مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج چهارشنبه 1399/9/26
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - اهل سنت مثل ما کتابهای فهرستی ندارند
- اصول 94-1393 » دوشنبه – 10 – 9 - 1393 اصول عملیه ـ برائت ـ تنبیهات برائت ـ اصالة عدم تذکیه
- اصول 95-1394 » اصول دوشنبه 1394/10/21
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1387-78
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث در مسأله دوم از نوع ثانی به حسب حساب مرحوم شيخ اعظم انصاری قدس الله نفسه، عنوان نوع ثانی در تعبير ايشان، آنهای که قصد به آن جهت منفعت محرمهاش محل نظر باشه فرض کنيد صليب يا صنم را بفروشن، با اين که با طلاست ليکن به لحاظ صليبی بفروشن و انشاء الله خواهد آمد اقسام ديگرش مثلاً کنيزکی را بفروشند چون اين مثلاً مغنی خوبيه، من عرض کردم مثلاً ممکن بود قيمت يک کنيز تا مثلاً ده دينار باشه بيست دينار، پنجاه دينار اما گاهی اوقات به خاطر اين که رقاصه بوده آوازخوان بوده خنيانگر به قول فارسی بود ممکن بود تا صد هزار دينار سه صد هزار دينار قيمت يک کنيز برسه اين بحث اين بود که اين معامله باطله، بذل مال به ازائه مغنيه بودن کنيز موجب حرمت معامله و بطلان معامله است دقت فرموديد و حتی نمیتونيم بگيم آقا بياييم تفصيل قائل بشيم بگيم يک مقدار از معامله خب بالاخره يک کنيزی هست اوصاف معينی داره بالاخره فرض کنيم کنيز بيست ساله است بيست و پنج ساله است، سی ساله است، جوانه، پيره، بلنده کوتاهه، شکلهای مختلف، يک قيمت بازاری داره، يک قيمت سوقی داره به مقدار آن قيمت درست زائد بر او باطل، انشاء الله خواهد آمد که خير تقسيم هم نمیشه همهاش باطل، البته اين بحث يک مقدارش توی بحثهای اصنام، من اصلاً يادم رفت آيا متعرض شديم يا نه؟ اينجا هم در بحث شطرنج شيخ يک اشارهای داره، حالا بگذاريمش اين بحث را میخواهيم توی بحث جاريه مغنيه آنجا مفصلتر صحبتش را بکنيم که جامع تمام اينها باشه.
علی ای حال نوع دوم اين بود که و لذا طبق اين حساب مسألهای دوم از اين نوع دوم به تعبير مرحوم شيخ آلات قمار بود، آلاتی معده اند در نظر عرف برای قمار، عرض کرديم مرحوم شيخ بحث قمار را توی حروف هجائی حرف قاف مياره آنجا متعرض میشيم اينجا بحثش ناظر به آلاتی است که معد برای قمار اند، و عرض شد ديروز هم عرض شد اينجا هم در حقيقت دو بحث شده يکی عنوان کلی آلات قمار يکی هم خصوص چند آلتی که محل کلام بوده که مهمترينش نرد و شطرنجه، البته چرا اين بحث را جدا میکنيم بحث نرد و شطرنج را، از آلات قمار به خاطر اين که از همان صدر اول عدهای از مسألهای شطرنج و نرد اطلاق فهميده بودند اين اشتباه نشه خيال نکنيد فعلاً زمان ما بحث شده از همان زمان صحابه، از نرد که در زمان پيغمبر هم در مدينه وجود داشت اما شطرنج بنابر معروف از زمان عمر آمده، چه نرد و چه شطرنج از همان اول دو بحث داشت، يکی بحث به عنوان قمار و يکی بحثی به عنوان فی نفسه، مثلاً ديروز خوانديم از کتاب سنن بيهقی عبدالله ابن عمر اگر میديد کسی از تو خانهاش با نرد بازی میکرد آن را کتک میزد و آن آلت را می شکاند اين خودش شکاندن آلت و کسر آن به اصطلاح نرد اشاره است به اين مطلب، يعنی اشاره، بلی آقا
س:
4
ج: نه میخواهم بگم اين نزاع بوده، میخواهم اين جور نبوده که نزاع را فقط رو وسيله قمار حساب بکنن، آلات قمار حساب بکنن، و الا میگفت خب خيلی خوب حالا فرض کنيد اين نرده يک گوشه بگذاره باش قمار بازی نکنه، چرا بشکانيم؟ خود شکاندن اين وسيله من نمیخواهم بگم حجيت داره، بحث سر اين نکته است که آيا اين بحثی که مثلاً میگن شطرنج يک بازی فکری است اين از اول هم بوده، ديروز هم پريروز هم عبارات قرطبی را در تفسير خوانديم، خود آنها هم اختلاف دارند از خود صحاب اختلاف دارند اين اختلاف از اول بوده اين طور نبوده که از الآن شده و تعابير ديگری که انشاء الله توضيحاتش داده میشه، لذا ما در حقيقت در مجموعاً سه بحث در اينجا میشه يکی رو خصوص نرد و شطرنج يکی رو عنوان آلات القمار، يکی هم رو عنوان خود قمار، و حقيقت قمار که آن چيه؟ که حالا آلات قمار جای خودش، عرض شد راجع به نرد و شطرنج من ديگه اين صحبتهای که در اين مدت طولانی صحبت شد جمع و جور بکنيم اين مسأله عرض کرديم بعدهای مختلفی داره توضيحاتش داده شد اختصاص به شطرنج هم نداره، عدهای از محرمات در قرآن مثل ميته، مثل خون مثل فرض کنيم خنزير هم همين بحثها را داره که ما از اين تحريم چند حکم در مياريم، يکش بيعه، الآن محل استشهاد مرحوم شيخ انصاری بيعه، ليکن اينها بحثهای متعدد داشتند، جهات متعدد مانعيت نماز، و نجاست و نمیدانم اگر کسی مثلاً فرض کنيم با شطرنج بازی کرد نمازش درست نيست تا دستش را بشوره خنزير هم همين طور و الی آخره يکش بيعه که در مانحن فيه است، عرض شد تا اينجا که در خود آيات کتابی مسأله بيع در اينجا مطرح نيست آنچه که مطرحه از مجموعهای سنن و شرح روايات رسول الله برای آيات کتابی و روشن هم شد تا اينجا اولاً تحقيق موضوعی که در باب شطرنج دو بحثه، يک بحث به عنوان شطرنجی که به عنوان آلت قمار و برد و باخته، که تو موضوع دوم هم بررسیاش میکنيم، يک بحث هم راجع به خود ذات شطرنج حالا میخواهد قمار باشه يا نباشه؟ و توضيحات کافی داده شد که اين هردو بحث در کتب اهل سنت آمده، اين طور نيست که يکش آمده باشه، هم تو بحث بيع آمده، تو بيع مثلاً در کتاب محلای ابن حزم در کتاب بيع داره، ليکن ايشان يک مبنای خاصی داره ايشان رو مبنای خودش بيع را حرام میدانه برای نرد، شطرنج را اسم نبرده يعنی گفته بقيه آلات ظاهراً حالا من چون يکی دو هفته پيش ديدم و آن هم نهی النبی عن النرد ايشان میگه نهی النبی عن النرد شامل بيع هم میشه يعنی خريد و فروش هم نبايد بشه، تمسک ايشان در المحلی به اينه، عرض شد که وجوهی که تا حالا تا اينجا صحبت شد پس بنابراين ما دو موضوع داريم يکی خود نرد فی ذاته، يکی شطرنج فی ذاته، يکی اين که اين دوتا به عنوان برد و باخت باشه ما در حدود اين دو بابی که صاحب وسائل دو سه باب صاحب وسائل در باب شطرنج در ابواب مايکتسب داره، شايد البته ايشان نبايد تو ابواب مايکتسب میآوردند چون آن رواياتی است که خود تحريم عمل شطرنجه، ربطی به بيع و شراء نداره، اصلاً من ديروز عبارات کتاب سنن بيهقی را خواندم خدمت تان ايشان تو ابواب شهادات اين را آورده کسی که تو ابواب شهادات مياره نظرش به چيه؟ به حرمته، چون کسی که بازی بکنه فاسق میشه، حرام است و بازی گر به حساب فاسق میشه و شهادتش رد میشه اما مرحوم صاحب وسائل قدس الله نفسه تو ابواب مايکتسب تو کتاب تجارت آورده، و رواياتی که مرحوم صاحب وسائل آورده خوب دقت بفرماييد، اعم از خود بازی و آلاته، انشاء الله ما اين دو باب صاحب وسائل را مفصلاً توی حرف قاف آنجای که شيخ توی قمار مياد آنجا متعرض میشيم جاش اينجا نيست، اما اجمالاً عرض میکنيم روايات ما هم انصافاً دو طائفه است، يک طائفه که داره که مثلاً الشطرنج من الميسر النرد من الميسر که ظهورش در برد و باخته، اما يک طائفه داره که هيچ ظهور تو برد و باخت نداره، همان طائفهای که مثلاً فرمود امام صادق(ع) که فاجتنبوا الرجس من الاوثان بتهای پليد، حضرت فرمود شطرنج، الرجس من الاوثان الشطرنج و قول الزور الغناء، دقت انصافاً اين روايات اطلاق داره،
س: سندش اشکال داره
ج: سندش اولاً زياده، آنی که اشکال داشت، يعنی آنی که دائر مداری که سندی که درش درست بود، درست ابن ابی منصور واسطی، گفتيم بالاخره قبولش داريم با قرائن عامه، يکی مرسله ابن ابی عمير بود که خيلی قويه، جای اشکال نداره خيلی مشکله، انصافاً رواياتش هم متعد بود مرحوم شيخ کلينی هم آورده و انصافاً قابل اعتماده، اجمالاً حرف بدی نيست اين هم، پس بنابراين ما اين دوتا بعنوانه داريم، بحثی هم که الآن مرحوم شيخ در اينجا داره مرحوم استاد رو عنوانه، کاری به برد و باخت فعلاً نيست پس الآن محل بحث اين است که آيا خريد و فروش شطرنج بعنوانه، يا خريد و فروش نرد بعنوانه حرام هست يا نه؟ دو به عنوان آلات قمار، سه هم مسأله قمار با اينها که آن توی جلد يکه.ظ
و اما مسأله هفت، عرض کرديم در اينجا غير از اين که اهل سنت هم اختلاف دارند علمای ما تا آنجايي که اقوال در اختيار ما هست اتفاق دارند به استثنای همان شيخ صدوق و فقه الرضا که عرض کردم، اتفاق دارند بر حرمت بيع شطرنج، و قيد هم نزدند که به عنوان آلات قمار باشه، و من ديگه خلاصه وجوه را که در اين چند روز خوانديم جمع بکنم، دليل اول شان که ظاهر استاد با اين که غالباً ايشان مناقشه میکنه اينجا قبول کرده اجماعه، و ديگه اين قدر ما اين اجماع را توضيح داديم که احتياج نداره، انصافاً از زمان شيخ مفيد و طوسی تا حالا اجماع هست اين را بايد قبول بکنيم، دو دليل دوم دليلی حالا اين میگن مرحوم صاحب جواهر يا شيخ میگه و يدل عليه بعد الاجماع قبل الاجماع، اين دوتا با همديگه فرق میکنن، يک اصطلاحی دارند، اگر گفت بعد الاجماع يعنی اجماع اعتبار داره اين دليل دومه، اگر گفت قبل الاجماع میخواهد بگه اجماع اعتبار نداره، خودش مستنده به آن وجوه ديگره، حالا من نمیدانم ديگه حالا هرکسی رو مبنای خودش قبل الاجماع بعد الاجماع ادلهای که برای حرمت بيع شطرنج و يا لا اقل نرد، حالا چون عرض میکنم از همان اوائل از اهل سنت عدهای بين نرد و شطرنج فرق گذاشتند اولاً اين در بعضی از روايات بوده که النرد اشد من الشطرنج و اين را مرحوم شيخ صدوق در فقيه به عنوان کلام خودش آورده النرد اشد من الشطرنج، و اين توضيح را هم عدهای شان دادند که نرد جز يعنی جز يک نوع شانس و اتفاق چيزی نيست حالا مثلاً آن تاس را میاندازه، اتفاقاً دوتا در مياد، سهتا در مياد اما شطرنج توش يک جهت فکری هم داره، اين طور نيست که فساد و
12
صرف باشه حالا به هر حال، ما هردو عنوان را میگيم ولو انصافاً مجموع روايات در نرد شديدتر از شطرنجه، اين بحثی يعنی وجه اول،
س: وجهش چيه؟
ج: عرض کردم نرد جز ديگه بازی چيزی توش نيست،
س: شطرنج را شما تصوير کرديد بت،
ج: حالا اجازه بدين، ديگه الآن که نرسيديم اجازه بفرماييد
س: مگر که همان قمار باشه، قمار باشه میشه
ج: اجازه بدين، اجازه بدين، وجه دوم تمسک به آيه مبارکهای فاجتنبوا، انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان، فاجتنبوه البته اين آيه مبارکه توش کلمه ميسر آمده که اين کلمه ظاهراً به معنای قماره، خود برد و باخته، و اگر هم بنا بشه بحث آلت مطرح بشه آلت برد و باخته، نه اين که ذات شطرنج بشه يا ذات نرد بشه، عادتاً اين طوره ديگه ميسر در اين آيه مبارکه ظاهراً خود قماره، و اما اين که ميسر بگيم و اراده ما اين وسيله معين و اين آلت معين باشه يعنی بگيم ميسر و مراد ما نرد باشه، يا بگيم ميسر و مراد ما شطرنج باشه اين احتياج به يک نوع عنايت داره و تلازمی يا عنايتی يک نوع عنايتی میخواهد، اما
س: سياق آيه که میگن حمل، ظاهرش میخوره اين يکی هم میگه
ج: بلی ذات ميسر ذات ديگه نداره، و لذا هم عرض کرديم در آن روايتی که جابر ابن عبدالله از رسول الله نقل کرده داره که ان الله و رسوله حرم بيع الخمر و الميته و الاصنام و الميسر توش نداره، بيع الميسر توی اين روايت نداره که آن روايت که هم ناظر به همينه، عرض شد ديروز من از سنن بيهقی خواندم تا آنجايي که ما میدانيم کسی که به اين تمسک کرده از آن عهد صحابه عبدالله ابن زبيره که ديروز خوانديم عبارتش را که بعدالله ابن زبير تمسک میکنه به همين آيه مبارکه میگه شنيدم در بعضيا ميسر دارند من اگر بفهمم نمیدانم ديروز خواندم، میشکانم میسوزانم يک همچو چيزی تعبيری داشت،
س: پوستش را میکنم،
ج: ها! پوستش را میکنم، لعاقبته فی بشره و شعره، بلی و آنجا کلمه نرد را آورده خود نرد را آورده حالا اين سؤال پيش مياد چون ديگه حالا میخواهيم بحثهای فقهی قاعدهای هم بکنيم آيا از نظر فنی میتونيم بگيم ميسر خودش شامل مثل نرد بشه، ولو توش برد و باخت نباشه اين چه جوری میشه عرض کنم خدمت تان اين همين بحثی است که بعد خواهيم کرد به اسم آلات قمار، آنجا هم اين توضيح میديم، اينجا مسالک مختلفيه حالا من يک مسلکش را عرض میکنم در توضيحات بعدی هم روشنتر میشه، يک مسلکی است در لغت و استظهارات عرفی که ازش تعبير به استبطان يا اندماج میکنن، گاهی به تعبير ديگه ازش تعبير به ارتکاز میکنه اين استبطان و اندماج اينه که گاهی میشه يک لفظی در زبان وقتی به کار میبريم اين همراه او فقط در واقع يک لفظ مفرد نيست، اين در حقيقت با يک عده قضاياي ديگه حتی ممکن است حتی ممکن است با يک عده از مفاهيم بسيار زيادی ارتباط پيدا میکنه بر اثر گذشت زمان آن معانی فراوان در همان معنای افرادی اندماج پيدا میکنه که ما اصطلاحاً ارتکازات عرفی را هم ازش تعبير میکنيم، استبطان پيدا میکنه، مستبطن میشن در آن، اين اندماج خودش يک مسلکی است، مثلاً اگر فرض کنيد يک کسی میخواهن يک مکانی را به نام حسينيه افتتاح بکنن، ميآيد آنجا میگه میخواهيم اينجا را به اصطلاح ما میدانيم چقدر امام حسين عظيم است چقدر چنين است مثلاً تأثير او در جامعه در انسانيت، در بشر، ببينيد اين در حقيقت اين آمده از يک نوع اندماجه، اگر بخواهيم تحليل بکنيم، يعنی او در وقت در عظمت امام حسين صحبت میکنه بحث عظمت امام حسين جای خودش اين که اين مکان اسمش حسينيه خب اين جديده، اين که نبوده، اين يک نوع اندماجی است که در ما پيدا میشه يعنی وقتی میآييم برای امام حسين(ع) قداست خاصی که فوق اين قداستهای است که ما تصور بکنيم قائل بشيم اين مندمج میشه در او، آن چيزی که با امام حسين هم در رابطه است، مجلس عزاداری هم میشه امام حسين، حسينيه هم همان حکم را میگيره، يعنی وقت میخواهيم تعظيم يک مکانی به اسم حسين، با اين که حسينيه در فرهنگ دينی ما قطعاً جديده، يعنی مسجد در فرهنگ دينی ما وجود داره ليکن بر اثر آن ارتباطی که مثلاً مکان خاصی است که مثلاً در اثر گذشت زمان به خاطر اين که حائض و جنب و اينها هم بتوانند شرک بکنند و مشکلات و محذوراتی مسجد نداشته باشن اين مکانهای پيدا شد که خاص مثلاً عزاداری سيد الشهداء است، رو اين خصوصيت عنوان حسينيه بهش داديم، درست شد وقتی اين عنوان حسينيه داديم آن عظمت امام هم به اين مکان سرايت میکنه يعنی تو ارتکاز وجدان ما، مندمج میشه همان آثاری را که برای خود امام قائل هستيم اين آثار به اين مکان سرايت يا مجلسی است که توش عزاداری سيد الشهداء است، همان حالت را ما داريم، اين را ما به اصطلاح خودمان و لذا معتقديم که ما هميشه در عرف آن مقداری از لغت که در کتابهای لغت آمده نمیفهميم بعضی وقتها بيشتر میفهميم خيلی زياد ممکن است يک کلمه به حسب مفهوم لغوی خودش و حتی به لحاظ مفهوم تاريخی خودش يکی باشه اما وقتی تو اندماج مياد نه فرق میکنه، همين لفظ عاشورا نمیخواهد جای ديگه بريم، اگر میگيد مثلاً عاشورا، ممکن است يک سنی بگه عاشورا روزی است که شيعهها میگيرند به خاطر شهادت امام حسين ببنيد خيلی اما عاشورا را يک شيعه چيز ديگه میفهمه يعنی اگر بخواهد آن تعبير از عاشورا به حسب اعتبار منطقی يک دلالت مفرد است و يک دلالت تصوری است چندين جلد کتاب میشه نه اين که فقط چند جمله میشه، اين مسأله اندماج يک واقعيت عرفي ماست و خيلی هم ظرافت داره در فهم کلام، خيلی ظرافت داره يکی از مشکلات لغت من يک وقت ديگه هم عرض کردم میدانيد چندين ساله، دهها ساله که الآن سعی کردند قواعد منطق را به لغت رياضی، با اصطلاح منطق رياضی
8: 19
يک بحثی مطرح میشد که ما بياييم اصول را هم با همين لغت رياضی، فرمول رياضی، مشکل اصول همينه، هم فقه و هم اصول، يک مقدار زيادی ابحاث اصول ظهورات لفظی است مباحث ظهورات ظهورات هيچ کنترل رياضی نمیشه برش داد، امکان نداره، اصلاً مباحث ظهورات چه مباحث کبريات ظهورات چه مباحث صغريات، هيچ قابل کنترل رياضی نيست، چرا؟ چون عرض کرديم اگر معانی لغوی همين بود که تو لغتنامهها و قاموسها و فرهنگها تمام بود هيچ وقت اين طور نيست، لغت يک واحد سياليه، بر اثر اين اندماجهای که در يک جامعه پيدا میشه الآن آن حالتی را که اهل سنت نسبت به فرض کنيم عايشه دارند يک حالت خاصی است ديگه، شما نداريد، شما میگيد عايشه جزو زنهای پيغمبر، فلان ساله همسر پيغمبر بود، همين حرفا را هم سنیها میزنن فرق نمیکنه، اما آنها يک حالت ديگهای دارند يا به عکس حالتی که شما نسبت به حضرت زهراء دارين آنها نسبت به حضرت زهراء ندارند اين اختلافش در اثر آن مقدار مفاهيمی است که استبطان شده بر اثر گذشت زمان اندماج شده ما معتقديم خود معنای حرفی هم در اثر اين جور بوده يک نوع اندماج معنای اسمی بوده، عرض کردم بعضی از علمای لغت معتقد بودند به لحاظ حرفی هم اندماجه يعنی يک نوع اختصاره، البته اينها بيشتر شواهدشان مثل کلمه علی در لغت عربی، مثلاً علی به معنای الاغ بوده مثلاً اين لفظ مختصر شده شده علی، اختزال نظريه اختزال در معانی حرفی،
