فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387 (78)

دروس خارج فقه سال 88-1387 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1387-78

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث در مسأله دوم از نوع ثانی به حسب حساب مرحوم شيخ اعظم انصاری قدس الله نفسه، عنوان نوع ثانی در تعبير ايشان، آن­های که قصد به آن جهت منفعت محرمه­اش محل نظر باشه فرض کنيد صليب يا صنم را بفروشن، با اين که با طلاست ليکن به لحاظ صليبی بفروشن و  انشاء الله خواهد آمد اقسام ديگرش مثلاً کنيزکی را بفروشند چون اين مثلاً مغنی خوبيه، من عرض کردم مثلاً ممکن بود قيمت يک کنيز تا مثلاً ده دينار باشه بيست دينار، پنجاه دينار اما گاهی اوقات به خاطر اين که رقاصه بوده آوازخوان بوده خنيانگر به قول فارسی بود ممکن بود تا صد هزار دينار سه صد هزار دينار قيمت يک کنيز برسه اين بحث اين بود که اين معامله باطله، بذل مال به ازائه مغنيه بودن کنيز موجب حرمت معامله و بطلان معامله است دقت فرموديد و حتی نمی­تونيم بگيم آقا بياييم تفصيل قائل بشيم بگيم يک مقدار از معامله خب بالاخره يک کنيزی هست اوصاف معينی داره بالاخره فرض کنيم کنيز بيست ساله است بيست و پنج ساله است، سی ساله است، جوانه، پيره، بلنده کوتاهه، شکل­های مختلف، يک قيمت بازاری داره، يک قيمت سوقی داره به مقدار آن قيمت درست زائد بر او باطل، انشاء الله خواهد آمد که خير تقسيم هم نمی­شه همه­اش باطل، البته اين بحث يک مقدارش توی بحث­های اصنام، من اصلاً يادم رفت آيا متعرض شديم يا نه؟ اينجا هم در بحث شطرنج شيخ يک اشاره­ای داره، حالا بگذاريمش اين بحث را می­خواهيم توی بحث جاريه مغنيه آنجا مفصل­تر صحبتش را بکنيم که جامع تمام اين­ها باشه.

علی ای حال نوع دوم اين بود که و لذا طبق اين حساب مسأله­ای دوم از اين نوع دوم به تعبير مرحوم شيخ آلات قمار بود، آلاتی معده اند در نظر عرف برای قمار، عرض کرديم مرحوم شيخ بحث قمار را توی حروف هجائی حرف قاف مياره آنجا متعرض می­شيم اينجا بحثش ناظر به آلاتی است که معد برای قمار اند، و عرض شد ديروز هم عرض شد اينجا هم در حقيقت دو بحث شده يکی عنوان کلی آلات قمار يکی هم خصوص چند آلتی که محل کلام بوده که مهم­ترينش نرد و شطرنجه، البته چرا اين بحث را جدا می­کنيم بحث نرد و شطرنج را، از آلات قمار به خاطر اين که از همان صدر اول عده­ای از مسأله­ای شطرنج و نرد اطلاق فهميده بودند اين اشتباه نشه خيال نکنيد فعلاً زمان ما بحث شده از همان زمان صحابه، از نرد که در زمان پيغمبر هم در مدينه وجود داشت اما شطرنج بنابر معروف از زمان عمر آمده، چه نرد و چه شطرنج از همان اول دو بحث داشت، يکی بحث به عنوان قمار و يکی بحثی به عنوان فی نفسه، مثلاً ديروز خوانديم از کتاب سنن بيهقی عبدالله ابن عمر اگر می­ديد کسی از تو خانه­اش با نرد بازی می­کرد آن را کتک می­زد و آن آلت را می شکاند اين خودش شکاندن آلت و کسر آن به اصطلاح نرد اشاره است به اين مطلب، يعنی اشاره، بلی آقا

س:

4

ج: نه می­خواهم بگم اين نزاع بوده، می­خواهم اين جور نبوده که نزاع را فقط رو وسيله قمار حساب بکنن، آلات قمار حساب بکنن، و الا می­گفت خب خيلی خوب حالا فرض کنيد اين نرده يک گوشه بگذاره باش قمار بازی نکنه، چرا بشکانيم؟ خود شکاندن اين وسيله من نمی­خواهم بگم حجيت داره، بحث سر اين نکته است که آيا اين بحثی که مثلاً می­گن شطرنج يک بازی فکری است اين از اول هم بوده، ديروز هم پريروز هم عبارات قرطبی را در تفسير خوانديم، خود آن­ها هم اختلاف دارند از خود صحاب اختلاف دارند اين اختلاف از اول بوده اين طور نبوده که از الآن شده و تعابير ديگری که انشاء الله توضيحاتش داده می­شه، لذا ما در حقيقت در مجموعاً سه بحث در اينجا می­شه يکی رو خصوص نرد و شطرنج يکی رو عنوان آلات القمار، يکی هم رو عنوان خود قمار، و حقيقت قمار که آن چيه؟ که حالا آلات قمار جای خودش، عرض شد راجع به نرد و شطرنج من ديگه اين صحبت­های که در اين مدت طولانی صحبت شد جمع و جور بکنيم اين مسأله عرض کرديم بعدهای مختلفی داره توضيحاتش داده شد اختصاص به شطرنج هم نداره، عده­ای از محرمات در قرآن مثل ميته، مثل خون مثل فرض کنيم خنزير هم همين بحث­ها را داره که ما از اين تحريم چند حکم در مياريم، يکش بيعه، الآن محل استشهاد مرحوم شيخ انصاری بيعه، ليکن اين­ها بحث­های متعدد داشتند، جهات متعدد مانعيت نماز، و نجاست و نمی­دانم اگر کسی مثلاً فرض کنيم با شطرنج بازی کرد نمازش درست نيست تا دستش را بشوره خنزير هم همين طور و الی آخره يکش بيعه که در مانحن فيه است، عرض شد تا اينجا که در خود آيات کتابی مسأله بيع در اينجا مطرح نيست آنچه که مطرحه از مجموعه­ای سنن و شرح روايات رسول الله برای آيات کتابی و روشن هم شد تا اينجا اولاً تحقيق موضوعی که در باب شطرنج دو بحثه، يک بحث به عنوان شطرنجی که به عنوان آلت قمار و برد و باخته، که تو موضوع دوم هم بررسی­اش می­کنيم، يک بحث هم راجع به خود ذات شطرنج حالا می­خواهد قمار باشه يا نباشه؟ و توضيحات کافی داده شد که اين هردو بحث در کتب اهل سنت آمده، اين طور نيست که يکش آمده باشه، هم تو بحث بيع آمده، تو بيع مثلاً در کتاب محلای ابن حزم در کتاب بيع داره، ليکن ايشان يک مبنای خاصی داره ايشان رو مبنای خودش بيع را حرام می­دانه برای نرد، شطرنج را اسم نبرده يعنی گفته بقيه آلات ظاهراً حالا من چون يکی دو هفته پيش ديدم و آن هم نهی النبی عن النرد ايشان می­گه نهی النبی عن النرد شامل بيع هم می­شه يعنی خريد و فروش هم نبايد بشه، تمسک ايشان در المحلی به اينه، عرض شد که وجوهی که تا حالا تا اينجا صحبت شد پس بنابراين ما دو موضوع داريم يکی خود نرد فی ذاته، يکی شطرنج فی ذاته، يکی اين که اين دوتا به عنوان برد و باخت باشه ما در حدود اين دو بابی که صاحب وسائل دو سه باب صاحب وسائل در باب شطرنج در ابواب مايکتسب داره، شايد البته ايشان نبايد تو ابواب مايکتسب می­آوردند چون آن رواياتی است که خود تحريم عمل شطرنجه، ربطی به بيع و شراء نداره، اصلاً من ديروز عبارات کتاب سنن بيهقی را خواندم خدمت تان ايشان تو ابواب شهادات اين را آورده کسی که تو ابواب شهادات مياره نظرش به چيه؟ به حرمته، چون کسی که بازی بکنه فاسق می­شه، حرام است و بازی گر به حساب فاسق می­شه و شهادتش رد می­شه اما مرحوم صاحب وسائل قدس الله نفسه تو ابواب مايکتسب تو کتاب تجارت آورده، و رواياتی که مرحوم صاحب وسائل آورده خوب دقت بفرماييد، اعم از خود بازی و آلاته، انشاء الله ما اين دو باب صاحب وسائل را مفصلاً توی حرف قاف آنجای که شيخ توی قمار مياد آنجا متعرض می­شيم جاش اينجا نيست، اما اجمالاً عرض می­کنيم روايات ما هم انصافاً دو طائفه است، يک طائفه که داره که مثلاً الشطرنج من الميسر النرد من الميسر که ظهورش در برد و باخته، اما يک طائفه داره که هيچ ظهور تو برد و باخت نداره، همان طائفه­ای که مثلاً فرمود امام صادق(ع) که فاجتنبوا الرجس من الاوثان بت­های پليد، حضرت فرمود شطرنج، الرجس من الاوثان الشطرنج و قول الزور الغناء، دقت انصافاً اين روايات اطلاق داره،

