فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390 (52)

دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 91-1390 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1390-52

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث راجع به به مناسبت تغيير خلق الله رفتيم به آيه­ی تبديل خلق الله و به اين مناسبت که در ذيل آيه آمده عنوان حنيفيتی که خداوند برای حضرت ابراهيم(ع) ابوالانبياء قرار داد و مخصوصاً اين که می­گيم مخصوصاً چون من الی الآن از اين نسخی که ديدم از اين روايت اين تعبير را فقط توی کتاب علی ابن ابراهيمه، البته در اين نسخه­ی که به اسم اين کتابه، فهی لاتنسخ الی يوم القيامه زده ليکن توی مجمع البيان و در کتاب سعد السعود فهی لم تنسخ و لاتنسخ الی يوم القيامه، و لاتنسخ هم داره فهی لم تنسخ و لاتنسخ الی يوم القيامه، اشاره است به اين که ديگه شما احتياج به استصحاب شرايع سابقه ندارين خود اين شريعت هست دنبال شرايع سابقه نرويد، و اين در مه انبياء بوده فرض کن مثلاً اگر فرض کن يهود بعضی از افعاله انجام نمی­دن اين­ها مخالفت کردند يا يک نصاری اين يک نکته­ی لطيفی است که حالا شايد بعد در نتيجه­گيری ما در متن حديث مؤثر باشه خب به اين مناسبت البته هدف ما تفسير حنيفيت و اثبات اين که اين هم جزو حنيفيته و آيه­ی ان اتبع ملة ابراهيم حنيفاً را ربطش بديم به آيه­ی فليغيرن خلق الله چون شما ممکن است شما  بگيد تمام مقدمات را قبول کرديم، آن

7: 2

را قبول نکنيم آخرش ببينيد می­شه به همديگه ربط داد يا نه؟ چون اگر اين ربط ثابت بشه معلوم می­شه تغيير خلق الله دائماً به از بين بردن نيست مثلاً فرض کنيد کندن موی زير بغل، اگر بگذاره تغيير خلق الله است اگر بکنه تغيير نيست به خلاف ريش، ريش را اگر بکنه تغيير خلق الله است اين می­شه اين معنی را از مجموعه­ی دو آيه با تفسير روايت در آورد البته انصافاً خالی از اشکال نيست که بعد عرض می­کنم فعلاً يواش يواش جلو بريم تا ببينيم اوضاع چيه؟ به کجا می­رسيم پس يک مسأله­ی حنيفيت بود که عرض کردم من احتمال بسيار بسيار قوی می­دم تازگی هم مراجعه نکردم ليکن اين کلمه در مکه بوده اگر مدينه هم آمده به استعمال مکه، چون اهل مدينه خودشان را دنبال رو به اصطلاح ابراهيم نمی­دانستند اهل مکه می­دانستند چون می­گفتند کعبه را ابراهيم بنا گذاشته من دنبال ايشان هستيم، زمينه­های به اصطلاح شريعت ابراهيمه در مکه بيشتر بود تا در مدينه مدينه يا مشرک بودند يا يهودی بودند، اما مکه به خاطر اين که و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت خودشان را دنبال رو حضرت ابراهيم(ع) می­دانستند به هر حال احتمال قوی داره لفظ تحنف اساساً جزو ويژگی­های مکه باشه اگر تو آيات مدنی هم آمده علی تقدير صحتش اين از همان به معنای که در مکه اراده شده و اصل واژه­ی مدنی نباشه مکی باشه و اشاره­ی به به اصطلاح طريقه­ حضرت ابراهيم و طهارته، الآن هم عرض کردم در عراق هم هستند، ايران هم خوزستان هستند، صُبّی بهشان می­گن، اين­ها هر روز صبح تو دجله يا فرات می­رند، تو دجله می­رند اطراف بغداد خيلی مقيد اند به قول خودشان به طهارت و نظافت اين­ها هم خودشان شريعت ابراهيم می­دانند اين مطلب کانما اجمالاً جا افتاده بوده که شريعت حضرت ابراهيم که ابوالانبياء(ع) اصلش بر طهارت و نظافت بوده حالا اين نحوه نظافت چه جوره؟ ظاهراً به استثنای ريش­تراشی در بقيه­اش خيلی اختلاف نبوده، چون اين مثلاً اين شبهه بوده که اگر محاسن بلند بشه شايد مثلاً مثلاً آلوده بشه آن طور طهارت که حاصل نشه، علی ای حال انشاء توضيحاتش را عرض می­کنم بعلمه تبارک و تعالی اين دنبال اين بحث بوديم که اين حنيفيت چيست؟ تا اينجا به اين نتيجه رسيديم که در کتاب به عنوان ده­تا از حيفيت در کتاب در يک روايتی منسوب به امام صادق بوده که در اين کتابی که به نام تفسير علی ابن ابراهيمه آمده سعد السعود سيد ابن طاووس آورده و مرحوم مجمع البيان، طبرسی در مجمع البيان نقل کرده از امام صادق مرسلاً توی اين متن­ها اعفاء اللحاء هست، اين توی اين متن­های اين جوری از آن طرف در کتابی که معروف است به نام فقه  الرضا که اخيراً عرض کرديم اين متن آمده به عنوان حنيفيت هم آمده اصلاً عرض کردم ديروز درسی در حقيقت کتاب فقه الرضا از اين­جا فقه الرضاست، آن يک صفحه و خرده­ی قبلش فقه الرضا نيست يعنی فقه نيست نه اين که فقه الرضا نيست، از اينجا وارد فقه می­شه الحنيفية هی التی عشر خمس فی الرأس و خمس در اين در اين متنی که در اين کتاب موجود آمده اعفاء اللحاء نيست ريش گذاشتن توش نيست، حالا می­خواهم به ترتيب تاريخش را عرض بکنم و اسنادی هم چون اين ناقصه، اين يک دفعه از اينجا وارد کتاب می­شه اسنادی هم فعلاً تو اين نداره يعنی شايد قبلش بوده مثلاً قال الصادق(ع) روی عن ابی عبدالله، شايد هم بوده اما الآن در اين کتاب موجود ما اسنادی از اين نداره بعد از فقه الرضا به حسب چون فقه الرضا به حسب تصديق تصور ما آخر مکتب دوم اول بغداده در مکتب دوم بغداد که از زمان شيخ کلينی رضوان الله تعالی عليه شروع می­شه که عرض کردم حدود سال­های سه صد و بيست و بيست و خرده ی شروع می­شه تا چهار صد و پنجا تقريباً با خرواج شيخ طوسی اين مکتب دوم بغداد اينه که کراراً عرض کردم شايد نزديک درصد افکاری که ما الآن داريم تو حوزه­های ما الآن هست تو رجال ما حديث ما فقه ما اصول ما کلام ما تفسير ما شايد نزديک نود درصدش مديون اين مکتب دوم بغداديم البته اين مکتب دوم بغداد مجموعه­ی ميراث­های را جمع کرده و انصافاً هم تنقيح کرده تصحيح کرده مکتب خوبی هست هم جهات عقلش خوبه هم جهات نقلش خوبه نه تو جهات عقلی افراط می­کنه، مثل قياس و مياس و اين جور چيزها، نه تو جهات نقلش هم خيلی ضعيف گفت لقد افرط الحشيه، يا حشريه، چون درضبط کلمه هم اختلافه حتی انقادوا لکل خبر نه انقادوا لکل خبر نه طرحوا الروايات، يک مکتب خيلی به استثنای کارهای مرحوم سيدمرتضی انصافاً يک مکتب خيلی منسجمی توسط شيخ طوسی و شيخ مفيد که الآن هم در اختيار ما همينه يعنی الآن اگر هم بناست ما در افکار ما تجديد نظر بکنيم بايد اينه بدانيم که کجا پيدا شده؟ از اين افکار از کجا پيدا شده تجديد نظر هم چه جوری بايد بشه راه تجديد نظر هم همينه، عرض کنم که حالا وارد اين بحث نمی­شم انشاءالله جاهای ديگه متعرضش می­شيم ليکن اين به طور کلی در ذهن مبارک­تان باشه مرحوم کلينی قدس الله نفسه  عرض کرده اين روايته را نياورده مرحوم صدوق تنها کسی است، شيخ طوسی هم نياورده شيخ مفيد هم نياورده مرحوم صدوق در کتاب خصال خودش اين روايت را آورده به عنوان روايت و سندش به حسب ظاهر معتبر يعنی اسم­ها معتبره، پشت سرهم که قرار گرفتند، اسم­ها درستند اگر مشکل باشه مشکل همان فهرستی ما يا مثلاً عدم تناسبی مطرح باشه و الا اسم­ها درست اند و چون حسن ابن جهم کتابی داشته که ابن فضال نقل کرده احتمالاً يک نسخه از کتاب حسن ابن جهمه، يک نسخه­ی که احمد برقی نقل کرده شايد کلينی هم روی اين نسخه اعتمادی نداشته شايد چون نسخه کتاب حسن فضال توسط احمد اشعری به قم آمده که مرحوم کلينی هم ازش زياد نقل کرده نسبتاً به هر حال حالا علتش را الآن من نمی­تونم من ابداع احتمال می­تونم بکنم اما بالاخره يک نتيجه نهايي بگيرم نه، نتيجه نهايي ايشان در خصال خودشان آوردند تو اين متن خصال که ده­تا هست حالا غير از اين که جای ديگه­اش هم اختلاف داره لا اقل اعفاء اللحاء توش نيست يعنی اين متن خصال با متن فقه الرضا يکيه البته اين احتمال که فقه الرضا از مثلاً مصدر خصال گرفته وارده همان کتاب حسن ابن جهم باشه،

س:

23: 9

ج: چون سند فرض کن صدوق از فرض کن ابن وليد از صفوان از احمدبرقی از ابن فضال از حسن ابن جهم، اين سند مشکل نداره تو اسماء همه ثقات اند

س: خب پس چرا به احمد

ج: اشکال ما اين است که روشن نيست پيش ما احمدبرقی از ابن فضال هست شايد پانزده­تا بيست­تا روايت در کتب اربعه است شايد هم بيشتر که احمد چون روشن نيست هنوز برای من احمدبرقی کوفه رفته باشه يا ابن فضال قم آمده باشه اين اشکال اينه آن هم نه اين که نفی می­کنن هنوز اطمينان ندارم، و فی

10

شئ اين دقت فرموديد احتمال قوی­تر از کتابه نه اين که به نحو سماع باشه، به نحو وجاده شايد باشه مگر عن ابيه افتاده باشه ابيه باشه درسته مشکل نداره چون پدر ايشان مسلم

10: 10

بوده و مناسب هم هست پدره باشه عن ابيه يا از ابيه افتاده عرض کردم يکی دوتا هم نيست ماشاء الله مواردش هم زياده اما من موردش کار نکردم فقط اجمالاً نگاه کردم هست مواردی هست می­گم شايد اين که مرحوم کلينی هم نقل نکرده شايد علتش اينه که تو نسخه احمد اشعری نبوده مثلاً چون بعيده که تو اين کتاب­های مثل ابن فضال باشه و نقل نکنن قمی­ها چون کتاب ابن فضال پدر، و پسر پدر مخصوصاً يکی از مصادر بسيار مهمی است که بعدها تو قم هم رواجش خوب بود اشتباه نشه کتاب ابن فضال پدر يکی از، ولو فتحيه ايشان حالا ما توی بحث­های که روی اين مذاهب مياد مثلاً حميد ابن زياد واقفی ما اگر کلينی را کنار بگذاريم تقريباً آثار ايشان خيلی کم پيش قم آمده تنها راهی که آثاری حميد به قم آمده مرحوم کلينيه که شاگرد ايشانه، حالا خود آثار ابن فضال واقفی­ها فتحی­ها، عماری، اين­ها را همه را يک بحث­های خاص خودش داره که انشاء الله در خلال بحث­ها يکی يکی اما آثار ابن فضال پدر انصافاً آثار بسيار منقح و خوبيه از آثار پسره هم بهتره، و انصافاً مرد بزرگواری هم هست ديگه خيلی هم اهل کرامت و می­گن نماز که می­خواند تو بيابان حشرات و وحوش و شير و اين­ها دور و برش جمع می­شدند کاری بهش نداشتند، مار و اين­ها و ازش اين طور نقل می­کنن نمی­­دانم گفت بميريم برای ما هم می­گن والا انصافاً چيزی عجيبی يعنی مقاماتی حتی دزدهای معروف تا می­ديدند ابن فضال فرار می­کردند، نمی­دانم برای دزدی تا ابن فضاله می­ديدند گفت دزدها هم از ايشان می­ترسيدند قيافه­ايشان را می­ديدند که می­ترسيدند، خيلی هم مرحوم فضل می­گه خيلی نورانی چهره­ی نورانی می­گن برگشتند عند الوفات هم واقعاً برگشته معلوم نيست که واقعاً تا آخر فتحی بوده برگشت به موسی ابن جعفر(ع) علی ای کيف ماکان ابن فضال پدر انصافاً آثارش شايستگی داره يعنی حقاً يقال آثار بسيار خوبی اين در بحث خمس هم اگر شنيده باشين که عده­ی می­گن تمام خمس را بايد به سادات داد اصلاً سهم امام قائل نيستند يک روايتش هم درش يک روايت مال ابن فضال پدره البته مرسله عن بعض اصحابنا عن ابی عبدالله ليکن با ارسالش بهترين روايت در مصرف خمس همينه، يعنی بهترين روايت همينه، فلايخرج منهم الی غيره داره که بعد از اين که به سادات دادين بقيه­اش را هم به سادات بدين، فلايخرج منهم الی غيرهم، صاحب حدائق هم فتواش همينه من حتی بعضی از عرفاء و بزرگان را هم که ديدم اهل کشف و کرامت آن­ها هم عقيده­شان همين بود که همه را بدين به سادات بهترين روايت هم به لحاظ علمی با ارسالش همين روايت ابن فضال پدره در باب خمس در مصرف خمس فلايخرج منهم الی غيره کلاً خمس سهم ساداته، سهم امام توش نداره اين سهم به اصطلاح ما نه، کلش

س: سهم امام توش هست که بايد به سادات

ج: آن هم به سادات داده بشه کلاً بايد به سادات داده بشه، اين هم حالا غرض به مناسبتی که ايشان حتی روايات مرسلش هم گاهی روايات بسيار خوبيه و انصافاً هم مردم بزرگواری است اين حالا انشاءالله که هدايت شده دست از فتحيه برداره می­گن در مرض موت که بهش گفتند گفت لم نجد عبدالله ذکراً فی الروايات ما نديديم امامت عبدالله را اين طور معروفه که وقتی بهش تلقين کردند بعد از جعفر ابن محمد، وکيل­تان عبدالله قبول نکرد گفت اسمی از او در کتاب­ها در روايات نيامده قابل قبول نيست ضمانت ايشان به هر حال من وارد بحث به اصطلاح اين که رجاله هم می­گيم ترجمه است من نمی­خواهم وارد اين بحث بشم ليکن اين روايت به لحاظ ابن فضال خب واقعاً مصدر خوبيه اما از اين که کلينی نياورده صدوق هم برده در کتاب خصال توی فقيه نياورده احتمال می­دم قمی­ها رو ثبوت اين کتاب گير داشتند احتمال می­دم عرض کردم يقين ندارم احتمال می­دم قمی­ها روی ثبوت اين در کتاب ابن فضال گير داشتند نحوه تلقی قمی­ها اين مشعر به اينه، اين نحوه­ی تلقی،

س: خود احمد در محاسن، چندتا

ج: اين را،

س: در محاسن در محاسن هم نياورده

ج: اين را،

س: در محاسن، در محاسن هم نياورده

ج: اين روايته که نياورده اما هست الآن صدوق نقل کرده در خصال

س: خودش که نقل کرده چرا در محاسن نياورده

ج: خب استيعاب نکرده، ما چيزی از محاسن، چون مخصوصاً محاسن زيد فيه و نقص ديگه الآن از احمد روايت زيادی هست که در محاسن نيست و در محاسن هست در بقيه نقل نکرده اصلاً ما از عجايب کار اين از اين محاسن برقی روايتی در کتب زيديه

38: 14

ابوطالب ديديم که ماها شيعه­ها هم نقل نکرديم اين خيلی عجيبش اينه باز ابوطالب زيدی جزء ائمه زيديه است به قول امامم ابوطالب ايشان در کتاب امالی خودش از کتاب برقی نقل می­کنه الآن پيش ما اصلاً ذکر نشده اين هم خيلی عجيبه علی ای کيف ماکان وارد اين بحث­ها نشيم توضيحاتش هرکدام جای خودش ليکن غير از کتاب خصال مرحوم صدوق در مقنع نياورده اما تو هدايه آورده و در فقيه هم آورده اين هم هست من سابقاً يک توضيحاتی به جهات مختلف عرض کردم يکی از کارهای که مرحوم فقيه داريم که اگر بخواهد در روايات يک دخل و تصرفی بکنيه يا يک نکته خاصی باشه آن را به عنوان فتوی مياره گاهی شده يک روايتی مثلاً دو صفحه يک کلمه­اش را صدوق قبول نداشته می­خواسته عوض بکنه ديگه به عنوان روی نياورده يا رَوی نياورده به عنوان فتوی آورده آن يک کلمه را هم عوض کرده صدوق در همين کتاب فقيه عده­ی از مطالب را به صورت فتوی آورده ديگه به عنوان روی و رُوی هم ذکر نکرده قال الصادق و اين ها ذکر نکرده اينجا هم در بحث سواک تصادفاً تو

55: 15

و الحمام هم نه بيشتر به حمام می­­خورد تعجبه توی بحث سواک من لايحضره الفقيه ايشان آورده به اين عنوان و السواک من الحنيفيه التی هی

9: 16

از سواک رفتند به آن در فرهنگ شيعه، دقت فرموديد در آنجا ايشان آورده و به عنوان روايت هم نياورده

س: اگر به عنوان روايت نياورده برای چه فتوی داده،

ج: بلی قبول که داشته، اما چرا نياورده اين هم خيلی عجيبه برای ما چون خود ايشان در خصال سند آورده اين برای ما يک مقداری تعجب آورده چون صدوق هم يعنی واقعاً در اين جهات در مراعات اين جهات يک انسان فوق العاده­ی است يعنی نه اين که انسان عاديه، حالا چطور شده ايشان، عبارت

49: 16

شبيه همان عبارت فقه الرضاست آن هم تعبير به حنيفيه التی هی

50: 16

س: شايد سند را قبول نداشته،

ج: بلی آقا؟

س: شايد سند را قبول نداشته باشن

ج: خودش احتمال داره، احتمال داره چون در خصال آورده اينجا نياورده شايد سند را قبول نداشته و يا احتمالی که من می­دم چون صدوق خيلی متأثر به مشايخه، احتمال می­دم مشايخ حديث را قبول نداشتند،

س: مشايخ اجازه نقل نداده

ج: ها! اجازه نقل نداده، اما خب در خصال می­گه حدثنا ابن الوليد که ظاهرش که اجازه داده شايد حکايت کرده اجازه نداده شايد، چون صدوق را ما مبناش را می­دانيم خيلی مقيد به مشايخه، احتمالاً از اين که کلينی هم نياورده ايشان هم به عنوان روايت نياورده احتمالش پيش ما خيلی قويه مشايخ قم قبولش نکردند، به خاطر احمدبرقی از ابن فضال همين اشکالی که من عرض کردم اين به نظر من آن­ها هم اشکال داشتند تو اين مسأله که احمدبرقی از ابن فضال نقل نمی­کنه ابن فضال پدر نقل نمی­کنه، پسر هم نقل نمی­کنه فرق نمی­کنه علی ای حال مرحوم صدوق اين را به عنوان روايت عرض کردم چون ما که نه اينه پيش مشايخ کسی گفتيم اين مطالب را نه نوشتند، نه صدوق خودش مطلبی داره اين­ها مجموعه­ی حدث ما نمی­خواهيم روی اين آثاری بار بکنيم من برای تفطن ذهن برای اين که ذهن­تان باز بشه مطرح می­کنم و بعد هم حالا که اين مطلب مطرح می­شه ممکنه  بعدها نتيجه­گيری بشه فقط من يک نکته­ی را عرض بکنم که اين نکته­ی ثانوی است ربطی هم به بحث نداره عرض کردم چندبار عرض کردم چون نکته­ی لطيفيه مرحوم صاحب وسائل و بعد هم مرحوم آقای بروجردی اين قسمت­های فقيه را استخراج نکردند حالا صاحب وسائل

35: 18

ايشان فتاوا را ننوشته اما آقای بروجردی فتاوی صدوقه توی مقنع آوردند فتاوی خود صدوقه تو فقيه نياوردند اين خيلی عجيبه، کار صاحب وسائل شايد خيلی عجيب نباشه، چون صاحب وسائل روايات را آورده فتاوی را نمياره، صاحب وسائل طبيعتش فتاوی را نمياره، ليکن تعجبه از آقای بروجردی که در جامع الاحاديث به نظرم همان جلد اول که زمان خود ايشان چاپ شده خود ايشان در قيد حيات بودند، چون جلدهای بعدی اصلاً بعد از حيات ايشانه خيلی هم آن نکات فنی نداره جلدها بهترين جلد جامع الاحاديث که ما تازه فهميدم جلد اول زمان خود ايشان آن چاپ سنگی چاپ افست قديم يک جلد طهارت و مقدمات آن از همه اين­ها، از همه جلدها دقيق­تره البته آن هم کم و کاستی­های داره الآن شنيدم می­خواهن اعاده چاپش بکنن اعاده تحقيقش بکنن، يکی از نکاتی در اعاده تحقيق آن کتاب خيلی مهمه اين فتاوی صدوق اضافه بشه متأسفانه صاحب وسائل ذکر نکرده حالا می­گم آن خيلی مشکل نداره صاحب وسائل تعجب از آقای بروجردی ايشان فتاواش را در مقنع و هدايه آورده عبارت فتاواش را توی من لايحضر نياورده خب اين که اولی است من لايحضر که بيشتر، برای اين که کتاب عملی ايشانه، و اختصاص به اينجا نداره، ما مواردی خيلی زيادی داريم که فتاوای صدوقه اين­ها ديگه ذکر نکردند، نمی­گن محمد ابن علی قال، شايد نداره قال روی عن الصادق يا رُوی ديگه نياوردند به نظر من اگر می­خواهد وسائل هم تحقيق بشه اين­ها اضافه بشه به وسائل، در حاشيه لا اقل در حاشيه در جامع الاحاديث هم اگر بخواهد تحقيق بشه نمی­خواهد ديگه تو حاشيه يک جوری مثلاً بين پرانتز يا کروشه بگذاره تو خود متن اضافه بکنه، به عنوان اضافات و ملحقاتی که در چاپی جديد شده ديگه با حاشيه بخواهد برداره خيلی ترکيبش بهم می­خوره، غرضم به هر حال اين هست اين مشکل در کتاب صدوق رضوان الله تعالی عليه وجود داره که اين­ها را متأسفانه اين بزرگان استخراج نفرمودند ايشان آنجا ده­تا را ذکر کرده می­گم من هم هرچه فکر کردم فعلاً چيزی درست و درمانی به ذهنم نرسيده مگر اين که يک مشايخ به اين حديث­ها مشکل داشتند، دو احتمال می­دم اين احتمال البته قوی­تره ايشان در ضمن اين مطلب يک حديث ديگر هم اضافه کرده وسطش آورده احتمال می­دم به خاطر دخل و تصرفش اين کار را کرده چون ايشان بعد از اين که حنيفيت ده­تاست پنج­تا در سر، بعد هم ايشان فرق الشعر را داره اين فرق الشعر موهای که ديگه موهای زياد می­کنه، موهاش جدا بکنه، دو طرف بکنه راست و چپ به اصطلاح اين فرق الشعر اينه عرض کردم در خصال هم هست در فقه الرضا هم هست اين فرق الشعر يک روايت ديگريه مستقله اين روايت من اتخذ شعراً فلم يفرقه فرقه الله فی منشار من النار، اين هست روايت ديگری ايشان بعد از اين که فرق الشعر را می­گه و اذا لم يفرق شعره فرق الله شعره بمنشار من النار، بعد می­گه و خمس فی الجسد احتمالشه من دادم چون می­خواسته اين تصرف را بکنه اين کار را کرده احتمالی که خود من دادم می­خواسته آن حديث ديگه هم وسط اين بياره ديده ترکيب عبارت بهم می­خوره، دخل و تصرفه تو اين حديث اين برای ما کاملاً واضحه که ايشان هر وقت بخواهد تو حديث يک دخل و تصرفی کوچکی هم بکنه يا يک جمع بندی بکنه ديگه به صورت روايت نمياره هرچه من فکر کردم، غير از همانی که الآن فکرم رسيده، اين مباحث خوبه طرح بشه چون ممکنه واقعاً يک زوايايي لطيفی باشه که برای پيدا کردن منابع اوليه ما خيلی اين­ها مفيد باشه پس بنابراين اين مطلب در فقيه آمده به عنوان روی و رُوی هم نيست ظاهراً خود ايشان قبول کردند، ظاهراً اين طوره، و من لم يفرق شعره فرقه الله بمنشار من النار، اين اصلاً ربطی به اين حديث نداره در کتاب من لايحضره الفقيه در صفحه 129 چاپ جامع مدرسين آن يکی به بحث سواکه، اين تو بحث حمامه، عنوانش اينه و قال الصادق(ع) امن اتخذ شعراً فلم يفرقه فرقه الله، اينجا مستقلاً اين را به نام قال الصادق آورده اين­جا با سند آورده به ذهن من اين مياد چون آنجا به خاطر ذيل حديث قرارش داده تو وسط حديث، چون فقه مثلاً سند را ورداشته، نمی­دانم و العلم حالا ما ابداع اين احتمالاته بگيم تا بعد از اين انشاءالله شما ممکن است فکری بکنيم يا بعدی­ها بيايند يک جوابی برای اين که نقاط مجهول ما البته خود من هم بازهم يک ابهام ديگه تو آنجا داره، چون داره قال الصادق(ع) آن الآن به حسب موجودی که ما داريم مگر چيز ديگری باشه آن فقط تو روايت مسعده آمده حالا نمی­دانم مسعده، صدقه به نظر من آن هم توی قرب الاسناد مرحوم حميری، در قرب الاسناد حميری پدر عبدالله ابن جعفر چون ايشان کتاب مسعده را قرب اسناد داره از مسعده نقل کرده و اين کتاب در اختيار صدوق بوده اين مسلمه، کتاب قرب الاسناد در اختيار صدوق بوده در آنجا داره عن مسعده عن ابی عبدالله عن ابيه، قال يک حديث مفصلی است هر کسی لباس بگيره لباسش را تميز بکنه، هر کسی مثلاً زن بگيره زنش را احترام بکنه، اين طوريه الی آخر روايت من اتخذ شعراً فلم يفرقه فرقه الله بمنشار من النار فی النار اين جوری داره آن روايتی که هست آن هم عن ابی جعفره مگر اين که نسخه ايشان ابی عبدالله بوده و الا نسخه­ی که الآن ما داريم در صفحه 304 اين چاپ قديم قرب الاسناد، قرب الاسناد و اشعثيات را مرحوم آقای بروجردی چاپ کردند تا آن زمان موجود نبود رضوان الله تعالی عليه برای اولين بار در اختيار حوزه­ها قرار دادند رحمت الله عليه رحمتاً واسعه، حالا به هر حال اين هم راجع به اين عبارت صدوق صدوق روی اين اعتماد کرده اما عرض کرديم دوتا از بزرگانی قبل و بعد ايشان مرحوم کلينی و مرحوم شيخ طوسی اين حديث را نقل نکردند و علی کل تقدير بازهم در فقيه اعفاء اللحاء نيست با تمام اين حرف­ها، البته ديگه قاعدتاً بحثش هم به ما مربوط نمی­شه ما اين را بايد بگذاريم تو بحث­های ديگه چون بحث ما ليکن لا اقل مربوطش به نبودنه، ولو اين عدم عدمه غرض مربوطش به اين که نيست در اين کتاب قرب، در کتاب فقيه هم اعفاء اللحاء جزء اين ده­تا نيامده حالا چه سری داره من هم نمی­دانم چطور شده؟ چون هم اهل سنت روايت دارند توش اعفاء اللحاء ما هم که داريم از عبارت مجمع البيان علی ای حال رويت ده­تای که توش اعفاء اللحاء است الآن پيش ما مسند نرسيده منحصر است به همين علی ابن ابراهيم و مجمع البيان و سعد السعود که عرض کردم که از يکجا متن نقل می­کنه جای ديگه نداريم در يکی دو جايي ديگه که داريم اعفاء اللحاء نيست در ميان اهل سنت هم همين طوره حالا بعد می­خوانيم روايت اهل سنت را بعد می­خوانيم روايت اهل سنت را بعد می­خوانيم آيا سری داره من هم نمی­دانم واقعاً نمی­دانم چه شده که اين يکی را بخصوص اين يکی، حالا احتمالاً و العلم عند الله حالا احتمالاتش را بگيم بعد شما روش فکر بکنيد احتمالاً ببينيد اين رواياتی که اعفوا اللحاء جزوا الشوارب انشاء الله بعد متونش را عرض می­کنم اين متون روايت عفو اللحاء را بعد عرض می­کنم توی اين رواياتی که از پيغمبر نقل شده توی بعضياش داره و لاتشبهوا بالمجوس تو بعضياش داره و لاتشبهوا باليهود، توی يک روايتش هم که خيلی هم نادره و لاتشبهوا بالمشرکين مشرکين که واضح نيست چون من که نديدم حالا نمی­دانم

40: 26

فيلم­های از زمان رسول الله برای ما هنوز روشن نيست مثلاً ابوسفيان ديگران که مشرک بودند اين­ها ريش می­گذاشتند يا نمی­گذاشتند؟ شواهد تاريخی که می­گه می­گذاشتند که عکسی که عکس­های که بعضيا يا خيالاته يا فيلمه يا، اما نقل نشده به عنوان يک سنت در مشرکين چيزی الآن برای ما نقل نشده خوب دقت بکنيد از مشرکين مکه يا حتی مشرکينی که در مدينه بودند به عنوان اين که بلی از ايرانی، کسری نقل شده که ريش می­تراشيدند سبيل­ها هم گنده می­کردند عکس­های هم هست از مال دوران هخامنشی و قبلش آن­ها ريش دارند مثل اين، حالا اگه اين زمان ساسانی­ها يا همان شيروان خسرو پريسان، نماينده­های خسرو پرويز،

21: 27

زمان خسرو پرويز اين طور بوده من نمی­دانم اما عکس­های که ما الآن داريم، نقش های که هست از ايرانی­های قديم­تر آن­ها ريش دارند خود مشرکين هم الآن تو ذهنم نيست، چون می­دانيد که ما از خود مه و مدينه الآن در تمام دنيا هيچ سنگ رشته­ی نداريم از خود مکه و مدينه يعنی در تمام موزه­های دنيا، يک نوشته سنگی يا کتف شتری يا چيزی، يا پارچه­ی که در مکه و مدينه يک کلمه شعری نوشته باشد يک کلمه­ی مثلاً قال زيد مثلاً يک کلمه هم نداريم نه شعر داريم اين چندبار عرض کردم احتمال اين که اصلاً اين مؤلفة

28

جعلی باشه اينه اسلامی­ها درست کردند چون الآن هيچی، در هيچ جايي دنيا نه از شعر جاهلی، از اين دو شهر از يمن داريم از مثلاً ثمود داريم، ثمود که قبل از اسلام بوده اين هم جزو عجايبی است که واقعاً جزو عجايب روزگاره حالا وارد بحث آستانش نمی­خواهم بشم از ايران که داريم خيلی قبل از چين داريم مصر داريم خيلی کشورها داريم چند هزار قبل نه اين که صحبت هزار و چهار صد سال اما از خصوص مکه و مدينه اما به هر حال مشرکين که فکر می­کنن درست نباشه مگر مراد يهود، چيز باشه مجوس باشه چون قائل به يزدان و اهريمن، و اما يهود و مجوس، از مجوس تشبه نکردنش واضحه چون معروف بوده که آن­ها ريش می­تراشيدند سبيل­ها را می­گذاشتند اين با آن روايت می­خوره اما با يهودش خيلی مشکله، چون يهودی­ها هم ريش می­گذارند ديدين اين

53: 28

خيلی هم آيت اللهی ريش می­گذارند، خيلی

29

دارند اينش را من نفهميدم و لاتشبهوا باليهود ديگه چيه؟ آن يکی تشبهوا باليهود در بعضی از عبارات تفسير اين عبارت اين طور آمده چون يهود خيلی بلند می­کردند ريش­هاشان را اين لاتشبهوا يعنی اعفاء اللحيه بشه اما نه خيلی بلند، مثلاً هم خيلی بلند به قول قديمی­ها می­گفتند مثل ريش فتحی­شاه مثلاً خيلی ريش بلند نشه، اگر اين  باشه احتمال می­دم شايد اعفاء اللحاء رو اين جهت حذف شده خوب دقت کردين چون خيال می­کردند اگر اعفاء اللحاء باشه، اين تشبه به يهود، آخر ولاتشبهوا باليهود، اين احتمال را منه نديدم کسی هم اين احتمال را داده باشه و الا خيلی عجيبه چون اين حنيفيت تو اين ده­تا، اصلاً غير از اعفاء اللحاء دوتای ديگه هم هست که محل کلامه نمی­خواهم بگم، يکی خلاله، خلال هم حذف شده خلال توی متن روايت به اصطلاح علی ابن ابراهيم هست تو اين چندتای که گفتم نيست خلال برداشته شده بجاش مضمض و استنشاق آمده به جايش فرق الشعر آمده باز فرق الشعر توی روايت علی ابن ابراهيم نيست به هر حال اعفاء اللحاء فقط مشکل نيست چيز ديگه هم هست اعفاء اللحاء احتمال می­دم به قرينه و لاتشبهوا باليهود چون می­گم حالا بايد انشاءالله در خلال متون روايت بايد بررسی بکنيم که آيا لاتشبهوا بالمجوسه، آنی که به ذهن مياد بايد لاتشبهوا بالمجوس باشه آنی که به ذهن مياد چون در همان قسمت نقل می­کنه که آن دو نفری که آمده بودند ريش ها را تراشيده بودند سبيل گذاشته بودند، که حضرت فرمود اين چيه؟ حضرت ناراحت شدند، نگاه هم درست نيست که گفته اين کار را؟ گفت امرنا ربّنا، ربنا يعنی پادشاه را می­گفتند خداوندگار، حالا اين­ها تفسير کردند به عربی ربّنا چون به فارسی خداوندگار می­گفت، خداوندگار ما خب خدايگان حالا به قول­ خودشان غرض اين خوب دقت بکنيد به ذهن مياد اين لاتشبهوا بالمجوس روشن باشه اما لاتشبهوا باليهودش يک کم ابهام داره چون داره که ريش را اعفاء اللحيه بکنيد و جزوا الشوارب و لاتشبهوا باليهود، اين هم خيلی عجيبه، احتمال می­دم در حد احتماله، خيلی برای اين احتمال نمی­خواهم ارزش علمی بار بکنم، و بعيده در روايات تصرف به هر حال اين اعفاء اللحاء در روايت مسند ما نيامده اگر قبول بکنيم اعفاء اللحاء نيامده آنچه که آمده در مراسيل ماست، مسند الآن ما اعفاء اللحاء نداريم اين راجع به اين متن، روايت اين متن حنيفيت، در کتب عامه آمده چون ما روايت عامه را يکجا می­خوانيم اين بخش را الآن می­بندم برای بعد در روايات ما يک متن ديگری هم آمده که حاصل آن متن اين است که خداوند متعال به حضرت ابراهيم هی تطهير فرمودند، تطهر تطهر و يعنی به عبارت ديگر اين ده­تا حنيفيت را يعنی اين حنيفيت را به عنوان مثلاً اين که ابراهيم انجام داده چون اين بيشتر جنبه­ی حکايته که خداوند انزل الحنيفية عليه، عده­ی از روايات ما داريم که غير از حالا عنوان حنيفيت عملاً حضرت ابراهيم انجام داد، عملاً اين روايت را مرحوم اينجا مرحوم به اين کتاب بحار نقل می­کنم که حالا يک کمی بعد روشن­تر صحبت کنيم بحار هم جلد 76 صفحه 68 تا 69 ايشان از کتاب مکارم الاخلاق نقل کرده و در حنيفيت اينجا داره عن الصادق مرسلاً اين روايت خوانديم پريروز، مقدارش خوانديم يک مقدار جهات حنيفيت باطنه توش داره توحيد و اين­ها و زاده فی الحنيفية ختان قصّ الشارب عرض کردم در اينجا پنج­تا آورده از آنی که مربوط به سره فقط قصّ الشاربه سبيل گرفتند آن چهارتای بقيه را هم نياورده بقيه­اش هم مال بدنه، اين راجع به يک روايت، تو اين هم اعفاء اللحاء نيست نه اين که اعفاء اللحاء نيست سه­تای ديگه هم نيست که اگر آن

32: 33

حساب کنيم حدود چهارتا نيست چهارتا، پنج­تا نيست و باز در همين مکارم الاخلاق داره عن الصادق(ع) قال قال الله عز و جل لابراهيم تطهر اين روايت شرح حال آن قصه است فاخذ شاربه احتمال می­دم به همان لغت عبری تحنف و آن لغت قديمش تحنف بوده احتمال می­ديم، اصل آن لغت ابراهيمی تحنف بوده تطهر بعد به عربی ترجمه شده ثم قال تطهر فنتطف من عطبه، حالا اين مسأله که حضرت موهای زير بغلش را کندند نتف کشيدن مو است، اين بابی داريم ما از امام صادق سؤال می­کنن نتف عطبه، حضرت می­گن نه کشيدنش خوب نيست اين چشم من ضعيفه، نمی­دانم چه؟

22: 34

حتی حضرت می­فرمايد که بريدنش هم خوب نيست با نوره به قول اين­ها، با نوره آن را از بين ببريم، فنتف و لذا اين توضيحش را عرض بکنم تو روايت هم داره که نتف العطب گفتند اين شايد در زمان حضرت ابراهيم بوده که هنوز نوره نبوده بعد امام صادق فرمودند که صحيحش نوره است، نه نتف، فنتف من عبطه ثم قال فتطهر فقلم اظفاره ثم قال فتطهر فحلق عانته، موهای به اصطلاح زير نافش را گرفته، ثم قال فتطره فاختتن اين هم از عجايب آن فعل­های که ذکر شده آنی که مربوط به سره فقط گرفتن سبيله، باز تو اين هم اعفاء اللحاء نيست يک مضمون رواياتی که روشن شد چه می­خواهم بگم که آن خداوند به يکی يکی به حضرت ابراهيم خودت را پاک کن فرض کن ناخن­هاش را گرفت خودته پاک کن سبيلش را کوتاه، خودته پاک کن سبيلش را کوتاه کرد، خودته پاک کن زير بغلش را گرفت، موهای زائد مثلاً زير نافش را گرفت ختنه کرد، ببين تمام اين­ها آمده اما باز توش اعفاء اللحاء نيامده اين هم خيلی چيز عجيبيه در اين طائفه روايت ما هم اعفاء اللحاء که در آن روايت بود نيامده خوب دقت کردين،

س: ريش زدن حاج آقا مگر طهارت نيست؟ ريش زدن طهارت نيست؟

ج:

36

بلی بلی البته به نه هاش فعلاً تمسک نکنيد بگذارين به بلی هاش فقط، بلی آقا؟

س: نه هاش خيلی زياد می­شه،

ج: نه­ هاش زياد می­شه خيلی زياد می­شه دقت فرموديد اين هم راجع به اين اين روايات الآن

13: 36

نقل کرده در کتاب بحار در صفحه 68 مرسله، اما اين در کتاب نوادر راوندی هم ايشان نقل کرده مرحوم بحار من کراراً عرض کردم راوندی عند الاطلاق بيشتر مراد قطب الدين راوندی است اين که قبر ايشان در صحن مطهر هم هست قطب راوندی ليکن گاهی مراد از راوندی سيد هم هست، سيد فضل الله راوندی ابوالرضا ايشان سيده با آن اصلاً فرق داره کلاً اينجا مراد آن آقاست اين مراد آن سيده با قطب راوندی اشتباه نشه، نوادر راوندی باسناده عن موسی ابن جعفر عن آبائه(ع) قال قال علی قيل لعلی ابراهيم تطهر فاخذ شاربه، ثم قيل له تطهر آنجا داره قال الله عز و جل فنتف تحت جناحه، همان عطف، ثم قيل له تطهر فحلق عانته ثم قيل له تطهر فاختتنه اين اضافه بر اين که اعفاء اللحاء را نداره باز قلم اظفاره هم تو اين نيست ناخن­هاش را گرفت تو آن متن مرسل قلم اظفاره بود، اين راجع به مقدار نقلی که ايشان اينجا کرده، راجع به اين مطلب که آيا سند اين مطلب قابل اعتماد هست يا نه؟ نوادر راوندی عرض کنم يک مشکل کار ما هميشه عرض کرديم کاش اين­ها احاديث را در يکجا می­آوردند که ما برای ما خيلی راحت­تر بود يعنی انصافاً خيلی روشن­تر و راحت­تر بود يکجا ايشان نداره يکجا نياورده ايشان و ای کاش ايشان يکجا می­آورد که، عرض کنم که اين روايت که اينجا از مکارم که خب معلومه از ديگران گرفته، آن که جای بحث بحثش نيست متأسفانه من هم نشد که به اصطلاح در کتاب حتماً در بحار آورده اما بايد جای ديگری باشه بلی حالا من نمی­دانم ايشان در بحار در کجا آورده اما در جاهای ديگری آمده اين مطلب عرض کنم که اين که نوادر راوندی بود الآن توضيحش را عرض می­کنم در جاهای ديگه که اين مطلب آمده، حالا من چون الآن باز پيدا نکردم الآن توضيحش را بدم، در کتاب جعفريات هم اين آمده همين مطلب اما من که الآن می­خواهم نقل بکنم از کتاب مستدرک از يک باب ديگري، اين توی وسائل هم عادتاً هست، من نشد به وسائل مراجعه کنم عادتاً بايد باشه اين طور نيست که، ببخشيد وسائل نه، در بحار احتمالاً به احتمال بسيار قوی هست، چون طول می­کشه، به هر حال، من توضيحاً عرض کردم مواردی ايشان نوشتند اين بعينه همان کتاب جعفرياته، چون ايشان آن کتاب را گرفتند کتاب جعفريات را يا اشعثيات را سند خودش را هم ذکر کردند يکجا آوردند، چون مثلاً در جاهای ديگه نبوده، اسم نوادر

25: 40

اين همان جعفرياته بعينه هيچ فرقی نداره، من توضيحات کافی در اين جهت عرض کردم کتاب جعفريات بين سال­های مثلاً سه صد و ده، تا مثلاً سه صد و ده، سه صد و بيست اين کتاب نوشته شد در مصر و جزو ميراث­های مصری ماست چون نويسنده­ی آن کسی که او را پخش کردند، محمد ابن محمد ابن اشعثه، اشعثيات هم بهم می­گفتند عرض کرديم اسم دقيقش هم کتب الجعفريه است نه جعفريات نه اشعثيات، کتب الجعفريه اسمش اينه اين اسم را معاصر اين شخص به نام دعائم الاسلام صاحب دعائم قاضی نعمان مصری در کتاب ايضاح اسم برده و فی کتب جعفريه نه به نحو توصيف به نحو اضافه، کتب الجعفريه، اين هم سرش اين بوده اين مجموعه رواياتی بوده که مبوب بوده، دقت بکنيد مثلاً چون بعض وقت­ها روايت که بوده همين جور دويست­تا سه صدتا روايت پشت سرهم اين نه، کتاب الطهارة، کتاب الصلاة، کتاب الحج، کتاب التفصيل، کتاب کتاب بوده معاصر اين اشعث ابن الاشعث اسمش گذاشته کتب الجعفريه اسمش اين جوری تعبير می­کنه اين اسمی است که از معاصر ايشان داريم ماها تعبير به اشعثيات، اين در کتاب اصل روايت در آن کتاب عرض کرديم اولين اجازه­ی که از اين کتاب به بغداد آمده سه صد و چهارده است اين کتاب اصولاً در مصر تدوين شده به قم هم نيامده به بغداد آمده توسط تل اکبری ايشان دو مرتبه هم گرفته مرحوم نجاشی هم او را ديده شيخ هم او را ديده ليکن اصحاب بغداد ما از اين نقل نکردند، من توضيحاتش را ديگه زياد دادم نمی­خواهم تکرار بکنم، و عرض کردم سنی­ها هم اين کتاب را ديدند چند نفر از اهل سنت اين کتاب را نقل کردند که از همه­اش مهم­تر ابن عدی در کتاب الکامل فی الضعفاء اصلاً مصر رفته خود ابن اشعثه ديده از ايشان نقل مستقيم می­کنه ابن عدی در الکامل، منهم اين رويانی که از بزرگان اهل سنته شافعی و شهيد رويانی می­گن آن نسخه رويانی که با يک واسطه

52: 42

اين در اختيار سيدراوندی بوده مرحوم راوندی راوندی همان نسخه رويانی است ايشان ازش نقل کرده اسمش را نياورده، بين اصحاب ما با اين که از سال­های سه صد بوده ايام تل­اکبری آورده، اين کتاب بين اصحاب ما در بغداد متأسفانه رواج پيدا نمی­کنه توسط راوندی هم که نوشته می­شه بازهم خيلی رواج پيدا نمی­کنه اين نسخه­ی که الآن پيش ما رواج پيدا کرده هزار و دويست و خرده­ی است اين نسخه­ی است از هند آوردند نمی­دانم به شيراز آوردند به کجا آوردند که همين نسخه را آقای بروجردی چاپ فرمودند آن نسخه­ی که چاپ شده يک نسخه­ی است که در قرن سيزدهم از هند آوردند دقت می­کنيد به اسم جعفريات يا اشعثيات، و الا حدود سه صد و چهارده اولين اجازه اين کتاب در بغداده حالا چرا بغدادی­ها نقل نکرده، عقيده من اينه که همان کتاب سکونی بوده ديدند چيزی تازه­ی نداره چون کتاب سکونی شايد بشه گفت در حدود شايد بيش از نصف کتاب حذف شده بوده حالا چراش باشه يک وقت ديگه توضيحاتی داديم، سابقاً ديگه حالا تکرار نمی کنيم اين کتاب همان کتاب بوده با آن محذوف­ها، اينه که اصحاب نقل نکردند ديدند همان روايت سکونی موجوده، يک مقدارشه هم که عمل نکردند بی خود دعائم الآن نقل می­کنه اين توضيحاتش مفصل عرض کرديم الآن ما از روايت سکونی نداريم آنچه که ما داريم الآن از خود جعفرياته نسخه اصلی از کتاب نوادر راوندی است و در کتاب مکارم الاخلاق طبرسی ريشش هم به همانجا بر می­گرده که گفتيم بو لذا به لحاظ علمی انصافاً اعتماد بر او بسيار مشکله، چون ما از جعفريات در همين بحث حلق لحيه يک روايت ديگه داريم که از منحصرات همين کتاب حلق اللية مثلة انشاء الله آنجا راجع به اين مطلب بيشتر توضيح می­ديم و صلی الله علی محمد وآله الطاهرين.

س:

3: 45

ج: ذيل اين هم آمده،

س: خب عرض می­کنم الآن دنبال تفسير لاتشبهوا باليهوديم ديگه

ج: بلی، اعفوا اللحاء آنه

س: بعد اين که احتمال داره به خاطر اين که اطاله بيشتر از حد نشه، فقط می­خواهم بگم از لاتشبهوا باليهود

ج: اگر در غيروا الشيب باشه خوبه آنجا درسته،

س: احتمالش هست،

ج: بلی احتمال داره، غيروا الشيب، اما لاتشبهوا باليهود.


 

وَ(آیا کسی میتواند ملتزم شود که مثلا تغییر خلق الله بکذاشتن سبیل و کندن ریش هست. یعنی از آیه بشود این طور استظهار کرد. مرحوم صدقو در فقیه به مناسبت سواک آورده اند ولی به صورت روایت نیاورده اند. و عجیب هست زیرا خود ایشان در خصال روایت میآورد آن را به صورت روایت... لذا احتمال میدهم که شاید مشایخ قبول نداشته اند. مرحوم صدوق خیلی به این نکته نظر دارند. شاید اشکال مشایخ هم همین بوده است که عرض کردیم...احمد برقی از ابن فضال را گیر داشته باشند. ما که به این مطالب که میگوییم اثر بار نمیکنیم...صرفا برای تفطن ذهن عرض میکنم.متأسفانه این قسمت صدوق را حتی مرحوم بروجدری که هم در جامع احادیث شیعه استخراج نکرده اند با اینکه فتاوای مقنع را آورده اند.و کلا ایشان بنایشان کأن نبوده است در فقیه را کلمات مرحوم صدوق را اضافه کنند ولی بهتر بود جمع میکردند.

در روایتی داریم من اتخذ شعرا فلم یفرقه فرقه الله بمنشار من النار...به این مضمون...مرحوم صدوق شاید جون میخواسته اند تصرف بکنند و دو تا روایت را با هم قاطی کنند لذا به صورت روایت مستقل نیاورده اند. ایشان واضح هست کلا... ایشان هر جا میخواهند تغییر کوچکی در روایت بدهند یا جمع بندی کنند به صورت فتوا میآورند. ظاهرا خود ایشان مضمون را قبول کرده اند.و این فرقه الله بمنشار من النار اصلا ربطی به این حدیث ندارد...این حدییث را مستقلا به عنوان قال الصادق سلام الله علیه ایشان آورده اند.این مضمون فرقه الله بمنشار من النار را در قرب الاسناد هم مشابهش را داریم.و ابز هم در فقیه کلا اعفاء اللحی نیست.

حالا چی شده است که روایات اعفاء اللحی در ما مسند نیست...احتمال دارد.....در بعضی از روایاتی که به ما رسیده است که لا تشبهوا بالمجوس و در بعضی بالیهود و در یک روایت بالمشرکین دارد. مشریکن که واضح نیست...برای ما روشن نیست که ابو سفیان مثلا ریش میگذاشته است یا نه. شواهد تاریخی که فی الجمله نشان میدهد که میگذاشته اند ولی به عنوان یک سنت چیزی برای ما نقل نشده است. بله از ایرانی ها نقل شده است... عکس هایی هم هست مال دوران هخامنشی و قبلش که اونها ریش دارند... نمیدانم زمان خسرو پرویز چه طور بوده است. خود مشرکین الآن در ذهنم نیست. از خود مکه و مدینه در تمام موزهای دنیا یک نوشته از مکه و مدینه قبل اسلام نداریم. احتمال دارد که معلقات سبع جعلی باشد. این را اسلامیین درست کرده باشند. سنی ها...از یاران و چین و مصر و ...خیلی سال قبل داریم ولی ...از اینهانه.

شاید مجوس باشد..ولی یهود... از مجوس تشبه نکردنش واضح است زیرا معروف هست که سبیل ها را نه میداشته اند وریش را میتراشیده اند ولی یهود خیلی عجیب هست زیرا الآن که اینها خیلی ریش های بلندی هم میکذارند. در بعضی از عبارات تفسیر این عبارت این طور آمده است که یهود خیلی ریششان را بلند میکرده اند. یعنی اعفاء اللحیه بشود ولی خیلی بلند نشود. اگر این باشد شاید اعفاء اللحی روی این جهت حذف شده است. خیال کرده اند که اعفاء اللحی نتیجه اش تشبه به یهود هست...خلال هم در این روایات برداشته شده است.. و ... به هر حال اعفاء اللحی ... احتمال میدهم به قرینه و لا شتبهوا بالیهود... آیا بالمجوس هست...باید ظاهرا بالمجوس باشد ابتداء... زیرا در او نقصه هم نقل میکند که اون دو نفر گفتند که ریشش براشته شد.. ...بعد حضرت ناراخت شدند و اشکال کردند اونها گفتند پادشاه به ترجمه عربی ربنا دستور داده است...و لا تشبهوا بالیهود ابهامی دارد.خیلی روی احتمالی که دادم ارزش علمی نمیخواهم بار کنم. اعفاء اللحی در مسانید ما نیست. در مراسیل ما هست. روایت حنیفیت در کتب عامه هست. فعلا اینجا متعرض نمیشوم بعدش ان شاء الله. در روایات ما یک مضمونی هست به این صورت: ) عَنْهُ ع قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْرَاهِيمَ تَطَهَّرْ(احتمال میدهم به همان لغ اصلی اش تحنف بوده باشد... و عربی ترجمه شده است این طور هست.) فَأَخَذَ شَارِبَهُ ثُمَّ قَالَ تَطَهَّرْ فَنَتَفَ مِنْ إِبْطِهِ(نتف کشیدن مو هست. بابی داریم که از آقا امام صادق سلام الله علیه میپرسند که بریدن و کندنش خوب نیست. با نوره از بین ببرید. نتف الابط را بعضی گفه اند شاید در زمان حضرت ابراهیم علیه و علی نبینا و آله السلام نوره مورد استفاده نبوده است و بعدها بیان شده است صحیحش نوره هست. نتف را دارد که باعث کم سویی چشم میشود.) ثُمَّ قَالَ تَطَهَّرْ فَقَلَّمَ أَظْفَارَهُ ثُمَّ قَالَ تَطَهَّرْ فَحَلَقَ‏

______________________________

(1) الخصال ج 1 ص 49.

(2) تفسير القمّيّ ص 50.

(3) تفسير العيّاشيّ ج 1 ص 61.

(4) تفسير العيّاشيّ ج 1 ص 388.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏73، ص: 69

عَانَتَهُ ثُمَّ قَالَ تَطَهَّرْ فَاخْتَتَنَ‏ «1».

7- نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِيِّ(عند الاطلق قطب راوندی مراد هست ولی گاهی مراد سید هست که سید فضل الله راوندی که اینجا مراد آقای سیید هست نه مرحوم قطب که در سحن حرم مطهر خانم فاطمة معصومة سلام الله علیها هست.)، بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع‏ قِيلَ لِإِبْرَاهِيمَ ع تَطَهَّرْ فَأَخَذَ شَارِبَهُ ثُمَّ قِيلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَنَتَفَ تَحْتَ جَنَاحِهِ ثُمَّ قِيلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَحَلَقَ عَانَتَهُ ثُمَّ قِيلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَاخْتَتَنَ‏ «2».

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَوَّلُ مَنِ اخْتَتَنَ إِبْرَاهِيمُ ع- اخْتَتَنَ بِالْقَدُومِ عَلَى رَأْسِ ثَمَانِينَ سَنَةً «3».

کأن عملا اول حضرت ابراهیم علیه و علی نبینا و آله السلام انجام داده است. باز در اینها اعفاء اللحی نیست.

آیا سند نوادر راوندی قابل اعتماد هست یا نه. ای کاش احادیث را یک جوری میآوردند که خیلی راحت تر بود. یک جا نیاورده اند ایاشن. ای کاش ایاشن یک جا میآورد که ... ای روایت که اینجا دارد..مکارم که زا دیگران دارد و جای بحثش نیست....

در کتاب جعفریات هم این مطلب آمده است. من از مستدرک اگر نقل کنم. در بحار هم عادة باید باشد.کتا جعفریات را عرض کردم که بین 310 تا 320 در صمر نوشته شده است و جزو میراث های مصری ماست و چون نویسنده آن شخصی هست به اسم محمد بن محمد بن الاشعث هست بهش اشعثیات هم میگویند و اسم اصلی اش الکتب الجعفریة هست که صاحب دعائم در الایضاح دارد...کتاب کتاب بوده است.. کتاب الحج ...کتابب... اچازه کتاب به بغداد در 314 هست... توسط مرحوم تلعکبری...مرحوم نجاشی و شیخ هم آن را دیده اند ولی اصحاب بغداد ما آن را نقل نکرده اند.ابن عدی در الکامل فض الضعفاء مصر رفته است و آن را دیده است....راوندی از همان نسخه رویانی نقل کرده است. بین اصحاب ما با اینکه از اسلهای 300 بوده است در بغداد رواج پیدا نمیکند.توسط رانودی کهم که نوشته میشود باز رواج پیدا نمیکند. این نسخه ما 1200 و خوردی از هند آورده اند و مرحو» آقای بروجردی چاپ کردند...حالا چرا بغدادی ها نقل لذا نکرده اند. به نظرمچون کتاب سکونی بوده است....چون کتاب سکونی شاید حدود نصفش حذف شده است. این کاب هم چاپ شده است با محذوف....الآن ما از روایت سکونی نداریم...اونی که الآن داریم از کتاب خود جعفریات هست... خلاصه به لحاظ علمی خیلی اعتماد بهش مشکل داریم....چون ما ر حلق لحیه یک روایت داریم که حلق الححیة مثلة و اونا عرض خواهیم کرد ان شاء الله.


ارسال سوال