ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389 (10)

دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 90-1389 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1389-10

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث عرض کرديم اولين محرمی را که شيخ در نوع رابع ذکر فرمودند تدليس الماشطه بود که ما که بعد از بحث از عنوان مسأله عرض کرديم که حق اين اين است که اين بحث را ببريم به خود وصل الشعر که آيا وصل الشعر فی نفسه حرامه يا نه؟ حالا می­خواهد تدليس باشه يا نباشد؟ حالا فرض کنيم يک زنی هم هست شوهر نداره شوهر هم نمی­خواهد فرض کنيم بکنه، خودش به موی خودش وصل می­کنه فرض کنيم تا ده روز بعدش می­کنه نه کسی می­بينه خودش تنهايي، اگر گفتيم حرامه اين هم حرامه حالا می­خواهد در مقام ازدواج باشه نباشه کسی­ ببينه نبينه شوهر داشته باشه؟ حتی احدی نباشه، فرض احدی هم نيست، کسی می­گه حرامه و مخصوصاً عرض کردم ابن حزم ديگه عبارت ايشانه نخوانديم ايشان قائل است جزو کبائره نه اين که فقط حرامه وصل الشعر بالشعر جزو کبائر گرفته نه فقط جزو حرام، اين بحث ما بود رواياتش را اول در روايات عامه بود چون مبدأ کار بود عرض کرديم روايات بعضي­هاش مطلقه، در همين بخاری که خوانديم که از ابوهريره داشت لعن الله الواصله و المستوصله بعضياش مطلقه بعضي­هاش قيد زده شده زوراً که دروغه، بعضی­هاش مثل همين عائشه و خواهرش اسماء دختران ابی بکر، در اينجا قصه­ی نقل کرده البته اين مطلب را می­خواستم­تان عرض بکنم ما تو کتب اهل سنت داريم گاهی شده که مثلاً بعضی از صحابه يک مطلب را نقل کردند عايشه دخالت می­کرده می­گفته نه اين مطلب بی­خوده اين جور نيست دروغه، يعنی حديثه، همان حديث معروفی که ابوهريره داره که مثلاً سر قبر ميت گريه نکنيد ان الميت ليعذب ببکاء اهله عليه، ميت به گريه اهلش در عذاب می­افته، عايشه گفت که نه اين اشتباه کرده اين آقای ابوهريره بد فهميده پيغمبر اکرم يک روزی رد می­شدند يک قبری بود عده­ی از اهل آن ميت سر قبر ميت گريه می­کرد خب آن شخص از مشرکين بود پيغمبر فرمود اين اين­های، انهم يبکون اين­ها دارند گريه می­کنه و انه ليعذب، آن عذابش هست اين گريه فايده­ی نداره دقت کردين کلام چه جور چپه شد، پيغمبر فرمود اين­ها دارند گريه می­کنه آن ليکن آن عذابش هست،

س: که گريه

3

ج: نه خب آن مشرکه، ابوهريره اين جور فهميده انه ليعذب ببکاء اهله عليه، اين مطلب خودش خب اين هست، در همين مسأله­ی نجاست منی که آيا منی بايد شسته بشه، ولو که مناسب هم نيست خب عده­ی زيادشان قائل اند که شستن نمی­خواهد معارض مهمش عايشه است خود عايشه، می­گه پيمغمبر نمی­شستن با دست به اصطلاح پارچه را می­ماليدند تا اثرش بره، معارض مهمش آنه يعنی نقل می­کردند که شسته بايد بشه او می­گفت نه ما با پيغمبر بوديم پيغمبر نمی­شسته و الی آخره، حالا من نمی­خواهم وارد اين بحث­ها بشم چون اين­ها، اين يک نکته­ی را در نظر بگيريد عايشه به عنوان زمان پيغمبر فقط راوی حديث نبود، البته مرحوم شيخ کاظم عُلوی هم قصيده

53: 3

مفصلش يک اشاره داره چون آن­ها حدود چهل هزار حديث به عايشه نسبت می­دهند که حفظ داشته آن شعری داره مرحوم علوی در آن قصيده عضويه­ی معروف، حفظ الاربعين الف حديث، می­گه چهل هزار حديث بلده، اما آيه را فراموش کرده، قرن فی بيوتکن و من الذکر آية فانسيها، علی ای حال ايشان فقط محدث نيست اين نکته­ی است ايشان مفتی هم هست، ايشان به عنوان فقيه مطرحه اين نکته تو بحث اجتهاد و تقليد و رجوع به

25: 4

فتوی مؤثره که ديگه نمی­خواهم فعلاً وارد اين بحثش بشيم به هر حال اصولاً جزو مکثرين فی الحديث عن رسول الله که حدود هفت نفر يا ده نفر اند يکی­شان هم همين عايشه است خيلی فراوان اند يکی از شئون او من احتمال می­دم البته در حد احتمال که در حقيقت عايشه می­خواسته بگه که بابا اين قصه اين جور نبود آنی که پيغمبر لعن کردند مورد اين جوری بود، اين بحثی بود که ما ديروز کرديم و ديگه توضيحاتش گذشت و ديگه احتياج به تکرار نبود.

چيزی که برای خود من هنوز قابل حل نيست چون ما که البته خودمان که قائل به حجيت خبر واحد نيستيم قراره که، چطور مثلاً واقعاً خدا رحمت کنه مرحوم محقق حلی در معارج میگه و قد افرط الحشويه فی العمل بکل خبر حتی ملتفت نشدند که اين ملتزم تناقضه چون در روايت ديگه هم داره که مثلاً من کذب عليه متعمداً يا ان عليه کذا، شروط بر خبرش آمده، يکی از مشکلاتی که اصولاً در حجيت خبر پيدا شد و نصرتی برای مثل معتزله يعنی عقلی­گری­ها که قائل شدند خبر حجت نيست حالا اين فقط اين نيست، شبيه اين هم هست ببينيد در صحيح بخاری از عجايب واقعاً من که هنوز متحيرم بينی و بين الله خودم هم هنوز سر در نياوردند، در صحيح بخاری تو کتاب لواط همين قصه را نقل کرده از عايشه که ديروز خوانديم به عين اين سند به استثنای استادش بعين اين سند باز از عايشه نقل کرده آنجا نقلی که از عايشه بود که يک دخترکی عروس شده بود بعد از عروسی طمعت شعرها موهاش ريخت، موهای سرش ريخت بعد اهلش آمدند پيش پيغمبر که می­خواهيم يک چيزی رو سرش قرار بديم قشنگش بکنيم آن

22: 6

پيغمبر لا، لعن الله الواصله و الموصوله اين چيزی است که در لواط آورده و در يک متنش هم باز از اسماء بنت ابی بکر، که زوج يستحسها مثلاً و ما يک چيزی رو سرش قرار بديم نجملها به، نجملها به، پيغمبر فرمود نه نمی­شه اما تو کتاب نکاح، جلد اين فتح الباری که چاپ فتح الباری

47: 6

جلد 9 باب 104کتاب نکاح چون اين بابهای بخاری عده­ی از

55: 6

شماره گزاری کرده عنوان باب باب ان المرئة لاتطيع زوجها فی معصية الله عنوانش اينه همين قصه را لا اقل از عايشه و قبل از عايشه صفيه، و قبل از صفيه حسن ابن مسلم ابن ينّا يعنی اين سه­تا راوی اخير يکيه استادش فرق نمی­کنه همين قصه را از عايشه نقل می­کنه که يک جاريه­ی از انصار اين طور شد آنجا هم طمعت داره فطمعت شعرها بعد داره که و قد امر لی زوجها ان اَصِل فی شعرها، آخر اين هرچه واقعاً من که نمی­دانم حالا اولاً ظاهر آن قضيه که تدليس بود که مادره می­خواهد اين کار را بکنه، ظاهر اين قضيه که تدليس هم نيست، اين سرّی که عده­ی از علمای اهل سنت تعميم دادند واقعاً برای من هم که نگاه کردم متحيرم نمی­دانم حالا اين دوتا روايت با همديگه کاملاً فرق می­کنن آن داره در اينجا داره و قد امر زوجها بعد هم اينجا داره ان اصل فی شعرها معلوم می­شه هنوز يک مقدار موش مانده بوده، چون ديروز عرض کرديم شواهد نشان می­ده که اين کله­اش پاک شده اما اين و قد امر زوجها ان اصل فی شعرها يکی از عجايب اينه که مثل خود بخاری که حالا امام فی هذا الشأن، آن­ها اصلاً فکر نمی­کردند دوتا حديث با همديگه اختلاف دارند با همديگه جور در نمي­آيند

س: دوتا واقعه بوده استاد

ج: بلی آقا؟

س: دوتا واقعه شايد بوده،

ج: خيلی بعيده، خيلی

س: مثلاً به قول معروف

ج: ممکنه بوده چندتا زن هم کچل بشه اما خيلی بعيده ظاهرش يک قصه است خيلی بعيده، الآن من بعد می­دانم، به هر حال اين راجع به بخش اول کار ما بود که حديث اهل سنت انصافاً عرض کردم حديث اهل سنت دو سه­تا نکته­ مشکل داره يک بعض عبارتش اين است که اصلاً زن آن دختر جوان مبتلای به تاسی شده، دو بعض­هاش مشعر به اينه که آن مراد از وصل چسپاندن مو به پوست بشره سره نه مو به مو سه تاسی شده و آن رأس موش، سه از بعضياش در مياد که اين حالت تدليس داره چون می­گه أ فنجعل علی رأسنها شيئاً نجملها به تعبير اينه خيلی به نظر من واضحه روشنه چهار تو  بعضی از متون­شان داره که و قد صحت يعنی هنوز شبهه بوده که اين دختر هنوز سالم نشده مريضه شبهه­ی تدليس صحت و مرض داره اين راجع به آن حديث خود من هم احتمال می­دادم و اسماء آن حديث را نقل کردند می­خواستند اين وصل، چون اين­ها بالاخره نگاه جنسيتی خودشان دارند می­خواستند بگن آن حديث پيغمبر راجع به اين بوده زنی بوده با اين مواصفات اين نه اين که مطلقاً اشکال پيدا بکنه پس بنابراين ما می­مانيم اين سنت پيغمبر اکرم(ص) آيا اين سنت مطلقاً بوده، که حتی شوهر بهش گفته به مادره گفته که اين زن را موی روی سرش قرار بده باز پيغمبر گفته نه اين حرامه يعنی اين فی نفسه حرامه می­خواهد شوهر بگه می­خواهد نگه خوب دقت می­کنيد اين کاری است که فی نفسه حرامه با گفتن شوهر حلال نمی­شه يا نه مسأله تدليس باشه يا تدليس جمال باشه يا تدليس صحت و مرض باشه.