س: سندش اشکال داره

ج: سندش اولاً زياده، آنی که اشکال داشت، يعنی آنی که دائر مداری که سندی که درش درست بود، درست ابن ابی منصور واسطی، گفتيم بالاخره قبولش داريم با قرائن عامه، يکی مرسله ابن ابی عمير بود که خيلی قويه، جای اشکال نداره خيلی مشکله، انصافاً رواياتش هم متعد بود مرحوم شيخ کلينی هم آورده و انصافاً قابل اعتماده، اجمالاً حرف بدی نيست اين هم، پس بنابراين ما اين دوتا بعنوانه داريم، بحثی هم که الآن مرحوم شيخ در اينجا داره مرحوم استاد رو عنوانه، کاری به برد و باخت فعلاً نيست پس الآن محل بحث اين است که آيا خريد و فروش شطرنج بعنوانه، يا خريد و فروش نرد بعنوانه حرام هست يا نه؟ دو به عنوان آلات قمار، سه هم مسأله قمار با اين­ها که آن توی جلد يکه.ظ

و اما مسأله هفت، عرض کرديم در اينجا غير از اين که اهل سنت هم اختلاف دارند علمای ما تا آنجايي که اقوال در اختيار ما هست اتفاق دارند به استثنای همان شيخ صدوق و فقه الرضا که عرض کردم، اتفاق دارند بر حرمت بيع شطرنج، و قيد هم نزدند که به عنوان آلات قمار باشه، و من ديگه خلاصه وجوه را که در اين چند روز خوانديم جمع بکنم، دليل اول شان که ظاهر استاد با اين که غالباً ايشان مناقشه می­کنه اينجا قبول کرده اجماعه، و ديگه اين قدر ما اين اجماع را توضيح داديم که احتياج نداره، انصافاً از زمان شيخ مفيد و طوسی تا حالا اجماع هست اين را بايد قبول بکنيم، دو دليل دوم دليلی حالا اين می­گن مرحوم صاحب جواهر يا شيخ می­گه و يدل عليه بعد الاجماع قبل الاجماع، اين دوتا با همديگه فرق می­کنن، يک اصطلاحی دارند، اگر گفت بعد الاجماع يعنی اجماع اعتبار داره اين دليل دومه، اگر گفت قبل الاجماع می­خواهد بگه اجماع اعتبار نداره، خودش مستنده به آن وجوه ديگره، حالا من نمی­دانم ديگه حالا هرکسی رو مبنای خودش قبل الاجماع بعد الاجماع ادله­ای که برای حرمت بيع شطرنج و يا لا اقل نرد، حالا چون عرض می­کنم از همان اوائل از اهل سنت عده­ای بين نرد و شطرنج فرق گذاشتند اولاً اين در بعضی از روايات بوده که النرد اشد من الشطرنج و اين را مرحوم شيخ صدوق در فقيه به عنوان کلام خودش آورده النرد اشد من الشطرنج، و اين توضيح را هم عده­­ای شان دادند که نرد جز يعنی جز يک نوع شانس و اتفاق چيزی نيست حالا مثلاً آن تاس را می­اندازه، اتفاقاً دوتا در مياد، سه­تا در مياد اما شطرنج توش يک جهت فکری هم داره، اين طور نيست که فساد و

12

صرف باشه حالا به هر حال، ما هردو عنوان را می­گيم ولو انصافاً مجموع روايات در نرد شديدتر از شطرنجه، اين بحثی يعنی وجه اول،

س: وجهش چيه؟

ج: عرض کردم نرد جز ديگه بازی چيزی توش نيست،

س: شطرنج را شما تصوير کرديد بت،

ج: حالا اجازه بدين، ديگه الآن که نرسيديم اجازه بفرماييد

س: مگر که همان قمار باشه، قمار باشه می­شه

ج: اجازه بدين، اجازه بدين، وجه دوم تمسک به آيه مبارکه­ای فاجتنبوا، انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان، فاجتنبوه البته اين آيه مبارکه توش کلمه ميسر آمده که اين کلمه ظاهراً به معنای قماره، خود برد و باخته، و اگر هم بنا بشه بحث آلت مطرح بشه آلت برد و باخته، نه اين که ذات شطرنج بشه يا ذات نرد بشه، عادتاً اين طوره ديگه ميسر در اين آيه مبارکه ظاهراً خود قماره، و اما اين که ميسر بگيم و اراده ما اين وسيله معين و اين آلت معين باشه يعنی بگيم ميسر و مراد ما نرد باشه، يا بگيم ميسر و مراد ما شطرنج باشه اين احتياج به يک نوع عنايت داره و تلازمی يا عنايتی يک نوع عنايتی می­خواهد، اما

