مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 99-1398 » فقه سه شنبه 1398/9/5
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1395/8/9 مکاسب محرمه
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- مکاسب 99-1398 » فقه چهارشنبه 1398/7/17
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/6
- مکاسب 99-1398 » فقه دوشنبه 1398/9/11
- اصول 98-1397 » اصول چهارشنبه 1397/7/4
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
- اصول 97-1396 » اصول سه شنبه 1396/9/21
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1384-75
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
عرض کرديم غير از آن روايت عامه که متعلق است به تحف العقول، که شئ من وجوه النجس غير از آن روايات عامه در باب بعضی از نجاسات روايت خاصه هم داريم در باب عذره عرض کرديم که آنچه که الآن در اختيار ما هست از مجموعه مصادر خود ما سه تا حديثه، از مصادر شيعه يعنی اثنی عشری يک حديث هست در کتاب دعائم الاسلام و در کتاب مثلاً زيديه من نديدم مثلاً کتاب الاحکام نمیدانم جاي ديگهاش آورده، در اين بحث مربوطش نياورده، و اما در مصادر ما سهتا حديثه، که اين سهتا حديث يکش را مرحوم کلينی آورده که لابأس ببيع العذره، طبعاً مرحوم شيخ در استبصار و در تهذيب هم ايشان آورده، يکش را مرحوم خود شيخ به تنهايي آورده که فرمودند که ثمن العذره من السحت اين در تهذيب و استبصار به لحاظ زمانی مصدر اين روايت قبل از کلينيه، جزو آثار حسن ابن محمد ابن سماعه است و نمیدانيم چرا کلينی نياورده ايشان خيلی از آثار ابن سماعه را آورده اين هم دوتا حديث سومی که ما در اينجا داريم يک روايتی است از نوادر الحکمه که مرحوم شيخ طوسی بازهم آن را منفرداً آورده، اين نوادر الحکمه هم در اختيار کلينی بوده، هم صدوق و هم شيخ طوسی آن دو بزرگوار نقل نکردند فقط شيخ طوسی نقل کرده، اين روايتی را که شيخ طوسی نقل کرده به حسب ظاهر فعلاً جمع بين متعارض کرده چون گفته که حرام بيعها و ثمنها و قال لابأس ببيع العذره اين سهتا روايت که درباره خريد و فروش عذره است با اين شرح، و روشن شد که کلينی يکش را آورده، صدوق هيچیاش را نياورده، شيخ طوسی هم هرسه آورده، منحصراً کسی که هرسه را ذکر کرده شيخ طوسی است و هدف ايشان هم جمع بين روايات بوده و اين جمعی را هم که در تهذيب فرموده که عذره مراد عذره انسان باشه لابأس ببيع العذره، مراد غير انسان باشه اين را هم در تهذيب گفته اما در نهايه اين فتوی را نداده، در مبسوط و در خلاف هم گفته اما فرق بين نجس و طاهر گذاشته، چون غير انسان ممکنه نجس هم باشه خب سگ مثلاً، خوک، خود در اصطلاح قديم، در کشاورزی قديم عذره خوک را فضله خوک را برای يک نحو کود مخصوص برای بعضی جاها و بعضی آثار خاص خودش نمیخواهم حالا وارد آن بحث بشم به کار میبردند، پس ظاهر شيخ در کتاب تهذيب فرقی بين انسان و غير انسانه، روشن شد ظاهر شيخ در تهذيب و استبصار، ظاهر شيخ در نهايه مطلقه، ظاهر در مبسوط و در خلاف هم تفصيل بين نجس و طاهره، اگر تفصيل بين نجس و طاهر شد پس ديگه عذره خوک هم نمیشه، جزو نجس حساب میشه فقط مثل گاو و گوسفند و الاغ و اين جور چيزها طاهر میشن روشن شد يا نه؟ اين کاری است که مرحوم شيخ در کتاب حديث شان انجام داده و آن کاری است که در کتب فقهی خودش انجام داده، قبل از اين که حالا ما اين روايت را بخوانيم برای يک فائدهای که بعد اين فائده را باز توضيح بيشتری بديم در نقل فتوی، اجمالاً در اين که حتی از عذره انسان هم استفاده میشد در کشاورزی جای بحث نيست حالا اصلش حالا ممکن است بگيم آنی که متعارف بوده، خصوص عذره انسان را با خاک و اينها مخلوط میکردند، همچون صريح عذره آدم را نمیبردند يا بالاخره جايي بود که با آب مخلوط میشد چون محل انسان يکيه ديگه برای توالت و بول و اينها يا يک مقداری با آب يا روش خاک میريختند با خاک میبردند خيلی جاها اين طوره با حالت خاک، انسان را اين طور مثل گاو و گوسفند علنی نمیبرند، حالا اين دو بحثه چون اين ممکن است که در نتيجه حکم هم فرق بگذاره و آن اين که مثلاً بگيم در حقيقت وقتی روش خاک میريزند در حقيقت يک نوع فرآوری شده يعنی يک نوع بازسازی شده به همان حالت اصلی خودش شايد اين قدر پليده که دست نمیزنن به خلاف مال گاو و گوسفند آن اين قدر پليد حسابش نمیکنن، حالا به هر حال آن بحث ديگری است حالا يک بحث کبروی راجع به انتفاع به اينهاست که خوب عرض کرديم قاعده حل داريم که کل شئ حلال است و در خصوص عذره يک روايتی هم داريم درباره انتفاع به عذره انسان اين روايت فعلاً در توحيد مفضل آمده، همين کتاب توحيد مفضل معروف که چاپ شده، عرض کرديم سابقاً توحيد مفضل در آثار مرحوم مفضل نيامده يعنی در مرحوم شيخ طوسی يا شيخ نجاشی در آثار مرحوم مفضل ابن عمر جعفی کتاب به نام توحيد ندارند اما مرحوم نجاشی کتاب فکّر داره، نوشته کتاب فکر نمیدانيم بکنيد، خواندن فکِّر چون يک قسمت توحيد اين طور فکِّر يا مفضل، عدهای از بزرگان من جمله آقای خويي احتمال دادند در معجم که اين فکر که نجاشی گفته همين کتاب توحيد، و الا به اسم توحيد کتابی را نجاشی نداره.
مطلب ديگری هم مرحوم نجاشی داره و درست هم هست، و اين که مفضل ابن عمر با اين که يک شخصيت خارجی است و معينه برنامهاش و فکرش مع ذلک در خط غلو به عنوان يک رمز به حساب مياد اين را اشتباه نکنيد، يعنی مفضل ابن عمر در خط غلو از حالت شخص خارج شده خط غلو اگر میخواستند يک چيزی را هم بنويسن، مثلاً بنويسن که امام صادق چنين است و چنان است و حتی بلا نسبت اليهم فی الارض، آن روايت داره که گفت آنها میگن که اله فی السماء شما ائمه هم اله فی الارض،
37: 6
فی السماء اله و فی الارض، حضرت ناراحت شدند خيلی فرمودند، عبيد داخل لله، حالا کار به آن حرفش، اگر میخواستند يک اراجيفی را هم بلا نسبت نسبت بدن به ائمه(ع) فوق آنچه که خداوند برای آنها آن مقامات خاصه را قرار داده اينها میآمدند به زبان مفضل نقل میکردند يعنی غلات هم برنامهشان اين شد که اگر بخواهن چيزی را جعل بکنن، يک کتابی هست عرض کرديم تازگی به دو اسم چاپ شده الحفص و الاضله چاپش کرده، عارف کامل، يک آقای ديگه از اين اسماعيلیها چاپش کرده الحفص الشريف اين کتاب مال اسماعيلیها نيست، مال همين نسيریهای شامه، مال علویهای شامه، مال اسماعيلیها نيست اين کتاب را مرحوم شيخ مفيد هم داشته تعبير کرده بهش الاشباه و الاضله، اين مراد همين کتابه ظاهراً مراد ايشان همينه، خب در اين کتاب يک چيزهای را به مفضل نسبت دادند، من جمله به مفضل نسبت دادند تناسخ ايشان قائل تناسخه که آدم میميره باز بر میگرده در دنيا در صورت حيوان، خب اين خلاف شريعت اصلاً خلاف تمام اديان الهی است در همين کتاب نسبت دادند، در همين کتاب نسبت دادند، که روز عاشورا جبرئيل آمد و رفت به عمر سعد گفت که تو میخواهی ربّ السموات و الارض را بکشی، امام حسين را خطاب میکنه حتی میگه ان تغسل ربّ السموات و الارض، در همين کتاب نسبت داده به مفضل، وضع مفضل اين جوريه يعنی غلات هم دروغهاش را بهش نسبت دادند خودش فی نفسه خيلی قوی هم نيست ثقه هم نيست، حالا مشکل اينه که خودش هم متدينه، اما آن طور دقيق در نقل کلام نيست تازه يک مقدار دروغ هم به او نسبت دادند، حالا به هر حال کتابی است به نام توحيد مفضل که کراراً چاپ شده من در پشت بعضی از نسخی که ديدم نقل شده، احتمال میدم در قرن سوم و چهارم در مصر در ايام خلافت فاطميين مصر که شش امامی بودند اين را آنها نوشته باشند، لسان اين کتاب به اصطلاح امروز ما لسان علمه، از راه فيزيک و شيمی و طبيعيات و فيزيولوژی اثبات خدا و لسان لسان علمه، لسان فلسفه يا عرفان نيست، لسان اين رساله، از راه لسان علمی آن از سالهای دويست، صد و پنجا، دويست ديگه علوم يونانی مثل همين علوم غربی زمان ما ترجمه شد به جهان اسلام ديگه اخذ و رد داشت همان ور، عدهای منکر بودند، مخصوصاً اهل سنت، عدهای مثبت بودند مابين اثبات و انکار کان يترجح مابينهما يکی مثبت يکی منکر، يکی مثبت يکی منکر، آن وقت به صفت کلی در ميان فرق اسلامی آن فرقهای که خيلی به علوم طبيعی اعتناء داشت اسماعيلیها هستند اينها اعتنای خاصی داشتند در مصر هم که بود، علم يک ترويجی شد حتی نقل میکنن يک رسائلی هست به نام اخوان الصفا معروفه که اين رسائل، نمیدانم فيزيک و شيمی و هندسه و اين حرفاست، رياضياته، همين طبيعات و اينهاست اين رسائل را میگن بعضی از علماء از ترس جان شان اسمشان را ننوشته معروفه که مؤلفين شان مجهوله و در کتب ده پانزده نفر را اسم بردند که اينها جزو مؤلفين اند بقيه مجهول اند، يعنی اصلاً وضع جامعه اسلامی اين جور وضعش عقب افتادگی داشت که علم را اسم بردند اصلاً میترسيدند من در بعضی از کتب اسماعيلیهای فاطمی اگر حافظهام خراب نشده باشه ديدم که نه اينها را ما نوشتيم ائمه ما نوشته، خود ائمه اسماعيلیها میگن اخوان الصفا را، رسائل اخوان الصفاء را ائمه فاطمیها نوشتند، غرضم میخواهم روح علمی اينها را بگم، من احتمال میدم که اين کتاب توحيد مفضل هم ساخته و پرداخته اسماعيلیهای مصر باشه، و اينی که در آخر کتاب نمیدانم فيسيوس يا فيزيون يکی از فلاسفه يونان هم اسمش آمده، فقال فيزيون نمیدانم علمائی نمیدانم فلاسفه اين طور، ظاهرش شايد تعبير فلسفه داره، نمیدانم اسمش که آمده حالا قبل و بعدش درست دقيقاً تو ذهنم نيست، بعضی از آقايون معاصر ديدم که مثلاً افتخار آن فيلسوف اينه که امام صادق(ع) اسم ايشان را برده اينها همهاش واضح نيست با اين حرفا نمیشه کاری کرد،
س: ارسطو
ج: ارسطو نه از اين اسمهای مألوف نيست، سقراط و ارسطو و افلاطون نيست، ذی فون، ذی نون، همچو فيزيون يک همچو اسمی حالا يادم رفته، بلی قال حضرت فرمود فاعتبر بما تری اين را هم در همين باب آورده، اين در بحث انتفاع به عذره است من ضروب المآرب مآرب جمع مأرب حوائج عرب داره، فی صغير الخلق و کبيره و بما له قيمة يعنی امام میخواهن بفرماين نگاه بکن حتی اشيائی که ارزش ندارند و فوق العاده پست اند اينها هم حوائجی باش انجام میشه آنی که ارزش داره و آنی که ارزش نداره، و اخص من هذا و احقره الزبَل، يا زَبل هردوش درسته، اين زبالهها و العذره التی اجتمعت فيها الخساسة و النجاسة هم پسته، هم نجسه، پلشته به اصطلاح معاً و موقعها من الزروع و البقول و الخزور ببينيم که در زرعها به قول امروزیها،
6: 12
زرع در اينجا مثل گندم و اينها بقول هم آنهای مثل نخود و لوبيا و اين جور چيزها، خزور هم که سبزيجات تره و اين جور چيزها، اجمع الموقع الذی ببين همينی که اين قدر پست و نجس هست لايعدله الشئ حتی ان کل شئ البته اَنّ و اِن هردو درسته چون حتی استنافيه هم داره، حتی اِن اَن کل شئ من الخزر لايصلح و لايذکو الا بالزراعة رشدش با همين سمادهاست و السماد الذی يستقذره الناس، مردم ازشان بدشان مياد و مع ذلک اينها منشأ رشد آنها اند و يکرهون الدنو منه واعلم انه ليس منزلة الشئ علی حسب قيمتة منزلتش به ارزشش نيست بل هما قيمتان مختلفتان بسوقين، دوتا بازار داره در يک ديدگاه ممکن است خيلی نجس و پست، پلشت باشه پست باشه در يک ديدگاه ديگه همان برای ما نافع باشه، و ربما کان الخسيس فی السوق المکتسب نفيساً فی سوق العلم دربازار خريد و فروش، دربازار معامله ممکن است پست باشه اما در بازار علم بسيار عالی باشه فلاتستصغر العبرة فی
22: 13
شئ لصغر قيمته به خاطر کمبود قيمت او را کوچک حساب نکن، بعد حضرت فرمود فلو فطنوا طالبوا الکميا اين فطنوا عادتاً در لغت عرب فطنه بايد بگن حالا به صيغه جمع آورده فطنوا طالبوا طالبو جمعشه، فاعل فطن است فلو فطنوا طالبوا الکميا، کسانی که دنبال کميا هستند در اصطلاح ماها فارسی زبانها، کيميا همان اکسر اعظم و که نمیدانم يک چيزی درست بکنن بريزن تو مس مثلاً طلا بشه و ليکن کيميا اين لفظ انگليسی لفظ غربی که بوده يونانی بوده الآن در اروپا به معنای شيمی، شيمی همان کيمی، همان شيمی که ما الآن میگيم همان کيمياست فلو فطنوا طالبوا الکيميا، در شيمی راجع به خواص داخلی اشيائه فعل و انفعالاتی که پيدا میشه فيزيک ظواهر بيرونی اشياء است شيمی خصائص داخلی اشياء و فعل و انفعالاتی که بر اثر حالات شيئ پيدا میشه يا ترکيبی يا تفصيله، ابتداء میشه جدا، الی آخر فلو فطن طالب الکيميا اما خيلی عجيبیه از امام(ع) حضرت میفرماين کسانی دنبال علم شيمی هستند اينجا طالبوا جمع طالب همانی است که ما در لغت فارسی میگيم طلبه، طلبه يعنی دانشجو، الآن در کشورهای به دانشجو میگن طالب، و جمعش يا طلاب است يا، اصلاً طلبة الجامعه، يعنی دانشجويان دانشگاه به اصطلاح، اينجا طالب يعنی دنش پژوهان کسانی که دنبال علم شيمی هستند فلو فطنوا طالب الکيميا کسانی دنبال شيمی و کيميا هستند اگر میدانستند لما فی العذره در همين عذرهای که به اين پستی است چه مقدار خواصي يا آثاری میشه پيدا بشه لو اشتروها بانفس اثمان، خيلی عجيبه همان را با يک قيمت گران میخريدند و غالوا بها، غالوا از غلاء يعنی گران، قيمت گرانی را بهش میدادند البته خب الآن ما نمیدانيم حالا مراد امام، اگر اين روايت مال امام باشه، اين چه نکتهای را در عذره داره، اما خب آن چيزی که الآن تقريباً در زمان ما در کشورهای اروپايي کاملاً متعارف شده، يعنی در خيلی از جاها حتی کشورهای شرقی هم از همين سماد يا به اصطلاح کود حيوانی مثل مال گاو و گوسفند تبديل به انرژی گازش میکنن، يعنی میريزند توی يک چاهي که درش بسته باشه يک راه باز، اين خودش توليد گاز میکنه اصلاً کود خودش گاز داره، لذا آن آقايونی که اگر ديدن در دهات در قديمیها کودک را مستقيماً زير درخت نمیريختند چون برگ درخت را خراب میکنه، اين هم يک نکتهای برای زراعت، چون گاز داره اين را بيرون میريزند يک مدتی تا اين گاز او بره، بعد بريزن پای درخت البته نکات ديگهای هم داره آن بيرون ريختن يکش رفتن و الا مستقيم از توی جای حيوان در بيارن و پای درختها بريزن مخصوصاً اگر درخت هوا خورش کم باشه درخت را خراب میکنه، الآن اين کود را به اصطلاح تو چاه میريزند سر چاه را محکم میبيندند يک لولهای ازش میگذارند همين گاز شهری قشنگ باش اجاق گازه روشن میکنن، وسائل ديگه همين استفادهای که ما گاز شهری میکنيم همين بعينه از کود خواهد شد و طبيعتاً اگر انسان اين گاز را بگيره فرض کنيم باش يکدانه از اين توربينهای گازی برای توليد برق درست بکنه يعنی به قول لاشتروها بانفس الاثمان همين تبديل میشه به برق، اين برق انصافاً زندگی ما را عوض کرد اين چيزی نيست انصافاً همين استفادهای برق يعنی برق که نيروی کهربا يا برق قبل از کشف به اصطلاح چيز بود قبل از اکتشاف لامپ بود، ليکن نيروی برق را آوردند در لامپ الآن واقعاً زندگی بشر را از چيزهای است که دگرگون کرد، خب از اين روايت مبارکه اگر روايت باشه معلوم میشه به اين که همين عذره با پستی و پلشتی خودش مع ذلک دارای فوائدی است بلکه امام میگه از نظر تحليلی شيميايي درست تحليل بکنن چه فوائدی که بانفس الاثمان او را خواهد خريد، علی ای کيف ماکان اين روايت را هم خوانديم برای اين که فائده او روشن بشه.
و اما مقام جمع عرض کرديم مرحوم شيخ کلينی ايشان که طرح فرمودند يک روايت را گرفتند بقيه را طرح کردند، ظاهراً ابن سماعه هم همين کار را کرده، روايت ثمن العذره را گرفته بقيه را ترک کرده ظاهراً و مرحوم محمد ابن احمد هردو حکم را آورده اينها هم قبل از کلينيه صدوق هم که اصلاً نياورده شيخ طوسی هم که هردو را آورده، از زمان شيخ طوسی وجوه جمع ديگه شروع شده و چون مرحوم شيخ به اين تصور بوده که اين يک حديث واحديه بيشتر لبه وجوه جمع روی جمع دلالی بوده، چون نمیگفتن سند حديث واحد نصفش را قبول بکنی يا نکنی، نمیشه ديگه سند را يا قبول کرد يا نکرد، يعنی نمیشه الا اين که، نصفش را قبول کنيم نکنيم، نمیشه در سند نمیشه تبعيض در سند نمیشه لذا مرحوم شيخ جمع کرد بين عذره انسان و غير انسان اين در تهذيب و استبصار در مبسوط بين سرجين نجس و غير نجس بعد از مرحوم شيخ هم وجوهش را من ديروز نقل کردم، جمع به کراهت شده، جمع نمیدانم به کذا شده، جمع به بلاد يتعارف فيها شده چه شده چه شده الی آخره اين وجوه جمع خود مرحوم شيخ انصاری قدس الله نفسه آن روايتی را که ثمن العذره من السحت قبول میکنه خلافاً للشيخ کلينی، قائل به مسلک طرحه میگه شواهد مؤيد اين روايته، آن روايتی که میگه لابأس ببيع العذره را قبول نکنيد، عرض کرديم وجوهی در کلمات اصحاب بود و اخيراً هم عدهای از بزرگان به اين فکر افتادند که اين دو روايته اصولاً چون مشکل اساسی همين روايت مرحوم شيخ طوسی بود که جمع کرده بود اينها معتقد شدند در حقيقت اين دوتا روايته نه يک روايت باشه، و ديروز هم شواهدی دو روايت بودن را ما ذکر کرديم ديگه احتياج به تکرار نداره و اما آنچه که الآن خود ما میخواهيم ببينيم اين روايت را چه کارش بکنيم يک اولاً حديثی است که مرحوم کلينی يعنی قديمتر از کلينی حديثی است که در کتاب حسن ابن محمد ابن سماعه آمده اين به اصطلاح حديثی که به اصطلاح سحت، خب اين روايت روايت خوبيه اين روايت به لحاظ سند مشکل خاصی نداره فقط در سند او علی ابن سکن يا علی ابن مسکين داره که خب توثيق نشده بلکه نه فوق توثيق نشده در مصادر ما اسم او نيامده اين حقير سراپا به اين جور افراد میگيم مجهول مطلق، اصطلاح بنده است مجهول مطلق آن کسی است که حتی اسمش در کتب رجال نيامده اصلاً علی ابن سکن اين جوريه اصلاً اسمش هم نيامده، نه علی ابن سکن، نه علی ابن سکَين نه علی ابن مسکين، ما خود ما با شواهد قبل و بعد احتمال بسيار بسيار قوی داديم علی ابن حسن تاتوری باشه ايشان چون اين روايت را منحصراً شيخ طوسی نقل کرده در مصدر ديگه نيامده مرحوم کلينی نقل نکرده احتمالاً نسخه مرحوم شيخ مغلوط بوده، يا به هر حال در يک کتاب مرحوم شيخ او را علی ابن مسکين ضبط کرده در يک کتاب علی ابن سکن آورده، شايد نسخ خود تهذيب و استبصار هم روشن نباشه علی ای حال اگر علی ابن حسن باشه اين خيلی خوبه و آن تاتوری معروف است و شواهد هم مؤيده، سند ديگه مشکل نداره يعقوب ابن شعيب هم ميثمی هم از بزرگان اصحاب است و هيچ مشکل خاص نداره فقط اين مشکلش اين است که مرحوم کلينی به او عمل نکرده، مرحوم کلينی حديثی دومی را آورده که بر میگرده سندش به محمد ابن مضارب، اين عرض کرديم مرحوم کلينی اين حديث را از استادش محمد ابن يحيي نقل کرده که از بزرگان قمه، ايشان هم از احمد ابن محمد اشعری قمی نقل کرده که فوق العاده جليل القدره، و ايشان هم عرض کرديم ما شرح تاريخ روايت در سفری که به کوفه داشته از قم، مصادری عدهای از اصحاب را، کتب اصحاب نام حجال هست عبدالله ابن محمد که بسيار بزرگوار است و ثعلبة ابن ميمون و محمد ابن مضارب که توثيق نداره محمد ابن مضارب البته مرحوم استاد گفته اين محمد ابن نمیدانم مصادف توثيق داره اين يکی نداره، و توضيحات کلمات استاد را گذشت ديگه نمیخواهد تکرار بکنيم، ايشان در کتاب شان در به اصطلاح در مصباح الفقاهه يک مطلب فرمودند در کتاب معجم مطلب ديگری فرمودند، و اخيراً هم مطلب سومی در مصباح الفقاهه يکی شان را قبول کردند دومش را قبول نکردند در کتاب به اصطلاح معجم هردو را قبول کردند چون هردو در کامل الزيارات هستند محمد ابن مضارب و محمد ابن مصادف، اخيراً هم که از کامل الزيارات بر گشتند هردو را قبول ندارند، اين هم مبنای اخير ايشان، اين مبانی استاد حالا برای اين که بشناسيم اين آقا محمد ابن مضارب است يا محمد ابن مصادف اين يک مطلبی که روشن بشه يک کمی اينجا بحث بکنيم، يک مختصری مناسب با بيشتر کليات حالا خيلی وارد بنده سابقاً عرض کرديم که در مباحث رجالی و حديثی و شناخت روات ما اصحاب پيش ما ما سه محور داريم، اهل سنت دو محور دارند ما سه محور داريم محور اول رواياته، يعنی همين کتب کافی استبصار، تهذيب، محاسن، درجه يک درجه دو به اينها مراجعه کنيد، گاهی تو يک کتاب محمد ابن مضاربه، گاهی تو يک کتاب محمد ابن مصادفه، تو روايات مثلاً يا همه در همه روايات يک اسم داره يا در همه روايات مختلفه نسخ مختلفه، و عرض کرديم چون در زمان قديم نقطه نبود و خط هم خط کوفی بود غالباً اسمها اشتباه میشد مضارب و مصادف اشتباه میشد حتی به لحاظ کتابتی مثلاً هشم مینوشتند هـ، س، م، خب يکی هیسم میخواند، يکی هشيم میخواند، يکی هاشم میخواند يکی هشام میخواند، چون هشام هم که میخواستند بنويسن هشم مینوشتند الف را نمیگذاشتند، هاشم هم که میخواستند بنويسن هشم مینوشتند اين سه چهار جور قابل خواندن بود اگر سماع نبود به خواندنها فرق میکرد آن سماع قصه را حل میکرد که از استادش شنيده بود خب در کتب روايت يک مجالی است که ما بگرديم دنبال کتب رجال روايت به اين اسمش را مثلاً ببينيم چيه؟ قسمت دوم محور دوم کتب رجالی ماست گاهی من عرض کردم اسم يک نفری در کتب روايت دهتا اسم داره اما تو کتاب رجال يکي مياد چون میخواهن شرح حالش را بنويسن ديگه، مثلاً گاهی اوقات نمینوشتند مثلاً برقی، گاهی احمد البرقی، احمد ابن ابی عبدالله البرقی، احمد ابن ابی عبدالله، احمد ابن محمد، احمد ابن محمد البرقی اين تمامش يکيه، گاهی ده تا گاهی ما افرادی داريم که شايد ممکنه پانزدهتا بيستتا اسم داره در روايات اما تو رجال ديگه که اين جوری نمینويسند رجال يک اسم مینويسه، اين محور دوم کتب رجالی ما، و محور سوم کتب فهارس ما، فهارس ما مال کسانی بودند که مؤلف بودند فهرست داشتند، مثل نجاشی، نجاشی مؤلفين را نوشته، شيخ طوسی هم رجال داره، هم، من عرض کردم نجاشی رجال نداره، در ضمن فهرستش بحثهای رجالی داره، و الا ايشان رجال نداره اين هم که چاپ شده فهرست ايشانه، علی ای کيف ماکان ما برای شناختن يک اسم اين سه محور را بايد نگاه بکنيم، اهل سنت دو محور دارند روايات و رجال، ديگه فهرست ندارند فرق ما با اهل سنت در اين جهته، ما فهرست هم داريم آنها ندارند.
حالا محمد ابن مضارب در فهارست که نيست اين هيچ اين باب بسته شد اصلاً ما در کتب فهارس نام ايشان را نداريم نه در فهرست شيخ است نه در فهرست نجاشی که حالا مثلاً نجاشی تصريح کرده باشد به ضاد، صادف، مصادف، مضارب هيچ، اين که رفت پی کارش، و اين معناش اين است که اين شخص اين بزرگوار حالا هرچه بوده اين آقا کتاب نداشته لا اقل، يا اگر هم داشته دست اصحاب نرسيده، تو فهارس نرفته اين قسمت اول منتفی، ماند در قسمت دوم که کتب رجال باشه در کتب رجال فعلاً در اين رجال منسوب به ابن الغضائری اسمش محمد ابن مصادف آمده و اصولاً ايشان از شخص دومی به نام محمد ابن مضارب اسم نمیبره، اصلاً از شخصی به نام محمد ابن مضارب اسم نمیبره و احتمال اين که ايشان هم اشتباه کرده باشه خيلی بعيده سرش اينه که يکی غلامان حضرت که آن هم فضل کمالی داشته، و شيعه با او با اين مراجعه میکرده ما چندتا از عبيد و غلامان حضرت داريم که تو روايات ما وارد اند، يکی معطب يکی همين مصادفه، مصادف اگر پدر محمد، اين که هست مصادف که ما داريم ايشان هم ازش روايت داريم هم از موالی ابی عبدالله است، غلامه به اصطلاح روز ما کار چاکن بوده يعنی کارگزار بوده پيش حضرت، احتمالاً عبد حضرت بود نه اين که فقط، خب ما مصادف داريم مرحوم ابن غضائری هم نوشته ابن مولی ابی عبدالله معلوم میشه ايشان را محمد ابن مصادف خوانده اين ديگه واضحه، چون پدرش مشخصه، اين محمد ابن مضاربی که الآن ما ازش روايت داريم اين زمان حضرت صادق داره از حضرت موسی ابن جعفر داره، از حضرت رضا داره، يک کسی بايد باشه که با ائمه، سهتا امام بوده احتمالاً پسر اين آقا باشه بد نيست تصادفاً حرف ابن غضائری بد نيست چون محمد ابن مصادف غير از اين که زمان حضرت صادق در خدمت حضرت بوده در زمان موسی ابن جعفر هم بوده در کتاب کشی يک روايت واحدهای است که حضرت مصادف میگه يا راوی میگه که حضرت موسی ابن جعفر يک زمينی را خريدند، به اصطلاح ما يک پشتوانهای اقتصادی و فرمودند به مصادف، هذا للصبيه يعنی برای چهها، آن وقت توضيح داده بعدش ظاهراً توضيح مال راوی باشه، يعنی بچههای خود مصادف، آن وقت در ذيلش داره قبل ان يکون من امر مصادف ماکان اين نشان میده که مصادف آخر عمری به يک زحمتی افتاده، حالا يا خليفه او را شهيد کرده چون مثلاً نزديک حضرت بوده، غلام حضرت بوده احضارش کردند معلومات داخل خانه را بگه اين هم اباء کرده چيزی نگفته، از اين عبارت معلوم میشه که اين بی چاره مرحوم مصادف يک مشکل، البته ابن غضائری تضعيفش کرده نه درست هم نيست، اين مرحوم مصادف يک مشکلی داشته، به هر حال آواره شده در بدر شده شهيد شده قبل ان يکون من امر مصادف ماکان،
س: فساد مذهب باشه
ج: نه بعيده، حضرت موسی ابن جعفر اين قدر علاقه داشتند که برای احتياط بر روز مبادا يک تکه زمين برای بچههاش خريدند که اگر پدرش شهيد شد يا در بدر شد اينها آواره نشه بچههاش خيلی بعيده آن فساد مذهب باشه، قبل ان يکون من خود من به شم التاريخم میفهمم که ايشان را احتمالاً شهيد کردند يعنی سلطه مثلی اين که بعضی از افراد که نزديک حضرت امير بودند مثل قنبر و اينها که مثل خود ميثم ميثم تمار، حجاج اينها را احضار کرد که بايد مثلاً يا عبيدالله زياد يا حجاج آن ظلمهای که در کوفه بودند که شما آنچه از ابوالحسن میدانستين بگين، از ابوتراب ابوالحسن که نمیگفتند دقت فرموديد حالا نمیدانم اين مراد کشی چيه؟ از اين که میگه يک زمينی حضرت اين عنايت نمیکنه موسی ابن جعفر و قال هذه لللصبيه، آن هم گفته صبيه نه بچههای من، بچههای تو، دقت میفرماييد يعنی للصبية مصادف قبل ان يکون من امره ماکان، حالا آيا شخصی به نام محمد پسری داشته نه الآن، ابن غضائری محمد ابن مصادف را نام برده آيا نظر ابن غضائری غير از نام بردن اين است که اگر در روايت هم محمد ابن مضارب ديدين آن غلطه اين درسته محمد ابن مصادف، اين را هم ما نمیبينيم آيا نظر مبارک ايشان اين بوده که اسم صحيحش محمد ابن مصادفه، مضارب نيست آن را هم ما نمیدانيم علی ای حال در کتب رجالی ما در فقط در رجال ابن غضائری محمد ابن مصادف آمده که خيلی توثيق نکرده يک کمی ور رفته ايشان يعنی توثيق که نکرده هيچی، ور هم رفته، در مقابل در بعضی از کتب رجالی ما محمد ابن مضارب هم آمده، يکی تو رجال برقی آمده و رجال شيخ قدس الله نفسه که به احتمال قوی شيخ هم از مرحوم برقی گرفته و در اين دوتا کتاب تصريح شده به کنيه او ابوالمضارب، محمد ابن مضارب ابوالمضارب که نشان میده که بچهاش هم اسمش مضارب بوده، مضارب ابن محمد ابن مضارب مثلاً بچهای ايشان پس اين که در اين دو کتاب هم جای شک نيست که به عنوان محمد ابن مضارب آمده، در اين دو کتاب رجالی هم، و در کتب فهارس که نيامده، البته خب در هردو کتاب هم توثيق نشده اين راجع به کتب رجالی پس در کتب رجالی تو يکی محمد ابن مصادف آمده تو دوتا محمد ابن مضارب آمده حالا آيا اين دوتا ناظر هم هستند، مثلاً آنی که محمد ابن مصادف را آورده میخواهد بگه آقا آنی که شما میگيد مضارب نيست اين مصادفه، يا آن مضارب آورده میخواهد بگه اين که شما میگين نيست مضادف، احتمال داره نمیتونيم يقين پيدا بکنيم.
و اما در کتب روايت، در کتب روايت شايد يک روايت داريم که در نسخ، در کتب اربعه محمد ابن مصادف آمده بيشترش محمد ابن مضاربه، بيشترين روايتی که ما الآن در روايات داريم محمد ابن مضاربه، فقط با اين نکته بعضی از روايات در يک کتاب همان روايت محمد ابن مصادف ذکر شده در کتاب ديگه مثلاً فرض کنيم در کافی محمد ابن مضاربه، در تهذيب محمد ابن مصادفه، چندتا حديث داريم که اين دوتا مشترک شدند چندتا حديث البته همهاش نه، پس بنابراين يک احاديثی داريم که الآن در نسخی که الآن داريم محمد ابن مضاربه، اين زياده يکی داريم که محمد ابن مصادفه آن يکيه، چندتا هم داريم که دوتا نسخه است در يکی، مثلاً در تهذيب محمد ابن مضاربه، در کافی محمد ابن مصادف مثلاً و روايت هم يکيه، اين هم دوتا سهتايي هستند يک چندتای اين طوری هستند، دقت فرموديد لذا ديگه حالا میمانه که آدم، خود من هم که هنوز واقعاً گير دارم که واقعاً محمد ابن مضارب نامی داشتيم يا اين همان محمد ابن مصادفه، چون من خود من هم در رجال همان که عرض کردم کراراً مبنا آنی که گاه گاهی تا شواهد وثوق پيدا نکنيم اصلاً به وجود شخص شک داريم نه وثاقت وثاقت مرحله بعده آيا شخصی در خارج به نام محمد ابن مضارب بوده که اين ازش حديث نقل کرده يا نه؟ همان محمد ابن مصادفه، آن پسر غلام حضرت صادق(ع) محمد ابن مصادف، و مضارب نامی ما نداشتيم علی حال عرض کرديم ما روايات داريم خود مرحوم استاد در کتاب معجم يک روايت از محمد ابن مصادف نقل کرده از کامل الزيارات، يکی هم از محمد ابن مضارب از هردوشان نقل کرده، من که يادم مياد مراجعه کردم سند هردو يکيه، ظاهراً همان روايت هم نسخه بدله، اشتباهه، نسخه بدله، خود من هنوز علی ای حال خيلی خيلی برای من الآن اين مطلب واضح نيست که اينها دو نفر اند يا يک نفر اند هنوز خود من شخصاً خيلی اين که اجمالاً مصادف را هم میدانيم آيا اين پسری به نام محمد داشته به اين مقدار الآن نمیتونيم اعتماد بکنيم محمد ابن مضارب نامی هم بوده نمیتونيم به اين آقا اعتماد بکنيم انصافاً وحدت و تعدد اينها هنوز پيش خود من هم روشن نيست.
و اما به هر حال هرچه اسمش میخواهد باشه اگر محمد ابن مصادف باشه ابن غضائری تضعيف کرد تضعيفات او محل تأمله خيلی قابل قبول نيست اگر محمد ابن مضارب هم باشه که ايشان ساکت بوده تضعيفی چيزی نکرده، حالا هرکسی که بوده فرض کنيم مشت حسن بقال اين آقا ازش حديث نقل کرده میشه حديث را قبول کرد يا نه؟ انصافاً با اين که محمد ابن مضارب کم روايت داره نسبتاً خيلی کثيرالروايت نيست اما همين کمش هم خيلی بزرگان ازش نقل کرده مثلاً اينجا اگر دقت بکنيد مثل ثعلبة ابن ميمون که بسيار بزرگواره، يونس عن محمد ابن مضارب، صفوان عن محمد ابن مضارب عدهای از بزرگان از اين اسم نقل کردند از اين شخص حالا اسمش مصادفه يا مضارب آنش را من نمیدانم اما از اين بزرگان ما نقل کرده، خب بلا اشکال نقل اين بزرگان خودش يک شاهديه، اجمالاً شاهد خوبيه، ليکن مانحن فيه چون تعارض به روايت ديگر اين ديگه کار را فعلاً مشکل میکنه پس فعلاً آنچه که ما داريم، روايت محمد ابن مضارب به لحاظ شخص خودش نمیتونيم قبول بکنيم اما به لحاظ اين که اجمالاً بزرگان نقل کردند بد نيست اين يک، دو اين روايت با اين که بالاخره به لحاظ سند يک گيری پيدا کرده بلا اشکال حديث معروفی در قم بوده، بلا اشکال، چرا؟ چون محمد ابن يحيي که شيخ القمين در زمان خودش، احمد ابن محمد ابن عيسی اينها از بزرگان قم اند، چون دقت بکنيد يک حديث که در يک کتاب مشهور قم باشه ممکن است حتی صدوق به همان اکتفاء بکنه و بگه و قد روی عن الصادق خوب دقت کردين آن وقت مشهور بود اين حديث را بزرگان قم نقل کردند اين جای بحث نداره،
س: صدوق
28: 36
ج: بلی آقا
س: صدوق
ج: نه نه نکرده اما در محيط قم جزو احاديث جا افتاده بوده يعنی اگر میگفتند لابأس ببيع العذره میدانستند که مثلاً محمد ابن يحيي و احمد ابن محمد و اين بزرگان نقل کرده البته از حجال به بعد کوفيه، مال احمد ابن محمد، مال محمد ابن يحيي قميه، بقيهاش کوفيه، و اما حديث شيخ که از کتاب يعقوب ابن شعيبه، از همان اولش کوفيه، همهشان تا آخر به اصطلاح عن عبدالله ابن وضاح و يعقوب ابن شعيب اينها کوفی هستند، يا شايد يعقوب ابن شعيب آن هم بغدادی باشه درست نمیدانم ظاهراً کوفی باشه پس بنابراين در محيط علمی قم لا اقل در قرن سوم اين حديث معروف بوده که محمد ابن يحيي و احمد ابن محمد نقل کردند لابأس ببيع العذره حالا آن کتاب مال محمد ابن مضارب بوده کتاب بوده روايت بوده سماع بوده آن چيزی ديگری است اين تا اينجا زمينه اين دو سه تا روايت، جمع نهايي را فردا عرض کنم انشاء الله و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.