فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 85-1384 » خارج فقه 85-1384 (75)

دروس خارج فقه سال 85-1384 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1384-75

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

عرض کرديم غير از آن روايت عامه که متعلق است به تحف العقول، که شئ من وجوه النجس غير از آن روايات عامه در باب بعضی از نجاسات روايت خاصه هم داريم در باب عذره عرض کرديم که آنچه که الآن در اختيار ما هست از مجموعه مصادر خود ما سه تا حديثه، از مصادر شيعه يعنی اثنی عشری يک حديث هست در کتاب دعائم الاسلام و در کتاب مثلاً زيديه من نديدم مثلاً کتاب الاحکام نمی­دانم جاي ديگه­اش آورده، در اين بحث مربوطش نياورده، و اما در مصادر ما سه­تا حديثه، که اين سه­تا حديث يکش را مرحوم کلينی آورده که لابأس ببيع العذره، طبعاً مرحوم شيخ در استبصار و در تهذيب هم ايشان آورده، يکش را مرحوم خود شيخ به تنهايي آورده که فرمودند که ثمن العذره من السحت اين در تهذيب و استبصار به لحاظ زمانی مصدر اين روايت قبل از کلينيه، جزو آثار حسن ابن محمد ابن سماعه است و نمی­دانيم چرا کلينی نياورده ايشان خيلی از آثار ابن سماعه را آورده اين هم دوتا حديث سومی که ما در اينجا داريم يک روايتی است از نوادر الحکمه که مرحوم شيخ طوسی بازهم آن را منفرداً آورده، اين نوادر الحکمه هم در اختيار کلينی بوده، هم صدوق و هم شيخ طوسی آن دو بزرگوار نقل نکردند فقط شيخ طوسی نقل کرده، اين روايتی را که شيخ طوسی نقل کرده به حسب ظاهر فعلاً جمع بين متعارض کرده چون گفته که حرام بيعها و ثمنها و قال لابأس ببيع العذره اين سه­تا روايت که درباره خريد و فروش عذره است با اين شرح، و روشن شد که کلينی يکش را آورده، صدوق هيچی­اش را نياورده، شيخ طوسی هم هرسه آورده، منحصراً کسی که هرسه را ذکر کرده شيخ طوسی است و هدف ايشان هم جمع بين روايات بوده و اين جمعی را هم که در تهذيب فرموده که عذره مراد عذره انسان باشه لابأس ببيع العذره، مراد غير انسان باشه اين را هم در تهذيب گفته اما در نهايه اين فتوی را نداده، در مبسوط و در خلاف هم گفته اما فرق بين نجس و طاهر گذاشته، چون غير انسان ممکنه نجس هم باشه خب سگ مثلاً، خوک، خود در اصطلاح قديم، در کشاورزی قديم عذره خوک را فضله خوک را برای يک نحو کود مخصوص برای بعضی جاها و بعضی آثار خاص خودش نمی­خواهم حالا وارد آن بحث بشم به کار می­بردند، پس ظاهر شيخ در کتاب تهذيب فرقی بين انسان و غير انسانه، روشن شد ظاهر شيخ در تهذيب و استبصار، ظاهر شيخ در نهايه مطلقه، ظاهر در مبسوط و در خلاف هم تفصيل بين نجس و طاهره، اگر تفصيل بين نجس و طاهر شد پس ديگه عذره خوک هم نمی­شه، جزو نجس حساب می­شه فقط مثل گاو و گوسفند و الاغ و اين جور چيزها طاهر می­شن روشن شد يا نه؟ اين کاری است که مرحوم شيخ در کتاب حديث شان انجام داده و آن کاری است که در کتب فقهی خودش انجام داده، قبل از اين که حالا ما اين روايت را بخوانيم برای يک فائده­ای که بعد اين فائده را باز توضيح بيشتری بديم در نقل فتوی، اجمالاً در اين که حتی از عذره انسان هم استفاده می­شد در کشاورزی جای بحث نيست حالا اصلش حالا ممکن است بگيم آنی که متعارف بوده، خصوص عذره انسان را با خاک و اين­ها مخلوط می­کردند، همچون صريح عذره آدم را نمی­بردند يا بالاخره جايي بود که با آب مخلوط می­شد چون محل انسان يکيه ديگه برای توالت و بول و اين­ها يا يک مقداری با آب يا روش خاک می­ريختند با خاک می­بردند خيلی جاها اين طوره با حالت خاک، انسان را اين طور مثل گاو و گوسفند علنی نمی­برند، حالا اين دو بحثه چون اين ممکن است که در نتيجه حکم هم فرق بگذاره و آن اين که مثلاً بگيم در حقيقت وقتی روش خاک می­ريزند در حقيقت يک نوع فرآوری شده يعنی يک نوع بازسازی شده به همان حالت اصلی خودش شايد اين قدر پليده که دست نمی­زنن به خلاف مال گاو و گوسفند آن اين قدر پليد حسابش نمی­کنن، حالا به هر حال آن بحث ديگری است حالا يک بحث کبروی راجع به انتفاع به اين­هاست که خوب عرض کرديم قاعده حل داريم که کل شئ حلال است و در خصوص عذره يک روايتی هم داريم درباره انتفاع به عذره انسان اين روايت فعلاً در توحيد مفضل آمده، همين کتاب توحيد مفضل معروف که چاپ شده، عرض کرديم سابقاً توحيد مفضل در آثار مرحوم مفضل نيامده يعنی در مرحوم شيخ طوسی يا شيخ نجاشی در آثار مرحوم مفضل ابن عمر جعفی کتاب به نام توحيد ندارند اما مرحوم نجاشی کتاب فکّر داره، نوشته کتاب فکر نمی­دانيم بکنيد، خواندن فکِّر چون يک قسمت توحيد اين طور فکِّر يا مفضل، عده­ای از بزرگان من جمله آقای خويي احتمال دادند در معجم که اين فکر که نجاشی گفته همين کتاب توحيد، و الا به اسم توحيد کتابی را نجاشی نداره.