س: سياق آيه که می­گن حمل، ظاهرش می­خوره اين يکی هم می­گه

ج: بلی ذات ميسر ذات ديگه نداره، و لذا هم عرض کرديم در آن روايتی که جابر ابن عبدالله از رسول الله نقل کرده داره که ان الله و رسوله حرم بيع الخمر و الميته و الاصنام و الميسر توش نداره، بيع الميسر توی اين روايت نداره که آن روايت که هم ناظر به همينه، عرض شد ديروز من از سنن بيهقی خواندم تا آنجايي که ما می­دانيم کسی که به اين تمسک کرده از آن عهد صحابه عبدالله ابن زبيره که ديروز خوانديم عبارتش را که بعدالله ابن زبير تمسک می­کنه به همين آيه مبارکه می­گه شنيدم در  بعضيا ميسر دارند من اگر بفهمم نمی­دانم ديروز خواندم، می­شکانم می­سوزانم يک همچو چيزی تعبيری داشت،

س: پوستش را می­کنم،

ج: ها! پوستش را می­کنم، لعاقبته فی بشره و شعره، بلی و آنجا کلمه نرد را آورده خود نرد را آورده حالا اين سؤال پيش مياد چون ديگه حالا می­خواهيم بحث­های فقهی قاعده­ای هم بکنيم آيا از نظر فنی می­تونيم بگيم ميسر خودش شامل مثل نرد بشه، ولو توش برد و باخت نباشه اين چه جوری می­شه عرض کنم خدمت تان اين همين بحثی است که بعد خواهيم کرد به اسم آلات قمار، آنجا هم اين توضيح می­ديم، اينجا مسالک مختلفيه حالا من يک مسلکش را عرض می­کنم در توضيحات بعدی هم روشن­تر می­شه، يک مسلکی است در لغت و استظهارات عرفی که ازش تعبير به استبطان يا اندماج می­کنن، گاهی به تعبير ديگه ازش تعبير به ارتکاز می­کنه اين استبطان و اندماج اينه که گاهی می­شه يک لفظی در زبان وقتی به کار می­بريم اين همراه او فقط در واقع يک لفظ مفرد نيست، اين در حقيقت با يک عده­ قضاياي ديگه حتی ممکن است حتی ممکن است با يک عده از مفاهيم بسيار زيادی ارتباط پيدا می­کنه بر اثر گذشت زمان آن معانی فراوان در همان معنای افرادی اندماج پيدا می­کنه که ما اصطلاحاً ارتکازات عرفی را هم ازش تعبير می­کنيم، استبطان پيدا می­کنه، مستبطن می­شن در آن، اين اندماج خودش يک مسلکی است، مثلاً اگر فرض کنيد يک کسی می­خواهن يک مکانی را به نام حسينيه افتتاح بکنن، مي­آيد آنجا می­گه می­خواهيم اينجا را به اصطلاح ما می­دانيم چقدر امام حسين عظيم است چقدر چنين است مثلاً تأثير او در جامعه در انسانيت، در بشر، ببينيد اين در حقيقت اين آمده از يک نوع اندماجه، اگر بخواهيم تحليل بکنيم، يعنی او در وقت در عظمت امام حسين صحبت می­کنه بحث عظمت امام حسين جای خودش اين که اين مکان اسمش حسينيه خب اين جديده، اين که نبوده، اين يک نوع اندماجی است که در ما پيدا می­شه يعنی وقتی می­آييم برای امام حسين(ع) قداست خاصی که فوق اين قداست­های است که ما تصور بکنيم قائل بشيم اين مندمج می­شه در او، آن چيزی که با امام حسين هم در رابطه است، مجلس عزاداری هم می­شه امام حسين، حسينيه هم همان حکم را می­گيره، يعنی وقت می­خواهيم تعظيم يک مکانی به اسم حسين، با اين که حسينيه در فرهنگ دينی ما قطعاً جديده، يعنی مسجد در فرهنگ دينی ما وجود داره ليکن بر اثر آن ارتباطی که مثلاً مکان خاصی است که مثلاً در اثر گذشت زمان به خاطر اين که حائض و جنب و اين­ها هم بتوانند شرک بکنند و مشکلات و محذوراتی مسجد نداشته باشن اين مکان­های پيدا شد که خاص مثلاً عزاداری سيد الشهداء است، رو اين خصوصيت عنوان حسينيه بهش داديم، درست شد وقتی اين عنوان حسينيه داديم آن عظمت امام هم به اين مکان سرايت می­کنه يعنی تو ارتکاز وجدان ما، مندمج می­شه همان آثاری را که برای خود امام قائل هستيم اين آثار به اين مکان سرايت يا مجلسی است که توش عزاداری سيد الشهداء است، همان حالت را ما داريم، اين را ما به اصطلاح خودمان و لذا معتقديم که ما هميشه در عرف آن مقداری از لغت که در کتاب­های لغت آمده نمی­فهميم بعضی وقت­ها بيشتر می­فهميم خيلی زياد ممکن است يک کلمه به حسب مفهوم لغوی خودش و حتی به لحاظ مفهوم تاريخی خودش يکی باشه اما وقتی تو اندماج مياد نه فرق می­کنه، همين لفظ عاشورا نمی­خواهد جای ديگه بريم، اگر می­گيد مثلاً عاشورا،  ممکن است يک سنی بگه عاشورا روزی است که شيعه­ها می­گيرند به خاطر شهادت امام حسين ببنيد خيلی اما عاشورا را يک شيعه چيز ديگه می­فهمه يعنی اگر بخواهد آن تعبير از عاشورا به حسب اعتبار منطقی يک دلالت مفرد است و يک دلالت تصوری است چندين جلد کتاب می­شه نه اين که فقط چند جمله می­شه، اين مسأله اندماج يک واقعيت عرفي ماست و خيلی هم ظرافت داره در فهم کلام، خيلی ظرافت داره يکی از مشکلات لغت من يک وقت ديگه هم عرض کردم می­دانيد چندين ساله، ده­ها ساله که الآن سعی کردند قواعد منطق را به لغت رياضی، با اصطلاح منطق رياضی

8: 19

يک بحثی مطرح می­شد که ما بياييم اصول را هم با همين لغت رياضی، فرمول رياضی، مشکل اصول همينه، هم فقه و هم اصول، يک مقدار زيادی ابحاث اصول ظهورات لفظی است مباحث ظهورات ظهورات هيچ کنترل رياضی نمی­شه برش داد، امکان نداره، اصلاً مباحث ظهورات چه مباحث کبريات ظهورات چه مباحث صغريات، هيچ قابل کنترل رياضی نيست، چرا؟ چون عرض کرديم اگر معانی لغوی همين بود که تو لغت­نامه­ها و قاموس­ها و فرهنگ­ها تمام بود هيچ وقت اين طور نيست، لغت يک واحد سياليه، بر اثر اين اندماج­های که در يک جامعه پيدا می­شه الآن آن حالتی را که اهل سنت نسبت به فرض کنيم عايشه دارند يک حالت خاصی است ديگه، شما نداريد، شما می­گيد عايشه جزو زن­های پيغمبر، فلان ساله همسر پيغمبر بود، همين حرفا را هم سنی­ها می­زنن فرق نمی­کنه، اما آن­ها يک حالت ديگه­ای دارند يا به عکس حالتی که شما نسبت به حضرت زهراء دارين آن­ها نسبت به حضرت زهراء ندارند اين اختلافش در اثر آن مقدار مفاهيمی است که استبطان شده بر اثر گذشت زمان اندماج شده ما معتقديم خود معنای حرفی هم در اثر اين جور بوده يک نوع اندماج معنای اسمی بوده، عرض کردم بعضی از علمای لغت معتقد بودند به لحاظ حرفی هم اندماجه يعنی يک نوع اختصاره، البته اينها بيشتر شواهدشان مثل کلمه علی در لغت عربی،  مثلاً علی به معنای الاغ بوده مثلاً اين لفظ مختصر شده شده علی، اختزال نظريه اختزال در معانی حرفی،