آن وقت ببينيد ما عرض کرديم برای اين که شواهد وثوق پيدا بکنيد چه به خود خبر چه به حکم که قبل از بحث توضيحاتی عرض کردم ما مجبوريم به شواهد خارجی مراجعه کنيم دقت بکنيد مثلاً به نظر ما اين که عايشه و اسماء اين قصه را يک جوری طبق يک نقلی يک جوری است که مشعر به تدليس نقل کردند شايد نظر عايشه اين بوده که اين عمل فی نفسه حرام نيست آن جايي که تدليسه حرامه، اين يک قرينه.

قرينه ديگر اين که عرض کرديم اهل سنت معتقدند که مدينه مدينة النبی محل دارالهجره است و محل سنن رسول الله است و عده­ی از اهل سنت مثل مالکیها اجماع خصوص اهل مدينه را حجت می­دانن بقيه اجماعاته حجت نمی­دانن، بحث هم داره عرضم کردم مالک ابن انس در کتاب موطأ عده­ی از موارد که فتوی را می­ده میگه والذی وجدت عليه اهل العلم ببلدنا خودش اجماع اهل مدينه را نقل می­کنه مالک ابن انس اجماع اهل مدينه را نقل می­کنه و عرض کردم اين هم برای شماها ارزش داره يعنی برای ما فقهای شيعه انصافاً ارزش داره چون قطعاً جزو فقهاء مدينه در آن زمان که ايشان فتواشه نقل کرده امام صادقه آن اجماع تضمنی که سيد مرتضی می­فرمود حجته، اجماع تضمنی اگر مصداقشه می­خواهين اين اجماعاتی است در موطأ مالکه، و خود من هم البته يک وقتی در فکرم،  من در سی و پنج، شش سال قبل در نجف اين­ها را جمع بکنيم خب موفق نشديم چند موردشه چون آن وقت هم با موطأ مالک انسی داشتم مواردشه هم مثل صوم يوم الشک و غيره مواردشه هم نگاه کردم عين روايات ماست يعنی دقيقاً انصافاً با فتاوای اصحاب ما می­سازه، اخيراً يک چند نفری از علمای اهل سنت اين موارد اجماع را جمع کردند دارم من يک سه جلدی هست، فيما ادعی عليه امام المالک الاجماع، مسائلی که، عده­اش را تو اين کتاب که نگاه کردم مجموعاً عده­اش با فتوای ما نمی­سازه اما عده­اش می­سازه به هر حال اين يک نکته­ی است آن وقت شما می­بينيد معاويه مياد آنجا میگه قصه­ی مجموعه­ی موی دستش می­گيره می­گه چرا زنهای شما اين کار را می­کنن، آيا اين خودش قرينه نمی­شه که نساء اهل مدينه به اسناد کلمات عايشه و اسماء بنت ابی بکر از روايت پيغمبر، سنت پيغمبر تدليس را فهميده بودند بالاخره اگر دوران امر بشه بين معاويه و اهل مدينه بلا اشکال اهل مدينه به سنت پيغمبر اقرب اند تا معاويه، معاويه ابن ابی سفيان خوب تأمل بکنيد اين­ها مراد ما به شواهد اينه اگر بنا به اين بود که اين مطلب فی نفسه حرام باشه مطلقاً خيلی بعيده زن­های اهل مدينه نفهمند، معاويه بفهمند، اين به نظر ما خودش يک شاهدی است که از کلام عايشه تدليس را فهميدند نه اين که اين عمل فی نفسه حرامه، يا به قول جناب ابن حزم جزو کبائر باشه اين هم يک قرينه.

مسأله بعدی که به ما می­گرده و به روايات ما بر می­گرده اين است که ببينيم در متون شيعه از کی اين مسأله وارد شده و بعد آن مقدار حجيت، چون من هميشه عرض کردم ما در بحث­های خودمان يک بخش­های واقع گرايي و واقع بينی داريم، يک دنبال واقعيت­ها هستيم تاريخ هستيم يک بخش­های حجتی داريم البته گاهی اوقات ما با همان واقع نگری تاريخی بخش حجتش را هم تمام می­کنيم بعض وقت­ها هم تمام نمی­شه، يعنی ممکن است ما تعبداً قبول کنيم ولو نتوانيم درست واقعيات را کشف بکنيم مثلاً در اين همين جا راجع به وصل شعر خود اهل سنت يک واقعيتی نقل کرده اما راجع به چهار، سه­تا صفت ديگه نقل نکردند که پيغمبر چطور شد راجع به خال کوبی چه بوده، مثلاً اهل سنت راجع به خاک کوبی نقل کردند مثلاً فرض کنيم صحيح بخاری هم بوده چند نفر نقل کردند يکی از صحابه می­گه من رفتم پيش ابوبکر زنشه اسماء بنت عميس اسماء بنت عميس بعد از اين که در حبشه با جعفر ابن ابی طالب برادر اميرالمؤمنين برگشتند به مدينه بعد از اين که جعفر در موته در غزه موته شهيد شد ايشان بعد زن ابوبکر شد يعنی سال­های نه و دهه، تو همان سال ده­هم اواخر سال مثل اين ايام تقريباً بين شوال و ذی قعده، تو ذی قعده معذرت می­خواهم ايشان، اوائل ذی قعده محمد ابن ابی را به دنيا آورده محمد و لذا محمد کوچک بود که بعدها چون همين بعد از فوت ابوبکر اسماء زن اميرالمؤمنين(ع) شد اين محمد تربيت شده خود علی ابن ابی طالب و از خود حضرت امير هم دختری اسماء نمی­دانم فاطمه، اسمش چيه؟ به هر حال می­گه رفتم پيش ابوبکر ديدم اسماء بنت عميس هست و دستش خال کوبی داره، دستشه در آمده بود ديدم خال کوبی داره ببينيد دقت بکنيد خود اين، علمای اهل سنت در ذيل حديث نوشتند شايد اسماء تو جاهليت اين خال کوبی را کرده بود، خب دقت بکنيد اگر اين مطلب يعنی مسلم بود که پيغمبر خال کوبی را حرام کردند خود ابوبکر بايد می­گفت يا خود اسماء بايد می­گفت علما توجيه کردند، يعنی علما بعد از اين نقل توجيه، و الا خود ابوبکر می­گفت مثلاً اين خال که می­بينی مال جاهليته، اين در حال اسلام خال کوبی نکرد، خودش مثلاً اگر يک امر غير متعارفی بوده امر عجيبی بود، می­گن وقتی انسان شواهد را جمع می­کنه خيلی در اول اين حرمت مصطلح را احساس نمی­کنه اين اينه، قسمت دوم،

س: تدليس نبوده برای همين نگفتند

ج: ها! آن وقت شد تدليس، خيلی خوب، پس اگر تدليس نباشه حرمت فی نفسه در نمياد الآن صحبت ما اينه، ما معتقديم عائشه وقتی و اسماء قصه را نقل می کنه می­خواهد بگه اين شبهه تدليس بوده نه حرمت فی نفسه الآن جمهور اهل سنت حرمت فی نفسه می­دانن، اصلاً تدليسی هم نباشه فرض کنيد يک خانمی تو خانه موی وصل می­کنه يک شبانه، هيچ کس هم نمی­بينه بعد موشه می­کنه دور می­گه بازه حرامه کسی که می­گه حرمت فی نفسه کار نداره شوهر ببينه شوهر نبينه آن مراد از حرمت فی نفسه اينه بحث ما هم الآن اينجاست آيا ما می­ توانيم از ادله حرمت فی نفسه را به اين معنی اثبات بکنيم يا نه؟

س: در قصه­ی معاويه چه ارتباطی داره که با فرض حرمت خب مردم عمل نمی­کردند

ج: خيلی بعيده معاويه حالا فرض کنيم مثلاً خودش سال پنجا و نه هجری خيلی قرب عهد داره، مثلاً فرض کنيم سيد الشهداء بودند اميرالمؤمنين، سيد الشهداء، اميرالمؤمنين که در سال چهل، امام حسن مجتبی بودند، اهل بيت بودند اگر اين مسلم بوده خيلی يعنی انصافاً انسان استبعاد می­کنه که معاويه بگه اي اهل مدينه زن­های شما اينه دارند اين پيغمبر، اين علمائکم پيغمبر اينه حرام، خيلی آدم استبعاد می­کنه که اين،

س: کانّ يک مورد بخصوصی بوده پس

18

نداشته،

ج: خب اين علمائکم داره می­گه، بعد می­گه انما هلکت بنوا اسرائيل حين اتخذ نسائهم هذه، پيغمبر فرمود بنوا اسرائيل برای اين جهت هلاک شدند اصلاً چون زن­های يهودی اين کار را کردند اين هم خيلی آدم وقتی احساس می­کنه که بيشتر به اصطلاح جنبه­ی تعبدی که بعد به سنن قوليه پيدا کردند و الا اين شبهه بسيار قوی است که اين مسأله، مسأله تدليس بوده، و در جايي که امن از تدليس بوده ديگه مشکله­ی نداشته اين راجع به اين قسمت.

و اما راجع به روايات ما ما عادتاً در روايات ما اولين مصادر ما عبارت حالا قبل از اين که وارد مصادر ما بشيم،

س: حالا اين قيد زور و اين­ها را چه جوری اين­ها جواب می­دن

ج: خب می­گن در بعضياش نوشته بعضياش ننوشته مثبتين هم هست،

و اما من غير از حالا جهاتی به اصطلاح

53: 18

که الآن می­خواهم قبل از آن يادم رفت يک مطلب ديگری می­گم عادتاً اما در تلقی فقه شيعه، در تلقی فقه شيعه، آنی که الآن ما در کتب اربعه خودمان داريم مثل کافی با قطع نظر از اسناد وصل الشعر بالشعر اينه داريم يعنی امامي، بين کافی و بين مرحوم صدوق عرض کردم صاحب دعائم الاسلام و قاضی النعمانه توی اين کتاب مهم اسماعيلی­هاست در کتاب قاضی نعمان نيامده کلاً نيامده خيلی عجيبه حتی عنوان تدليسش هم نيامده اصولاً قاضی نعمان اين روايتی چهارتا صفتی را که عرض کردم کلاً حذف کرده، اين در فقه اسماعيلی­ها در فقه زيديه، فقه زيديه کمتر توجه بهش می­شه در فرق ما

س:

50: 19

ج: نه روايت هست اما فقط وصل شعر در کتب اربعه آمده آن ديگه آن­های ديگه در کتاب مثلاً معانی الاخبار شيخ صدوق آمده آن سه­تا ديگه­ش اما در کتب اربعه فقط وصل الشعر آمده خال کوبی و اين­ها نيامده اين کتابی است الاحکام البته اين کتاب فوق العاده مشهوره کتابی است که يحيي ابن الحسين از سادات حسنی است ايشان تقريباً اوائل غيبت صغری بوده، تولد زمان امام هاديه، تا اوائل و ايشان می­رند يمن و يمن را به اصطلاح می­گيرند با جهاد و شمشير  و اين­ها و در همين سعده که اخيراً اسم سعده را زياد شنيدين دولت زيدی­های يمنی را پی­ريزی می­کنن، سال­های دويست و هفتاد و دويست و هشتاد، به لحاظ تاريخی من خدمت تان عرض کنم دولت زيديه اول تو طبرستان ايران شد  در سال دويست و پنجا و يک مدتی اخذ و رد شد اصولاً طبرستان با زيديه مسلمان شدند نه با سنی­ها بعد هم منتهی شد به حسن ابن علی معروف به اتروش کبير که جد مادری سيدمرتضی است و اين احتمال که پدر سيدمرتضی هم زيدی باشه هست احتمالش خيلی روشن نيست که شيعه اثنی عشری باشه حالا اين تفصيل بحثش جای ديگه، غرضم کيف ماکان خوب دقت بفرماييد زيدیه ايران بودند، زيديه ايران تقريباً از سال­های دويست و پنجا تا حدود سال­های چهار صد، ديگه چهار صد به قول خود همين زيديه­های يمنی که از همين يمنی­ها به من می گفت می­گفت اين­ها اعتقاد دارند که ديگه زيديه­ی ايران ديگه کلاً امامی می­شن اثنی عشری می­شن يعنی مکتب زيدی در ايران کلاً از  بين می­ره البته الآن در شمال ايران هنوز هم قبرهای بعضی از ائمه­شان است می­آيند از يمن هم مي­آيند خب علنی نيست می­آيند می­رند زيارت قبول ائمه­شان به اصطلاح کيف ماکان زيديه يمن توسط اين شخصه الآن در اصطلاح اهل سنت، معذرت می­خواهم اهل زيديه وقتی می­گن و قال الهادی و انا امام الهادی مرادشان به امام هادی اينه يحیي ابن الحسينه چون يکی از آقايون به من گفت پيش يکی آقايي بودم گفت عجيبه زيدی­ها در کتاب­هايشان از امام هادی ما هم فتوی، تصادفاً اين آدم اجمالاً خيلی اهل جهات و مبارزه و ليکن از عجايب اين کتاب و اين کتاب رسمی زيدی­هاست اصلاً الآن زيدی­های يمن هادويه اند هادوی نسبت به همين شخص، اصلاً تأسيس دولت را ايشان کرده، ليکن از عجايب اينه که نسبت به اهل بيت خيلی بد تعبير می­کنه، نمی­دانم چرا ديگه؟ نسبت به شيعه خيلی تعابير زشتی به کار می­بره، اماميه هم باشه،

س: يحيي ابن الحسين کيه؟ اصلش؟

ج: می­رسه به امام مجتبی ديگه نوه، سادات طباطبايي اند ديگه، حسنی، اصلاً جای بعض جاها تصريح می­کنه که هذا

45: 22

کافر يعنی تعبير از اماميه کافر، حالا وهابي­ها اصلاً نديدند حالا خوشحالی­اش اينه که يکی از فرق شيعه ما راه هم کافر حساب کرد، غرض کيف ماکان متأسفانه نمی­دانم يعنی واقعاً توجيه هم ندارم من خيلی در ابتدا معتقد بودم که احتمال تقارب با زيدی­ها وجود داره بعد اين کتاب را ديدم يک مقدار سوء ظن برای من پيدا شد، چون اين­ها الآن هادوی اند، همين آقای چيز هادوی است،

13: 23

آقای حوثی­ها هادوی اند و کتاب اساسی­شان اينه هم به ائمه ما اهانت می­کنه انصافاً اهانت بدی می­کنه و هم به خود شيعه اصلاً کلاً آن­ها کافر اين خيلی مشکله ديگه، حالا همه چيزش تحمل می­کرديم تکفير را ديگه تحملش خيلی مشکل بود علی ای کيف ماکان چون اين کتاب معتبرشانه من از همين کتاب الآن می­خوانم اين کتاب چاپ جديدشانه از يمن برای من هديه فرستادند از دوستانی که آنجا بود، علی ای کيف ماکان غلط غلوط هم زياد داره حالا اين در جلد دوی کتاب الاحکام اين چاپ جديد، قال يحيي ابن الحسين لابأس ان تصل المرئة فی شعرها البته اين نوشته شعراً او صوفاً به نظرم جا به جا چاپ شده صوفاً او شعراً من شعر الغنم فاما شعر الناس فلايحل لها ان تصلها بشئ من شعرها، اين همان فتوای مشهور اهل سنت، توی عده­ی از علما معتقدند که زيدی­ها فتاواشان مثل حنفی­هاست خب همين طور هم هست عده­ی از فتاواشان با آن موافق کاملاً پس ايشان هم قائل به حرمت وصل شعر است مطلقاً ديگه تدليس توش مطرح نيست، ان تصلها بشئ من شعرها و فی الواصله شعرها بشعر الناس مايروی عن رسول الله صلی الله و علی آله و سلم ايشان هميشه اين جوری می­گه و صلی الله علیه و علی آله و سلم، انه لعن الواصله و الموتصله، اين را ايشان به اين عنوان آوردند که اين يکجا که اين صفحه 414 بود.

 يکجای ديگه هم به مناسبتی در اين صفحه 414 به مناسبت کتاب لباس بود مثل بخاری در همان بابی که بخاری آورده بود، يک مناسبتی در يک عده از افعال و احوال و مثل شبيه کار شيخ انصاری يک عده از محرمات و کارهای خوب را آنجا آورده آنجا اينه، قال يحيي ابن الحسين ملعون من تشبه بالرجال من النساء فی حال من الحال صفحه 531، و من

س: جلد؟

ج: جلد2، و من تشبه بالنساء من الرجال و فی ذلک ما بلغنا چون اين در روايات ما هم جمع شده با وصل شعر خواندم ما بلغنا عن رسول الله(ص) انه لعن الراکبة و المرکوبة، آن وقت اين تشبه را به معنای همان عمل نه لباس پوشيدن مياد انشاء الله و قال لايدخل الجنة فحلة من النساء زنی که حالت مردی داره، مردگونه و لعن الله و ملائکته من عصی رجلاً او بهيمة او رجلاً تشبه بالنساء او امرئة تشبهت بالرجال خيلی خوب و لعن رسول الله(ص) الواصله و الموتصله و الواشمه و الموتشمه ليکن من غير دواء، اين من غير دواء در متون ديگه هم هست يک دفعه جنبه­ی دارويي داره اشکال نداره خال کوبی جنبه­ دارويي نداشته باشه حرامه و النامصة و المنتمصه اينجا منتمصه نوشته عرض کردم اين بهتره منتمصه، متنمصه هم نوشتند يعنی اين که صورت را بند می­اندازند پس مجموعاً در کتاب يحيي ابن الحسين از اين چهارتا سه­تاش آمده اين کلاه گيس را پوشيدن به اصطلاح خال کوبی کردن و بند انداختن صورت يکش نيامده آن يکش هم عبارت از دندان تيز کردن و المتفلجات آن يکی نيامده روشن شد پس در اسماعيلی­ها هرچهارتا نيامده در کتب معتبر ما فقط وصل آمده اين اماميه در کتب زيديه هم سه­تا آمده اين هم وضع فرق شيعه در اين مسأله­ی که الآن عرض شد و قال صلی الله الی آخره، آن بحث ديگری است و تا اينجا که بحث روشن شد يواش يواش بريم رو بحث روايات ما.

عرض کنم در روايات ما تاريخش اقتضاء می­کرد که روايت ديگری را شروع بکنيم اما حالا به خاطر اين که به باب می­خوره اينجا به بابی مراجعه می­کنيم نه تاريخی عرض کرديم در مثل کتاب وسائل اين روايت را در دو باب آورده در دو کتاب آورده يکی در ابواب مايکتسب آورده اگر آقايون

50: 27

به نظرم باب بيست و چهاره، چنده؟ کسی هست وسائل خدمت­شان اينجا الآن؟

س: نوزده،

ج: باب نوزده در ابواب نوزده آورده، و در کتاب نکاح هم باب صد و يک ابواب مقدمات مياره، حالا چون اسم فرق شيعه برده شده، اگر فرض کن، فقه الرضا از خودمان اين نمی­شه از فرق شيعه حساب شد، اين راجع به اين در کتاب جامع الاحاديث هم در اين جهت کارشه شبيه وسائل انجام داده در دو باب آورده حالا من اول از ابواب مايکتسب می­خوانم بعد می­ريم رو ابواب کتاب نکاح نتيجه­گيری نهايي هم بعد در ابواب مايکتسب در وسائل اگر آقايون خدمت­شان باشه جلد دوازده چاپ قديم به اصطلاح، و چاپ جديد به نظرم هفده باشه نيست؟

س: هفدهه،

ج: بلی، باب نوزده ابواب مايکتسب، در جامع الاحاديث جلد 22 اينجا هم ابواب مايکتسب آورده اما باب 49، حديث اولی که نقل کرده که يک مقدار وارد بحث­های حديثی بشيم عده من اصحابنا عن احمد ابن محمد اينجا نوشته عدة من اصحابنا معلق اين تعليق بهش می­گن اين در کتاب کافی شريف داره، مثلاً می­گه محمد ابن يحيي عن احمد ابن محمد عن فلان، باز حديث بعدی که متصله ديگه محمد ابن يحيي را تکرار نمی­کنه می­گه احمد ابن محمد، اين را اصطلاحاً گاهی در حديث به معنای تعليق می­گن يعنی معلقش کرده بر حديث سابق اين نکته­ی لطيفی هم هست، مشکلی هم نداره يعنی اينه تدليس حساب نمی­کنن قبول می­کنن، يعنی و گاهی اوقات که اين در اصطلاحی باز حديثی بلاغ می­گن يعنی بلغ به الی احمد، اين بلغ به اين عنوان، يا معلق است بر حديث سابق اين تعليق در کتاب کافی مواردی داره مواردی در کتاب کافی است که اختلافی است که آيا تعليق هست يا نه؟ انشاء الله اگر رسيد من آنجا توضيحات کافی عرض می­کنم اينجا هم اين شبهه است اينجا تعليق نباشه اما خلاف ظاهره، انصافاً خلاف ظاهره اين شبهه در حد شبهه اينجا هم هست در حد شبهه اما خلاف ظاهره، و در کتاب مستطاب تهذيب تعليق­های غلط غلوط داره بيشتر از کافی داره، تعليق­هاش گاهی مثلاً يک حديث از محمد ابن ابی محبوب نقل می­کنه دوتا حديث ديگه از يکی ديگه، باز تعليق می­کنه به محمد ابن، با واسطه اين خيلی خلاف ظاهره، از اين کارها در تهذيب داره احتمالاً هم نمی­تونه در حد اين باشه که به شيخ نسبت بديم نستجر بالله تساهل کرده ظاهراً استعجابه، مثلاً ديگه از قلمش در رفته اين طوری شده، انشاء الله هم شايد هم از نساخ باشه علی اين که نوشته معلق چون حديث قبل از اين را کلينی اين جور نقل کرده عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد ابن عيسی بعد بلا فاصله گفت احمد ابن محمد اين را که اين­ها نظر مبارک­شان اينه که اين به نحو تعليقه البته اين کار را اينجا نوشته معلق در کتاب وسائل چه کار می­کنه می­نويسه عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد، يعنی به عبارت ديگر آن تعليق می­فهمه و آن فهمش را در متن کلام قرار می­ده آقای بروجردی عقيده­اش اين بود که شما اين کار را نکنيد، شما فهميدين تعليق را بنويسين تعليق صاحب وسائل می­گه من فهميدم تعليقه، همان معلق را می­نويسه دقت کردين صاحب وسائل نوشته، مثلاً اين حديث را صاحب وسائل اين جور نقل می­کنه عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد تو کافی که بر می­گرديم عدة من اصحابنا نداره احمد ابن محمد شروع شده دقت می­کنيد آن وقت صاحب وسائل چه می­گه؟ می­گه خب اين تعليق است بر حديث قبلی، حرف آقای بروجردی اين بود درست تعليق، اما ممکن است يک آقای که بياد بگه اين تعليق نيست شما حق نداريد نظريه­تان را تحميل بکنيد شما کارتان اينه که آنی که هست شما نقل بکنيد حالا که اينجا من گفتم بد نيست بگم حق هم با آقای بروجرديه اصولاً در چند مورد صاحب وسائل تعليق فهميده در حقيقت تعليق هم نيست اينجا هم احتمال داره عرض کردم سرش اينه که مرحوم کلينی دوتا از مشايخ داره که آن­ها اسم­شان احمد ابن محمده تصادفاً اين احمد ابن محمد اشعريه که از بزرگان قمه، دوتا استاد ديگه هم داره احمد ابن محمد از اين احمد اشعری هميشه با واسطه نقل شده ايشانه درک نکرده مثل عدة من اصحابنا محمد ابن، با واسطه اما از آن دوتا احمد ابن محمد بدون واسطه نقل می­کنه و آن­ها چون جزو بزرگان بودند به يک معنای ديگه، ايشان هم جزو بزرگانه، حديث شناس بود و آثار داشتند يکی از شئون اين­ها اين است که قرب واسطه دارند قرب اسناد دارند يکش احمد ابن محمد سعيد معروف به ابن عقده زيدی است که در کوفه بوده چون مرحوم کلينی به کوفه رفتند، يکی هم احمد ابن محمد عاصمی است که در بغداد بوده، لذا اشکال آقای بروجردی روشن شد می­گه شما حديث اول را عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد ابن عيسی گذاشتين، دوم بود احمد ابن محمد عن، اين­های که اسمشه الآن می­خوانيم شما می­گي اين احمد همان احمد قبلی است حديث معلقه، از کجا می­داني؟ شايد اين همان احمد عاصمی باشه چون احمد عاصمی از مشايخ بغداد ايشانه اسمش هم احمد ابن محمده، ايشان مثل همين احمد ابن محمده، از مشايخ بغداد ايشانه بلا واسطه هم از ايشان نقل می­کنه و غلو اسناد داره،

س: اين کافيه نوشته بودند در بغداد، مخصوصاً در بغداد کافيه نوشته بودند

ج: بلی اما تحمل حديث هم قبل از اين که به اصطلاح تدوين کافی کنن، بازهم کوفه و چيز رفتند، کوفه و به اصطلاح بغداد و عراق رفتند ايشان از مشايخ عراق تحمل کردند روشن شد آقا برايتان مطلب، آقای بروجردی میگه شما يک کار علمش اينه همان طور که در کتاب کافی آمده احمد ابن محمد شما به همان ابتداء بکنيد معتقديم به تعليق اينه تو پرانتز بنويسين، استظهارتان يا تو حاشيه بنويسين، الظاهر انه معلق علی الحديث قبلی، چرا الظاهر؟ چون ظاهرش احمد ابن محمد ابن عيسی باشه اشعری باشه خب يک احتمال داره احمد ابن محمد ابن عاصم باشه اين احتمالش هست اگر احمد ابن محمد ابن عاصمی باشه ديگه تعليق نداره و بالفعل من عرض کردم در چند مورد همين آقاست يا ابن عقده است اين يک مطلب.

س:

26: 34

ج: خيلی مشکله، به مشايخ حساب می­کنيم مثلاً اگه گفت احمد ابن محمد عن علی ابن حسن قاعدتاً آن ابن عقده است از ابن فضال پسر، البته احمدعاصمی هم از ابن فضال پسر نقل می­کنه، اما غالباً چون هردو کوفی هستند بهم بهتر می­خوردند عادتاً يعنی غالباً روشن شد پس اين نکته­ی است که الآن من چون در خلال بحث های خودم وقتی به حديث شناسی می­رسيم برای احترام و تجليل از مقام مرحوم حضرت آيت الله بروجردی قدس الله، ايشان آيت الله که آيت العظمی هم برايشان کمه، که من ارادت خاصی خدمت ايشان دارم، برای ايشان گاهی اوقات بعضی از مبانی که اين ظرافت­های که در جامع الاحاديث يا در وسائل بوده عرض می­کنم انصافش اين مطلب ايشان حقه، اين مطلب ايشان، يعنی ما وظيفه داريم وقتی نقل بکنيم درست آنی که الآن موجوده در کافی نقل بکنيم، اگر می­دانيم تعليقه يقين هم داريم تعليقه و شواهد هم قطعی است برای اين که تعليقه يا تو پرانتز بنويسيم که ايشان نوشته الآن، يا تو هامش بياريم، توی پاورقی بياريم، ما بايد نوشته اصل نوشته را بياريم چون گاهی اوقات خود همين نکته که ببينيم کلينی به اسم اين آقا شروع کرده، ممکن است يک نکته­ی تاريخی داشته باشه يک نکته­ی علمی داشته باشه اما الآن ما با کاری که صاحب وسائل انجام داده آن ظرافت علمی­اش را از بين برديم و بعضی جاها هم صاحب وسائل عکس کرده، مثلاً سند کامل بوده من باب مثال می­خواهم بگم مثلاً ايشان از شيخ مفيد شيخ مفيد از پسر ابن وليد پسر ابن وليد از پدرش، پدرش از حسن ابن حسن ابن ابان، بعد

8: 36

گاهی شيخ طوسی در تهذيب اين جوری حديثه نقل می­کنه صاحب تمام سند را حذف کرده نوشته الحسين ابن سعيد، گاهی اوقات اضافه کرده گاهی اوقات حذف کرده، انصاف قضيه و متأسفانه در اين دو چاپی که از کتاب وسائل هم شده چاپ مرحوم آقای ربانی که واقعاً مردم بزرگواری است و حديث شناسی بزرگی است و خيلی واقعاً تعليقات و تنبيهاتی لطيفی داره با اين که

30: 36

فوت شده يکش همين يعنی وقتی مراجعه شد گاهی داره ايشان چرا انصافاً جاهای هم تنبه داده ايشان که در متن اين جوره در کافی اين بايد به نحو استيعاب می­شد استقصاء می­شد گاهی صاحب وسائل رو اجتهاد خودش سند را حذف کرده گاهی رو اجتهاد خودش تعليقات را اضافه کرده و حق با مرحوم آقای بروجردی است، حق مطلب اين است که ما در اين جهت دستکاری نکنيم کما وجدنا ننقله چون ممکن است بعد از ما کسانی بيان و از همين تعابير نکاتی را استنباط بکنن خوب دقت بکنيد از همين مطلب نکته­ی را به دست بيارند اما اگر ما متصل بنويسيم آن نکته فوت می­شه مثلاً همين جا امکان داره اين احمد ابن عاصمی باشه، احتمال داره، به هر حال اگر باشه هيچ مشکل نداره تعليق هم نداره.

عن علی ابن احمد ابن اَشيَم شنيدم خيلی­ها اُشيم می­خوانند، اشيم در لغت عرب مثل احمد به معنای کسی که دارای خاله، شامه يعنی خال مرد خالدار را می­گن اشيم زن خالدار شيمی، اين اين شيمی که مادر رضاعی پيغمبر هم هست اين در اصطلاح عرب اين طوره مثل احمد مثل احور و حوری، که جمع حورا حوره حور جمع حوری است خودش حور مفرد نيست جمع حوری است که حوری هم مؤنث احوره، بلی علی ابن احمد ابن اشيم عن ابن ابی عمير اين من راجع به علی ابن احمد ابن اشيم ظاهراً سابقاً هم صحبت کرديم اين يکی از مشايخی است که هنوز ما درست او را نمی­شناسيم و تا آنجای که ما داريم همين احمد ابن محمد و خيلی جاها هم تصريح شده اشعری و تا آنجای که ما داريم همين احمد ابن محمد و خيلی جاها تصريح شده اشعری، شايد ايشان هم تعليق کرده برای اين همين جهت احمد ابن محمد ابن عيسی اشعری در سفری که به بغداد آمده آثار ابن عمير را از ايشان هم نقل کرده، عرض کردم من در سابق رسم­شان بود که کتاب را نسخه شناسی می­کردند به جای نسخه می­گفتند روايت، پس روايات ابن ابی عمير به نسخه­ی علی ابن احمد ابن اشيم روشن شد مطلب اين نسخه را هم عرض کردم مرحوم من کراراً عرض کردم هميشه اين تاريخ­ها تو ذهن­تان باشه اگر اين تاريخ­دان­ها تو ذهن تان باشه تطبيقش آسانه عرض کرديم تولد توليد علم ما در کوفه است بعد آمد به قم، آمدن به قم هم به دو جور يا کوفی­ها به قم آمدند مثل ابن ابراهيم ابن هاشم به قم، يا قمی­ها به کوفه رفتند و به عراق چهره­های بارزی داريم که به عراق رفتند يکش هم احمد اشعری که انصافاً بايد بگيم بهترين و دقيق­ترين و صحيح­ترين و موفق­ترين فردی که در اين جهت توانسته اين آثار دقيق را برای ما نقل بکنه همين مرحوم احمد اشعريه و يکی از کسانی که ايشان ازش نقل کرده و ما به هيچ وجه او را نمی­شناسيم علی ابن احمد ابن اشيم است، آن وقت در اين جور جاها عده­ی میگن مثلاً فرض کنيم چون احمد اشعری بزرگواره اين آقا را هم قبول می­کنه، عده­ی می­گن فرض کنيم چون مثلاً در کتاب کامل الزيارات اين آمده اينه قبول بکنيم اين سر آمدن تو کتاب کامل الزيارات خصوصيت نداره يک نسخه­ی بوده چون خود مرحوم ابن قولويه هم اصلش قميه بعد رفته بغداد ساکن شده و بغداد فوت کرده جعفر ابن محمد ابن قولويه اصلش قميه ميراث قمی­ها را هم داره ايشان دقت می­کنيد اين که اين کتاب در قم آمده حالا که شما می­مانيد الآن برايتان تصوير کرديم يک نسخه از کتاب ابن ابی عمير که ما اين نسخه را اين نسخ مشهورمان نداريم، مثلاً

20: 40

آيا ما اين را از کتاب ابن ابی عمير غير از اين نسخه داريم؟ الآن نداريم نه بحث امام صادق بحث امام صادق نيست من هميشه عرض کردم گاهی اوقات بحث­ها در کتاب­های که بعد از امام صادق بودند در سند قبل از امام صادق، اين وقتی می­گفتند علی ابن احمد ابن اشيم يعنی اين نسخه اين نسخه کتاب ابن ابی عمير، ممکن بوده اين حديث در بقيه نسخ نبوده فقط در اين نسخه بوده آن وقت شما بيايد حساب بکنيد که آيا قابل اعتماد هست يا قابل؟ مثلاً اخباری­ها می­گفتند حالا که فهميديم نسخه است ارزش نداره، به قول خودشان به قول مرحوم آقای مجلسی پدر در روضة المتقين می­گه سهل ابن زياد طريق فلاتضر اين که راهه، نسخه است که چه اشکال داره، اين نکته را هم من عرض بکنم سهل ابن زياد هم ارزش واقعی­اش همينه ايشان اهل تهران بودند ری به اصطلاح آمدند در قم و جزء مشايخ بودند بعد رفتند کوفه بعد اين به حسب ظاهر و مقداری از ميراث­های از کوفه را آوردند قم و در عده­ی از ميراث­ها هم با مرحوم احمد شريک اند آنی هم که در کتاب نجاشی آمده شهد عليه احمد به کذب و الغلو اين در حقيقت نکته­اش اين بوده مثلاً کتاب جامع بزنطی از کوفه آورده بودند سهل هم يک نسخه داشت احمد هم نسخه داشت، کتاب حسن ابن علی وشاء کتاب حسن ابن علی ابن فضال يک عده از کتب را هردو آوردند قم، احمد گفت اين خراب کرده حديث را اين قر و قاطی کرده حالا آن شرح عبارت را جای ديگه بايد عرض کنيم اينجا جاش نيست ايشانه هم از قم بيرون کردند تا آخر هم به قم راه نداد حالا برقی را هم بيرون کرد اما بعد راه داد علی ای کيف ماکان روشن شد پس بنابراين به جای اين بحث­­ها اين علی ابن احمد ابن اشيم مجهوله مهمله چنين چنانه اسمش برده نشده در کامل الزيارات اين بحث­ها را ول بکنيد نکته­ی فنی­اش اينه يک نسخه از کتاب ابن ابی عمير توسط يکی از بزرگترين اصحاب ما در معرفة الحديث و دقيقاً ملتزم به ضوابط حديثی که حتماً بايد سماع باشه، چنين باشه خيلی دقت عرض کردم چندبار اين قصه را که وقتی کتاب ابان را از وشاء می­گيره وشاء می­گه حالا آخر شبه پاشو برو فردا صبح بيا، گفت نه نمی­شه من اين کتاب برم شايد امشب مردم اين توی کاروان می­مانه کاروان می­ره قم نقل می­کنه در قم اين کتاب را از من از تو از ابان اين نمی­شه، من تا نشنوم از تو سماع نکنم حتی تا خانه­ی خودم هم نمی­برم خوب اين خيلی دقته خيلی ظرافته انصافاً اين دقت را الآن يعنی اين خيلی التزام دليل ايشان به همان استاندارهای حديث شناسی آن زمان خوب دقت بکنيد سطح آکادميک آن زمان در حديث که اين قدر بايد ظرافت و دقت درش بشه مبادا يک حديثی متناً سنداً مشوه بشه، دقت کردين حالا شما اينه از اين ور در نظر بگيريد ابن ابی عمير هم از آن ور که از بزرگان اصحابه کتاب ايشان بعينه موجود بوده تا مدت­ها در قم خود مرحوم صدوق کراراً کتاب مستقيم نقل می­کنه، نوادره شش جلد بوده اين کتاب موجود بوده پس يک طرفش احمد يک طرفش هم ابن ابی عمير می­مانه در وسط يک ابن اشيم که شما نمی­شناسين اين را عده­ی می­گفتند که همين مقدار کافی است که ما بر او اعتماد بکنيم، آن­ها هم که دنبال رجال بودند مثل آقای خويي سابقاً، حالا لاحقاً هم همين طور شد بعد برگشتند می­گفتند نه اين بايد توثيق پيدا بکنه و اين هم روشن شد ما با شواهدی که اقامه کرديم انصاف قضيه معلوم شد حتی کتب مشهوره در آن زمان يک مشکل نسخه­ی داشتند لذا وثوق به اين نسخه الآن برای ما فوق العاده مشکله عن ابن ابی عمير عن رجل، ديگه اين مراسيل ابن ابی عمير آن بحث­های معروف ديگه نمی­خواهيم برم جای ديگه هم عن ابی عبدالله(ع) قال دخلت ماشطة علی رسول الله فقال لها هل ترکت عملک او اقمت عليه فقالت يا رسول الله ان اعلمه الا ان تنهانی عنه فانتهی عنک، به خاطر شما ول کنم، فقال لها افعلی فاذا مشطی اگر شانه کردی، اين­جا هم نسخ مختلفه فلاتجلی هم داره ليکن فلاتحکی هم داره مثل فلاتحکی نوشته شده، اين لاتحکی است، حکی يعنی ماليدن، فلا تحکی الوجه بالخرق، صورت زن­ها را با اين پارچه­های پشمی پارچه­های سخت با اين پشمی­ها با اين به اصطلاح نکش چون صورت ناراحت می­شه، فانها تذهب بماء الوجه، آن طراوت صورت را از بين می­بره روشن شد و لاتصلی الشعر بالشعر، اين روايت مطلق ماست، که در کافی آمده، حالا آيا مثلاً لاتصل الشعر بالشعر و بماشطه گفتن و اين زن­ها را مثلاً آماده می­کرد آيا اين زمينه­ی تدليس بود يا مطلقاً روشن شد، اين قصه­ ديگه چون وقت تمام شد، چون اين قصه هم شواهد تاريخی داره و صلی الله علی محمد  و آله الطاهرين.

 

تدلیس الماشطه (18/7/89، ج10، ک)

خلاصة مباحث گذشته با توضیحات بیشتر

گفتیم که اولین محرمی که شیخ در نوع رابع ذکر کرده‌اند تدلیس الماشطه است و ما گفتیم که حق این است که بحث را روی وصل الشعر ببریم که آیا فی نفسه حرام است یا نه؛ چه تدلیس باشد و چه نباشد، در مقام ازدواج باشد یا نباشد، چه کسی باشد و چه کسی نباشد و گفتیم ابن حزم قائل است که وصل الشعر بالشعر از کبائر است. روایات این مسأله را اول در روایات عامه خواندیم و گفتیم که بعضی از روایات عامه مطلق است، بعضی از آن‌ها مقید به زورا است، بعضی مثل حدیث عایشه و خواهرش اسما قصه‌ای در این موضوع نقل کرده‌اند.

نکته‌ای دربارة روایات عایشه و جایگاه وی در اهل سنت

البته این نکته را هم می‌خواستم بگویم که ما در کتب اهل سنت مواردی داریم که گاهی صحابه چیزی را نقل کرده‌اند و عایشه دخالت کرده و گفته است که اینطور نیست.[1] این نکته را هم در نظر بگیرید که هرچند عایشه در محور روایات اهل سنت، در کثرت نقل از رسول خدا ص جزء هفت هشت نفر اول است و اهل سنت حدود چهل هزار حدیث به عایشه نسبت داده‌اند[2]، اما وی بعد از پیامبر ص فقط به عنوان راوی حدیث مطرح نبود، بلکه مفتی هم هست که این بحث در بحث اجتهاد و تقلید مؤثر است. بر این اساس من احتمال می‌دهم که عایشه در اینجا هم می‌خواهد بگوید قصه اینطور نبوده و آنچه از پیامبر ص نقل کرده‌اند قضیه‌اش اینطور است.

یکی از مشکلاتی که در بحث حجیت خبر به وجود آمد و نصرتی برای معتزله یعنی عقلی‌گراها شد که معتقد به عدم حجیت خبر شدند این بود که مثلاً در صحیح بخاری در کتاب لباس این حدیث را از عایشه نقل کرده است و در آنجا می‌گوید: دختری عروس شده بود بعد از عروسی تمعط شعرها و اهلش پیش پیامبر ص آمدند که آیا چیزی روی سر او قرار دهیم و با آن او را زیبا کنیم؟ (در یک متن هم از اسماء بنت ابی بکر افنجعل علی رأسها شیئا نجملها به پیامبر ص فرمودند خیر نمی‌شود.) اما در کتاب نکاح در فتح الباری، باب 104 باب ان المرأة لا تطیع زوجها فی معصیة الله، همین قصه را و با سند مشترک در حسن بن مسلم عن صفیه عن عایشه نقل می‌کند که جاریه‌ای از انصار اینطور شد در آنجا هم تمعط شعرها دارد بعد دارد: و ان زوجها أمرنی أن اصل فی شعرها.

حَدَّثَنَا خَلَّادُ بْنُ يَحْيَى حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ نَافِعٍ عَنْ الْحَسَنِ هُوَ ابْنُ مُسْلِمٍ عَنْ صَفِيَّةَ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ امْرَأَةً مِنْ الْأَنْصَارِ زَوَّجَتْ ابْنَتَهَا فَتَمَعَّطَ شَعَرُ رَأْسِهَا فَجَاءَتْ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَذَكَرَتْ ذَلِكَ لَهُ فَقَالَتْ إِنَّ زَوْجَهَا أَمَرَنِي أَنْ أَصِلَ فِي شَعَرِهَا فَقَالَ لَا إِنَّهُ قَدْ لُعِنَ الْمُوصِلَاتُ[3]

ظاهر این قضیه این است که تدلیس هم نیست سر این که برخی از علمای اهل سنت تعمیم داده‌اند شاید این باشد. عبارت أصلَ فی شعرها نشان می‌دهد که مقداری از مویش باقی بوده است بر خلاف آنچه که در جلسة قبل از حدیث استظهار کردیم. و این عجیب است که آیا مثل بخاری که امام شأن است آیا فکر نمی‌کردند که این دو حدیث با هم اختلاف دارند و با هم جور درنمی‌آیند؟

مشکلات حدیث اهل سنت در این مسأله

در مجموع حدیث اهل سنت دو سه نکتة مشکل دارد:

1. برخی روایات این است که دختر جوان مبتلا به طاسی بوده است.

2. بعضی از روایات مشعر این است که مراد از وصل شعر چسباندن مو به بشرة سر است.

3. از بعضی از روایات درمی‌آید که تدلیس در میان بوده است «شیئا نجملها»

4. در برخی از متون دارد که و قد صحت یعنی هنوز شبهه صحت و مرض بوده است.

خود من هم احتمال می‌دهم که عایشه و اسما که این حدیث را نقل کرده‌اند می‌خواسته‌اند بگویند:ه ک این حدیث پیامبر ص راجع به این بوده است و زنی با آن صفات بوده است نه این که مطلقا اشکال داشته باشد.

بنابراین ما می‌مانیم و این سنت پیامبر ص؛ آیا این سنت مطلق بوده است که حتی شوهر به مادر دختر گفته است که مو روی سر همسرش قرار دهد، باز پیامبر ص حرام دانسته‌اند که معنای آن این است که این کار فی نفسه حرام است و با گفتن شوهر حرام نمی‌شود یا مسألة تدلیس بوده است؛ حال تدلیس جمال یا تدلیس صحت و مرض؟

شواهد وثوق به خبر اهل سنت

ما گفتیم که برای این که شواهد وثوق به خبر پیدا کنیم مجبوریم که به شواهد خارجی مراجعه کنیم؛ مثلاً به نظر ما این که عایشه و اسماء روایت را به گونه‌ای مشعر به تدلیس نقل کرده‌اند شاید نظر عایشه این بوده که این عمل فی نفسه حرام نیست جایی که تدلیس است حرام است.

قرینة دیگر این است که چنان‌که گفتیم اهل سنت معتقدند مدینة النبی، دارالهجره و محل سنن رسول خدا ص است و مالکی‌ها خصوص اجماع اهل مدینه را حجت می‌دانند.[4] این که معاویه در مدینه مجموعه مویی در دستش بگیرد و بگوید:‌ چرا زنان شما این کار را می‌کنند، آیا این خودش قرینه نمی‌شود بر این که زنان مدینه به استناد روایت عایشه و اسماء از روایت پیامبر ص، تدلیس فهمیده بودند. و در تعارض معاویه و اهل مدینه، اهل مدینه به سنت پیامبر ص اولی هستند. اگر بنا به این بود که این مطلب فی نفسه مطلقا حرام باشد خیلی بعید است که زنان مدینه نفهمند و معاویه این مطلب را بفهمد. این خودش شاهدی بر این است که از کلام عایشه تدلیس را فهمیده‌اند نه این که این عمل فی نفسه محرم یا به قول ابن حزم از کبائر باشد.

مسألة بعدی که به ما و روایات ما برمی‌گردد این است که ببنیم این مسأله از کی در متون شیعه وارد شده است و مقدار حجیتش چیست؟

ما در فقهمان یک بخش‌های واقع‌گرایی داریم و یک بخش‌های حجت؛ ما گاهی با واقع‌گرایی تاریخی بخش‌های حجت فقه را تمام می‌کنیم و گاهی هم نمی‌توانیم تمام کنیم و مثلاً ممکن است حجیت را قبول کنیم ولو طبق واقع‌گرایی نتوانیم آن را درست کنیم. مثلاً در همینجا راجع به وصل شعر یک واقعیتی نقل کرده‌اند اما راجع به عناوین دیگر مثل خالکوبی چیزی نقل نکرده‌اند. اهل سنت حدیثی دارند که شخصی می‌گوید: من بر اسما[5] وارد شدم و دیدم دستش خالکوبی دارد. علما توجیه کرده‌اند که این مربوط به زمان شرک و جاهلیت بوده است. وقتی انسان شواهد را جمع می‌کند در اول خیلی این حرمت مصطلح را احساس نمی‌کند. الآن جمهور اهل سنت از روایاتشان حرمت فی نفسه می‌فهمند ولی عایشه و اسما که نقل می‌کنند می‌خواهند بگویند مورد تدلیس بوده است.

تلقی این مسأله در فقه فرق شیعی

در تلقی فقه شیعه آن که الآن در کتب اربعة خودمان مثل کافی با قطع نظر از اسناد داریم وصل الشعر بالشعر است. بین کلینی و صدوق قاضی نعمان صاحب دعائم اسماعیلی است. در کتاب دعائم این مسأله کلاً نیامده و حتی عنوان تدلیس هم نیامده است. قاضی نعمان این چهار عنوان را کلاً حذف کرده است. این در فقه اسماعلیه.

اما در فقه زیدیه در کتاب الأحکام که کتاب اساسی زیدیه است در می‌گوید:

لا بأس أن تصل المرأة فی شعرها شعرا او صوفا[6] من شعر الغنم اما شعر الناس فلا یحل لها أن تصله بشیء من شعرها و فی الواصلة شعرها بشعر الناس ما یروی عن رسول الله صلی الله علی و علی آله و سلم أنه لعن الواصلة و الموتصلة[7]

این همان فتوای مشهور اهل سنت است.[8] پس ایشان هم مطلقا قائل به حرمت وصل شعر است و تدلیس در آن مطرح نیست. در جای دیگر به مناسبتی در عده‌ای از افعال و احوال یک عده‌ای از کارهای خوب و محرمات را آورده است در آنجا چنین می‌گوید:

قال یحیی بن الحسین ملعون من تشبه بالرجال من النساء فی حال من الحال و من تشبه بالنساء من الرجال و فی ذلک ما بلغنا عن رسول الله ص أنه لعن الراکبة و المرکوبه[9] و قال لا یدخل الجنة الفحلة من النساء و لعن الله و ملائکتة من أتی رجلا أو بهمیة ... و لعن رسول الله ص الواصلة و الموتصلة و الواشمة و الموتشمة من غیر دواء[10] و النامصة و المنتمصة.[11]

پس مجموعا در کتاب یحیی بن حسین از چهار عنوان سه عنوان آمده است. وشر یعنی دندان‌تیز کردن نیامده است.

این از وضع فرق شیعه در این مسأله بود.

 

[1]. مثل حدیث معروف ابوهریره: ان المیت لیعذب ببکاء أهله علیه، که عایشه گفت: ابوهریره اشتباه کرده است و پیامبر ص روزی از کنار قبری رد می‌شدند که عده‌ای از اهل میت بر او گریه می‌کردند و آن شخص از مشرکین بود، پیامبر ص فرمود: انهم یبکون و انه لیعذب، یعنی این گریه تأثیری ندارد و عذاب او سرجای خودش محفوظ هست. یا مثلاً در مسألة نجاست منی که آیا باید شسته شود یا خیر، عدة زیادی از اهل سنت قائلند که شستن نمی‌خواهد که معارض قوی‌اش عایشه است که می‌گوید:‌ پیامبر ص نمی‌شستند بلکه با دست پارچه را می‌مالیدند و ازاله می‌کردند.

[2]. در قصیدة عذریة معروف می‌گوید: که چهل هزار حدیث را حفظ دارد و آیه را فراموش کرده است و من الذکر آیة تنسیها یعنی آیة و قرن فی بیوتکن!

[3]. صحيح البخاري، ج16، ص216)، بَاب لَا تُطِيعُ الْمَرْأَةُ زَوْجَهَا فِي مَعْصِيَةٍ، ح4806. سند باب الوصل فی الشعر چنین بود:

حَدَّثَنَا آدَمُ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ قَالَ سَمِعْتُ الْحَسَنَ بْنَ مُسْلِمِ بْنِ يَنَّاقٍ يُحَدِّثُ عَنْ صَفِيَّةَ بِنْتِ شَيْبَةَ عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا صحيح البخاري، ج18، ص304).

[4]. مالک در کتاب موطأ در برخی از موارد که فتوا می‌دهد اجماع اهل مدینه را نقل می‌کند و گفتیم که این مطلب برای فقهای شیعه هم ارزش دارد؛ چون قطعا جزء فقهای مدینه در آن زمان امام صادق ع است. اجماع تضمنی که سید مرتضی آن را حجت می‌داند، اگر مصداقش را بخواهید، اجماعاتی است که در موطأ مالک است. یک وقتی در فکرم بود که این موارد را جمع کنیم چند موردش را که پیدا کردم مثل صوم یوم الشک و دیدم که مواردش عین روایات ما است و با فتاوای اصحاب ما می‌سازد اما اخیرا عده‌ای از علمای اهل سنت این موارد اجماع را جمع کرده‌اند و عده‌ای از این اجماعات که در این کتاب آمده با فتاوای ما نمی‌سازد.

[5]. اسماء بنت عمیس بعد از این که در حبشه با جعفر بود به مدینه برگشت بعد از شهادت جعفر در موته زن ابوبکر شد در سال‌های نه و ده، در همان سال دهم اوایل ذی‌قعده محمد بن ابی بکر را به دنیا آورد لذا محمد بن ابی بکر کوچک بود که ابوبکر مرد. بعد اسماء همسر امیر المؤمنین ع شد و محمد تربیت‌شدة امیر المؤمنین ع بود.

[6]. صوفا أو شعرا باید درست باشد.

[7]. الاحکام، ج 2، ص414، کتاب اللباس، چاپ جدید.

[8]. عده‌ای از علمای شیعه معتقدند که فتاوای زیدی مشابه حنفی‌ها هست، همینطور هم هست و عده‌ای از فتاوایشان موافق با اهل سنت است.

[9]. در اینجا تشبه را به معنای عمل گرفته است.

[10]. این در متون دیگر هم هست که اگر جنبة دارویی داشته باشد اشکال ندارد.

[11]. الاحکام، ج2، ص531.

روایات امامیه

به تدریج وارد روایات امامیه شویم. گفتیم که در وسائل این روایات را یکی در باب 19 از ابواب ما یکتسب آورده و یکی در باب 101 در کتاب نکاح. در جامع الأحادیث هم کارش شبیه وسائل است و در دو باب آورده است. من اول ابواب ما یکتسب و بعد از ابواب کتاب نکاح را می‌خوانم.

روایت ابن اشیم

روایت دوم باب 19 از ابواب ما یکتسب چنین است:

وَ عَنْهُمْ [= عن عدة من أصحابنا] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْيَمَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ دَخَلَتْ مَاشِطَةٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا هَلْ تَرَكْتِ عَمَلَكِ أَوْ أَقَمْتِ عَلَيْهِ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا أَعْمَلُهُ إِلَّا أَنْ تَنْهَانِي عَنْهُ فَأَنْتَهِيَ عَنْهُ فَقَالَ افْعَلِي فَإِذَا مَشَطْتِ فَلَا تَجْلِي الْوَجْهَ بِالْخِرَقِ فَإِنَّهُ‏ يَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ وَ لَا تَصِلِي الشَّعْرَ بِالشَّعْرِ[1]

نکته‌ای دربارة تعلیق و شیوة آوردن حدیث در کتب حدیثی

در جامع الأحادیث در اینجا می‌گوید: تعلیق. تعلیق یعنی معلق کردن یک حدیث بر حدیث سابق. مثلاً در یک روایت است محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد و در روایت بعد می‌گوید: أحمد بن محمد. گاهی این کار را بلاغ هم می‌گویند. این تعلیق در کافی هست و مواردی هم در کافی هست که اختلاف است که تعلیق است یا نه؟ در اینجا هم در حد شبهه اینجا هست که تعلیق باشد ولی خلاف ظاهر است. ولی در کتاب تهذیب تعلیق‌های غلط و خلاف ظاهر دارد که مثلاً تعلیق به دو سه حدیث قبل برمی‌گردد و شاید از قلم شیخ در رفته است یا به خاطر استعجال در تألیف چنین شده است. در اینجا که نوشته است: معلق؛ چون حدیث قبلی آن عدة من اصحابنا عن أحمد بن محمد بود و بلافاصله گفت: عن أحمد بن محمد. در کتاب وسائل می‌گوید: عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد، به عبارت دیگر تعلیق می‌فهمد و آن فهمش را در متن حدیث می‌آورد.

آقای بروجردی نظرش این بود که این کار را نکنید تعلیق را که فهمیده‌اید بنویسید که تعلیق است نه این که تعلیق را بنویسید. صاحب وسائل می‌گوید: تعلیق بر حدیث قبلی است. آقای بروجردی می‌گفت: ممکن است آقایی بگوید: این تعلیق نیست شما حق ندارید نظریه‌تان را تحمیل کنید شما همان را که هست نقل کنید. و حق هم با آقای بروجردی است؛ اصولاً در چند مورد صاحب وسائل تعلیق فهمیده است و تعلیق نیست. سرش این است که مرحوم کلینی دو تا از مشایخ دارد که آن‌ها اسمشان أحمد بن محمد است. این أحمد بن محمد اشعری است که از بزرگان قم است دو استاد دیگر هم با نام أحمد بن محمد دارد از این أحمد اشعری همیشه با واسطه نقل می‌کند اما از آن دو استاد خودش بدون واسطه نقل می‌کند و آن‌ها چون به معنای دیگری از بزرگان بودند و حدیث‌شناس بودند یکی از خصائصشان این است که قرب واسطه دارند یکی از آن‌ها احمد بن محمد بن سعید ابن عقدة معروف است که در کوفه بوده و کلینی به کوفه رفته است و یکی هم أحمد بن محمد عاصمی است که در بغداد بوده است و از مشایخ بغدادی کلینی است و کلینی بلاواسطه از او نقل می‌کند و علو اسناد دارد. کلینی قبل از تدوین کافی به کوفه و بغداد و مشایخ عراق تحمل حدیث کرده‌اند. آقای بروجردی می‌گوید: روش علمی این است که همانطور که در کافی آمده است أحمد بن محمد همانطور ابتدا کنید اگر معتقد به تعلیق هستید این استظهار را در پرانتز یا حاشیه بنویسید مثلاً بگویید: الظاهر هو أحمد بن محمد الأشعری؛ چون احتمال دارد که عاصمی باشد. أحمد بن محمد عن علی بن حسن قاعدتا ابن عقده است از ابن فضال پسر و چون هر دو کوفی هستند بیشتر به هم می‌خورند البته احمد بن محمد عاصمی هم گاهی از ابن فضال پسر نقل می‌کند. من ارادت خاصی به آقای بروجردی دارم و کار ایشان ظرافت‌هایی دارد و در اینجا هم حق با ایشان است و اگر یقین به تعلیق هم داریم آن را متذکر شویم. گاهی همین نکته که بگوییم کلینی به اسم این آقا شروع کرده است شاید یک نکتة علمی داشته باشد ولی با کاری که صاحب وسائل کرده آن ظرافت علمی از بین رفته است. گاهی هم صاحب وسائل بر عکس عمل کرده است مثلاً در تهذیب سند کامل بوده است مثلاً شیخ مفید عن ... عن حسین بن سعید اما صاحب وسائل روی اجتهاد همة سند را حذف کرده است و می‌گوید: عن حسین بن سعید. و این موارد باید در وسائل استیعاب شود و همانطور که بوده نقل شود چون ممکن است بعدی‌ها از این مطلب نکته‌هایی به دست آورند. مثلاً همین‌جا ممکن است احمد عاصمی باشد.

بررسی سند حدیث

علی بن أحمد بن أشیم[2] یکی از مشایخی است که ما درست او را نمی‌شناسیم و تا جایی که ما داریم أحمد بن محمد اشعری در سفری که به بغداد آمده آثار ابن ابی عمیر را از ابن اشیم نقل کرده است. این روایت از کتاب ابن ابی عمیر به روایت ابن اشیم[3] است. این تاریخ‌ها همیشه باید در ذهنتان باشد تا تطبیقش آسان باشد که تولید علم ما در کوفه است و علم از کوفه به قم آمد یا کوفی‌ها به قم آمدند و یا قمی‌ها به کوفه و عراق رفتند. احمد اشعری یکی از چهره‌های بارزی است که به عراق رفت. بهترین و دقیق‌ترین و موثق‌ترین و موفق‌ترین کسی که توانسته این آثار را برای ما نقل کند احمد اشعری است و یکی از کسانی که ایشان از او نقل کرده و ما به هیچ وجه او را نمی‌شناسیم، علی بن أحمد بن اشیم است. در اینجور جاها عده‌ای مثلاً می‌گویند: چون احمد اشعری بزرگوار است این آقا را قبول می‌کنیم، یا عده‌ای می‌گویند: چون این شخص در سند کامل الزیارات آمده است او را قبول می‌کنیم. این که در کامل الزیارات آمده نکته‌ای ندارد این یک نسخه‌ای بوده است که به قم آمده است. ابن قولویه هم اصلش قمی است بعد ساکن بغداد شده و در آنجا فوت کرده است. وی میراث قمی‌ها را هم دارد. حال شما می‌مانید و تصویری که برایتان کردیم: یک روایت از یک نسخه از کتاب ابن ابی عمیر که ما آن را در نسخ مشهورمان از ابن ابی عمیر از غیر این نسخه نداریم. در اینجا بحث امام صادق ع نیست بلکه چنان‌که بارها گفته‌ایم بحث در کتاب‌هایی است که قبل از امام صادق ع قرار دارند. وقتی می‌گفتند: عن ابن اشیم یعنی این نسخه از کتاب ابن ابی عمیر، ممکن بود این حدیث در بقیة نسخ نبوده فقط در این نسخه بوده است. آنگاه شما حساب کنید که آیا این نسخه قابل اعتماد است یا نه؛ مثلاً اخباری‌ها می‌گفتند حالا که فهمیدیم نسخه است [جهالت طریق آن] ارزش ندارد به قول مرحوم مجلسی پدر در روضة المتقین می‌گوید: سهل بن زیاد طریق فلا تضر... نسخه است چه اشکال دارد. سهل بن زیاد هم ارزش واقعی‌اش همین است وی اهل تهران بوده به قم آمد و از مشایخ قم بود بعد به کوفه رفت و مقداری از میراث‌های کوفه را به قم آورد و در عده‌ای از میراث‌ها با أحمد اشعری شریک است آنچه در کتاب نجاشی نوشته که أحمد وی را به کذب و غلو نسبت داد نکته‌اش همین است مثلاً کتاب جامع بزنطی را به قم آورده بودند احمد یک نسخه داشت و سهل هم یک نسخه داشت، أحمد اشعری می‌گفت: این شخص حدیث را خراب کرده است. البته شرح عبارت را باید در جای دیگر بگوییم وی سهل بن زیاد را از قم بیرون کرد و تا آخر هم راهش نداد. پس به جای این که بگوییم احمد اشیم مهمل یا مجهول است این نکات فنی را بررسی کنیم که یک نسخه از کتاب ابن ابی عمیر توسط یکی از بزرگترین اصحاب ما در معرفة الحدیث و کاملا پایبند به ضوابط حدیثی و استانداردهای حدیث‌شناسی آن زمان[4] به قم آمده است کسی که مراقب بوده که مبادا یک حدیث متناً یا سنداً مشوه شود. حال شما این را از این طرف در نظر بگیرید ابن ابی عمیر را که از بزرگان است کتاب ایشان در قم موجود بوده است و صدوق مستقیما از آن کتاب نقل کرده است پس یک طرفش احمد است و یک طرف ابن ابی عمیر، در وسط ابن اشیم است که ما او را نمی‌‌شناسیم عده‌ای می‌گفتند:‌ همین مقدار کافی است که ما به او اعتماد کنیم، عده‌ای مثل آقای خویی می‌گفتند: این باید توثیق شود و ما با شواهدی که اقامه کردیم انصاف قضیه این است که حتی کتب مشهوره در آن زمان یک مشکل نسخه‌ای داشته‌اند لذا وثوق به این نسخه الآن فوق العاده مشکل است.

ادامة سند:

عن ابن ابی عمیر عن رجل: این مراسیل ابن ابی عمیر است که بحث خاص خودش را دارد.

متن روایت

وَ عَنْهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْيَمَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ دَخَلَتْ مَاشِطَةٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا هَلْ تَرَكْتِ عَمَلَكِ أَوْ أَقَمْتِ عَلَيْهِ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا أَعْمَلُهُ إِلَّا أَنْ تَنْهَانِي عَنْهُ فَأَنْتَهِيَ عَنْهُ فَقَالَ افْعَلِي فَإِذَا مَشَطْتِ فَلَا تَجْلِي الْوَجْهَ بِالْخِرَقِ فَإِنَّهُ‏ يَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ وَ لَا تَصِلِي الشَّعْرَ بِالشَّعْرِ[5]

در اینجا نسخ مختلف است: فلا تُجَلّی الوجه در برخی نسخ و فلا تُحَکّی یعنی مالیدن هم دارد.

این روایت مطلق ما است که در کافی آمده است. آیا این روایت در زمینة تدلیس است یا مطلق است؟

 

[1]. وسائل‏الشيعة، ج17، ص132، 19- بَابُ أَنَّهُ لَا بَأْسَ بِكَسْبِ الْمَاشِطَةِ وَ حُكْمِ أَعْمَالِهَا وَ تَحْرِيمِ تَدْلِيسِهَا، ح22174

[2]. أشیم یعنی مردی که خال دارد. شیماء هم یعنی زن خالدار. مثل أحور و حوراء، حور جمع حوراء است.

[3]. در سابق رسمشان بود که کتاب را نسخه‌شناسی می‌کردند و به جای نسخه‌شناسی می‌گفتند روایت فلان.

[4]. این قصه را چند بار گفته‌ام که وقتی کتاب ابان را از وشاء می‌گیرد وشاء می‌گوید: این کتاب را داشته باش و فردا بیا. احمد می‌گوید: من تا وقتی این کتاب را از تو سماع نکنم این کتاب را حتی تا خانة خودم هم نمی‌برم.

[5]. وسائل‏الشيعة، ج17، ص132، 19- بَابُ أَنَّهُ لَا بَأْسَ بِكَسْبِ الْمَاشِطَةِ وَ حُكْمِ أَعْمَالِهَا وَ تَحْرِيمِ تَدْلِيسِهَا، ح22174

ارسال سوال