فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (19)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-19

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

البته اين بحث يک مقدار طول کشيد ليکن چون در ضمنش يک فوائد متفرقه­ای هم هست راه­های چيز بد نيست که ادامه بديم انشاء الله بحث را، بحث به اينجا رسيد که بحث خريد و فروش سگ و اقسام سگ را بخواهيم از ملازمات احکام ملازم او در بياريم، حکم دوم از ملازمات مسأله­ای ديه يا قيمت بود آيا می­شه در آورد يا نه؟ خب معلوم شد تا اينجا که در روايات ما دوتا عنوان هست يکی عنوان ديه، يکی عنوان قيمت، ديه در روايات ماست، قيمت هم در يک حديث سکونی، غير از او ديگه نداريم، شيخ ديروز من عرض کردم در شرح عبارت نهايه، که بازی و سقر و باز را گفته و گفتيم از روايت سکونی عمل کرده، شايد اين­ها بعيده از روايت سکونی باشه، شايد از روی قاعده­ای حدسی که از قابل انتفاعه اگر شارع نهی نکرده باشه قيمتش معتبره، می­شه قاعده عقلائيه­اش را حساب کرد، علی ای کيف ماکان اين هم يک توضيحی راجع به يک کلمه به بحث ديروز.

بحث دوم اين بود که با روايات ديه و قيمت می­شه در آورد جواز بيع را يا نه؟ يا عدم جواز، طبعاً احتمالاتی که هست سه­تا می­شه، يکی اين که از هردو تعبير هم ديه و هم قيمت جواز بيع را در بياريم و يکی اين که از هردو تعبير در نياريم، بلکه اصلاً شايد در بياريم که بيعش جايز نيست و يکی اين که از ديه در نياريم از قيمت در بياريم، تفکيک قائل بشيم بين روايات ديه و روايت قيمت، انصافش اينه که از نظر عرفی اين عرفی­تره، اين وجه سوم انصافاً عرفی­تره، چون ديه يک مقدار مقدر شرعی است که ثابته، تغيير نمی­کنه، و اگر مراد ارزش اين حيوان بود، ارزش مالی بود خب قطعاً بايد فرق بکنه، و لذا مرحوم استاد هم ايشان چون جمع کرده بين روايات در حدی قيمت را ملتزم شدند در يک حدی هم ديه، که توضيحاتش به همان مراجعه کتاب مبانی تکميلة المنهاج خود ايشانه.

بحث سر اينه که آيا می­شه به ملازمه در آورد، خود مرحوم استاد عرض کردم ايشان می­گه ولو اين سگ­ها قيمت دارند اما خريد و فروش نمی­شه کرد، همان سگ­های که در روايت آمده، کلب الغنم، آمده است و کلب به اصطلاح حائط آمده استاد می­فرماين به اين که با اين که اين طور هست باز از قيمت نمی­شه در آورد، و انصافش عرض کردم من اين­ها يک چيزی عقلانی نداره که بگيم اگر قيمت آمد پس خريد و فروشش درسته، اگر ديه آمد پس درست، انصافش ليکن ارتکازات عقلائی را حساب بکنيم انصافاً مناسب با ارتکاز اين است، يعنی اگر مثل استاد بگن قيمتش را بگيرن و مع ذلک قابل خريد و فروش نيست اين بايد تعبد باشه، طبيعتش اين طوريه، وقتی کسی قائل به قيمت شد از يک طرف از يک طرف هم قائل شده که خريد و فروش درست نيست لذا خود ايشان هم در مبانی فرموده حواسشان جمع بوده، فرمودن اگر تلف کرد قيمتش را بده و ان کان البيع لايصح، بيع درست نيست خريد و فروش نمی­شه کرد.

س: اين سيره مستمره­ای که از صدر اسلام هم هست، سگ­های می­فروشند و می­خرند، اين را چه کار می­کنه،

ج: سيره مشکل سيره غير از حالا اين که يک عده­ای تسامح دارند و زمان ما هم غالباً با تسامحه، در يک عده­ از موارد و غالباً سيره­های که ما الآن سراغ داريم اين­ها منفعل از فتوا اند، نه مؤثر در فتوا، يعنی اگر يک آدم دهاتی باشه مثلاً که می­خواهد سگ خريد و فروش کنه مقيد باشه از مرجعش سؤال بکنه، بگه فقط سگ صيد را می­تونی خريد بقيه را نمی­تونی خب عمل می­کنه به همان عمل می­کنه، اين طور نيست اين نکته­ای سيره متشرعه، چون سيره عقلاء غير از سيره متشرعه است، سيره متشرعه تابع فتواست، فرض کنيم مثلاً فتوای علما بوده من باب مثال ريش تراشی حرامه، خب نمی­تراشه بعد عده­ای فتواش اينه که ريش تراشی جايزه خب همه مؤمنين می­تراشند ديگه فرق نمی­کنه، سيره­ای که منفعل از فتواست، خيلی در مقام فتوا و شناخت فتوا تأثير نداره، اين مشکل سيره اينه، مثلاً فرض کنيم سيگار کشيدن در حال روزه خب می­گفتند نکشين، نمی­کشيدن، حالا يک ده­تا فقيه آمدند گفتند بکشن، شاگردهای آن­ها می­کشيدند، مقلدين ايشان می­کشيدند، همان سيگار را می­کشيدند، تا حالا رسم بود شيعه، خب شما مکه مشرف شدين، شب­ها که می­رفتند، شب و روز بايد ماشين سرباز بود حالا فتوا بيشتر به اين شده که در شب اشکال نداره، ماشاء الله عمده­ای شيعه شب می­روند و با ماشين به اصطلاح سر پوشيده، خب اين سيره نگين سيره الآن اين طور شده، قبلش آن طور بود، اين سيره­ها ناشی از فتواست سيره­ای که منفعل از فتواست و متأثر به فتواست نمی­تونه تأثير بگذاره يک سيره­ای هم که از متدينين بماهم متدينين متساهلين، و اين­های که يک کم دين شان شُله، آن­ها نمی­تونن تأثير بگذارن، اين دو سه نکته را در سيره در نظر  بگيرين، عرض کنم اين راجع به اين قسمت خب آيا به طور طبيعی می­شه قائل به تلازم شد، انصافش اينجا ديگه عرض کردم مثل دود و آتش نيست که احدهما دال بر ديگری باشه، ظاهرش اين طوره يعنی در بنای عقلاء در عرف عقلاء اين متعارفه که اگر آمد و قيمت را گفت يعنی خريد و فروشش هم اشکال نداره اين متعارف اينه، انصافش اينه، ليکن به هر حال اين طور نيست که حتماً قطعاً در فقه، همينجا نشان داديم که مرحوم استاد قائل به قيمته خلافاً للمشهور، ليکن فی نفس الوقت قائل به خريد و فروش نيست، بلکه بالاتر از اين به نظر من مهم­تر از اين همين آقای که اين روايت را آورده، يعنی سکونی که روايت را آورده چهارتا سگ و منفرداً به ايشان است و در آن چهارتا سگ گفته قيمتش بايد داده بشه يقوم، خودش در بحث بيع سگ روايت صريح داره که سحت، خود خود سکونی، نمی­خواهد حالا جای ديگه بريم، خود جناب سکونی يکی از رواياتی که ما در باب سگ داريم تصادفاً روايت سکونی در باب ثمن الکلب مثل همان روايت مشهوری است که سنی­ها دارند که در بخاری هم هست، البته اين روايت در کتاب وسائل هم هست، اما فعلاً چون مقام جمع و جور تره از کتاب جامع الاحاديث اين جلد 22 صفحه­ای 211 به بعد باب ده ابواب مايکتسب را درباره سحت قرار دادند، حديث شماره11 اين طوره، علی ابن ابراهيم عن ابيه عن نوفلی عن السکونی اين کافی نقل کرده تهذيب نقل کرده بعد مرحوم شيخ صدوق در خصال حدثنا محمد ابن الحسن که مراد ابن الوليده محمد ابن الحسن اول ابن وليده قال حدثنا محمد ابن يحيي العطار عن محمد ابن احمد اين صاحب همان نوادر الحکمه، عن موسی ابن عمر که حالا تشخيصش يک کمی مشکله عن ابن المغيره عن السکونی، اين نسخه­ای دوم يعنی نسخه­ای ابن مغيره که من ديروز هم توضيحاتش را دادم، تفسير عياشی هم باسناده عن ابيه عن علی، تفسير علی ابن ابراهيم هم حدثنی ابی عن نوفلی عن السکونی، و در فقيه هم اضافه بر اين به عنوان وصية النبی آمده، عرض کردم وصية النبی يک حديث واحد مجعولی است يعنی هيئت ترکيبش مجهوله، چندتا حديث را ورداشتند، به هم چسپاندن، يکش هم همينه حديث سکونی را ورداشته آورده آنجا، دقت فرموديد پس بنابراين اين شواهدش بيش از آنه، آن فقط مرحوم کلينی آورده بود و شيخ طوسی اين در کافی هست در تهذيب هست، در خصال شيخ صدوق هست در عياشی هست در تفسير علی ابن ابراهيم هست، تو فقيه هم هست اما به عنوان وصية النبی لعلی، آن وقت در آنجا داره السحت ثمن الميتة و ثمن الکلب اين ديگه تصريحه ديگه توش بحث نداره، بفرماييد

س: ايشان

23: 8

صلح هم اشکال داره،

ج: نه صلح اشکال نداره، نه ما از آن راه نمی­خواهيم، الآن بحث تلازم بين قيمت در باب جنايت، کشتنش موجب قيمت بشه و خريد و فروشش جايز نباشه،

س: آن فقط ناظر همان صلح و اين جور چيزها، شريک آن­ها باشه،

ج: نه صلح نيست، يقوم قيمت که صلح نيست که، دقت فرموديد، روشن شد انشاء الله،

پس بنابراين تا اينجا روشن شد همين طور که الآن در معاصرين ما خود مرحوم آقای خويي قائل به ملازمه نيست، يعنی قيمت را قبول کرده، ثمن غير کلب الصيد را هم قبول نکرده ايشان، قائل به تلازم نيست، از او مهم­تر خود سکونی قائل به تلازم نيست، به اسانيد صحيحه، پس بنابر اين سکونی بيع سگ را مطلقاً اينجا اجازه نمی­ده، چه صيود و چه غير، ظاهرش اين طوره اين حديثی که ايشان آورده، از آن ور هم اگر صيود و غير صيود هر کدام تلف شد يک قيمتی براش فرض کرده، البته اين مطلب خلاف اصل اولی است، اين رو تعبد درست می­شه نه رو اصل اولی، رو اصل اولی اثبات اين مطلب خالی از اشکال نيست، قبل از اين که حالا ما بريم در بقيه بحث، نمی­دانم وسائل هست خدمت آقايون، امروز يادم رفت وسائل را بياريم،

س: جلد چند

ج: همين جلد 29 ديات، من عرض کردم يک روايتی هست از کتاب عياشی اين چون ديگه ما بنامان اينه که حالا اول احاديث وسائل را خصوصياتش را همه را بخوانيم، اين يکی را يادم رفت، کتاب هم هرچه نگاه کردم صبح، خيال کردم نمی­خواهم بيارم و الا می­آوردم جلو دستم بود، عرض کردم در باب 14 در ابواب ديات النفس آخرين حديثی را که مرحوم صاحب وسائل نقل کرده از به اصطلاح بلی،