س: معکوس شد فرموديد، معانی حرفی معکوس شد چون استبطانی که اول فرموديد زيادت معانيه، بعد اينجا الآن، کاهش پيدا می­کنه

ج: نه اين همان معنی واسع را به ضيق می­بينه،

س: اين هم کاهش داره

ج: اشکال نداره

س: اين را هم شما اندماج می­گين؟

ج: بلی فرق نمی­کنه،

س: چون اندماج، استبطان ظاهراً يک زيادته

ج: نه نيست، هردوش، گاهی يک معنا پيش يک عده­ای زياد می­شه پيش يک لغتی کم می­شه اين هست، بلی آقا؟

س: تأثيرگذاری می­شه

ج: نه اندماج در حقيقت يک نوع ارتباطی است شبيه تا حدی ريشه­های تداعی معاانی يا همان انگيزه­های شرطی شده، دقت البته انگيزه­های شرطی شده غير از تداعی معانی است، دو يک مقدار ريشه­هاش آنجاست اما غير از آنه، اصلاً اندماج چيز ديگريه، تلازم هم نيست که توی فرض کنيم مفهوم و منطوق گفتند لزوم، اينها يک نوع اندماجه، يعنی بر اثر گذشت زمان لفظ از آن چيزی که در صلب لغت بود تجاوز می­کنه يا کم می­شه، يا بيشتر می­شه يا کمتر می­شه فرض کنيم مثلاً تربت تربت يعنی خاک، اما پيش شيعه مي­آيد فرض کن خصوص تربت سيد الشهداء می­شه يا دابه، دابه يعنی جنبنده، دابه يعنی جنبنده ديگه، اما در لغت عرب دابه يعنی الاغ و اسب و شتر و چيز ديگه را نمی­گيره اين اندماج خيلی مؤثر در لغته، و خيلی هم تأثير داره در فهم نصوص يعنی کليه مباحث ظهورات ما اين طوره، ما در اصول مباحث ظهورات را به نحو کبروی مطرح می­کنيم و يک عده­اش هم حالا فرض کنيم اگر صغرای اصالة الحجيت، يا ظهور باشه اين­ها بيشتر دنبال اين قسمتيم، اصلاً اساس بحث­ها اينه، دنبال اين قسمت­های اندماجی هستيم ببينيد مثلاً اگر ميسر را اولاً آقايان من آن روز عرض کردم در کتب لغت آمده در کتب تفسير آمده ديگه وارد اين بحث نشدم اينجا متعرض نشدم ميسر را بعضیا از يسر گرفته، ما باشيم و مقتضای قاعده از يسر بايد باشه آسانه، از آن ور ديگه هم معنا نمی­ده، ميسر را به معنای وجوب گرفتند ثبوت گرفتند،

 س: از يک طرف معنا می­ده آسان به دست آوردن،

ج: آسان هم از دست می­ره، بلی يک احتمال ديگه هم دادند، خود من تمايل ذاتی من در بحث­های فقه اللغتی به اينه که اين الفاظ احتمالاً عربی نيست، عرب به او هيئت داده اين طبيعت زبان عربی است که الفاظ غير عربی را مياره به او هيئت می­ده وضع می­ده شکل می­ده، چون عرب هيئت پيش او معنی داره به خلاف فارسی، اگر در فارسی ما هيئت داديم يک امر يا غلطی است يا عجيبيه، يک شعری است شکر لله که ما مکيديم، ما مکيديم يا شعر را غلط می­دانم يا مثلاً می­گيم شوخی کرده چون در زبان فارسی مکيديم يعنی مکه رفتيم نداريم، اما در زبان عربی داريم، اعرم زيد، يعنی دخل فی الاحرام، انجد زيد، دخل فی النجد، اين را ما داريم ما در زبان فارسی ما اين را نداريم، دقت می­فرماييد احتمال می­دم چون در زبان عربی الفاظی مورد تأثر بوده، الآن هم مکه و مدينه هم با همديگه فرق می­کنه، در مدينه بيشتر الفاظ عبری بوده، در خود مکه و مدينه هردو يک مقدار الفاظ حبشی بوده يعنی آن بخش دريای سرخ، چون مثلاً شما جَده، ضبطش جُده است حالا ما جَده می­گيم، اين جده که مکه نزديک جده است ديگه هفتاد کيلومتر با دريا فاصله داره، اصلاً فاصله مکه با دريا خيلی کمه، مکه اين ور دريای سرخ يعنی ساحل غربش، ساحل شرقش به اصطلاح امروز ما، عربستان و حجازه و مکه است و جده آن ساحل آن طرفش هم به اصطلاح حبشه است، و عرض کردم اين چند مورده هم، در نقشه جغرافيای آن زمان، و در فرهنگ آن زمان از آفريقا فقط همين مقدار را می­شناختند يعنی ساحلی، يعنی بخش شرقی آفريقا، و شمالی آفريقا تا جبل الطارق يعنی به عبارت ديگر حاشيه دوتا دريا يکی دريای سرخ، يکی دريای مديترانه، شهرهای که در حاشيه­ای که مديترانه، حاشيه جنوبی مديترانه بود، و در ناحيه غربی دریای سرخ يا شرق آفريقای فعلی، ديگه آن قسمت­های آفريقا شناسايي نشده بود اصلاً از بحث محل بحث بالکل خارج بود، اين مقدار را هم اصطلاحاً، اين مقدار از آفريقا که موازی يک مواجه با جده و به اصطلاح مکه بود به اين معنی اين­ها را حبشه می­گفتند يک عده هم از اصطلاحات حبشی هستند، يک عده­ هم اصطلاحات کم رومی داشتيم، يک عده هم اصطلاحات فارسی نسبتاً کم، يک عده هم اصطلاحات بابلی که اين اصطلاحات بابلی نسبتاً باز کمتر بوده، همين صلات احتمالاً اصطلاح بابليه، صلوتا در لغت بابلی به معنای دعا، و ذکوتا، اين دوتا لفظ هردو احتمالاً بابلی باشن، اصلاً عربی نبود، اما آمدن اين را صيغه عربی بهش دادند، وزن فعال بهش دادند، فعال يعنی نه فعال فعله وزن فعله بهش دادند، ذکات را وزن دادند ازش اشتقاق کردند صلی يصلی اين خصيصه لغت عربه، اشتباه نشه من خود من احتمال می­دم ميسر اصلاً چون نمی­خوره به اين ضوابطی که اين­ها گفتند به لغت عربی احتمال می­دم اين لفظ از يک لفظ اجنبی آمده کلاً حالا يا در ايران به يک چيزي ديگری بود يا حبشه بوده يا عبری بوده من نمی­دانم طبيعت اين الفاظ که اشتقاقاتشان جور در نمياد اين­ها نبايد اصالة عربی باشند، اين اعتقاد شخصی منه، حالا هرچه که بوده ببينيد وقتی که با اين ميسر زياد بازی شد بر اثر همان اندماج آن وسيله­ای هم که بازش بازی می­شده ميسر می­گفتند اين نکته­­ای اساسش اينه، دليل، اين شما چون دليل می­فرماييد، در اين مسائل بحث فلسفی نکنيد در اين مسائل بحث شما بحث وقوعه دليل بر وقوع، امکان داره، فقط بحث وقوع داره، وقوع عبدالله ابن زبير که عربه و از صحابه هم هست و طبعاً هم می­دانيد ايشان مخالف اهل بيته، تقريباً خبر دارين ديگه عبدالله ابن زبير يکی از اشدائه، مرحوم صدوق در يک نمی­دانم در خصاله کجايه؟ يک حديث نقل می­کنه نه خصال نيست به نظرم امالی باشه يک حديث نقل می­کنه می­گه راوی اين حديث اين شيخی که اين حديث را گفته کان من انصب الناس از همه ناصبی تر بوده، کان يقول اللهم صل علی محمد فردآً که آل داخل نشه اصلاً حالا ايشان نقل، اين عبدالله ابن زبير وقتی در مکه آمد تا شش ماه خطبه می­خواند اصلاً اسم رسول الله را نمی­برد، اين باز اقلاً محمد فرداً می­گفت، می­گفت چون اسم ايشان ببرم يک خاندانی داره، ايشان اهل بيتی دارند اهل بيت سوء اند، اسم ايشان را می­برند دماغ­هايشان را بالا می­گيرند برای خودشان افتخار قائل می­شن اصلاً اسم رسول الله را نمی­برد حالا ديگه از اين ناصبی که اين شيخ صدوق می­گه انصب من رأيت آن اصلاً احتياط اسم هم نمی­برد نه اين که آل داخل نشن، اصلاً می­گفت چون ان له اهل بيت سوء، اگر من اسمش را ببرم اين­ها برای خودشان چون افتخار قائل می­شن من لذا  اسم نمی­برم، لا اله الا الله را می­گفت رسول الله را نمی­گفت علی ای کيف ماکان در خطبه­های خود، اين غرض تصور نشه حالا مثلاً يک تأثری به فقه اهل بيت و اميرالمؤمنين، هيچ احتمال اين­ها نباشه حالا غرضم هيچ احتمالی به اين تأثرات در بين نيست، ببينيد اين وقتی مياد می­گه نرد، خوب دقت بکنيد خب اين يک انسان بچه­ای که نيست شايد نمی­دانم مطلعيد يا نه؟ ابن کثير شامی نقل می­کنه از عده­ای از علمای اهل سنت در تاريخ خودش من الآن اسم­هاشان را تو ذهنم نيست چون ارزشی هم نداره، که اين­ها قائل هستند که عبدالله ابن زبير جزء خلفاء است اصلاً جزو اميرالمؤمنينه، چون بيشتر دنيای اسلام با او بيعت کردند خب، يک مناطقی محدودی حدود شام و اين­ها ماند، و الا قسمت­های ايران و آذربايجان و حجاز و يمن و اين­ها با او بيعت کردند آن­ها اصلاً انعقاد بيعت او را تام می­دانن، از عبدالله ابن زبير يک فرد پيش ما البته آدم ناصالحی است اما انصافاً برای خودش يک عنوانی داره، بالاخره وقتی اين دليل وقوعش همينه، وقتی که ايشان مياد می­گه که اين نرد در خانه­های شما هست اگر من اين را پيدا بکنم پوستش را می­کنم، تعبيرش پوستش را می­کنم، بعد می­گه يقول الله تعالی انما الخمر و الميسر خيلی عجيبه، به اين آيه تمسک می­کنه، تمسک به اين آيه يک احتمال داره رو همين قانون اندماج باشه، آن وقت اين قانون اندماج اگر آمد يعنی اگر فرض کنيد اين معروف شد به قمار حتی اگر در جايي هم با او قمار به کار نبردند آن را ميسر می­بينن اندماج معناش همينه،

س: آن معلوم نيست اصطلاحاتش به اين از روی عربيتش باشه، شايد يک اشکالات خاصی بکنه

ج: ببينيد

س: شايد روايت خودشانه

ج: روايتی ندارند که

س: اصلاً صحابه نوعاً

ج: آن­ها به عکسه،

س: اول يک آيه می­خواندند می­خواستن استناد بدن مثلاً

ج: خب اين استناد که نمی­شه لغو باشه، بهش می­گن چه ربطی داره

س: شما زمانی می­تونيد اندماج بگيرين که اين بنابر عربيت خودش استناد داده باشه،

ج: حتماً همين کار کردند، خب ايشان وقتی هم صحبت می­کنه پاي منبرش پای سخنرانی­اش يا صحابه اند يا بچه­های صحابه،

س: آدم تو خانه هم وقتی می­خوانه،

ج: وقتی که آيه را می­خوانه بايد حتماً توجيه پذير باشه که،

س: يعنی لابد روايتی ديده يا مثلاً؟

ج: نه اگر بود که می­گفت که، آمده می­گه يقول الله تعالی، دقت می­کنيد تمسک به آن می­کنه، پس يک احتمال اين برای، اين البته من نمی­خواهم به فعل عبدالله ابن زبير تمسک کنم،

س:

58: 31

ج: من نمی­خواهم می­خواهم بگم اين استدلال او آن هم مطلق نرد نه نرد برد و باخت، به اين آيه که حتماً هم استدلال بايد به ميسر باشه استدلال او به اين آيه غير از اين، يعنی يک توجيه اولش اينه، و الا خب ميسر که خودش قمار بازيه، خب چه ربطی به نرد داره،

س: پس شما می­گيد که از زبان ديگه آمده ميسر

ج: نه نه اين شايد نيامده، شايد برای اندماج آوردند، می­خواهم بگم اين اندماج را اين هم تحميليه، يعنی اندماج دليل ما بر اندماج فهم عرفيه، اندماج يک چيزی نيست که کتاب­های لغت بگه مثلاً، دقت می­کنيد، اندماج چيزی نيست که برهان فلسفی برايش بياريم، همين که عده­ای از اهل عرف فهميدند می­شه اندماج فرق نمی­کنه نمی­خواهد هم صحيح باشه، نمی­خواهد بر حق باشه، باطل هم باشه، شمر باشه وقتی از يک لغت چيزی يک بفهمی بحث لغوی داريم يعنی بحث عرفی داريم يک احتمال اين است که از اين که به اين آيه تمسک شده و با اين وجه مراد اين باشه و الا انصافاً بين آن مسأله­ای که ايشان مطرح کرده، آن وقت اين نتيجه­اش چه می­شه؟ نتيجه­اش اين می­شه که ايشان از کلمه فاجتنبوا خوب دقت بکنيد هم کلمه رجس، هم من عمل الشيطان، هم فاجتنبوه اين را فهميده که اصلاً اين بايد تو وجودش پيش ما نباشه، ما عرض کرديم چندتا عنوان داريم اين اصلاً نبايد موجود باشه اين يک، دو نبايد شما تمکن از او پيدا بکنيد، چون اين­ها در فقه تأثير داره، سه شما نبايد مالک او بشيد، اين وقت مياد می­گه اگر اين بود من اين کار را می­کنم کانما با اصل وجود مخالفه، لا اقلش با تمکن مخالفه، يعنی اين می­خواهد از آيه فاجتنبوه بفهمد که شما بايد هيچ نحو تمکنی عرض کردم لفظ اجتناب به حسب قواعد لغت عرب اينه، شما در يک جانب باشيد او در يک جانب باشه، چون انشاء الله در وجوهی که بعد عرض خواهيم کرد يکی از وجوه اينه که تمسک کردند به اعانه علی الاثم، تعاونوا علی الاثم، و لاتعاونوا علی الاثم گفته شده که خريد و فروش شطرنج اعانه بر اثمه، اين وجه سوم و چهارمه، من همين ­جا اين نکته­اش را عرض بکنم ما عرض کرديم عده­ای از علماء اعانه بر اثم را حرام نمی­دانن تعاون بر اثم را حرام می­دانن، و علی تقدير قول به حرمت موجب بطلان بيعش هم نمی­دانن اين بحث­هاش انشاء الله بعد خواهد آمد خودش، عرض شد که نه انصافش اينه که اعانه بر اثم حرامه انما الکلام چه اعانه هست و چه نيست؟ مثلاً آيا خريد و فروش خود شطرنج حتی برای کسی که برد و باخت می­کنه نه ذات شطرنج آيا اين اعانه بر اثم هست يا نه؟ سؤال آن نکته­ای فنی که خيلی به درد شما در فقه می­خوره بايد اين را حساب بکنيد اين خريد و فروش شما مقدمه است در سلسله طولی برای چه واقع شده؟ فرض کنيم برد و باخت ديگه از آن که بدتر نيست آيا خريد و فروش شما جزو سبب برد و باخت اوست، يا خريد و فروش شما مقدمه است برای تسلط او بر ادات، بر وسيله؟ يا مقدمه است برای مالکيت بر وسيله؟ آنچه که عده­­ای از فقهاء آمدند گفتند اعانه بر اثم حرام نيست خيال کردند اينجا را می­گيره چون من اگر به او فروختم مالک می­شه، مالک که شد باش خريد و فروش، معامله می­کنه، برد و باخت می­کنه حرامه نه، اگر بخواهيم دقيق حساب بکنيم دقت بکنيد فروختن من اعانه بر تملک اوست، اعانه بر تمکن اوست، نه اعانه بر خود بازی او،

س: چرا اندماج اينجا را نگيره، از باب اندماج آن هم می­شه

ج: چون عنوان داره لاتعاونوا، خود عنوان اعانه غير از عنوان خود عمله، اندماج می­گه نه آن خود عمل می­شه، آن آلت قمار خود قمار می­شه، اين اندماجه، اينجا می­گيم نه آلت جداست آن نمی­شه، پس ما کی می­تونيم تمسک بکنيم به اعانه بر اثم؟ خوب  دقت کنيد ما اثبات کنيم، خب نه فقط خريد و فروش شطرنج حرامه، تملک شطرنج حرامه،

س: با اين

52: 35

جناب عالی اصلاً اعانه براثمی وجود نداره،

چ: چرا؟

س: چون هميشه يک مقدمه­ای

ج: مثلاً شما ببينيد در باب خمر ما در باب ميته می­گه ثمن الميتة سحت، يا می­گيم آن روغن را بريز اين يعنی تملک نداشته باشين، و تصادفاً تو حديث تحف العقول چون ما حديث تحف العقول تازه تو اين بحث شطرنج نخوانديم ايشان يکی از بحث­هاش لان ذلک منهی عن لبسه و شربی و کسبه و ملکه، خيلی ظرافت داره، اگر ما در جايي نهی از ملک داشتيم اعانه صدق می­کنه با بيع،

س: اين تعاونه،

ج: ها! ما نه ببينيد ما معتقديم دقت بفرماييد مياد انشاء الله شرحش مياد، ما معتقديم که اعانه با تعاون به يک معنايي يکيه فرق نمی­کنه، ببينيد شما برای برد و باخت اعانه نکردين برای تسلط اعانه کردين، پس اگر بخواهيم به ادله لاتعاونوا علی الاثم و العدوان خوب دقت ما بايد

54: 47

اثبات بکنيم نفس تسلط بر شطرنج حرامه، اگر تسلط بر شطرنج حرام شد بيعش هم حرامه، چون قطعاً ديگه اعانه، دقت کردين يا نفس تملک شطرنج حرامه، خوب دقت بکنيد نه  برد و باخت شطرنج، ما ببينيد در حقيقت اگر خوب دقت بکنيد در اينجا هم عبدالله ابن زبير نه اين که قول ايشان، اين از فاجتنبوه اين را فهميده، از کلمه فاجتنبوه دقت بکنيد يعنی اصل تسلط را فهميده، يعنی نبايد شطرنج در دست، اين که عبدالله ابن عمر کسره، دقت بکنيد ما اگر اين کسره را تو روايت خودمان داشتيم ازش چه می­فهميديم تسلط بر شطرنج حرامه، بيعش هم حرام شد از  باب اعانه بر اثم، ما يک روايتی را سنی­ها نقل کردند ما شبيهش را داشتيم اين متن را نداشتيم که حضرت امير ديد يک عده­ای شطرنج بازی می­کردند فرمودند اگر سنت بود به صورت تان می­زدم، اين دستگاه را بر می­داشتم پرت می­کردم به صورت تان، نمی­گفت می­شکاندم، تصادفاً آن روايت دلالت می­کنه که امام نگفته می­شکانم، اين معناش چيه؟ معنايش اينه که امام از آن بازی نهی کرده اگر آن روايت دليل ما باشه بيع شامل او نمی­شه يعنی از او نمی­تونيم حرمت بيع را در بياريم اين ظرافت بحث را يعنی اگر شما می­خواهين بيع را جزو مصاديق اعانه بدانيد ببينيد آن اثم چيه؟ آن گناه چيه؟ اگر گناه برد و باخته بيع جزو مصاديقشه، اعانه نيست، اگر گناه تسلطه، يعنی ما دليل داريم که اصلاً انسان نبايد مثل صنم، ببينيد در بحث صنم هم گذشت، ما روايت داريم که اصلاً صنم بايد شکسته بشه خود نگهداری صنم درست نيست، بيعش می­شه اعانه بر او، پس با اين حساب آن حکم چون وجه بعدی است که انشاء الله خواهد آمد در حقيقت به نظر ما هم عبدالله ابن عمر، هم عبدالله ابن زبير در حقيقت اين نکته را فهميدند اصل وجود شطرنج تملک شطرنج بل تمکن از شطرنج منهيه، اگر آن نکته در روايات ما بود بيع را هم از همان می­تونيستيم بگيم حرمه خوب دقت بکنيد، چون بيع اعانه بر او هست اما اعانه بر برد و باخت نيست، بيع اعانه­ای، اين خيلی ظرافت داره، چون اين مسأله­ای اعانه بر اثم يک کاربرد فراوان داره، مخصوصاً تو زمان ما رو عناوين ثانويه خيلی کار برد داره، برای اين که ببينيم کجا اعانه هست يا نه؟ نسبت اين عمل را با اثم در نظر بگيريم، و مراد از تعاون يعنی يک عملی خودش بعنوانه اثمه، يک عملی خودش بعنوانه اسم نيست، اما معين اثمه، يک دفعه شما می­گيد اين معين بر اثر گذشت زمان اندماج پيدا می­کنه، خب همين عنوان اثم می­گيره، دقت می­کنيد، مثلاً شايد ممکن است معونة الظالم، مثلاً آقای خويي می­گه اعانه اثم حرام نيست، اما اعانه ظالم بالخصوص حرامه، معونة الظالم، اصلاً شما ممکن است بگين مثل يک عبارتی نقل کردند اصلاً معونة الظالم خودش ظلمه، اعانه نيست، گفت من خياط سلطانم عمل من اعانه است، گفت آن که به تو نخ می­فروشه است تو خودت جزو ظلمه هستي اصلاً، اصلاً خياط سلطان اين همان نظريه اندماجه در واقع اين اعانه مال آن کسی است که به تو نخ می­فروشه،  اين را می­گم انشاء الله در محل خودش، اين دقت بفرماييد پس ما در اينجا در حقيقت می­خواهيم اين استفاده را  بکنيم يک کلمه­ای ميسر در اثر گذشت زمان، شامل خود آن آلت می­شه به نحو اندماج دو فاجتنبوه و رجس و من عمل الشيطان دلالت بر حرمت اصل تملک، و اصل تمکن، اگر اين مقدمات ثابت شد انصافاً حرمت بيع خيلی راحت در مياد از باب اعانه اگر مقدمات ثابت شد و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ما مجموعا سه بحث داریم. خصوص نرد و شطرنج. آلات قمار. خود قمار.

ما در حدود ابوابی که دیدیم در مورد شطرنج که صاحب وسائل آورده اند میبینیم که روایات اعم از خود بازی و آلات است ولی اجمالا عرض میکنیم که روایات ما هم انصافا دو طائفة اند. یک طائفة که ظهورش در برد و باخت است مثل النرد من المیسر و مثلا یک طائفه اصلا این طور نیتسک فاجتنبوا الرجس من الاوثان. انصافا این تیپ روایات اطلاق دارد. سند درست را که درستش کردیم و مرسله ابن ابی عمیر هم خیلی قوی است. جای اشکال ندارد. خیلی زیاد است.بحثی هم که رحوم استاد دارند روی عنوان است و کاری به برد و باخت ندارندو مفصل روایات در بحث قمار نوع رابع.

علمای ما تا آنجایی که اقوال داریم اتفاق دارند تقریبا بر حرمت بیع شطرنج به استثنای مرحوم صدوق و ...

خلاصه وجوه. دلیل اول که اجماع بود و ما به نظرمان آخرش باید قبول کنیم. یدل علیه قبل الاجماع یعنی اجماع اعتبار ندارد و بعد الاجماع یعنی اجماع دلیل مستقل است. حالا اینجا یک ادله ای هم داریم. دلیل دوم دال بر حرمت بیع شطرنج یا اقلا بیع نرد روایات است.

از همان اول عده ای بین نرد و شطرنج فرق گذاشتند و یکی از مناشئش النرد اشد من الشطرنج بود که مرحوم صدوق به صورت کلام خودشان آوردند و عده ای هم گفتند شطرنج نقطه فکری دارد و نرد صرف بازی و لهو است.وجه دوم تمسک به آیه میسر بود که در آن کلمه میسر آمده بود که ظاهرا به معنای قمار است. خود برد و باخت و ار هم بحث آلت باشد ، آلت برد و باخت است نه ذات شطرنج یا ذات قرآن. اینکه میسر بگوییم و اراده آلت معینی کنیم این احتیاج به یک نوع عنایت دارد. یا تلازمی یا ...

و لذا عرض کردیم در اون روایت جابر بن عبدالله دارد که ان الله و رسوله حرم بیع المیتة و ... و الاصنام که میسر نداشت. تا جایی که ما میدانیم کسیکه به این آیه مبارکه تمسک کرده است عبدالله بن زبیر است که جلسه قبل خواندیم که پوستش را میکنم! اونجا نرد را آورده بود. سؤال پیش میآید که آیا از نظر فنی میشود گفت میسر خودش شامل مثل نرد بشود ولو در آن برد و باخت نباشد.اینجا مسالک مختلفی است. یک مسلکی است در لغت و استظهارات عرفی که ازش گاهی تعبیر از استبطان و اندماج و گاهی هم ارتکاز میکنند. گاهی لفظی در زبان همراه او فقط یک لفظ مفرد نیست بلکه گاهی با مفاهیم مختلفی ارتباط پیدا میکند و اون معانی فراوان بر اثر گذشت زمان هم همان معنای افرادی اندماج پیدا میکند.

مثلا کسی که مکانی را بخواهد به عنوان حسینیه افتتاح بکند در حقیقت یک عالمه حرف پشت سرش هست که او دارد در مورد عظمت آقا امام حسین علیه السلام و ... قائل است. اینها مندمج میشود با اون چیزی که با این بزرگوار در ارتباط است. حسینیه قطعا در فرهنگ دینی ما جدید است ولی در اثر ارتباط با مکان خاصی که بشود مثلا افراد دارای عذر شرعی هم بتوانند در آن شرکت بکنند این مکان شد محلی که عظمت امام علیه السلام هم به مکان سرایت داده شود. یا مثلا مجلس عزاداری سید الشهداء علیه السلام است. در عرف خیلی اوقات بیش از آنچه در کتاب لغت است میفهمیم. مثلا همین لفظ عاشوراء ممکن است عامی بکوید شیعه ها عزاداری میکنند ولی یک شیعه بخواهد حرف بزند چندین کتاب میشود توضیح عاشوراء.یکی از مشکلات لغت همین مسأۀه اندماج است. سعی کرده اند منطق ریاضی بسازند. یک بحثی طرح میشد که صاول را بیایند به صورت لفظی در آورند. اصول مشکلی دارد که نمیشود ریاضی اش کرد. مباحث صغریات و کبریات اصول به گونه ای است که هیچ وقت ریاضی بشو نیست. لغت یک پدیده ریاضی بشو نیست. لغت سیار است که بر اثر این مدل اندماج ها بسیار نکته دار است. مثلا حالت عامة در مورد عائشة خیلی فرق دارد. یا به عکس حالت ما نسبت به خانم سیه نساء عالمین داریم اونها ندارند. بعضی از علمای لغت معتقدند به لحاظ حرفی هم نوعی اختصار است. علی به معنای الاغ بوده است و مختصر شده است شده علی. اندماج شبیه تا حدی تداعی معانی یا انگیزه های شرقی شده(ریشه هایش مقداری این جور جاها است) است. اینها یک نوع اندماج هستند. لفظ به مرور زمان اینگونه میشود. تربت یعنی خاک. در شیعه معنای تربت خصوص سید الشهداء علیه السلام میشود. دابه یعنی جنبده ولی در عرب میشود خصوص اسب و شتر و الاغ. نه چیز دیگر. این اندماج بسیار مؤثر در لغت است. ظهور اصلش این بحثهای اندماجی است.

در مورد میسر اولا بعضی از یسر گرفته اند یعنی آسانی تمایل ذاتی من هم به این است که این الفاظ عربی نیست و عرب به او هیئت داده است. عرب هیئت میدهد. در فارسی اگر هیئت دادیم یا غلت است یا یک امر عجیب. شکر لله که ما مکیدیم. این شوخی است ولی انجد زید یعنی داخل نجد شد. در مدینه بیشتر الفاظ عبری بوده است و در خود مکه و مدینه مقداری الفاظ حبشی بوده است. جدة که درستش به ضم جیم است 70 کیلومتر تقریبا با دریا فاصله دارد. به حبشه نزدیک هستند. از آفریقا فقط حبشه را میشناختند. یعن یبخش شرقی و شمالی آفریقا تا جبل الطارق. حاشیه دو دریا را فقط میشناختند. در حاشیه جنوبی مدیترانه. ولی سائر قسمتها آفریقا شناخته شده نبود. ای نمقدار از آفریقا که موازی جده بود را حبشه میگفتند. یک مقداری هم اصطلاحات رویم یو فارسی و بابلی داشتیم. همین صلاة احتمالا بابلی است. زکاة هم همین طور. اصلش صلوتا و زکوتا. با رسم الخطشان هم میخورد.میسر به نظرم اصلا اجنبی از عربی باشد. یا در ایران یا ... طبیعت الفاظی که اشتقاقاتشان در نمیآید این طور باید باشد. وقتی با میسر زیاد بازی شد بر اثر اندماج اون وسیله بازی را هم میسر میگفتند. در این مسائل بحث وقوع است. عبدالله بن زبیر که عرب است و از صحابه است و از اشداء نسبت به اهل بیت علیهم السلام است. مرحوم صدوق حدیثی نقل میکنند که راوی حدیث کان من انصب الناس که کان یقول اللهم صل علی محمد فردا! آل را این طور نمیگف. این عبدالله بن زبیر که اومده بود که خطبه که میخواند تا 6 ماه اسم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را نم یآورد و میگفت که اسم ایشان را که ببرم این فرد نستجیر بالله یک خاندانی دارد که اهل بیت سوء هستند و اسم ایشان باعث افتخار آنها میشود. از این ناصبی تر کیست؟ لااله الا الله میگفت. ولی ... وقتی این ناصبی میآید میگوید نرد....این بچه که نیست ابن کثیر از عده ای نقل میکند که عبدالله بن زبیر جزو خلفاء است و بیشتر دنیای اسلام با او بیعت کردند یک قسمتهای محدودی جز شام و ... و او عنوانی دارد. دلیل وقعش همین است. وقتی او به این آیه تمسک میکند که بعدش من پوستتان را میکنم، تمسک به این آیه احتمال دارد روی قانون اندماج باشد. اگر وسیله ای معروف شد به قمار حتی اگر در جایی قمار نکنند این قمار محسوب میشود.

وقتی آیه را خوانده است باید حتما توجیه پذیر باشد. تمسک او به این آیه شریفه معنایش این است. البته قطعا من نمیخواهم به او تمسک کنم. استدلال او به آین آیه برای مطلق نرد نه نرد برد و باخت توجیه اولیه اش همین بحث اندماج که ما گفتیم است. میسر که قمار و برد و باخت است.نرد که خود برد و باخت نیست.لاز هم نیست کارش حق باشد. همین که میفهمند بس است. نتیجه اش این است که او از امر به اجتناب این را فهمیده است که اصلا وجودش نباید باشد. نباید تمکن از او هم پیدا کنید. نباید مالک او هم بشوید. اینها سه بحث است ها. او وقتی این حرف را میزند معنایش این است که او با اصل وجود مخالف است و لا اقل از تمکن باید جدا باشید. امر به اجتناب یعنی شما در یک جانب باشید و او در جانبی دیگر. بعدا عرض خواهیم کرد که وجوه بعدی گفته اند بیع شطرنج اعانه بر اثم است. عرض کردیم که اعانه بر اثم حرام است ولی چی اعانه هست و چی نیست؟ نکته فینی که خیلی به درد میخورد این است که این خرید و فروش در سلسله طولی برای چی واقع شده است. فرض کنید برد و باخت. آیا خرید و فروش سبب برد و باخت اوست. یا اینکه مقدمه است برای تسلط او بر وسیله یا مقدمه است برای مالکیت او بر وسیله. اونی که علماء گفته اند حرام نیست اعانه بر اثم، فکر کرده اند مثل اینجا را هم میگیرد. ولی به نظر ما اصلا نمیگیرد زیرا این مقدمه بر تمکن است. نه اصل برد و باخت.ما وقتی میتوانیم بر اعانه بر اثم تمسک کنیم که نه تنها برد و باخت حرام است بلکه تمکن بر اون هم حرام است. تملکش هم احیانا خرام است. در حدیث تحف العقول نهی از ملک داریم. لبسه و ملکه. ما معتقدیم اعانه با تعاون به یک معنا یکی است. ما برای برد و باخت اینجا اعانه نکردیم بلکه برای تمکن اعانه کردیم. اگر ثابت کردیم نفس تسلط بر شطرنج حرام است بیعش هم حرام است. یا نفس نملک شطرنج حرام است. اگر خوب دقت بفرمایید عبدالله بن زبیر از امر به اجتناب همین را فهمیده است. اصل تملک را فهمیده است. ما اگر این کسره را در روایات خودمان داشتیم از باب اعانة بر اثم حرام میکردیم. در روایات خودمان داشتیم که شطرنج را میزدم بر صورتتان اگر خوف نداشتم بعد من سنت شود. اگ راون روایت دلیل ما باشد حرمت بیع ازش در نمیآید. باید دید اینجا گناه چی است تا بفهمیم که میشود به این اعانه بر اثم تمسک کرد یا نه.د رحقیقت به نظر ما هم عبدالله بن عمر و هم عبدالله بن زبیر این نکته را فهمیده اند که اصل وجود نرد یا تمکن بر آن قبیح است. بیع اعانه بر بردو باخت نیست ولی بر این دو هست. این مسأۀه بسیار در زمان ما کار برد دارد.اینجا میواهیم این استفاده را بکنیم که کلمه میسر شامل آلت میشود به نحو اندماج. اگر این مقدمات ثابت شد حرف تمام میشود.

ارسال سوال