مطلب ديگری هم مرحوم نجاشی داره و درست هم هست، و اين که مفضل ابن عمر با اين که يک شخصيت خارجی است و معينه برنامه­اش و فکرش مع ذلک در خط غلو به عنوان يک رمز به حساب مياد اين را اشتباه نکنيد، يعنی مفضل ابن عمر در خط غلو از حالت شخص خارج شده خط غلو اگر می­خواستند يک چيزی را هم بنويسن، مثلاً بنويسن که امام صادق چنين است و چنان است و حتی بلا نسبت اليهم فی الارض، آن روايت داره که گفت آن­ها می­گن که اله فی السماء شما ائمه هم اله فی الارض،

37: 6

فی السماء اله و فی الارض، حضرت ناراحت شدند خيلی فرمودند، عبيد داخل لله، حالا کار به آن حرفش، اگر می­خواستند يک اراجيفی را هم بلا نسبت نسبت بدن به ائمه(ع) فوق آنچه که خداوند برای آنها آن مقامات خاصه را قرار داده اين­ها می­آمدند به زبان مفضل نقل می­کردند يعنی غلات هم برنامه­شان اين شد که اگر بخواهن چيزی را جعل بکنن، يک کتابی هست عرض کرديم تازگی به دو اسم چاپ شده الحفص و الاضله چاپش کرده، عارف کامل، يک آقای ديگه از اين اسماعيلی­ها چاپش کرده الحفص الشريف اين کتاب مال اسماعيلی­ها نيست، مال همين نسيری­های شامه، مال علوی­های شامه، مال اسماعيلی­ها نيست اين کتاب را مرحوم شيخ مفيد هم داشته تعبير کرده بهش الاشباه و الاضله، اين مراد همين کتابه ظاهراً مراد ايشان همينه، خب در اين کتاب يک چيزهای را به مفضل نسبت دادند، من جمله به مفضل نسبت دادند تناسخ ايشان قائل تناسخه که آدم می­ميره باز بر می­گرده در دنيا در صورت حيوان، خب اين خلاف شريعت اصلاً خلاف تمام اديان الهی است در همين کتاب نسبت دادند، در همين کتاب نسبت دادند، که روز عاشورا جبرئيل آمد و رفت به عمر سعد گفت که تو می­خواهی ربّ السموات و الارض را بکشی، امام حسين را خطاب می­کنه حتی می­گه ان تغسل ربّ السموات و الارض، در همين کتاب نسبت داده به مفضل، وضع مفضل اين جوريه يعنی غلات هم دروغ­هاش را بهش نسبت دادند خودش فی نفسه خيلی قوی هم نيست ثقه هم نيست، حالا مشکل اينه که خودش هم متدينه، اما آن طور دقيق در نقل کلام نيست تازه يک مقدار دروغ هم به او نسبت دادند، حالا به هر حال کتابی است به نام توحيد مفضل که کراراً چاپ شده من در پشت بعضی از نسخی که ديدم نقل شده، احتمال می­دم در قرن سوم و چهارم در مصر در ايام خلافت فاطميين مصر که شش امامی بودند اين را آن­ها نوشته باشند، لسان اين کتاب به اصطلاح امروز ما لسان علمه، از راه فيزيک و شيمی و طبيعيات و فيزيولوژی اثبات خدا و لسان لسان علمه، لسان فلسفه يا عرفان نيست، لسان اين رساله، از راه لسان علمی آن از سال­های دويست، صد و پنجا، دويست ديگه علوم يونانی مثل همين علوم غربی زمان ما ترجمه شد به جهان اسلام ديگه اخذ و رد داشت همان ور، عده­ای منکر بودند، مخصوصاً اهل سنت، عده­ای مثبت بودند مابين اثبات و انکار کان يترجح مابينهما يکی مثبت يکی منکر، يکی مثبت يکی منکر، آن وقت به صفت کلی در ميان فرق اسلامی آن فرقه­ای که خيلی به علوم طبيعی اعتناء داشت اسماعيلی­ها هستند اين­ها اعتنای خاصی داشتند در مصر هم که بود، علم يک ترويجی شد حتی نقل می­کنن يک رسائلی  هست به نام اخوان الصفا معروفه که اين رسائل، نمی­دانم فيزيک و شيمی و هندسه و اين حرفاست، رياضياته، همين طبيعات و اين­هاست اين رسائل را می­گن بعضی از علماء از ترس جان شان اسمشان را ننوشته معروفه که مؤلفين شان مجهوله و در کتب ده پانزده نفر را اسم بردند که اين­ها جزو مؤلفين اند بقيه مجهول اند، يعنی اصلاً وضع جامعه اسلامی اين جور وضعش عقب افتادگی داشت که علم را اسم بردند اصلاً می­ترسيدند من در بعضی از کتب اسماعيلی­های فاطمی اگر حافظه­ام خراب نشده باشه ديدم که نه اين­ها را ما نوشتيم ائمه ما نوشته، خود ائمه اسماعيلی­ها می­گن اخوان الصفا را، رسائل اخوان الصفاء را ائمه فاطمی­ها نوشتند، غرضم می­خواهم روح علمی اين­ها را بگم، من احتمال می­دم که اين کتاب توحيد مفضل هم ساخته و پرداخته اسماعيلی­های مصر باشه، و اينی که در آخر کتاب نمی­دانم فيسيوس يا فيزيون يکی از فلاسفه يونان هم اسمش آمده، فقال فيزيون نمی­دانم علمائی نمی­دانم فلاسفه اين طور، ظاهرش شايد تعبير فلسفه داره، نمی­دانم اسمش که آمده حالا قبل و بعدش درست دقيقاً تو ذهنم نيست، بعضی از آقايون معاصر ديدم که مثلاً افتخار آن فيلسوف اينه که امام صادق(ع) اسم ايشان را برده اين­ها همه­اش واضح نيست با اين حرفا نمی­شه کاری کرد،

س: ارسطو

ج: ارسطو نه از اين اسم­های مألوف نيست، سقراط و ارسطو و افلاطون نيست، ذی فون، ذی نون، همچو فيزيون يک همچو اسمی حالا يادم رفته، بلی قال حضرت فرمود فاعتبر بما تری اين را هم در همين باب آورده، اين در بحث انتفاع به عذره است من ضروب المآرب مآرب جمع مأرب حوائج عرب داره، فی صغير الخلق و کبيره و بما له قيمة يعنی امام می­خواهن بفرماين نگاه بکن حتی اشيائی که ارزش ندارند و فوق العاده پست اند اين­ها هم حوائجی باش انجام می­شه آنی که ارزش داره و آنی که ارزش نداره، و اخص من هذا و احقره الزبَل، يا زَبل هردوش درسته، اين زباله­ها و العذره التی اجتمعت فيها الخساسة و النجاسة هم پسته، هم نجسه، پلشته به اصطلاح معاً و موقعها من الزروع و البقول و الخزور ببينيم که در زرع­ها به قول امروزی­ها،

6: 12

زرع در اينجا مثل گندم و اين­ها بقول هم آن­های مثل نخود و لوبيا و اين جور چيزها، خزور هم که سبزيجات تره و اين جور چيزها، اجمع الموقع الذی ببين همينی که اين قدر پست و نجس هست لايعدله الشئ حتی ان کل شئ البته اَنّ و اِن هردو درسته چون حتی استنافيه هم داره، حتی اِن اَن کل شئ من الخزر لايصلح و لايذکو الا بالزراعة رشدش با همين سمادهاست و السماد الذی يستقذره الناس، مردم ازشان بدشان مياد و مع ذلک اين­ها منشأ رشد آنها اند و يکرهون الدنو منه واعلم انه ليس منزلة الشئ علی حسب قيمتة منزلتش به ارزشش نيست بل هما قيمتان مختلفتان بسوقين، دوتا بازار داره در يک ديدگاه ممکن است خيلی نجس و پست، پلشت باشه پست باشه در يک ديدگاه ديگه همان برای ما نافع باشه، و ربما کان الخسيس فی السوق المکتسب نفيساً فی سوق العلم دربازار خريد و فروش، دربازار معامله ممکن است پست باشه اما در بازار علم بسيار عالی باشه فلاتستصغر العبرة فی

22: 13

شئ لصغر قيمته به خاطر کمبود قيمت او را کوچک حساب نکن، بعد حضرت فرمود فلو فطنوا طالبوا الکميا اين فطنوا عادتاً در لغت عرب فطنه بايد بگن حالا به صيغه جمع آورده فطنوا طالبوا طالبو جمعشه، فاعل فطن است فلو فطنوا طالبوا الکميا، کسانی که دنبال کميا هستند در اصطلاح ماها فارسی زبان­ها، کيميا همان اکسر اعظم و که نمی­دانم يک چيزی درست بکنن بريزن تو مس مثلاً طلا بشه و ليکن کيميا اين لفظ انگليسی لفظ غربی که بوده يونانی بوده الآن در اروپا به معنای شيمی، شيمی همان کيمی، همان شيمی که ما الآن می­گيم همان کيمياست فلو فطنوا طالبوا الکيميا، در شيمی راجع به خواص داخلی اشيائه فعل و انفعالاتی که پيدا می­شه فيزيک ظواهر بيرونی اشياء است شيمی خصائص داخلی اشياء و فعل و انفعالاتی که بر اثر حالات شيئ پيدا می­شه يا ترکيبی يا تفصيله، ابتداء می­شه جدا، الی آخر فلو فطن طالب الکيميا اما خيلی عجيبیه از امام(ع) حضرت می­فرماين کسانی دنبال علم شيمی هستند اينجا طالبوا جمع طالب همانی است که ما در لغت فارسی می­گيم طلبه، طلبه يعنی دانشجو، الآن در کشورهای به دانشجو می­گن طالب، و جمعش يا طلاب است يا، اصلاً طلبة الجامعه، يعنی دانشجويان دانشگاه به اصطلاح، اينجا طالب يعنی دنش پژوهان کسانی که دنبال علم شيمی هستند فلو فطنوا طالب الکيميا کسانی دنبال شيمی و کيميا هستند اگر می­دانستند لما فی العذره در همين عذره­ای که به اين پستی است چه مقدار خواصي يا آثاری می­شه پيدا بشه لو اشتروها بانفس اثمان، خيلی عجيبه همان را با يک قيمت گران می­خريدند و غالوا بها، غالوا از غلاء يعنی گران، قيمت گرانی را بهش می­دادند البته خب الآن ما نمی­دانيم حالا مراد امام، اگر اين روايت مال امام باشه، اين چه نکته­ای را در عذره داره، اما خب آن چيزی که الآن تقريباً در زمان ما در کشورهای اروپايي کاملاً متعارف شده، يعنی در خيلی از جاها حتی کشورهای شرقی هم از همين سماد يا به اصطلاح کود حيوانی مثل مال گاو و گوسفند تبديل به انرژی گازش می­کنن، يعنی می­ريزند توی يک چاهي که درش بسته باشه يک راه باز، اين خودش توليد گاز می­کنه اصلاً کود خودش گاز داره، لذا آن آقايونی که اگر ديدن در دهات در قديمی­ها کودک را مستقيماً زير درخت نمی­ريختند چون برگ درخت را خراب می­کنه، اين هم يک نکته­ای برای زراعت، چون گاز داره اين را بيرون می­ريزند يک مدتی تا اين گاز او بره، بعد بريزن پای درخت البته نکات ديگه­ای هم داره آن بيرون ريختن يکش رفتن و الا مستقيم از توی جای حيوان در بيارن و پای درخت­ها بريزن مخصوصاً اگر درخت هوا خورش کم باشه درخت را خراب می­کنه، الآن اين کود را به اصطلاح تو چاه می­ريزند سر چاه را محکم می­بيندند يک لوله­ای ازش می­گذارند همين گاز شهری قشنگ باش اجاق گازه روشن می­کنن، وسائل ديگه همين استفاده­ای که ما گاز شهری می­کنيم همين بعينه از کود خواهد شد و طبيعتاً اگر انسان اين گاز را بگيره فرض کنيم باش يکدانه از اين توربين­های گازی برای توليد برق درست بکنه يعنی به قول لاشتروها بانفس الاثمان همين تبديل می­شه به برق، اين برق انصافاً زندگی ما را عوض کرد اين چيزی نيست انصافاً همين استفاده­ای برق يعنی برق که نيروی کهربا يا برق قبل از کشف به اصطلاح چيز بود قبل از اکتشاف لامپ بود، ليکن نيروی برق را آوردند در لامپ الآن واقعاً زندگی  بشر را از چيزهای است که دگرگون کرد، خب از اين روايت مبارکه اگر روايت باشه معلوم می­شه به اين که همين عذره با پستی و پلشتی خودش مع ذلک دارای فوائدی است بلکه امام می­گه از نظر تحليلی شيميايي درست تحليل بکنن چه فوائدی که بانفس الاثمان او را خواهد خريد، علی ای کيف ماکان اين روايت را هم خوانديم برای اين که فائده او روشن بشه.

و اما مقام جمع عرض کرديم مرحوم شيخ کلينی ايشان که طرح فرمودند يک روايت را گرفتند بقيه را طرح کردند، ظاهراً ابن سماعه هم همين کار را کرده، روايت ثمن العذره را گرفته بقيه را ترک کرده ظاهراً و مرحوم محمد ابن احمد هردو حکم را آورده اين­ها هم قبل از کلينيه صدوق هم که اصلاً نياورده شيخ طوسی هم که هردو را آورده، از زمان شيخ طوسی وجوه جمع ديگه شروع شده و چون مرحوم شيخ به اين تصور بوده که اين يک حديث واحديه بيشتر لبه وجوه جمع روی جمع دلالی بوده، چون نمی­گفتن سند حديث واحد نصفش را قبول بکنی يا نکنی، نمی­شه ديگه سند را يا قبول کرد يا نکرد، يعنی نمی­شه الا اين که، نصفش را قبول کنيم نکنيم، نمی­شه در سند نمی­شه تبعيض در سند نمی­شه لذا مرحوم شيخ جمع کرد بين عذره انسان و غير انسان اين در تهذيب و استبصار در مبسوط بين سرجين نجس و غير نجس بعد از مرحوم شيخ هم وجوهش را من ديروز نقل کردم، جمع به کراهت شده، جمع نمی­دانم به کذا شده، جمع به بلاد يتعارف فيها شده چه شده چه شده الی آخره اين وجوه جمع خود مرحوم شيخ انصاری قدس الله نفسه آن روايتی را که ثمن العذره من السحت قبول می­کنه خلافاً للشيخ کلينی، قائل به مسلک طرحه می­گه شواهد مؤيد اين روايته، آن روايتی که می­گه لابأس ببيع العذره را قبول نکنيد، عرض کرديم وجوهی در کلمات اصحاب بود و اخيراً هم عده­ای از بزرگان به اين فکر افتادند که اين دو روايته اصولاً چون مشکل اساسی همين روايت مرحوم شيخ طوسی بود که جمع کرده بود اين­ها معتقد شدند در حقيقت اين دوتا روايته نه يک روايت باشه، و ديروز هم شواهدی دو روايت بودن را ما ذکر کرديم ديگه احتياج به تکرار نداره و اما آنچه که الآن خود ما می­خواهيم ببينيم اين روايت را چه کارش بکنيم يک اولاً حديثی است که مرحوم کلينی يعنی قديم­تر از کلينی حديثی است که در کتاب حسن ابن محمد ابن سماعه آمده اين به اصطلاح حديثی که به اصطلاح سحت، خب اين روايت روايت خوبيه اين روايت به لحاظ سند مشکل خاصی نداره فقط در سند او علی ابن سکن يا علی ابن مسکين داره که خب توثيق نشده بلکه نه فوق توثيق نشده در مصادر ما اسم او نيامده اين حقير سراپا به اين جور افراد می­گيم مجهول مطلق، اصطلاح بنده است مجهول مطلق آن کسی است که حتی اسمش در کتب رجال نيامده اصلاً علی ابن سکن اين جوريه اصلاً اسمش هم نيامده، نه علی ابن سکن، نه علی ابن سکَين نه علی ابن مسکين، ما خود ما با شواهد قبل و بعد احتمال بسيار بسيار قوی داديم علی ابن حسن تاتوری باشه ايشان چون اين روايت را منحصراً شيخ طوسی نقل کرده در مصدر ديگه نيامده مرحوم کلينی نقل نکرده احتمالاً نسخه مرحوم شيخ مغلوط بوده، يا به هر حال در يک کتاب مرحوم شيخ او را علی ابن مسکين ضبط کرده در يک کتاب علی ابن سکن آورده، شايد نسخ خود تهذيب و استبصار هم روشن نباشه علی ای حال اگر علی ابن حسن باشه اين خيلی خوبه و آن تاتوری معروف است و شواهد هم مؤيده، سند ديگه مشکل نداره يعقوب ابن شعيب هم ميثمی هم از بزرگان اصحاب است و هيچ مشکل خاص نداره فقط اين مشکلش اين است که مرحوم کلينی به او عمل نکرده، مرحوم کلينی حديثی دومی را آورده که بر می­گرده سندش به محمد ابن مضارب، اين عرض کرديم مرحوم کلينی اين حديث را از استادش محمد ابن يحيي نقل کرده که از بزرگان قمه، ايشان هم از احمد ابن محمد اشعری قمی نقل کرده که فوق العاده جليل القدره، و ايشان هم عرض کرديم ما شرح تاريخ روايت در سفری که به کوفه داشته از قم، مصادری عده­ای از اصحاب را، کتب اصحاب نام حجال هست عبدالله ابن محمد که بسيار بزرگوار است و ثعلبة ابن ميمون و محمد ابن مضارب که توثيق نداره محمد ابن مضارب البته مرحوم استاد گفته اين محمد ابن نمی­دانم مصادف توثيق داره اين يکی نداره، و توضيحات کلمات استاد را گذشت ديگه نمی­خواهد تکرار بکنيم، ايشان در کتاب شان در به اصطلاح در مصباح الفقاهه يک مطلب فرمودند در کتاب معجم مطلب ديگری فرمودند، و اخيراً هم مطلب سومی در مصباح الفقاهه يکی شان را قبول کردند دومش را قبول نکردند در کتاب به اصطلاح معجم هردو را قبول کردند چون هردو در کامل الزيارات هستند محمد ابن مضارب و محمد ابن مصادف، اخيراً هم که از کامل الزيارات بر گشتند هردو را قبول ندارند، اين هم مبنای اخير ايشان، اين مبانی استاد حالا برای اين که بشناسيم اين آقا محمد ابن مضارب است يا محمد ابن مصادف اين يک مطلبی که روشن بشه يک کمی اينجا بحث بکنيم، يک مختصری مناسب با بيشتر کليات حالا خيلی وارد بنده سابقاً عرض کرديم که در مباحث رجالی و حديثی و شناخت روات ما اصحاب پيش ما ما سه محور داريم، اهل سنت دو محور دارند ما سه محور داريم محور اول رواياته، يعنی همين کتب کافی استبصار، تهذيب، محاسن، درجه يک درجه دو به اين­­ها مراجعه کنيد، گاهی تو يک کتاب محمد ابن مضاربه، گاهی تو يک کتاب محمد ابن مصادفه، تو روايات مثلاً يا همه در همه روايات يک اسم داره يا در همه روايات مختلفه نسخ مختلفه، و عرض کرديم چون در زمان قديم نقطه نبود و خط هم خط کوفی بود غالباً اسم­ها اشتباه می­شد مضارب و مصادف اشتباه می­شد حتی به لحاظ  کتابتی مثلاً هشم می­نوشتند هـ، س، م، خب يکی هیسم می­خواند، يکی هشيم می­خواند، يکی هاشم می­خواند يکی هشام می­خواند، چون هشام هم که می­خواستند بنويسن هشم می­نوشتند الف را نمی­گذاشتند، هاشم هم که می­خواستند بنويسن هشم می­نوشتند اين سه چهار جور قابل خواندن بود اگر سماع نبود به خواندن­ها فرق می­کرد آن سماع قصه را حل می­کرد که از استادش شنيده بود خب در کتب روايت يک مجالی است که ما بگرديم دنبال کتب رجال روايت به اين اسمش را مثلاً ببينيم چيه؟ قسمت دوم محور دوم کتب رجالی ماست گاهی من عرض کردم اسم يک نفری در کتب روايت ده­تا اسم داره اما تو کتاب رجال يکي مياد چون می­خواهن شرح حالش را بنويسن ديگه، مثلاً گاهی اوقات نمی­نوشتند مثلاً برقی، گاهی احمد البرقی، احمد ابن ابی عبدالله البرقی، احمد ابن ابی عبدالله، احمد ابن محمد، احمد ابن محمد البرقی اين تمامش يکيه، گاهی ده تا گاهی ما افرادی داريم که شايد ممکنه پانزده­تا بيست­تا اسم داره در روايات اما تو رجال ديگه که اين جوری نمی­نويسند رجال يک اسم می­نويسه، اين محور دوم کتب رجالی ما، و محور سوم کتب فهارس ما، فهارس ما مال کسانی بودند که مؤلف بودند فهرست داشتند، مثل نجاشی، نجاشی مؤلفين را نوشته، شيخ طوسی هم رجال داره، هم، من عرض کردم نجاشی رجال نداره، در ضمن فهرستش بحث­های رجالی داره، و الا ايشان رجال نداره اين هم که چاپ شده فهرست ايشانه، علی ای کيف ماکان ما برای شناختن يک اسم اين سه محور را بايد نگاه بکنيم، اهل سنت دو محور دارند روايات و رجال، ديگه فهرست ندارند فرق ما با اهل سنت در اين جهته، ما فهرست هم داريم آن­ها ندارند.

حالا محمد ابن مضارب در فهارست که نيست اين هيچ اين باب بسته شد اصلاً ما در کتب فهارس نام ايشان را نداريم نه در فهرست شيخ است نه در فهرست نجاشی که حالا مثلاً نجاشی تصريح کرده باشد به ضاد، صادف، مصادف، مضارب هيچ، اين که رفت پی کارش، و اين معناش اين است که اين شخص اين بزرگوار حالا هرچه بوده اين آقا کتاب نداشته لا اقل، يا اگر هم داشته دست اصحاب نرسيده، تو فهارس نرفته اين قسمت اول منتفی، ماند در قسمت دوم که کتب رجال باشه در کتب رجال فعلاً در اين رجال منسوب به ابن الغضائری اسمش محمد ابن مصادف آمده و اصولاً ايشان از شخص دومی به نام محمد ابن مضارب اسم نمی­بره، اصلاً از شخصی به نام محمد ابن مضارب اسم نمی­بره و احتمال اين که ايشان هم اشتباه کرده باشه خيلی بعيده سرش اينه که يکی غلامان حضرت که آن هم فضل کمالی داشته، و شيعه با او با اين مراجعه می­کرده ما چندتا از عبيد و غلامان حضرت داريم که تو روايات ما وارد اند، يکی معطب يکی همين مصادفه، مصادف اگر پدر محمد، اين که هست مصادف که ما داريم ايشان هم ازش روايت داريم هم از موالی ابی عبدالله است، غلامه به اصطلاح روز ما کار چاکن بوده يعنی کارگزار بوده پيش حضرت، احتمالاً عبد حضرت بود نه اين که فقط، خب ما مصادف داريم مرحوم ابن غضائری هم نوشته ابن مولی ابی عبدالله معلوم می­شه ايشان را محمد ابن مصادف خوانده اين ديگه واضحه، چون پدرش مشخصه، اين محمد ابن مضاربی که الآن ما ازش روايت داريم اين زمان حضرت صادق داره از حضرت موسی ابن جعفر داره، از حضرت رضا داره، يک کسی بايد باشه که با ائمه، سه­تا امام بوده احتمالاً پسر اين آقا باشه بد نيست تصادفاً حرف ابن غضائری بد نيست چون محمد ابن مصادف غير از اين که زمان حضرت صادق در خدمت حضرت بوده در زمان موسی ابن جعفر هم بوده در کتاب کشی يک روايت واحده­ای است که حضرت مصادف می­گه يا راوی می­گه که حضرت موسی ابن جعفر يک زمينی را خريدند، به اصطلاح ما يک پشتوانه­ای اقتصادی و فرمودند به مصادف، هذا للصبيه يعنی برای چه­ها، آن وقت توضيح داده بعدش ظاهراً توضيح مال راوی باشه، يعنی بچه­های خود مصادف، آن وقت در ذيلش داره قبل ان يکون من امر مصادف ماکان اين نشان می­ده که مصادف آخر عمری به يک زحمتی افتاده، حالا يا خليفه او را شهيد کرده چون مثلاً نزديک حضرت بوده، غلام حضرت بوده احضارش کردند معلومات داخل خانه را بگه اين هم اباء کرده چيزی نگفته، از اين عبارت معلوم می­شه که اين بی چاره مرحوم مصادف يک مشکل، البته ابن غضائری تضعيفش کرده نه درست هم نيست، اين مرحوم مصادف يک مشکلی داشته، به هر حال آواره شده در بدر شده شهيد شده قبل ان يکون من امر مصادف ماکان،

س: فساد مذهب باشه

ج: نه بعيده، حضرت موسی ابن جعفر اين قدر علاقه داشتند که برای احتياط بر روز مبادا يک تکه زمين برای بچه­هاش خريدند که اگر پدرش شهيد شد يا در بدر شد اين­ها آواره نشه بچه­هاش خيلی بعيده آن فساد مذهب باشه، قبل ان يکون من خود من به شم التاريخم می­فهمم که ايشان را احتمالاً شهيد کردند يعنی سلطه مثلی اين که بعضی از افراد که نزديک حضرت امير بودند مثل قنبر و اين­ها که مثل خود ميثم ميثم تمار، حجاج اين­ها را احضار کرد که بايد مثلاً يا عبيدالله زياد يا حجاج آن ظلمه­ای که در کوفه بودند که شما آنچه از ابوالحسن می­دانستين بگين، از ابوتراب ابوالحسن که نمی­گفتند دقت فرموديد حالا نمی­دانم اين مراد کشی چيه؟ از اين که می­گه يک زمينی حضرت اين عنايت نمی­کنه موسی ابن جعفر و قال هذه لللصبيه، آن هم گفته صبيه نه بچه­های من، بچه­های تو، دقت می­فرماييد يعنی للصبية مصادف قبل ان يکون من امره ماکان، حالا آيا شخصی به نام محمد پسری داشته نه الآن، ابن غضائری محمد ابن مصادف را نام برده آيا نظر ابن غضائری غير از نام بردن اين است که اگر در روايت هم محمد ابن مضارب ديدين آن غلطه اين درسته محمد ابن مصادف، اين را هم ما نمی­بينيم آيا نظر مبارک ايشان اين بوده که اسم صحيحش محمد ابن مصادفه، مضارب نيست آن را هم ما نمی­دانيم علی ای حال در کتب رجالی ما در فقط در رجال ابن غضائری محمد ابن مصادف آمده که خيلی توثيق نکرده يک کمی ور رفته ايشان يعنی توثيق که نکرده هيچی، ور هم رفته، در مقابل در بعضی از کتب رجالی ما محمد ابن مضارب هم آمده، يکی تو رجال برقی آمده و رجال شيخ قدس الله نفسه که به احتمال قوی شيخ هم از مرحوم برقی گرفته و در اين دوتا کتاب تصريح شده به کنيه او ابوالمضارب، محمد ابن مضارب ابوالمضارب که نشان می­ده که بچه­اش هم اسمش مضارب بوده، مضارب ابن محمد ابن مضارب مثلاً بچه­ای ايشان پس اين که در اين دو کتاب هم جای شک نيست که به عنوان محمد ابن مضارب آمده، در اين دو کتاب رجالی هم، و در کتب فهارس که نيامده، البته خب در هردو کتاب هم توثيق نشده اين راجع به کتب رجالی پس در کتب رجالی تو يکی محمد ابن مصادف آمده تو دوتا محمد ابن مضارب آمده حالا آيا اين دوتا ناظر هم هستند، مثلاً آنی که محمد ابن مصادف را آورده می­خواهد بگه آقا آنی که شما می­گيد مضارب نيست اين مصادفه، يا آن مضارب آورده می­خواهد بگه اين که شما می­گين نيست مضادف، احتمال داره نمی­تونيم يقين پيدا بکنيم.

و اما در کتب روايت، در کتب روايت شايد يک روايت داريم که در نسخ، در کتب اربعه محمد ابن مصادف آمده بيشترش محمد ابن مضاربه، بيشترين روايتی که ما الآن در روايات داريم محمد ابن مضاربه، فقط با اين نکته بعضی از روايات در يک کتاب همان روايت محمد ابن مصادف ذکر شده در کتاب ديگه مثلاً فرض کنيم در کافی محمد ابن مضاربه، در تهذيب محمد ابن مصادفه، چندتا حديث داريم که اين دوتا مشترک شدند چندتا حديث البته همه­اش نه، پس بنابراين يک احاديثی داريم که الآن در نسخی که الآن داريم محمد ابن مضاربه، اين زياده يکی داريم که محمد ابن مصادفه آن يکيه، چندتا هم داريم که دوتا نسخه است در يکی، مثلاً در تهذيب محمد ابن مضاربه، در کافی محمد ابن مصادف مثلاً و روايت هم يکيه، اين هم دوتا سه­تايي هستند يک چندتای اين طوری هستند، دقت فرموديد لذا ديگه حالا می­مانه که آدم، خود من هم که هنوز واقعاً گير دارم که واقعاً محمد ابن مضارب نامی داشتيم يا اين همان محمد ابن مصادفه، چون من خود من هم در رجال همان که عرض کردم کراراً مبنا آنی که گاه گاهی تا شواهد وثوق پيدا نکنيم اصلاً به وجود شخص شک داريم نه وثاقت وثاقت مرحله بعده آيا شخصی در خارج به نام محمد ابن مضارب بوده که اين ازش حديث نقل کرده يا نه؟ همان محمد ابن مصادفه، آن پسر غلام حضرت صادق(ع) محمد ابن مصادف، و مضارب نامی ما نداشتيم علی حال عرض کرديم ما روايات داريم خود مرحوم استاد در کتاب معجم يک روايت از محمد ابن مصادف نقل کرده از کامل الزيارات، يکی هم از محمد ابن مضارب از هردوشان نقل کرده، من که يادم مياد مراجعه کردم سند هردو يکيه، ظاهراً همان روايت هم نسخه بدله، اشتباهه، نسخه بدله، خود من هنوز علی ای حال خيلی خيلی برای من الآن اين مطلب واضح نيست که اين­ها دو نفر اند يا يک نفر اند هنوز خود من شخصاً خيلی اين که اجمالاً مصادف را هم می­دانيم آيا اين پسری به نام محمد داشته به اين مقدار الآن نمی­تونيم اعتماد بکنيم محمد ابن مضارب نامی هم بوده نمی­تونيم به اين آقا اعتماد بکنيم انصافاً وحدت و تعدد اين­ها هنوز پيش خود من هم روشن نيست.

و  اما به هر حال هرچه اسمش می­خواهد باشه اگر محمد ابن مصادف باشه ابن غضائری تضعيف کرد تضعيفات او محل تأمله خيلی قابل قبول نيست اگر محمد ابن مضارب هم باشه که ايشان ساکت بوده تضعيفی چيزی نکرده، حالا هرکسی که بوده فرض کنيم مشت حسن بقال اين آقا ازش حديث نقل کرده می­شه حديث را قبول کرد يا نه؟ انصافاً با اين که محمد ابن مضارب کم روايت داره نسبتاً خيلی کثيرالروايت نيست اما همين کمش هم خيلی بزرگان ازش نقل کرده مثلاً اينجا اگر دقت بکنيد مثل ثعلبة ابن ميمون که بسيار بزرگواره، يونس عن محمد ابن مضارب، صفوان عن محمد ابن مضارب عده­ای از بزرگان از اين اسم نقل کردند از اين شخص حالا اسمش مصادفه يا مضارب آنش را من نمی­دانم اما از اين بزرگان ما نقل کرده، خب بلا اشکال نقل اين بزرگان خودش يک شاهديه، اجمالاً شاهد خوبيه، ليکن مانحن فيه چون تعارض به روايت ديگر اين ديگه کار را فعلاً مشکل می­کنه پس فعلاً آنچه که ما داريم، روايت محمد ابن مضارب به لحاظ شخص خودش نمی­تونيم قبول بکنيم اما به لحاظ اين که اجمالاً بزرگان نقل کردند بد نيست اين يک، دو اين روايت با اين که بالاخره به لحاظ سند يک گيری پيدا کرده بلا اشکال حديث معروفی در قم بوده، بلا اشکال، چرا؟ چون محمد ابن يحيي که شيخ القمين در زمان خودش، احمد ابن محمد ابن عيسی اين­ها از بزرگان قم اند، چون دقت بکنيد يک حديث که در يک کتاب مشهور قم باشه ممکن است حتی صدوق به همان اکتفاء بکنه و بگه و قد روی عن الصادق خوب دقت کردين آن وقت مشهور بود اين حديث را بزرگان قم نقل کردند اين جای بحث نداره،

س: صدوق

28: 36

ج: بلی آقا

س: صدوق

ج: نه نه نکرده اما در محيط قم جزو احاديث جا افتاده بوده يعنی اگر می­گفتند لابأس ببيع العذره می­دانستند که مثلاً محمد ابن يحيي و احمد ابن محمد و اين بزرگان نقل کرده البته از حجال به بعد کوفيه، مال احمد ابن محمد، مال محمد ابن يحيي قميه، بقيه­اش کوفيه، و اما حديث شيخ که از کتاب يعقوب ابن شعيبه، از همان اولش کوفيه، همه­شان تا آخر به اصطلاح عن عبدالله ابن وضاح و يعقوب ابن شعيب اين­ها کوفی هستند، يا شايد يعقوب ابن شعيب آن هم بغدادی باشه درست نمی­دانم ظاهراً کوفی باشه پس بنابراين در محيط علمی قم لا اقل در قرن سوم اين حديث معروف بوده که محمد ابن يحيي و احمد ابن محمد نقل کردند لابأس ببيع العذره حالا آن کتاب مال محمد ابن مضارب بوده کتاب بوده روايت بوده سماع بوده آن چيزی ديگری است اين تا اينجا زمينه اين دو سه تا روايت، جمع نهايي را فردا عرض کنم انشاء الله و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال