فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

تقریرات » تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة (3)

بسم الله الرحمن الرحیم
نوع رابع عنوان قمار:
برای قمار 4 تا مصدر ذکر کرده اند و یکی اش مصدر باب مفاعلة هستند و بنابر مشهور عملی است که بین دو طرف باشد و بعدش چون لفظ قمار و مشتقاتش در روایات آمده است و در قرآن نیامده است در اونجا متعرض میشویم.
ایشان متعرض قمار شده اند که قمار حرام است اجماعا.
ازلام تفسیر به قمار شده است و یکی هم میسر.
مضافا الی اینکه در آیه 90 سوره مائدة بعدش در آیه بعدی این تعبیر را مییابیم که شبه حکمت آیه مبارکه است.
*( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90)
إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91))*
عرض کردیم که مرحوم شیخ صاحب شرائع 5 نوع مکاسب را تقسیم میکنند. الآن ما در قسم 4 هستیم و الآن در نوع 4 هستیم ولی در نوع دوم یا سوم یک بار دیگر مرحوم شیخ متعرض این مسأه شد. در کتاب مکاسب و حتی بعض کتب عامة بعض از ابحاث را در سه عنوان یا دو عنوان آورده اند. یکی بیع آلات قمار یکی بحث خود عمل قمار به عنوان مصدری. در غناء سه بار یکی بیع آلات غناء است یکی بیع جاریة مغنیة و یکی هم فعل غناء.
البته این ترتیب ما که 5 نوع شده است مکاسب محرمة، این در عامة نیست و قبل از شرائع نیست در ما هم نیست. اصل مطلب هست ولی نه با این تقسیم بندی.
در شرائع محمراتش مختصر است ولی مرحوم شیخ خیلی این قسم را طولانی بحث کرده اند.
عرض کرده ام که بعضی از موارد این نوع رابع عادتا کسب و کار نیست مثل ذب در زمان قدیم ولی ما الآن! جزو ارکان نظام سیاسی دنیا میبینیم که کذب و مجلات و ... اصلا با کذب میگردد.
اون زمان این طور بود.
عجیب اینکه ایشان ربا را نیاورده اند.
مسأله قمار در زندگی بشر سابقه دارند. چند مسأۀه هستند که سابق دار هستند یکی غناء و یکی هم خمر و یکی هم قمار.
علی ایّ قمار هم در مکه موجود بوده است و گفته شده است که متعارف اعیان و اشراف مکه همین نرد بوده است و چیزی شبیه طاس داشته اند و نرد میسر العرب است و الشطرنج که هم به کسر ش و هم به فتحش ضبط شده است که این قمار العجم است ظاهرا و ظاهرا در زمان عمر از ایران به عرب وارد میشود.
ولی شواهد نشان میدهد که اصلش در هند بوده است و در ایران رایج میشود و بعد در زمان عمر میآید.
مرحوم شیخ 4 حالت کرده اند. یا در آن پول هست یا نیست و یا آلت حرام است یا نیست.
اجمالا هم که حرام است.
قسم اولش هم اون جایی است که حرمت آلات باشد با پول.
اینکه قدر متیقن از قمار است و حرام است.
حالا اگر با آلات باشد ولی پول نباشد. دو جور است این بحث. یک بحث همین بحث کبروی اش است که با آلات قمار من دون مراهنة. 
یک بحثش هم صغروی است. لغو با آلات قمار بدون پول اشکال ندارد ولی خصوص شطرنج یا نرد اشکال دارد.
چون ممکن  است که ما بگوییم از روایات در نیاوردیم قمار بدون مراهنه گیر دارد ولی نرد و شطرنج را دارای خصوصیت پیدا کردیم.
بخش دیگر اینکه آلات قمار نباشد مثل فوتبال و انگشتر بازی ولی با پول باشد. یا مثلا این سنگ را تو بردار پول بهت مدهیم.
قسم آخر هم اینکه نه پول باشد و نه آلت قمار.
عمده بحث ما در مقام روایات است.
چه روایتی که خصوص آلات خاصی دارد و چه اونهایی که خصوصیت ندارد.
در کتاب جامع احادیث الشیعه در چاپ من ج 22 ص 257 بابی را قرار داده اند:
کعب(یک استخوانی است که باهاش بازی میکرده اند)
آیه اولی که آورده اند آیه شریفة : *( وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل )* و یکی از ادله حرمت قمار اکل مال بالباطل است.
(23) باب تحريم اللّعب بالشّطْرَنج و النّرد و غيرهما من آلات القِمار حتّى‏ الكعاب و الجوز و البيض و تحريم بيع الشّطرنج و النّرد و شرائهما و أكل ثمنهما و اتّخاذهما و تقليبهما و تحريم الحضور عند اللّاعب بهما و حكم الإسلام عليه‏
قال اللَّه تعالى في سورة البقرة (2): 188، 219: «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ‏* يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ الآية».
المائدة (5): 3، 90، 91: «وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ‏* إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ‏* إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ».
الأنبياء (21): 52: «إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ».(ما باشیم و ظاهر آیه دلالتی ندارد جز بر بت یا.. ولی یک روایت داریم که امیرالمؤمنین علیه السلام در مقابل شطرنج بازان این آیه را قرائت فرمودند و بر مورد تطبیق کردند. لذا ما احتمال دادیم که اگر این روایت ثابت باشد این بازی ترویج بت پرستی بوده است زیرا مثلا این مهره هایش شبیه بتهای هندی بوده سات. حتی شاه و وزیرش. بعید نیست که اگر مرادشان در شطرنج فقط بازی بوده سات ولی اگر پول بوده است کلمه قمار را به کار میبرده اند. این نکته را هم دشاته باشدی. در همین کتاب از فقه الرضا علیه السلام نقل کرده است که دارد مثل اللعب بالشطرنج و النرد و غیر من القمار و النرد اشد من الشطرنج و اللعب بها شرک و .... و بعد دارد و مثل الذی یلعب بها من غیر قمار مثل کسی است که یضع یده در خون و لحم خنزیر. لذا این شاید اصطلاخ=حی بوده سات که بین بازی و قمار فرق میگذاشته اند. )
- 803- 32018- (1) كافى 6/ 437: علىّ بن إبراهيم عن أبيه عن النوفليّ عن السّكونىّ(این کتاب سکونی است. دیگر جای بحث نداریم و وثوقی به اصل کتاب نداریم و احتمالا عده ای اش هم از کتاب القضایا و السنن باشد.) عن أبى عبد اللّه عليه(بقیه اش ظاهرا افتاده است و همین طوری اش عیبی ندارد ولی متعارف اسناد کتاب او این طور است.) السلام قال نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عن اللّعب بالشطرنج و النّرد.(این مهمترین روایتی است که مثل مرحوم استاد دارند که شطرنج مطلقا حرام است همین روایت است. مرحوم استاد هم سکونی و هم نوفلی را قبول کردند به خاطر کامل الزایارت و تفسیر علی بن ابراهیم. ولی اصلا شواخهد تاریخی مؤید این نیست که از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایتی در مورد شطرنج صادر شده ابشد و اصل قصه از زمان عمر است و انصافا ثابت نیست. یعنی ما که سکونی را قبول نداریم و کلا این مسألة اشکال دارد. البته عامة هم دارند ولی اصلا معلوم نیست. شواهد اصلا مؤید چنین نقل نیست. از خود عم رهم نقل شده که اول مخالف بود و بعد موافق شد. شطرج هم اصلش میگویند شش رنگ بوده است یعنی شش نوع مهره داشته است. سرباز و شاه و... به شطرنج صاحب الشاهَین میگویند. یعنی دو شاهد سیاه و سفید.)
- 804- 32019- (2) المعانى 224: أبى رحمه الله قال حدّثنا سعد بن عبد اللّه عن يعقوب بن يزيد(ظاهرا حدیث در کتاب حسن بن محبوب بوده سات و بعد رفته است بغداد توسط یعقوب بن یزید و بعد هم رفته است کوفه) عن الحسن بن محبوب‏ «1» عن خالد بن جرير عن أبى الربيع الشامى عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال سئل عن النّرد و الشّطرنج قال لا تقربهما قلت فالغناء قال لا خير فيه لا تفعلوا «2» قلت فالنّبيذ قال نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عن كلّ مسكر و كلّ مسكر حرام قلت فالظروف الّتى يصنع فيها قال نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عن الدّبّاء و المزفّت و الحنتم و النقير قلت و ما ذاك قال الدّبّاء القرع و المزفّت الدنان‏ «3» و الحنتم جرار الاردن‏ «4» و يقال انّها الجرار «5» الخضر و النقير خشب كان أهل الجاهليّة ينقرونها حتّى يصير لها أجواف ينبذون فيها. الخصال 251: حدّثنا محمّد بن موسى بن‏
______________________________
(1). نقله في الوسائل عن المعانى بهذا السند أيضاً- محمّد بن موسى بن المتوكّل عن عبد اللّه بن جعفر الحميرى عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن الحسن بن محبوب.
(2). لا تقربه- ئل خ.
(3). الدّنّ واحد الدنان و هى الحباب- مجمع.
(4). جرار الارزن- خصال.
(5). الجرّة جمعها جرار اناء من خزف.

جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 432
المتوكّل رضى الله عنه قال حدّثنا عبد اللّه بن جعفر الحميري عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن الحسن بن محبوب مثله سنداً و نحوه متناً و زاد (و قيل انّ الحنتم الجرار الخضر).
و يأتي نحوه عن التّهذيب و الكافي في رواية أبي الربيع (2) من باب (37) حكم ظروف الشراب من أبواب الأشربة ج 29.
- 805- 32020- (3) مستدرك 13/ 222: زيد النرسي(دو تا مشکل داریم که اصلا این شخص را داریم یا نه. و دوم اینکه نسخه ای که به دست ما رسیده است وجاده بوده است از قرن سوم.) في أصله عن أبي عبد اللّه عليه السلام انّه قال في حديث و أمّا الشِّطْرنج فهو الّذى قال اللَّه عز و جل فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ الخبر.
- 806- 32021- (4) المقنع 154(ظاهرا از تفسیر علی بن ابراهیم است و شرح حالش شرح حال تفسیر است) : و في التفسير أنّ الرِّجْسَ مِنَ الأوْثانِ الشِّطْرَنْجِ و قَوْلَ الزُّور الغِناء.
- 807- 32022- (5) تفسير عليّ بن إبراهيم 1/ 180: (این روایت در واقع مال تفسیر ابی الجارود است. ظاهرا از قزوین به ما رسیده است. ببینید که چه طور است)و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السلام في قوله (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلَامُ) امّا الخمر فكلّ مسكر من الشراب خمر (إلى أن قال 181) و أمّا الميسر فالنّرد و الشطرنج و كلّ قمار ميسر و أمّا الأنصاب فالأوثان الّتى كانوا يعبدونها المشركون و أمّا الأزلام فالأقداح الّتي كانت تستقسم بها مشركوا العرب في الجاهليّة كلّ هذا بيعه و شرائه و الانتفاع بشي‏ء من هذا حرام من اللَّه محرّم و هو رجس من عمل الشيطان فقرن اللَّه الخمر و الميسر مع الأوثان.
- 808- 32023- (6) كافي 6/ 437: (عدّة من أصحابنا- معلّق) عن سهل عن محمّد بن عيسى عن يونس عن أبى أيّوب، تفسير العيّاشى 1/ 341: عن عبد اللّه بن جندب(کوفه) عمّن أخبره عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال الشطْرَنْج ميسر و النرد ميسر.
- 809- 32024- (7) تفسير العياشى 341: إسماعيل الجعفى(میدانیم تولید علمش در کوفه است و مصدر از خرسان است و واسطه را نمیدانیم) عن أبى جعفر عليه السلام قال الشطرنج و النرد ميسر.
- 810- 32025- (8) جامع الأخبار 431: (از مصادر عامة گرفته است و عبدالله بن مسعود در کوفه است و البته مدینه هم حساب میشود.)روى عبد اللّه بن مسعود انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مرّ بقوم يلعبون بالشطرنج قال ما هذه التّماثيل الّتى أنتم لها عاكفون. العوالى 243: و انّه صلى الله عليه و آله مرّ بقوم (و ذكر مثله).
- 811- 32026- (9) مستدرك 13/ 223: الشيخ أبو الفتوح (حدیث معروف است و در قرن 6 به مارسیده است و کتاب سند ندارد)في تفسيره عن أمير المؤمنين عليه السلام انّه مرّ بقوم يلعبون بالشِّطرنج فقال ما هذِه التّماثيل الّتى أنْتم لَها عاكِفُونَ واخذ قدراً من التراب و طرحه فيه، قال الشيخ يقول الذين يتعاطون لعب الشطرنج انّه كلّما بسط نطعه وجد فيه شيئاً من التراب.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 434
- 812- 32027- (10) مستدرك 13/ 223: القطب الراونديّ(شبیه قبلی) في لبّ اللّباب عن النبيّ صلى الله عليه و آله انّه قال ملعون من جرّ اللّعب بالإستريق يعنى الشطرنج.
- 813- 32028- (11) كافى 6/ 437: علىّ(بین این دو نفر ار نمیدانیم چه طور این اتفاق افتاده که از ساراء به قم آمده است) بن إبراهيم عن هارون(ظاهرا سامرائی است و در تاریخ بغداد و نجاشی این طور است) بن مسلم عن مسعدة بن زياد عن أبى عبد اللّه عليه السلام انّه سئل عن الشطرنج فقال دعوا المجوسيّة لأهلها لعنها اللَّه.
- 814- 32029- (12) كافى 6/ 435: علىّ بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبى عمير(نقل صرف نیست مصحح و منقح هم هست) عن حفص بن البخترى عمّن ذكره عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال الشطرنج من الباطل.
- 815- 32030- (13) تفسير العيّاشى 2/ 315: (مصدر و حمدویه هر دو سمرقندی هستند)عن حمدويه عن يعقوب(بغداد) بن يزيد عن بعض أصحابنا قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن اللّعب بالشِّطرنج فقال الشطرنج من الباطل.
- 816- 32031- (14) كافى 6/ 436: محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد(توسط احمد اشعری از کوفه به قم آمده است) عن ابن فضّال(کتاب مال ابن فضال پدر است. شواهد نداریم که احادیث زراره کتبی بوده است. شواهد داریم که مینوشته است که فتح الواحه لیکتب و یک شاهد است ولی شاهد نداریم که ایشان نوشتارش را اجازه داده باشد. ظاهرا ایشان برای شاگردان شفاهی نقل میکرده است. نقل ایشان شفاهی است.) عن علىّ بن عقبة عن ابن بكير عن زرارة عن أبى عبد اللّه عليه السلام إنّه سئل عن الشطرنج و عن لعبة شبيب الّتى يقال لها لعبة الأمير و عن لعبة الثلاث فقال أ رأيتك إذا ميّز (اللَّه- خ) الحقّ من الباطل مع أيِّهما يكون قال قلت مع الباطل قال فلا خير فيه.
- 817- 32032- (15) كافى 6/ 437: محمّد(اصل حدیث مدنی است و اصولا احادیث مدنی کم داریم. اول کوفه و بعدش کوفه و بعدش مدینه و حدود 80 درصد کوفه است) بن يحيى عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن موسى(توس ط ایشان به کوفه رفته است و توسط احمد به قم رفته است.) بن القاسم عن محمّد بن على بن جعفر عن الرّضا عليه السلام قال جاء رجل الى‏ أبى جعفر عليه السلام فقال يا أبا جعفر ما تقول في الشطرنج الّتى يلعب بها الناس فقال أخبرنى أبى على بن الحسين عن الحسين بن على عن أمير المؤمنين عليهم السلام قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من كان ناطقاً فكان منطقه لغير ذكر اللَّه عز و جل كان لاغياً و من كان صامتاً فكان صمته لغير ذكر اللَّه كان ساهياً ثمّ سكت فقام الرجل و انصرف.
- 818- 32033- (16) الخصال 26 (درجاتی اش مال کوفه بوده است ولی ابهام دارد و توسط سهل به قم آمده است ولی وسطش ابهام دارد) : حدّثنا أحمد بن محمّد بن يحيى العطّار رضى الله عنه عن أبيه عن سهل بن زياد قال حدّثنا أبو نصر محمّد بن جعفر بن عقبة عن الحسن بن محمّد ابن اخت أبى مالك عن عبد اللّه بن سنان عن عبد الواحد بن المختار قال سألت أبا جعفر عليه السلام عن اللّعب بالشِّطرنج فقال إنّ المؤمن لمشغول عن اللعب. قرب الإسناد 174: محمّد بن الوليد الخزّاز عن بكير قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن اللعب بالشطرنج قال انّ المؤمن لفى شغل عن اللعب.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 436
- 819- 32034- (17) كافى 6/ 435: عدّة من أصحابنا(صال و فرعش کوفی است و بعدها بالاخره به قم آمده است) عن سهل بن زياد عن ابن أبى نجران عن مثنّى الحنّاط عن أبى بصير عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال قال أمير المؤمنين عليه السلام الشطرنج و النرد هما الميسر.
- 820- 32035- (18) تفسير العيّاشى 106: الحسين عن موسى بن القاسم البجلىّ‏ «1» عن محمّد(صالش مدینه بوده است و بعد به کوفه رفته است و بعد توسط حسین بن سعید به اهواز رفته است) بن علىّ بن جعفر بن محمّد عن أبيه عن أخيه موسى عن أبيه جعفر عليه السلام قال النرد و الشطرنج من الميسر.
- 821- 32036- (19) كافى 6/ 436: محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن سنان عبد الملك القمىّ قال كنت أنا و إدريس أخى(اولین قمی های خدمت اهل بیت علیهم السلام رسیده اند. اولینشان زمان حجاج است. یعنی زمان آقا امام سجاد علیه السلام و یکی دو تا شاید از آقا امام باقر علیه السلام باشد و بعدش زمان آقا امام صادق علیه السلام برای حج و .. میآمدند نقل میکردند. محمد بن سنان حدیث را در کوفه نوشته است. اینها اجادا احمد هستند. احمد بن محمد بن عیسی...(مقرر حقیر: استاد ادامه اش را فرمودند)) عند أبى عبد اللّه عليه السلام فقال إدريس جعلنا فداك ما الميسر فقال أبو عبد اللّه عليه السلام هى الشطرنج قال فقلت أما إنّهم يقولون انّها النرد قال و النرد أيضاً.
ج80، دوشنبه، 19/12/92
بحث دربارة روایت سکونی بود. مشهورترین نسخة کتاب سکونی نسخة ابراهیم بن هاشم است و بعد از ابراهیم بن هاشم هم نسخة سکونی معروف می‌شود.
اصحاب ما مدت‌ها به کتاب سکونی اعتماد نکردند بعد از ابراهیم بن هاشم با نسبت عموم و خصوص من وجه اعتماد کردند روایاتی را کلینی می‌آورد که شیخ صدوق و شیخ طوسی نمی‌آورند و همینطور روایاتی را شیخ صدوق یا طوسی می‌آورند که دو نفر دیگر نمی‌آورند. اتجاه عمومی به عمل به روایاتی بود که مخصوصاً مثل کلینی آورده بودند و اصحاب به آن فتوا داده بودند تا قرن هشتم که علامه اصطلاحات جدید رجالی را آورد یک اشکال روی سکونی بود و بیشتر اشکال روی نوفلی بود. سکونی را به خاطر دعوای اجماع شیخ توثیق می‌کردند. ما ریشه‌های این بحث را توضیح دادیم که از زمان محقق عبارت شیخ را اشتباه فهمیده‌اند. بزرگان طبقة اول ما مثل ابن ابی عمیر و بزنطی و صفوان و حسین بن سعید به کتاب سکونی عمل نکرده‌اند، حق هم همین است کتاب مشکلاتی دارد. آقای خویی در مصباح الفقاهه به خاطر نوفلی روایات سکونی را رد می‌کردند ولی بعدها برگشتند و هم نوفلی و هم سکونی را توثیق می‌کردند. پیش ما نوفلی محل اشکال است. در کتب اهل سنت وفات سکونی را سال 180 دانسته‌اند معاصر موسی بن جعفر هم بوده ولی از ایشان روایت ندارد.
این که لعب منصرف به چیزی باشد که پول در آن باشد ثابت نیست.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص430
- 803- 32018- (1) كافى 6/ 437: عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن النوفليّ عن السّكونىّ عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: نهى رسول اللَّه صلّى اللّه عليه و آله عن اللّعب بالشطرنج و النّرد.
این روایت از منفردات کلینی است صدوق و شیخ طوسی نقل نکرده‌اند.
شواهد تاریخی قطعی حاکی است که شطرنج در زمان رسول الله نبوده است بعد از فتح بغداد و تیسفون عرب‌ها با شطرنج آشنا شدند. من به مناسبتی توضیحاتی دادم شواهد موجود حاکی است که عرب مکه و مدینه با ایران خیلی کم ارتباط داشته‌اند لذا اطلاع عرب مکه از مجوس خیلی کم است و نکتة ارتباط یکی اهل مکه در زمستان‌ها به یمن و در تابستان‌ها به شام می‌رفتند. شبه جزیره تا یمن تحت حکومت ایران‌ها بودند. آشنایی آن‌ها با مجوس مقداری در یمن بود. یهود در مدینه بودند در مکه نبودند. در مکه و مدینه جز دو سه نفر نصرانی نداشتیم. 
چون بحرین هم مجوسی بودند و از کشورهایی بودند که زود اسلام آوردند و پیامبر ص اول حضرمی و بعد خالد بن ولید را به آنجا فرستاد، خالد بن ولید مقداری از احکام مجوس را به پیامبر ص نامه نوشت و پیامبر ص در جواب نوشت: سنّوا بهم سنة أهل الکتاب. در اینجا دارد عن أبی عبد الله نهی رسول الله. در اینجا ندارد قال رسول الله، بلکه می‌گوید: نهی رسول الله، احتمال دارد قائل این قول رسول الله بوده است. معروف در کتب اهل سنت و شیعه این است که امیر المؤمنین ع آیة ما هذه التماثیل را برای شطرنج خواند. شاید مراد امام صادق ع این است که این کلام رسول الله است. بر طبق وصایت هرچه امیر المؤمنین ع بگوید به رسول الله برمی‌گردد. یا خود امام صادق ع با مجموعه سننی که از رسول الله دارند می‌گوید:‌این شطرنج هم حرام است. مثلاً ابن حزم با این که خیلی متشدد است در رکاز یعنی مال ثابت (گنج و معدن) می‌گوید: آیه غنمتم من شیء شاملش می‌شود. نَهی رسول الله یعنی من از سنت پیامبر ص می‌فهمم که نهی از میسر در شطرنج هم هست.
اصطلاحی در کتب اهل سنت است آنچه به فریضه و سنت نامیده می‌شود. فریضه یعنی ما فرضه الله و سنت یعنی ما سنه النبی. ربای حرام به قرآن ربا الفضل یا ربا النسیة مطلقا حرام است، اما ربای نقد در مکیل و موزون را پیامبر ص حرام کرده‌اند. 
نهی رسول الله در این حدیث هم شاید بیان سنت باشد میسر نرد است لکن نردی که با آن پول بوده است، این ما فرضه الله است. اگر مجرد لعب باشد ما سنه النبی است. سنن پیامبر ص را گفتیم یا در محرمات است یا در واجبات؛ سنن پیامبر ص در محرمات به این صورت است که هدفش این بود که اگر انسان این کار را رها کند در آن حرام واقعی نیفتد؛ مثلاً پیامبر ص بازی با نرد بدون شرط را حرام کرده‌اند تا مقدمه‌ای باشد برای احتراز از بازی با نرد با پول. کل قرض یجر منفعة جزء سنن النبی است قرض‌دادن و زیاده‌گرفتن هم حرام است چرا؛ چون مقدمه می‌شود برای ارتکاب ربای حرام که در قرآن آمده است. احتمال دوم این است که این واقعاً ربا است اما ما از آن خبر نداریم، فرد خفی از آن است. پس سنن النبی در محرمات، یا عنوان مقدمیت دارد یا عنوان مصداق خفی دارد. از بعضی از روایات درمی‌آید که سر سنن النبی یک نکتة واقعی است پیامبر ص در شب معراج تمام مصالح امت را تا روز قیامت برایش مکشوف شد. پس سنت‌ها بر اساس آن مصالح است. 
در دنیای اسلام سر مسألة سنن اختلاف کردند، بیشترین اختلاف در دنیای اسلام بر سر سنن النبی است نه بر سر فرائض. پس اشکال دیروز ما قابل جواب است.
بهترین روایت در اطلاق حرمت شطرنج این روایت است. 
لعب، ظهور در اصل بازی دارد این که بگوییم لعب انصراف به بازی با شطرنج با پول دارد، به مجرد وجود خارجی که بیشتر با آن مقامره می‌شود درست نیست چون باید به حد ظهور لفظی برسد و وجود خارجی در رابطه با لفظ قرار بگیرد.
البته ما روایت را قبول نداریم عده‌ای که روایت سکونی را قبول می‌کنند نکته‌اش هم لطیف است که امام می‌خواهد بفرماید: مجرد بازی با نرد و شطرنج سنن النبی است و با پول به قرآن است.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص430
- 804- 32019- (2) المعاني 224: أبى رحمه اللّه قال حدّثنا سعد بن عبد اللّه عن يعقوب بن يزيد عن الحسن بن محبوب عن خالد بن جرير عن أبي الربيع الشاميّ عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: سئل عن النّرد و الشّطرنج قال لا تقربهما...
نسخة معروف حسن بن محبوب که در قم بوده است این نسخه نیست. نسخة یعقوب بن یزید.
بِجِلی منسوب به بجیله در یمن است بَجْلی منسوب به بجله است.//
ابوالربیع شامی خالد یا خلید یا خلد است دقیقاً اسمش روشن نیست. از عجایب است که در کتب رجال به اسم خالد آمده است اما در کتب اربعه در همة موارد با کنیه ابوالربیع شامی آمده است.
سند دیگر:
 الخصال 251: حدّثنا محمّد بن موسى بن‏ المتوكّل رضي اللّه عنه قال حدّثنا عبد اللّه بن جعفر الحميري عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن الحسن بن محبوب مثله سنداً و نحوه متناً و زاد: (و قيل انّ الحنتم الجرار الخضر).
نسخة مشهور قم از حسن بن محبوب همین است.
در کتاب درجه دو و سه صدوق، خصال و معانی این حدیث را نقل کرده‌اند تا حسن بن محبوب سند صحیح است.
ج81، سه‌شنبه، 20/12/92
در روایاتی که آقای بروجردی دربارة قمار آورده‌اند حدیث معانی و خصال با دو سند آمده است. 
الخصال / ج‏1 / 251
119- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ جَرِيرٍ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: 
سندها خودش چندان مشکلی ندارد مشکل از بعد از حسن بن محبوب است حسن بن محبوب احد الارکان الاربعة ‌فی زمانه است نجاشی متعرض ایشان نشده است من احتمال می‌دهم از روی فراموشی نباشد حسن بن محبوب یکی از شخصیت‌های مهم در کوفه است که آثار اصحاب را جمع کرده است مثل کتب صدوق در زمان ما بوده است ظواهر نشان می‌دهد کتاب‌های ایشان همه در اختیار مشایخ ثلاثه بوده است گاهی هر سه از حسن بن محبوب نقل می‌کنند و متون با هم اختلاف دارد. احمد اشعری به کوفه آمده و میراث‌های حسن بن محبوب را به قم آورده است، یکی سهل بن زیاد است یکی یعقوب بن یزید است که خیلی معروف نیست نسخة معروف‌تر نسخة احمد است. احتمالی که من می‌دهم نجاشی مشکلاتی را در کتاب‌های ابن محبوب دیده است و نخواسته بگوید، از آن طرف کتاب‌هایش مشهور بوده است.
خالدبن جریر بجَلی منسوب به بجیله کتاب هم به او نسبت داده‌اند. عیاشی می‌گوید: از ابن فضال پسر از خالدبن جریر پرسیدم گفت: کان صالحا، توثیق در کتاب‌های ما به توثیق ابن فضال پسر برمی‌گردد. توثیق خاص به آن معنا ندارد حرف ابن فضال هم بد نیست بنابراین که صالح از الفاظ توثیق باشد. یعنی حدیثش را قبول کنیم صلاحیت دارد.
ابوربیع شامی (خالد، خلد، خلید) بن اوفی در کتب اربعه به اسمش خالد بن اوفی روایت نداریم آنچه هست ابو ربیع شامی است و آنچه روایت از او هست از خالد بن جریر و حسن بن محبوب است. در نجاشی و شیخ طریقشان به ابوربیع این نیست. نجاشی دو بار اسمش را آورده است احتمالاً احتیاط کرده است طبق قاعده در چنین جاهایی نکته‌اش این است که اسم این شخص در فهارس و اجازات اصحاب به دو عنوان آمده است هم به عنوان خلید بن اوفی و هم به عنوان ابوربیع شامی.
اجازه عبارت از طرق شخص به کتب مخاطب به شخص خاص است فهرست به شخص خاصی نیست. شیخ مفید کتابی به نام فهرست نداشته اجازه داشته است. 
شاید نجاشی این کار را کرده که نشان دهد امر این کتاب مختلف است یک طریق با روایات می‌سازد یک طریق با روایات نمی‌سازد.
ظاهراً ابوربیع اهل کوفه است تجارتش به شام بوده است ولی شامی نیست. صاحب وسائل وی را در امل الآمل آورده است. در جلد اول تراجم علمای جبل عامل است جلد دوم مطلق علما است ابوربیع را جزو علمای شامی گرفته است. آقای ابطحی هم در تهذیب المقال اشکال کرده است که نکته‌ای نیست که ایشان جبل عاملی باشد. در ذهن من هست که وی تجارتش به شام بوده است شاید در روایاتش دیده‌ام. روایت معروف به اکراد از همین شخص است لا تخالطوا الاکراد معلوم نیست آن روایت طعن در اکراد باشد احتملا طعن در خود شخص باشد چون از منطقة اکراد عبور می‌کرده است.
توثیق خالد بن جریر صریح نیست کتاب ابوربیع هم توثیق ندارد لکن عده‌ای از متأخرین سعی کرده‌اند با طرق عامه توثیقش کنند، مقدار زیادی از آن توثیقات در امل الآمل آمده است. شیخ حر و دیگران مقداری متعرض شده‌اند. گفتیم از قرن یازدهم در شیعه پدیده توثیقات عامه پیدا شد اصل مطلب درست است از زمان علامه و ابن داوود این مباحث مطرح شد، کتاب علامه که خلاصه‌ای از کتب رجالی قبلی است. ابوربیع شامی حدود 27-28 حدیث در کتب اربعه دارد. احساس این بود که مقداری که علامه و حتی قدما نوشته‌اند با حدیث شیعه نمی‌سازد حدیث شیعه خیلی نیازش بیش از این بود. این راه که از قرن یازدهم پیدا شد راه خوبی است و مبحث خوبی است اما صواب است یا نه، بحث دیگری است. آقای ابطحی هم در تهذیب المقال وجوهی برای توثیق ایشان ذکر کرده است اجمالاً وجوهش بد نیست ولی وثاقت مصطلح را شاید نشود درآورد.
متن روایت خصال:
سُئِلَ عَنِ الشِّطْرَنْجِ وَ النَّرْدِ قَالَ لَا تَقْرَبُوهُمَا قُلْتُ‏ فَالْغِنَاءُ قَالَ لَا خَيْرَ فِيهِ لَا تَفْعَلُوا قُلْتُ فَالنَّبِيذُ قَالَ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ عَنْ كُلِّ مُسْكِرٍ وَ كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ قُلْتُ فَالظُّرُوفُ الَّتِي تُصْنَعُ فِيهَا قَالَ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص عَنِ الدَّبَّاءِ وَ المُزَفَّتِ وَ الْحَنْتَمِ وَ النَّقِيرِ قُلْتُ وَ مَا ذَاكَ قَالَ الدَّبَّاءُ الْقَرْعُ وَ المُزَفَّتُ الدِّنَانُ وَ الْحَنْتَمُ جِرَارُ الْأَرْزَنِ وَ النَّقِيرُ خَشَبَةٌ كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ يَنْقُرُونَهَا حَتَّى يَصِيرَ لَهَا أَجْوَافٌ يَنْبِذُونَ فِيهَا وَ قِيلَ إِنَّ الْحَنْتَمَ الْجِرَارُ الْخُضْرُ.
شاید در مجال اهل سنت بوده‌اند. لا تقربوهما رائحة تقیه از آن می‌آید تعابیر شدید مثل رجس در آن نیامده است. لا تقربهما در جایی مصطلح بوده است که می‌خواستند سنت را بیان کنند و یک نکته این تعبیر این است که تحریمش به رسول الله بوده است، یک نکتة فقهایی این تعبیر هم این بوده است که ما از مجموعه شواهد تحریمش را استفاده کردیم در اینجور موارد از تعابیری مثل لا تقربهما، انی اکره ذلک، یعنی حرام است آن را انجام نده، منشأ حرمت دلیل واضح کتابی نیست. البته ائمه ع اجل شأنا از این قسم دوم هستند ولی ممکن است از تعابیر فقهایی استفاده کرده باشند.
غنا هم واضح است که در اجوا مدینه بوده است که غنا رایج بوده است. تعبیر دربارة نبیذ هم استدلالی است که اهل سنت دارند نهی رسول الله عن کل مسکر، نمی‌گفتند:‌ کل خمر حرام، ما اسکر کثیره فقلیله حرام متون مختلف دارد. این به کلام ابوحنیفه می‌خورد وی می‌گفت نبیذ را اگر انسان خورد و مست نشد حرام نیست لذا وی می‌گفت: الکأس الأخیر منه حرام، کأس اخیر مسکر است. علمای احناف در اسانید روایات ما اسکر کثیره فقلیله حرام و نهی رسول الله عن کل مسکر مفصل بحث کرده‌اند سعی می‌کنند در این احادیث اشکال کنند.
فالظروف التی تصنع فیها یعنی ظرف‌هایی که در آن نبیذ درست می‌کنند.
دُباء کدو است، دَباء ظرفی است که از کدو تنبل درست می‌شده است. حنتم مثل خم‌های سبزرنگ برای ریختن انگور بوده است. نقیر ظرف‌هایی بوده است که در آن چوب درست می‌کرده‌اند. این متن که نهی رسول الله عن الدباء و... مکرر در اسانید اهل سنت آمده است. مزفت خود حب یا خمره است. چون دور و بر آن زفت یعنی یک نوع قیر می‌زدند. جرار جمع جره به معنای کوزه است. 
به هر حال قسمتی که به ما نحن فیه مربوط است سئل عن النرد و الشطرنج قال لاتقربهما، این مطلق است چه مع الرهان باشد چه بلارهان. این حدیث را شیخ صدوق در خصال و معانی آورده است شاید مشکل در ظروف بوده است که اگر شسته می‌شده استفاده از آن اشکال نداشته است.
(شطرنج شطرنگ است احتمالاً اصل کلمه هندی بوده است شش رنگ را من در جلسة قبل مجرد احتمال گفتم. مثل لفظ سیر از هند است. سنسِکریت لغت مرده‌ای است ولی هنوز لغت علم است فقط در حد مصطلحات علمی ولی زبان محاوره‌ای نیست آن را یاد می‌گیرند خیلی از اصطلاحات ما چون در طب ترجمه شده بود از آن زبان است.
این حدیث دلالتش بد نیست.
ح ش3: 
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص432
- 805- 32020- (3) مستدرك 13/ 222: زيد النرسي في أصله عن أبي عبد اللّه عليه السلام انّه قال: في حديث و أمّا الشِّطْرنج فهو الّذى قال اللَّه عزّ و جلّ‏ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ‏ الخبر.
زید نرسی و زید زراد احتمالاً یکی باشند، هر دو مجهول هستند اصل وجودشان هم محل اشکال است. زمان جامع الاحادیث این کتاب در کتابی به نام الاصول الستة عشر چاپ شده بود. ایشان از مستدرک نقل کرده است همان نسخة مستدرک از زید زراد چاپ شده بود. 
بت‌ها به شطرنج تعبیر شده است. تعجب است این آیه را جزو آیات قمار نیاورده است مادام که در روایات تأویل به شطرنج شده است مناسب بود که آیه را بیاورد. مخصوصاً حدیث بعدی مقنع که می‌گوید: 
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص432
- 806- 32021- (4) المقنع 154: و في التفسير: أنّ‏ الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ‏ الشِّطْرَنْجِ و قَوْلَ الزُّورِ الغِناء.
زور به معنای کجی است. شاید بهتر این بود که شیخ صدوق می‌گفت فی تالأویل نه فی التفسیر، چون فسر به معنای پرده‌برداشتن است تأویل به معنای برگرداندن و تطبیق است. گاهی این‌ها را جابجا به کار برده‌اند، گاهی از تأویل به تدبیر هم معنا شده است. در دعای سمات: و لا تدبیرها دارد تفسیر، تأویل، ظاهر و باطن و تدبیر، پنج عنوان در دعای سمات آمده است. 
این روایت در منابع متعدد و اسانید متعدد دارد برای مثال:
الكافي (ط - الإسلامية) / ج‏6 / 436 / باب النرد و الشطرنج
7- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ قَالَ الرِّجْسُ مِنَ الْأَوْثَانِ هُوَ الشِّطْرَنْجُ‏ وَ قَوْلُ الزُّورِ الْغِنَاءُ.
در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است احتمالاً صدوق از آنجا گرفته است.
اگر شطرنج را مصداق آیة اوثان بدانیم کل آن باطل است چه با پول باشد و چه نباشد.
پس این حدیث بیش از این سند دارد آخر باب اشاره کرده است ولی به خاطر اهمیت خوب بود همة متون را می‌آورد.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص432
- 807- 32022- (5) تفسير عليّ بن إبراهيم 1/ 180: و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السلام: في قوله‏ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ) امّا الخمر فكلّ مسكر من الشراب خمر (إلى أن قال 181) و أمّا الْمَيْسِرُ فالنّرد و الشطرنج و كلّ قمار ميسر و أمّا الْأَنْصابُ‏ فالأوثان الّتى كانوا يعبدونها المشركون و أمّا الْأَزْلامُ‏ فالأقداح الّتي كانت تستقسم بها مشركوا العرب في الجاهليّة كلّ هذا بيعه و شرائه و الانتفاع بشي‏ء من هذا حرام من اللَّه محرّم و هو رجس من عمل الشيطان فقرن اللَّه الخمر و الميسر مع الأوثان.
در تفسیر علی بن ابراهیم سندش را به ابوالجارود می‌نویسد سند صاحب این کتاب به تفسیر ابوالجارود است احمد بن محمد بن سعید همْدانی (ابن عقده) و این کسی نیست که علی بن ابراهیم از او نقل کند به لحاظ طبقه یک طبقه بعد از علی بن ابراهیم است و فوتش بعد از کلینی است.
عن کثیر بن عیاش: از مشایخ کوفه. عن زیاد بن منذر ابوالجارود 
این سند در کل تفسیر سه بار تکرار شده است ولی در کل تفسیر شاید هفتاد هشتاد بار از ابوالجارود نقل می‌کند، این سند بعینه در نجاشی هست. سند نجاشی به ابوالجارود. از مشایخش از ابن عقده تا ابوالجارود. در تفسیر قمی دو سه جا سند را ذکر می‌کند و بقیه روایات را می‌گوید: فی روایة ابی الجارود. در معاصرین ما اولین کسی که متنبه به این مطلب شد آقابزرگ بود در نسخه‌ای که از تفسیر داشت با خط خودش جدا کرده بود ما به کتابخانة او می رفتیم این نسخه را دیدیم. آقابزرگ نظرش این شد که این کتاب موجود از کسی است که بین تفسیر ابوالجارود و تفسیر علی بن ابراهیم جمع کرده است.
عبارت نجاشی: احمد بن محمد بن سعید/ محمدی ظاهراً از اولاد محمد حنفیه هستند.
همان نسخه‌ای را که نجاشی اجازه داشته است بعینه در این کتاب موجود است. از عجایب روزگار این است که الآن زیدی‌های یمن که اصطلاحا جارودی هستند این کتاب تفسیر ابوالجارود را ندارند. پس یک قسمت از این کتاب کتاب ابوالجارود است.
ج82، چهارشنبه، 21/12/92
روایت دیگر در باب قمار از تفسیر علی بن ابراهیم نقل شده است.
در کافی از تفسیر علی بن ابراهیم نقل کرده است مقداری سید بن طاووس نقل کرده است مقداری مجمع البیان نقل کرده است، در این که علی بن ابراهیم تفسیری داشته است و در فهارس اصحاب آمده است شکی نیست انما الکلام در تفسیر موجود؛ چون روایاتی دارد که قطعاً از علی بن ابراهیم نیست. مثل این روایت که از ابوالجارود است. 
این را که این کتاب موجود که در دو جلد چاپ شده کی به نام تفسیر علی بن ابراهیم معروف شده است، نمی‌دانیم ولی حداقل حدود شش قرن است که به این اسم جا افتاده است. آقابزرگ شاید اولین کسی است که ملتفت شده این کتاب از علی بن ابراهیم نیست. آنچه ما با شواهد می‌بینیم کتاب بر خلاف آنچه آقابزرگ می‌گوید: جمع بین دو کتاب توسط شاگرد علی بن ابراهیم هم نیست بلکه کتاب حالت تألیفی دارد مؤلف کتاب هر که باشد از عده‌ای از  مصادر که در اختیارش بوده استفاده کرده است. مثلاً علی بن حاتم قزوینی می‌خورد مؤلف کتاب باشد کتابی به اسم مصابیح النور به او نسبت داده‌اند. 
یکی از فنونی که در گذشته بود این بود که یک نوع تفسیر تأویلی برای قرآن می‌نوشتند بیشترش تأویل ما نزل فی القرآن فی أهل البیت که گاهی تأویل ما نزل فی أهل البیت و فی أعدائهم هم بود بعضی آیات تأویلی شامل دشمنان اهل بیت ع هم می‌شد. این کتاب موجود خیلی از آیات را به دشمنان اهل بیت ع تأویل کرده است از اولی و دومی با عنوان زریق و هبطل اسم برده است. ما نزل فی أهل البیت و أعدائهم. مخصوصاً جلد دوم مثلاً هرچه الذین کفروا و جبت و طاغوت بوده است به آن‌ها تأویل کرده است. تفسیر ابن ماهیار هم تقریباً اینطور بوده است. کتاب‌هایی داشته‌ایم با عنوان: ما نزل من القرآن فی علی، ما نزل فی القرآن فی أهل البیت، تأویل الآیات الظاهرة که به تازگی چاپ شده است از قدیم بوده است. تفسیر موجود یک خط شیعی محض است روایاتی را آورده است که می‌توان آن را شدت مفاهیم شیعی حساب کرد. 
تا جایی که ما دیده‌ایم این تفسیر با همین متن از زمان حسن بن سلیمان حلی است به نام تفسیر قمی یاد شده است. حسن بن سلیمان یک سند عام به علی بن ابراهیم دارد در اول کتاب با آن سند عام آن را نقل میکند. حسن بن سلیمان اجازة شهید اول را تا زمان علی بن ابراهیم برای این کتاب موجود کشانده است. پس اولاً وی از این کتاب موجود به نام علی بن ابراهیم نقل کرده است، ثانیاً، یک اجازه هم به آن قرار داده است. وی کتابی به نام مختصر بصائر الدرجات سعد بن عبدالله دارد که همة روایاتش از سعد نیست خودش هم به آن حدیث اضافه کرده است. ما توضیح دادیم برای این که این تفسیر از تفسیر علی بن ابراهیم شناخته شود، مثل این روایت که قطعاً از علی بن ابراهیم نیست، هرجا که گفت: فی تفسیر علی بن ابراهیم و فی روایة ابی الجارود؛ یعنی از این کتاب موجود است. یک قسمت کتاب قطعاً مال علی بن ابراهیم نیست هر که روایتی را از تفسیر قمی نقل کند و به ابوالجارود آدرس دهد، (بگوید فی تفسیر علی بن ابراهیم: و فی روایة ابی الجارود) از این تفسیر موجود است. همینجا مرحوم استاد نوشته است احمد بن محمد همدانی روی عنه علی بن ابراهیم، این قطعاً باطل است احمد بن محمد ابن عقده است م 333. 
من احتمال قوی می‌دهم کتاب ابوالجارود خیلی در قم جا نیفتاد چون تولید مصادر ما در کوفه است و انتشارش در قم، من احتمال می‌دهم تفسیر ابوالجارود در قم جا نیفتاد. نجاشی که می‌گوید: عدة من اصحابنا عن ابن عقده، ‌این‌ها مشایخ بغداد هستند. نجاشی هم از سنی‌ها هم از زیدی‌ها هم از شیعه از ابن عقده نقل می‌کند با یک واسطه از ابن عقده نقل می‌کند، علو اسناد است، بین نجاشی و ابن عقده 120 سال فاصله است. شیخ از یکی دو نفر از ابن عقده نقل می‌کند. همینطور است الآن در کتاب تاریخ بغداد، ترجمه ابن عقده را دارد خیلی از مشایخ بغداد هستند که از ابن عقده نقل می‌کنند. نکتة اساسی این است که از راه قم نرفته است، نجاشی خیلی وقت‌ها از راه قم می‌رود شاید این که این تفسیر مشهور نشده است به خاطر این است که در قم قبول نشده است. مؤلف کتاب به کوفه رفته است و از ابن عقده نقل کرده است خود زیدی‌ها الآن این کتاب ابوالجارود را ندارند. احتمال می‌دهم این کتاب تفسیر ابوالجارود به قم نیامده باشد. شاید قمی‌ها در سند کتاب اشکال داشته‌اند صدوق با این که خیلی روایات عجیب و غریب نقل می‌کند از این کتاب نقل نمی‌کند.
تفسیر سورة انعام را در تفسیر علی بن ابراهیم نگاه کنید در آنجا دارد: عبدالصمد بن بشیر عن ابی الجارود. تصور نشود که هرچه روایت در این کتاب از ابوالجارود است از تفسیر ابوالجارود است، این روایت ابوالجارود در تفسیر علی بن ابراهیم است و طریقش هم شیعه امامیه هستند. اگر از تفسیر ابوالجارود باشد روایت واحده است یا سماعا از او نوشته‌اند. اگر تفسیر ابوالجارود استخراج شود مثل این‌ها نباید استخراج شود. 
آقای خویی در ذیل ابوالجارود توثیق ابوالجارود را از این روایت استفاده کرده‌اند. اگر در کتاب موجود هست فی روایة ابی الجارود از کتاب تفسیر ابوالجارود است ولی مثل مورد فوق که عبد الصمد بن بشیر است واقعاً در تفسیر علی بن ابراهیم است. 
در تفسیر افراد دیگری را هم نقل می‌کند که مشایخ علی بن ابراهیم نیستند، مشایخ مؤلف هستند. آقای طباطبایی هم در المیزان به تفسیر قمی اعتماد می‌کند ولی روایاتی که خیلی تأویلی هستند نقل نمی‌کند. 
ولی این کتاب میراث علمی است به هر حال مطلب باید نقل شود این که زمانه عوض شده است دلیل عدم نقل نمی‌شود.
آقابزرگ در بعضی از جاها مقارنه می‌کند؛ در کتاب می‌گوید: قال علی بن ابراهیم بعد همان آیه را از تفسیر ابوالجارود می‌آورد، از این مطلب این نکته را فهمیده‌اند که مؤلف کتاب شخص دیگری غیر از علی بن ابراهیم است، می‌گوید: در تفسیر علی بن ابراهیم اینجور است در تفسیر ابوالجارود اینجور، بین روایت ابوالجارود و علی بن ابراهیم مقارنه کرده است. آقابزرگ از آنجا متفطن شدند که این کتاب نباید از علی بن ابراهیم باشد. بعد از آن هم در حوزه‌های ما جا افتاده است که این تفسیر موجود از علی بن ابراهیم نیست.
ابوالجارود مدت کوتاهی با امام صادق ع بود بعد از آن در خط زیدیه رفت محمد بن سنان هم ابوالجارود را دیده است مقدار زیادی از روایات ابوالجارود را محمد بن سنان نقل کرده است. روایات ابوالجارود از امام صادق ع خیلی کم است. ابوالجارود تا آخر عمر به امام صادق ع برنگشت، به امام موسی بن جعفر هم ایمان نیاورد با این که آن حضرت را درک کرد.
روایات ابوالجارود بد نیست بعضی از روایاتش کلیدی است؛ برای مثال یک روایت کلیدی دارد که اگر به آن فتوا داده شود خیلی از مشکلات حج را حل می‌کند «الاضحی ما ضحی الناس و الفطر ما أفطر الناس». اگر روایت قبول شد مطلق است از معاصرین آقای اراکی به این روایت عمل کرده است این روایت منحصر به ابوالجارود است. هم در عید فطر به درد می‌خورد هم عید قربان، مقید به علم هم نشده است، مراد از ناس، اهل سنت هستند. 
متن حدیث:
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص432
- 807- 32022- (5) تفسير عليّ بن إبراهيم 1/ 180: و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السلام: في قوله‏ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ) امّا الخمر فكلّ مسكر من الشراب خمر (إلى أن قال 181) و أمّا الْمَيْسِرُ فالنّرد و الشطرنج و كلّ قمار ميسر و أمّا الْأَنْصابُ‏ فالأوثان الّتى كانوا يعبدونها المشركون و أمّا الْأَزْلامُ‏ فالأقداح الّتي كانت تستقسم بها مشركوا العرب في الجاهليّة كلّ هذا بيعه و شرائه و الانتفاع بشي‏ء من هذا حرام من اللَّه محرّم و هو رجس من عمل الشيطان فقرن اللَّه الخمر و الميسر مع الأوثان.
متن این روایت به روایات فقهایی بیشتر می‌خورد تا به روایت امام باقر ع. کل هذا بیعه و شرائه.. فقرن الله ... مع الاوثان. 
این که خمر، کل مسکر باشد در روایات ما تأیید نشده است. یک تصور این است که خمر شراب انگوری است به غیر انگوری خمر نمی‌گویند (ادیب نیشابوری مقامات حریری را هم می‌گفت گفته بود من چهار هزار لغت در عربی برای خمر پیدا کردم. این خیلی عجیب است. آقای بجنوردی شاگرد ادیب اول بودند در مدرسة نواب بود تا آخر عمر. این را یکی دیگر از شاگردان ایشان نقل می‌کرد.)
بحث این است که آیه مبارکه که خمر در آن است، خمر یعنی شراب انگوری. عده‌ای از علمای اهل سنت می‌گفتند: خمر یعنی کل مسکر، از هرچه که باشد. در روایات ما اینطور دارد که خمر آن است که از انگور است، لکن کل ما اسکر حرام است. کل مسکر خمر نیست لکن حرام است. این روایت با مشهور روایات ما مخالف است و مؤید تفکری است که اهل  سنت داشتند و تمسک به آیات و روایات می‌کردند جای بحثش در کتاب اطعمه و اشربه است.
در روایات ما حرمت خمر به کتاب الله است و در برخی روایات است که ما بعث الله نبیا إلا بحرمة الخمر. ان الله الخمر من العنب و حرم رسول الله کل مسکر. پس این در روایات ما ثابت نیست.
این که میسر نرد و شطرنج است درست است در روایات ما هست ولی تعبیر فقهایی است.
کل قمار میسر ممکن است هرجا برد و باخت باشد یا هرجا آلات قمار باشد.
و الأنصابک: نَصْب یعنی برپاداشتن؛ چون مجسمه را برپا می‌کردند به مجسمه‌ها انصاب  می‌گفتند البته احتمال دارد که انصاب انواع خاصی از بت بوده است کتاب الاصنام ابن کلبی مطالب خوبی در این مورد دارد. ازلام عبارت از تیر بوده است روی آن شماره داشته است از یک تا ده سه تا پوچ بوده است هفت تا داشته است. 
مجموع این‌ها بیست و هشت تا می‌شده است شتری را می‌کشته‌اند و بیست و هشت قسمت می‌کرده‌اند.
احتمال دارد کل هذا ... حدیث نباشد. این تعبیر را ما در حدیث تحف العقول داریم که حتی امساک آن را هم حرام دانسته است. حدیث تحف در مکتب بغداد شواهدی دارد در دعائم دارد، در فقه الرضا دارد. 
این قبل از تحف است. قدیم‌ترین شاهد ما از تحف العقول این است. احتمالاً بعضی تصورشان این بود که اجتناب که در اینجا آمده است یک معنای عامی است خوردن، مالیت‌نداشتن، مانعیت نماز، تمام احکام را از آن درمی‌آوردند. حرام من الله شاید اشاره به این باشد که اگر چیزی در قرآن حرام شد تمام موارد را می‌گیرد. قبول این روایت به عنوان روایت بسیار مشکل است و شواهد حجیت ندارد.
ج83، یکشنبه، 17/1/92
قمار را چهار قسم کرده‌اند دو صورت محل کلام است یکی با آلات قمار بدون پول باشد یکی با پول با غیر آلات قمار. یک صورت محل کلام با غیر پول و با غیر آلات قمار که خیلی محل کلام نیست.
بیشتر روی دو تا از آلات قمار بحث بوده است یکی قمار العجم و یکی قمار العرب. تا اینجا باب 23 از جامع الاحادیث در ابواب ما یکتسب و ما لا یکتسب. در این جهت قرار داده است. تا اینجا رسیدیم که بعضی از روایات خوب است. یکی حدیثی بود که سکونی عن ابی عبد الله بود نهی رسول الله عن اللعب بالشطرنج. روایت از بقیة روایات بهتر است از جهت دلالت ولی اشکالش این است که روایت سکونی است. استاد سابقاً سکونی را توثیق می‌کرد و در نوفلی اشکال می‌کرد ولی اخیراً نوفلی را هم قبول می‌کرد. مرحوم سید احمد خوانساری در جامع المدارک احتمال داده است روایت منصرف به جایی باشد که پول باشد. این مطلب روشن نیست. اولاً بحث شطرنج، خود مسأله شطرنج بوده است بحث برد و باخت نبوده است شطرنج در زمان عمر وارد دنیای اسلام شد و از عهد صحابه محل کلام شد. با وجود شواهد خارجی بحث خود شطرنج بوده است نه برد و باخت. همچنین جایی که کلمة لعب می‌آید مراد خود بازی است وگرنه از الفاظی مثل یقامر یا قومر بالشطرنج استفاده می‌شد. مشکل روایت این است که در تهذیب و استبصار و فقیه نیامده است از منفردات کلینی است. این حدیث را شاید بتوان قبول کرد.
ح6
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) / ج‏22 / 432 / (23) باب تحريم اللعب بالشطرنج
- 808- 32023- (6) كافي 6/ 437: (عدّة من أصحابنا- معلّق) عن سهل عن محمّد بن عيسى عن يونس عن أبي أيّوب، تفسير العيّاشى 1/ 341: عن عبد اللّه بن جندب عمّن أخبره عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: الشطْرَنْج‏ ميسر و النرد ميسر.
محمدبن عیسی بن عبید یقطینی پسربرادر علی بن یقطین است. یقطین از دعات معروف بنی عباس بوده است که عمرش را در این راه گذاشت. عجیب است که برخی گفته‌اند یقطین شیعه بوده است. عده‌ای از بچه‌‌هایش شیعه بودند یکی عبید بن یقطین است یکی یعقوب بن یقطین را هم گفته‌اند. علی بن یقطین را هم دستگاه بنی عباس بعد از موسی بن جعفر شهید کردند. محمد بن عیسی از اجلای اصحاب است از یونس نقل می‌کند. هم محمد بن عیسی به ایران آمده است هم سهل بن زیاد به عراق رفته است. یک مشکل روایت، محمد بن عیسی عن یونس است، یک مشکل هم بر سر نسخة سهل است. یکی از آثار که محل کلام شدید بوده است و یکی از نقاط افتراق قم و بغداد یکی سر یونس بوده است که قمی‌ها بر خلاف بغدادی‌ها یه یونس اعتماد نداشتند، یکی هم سر کتاب‌های یونس بوده است، یکی هم سر خود سهل بوده است که متساهل در حدیث بوده است.
آخر حدیث هم ارسال دارد. این حدیث اضافه بر کلینی در تفسیر عیاشی هم آمده است. تعداد معدودی از روایات کتاب سند کامل دارد به طور کلی اسانید کتاب عیاشی محذوف است. چون کلینی هم از این نسخة یونس نقل کرده است به احتمال قوی عیاشی هم این نسخه در اختیارش بوده است. 
ح7
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص432
- 809- 32024- (7) تفسير العيّاشيّ 341: إسماعيل الجعفى عن أبي جعفر عليه السلام قال: الشطرنج و النرد ميسر.
عیاشی با این که در سمرقند یعنی آخرین منطقه شیعه‌نشین در دنیای آنروز بوده است و در ابتدا سنی بوده است و شیعه شده است همة پول ارثش را صرف خرید کتب کرده است یکی از عجایبش این است روایاتی دارد که بزرگان ما در این طرف قم یا در خراسان نداشته‌اند. مثلاً این روایت اسماعیل جعفی را در جای دیگر ندارد ما روایات زیادی در تفسیر عیاشی داریم که پیش اصحاب ما نیست. ایشان یک دایرة المعارفی است در حدیث اهل بیت ع. احتمالاً اسماعیل جعفی اوایل حیات امام صادق ع را هم درک کرده است.
ح8
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص432
- 810- 32025- (8) جامع الأخبار 431: روى عبد اللّه بن مسعود: انّ رسول اللَّه صلّى اللّه عليه و آله مرّ بقوم يلعبون بالشطرنج قال ما هذه التّماثيل الّتى أنتم لها عاكفون. العوالى 243: و انّه صلّى اللّه عليه و آله مرّ بقوم (و ذكر مثله).
صاحب جامع الاخبار قمی و مرد ملایی است لکن به مثل دقت شیخ صدوق نیست چند کتاب دارد المسلسلات، جامع الاخبار. در کتب اهل سنت این قصه هست لکن به امیر المؤمنین ع منسوب است. هر دو کتاب مرسل است عوالی فوق العاده ضعیف است.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص432
- 811- 32026- (9) مستدرك 13/ 223: الشيخ أبو الفتوح في تفسيره عن أمير المؤمنين عليه السلام: انّه مرّ بقوم يلعبون بالشِّطرنج فقال ما هذِه التّماثيل الّتى أنْتم لَها عاكِفُونَ واخذ قدراً من التراب و طرحه فيه، قال الشيخ يقول الذين يتعاطون لعب الشطرنج انّه كلّما بسط نطعه وجد فيه شيئاً من التراب.
نطع: صفحة شطرنج. این حدیث شواهد دارد. شیخ ابوالفتوح قائل به حجیت خبر واحد نیست. لذا بعضی فکر می‌کنند که اگر ایشان خبر را بیاورد ارزش خاصی دارد، ولی به حسب ظواهر پذیرفتن این مطلب مشکل است. ایشان احادیث اهل سنت را زیاد می‌آورد.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 434
- 812- 32027- (10) مستدرك 13/ 223: القطب الراونديّ في لبّ اللّباب عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله انّه قال: ملعون من جرّ اللّعب بالإستريق يعنى الشطرنج.
لب اللباب از مصادر عامه جمع کرده است. استریق تعبیرش بعید است در زمان رسول خدا ص بوده باشد.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص434
- 813- 32028- (11) كافى 6/ 437: عليّ بن إبراهيم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن زياد عن أبي عبد اللّه عليه السلام: انّه سئل عن الشطرنج فقال دعوا المجوسيّة لأهلها لعنها اللَّه.
شطرنج هندی است مجوسی هم نیست. این حدیث را به حسب مباحث رجالی فعلی معتبر می‌دانند. مسعدة بن زیاد (چهار تا مسعده داریم از این چهار تا نجاشی این مسعده را توثیق کرده است لکن انصافاً خیلی ابهام دارد. ابهام‌هایی که در اینجا دارد یکی هارون بن مسلم است که نجاشی وی را توثیق می‌کند اما یک مشکلات تاریخی دارد نجاشی کتاب‌هایی را به وی نسبت می‌دهد ولی شیخ می‌گوید: له روایات. آنچه ما الآن حس می‌کنیم وی راوی کتب است. مشکل دیگر این است که گفته‌اند هارون بن مسلم سامرایی بوده است علی بن ابراهیم هم شواهدی نیست که از قم درآمده باشد و  به کوفه یا به سامرا رفته باشد، مگر این که هارون به قم رفته باشد. نجاشی می‌گوید: هارون اصلش از انبار است به سامرا رفته است شیخ خلاف این نوشته است می‌گوید: کوفی الاصل بوده است سپس به بصره رفته است و سپس به بغداد رفته و در آنجا درگذشته است. این مطالب را چطور جمع کنیم؟ احتمالاً شیخ در اینجا اشتباه کرده است. احتمال دیگر هم در هارون بن مسلم است که نجاشی می‌گوید: لقی ابامحمد و ابالحسن ع. یعنی دیده است این دو امام متأخر را، لقی یعنی لم یرو عنهما. لقی ظاهر عبارتش این است. این که شیعه باشد و در سامرا باشد و دو امام را ببیند و از آن‌ها روایت نکند، محل سؤال است. ایشان از شاگردان امام صادق ع نقل می‌کند. اگر مسعده امام صادق را درک کرده باشد حضرت موسی بن جعفر و حضرت رضا را. در تاریخ بغداد شرح نسبتا مفصلی از حال ایشان دارد او هم می‌نویسد سامرایی و نقل می‌کند در سال 240 حدثنی هارون بن مسلم که این زمان امام هادی است. تعجب است که از امام جواد یا امام رضا ع نقل نمی‌کند. در تاریخ بغداد هم عن مسعدة بن صدقه عن جعفر بن محمد نقل می‌کند عجیب است که با یک واسطه از امام صادق ع نقل می‌کند از ائمة دیگر نقل نمی‌کند. خطیب بغدادی طعن در مذهب وی هم نمی‌کند. خطیب بغدادی و ذهبی اگر طعن در مذهب شخص نکرند معمولاً سنی هستند. من هم خودم متحیرم که ایشان شیعه است یا سنی، طبق عبارت خطیب باید سنی باشد. مسعده را هم گفته‌اند سنی است. رابطة این فرد با مثل علی بن ابراهیم هم مشکل دارد. در کتب ما از این حدیث به صحیحه تعبیر کرده‌اند لکن مشکلات تاریخی دارد. یک مشکلش هم این است که در عده‌ای از روایات کافی علی بن ابراهیم عن ابیه عن هارون است در برخی علی بن ابراهیم عن هارون. اگر عن ابیه باشد مقداری اهون است چون پدر علی بن ابراهیم در کوفه بوده است. این یکی از جاهایی است که در کتاب کافی اشکال دارد. در محمد بن عیسی هم این مطلب هست اکثر مطلق است: علی بن ابراهیم عن محمد بن عیسی، مواردی هم داریم علی بن ابراهیم عن ابیه عن محمد بن عیسی. طبق قواعد ظاهراً علی بن ابراهیم خود محمد عیسی را دیده است ولی اینجا به نظرم عن ابیه عن هارون بن مسلم باید باشد. هم هارون، و هم مسعده، عده‌ای اشکال دارد. ظاهر متن هم مطلق است.
مرحوم نجاشی نوشته است مسعدة بن زیاد عبدی، مسعدة بن صدقه ربَعی، در روایات عکس این است ربعی در رجال، عبدی در روایات است و عبدی، ربعی است. تستری نوشته است وَهَم النجاشی. مطلب به این واضحی نمی‌شود گفت نجاشی روایات را ندیده است نجاشی واقعاً مرد ملایی است چه در بخش‌های رجالی و چه در بخش‌های فهرستی. چطور شده است نجاشی چنین اشتباهی را مرتکب شود. یک جای کار گیر دارد یا ما اشتباه کرده‌ایم یا نجاشی. 
جواب: اولاً فهارس اصحاب بر اساس روایات نوشته نشده است، نجاشی در فهرستی که در اختیارش بوده آنطور بوده است و ایشان همانطور نقل کرده است. بعد هم احتمال دارد در فهرست شیخ و نجاشی هر دو روی نسخة عبد الله بن جعفر حمیری رفته‌اند شاید منشأ اشکال آن آقایان باشند نه نجاشی.
در کتاب انساب سمعانی نسبت عبدی را به عبد القیس می‌نویسد. شیخ طوسی به جای عبدی نوشته است عبسی. هیچ کس عبسی را ندارد صحیحش این است که این‌ها هر دو یکی هستند چون عبدی نسبت است به عبدالقیس از عشایر معروف بصره بودند. اهل بصره بوده است. عبدالقیس به ربیعة بن نزار برمی‌گردد بعضی وقت‌ها به این‌ها عبدی می‌گفتند به اعتبار عبدالقیس و گاهی رَبَعی می‌گفتند به اعتبار ربیعة بن نزار. عبسی هم در کلام شیخ در رجال درست نیست عبقسی باید باشد در اسماء مرکب می‌شود به یک جزئش نسبت داد یا به هر دو جزئش؛ عبشهی عبد الشمس، عبقسی، منسوب به عبدقیس است. در احادیث ما هر دو آمده است مسعدة بن زیاد و مسعدة بن صدقه هر دو از یک عشیره هستند. نسب هر دو به یکی برمی‌گردد طبق قواعد هم عبدی می‌گفتند هم عبقسی هم ربعی. به حسب تعبد سند معتبر است لکن احتمالاً سقطی دارد. و احتمالاً هر دو از اهل سنت باشند هم هارون بن مسلم و هم مسعدة بن صدقه.
ج84، دوشنبه، 18/1/93
بحث راجع به روایات قمار بود هدف اساسی از این روایات دو مورد محل کلام بود یکی لعب با آلات قمار بدون پول و یکی 
روایاتی که تا اینجا خواندیم مشکلات دلالی ندارد. 
ح12: 
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص434
- 814- 32029- (12) كافى 6/ 435: عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن حفص بن البخترى عمّن ذكره عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: الشطرنج من الباطل.
حفص بن بختری از اصحاب ابی عبد الله است. ظاهر این است که خود شطرنج است چه پول باشد و چه نباشد. روایت ارسال دارد سابقاً نکته‌ای را گفتیم که ممکن است در مثل این روایات ارسال طاری باشد یعنی در اصل مرسل نبوده است مثلاً در کتاب ابن ابی عمیر بوده است لکن اسم مشوه بوده است لکن چون کلینی یا ابراهیم بن هاشم نتوانسته‌اند اسم را بخوانند عمن ذکره گفته‌اند. بحث معروف هم کسانی که مراسیل ابن ابی عمیر را قبول می‌کنند اینجا چون روایت تکرار شده است نیازی به این بحث نیست. در جایی که ارسال بعد از استاد ابن ابی عمیر باشد آیا شامل اینجا هم می‌شود معروف است که شامل نمی‌شود یروون و لا یرسلون عن ثقه، اینجا ارسال از حفص است. ممکن است در مراسل ابن ابی عمیر مطلقا بگوییم مراسیلش را قبول می‌کنیم بر خلاف صفوان و بزنطی. وجه و نکته‌اش بعداً. 
نجاشی حفص بن بختری را صراحتا توثیق کرده است لکن روایاتش خالی از اشکال نیست بحرانی کتابی نوشته است معراج اهل الکمال، ایشان نوشته است روایاتش خالی از اشکال نیست. گاهی خود روایاتش معارض دارد. به نظر ما روایات حفص با توثیق نجاشی و با این که ابن ابی عمیر روایاتش را نقل می‌کند خالی از شبهه نیست.
- 815- 32030- (13) تفسير العيّاشى 2/ 315: عن حمدويه عن يعقوب بن يزيد عن بعض أصحابنا قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن اللّعب بالشِّطرنج فقال الشطرنج من الباطل.
دیروز گفتیم تفسیر عیاشی مسند بوده است ناسخ کتاب اسناد را حذف کرده است این یکی از احادیث است که اسنادش کامل است عیاشی حمدویه را درک کرده است در رجال کشی مقدار زیادی از روایات خود کشی و عیاشی از حمدویه است. حمدویه توثیق شده است توسط شیخ طوسی قاعدتا عیاشی اگر از استادش نقل کند ثقه است. حمدویه بن نصیر کشی. یعقوب بن یزید ظاهراً از بزرگان بغداد است. 
متن حدیث: بعض اصحابنا باید ابن ابی عمیر عن حفص البختری باشد. نوادر ابن ابی عمیر از کتب مشهور اصحاب ما بوده است چند راوی معروف دارد یعقوب بن یزید از روات مهم کتاب ابن ابی عمیر است. چون کلام امام عین کلام حدیث قبلی است کتاب ابن ابی عمیر بر اثر حوادث زیاده و نقیصه داشته است. سند نسخة عیاشی کم شده است و متن نسخة کافی. به هر حال مشکل ارسال دارد.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص434
- 816- 32031- (14) كافى 6/ 436: محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن ابن فضّال عن عليّ بن عقبة عن ابن بكير عن زرارة عن أبي عبد اللّه عليه السلام: إنّه سئل عن الشطرنج و عن لعبة شبيب الّتى يقال لها لعبة الأمير و عن لعبة الثلاث فقال أ رأيتك إذا ميّز (اللَّه- خ) الحقّ من الباطل مع أيِّهما يكون قال قلت مع الباطل قال فلا خير فيه.
ابن فضال پدر است. احمد اشعری به کوفه آمده و کتاب ابن فضال را به قم برده است. ولی در تهذیب و استبصار مخصوصاً در اول سند زیاد دارد ابن فضال، که در آنجا مراد پسر (علی) است. محمد و احمد و علی سه پسر ابن فضال هستند. علی فوق العاده مشهور است هرگاه در این طبقه می‌گفتند علی بن حسن مراد این علی است. عیاشی از شاگردان ابن فضال پسر است اما احمد اشعری از شاگردان ابن فضال پدر است. عن علی بن عقبه احتیاج به شواهد دارد مخصوصاً ابن فضال از او نقل می‌کند وی واقعاً مرد پخته‌ای است بعید نیست از هر که نقل کند ثقه باشد. پسر هم فوق العاده است کشی نقل می‌کند ... ما من کتب من اصحاب ائمه الا این که پیش ایشان بود.
ابن بکیر پسر برادر زارره است. این حدیث در مصادر فطحیه است. شبیب است یا یسیر؟ این را چیزهایی نوشته‌اند شراح. شاید در آن زمان چیزهای معروفی بوده است در کوفه. 
این را در غنا هم  داشتیم این سند معتبر است در باب شطرنج و لعبة شبیب. اگر بخواهیم قبول کنیم باید بگوییم کل لهو حرام. در حرف لام شیخ لهو هم دارد در آنجا توضیح بیشتر خواهیم دارد. به لحاظ مصدر فوق العاده خوب است حدیث قابل قبول است.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ؛ ج‏22 ؛ ص434
- 817- 32032- (15) كافى 6/ 437: محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن موسى بن القاسم عن محمّد بن عليّ بن جعفر عن الرّضا عليه السلام قال: 
موسی بن قاسم عند الاطلاق موسی بن قاسم بجلی است. وی با جلالت قدرش مظلوم مانده است خیلی کتاب داشته است. شیخ طوسی از کتاب الحج ایشان نقل می‌کند. وضع این حدیث روشن است احمد اشعری در سفر کوفه از کتاب موسی بن قاسم نقل می‌کند. محمد بن علی نوة امام صادق است پسر علی بن جعفر معروف است. علی از اولاد امام صادق بود که هنگام وفات امام خیلی کوچک بوده است لذا بیشتر از برادرش موسی بن جعفر نقل می‌کند. مدتی با ابوالسرایا بوده است بعد برگشته است. متأسفانه با وثاقت محمد بن علی خیلی آشنایی نداریم. عبد الله بن حسن هم نوة علی بن جعفر است. سادات عریضی اولاد علی بن جعفر هستند چون عریض دهی در مدینه بوده است راه فرودگاه و خود مدینه. 
روی قرائن عامه و سیادت می‌شود قبول کرد آن‌هم راوی‌اش موسی بن قاسم است. این شاید قصه دیگری باشد. 
جاء رجل الى‏ أبى جعفر عليه السلام فقال يا أبا جعفر ما تقول في الشطرنج الّتى يلعب بها الناس فقال أخبرنى أبى عليّ بن الحسين عن الحسين بن على عن أمير المؤمنين عليهم السلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللّه عليه و آله: من كان ناطقاً فكان منطقه لغير ذكر اللَّه عزّ و جلّ كان لاغياً و من كان صامتاً فكان صمته لغير ذكر اللَّه كان ساهياً ثمّ سكت فقام الرجل و انصرف.
هرجا کلمة لعب باشد انصراف به جایی دارد که با پول نباشد. شاید لغیر ذُکر الله باشد. 
این اطلاقش شامل حرمت شود خالی از اشکال نیست.
- 820- 32035- (18) تفسير العيّاشى 106: الحسين عن موسى بن القاسم البجليّ‏  عن محمّد بن عليّ بن جعفر بن محمّد عن أبيه عن أخيه موسى عن أبيه جعفر عليه السلام قال: النرد و الشطرنج من الميسر.
حسین عند الاطلاق در این طبقه باید حسین بن سعید باشد لکن عیاشی شاگرد حسین بن سعید نیست یک واسطه حذف شده است سند کامل است لکن کامل کامل نیست. عادة بین عیاشی و حسین بن سعید یک نفر دیگر باید باشد. 
موسی بن قاسم بجلی: موسی بن قاسم بن معاویة بن وَهْب بجَلی است. در کتب اهل سنت تماماً بجَلی است منسوب است به بَجیله، بجْلی هم در شیعه داریم که منسوب است به بجله.
محمد بن علی بن جعفر بن محمد: سند با آن یکی است. عن أبیه یعنی عن علی بن جعفر. (این که در قم است قطعاً علی بن جعفر نیست شاید نسل چهارم پنجم او باشد) این مطلب که نرد و شطرنج از میسر باشد با اسانید دیگر از امام صادق ع داریم. مثل ح6 الشطرنج میسر و النرد میسر. عیاشی از کتاب حسین بن سعید روایتی نقل می‌کند که اصحاب دیگر ما نقل نمی‌کنند این که عیاشی آورده است از آنچه کلینی آورده است بهتر است. تعجب است روایتی در کتاب حسین بن سعید بوده است و کلینی و شیخ طوسی ندیده‌اند. کلینی معمولاً با دو واسطه از حسین بن سعید نقل می‌کند گاهی هم با یک واسطه که ابوداوود است نقل می‌کند.
- 818- 32033- (16) الخصال 26: حدّثنا أحمد بن محمّد بن يحيى العطّار رضي اللّه عنه عن أبيه عن سهل بن زياد قال حدّثنا أبو نصر محمّد بن جعفر بن عقبة عن الحسن بن محمّد ابن اخت أبى مالك عن عبد اللّه بن سنان عن عبد الواحد بن المختار قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن اللّعب بالشِّطرنج فقال إنّ المؤمن لمشغول عن اللعب. 
این آقازادة محمد بن یحیی است توثیق صریح ندارد ولی از مشایخ بوده است. محمد بن یحیی خیلی از سهل نقل نمی‌کند. 
قرب الإسناد 174: محمّد بن الوليد الخزّاز عن بكير قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن اللعب بالشطرنج قال انّ المؤمن لفى شغل عن اللعب.
بعید است از بکیر باشد باید عادة ابن بکیر باشد. محمد بن ولید خزاز ثقه است. اگر بکیر باشد ثقه است لکن احتمال حذف واسطه هست.
[در کشی همین روایت را از ابن بکیر آورده است]
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 436
- 819- 32034- (17) كافى 6/ 435: عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن ابن أبي نجران عن مثنّى الحنّاط عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال قال أمير المؤمنين عليه السلام: الشطرنج و النرد هما الميسر.
این روایت اشکال دارد به سهل مگر این که بگوییم سهل طریق بوده است.
- 821- 32036- (19) كافى 6/ 436: محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن سنان [عن] عبد الملك القمّيّ قال: كنت أنا و إدريس أخى عند أبي عبد اللّه عليه السلام فقال إدريس جعلنا فداك ما الميسر فقال أبو عبد اللّه عليه السلام هي الشطرنج قال فقلت أما إنّهم يقولون انّها النرد قال و النرد أيضاً.
این جزء آثاری است که احمد اشعری از کوفه به قم آورده است. مقداری از میراث‌های محمد بن سنان توسط احمد اشعری به قم آمده است با این که میراث‌های ایشان خیلی نقی نبوده است لکن احتمالاً میراث‌هایی که احمد اشعری آورده است نقی بوده است. شاید اولین کسانی که آثار محمد بن سنان را غربله کردند و آثار صحیحش را نقل کردند احمد اشعری باشد و کلینی از او گرفته باشد. البه شیخ صدوق از آثار ضعیف محمد بن سنان هم نقل می‌کند.
ظاهراً از زمان امام صادق عده‌ای از قمی‌ها که به مدینه آمدند از امام صادق حدیث نقل کردند. عبد الملک احتمالاً به کوفه رفته است و به محمد بن سنان حدیث را گفته است.
در آن زمان این مطلب معروف بود که نرد میسر العرب است. امام از فرد خفی که شطرنج بوده است اسم برده‌اند بعد از نرد سؤال می‌کند.
روایت را به لحاظ تنقیح قمی‌ها می‌شود قبول کرد احمد اشعری و بعد کلینی.
- 822- 32037- (20) كافى 6/ 435: محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن مَعْمّر بن خلّاد عن أبي الحسن عليه السلام قال: النرد و الشطرنج و الأربعة عشر بمنزلة واحدة و كلّ ما قومر عليه فهو ميسر.
این حدیث صحیح است. کل ما قومر علیه : ما قومر علیه باید عوض باشد مراهنه باشد کل ما قومر علیه چون ذیل حدیث آمده است یصلح للقرینیة یعنی در صدر حدیث تصرف کنیم. این حدیث کاملاً صحیح است پس این ذیل صدر را مشکل می‌کند. شاید این سه تا با مراهنه میسر است.

- 822- 32037- (20) كافى 6/ 435: محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن معمّر(بغدادی است ظاهرا) بن خلّاد عن أبى الحسن عليه السلام قال النرد و الشطرنج و الأربعة عشر بمنزلة واحدة و كلّ ما قومر عليه فهو ميسر.
- 823- 32038- (21) تفسير العياشى 105: حمدويه(این هم از اون چند موردی است که سند کامل است. یعنی در تفسیر عیاشی موارد قلیلی است که سند کامل است) عن محمّد(ایشان به عراق رفته اند و حمدویه هم به ایران رفته است. ایشان یعنی محمد بن عیسی بن عبید در سفرهاشان استفتاءات مردم را جمع میکرده اند عادة استفتاءات را الآن هم نمیشناسیم. راجع به استفتاءات باید روی ناقل حساب باز کنیم. اینجا شاید مرحوم حمدویه میخواهد بگویند من کتاب استفتاءات یا همان مسائل الرجال الی ابی الحسن الثالث علیه السلام باشد.) بن عيسى قال سمعته يقول كتب إليه إبراهيم بن عنبسة(الآن یادم نیست بشناسیم) يعنى الى‏ على بن محمّد عليه السلام إنْ رأى‏ سيّدى و مولاى انْ يخبرنى عن قول اللَّه‏ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ» الآية فما الميسر جعلت فداك فكتب كلّ ما قومر به فهو الميسر(اشاره به این است که شما نیایید فقط میسر زمان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را نگاه کنید. اونی که به سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است اعم است. البته این شطرنج درش از باب قمار حرام میشود.) و كلّ مسكر حرام.(این حدیث الآن سندش معتبر است. و این جزو نادر مواردی است د رکتاب ایشان که صحیح و مسند است.)
- 824- 32039- (22) فقيه 4/ 4، أمالى الصّدوق 345: بإسناده المتقدّم في حديث مناهى النّبى صلى الله عليه و آله(همان حدیث مشهور مناهی النبی صلی الله علیه و آله و سلم) و نهى عن اللعب بالنرد و الشطرنج و الكوبة و العرطبة و هى‏ «2» (الطبل(به چیز دیگر هم تفسیر شده است) و- امالى) الطنبور و العود.(این یک مجموعه ای از آلات قمار و غناء است)
- 825- 32040- (23) المقنع 154(مرحوم آقای بروجردی فتاوای مرحوم صدوق را هم به عنوان روایت جمع کرده اند و خوب است. علتش هم این است که عبارات ایشان روایات است.) : اتّق اللّعب بالنّرد فانّ الصادق عليه السلام نهى عن ذلك.(الجالب است داریم ان الرجس من الاوثان الشطرنج. این یعنی فقط شطرنج این است و نرد نیست. با اینکه در روایات نرد وشطرنج معمولا با هم هستند ولی هر دو در ذیل آیه میسر ولی شطرنج ذیل آیه الرجس من الاوثان هست و عرض شد که شکل مهره ها احتمالا شبیه بتهای هندی است. پس مراد ایشان ذات شطرنج است.)
- 826- 32041- (24) مستدرك 13/ 224: دعائم الإسلام عن النّبيّ صلى الله عليه و آله انّه قال من لعب بالنرد فقد عصى اللَّه(در نرد از رسول الله صلی الله علیه و آله وس لم داریم ولی در شطرنج ثابت نیست) و قال صلى الله عليه و آله و إيّاكم و هاتين الكعبتين(در عرب هر مکعبی را کعبه میگویند. و عرض شد که در نرد تاس داریم) المرسومتين فإنّهما من ميسر العجم. جامع الأخبار 431: قال النّبى صلى الله عليه و آله إيّاكم و هاتين الكعبتين المرسومتين فإنّهما من ميسر العجم.
- 827- 32042- (25) العوالى 243: و قال صلى الله عليه و آله من لعب بالنرد فقد عصى اللَّه و رسوله. مستدرك 13/ 225:
روى أبو الفتوح في تفسيره عنه صلى الله عليه و آله مثله.
______________________________
(1). موسى بن عمر- ئل خ- موسى بن القاسم العجلى- ك.
(2). يعنى- أمالى.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 438
- 828- 32043- (26) العوالى 2/ 111: و قال النّبيّ صلى الله عليه و آله اللّاعب بالنّرد كمن غمس يده في لحم خنزير و دمه. مستدرك 13/ 225: و روى الشيخ أبو الفتوح في تفسيره عن النّبى صلى الله عليه و آله نحوه.
- 829- 32044- (27) العوالى 1/ 243: و قال عليه السلام من لعب بالنرد شير «1» فكأنّما غمس يده في لحم الخنزير.
- 830- 32045- (28) جامع الأخبار 432: قال النّبيّ صلى الله عليه و آله من لعب بالنّرد و الشطرنج فكأنّما صبغ(این مناسب با دم است نه لحم و شاید وضع یا ... باشد) يده في لحم خنزير و دمه.
- 831- 32046- (29) تفسير علىّ بن إبراهيم 1/ 161: وَ انْ تَسْتَقْسِمُوا بِالأزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ-(ازلام یک نوع قمار متعارف در جاهلیین بوده است. در کتاب تفسیر قمی این طور است : ) قال(عده ای به ذهنشان رسیده است که تفسیر علی بن ابراهیم از آقا امام صادق علیه السلام هست و این را قرینه قرار داده اند و این قال ها را از آقا امام صادق علیه السلام گرفته اند. هیچ قرینه ای به این مطلب نداریم و قال ها به علی بن ابراهیم بر میگرد. این کتاب موجود که جزما تفسیر علی بن ابراهیم نیست. مقداریش مال علی بن ابراهیم به صورت روایت است. حدثنی ابی دارد. مؤلف کتاب همیشه میگوید قال علی بن ابراهیم و هیچ وقت حدثنی علی بن ابراهیم ندارد و کتاب را از سید محترمی به اسم ابوالفضل و عباس بن محمد عباس سیاه هم میگفتند بهش این کتاب را نقل کرده است و لذا ایشان این کتاب را از علی بن ابراهیم نشنیده است. این کتاب را نگاه میکنیم در بعضی موارد دارد که قال فانه حدثنی ابی. و در بعضی از موار دارد قال و کان سبب نزول الآیة مثلا... در بعضی جاها لهجه اش علی بن ابراهیم است ولی در نسخه ما قال ندارد. تحقیق کتاب علی بن ابراهیم بسیار مشکل است. سخه به صورت واده به ما رسیده است و خیلی ابهامات دارد. این بدون قال ها هم احتمالش قوی است مال خود علی بن ابراهیم باشد. اونجاهایی که الش حدثنی است خوصصاا در ج 2 زیاد است و در ج1 اوائلش خصوصا اصلا ندارد. این ها ظاهرا مؤلف خود کتاب است نه علی بن ابراهیم.کتاب احتیاج به زحمت زیادی دارد. مرحوم استاد ظاهرا این کتاب را ورق نزده اند تا خرابی ها را ببینند. ایشان در اون اواخر عمرشان فرمودند ما کامل الزایارات را نگاه کردیم دیدم ضعیف درش زیاد است. علی ب ابراهیم را هم نگاه میکردند از مبنا بر میگشتند.) كانوا يعمدون الى‏ الجزور فيجزّونه عشرة أجزاء(28 جزء درست است نه 10 تا. ده تا ازلام است. این دو خلط شده است. چوبها ده تاست. نصیب 28 تا است. 1 تا ده را جمع کنی میشود 55 تا(یا شاید 55 تا بوده است و 27 تایش نصیب نداشت.). 27 تایش نصیب نداشت(یعنی 8 و 9 و ده). 45از هفده را کم میکنیم میشود 28. به نظرم روایت درست هم داریم. مرحوم اقای بجنوردی شعر اسمهایش را حفظ بودند و زیاد میخواندند ولی من حفظ نشدم. ده تا چوب 3 شماره اش پوچ بود که مجموعش میشد 27 تا.ازلام که حرام است ولی بحث فقهی ما سر آلت قمار است. ) ثمّ يجتمعون عليه فيخرجون السهام و يدفعونها الى‏ رجل و السهام عشرة سبعة لها انصباء و ثلاثة لا أنصباء لها فالّتى لها انصباء الفذ و التوأم و المسبل و النافس و الحلس و الرقيب و المعلى فالفذ له سهم و التوأم له سهمان و المسبل له ثلاثة أسهم و النافس له أربعة أسهم و الحلس له خمسة أسهم و الرقيب له ستّة أسهم و المعلى له سبعة أسهم و الّتى لا انصباء لها السفح و المنيح و الوغد و ثمن الجزور على من لم يخرج له الانصباء شيئاً و هو القمار فحرّمه اللَّه عز و جل.
- 832- 32047- (30) كافى 6/ 437: علىّ بن إبراهيم عن أبيه عن حمّاد بن عيسى قال دخل رجل من البصريّين على أبى الحسن الأوّل عليه السلام فقال له جعلت فداك إنّى أقعد مع قوم يلعبون بالشطرنج و لست ألعب بها و لكن انظر فقال مالك و لمجلس لا ينظر اللَّه الى‏ أهله.(ممکن است ابتداء به ذهن بیاید که کراهت است ولی نه. با مجموعه شواهد حرمت است.)
- 833- 32048- (31) كافى 6/ 437: (عدّة من أصحابنا- معلّق) عن سهل بن زياد عن على(یک علی بن سعید قاسانی داریم که احتمال ارد ایشان باشد) بن سعيد عن سليمان الجعفرى(از احفاد جعفر طیار علیه السلام است) عن أبى الحسن الرضا عليه السلام قال المطلع في الشطرنج كالمطلع في النّار.
- 834- 32049- (32) كافى 6/ 437: عدّة من أصحابنا(از بین اینها یکی شان شاید خوب باشد و بقیه وضع روشنی ندارد.) عن سهل بن زياد(اضعف نسخ کتاب ابن محبوب این است و بهترینشان نسخه احمد اشعری است.) عن ابن محبوب(حدیث احتمالا اولش شفاهی بوده است و بعدش هم کتبی شده است توسط ابن محبوب. مرحوم صدوق هم احتمال دارد در همین نسخه دیده باشند. البته سهل از اخراجی های قم توسط احمد اشعری است و کذب در اونجا نه کذب ما است بلکه مراد ضعف مبانی حدیثی است که مثلا سهل اهل تساهل بوده است. اشکال احمد روی سهل همین است. یعنی ایشان اهل تساهل بوده اند. خلاصه این سند اشکال سهل دارد و مصدرا هم اشکال نسخه دارد. شاید مثلا اشکال احمد اشعری این بوده است که در نسخه حسن بن محبوب این نبوده است. مثلا در روایت داریم کل یابس زکی. انصافا چنین تعبدی خالی از صعوبت نیست. شاید سر برون شدن هم همین باشد. این لازمه اش این است که شطرنج از همه نجاسات اشد باشد. اگر خشک هم باشد .... اگر سهل نبود خوب بود.) عن ابن رئاب قال دخلت على أبى عبد اللّه عليه السلام فقلت جعلت فداك ما تقول في الشطرنج قال المقلّب لها كالمقلّب لحم الخنزير فقلت ما على من قلّب لحم الخنزير قال يغسل يده.
- 835- 32050- (33) مستدرك 13/ 223: الشيخ أبو الفتوح في تفسيره عن النّبى صلى الله عليه و آله انّه قال ملعون من لعب بالإستريق يعنى الشطرنج و الناظر إليه كآكل لحم الخنزير(اینجا احتمالا حذفی داشته باشد. احتمالا اصلا لاعب باشد). جامع الأخبار 431:
عنه صلى الله عليه و آله مثله (و زاد) و في خبر آخر الناظر إليه كالناظر إلى‏ فرج امّه.
______________________________
(1). اسقط في المستدرك قوله (شير).
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 440
- 836- 32051- (34) آخر السرائر 478: (نقلًا عن جامع البزنطى)(تا اینجا بهترین این روایات روایت کافی بود و عمده روایات این است. آ شیخ مجتبی تهرانی که به تازگی فوت شده اند در مکاسب محرمه ای که تقرییر فرموده اند دو جلدی است. در این جا تصریح دارند که این روایت صحیح است. در مکاسب محرمه استاد هم همین طور است. این روایت علی تقدیر صحت حدیث صدورش در قرن دوم است و اوائل قرن سوم ضبط حدیث است و کلا متروک میشود تا زمان ابن ادریس و متأسفانه ایشان هم طریقی برای این نسخه ننوشته اند. اون آقایی که گفته حیث صحیح است مرادشان این است. بنابر اینکه طریق ابن ادریس تا جامع صحیح است و جامع هم که سندش صحیح است. بعض عبارات این قسمت شبیه متن فقهی است.) عن أبى بصير عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال بيع الشطرنج حرام و أكل ثمنه سحت و اتّخاذها كفر و اللعب بها شرك و السلام على اللاهى بها معصية و كبيرة موبقة(خیلی بعید است) و الخائض يده فيها كالخائض يده في لحم الخنزير و لا صلاة له حتّى يغسل يده كما يغسلها مِن مسّ لحم الخنزير و الناظر إليها كالناظر في فرج امّه و اللّاهى بها و الناظر إليها في حال ما يلهى بها و السلام على اللاهى بها في حالته تلك في الإثم سواء(بیشتر به متن فقهی میخورد.) و من جلس على اللعب بها فقد تبوّأ مقعده من النّار و كان عيشه ذلك حسرة عليه يوم القيامة و إيّاك و مجالسة اللاهى المغرور بلعبها فإنّه من المجالس الّتى قد باء أهلها بسخط من اللَّه يتوقّعونه كلّ ساعة فيعمّك معهم (فيغمد معهم- خ).(این یک مجموعه ای از روایات است که در صحیح مسلم در نردشیر هم این تعبیر غمس یده فی لحم خنزیر هست. در مسند احمد هم به اساندی متعدد آمده است. اینجا راجع به مصادری که در اختیار ماست. عضر شد که از شماره 26 تا 34 اونهایی که یک مضمون است را میخوانیم و یک بحثی میکنیم و بعد برمیگردیم. در کتاب سرائر در مستطرفات یک روایتی رسیدیم که از جامع بزنطی نقل شده بود و عرض شد که عده ای گفته اند که صحیح است. عرض کرده ایم که به لحاظ سندی روایت بزنطی از ابوبصیر روشن نیست و طریق مرحوم ابن ادریس به کتاب بزنطی هم معلوم نیست. دو نکته برای درست کردن گفته اند که جامع بزنطی از کتب مشهوره است و مثلا بعدها مرحوم محقق هم ازش نقل میکنند و لذا میشود درستش کرد و شاید ظاهر عبارت مرحوم شیخ انصاری هم همین باشد که این روایت صحیح است. من جملة در قبل مسائل نوع رابع در بحث آلات قمار اونجا هم این روایت را خواندیم و در کتاب مرحوم استاد 153-4 هم این روایت بود به نظرم. محشی ایشان نوشته اند صحیحة. به خاطر اینکه ابن ادریس قائل به حجیت خبر واحد نبوده است و این حتما بهش علم داشته است و به او میشود اعتماد کرد. خلاصه از این مدلها سعی کرده اند درتسش کنند. نکته دیگر هم اینکهنکه فنی دیگری را میخواهیم عرض کنیم که روایاتی که طولانی است و احکام متعددی دارد و تیکه هایش در جاهای مختلف آمده است خیلی خوب است که انسان برای فهمش بیاید با جاهای دیگر مقابله اش کرد و شواهد احکامش را در آورد. یعنی کدام حکم کجا آمده است. این در روایات مفصله خیلی خوب است. همین زیارت شریف جامعه را هم همین کار میشود کرد. در بسیاری از روایات فراز اول را داریم و در بسیاری ار موراد فراز دوم و .... و زیارت جامعه کبیره ممکن است در 10-15 روایت به اسنید متعدد آمده باشد با تون مختلف. این روش مصدر یابی است که راه بسیار خوبی است برای اصالت بخشیدن به یک حدیث و مقدار تأثیر و تأثر آن حدیث. با این دید روایت را نگاه کنیم.
بیع الشطرنج حرام این را در آلات قمار آورده اند. شاید این تعبیر ار جای دیگر نداشته باشیم.
اکل ثمنه سحت.
اتخاذها کفر. این بحث اوثان باهاش میخورد.
اللعب بها شرک. در تفرک اسلامی برای بازی راههای حالال هست و اصولا هر گناهی نوعی شرک است.
السلام علی اللاهی بها معصیة و کبیرة موبقة. 
الخائض یده فیها کالخائض یده فی لحم الخنزیر. لاصلاة لها حتی یغسل یده کما ....
این شماره 7 با این تعبیر در جای دیگر نداریم. یغسل یده داریم ولی لاصلاة لها حتی یغسل یده جای دیگر نداریم.
اللهی بها ..
الناظر الیها فی حال ما یلهی بها ....
السلام علی اللاهی بها.....
شماره دوازده: من جلس عند اللعب بها فقد تبوأ مقعده من النار و کان ....
شماره 13: ایاک و مجالسة اللاهی المغرور بلهوها فانها من المجالس التی قد باء ...
حالا این 13 تا حکم را میشود دانه دانه شواهدش را جور کرد. این را مبدأ قرار میدهیم و بقیه را با این مقایسه میکنیم. حدیث 26: همان شماره 6 اینجا است. چه قسمتهایی در چچه کتابهایی آمده است. من لعب بالنرد شیر کانما .... این اصلا در این روایت نیامده است زیرا این روایت تمام در شطرنج است. این در کتاب مسلم آمده است و حدیث صحصح پیش عامه در شطرنج مدلش آمده است.. شماره 27 و 28 همان شماره 6 است. حدیث 30 که سندش معتبر است از حماد بن عیسی که اقعد مع قوم یلعبون بالشطرنج ... فقال ما لک لمجلس لاینطر الله الی اهله.این دیث در شماره 13 بود که ایاک و مجالسة اللاهی ... این دو به هم نزدیک هستند. دراینجا برای ناظر یک حکمی دارد که در آن نیست. البته با حکم الناظر هم میسازد ولی به عنوان ناظر در این حدیث چیزی نیست.
حدیث 31 را نخواندیم دیروز: المطلع فی الشطرنج کالمطلع علی النار..... حدیث 32 المقلب لها کلامقلب لحم الخنزیر و یغسل یده را هم اینجا دارد. بعد حدیث 35:  )
- 837- 32052- (35) العوالى 2/ 111: و قال الصّادق عليه السلام اللاعب بالشطرنج مشرك(این شماره 4 بود. اینها نشان میدهد که این حدیث اصلی داشته است و لو اصحاب آ را فیما بعد نیاورده اند) و السلام على اللاهى به معصية(در شماره 5 و 6 داشتیم.بریم حدیث 41: ادامه مطلب در حدیث 41)(حتی حاجی نوری که از کتاب عوالی دفاع میکند باز هم ایشان مقدمه عوالی را اعتراف میکنند که خیلی قاطی دارد. آیا عوالی از روایات ابی بصیر گرفته است؟).
- 838- 32053- (36) فقيه 4/ 4: بالإسناد المتقدّم في حديث المناهى(در اول ج 4 فقیه مرحوم صدوق یک حدیث طولانی آورده اند و واضح است که جمع آوری شده است و یک حدیث نیست. این حدیث یک تیکه اش در حدیث 22 گذشت. تعجب میکنم چرا ایشان این جا بد نقل کرده اند. قبلش هم هست. شماره 22 یک تیکه را آورده اند . 36 یک تیکه دیگر آورده اند.) قال و نهى صلى الله عليه و آله عن بيع النرد.
- 839- 32054- (37) كافى 5/ 122: عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد(الاشعری) عن علىّ(از اجلاء اصحاب در عراق که راه بسیار خوبی برای میراث ایشان به قم مرحوم احمد اشعری است) بن الحكم عن سيف بن عميرة(بعضی عَمِیرة ضبط کرده اند) عن زياد بن عيسى و هو أبو عبيدة الحذّاء(حدیث نزدیک است صحیحة اعلائی باشد.) قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل‏ «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ»(احتمالا باء در آیه سببیت است.) فقال كانت قريش تقامر (في- خ) الرجل بأهله و ماله(این مطلب دیگری است که برای بحث ما مفید است و آن اینکه نکته اساسی حرمت قمار چیست؟ طبق این روایت نکته اش اکل المال بالباطل است.اکل مال بدون بذل جهد و عمل به جز هدیه جایز نیست. در مقابل عمل صحیح نیست. این جزو مصادیق اکل المال بالباطل است. این روایت ناظر است به مسأله عوض.) فنهاهم اللَّه عز و جل عن ذلك. تفسير العيّاشى 1/ 236: عن محمّد بن على(مشهور در این طبقه محمد بن علی الحلبی است. مرحوم عیاشی با وجود دور بودنشان روایاتی دارند که بزرگان ما ندارند. سندا این حدیث معتبر است) عن أبى عبد اللّه عليه السلام في قول اللَّه‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ‏ قال نهى عن القمار و كانت قريش و ذكر مثله.
- 840- 32055- (38) النوادر 162: و قال أبو عبد اللّه عليه السلام قول اللَّه تعالى‏ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ‏ قال ذلك القمار.(این تعبیر هم احتمالا در کتاب النوادر ناظر به همین روایت محمد بن علی یا روایت دیگری باشد. مرحوم عیشای یک حدیث دیگری از اسباط بن سالم آورده اند که روایت بعدی است و میتواند ناظر به آن باشد. نوادر اگر مال احمد یا حسین بن سعید باشد نظرش به این باشد. ما احتمال دادیم این کتاب قسمتی از مدینة العلم مرحوم صدوق است. اگر این باشد ما فعلا مصدر روشنی برای این نکته نداریم الا نوادر و تفسیر عیاشی که مرسل به ما رسیده است.)
- 841- 32056- (39) تفسير العيّاشى 1/ 235: عن أسباط بن سالم قال كنت عند أبى عبد اللّه عليه السلام فجائه رجل فقال له أخبرنى عن قول اللَّه‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ‏ قال عنى‏ بذلك القمار.(احتمال باشد مراد این باشد که سبب باطل است و آن وقت روایات حمل میشود بر تعبد و به نظر ما عیبی ندارد که باء اعم از سببیت و معاوضة باشد. اصولا باء دارای یک معنای واحدی است که شامل هر دو اینها میشود. بصری ها همین الصاق را ذکر کرده اند و همان معنای خوبی هست. بقیه تطبیق این معنا است.)
- 842- 32057- (40) تهذيب 6/ 371: محمّد(فکر نمیکنم مرحوم شیخ طوسی این طور تعبیر کرده باشند از مرحوم کلینی.) عن كافى 5/ 122: أبى علىّ الأشعرى عن محمّد بن عبد الجبّار عن أحمد بن النضر عن فقيه 3/ 97: عمرو بن شمر(مرحوم نجاشی دارند که جابر بد نیست و لی رواة از ایشان ضعیف است و یکی هم عمور بن شمر را نام برده اند. در ضعفای ابن عدی نقل میکند از مسجدی که همیشه عمرو بن شمر در 30 سال که من اونجا میرفتم قبل از من مسجد بود! کمالات زیادی عامة برایشان نقل کرده اند. خلاصه ما خیلی تضعیفش را نمیفهمیم. راجع به جابر مرحوم نجاشی بعض مطالبش قابل قبول نیست. این سند احتمالا در کتاب احمد بن النضر باشد. بر فرض عمرو بن شمر ضعیف باشد یا جابر گیر داشته باشد. جابر نه از غلاة است و نه دروغگو و اینکه سوار نی میشده است و جنون بهش نسبت میداده اند درست نیست. یک روایت معتبری ابن ابی عمیر دارد که بعد از قیام زید سلطه اموی شروع شد به کم شدن یعنی 5 سال بعد قیام زید که 136 است. احتمالا کلام مرحوم ابن ابی عمیر میشود گفت که ایشان اولین کسی است که حدثنی وصی الاوصیاء ابی جعفر. جُنّ جابر از این جهت بهش گفتند نه اینکه سوار چوب بشود و ... هنوز در کوفه ولو شیعه بودند ولی عمل یگفته نمیشد. وصایت را فوق برای امیرالمؤمنین علیه السلام قبول داشتند. ایشان اولین بار این حرف را زد. جابر شخصیت اجتماعی بوده است. غالی هم نیست. د رمیان عامة مشهور عامة تضعیفش کرده اند. به هر حال اولین کسی که با جابر در افتاد چون شخصیت اجتماعی داشت ابوحنیفه بود. قدیم ترین کسی که جابر را متهم به کذب کرده است ابوحنیفه است و الآن هم استنادشان به ابوحنیفه است. در این حد نبوده است که کارهای جنون آمیز بکند. در کتاب صحیح مسلم در صدر کتاب برای طعن به جابر حدیثی از او نقل میکند. به لحاظ رجالی عمرو بن شمر مشکل دارد ولو تضعیفات ثابت نباشد ولی عین این سند زیاد تکرارا شده است و به نظرمان از روایاتی است که در قم تنقیح شده است. احتمالش هست. اونهایی که با این سند از احمد بن النضر است. اینها شاید قابل قبول باشد.) عن جابر عن أبى جعفر عليه السلام قال لما
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 442
أنزل اللَّه عز و جل (على رسول اللَّه‏ «1» صلى الله عليه و آله- كا- يب) «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ» قيل يا رسول اللَّه ما الميسر قال كلّ ما تقومر به‏ «2» حتّى‏ الكعاب و الجوز قيل فما الأنْصاب‏(نصب در عربی به معنای ایستا و برافراشته است و به بت میگفند از این باب. اینجا مراد اون حیوانی است که برای آلهه شان ذبح میکردند. این ذبیحه ها را هم جلوی بتها روی سکویی میگذاشتند و حالت برافراشته داشته است.) «3» قال ما ذَبَحُو (ه- كا) لِآلِهَتِهِمْ قيل فما الأزلام قال قداحهم الّتى (كانوا- يب) يستقسمون بها.(مضمون روایت به درد بخور است. عرض کردیم صدر عبارت فقه الرضا علیه السلام در جامع بزنطی در سرائر هست ولی ذیل حتی الجوز و الکعاب در اون روایت نیست. ظاهرا مرحوم صدوق که آورده اند از اینجا این را گرفته اند. فعلا باید دنبال روایاتی باشیم که حتی اللعب بالجوز را هم مسر دانسته باشند. در روایت مفصل ابوبصیر این نیامده است. تهذیب هم نقل کرده است. معظم احادیث باب فقط منفردات کافی بود ولی مرحوم شیخ اینجا هم آورده اند. شاید علت عدم جمع شیخ این باشد که ایشان دیده اند نیاز نست. این اشکال نیست بلکه ظاهرا ایشان دیده اند بیشتر لازم نیست. بس است. امتیاز اساسی این روایت این است که اولا تهذیب آورده است و ثانیا اطلاقش هم به درد بخور است. فقیه هم هست تازه.)
- 843- 32058- (41) فقه الرضا عليه السلام 284: اعلم (يرحمك اللَّه- ك) انّ اللَّه تعالى قد نهى‏ عن جميع القمار و أمر العباد بالاجتناب منها(باید به همزه وصل خوانده شود. صحیحش این است به نظر ما.) و سمّاها رجساً فقال‏ «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ» مثل اللّعب بالشطرنج و النرد و غيره من القمار و النّرد أشرّ (اشدّ- خ) من الشطرنج(این در متن سرائر) فان اتّخاذها كُفْرٌ باللّه العظيم و اللّعب بها شرك(این شماره 4 حدیث سرائر) و تَقلابها(جزو مصادر شائع باب تفعیل است شبیه تکرار) كبيرة موبقة(از ویؤگی های واضح فقه این است که اگر مطلبی را قبول نداشته اند مقداری اش را قبول داشته اند این را به صورت حدیث نمیآورده اند. بروید حدیث 42 را نکاه کنید: ادامه مطلب آنجا)(این تعبیر را در روایت اببصیرننداریم. تقلابها یعنی باهاش ور رفتن بدون بازی هم گیر دارد. در فقه تعلیمها دارد و به نظرم این تعبیر بهتر است و تعلیمها وتعلمها بهتر است. عرض کردیم که در بعضی از محرمات من جملة سحر نه تنها خود عمل حرام است بلکه تعلیم و تعلمش هم حرام است.) و السلام على اللاهي بها كفر و مقلّبها كالناظر الى‏ فرج امّه(در اینجا هم معلوم است.فقط در اینجا مقلبها دارد و در اونجا الناظر الیها داشت) و اللّاعب بالنّرد كمثل الّذى يأكل لحم الخنزير(این اصلا در سرائر نبود.) و مَثَلُ الذى يلعب بها من غير قمار مَثَلُ الذى يضع يده في الدم و لحم الخنزير(این هم در صدوق هست. عبرات مرحوم صدوق بیشترش با فقه الرض علیه السلام میخورد و عبارت ابن ادریس هم مقداری اش با فقیه میخورد. پس معلوم شد که مقداری از عبارات مرحوم ابن ادریس در فقیه است و مقداری اش هم در مقنع هست. البته مرحوم صدوق چون تصرف کرده اند در فقیه به صورت فتوا آورده اند و مع ذلک عبارات مرحوم فقیه بیشتر به فقه الرضا علهی السلام میخورد. آیا روایت صحیح نسبت به این مطالب داریم؟ یک روایت در کافی هم بود که غسل ید داشت که سندش هسل داشت. آیا این روایت ابی بصیر که محشی مرحوم استاد تعبیر صحیح آورده اند. اما عرض کنم خدمتتان که اجازه عام به مرحوم شیخ طوسی بو عدش از مرحوم شیخ به جامع بنزسی این همان بحث تعویض الاجازات بالاسانید عرض کرده ام که اصلا درست نیتس. اما اینکه مرحوم ابن ادریس عدم حجیت خبر واحد است ایشان مرد دقیق النظری هستند ولی در اوائل جوانی میگویند نوشته اند و روی مبان ینفی حجیت خبر یک دوره فقه است ولی در مسأله شناخت روایات اصلا وارد نیستند و در خبر کار نکرده اند و اونچه که در مستطرفات آورده اند یکسان نیست. خصوصا که این مستطرفات یک حالت نوادر دارد که قوی نیتس. محروم استاد بعدها فقط نوادر المصنفین تألیف محمد بن علی بن محبوب را قبول داشتند چون مرحوم ابن ادریس دارند که این به خط جدم مرحوم شیخ طوسی است و علینا القاء الاصول و علیکم التفریع هم از جامع الاصول است و منحصر به دو روایت است که یکی اش اینجا آمده است و دیگر هم اینجا آمده است ولی فرقشان این است که یکی از آقا امام صادق علیه السلام بوده اند و یکی از آقا امام رضا علیه السلام هستند. عرض کرده ام که کسانی که حجیت خبر را قائل نیستند دنبال خبر هم خیلی نیستند و لذا رجالشان خوب نیست. مثلا جالب است که مثلا ایشان در همین مستطرفات از ابان بن تغلب نقل میکنند از آقا امام رضا علیه السلام با یک واسطه!! خودشان هم دارند ابان بن تغلب صاحب الباقر و الصادق علیهما السلام. اصلا ابان بن تغلب 6 سال قبل از ولادت آقا امام رضا علیه السلام فوت کرده اند. اصلا نمیدانم اینطور چه طور فهمیده اند. در جامع بزنططی هم ایشان قطعا اشتباه کرده اند. وسطش را نگاه بفرمایید یک سری اش واضح است که کتاب علی بن جعفر است. ایشان ظاهرا تخصص نداشته اند و یک کتابی داشته اند پشتش نوشته بوده که کتاب جامع بزنطی و ذهن ایشان رفته است روی آن. اینها تماما کتاب علی بن جعفر است و ربطی به بزنطی ندارد. اون سألته ها مال علی بن جعفر است و ربطی به بزنطی ندارد و در اثنائش هم دارد قال علی و سألته. واضح است علی بن جعفر است. ظاهر این مجموعه جای دیگر از بزنطی نیامده است و یکی اش هم همین حدیثی علینا القاء الاصل است . نمیشود حدیث به این مهمی جا بیفتد. خود روایت بزنطی از ابی بصیر ثابت یست. روایت بزنطی از علی بن جعفر روشن نیست. یک قسمت این جامع بزنطی را تضخیص دادیم مال علی بن جعفر است و الآن هم در علی بن جعفر هس ولی بقیه اش را هنوز نتوانسته ایم تشخیص بدهیم. این جا هم شبیه اشتباه کتاب ابان بن تغلب کرده اند. البته این روایت اینجا ظاهرا اصل دارد چون تیکه هاییش در فقه الرضا علیه السالم و تیکه هاییش در فقیه آمده است. اما اینکه این کتاب مال بزنطی باشد و صحیح باشد خیر. پس این روایت شستن دست ثابت نشد. ) وَ مَثَلُ الذى يلعب في شي‏ء من هَذه الأشياء كَمَثَلِ الّذى مصرٌّ على الفرج الحرام و اتّق اللّعب بالخواتيم و الأربعة عشر و كلّ قمار حتّى‏ لعب الصبيان بالجوز و اللوز و الكعاب و إيّاك و الضربة بالصولجان فإنّ الشيطان يركض معك و الملائكة تنفر عنك و من عثر دابّته فمات دخل النّار.
- 844- 32059- (42) فقيه 4/ 41: و سئل الصّادق عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل‏ «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» فقال الرّجس من الأوثان الشطرنج و قول الزور الغناء.
و النّرد أشدّ من الشطرنج(این شبیه فقه الرضا علیه السلام هست و از فقه الرضا علیه السلام یک نسخه بیشتر نداشته ایم و مقارانات با مقنع و فقیه میشود. مرحوم صدوق پدر و پسر از این کتاب متأثر هستند و ظاهرا از ایشان گرفته اند. این احتمال که تکلیف شلمغانی فقه الرضا علیه السلام باشد این احتمال خوبی است. مرحوم نجاشی تکلیفشان به تکلیف از طریق روشنی نیست ولی مرحوم شیخ طوسی از طریق مرحوم صدوق پدر و پسر به تکلیف میرسند. و انصافا هم مطلب عجیبی است و خیلی عجیب است. سرش هم این است که شلمغانی در زمان صدوق پدر اعدام شد به خاطر ادعای حلول. صدوق پدر چیزی حدود 6 سال بعد فوت کرده اند. اون وقت کسی اگر در بغداد به این ادعا ها نقل شود خب بعید است. اعجب این است که مرحوم صدوق پسر نقل کرده اند. قمی ها از آدمهایی که شبهه غلو اشته است نقل نمیکردند و بعدش این طور. کسی که روایات در لعنش هست باعث میشود نقل نکنند. البته در اون درجه از زندقه نبوده است و بیشتر قصه اش به خاطر عالیت های سیاسی بر علیه حکومت آنها بوده است. اما در لعن او چه طور مرحوم صدوق نقل میکنند این بسیار عجیب است. اونجه که الآن ما داریم لعن از آقا بقیة الله عجل الله تعالی فرجه رسیده است. و این شبیه عبارت فقه الرضا علیه السلام است.) فأمّا الشطرنج فانّ اتّخاذها كفر(اما در فقه الرضا علیه السلام این بود که النرد اشد من الشطرنج فان اتخاذها کفر. ظاهرا اونجا به نرد میخورد ولی این حدیث فقه شطرنج است. این کلمه فاما الشطرنج در فقه الرضا علیه السلام نیست. اگر این کلمه افتاده باشد با ابوبصر میسازد. ما چون فقه الرضا علیه السلام یک نسخه داریم برای مقارنه با سائر کتب متأثر مقابله میکنیم. بر گردیم به فقه الرضا علیه السلام: ادامه مطلب در آنجا) و اللّعب بها شرك و تعليمها كبيرة موبقة و السّلام على اللّاهى بها معصية و مقلّبها كمقلّب لحم الخنزير و الناظر إليها كالنّاظر الى‏ فرج امّه و اللّاعب بالنّرد قماراً مَثَلُه مَثَلُ مَنْ يأكل لحم الخنزير و مثل الذى يلعب بها من غير قمار مثل من يضع يده في لحم الخنزير أو في دمه و لا يجوز اللّعب بالخواتيم و الأربعة عشر و كلّ ذلك و أشباهه قمار حتّى لعب الصبيان بالجوز هو القمار و إيّاك و الضرب بالصوانج‏ «4» فإنّ الشيطان يركض معك و الملائكة تنفر عنك و من بقي في بيته طنبور أربعين صباحاً فقد باء بغضب من اللَّه عز و جل (إنّما أوردنا هَذه لاحتمال كونها جزء للرواية الّتى قبلها في الفقيه).
______________________________
(1). على رسوله- يب.
(2). يقتمر به- يب.
(3). فقيل ما الانصاب- يب.
(4). الصوانج جمع الصنج و هو صحيفةٌ مدوّرة من النحاس تضرب على الاخرى‏ مثلها للضرب.
اولین کسی که اسم کتاب تحف العقول را آورده اند محقق کرکی است. حالا در این روایت خاصی که داشتیم که همه جهات شطرنج را گیر داده بود قبول کنیم شاهدش روایت تحف میشود. دوم یک روایتی است منسوب به ابی بصیر عن ابی عبدالله علیه السلام در متطرفات سرائر. ادعا شده است مرحووم بزنطی هم دارند. مباحثش گذشت. یعن در این مدل بحثمان بیاییم فرض کنیم همه اینها ولو حدیث ضعیف است، درست باشد. یعنی این روایت قرن سوم اطلاعی ازش نداریم تا قرن 6 در سرائر. در این روایت نکته خیلی مهمش این سات که خیلی احکام برای ظطرنج آمده است. این احکام از نظر قانونی بند بند تحلیل میکنیم و یک موقع هم نکته عام قانونی را میگیریم که مثلا اینجا شارع میخواهد همه مظاهر شطرنج ازش دوری شود. این همانی است که در روایت تحف بود. یحرم بیعه و شراءه و ... و جمیع التقلب فیه.
این عادتا معنایش این است که وجود این کلا مبغضو ارع است. جمیع تصرفات اگر حرام شد این طرو میشود. من مس یده لا صلاة له ... تعلیمه.. الناظر الیه.. السلام علی اللاهی بها ... و ...
در این روایت مثلا داریم اکل ثمنه سحت. باب ده از ابواب ما یکتسب برای بیان ما ورد فی انواع السحت است. چون در قرآن آمده است سعی شده است سحت تفسیر شود. در مجموعه روایات عامه 4 چیز به عنوان سحت آمده است. در سحت ما یکی روایت سکونی داریم و یک روایت عمار بن مروان داریم و یک روایت سماعه. اینها جزو روایات اساسی باب است. فرض کنید در این روایت مجموعه روایات شماره زده شده 17 تا است و دو سه تا هم تقدم و یأتی ارد. در هیچ یک از آ«ها شطرنج نیامده است. اما در روای ابی بصیر همان اولش این تعبیر است.
در فقه الرضا علیه السلام هم شاهد داشت که به نرد میخورد و احتما لدادیم شطرنج باشد. در کتاب مرحوم کلینی از این شدتها سه تایش آمده است. یکی نظر به شطرنج که در روایت 30 اینجا میبینیم که مالک و مجلس لا ینظر الله الی اهله. یک تعبیر دیگر بود که اون هم المطلع فی الشطرنج کالمطلع فی النار بود. اولی سندش خوب بود ولی این دومی نه. یک مورد دیگر هم در ماف یداریم. المقلب شرنج را کالمقلب یده فی لحم الخنزیر. جالب است. این مطلب به کتاب ابن محبوب کشیده است زیرا این حدیث از کاب ایشان است. در اول قرن 4 همین سه تعبیر بود. اولی سندش خوب بود و بقیه مشکل سهل بن زیاد دارد.
اواخر قرن 4 در تاب مجهول الهویه ای به نام جامع الاخبار بعضی از این وارد را میبینیم. ولی ایشان به صورت مرسل دارند. سند ندارد. در شماره 28 اینجا من لعب بالنرد و الشطرنج .... آخرهای قرن 4 مرحوم صوق دارند.مهمترین چهره هایی که این را دارند مرحوم کلینی و صدوق است. اولا مرحوم صدوق چیزی که نقل کرده اند ما بین سرائر است و ما بین فقه الرضا علیه السلام. تمام آنجه نقل کرده اند هم نقل نکرده و ثاینا اونی هم که آورده اند به صورت فتوا است نه نقل.ممکن است از باب احتیاط باشد. ممکن است از این بابا باشد که بعض مشایخ قم این شدتها در مقابل شطرنج را قبول کرده اند. متأسفانه این نکات در وسائل و نه در جامع احادیث الشیعة این فتاوای مرحوم صدوق جمع نشده است. عرض کردیم که انیها روایت است و مرحوم صدوق عبّر عنها بعنوان فتوا لنکتة. تصادفا اینجا مرحوم بروجردی آوره اند.!! البته در آخرش ایشان در آخرش در پرانتز آورده اند که ایاشن احتمال روایت داده اند و آورده اند. در جامع الاحادیث فتاوای مقنع را آورده اند ولی خوب بود فقیه را هم میآوردند.مرحوم ربانی در حاشیه شان در همین 16 -17 جلدشان فوائد خوبی داشتند. البته فوائد یهم از ایشان فوت شده بود.
این کار مرحوم صدوق هم نهایت ورع و احتیاط ایشان است در نقل روایت.
معلوم میشود یک چیزی بوده است ولی در مرحله حجیت اشکال دارد. تعجبم این است که ایاشن فاصله انداخته اند. بعد ایاشن در کتاب مقنع هم آورده اند. در شماره 49 اینجا هست. بروید اونجا: ادامه مطلب در آنجا 
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 444
- 845- 32060- (43) كافى 5/ 124: عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن(مرحوم احمد اشعری و سهل بن زیاد هر دو کتاب وشاء را به قم آورده اند و مرحوم کلینی هم از هر دو نقل میکنند.) الوشّاء عن أبى الحسن عليه السلام قال سمعته يقول الميسر هو القمار(در عامة زیاد است این روایت.). تفسير العيّاشى 1/ 339: عن أبى الحسن الرضا عليه السلام مثله.
- 846- 32061- (44) تفسير العيّاشى 1/ 339: عن أبى الحسن الرضا عليه السلام قال سمعته يقول إنّ الشطرنج و النرد و أربعة عشر و كلّ ما قومر عليه منها فهو ميسر.(چون موارد ذکر شده اولی ها آلات هستند قمار هم مراد آلت قمار باشد و الا عادتا خود فعل قمار است.)
- 847- 32062- (45) تفسير العيّاشى 1/ 105(نمیدانم چرا این روایت را تکرارا کرده اند) : حمدويه عن محمّد بن عيسى قال سمعته يقول كتب إليه إبراهيم بن عنبسة يعنى إلى علىّ بن محمّد عليه السلام ان رأى سيّدى و مولاى أن يخبرنى عن قول اللَّه‏ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ» الآية فما الميسر جعلت فداك فكتب كلّ ما قومر به فهو الميسر و كلّ مسكر حرام.
- 848- 32063- (46) تهذيب 6/ 370: محمّد بن يعقوب عن كافى 5/ 124: الحسين بن محمّد عن محمّد بن أحمد النّهديّ عن يعقوب(جزو اجلاء و راوی کتاب ابن ابی عمیر هم هستند.) بن يزيد عن عبد اللّه(ایشان اولین کسی هستند ظاهرا که کتاب الرجال در شیعه نوشته اند. البته مرحوم اقا بزرگ نسبت داده اند ولی هیچ یک رجال نیستند. و به نظرم واقفی هستند. به نظرم مرحوم شیخ دارند و شک دارم مرحوم نجاشی هم دارند یا نه.) بن جبلة عن إسحاق(اسحاق هم کوفی هستند) بن عمّار قال قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام الصّبيان يلعبون بالجوز و البيض و يقامرون فقال لا تأكل منه فإنّه حرام.(پس مطلب فقه الرضا علیه السلام اصل داشته است)
- 849- 32064- (47) تهذيب 6/ 370: محمّد بن يعقوب عن كافى 5/ 123: علىّ (بن إبراهيم- كما) عن أبيه عن النوفلى عن فقيه 3/ 97: السّكونى عن أبى عبد اللّه عليه السلام (عن أبيه عليه السلام- فقيه) (قال- كا يب) (انّه- فقيه) كان ينهى عن الجوز (الذى- فقيه) يجي‏ء به الصبيان من القمار أن يؤكل و قال هو سحت. تفسير العيّاشى 1/ 322: عن السّكونى عن أبى جعفر عن أبيه عليهما السلام نحوه.(این روایت ظاهرا از کتاب سکون یاست ولی از اون مواردی است که از آقا امام باقر علیه السلام نقل کرده است. لذا سابقه مطلب روشن میشود. اولا روایت کوفی است و بعدا به قم هم آمده است. لذا باید اولا حدیث را خواند انه که ضمیر به آقا امام باقر علیه السلام میخورد. متن فقیه در اینجا بهتر از مرحوم کلینی است. این مطلب شواهد شزیاد است و بعدها در قم هم جا میافتد و در مجموع خوب است.)
- 850- 32065- (48) كافى فعلا از منفردات مرحوم کلینی است.  5/ 123: عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد و أحمد بن محمّد جميعاً عن(با اینکه مرحوم حسن بن محبوبو از ارکان اربعه است ولی نمیدانیم که چه طور بعضی از روایت ایشان خصا سات. مرحوم نجاشی اصلا متعرض ایاشن نشده اند. احتمال داده اند سقط شده است.) ابن محبوب عن يونس(خوب است فقط یا فطحی است یا واقفی به نظرم) بن يعقوب عن عبد الحميد بن سعيد قال بعث أبو الحسن عليه السلام غلاماً يشترى له بيضاً فأخذ الغلام بيضة أو بيضتين فقامر بها فلمّا أتى به أكله فقال له مولى له انّ فيه من القمار قال فدعا بطشت فتقيّأه.(سندا خیل ینقی نیست و سهلش اشکال ندارد به پشتوانه احممد اشعری ولی مضمونش فی الجملة گیرکی هم دارد. مرحوم استاد از بعضی از روایات استفاده کرده اند که علم اهل بیت علیهم السلام طلق نیست که متی شاءوا علموا. در موضوعات این طور است. ولی به نظرم استاد اشتباه میکنند. روایات دو طرفی است. انصافا علم امام علیه السلام به موضوعات هم منجز است نه معلق به مشیّت.التزام به حرف استاد بسیار مشکل است.یک بحث فقهی هم این روایت دارد که این قیء کردن چه فایده ای دارد. قیء که قابل ارجاع نیست. طبق قواعد مسمل در باب ضمان اگر تلف د بدلش را باید داد. لذا رفته اند از جانب فقهی خارج شده اند که اثر مال حرام باقی نماند. که این هم اشکالاتی دارد و خلاصه این روایت مبارکه در این بحث تنها است. یک بحثهای دیگر داریم که از حضرت میپرسند علم غیب دارید و حضرت میفمودند که مثلا کنیزکم کاری کرد و فرارا کرد و پیدایش نکردم. و روایات خلاصه طرفینی است و خلاصه قبول مجموعه روایات خیلی بعید است. مثلا در یک مورد که آقا امام سجاد علیه السلام یک زنی را گرفتند بو عدش فهمیدند که کانت تشتم علیا!!! بعد حضرت از پشت دیوار گوش دادند و دیدند که بله!!! انصافا خیلی بعید است!!! ماها این کارها را نمیکنیم که از قبیله ناصبی زن بگیریم و بعدش هم به بینه اعتماد نکنیم و ... خلاصه هم به لحاظ کلامی روایت مشکل دارد و هم ... یک رساله علم امام نوشته اند یکی از علمای صد سال پیش و آخرش اطلاق علم را اثبات کرده اند و درستش همان است. روایت از نظر فقهی هم مشکل دارد. مشکل رجالی هم که دارد. مشکل.... خلاصه یرد علمها الی اهلها.)
- 851- 32066- (49) المقنع 154: اتّق اللّعب بالنّرد فانّ الصّادق عليه السلام نهى عن ذلك انّ مَثَلَ من يلعب بالنرد قماراً مَثَلُ من يأكل لحم الخنزير وَ مَثَلُ من يلعب بها من غير قمار مَثَلُ الّذى يضع يده في لحم الخنزير أو في دمه و اعلم انّ الشطرنج قد روى فيه نهى و إطلاق(معلوم میشود که مقداری از روایات ما حذف شده است.) و لكنّى رويت أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب اللَّهِ فما وافق كتاب اللَّه فخذوه و ما خالف كتاب اللَّه فذروه (این مضمون روایت است نه عین متنش. بله چند تا متن هست شبیه این که مرحوم قطب راوندبی به سندشان از مرحوم صدوق نقل کرد اند.)فوجدنا اللَّه يقول في كتابه فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ‏
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 446
الأوثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور و في التفسير انّ الرّجس من الأوثان الشطْرَنج و قول الزور الغناء(در این باب شماره 4 دقیقا همین تیکه است و نمیدانیم چرا تکرار کرده اند!) فالصواب و الاحتياط في ذلك نهى النفس عنه(اون همه شدت روایت فقیه با احتیاط نمیسازد. اون حرمت مؤ:ده است.) و اللعب به ذنب و لا تلعب بالصوالج(این هم در روایت ابی ابصر نیست. این به فوتبال ما بیشتر میخورد. الآن در افغانستان چوگان جزو بازیهای معروف است.) فإنّ الشيطان يركض معك و الملائكة تنفر عنك و روى انّ مَن عثرت دابّته فمات دخل النّار و اجتنب الملاهى كلّها و اللعب بالخواتيم و الأربعة عشر و كلّ قمار فانّ الصادقين عليهم السلام قد نهوا عن ذلك أجمع.(این را هم نفهمیدیم. در جامع الاحادیث ص 249 در باب 21 در حدیث 19 دارد که المقنع و اجتنب الملاه کلها .... دقیقا همین عبارت اینجا! اعجب اینکه ایاشن در ذیل باب آوه اند با یانکه قاعدة موحوم بروجردی این بود که در ذیل حدیث تکراری را اشاره میکردند و اینجا در ذیل باب هم اشاره به این روایت داده. هم متن را آورده اند و هم تکرارا کرده اند و هم اشاره در آخر باب بهش شده است. ص 27 را ملاحظه بفرمایید. اصنافا به لحاظ تاریخی قبول این شدت بالا مشکل است. البته اصل داشته است ولی قبولش مشکل است. در قرن 4 این روایت در مصادر حذف میشود.اینکهد روسائل دارند حمل بر مبالغه میکنیم این روایات اثبات احتیاط میکند. آیا میشود در رساله عملیه نوشت هک احوط این است که مثلا دستش را بشوید؟ یا کراهت دارد سلام دان به اللاهی بها. من فکر میکنم تعبیر ایشان مرادشان این نباشد.خیلی وضع روایات به لحاظ تاریخی و مصدری مشکل دارد.مبالغة مثل یا علی کفر من هذه الامة عشرة. راجع به خواتیم هم بعدا توضحی خواهیم داد ان شاء الله.
یک نکته محل تأمل دیگر این استکه ببینید در کتاب فقه الرضا علیه السلام در اللعب بالخواتیم آخرش و کل قمار دارد. حتی لعب الصبیان بالجوز و اللوز و الکعاب. احتمال دارد قمار در اینجا بالخصوص مطلق آلات باشد به قرینه خواتیم و اربعة عشر. د رمقنع هم همین طور است. نمیدانیم چرا در فقیه این طور نیست. این تیکه ذیل در فقیه این طور است. و لایجوز اللعب بالخواتیم و الاربعة عشر و کل ذلک و اشباهه قمار. نمیدانیم این از فقه الرضا علیه السلام افتاده است یا ....یک نکته دیگر هم اینکه در این کتاب فقیه دارد و ایاک و الضرب بالصوانج. در فقیه جامعة المدرسین هم آقای غفاری تصحیح کرده اند همین طور آمده است که این جمع سنج است که در عزاداری دو تیکه را به هم میزنند. این حاشیه را هم از عبارت فقیه گرفته اند. هم بد آورده اند و هم بد معنا کرده اند. فان الشیطان یرکض یمعک اصلا باهاش نمیسازد. شیطان باهات میدود. صوانج نیست. صوالج است جمع صولجان که چوگان است که بازی بوده سوار اسب میشدند و توپ میزدند و در این تعبیر الشیطان یرکض معک! در مقنع هم و در فقه الرضا علیه السلام هم همین طور است. الملائکة تنفر عنک هم ادامه اش است. و روی ان من عثر دابته فمات دخل النار. این ذیل در بعضی از روایاتش آمده است. در فقیه نیست و در فقه الرضا علیه السلام هست.انصافا حتی به مقدار کراهت هم اثبات این تعابیر شدیده روایت شطرنج مشکل است فضلا عن احتیاط وجوبی و ... البته عده ای از آثارش در قم قابل قبول بوده است.
در ضمن کتاب فقه الرضا علیه السلام انصافا به فقه قمی ها نزدیک تر است.)(برگردیم به بقیه روایات. برگردیم از حدیث 29)
- 852- 32067- (50) مستدرك 13/ 119: الشيخ أبو الفتوح الرازى في تفسيره عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله انّه قال ايّاكم و هاتين الكعبتين الموشومتين فانّها من ميسر العجم.
- 853- 32068- (51) تفسير العيّاشى 341: عن ياسر الخادم(این روایت مشکلش از روایت 48 بیشتر نبشد کمتر نیست.) عن الرضا عليه السلام قال سألته عن الميسر قال الثقل من كلّ شي‏ء قال الخبز و الثقل ما يخرج بين المتراهنين من الدراهم و غيره (و في نسخة البحار ص 236 ج 79) سألته عن الميسر قال الثقل من كلّ شي‏ء و أسقط قوله الخبز و في الوسائل ص 167 ج 17 هَكذا (سألته عن الميسر و ذكر مثله الا أنّ فيه بدل قوله الثقل التفل بالتاء) و في ص 325 ج 17 هَكذا، سألته عن الميسر قال الثقل من كلّ شي‏ء قال و الثقل ما يخرج بين المتراهنين من الدراهم و في هامش البحار قال و الظاهر أنّ التفل و الثقل مصحّف شتل و هو ما تقومر عليه ثمّ أعطى شطر منه خراجاً لرئيسهم و مفتيهم.(احتمال اینکه این ثفل باشد هم هست. این احتمالش شاید از این احتمالات بیشتر باشد. فردا توضیحی عرض خواهیم کرد.ثفل را داریم در نهایه ابن اثیر آمده است. مضااف به انفراد مرحوم عیاشی و اینکه اصل کلمه چیست و یک متنی دارد که الخبز. این یعنی چی. این حدیث خیلی مشکل دارد و به نتیجه رسیدن هم خیلی مشکل است.)
- 854- 32069- (52) كافى 5/ 123: محمّد بن يحيى عن محمّد بن الحسين(ابن ابی الخطاب احتمالا از کتاب صفوان) عن صفوان عن العلاء عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهما السلام قال لا تصلح المقامرة و لا النُهبَة(یک نوع سرقت است. غارت گری. علنی بیایند در روز روشن مال را بگیرند. این نهبه است. به خلاف سرقت که این طور نیست.) «1».
- 855- 32070- (53) تفسير العيّاشى 341: عن الهشام عن الثقة رفعه عن أبى عبد اللّه انّه قيل له روى عنكم انّ الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجال(این حرف یک عده از غلاة بود. مثلا میگفتند نماز و روزه یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام و و دیگر حضرت را که دوست داشته باشیم کافی است و نماز ظاهری لازم نیست و بعدش این بد ها را مثلا میگفتند همین اولی و دومی و یزید و ... مثلا و بعدش حالا یکی از شؤون امثال هشام رد این حرفهای غلات بود. ) فقال ما كان اللَّه ليخاطب خلقه بما لا يعقلون‏ «2».
و تقدّم في رواية زيد (5) من باب (13) حكم صلاة من خرج الى‏ الصيد من أبواب صلاة المسافر ج 7 قوله انّى رجل ألهو بطلب الصيد و ضرب الصوالج و ألهو بلعب الشطرنج (الى‏ أن قال عليه السلام) و من طلبه (أى الصيد) لاهياً و أشراً و بطراً فانّ سعيه ذلك سعى باطل و سفر باطل و عليه التمام في الصلاة و الصيام و انّ المؤمن لفى شغل من ذلك شغله طلب الآخرة عن الملاهى.
______________________________
(1). أى المال المنهوب- مجمع.
(2). لا يعلمون- خ ئل.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 448
و في رواية عمر (12) من باب (1) فضل شهر رمضان من أبوابه ج 10 قوله عليه السلام انّ للَّه تعالى في كلّ ليلة من شهر رمضان عتقاء من النّار إلّا من أفطر على مسكر أو مشاحن أو صاحب شاهين قال قلت و أىّ شي‏ء صاحب شاهين قال الشطرنج. و في غير واحد من أحاديث باب (11) بيان الكبائر من أبواب جهاد النفس ج 16 ما يدلّ على أنّ القمار من الكبائر.
و في رواية أبى خالد (27) من باب (12) جملة من الخصال المحرّمة قوله عليه السلام و الذنوب الّتى تهتك العصم شرب الخمر و اللّعب بالقمار. و في رواية حمران (33) قوله عليه السلام و رأيت القمار قد ظهر و رأيت الشراب يباع ظاهراً الخ.
و في رواية ابن مسعود (36) قوله صلى الله عليه و آله هم منافقوا هَذه الامّة في آخر الزمان شاربوا القهوات لاعبون بالكعاب الخ. و في رواية محمّد بن أحمد (15) من باب (18) استحباب السلام من أبواب العشرة ج 20 قوله عليه السلام نهى صلى الله عليه و آله ان يسلّم على‏ أربعة (الى‏ أن قال) و على من يلعب بالنّرد و قوله صلى الله عليه و آله أنهاكم ان تسلّموا على أصحاب الشطرنج. و في رواية الأصبغ (17) قوله عليه السلام ستّة لا ينبغي أن يسلّم عليهم (الى أن قال) و أصحاب النّرد و الشطرنج.
و في رواية مسعدة (18) قوله عليه السلام لا تسلّموا على صاحب الشطرنج و النرد. و في رواية تحف العقول (16) من باب (1) وجوب الاجتناب عن الحرام من أبواب ما يكتسب به ج 22 قوله عليه السلام إنّما حرّم اللَّه الصناعة الّتى هى حرام كلّها الّتى يجي‏ء منها الفساد محضاً نظير البرابط و المزامير و الشطرنج و كلّ ملهوّ به. و في رواية الشحّام (1) من باب (19) تحريم الغناء قوله عليه السلام الرجس من الأوثان الشطرنج. و في رواية عبد الأعلى (5) و هشام (7) مثله. و في رواية دعائم (9) قوله عليه السلام من ذلك (أي قوله تعالى وَ الَّذينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ) الغناء و الشطرنج. و لاحظ باب (21) تحريم استعمال الملاهي. و في رواية الرضوي (17) من هذا الباب قوله عليه السلام من أبقى‏ في بيته طنبوراً أو عوداً أو شيئاً من الملاهي من المعزفة و الشطرنج و أشباهه أربعين يوماً فقد باء بغضب من اللَّه فان مات أربعين مات فاجراً فاسقاً مأواه النار و بئس المصير. و في رواية المقنع (19) قوله عليه السلام و اجتنب الملاهي كلّها و اللّعب بالخواتيم و الأربعة عشر.
جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي)، ج‏22، ص: 450
و في رواية عليّ بن جعفر (24) قوله سألته عن اللعب بأربعة عشر و شبهها قال عليه السلام لا يستحبّ شيئاً من اللعب غير الرهان و الرمي. و في رواية ورّام و العوالي (28) قوله عليه السلام لا تدخل الملائكة بيتاً فيه خمر أو دفّ أو نرد و لا تستجاب دعاؤهم و ترفع عنهم البركة.
و يأتي في أحاديث باب (3) ما يجوز فيه السّبق و الرهان من أبواب السبق و الرماية ج 24 ما يمكن أن يستدلّ به على‏ ذلك. و في رواية الفضل (13) من باب (43) تحريم الفقّاع من أبواب الأشربة ج 29 قوله و جلس يزيد عليه اللّعنة يلعب بالشطرنج (إلى أن قال) فمن كان من شيعتنا فليتورّع من شرب الفقّاع و الشّطرنج و من نظر إلى الفقّاع و إلى الشطرنج فليذكر الحسين عليه السلام و ليلعن يزيد و آل زياد يمحو اللَّه بذلك ذنوبه و لو كانت بعدد النجوم.
و في بعض أحاديث باب (24) ما يعتبر في الشاهد من العدالة من أبواب الشهادات ج 30 ما يناسب الباب. و في رواية ابن سيّابة (3) من باب (42) قبول شهادة اللّاعب بالحمام قوله كان يقول عليه السلام انّ الملائكة تحضر الرهان في الخفّ و الحافر و الرّيش و ما سوى ذلك قمار حرام.
ج90، سه‌شنبه، 26/1/93
دربارة شطرنج و نرد ابتدا متعرض مجموع روایات شطرنج و قمار شدیم و از آنچه در این باب خواندیم انسان احساس می‌کند حرمت لعب با شطرنج مفروغ عنه بوده است. لذا ما الآن هم تعجب می‌کنیم صدوق در مقنع گفت: ورد فیها اطلاق که اطلاق یعنی جواز، فعلاً در این روایات جواز نیست. البته کاملاً واضح است که خیلی از روایات اهل بیت در طول تاریخ حذف شده است. الآن گاهی نسخ خطی پیدا می‌شود احادیث جدیدی پیدا می‌شود که معارض است. حتی خیلی از روایات کتب مشهور مثل کتب حسین بن سعید در قرن چهارم حذف شده است و شیخ طوسی در قرن پنجم آن‌ها را آورده است که اگر نیاورده بود ما از آن خبر نداشتیم و این منحصر به این نیست، بلکه خیلی از روایات دیگر هم حذف شده است. حتماً روایتی بوده است که صدوق چنین می‌گوید. این که امام سجاد شطرنج بازی می‌کردند جعل است ،در کتب اهل سنت به امام سجاد نسبت داده‌اند که با خانواده اربعة عشر بازی می‌کردند، چهارده خانه بوده است که آن روایت قطعاً جعلی است. در روایات ما هیچ‌یک از این اشکال نرد و شطرنج و اربعة عشر به اهل بیت ع نسبت داده نشده است. ما روایات را کلاً خواندیم تقدم و یأتی یا ارجاعاتش ماند. لکن اگر بخواهیم ارجاعات را بخوانیم طول می‌کشد متعرض آن نمی‌شویم.
بعد از روایات شیعه مقداری متعرض روایات اهل سنت و زمینه‌های این بحث در آن‌ها می‌شویم.
لعب به نرد در صحاح اهل سنت وارد شده است. در سنن الکبری بیهقی (بیهق اطراف سبزوار یا خود سبزوار است، وی شافعی مسلک است معاصر شیخ طوسی است خیلی کتابش خوب است مرد ملایی است و خیلی جمع کرده است.) وی در بابی با عنوان باب الاختلاف في اللعب بالشطرنج می‌گوید:
السنن الكبرى ت : محمد عبد القادر عطا (10/ 211)
 قال الشافعي وإذا كانوا هكذا (يعني أهل الأهواء) فاللاعب بالشطرنج وإن كرهنا له وبالحمام وإن كرهنا له أخف حالا من هؤلاء بما لا يحصى ولا يقدر. وإنما قال ذلك لما فيه أيضا من اختلاف العلماء
...يقول سمعت الشافعي يقول : لعب سعيد بن جبير بالشطرنج من وراء ظهره فيقول بأيش دفع كذا قال بكذا قال ادفع بكذا
(سعید بن جبیر شیعه نیست، البته ضد سلطه بوده است و با قصة معروف به دست حجاج شهید می‌شود. این‌ها معتدل حساب می‌شدند.) احتمالاً می‌خواسته به شطرنج نگاه نکند که از پشت سر بازی می‌کرده است. به شخص دیگر می‌گفته که مهره‌ها را برایش جابجا کند. می‌خواهد بگوید اصل لعب جایز بوده است نگاه نمی‌کرده است، به تعبیر ما مقدس‌بازی درمی‌آورده است. احتمالاً نکته‌اش این بوده است که روبروی بت واقع نشود.
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 211)
 أنبأ الشافعي قال : كان محمد بن سيرين وهشام بن عروة يلعبان بالشطرنج استدبارا
ابن سیرین از علمای بصره است. هشام بن عروه از علمای مدینه است. از تابعین هستند.
ثنا معقل بن مالك الباهلي قال : خرجت من المسجد الجامع فإذا رجل قد قربت إليه دابة فسأله رجل ما كان الحسن يقول في الشطرنج فقال كان لا يرى بها بأسا وكان يكره النردشير فقلت من هذا فقالوا بن عون.
حسن و ابن سیرین مال بصره‌اند، سعید از کوفه است و هشام بن عروه از مدینه. در آن زمان یکره به معنای حرمت با سنت رسول الله بود.
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 211)
أتيت البصرة في طلب الحديث فأتيت بهز بن حكيم فوجدته مع قوم يلعب بالشطرنج
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 212)
سمعت سفيان يقول : رأيت إبراهيم الهجري وكان يلعب بالشطرنج 
فجعل الشافعي رحمه الله اللعب بالشطرنج من المسائل المختلف فيها في أنه لا يوجب رد الشهادة فأما كراهية اللعب بها فقد صرح بها فيما قدمنا ذكره وهو الأشبه والأولى بمذهبه فالذين كرهوا أكثر ومعهم من يحتج بقوله
مسأله لعب به شطرنج در خیلی از کتب در کتاب شهادات آمده است.
این که شافعی است اول روایات رخصت را آورد بعد روایات دال بر حرمت را می‌آورد.
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 212)
ثنا سليمان بن بلال عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي رضي الله عنه أنه كان يقول : الشطرنج هو ميسر الأعاجم. هذا مرسل ولكن له شواهد.
سلیمان بن بلال را می‌شود در کتب رجالی شیعه اضافه کرد چون روایت امام صادق ع را نقل کرده است. همین کار را ابن عقده در قرن چهارم کرد رجال اولیه اینجور تدوین شد.
مراد وی از ارسال به خاطر فاصلة بین امام صادق و امیر المؤمنین ع است.
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 212)
عن ميسرة بن حبيب قال : مر علي بن أبي طالب رضي الله عنه على قوم يلعبون بالشطرنج فقال ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون
میسرة بن حبیب را ببینید از اصحاب امیر المؤمنین ع است. (در رجال برقی دارد میسره از اصحاب امیر المؤمنین ع) در رجال تعبد نگیرید ببینید چه کرده‌اند؟
عن الأصبغ بن نباتة عن علي رضي الله عنه أنه : مر على قوم يلعبون الشطرنج فقال ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون لأن يمس جمرا حتى يطفأ خير له من أن يمسها
این ذیل را ما نداریم. این را اهل سنت چند جور از اهل سنت نقل کرده‌اند.
قال علي رضي الله عنه : صاحب الشطرنج أكذب الناس يقول أحدهم قتلت وما قتل
شبیه این را ما در روایاتمان داریم مات شاه، شاه مات شد.
عمار بن أبي عمار قال : مر علي رضي الله عنه بمجلس من مجالس تيم الله وهم يلعبون بالشطرنج فوقف عليهم فقال أما والله لغير هذا خلقتم أما والله لولا أن تكون سنة لضربت بها وجوهكم
تیم الله عشیره‌ای معروف در کوفه هستند که  ابن فضال هم از آن‌هاست مراد از تیمی این عشیره است. گاهی هم به آن تیملی می‌گویند؛ یعنی تیم اللهی، نسبت به جزء اول و دوم.
لضربت بها وجوهكم: همین بازی را به صورتتان می‌زدم.
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 212)
قال مالك الشطرنج من النرد بلغنا عن بن عباس : أنه وليَ مالَ يتيم فأحرقها
دربارة نرد اهل سنت روایت دارند لذا مالک می‌خواهد شطرنج را به نرد ملحق کند. سوزاندن از احکام شدید شطرنج است.
عن بن عمر : أنه سئل عن الشطرنج فقال هو شر من النرد
أن أبا موسى الأشعري : قال لا يلعب بالشطرنج إلا خاطئ
عن عبيد الله بن أبي جعفر قال كانت عائشة زوج النبي صلى الله عليه و سلم : تكره الكبل وإن لم يقامر عليها وأبو سعيد الخدري يكره أن يلعب بالشطرنج
کبل یک بازی بوده است با پارچه مثل توپ‌های زمان ما درست می‌کردند و مثل بستکبال زمان ما با آن بازی می‌کردند. یکره به معنای حرمت هم است.
پس رخصت و منع در روایات اهل سنت هست در روایات ما نیست.
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 212)
سألت بن المسيب عن الشطرنج فقال هي باطل ولا يحب الله الباطل
عن بن شهاب : أنه سئل عن لعب الشطرنج فقال هي من الباطل ولا أحبها
ابن شهاب زهری است.
أنه سأل بن شهاب عن الشطرنج فقال هي من الباطل ولا يحب الله الباطل
ثنا أبو شهاب عن إسماعيل قال : سئل أبو جعفر عن الشطرنج فقال دعونا من هذه المجوسية 
اسماعیل احتمالاً اسماعیل جعفی باشد. 
مراد از ابوجعفر امام باقر ع است.
این حدیث را ما داشتیم.
وروينا في كراهية اللعب بها عن يزيد بن أبي حبيب ومحمد بن سيرين وإبراهيم النخعي ومالك بن أنس
در باب دیگری باز ایشان متعرض این مطلب شده‌اند که میسر قمار است:
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 213)
عن نافع أن بن عمر : كان يقول الميسر القمار
عن مجاهد في قوله : الميسر قال كعاب فارِس وقداح العرب والقمار كله
عرب‌ها فارِس می‌گویند همان فارْس است.
عن مجاهد قال : الميسر القمار كله حتى الجوز الذي يلعب به الصبيان
از غیر مجاهد هم هست. این که ما هم داشتیم.
در باب دیگری هم هست:
باز دیگری قرد بوده است که در غریب الحدیث آن را معنا می‌کند.//
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 217)
عن فضالة بن عبيد قال : ما أبالي لعبت بالكبل أو توضأت بدم خنزير ثم قمت إلى الصلاة
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 217)
بن عمر : مر بغلمان يلعبون بالكجة وكانت حفرا فيها حطب يلعبون بها فسدها بن عمر ونهاهم عنها قال فما فتحت إلا بعد
کجه شبیه بسکتبال بوده است.
عن صفية أن بن عمر : دخل على بعض أهله وهم يلعبون بهذه الشهادة فكسرها قال وسمعت حمادا مرة يقول كسرها على رأسه
شهاده غلط است شهارده باید باشد معرب چهارده.
عن سلمة بن الأكوع : أنه كان ينهى بنيه عن لعب الأربع عشرة فقيل له تنهاهم قال إنهم يحلفون ويكذبون وروينا عن أم سلمة أنها كرهتها 
بسام بن عبد الله الصيرفي قال : سألت أبا جعفر عن النردشير فكرهه وقال كان علي بن الحسين يلاعب أهله بالشهادة
بسام شهید شد.
این را ما نداریم.
حدیث معروف:
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 214)
قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : من لعب بالنردشير فهو كمن غمس يده في لحم الخنزير ودمه لفظ حديث إسحاق وفي رواية عبد الرحمن أن النبي صلى الله عليه و سلم قال من لعب بالنردشير فكأنما صبغ يده في لحم خنزير ودمه أخرجه مسلم في الصحيح
این را ما داشتیم.
أن رسول الله صلى الله عليه و سلم قال : من لعب بالنرد فقد عصى الله ورسوله
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 215)
سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول : مثل الذي يلعب بالنرد ثم يقوم فيصلي مثل الذي يتوضأ بالقيح ودم الخنزير ثم يقوم فيصلي به
قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : اتقوا هاتين الكعبتين الموسومتين اللتين تزجران زجرا فإنهما من ميسر العجم
این را از ابن مسعود هم نقل کرده‌اند. این را ما هم داشتیم.
در مدینه از عثمان این شدت نقل شده است:
سمع عثمان بن عفان رضي الله عنه وهو على المنبر يقول : يا أيها الناس إياكم والميسر يريد النرد فإنها قد ذكرت لي أنها في بيوت ناس منكم فمن كانت في بيته فليحرقها أو فليكسرها قال عثمان رضي الله عنه مرة أخرى وهو على المنبر يا أيها الناس إني قد كلمتكم في هذا النرد ولم أركم أخرجتموها ولقد هممت أن آمر بحزم الحطب ثم أرسِل إلى بيوت الذين هي في بيوتهم فأحرقها عليهم
حزم: دسته.
یک شدتی در باب نرد و شطرنج بوده است، جدا از صحت و سقمش به زمان عثمان برمی‌گردد.
السنن الكبرى ت :محمد عبد القادر عطا (10/ 216)
عن نافع أن بن عمر : كان إذا وجدها مع أحد من أهله أمر بها فكسرت وضربه ثم أمر بها فأحرقت بالنار 
نافع و سالم بیشتر روایات ابن عمر را نقل کرده‌اند نافع عبد ابن عمر و سالم پسرش است.
عن عائشة زوج النبي صلى الله عليه و سلم أنه بلغها : أن أهل بيت في دارها كانوا سكانا فيها عندهم نرد فأرسلت إليهم لئن لم تخرجوها لأخرجنكم من داري وأنكرت ذلك عليهم
عن عبد الله بن عمرو قال : اللاعب بالنرد قمارا كأكل لحم الخنزير واللاعب بها عن غير قمار كالمدهن بِوَدك الخنزير ورواه أيضا عمرو بن شعيب عن أبيه عن جده موقوفا
عبد الله پسر عمروعاص معروف است. مدهن کسی که روغن‌مالی کند. ودک یعنی چربی.
این را ما هم داریم.
خطبنا بن الزبير بمكة فقال يا أهل مكة بلغني أن رجالا من قريش يلعبون لعبة يقال لها النردشير وإن الله عز و جل يقول في كتابه { يا أيها الذين آمنوا إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه } الآية كلها وإني أقسم بالله عز و جل لا أوتَى برجل لعب بهذه إلا عاقبته في شعره وبشره وأعطيت سلَبه من أتاني به
حکم میته را بر او جاری می‌کنم مالی که همراهش است برمی‌دارم و به معرفی‌کننده او می‌دهم.
مر رسول الله صلى الله عليه و سلم بقوم يلعبون بالنرد فقال قلوب لاهية وأيد عاملة وألسنة لاغية هذا مرسل
معلوم شد که چه تأکید شدیدی در اهل سنت بوده است، اشکال شافعی ظاهراً در جهت دیگری بوده است نه این که حرام باشد یا نه.
اما به لحاظ جوانب فقهی مقداری از کتاب تفسیر قرطبی را برای آشنایی با این مسأله می‌خوانیم.
تفسير القرطبي (8/ 337)
عن مالك في قوله تعالى : فماذا بعد الحق إلا الضلال قال : اللعب بالشطرنج والنرد من الضلال 
وروى يونس عن بن وهب أنه سئل عن الرجل يلعب في بيته مع امرأته بأربع عشرة فقال مالك : ما يعجبني وليس من شأن المؤمنين يقول الله تعالى : فماذا بعد الحق إلا الضلال 
این مطلب از امام صادق ع هم که مالک معاصر اوست نقل شده است.
بعد می‌گوید:
اختلف العلماء في جواز اللعب بالشطرنج وغيره إذا لم يكن على وجه القمار فتحصيل مذهب مالك وجمهور الفقهاء في الشطرنج أن من لم يقامر بها ولعب مع أهله في بيته مستترا به مرة في الشهر أو العام لا يطلع عليه ولا يعلم به أنه معفو عنه غير محرم عليه ولا مكروه له وأنه إن تخلَّع به واشتهر فيه سقطت مروءته وعدالته وردت شهادته وأما الشافعي فلا تسقط في مذهب أصحابه شهادة اللاعب بالنرد والشطرنج إذا كان عدلا في جميع أصحابه ولم يظهر منه سفه ولا ريبة ولا كبيرة إلا أن يلعب به قمارا
تخلع به: اگر مشهور شود به آن. تخلع لباسی که آن را بپوشد.
تفسير القرطبي (8/ 338)
فإن لعب بها قمارا وكان بذلك معروفا سقطت عدالته وسفه نفسه لأكله المال بالباطل 
عجیب است از ایشان با این که میسر خودش حرام است.
وقال أبو حنيفة : يكره اللعب بالشطرنج والنرد والأربعة عشر وكل اللهو فإن لم تظهر من اللاعب بها كبيرة وكانت محاسنه أكثر من مساويه قبلت شهادته عندهم 
قال بن العربي : قالت الشافعية إن الشطرنج يخالف النرد لأن فيه إكداد الفهم واستعمال القريحة والنرد قمار غرر لا يعلم ما يخرج له فيه كالاستقسام بالأزلام السابعة 
راست است نرد شانسی است.
میسر را صحابه و تابعین به کل قمار نسبت داده اند. آیه ازلام هم از آیات یاست که برای بحث قمار ما قابل استفاده است.
اگر استدلال ما به آیه میسر باش مخصوصا اینکه شتر را قمت میکردند احتمالا منحصر میشود در جایی که مراهنه است و معلوم نیست که کلمه میسر شطرنج را به عنوانه بگیرد.
بعضی از تابعین تصریح کرده اند که ازلام شطرنج است! با اینکه شطرنج اصلا زمان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ظاهرا نبوده است. راجع به آیه ازلام مبنی است که آیا استفاده بشود که ذات اون عمل حرام است و لو بدون بردو باخت یا نه. خب واضح است که حتی اگر ازلام شامل شطرنج بشود ولی اینکه به عنوانه باشد مشکل است زیرا در آیه بحث تقسیم آمده است که ظاهرش مراهنه است.
آیه اکل مال به باطل هم تمسک شده است در روایات ما و این هم که واضح است میخورد به مراهنه.
روایت صحیحة هم اجتناب از قول زور که منه الغناء ظاهرا درست است و رجس من الاوثان هم تفسیر شده است به شطرنج. این آیه مبارکه ذات شطرنج است. خصوصا اینکه شواهد خارجی مؤید این است که شکل این مهره ها بت است.
این هم روایتش صحی است و طبعا بیشتر جنبه تأویل دارد نه تفسیر. الآن شیطان پرستها مظاهری دارند و این مصداق رجس من الاوثان است. البته این بنا غالبا در روایات بنا نشده است و بنا به این بوده است که تأویل بداندد از آل یئول ای رجع.
مرز بین تفسیر و تأویل در روایات گاهی به هم ریخته است.
در خود قرآن کریم تعبیر تفسیر به کار برده نشده است ولی تأویل در سوره آل عمران هست.
   البته خود تأویل احتمالا به نحو اشتقاق کبیر باشد و ماده اش وضع مخصوصی دارد و الآن غرض ندارم وارد شوم.
آخر دعای سمات تأویلها و لا ظاهرها و .. و لا تدبیرها ... این کلمه تدبیر هم شبیه تأویل است. ولی مدبرا یعنی پشت کردن. وقتی میگویند تدبیر یعنی این نتها میشود به آن و این تفسیر را جای دیگر هم ندیده ام. اگر این آیه محل استشهاد باشد و این تعبیر درست باشد ظاهرش ذات شطرنج است.
از آیات دیگری که در روایات ما مورد ساتشهاد قرار گرفته است و ظاهرا منشأش استدلال امیرالمؤمنین علیه السلام هست آیه شریفه: *(ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي‏ أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ)* و در بحث تصویرعرض کردیم که ظاهرا تماثیل بحث مجسمه بوده است.
و این آیه هم فرقی نمیکند پول در مقابلش باشد یا نباشد.
از تفسیر قطبی ج 8 در سوره یونس ذیل آیه مبارکه : *(فماذا بعد الحق الا الضلال)*
البته قرطبی مالکی است.
از مالک نقل مکند که منه بازی با شطرنج.
عده ای برای تقیه ارزش خاص در روایات قائل هستند شبیه صاحب حدائق که تقریبا تمام مشکلات را به تقیه بر میگردانند. عرض کردیم در میان میراثهای ما دو مذهب خیلی مورد توجه است. یکی مذهب مالک از جهت اینکه منعکس کننده جو مدینه است و مراد ما از مالک جو مدینه است و الا خودش از آقا امام صادق علیه السلام کوچکتر است و از حضرت هم نقل میکند.
صور روایات در یکجاست و تدوین روایات در کوفه. پس مکب کوفه هم مهم است. اهل کوفه حتی سنی هاشون خودشان را نتأثر به امیرالمؤمنین علیه السلام و عبدالله بن مسعود میدانستند. مدینه بیشتر متأثر از عمر و ابن عمر است از نظر عامه. این یکه به حضرت آقا امام صادق علیه السلام میآمدند عرض مرکدند که آقا روایات شما متعارض است درست است و این واقعیت در ائمة قبلی علیهم السلام در کوفه تقریبا نبوده است. ائمه ما صاحب کتاب نبوده اند.(در مکتب کوفه در باب نوافل اختلاف داریم 46 داریم 50 داریم و ... ولی مکتب بصره قولا واحدا 51 است. و الآن رفته اند روی این. مثلا در باب وقت دارد که اگر ما به شما کوفی ها یک وقت واحدی را میگفتیم گرفتن شما راحت میشد. هر کسی در آن وقت نماز میخواند میفهمیدند شما شیعه هستید. زراره در کوفه در وقتی نماز میخواند که احدی جز خودش و پسر برادرش نماز نمیخواند و ایشان پسر برادرشان بودند عبدالله بن بکیر.اصلا این روایت انا خالفت بینهم همین است. روایات تخییر بین قصر و تمام در کربلاء هم همین تقیه است به نظر ما زیرا راحت شناخته میشده اند. الآن مسألة وقت در وقتها یمختلف جایز است و حضرت میتواند بفرماید شا فلان وقت بخوان. خود بنده نظرم این است که در در قصر و تمام کلا باید قصر بخواند و نظر ابن ابی عمیر هم همین طور بوده است و تفسیر فی محله است..)
عبارت قرطبی این بود:
الخامسة- روى عبد الله بن عبد الحكم و- أشهب عن مالك في قوله تعالى:" فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ" قال: اللعب بالشطرنج و- النرد من الضلال. و- روى يونس عن ابن وهب أنه سئل عن الرجل يلعب في بيته مع امرأته بأربع عشرة، فقال مالك: ما يعجبني! و- ليس من شأن المؤمنين، يقول الله تعالى:" فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ". و- روى يونس عن أشهب قال: سئل- يعني مالكا- عن اللعب بالشطرنج فقال: لا خير فيه، و- ليس بشي‏ء و- هو من الباطل، و- اللعب كله من الباطل، و- إنه لينبغي لذي العقل أن تنهاه اللحية و- الشيب عن الباطل. و- قال الزهري لما سئل عن الشطرنج: هي من الباطل و- لا أحبها.
یک شعری هست که شافعی گفت که شطرنج مباح است مدام درست است. 
اقوال علمایشان را این طور میآورد:
السادسة- اختلف العلماء في جواز اللعب بالشطرنج وغيره إذا لم يكن على وجه القمار، فتحصيل مذهب مالك و- جمهور الفقهاء في الشطرنج أن من لم يقامر بها و- لعب مع أهله في بيته مستترا به مرة في الشهر أو العام، لا يطلع عليه و- لا يعلم به أنه معفو عنه غير محرم عليه و- لا مكروه له، و- أنه إن تخلع «6» به و- اشتهر فيه سقطت مروءته و- عدالته وردت شهادته. و- أما الشافعي(روایت جواز را مرحوم صدوق هم به اجمال نقل میکند در اونجا که دارد روایت ما اطلاق هم آمده است) فلا تسقط في مذهب أصحابه شهادة اللاعب بالنرد و- الشطرنج، إذا كان عدلا في جميع أصحابه، و- لم يظهر منه سفه و- لا ريبة و- لا كبيرة إلا أن يلعب به قمارا،
__________________________________________________
 (1). راجع ج 12 ص 91.
 (2). في ب و- ع و- ه وى: بالعبادة.
 (3). من ب و- ع و- ه وى.
 (4). راجع ج 20 ص 96.
 (5). راجع ج 16 ص 54.
 (6). تخلع في الشراب: انهمك فيه و- لازمه ليلا و- نهارا.
                        الجامع لأحكام القرآن، ج‏8، ص: 338
فإن لعب بها قمارا وكان بذلك معروفا سقطت عدالته و- سفه نفسه لأكله المال بالباطل. و- قال أبو حنيفة: يكره اللعب بالشطرنج و- النرد و- الاربعة عشر وكل اللهو، فإن لم تظهر من اللاعب بها كبيرة و- كانت محاسنه أكثر من مساويه قبلت شهادته عندهم. قال ابن العربي: قالت الشافعية إن الشطرنج يخالف النرد لان فيه إكداد الفهم و- استعمال القريحة. و- النرد قمار غرر لا يعلم ما يخرج له فيه كالاستقسام بالأزلام. السابعة: قال علماؤنا: النرد قطع مملوءة من خشب البقس و- من عظم الفيل، و- كذا هو الشطرنج إذ هو أخوه غذي بلبانه. و- النرد هو الذي يعرف بالباطل «1»، و- يعرف بالكعاب و- يعرف في الجاهلية أيضا بالارن «2» و- يعرف أيضا بالنرد شير. وفي صحيح مسلم عن سليمان بن بريدة عن أبيه عن النبي صلى الله عليه و- سلم قال: (من لعب بالنرد شير فكأنما غمس يده في لحم خنزير و- دمه). قال علماؤنا: و- معنى هذا أي هو كمن غمس يده في لحم الخنزير يهيئه لان يأكله، و- هذا الفعل في الخنزير حرام لا يجوز، يبينه قوله صلى الله عليه و- سلم (من لعب بالنرد فقد عصى الله و- رسوله) رواه مالك وغيره من حديث أبي موسى الأشعري و- هو حديث صحيح، و- هو يحرم اللعب بالنرد جملة واحدة، و- كذلك الشطرنج، لم يستثن وقتا من وقت و- لا حالا من حال، و- أخبر أن فاعل ذلك عاص لله و- رسوله، إلا أنه يحتمل أن يكون المراد باللعب بالنرد المنهي عنه أن يكون على وجه القمار، لما روي من إجازة اللعب بالشطرنج عن التابعين على غير قمار. و- حمل ذلك على العموم قمارا و- غير قمار أولى و- أحوط إن شاء الله. قال أبو عبد الله الحليمي في كتاب منهاج الدين: و- مما جاء في الشطرنج حديث يروى فيه كما يروى في النرد أن رسول الله صلى الله عليه و- سلم قال: (من لعب بالشطرنج فقد عصى الله و- رسوله). و- عن علي رضي الله عنه أنه مر على مجلس من [مجالس «3»] بني تميم وهم يلعبون بالشطرنج فوقف عليهم فقال: (أما و- الله لغير هذا خلقتم! أما و- الله لولا أن تكون سنة لضربت به وجوهكم). و- عنه رضي الله عنه أنه مر بقوم يلعبون بالشطرنج فقال: ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون، لان يمس أحدكم
__________________________________________________
 (1). في ب و- ع و- ه وى: الطبل.
 (2). هكذا في ع وى و- ه. وفي ب: الأرز: لم نجد في كتب الشطرنج و- لا المعاجم ما يكشف الغمة.
 (3). من ع.
                        الجامع لأحكام القرآن، ج‏8، ص: 339
جمرا حتى يطفأ خير من أن يمسها. وسيل ابن عمر عن الشطرنج فقال: هي شر من النرد. و- قال أبو موسى الأشعري: لا يلعب بالشطرنج إلا خاطئ. وسيل أبو جعفر عن الشطرنج فقال: دعونا من هذه المجوسية. وفي حديث طويل عن النبي صلى الله عليه و- سلم: (وأن من لعب بالنرد و- الشطرنج و- الجوز و- الكعاب مقته الله و- من جلس إلى من يلعب بالنرد و- الشطرنج لينظر إليهم محيت عنه حسناته كلها و- صار ممن مقته الله (. و- هذه الآثار كلها تدل على تحريم اللعب بها بلا قمار، و- الله أعلم. وقد ذكرنا في" المائدة" بيان تحريمها «1» و- أنها كالخمر في التحريم لاقترانها به، و- الله أعلم. قال ابن العربي في قبسه: وقد جوزه الشافعي، و- انتهى حال بعضهم إلى أن يقول: هو مندوب إليه، حتى اتخذوه في المدرسة(العلمیة)، فإذا أعيا الطالب من القراءة لعب به في المسجد(!!!!). و- أسندوا إلى قوم من الصحابة و- التابعين أنهم لعبوا بها، و- ما كان ذلك قط! و- تالله ما مستها يد تقي. و- يقولون: إنها تشحذ الذهن، و- العيان يكذبهم، ما تبحر فيها قط رجل له ذهن. سمعت الامام أبا الفضل عطاء المقدسي يقول بالمسجد الأقصى في المناظرة: إنها تعلم الحرب. فقال له الطرطوشي: بل تفسد تدبير الحرب، لان الحرب المقصود منها الملك و- اغتياله، وفي الشطرنج تقول: شاه إياك: الملك نحه عن طريقي، فاستضحك الحاضرين. و- تارة شدد فيها مالك و- حرمها و- قال فيها:" فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ" و- تارة استهان بالقليل منها و- الأهون، و- القول الأول أصح و- الله أعلم. فإن قال قائل: روى عن عمر ابن الخطاب رضي الله عنه أنه سئل عن الشطرنج فقال: و- ما الشطرنج؟ فقيل له: إن امرأة كان لها ابن وكان ملكا فأصيب في حرب دون أصحابه، فقالت: كيف يكون هذا أرونيه عيانا، فعمل لها الشطرنج(البته معروف این است که یک پادشاه هند میخواست در پیری صحنه جنگ را ببیند و این را برایش بسازند و د رخانه اول یک گندم و در دومی دو گندم و بعدی دو برابرش و تا آخرش میلیونها تن گندم میشود.)، فلما رأته تسلت بذلك. و- وصفوا الشطرنج لعمر رضي الله عنه فقال: لا بأس بما كان من آلة الحرب، قيل له: هذا لا حجة فيه لأنه لم يقل لا بأس بالشطرنج و- إنما قال لا بأس بما كان من آلة الحرب. و- إنما قال هذا لأنه شبه عليه أن اللعب بالشطرنج مما يستعان به على معرفة أسباب الحرب، فلما قيل له ذلك و- لم يحط به علمه قال:
__________________________________________________
 (1). راجع ج 6 ص 291.
                        الجامع لأحكام القرآن، ج‏8، ص: 340
لا بأس بما كان من آلة الحرب، إن كان كما تقولون فلا بأس به، و- كذلك من روى عنه من الصحابة أنه لم ينه عنه، فإن ذلك محمول منه على أنه ظن أن ذلك ليس يتلهى به، و- إنما يراد به التسبب إلى علم القتال و- المضاربة فيه، أو على أن الخبر المسند لم يبلغهم. قال الحليمي: و- إذا صح الخبر فلا حجة لاحد معه، و- إنما الحجة فيه على الكافة.
اینها برایشان مشکلی نیتس که بگویند عمر اشتباه کرده است. یا بلد نبوده است.
در همین کتاب تفسیر قرطبی راجع به ازلام در ذیل آیه دارد:
و- أما الأزلام فهي القداح، وقد مضى في أول السورة القول فيها. و- يقال كانت في البيت عند سدنة البيت و- خدام الأصنام، يأتي الرجل إذا أراد حاجة فيقبض منها شيئا، فإن كان عليه أمرني ربي خرج إلى حاجته على ما أحب أو كره.(زلم ظاهرا تیر بریده صافی بوده است که مراد از ازلام شامل نرد نمیشده است و این را ظاهرا ازلام نمیدانستند و ازلام شبیه غلام کالزلم باید یک هیکلی شاخه ای مانندی شبیه تیر داشته باشید. نگفته است ازلام شامل نرد میشود ولی شبیه این مهره های شطرنج است و کذلک ریگهایی که بازی میکرده اند را گفته اند ازلام است. البته ایشان ازلام را یک جوری معنا کرده است شبیه استخاره ذات الرقاع ما و چون واضح البطلان است شرحش نمیدهیم.بعض از اونها اشکال کرده اند که استخاره ذات الرقاع ما همان ازلام است!
مالک اجماع خصوص اهل میدنه را حجت میداند. در موطأ به غیر از آیات و روایات گاهی اوقات تمسک به اجماع دارد. فتوا هم دارد. جالب اینکه مسلم عناوین ابواب را در حاشیه نوشته است تا بین روایات کلامش فاصله نشود. یکی از کارهایی که مالک خیلی رویش حساب دارد در آنجا حدود 300 مورد تمسک دارد به اجماع اهل مدینه. شبیه مطلب مالک که اسدلال به آیه مبارکه: *(فماذا بعد الحق الا الضلال)* شبیهش در روایت آقا امام صادق علیه السلام هم هست که اذا میز الله بین الحق و الضلال ....
برای خلاصه مطالب کلمات مرحوم شیخ را میخوانیم.
در ج 5 المفصل فی تاریخ العرب بعضی از بازیهایشان را آورده اند از جمله نرد و شطرنج و ازلام. نرد را ایشان نوشته است از یمن آمده است و استاندار یمن توسط ایران تعیین میشود و تشکیلات اداری یمن زرتشتی بودند و نرد از یمن آمده است. این احتمال اون آقا وارد است. خصوص مکه تأثیر و تأثرش بیشتر به یمن و شام است. زرتشتی ا با مکه ارتباطی نداشته اند الا از همین یمن که اداری هایش مجوس بودند.احتمال دارد که از راه یمن عنوان شطرنج را میدانستند. خیلی هم برای بنده روشن نیتس که میسر از یسر و یسار باشد. در ضمن ازلام در اون مان جنبه خیرات هم داشته است که مثلا سهمشان را به فقراء میدادند یا ... خلاصه از مجموعه شواهد میشود گفت ازلام خاص است و میسر عام است. در تفسیر طبری خیلی از تابعین این تعابیر را نقل کرده است که المیسر القمار. ازلام هم گفته شده است القمار ولی ظاهرا همان ده تا چوب و تیر بوده است. بعد از زحمت زیاد عام بودن میسر است. کل قمار میسر هم در روایات ما هست و لعل اشاره به همین باشد. یاسر را گفته اند که کسی است که شر ها را تعیین میکرده است. مدنی ها جز یهودیهاشون خیلی دنبال تجارت نبودند و بیشتر استقلال اقتصادی به زراعت داشتند ولی مکه خیلی متأثر از اطراف بوده اند جون تجاری هستند. در مدینه میسر بوده است ولی ازلام نه خیلی.
[المسألة] الخامسة عشر القِمار
حرام إجماعاً، و يدلّ عليه الكتاب «1» و السنّة المتواترة «2».
و هو بكسر القاف كما عن بعض أهل اللغة: «الرهن على اللعب بشي‌ء من الآلات المعروفة»(این قیودش روشن نیست احتمالا قمار همان مراهنه است یعنی بازی کردن با پولی در عوض) «3»(مجمع البحرین هم دقت لغوی ندارد.) و حكي عن جماعة أنّه قد يطلق على اللعب بهذه الأشياء مطلقاً و لو من دون رهن(این هم روشن نیست اگر بی پول بود لهو میشد نه قمار) «4»، و به صرّح في جامع المقاصد «5». و عن بعضٍ «6» أنّ أصل المقامرة المغالبة.(این هم خیلی بعید است.)(انصافا مجموعه ای که دیده ام در قمر همان اشکال میسر را دارد. چه طور به معنای ماه آمده است. شکل کلمه میخورد که از الفاظ ثمود باشد. خیلی ریشه های عربی اش را روشن نمیدانیم. احتمالا در اصل از لغت دیگری بوده است و بعد ازش اشتقاق شده است. اشتقاق لغات اسم معنی غالبا به باب مفاعله است. سفر به معنای اس معنا معنای حدثی ندارد و لذا ثلاثی مجرد ندارد و لو گفته شده بعض عرب تلفظ کرده اند. یکی از نکات بردن به باب مفعله دادن معنای حدثی است. از اینجا احتمال قوی دارد که قمار در اصل لفظ غیر عربی بوده است و برده اند به باب مفاعله برای ساختن آن چیز. از خصائص عرب این است که از اسم جامد هم معنای حدثی یساختند. از عراق اعرق زید! لفظ تلفن که انگلیسس است در لبنان میگویند تَلفَن زیدٌ! این از خصائص عربی است. تقمّره هم گفه اند شنیده شده است. اونی که از روایات در میآوریم یک نوع مغالبه و زور ازمایی بین دو طرف که در آن مراهنه است. صدق قمار با بازی شطرنج هم روشن نیست. بدون مراهنه معلوم نیست. البته اگر نتوانیم در این مسائل از نظر لغوی قصه را حل کنیم و به جایی نرسیم میرویم سراغ قدر متیقن و اصول عملیه)
و كيف كان، فهنا مسائل أربع؛ لأنّ اللعب قد يكون بآلات القِمار‌
______________________________
(1) مثل قوله تعالى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» المائدة: 90.
(2) انظر الوسائل 12: 119، الباب 35 من أبواب ما يكتسب به.
(3) انظر مجمع البحرين 3: 463، ففيه ما هو قريب من العبارة المذكورة.
(4) حكاه في مفتاح الكرامة (4: 56) عن ظاهر الصحاح و المصباح المنير و التكملة و الذيل، لكن راجعنا الصحاح و المصباح فلم نقف فيهما على كلام ظاهر في ذلك، و أمّا التكملة و الذيل فلم تكونا في متناول أيدينا لنراجعهما.
(5) جامع المقاصد 4: 24.
(6) لم نقف عليه.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 372‌
مع الرهن، و قد يكون بدونه، و المغالبة بغير آلات القِمار قد تكون مع العوض، و قد تكون بدونه.
فالأُولى- اللعب بآلات القِمار مع الرهن.
و لا إشكال في حرمته و حرمة العوض، و الإجماع عليه «1» محقّق، و الأخبار به «2» متواترة «3».
الثانية- اللعب بآلات القِمار من دون رهن.
و في صدق القِمار عليه نظر؛ لما عرفت، و مجرّد الاستعمال لا يوجب إجراء أحكام المطلقات و لو مع البناء على أصالة الحقيقة في الاستعمال(منسوب به مرحوم سید مرتضی)؛ لقوّة انصرافها إلى الغالب من وجود الرهن في اللعب بها.
و منه تظهر الخدشة في الاستدلال على المطلب بإطلاق النهي عن اللعب بتلك الآلات؛ بناء على انصرافه إلى المتعارف من ثبوت الرهن.(این بناء ثابت نیست. در روایت انصافا احساس میکردیم دو عنوان است. بازی صرف و ...)
نعم، قد يبعد دعوى الانصراف في رواية أبي الربيع الشامي: «عن الشطرَنج و النرد؟ قال: لا تقربوهما، قلت: فالغناء؟ قال: لا خير فيه، لا تقربه» «4».(انصافا غیر پول را هم شامل میشود.در ضمن اگر انصراف را قائل شدیم این هم جایش را دارد.)
______________________________
(1) كذا في جميع النسخ، و المناسب: عليها.
(2) كذا في جميع النسخ، و المناسب: بها.
(3) انظر الوسائل 12: 119، الباب 35 من أبواب ما يكتسب به، و راجع الأبواب 102 و 103 و 104.
(4) الوسائل 12: 239، الباب 102 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 10.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 373‌
و الأولى الاستدلال على ذلك بما تقدّم في رواية تحف العقول من أنّ ما يجي‌ء منه الفساد محضاً لا يجوز التقلّب فيه من جميع وجوه الحركات «1».(روایت تحف العقول مصرحا بحث شطرنج را دارد. روایت تحف فوائد عجیبه ای دارد. مشکلش این است که سندش خیلی گیر دارد والا مضمونا خیلی خوب است. اگر در قرن 4 در این کتاب آمده باشد در قرن دهم به ما رسیده است. اشکال مرحوم استاد این است که این روایت اثبات موضوع نمیکند که یجیء من الشطرنج الفساد محضا. این مقدار اشکال استاد درست است.)
و في تفسير القمي(روی مبنای مشهور و الا این تفسیر قطعا تفسیر قمی نیست.)، عن أبي الجارود(ابوالجارود خیلی توثیق واضح ندارد. البته نسبت به او خیلی مشکل توثیق ندارد. ایشان از شخصیتهای اجتماعی کوفه است و اصولا دروغ نمیتواند بگوید و آبرویش میرود. کسانی که شخصیتهای اجتماعی معروف خصوصا تأثیر گذار بودند مثل ابوالجارود که یک مکتب دارد زیدیه جارودیه خیلی بعید است دروغ بگوید. یک کتاب دارد و مشکلش این است که راوی کتاب جزو اخباری هاست. دو مدل داشتیم . عده ای هرچه میدیدند نقل میکردند و عده ای تنقیح میکردند و اینها محقق بودند. راوی کتاب هم در این کتاب و هم در طریق مرحوم نجاشی معلوم نیست مقبول باشد. مسلک ابن عقده تسامح است. یعنی هرچه دید میآورد. تعبیر به تسامح هم خیلی دقیق نیست. اخباری بوده است. بعضی از جاها که هنوز برایمان روشن نیست مرحوم نجاشی از ابن بطه آورده اند ولی مرحوم شیخ نیاورده اند. مرحوم شیخ هم به نوعی قائل به حجیت تعبدی هستند ولی مرحوم نجاشی مجموعه شواهدی است. حمید بن زیاد اگز جای ابن عقده بود خوب میشد. خلاصه ا در نسخه کتاب ابی اجارود گیر داریم. یک احتمال هست که کل این عبارت از امام علیه السلام نباشد زیرا عبارت شبیه عبارت های فقهایی است نه روایات. این به ماده قانونی اشبه است تا به کلام شفاهی امام علیه السلام. این ذیل معلوم نیست روایت باشد بلکه ممکن است اضافه باشد اما .. فکذا و اما ..  فکذا...)، عن أبي جعفر عليه السلام في قوله تعالى إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ «2» قال: «أمّا الخمر فكلّ مسكر من الشراب إلى أن قال-: و أمّا المَيسِر فالنرد و الشطرَنج، و كلّ قِمار ميسر إلى أن قال-: و كلّ هذا بيعه و شراؤه و الانتفاع بشي‌ء من هذا حرام «3» محرّم» «4».(شبیه این مطلب در تحف هم آمده است. مرحوم استاد بعدها به خاطر تفسیر قمی ابی الجارود را قبول فرمودند.)
و ليس المراد بالقِمار هنا المعنى المصدري، حتّى يرد ما تقدّم من انصرافه إلى اللعب مع الرهن، بل المراد الآلات بقرينة قوله: «بيعه و شراؤه»، و قوله: «و أمّا المَيسِر فهو النرد .. إلخ».
و يؤيّد الحكم ما عن مجالس المفيد الثاني(ابوعلی حسن بن مجمد بن الحسن. همه خاندان شیخ طوسی رحمه الله همان 450 تقریبا همه به نجف آمدند و پسر ایشان یعنی مفید ثانی حدود 4 سال بعد مجلس املاء را نوشته اند و گاهی امالی ابن الشیخ میگیند و گاهی امالی شیخ و میان علمای ما خیلی پسر ایشان جز اجازات خیلی مورد توجه و عنایت نیستند ولی عامة بیشتر به ایشان توجه میکرده اند و شاید وجهش حالت تقیه ای داشتن ایشان باشد....) رحمه اللّه ولد شيخنا الطوسي رحمه اللّه بسنده عن أمير المؤمنين عليه السلام في تفسير المَيسِر من أنّ «كلّ ما ألهى عن ذكر اللّه فهو المَيسِر» «5».(سندا مشکل دارد)
______________________________
(1) تقدّم نصّ الرواية في أوّل الكتاب.
(2) المائدة: 90.
(3) في المصدر: حرام من اللّه محرّم.
(4) تفسير القمّي 1: 180 181، و الوسائل 12: 239، الباب 103 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 12.
(5) أمالي الطوسي 1: 345، و عنه الوسائل 12: 235، الباب 100 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 15.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 374‌
و رواية الفضيل، قال: «سألت أبا جعفر عليه السلام عن هذه الأشياء التي يلعب بها الناس من النرد و الشطرنج .. حتى انتهيت إلى السدَر «1»(احتمالا همین سه در باشد.)، قال: إذا ميّز اللّه الحق من الباطل مع أيّهما يكون؟ قلت «2»: مع الباطل، قال: و ما لك و الباطل؟!» «3».
و في موثّقة زرارة عن أبي عبد اللّه عليه السلام: «أنّه سئل عن الشطرَنج و عن لعبة شبيب «4» التي يقال لها: لعبة الأمير «5» و عن لعبة الثلاث؟ فقال: أ رأيتك «6» إذا ميّز اللّه بين الحقّ و الباطل مع أيّهما تكون؟ قلت «7»: مع الباطل، قال: فلا خير فيه»(شاید اون مطلب مالک هم مأخوذ از امام علیه  السلام باشد. اشکال مرحوم استاد هم اینجا این است که مجرد باطل بودن دال بر حرمت نمیکند و به نوعی جا دارد اشکال ایشان) «8».
و في رواية عبد الواحد بن مختار، عن اللعب بالشطرنج، قال: «إنّ المؤمن لمشغول عن اللعب» «9».
فإنّ مقتضى إناطة الحكم بالباطل و اللعب عدم اعتبار الرهن في‌
______________________________
(1) السدر كعِبَر لعبة للصبيان (مجمع البحرين 3: 328 سدر). قال ابن الأثير: السدر لعبة يقامر بها، و تكسر سينها و تُضمّ، و هي فارسية معرّبة عن ثلاثة أبواب (النهاية 2: 354 سدر).
(2) من مصححة «ص» و الكافي (6: 436، الحديث 9)، و في سائر النسخ: قال.
(3) الوسائل 12: 242، الباب 104 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 3.
(4) كذا في «ص» و المصدر، و في سائر النسخ: لعبة شيث.
(5) كذا في «ص» و المصدر، و في سائر النسخ: لعبة الأحمر.
(6) في «ن»، «ع» و «س»: أ رأيت.
(7) كذا في «ف»، «ص» و «ش»، و في سائر النسخ: قال.
(8) الوسائل 12: 238، الباب 102 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 5.
(9) الوسائل 12: 239، الباب 102 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 11.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 375‌
حرمة اللعب بهذه الأشياء، و لا يجري دعوى الانصراف هنا.(انصرافش روشن نیتس و حق در مقال همان ست که قرطبی داشت. خلاصه این اصنراف حرف جدیدی نیست و انصافا هم انصراف ثابت نیست و لذا در همین کتاب المفصل فی تاریخ العرب دو فصل دارد. یکی لعب یکی هم قمار. بله در روایات ما عنوان آلات القمار نیست ولی شطرنج هست نرد هست و جوز و لعبة الشبیب و ... هست و از این مجموعه میشود انتزاع آلات قمار کرد. انصافا از مجموعه میشود این را در آورد. ما در روایاتمان اصولا اجمالهایی به دلائلی داریم که یک نکته اش این است که بعدها فقهاء به صورت متن قانونی درش آورده اند. مثلا مرحوم شیخ طوسی اینها را انسجام قانونی داده اند. با اینکه ایشان متأثر از مرحوم شیخ مفید هستند ولی اولین کسیکه میشود گفت که عناوین را قانونی کرده اند ایشان هستن. مثلا الآن در روایات همه مصادیق است ولی مرحوم شیخ یک دفعه میآیند یک عنوان عام مثل آلات قمار را میآورند. خوب دقت بفرمایید . از اینکه نکته یفتح منه الف باب. این نکته ظریفی است. باید دید که دلیل عمل شیخ در هر حالی چه بوده است. اربعة یتمون علی کل حال... لان السفر عملهم شد عنوان کثیر السفر. این کاری بود که در قرون بعد خصوصا توسط مرحوم شیخ انجام شد. بعدی ها آمدند اشکال کردند که این کثیر السفر در روایات نیست. این اختصاص به اینجا ندارد. جاهای دیگر هم خیلی اوقات این طور است. لایجوز بیع النجس را در بغداد میبینیم. قمی ها مقید به متن روایات بودند ولی در بغداد اینها عناوین کلی و قانونی مشدند. البته علی فرض اینکه روایت تحف العقول در دسترس آنها نبوده باشد. این عابیر بین اصحاب جا فتاد. تا جایی که مرحوم علامه دویست سال بعد ادعای اجماع میکنند که لایجوز بیع النجس. تصادفا عامة هم همین طور است. البته اونها میگفتند بقیه لایجوز قیاسا ولی شیعه مدل دیگر. شد اجماعا! انتقال از فتاوا به نصوص فقهی که گاهی اوقات مشکل عدم تطابق را به ذهنمان میرسد. آقایانی که میخواهند با شیخ بجنگند بعد از خراب کردن باید شروع کنند درست کردن. یک راهی باید بعد خراب کردن درست کنند. مثلا در مواقیت همیشه باید از از میقات ارام بست الا در عمزه رجب ولی در یک روایتی دارد ککه کسی نذر کرد که از فلان جا احرام ببندد و .. بعد مرحوم شیخ طوسی فرمودند که لایجور الاحرام الا من المواقیت الا لمن عمر فی رجب و الا لمن نذر ... این ترکیب کار مرحوم شیخ طوسی است. و لا در روایات نیست. اینها را نسجم کردند. شاید علت اینکه ایشان را فرمدند شیخ الطائفة همین است. از مرحوم استاد نقل میکردند که اگر مکتب شیعه را مکتب شیخ طوسی بگوییم بعید نیست و راست است واقعا و ا همین الآن نه فقط 200 سال به معنایی میشود گفت که مقلد ایشان هستند.)
الثالثة- المراهنة على اللعب بغير الآلات المعدّة للقِمار.(مراهنه ممکن است یکی از طرفین یا هر دو بگذارند ولی یک دفعه ممکن است که شخص ثالثی بیاید پول قرار دهد و این هم باید ازش بحث شود. الآن کاملا متعارف است.)(مرحوم شیخ اختیارشان در این بحث این است که این قمار است موضوعا و هم حرام است و هم مالک نمیشود. هم حرمت تکلیفی و هم حرمت وضعی یعنی فساد. استدلال ایشان هم غیر از اینکه طبق عنوان قمار است به تعدادی از روایات و دعوای اجماع از مرحوم سید بحر العلوم است.)
كالمراهنة على حمل الحجر الثقيل و على المصارعة و على الطيور و على الطفرة، و نحو ذلك ممّا عدّوها في باب السبق و الرماية من أفراد غير ما نصّ على جوازه.
و الظاهر الإلحاق بالقِمار في الحرمة و الفساد، بل صريح بعض أنّه قِمار «1».(انصافا درست است)
و صرّح العلّامة الطباطبائي رحمه اللّه في مصابيحه(این قسمت مصابیح ظاهرا هنوز چاپ نشده است.)(این یک بحثی است که خلاصه چه قدر به اقوال اهمیت بدهیم. به نظرم باید اعتدالی عمل کرد. نه خیلی زیاد حرف بزنیم و نه بی اطلاع باشیم. این که مدتی بیاییم بحث بکنیم که آخرش فلانی چی گفت خیلی ارزش ندارد معمولا. ثم ماذا؟)(این بحث هم در قمار طرح شده است و هم در سبق و رمایة که در اونجا حدیث داریم از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم که مسابقه در سه چیز فقط هست. در کتاب الشهادات هم این بحث طرح شده است که اگر کسی مثلا بردو باخت با آلات غیر قمار بکند و علنی باشد آیا سفیه است و ترد شهادته یا .... و در باب شهادات مشکلی هست که گاهی رد الشهادة به خاطر فسق نیست بلکه ترک مروت است و اون وقت به این دلیل هم شهادتش رد میشود. به خاطر سفهش. کتاب التجاره هم به نکته پول در آوردنش ذکر شده است. مرحوم شیخ دارند که در کتاب سبق و رمایه متفق هستند که در غیر اون سه تا اگر مع العوض باشد جرام است و بلا عوض محل کلام است. از این مطلب معلوم میشود که در ما نحن فیه باید بگویند بالاتفاق حرام است.) بعدم الخلاف في الحرمة و الفساد «2»، و هو ظاهر كلّ من نفى الخلاف في تحريم المسابقة فيما عدا المنصوص مع العوض و جعل محلّ الخلاف فيها بدون العوض «3»؛ فإنّ ظاهر ذلك(این مطلب در کتاب سبق و رمایة) أنّ محلّ الخلاف هنا(مثل صاحب جواهر در ما نحن فیه فرموده اند حرام نیست ولی فاسد است. پس هنا یعنی کتاب متاجر) هو محلّ الوفاق هناك(ولی در کتاب سبق و رمایه اتفاق کرده اند. یعنی چرا مثل مرحوم صاحب جواهر آمده اند این طوری صحبت کرده اند.)، و من المعلوم أنّه ليس هنا إلّا الحرمة التكليفية، دون خصوص الفساد.(عبارت اینجا از نظر ادبی هم گیر دارد. مرحوم استاد این جا را طور دیگری فهمیده اند که خیلی قصد وقت گرفتن نداریم. این خصوص هم همان طور که مرحوم ایروانی دارند اضافه است. نباید میبود. بحث در حرمت است نه فساد.)(پس مرحوم شیخ انصاری قبل از ذکر کلام صاحب جواهر شروع کرده اند به نقد کلام ایشان.)
و يدلّ عليه أيضاً قول الصادق عليه السلام: أنّه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم: «إنّ الملائكة لتحضر الرهان في الخفّ(دارای خف مثل شتر) و الحافر(دارای حافر مثل اسب)‌
______________________________
(1) صرّح بذلك السيد الطباطبائي في كتاب السبق و الرماية من الرياض 2: 41.
(2) مخطوط) و لم نقف عليه.
(3) من وقفنا عليه منهم هو الشهيد الثاني في المسالك (الطبعة الحجرية) 1: 301، و المحقّق النجفي في الجواهر 28: 218 و 219، لكنّه في كتاب التجارة استظهر اختصاص الحرمة بما كان بالآلات المعدّة للقِمار، كما سيأتي.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 376‌
و الريش(تیر اندازی)، و ما سوى ذلك قِمار حرام»(این حدیث مخصوصی است. این تعبیر قمار حرام خاص است) «1».
و في رواية العلاء بن سيابة، عن الصادق عليه السلام، عن النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلم: «أنّ الملائكة لتنفر عند الرهان و تلعن صاحبه ما خلا الحافر [و الخف «2»] و الريش و النصل» «3».(این حدیث را به استثناء این ذیل در باب یک یا دو آمورده اند. در مرحوم شیخ اصناری این روایت را جا به جا کرده اند. روایت علاء بن سیابه یک روایتی است که مرحوم شیخ طوسی منفردا نقل کرده اند: وسائل الشيعة ؛ ج‏19 ؛ ص253
24531- 3- «2» مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى بْنِ النُّمَيْرِيِّ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الَّذِي يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ وَ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الْمُرَاهِنِ عَلَيْهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَجْرَى الْخَيْلَ وَ سَابَقَ وَ كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَحْضُرُ الرِّهَانَ فِي الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ وَ الرِّيشِ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَهُوَ قِمَارٌ حَرَامٌ‏.
قَالَ بَعْضُ فُضَلَائِنَا الْحَمَامُ فِي عُرْفِ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ يُطْلَقُ عَلَى الْخَيْلِ فَلَعَلَّهُ الْمُرَادُ مِنَ الْحَدِيثِ بِدَلَالَةِ اسْتِدْلَالِهِ ع بِحَدِيثِ الْخَيْلِ فَيَحْصُلُ الشَّكُّ فِي تَخْصِيصِ الْحَصْرِ السَّابِقِ بِغَيْرِ الْحَمَامِ.
________________________________________
شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، 30جلد، مؤسسة آل البيت عليهم السلام - قم، چاپ: اول، 1409 ق.
بعضی از غلهای کتاب معجم بعدها درست شد. علاء بن سیابه کاب ندارد. مؤلف نیست یا اگر داشته است به ما نرسیده است و لذا در فهارس اسمش نیامده است. در بحثهای رجالی این نکته ای است که خیلی هبش تأکید میکنیم. در مسائل عامة ما دو محور داریم. در شیعه سه محور درایم. روایات و رکتب رجال و فهارس. سومی را عامه ندارند. مثلا عمر بن حنظلة اسمش را مرحوم نجاشی و شیخ نبرده اند زیرا یاشن کتاب نداشته اند. ولی ایشان یک برادری دارد علی بن حنظله که اسم او هست زیرا مؤلف است و شاید در مجوعه کتب اربعة 4 تا روایت داریم.علاء بن سیابه روایاتش معتنا به است و در جال برقی و شیخ دارمی و ظاهرا مرحوم شیخ از همین برقی گرفته اند و توثیق نشده است ولی در کتاب تفسیر قمی هم هست و استاد طبق مابانیشان درستش میکردند. من فکر میکنم در نسخه اصلی تخریج کتاب قمی نبوده است. در ذیل او استاد تعبیر دارند که الرجل لم یوثق و طبق مبنای ایشان اگر تخریج تفسیر قمی بوده باشد معلوم میشود که ایشان حواسشان خیلی پرت بوده است. به نظرم این تخریج بعدا باید باشد. بعدا حتما صاطلاح کرده باشند.
اگر تفسیر قمی هم هست ابان بن عثمان در سوره هود ازش نقل میکند و احتمال میدهم مال قمی هم نباشد. در کتاب تفسیر اونهایی که این طور شروع میشود حدثی احمد بن ادریس یا ... اینها قسمتهایی است که قطعا مال علی بن ابراهیم نیست و حتی مرحوم آقا بزرگ. اولین کسانی که متوجه شده اند تفسیر علی بن ابراهیم اشکالاتی دارد مرحوم آقا بزرگ هم اینها را ملتفت نشده اند. روایاتی که در این کتاب موجود این طور است قطعا مال علی بن ابراهیم نیست. مؤلف کتاب که احتمالا علی بن حاتم باشد که شخص دیگری است که قطعا علی بن ابراهیم نیست او از احمد بن ادریس نقل میکند. قال حدثنا احمد بن ادریس .
خْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ‏ إِدْرِيسَ‏ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ‏ بْنِ‏ عُثْمَانَ‏ الْأَحْمَرِ عَنْ مُوسَى بْنِ أُكَيْلٍ النُّمَيْرِيِّ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ‏ وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ‏ فَقَالَ لَيْسَ بِابْنِهِ- إِنَّمَا هُوَ ابْنُهُ مِنْ زَوْجَتِهِ عَلَى لُغَةِ طَيٍّ يَقُولُونَ لِابْنِ الْمَرْأَةِ ابْنُهُ.
مرحوم شیخ طوسی اینجا ظاهرا اشتباهی کرده اند و اینکه به احمد بن محمد بن عیسی شروع کرده اند و بعدش این طور است یعنی محمد بن موسی همدانی که ایشان ضعیف است و فکر میکنم غلط است و احمد با اون شخصیت از چنین کسی نقل نمیکند. به نظرم محمد بن احمد بن یحیی درستش باشد. این روایت الآن غیر از خود علاء که توثیق ندارد انصاف قضیه روایاتش نسبتا فراوان است و ه ماجمالا ابل قبول است حرفهایش و افراد بزرگواری مثل ابن ابی عمیر هم ازشون نقل کرده اند. مثلا همین سند بزنطی داریم و... اجمال قضیه این طور است که سریع ردش نیمکنیم و شواهد توثیق دارد ولی به 90 درصد نه. ولی انصافا شواهد دارد. اما ثاقت مصطلح نه. بحث دیگر خصوص این روایت است که مرحوم شخی طوسی منفردا آورده اند و ابتداء احمد اشعری را دارند و به نظر من درستش محمد بن احمد بن یحیی بوده باشد ولی محمد بن احمد بن یحیی از موسی بن محمد زیاد نقل کرده است و قمی ها هم زیاد استثاء کرده اند از رجال نواد رالحکمة. خلاصه کلیه اینها اشکال دارد. و اما خود مسوی بن محمد همدانی ضعیف است بلا اشکال. صلاة لیلة الغدیر فقیه را بیاورید در بعضی از نسخ به نظرم نسبت کذب بهش داده اند. نسبت کذب و وضع در بحث رجال اشد انواع ضعف است. ضعیف به این درج بد نیست. مجهول هم معانی مختلف دارد. اشد عنوان ضعف کذاب و وضاع است. از اون بالاتر نداریم. بالاتر از عنوان کذب نداریم. در عده ای از کتابها که فلان خبر ضعیف موضوع. نه ضعیف یک چیز است ولی وضع خیلی مؤونه بر میدارد.
محمد بن موسی الهمدانی نقل میکند به موسی بن اَکِیل یا اَکیَل یا اُکَیل نمیری ....
مشکل سند همین محمد بن موسی الهمدانی السمان است. روایت به لحاظ مضمونی هم گیر دارد. این روایت سعی کرده است اون قصه معروف کبوتر بازی را مردک به مهدی عباسی توجیه کرد این اون را قبول کرده است.
صدر حدیث این است که رهن در کبوتر بازی گیر ندارد لذا صاحب وسائل گفته اند که بعضی از اهل لغت همام را به معنای اسب دانسته اند!!! این هم شد توجیه!!! نصل خودش تیر است... ریش میتواند خودش گر باشد  این همان قصه معروف است که مهدی عباسی کبوتر بازی دوست داشت و اون مردک جعل کرد.
ضمونش بسیار مشکل است و بعدش دارد و ما سوی ذلک قمار حرام. با اینکه مسل در حدیث سه تاسات. اسب و شتر و تیر اندازی و ریش اگر غیر تیر اندازی باشد جایز نیست.
34086- 2- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الَّذِي يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ وَ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ صَاحِبِ السِّبَاقِ الْمُرَاهِنِ عَلَيْهِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَجْرَى الْخَيْلَ وَ سَابَقَ وَ كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَحْضُرُ الرِّهَانَ فِي الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ وَ الرِّيشِ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ قِمَارٌ حَرَامٌ‏.
مهدی عباسی پول هم بهش داد و لذا بعدش گفت شهادت میدهم که تو دروغ بستی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و دتسور داد که سر کبوترهایش را ببرند. خلاصه شأن احمد اشعری خیلی بالاتر از این حرفهاست که این مطلب را احمد نقل کند. شأنشان بسیار اجل است.
خصوصاص که کبوتر بازی حرام که نباشد علی المشهور مضر به قبول شهادت است.
24531- 3- «2» مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى(تمام ضعف مال این شخص است) عَنْ أَحْمَدَ(احتمال قوی پسر ابن فضا لاست. ابن فضال پدر که مشهور است اسمش حسن است و سه تا پسر دارد احمد و علی و ... و اشهرشان علی است.) بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ(حسن بن علی بن فضال ابن فضال مشهور که ابن فضال پدر هستند ولکن نسخه غلط است. به نظر ما نسخه غلطی است که در اختیار قمی ها است.) عَنْ عَلِيِّ(علی بن عقبة خوب است.) بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى بْنِ النُّمَيْرِيِّ(بد نیست توثیق هم شده است) عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ(شاهد مؤیدش است.) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الَّذِي يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ(لا اقل خلاف مروت است) وَ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الْمُرَاهِنِ عَلَيْهِ(این بدتر. اینکه قطعا جزو سه تای رسول الله صلی الله علیه و آله و سمل نیست. خیلی عجیب است. ظاهرا مرحوم شیخ انصاری هم به صدر توجه نفرموده اند. که این حدیث دارد میگوید کفتر بازی با پول جایز است. احتمالا کتاب مقابلشان نبوده است.) فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَجْرَى الْخَيْلَ وَ سَابَقَ(این ظاهرا شیخ صدوق رحمه الله چبه کرده  اند در ذیل و صدر.) وَ كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَحْضُرُ الرِّهَانَ فِي الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ وَ الرِّيشِ(اینجا نصل ندارد. نصل یعنی تیر اندازی.) وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَهُوَ قِمَارٌ حَرَامٌ‏.(مرحوم شیخ انصاری حدیث را جا به جا آورده اند.)(این روایت اگر ثابت بود بهترین روایت در ما نحن فیه است. نه تنها متصدی حکم شده است بلکه متصدی موضوع هم شده است.ریش در اینجا میتواند مراد تیر باشد زیرا در تیر پر میگذاشتند ولی اون روایت که نصل دارد دیگر ریش نمیتواند باشد.)
قَالَ بَعْضُ فُضَلَائِنَا الْحَمَامُ فِي عُرْفِ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ يُطْلَقُ عَلَى الْخَيْلِ فَلَعَلَّهُ الْمُرَادُ مِنَ الْحَدِيثِ بِدَلَالَةِ اسْتِدْلَالِهِ ع بِحَدِيثِ الْخَيْلِ فَيَحْصُلُ الشَّكُّ فِي تَخْصِيصِ الْحَصْرِ السَّابِقِ بِغَيْرِ الْحَمَامِ.
و مرحوم صدوق قمار حرام را ندارند و یک ماجرایی را دارند که اسامه مسابقه داده شد و ...
5094- وَ قَالَ الصَّادِقُ ع‏ إِنَ‏ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفِرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.
گاهی شده است که یک تا 6 حدیث با سند مختلف را صاحب وسائل اشتباها به هم وصل کرده اند. این حدیث فقیه هم ظاهرا از کتاب محمد بن احمد است.
قمار حرام هم در عبارت صدوق نیست. بله مرحوم شیخ طوسی منفردا نقل کرده اند که ذیل هم درش هست.
اینجا هم هب نظر ما صحاب وسائل اشتباها حدیث بعدی را اضافه کرده اند.)
و المحكي عن تفسير العياشي، عن ياسر الخادم، عن الرضا عليه السلام قال: «سألته عن المَيسِر، قال: الثقل «4» من كلّ شي‌ء، قال: و الثقل «5» ما يخرج بين المتراهنين من الدراهم و غيرها «6»» «7».
و في مصحّحة معمّر بن خلّاد: «كلّ ما قومر عليه فهو ميسر» «8».
و في رواية جابر عن أبي جعفر عليه السلام: «قيل: يا رسول اللّه‌
______________________________
(1) الوسائل 13: 349، الباب 3 من أبواب أحكام السبق و الرماية، الحديث 3، باختلاف يسير.
(2) من هامش «ص» و المصدر.
(3) الوسائل 13: 347، الباب الأوّل من أبواب أحكام السبق و الرماية، الحديث 6.
و قد روى المحدّث العاملي هذه الرواية عن الصدوق عن الصادق عليه السلام، و ليس في سندها «العلاء بن سيابة»، لكنّه موجود في الفقيه 3: 48، الحديث 3303.
(4) في الوسائل: التفل.
(5) في المصدر: الخبز و الثقل.
(6) في المصدر: و غيره.
(7) تفسير العياشي 1: 341، الحديث 187، و عنه في الوسائل 12: 121، الباب 35 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 12.
(8) الوسائل 12: 242، الباب 104 من أبواب ما يكتسب به، الحديث الأوّل.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 377‌
ما المَيسِر؟ قال: كلّ ما يقامر به «1» حتى الكعاب و الجوز» «2». و الظاهر أنّ المقامرة بمعنى المغالبة على الرهن.
و مع هذه الروايات الظاهرة بل الصريحة في التحريم المعتضدة بدعوى عدم الخلاف في الحكم ممّن تقدّم(انصافا اگر روایات داشتیم احدهما مؤید آخر است. یدل علیه قبل الاجماع و بعد الاجماع روش علمی نیست. اعتضاد ایشان ظاهرا معنایش همین است.ظاهرا ممن تقدم مراد همین مرحوم بزرگوار سید بحر العلوم است.) فقد(به نظرم قد اضافه است. چون قد برای تحقیق است نه اینجور جایی که میخواهد صاحب جواهر را رد کند) استظهر بعض مشايخنا المعاصرين(مرحوم شیخ اینجا با احترام از مرحوم صاحب جواهر نقل کرده اند و بعضی جاها بعض دارد. در مورد رحوم نراقی هم بعض دارد.) «3» اختصاص الحرمة بما كان بالآلات المعدّة للقِمار، و أمّا مطلق الرهان على المغالبة «4» بغيرها فليس فيه إلّا فساد المعاملة و عدم تملّك الرهن «5»، فيحرم التصرّف فيه؛ لأنّه أكل مال بالباطل، و لا معصية من جهة العمل كما في القِمار، بل لو أخذ الرهن هنا بعنوان الوفاء بالعهد، الذي هو نذر لا كفّارة له مع طيب النفس من الباذل لا بعنوان أنّ المقامرة المذكورة أوجبته و ألزمته أمكن القول بجوازه «6».
و قد عرفت من الأخبار إطلاق القِمار عليه، و كونه موجباً للعن الملائكة(ممکن است با کراهت هم جور در بیاید.در بحث خودش عرض کرده ایم) و تنفّرهم، و أنّه من المَيسِر المقرون بالخمر.(به ذهن خود بنده این میآید که پول دادن در مقابل بازی فوتبال ممکن است قمار صدق کند ولی میسر صدق نکند و مراد از میسر ما حرمه الله فی کتابه باشد ولی قمار باشد یعنی ما حرمه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.)
و أمّا ما ذكره أخيراً من جواز أخذ الرهن بعنوان الوفاء بالعهد(وعد است نه عهد.و نمیدانم چه طور مرحوم شیخ انصاری این طور دارند و بعدش هم اشکال میکنند. عهد یک نوع التزام است ولی وعد فرق میکند. عهد التزام شخصی است ولی وعد التزام نیست. لذا مرحوم صاحب جواهر این قدر فقیه هستند که عهد لا کفارة له غلط است وعد لا کفارة له است. معلوم است که عهد و یمین و نذر کفاره دارد. شاید نسخه مرحوم شیخ غلط داشته اند. و عبارت صاحب جواهر درست است.)(انصافا یحتمل که قمار مراهنه باشد و خیلی شواهد بر این معنا وجود دارد.)
(میسر هم شاید شامل جمیع انواع قمار بشود. بعید نیست. انصافا احتمال خوبی است.تنفر الملائکة عند الرهان. ایاکم و الرهان الا رهان الخف. این روایت هم خوب است. به در بحث ما میخورد.بله نفرت ملائکه ممکن است با کراهت هم بسازد. اما ایاکم خیلی از لحاظ دلالت قوی است. یکی این روایت خوب است ولی به نظر میرسد که سندش خیلی ضعیف است زیرا در زید نرسی بود که عرض کردیم احتمالا ایشان شخصی موهوم هستند. ولی مجموعه شواهد مطلق برد و باخت را حرام میداند.)
، فلم أفهم معناه(ایشان به عنوان تأذب به استاد این طور فرموده اند. ولی خب خودشان ظاهرا عبارت را بد خوانده اند.)؛ لأنّ العهد الذي تضمّنه العقد الفاسد لا معنى لاستحباب الوفاء به؛ إذ لا يستحبّ ترتيب آثار الملك على ما لم يحصل فيه سبب تملّك،
______________________________
(1) في المصدر: تقومر به.
(2) الوسائل 12: 119، الباب 35 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 4.
(3) هو صاحب الجواهر قدّس سرّه.
(4) في مصحّحة «خ» و «ش»: مطلق الرهان و المغالبة.
(5) في «ص» و «ش»: الراهن.
(6) انتهى ما أفاده صاحب الجواهر نقلًا بالمعنى-، انظر الجواهر 22: 109 110.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 378‌
إلّا أن يراد صورة الوفاء، بأن يملّكه تمليكاً «1» جديداً بعد الغلبة في اللعب.
لكن حِلّ الأكل على هذا الوجه جارٍ في القِمار المحرّم أيضاً، غاية الأمر الفرق بينهما بأنّ الوفاء لا يستحبّ في المحرّم، لكنّ الكلام في تصرف المبذول له «2» بعد التمليك «3» الجديد، لا في فعل الباذل و أنّه يستحب له أو لا.
و كيف كان، فلا أظنّ الحكم بحرمة الفعل مضافاً إلى الفساد محلّ إشكال، بل و لا محلّ خلاف، كما يظهر من كتاب السبق و الرماية، و كتاب الشهادات(به عنوان اینکه قمار باز ترد شهادته)، و تقدّم دعواه صريحاً من بعض الأعلام «4».
نعم، عن الكافي و التهذيب بسندهما عن محمد بن قيس(شرحی دارد. شخصی داریم به اسم محمد بن قیس بجَلی که اهل بجیله بوده است و یمنی بوده اند و ایاشن از آقا امام باق رعلیه السلام کتابی را به اس قضایا امیرالمؤ»نین علیه السلام نقل کرده اند و یکی اش ناقلین این کتاب یوسف بن عقیل است و یک نسخه دیگر هم پسر ایشان دارند عبید بن یوسف بن عقیل و یک راوی دیگر هم دارد که عاصم بن حمید است. و یکی از جاهایی که به نظر ما مرحوم نجاشی اشتباه کرده اند اینجا است. الآن در عبارات مشهور شده است که 4 تا محمد بن قیس داریم. محمد قیس بجلی را توثیق کرده اند و کتاب مذکور را نسبت داده اند و ... و خیلی مغلق است و ندیدم کسی شرح دهد.
قاموس و دیگران هم نتوانسته اند حل کنند. معروف شده است که تا مدتها در کلمات اصحاب روایت محمد بن قیس عن ابی جعفر علیه السلام اشتراک است و توجه نکرده اند که چرا شیخ ننوشته اند. عبارت مرحوم نجاشی این طور است. توجه نکرده اند مرحوم نجاشی خیلی ظریف فرموده اند. له کتاب فیه. این از عامة است و این طور هم نیست. این قاص عمر بن عبدالعزیز است و این اصلا ربطی به ما ندارد. از جمله قضایای امیرالمؤمنین را هم نقل میکرده است. دو نفر رجلی هستند و دو نفر فهرستی. خود مرحوم نجاشی توجه داشته اند بله اولی را بد فهمیده اند. ولی بقیه را میدانسته اند ولی بعدی ها بد فهمیدند.
880 - محمد بن قيس أبو نصر 
الأسدي أحد بني نصر بن قعين بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد وجه من وجوه العرب بالكوفة و كان خصيصا بعمر بن عبد العزيز(نه قصه گویش بوده است) ثم يزيد بن عبد الملك                          رجال‏النجاشي ص :  323 
و كان أحدهما أنفذه إلى بلاد الروم في فداء المسلمين روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله عليهما السلام. و له كتاب في قضايا أمير المؤمنين عليه السلام. و له كتاب آخر نوادر. و لنا محمد بن قيس البجلي و له كتاب يساوي كتاب محمد بن قيس الأسدي و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو عبد الله مولى لبني نصر أيضا و كان خصيصا ممدوحا و لنا محمد بن قيس الأسدي أبو أحمد ضعيف روى عن أبي جعفر عليه السلام أخبرنا محمد بن جعفر قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا جعفر بن محمد بن سعيد قال: حدثنا نصر بن مزاحم قال: حدثنا يحيى(این اصلا غلط شده است. این سند در کتب عامه هم هست.) بن زكريا الحنفي عن محمد بن قيس.(این قصه پرداز عمر بن عبدالعزیز است که مقداری هم قضایای امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل میکرده است.)
881 - محمد بن قيس أبو عبد الله 
البجلي(این دومی صاحب کتاب است. اولی که ربطی به ما ندارد. اون دو نفر دیگر راوی هستند. پس محمد بن قیس یک نفر بجلی شیعی است و کتاب قضایا را نقل کرده است و اون دو نفر دیگر راوی هستند و اولی هم که ربطی به ما ندارد. تازه ثبوت کتاببرای اون قاص ثابت نیست. ) ثقة عين كوفي روى عن أبي جعفر و أبي عبد الله عليهما السلام. له كتاب القضايا المعروف رواه عنه عاصم بن حميد الحناط و يوسف بن عقيل و عبيد ابنه(سه تا نسخه ایشان را اشاره میکند. ما با علم یقوف توضیحاتی دادیم که وقت میگیرد). أخبرنا أحمد بن عبد الواحد(ابن عبدون معروف به ابن هاشم از مشیاخ دو بزرگار ما در بغداد) قال حدثنا علي(از مشایخ کوفه) بن محمد(ابن زبیر که این فرد معمری بوده است و مقداری قر اسناد دارد) القرشي قال: حدثنا علي(ابن فضال پسر. رفت داخل میراث فطحیه. مرحوم عیاشی به کشی گفته اند که من در دنیا به مقدار ابن فضال پسر یعنی علی ندیدم که هر چی کتاب باشد را داشته باشد.) بن الحسن بن فضال عن عبد الرحمن(این را هم ما داریم. الآن در کتب ما بسیار زیاد آمده است) بن أبي نجران عن عاصم عن محمد بن قيس. أخبرنا أبو الحسن أحمد بن محمد بن موسى قال: حدثنا أبو علي بن همام قال: حدثنا العباس بن محمد بن الحسين عن أبيه عن عبد الرحمن بن أبي نجران عن عاصم عنه.
بحث خیلی مفصل است و متأسفانه. تمام روایات ما از محمد بن قیس بجلی است راوی اش هم در یک و درصد عبید است و مقدارکی یوسف بن عقیل است و بالای نود درصدش هم عاصم بن حمید است. محمد بن قیس یک نفر است. اونی که کتاب نوادر دارد اصلا معلوم نیست این کتاب مال او باشد. اسمش این طور هم نیست. گیر دارد. نسخه ابن عقده ظاهرا غلط داشته است. احتمالا ابن عقده بعض قضایایش را نقل کرده است. اون ربطی به این کتاب نویس ندارد. اما این کتاب محمد بن قیس در اقع کتابی بوده است که در واقع از قرن اول شاید در سالهای 40 شاید 50 یک کتابی است که در دنیای اسلام اولین بار مبوب بود. تا اون وقت کسی این کار را نکرده بود. این کتاب را به امیرالمؤ»نین علیه السلام نسبت داده اند که سه بخش داشته است. قضایا سنن احکام. ظاهرا آقا امام باقر علیه السلام قسمت قضایایش را به محمد بن قیس نسبت داده اند. زیدی ها وقت یمیگفتند کتاب علی علیه السلام مرادشان این بود. زید خودش آثار علمی خیلی ندارد. مجموعه آثار زید صحیحا و سقیما نزدیک به 3-4 جلد میشود. زید بیشتر در سیاست افاد و کار علمی کم داشت و بعد زیدیها رو آوردند به این کتاب این کتاب بعدها در اسماعیلیه جا افتاد ولی بین ما دیگر رواج پیدا نیمکند و خیلی هم عجیب است. سند دعائم به این کتاب شبیه سند مرحوم شیخ طوسی است. حتما شیعه هم در دسترسشان بوده است ولی شیعه نقل نکرده اند. دو طائفه شیعه ای که عمل اجتماعی شان تشکیل دولت داد اسماعیلیه و زیدیه به این کتاب اهمیت دادند. اونی که الآن از این کتاب هب دست ما رسیده است نسخه عاصم بن حمید از محمد بن قیس است. ما احتمالی دادیم که چرا نسخه عبید که پسرش است متروک میشود. در بعضی از موارد قضی امیرالمؤ»نین علیه السلام ندارد و بعدش مثال کان یقول است و اینها احتمالا از اصل کتاب قضایا و سنن و احکام باشد. اگر قضی علی بود قضایا است ولی در غیر این موارد قضا احتمال دارد از اصل کتاب باشد. )
، عن أبي جعفر عليه السلام: «أنّه قضى أمير المؤمنين عليه السلام في رجل آكَلَ و أصحابٌ له شاةً(یعنی یک گوسفندی گذاشتند و مؤالکه این طور بود.)، فقال: إن أكلتموها فهي لكم، و إن لم تأكلوها فعليكم كذا و كذا، فقضى فيه: أنّ ذلك باطل، لا شي‌ء في المؤاكلة من الطعام «5» ما قلّ منه أو كثر(د رمؤاکله پول نیمشود) «6»، و منع غرامة «7» فيه(تمسک شده است به این جدیث که حرام نیست ولی باطل است.)» «8».
______________________________
(1) في «ف»، «خ»، «م»، «ع» و «ص»: تملّكاً.
(2) من مصححة «ن» و «ش».
(3) في «ن»، «خ»، «م»، «ع» و «ص»: التملك.
(4) تقدّمت دعواه عن العلّامة الطباطبائي قدّس سرّه في الصفحة: 375.
(5) في التهذيب: لا شي‌ء فيه للمؤاكلة في الطعام.
(6) في المصدرين: و ما كثر.
(7) في «ص» و المصدرين: غرامته.
(8) الكافي 7: 428، الحديث 11، و التهذيب 6: 290، الحديث 803، و عنهما الوسائل 16: 114، الباب 5 من أبواب كتاب الجعالة، الحديث الأوّل و ذيله.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 379‌
و ظاهرها من حيث عدم ردع الإمام عليه السلام عن فعل(به معنای مصدری یعنی انجام دادن نه عمل این طوری.) مثل هذا أنّه ليس بحرام، إلّا أنّه لا يترتّب عليه الأثر. لكن هذا وارد على تقدير القول بالبطلان و عدم التحريم؛ لأنّ «1» التصرف في هذا المال مع فساد المعاملة حرام أيضاً، فتأمّل.
(مرحوم استاد این طور دارند:
و قد يستدل على ما ذهب اليه صاحب الجواهر بما في صحيحة محمد بن قيس [1] الواردة في مؤاكلة الشاة من أنه قال «ع»: (لا شي‌ء في المؤاكلة من الطعام ما قل منه أو كثر و منع غرامة فيه). بدعوى أن الامام «ع» لم يتعرض فيها لغير فساد المراهنة في الطعام، و أنه ليس لها أثر يترتب عليها، و لو كانت المراهنة المزبورة محرمة تكليفا لردع عنها أيضا.
و أجاب المصنف عن ذلك بأن (هذا وارد على تقدير القول بالبطلان و عدم التحريم، لأن التصرف في هذا المال مع فساد المعاملة حرام أيضا فتأمل). و توضيح كلامه: أن سكوت الامام «ع» عن بيان الحرمة في جهة لا يستلزم ثبوت الجواز فيها، و إلا لكانت الرواية دالة على جواز التصرف في مال الغير بناء على فساد هذه المعاملة، لأن الإمام «ع» قد سكت عن بيان حرمته أيضا.
أقول: الظاهر أن الرواية أجنبية عن المقام، و إنما هي مسوقة لبيان حكم عقد المؤاكلة في الطعام، فان مالك الشاة قد أباحها لأشخاص معينين بشرط متأخر، و هو‌
قوله إن أكلتموها فهي لكم)
. و اشترط عليهم الضمان إذا تخلف الشرط المذكور، و قال: (و إن لم تأكلوها فعليكم كذا و كذا). و قد حكم الامام «ع» بفساد هذه المعاملة، و عدم ترتب الأثر عليها ب‍ قوله لا شي‌ء في المؤاكلة). و أنها ليست من المعاملات التي أمضاها الشارع كما أمضى المزارعة و المضاربة و المساقاة و غيرها.(اینجا یک سؤالی به مرحوم استاد وارد میشود. اگر این عقد امضاء نشده باشد اون وقت داخل در حبث اکل ما لبالباطل میشود)
و على هذا فمفاد الرواية ينحل الى قضيتين(این قرار داد است. این حرفها را نمیفهمیم) : إحداهما موجبة، و هي إباحة الشاة بشرط متأخر إباحة مالكية. و الثانية سالبة، و هي عدم تحقق الإباحة المالكية مع تخلف الشرط المذكور.(این انشاء است . یک نحوه عقد است.نه دو قضیه سالبه و موجبه) و حكم القضية الاولى هو الجواز وضعا و تكليفا من غير غرامة على الآكلين.
و حكم القضية الثانية هو عدم الجواز وضعا، لا تكليفا. فتثبت عليه غرامة الأكل، لكونه مشمولا لعمومات أدلة الضمان، لا لأنها معاملة خاصة توجب الضمان بنفسها.
و يدل على ذلك من الرواية أمران، أحدهما: قوله «ع»: (لا شي‌ء في المؤاكلة).
______________________________
[1] في ج 2 كا باب 19 نوادر القضاء ص 364. و ج 2 التهذيب باب الزيادات من القضاء ص 88. و ج 9 الوافي أواخر القضاء 169. عن محمد بن قيس عن أبي جعفر «ع» قال: قضى أمير المؤمنين «ع» في رجل أكل و أصحاب له شاة فقال: إن أكلتموها فهي لكم و إن لم تأكلوها فعليكم كذا و كذا فقضى فيه أن ذلك باطل لا شي‌ء في المؤاكلة من الطعام ما قل منه و ما كثر و منع غرامة فيه. صحيحة.
مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج‌1، ص: 378‌
فإن ظاهره ان الصادر بين مالك الشاة و أصحابه إنما هو عقد المؤاكلة في الشاة.
و ثانيهما: قول المالك: (إن أكلتموها فهي لكم، و إن لم تأكلوها فعليكم كذا و كذا) فان ظاهره أن هذا القول من المالك صيغة لعقد المؤاكلة، و أن المتعاملين بها يحاولون إيجاد معاملة خاصة كسائر المعاملات المقررة في الشريعة المقدسة.
و قد علم من الوجهين المذكورين: أن كلمة (آكل) في قول السائل: (في رجل آكل و أصحاب له شاة). إنما هو فعل ماض من باب المفاعلة، و ليس باسم فاعل من الثلاثي المجرد، و لا فعل ماض منه كما هو واضح. و نظير هذه المعاملة كثير الوقوع بين أهل العرف، فيقول أحدهم لصاحبه: إن أكلت كذا مقدارا من الثمرة أو إن سكنت في هذه الدار سنة واحدة فليس عليك شي‌ء، و إلا فعليك كذا و كذا.
ان شاء الله فردا توضحی میدهیم که این یک نحوه قمار و دلالت روایتش تمام است. بله روایت از محمد بن قیس روایتش ولو از نظر رجالی خوب است ولی از نظر فهرستی نسخه مشهور کتاب محمد بن قیس نیست.ولی ثابت است. یعنی شواهد مؤید این نسخه هست ولی آن قدر مشهور نیست.
از مرحوم استاد هم تعجب میکنیم. این دو تا عقد نیست . یک عقد است اسمش هم میگذاریم مؤاکله که اگر خوردید فبها و الا فلان. این متعارف هم هست. اما اینکه ایشان دارند که این قمار نیست معلوم نیست. زیرا ظاهرش میفرمایند که چون دو نفر نیست بلکه یک نفر است پس قمار نیست. نه. این قمار است. این یک نوع مراهنه است. و دلیل بعینه اینجا را میگیرد. لازم نیست دو طرف باشند. این هم یک نوع مراهنه است و این که مرحوم استاد دارند از موضوع بحث خارج است درست نیست. در صفحه بعدی مکاسب به مناسبتهایی مرحوم شیخ انصاری نقل میکنند از عبارات علامه.ببینید.
به نظر ما حدیث خیلی واضح است.
حالا در این حدیث دارد که فقضی ... این احتمال دارد که این همان کتاب قضایا و سنن و احکام یک بخشش باشد. این کتاب به افراد مخلفی نسبت داده شده است. مفصلا توضیح داده ایم به حارث همدانی نسبت داده شده است و احتمال اینکه عبید الله بن ابی رافع باشد بیشتر است و به امیرالمؤمنین هم نسبت داده شده است. میمونه خاله ابن عباس است ابو رافع واسطه ازدواج ایشان با پیغمبر ارکم صلی الله علیه و آله و سلم شد. سلمی زن ابو رافع است که در خاندان حضرت رفت و آمد داشت. این سلمی من جملة قابله حضرت زهراء سلام الله علیها بود و احتمالا در ماجرای غسل خانم فاطمه زهراء سلام الله علیها بود و اسماء که گفته اند همین سلمی باشد. این عبید الله به نوعی منشی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است وپدرش عبد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. اگر در کتاب نجاشی ملاحظه بفرمایید مرحوم نجاشی این مطلب را در ذیل کتاب ابورافع دارد. اول نجاشی دارند فصل فی السابقین که یکی اسم ابورافع را میبرند و یکی عبیدالله بن حر ار میبرند که کلا غلط است و مرحوم نجاشی عبرات ابن نوح ار بد فهمیده اند و ابن نوح هم عبارت بخاری را بد فهمیده اند یا ... یکی هم ربیعة سمیع سات که این هم غلط است.اسمش ضبعة است. از عجائب این است که ننوشته اند این کتاب مال عبید الله است. در وسط کتاب اسم عبیدالله را آورده اند و سندی که هست کمال کتاب ابی رافع است نه عبیدالله. سندی که ایشان به عبید الله نوشته اند بعینه سند مرحوم شیخ طوسی و صاحب دعائم به کتاب القضایا و السنن و الاحکام است(مقرر حقیر:پس نتیجه نهایی به تصریح استاد که ظاهرا بعضی جاها بالا جا به جا شده است: کتاب مال عبیدالله است و قاعدة اش هم همین است زیراایشان کاتب و منشی بوده اند.).
این کتاب بهترین نسخه اش همین است. ا سالها تا چند قرن در حوزه های ما بوده است. زیدی ها خیلی به این کتاب اهمیت میداده اند و کذا در دعائم هم هست. مقداری از مطالب دعائم عن علیه علیه السلام همین است.
اما این سندی که نقل کردم از صاحب دعائم ر کتاب الایضاح ایاشن است که ظاهرا دست ابن شهر آشوب هم بوده است. ایضاح بسیار کتاب مفیدی بوده است. نسخه هم منحصر به نسخه یک مستشرفق آلمانی است که نسخه دیگری نداریم.
پس کتاب قضایا و السنن و الاحکام مقدار معتنا به ای ازش را امام علیه السلام به محمد بن قیس اجازه داده اند. این فقضی که در این روایت هست اینها را ظاهرا عبیدالله بن ابی رافع نوشته اند. بله یک کتابی هست مال پسر علی بن ابراهیم که قضایا امیرالمؤمنین علیه السلام است و دیگران هم کتاب مشابه به این است هست. اینها به لحاظ تاریخی خیلی اش اشکال دارد و ای کاش کاری میکردند. مثلا جمه ای از احکام منسوب به ایمرالمؤمنین علیه السلام انصافا اگر نقادی تاریخی شود خیلی اش رد میشود و خیلی اش اصلاح میشود. مثلا در کتاب الغارات هس که در قرة زراریه یک کسی شراب میفروخته است و دارد که حضرت دستور دادند که خانه را آتش بزنند و پیگیری کردیم و دیدیم که منشأش به عمر است. در میدنه یک رشیدی بوده است و او این کار را کرده است. ما در شراب آتش زدن نداریم.
در بحث سجن اصرار دارند که اولین بار امیرالمؤمنین علیه السلام درست کرد و بعدش پیگیری کردیم که دیدیم با اسم مشترک دقیقا همان جایی که حضرت زندانی کردند خود عمر زندانی کرد. اسم اون جا مُخَیَّس است. شبیهش در فجائه اسلمی هم هست. ارحاق به آتش تازه سال 100 رخ داده است. ابن حزم دارد اول من احرق باللواط خالد بن عبدالله قصری در عراق است. اصلا زمان امیرالمؤمنین علیه السلام احراق بالنار نبود... در ابن حزم بعینه نسبت داده اند که این فردی که امیرالمؤمنین سوزاند فجائه اسلمی است!!!
اینها اگر جمع میشد اینها خیلی جهت عجیبی است...
اینها اگر ریشه یابی شود خیلی خوب میشود. ما صالا در اسلام سجن نداریم و حبس داریم و این خیلی در زمان ما فق دارد. حبس ممکن است در شهر معینی باشد و د راختیار ما باشد و ...و این غیر از زندان است....
قضی در اینجا به معنای قضاوت مصطلح ما نیست. فقضی فیه. یکی از شؤون قاضی فقط این نیست که رفع خصومت بکند. این طور نیست که با حکیم هل شود. قضی شبهه حکمی بعضی اوقا دارد. بعضی اوقات شبهه موضوعی. شبهه موضوعی گاهی با ریش سفیدید هم حل میشود ولی گاهی نیاز به فتوا دارد. روایت عمر بن حنظلة این طور نیست که فقط فصل خصوصمت باشد بلکه شامل افتاء هم میشود. ما سابقا عرض کرده ایم که اصل این مطلب را در روایت رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم داریم. قضی یعنی سنّ. یا مثلا در اینجا یعنی حضرت حکم کلی اش را بیان فرمودند. فقض فیه ان ذلک باطل. مرحوم شیخ انصاری و مرحوم استاد معنای فساد فهمیده اند. معروف بین فقهای ما این است که بیع فاسد و باطل یکی است. در احناف بین فاسد و باطل فرق میگذارند.
حالا ان ذلک باطل اینها گرفته اند به معنای فاسد.  من فکر میکنم که این باطل ناظر به آیه اکل ما لبالباطل باشد که اونجا حرمت تکلیفی هم دارد.
بعدش در روایت داریم: لا شي‌ء في المؤاكلة من الطعام «5» ما قلّ منه أو كثر و منع غرامة فیه
من فکر میکنم مراد این است که معامله حرام است و باطل است. به اعبتار اینکه کل ما لا یضمن بصحیحه فلا یضمن بفاسده منع غرامة هم داریم. ضمن اینکه اگر به معنای صرف بطلان بود منع غرامة فیه معنایش چه میشود.
غرر خودش جهل است و جهل زمینه ساز خدعه میشود و وقتی خدعه شد زمینه ساز خطر میشود و این سه معنی طولی برای غرر است. در بیع مجهول که الآن در دنیای ما یکی از منابع ثروت در غرب است. حضرت جلوی این کار را گرفتند. عجیب اینکه مرحوم شیخ قطیفی دارند که به اطلاق تجارة از روی تراضی تمسک میکن
هدف یم. اول اینکه آیه اطلاق ندارد ثانیا غرر از موارد سنن روسل الله صلی الله علیه و آله و سلم است.هدف این بود که رضایت به تنهایی کافی نیتس. این سنت باید این طور معنا شود که تراضی به تنهایی کافی نیتس. جزو سنن مسلم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جلوگیری از غرر است. نهی النبی عن الغرر جزو سن قطعی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است. د بعض روایات ما هم برای حرمت قمار تمسک شده است به آیه اکل مال بالباطل. یعنی خود قمار این طور است. 
یعن یکأن هدف اساسی این است که اموال در مقابل اهداف بی خود و باطل نباشد. 
به نظر من روایت هم دلالت بر حرمت میکند و هم فساد. لا شیء فی المؤاکلة شاید یعنی اینکه شما حق نداشتی به اباحة این عقدی بخوری و به ازای اباحة مالکی هم اگر خوردی دیگر منع غرامة فیه)
ثم إنّ حكم العوض من حيث الفساد حكم سائر المأخوذ بالمعاملات الفاسدة، يجب ردّه على مالكه مع بقائه، و مع التلف فالبدل مِثلًا أو قيمة.(کل معامله باطل کل مال یرجع الی صاحبه... نکته فنی اش اینجا این ات که عقد یک واقعیتی دارد و عقد یک قرار دادی است بین دو نفر و اونی که در عقد است قرار دادی است ول یهر جیزی با قطع نظر از قرار داد واقعیتی هم دارد. اگ رمن کتاب ده توانی را به 5 تومان فروختم این کتاب مکاسب را که فروختیم اون 5 تومان قیمت قراردادی است و اون ده تومان میشود قیمت واقعی. اگر کسی فروخت و بعدش غصبی از آب در آمد. عقد فاسد بود باید برگرداینم ثمن را. حالا اگر ثمن را خورده بود چی باید بدهد. اگر 5 تا پتو بود. باید اینها را برگرداند. خب چی باید بر گرداند. موقع بر گرداندن باید ده تومان بر گرداند یا 5 تومان. وقتی میگوییم بدل باید بر گرداند اید 10 تومان بر گرداند نه بدل جعلی. اگر معامله صحیح بود بدل حعلی را بر میگرداند ولی اگر معامله فاسد بود مثل اینجا باید بدل حقیق را بر گرداند. بدل حقیق اش هم قیمت اصلی اش است نه عرفی اش. مراد از قیمة یا قمة المثل هم همین است. در مقابلش هم تعبیر به ثمن میکنند. ثمن المسمی.
اینجا هم باید قمت سوقی را بدهند اگر قرار بود بدهند. پس البدل مثلا او قیمة مراد بدل حقیقی است نه بدل جعلی.)
و ما ورد من قي‌ء الإمام عليه السلام البيض الذي قامر به الغلام «2»؛ فلعلّه للحذر من أن يصير الحرام جزءاً من بدنه، لا للردّ على المالك.
لكن يشكل بأنّ ما كان تأثيره كذلك يشكل أكل المعصوم عليه السلام له جهلًا؛ بناءً على عدم إقدامه على المحرمات الواقعية غير المتبدلة بالعلم لا جهلًا و لا غفلة؛ لأنّ ما دلّ على عدم جواز الغفلة عليه في ترك الواجب و فعل الحرام دلّ على عدم جواز الجهل عليه في ذلك.
اللهم إلّا أن يقال: بأنّ مجرد التصرف من المحرمات العِلميّة و التأثير الواقعي غير المتبدل بالجهل إنّما هو في بقائه و صيرورته بدلًا عمّا يتحلّل من بدنه عليه السلام، و الفرض اطّلاعه عليه في أوائل وقت تصرف المعدة و لم يستمرّ جهله.
هذا كلّه لتطبيق فعلهم على القواعد، و إلّا فلهم في حركاتهم‌
______________________________
(1) كذا في النسخ، و العبارة على فرض عدم وقوع السقط أو التصحيف فيها لا تخلو عن إجمال.
(2) الوسائل 12: 119، الباب 35 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 2.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 380‌
من أفعالهم و أقوالهم شؤون لا يعلمها غيرهم. (این مطلب درست است)(پس اگر هم روایت صحیح باشد یک نکته ای است مربوط به مقام امامت و الا تلف کردن یک چیز که اظهر مصادیقش خوردن خوراکی است قاعدة اش بدل است ... و قیء و ... ناظر به مقام امات و .. است و خلاصه روایت هم ضعیف است و به این مضمون منحصر به فرد است. بله ما مجموعه روایاتی از ائمة علیهم السلام داریم که اهل بیت سلام الله علیهم امعین علم به موضوعات نداشتند و ... و یک مجموعه هم بر عکس. ولی این مضمون که قماری بود و ... این منحصر در این یک دانه روایت است. اما اون رشته را در محل خودش عرض کرده ایم که روایات متعددی است و بید توجیه خاص خودش شود. مرحوم استاد قبلول کرده اند که اذا ارادوا ان یعلموا علموا و انصافا عده ای از روایات دلالت بر علم مطلق ارد ایاشن علم تعلیقی را اختیار میکنند. انصافا ترجیح با روایات مطلق است. این روایاتی که بعضی اش خیلی منکر است مثل این و بعضی هم یک مضمون سه 4 تا روایت صحیحه از یک فرد است و از اجلاء اصحاب هستند. احتمال میدهیم یک نسق واحد را یکی ازخبثاء جعل کرده است و فعلا غرض ندارم داخ لشوم. این روایات با اینکه ظاهر سندش معتبر است اشکال دارد و اصنافا نمیشود قبول کرد. انصافا حق این است که علم امام سلام الله علیه مطلق است.)
الرابعة- المغالبة بغير عوض في غير ما نصّ على جواز المسابقة فيه.(دقیقا نمیدانم این بحث از کجا به اجماع در علمای ما رسید است. در مغنی ابن قدامه به اجماع ادعاء میکند که جایز است. مخصوصا عامه نقل میکنند که پیغمبر با من مسابقه میداد و اوائل من برنده شدم و بعد که سنگین شدم حضرت... و چیزهایی نقل میکند. بعید میدانم در کتب عامه هم این مدل اجماعی ثابت باشد. بعید میدانم اونها اجماع بر جواز داشته باشند و در اصحاب ما یک دفعه ادعای اجماع بر عدم جاز شود. تذکره علامه ایشان ادعای اجماع تقریبا بر عدم جواز کرده اند.)
و الأكثر(الاشهر در ریاض است نه اکثر. عرض کرده ایم که اشهر ارزشش از مشهور کمتر است زیرا اشهر مثلا 60 درصد است ولی مشهور 80 درصد.افعل تفضیل در اینجا مفضولیت را میرساند. و واضح است که اینجا اکثر در حکم مشهور است ولی اشهر ارزش علمی اش کمتر است.) على ما في الرياض(احتمالا محکی عن الیاض بوده است) «1» على التحريم، بل حكى فيها عن جماعة «2» دعوى الإجماع عليه، و هو الظاهر من بعض العبارات المحكية عن التذكرة.(این دوم یاجماع است تقریبا.)
فعن موضع منها(اجماعات تذکره و خلاف خیلی ارزش علمی ندارد و بیشتر جدلی و للاحتجاج علیهم است.) : أنّه لا تجوز المسابقة على المصارعة بعوض و لا بغير عوض عند علمائنا أجمع؛ لعموم النهي إلّا في الثلاثة: الخفّ، و الحافر، و النصل «3». و ظاهر استدلاله أن مستند الإجماع هو النهي، و هو جارٍ في غير المصارعة أيضاً.(در ضمن معلوم میشود اجماع مدرکی است. عرض کرده ایم که مرحوم شیخ اصناری اولش اجماع منقول که نوشته اند مختصر بوده است و بعد کتاب کشف القناع مرحوم تستری را میبینند و بعدش انصافا اون کتاب خوبی بوده است و هم متعرض کبریات شده اند و هم صغریات. البته در زمان خودش کتاب خوبی است. عمق تصورات ایشان خوب است ولی استقراءش ناقص است تقریبا  الآن وضع ما بهتر است برای استقراء و بعدش مفصل کلام ایشان را اضافه کرده اند. یعنی بحث رسائل تلخیصی از کتاب کشف القناع است. یکی از مطالب اونجا خلاصه اش این است که یک نحوه ادعای اجماع این است که فقیهی روایتی را میدیده است و به نظرش صحیح بوده است و بعدش میگفته که همه علماء به خبر صحیح عمل میکنند پس همه علماء به مضمونش فتوا میدهند. میشود اجماع تقدیری.این مطلب ایاشن خیلی لطیف است و بسیار مهم است.یعنی عده ای از اجماعات قاعده ای است شبیه فرمول میماند نه واقع. این احتمالا در اینجا از اون قبیل است.لذا در ذشته اصلا علمای ما نداشته باشند هم مهم نیست. این اجماع را واقعا نمیشود قبول کرد. اجماعی خیالی است. البته در قدماء این مسألة نیتس ولی در متأخرین زیاد این پدیده را میبینیم.)
و عن موضعٍ آخر «4»: لا تجوز المسابقة على رمي الحجارة باليد و المِقْلاع و المَنْجَنيق، سواء كان بعوض أو بغير عوض عند علمائنا(این تعبیر عند علماءنا هم مهم است. الفاظ اجماع چیست مهم است. عند علماءنا اجمع بد نیست ولی این تعبیر گیر دارد.) «5».(این به عوض نیست. این که حدیث یک نوع مراهنه هم هست به نظرم ا مشکلی در آن نیست.)
و عنه «6» أيضاً: لا يجوز المسابقة على المَراكِب و السفُنِ و الطيّاراتِ «7»
______________________________
(1) الرياض 2: 41، و فيه: النسبة إلى الأشهر.
(2) منهم القاضي في المهذّب 1: 331، و المحقّق الثاني في جامع المقاصد 8: 326، و العلّامة في التذكرة، كما يأتي.
(3) التذكرة 2: 354.
(4) العبارات المحكية عن التذكرة هنا كلّها في موضع واحد و صفحة واحدة.
(5) التذكرة 2: 354.
(6) كذا في «ف» و مصحّحة «م»، و في سائر النسخ: و فيه.
(7) أي: ما يطير من الحيوانات.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 381‌
عند علمائنا «1».
و قال أيضاً: لا يجوز المسابقة على مُناطَحَة الغنم و مُهارَشَة الديك، بعوض و لا بغير عوض.
قال: و كذلك لا يجوز المسابقة على «2» ما لا ينتفع به في الحرب(این را در روایات نداریم و این در کلمات عامه آمده است و در کلمات اصحاب ما تأییدا آمده است و گفته اند چرا اسب سواری و شتر سواری و تیر اندازی اینها استثناء شده اند. استظهار کرده اند از روایات که شاید حکمتش این باشد.) «3». و عدّ في ما مثّل به اللعب بالخاتم و الصولجان(همان چوگان)، و رمي البنادق(بُندق شبیه تیله یا ریگ کوچک) و الجَلَاهِق(اصلش جُلاهَق است و معرب کلمه گل آهک است. یعنی کل و آهک را باهش توپ کوچک میساختند)، و الوقوف على رجلٍ واحدة، و معرفة ما في اليد من الزوج و الفرد، و سائر الملاعب، و كذلك اللبث في الماء، قال: و جوّزه بعض الشافعية، و ليس بجيّد «4»، انتهى.(در ضمن اون حدیث دیروز یک نکته ای داشت که نشد بگم شاید علت اون تعبیر فقضی فیه چون منشی حضرت نوشته اند ظاهرا سه حکم را حضرت داده اند. اصل مسأله را گفتیم. ان ذلک باطل یعنی حرام. لا شیء فی المؤاکلة یعنی اگر نخوردید پول ندهید و منع غرامة فیه یعنی گوشت خورده شده را ضامن نیستید.)(پس علامه خصوصا در تذکره این راه را رفته اند. کرارا عرض کرده ایم که تذکره از کتاب شرح الکبیر گرفته شده است و شرح الکبیر هم از مغنی گرفته شده است. و نویسنده شرح الکبیر و مغنی همر دو بهشان ابن قدامه میگویند و ابن قدامه صاحب مغنی عموی صاحب شرح الکبیر است. خودش حنبلی است .ول یاز بقیه خیلی شاید خوب نقل نکند. آراء عامه را هم ظاهرا اون مقداری که در مقابل آنهاست آورده است. در کتاب قصص العلماء از مرحوم ورقان یمعروف به شهید ثالث نقل کرده است که به نظ رمشا بهترین کتاب فقهی چیست گفته بوده تذکره علامه. نه به عکس است. ارزشش کمتر است.)
و ظاهر المسالك الميل إلى الجواز «5»، و استجوده في الكفاية «6»، و تبعه بعض من تأخّر عنه «7»؛ للأصل(اصالة الاباحة)، و عدم ثبوت الإجماع، و عدم النصّ عدا ما تقدم من التذكرة من عموم النهي، و هو غير دال؛ لأنّ «السبق» في الرواية يحتمل التحريك(به نظر ا فرقی نمیکند که چه وطر باشد حالا بعدا توضحی میدهم. خود عامه هم به تحریک خوانده اند)، بل في المسالك: أنّه المشهور في الرواية(یعنی عامه بتحریک یعنی سَبَق خوانده اند. این را اساسا از کلمات عامة گرفته اند و در خود مغنی هم هست. اما مطلب کلی. آیا بین تحریک و سکون فرق است. این محل کلام است. خود لا سبق الا فی خف او حافر او نصل خودش اصلا جزو احدیث خیلی صحاح نیست. بخاری و مسلم ندارند مثلا. ) «8»، و عليه فلا تدل إلّا على تحريم المراهنة، بل هي غير ظاهرة في التحريم أيضاً؛ لاحتمال إرادة فسادها(عرض کرده ایم که این یک بحثی است که آقایان دارند که لا سبق الا فی خف. این لا به چه معناست. آیا معنایش حرمت است تحریم حکم مولوی است و اون یعنی زجر و زجر یعنی دستت را گرفته که کار را انجام ندهی و گاهی با کلام است و گاهی با دست و پا. هر جا بعث و زجر بود میشود حکم مولوی. اما لا سبق مراد این نیست که دست و پای شما را بسته است. مراد این است که این پول منتقل نمیشود. این را به نوعی مشود ارشاد به حکم وضعی دانست. اگر شما مسابقه دادی این پول متقل نیموشد. نه اینک هدست شما را بسته که پول ندهید. هدف اساسی در این تعبیر این است که فاسد است نه زجر باشد. تا اینجا دو معناشد. منای سوم هم هم تحریم و هم فساد است.خف مثل پای شتر است که مثل انگشت بسته میماند و حافر یعنی وسیله ای که زمنی را باهاش میکند مثل سم. آیا مراد خصوص شتر است یا هر حیوان مشابه اون که نعل نمیزنند.آیا مراد خصوص اسب است یا ... وقتی شرع میگوید عوض نیست... یک معامله یک لفظ دارد و یک اثر دارد که نق لو انتقال باشد. یک مقدمات دارد که مثل اراده باشد.
در لغت عرب یک مقداری تسامح بود و مرز بندی ها دقیق نبود. مثلا میگویند نهی گاهی به خود سبب میخود. گاهی به مسبب میخورد. اینجا اگر گفت لا سبق این پول نیست یعنی مسبب مهی است. این معنایش این است که این منتقل ندشه است. نه اینکه زجر از سبب. اگر زجری هست فرع است. اساسش این است که پولی منتقل نشده است. در بحث اصول در بحث نهی از معاملات مفصل آجا عرض کرده ایم. درست است اصولی های ما اونجا مفصل آورده اند.جزء مادی یا صوری. ما هم در صاولمان داریم و با جزئیات. حال بحث داریم که کجا دال بر فساد است یا نه. کأن مرحوم شیخ دارند که اگر خورد به عوض معنایش چیست. دیگر این معنای این عبارت این نیست که حرمت دارد. لا در آن جریت ندارد. ما عرض کرده ایم که این نظر مرحوم شیخ صحیح نیست و صحیح این است که هم زجریت دارد و هم فساد معامله و در محلش عرض کرده ایم. )، بل هو الأظهر؛ لأنّ نفي العوض ظاهر‌
______________________________
(1) التذكرة 2: 354.
(2) كذا في «ف» و المصدر، و في سائر النسخ: و كذلك لا يجوز المسابقة بما ..
(3) في «ف»: ما لا ينفع في الحرب.
(4) التذكرة 2: 354.
(5) المسالك (الطبعة الحجرية) 1: 301.
(6) كفاية الأحكام: 137.
(7) الظاهر المراد به هو المحدث البحراني، انظر الحدائق 22: 366.
(8) المسالك 1: 301.
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 382‌
في نفي استحقاقه، و إرادة نفي جواز العقد عليه في غاية البعد.(در اراده تکوینی بی وساطه کار میکند ودر اراه تشریعی واسطه دارد. در تکوینی فقط مراد و مرید داریم ولی در تشرعی مراد منه داریم. با تفسیر اراده تشریعی به تکوینی بسیاری از بحث ها مثل احتماع امر و نه ی و ضد و مقدمه واجب حل میشود. دو تا در اس. اگر گفت از این در نرو بیرون و مکان مغصوب هم نباش ثا اگر بخواهیم برونش کنیم به اراده تکوینی از در منهی عنه بیرونش نمیکنیم. یکی از مبانی اجتماع امر و نهی این است. همان بحث معروف طبیعی و فرد هم نکاتش هم تبدیل اراده تکوینی ببه تشریعی است. با این مبنا لا سبق اگر قرار بشود به اراده تکوینی تففسیر شود معنایش جلوی طرف را گرفتن هم هست. در ضمن یک نکته دیگرش هم این است که لا حرف است و معنای حرفی مندک در غیر است و واینجا یک ماده دارمی و یک هئیت و لا مندک در هر دو است و اندکاک در هیئت معنایش نهی هم هست. و تفصیل بحث در محلش.)(مرحوم شیخ انصاری آمدند تعبیر کردند که دلیل اول اصل است که مرادشان اصالة الاباحة است. در اصول مفصلا بحث کردیم که مراد قاعدة حل نیست بلکه مراد اصلة الحل است و عرض کردیم که جعل حلیت ظاهری توسط شارع برای ما ثابت نیست. کلیه روایاتی که در این بحث هست مربوط است به شبهه موضوعیه. عرض کرده ایم که تمامی روایات ناظر به شبهه موضوعیه است و بعضی اصلا ربطی به مقام ندارد و خلاصه برای ما ثابت نشد.  و دلیل دوم رحوم شیخ ادعای اجماع در تذکره بود.)
و على تقدير السكون، فكما يحتمل نفي الجواز التكليفي يحتمل نفي الصحة(فی تر این طور است که کما اینکه یحتمل حکم مولوی یحتمل حکم وضعی)؛ لوروده مورد الغالب، من اشتمال المسابقة على العوض.
و قد يستدلّ للتحريم أيضاً بأدلّة القِمار(چون بعدا متعرض میشویم فعلا عبارات را سریع میخوانیم.)؛ بناءً على أنّه مطلق المغالبة و لو بدون العوض، كما يدلّ عليه ما تقدّم من إطلاق الرواية «1» بكون اللعب بالنَّرْدِ و الشطرَنج بدون العوض قِماراً.
و دعوى أنّه يشترط في صدق القِمار أحد الأمرين: إمّا كون المغالبة بالآلات المعدّة للقِمار و إن لم يكن عوض، و إمّا المغالبة مع العوض و إن لم يكن بالآلات المعدّة للقِمار على ما يشهد به إطلاقه في رواية الرهان في الخُفّ و الحافِر «2» في غاية البعد، بل الأظهر أنّه مطلق المغالبة.(این دعوا و رد کردن تتمه استدلال است نه اینکه مرحوم شیخ قبول داشته باشند. یعنی تتمه مستدل التحریم است و کذا عبارت بعدی که یشهد له. این مطالب را مرحوم شیخ به طور مختصر از ریاش نقل کرده اند.)
و يشهد له أنّ إطلاق «آلة القِمار» موقوف على عدم دخول الآلة في مفهوم القِمار، كما في سائر الآلات المضافة إلى الأعمال، و الآلة غير مأخوذة في المفهوم، و قد عرفت أنّ العوض أيضاً غير مأخوذ فيه «3»، فتأمل.
______________________________
(1) أي رواية أبي الربيع الشامي أو رواية أبي الجارود، المتقدّمتان في الصفحة: 372 و 373، و يحتمل أن يراد بها الجنس، فيكون المراد بها جميع الروايات المذكورة في المسألة الثانية.
(2) رواية العلاء بن سيابة، المتقدمة في الصفحة: 377.
(3) لم نعرف منه فيما تقدم إلّا ما ذكره آنفاً من إطلاق الرواية بكون اللعب بالنرد و الشطرَنج بدون العوض قِماراً، و الكلام هنا في المفهوم العرفي للقِمار؛ و لعلّه إلى ذلك أشار بقوله: «فتأمل».
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 383‌
و يمكن أن يستدل على التحريم أيضاً بما تقدم من أخبار حرمة الشطرَنج و النرد؛ معلّلة بكونهما «1» من الباطل و اللعب، و أنّ «كلّ ما ألهى عن ذكر اللّه عزّ و جلّ فهو المَيسِر» (اون دلیل دلیل دگیری است که میخواست بگوید مغالبه مطلقا حرام است و انصافا دلیل خوبی نیست. ضعیف است ولی این دلیل یک چیز دیگری است.)«2». و قوله عليه السلام في بيان حكم اللعب بالأربعة عشر: «لا نستحبّ «3» شيئاً من اللعب غير الرهان و الرمي» «4». و المراد رهان الفرس، و لا شكّ في صدق اللهو و اللعب في ما نحن فيه؛ ضرورة أنّ العوض لا دخل له في ذلك.
و يؤيّده ما دلّ على أنّ كل لَهو المؤمن باطل خلا ثلاثة، و عدّ منها إجراء الخيل، و ملاعبة الرجل امرأته «5» و لعلّه لذلك كلّه استدلّ في الرياض «6» تبعاً للمهذب «7» [في مسألتنا «8»] بما دلّ على حرمة اللهو.(مرحوم شیخ و دیگران تمسک کرده اند به ادله حرمت لهو. احتیاجی به این روایات نبود که حالا بخواهیم مناقشه سندی کنیم یا ... خود این روایات در حقیقت گرفته شده است از آیت. خوب بود مرحوم شیخ اینجا خود آیات را ذکر میکردند. این روایات ناظر به اون آِات مبارکة هستند. مثلا این روایت که میسر دارد ناظر به آیة میسر است. *(إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91))*)
لكن قد يُشكِل(اشکل لازم است متعدی نیست.) الاستدلال في ما إذا تعلّق بهذه الأفعال غرض صحيح يخرجه عن صدق اللهو عرفاً، فيمكن إناطة الحكم باللهو و يحكم‌
______________________________
(1) كذا في مصححة «ن»، و في سائر النسخ: بكونها.
(2) تقدّم في الصفحة: 373.
(3) كذا في «ف» و «ن»، و في غيرهما: لا تستحب، و في الوسائل: لا يستحبّ.
(4) الوسائل 12: 235، الباب 100 من أبواب ما يكتسب به، الحديث 14.
(5) الوسائل 11: 107، الباب 58 من أبواب جهاد العدوّ، الحديث 3؛ و فيه: «كل لهو المؤمن باطل إلّا في ثلاث: في تأديبه الفرس، و رميه عن قوسه، و ملاعبته امرأته .. الحديث».
(6) الرياض 2: 41.
(7) لم نقف عليه في مهذّب القاضي، و الاستدلال المذكور موجود في المهذّب البارع 3: 82.
(8) لم يرد في «ن»، «م» و «ش»، و شطب عليه في «ف».
كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)، ج‌1، ص: 384‌
في غير مصاديقه بالإباحة، إلّا أن يكون قولًا بالفصل، و هو غير معلوم. و سيجي‌ء بعض الكلام في ذلك عند التعرض لحكم اللهو و موضوعه إن شاء اللّه.
خوب بود مرحوم شیخ از همان اول میفرمودند در بحث لهو صحبت خواهیم کرد.
عرض کنم که مرحوم صاحب جواهر عبارتی را آورده اند. 
مرحوم صاحب جواهر این طور دارند:
و كيف كان ف‍ لا تجوز المسابقة المشتملة على عوض بالطيور و لا على القدم و لا بالسفن و لا بالمصارعة و لا بغير ذلك مما هو غير الثلاثة المزبورة بلا خلاف أجده‌
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌28، ص: 220‌
فيه بيننا، بل الإجماع بقسميه عليه، مضافا إلى الحصر السابق، و لعن الملائكة الراهن في غيرها و أنه قمار حرام.
نعم عن بعض العامة جواز المسابقة بالجميع، لإمكان الاحتياج إلى الطيور في حمل الكتب، و استعلام حال العدو، و تعارف الحرب على الأقدام كتعارفه بالسفن في البحر، و‌
النبوي المروي «1» من طرقهم «أنه (عليه السلام) سابق عائشة بالقدم مرتين، سبق في إحداهما، و سبق في الآخر»،(اینها که از عائشه است ثابت نیست و مشکل دیگر هم اینکه بیشتر نکات این روایات از طلحة بن زید عامی آمده است. اصول این باب این طور است. متأسفانه گیر این طوری دارد.)
و «أنه صارع ثلاث مرات «2» كل مرة على شاة فصرح خصمه في الثلاث، و أخذ منه ثلاث شياه».
و لكن لم يثبت شي‌ء من ذلك عندنا، بل الظاهر الثابت خلافه كما عرفت، و أما جوازها بدون عوض فقد حكى فيه قولان: قيل: إن منشأهما فتح الباء في لفظ سبق المروي في خبر الحصر و سكونها، فعلى الأول الذي هو المشهور لا يدل إلى على عدم مشروعية بذل العوض في غير الثلاثة، و لا تعرض فيها لغير ذلك، فيبقى على أصالة الجواز، و على الثاني يدل على المنع مطلقا، لكن يرجح الأول- مع شهرة روايتها كذلك أن احتمال الأمرين يرفع دلالتها على المنع مطلقا، فيبقى أصالة الجواز خالية عن المعارض.
مضافا إلى إمكان ترتب غرض صحيح عليها، يخرجها عن اللهو و اللعب، مع أنهما لم يثبت تحريمهما على وجه الإطلاق بحيث يشمل المجرد عن الآلات المعدة لمثل ذلك، فيجوز حينئذ المسابقة بالأقدام، و رمي الحجر و دفعه، و المصارعة و الآلات التي لا تشتمل على نصل و الطيور، و لعل من ذلك‌
مصارعة الحسنين (عليهما السلام) بمحضر النبي (صلى الله عليه و آله) «3»
و مكاتبتهما، و غيرهما مما هو مروي عن الحسن (عليه السلام) أيضا، و من ذلك و غيره جزم به ثاني الشهيدين و من تبعه، لكن في الرياض «أن الأشهر(عرض کردیم که مرحوم شیخ اشتباها اکثر آورده بودند. الاشهر بل المشهور علی ذلک این درست است. یعنی 60 درصد بلکه 80 درصد.البته بعضی مطابق اصطلاح نگفته اند و دارند الاشهر بل الاجماع. نه این درست نیست. المشهور بل المجمع علیه درست است. شاید مرحوم شیخ میخواسته اند بگویند اینجا مراد از اشهر همان اکثر است یعنی مشهور زیرا اینجا این طور میشود الاشهر بل الاجماع در صورتی که این جور در نمیآید پس مراد مشهور است.) خلافه، بل ظاهر المهذب(نباید ایشان مبدأ اجماع باشد و باید بگردیم قبل ایشان.) و المحقق الثاني و صريح المحكي عن التذكرة أن عليه إجماع الإمامية في جميع الأمور المذكورة، ثم اختاره للإجماع المزبور المعتضد بالشهرة، و بما دل على حرمة اللهو و اللعب لكون المسابقة في المذكورات منها بلا تأمل.(ببنیدما ادله ای داریم که رفته اند روی حب و بغض. عده ای رفته اند روی ملاکات. و یی هم که خیلی زیاد است و مشکل ساز است رفته اند روی آثار عمل. بعضش آثار دنیوی یا اخروی ... و بعض اش ملکات غیبی است. ان الملائکة لتنفر... این یک مشکلی است که باید حل بشود. آِا اینجا ازنفرت ملائکة میشود حرم در آورد. این مشکل ادبیات قانونی خیلی مشکل ساز است و باید از آنها احکام قانونی در آوریم. اینها ملاکات غیبی است. این ملاکات غیبی را ما قیاسا نیمتوانیم بفهمیم. وقتی جایی فوتبال بود ملائکة حاضر نیمشوند ار نمیشود فهمید. باید همانی باشد که در نص هست زیرا اینها را نمیشود بافت و اونی که آمده است چوگان است.)
______________________________
(1) المغني لابن قدامه ج 11 ص 127- 129.
(2) المغني لابن قدامه ج 11 ص 127- 129.
(3) المستدرك ج 2 ص 517.
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌28، ص: 221‌
و خصوص ما مر من المعتبرة «1» المنجبر قصور سندها بالشهرة، بل و عمل الكل و لو في الجملة الدالة على تنفر الملائكة عند الرهان، و لعنها صاحبها ما خلا الثلاثة، مع التصريح في بعضها بأن ما عداها قمار محرم، و(مطلب مرحوم شیخ از اینجاست) دعوى توقف صدق القمار و الرهانة على بذل العوض غير معلوم الصحة مع صدقهما(اصنافا کم لطف فرموده اند مع جلالت شأنشان جدا که ما به اشان احترام میگذاریم.)، سيما الرهانة بدونه عرفا و عادة و ربما جعل ذلك كله قرينة على صحة رواية السكوني التي دلالتها على عدم الصحة بل الحرمة ظاهرة، لعدم إمكان إرادة نفي الماهية، فتحمل على أقرب المجازات، و هو إما نفى جميع أحكامها التي منها الصحة و المشروعية، أو نفيهما خاصة، لأنه المتبادر من نفي الماهية بلا شبهة، سيما مع الاعتضاد بما عرفته من أدلة الحرمة و بذلك يظهر الجواب عما في الكفاية: من أنه لا دلالة في الرواية على الحرمة على النسختين، فإنه على الفتح يحتمل أن لا لزوم، أو لا تملك، أو لا فضل للسبق، و العوض إلا في هذه الثلاثة من بين الأفعال التي يسابق عليها، و حينئذ فلا دلالة لها على تحريم الفعل، أو الملاعبة مع العوض أيضا في غير الثلاثة، بل لا يدل على تحريم العوض أيضا، و على السكون يحتمل أن يكون معناها لا اعتداد بسبق في أمثال هذه الأمور إلا في الثلاثة، أو لا فضل لسبق إلا في الثلاثة، فلا دلالة فيها على التحريم» إذ هو كما ترى بعد ما عرفت، إذ لا ريب في بعد الاحتمالات التي ذكرها، و لهذا لم يشر أحد من الأصحاب إلى جريان شي‌ء منها في الرواية، بل أطبقوا على دلالتها على الحرمة، و إنما اختلفوا لاختلاف النسخة في متعلقها هل هو العوض خاصة، أو نفس الرهانة، و أين هذا الإطباق من صحة ما ذكره بل ينبغي القطع بفساده.
سيما مع ما عرفت من الروايات، بل للأدلة الأخر الظاهرة في الحرمة و أخبارهم يكشف بعضها عن بعض» هذا حاصل ما في الرياض، و نقلناه بطوله لجودة محصوله.
لكن ينبغي أن يعلم أن التحقيق الحرمة و عدم الصحة إذا أريد إيجاد عقد السبق بذلك، إذ لا ريب في عدم مشروعيته، سواء كان بعوض أو بدونه، و لو للأصل، فضلا عن النهي في خبر الحصر.
أما فعله لا على جهة كونه عقد سبق، فالظاهر جوازه، للأصل و السيرة المستمرة على فعله في جميع الأعصار و الأمصار من الأعوام و العلماء، و‌
ما ورد من مصارعة الحسن و الحسين
______________________________
(1) الوسائل- الباب- 1- من أبواب أحكام السبق و الرماية الحديث- 6.
جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌28، ص: 222‌
(عليه السلام) «1» و مكاتبتهما و التقاطهما حب قلادة أمهما،
بل‌
ما روته العامة من مسابقة النبي (صلى الله عليه و آله) «2» لعائشة بقدمه فسبق و سبق»
لو قلنا بصحة ذلك، و عدم منافاة مثله لمنصب النبوة، لأنه من المداعبة مع الزوجة و غير ذلك.
بل لا يبعد جواز إباحتهما العوض على ذلك، و الوعد به مع استمرار رضاهما به، لا على أنه عوض شرعي ملتزم، بل قد يحمل عليه ما‌
روي عن النبي (صلى الله عليه و آله) في طرق العامة «3» «من المسابقة بالقدم مع أشخاص ثلاثة على شاة، فغلب الثلاثة و أخذ الشياة الثلاث»
ملتزم به، و المراد من الخبر- على السكون- لا عقد سبق، فإن السبق اسم لهذه المعاملة، كالبيع و الصلح و الإجارة، و على الفتح لا سبق إلا في الثلاثة لعدم مشروعية عقد السبق في غيرها، و حينئذ يتحد المراد منها على النسختين، و الإجماعات المزبورة إنما هي على ما ذكرنا من عدم مشروعية عقد السبق في غير الثلاثة، و إن كان بغير عوض ففعله حينئذ تشريع محرم، لا أن المراد حرمة مطلق المغالبة، و إن تعلق بها غرض صحيح، و دعوى أنها مطلقا لهو و لعب، و هما مطلقا حرام واضحة المنع، خصوصا بعد معروفية مداعبة الصلحاء و مغالبتهم في كثير من الأمور، بل ربما عد مثلها عبادة، و بذلك ظهر لك ما في كلام من الأصحاب، و إنه غير محرر، فإن جملة من كلماتهم تقتضي بأن محل البحث إيقاع عقد المسابقة، و جملة منها تقتضي بحرمة مطلق المغالبة بغير الثلاثة، و إن لم يكن على أنه عقد مسابقة، لأنها لهو و لعب و قمار، إلا أن التحقيق ما عرفت.
چون باب سبق و رمایة خوانده نمیشود مقداری ان شاء الله روایاتش را متعرض خواهیم شد.
علی ایّ حال سَبق را بهمعنای مسابقه گرفته اند و سبَق را هم به معنای جایزه مسابقه.پول مسابقه.
خود مرحوم شیخ تمایلشان به جواز است. نقل شده است اجماع که بدون عوض هم حرام است. در کتاب ریاض صاحب ریاض تمایل به عدم جواز دارند و عمده اش هم اجماع است. صاحب جواهر هم نوعی تفصیل جایز است. اگر به عنوان عقد باشد تشریع است و حرام و بدعت است و الا نه جایز است.
این ج 28 جواهز تحقیقش خیلی ضعیف است. متأسفانه این طور است. میگویند یک تحقیق جدید یشروع کرده اند که میگویند خوب است.
یک سکونی هم بود که خواندیم اشتباه بود. اصلا اصلش سکون بوده است. در ریاض گفته بود که سکون بکخانید نه اینکه سکونی.
من عین عبارت مرحوم صاحب ریاض را میخوانم چون در جواهر هم غلط نقل کرده است.
مرحوم صاحب ریاض میگویند 40 سالگی تازه داخل در علم شدند و شرح مختصر النافع است و بسیار عبارات لمعه را دارند.
ایشان دارند:
و في جوازها بدونه إشكال ينشأ من اختلاف الروايات في فتح الباء من لفظ السبق و سكونه فإنه على الأول بمعنى العوض المبذول للعمل و على الثاني بمعنى المصدر كما مر و الأول هو المشهور(این مشهور ما نیست. مسالک از عامة گرفته است. اصلا لا سبق روایت به اون قوت نیست ولی خب اجمالا ثابت است. اثبات احکام شرعیه با این مدل قرائت ها خیلی مشکل است مع عدم الضبط) كما في المسالك و غيره و الموافق للأصل المعتمد عليه و لذا اختاره الشهيد الثاني مع تأيده بأصالة جواز الفعل فيجوز المسابقة بنحو الأقدام و رمي الحجر و رفعه و المصارعة(کُشتی) و الآلات التي لا تشتمل على نصل و الطيور و نحو ذلك بغير عوض(تا حالا رأی مرحوم شهید) و لكن الأشهر خلافه بل ظاهر المهذب و المحقق الثاني و صريح المحكي عن التذكرة(اول تذکره باید میآمد بعد محقق ثانی به حسب تسلسل تاریخی و بهتر بود میفرمودند و صریح المحکی عن مواضع من التذکرة) أن عليه إجماع الإمامية في جميع الأمور المذكورة فالمنع أظهر لحجية الإجماع المنقول(در اصول عرض کردیم که بعد از زمان علامه خیلی بحث احماع منقول شدت گرفت و ما برای اولین بار توضیحی عرض کردیم که عامه چرا این بحث را طرح کردند و ثانیا در بین شیعه چه تاریخی دارد. در قم نداریم در بغداد داریم و بعدها متکلمین ما دارند و بعدها یک جور اجماع دیگری در کتابهای مثل مرحوم علامه آده است. در زمان ما هم غالبا آقاین به مثل جواهر مراجعه میکنند. لفظ شهرت و اجماع در تاریخ ما مراحل متمایزی دارد و همه را نمیشود یک جور باهاش عمل کرد.) سيما مع التعدد(یعنی تعدد نقل اجماع که الآن سه جا مثلا نقل شده است. به نظر ما فرقی ندارد) و الاعتضاد بالشهرة و بما دل على حرمة اللهو و اللعب(خیلی از این مسابقات لهو و لعب نیست زیرا انصافا بعضی اغراض عقلائی دارد و این بلا تأمل مشکل است) لكون المسابقة في المذكورات منهما بلا تأمل و خصوص ما مر من المعتبرة المنجبر قصور سندها بالشهرة بل و عمل الكل و لو في الجملة الدال على تنفر الملائكة عند الرهان و لعنها صاحبه خلا الثلاثة مع تصريح الرواية السابقة بأن ما عداها قمار محرم(عرض کرده ام روایت سندش ضعیف است. این انجبار ها هم روشن نیست زیرا در روایت مطلبی دارد که کبوتر هم میشود و عرض کردیم که مرحوم صدوق این قسمتها را حذف کرده اند. با تمام این مشکلات آخرش دارد ما عدا ذلک قمار حرام. ایشان میخواید بگوید ما عدا ذلک یعنی بدون پول یا با پول در غیر این سه تا. انصافا این مدل فهمیدن از روایت مشکل است. انصافا از ایشان تعجب میکنیم.) و دعوى توقف صدق القمار و الرهانة على بذل العوض غير معلوم الصحة مع صدقهما سيما الرهانة بدونه عرفا و عادة و يحتمل قويا أن يجعل جميع ذلك قرينة لصحة النسخة الثانية من سكون الباء(در جواهر سکون یداشت و باعث اشتباه ما شد) من لفظ السبق في الرواية و دلالتها على عدم الصحة بل و على الحرمة ظاهرة لعدم إمكان إرادة نفي الماهية فليحمل على أقرب المجازات و هو إما نفي جميع أحكامها التي منها الصحة و المشروعية أو نفيهما خاصة لأنهما المتبادر من نفي الماهية بلا شبهة(معلوم میشود ایشان سلیم القلب بوده اند که همش بلا شبهة متوجه میشده اند.) سيما مع الاعتضاد بما قدمناه من الأدلة على الحرمة و بما ذكرناه يظهر وجه الجواب عما أورده في الكفاية على الرواية من أنها لا دلالة لها على الحرمة على النسختين(باید ایشان تعبیر قرائتین بکنند ظاهرا نه نسختین) قال بل يحتمل غيرها(الحرمة) فإنه على الفتح يحتمل أن لا لزوم أو أن لا تملك أو لا فضل للسبق و العوض(انصافا اون قبلی ها در روایت وارد نیست ولی این احتمال اخیر که لا فضل انصافا میشود از روایت فهمید. یعنی شبیه لا صلاة لجار المسجد الا فی مسحد چه طور اونجا را به نفی کمال میکنید؟ اینجا هم همین را بفهمیم. یعنی اون مسابقه ای که من دوست دارم همین است. شبیه حبب الیّ من دنیاکم الطیب و الصلاة و جعلت قرة عینی فی الصلاة. درست این حدیث هم همین است نه اینکه صلاة در عرض اون دو تا باشد) إلا في هذه الثلاثة(یعنی جایز هست ولی لازم نیست.) من بين الأفعال التي يسابق عليها و على هذا لا دلالة لها على تحريم الفعل و الملاعبة(احتمالا مغالبه است نه ملاعبه. به مصدر مراجعه شود!) مع العوض أيضا في غير الثلاثة بل لا يدل على تحريم العوض أيضا و على السكون يحتمل أن يكون معناها لا اعتداد بسبق في أمثال هذه الأمور إلا في الثلاثة أو لا فضل لسبق إلا في الثلاثة فلا تكون دالة على التحريم(کفایة الاحکام خیلی سعی کرده است آزادانه فکر کند و انصافا این مدل حرف زدن خیلی جرأت میخواهد. خیلی تعجب آور است که ایشان مرحوم صاحب ذخیره ایشان لا سبَق و لا سَبق را حمل بر فضیلت و استحباب کرده اند! فهمیده اند که لازم این کلام چیست؟ یا نفهمیده اند. نمیدانم) انتهى كلامه و هو كما ترى(مرحوم صاحب ریاض متجه میشوند که چه قدر این کلام صعب است.) المناقشة فيه بعد ما قدمناه واضحة فإنه لا ريب أن هذه الاحتمالات التي ذكرها بعيدة غير متبادرة(غیر متبادرة را قبول نداریم ولی بعید به عنای اینکه اصحاب نگفته اند را قبول داریم. اصنافا قبل از فضال سبزواری اصنافا این بحث نبوده است.) و لذا أن أحدا من الأصحاب لم يشر إلى جريان شي‌ء منها في الرواية بل أطبقوا على دلالتها على الحرمة و إنما اختلفوا لاختلاف النسخة في متعلقها هل هو العوض خاصة أو نفس الرهانة و أين هذا الإطباق من صحة ما ذكره بل ينبغي القطع بفساده(انصافش آیا ایشان متوجه شده اند یا نه نمیدانم. قطعی الفساد البته نیست. این بحث در قرن دوازده و سیزده است ولی در کتب عامة از قرن دوم است. ابوحنیفه هم همین طور حدیث را معنی کرده است!!! بله صاحب ریاض تعجب میکند که اصحاب ما اطبقوا علی خلافه. ابوحنیفه فضیلت معنا کرده است. یعنی با سبق در غیر این سه تا جایز است. لذا ابوحنیفه تصریح میکند که با عوض در غیر سه تا هم جایز است. حالا نمیدانم صاحب ذخیره متوجه شده اند حرف او را دارند میزنند یا نه. انصافا ینبغی القطع بفساده در بین کلمات اصحاب ما ولی در دنیای اسلام نه. در کتب عامه هست. ) سيما مع ما عرفت من الروايات بل الأدلة الأخر الظاهرة في الحرمة(انصافا ظهورش در هیمن است ول احتمال نفی فضیلت هست. و صاحب ذخیره هم آخرش حرف ابوحنیفه را نمیزند.) و أخبارهم ع يكشف بعضها عن بعض و أما ما ربما يستدل لجواز المسابقة بالطيور و المصارعة من الأخبار الدالة عليه كالروايات الثلاثة النافية للبأس عن قبول شهادة اللاعب بالحمام إذا لم يعرف بفسق في الأولى مضافا فيها إلى الخبرين المتقدمين المرخصين لها في الريش و هو الطيور و كالروايات المروية في الأمالي و غيره الدالة على أمر النبي ص الحسن و الحسين ع بالمصارعة في الثاني فضعيف غايته لضعف الروايات المزبورة جملة سندا في أنفسها فكيف يمكن أن يحتج بها سيما في مقابلة ما قدمنا من الأدلة القوية مضافا إلى ضعف في دلالتها فإن اللعب بالحمام أعم من السباق عليه فلعل نفي البأس عن قبول شهادته إنما هو إذا لم يسابق عليه و يمكن دخوله في الشرط من قوله إذا لم يعرف بفسق و دعوى أن السبق عليه ليس بفسق مصادرة نعم لها دلالة على جواز اللعب به و هو أمر آخر ظاهر المحكي عن الأصحاب فيه في بحث الشهادة جوازه و دعوى أن المراد من الريش هو الطيور ممنوعة لاحتمال أن يراد به السهام المثبت ذلك فيها.
مرحوم صاحب جواهر دیگر کلامشان را نمیخوانیم. صاحب جواهر بعد آوردن کلام ایشان دارند که حرمت دارد و بطلان حکم وضعی وقتی که عقد باشد و ...
هر چیزی که درش یک تنزیل هست و حتی بالاتر عدول در نماز و ... تنزیل ک نوع تصرفی است که میکنیم و چیزی را چیز دیگری قرار میدهیم. اصل اولی این است که این نحوه تنزیل از ملکف صحینیتس و باید از شارع صادر شود و اگر از مکلف صادر شد باید منتهی به امضاء شود. و اسم این را گذاشتند اصالة الفساد در معاملات. هر تصرفی که شخص میخواهد بکند این طور است. کتاب صد تومان را میشود کرد دویست تومان؟ 
هر التزام شخصی این طور است. من گوسفند را برای سید الشهداء سلام الله علیه قرار دادم. آیا این نافذ است. خیر. الا به امضاء شارع.
اصل اولی فساد التزامات شخصی است الا اونجایی که منتهی به قانون شود.
لذا ما کان من نذر لله فف به. این لسانش چیست؟ یعنی اگر لله بود من امضائش میکنم. ما حلل حراما او حرم حلال این هم بحث نمیخواهد. یعنی عقود وقتی امضاء شده است که اینگونه باشد. التزامات شخصی اصل فسادش است. با التزامات شخصی نمیشود از قانون عبور کرد.
اما این اجماعی که ادعا شده است... به نظر ما خیلی علمی وارد نشده اند. در جای خودش ذکر کرده ایم که احتمالا در اوائل قرن 4 ام در حدود 310-315 در بغداد ما تفکر اجماع پرورانده شد. ظاهرا مرحوم حسین بن روح در این زمان که زمان حیرت اصحاب بوده است در تعابیری ظاهرا یا خود ایشان یا تصمیم از جانب بقیة الله عجل الله تعالی فرجه ، گرفته شد که فقهی جامع بین فقه قم و بغداد نوشته شود.
عرض کردیم هر دو مکتب بغداد اول و قم تولید علم دارند. مکتب بغداد غیر از اینکه مکتب بغداد شخصیتهای فکری و عقلی ما هستند، انصافا فقهای بزرگی هم هستند مثل هشام بن حکم یا ... و در مکتب قم هر دو مدل بود و هم عقلی و هم بیشتر اخباری ولی اینها چون دور بودند به دقت و ظرافت بغداد نبودند.قبل از 200 هم از مکتب قم داریم که از امام سلام الله علیه نقل کرده اند ولی مکتب نیستند. قم چون دور بود خواهی نخواهی بحث تعبد خیلی داغ تر بود ولی در کوفه صدها نفر محدث از آقا امام صادق سلام الله علیه بود این حالت اختیار و تنقیح در کوفه وبه تبع در بغداد خیلی بهتر بود از قم.
حسین بن روح رحمه الله خیلی شخصیت دانشگاهی بود و به اصطلاح اون زمان خاندانش منجم بودند و خیلی هم شخصیت مشهوری است و مستقیم پیش خلیفه هم میرفته است و خیلی توانمندانه بین اینها را جمع میکرده اند و واقعا ایشان شخصیت روشن فکر و خوش فکری است و اینها که میگویند نواب اربعه شخصیت خاصی دارند متأسفانه به واقعیات آگاه نیستند.
اولین ریشه های اجماع در فقه شیعه از این مکتب بغداد دوم است.
و این خیلی مؤثر بوده است و قدم بزرگی بوده است و ظهور این اجماع در این بود که مرحوم سید مرتضی و دیگران خیلی از این فتاوا را قبول کردند و ادعای اجماع کردندو در ضمن بسیاری از آنچه در فقه الرضا سلام الله علیه بود یا همان التأدیب یا التکلیف، خیلی متأثر هستند و خیلی را قبول کردند.
تا مدتی این کتاب از منابع مهم بود البته نه کتاب بلکه تفکر موجود در کتاب و این آقایان که خیال کرده اند که این مال آقا امام رضا سلام الله علیه است به این نکات توجه نکرده اند.
در ضمن مرحوم شیخ طوسی در اوائل قرن 5 طرح حجیت تعبدی خبر را طرح کرد.
و بعد در زمان مرحوم علامه خیلی بحث داغ شد. خود مرحوم علامه هم مقاری به این اجماعات توجه کرده اند. بعد مرحوم علامه هر دو بحث مورد توجه قرار گرفت هم اجماع و هم حجیت تعبدی خبر.
مرحوم علامه شهرت را هم قبول کرد فضلا عن الاجماع.
شهرت هم مرادشان شهرت فتوایی است که فتوا را گفتند و دلیل هم ندارد.
ملاکشان هم خذ بما اشتهر بین اصحابک فان المجمع علیه لا ریب فیه.
ملاکش شد تعبد.
خصوصا در کلمات مرحوم علامه. ما در فقه در شیعه اولین مدعیان اجماع در شیعه در فقه سید مرتضی است. بعد هم سید مرتضی د رکلماتشان خیلی اجماعداغ شد و اجماع سید دخولی یا تضمنی هم بود که امام را داخل در مجمعین تصور میکردند و سرش یحتمل این عرایض ما باشد و یحتمل که نکته دیگری باشد که وجود اجماع در عصر غیبت صغری باشد.
از آن طرف کسانی بودند که حجت خبر است و اجماع شاهد است و عده ای بر عکس اجماع دلیل است و خبر شاهد است. علامه هر دو را گرفت. اجماع یک حجت وخبر هم یک حجت.
صاحب ریاض هم تمسک میکند به دلیل اجماع. ما عرض کردیم که اینها ریشه تاریخی دارد و این طرو نیست که پراکنده باشد. به ذهن ما میآید که ریشه های اجماع باید به مرحوم شخی بر گردد. در بحث کتاب خلاف، دارد و در مسائل خلاف یاشان تمسک به اجماع نکرده اند. در کتاب نهایه و شیخ مفید اصلا مطلب سبق و رمایه ندارند.
در کتاب مبسوط چون عامه سبق و رمایه داشتند مبسوط دارد.
عرض کرده ام که مبسوط ظاهرا از یک شافعی است که کتاب فقی دارد و هنوزنتواسنته ام تشخیص دهم. ثلا کتاب سبق رمایه را خود مرحوم شخی ندادر ولی عامه داشتند و دارد. مرحوم کلینی روایاتش را در کتاب الجهاد آورده اند و مرحوم صدوق در باب قما رآورده اند. در کتب عامه در سبق رمایه بوده است و مرحوم شیخ در مبسوط این طور آورده اند. درکتب عامه هم احیانا در کتاب الجهاد بوده است.
مرحوم شیخ در نهایه دارند: و لا بأس بشهادة المراهن في الخفّ و الحافر و الرّيش، و ما عدا ذلك فهو قمار.
ببینید عین روایت نوادر الحکمة دارد. فقط تعبیر را عوض کرده اند مناسب با متن فقهی.
مرحوم شیخ در این کتاب همین کار را کرده اند ولی در مبسوط که از عامه گرفته اند باب سبق و رمایه دارند.
در ج 6 به نظرم ص 291. ایاشن تعبیری دارند مه مذهبنا که مسابقه اینها به عوض و غیر عوض لا یجوز. پس ریشه اجماع علامه در تذکره و در مهذب روشن شد.
بعد مصارعه و غیر مصارع را میآورد و دوباره شبیه این مطلب را تکرار میفرمایند. ظاهرا این مطلب شیخ اجتهادا د رمبسوط که احیانا در بغداد مشهور بوده است تا حدی، میشود مذهبنا.
احتمالا یک منشأش همین روایت نوادر الحکمة باشد که ما عداد ذلک قمار محرم. ما عدا یعین در غیر اینها با عوض و در غیر اینها بلا عوض.
در بحث قمار عرض کردیم ه روایت مفصلی در شطرنج است و ...در اون روایت طولانی عرض کردیم که در مصادر بغداد ما نیامده است.
اون روایت طولانی با تغییراتی در فقه الرضا سلام الله علیه هم آمده است و با تغییراتی در فقیه هم به عنوان فتوا نه روایت آمده است.
در اونجا دارد که حتی اللعب بالخواتیم و اربعة عشر و هذا و اشباهه یا هذا کله قمار.
اگر لعب به خاتم کهغالبا درش پول نیتس این هم حرام است.
پس ریشه ایمن اجماع ظاهرا به اون روایت طولانی بر میگردد و بعدش میرو در فقه الرضا سلام الله علیه که منشأ اصل اجماعات است.
احتمالا بیشترین سر قبولش مسأله فقه الرضا سلام الله علیه باشد.
پس ریشه اصلی روایت به روایت یمنسوب به بزنطی است. انما الکلام آنچه که ابن ادریس نقل کرده جامع هست یا نه که ظاهرا نه.
به هر حال اصلی داشته است. اون مضمون در مبسوط شیخ به عنوان مذهبنا آمده است و پیش قمی ها هم آمده است.
اونی که ما الآن میفهمیم این است که اینها ریشه انعقاد اجماع است که مهمش هم کتاب فقه الرضا سلام الله علیه است.
عرض کرده ایم که بسیاری از مطالب شیخ بعدها مشهور شد و رائج شد.
احتمال میدهم وسیله ابن حمزه هم داشته باشد و مهذب هم دارد و بعد علامه هم دارند و بعد از علامه به عنوان دلیل قرار گرفت. آشنایی شما با تاریخ فقه شیعه بسیار مهم است.
مثلا اچماع در عامه سر و تهش بی ارزش است لاتجتمع امتی علی الخطأ اینها ساختگی است و ارزش ندارد و ریشه اجماع پیش آنها که میارزد ذکر شود حرف عبدالله بن مسعود است ه مال خودش هم هست و در مستدرک حاکم است که کلمه اجماع در اونجا هست که ما رأه المسلمون فهو عند الله حسن و در مستدرک آنها یک اضافه ای دارد که اجمعت قولب اصحاب النبی که ان یختاروا ابا بکر.
خوب دقت بفرمایید این ریشه اجماع در آنهاست.
اذا عرف السبب زال العجب و اول العقل معرفة العلل.
این اجماع به مرحوم شیخ طوسی به مبسوط بر میگردد و شخی طوسی هم ظاهرا بر میگردد به عبارت نوادر الحکمة یا بر میگردد به محیط بغداد که بر اثر فقه الرضا سلام الله علیه به وجود آمده بود و د رقم هم این جو آ»ده بود.
ریشه فقه الرضا سلام الله علیه یا فقیه هم نسخه ای از کتاب بزنطی است. یعنی روایت از بزنطی از ابی بصیر یا یک چیز دیگر که ریشه کار بوده است.
از قرن دهم مخصوصا موفق ترین چهره در این جهت با وجود مثل محقق کرکی به نظر ما اون کسی که خیلی نقادی کرد و از ریشه ها بررسی کرد مقدس اردبیلی هستند.
پس طبق این تحلیل اگر درست باشد ریشه های اجماع بر میگردد به مرحوم شیخ صدوق.در ضن رویشه بر میگردد به روایتی که لا اقل الآن پیش ما حجیت ندارد. و لذا مناقشه در اجماع خیلی واضح شد.
اعتماد بر این اجماع فی غایة الصعوبة و الاشکال.
پس اونی که از قرن دهم به بد شروع شد و مرحوم شهید ثانی این حرف را زدند انصافا حرف خوب یاست. و حتی مرحوم شیخ هم که روی اجماع حساب باز میکنند همین است.
انصافا قمار بر بدون پول صدق نمیکند.
ما عدا ذلک قمار محرم باید با پول باشد ولی بدون پولش درتس نیست انصافا زیرا شواهد قمار در لغت عرب ظاهرش مسأله پول است. و الا صدق قمار برش مشکل است.
پس اولا زیر بنای اجماع ضعیف است.
اون حدیث سبق هم شواهد کاملا واضح نشان میدهد که سبَق درست است و مراد عوض بوده است و من احتمال میدهم که این لفظ اسم جامدی بوده است از غیر عربی و خودشان اشتقاق ازش گرفته اند از شمعنای حدثی نگرفته اند. شبیع فسفر که سفر نداریم ولی سافر داریم. معنای حدثی ندارد و اشتقاقی دارد.
در ابن ابی جمهور هست که ما تُسَبِّق یعنی ما تجعله سبَقا یعنی به باب تفعیل برده اند برای اشتقاق نه ثلاثی مجرد. احتمال دارد باب مفاعله هم درست باشد. سابق احتمال دارد به معنای سبّق باشد یعنی پول قرار داد.
سابقوا لفظ عربی است و مسابقه است. کنا نستبق هم همین است.
این دو عربی هستند ولی سبَق ظاهرا لفظ غیر عربی بوده است و اصلش سبک یا ... بوده است.
بر فرض هم که شک بکنیم قدر متیقن ا زحدیث همین است.
انصافا قضیه اثابت حرمت قضیه بلا عوض در غیر این سه بسیار مشکل است.
یکی روایت لا سبق است.
انصافا شواه بر سبَق است و اجماع هم که روشن نیتس و دلیل صاحب جواهر هم اصالة الفساد در عقود است ولی سبق و رمایه عقد باشد این روشن نیست.
در ضمن اون تعابیری که حتی لعب الصبیان بالجوز داشت هم انصافا بعیداست که مراد بدون پول باشد.
میخواهیم مقداری روایات سبق و رمایه را عرض کنیم.
در کتب قدمای اصحاب ما حتی مثل کافی بحثی به این عنوان ندارد و در ذیل باب جهاد آورده اند. 
مجموعه روایات در وسائل 20 تا هست با تکرار و ...
یکی مال شیخ است و یکی هم مال مرحوم صدوق است و بقیه اش را مرحوم کلینی آورده اند.
بله مرحوم شیخ طوسی باب سبق و رمی دارند در مبسوط.
اصولا کلیه روایات اینجا:
همه احادیث در ابواب عادی هستند الا یک حدیث که در باب نوادر است.
كِتَابُ السَّبْقِ وَ الرِّمَايَةِ
«1» 1 بَابُ اسْتِحْبَابِ إِجْرَاءِ الْخَيْلِ وَ تَأْدِيبِهَا وَ الِاسْتِبَاقِ‏
24519- 1- «2» مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثِ(نجاشی ایشان را توثیق کرده اند ولی در عامه کسی به این اسم دارند که میگویند کذاب است و فی النفس نسبت به ایشان شیء) بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع‏ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَجْرَى الْخَيْلَ وَ جَعَلَ سَبَقَهَا أَوَاقِيَّ(وزنا نقره بوده است و هر اوقیه ای 40 درهم بوده است و درهم در عربی شبیه پوند است که هم وزن است و هم پول. و متأسفانه دراهم به زمانهای متعدد فرق کرده است. دینار هم بوده است و در جزیرة العرب ظاهرا دینارها ایرانی بوده است و وزن نبوده است و فقط پول بوده است البته وزن معین داشته است. بعض از دینار های جزیرة العرب که پیدا شده است اینها عکس کسری و ... اشته است.) مِنْ فِضَّةٍ.
24520- 2- «3» وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ(مرحوم نجاشی که عامی الا کتابه معتمد و بعضی توثیق فهمیده اند و عامه کذاب میدانند. و عرض کرده ایم که ممکن است کسی درست و حسابی نباشد ولی کتابش معتبر باشد و تلازمی بین وثاقت و اعتبار کتاب نیتس. کتابه معتمد اصولا دو مدل احتمال دارد. یک احتمال این است که تعبدی برای انشاء باشد. یعنی نمیدانیم نکته اش چیست ولی مشایخ گفته اند و مجبور شویم متعبد شویم به کلام مرحوم شیخ و اگر این باشد تلازم مرحوم استاد فی الجلمة ثابت میشود.بحث دوم این که نه شیخ دارند اخبار میکنند. یعنی اصحاب ما از این کتاب نقل کرده اند.و این وجدانی ماست. چون در کتب میبینیم که از این کتاب نقل کرده اند. خب روایة طلحة در کافی هست درفقیه هست ولی کمتر. کتابه معتمد یعنی شما اگر به روایات اصحاب نگاه کنید درست است. کتاب کافی هم گزینشی است و اعتماد کرده اند. صدوق کذا در فقیه. بنابر این فرض دیگر این جمله ارزش توثق ندارد.) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَغَارَ الْمُشْرِكُونَ عَلَى سَرْحِ الْمَدِينَةِ- فَنَادَى فِيهَا مُنَادٍ يَا سُوءَ صَبَاحَاهْ فَسَمِعَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِي الْجَبَلِ‏ «4» فَرَكِبَ فَرَسَهُ فِي طَلَبِ الْعَدُوِّ وَ كَانَ أَوَّلُ أَصْحَابِهِ لَحِقَهُ أَبُو قَتَادَةَ عَلَى فَرَسٍ لَهُ وَ كَانَ تَحْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص‏
______________________________
(1)- الباب 1 فيه 6 أحاديث.
(2)- الكافي 5- 49- 7، و أورده في الحديث 2 من الباب 4 من هذه الأبواب، و في الحديث 4 من الباب 17 من أبواب أحكام الدوابّ.
(3)- الكافي 5- 50- 16، و أورده في الحديث 1 من الباب 17 من أبواب أحكام الدوابّ.
(4)- في المصدر- الخيل.
وسائل الشيعة، ج‏19، ص: 250
سَرْجٌ دَفَّتَاهُ لِيفٌ لَيْسَ فِيهِ أَشَرٌ وَ لَا بَطَرٌ فَطَلَبَ الْعَدُوَّ فَلَمْ يَلْقَوْا أَحَداً وَ تَتَابَعَتِ الْخَيْلُ فَقَالَ أَبُو قَتَادَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الْعَدُوَّ قَدِ انْصَرَفَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ نَسْتَبِقَ فَقَالَ نَعَمْ فَاسْتَبَقُوا فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَابِقاً عَلَيْهِمْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ أَنَا ابْنُ الْعَوَاتِكِ مِنْ قُرَيْشٍ- إِنَّهُ لَهُوَ الْجَوَادُ الْبَحْرُ يَعْنِي فَرَسَهُ.(یکی از مشکلات حدیث لا سبق الا فی کذا این است که در مصادر ما و نه عامه تاریخ ندارد که حضرت به چه مناسبت این را فرموده اند.)
24521- 3- «1» وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى(خزاز در کتاب نجاشی هم طریق به کتاب طلحة بن زید همین است و محمد بن یحیی در کوفه بوده اند و احمد اشعری کتاب را از ایشان گرفته اند. طلحة هم عامی است.) عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَجْرَى الْخَيْلَ الَّتِي أُضْمِرَتْ(ضامر که در قرآن هم آمده هاست شبیه لاغر فارسی است ضمور یعنی لاغری و ضبط درست کلمه ضُمِّرَت است و ولی اَضمَرت هم خوانده شده است زیرا لازم است لذا مجهول نخوانید. اسب مُضمِرَة یا مُضَمِّرَة و اسبی بوده است که وزن کم میکردند و اصلش این طور بود که کلی غذا میدادند و و بعد یک مدت رویش بار زیاد میگذاشتند تا لاغر شود. خلاصه اینجا اگر افعال میخوانید مجهول نخوانید.) مِنَ الْحَصَى‏ «2» إِلَى مَسْجِدِ بَنِي زُرَيْقٍ(مرحوم صاحب وسائل دو سه بار این حدیث را آورده اند و همه جا حصی دارد ولی در کافی حفیاء دارد. در کتب عامه هم حفیاء است و اصلا اونها هم حصی ندارند. حفیاء منطقه ای است حدود سقیفه بنی ساعدة و به اصطلاح اون زمان سافله یعنی پایین شهر. خود سقیفه هم در سافله بوده است. بالاشهر را عالیه میگویند. بنی زریق هم جزو مناطقی است که از قدیم بوده است و بین حفیاء و مسجد بنی زریق حدود 2 کیلوتر بوده است و ظاهرا خود حضرت در این مسجد نماز خوانده اند. ) الْحَدِيثَ.
وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ مِثْلَهُ‏ «3».(کما اینکه در حاشیه اشاره شده است ظاهرا ایاشن اشتباه سند را ذکر فرموده اند.)
24522- 4- «4» وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ(از اجلای اصحاب) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ(قمی که از اجلاء بوده اند.) عَنْ سَعْدَانَ(سُعدان بن مسلم و بد نیتس میشود درستش کرد) عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَيْسَ شَيْ‏ءٌ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الرِّهَانَ(اینجا مراد تیر اندازی است) وَ مُلَاعَبَةَ الرَّجُلِ أَهْلَهُ.
24523- 5- «5» وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنِ‏
______________________________
(1)- الكافي 5- 48- 5، و أورده بتمامه في الحديث 1 من الباب 4 من هذه الأبواب.
(2)- في المصدر- الحفياء، و هو موضع قرب المدينة أجرى منه رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) الخيل في السباق، (معجم البلدان 2- 276).
(3)- الكافي 5- 48- 5 ذيل حديث 5، و السند فيه- علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن محمد ابن يحيى، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبد اللّه (عليه السلام).
(4)- الكافي 5- 49- 10، و أورده في الحديث 1 من الباب 2 من هذه الأبواب، و في الحديث 1 من الباب 57 من أبواب مقدمات النكاح.
(5)- الكافي 5- 50- 13، و أورده بتمامه في الحديث 3 من الباب 58 من أبواب جهاد العدو، و قطعة منه في الحديث 3 من الباب 17 من أبواب أحكام الدوابّ، و في الحديث 2 من الباب 57 من أبواب مقدمات النكاح.
وسائل الشيعة، ج‏19، ص: 251
الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ رَفَعَهُ قَالَ‏ «1»(در حاشیه مراجعه بفرمایید.) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي حَدِيثٍ‏ كُلُّ لَهْوِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلٌ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ(از کتاب نصب الرایة زیعلی  در بحث لهو مؤ»ن این حدیث را آورده اند و ج 4 ص 273 و در اونجا این حدیث را دارند تا آخر اینجا را دارد و در مستدرک حاکم هم همین را دارد ولی یک ذیلی هم دارد. در کتاب نصب الرایة نقل میکند از ابن ابی حاتم. از علل ایشان. سألت ابی و اباذُرعة که از ائمة شأنشان هستند و خیلی مشهر هستند عن ابن عجلان عن سعید .. عن ابی هریرة. در حاکم به این سند است. ذهبی میگوید صحیح نیست. فقالا یعنی ابوذرعه و ابو حاتم. قالا هذا خطأ انما هو عن ابن عجلان عن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابی الحسین عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.ما اسناید که امه درش هست چون اصحاب آشنا نبوده اند خراب کرده اند. میبینید سد بعینه یکی است و اصحاب ما خرابش کرده اند. مرحوم کلینی هم آشنا نبوده اند. این عبدالله بن عبد الرحمن بن ابی الحسین هم کان عارفا بالمناسک ثقة. البته عبدالله هم دارد که بلغه ان رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم قال.... احتمال یدهم که مرحوم کلینی در سند گیر کرده اند و برایشان واضح نبوده  است و لذا رفعه دارند. و الا خیلی بعید است که مرحوم شیخ داشته باشند و مرحوم کلینی نداشته باشند.تا جایی که ما توانستیم درست بکنیم عبدالله بن عجلان است و عن ابی الحسن هم نیست. و بلغی هم دارد و لذا حدیث مرسل است. مرحوم کلینی هم به خاطر مضمون آورده اند.) فِي تَأْدِيبِهِ الْفَرَسَ وَ رَمْيِهِ عَنْ قَوْسِهِ وَ مُلَاعَبَتِهِ امْرَأَتَهُ فَإِنَّهُنَّ حَقٌّ.
24524- 6- «2» مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(مرحوم صدوق فقط همین یکی را دارند. البته دیروز مطلبی از ایشان نقل کردیم که در باب لهو است. این جای دیگر است.) قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع‏ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفُرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ تَلْعَنُ صَاحِبَهُ مَا خَلَا الْحَافِرَ وَ الْخُفَّ وَ الرِّيشَ وَ النَّصْلَ وَ قَدْ سَابَقَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ أَجْرَى الْخَيْلَ.(این مسابقه از مسجد قبا تا مدینه بوده است.)
أَقُولُ: وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ‏ «3».
«4» 2 بَابُ اسْتِحْبَابِ الرَّمْيِ وَ الْمُرَامَاةِ وَ اخْتِيَارِهِ عَلَى رُكُوبِ الْخَيْلِ‏
24525- 1- «5» مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ(به ضم سین. بد نیست سند حدیث خوب است) بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَيْسَ شَيْ‏ءٌ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الرِّهَانَ وَ مُلَاعَبَةَ الرَّجُلِ أَهْلَهُ.(مرحوم کلینی این روایت را در باب نوادر آورده اند مرحوم کلینی همه را در ج 5 باب جهاد آورده اند و این یک دانه فقط در نوادر است و ظاهرا علتش اطلاق رهان باشد.به قرینه رویات دیگر تحضره الملائکة را دلیل جواز گرفته اند نه استحباب.)
24526- 2- «6» وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ‏
______________________________
(1)- السند الوارد في المصدر هكذا- محمّد بن يحيى، عن محمّد بن أحمد، عن علي بن إسماعيل رفعه(ظاهرا باز کتاب صاحب سوالئ خرابی داشته است. اونی که در کافی است از این طریق هست. این حدیث را مرحوم کلینی دارند و سندش را کرارا توضحی داده ایم. محمد بن یحیی استاد مرحوم کلینی و محمد بن احمد صاحب کتاب نوادر الحکمة است و خود نویسنده بزرگوار است ولی مبانی حدیثی ضعیفی داشته اند. علی بن اسماعیل شناختشان مشکل است ولی با مجموعه علی بن اسماعیل بن عیسی اشعری است که تقریبا پسر عموی احمد اشعری است و ایشان سندی بهشان میگفتند و خلاصه بحثش مفصل است. در بعض روایت علی بن السندی دارد. در اسانید میبینیم بعضی از افراد شأنش خیلی بالا است ولی مجموعه کلمات رجالی ها و محمد بن اسماعیل هم برادرش است که البته محمد نقشش کمتر است و انصافا آدم حس میکند که شأن بالایی دارند. ولو کلمات آقایان کم است. انصافا نصر بن صباح ولو از غلاة است ایشان از اشعره قم هستند و مقایسه کردم روایات ایاشن را و کاملا برای ما واضح است که ایشان مصادر اصحاب را از عراق به قم آورده اند و ایشان متأسفانه هم اسمشان درست شناخته نشده است و متأسفانه درست ایشان را نشناختند و به نظر ما ثقه است و مقدار زیادی از مصادر عراق توسط ایشان است و محمد بن احمد هم از ایشان نقل میکند و به نظر ما قابل اعتماد است. چه طور مرحوم صاحب وساول خراب کرده اند؟ در ضمن این حدیث به عینه این حدیث در تهذیب هم هست. در ج 6. در تهذیب محمد بن احمد بن یحیی یعنی صاحب نوادر الحکمة. هم مرحوم کلینی و هم مرحوم شیخ از این کتاب نقل کرده اند. در تهذیب هم از علی بن اسماعیل بعد دارند عن عبدالله بن صلت. بعید میدانم در نسخه مرحوم شیخ باشد و در نسخه مرحوم کلینی نباشد و شاید نسخه شان مشبه بوده است. سندی یعنی رنگ چهرشان شاید مخورده است اهل سند و اون ور ها باشند. عبدالله بن صلتی که ما میشناسیم قمی است و اینجا احتمالا کسی دیگری باشد. عن ابی ضمرة که انس بن زیاد است به نظر ما و این ظاهرا اونی که ما از اصحابمان است نیست(زیرا ایشان از اصحاب باقر العلوم سلام الله علیه هستند) و این از عامه است عن ابن اجران که این هم عبدالله بن عجلان نیست و در اصطلاح ما عبدالله بن عجلان بیشتر به اون میخورد ولی اینی که اینجا است اونی که از اجلاء است نیست بلکه محمد بن عجلان است. مرحوم استاد استظهار کرده امند که عبدالله است و سرش چیست سرش این است که او از اجلاء است و مشهور است و لذا گفته اند مراد ایشان است. محمد بن عجلان از علمای عامه است که مالک بن انس ازش نقل میکند و مالک شاگرد ایشان است و جزو اجلایشان است  حرفهایی هم درش هست. در محیط عامه ذهن به محمد میرود ولی در شیعه به عبدالله ذهن میرود. بعد دارد عبدالله بن عبدالرحمن که پیش ما توثیق شده است عن ابی الحسن که ظاهرا امام موسی کاظم سلام الله علیه است. عبدالله بن عبدالرحمن این هم غلط است. عبدالله بن عبدالرحمن بن ابی الحسین درستش است که این هم از عامه است. حدیث از عامه است و به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم میرسد و احتمال اینکه مرحوم کلینی هم حذف کرده اند همین است و ایشان تصور کرده اند که سند خرابی دارد و از راه ما نیست. و اولا متن این روایت اونی که در کتب عامه است در مستدرک به عنوان صحیح آورده اند و البته ذهبی قبول نکرده است. )‏ قال.
(ما اینجا روایت را با روایت عامه درستش کردیم ولی بعضی اوقات بر عکس است. یعنی با احادیث خودمام مشکل روایت عامه را حل میکنیم. ما الآن این روایت بلغنی که کل لهو المؤمن باطل الا فی ثلاثة ... ظاهرا این عبدالله بن عبد الرحمن بن ابی الحسین... ایشان ظاهرا شک داشته است و لذا دارد بلغنی. در جعفریات هم این تعبیر هست و عرض کردیم که احتمالا جعفریات همان کتاب سکونی باشد و اصحاب ما در کتاب سکونی این را حذفش کرده اند چون بهش شاید احتیاجی نبوده است و در دعائم هم هست. هر د از میراثهای مصری در میانه های قرن 4. این شخص سنی نمیخواسته است سند را بگوید و احتیاط کرده است. نصب الرایة گفت مرسل. اسنادش هم علی القاعدة به اهل بیت سلام الله علیه بر میگشته است و این آقا محیط را مناسب ندیده است و انتهای اسناد را حذف کرده است. این راجع به این قسمت. یک حدیث دیگر خواندیم که تکمیل نشد. حدیثی بود در کتاب نوادر الحکمة که هم مرحوم صدوق و هم مرحوم شیخ طوسی این حدیث را آورده اند. مرحوم شیخ طوسی از نوادر الحکمة نقل کرده اند. در وسائل ابواب سبق و رمایه در باب اول حدیث شماره 6 مال مرحوم صدوق است. و در باب سوم شماره سه کامل از شیخ طوسی آمده است. مبدأ هم به خاطر سمان و منتهی هم به خاطر عبدالله بن سیابه که توثیق نشده است و البته تضعیف هم نشده است و مصدرا هم مشکل دارد زیرا از راه ابن فضال پدر است و این طریق روشن کتاب ابن فضال پدر نیست. متن مرحوم شخی طوسی را بروید ببینید.)
(2)- الفقيه 4- 59- 5094.
(3)- يأتي في الحديث 3 من الباب 2، و في الحديث 3 من الباب 3، و في الحديثين 3، 4 من الباب 4 من هذه الأبواب.
(4)- الباب 2 فيه 4 أحاديث.
(5)- الكافي 5- 554- 1، و أورده في الحديث 4 من الباب 1 من هذه الأبواب، و في الحديث 1 من الباب 57 من أبواب مقدمات النكاح.
(6)- الكافي 5- 49- 11، و أورده في الحديث 1 من الباب 58 من أبواب جهاد العدو.
وسائل الشيعة، ج‏19، ص: 252
مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى(الخزاز) عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الرَّمْيُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ الْإِسْلَامِ.
24527- 3- «1» وَ عَنْهُ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ‏ «2» عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ‏ «3» قَالَ الرَّمْيُ.(این روایت مرسله است و طرق دیگر ندارد و توضیحات خاصی دارد که جاش اینجا نیست.)
24528- 4- «4» وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ(مرحوم نجاشی توثیق کرده اند و راوی کتاب هم مرحوم ابن ابی عمیر است ولی کرارا عرض کرده ایم که فی النفس نسبت به روایات ایشان شیء و خلاصه با مراجعه به نظرمان روایاتش خاص است. بعدا دیدیم معراج اهل  الکمال که از علمای بحرین نوشه اند ایشان اشکال به روایت حفص میکنند و قبول نمیکنند.) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّهُ كَانَ يَحْضُرُ الرَّمْيَ وَ الرِّهَانَ.(ممکن است مراد اسب باشد یا شتر.  شاید عادی بوده است و نکته خاصی در پی آن نبوده است.)
أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ فِي الْجِهَادِ «5» وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَيْهِ‏ «6».
«7» 3 بَابُ مَا يَجُوزُ السَّبْقُ وَ الرِّمَايَةُ بِهِ وَ شَرْطِ الْجُعْلِ عَلَيْهِ‏
(اصولا در کتب قدمای ما مثل کتاب نهایه یا روایی مثل کتاب کاف و فقه بحثی به اس سبق و رمایه نداشته اند و بعدها رایج شد و اولین بار توسط خود مرحوم شیخ در مبسوط از عامه گرفتند به عنوان باب جداگانه آوردند. )
24529- 1- «8» مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصٍ(عرض کردیم که نوادر مرحوم ابن ابی عمیر 6 جلدی بود و به نظر بنده ابراهیم بن هاشم اجل شأنا است ولی نکته ای که دارد این است که ایشان میراثهای را تنقیح نکرده اند. یعنی همان که آورده اند را نقل کرده اند. ولی اینکه حذف کنند و نقد کنند و ... ه. ظاهرا این طور نیست. به خلاف مثل احمد اشعری. وضع نسخ روشن است. کتاب ابن ابی عمیر است به نسخه ابراهیم بن هاشم و درجه یک نیست ولی نسبتا خوب است. خلاصه این روایت را حسنه یا صحیحه میدانند ولی فی النفس نسبت به حفص بن البختری شیء. خلاصه مقداری گیر داریم نسبت به روایات حفص. مرحوم نجاشی ایشان را توثیق کرده اند و گاهی دارند ذکره ابوالعباس که ظاهرش ابن نوح است اگر چه به ابن عقده هم ابوالعباس میگفته اند. اینجا انصرافش به این است. مرحوم استاد آقای ابطحی دارند که ذکره ابوالعباس یعنی خودشان به عهده نمیگیرند. یعنی وثاقت را هم از این دارند. ولی بنده خیلی اعتقاد به فرمایش استاد ایشان ندارند. مرحوم نجاشی فهرستی هستند و بحثهای رجالی شان را از ابن نوح گرفته اند که کتاب رجالی به عنوان مستدرک بر ابن عقده داشته اند. یعین کتاب رجالی استاد. لذا بعید نیست که ناشی از این باشد نه عدم قبول. ظاهرا بحث رجالی را از استادشان گرفته اند. در ضمن مرحوم نجاشی هم نسخه ابن ابی عمیر را دارند. در طریق ابعبدالله القزوینی دارند که ایشان ابن شاذان هستند. ایاشن از علمای قزوین بوده اند و به بغداد آمده اند در سفر و شیخ هم نبوده اسات در بغداد و هنوز نیامده اند. این از اساتید مختص مرحوم نجاشی است. ایشان جزو علمای بغداد نبوده اند و سفرشان هم قبل 408 است. طریق ایشان واض است و به م میآید و این خیل یجالب است که به قم میآید. در ضمن اینجا اسم ابیه یعنی محمد بن یحیی نیتس و عیب ندارد یرا احمد بن محمد بن یحیی از حمیری نقل میکتواند بکند. اینجا هم نسخه یعقوب بن یزید از ابن ابی عمیر است که بسیار نسخه خوبی است کتاب ابن ابی عمیر است. خلاصه طریق مرحوم نجاشی خیلی خوب است اینجا. مشکلش فق دو چیز است یکی احمد بن محمد بن یحیی است که وضعش روشن نیست و در ضمن خود ابن شاذان قزوینی که البه از آنجا که جزو مشایخ نجاشی است بعضی کی کاریش کرده اند.
344 - حفص بن البختري 
مولى بغدادي أصله كوفي ثقة روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن عليهما السلام ذكره أبو العباس. و إنما كان بينه و بين آل أعين نبوة فغمزوا عليه بلعب الشطرنج. له كتاب يرويه عنه جماعة منهم محمد بن أبي عمير. أخبرني أبو عبد الله القزويني قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا عبد الله بن جعفر قال: حدثنا أبو يوسف يعقوب بن يزيد بن حماد الأنباري قال: حدثنا محمد بن أبي عمير عنه به. 
                        فهرست‏الطوسي/باب‏الحاء/باب‏حفص/158
243 - حفص بن البختري. 
له أصل(مرحوم نجاشی اصل نداشتند ولی اینجا اصل هست. این خودش مشکل است. معلوم نیمشو که اصل داشته یا نه.). أخبرنا به عدة من أصحابنا عن أبي المفضل عن ابن بطة عن أحمد بن محمد بن عيسى(بد ترین نسخه از کتاب ابن ابی عمیر همین نسخه است. یعنی نسخه برقی از ابن ابی عمیر. این را هم کسی نگفته است با مراجعات ما به نظر میرسد نسخه برقی اضعف است.) عن محمد بن خالد عن ابن أبي عمير عن حفص بن البختري.
حالا ببینید هر دو بزرگوار رفتند قم و از قم رفتند کوفه و این دال بر عظمت قم است. این بحث شطرنج بازی کردن هم میتواند ناظر بر جرح و عدم عدالت باشد ولی بیشتر جنبه تراجم دارد. در ضمن اصح روایات باب لا سبق همین روایت است. عرض کردیم در بخاری و مسلم و مستدرک علی الحیحن نیاورده است. در کتب ما هم اصح اسانید همین است. ما هم مقداری در حفص شبهه داریم. نکته اساسی در لا سبق این است ه هچ متنی در متون حدیث حادثه ای را نقل نکرده اند و لذا بعضی خیال کرده اند حمل بر افضلیت یا فضیلت بشود یا حمل بر حمت. لا سبق الا بفلان اصلا نمیخورد که بی داستان باشد. بیشتر میخورد جریانی بوده است که حضرت این طور فرموده باشند. در کتب ما و نه در روایات ما هیچ کدام شأن نزول این حدیث را ننوشته اند.) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا سَبَقَ‏(شهید ثانی اولین کسی است که این طرح را گفته اند که اکثر سبَق خوانده اند و ایشان از عامه گرفته اند و راست است. عامه اکثرشان این طور خوانده اند. ظاهرش هم این است که درست است. )
______________________________
(1)- الكافي 5- 49- 12، و أورده في الحديث 2 من الباب 58 من أبواب جهاد العدو.
(2)- في المصدر- الحسن بن طريف.
(3)- الأنفال 8- 60.
(4)- الكافي 5- 50- 15.
(5)- تقدم في الباب 58 من أبواب جهاد العدو.
(6)- يأتي ما يدلّ على بعض المقصود في الحديث 3 من الباب 3 من هذه الأبواب.
(7)- الباب 3 فيه 6 أحاديث.
(8)- الكافي 5- 50- 14، و أورده في الحديث 2 من الباب 17 من أبواب أحكام الدوابّ.
وسائل الشيعة، ج‏19، ص: 253
إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.(از روایات دیگر ه البته مرحوم صاحب وسائل نیاورده اند روایتی است که در ج24 مرحوم آقای بروجردی آمده است به عنوان روایة علی بن جعفر: وتقدّم فى رواية علىّ بن جعفر (24) من باب (21) تحريم استعمال الملاهى من أبواب ما يكتسب به ج 22 قوله عليه السلام لا يستحبّ‏ شيئاً من‏ اللّعب‏ غير الرّهان والرّمى.
در ضمن اصلا ابوحنیفه اون زمان اصلا در این حدها نبوده است که با شاگردهای حضرت صادق سلام الله علیه مقایسه شود، و خودش کابلی بوده است و بابایش عبد بوده است و کسی نبوده است و دو بار علی ما فی تاریخ بغداد استتیب و حنفی ها جواب داده اند که خوارج این کار را کردخه اند. ابوحنیفه در اون حدود و شخصیت اجتماعی نبوده است که حضرت بخواهند ازش تقیه بفرمایند.
در ضمن صاحب وسائل دارند که علی بن جعفر فی کتابه و این اضعف نسخ است به خلاف اون طوری که استاد تصور فرموده اند که این بهترین نسخ است و صحیح است. نه. این نسخخه ایاشن با نسخه صاحب بحار یکی است. این اضعف نسخ علی الاطلاق است. این نسخه مال زیدی هاست و بعدها هم در اختیار اسماعیلی ها بوده است ودر کتب اسماعیلی ها عن علی بن جعفر عن ابیه است ولی در کتب ما عن علی بن جعفر .. قال سألت اخی. الآن ما سألت اخی داریم ولی اونها چون اعتقاد ندشاته اند دارند که سألت ابی... یعنی موسی بن جعفر سلام الله علیه نقل از آقا امام صادق سلام الله علیه کرده اند. البته الآن در کتب ما متأسفانه همان نسخه به صورت سألت اخی آمده است و این درست نیست. درستش همان سألت ابی است. حالا اصحاب ما هیچ کدام این را نقل نکرده اند. حتی حمیری با دقتی عجیب دو قسمتی اش کرده اند... با تمام این حرفها در هیچ دام از اینها نیامده است. این نسخه به حسب ظاهر در قرن 11 توسط مرحوم مجلسی و شیخ حر به دست ما رسیده است و قبل هم نداشته ایم و در کامل الزایرات یکی دو روایت داشته است و پیش زدیه ا و اسماعیلی ها بوده است. ولی پیش ما نبوده است. یعنی ما تمام نوشته هایمان از علی بن جعفر در قرن 3 و 4 و 5 داریم هیچ کدام این تعبیر لا یستحب اینجا را ندارند. این الآن در قن 11 به دست ما رسیده است.)
24530- 2- «1» وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ(از اجلاء) عَنْ مُعَلَّى(توثیق ندارند و تضعیف مایی دارند و ایشان در کامل الزایارات بودند وبعدها مرحوم استاد از مبنایشان برگشتند.) بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ(این طریق یمراث وشاء خوب نیست) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ لَا سَبَقَ إِلَّا فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي النِّضَالَ.
24531- 3- «2» مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ(این یک استظهار غلط مرحوم صاحب وسائل است و این احمد بن محمد بن عیسی نسیت و ثوابش محمد بن احمد بن یحیی است و مراجعه شود و دقت شود متوجه میشوید ان شاء الله. در ضمن کتاب نوادر الحکمة در اختیار مشایخ ثلاثة بوده است و سند این کتاب را قمی ها حذف کرده بودند.) بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى بْنِ النُّمَيْرِيِّ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الَّذِي يَلْعَبُ بِالْحَمَامِ وَ لَا بَأْسَ بِشَهَادَةِ الْمُرَاهِنِ عَلَيْهِ(مشهور علمای لعب به حمام را فی نفسه حرام نمیدانند ولی خلاف مروت هست. و لا بأس بشهادة المراهن این خیلی تعبیر خاصی است و خلاف فتاوای اصحاب است. مرحوم ) فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَجْرَى الْخَيْلَ وَ سَابَقَ(ظاهرا اسامة بن زید. حالا این حدیث چه حدیثی بوده است و چه نکته ای داشته است که هم تهذیب و هم صدوق آورده اند. در تهذیب همین یکی را کامل آورده اند و ر نهایه به ذیلش فتوا داده اند. ما سوی ذلک فهو قمار حرام. پس در نهایه نصف اخیر حدیث را آورده اند ولی مرحوم صدوق  وسط حدیث را آورده اند. ما سوی ذلک را نیاورده اند. احتمالا مرحوم صدوق یک روایت طولانی در باب شطرنج را نقل کرده اند که هذا او اشباهه قمار مرحم. مرحوم صدوق چون اون روایت را آورده اند این ذیل را نیاورده اند. این حیث طولانی را هم مرحوم شیخ طوسی نیاورده اند. شیخ کلینی رحمه الله هم نه مفصل را آورده اند و نه این روایت نواد رالحکمة را و انصافا هم حق با ایشان است به لحاظ نکات سندی و شواهد تاریخی.) وَ كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَحْضُرُ الرِّهَانَ فِي الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ وَ الرِّيشِ(یعنی پر ولی مراد تیر سات زرا د تیر پر میگذاشتند. در صدوق 4 تا آمده است و هم ریش هست و هم نصل. اگر ریش با نصل باشد مراد کفتر است و معروف است که این 4 تایی اش زمان مهدی عباسی جعل شده است. از اون طرف مرحوم شیخ طوسی 4 تا نیاورده اند بلکه سه تا آورده اند. بین متن صدوق رحمه الله و شیخ طوسی رحمه الله فرق است.)(تا اینجا مرحوم صدوق آورده اند. نسخه ایشان با تهذیب فرق دارد. البته یک پس و پیش هم دارد.) وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَهُوَ قِمَارٌ حَرَامٌ.(به احتمال قوی مصدرشان یکی است یعنی کتاب نوادر الحکمة. اونی که ما میفهمیم این است که ما سوی ذلک در تحف هست و ... اما این قسمت هم روایت معروفی است ولی مرحوم شیخ صدوق رباعی آورده اند. مرحوم شیخ طوسی همین ذیل را در نهایه به عنوان فتوی آورده اند.)(در کتاب شهادات وسائل از عجائب کار این است که همین روایت با هیمن سند تا آخرش که بن سیابة است در کتاب کافی است از محمد بن یحیی عن محمد بن موسی ولی این یک تیکه اش نیامده است. شهادة کی میشود یا نه... محمد بن موسی تضعیف شده است. از عجائب کار این است که مرحوم کلینی سائر قسمتهای این روایت را آورده اند ولی این ی تیکه را نیاورده اند و سند هم بعینه سند کتاب نوادرالحکمة است. در ابواب الشهادات در چند جایش هست. از محمد بن موسی به بعد سند بعینه یکی است. نکته دوم در این باره این است که در کتاب فقیه در ج 3 فقیه صفحه اش را ننوشته ام در اینجا دارد که قال الصدق علیه السلام ولی در اونجا دارد که روی عن علاء بن سیابة: عن احمد اشعری عن الوشاء عن ابان بن عثمان عن علاء بن سیابه که خیلی سندش خوب است در ج 3 سند خوبی هست و احتمال دارد از آثار ابان یا واشئ باشد ولی دارد که روی عن العلاء. شاید از این جهت روی دارد که از همین مصدر است ولی مشایخ قم نداشته اند. در اون جا اون طور است که سألت ابا عبدالله. این در نسخه شیخ و فقیه نیست. عن شهادة من یلعب بالحمام. قال لابأس اذا لا یعرف بفسق. به این مضمون. قلت فانّ مَن قِبَلَنا یقولون(یعنی علمای کوفه) قال عمر هو شیطان.پس کسی که با او بازی میکند کارش شیطانی است. فقال سبحان الله. اما علمت ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال ان الملائکة لتنفر عند الرهان.ولی اونجا از قول امام صادق سلام الله علیه داشت... و تلعن صاحبه ما خلا ...(ریش و نصل را با هم دارد) این جا غریبه بودنش هم این است که اینجا باز 4 تا هست. واضح هم هست که مرحوم کلینی ندارد. این معضلات احادیث اهل بیت سلام الله علیه است که اهل بیت سلام الله علیه دارند اشکال نمیکنند ولی عامه اشکال میکنند. صدوق خودشان قبول کرده است و روی عن علاء دارد ولی قمی ها ظاهرا قبول نکرده اند و این را حتی مرحوم شیخ طوسی و مرحوم کلینی نیاورده اند.  بعد دارد که فانها تحضرها الملائکة. این از مطالب خاصی است که در قم بوده است. در ج3 من لایحضر این متن طولانی را آورده اند که قبولش بسیار مشکل است. در کب عامه عده ای خصوص کفتر را اجازه داده اند و گفته اند که به درد نامه و مسائل جنگی هم یمخورده است. در مان عامه عده ایشان حام را قبول نیم با اینکه متن سه چیز است ولی این 4 امی فوائد زیاد دارد. عده معتنا به ای از آنها خصوص طیور را هم خارج کرده اند. به اصطلاح از روی قیاس. ولی اینکه این را بیاییم به روسل الله صلی الله علیه و آله و سلم هم نسبت دهیم بسیار گیر داریم. خصوصا شهید ثانی در درایه قصه غیاث بن ابراهیم و مهدی عباسی را نقل میکند که پولی بهش داد که آخرش هم شهادت داد که دروغ گفت و بعدش هم دستور داد کفترهایش را بگشند. این روایت خیلی عجیب است و لا بد من رد علمها الی اهلها. د رج 4 و ج3 هر دو 4تا آمده است. نصل و ریش آمده است. این روایت در کتاب مرحوم شیخ کلینی هم کلا نیامده است. انصافا الآن قبول روایت فوق العادة مشکل است. اونی که من فکر میکنم علت اینکه شیخ صدوق و مرحوم شیخ طوسی آورده اند اینها فکر میکرده اند این روایت چند تا نکته داشته است. اولا این روایت اثبات سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم میکند که خیلی به نظرشان مهم بوده است. نکته بعد اینکه آنچه ما از اهل بیت سلام الله علیه در مورد سنن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم داریم سه نکته است. اصل اینکه ثابت است یا نه حدودش چیست و معنای صحیحش چیست. مثلا حدیث رفع ثابت است یا نه معنایش چیست و حدودش چیست. مرحوم کلینی که عذر نیاوردنشان خیلی واضح است. ایشان این تیکه را کلا حذف کرده اند. معلوم شد این متن واحد در دو مصدر یک نواد رالحکمة یکی هم کتاب وشاء یا ابان بوده است. در ضمن مشکل متنی که سندش صحیح بود مشکلش بیشتر است زیرا اسناد متن رباعی به رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم دارد. من فکر میکنم مرحوم صدوق و مرحوم شیخ طوسی و احتمالا مشایخ قم فکر میکنند که این روایت اولا اثبات سنت میکند و دوم اینکه امثال ابوحنیفه از این نفی فضیلت فهمیده اند و در متون عامه بعضی داند که تنفیر الملائکة و تحضر عند غیر... عرض کرده ام که در روایاتی که بحث حضور ملائکه دارد فتح الباری و ... داشتند که نفرت ملائکة یا حضورشان علامت جیست. استحباب و کراهت یا وجوب و حرمت. این روایت نکته لطیفش این بود که تلعن صاحبه....یعنی اینجا معنای سنت هم از این در آمد و در ضمن حدود سنت را هم معین میکند که میگوید ما سوی ذلک فقمار محرم. مرحوم شیخ طوسی دیده اند این حدیث واحد همه سه نکته مهمی که دنبالش هستیم را دارد. لذا این روایت را به درد بخور میدانسته اند و آورده اند. عجیب اینکه مرحوم شیخ توجه نکرده اند که طبق این روایت مراهنه برای کفر جزو ما سوی ذلک میشود. یعی هم میگوید سنت ثابت است و هم معنایش حرمت است و هم دقیقا محدوده را معین میکنند. ولی انصافا روایت بسیار مشبه است و قبولش بسیار مشکل است و ما سوی ذلک ظاهرا رهان مراد باشد.یعنی ما سوی ذلک غیر رهان را شامل نمیشود. انصافا بر این مطلب ادعای اجماع در صورت رهان و برد و باخث زیاد شده است.)
قَالَ بَعْضُ فُضَلَائِنَا الْحَمَامُ فِي عُرْفِ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ يُطْلَقُ عَلَى الْخَيْلِ فَلَعَلَّهُ الْمُرَادُ مِنَ الْحَدِيثِ بِدَلَالَةِ اسْتِدْلَالِهِ ع بِحَدِيثِ الْخَيْلِ فَيَحْصُلُ الشَّكُّ فِي تَخْصِيصِ الْحَصْرِ السَّابِقِ بِغَيْرِ الْحَمَامِ.
24532- 4- «3» عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ(خلاصه این سند هم اشکال دارد) عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ لَا سَبَقَ إِلَّا فِي حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ أَوْ خُفٍّ.
24533- 5- «4» الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ فِي كِتَابِ الزُّهْدِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا
______________________________
(1)- الكافي 5- 48- 6.
(2)- التهذيب 6- 284- 785، و أورده في الحديث 2 من الباب 54 من أبواب الشهادات.
(3)- قرب الإسناد- 42.
(4)- الزهد- 61- 161، و أورد نحوه عن المحاسن في الحديث 18 من الباب 58 من أبواب جهاد النفس.
وسائل الشيعة، ج‏19، ص: 254
عَنْ عَلِيِّ بْنِ شَجَرَةَ عَنْ عَمِّهِ بَشِيرٍ النَّبَّالِ(هم سند گیر دارد و هم ربطی به ما نحن فیه ندارد.) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَدِمَ أَعْرَابِيٌّ عَلَى النَّبِيِّ ص- فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ تُسَابِقُنِي بِنَاقَتِكَ هَذِهِ قَالَ فَسَابَقَهُ فَسَبَقَهُ الْأَعْرَابِيُّ فَقَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّكُمْ رَفَعْتُمُوهَا فَأَحَبَّ اللَّهُ أَنْ يَضَعَهَا الْحَدِيثَ.
24534- 6- «1» أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَاصِمٍ عَنْ هَاشِمِ بْنِ مَاهَوَيْهِ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ أَبَانٍ الرَّازِيِّ قَالَ: كَتَبَ ابْنُ زَاذَانَ(این اسامی را نمیشناسیم و بی خودی خودتان را زمت نیندازید ظاهرا محمد بن عیسی کارش جمع استفتاءات بوده است و طبیعتا استفتاء کننده را همین الآن هم نمیشناسیم. ارزش استفتاءاتب  راوی استفتاء است که اینجا حمد بن عیس یاست که به نظر ما خوب است.) فَرُّوخُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع- يَسْأَلُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَرْكُضُ فِي الصَّيْدِ لَا يُرِيدُ بِذَلِكَ طَلَبَ الصَّيْدِ وَ إِنَّمَا يُرِيدُ بِذَلِكَ التَّصَحُّحَ‏ «2» قَالَ لَا بَأْسَ(این روایت ابهام دارد. احتمال دارد ناظره باشد به روایات بحث نماز سفر صید که بالاخره تام است یا نه. ولی صاحب وسائل ظاهرا حکم تکلیفی فهمیده اند ولی بعید نیست به قریه اون روایات ناظر به آن نکته باشد.) بِذَلِكَ إِلَّا لِلَّهْوِ.
أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ‏ «3».
«4» 4 بَابُ جَوَازِ شَرْطِ مَالِ الْمُسَابَقَةِ لِلسَّابِقِ وَ الْمُصَلِّي وَ الثَّالِثِ وَ أَنَّهُ بِحَسَبِ الشَّرْطِ
24535- 1- «5» مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ (پس این هم از روایاتی است که امه از اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین نقل کرده اند)عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ ع‏(احتمال دارد در اصل عن ابیه عن آبائه علیهم السلام باشد.) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَجْرَى الْخَيْلَ الَّتِي أُضْمِرَتْ(عرض کردیم اَضمَرتَت بخوانید) مِنَ الْحَصَى(صحیحش حفیاء است.بین مسجد بنی زریق و پایین شهر مدینه)‏ «6» إِلَى مَسْجِدِ بَنِي زُرَيْقٍ وَ سَبَّقَهَا مِنْ‏
______________________________
(1)- المحاسن- 627- 94، و أورده في الحديث 5 من الباب 17 من أبواب أحكام الدوابّ.
(2)- التصحيح- الصحة و سلامة البدن.
(3)- تقدم في الباب 1 من هذه الأبواب.
(4)- الباب 4 فيه 4 أحاديث.
(5)- الكافي 5- 48- 5، و أورد صدره في الحديث 3 من الباب 1 من هذه الأبواب.
(6)- في نسخة- الحفي (هامش المخطوط)، و في المصدر- الحفياء.

وسائل الشيعة، ج‏19، ص: 255
ثَلَاثِ نَخَلَاتٍ فَأَعْطَى السَّابِقَ عَذْقاً(شاخه درخت خما که داخلش خرما است به اونی که توش هست عِذق میگویند.) وَ أَعْطَى الْمُصَلِّيَ(این اسم دومی است. یک بحثهایی دارند که نفر اول تا دهم را اسم گذاشته اند و برای تیرهای اول تا دهم هم اسم گذاشته اند.) عَذْقاً وَ أَعْطَى الثَّالِثَ(اینجا اسمش را نگفته است.) عَذْقاً.(مرحوم شیخ در مورد طلحة بن زید دارند عامی الا ان کتابه معتمد. برای همین صاحبا فی الجملة قبول دارند. بحثش مفصل است.)
وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ مِثْلَهُ سَوَاءً «1».
24536- 2- «2» وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى(اگر این طور باشد در کاب کافی تعلیق دارد و اشکال هم ندارد. یعنی به حدیث قبلی استیعنی عطف بر محمد بن حیی خزاز قبلی است. بلاغ هم بهش میگویند در عامه.یعنی تعلیقش بر احمد است. پس این محمد بن یحیی عطار نیست که استاد کلینی باشد بلکه محمد بن یحیی خزاز است. تعلیق عادة پشت سر همان حدیث میآید. ولی اینجا تعلیق در کافی به روایت قبل نیست. به قبلی قبل است) عَنْ غِيَاثِ(ما شبهه داریم ولی شواهد نشان میدهد که شیعه است و مورد اعتماد ولی ما شبهه داریم.) بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع‏ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَجْرَى الْخَيْلَ وَ جَعَلَ سَبَقَهَا أَوَاقِيَّ مِنْ فِضَّةٍ.
قَالَ بَعْضُ عُلَمَائِنَا السَّابِقُ هُوَ الَّذِي يَتَقَدَّمُ بِالْعُنُقِ وَ الْكَتَدِ وَ هُوَ رَأْسُ الْكَتِفِ وَ قِيلَ بِأُذُنِهِ وَ الْمُصَلِّي هُوَ الَّذِي يُحَاذِي رَأْسُهُ صَلَوَيِ السَّابِقِ وَ الصَّلَوَانِ مَا عَنْ يَمِينِ الذَّنَبِ وَ شِمَالِهِ‏ «3».
24537- 3- «4» عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنِ الْحُسَيْنِ(حدیث اشکال دارد.) بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع‏ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سَابَقَ بَيْنَ الْخَيْلِ وَ أَعْطَى السَّوَابِقَ مِنْ عِنْدِهِ.
24538- 4- «5» وَ عَنِ السِّنْدِيِّ(از اجلاء هستند و نمیدانم چه طور کتاب وهب بن وهب ابی البختری را نقل کرده اند. او در میدنه بود و بعد رفت در بغداد  جزو قضاة مشهور است و مشهور به کذب است و دارد که کان یسهر اللیل در جعل حدیث و چون ملا بوده است خوب جعل میکرده است! مرحوم حمیری هم معظم کتابش را نقل کرده اند. و خلاصه اگر حدیثی را بزرگواری نقل میکرد قبول میکردند و لو کذاب یاشد. سندی بن محمد ابان بن محمد است. و در مورد مادرش هم گفته اند که حضرت صادق سلام الله علیه با مادرش ازدواج کرده اند.) بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع‏ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَجْرَى الْخَيْلَ وَ جَعَلَ فِيهَا سَبْعَ أَوَاقِيَّ(هر اوقیه 40 درهم بوده است.) مِنْ فِضَّةٍ وَ أَنَ‏
______________________________
(1)- الكافي 5- 48- 5.
(2)- الكافي 5- 49- 7، و أورده في الحديث 1 من الباب 1 من هذه الأبواب، و في الحديث 4 من الباب 17 من أبواب أحكام الدوابّ.
(3)- راجع قواعد العلامة- 363.
(4)- قرب الإسناد- 42.
(5)- قرب الإسناد- 63.

وسائل الشيعة، ج‏19، ص: 256
النَّبِيَّ ص أَجْرَى الْإِبِلَ مُقْبِلَةً مِنْ تَبُوكَ- فَسَبَقَتِ الْعَضْبَاءُ(اسم شتر حضرت است و مشهور بوده است که این شتر عقب نمیافتد) عَلَيْهَا أُسَامَةُ- فَجَعَلَ النَّاسُ يَقُولُونَ سَبَقَ رَسُولُ اللَّهِ ص- وَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقُولُ سَبَقَ أُسَامَةُ.(در ضمن تبوک بسیار دور است و به نظرم از دروغ های خود این ابی البختری باشد.)
أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى لُزُومِ الشَّرْطِ عُمُوماً فِي خِيَارِ الشَّرْطِ «1» وَ غَيْرِهِ‏ «2» وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَيْهِ‏ «3».
______________________________
(1)- تقدم في الباب 6 من أبواب الخيار.
(2)- تقدم في الحديث 1 من الباب 2 من أبواب السكنى و الحبيس، و في الحديث 1 من الباب 4 من أبواب الصلح، و في الحديث 1 من الباب 15 من أبواب بيع الحيوان.
(3)- يأتي في الأحاديث 3، 5، 7 من الباب 4 و في الباب 11 من أبواب المكاتبة، و في الباب 21 من أبواب موانع الارث.
احتمالا لا سبق را به سکون خوانده است و الا این روایت درست نمیشود.
در جامع الاحادیث هم مقداری از روایات و آیات را آورده اند.
از جعفریات هم آورده اند که به صبیانکم رمی و سباق یاد دهید ک این ربطی به ما نحن فیه ندارد. این مسابقه است نه جایزه.
حدیثی هست که آقا امام باقر سلام الله علیه در شام با اون مردک انجام دادند و تیرها خورد. با سند از کتاب امان الاخطار آورده اند.
در باب سوم روایات لا سبق را آورده اند. از کتاب ابن ابی جمهور درراللئالی آورده اند و ... و عرض کردیم که کتاب ایشان بسیار ضعیف است و لا یکتب الا علی سبیل التعجب!
کتاب زید نرسی هم دارد.
بعدها به عنوان اصول ستة عشر چاپ شده است.
احتمال داده میوشد این آقا موهوم باشد. تعجب آورش هم این است که قبلش ابن ابی عمیر است. چه طور جعال بوده است خدا میداند.
طبق این روایت زید نرسی معلوم میشود که حضرت لا سبَق را قبول دارند زیرا ایاکم و الرهان الا رهان ... که رهان یعنی پول الا اینکه رهان به معنیا مسابقه باشد نه پول.
در کتاب دعائم: عرض کنم که جمع آنچه عن علی سلام الله علیه در کتاب دعائم هست خیلی ارزش دارد زیرا یک بخشی اش احتمال دارد از کتاب قضایا و سنن و احکام باشد.
- «1» زَيْدٌ النَّرْسِيُّ فِي أَصْلِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏
______________________________
(6) أثبتناه من المصدر.
3- عوالي اللآلي ج 3 ص 266 ح 5.
(1) أثبتناه من المصدر.
(2) رمي السهام رشقا: أن يرمي القوم كلّهم دفعة واحدة (النهاية ج 2 ص 225).
4- درر اللآلي ج 1 ص 374.
الباب 3
1- أصل زيد النرسي ص 57.

مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏14، ص: 80
سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِيَّاكُمْ وَ مُجَالَسَةَ اللَّعَّانِ فَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَنْفِرُ عِنْدَ اللِّعَانِ وَ كَذَلِكَ تَنْفِرُ عِنْدَ الرِّهَانِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الرِّهَانَ إِلَّا رِهَانَ الْخُفِّ وَ الْحَافِرِ وَ الرِّيشِ فَإِنَّهُ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ الْخَبَرَ
16145- «2» الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ الْأَهْوَازِيُّ فِي كِتَابِ الزُّهْدِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ شَجَرَةَ عَنْ عَمِّهِ بَشِيرٍ النَّبَّالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَدِمَ أَعْرَابِيٌّ النَّبِيَّ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ تُسَابِقُنِي بِنَاقَتِكَ هَذِهِ قَالَ فَسَابَقَهُ فَسَبَقَهُ الْأَعْرَابِيُّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّكُمْ رَفَعْتُمُوهَا فَأَحَبَّ اللَّهُ أَنْ يَضَعَهَا إِنَّ الْجِبَالَ تَطَاوَلَتْ لِسَفِينَةِ نُوحٍ وَ كَانَ الْجُودِيُّ أَشَدَّ تَوَاضُعاً فَحَطَّ اللَّهُ بِهَا عَلَى الْجُودِيِ‏
16146- «3» دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ عَلِيٍّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّهُ رَخَّصَ فِي السَّبْقِ بَيْنَ الْخَيْلِ وَ سَابَقَ بَيْنَهَا وَ جَعَلَ فِي ذَلِكَ أَوَاقِيَّ مِنْ فِضَّةٍ وَ قَالَ لَا سَبْقَ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي خُفٍّ أَوْ حَافِرٍ أَوْ نَصْلٍ يَعْنِي بِالْحَافِرِ الْخَيْلَ وَ الْخُفِّ الْإِبِلَ وَ النَّصْلِ نَصْلَ السَّهْمِ يَعْنِي رَمْيَ النَّبْل‏
یک بحثی هست که اموال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعد از وفاتشان چه اموالی باقی گذاشتند. در زاد المعاد ابن قیم دارد و جمع و جور و خوب است.
عده ای از آقایان شیعه مقدمه بحث فدک اینها را جمع آوری کرده اند.
یعفور اسم الاغ حضرت بوده است و فضه خادمه حضرت بوده است و ...
جامع الاحادیث ااین روایات را آورده است. مال اساسی که مال حضرت بوده است در این کتابها ذکر نشده است. در کتاب عمر بن شبة در تاریخ مدینه دارد که هشتصد هزار درهم که پول بسیار سنگینی است از بحرین برای حضرت فرستادند و این جوری خورده شده است در سقیفه که هیچ خبری ازش نیست.
باب بعدی یک سری مسابقه ها مثل کشتی و ... است که ثبوتش در غایت اشکال است. که مثلا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با یک اعرابی کشتی گرفتند. یک تیله بازی جابر با ... هم بیان شده است.
این بحث به این مناسبت بود که اگر مسابقه با غیر عوض باشد جایز است در غیر این سه یا نه.
صاحب جواهر تفصیلی قائل بودند که اگر عقد ببندد تشریع است زیرا شارع اجازه چنین عقدی نداده است ولی بدون قرار داد اشکال ندارد.
این مطلب ایشان جدا از اینکه فقیه بزرگواری هستند و دوره فقه نوشته اند ولی بازحمتی این کتاب را تدوین کرده بودند.
ولی انصافش خود من هنوز نفهمیده اند ایشان چه میفرمایند. عقد اصطلاحا یک امر اعتباری یا به تعبیر ما التزام شخصی است.
تأثیر عقد این است که یک امر اعبتاری را جعلی قرارش میدهد.
اگر ما با دو نفر فوتبال بازی کنیم اگر کسی بورد یا مساوی شدیم. عقد ببندیم و پول درش نباشد یعنی چی. عقد ببندد که چی. اگر عقد ببندد که بازی کنیم این که معنا ندرد. وقتی بناست که پول نباشد این حرف یعنی چی.
با این عقد چه میکنند.
خلاصه ما نفهمیدیم ایشان چه میگویند. خلاصه بحث قمار.. این در دو عنوان آمده است درق رآن ازلام و میسر ...در مجموعه روایات که زیاد است نخواندیم و در تفسیر طبری هم هست که میسر هو القمار.... و نتیجه اش این شد که غیر از میسر و ازلام قمار هم حرام است. حالا قمار به سنت حرام است یا به قرآن. یعنی آیا مراد جدی از میسر در قرآن این است یا اینکه این توسعه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است.
ازلام هم که کلا قمار نیست.
انما الکلام روی میسر است... آیا مطلق قمار یا یک قمار معین روی شتر.
روایات داریم که مطلق قمار است.
راجع به ازلام بحث نکردیم زیرا خارج از بحث است.
عده ای از آلات قمار در دنیای اسلام مشهور بود یکی نرد و یکی شطرنج و احتمال هم دارد که در زمان رسول الهل صل یاله لعلیه و آله و سمل شطرنج باشد و در عده ای از آیات قرآن تطبیق شده است و روایاتش را خواندیم.
عنوان قمار هم که در عده ای از روایات است عرض کردم که ریشه اصلی این کلمه چیست و تفاصیل کتب لغت را هم ما نفهمیدیم. 
خلاصه عبارت از برد و باخث باشد هر چیزی قمار است. برد و باخت است مطلقا. برد و باخت با آلات قمار روشن نیست و کذا قمار به معنای مجرد مغالبه هم روشن نیست.
خلاصه برد و باخت در هر چیزی حرام است الا تخصیص.
اما راجع به خود آلات یک عده اش قطعا حرام است... و عده ای بعدا اضافه شده است. قسمتی از آلات قمار که فقط آلت قمار است انصافا گیر دارد. 
حق با مرحوم شخی انصاری است که مغالبه مطلق اشکالی ندارد.
بعد مطلب بعدی مرحوم شخی قیادة است که جمع بین مرد و زن برای عمل حرام. در بعضی از روایات لعن رسول الله صلی الله علیه و اله وس مل الواصلة و لاموصلة که در بحث تزیین طرح کردیم که عامه هم این تفسیر را گفته اند زیرا بعدها یان مطلب در زمان متعارف بود که زنان عده ای شان موهایشان کم باشد و التزام به اینکه حرام است بسیار مشکل است.
در روایات ما سعی شده است توضیح داده شود که وصل شعر نیست و عرض کردیم که بحث خداع فرق میکند و عرض کردیم شواهدی که خلاصه لعن الله ... این حدیث قصه اش یک واقعه خاصی بوده است و اگر این باشد معلوم نیست به خاطر وصل شعر باشد و خداع هم معلوم نیست باشد و شاید در این مورد استهار شده است که این دختر جوان مبتلا به مرض شده است و این یک نوع اخفاء مرض است اون دختره در فاصله عقد همه موهایش ریخته است و شوهر زفاف میخواسته است و میخواهند که مو بچچسبانند و حضتر این روایت را میفرمایند...
خلاصه به همین مقدار اکتفاء میکنم و یک روایت هم در حدش وارد شده است که ابواب السحق و القیادة ... باب 5 اش در باب قیادة است و روایتی دارد که 75 تازیانه میزنند. اون روایت لطائفی دارد. درک تاب کافی عن حمد بن سلمیان عن عبدالله بن سنان است که درآخر حدیث این طور است. حهمین روایت را شیخ طوسی از صفار... عن سلیمان که سلمان شاطری از علمای عامه است فرق دارد و احتمالا پسره اشتباه کرده است  اشتباه کلینی رحمه الله نیست و مرحوم شیخ انصاری در غیر از این باب در جند باب روایت قیادة هست. در ابوبا نکاح محرم باب 27 و باب نکاجح مرحوم 1 و ... فلا ن هست و روایتاتش در جاهای مختلف هست. روایات ما نحن فیه بیش از این مقدار است و زیاد هم نیست بعضی اش تکرار ی است. اصل حرمتش جای بحث نیست و قطعا حرام است ولی تعزیرش 75 تا است مشکل است.


ارسال سوال