س: معکوس شد فرموديد، معانی حرفی معکوس شد چون استبطانی که اول فرموديد زيادت معانيه، بعد اينجا الآن، کاهش پيدا میکنه
ج: نه اين همان معنی واسع را به ضيق میبينه،
س: اين هم کاهش داره
ج: اشکال نداره
س: اين را هم شما اندماج میگين؟
ج: بلی فرق نمیکنه،
س: چون اندماج، استبطان ظاهراً يک زيادته
ج: نه نيست، هردوش، گاهی يک معنا پيش يک عدهای زياد میشه پيش يک لغتی کم میشه اين هست، بلی آقا؟
س: تأثيرگذاری میشه
ج: نه اندماج در حقيقت يک نوع ارتباطی است شبيه تا حدی ريشههای تداعی معاانی يا همان انگيزههای شرطی شده، دقت البته انگيزههای شرطی شده غير از تداعی معانی است، دو يک مقدار ريشههاش آنجاست اما غير از آنه، اصلاً اندماج چيز ديگريه، تلازم هم نيست که توی فرض کنيم مفهوم و منطوق گفتند لزوم، اينها يک نوع اندماجه، يعنی بر اثر گذشت زمان لفظ از آن چيزی که در صلب لغت بود تجاوز میکنه يا کم میشه، يا بيشتر میشه يا کمتر میشه فرض کنيم مثلاً تربت تربت يعنی خاک، اما پيش شيعه ميآيد فرض کن خصوص تربت سيد الشهداء میشه يا دابه، دابه يعنی جنبنده، دابه يعنی جنبنده ديگه، اما در لغت عرب دابه يعنی الاغ و اسب و شتر و چيز ديگه را نمیگيره اين اندماج خيلی مؤثر در لغته، و خيلی هم تأثير داره در فهم نصوص يعنی کليه مباحث ظهورات ما اين طوره، ما در اصول مباحث ظهورات را به نحو کبروی مطرح میکنيم و يک عدهاش هم حالا فرض کنيم اگر صغرای اصالة الحجيت، يا ظهور باشه اينها بيشتر دنبال اين قسمتيم، اصلاً اساس بحثها اينه، دنبال اين قسمتهای اندماجی هستيم ببينيد مثلاً اگر ميسر را اولاً آقايان من آن روز عرض کردم در کتب لغت آمده در کتب تفسير آمده ديگه وارد اين بحث نشدم اينجا متعرض نشدم ميسر را بعضیا از يسر گرفته، ما باشيم و مقتضای قاعده از يسر بايد باشه آسانه، از آن ور ديگه هم معنا نمیده، ميسر را به معنای وجوب گرفتند ثبوت گرفتند،
س: از يک طرف معنا میده آسان به دست آوردن،
ج: آسان هم از دست میره، بلی يک احتمال ديگه هم دادند، خود من تمايل ذاتی من در بحثهای فقه اللغتی به اينه که اين الفاظ احتمالاً عربی نيست، عرب به او هيئت داده اين طبيعت زبان عربی است که الفاظ غير عربی را مياره به او هيئت میده وضع میده شکل میده، چون عرب هيئت پيش او معنی داره به خلاف فارسی، اگر در فارسی ما هيئت داديم يک امر يا غلطی است يا عجيبيه، يک شعری است شکر لله که ما مکيديم، ما مکيديم يا شعر را غلط میدانم يا مثلاً میگيم شوخی کرده چون در زبان فارسی مکيديم يعنی مکه رفتيم نداريم، اما در زبان عربی داريم، اعرم زيد، يعنی دخل فی الاحرام، انجد زيد، دخل فی النجد، اين را ما داريم ما در زبان فارسی ما اين را نداريم، دقت میفرماييد احتمال میدم چون در زبان عربی الفاظی مورد تأثر بوده، الآن هم مکه و مدينه هم با همديگه فرق میکنه، در مدينه بيشتر الفاظ عبری بوده، در خود مکه و مدينه هردو يک مقدار الفاظ حبشی بوده يعنی آن بخش دريای سرخ، چون مثلاً شما جَده، ضبطش جُده است حالا ما جَده میگيم، اين جده که مکه نزديک جده است ديگه هفتاد کيلومتر با دريا فاصله داره، اصلاً فاصله مکه با دريا خيلی کمه، مکه اين ور دريای سرخ يعنی ساحل غربش، ساحل شرقش به اصطلاح امروز ما، عربستان و حجازه و مکه است و جده آن ساحل آن طرفش هم به اصطلاح حبشه است، و عرض کردم اين چند مورده هم، در نقشه جغرافيای آن زمان، و در فرهنگ آن زمان از آفريقا فقط همين مقدار را میشناختند يعنی ساحلی، يعنی بخش شرقی آفريقا، و شمالی آفريقا تا جبل الطارق يعنی به عبارت ديگر حاشيه دوتا دريا يکی دريای سرخ، يکی دريای مديترانه، شهرهای که در حاشيهای که مديترانه، حاشيه جنوبی مديترانه بود، و در ناحيه غربی دریای سرخ يا شرق آفريقای فعلی، ديگه آن قسمتهای آفريقا شناسايي نشده بود اصلاً از بحث محل بحث بالکل خارج بود، اين مقدار را هم اصطلاحاً، اين مقدار از آفريقا که موازی يک مواجه با جده و به اصطلاح مکه بود به اين معنی اينها را حبشه میگفتند يک عده هم از اصطلاحات حبشی هستند، يک عده هم اصطلاحات کم رومی داشتيم، يک عده هم اصطلاحات فارسی نسبتاً کم، يک عده هم اصطلاحات بابلی که اين اصطلاحات بابلی نسبتاً باز کمتر بوده، همين صلات احتمالاً اصطلاح بابليه، صلوتا در لغت بابلی به معنای دعا، و ذکوتا، اين دوتا لفظ هردو احتمالاً بابلی باشن، اصلاً عربی نبود، اما آمدن اين را صيغه عربی بهش دادند، وزن فعال بهش دادند، فعال يعنی نه فعال فعله وزن فعله بهش دادند، ذکات را وزن دادند ازش اشتقاق کردند صلی يصلی اين خصيصه لغت عربه، اشتباه نشه من خود من احتمال میدم ميسر اصلاً چون نمیخوره به اين ضوابطی که اينها گفتند به لغت عربی احتمال میدم اين لفظ از يک لفظ اجنبی آمده کلاً حالا يا در ايران به يک چيزي ديگری بود يا حبشه بوده يا عبری بوده من نمیدانم طبيعت اين الفاظ که اشتقاقاتشان جور در نمياد اينها نبايد اصالة عربی باشند، اين اعتقاد شخصی منه، حالا هرچه که بوده ببينيد وقتی که با اين ميسر زياد بازی شد بر اثر همان اندماج آن وسيلهای هم که بازش بازی میشده ميسر میگفتند اين نکتهای اساسش اينه، دليل، اين شما چون دليل میفرماييد، در اين مسائل بحث فلسفی نکنيد در اين مسائل بحث شما بحث وقوعه دليل بر وقوع، امکان داره، فقط بحث وقوع داره، وقوع عبدالله ابن زبير که عربه و از صحابه هم هست و طبعاً هم میدانيد ايشان مخالف اهل بيته، تقريباً خبر دارين ديگه عبدالله ابن زبير يکی از اشدائه، مرحوم صدوق در يک نمیدانم در خصاله کجايه؟ يک حديث نقل میکنه نه خصال نيست به نظرم امالی باشه يک حديث نقل میکنه میگه راوی اين حديث اين شيخی که اين حديث را گفته کان من انصب الناس از همه ناصبی تر بوده، کان يقول اللهم صل علی محمد فردآً که آل داخل نشه اصلاً حالا ايشان نقل، اين عبدالله ابن زبير وقتی در مکه آمد تا شش ماه خطبه میخواند اصلاً اسم رسول الله را نمیبرد، اين باز اقلاً محمد فرداً میگفت، میگفت چون اسم ايشان ببرم يک خاندانی داره، ايشان اهل بيتی دارند اهل بيت سوء اند، اسم ايشان را میبرند دماغهايشان را بالا میگيرند برای خودشان افتخار قائل میشن اصلاً اسم رسول الله را نمیبرد حالا ديگه از اين ناصبی که اين شيخ صدوق میگه انصب من رأيت آن اصلاً احتياط اسم هم نمیبرد نه اين که آل داخل نشن، اصلاً میگفت چون ان له اهل بيت سوء، اگر من اسمش را ببرم اينها برای خودشان چون افتخار قائل میشن من لذا اسم نمیبرم، لا اله الا الله را میگفت رسول الله را نمیگفت علی ای کيف ماکان در خطبههای خود، اين غرض تصور نشه حالا مثلاً يک تأثری به فقه اهل بيت و اميرالمؤمنين، هيچ احتمال اينها نباشه حالا غرضم هيچ احتمالی به اين تأثرات در بين نيست، ببينيد اين وقتی مياد میگه نرد، خوب دقت بکنيد خب اين يک انسان بچهای که نيست شايد نمیدانم مطلعيد يا نه؟ ابن کثير شامی نقل میکنه از عدهای از علمای اهل سنت در تاريخ خودش من الآن اسمهاشان را تو ذهنم نيست چون ارزشی هم نداره، که اينها قائل هستند که عبدالله ابن زبير جزء خلفاء است اصلاً جزو اميرالمؤمنينه، چون بيشتر دنيای اسلام با او بيعت کردند خب، يک مناطقی محدودی حدود شام و اينها ماند، و الا قسمتهای ايران و آذربايجان و حجاز و يمن و اينها با او بيعت کردند آنها اصلاً انعقاد بيعت او را تام میدانن، از عبدالله ابن زبير يک فرد پيش ما البته آدم ناصالحی است اما انصافاً برای خودش يک عنوانی داره، بالاخره وقتی اين دليل وقوعش همينه، وقتی که ايشان مياد میگه که اين نرد در خانههای شما هست اگر من اين را پيدا بکنم پوستش را میکنم، تعبيرش پوستش را میکنم، بعد میگه يقول الله تعالی انما الخمر و الميسر خيلی عجيبه، به اين آيه تمسک میکنه، تمسک به اين آيه يک احتمال داره رو همين قانون اندماج باشه، آن وقت اين قانون اندماج اگر آمد يعنی اگر فرض کنيد اين معروف شد به قمار حتی اگر در جايي هم با او قمار به کار نبردند آن را ميسر میبينن اندماج معناش همينه،
س: آن معلوم نيست اصطلاحاتش به اين از روی عربيتش باشه، شايد يک اشکالات خاصی بکنه
ج: ببينيد
س: شايد روايت خودشانه
ج: روايتی ندارند که
س: اصلاً صحابه نوعاً
ج: آنها به عکسه،
س: اول يک آيه میخواندند میخواستن استناد بدن مثلاً
ج: خب اين استناد که نمیشه لغو باشه، بهش میگن چه ربطی داره
س: شما زمانی میتونيد اندماج بگيرين که اين بنابر عربيت خودش استناد داده باشه،
ج: حتماً همين کار کردند، خب ايشان وقتی هم صحبت میکنه پاي منبرش پای سخنرانیاش يا صحابه اند يا بچههای صحابه،
س: آدم تو خانه هم وقتی میخوانه،
ج: وقتی که آيه را میخوانه بايد حتماً توجيه پذير باشه که،
س: يعنی لابد روايتی ديده يا مثلاً؟
ج: نه اگر بود که میگفت که، آمده میگه يقول الله تعالی، دقت میکنيد تمسک به آن میکنه، پس يک احتمال اين برای، اين البته من نمیخواهم به فعل عبدالله ابن زبير تمسک کنم،
س:
58: 31
ج: من نمیخواهم میخواهم بگم اين استدلال او آن هم مطلق نرد نه نرد برد و باخت، به اين آيه که حتماً هم استدلال بايد به ميسر باشه استدلال او به اين آيه غير از اين، يعنی يک توجيه اولش اينه، و الا خب ميسر که خودش قمار بازيه، خب چه ربطی به نرد داره،
س: پس شما میگيد که از زبان ديگه آمده ميسر
ج: نه نه اين شايد نيامده، شايد برای اندماج آوردند، میخواهم بگم اين اندماج را اين هم تحميليه، يعنی اندماج دليل ما بر اندماج فهم عرفيه، اندماج يک چيزی نيست که کتابهای لغت بگه مثلاً، دقت میکنيد، اندماج چيزی نيست که برهان فلسفی برايش بياريم، همين که عدهای از اهل عرف فهميدند میشه اندماج فرق نمیکنه نمیخواهد هم صحيح باشه، نمیخواهد بر حق باشه، باطل هم باشه، شمر باشه وقتی از يک لغت چيزی يک بفهمی بحث لغوی داريم يعنی بحث عرفی داريم يک احتمال اين است که از اين که به اين آيه تمسک شده و با اين وجه مراد اين باشه و الا انصافاً بين آن مسألهای که ايشان مطرح کرده، آن وقت اين نتيجهاش چه میشه؟ نتيجهاش اين میشه که ايشان از کلمه فاجتنبوا خوب دقت بکنيد هم کلمه رجس، هم من عمل الشيطان، هم فاجتنبوه اين را فهميده که اصلاً اين بايد تو وجودش پيش ما نباشه، ما عرض کرديم چندتا عنوان داريم اين اصلاً نبايد موجود باشه اين يک، دو نبايد شما تمکن از او پيدا بکنيد، چون اينها در فقه تأثير داره، سه شما نبايد مالک او بشيد، اين وقت مياد میگه اگر اين بود من اين کار را میکنم کانما با اصل وجود مخالفه، لا اقلش با تمکن مخالفه، يعنی اين میخواهد از آيه فاجتنبوه بفهمد که شما بايد هيچ نحو تمکنی عرض کردم لفظ اجتناب به حسب قواعد لغت عرب اينه، شما در يک جانب باشيد او در يک جانب باشه، چون انشاء الله در وجوهی که بعد عرض خواهيم کرد يکی از وجوه اينه که تمسک کردند به اعانه علی الاثم، تعاونوا علی الاثم، و لاتعاونوا علی الاثم گفته شده که خريد و فروش شطرنج اعانه بر اثمه، اين وجه سوم و چهارمه، من همين جا اين نکتهاش را عرض بکنم ما عرض کرديم عدهای از علماء اعانه بر اثم را حرام نمیدانن تعاون بر اثم را حرام میدانن، و علی تقدير قول به حرمت موجب بطلان بيعش هم نمیدانن اين بحثهاش انشاء الله بعد خواهد آمد خودش، عرض شد که نه انصافش اينه که اعانه بر اثم حرامه انما الکلام چه اعانه هست و چه نيست؟ مثلاً آيا خريد و فروش خود شطرنج حتی برای کسی که برد و باخت میکنه نه ذات شطرنج آيا اين اعانه بر اثم هست يا نه؟ سؤال آن نکتهای فنی که خيلی به درد شما در فقه میخوره بايد اين را حساب بکنيد اين خريد و فروش شما مقدمه است در سلسله طولی برای چه واقع شده؟ فرض کنيم برد و باخت ديگه از آن که بدتر نيست آيا خريد و فروش شما جزو سبب برد و باخت اوست، يا خريد و فروش شما مقدمه است برای تسلط او بر ادات، بر وسيله؟ يا مقدمه است برای مالکيت بر وسيله؟ آنچه که عدهای از فقهاء آمدند گفتند اعانه بر اثم حرام نيست خيال کردند اينجا را میگيره چون من اگر به او فروختم مالک میشه، مالک که شد باش خريد و فروش، معامله میکنه، برد و باخت میکنه حرامه نه، اگر بخواهيم دقيق حساب بکنيم دقت بکنيد فروختن من اعانه بر تملک اوست، اعانه بر تمکن اوست، نه اعانه بر خود بازی او،
س: چرا اندماج اينجا را نگيره، از باب اندماج آن هم میشه
ج: چون عنوان داره لاتعاونوا، خود عنوان اعانه غير از عنوان خود عمله، اندماج میگه نه آن خود عمل میشه، آن آلت قمار خود قمار میشه، اين اندماجه، اينجا میگيم نه آلت جداست آن نمیشه، پس ما کی میتونيم تمسک بکنيم به اعانه بر اثم؟ خوب دقت کنيد ما اثبات کنيم، خب نه فقط خريد و فروش شطرنج حرامه، تملک شطرنج حرامه،
س: با اين
52: 35
جناب عالی اصلاً اعانه براثمی وجود نداره،
چ: چرا؟
س: چون هميشه يک مقدمهای
ج: مثلاً شما ببينيد در باب خمر ما در باب ميته میگه ثمن الميتة سحت، يا میگيم آن روغن را بريز اين يعنی تملک نداشته باشين، و تصادفاً تو حديث تحف العقول چون ما حديث تحف العقول تازه تو اين بحث شطرنج نخوانديم ايشان يکی از بحثهاش لان ذلک منهی عن لبسه و شربی و کسبه و ملکه، خيلی ظرافت داره، اگر ما در جايي نهی از ملک داشتيم اعانه صدق میکنه با بيع،
س: اين تعاونه،
ج: ها! ما نه ببينيد ما معتقديم دقت بفرماييد مياد انشاء الله شرحش مياد، ما معتقديم که اعانه با تعاون به يک معنايي يکيه فرق نمیکنه، ببينيد شما برای برد و باخت اعانه نکردين برای تسلط اعانه کردين، پس اگر بخواهيم به ادله لاتعاونوا علی الاثم و العدوان خوب دقت ما بايد
54: 47
اثبات بکنيم نفس تسلط بر شطرنج حرامه، اگر تسلط بر شطرنج حرام شد بيعش هم حرامه، چون قطعاً ديگه اعانه، دقت کردين يا نفس تملک شطرنج حرامه، خوب دقت بکنيد نه برد و باخت شطرنج، ما ببينيد در حقيقت اگر خوب دقت بکنيد در اينجا هم عبدالله ابن زبير نه اين که قول ايشان، اين از فاجتنبوه اين را فهميده، از کلمه فاجتنبوه دقت بکنيد يعنی اصل تسلط را فهميده، يعنی نبايد شطرنج در دست، اين که عبدالله ابن عمر کسره، دقت بکنيد ما اگر اين کسره را تو روايت خودمان داشتيم ازش چه میفهميديم تسلط بر شطرنج حرامه، بيعش هم حرام شد از باب اعانه بر اثم، ما يک روايتی را سنیها نقل کردند ما شبيهش را داشتيم اين متن را نداشتيم که حضرت امير ديد يک عدهای شطرنج بازی میکردند فرمودند اگر سنت بود به صورت تان میزدم، اين دستگاه را بر میداشتم پرت میکردم به صورت تان، نمیگفت میشکاندم، تصادفاً آن روايت دلالت میکنه که امام نگفته میشکانم، اين معناش چيه؟ معنايش اينه که امام از آن بازی نهی کرده اگر آن روايت دليل ما باشه بيع شامل او نمیشه يعنی از او نمیتونيم حرمت بيع را در بياريم اين ظرافت بحث را يعنی اگر شما میخواهين بيع را جزو مصاديق اعانه بدانيد ببينيد آن اثم چيه؟ آن گناه چيه؟ اگر گناه برد و باخته بيع جزو مصاديقشه، اعانه نيست، اگر گناه تسلطه، يعنی ما دليل داريم که اصلاً انسان نبايد مثل صنم، ببينيد در بحث صنم هم گذشت، ما روايت داريم که اصلاً صنم بايد شکسته بشه خود نگهداری صنم درست نيست، بيعش میشه اعانه بر او، پس با اين حساب آن حکم چون وجه بعدی است که انشاء الله خواهد آمد در حقيقت به نظر ما هم عبدالله ابن عمر، هم عبدالله ابن زبير در حقيقت اين نکته را فهميدند اصل وجود شطرنج تملک شطرنج بل تمکن از شطرنج منهيه، اگر آن نکته در روايات ما بود بيع را هم از همان میتونيستيم بگيم حرمه خوب دقت بکنيد، چون بيع اعانه بر او هست اما اعانه بر برد و باخت نيست، بيع اعانهای، اين خيلی ظرافت داره، چون اين مسألهای اعانه بر اثم يک کاربرد فراوان داره، مخصوصاً تو زمان ما رو عناوين ثانويه خيلی کار برد داره، برای اين که ببينيم کجا اعانه هست يا نه؟ نسبت اين عمل را با اثم در نظر بگيريم، و مراد از تعاون يعنی يک عملی خودش بعنوانه اثمه، يک عملی خودش بعنوانه اسم نيست، اما معين اثمه، يک دفعه شما میگيد اين معين بر اثر گذشت زمان اندماج پيدا میکنه، خب همين عنوان اثم میگيره، دقت میکنيد، مثلاً شايد ممکن است معونة الظالم، مثلاً آقای خويي میگه اعانه اثم حرام نيست، اما اعانه ظالم بالخصوص حرامه، معونة الظالم، اصلاً شما ممکن است بگين مثل يک عبارتی نقل کردند اصلاً معونة الظالم خودش ظلمه، اعانه نيست، گفت من خياط سلطانم عمل من اعانه است، گفت آن که به تو نخ میفروشه است تو خودت جزو ظلمه هستي اصلاً، اصلاً خياط سلطان اين همان نظريه اندماجه در واقع اين اعانه مال آن کسی است که به تو نخ میفروشه، اين را میگم انشاء الله در محل خودش، اين دقت بفرماييد پس ما در اينجا در حقيقت میخواهيم اين استفاده را بکنيم يک کلمهای ميسر در اثر گذشت زمان، شامل خود آن آلت میشه به نحو اندماج دو فاجتنبوه و رجس و من عمل الشيطان دلالت بر حرمت اصل تملک، و اصل تمکن، اگر اين مقدمات ثابت شد انصافاً حرمت بيع خيلی راحت در مياد از باب اعانه اگر مقدمات ثابت شد و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
ما مجموعا سه بحث داریم. خصوص نرد و شطرنج. آلات قمار. خود قمار.
ما در حدود ابوابی که دیدیم در مورد شطرنج که صاحب وسائل آورده اند میبینیم که روایات اعم از خود بازی و آلات است ولی اجمالا عرض میکنیم که روایات ما هم انصافا دو طائفة اند. یک طائفة که ظهورش در برد و باخت است مثل النرد من المیسر و مثلا یک طائفه اصلا این طور نیتسک فاجتنبوا الرجس من الاوثان. انصافا این تیپ روایات اطلاق دارد. سند درست را که درستش کردیم و مرسله ابن ابی عمیر هم خیلی قوی است. جای اشکال ندارد. خیلی زیاد است.بحثی هم که رحوم استاد دارند روی عنوان است و کاری به برد و باخت ندارندو مفصل روایات در بحث قمار نوع رابع.
علمای ما تا آنجایی که اقوال داریم اتفاق دارند تقریبا بر حرمت بیع شطرنج به استثنای مرحوم صدوق و ...
خلاصه وجوه. دلیل اول که اجماع بود و ما به نظرمان آخرش باید قبول کنیم. یدل علیه قبل الاجماع یعنی اجماع اعتبار ندارد و بعد الاجماع یعنی اجماع دلیل مستقل است. حالا اینجا یک ادله ای هم داریم. دلیل دوم دال بر حرمت بیع شطرنج یا اقلا بیع نرد روایات است.
از همان اول عده ای بین نرد و شطرنج فرق گذاشتند و یکی از مناشئش النرد اشد من الشطرنج بود که مرحوم صدوق به صورت کلام خودشان آوردند و عده ای هم گفتند شطرنج نقطه فکری دارد و نرد صرف بازی و لهو است.وجه دوم تمسک به آیه میسر بود که در آن کلمه میسر آمده بود که ظاهرا به معنای قمار است. خود برد و باخت و ار هم بحث آلت باشد ، آلت برد و باخت است نه ذات شطرنج یا ذات قرآن. اینکه میسر بگوییم و اراده آلت معینی کنیم این احتیاج به یک نوع عنایت دارد. یا تلازمی یا ...
و لذا عرض کردیم در اون روایت جابر بن عبدالله دارد که ان الله و رسوله حرم بیع المیتة و ... و الاصنام که میسر نداشت. تا جایی که ما میدانیم کسیکه به این آیه مبارکه تمسک کرده است عبدالله بن زبیر است که جلسه قبل خواندیم که پوستش را میکنم! اونجا نرد را آورده بود. سؤال پیش میآید که آیا از نظر فنی میشود گفت میسر خودش شامل مثل نرد بشود ولو در آن برد و باخت نباشد.اینجا مسالک مختلفی است. یک مسلکی است در لغت و استظهارات عرفی که ازش گاهی تعبیر از استبطان و اندماج و گاهی هم ارتکاز میکنند. گاهی لفظی در زبان همراه او فقط یک لفظ مفرد نیست بلکه گاهی با مفاهیم مختلفی ارتباط پیدا میکند و اون معانی فراوان بر اثر گذشت زمان هم همان معنای افرادی اندماج پیدا میکند.
مثلا کسی که مکانی را بخواهد به عنوان حسینیه افتتاح بکند در حقیقت یک عالمه حرف پشت سرش هست که او دارد در مورد عظمت آقا امام حسین علیه السلام و ... قائل است. اینها مندمج میشود با اون چیزی که با این بزرگوار در ارتباط است. حسینیه قطعا در فرهنگ دینی ما جدید است ولی در اثر ارتباط با مکان خاصی که بشود مثلا افراد دارای عذر شرعی هم بتوانند در آن شرکت بکنند این مکان شد محلی که عظمت امام علیه السلام هم به مکان سرایت داده شود. یا مثلا مجلس عزاداری سید الشهداء علیه السلام است. در عرف خیلی اوقات بیش از آنچه در کتاب لغت است میفهمیم. مثلا همین لفظ عاشوراء ممکن است عامی بکوید شیعه ها عزاداری میکنند ولی یک شیعه بخواهد حرف بزند چندین کتاب میشود توضیح عاشوراء.یکی از مشکلات لغت همین مسأۀه اندماج است. سعی کرده اند منطق ریاضی بسازند. یک بحثی طرح میشد که صاول را بیایند به صورت لفظی در آورند. اصول مشکلی دارد که نمیشود ریاضی اش کرد. مباحث صغریات و کبریات اصول به گونه ای است که هیچ وقت ریاضی بشو نیست. لغت یک پدیده ریاضی بشو نیست. لغت سیار است که بر اثر این مدل اندماج ها بسیار نکته دار است. مثلا حالت عامة در مورد عائشة خیلی فرق دارد. یا به عکس حالت ما نسبت به خانم سیه نساء عالمین داریم اونها ندارند. بعضی از علمای لغت معتقدند به لحاظ حرفی هم نوعی اختصار است. علی به معنای الاغ بوده است و مختصر شده است شده علی. اندماج شبیه تا حدی تداعی معانی یا انگیزه های شرقی شده(ریشه هایش مقداری این جور جاها است) است. اینها یک نوع اندماج هستند. لفظ به مرور زمان اینگونه میشود. تربت یعنی خاک. در شیعه معنای تربت خصوص سید الشهداء علیه السلام میشود. دابه یعنی جنبده ولی در عرب میشود خصوص اسب و شتر و الاغ. نه چیز دیگر. این اندماج بسیار مؤثر در لغت است. ظهور اصلش این بحثهای اندماجی است.
در مورد میسر اولا بعضی از یسر گرفته اند یعنی آسانی تمایل ذاتی من هم به این است که این الفاظ عربی نیست و عرب به او هیئت داده است. عرب هیئت میدهد. در فارسی اگر هیئت دادیم یا غلت است یا یک امر عجیب. شکر لله که ما مکیدیم. این شوخی است ولی انجد زید یعنی داخل نجد شد. در مدینه بیشتر الفاظ عبری بوده است و در خود مکه و مدینه مقداری الفاظ حبشی بوده است. جدة که درستش به ضم جیم است 70 کیلومتر تقریبا با دریا فاصله دارد. به حبشه نزدیک هستند. از آفریقا فقط حبشه را میشناختند. یعن یبخش شرقی و شمالی آفریقا تا جبل الطارق. حاشیه دو دریا را فقط میشناختند. در حاشیه جنوبی مدیترانه. ولی سائر قسمتها آفریقا شناخته شده نبود. ای نمقدار از آفریقا که موازی جده بود را حبشه میگفتند. یک مقداری هم اصطلاحات رویم یو فارسی و بابلی داشتیم. همین صلاة احتمالا بابلی است. زکاة هم همین طور. اصلش صلوتا و زکوتا. با رسم الخطشان هم میخورد.میسر به نظرم اصلا اجنبی از عربی باشد. یا در ایران یا ... طبیعت الفاظی که اشتقاقاتشان در نمیآید این طور باید باشد. وقتی با میسر زیاد بازی شد بر اثر اندماج اون وسیله بازی را هم میسر میگفتند. در این مسائل بحث وقوع است. عبدالله بن زبیر که عرب است و از صحابه است و از اشداء نسبت به اهل بیت علیهم السلام است. مرحوم صدوق حدیثی نقل میکنند که راوی حدیث کان من انصب الناس که کان یقول اللهم صل علی محمد فردا! آل را این طور نمیگف. این عبدالله بن زبیر که اومده بود که خطبه که میخواند تا 6 ماه اسم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را نم یآورد و میگفت که اسم ایشان را که ببرم این فرد نستجیر بالله یک خاندانی دارد که اهل بیت سوء هستند و اسم ایشان باعث افتخار آنها میشود. از این ناصبی تر کیست؟ لااله الا الله میگفت. ولی ... وقتی این ناصبی میآید میگوید نرد....این بچه که نیست ابن کثیر از عده ای نقل میکند که عبدالله بن زبیر جزو خلفاء است و بیشتر دنیای اسلام با او بیعت کردند یک قسمتهای محدودی جز شام و ... و او عنوانی دارد. دلیل وقعش همین است. وقتی او به این آیه تمسک میکند که بعدش من پوستتان را میکنم، تمسک به این آیه احتمال دارد روی قانون اندماج باشد. اگر وسیله ای معروف شد به قمار حتی اگر در جایی قمار نکنند این قمار محسوب میشود.
وقتی آیه را خوانده است باید حتما توجیه پذیر باشد. تمسک او به این آیه شریفه معنایش این است. البته قطعا من نمیخواهم به او تمسک کنم. استدلال او به آین آیه برای مطلق نرد نه نرد برد و باخت توجیه اولیه اش همین بحث اندماج که ما گفتیم است. میسر که قمار و برد و باخت است.نرد که خود برد و باخت نیست.لاز هم نیست کارش حق باشد. همین که میفهمند بس است. نتیجه اش این است که او از امر به اجتناب این را فهمیده است که اصلا وجودش نباید باشد. نباید تمکن از او هم پیدا کنید. نباید مالک او هم بشوید. اینها سه بحث است ها. او وقتی این حرف را میزند معنایش این است که او با اصل وجود مخالف است و لا اقل از تمکن باید جدا باشید. امر به اجتناب یعنی شما در یک جانب باشید و او در جانبی دیگر. بعدا عرض خواهیم کرد که وجوه بعدی گفته اند بیع شطرنج اعانه بر اثم است. عرض کردیم که اعانه بر اثم حرام است ولی چی اعانه هست و چی نیست؟ نکته فینی که خیلی به درد میخورد این است که این خرید و فروش در سلسله طولی برای چی واقع شده است. فرض کنید برد و باخت. آیا خرید و فروش سبب برد و باخت اوست. یا اینکه مقدمه است برای تسلط او بر وسیله یا مقدمه است برای مالکیت او بر وسیله. اونی که علماء گفته اند حرام نیست اعانه بر اثم، فکر کرده اند مثل اینجا را هم میگیرد. ولی به نظر ما اصلا نمیگیرد زیرا این مقدمه بر تمکن است. نه اصل برد و باخت.ما وقتی میتوانیم بر اعانه بر اثم تمسک کنیم که نه تنها برد و باخت حرام است بلکه تمکن بر اون هم حرام است. تملکش هم احیانا خرام است. در حدیث تحف العقول نهی از ملک داریم. لبسه و ملکه. ما معتقدیم اعانه با تعاون به یک معنا یکی است. ما برای برد و باخت اینجا اعانه نکردیم بلکه برای تمکن اعانه کردیم. اگر ثابت کردیم نفس تسلط بر شطرنج حرام است بیعش هم حرام است. یا نفس نملک شطرنج حرام است. اگر خوب دقت بفرمایید عبدالله بن زبیر از امر به اجتناب همین را فهمیده است. اصل تملک را فهمیده است. ما اگر این کسره را در روایات خودمان داشتیم از باب اعانة بر اثم حرام میکردیم. در روایات خودمان داشتیم که شطرنج را میزدم بر صورتتان اگر خوف نداشتم بعد من سنت شود. اگ راون روایت دلیل ما باشد حرمت بیع ازش در نمیآید. باید دید اینجا گناه چی است تا بفهمیم که میشود به این اعانه بر اثم تمسک کرد یا نه.د رحقیقت به نظر ما هم عبدالله بن عمر و هم عبدالله بن زبیر این نکته را فهمیده اند که اصل وجود نرد یا تمکن بر آن قبیح است. بیع اعانه بر بردو باخت نیست ولی بر این دو هست. این مسأۀه بسیار در زمان ما کار برد دارد.اینجا میواهیم این استفاده را بکنیم که کلمه میسر شامل آلت میشود به نحو اندماج. اگر این مقدمات ثابت شد حرف تمام میشود.