س: نوزده

ج: نه، نوزده ببخشيد حواسم پرته، ديگه اين مقدار پرتی متعارفه، نه نوزده هم نبود، نه چهارده بود، تو ديات يادم مياد، حافظه من يک کمی، نه نوزده راسته اشتباه کردم، حافظه اينجا ديگه خراب شده، اين عبارتی که در وسائل به رقم هفت اين طوريه العياشی فی تفسيره عن الحسن، اسم نبرده من سابقاً عرض کردم چند بار نمی­دانم تو اين بحث هم عرض کردم يا نه؟ مرحوم محمد ابن مسعود عياشی خودش ابتداءً از اهل سنت بوده بعد شيعه می­شه، تصادف روزگار پدر ثروتمندی داشت، يک ميليون و سه صد هزار درهم برای او ارث باقی می­گذاره، که اين را همه را صرف علم می­کنه، کتاب و نسخه­ها و اينها و خيلی مرد ملای است انصافاً به لحاظ تتبع فوق العاده است البته دور از حوزه­های علميه بوده اگر ايشان در حوزه­ها بود خيلی آثار وجودش بيشتر معلوم می­شه در سمرقند به اصطلاح ساکن بوده و بسيار مرد متتبع و بسيار مصادر مهم اصحاب پيش او بوده که حتی در نزد معاصرين او قبيل کلينی يک مقدار عهداً قبل از کلينيه، مثل مرحوم کلينی، مرحوم شيخ صدوق فیمابعد، مرحوم شيخ طوسی فيما بعد، در اختيار آن­ها نبوده و ليکن و اين کتاب هم عرض کردم چون از اوساط حوزوی ما دور بود، اين کتاب و يک مقدار ميراث­های ديگری مال سمرقند و کش توسط پسر ايشان بنام جعفر، جعفر ابن محمد ابن مسعود به بغدادی­ها رسيد ناقل پسر ايشانه، خب جعفر هم يک توثيق واضحی نداره لذا حالا آن بحث­های ديگه­ای، آن وقت اين کتاب الآن به ما رسيده نصفش رسيده، گويا مثلاً بعد از عياشی يکی دو قرن بعد، کسی که اين کتاب را می­خواسته استنساخ بکنه ديده سندها زيادند، حذف کردن سند را او حذف کرده و الا در خود عياشی موجود بوده،  لذا الآن آنچه که ما داريم از اين کتاب، همين نسخه است همين نسخه­ای مشوه که هم نصف کتابه و هم باز هر روايتی به قول شوخی نصف روايته، غالباً سند نداره، نادری داره که سند از دستش در رفته، و الا سند نداره، عن الحسن چون نمی­دانيم که بوده؟ قبلش اينجا حسن خب ممکن است حسن ابن علی وشاء باشه، ابن فضال باشه نمی­دانيم نمی­شناسيم کيه؟ عن رجل عن ابی عبدالله(ع) فی قوله تعالی فشروه، و شروه بثمن بخس دراهم معدوده، قال کانت عشرين درهماً، البته اين ربطی الآن اين حديث شماره 7 ربطی به مانحن فيه نداره، که آن پولی را که برای حضرت يوسف دادند، دراهم اندک با اين که مثلاً بچه بوده، بچه پيش ايشان ارزشی داشته خيلی هم زيبا بود مع ذلک بيست درهم فروختنش، اين را، اين حديث شماره 7 ربطی نداره، بعد داره و عن ابی الحسن الرضا(ع) مثله و زاد فيه البخس النقص، بخس يعنی نقص، کم، البته بخس دو احتمال داره که، يعنی نقص به معنای در کمش، پولش کم بود يا بی ارزشی مراد، می­خواهد بگه بی ارزش، امام ظاهراً حتی مسأله­ای بی ارزشی را هم مطرح می­کنن، بعد می­فرماين و هی قيمة کلب الصيد، اذا قتل، کانت ديته عشرين درهماً، اين تعبير هم از امام نشان می­ده که کانما می­خواهد امام بفرمايد که در زمان اسلام ديه بيشتر شده، کانت ديته، آن وقت ديه اين طور بود، پس حديث شماره 7 ربطی به مانحن فيه نداره، اما حديث شماره8 داره و عن ابی الحسن الرضا مثله، حالا ابی الحسن رضا مراد عياشی مثله، يعنی عياشی خودش مستقيم يا همين حسن که اينجا اسمش را برده، بعدش داره و عن ابن حسين عن الرضا مثله، اين طور عبارت را مرحوم صاحب وسائل آورده، و عن ابن حسين عن الرضا(ع) مثله، دو مرتبه اين مطلب را آورده، آنی که ربطی به مانحن فيه داره که ديه سگ بيست درهمه، عرض کنم که اين چون عبارت را مرحوم وسائل کم و زياد کرده است، يعنی چيز آورده، يک مقدار ناقص آورده خدا رحمتش کنه، من متن عبارت خود چيز را اينجا می­خوانم، بلی آقا،

س:

15: 15

کی هستش؟

ج: عن الرضا عن ابی الحسن(ع) ببينيد آقا، ايشان در اين چاپی که از کتاب عياشی است که ظاهراً تا آنجای که من می­دانم، همين يک چاپ شده چاپ ديگه نشده، نمی­دانم شده باشه جلد2 صفحه 172، اين روايت اين جوريه اينجا، عن الحسن عن رجل عن ابی عبدالله(ع) فی قوله و شروه بثمن بخس دراهم معدوده قال کانت عشرين درهماً، خيلی خوب، عن ابی الحسن الرضا(ع) مثله، بعدش هم داره اين شماره مثلا 11 بوده، اين شماره 12 عن ابی الحسن الرضا(ع) مثله، و زاد فيه، که ظاهراً مثله يعنی در آن روايت آمده که بيست درهم بوده، البخس النقص، اين زياديه، و هی قيمة کلب الصيد اذا قتل کانت ديته عشرين درهماً، پس اين جور می­شه که از امام رضا نقل کرده، آن دراهم معدوده بيست درهم بوده، از امام رضا اين جور نقل کرده، فقط از امام رضا زيادی نقل کرده که اين بيست درهم قيمت سگ هم بوده يعنی به عبارت ديگه و همان شوخی معروف، به مثل سگ قيمت کردند حضرت يوسف را، مثل سگ آن هم يعنی غير از اين که حالا مبلغش کم بود، ظاهراً دوتا بحث را امام می­خواهد، هم به لحاظ مبلغ کم بود، و هم به لحاظ اهانت، يعنی به قيمت يک سگ، بعضی الآن من نمی­خواهم خصوصياتش را نقل بکنم، يکی آقايون اهل يک شهری از آن شعراء هم هست، اسم نمی­برم مثلاً به يک شهری رفته بود گفته بود من از فلان جا هستم، آن آقا گفته بود در شهر ما مثلاً اهالی اين شهر اسم نمی­نويسه، چون خوب نيست آن­ها،

17

اين شهر از سگ بيشتر اند، اين برگرفته تصادفاً در شهر ما اهالی شهر شما از سگ کمتره، حالا ممکن است مراد عدد باشه، ليکن اين يک جهت ديگه هم بهش اضافه می­شه که ديگه من نقل نمی­کنم، بعد از اين شماره 13 ايشان آورده عن عبدالله ابن سليمان عن جعفر ابن محمد قال قد کان يوسف ابن، يوسف بين ابويه مکرماً يوسف اين طور بود که خيلی عزيز پدر بود آن به اصطلاح، ثم صار عبداً حتی بيع باخص و اوکس ثمن، به کمترين پول، پول سگ ديگه، قيمت سگ، ثم لم يمنع الله عن

36: 17

بلغ به حتی صار ملکاً بعد از او هم پادشاه شد،

س: يعنی به اين توجه داشتند که اين را به قيمت سگ بفروشن،

ج: بفروشه، اين يعنی کنايه، اين حديث شماره 13 بعد اين طور داره در خود اين کتاب عن ابن حسين اينجا داره عن ابن حسين، عن ابی جعفر(ع) فی قول الله عز و جل، و شروه بثمن بخس دراهم معدوده، قال کانت الدراهم ثمانية عشر درهماً آن بيست­تا داشت اين هجده درهمه، باز داره و بهذا الاسناد يعنی ابن حسين، عن الرضا(ع) قال کانت الدراهم عشرين درهماً، و هی قيمة الصيد اذا قتل، و البخس النقص، اين چهارتا روايت، يا يک، دو و سه و چهار و پنج، مرحوم صاحب وسائل ديگه ابن حسينش را به ابی جعفر نقل نکرده،

س: ابن حسين کيه؟

ج: الآن عرض می­کنم، اين مقدار روايتی که در اين کتاب فعلاً آمده و بايد ببينيم اين چه جوری سند را درستش بکنيم، عرض کنم که دوتای آخر که ابن حسين اند، البته خيلی مشکله اينی که من دارم عرض می­کنم ديگه به قول اين آقا که الآن سؤال کردند با علم ايقوف در،

50: 18

مراد از ابن حسين در اينجا عبدالله ابن محمد ابن حسين است، الحسينی الاهوازی، چون اهل اهواز هم هست، شيعيان مخلص و نجاشی درباره او می­گه ثقة ثقة، اين هم از عجايبه اين شخص با اين که ثقه ثقه و يک عده اسئله­ای از حضرت رضا(ع) داشته مسائل در رضا، اين مسائل، با آن وثاقتی که ايشان، الآن در کتب ما شايد مثلاً دوتا يا سه­تا يکی دوتا روايت بيشتر از اين در اين کتب اربعه از اين آقا وجود نداره، آن هم بعضياش احتماليه، غرض اين آقای عبدالله ابن محمد ابن حسين الحسينی معلوم می­شه جدش که حسين بوده، اين قاعده بوده از نظر ما، جدش که حسين بوده شخصيتی بوده که به او منسوب شده می­گفتند حسينی مثلاً و يا می­گفتند ابن حسين مثل ابن مالک، خب ابن مالک مالک که پدرش نيست، جدشه جد بالا هم هست جد اول نيست، ليکن مع ذلک چون شهرت داشته همه را می­گفتند ابن مالک، دقت فرموديد ابن حسين ظاهراً عبدالله ابن محمد است، عبدالله ابن محمد ابن حسين، اين روايت را از ابی جعفر نقل کرده، يک نکته من اينجا عرض بکنم چون اين را سابقاً عرض کردم حالا بالاخره تند عرض می­کنم يک کمی ديگه، توضيحاتش را يک وقت ديگه ما عرض کرديم مرحوم شيخ در رجال خودش مصادر رجالش اين طوريه يا از مصادر رجالی قبلی مثل رجال برقی و رجال کشی گرفته ايشان و رجال­های ديگری که قبل از ايشان موجود بوده، يا خود ايشان استخراج کردند اگر شما ببينيد اسمای را ايشان به کار بردند که در مصادر قبل نبوده احتمالاً مثلاً استخراج خود ايشان باشه، ايشان به احتمال بسيار قوی در تفسير اين عياشی اين حديث را ديدند عبدالله ابن محمد ابن حسين عن ابی جعفر، ورداشتند تو حاشيه­اش جای نوشته، که عبدالله ابن محمد روی عن جعفر الجواد(ع) ايشان را جزو اصحاب، مخصوصاً چون عن الرضا هم داره، و لذا ايشان هم او را جزو اصحاب حضرت رضا نوشته هم جزو اصحاب حضرت جواد نوشته به احتمال بسيار بسيار قوی اين کتاب کتاب عياشی يا يک همين شبيه اين سند در اختيار ايشان بوده که او را جزو اصحاب حضرت جواد و حضرت رضا نوشته، ليکن من خودم احتمال می­دم ابی جعفر در اينجا حضرت باقر باشه نه حضرت جواد رضا، البته ابن حسين از حضرت باقر نقل نمی­کنه، چون معاصر ايشان نيست، از حضرت صادق هم نقل نمی­کنه چه رسد حضرت باقر، اين احتمالی که من می­دم، پس اين ابن حسين در اينجا حالا آن ابوجعفرش روشن می­شه، عبارت است عبدالله ابن محمد ابن الحسين الاهوازی، که نجاشی اسمش را برده، مرتين خيلی هم عجيبه، واقعاً اين شخص اين قدر گمنام و مجهول با اين که نجاشی دوبار او را توثيق کرده، و ظاهراً هم از عبارت در مياد که تشيعش هم به دست مرحوم حسين ابن سعيد بود، در شرح حال حسين ابن سعيد از کشی اين جور آمده، کشی يا غير کشی، يکی از ايشان من يادم رفته، که اين آقا تشيعش هم به دست مرحوم حسين ابن سعيد در اهواز بوده، البته يک نکته­ای ديگه هم عرض بکنم سريع ديگه، مرحوم نجاشی بعد از اين که ايشان را اسم می­بره بعد می­گه عبدالله ابن محمد الاهوازی ذکر بعض اصحابنا که ايشان مسائلی عن الکاظم داره، نجاشی هم ساکت می­شه هيچی نمی­گه آن هم ظاهراً همينه اشتباه شده، حالا آن بعض اصحابنا کی بوده؟ آن هم ظاهراً همينه، ما الآن در مثلاً تهذيب يک موردی داريم که عبدالله ابن محمد قال کتبت الی ابی الحسن، آن آقای که اين را نسبت داده به موسی ابن جعفر چون ابوالحسن مطلق موسی ابن جعفره، ظاهراً يکيه و آن آقا اشتباه کرده، و مراد حضرت رضاست حضرت موسی ابن جعفر نيست، خب حالا اين تا اجمال قضيه که تا اينجا معلوم شد که آقای عبدالله ابن محمد ابن حسين در کتاب مسائلش که معلوم می­شه کتاب درستی هم بوده و خودش هم ثقه ثقه، دوتا حديث نقل کرده يکی از حضرت ابی جعفر که حالا جواد يا حضرت باقر که ديه هجده بوده، و اين مطلب را هم نقل کرده که حضرت رضا فرمودند کانت الدراهم عشرين درهماً و هی قيمة کلب الصيد اذا قتل و البخس النقص، اين مطلب را هم همين آقای عبدالله ابن محمد ابن حسين نقل کرده می­مانه آن دوتا مطلب اول که عن الحسن عن رجل، من احتمال می­دم آن هم باز همين عبدالله ابن محمده، خوب دقت بکنيد، در حقيقت اين اسم حسن آن مقداری که حذف شده قبلش عبدالله ابن محمد بوده، حالا قصه چی بوده؟ به نظر من بعد از بازسازی روايت اين بوده، اين عبدالله، چون آن روايت ديگه هم داريم که سؤال می­کنه از امام که از امام رضا سؤال می­کنه از پدران شما اين جور نقل شده، من عرض کردم بعد از حضرت موسی ابن جعفر و حضرت هادی، و حضرت رضا و بعد ائمه بعدی حتی در توقيعات حضرت مهدی يک مقدار روايات عرض شده برای ائمه متأخرين من معتقدم که در اينجا اين طور بوده، عبدالله ابن محمد نامه­ای را که به حضرت رضا نوشته سؤال کرده اين جور سؤال کرده روی عن ابی جعفر، عن ابی جعفر به اين که کانت ثمانية عشر درهماً و روی حسن که شايد وشاء باشه عن رجل، عن ابی عبدالله کانت عشرين درهماً آن وقت به حضرت سؤال می­کنه کدام درسته؟ لذا گفت و عن الرضا مثله، عن ابی الحسن الرضا مثله، اين عن ابی الحسن الرضا مثله کلام جناب آقای عبدالله ابن محمده، چون در شماره  بعد هم داره و بهذا الاسناد عن الرضا قال کانت الدراهم عشرين درهماً اين دوتا مکرره به نظر ما، ليکن يکش احتمالاً از کتابشه، يعنی هردو دوتا کتاب او بودند، يکی کتاب اسئله عن الرضا بوده، يکی شايد مثلاً نقل کرده از حسن ابن علی وشاء مثلاً، و لذا به احتمالی می­دهم ابی جعفر در اينجا حضرت جواد مراد نيست حضرت باقر مراده، از امام رضا(ع) سؤال می­کنه که آيا کدام يکی درسته؟ روی عن الباقر که ثمانية عشر درهماً روی عن الرضا که عشرين درهماً حضرت می­فرمايد نه همان عن الصادق درسته، عشرين درهماً بعد امام رضا و زاد فيه توضيح دادند، اين زاد فيه هم همين پايين آمده عين همانه، امام می­فرمايد عشرين درهم، چون ديه سگ صيد در آن وقت عشرين درهم بود، ولذا وشروه بدراهم بخس، ثمن بخس دراهم معدوده، اين فقط مسأله دراهمش مطرح نبود، بخس هم بوده، بخس يعنی چه؟ يعنی اضافه بر اين که کم بوده اهانت آميز هم بوده، به لحاظ جانب کيفی هم مثلاً می­گفتند به قيمت سگ می­فروشيمش يعنی به قيمت توله سگ می­فروشيم آن بچه­ای به آن زيبايي را که اجمل اهل زمانش بوده، بلا نسبت به قيمت توله سگ و شروه بثمن بخس و دراهم معدوده، من احتمال می­دم حتی آن حديث حسن از کتاب عبدالله ابن محمد باشه، من تا وقتی که ديدم همان اول که ديدم احتمال من اين بود، روی همان، البته عرض کردم اگر من نمی­گفت شماها تمام کتب رجال را نگاه بکنيد تا اين حديث را حل بکنيد ابن حسين را در بياريد به ذهن هيچ بشری نمياد که اين عبدالله ابن محمد ابن حسين باشه، شواهد موجود به نظر من حاکی است که اين عبدالله ابن محمد ابن حسين اهوازی است و دوتا حديث را بر امام رضا عرض کرده،

س: اين بخس با اين که صفت شده

44: 26

چه جوری استفاده می­شه

ج: کم ديگه، ما کم در فارسی صفت هم مياد،

س: 

49: 26

ج: بلی و من تصادفاً وقتی خودم خواندم حديث را به ذهنم، حالا اجازه بفرماييد به ذهنم اين معنا آمد، تصادفاً پری شب نشسته بودم همين جوری يعنی فرض کنيم چای می­خوردم باز همين تفسير عياشی دستم بود، چون خيلی رو تفسير عياشی کار مستقلی نکردم، همين جوری داشتم تفسير عياشی را نگاه می­کردم به اين به اصطلاح بلی در صفحه 183 آن مثلی که صد و هفتاد و چند بود، دو بود، در صفحه 183 تصادفاً اين جا داره قال الحسن ابن علی الوشاء سمعت الرضا يقول اين طور داره، بعد بر می­گرده، يک روابت قبلی بود، اين وسط  کلامه، بر می­گرده بعد که اين تمام می­شه قال ابومحمد، عبدالله ابن محمد هذا من رواية الرضا، اين خيلی عجيبه، اسم عبدالله ابن محمده، می­گه من خودم استظهارات خودم بود، بعد که داشتم نگاه می­کردم می­گه قال ابومحمد، عبدالله ابن محمد هذا من رواية الرضا، اين روايت وشاء از روايت، لذا احتمال می­دم که همان طور که اول عرض کردم که به ذهن خودم خطور کرد، آن روايت حسن هم حسن ابن علی وشاء باشه، و از همين کتاب عبدالله ابن محمد باشه، تصحيح می­کنه هذا من رواية الرضا، در ذيل عبارت تصريح می­کنه که من رواية رضا علی ای کيف ماکان اين مطلبی است به ذهن اين حقير مياد که بعد ديگه خودتان حساب بفرماييد اين راجع به روايات.

می­مانه ملازمه سوم، در باب قتل سگ، راجع به اين مطلب انصافاً چون قتل سگ علی تقدير صحتش که پيغمبر دستور داد سگ­های مدينه را بکشند و اطراف مدينه، حتی توی يک روايت داره که سگ­ها از مدينه اصلاً فرار کردند از ترس کشته شدند تا قبا فرار کردند، علی تقدير صحت اين مطلب، بلا اشکال اين مطلب جزو سنن موقته رسول الله است، اثبات هيچ طرف را با سنن موقت نمی­شه کرد، مخصوصاً يعنی نمی­تونيم بگيم، مثلاً پيغمبر دستور سگ­ها را بکشيد، حالا شايد مثلاً سگ خانه­ای کسی هم باشه پولش را می­دادند نمی­تونيم بگيم ندادند، اثبات نمی­تونيم بکنيم که هرچه کشتند چه سگ ولگرد، چه سگ غنم، چه سگ مثلاً نگهبان هرچه کشتند پول ندادند، برفرض هم پول نداده باشند، چون سنن موقت بوده، شايد موقتاً رسول الله الغاء ملکيت کردند آن ربطی به مانحن فيه نداره، مخصوصاً که قطعاً بعد پيغمبر فرمودند، يعنی قطعاً بحسب روايات ديگه، ان الکلاب امة من الامم لامت بقتلها، بعد فرمودند نکشيد مگر آن سگ­های معين که شيطان است، که از موضوع سگيت هم خارج است، علی ای کيف ماکان اين ملازمه و از باب قتل هم نمی­توانيم اثبات بکنيم، اين سه تا مطلب بود در ملازمه، اقتناء بود، ديه بود و قتل و انصافاً با اين سه تا نمی­شه اثبات کرد، از روايات اقتناء بيع را در بياريم از روايات ديه و از روايات قتل کلاب، اين چون اين سه ملازمه در عده­ای از اقوال اهل سنت هم آمده، کتاب­های ما هم آمده فرق نمی­کنه هم در کتاب­های ما آمده هم اهل سنت لذا عرض کرديم خب برگرديم به روايات.

پس بنابراين حالا که بنا شد از در ملازمات وارد نشيم، برويم به همان روايتی که در صلب بحثه، روايات خريد و فروش سگ، اينی که در صلب بحثه، تا اينجا که روايتی که خوانديم خدمت تان روشن بشه، آنچه که اهل سنت در کتب صحاح شان نقل کردند نهی عن ثمن الکلب مثل بخاری، و لذا هم عده­ای شان قائل هستند که ثمن کلب مطلقاً لايجوز باطله، و مطلقاً سحته، اين يک، دو در عده­ای از مصادر شان حتی از کتب صحابه، سه­تاشان نقل شده الا کلب الصيد، ليکن مشهور عده­ای زيادی از محققين اهل سنت معتقدند اين کلام خود جابره اين الا، اين استثناء از عهد صحابه است، پس معلوم می­شه که در فقه اسلامی اين بوده که اين حکم که آمده يک مقداری جا نيفتاده برای بعضيا، مخصوصاً سگ صيد چون سگ با ارزشی بوده باش صيد می­کردند اين برای شان مشکل بوده، به قول ايشان سيره برای همين جاری بوده، مشکل بوده، پس اولين استثناء که سگ صيد باشه از عهد صحابه خورده، يعنی اگر ما فرض بکنيم قبول بکنيم گفت اجتهاد در مقابل نص به قول مرحوم آقای شرف الدين، واقعاً اينجا اجتهاد با اين که نص شان نهی عن ثمن الکلب مطلقاً بوده اين قيد آمده بهش، از چيزهای ديگری که آن­ها آوردند که با دو سند در کتاب محلی هم آمده هم از ابی بکر هم عن علی که اين­ها احتمالاً علی شنيديم که آن سندش هم يک کم باز جور تره، نهی عن ثمن الکلب العقور اين را هم داريم، ليکن مشکل اين است که عقور يعنی گزنده، عقر گزندگی، و در خود کلمه عقر اضافه بر گزندگی، يعنی نابودی، ويرانگر، حالت نابودی توش داره و لذا عاقر زنی است که بچه دار نمی­شه، به فارسی می­گيم نازا، يا مثلاً می­گيم ستربند، در فارسی قديم ستربند، زنی است که حالتی يا مردی است که نازاست بچه دار نمی­شه، خود عقور و عاقر، زن عاقر يعنی زنی که بچه دار نمی­شه، ظاهراً مراد از عقور سگی است که مثلاً گزندگی تنها نداره، مثلاً نابود می­کنه، می­زنه همچون له می­کنه، خب  مشکلی که ما داريم غير از اين که اين سند روايت ضعيفه، البته اين روايت ثمن الکلب العقور ما هم فقط تو مصادر ما، فقط تو دعائم آمده جای ديگه نيامده، اين در مصادر ما، در مصادر اهل سنت هم در کتاب ابن وهب آمده که شرح حالش گذشت ديگه تکرار نمی­کنم، آن وقت کلب العقور يعنی چه؟ اين هم مشکل داريم، ما يک روايت ديگه از رسول الله داريم که توش کلب عقور داره که آنجا اصلاً علمای اهل سنت چيز ديگه معنا کردند و آن در باب محرم که يقتل الکلب العقور گفتند مراد حيوانات درنده اند شامل گرگ می­شه، شامل پلنگ می­شه، شامل ببر شامل شير می­شه، اينجا که قطعاً مراد اين نيست که، له عن ثمن الکلب العقور، که مسلم آن­ها مراد نيست، حالا مراد از کلب عقور چيه باز؟ مثلاً کلب عقور يعنی سگ ولگرد که بعيده، سگ­های گزنده و درنده،

س: هار

ج: هار،

س:

19: 33

ج: اياکم ولو بالکلب العقور، بلی مراد آيا سگ­های ولگردی است که ارزش ندارند يا مراد سگ­های است که درنده اند ولو صيد را می­گيرند شامل صيد هم بشه، به هر حال آن کلب عقور که در آن روايته غير از اين کلب عقوره، اما کلب عقور سگ هار عرض کردم اين خلاف لغت عربه، در لغت عرب به سگ هار می­گن الکلب الکليب کليب يعنی هار، بلی آقا

س: مرض هاری،

ج: مرض هاری،

س: ظاهراً

55: 33

فعقروها

ج: خب اگر توش معنای ازهار باشه، مثل حالت هاری می­شه احتمالاً، علی ای حال الآن روايت کلب عقور يک مشکل سندی داره، و يک مشکل دلالی داره تا اينجا روشن شد، اين رواياتی است که عامه دارند، عامه در صحاح شان در اقتناء کلب سه جور کلب را اجازه دادند، صيد و نمی­دانم غنم، ماشیه، زرع يا حالا حائط، آن را هم اجازه دادند اما در اقتنائه، ما ديگه در بيع نداريم الا کلب صيد، آن هم اهل سنت معتقدند مال صحابه است اين مال اهل سنت، بعدها در کوفه، اگر ما زيد را کوفی حساب کنيم، زيد بعدها در کوفه بود ديگه قيامش در کوفه بود، در کوفه در ميان کوفی­ها در خود کتب اهل سنت مثل ابوحنيفه گفته هر سگی دارای منفعته می­شه خريد و فروش کرد از صيد هم خارج شد، ليکن از زيد ابن علی و عده­ای نقل کردند نه نه هر سگی که دارای منفعته، سگی که مال به اصطلاح  صيد باشه يا مال گله باشه يا نگهبان باشه فقط اين سه­تا، اين سگ­های که الآن می­برند برای مواد مخدر اين­ها نه ديگه، روشن شد، پس در آنجا اين آمد تدريجاً توی کتب فقهی هم آمد که روی ان رسول الله نهی عن ثمن الکلب الا کلب الصيد و کلب الحائط و کلب الغنم، به عنوان مرسل آمد من جمله در هدايه مرقينانی اين روايت آمده، خود مثلاً زيلعی که از بزرگان حنفی است، آن هم حنفیه، هردو حنفی اند، خودش نوشته ما همچو لفظی نداريم، اما دقت بکنيد حديث را دو زاويه بررسی بکنيم، اين نکته­ای مهميه، يکش زاويه حجيت که ما الآن بررسی می­کنيم يکی زاويه اين که بالاخره بوده اين مطلب اين ريشه­اش هم بايد پيدا بشه، حالا حجت نباشه، ما معتقديم اين مطلب بعدها در فقه کوفه در سال های صد جا افتاده و لذا چون بعضی از مثلاً بزرگان حالا فرض کنيد ابوحنيفه چون يک کدام شان گفتند به عنوان اين که خيلی منکر نباشه يک روی هم بهش اضافه کردند، که قائل شدند که مثلاً اين مطلب روايت هم است، و الا به لحاظ روايت حجيت که نداره نمی­شه قبول کرد، اما به لحاظ تاريخی شواهدش بر می­گرده به کوفه، و در فقه احناف هم جا داره، الآن در هدايه مرقينانی آورده که عرض کردم او قبول نکرده، اولين باری هم که اين حديث به فقه ما سرايت پيدا کرد توسط شيخ در مبسوطه، اين روايت اهل سنت روشن شد، برگرديم به روايات ما يواش يواش اين که روی کلب الحائط و الغنم يجوز البيع اين برای اولين بار در کتاب مرحوم شيخ طوسی در مبسوط آمده که چون مبسوط هم اصلش از کتب اهل سنته، اين از کتب اهل سنت توسط ايشان سرايت پيدا کرد، اما فتوا بهش نشد، با اين که ايشان ذکر کرده خود ايشان هم فتوا نداده، خود مرحم شيخ طوسی هم فتوا نداده، و اما بقيه روايات در مصادر ما نهی عن ثمن الکلب العقور نداريم الا در دعائم، می­خواهيم مقارنه بکنيم بين روايات و روايات آن­ها و اما ثمن الکلب مطلقاً اين ما زياد داريم، همچنانکه سنی­ها هم احاديث صحيح شان نهی عن ثمن الکلبه، الآن بخواهيم به نحو اشاره عابر فقط به شما عرض بکنم تند تند برايتان بخوانم در اين کتاب به اصطلاح جامع الاحاديث يک بابی را به عنوان باب سحت، باب ده، در ابواب مايکتسب به عنوان باب ده، عده­ای از اين روايات سحت توش سگ نداره، اشتباه نشه، توی بعضی­هاش کلمه ثمن الکلب آمده که من الآن می­خوانم، يکی از اين­ها به عنوان قال الصادق در کتاب فقيهه، در کتاب فقيه بعيده چون اين روايت به اين ترتيب ما نداريم شايد جعل کرده، ثمن الکلب الذی ليس بکلب الصيد سحت، اينجا به عنوان قيده بعد در کتاب تهذيب و کافی و اين­ها همين روايت سکونی است، سکونی نقل کرده ثمن الکلب سحت، ديگه در کتاب جعفريات که عرض کردم اين هم به يک معنای از همان کتاب سکونی است در آنجا هم داره و ثمن الکلب، مطلقه، در کتاب چيز مطلقه، در کتاب جعفر ابن محمد ابن شريح از عبدالله ابن طلحه که سندش هم روشن نيست و ثمن الکلب، مطلقه قيد نداره، از جمله­ای که ما باز رواياتی داريم که به اصطلاح بلی مطلقه، يک روايتی است در خصال که مفصل و نهی عن خصال تسعه، يکش و عن ثمن الکلب، اين هم مطلقه، در جامع الاحاديث مرحوم قمی هم داره، شر الکسب ثمن الکلب، آن هم مطلقه، بلی يک روايتی هست در کتاب تهذيب در آنجا داره که بحث هم کردم مفصل که آيا کلام امامه يا کلام پيغمبر؟ ثمن الکلب الذی لايصطاد من السحت، پس بيشترين روايت ثمن کلبه، دو تا روايت ثمن الکلب الذی لايصطاد، باز در باب 15 در روايت جراج مدائنی نهی عن ثمن الکلب، اين هم مطلقه، باز در روايت حسن ابن علی وشاء عن الرضا(ع) ثمن الکب سحت اين روايت از عياشی هم نقل شده آن ثمن الکلب سحت، بلی از رواياتی که بلی از رواياتی که باز هم در اينجا اين روايتی که ثمن الکلب سحت، دو سه تا روايت هم داريم که قيد داره، ليس بکلب الصيد، مثلاً اين روايتی که الآن آن روز خوانديم مفصلاً مال مسمع ابن عبدالملک اما الصيود فلابأس روايت قاسم ابن وليد عماری يا روايت محمد ابن مسلم و عبدالرحمن ابن ابی عبدالله، ثمن کلب الذی لايصيد سحت، باز روايت ابی بصير ثمن کلب الصيد در فقه الرضا هم آمده و اعلم ان اجرة الزانية و ثمن الکلب سحت الا کلب الصيد، پس بنابراين عناوينی هم که ما در روايات داريم معلوم شد که تقريباً شبيه عامه هستيم، تقريباً کلب عقور آن­ها ضعيف دارند ما هم داريم، ثمن الکلب آن­ها زياد دارند در اسانيد صحيح دارند البته اسانيد ما همه­اش گير داره، اما ثمن الکلب مطلق ما بيشتر داريم، و تنها استثنای که در روايات ما به نحو مرتب وارد شده کلب الصيده بقيه­اش ديگه وارد نشده الا در مرسله صدوق، ديگه فکر می­کنم حکم هم می­شه تقريباً تا يک حدی خيلی واضح فهميد، اين را حالا که روايات بررسی شد، می­رسيم، چون قاعده ما اين طوريه است که بعد از روايات می­رويم به مرحله بعد، اين البته عرض کردم اين بحث خاص به فقه شيعه است سنی­ها ندارند، اسمش را ما گذاشتيم مرحله انتقال از نصوص به فتاوا، در شيعيان يک منهج خاصی است در فقه ما، ميراث­های ما يک مرحله­ای که مرحله­ای تا زمان امام معصوم به اصطلاح تمکن از او داره بره خدمت امام معصوم اهل حضوره رواياتی البته فقها هم داشتيم همان وقت، بعد شروع می­شه مرحله انتقال از نصوص به فتاوا اين مرحله خيلی ارزش داره و اولين کسی که در اين جهت ما الآن از او کتاب داريم همين فقه الرضاست فقه الرضا به نظر ما بسيار کتاب با ارزشيه، بسيار با ارزشه، ايشان هم اين طور داره، و اجرة الزانيه و ثمن الکلب سحت، الا کلب الصيد، به نحو استثناء کلب صيد را خارج کرده اين اولين فتاوای اصحاب تا  برگرديم به فتاوای ديگه و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال