مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 99-1398 » اصول یک شنبه 1398/11/20
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج شنبه 1399/5/11
- مکاسب 95-1394 » فقه سه شنبه 1394/11/20 مکاسب محرمه
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج سه شنبه 1399/12/12
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- اصول 97-1396 » اصول سه شنبه 1396/10/19
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1388-69
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث درباره بعضی از شئون غنا فعلاً بود، و آن بيع مغنيه الحمدلله متعرض روايات شديم البته رواياتی که در اين جهت هست در ميان مصادر اهل سنت و بعد زيديه بيشتر از اين مقداری است که خوانده شد و اسانيدش و اينها، اين ديروز گفتم توی کامپيوتر نگاه کرده بودند حتی به اصطلاح اين به قول معروف فاضل معاصر در اين کتاب سلسلة الاحاديث الصحيحه بونی، به اصطلاح البانی شايد از کشور آلبانی بوده بهش آلبانی میگفته، شيخ محمد، شيخ محمد آلبانی اين هم شنيدم اين حديثه تصحيح کرده حديثی که سحت است، گفته صحيحه، قبول کرده حديث را قابل قبول دانسته البته با مجموعهی شواهد به اصطلاح و اما رواياتی که در اينجا هست الحمدلله زياده تو بحث بيع مغنيه از عامه و عرض کرديم بعضی از علمای عامه مع ذلک کله قائل به جواز بيعش شدند، البته رواياتی را آنها آورده بودند عرض کردم اين بحث بين خود عامه در خود اصل غناء هم معروفه که آيا اصلاً غناء جايزه يا جايز نيست؟ و عرض شد که عمده دليل آنها بر جواز غنا يکی دوتا روايتی است که به رسول الله نسبت دادند همان قصهی که ديروز خوانديم مال عايشه و اينها که رسول الله(ص) استعمال غناء کردن، و عمده کسانی که دليل شان بر نهيه، همين اطلاقات قوليه، يعنی در اطلاقات قولی نهی آمده، ثمنها سحت، عمده دليل آنها اينه و عمده دليل آن طرف هم آنه، ديگه اينها بحث دارند که آيا اين را قبول بکنيم قبول نکنيم تعارض هست يا همان طوری که من ديروز عرض کردم اختلاف موضوع هست آن يکی دو موردی را که رسول الله غناء گوش دادند اصلاً غنای مصطلح نبوده آواز بوده آوازی میخواندند به قرينه عندی جاريتان مغنيتان، تغنيان و ليستا بمغنيتين، بمغنيتنين به معنای اين که اينها مغنيه و آن خصلتهای مغنيه را نداشتند فقط آواز میخواندند و لذا راه تعارض را اين جوری حلش کردند به هر حال با قطع نظر از اين دو سه روايات که يا توش مثل عايشه هست و ديدن زن، مثلاً فرض کنيم حبش يا از حبش، خب خيلی واضحه که سياه پوستاها بخواهند رقصی بکنن هيچ توش مفهوم شهوانی نيست اگر باشه مفهوم عشيرهی قبيلهی غيرت شجاعت، اين طوری است که ديگه قاعدتاً
س: اگر مردان رقص کنن
ج: مرده ظاهرش مرده،
س: يعنی اينها هم مثلاً لغتاً رقص نيستند يا آن رقص محرم
ج: رقص اگر مجرد تکان بدن باشه بلی چون آن خود آن هم مفهوم چيزی داره اگر رقص يک نوع تکان بدن به قيد مثير شهوت باشه که آن نيست، اصولاً اين جور چهرهها ديدين گاهی تو تلويزيون گاهی فيلمهاشه ديدين اينها بيشتر رقصهای است که جنبههای مردانگی و عزت و کرامت و اصلاً بحث ايثار جنسی و تهييج شهوانی کلاً مطرح نيست تو اين جور رقصها
س: استاد ببخشيد،
45: 3
میفرموديد اين با رقص تو معناش تفاوتی
ج: احتمالاً يکی باشه چون ما اين نهی النبی عن الزفن را داريم و حالا در کتاب صدوق آمده به عنوان رقص، حالا مراد همان تفسيری، چون اين شده تفسير زفن به رقص، تو روايت سکونی ما داريم تو روايات ما موجوده سابقاً هم متعرض شدم ديگه حالا جاش نيست که اينجا متعرض بشيم، عرض شد اما از يک طرف مثلاً فرض کنيم خود همين آقای ابن حزم اعتقاد داره غناء خوب است و حق است تفريح قلب است و نمیدانم تلويح روح است به قول امروزیها غذای روح است و از اين حرفا، خب اين مقداری که باز او میخواهد استنتاج بکنه او رجوعش به اصالة البرائه است فوقش ديگه ادله ثابت نشه، اما ديگه اين زيادیهای هم که او گفته که قطعاً ثابت نيست يعنی برفرض هم يک نوع تعارضی در آن جهت باشه اما وقتی که انسان زندگی پيامبر را نگاه بکنه، مثلاً بگه پول داد بره يک جاريه مغنيه بخره يا يک جاريه مغنيه بود که برای حضرت قرآن میخواند يا فضائل میخواند يا زهد میخواند، اصلاً نداره همچو چيزی، که در هيچ جايي، اهل سنت هم نداره، آنچه که عرض کردم نقل شده دو سهتا فعل خارجی است يا مثلاً قولاً حضرت فرموده باشن که اين کار خوبيه غناء کار خوبيه اصلاً نداره سنیها هم ندارند، آنچه که سنیها نقل کردند عبارت از يکی دو موردی است که مثلاً پيغمبر اکرم يک مغني يا مغنيهی يا آوازی آنجا بوده و پيغمبر آن را گوش دادند نه حقيقت آن آواز واضحه نه حقيقت آن غناء واضحه نه حقيقت آن کار واضحه، هيچ کدام از اينها وضوع تمام نداره و لذا انصافاً اگر يک کسی منصفانه به قصه نگاه بکنه خود روايات اهل سنت واضح نيست بر حليت غناء اين راجع به روايات اهل سنت و عرض کرديم اگر بخواهيم تمام بحثهای روايي شانه وارد بشيم خيلی طولانی میشه، اين مقدار انشاء الله فقط ريشهها روشن بشه و اما در روايات شيعه
س: اصل روايت اگر خوب باشه، تقيه يک نوع تقيهی نبوده، شايد اصل روايت درست نباشه
ج: يکش اين که ما اصل روايت را به اصطلاح درست نمیدانيم قطعاً همين طوره يکش همان نکتهی ديگه که برفرض هم اين باشه تشخيص موضوعيه يعنی مورديه، دقت میفرماييد و اين نمیتونيم
س: حکم بشه
ج: حکمی در بياريم از توش، عرض کنم که اين روايتی که ما از سنیها خوانديم يک مقدارش هم توی مصادر ما مصادر بعدی ما آمده و در اين کتاب، قطب الراوند در لب اللباب عن النبی انه قال لايحل بيع المغنيات و لا شرائهن و ثمنهن حرام، احتمالاً از همان روايات اهل سنت گرفته حالا مرحوم راوندی قدس الله سره باز در کتاب عوالی اللئالی داره، و نهی النبی عن بيع المغنيات و شرائهن و تجارة فيهن و اکل ثمنهن، اين هم ما داريم که از اين جهت البته چون عوالی، میدانيد که قسمته، نشد نگاه بکنم کدام قسمت عوالی هست عوالی بخش بخش داره يک چيزی اول آن بخشش يک توضيحاتی داده که آقايان مراجعه کنن روشن میشه اين تا اينجا روايت ما روايات ما به اين نتيجه رسيديم يک روايت از حضرت سجاد هست که جاريه لها صوت که اين هم باز دلالتش بر غناء مشکله ليکن اين روايت همان جور که عرض شد از منفردات مرحوم صدوقه و الآن در هيچ مصدری ما آن را نداريم اين يک، از امام باقر فعلاً چيزی در اين جهت ما نداريم از امام صادق يک روايت نسبتاً خوبی بود که ابن فضال نقل کرده بود از آن تاتوری و آن توش داشت که حضرت فرمودند حرام هست و تعليمهن کفر از امام صادق يک فعل هم نقل شده راجع به يک کسی که کنيزکی داشت حضرت رضا میگفت بفروشن، برای زوار مکه برای حجاج بيت الله صرف بشه اينه هم ما داريم دو روايات خودمان ليکن بلا اشکال ترجيح در اينجا با همان روايت ابن فضاله به لحاظ سند و دلالت و جهاتی که داره انصافاً ترجيح با آنه، از موسی ابن جعفر هم يک روايتی داريم که حضرت اجازه ندادن، هنوز سحته، يک روايت ديگه داريم که آن دينوری نقل میکنه، که من مکارم خريد و فروشه، من برای خريد وفروش میخواهم من کاری ندارم برای اين حرفا برای غناء نمیخواهم امام میفرمايد بع و اشتری، اين روايتی است که از امام موسی ابن جعفر معارضه دقت فرموديد يک راهش، مرحوم استاد حالا شايد فردا هم عين عبارت ايشانه بخوانيم مرحوم استاد مفهوم اين روايت را قيد زدند يعنی پی، مقيد مقيد گرفتند روايت چون داره ابيع و اشتری للطلب الرزق لا اريد سوا ذلک من دنبال کار ديگهی نيستيم فقط دنبال رزقم، ايشان نتيجه گرفتند که اگر خريد و فروش برای رزق باشه مثلاً اشکال نداره اما خريد و فروش برای جهات ديگه باشه اشکال، يعنی آمدند تو اين روايت يک نوع جمعی قائل شدند عرض کنم که اولاً که اين روايت سندش ضعيفه، و اگرچه، و از منفردات شيخ طوسی هم هست در هيچ مصدری هم نيامده اگرچه ايشان از کتاب احمد اشعری نقل کرده مضافاً الی ذلک ما احتمال داديم اين شعه خودش اصلاً از شيعه نباشه سنی باشه امام تقيةً اين مطلب را فرمودند سالثاً برفرض هم اگر بخواهيم از اين حالا مجهول هم هست و اوضاعی نداره، از اين حرفا بخواهيم دست برداريم، بنا بشه قبولش با بکنيم بايد مطلقاً قبولش بکنيم چه فرق می کنه ديگه، توش اين طلب الرزق قيد نيست نه اين که اين جمع میشه يک مطلق داريم يک مقيد داريم جمع بشه اين را کسی که میگه خريد و فروش مغنيه جايز نيست يعنی خود اين خريد و فروش باطله ديگه، اين آقا داره میگه من کارم خريد و فروش به اصطلاح انسانه برده است برده را میفروشيم من مغنی میخرم فرض کنيم صد هزار درهم اينجا صد و ده هزار صدو بيست هزار، اين اصلاً خود سؤال از طلب الرزق يعنی خود خريد و فروش برده چرا؟
21: 10
اصلاً اساسم مغنيه خريد و فروشش اين نيست که حتماً بايد برای انسان بگيريدش اگر گفتيم جايز نيست اين کنيزک با اين صفت جايز نيست چه میخواهد به عنوان طلب الرزق باشه نباشه اين طلب الرزق در اينجا قيد نيست اشتباه نشه اين از قبيل اعتق رقبة، و اعتق رقبة مؤمنة قيد نيست طلب رزق بلی ظاهرش اينه که مرحوم استاد آخرش میخواهن اين مطلبه قبول بکنن ظاهرش حالا من فردا میخوانم عبارت ايشانه، ببينيد ايشان کيفيت جمع بين اين دو طائفه را اين جور جمع کردن که اگر غرض فقط خريد و فروش باشه اشکال نداره اما اگر غرض مقاصد محرمه باشه مثل غناء و رقص و کارهای که حرام آن اشکال داره ايشان اين جور به اصطلاح بين اين دو طائفه جمع کرده انصافاً اين جمع مشکله چون آن کسی که میگه آنی که از پيغمبر نقل کردند که ثمن المغنيه سحت اين سحت بودن اين ثمن اين نه اين که فقط برای اين به اين عنوان که چون اين جاريه دارای يک صفت محرمی هست وجود اين صفت محرم منشأ شده که خريد و فروشش جايز نباشه میخواهد قصد طلب الرزق باشه يا غيرش باشه، اين به حسب ارتکاز فقهی طلب الرزق قيد نيست، آن وقت اگر بنا بشه طلب الرزق قيد بگيريم بايد مسأله را ببريم تو مسألهی تعاون بر اثم و عدوان يعنی از باب تعاون بر اثم حرامش بگيريم، اما رواياتی که از پيغمبر وارد شده ثمنهن سحت سحت شرائهن حرام بيعهن حرام اين ناظر به اصل خريد و فروشه، کاری به صفاتش نداره کاری به اين نداره که شما اينه میخواهين برای غناء باشه يا نباشه؟ و عرض کرديم، ما هميشه بايد روايت اهل بيت را جوری معنی بکنيم که در راستای آن سنن باشه يعنی وقتی اهل بيت میگن جايز نيست حرامه اشاره به اينه که آن سنتی که از رسول الله نقل کرديم که ثمن المغنيه سحت درسته اين اشاره است،
س: حاج آقا روايت میخواهد بگه که من اين زن و جاريه را از باب صفتش که مغنيه نمیفروشم از باب اين که جاريه هست میفروشم،
ج: نه اين به عکسه، به عکسه
س: نه
ج: طلب رزق معناش همينه خب
س: طلب رزق چيه؟
ج: يعنی اين جاريه مغنيه قيمتش به خاطر مغنيه صد هزار درهمه من میگيرم بيست هزار درهم میفروشم، من نمیخواهم برای غناء بکنه، طلب الرزق يعنی؟ يعنی نمی خوام برام مغنیگری بکنه من به فکر غناء نيستم به فکر آوازخوانش نيستم به فکر رقاصش هم نيستم.
س: به فکر کاسبيم
ج: من به فکر کاسبيم،
س: شايد حضرت اين را اعانه بر اثم نديده
ج: ظاهرش آقای خويي میخواهن از اين راه وارد بشن روشن شد پس آقای خويي اين راه میخواهن جمع بکنن، که اگر به عنوان خود خريد و فروش باشه اشکال نداره اما اگر خريد و فروش باشه به خاطر غايات محرمه، مثلی که اين داره کسب میکنه از راه حرام مثلاً يا اين مثلاً خوانندگی بکنه که غنای محرم انجام بده از اين راه نمیشه انجام داد، اما اگر به عنوان مجرد طلب رزق باشه اشکال نداره دقت فرموديد اين جمعی است که ايشان فرمودند که انصافاً خيلی بعيده.
آن وقت از حضرت رضا(ع) باز روايت داريم صراحتاً که سحت ليکن مشکل اين روايت اينه که تو نسخهی که عياشی داره اين نيامده حالا نمیدانيم عياشی عمداً اين قسمتشه نياورده يا واقعاً معتقد نبوده اين هم نيامده ليکن بهترين روايت به نظر ما آن وقت به لحاظ سندی عرض شد روايت حضرت سجاد ضعيفه روايت امام باقر که از تاتوری هست احتمال داره تصحيحش کرده بد نيست میشه کارش کرد، يک
16: 14
برايش درست کرد روايتی که درباره جاريه مغنيه بيعش در
18: 14
ضعيفه از امام موسی ابن جعفر روايت مجوزه بع و اشتری ضعيفه، روايتی که میفرماين ثمنهن سحت در آن روايت ابراهيم ابن ابی البلاد آن سندش معتبره يک روايت ديگه از ابی الحسن است شبيه آن قصه آن سندش توش ارسال داره و اما روايت حضرت رضا نسخهی مسائل سهل ابن زياده که در اختيار کافی بوده، اگر به اين شواهد اکتفاء کنيم و الا خب سهل يک کمی امرش مشکله خالی از اشکال نيست سند روايت حضرت رضا هم خالی از اشکال نيست، آخرين امامی که از آن روايت داريم حضرت مهدی(ع) که حضرت فرمود ثمنها و ثمن المغنيه سحت، و اين مکاتبه عرض کردم سابقاً هم چون طولانی صحبت کردم امروز هم يک کمی همچون گيجم حال ندارم عرض کنم که مدار مکاتبه در بر اسحاق ابن يعقوبه اين نسخهی را که الآن طريقی را که الآن مرحوم شيخ رسائل آورده از کتاب کمال الدين صدوقه آن طريق توش گير داره طريق صدوق چون توسط محمد ابن محمد ابن اسحاق کلينی است که نمیشناسيم ولو راوی کتاب کلينيه اما همين روايت را با همين طول و تفصيل مرحوم شيخ طوسی در کتاب غيبت آورده و سند شيخ طوسی صحيحه البته سند ايشان هم به نحو صحيح بر میگرده به محمد ابن يعقوب کلينی، طريق مرحوم صدوق هم بر میگرده به کلينی و طريق مرحوم شيخی، و طريق خيلی خوبه، از طريق شيخ مفيد از ابن قولويه از کلينی خيلی طريق عالی است که هيچ بحث توش نداره، همه بزرگان اصحاب اند دقت فرموديد در اين البته اين قسمت را میشه درست کرد فقط آن قسمتی که میمانه اسحاق ابن يعقوب که در اين توضيحی وارد نشده اصولاً من سابقاً عرض کردم حالا چون ديگه کامپيوتر هست شايد بهتر تا آنجای که من ديدم خودم با مراجعه دستی به قول امروزیها در مقابل کامپيوتری، يک دانه ديگه روايت پيدا کردم توش اسحاق ابن يعقوبه، تو بحار به نظرم تو شرح حال حضرت هادی يا حضرت عسکری اين اسحاق ابن يعقوب اسمش آنجا هست آنجا هم همين طوره اسحاق ابن يعقوب من در اين مصادری که تا حالا تو ذهنم بوده ديدم اسم اسحاق ابن يعقوب را اصولاً نديدم
س: يعنی ما هم مجهول بايد بنويسيم
ج: بلی ظاهرش اينه، و از طرف ديگه گفته شده برادر مرحوم کلينيه که عرض کردم فعلی قرينهی نداريم، و الا میگفت عن اخيه اسحاق ابن يعقوب، جز اين که اين اسمش محمد ابن يعقوبه آن اسحاق ابن، اين نکته فقط همينه نه اين که يکجايي آمده که اين برادرش اين يک نکتهی هم سابقاً چندبار عرض کردم بازهم توضيح میدم عدهی از اين معاصرين ما خيال کردند مثلاً اين اسحاق ابن يعقوب مثلاً شخصيتی داره چرا؟ چون درسته توی کتابهای ما نيامده ليکن در کتاب لسان الميزان ابن حجر، لسان الميزان تقريباً جنبهی مستدرک ميزان الاعتداله تقريباً يکی از موارد استدراکش هم رجال شيعه را اضافه کرده به ميزان الاعتدال ذهبی رجال شيعه را اضافه کرده چيزهای ديگه هم داره من جمله اين، آن وقت ايشان اسحاق ابن يعقوب را داره در ميزان الاعتدال ابن حجر نوشته ذکره ابن ابی طی، ابن ابی طی از علمای شيعه است که در حلب بوده کتاب در رجال داشته آن کتاب الآن در اختيار ما نيست کلاً اما ابن حجر تو لسان الميزان نسبتاً ازش نقل میکنه، بعضیها آمدند جمع کردند کل جمعی، کل نقلهای را که از ابن ابی طی هست جمع کرده ايشان جزء علمای ماست رجالی ماست بد هم نيست معلومات اين، اما کتابش الآن کلاً در اختيار ما نيست کتاب ابن ابی الحلبی يحيي ابن ابی طی رحمه الله فعلاً در اختيار ما نيست،
8: 18
آنجا نقل میکنه از ابن ابی طی که بلی يک نامهی نوشته به حضرت مهدی و حضرت جواب دادند بعضيا آمدند تصور کردند که مثلاً اين آقا شناخته شده است که ابن حجر در کتاب خودش اسمشه برده من توضيح دادم خدمت تان يک مشکلی است يک عده از آقايون ما اين قدر دنبال تعبدی اند که يک جاهای که امر وجدانيه وجدانه ول میکنن دور میزنه به وجدان با تعبد، خب اين مطلبی را که ابن حجر از اب ابی طی نقل کرده ما به وجدان داريم میبينيم يک توقيعی ايشان از امام زمان داره اينی را که ما داريم بالوجدان میبينيم، آمده میبينيم روايت که يک نامهی نوشت نوشت نامه نوشته به حضرت مهدی و جوابهاشه نقل کرده اين مال وجدانی ماست تعجب میکنم بعضيا اينه علامت دادند که اين شخصيت مشهوره چون لسان الميزان اسمشه برده به اين نحو
س: همان کذب الوقاتون مال همينه،
ج: همينه توش همينه، آن نمیدانم مضافاً و کذب الوقاتون
س: يعنی شما حاج آقا يک روايت ديگه مصدر نقل
ج: حالا هيچ ارزش نداره مصدری،
س: چه فرق میکنه با روايت از امام صادقه،
ج: نه يعنی کلام ابن ابی طی هيچ تعبدی توش نداره نهايتش اينه چون میدانه اين کتاب کمال الدين پيشش بوده يا مثلاً کتاب غيبت شيخ طوسی پيشش بوده،
س: کذب را اين جا نداره
ج: بلی آقا؟
س: کذب الوقاتون نداره که،
ج: خوانديم آن روز نخوانديم
س:
34: 19
ج: ها! حاشيه به نظرم خواند
س: شما با توقيعات مگر مثل روايت برخورد نمیکنيد
ج: چرا اجازه بدين نه بحث اسحاق ابن يعقوبه توقيع نيست الآن مثلاً میخواهن بگن اسحاق ابن يعقوب شخصيتی است که در آن کتاب سنیها آمده بابا آن سنيه از يک شيعه ديگه گرفته آن شيعه هم همين مطلبی که مال ماست نقل کرده خب اين برای سنیها ارزش داره برای ما هيچ ارزش نداره خب نوشته نامه به بقية الله نوشته جوابشه نقل کرده اين همينی است که داريم وجداناً میبينيم به طريق صحيح الآن مرحوم کلينی اين را نقل کرده عرض کردم احتمالاً در کتاب رسائل الائمه ايشان باشه احتمالاً چون قطعاً الآن در، آن وقت اين بحثه پس يک بحث اين است که آيا اسحاق ابن يعقوب قابل اعتماد هست يا نه؟ معلوم هست معروف هست که خب انصافاً شواهد ما کمه اينه بايد قبول بکنيم ديگه جای بحث نداريم، يک بحث اين است که اصلاً اين توقيع را قبول بکنيم يا نه؟ آن بحث ديگريه،
س: چندتا توقيعه،
ج: و يکيه، آن حميری چندتاست اسحاق يکيه ليکن اين يکيش خيلی سؤال و جوابه،
س: خيلی طولانيه،
ج: طولانيه، يکيه اما همين يکش سؤال و جوابش زياده اما حميری توقيعات متعدد داره اسئله متعدد داره و اجوبه متعدد امام دقت فرموديد پس بنابراين تا اينجا انشاء الله فکر میکنم روشن شد به لحاظ راوی نمیتونيم خيلی شواهد وثوق فعلاً پيدا بکنيم چون اصلاً نمیشناسيم يک روايت ديگه هم داره،
س: پس اين با اسحاق ابن يعقوب کنديه
ج: ابداً آن که قطعاً نمیخوره آن که اصلاً، آن اصلاً او اصلاً فيلسوف است و نمیدانم شايد سنی باشه و از جزء فلاسفة العرب به اصطلاح فيلسوف عرب است و چه ربط داره به اينها اما شواهد انصافاً بد نيست بحث دوم شواهد قبول خبر، عرض کرديم اين توقيعاتی از افرادی مياد نمیشناسيم اين خيلی مشکل نيست چون خيلی افراد استفتاء میکنه از مرجع نمیشناسيم ما هم الآن هم نمیشناسيم نه اين که آن زمان شما دفتر مراجع تشريف ببرين الی ماشاء الله استفتاء است از بقال قصاب عطار مختلفه، اين خدمت امام نامهی نوشته توسط مسائل اشکل عليه، آن وقت اين اين مقدار که ندانيم مشکل نداره اما نکته اساسی آنی که اينه خوب میشناسی که قطعاً بهتر از ما میشناسه مرحوم کلينيه عرض کردم کلينی به سند صحيح سند ما به کلينی صحيحه در اين مورد اين سند نيست که الآن در اين کتاب عرض کرديم ضعيف است به خاطر، يعنی جهالت محمد ابن محمد
12: 22
ما سند صحيح داريم بعدهم اين تعبيرش که من مسائلی بود که اشکلت عليه اين اصلاً نشان میده که يک شخصيت علمی است حالا من عرض کردم کراراً ما از معاصرين دوران غيبت صغری خيلی اعتقاد نداشته باشيم حسب القاعده است چون واقعاً اينها مشکلات ارتباطی با امام داشتند اگر دستگاه خلافت هم میفهميد فلان آقا ارتباط داره قطعاً میگرفتنش امام اصلاً غايب و لذا خيلی از اين اسانيد که الآن در کافی تو
44: 22
من رآه آمده مجهول اند ضعيف نيستند نمیشناسيم اينها طبيعتاً يعنی و الا کافی الآن نوشته اسم آن آقا ببره سلطه میره گيرنش کاری نداره اين که گرفتن که کاری نداره لذا به ذهن ما حتی مياد که نکنه بعضی از اسماء به اصطلاح امروز ما اسم مستعار باشه مثلاً عبدالله ابن حسن اسمشه نوشته عبدالله، اسمش چيز ديگهی بوده دقت میفرماييد اصلاً جزء اسماء مستعار باشه چون وضعيت امام زمان اقتضائش اينه اين تعبير بالاخره کلينی که بچه نيست که اثبت الناس فی الحديث و اوثقهم فيه، میگه يک مسائلی پيش من مشکل بود به امام نوشتم حالا دقت کنيد جواب هم به خط امام آمد خيلی مهمه يعنی انسان وقتی اين مقدمه را میخوانه اين مقدمه که سند ما به او طريق کلينی است ديگه يعنی اگر فرض کنيد اسحاق ابن يعقوب من باب مثال يک فردی عادی بوده بقالی بوده که کسی بوده که هيچ شأنی علمی نداره خب کلينی میگفت يعنی چه مسائل اشکلت عليه؟ تو چه کارهی که مسائل اشکلت عليّ، بعد هم آدم نگاه میکنه خب واقعاً همه حرفها سنگينه ديگه، و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الی روات، اما الخمس فقد ابيح بشيعتنا عنه، اما سبيل الجعفر سبيل، انصافاً من آن روز
10: 24
مختصرشه خوانديم يعنی آن مقداری که در، انصافاً خيلی متن سنگين و اما الحوادث الواقعه و اما وصلتنا به، همين که مربوط به مغنيه است، و اما اينی که تو برای ما پول فرستادی خب بالاخره کلينی میدانه اين آقا يک شخصيتی است که پولی را خدمت حضرت میفرسته ارتباط داره، فلا قبول عندنا الا لما طاب و طهر و ثمن المغنية سحت، اصلاً خود اين عبارت انصافاً چيز داره نورانيت داره و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الی روات احديثنا فانهم حجتی عليکم و انا حجة الله عليهم يا عليهم حتی بعضی از نسخه عليهم هم عرض کرديم، انصاف قضيه انسان احساس می کنه يعنی اين را ما خيلی بعيد میدانيم که مثل کلينی از دستش اين مطلب اشتباه، ما کار به اسحاق ابن يعقوب نداريم عرض کردم سابقاً آقای بجنوردی میگفت آقاضياء گاهی میگفت اسحاق، مثلاً فلان مرگی، بالاخره اسحاق ابن يعقوب مردگی، اصلاً اين اسحاق ابن يعقوب اسم رمزی باشه حالا فرض کن اسم يک انسان نباشه اين نحوه سؤال و جواب بقيه الله و آن هم مرحوم کلينی که خودش تو عهد غيبت دقت خودش در آن زمان و تعابير هم عن مسائل اشکلت عليه و انصافاً هم سؤالها همين طور مسائل مهمی همه به قول امروزیها استراتژيک راهبردی، به قول انصافاً مطالب مهمی است تو اين لذا به ذهن بنده سراپا تقصير همان طور که سابقاً تو بحث ولايت فقيه است، انصافاً اين روايت قابل قبوله شواهد قبول برش بسيار زياده و البته صدوق قبول نکرده ما مقلد صدوق نيستيم صدوق تو بحث فقيه اين روايته نياورده ثمن المغنية سحت اما توی کمال الدين آورده تو آن به اصطلاح کتابهای که جنبهی مصنف داره تو کتاب فتوايش اين را نياورده، به هر حال
س: مفصل آورده
ج: بلی آقا؟
س: مفصل آورده؟
ج: همه را آورده بلی از اول تا آخر آورده و تصادفاً حالا البته اين قاعدهاست حالا مرحوم آقای صاحب حدائق خيلی اصرار داره اصلاً از اول و آخر روايت هم آورده تعليق هم نزده میگه اگه صدوق در غير کتاب فقيه هم حديث بياره و تعليق نزنه چون بعض جاها تعليق میزنه، قال محمد ابن علی ابن الحسين مصنف الکتاب که اين مطلب درست نيست، اگر تعليق نزنه قبول کرده تعليق که نزده اما تو کتاب فقيه هم اين را نياورده پس انصاف قضيه اگر ما باشيم و مقتضای قاعده اين روايت هم از امام عصر ماست(ع) و هم اضافه بر او سندش قابل اعتماده به نظر ما حالا اسحاق ابن يعقوب اين اسم واقعش باشه اسم جعلی باشه اسم رمزی باشه هرکدامش میخواهد باشه شواهد موجود در روايات را قبولش را ما فقط از راه اسحاق ابن يعقوب نمیدانيم چون مخصوصاً داره فورد الجواب بخطه(ع) اين خيلی نکته است يعنی خيلی بعيده کلينی به نقل مجرد نقل شفاهی اکتفاء بکنه بگه امام اين جور نوشت، میگه خب برو بيار نوشته امام بيار، عادتاً شما هم بوديد ماها هم که طلبهی عادی هستيم همين کار را میکرديم چه برسه به کلينی،
س: شايد خود کلينی گرفته از
ج: خود کلينی نوشته،
س:
22: 27
ج: خب دروغ نمیگه اگر آنه نوشته باشه که خيلی راحته اين،
س:
25: 27
ج: بلی آن که خيلی خوبه اگه آن باشه که خيلی خوبه يعنی کلينی شهادت داده خط امامه، خب نعمت الشهاده، اگر اين ثابت بشه که ما میخواهيم بگيم اين که فورد الخطاب را کلينی ديده میخواهيم تأييد بکنيم که کلينی هم مطلعه اين را خيلی من به نظرم مياد که با تأمل فيما ذکرناه کاملاً واضحه که اين توقيع مبارک قابل استفاده است قابل اعتماده توش هم متن مشکلی نداره فقط آن کلمه خمس، و اما الخمس فقد ابيح للشيعتنا اينه ازش فهميدند مثلاً به اين که اباحه در زمان غيبت نه اين نيست ظاهراً مراد جدی اين باشه که خمس را ما نمیخواهد شيعه يک کارهای بکنه به ما برسانه خودشان مصرف کنن،
س: قبلش داره
10: 28
ج: بلی همين و لذا من به نظرم مياد مراد اينه و ما برای حالا شايد اولين بار مثلاً بنده سراپا تقصير معتقدم شايد امام با يک رمزی هم کيفيتی البته مشهور بين فقهاء ما نبوده تمسک به اين حديث در اين جهت که مثلاً از يک طرف فرمود و اما الحوادث الواقعه فاجعوا فيها الی روات احاديثنا بعد از چند سطر بگه اما الخمس فقد ابيع اين دوتا را باهم جمع بکنيم يعنی خمس را شيعه مصرف کنند تحت نظر فقهاء
س: استاد نمیشه گفت اين
س: شايد هم پولشه میداده خب فقراء شيعه بديد
ج: فرق نمیکنه حالا منظور به هر حال خود شيعه مصرف کنه در مقابل آنهای که تو دريا میريختند به امام زمان برسه دفن میکردند،
س:
53: 28
ج: بلی آقا؟
س: استاد نمیشه گفت اين انا الخمس چون مکاتبه است اشاره به يک خمس خاصی عهد ذکريه مثلاً
ج: نمیدانيم حالا احتمالش بعيده، احتمالش هم دقت کردين خوب روشن شد نحوه استدلال بگيم يکی داره که امام میفرمايد اما الحواديث الواقعه از يک طرف فرمودند از يک طرف هم فرمودند خمس مباح است برای شيعه خود شيعه خب جمعش اين میشه زير نظر فقهاء به شيعه داده بشه،
س: اگر هم
23: 29
ج: نعم المطلوب، زير نظر فقهاء به شيعه داده بشه،
س: حوادث واقعه هم
ج: حوادث واقعه نيست، روز به روز خمس، مثلاً امسال خمس اشکال نداره،
س: قبلاً اتفاق بود حوادث يعنی مستحدثه
ج: يعنی همين، مثلاً درسته وقايع اجتماعی را هم میشه و لذا حوادث واقعه ولايته هم میگيره البته حوادث واقعه فتوی را هم میگيره اين هم
49: 29
عرض کردم در محلش اين آيه روايت مبارکه به ظن بسيار قوی هرسه منصب فقيه را میگيره فتوی قضاوت و ولايت عدهی سعی کردند فقط به فتوی بزنن عدهی زور زدند که به قضاوت، به ذهن ما هرسه منصب اين درست مثل همان روايت عمر ابن حنظله است که از امام صادق صادر شد اين از بقية اللهه، برای تمام نسلها اين امضاء همان فانی جعلته حاکماً آن انی جعلته حاکماً را هم ما سه منصب بهش فهميديم، فتوی و قضاوت و ولايت، ولايت امور اجتماعی اين روايت هم به ذهن ما فارجعوا فيها سهتاست فتوی و قضاوت و ولايت اين حوادث واقعه هرسه را شامل میشه، حالا به هر حال من ديگه بحثه طولانی نکنم، چون ديگه بحث جاش اينجا نيست، اين راجع به روايات من در بحث روايات شيعه عرض کردم، آنی که ما تعجب انگيزه برای ما، که هنوز هم البته خب واقعاً تعجب انگيزه، متون ما در اين جهت بد نيست سيره عملی ائمه(ع) در اين جهت خيلی خوبه، اما از اولين کسی میبينه اين روايات ثمن مغنيه را حذف کرده توسط احمد ابن محمد ابن عيسی اشعری بزرگ اصحاب قم ما که حدود ميانههای قرن سومه دويست و خردهی و نمیدانم چرا؟ حالا چراشه هم نمیدانيم حالا آيا همين ذهنيتی که بعدها مثل آقای خويي میگن که خب بالاخره انسان جاريهی کنار جاريه است خدمت میکنه غناش حرامه، لازم نيست که غنای حرام را انجام بده ممکنه برای انسان خدمت، اين بوده آن ذهنيت اجتماعی که در جامعه میفروختند چون ما الآن يک معارض روشن حسابی نداريم ايشان همان معارض ضعيفی دينوری را ورداشته نقل کرده، بقيه را هم نقل نکرده بعد از ايشان فرض کنيد عياشی هم نياورده در اين تفسير خودش ثمن المغنيه را معاصر ايشان يک کم قبل و بعد ايشان در کتاب فقه الرضا هم نيامده من معتقدم فقه الرضا خيلی مؤثر بوده تأثير بزرگ فقه الرضا اضافه بر قم در بغداد هم بوده مثلاً اجر مغنيه کسبش آمده اما بيع مغنيه نيامده، صدوق اجر مغني و مغنيه آورده اما بيعش را به اين، آن وقت آخرين کسی که از بزرگان ما میشناسيم که واقعاً تأثير گذاره در نقل حديث بازهم صدوقه ايشان هم روايت ثمن المغنيه نياورده، اين تأثير شايد منشأ شده که در کتاب مقنعه شيخ مفيد هم نيامده، غناء آمده کسب مغنيه آمده حتی لو اشتری جارية فوجد بها عيباً آمده اما عيب را غناء قرار نداده مغنيه بودن قرار نداده، کتاب نهايه شيخ طوسی که فتواش عين نصوصه ايشان هم نياورده اين يک نکتهی میخواهد که مرحوم شيخ طوسی در نهايه بالاخره نهايه از فتاوی گرفته بالاخره تو روايات ما که هست، اين که ثمنش هم سحته در اکثر روايات ما هست در روايات سنیها هم بوده، من هرچه گشتم که بگرديم چرا؟ من به نظرم روايت ثمن المغنيه سحت حذف شده اصلاً چون توسط فقه الرضا در بغداد ترويج داده نشد اين حذف شد تدريجاً حذف شد، به عکس ما سنیها مرتب روی اين بحث بودند چون آنها داشتند خودشان بحث ثمن مغنيه و لذا به نظر ما سر اين که مرحوم شيخ طوسی حالا من امروز مبسوطه نگاه نکردم سابقاً نگاه کردم اگر کسی از اين کتابهای معاصر کسی داره شايد عبارت مبسوطه آنجا باشه من امروز عبارت خلاف، اين مطلب تو کتاب مبسوط شيخ آمده اين خيلی عجيبه و ايضاً در کتاب ايشان، يعنی تعجب آورده در آن کتابی که ايشان متأثر است به فقه اهل سنت اين بحثه آورده مثلاً در خلاف ببينيد در خلاف خود بحثه نياورده اما در مسأله صد و نود در باب بيع جلد يک آن چاپ قديم صفحه پانصد و پنجا و چهار، اذا اشتری جارية فوجدها مغنية خود بحث بيع مغنيه را نداره خيلی عجيبه، لم يکن له الخيار، اين نشان میده که در ارتکاز مرحوم شيخ طوسی مغنيه ثمنش سحت نبوده، چطور اين روايته هم تو تهذيب آورده خيلی عجيبه، نمیفهمم اين واقعاً يکی از جاهای است که گاهی اوقات شيخ آدمه متحير میکنه و به قال شافعی که خيار نداره، و قال مالک له الخيار، دليلنا دليلش اينه که ما قلناه، من ان اثبات ذلک ايضاً يرد به يحتاج الی دليل اين حالا عيب هست اما عيبی که موجب رد باشه روشن نيست و ايضاً فان العلم بالغناء عمدهاش اينه اين آشنا بودن علم در اينجا يعنی صناعت غناء و الا علم نيست که صنعته، توانايي و هنر غناء و رقاصی و نوازندگی ليس بمحرم،
س: فتوای شيخه
ج: ها! و انما بلی صنعته و استعماله حرام، حالا اين عرض کردم احتمال داره که اين اصلاً منشأ اين تغييری بوده که يک دوست سال توی حديث شيعه پيدا میشه خيلی عجيبه اين انصافاً کار عجيبيه، و بعدها هم خالی از اين تأثير نمیمانه،
س: شما اين تعليقه آخر شيخ را ايراد داريد، چون اين
ج: خب همين ديگه تو روايت داره که جايز نيست،
س: نه علم شرابسازی بلد باشه
ج: بلی خب آقای خويي هم همين حرفه میزنه،
س: خب اينه شما ايراد داريد؟
ج: بلی نه اين ما اعتقاد داريم که مغنيه صفتی است که قيمته میبره
س: وقتی که خريد کرده قيمت معمولی خريده
ج: بلی به هر حال آن وقت ما الآن عملاً روايات را داريم يعنی عملاً روايات ما هست
س: آقای
2: 36
روايتی نبود که ائمتنا که امام حسين يک کنيزی داشته بعد بهش میگه برای من تغنی کن اما موعظه
ج: آن مال همينه، مال حضرت سجاده مال امام حسين نيست، اينی که امروز خوانديم ديگه،
س: اين فرموديد چه بود؟
ج: مرسله هيچ کس هم نقل نکرده مشکل نداره خيلی خرابه وضعش نمیدانم حالی کسی علمای ما اينه نقل نکرده الا صدوق و آن هم مرسلاً نه اين که به اصطلاح ببينيد اين بحث حتی مثلاً در شرايع الآن نداريم خيلی عجيبه غناء را داريم آلات غناء را داريم در خود نهايه آلات غناء هست مغنيه نيست در شرايع که خيلی فقه متأخر ماست اين باز مغنيه ذکر نشده بلی مثلاً ايشان مرحوم علامه در تذکره ببينيد با اين که اين ديگه خيلی پيش رفته قرن هشتمه ديگه جلد ده چاپ جديد صفحه 36 و 37 ما اسقط الشارع منفعته لا نفع له فيحرم بيعه کآلات الملاهی مثل عود و زمار و مزمار و نمیدانم هياکيل عبادت مبتدعه و آلات قمار و بلی به قال الشافعی و ان عد مالاً اين البته
31: 37
آن عد ماله، بلی اما الجاريه المغنيه بعد حالا يک بحث آن عنوانش بود حالا در جاريه فاذا بيعت باکثر ما يرغب فيها لولا الغناء اگر غناء نبود يک جاريه عادی نگاهش میکرديم قيمتش صد درهم به خاطر اين صفت غناء ده هزار درهم فالوجه التحريم، قبول نمیکنه ايشان
س: برخلاف شيخ
ج: شيخ تصريح نداره شيخ آنجا به مناسبتی گفته عيب نيست و به قال احمد و شافعی فی احد الوجوه احمد ابن حنبل
س: استاد اين که تو استبصار میگه سحته که، تو استبصار
ج: تو تهذيب هم روايتشه آورده
س: تو استبصار هم آورده،
ج: میدانم آورده تهذيب، میگم توی فقهش نياورده، بلی لقول النبی لايجوز بيع المغنيات و لا اثمانهن و لا کسبهن اين و سئل الصادق(ع) عن بيع جوار المغنيات اين همان روايت تاتوريه فقال شرائهن بيعهن حرام، تعليمهن کفر، و استماعهن نفاق، و لانه بذل للمعصية، و الثانی يبطل ان قصد الغناء و الا فلا احتمالاً آقای خويي فتواشان اينه حالا میخوانم بعد عبارت شانه که اگر به قصد غناء باشه گرفته باشه باطله و الا فلا و الثالث و هو القياس يصح حالا اين خيلی عجيبه و هو القياس يعنی چه؟ يعنی طبق قاعده بايد بگيم صحيحه، فقط اول گفت روايت را از قول النبی آورده و هو القياس، اصلاً علامه و تعبير به قياس خيلی عجيبه شايد ايشان میخواهد بگه مقتضای قواعد عامه بايد درست باشه اما روايت خاصه داره که درست نيست شايد، و لو بيعت انها سازجة صح، اما اگر به عنوان يک کنيز ساده، و عادی فروخته بشه آن بيع درسته للکلام تتمه، يعنی يواش يواش از بعد از علامه خوب دقت بکنيد اين فترهی وسط شايد ابن ادريس هم گفته لايجوز اما فتره وسط خيلی همچون مسأله جا افتاده نيست اما از زمان علامه جا میافته که بيع مغنيه لايجوز،
س: استاد نمیدانيد فتوای خلاف نمیشه فهميد که قائل به حرمت شده
ج: نمیشه نه، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
س: استاد آنجا میگيد که اگر نهايه
روایات در بین عامة و زیدیه بیش از این مقدارهاست. فاضل معاصر از کتاب سلسلة احادیث صحیحة ...البانی... شنیده ام حدیث سحت را تصحیح کرده است. عرض کرده ایم بعضی از علمای عامة مع ذلک کله قائل به جوازش شده اند.
عمد دلیل هم اطلاقات قولی است و عمده دلیل اون طرف هم فعل است.
بعضی هم آمده اند با اختلاف موضوعی حل کنند که در اون دو موردی هم که شنیدینش به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده شده است، این موارد خیلی جدی نیست زیرا مغنیة نبوده اند و صرفا خوش آواز بودند.
تفسیر زفن به رقص هم در روایت سکونی ما داریم.
از یک طرف دیگر هم خود ابن حزم که قائل به جواز است اون مقداری که او میخواهد ثابت کند که روح راحت باشد و ... اون وقت که آدم زندگی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را نگاه میکند انصافا این مقدار ثابت نمیشود.یا مثلا حضرت فرموده باشند غناء کار خوبی است.
ما اولا اصل روایت جواز را درست نمیدانیم و در ضمن اگر هم درست باشد موردی است و ربطی ندارد.
این روایتی که از عامة خواندیم مقداری اش در مصادر بعدی ما آمده است. در قطب روانید لب اللباب عن النبی لا یحل بیع المغنیات...
- 758- 31973- (13) مستدرك 13/ 92: القطب الراوندى في لبّ اللّباب عن النبيّ صلى الله عليه و آله انّه قال لا يحلّ بيع المغنّيات و لا شرائهنّ و ثمنهنّ حرام.
احتمالا از همان روایت عامة است.
- 759- 31974- (14) العوالي 1/ 244: و نهى صلى الله عليه و آله عن بيع المغنّيات و شرائهنّ و التجارة فيهنّ و أكل ثمنهنّ.
البته الآن نمیدانم از کدام بش عوالی است و به هر قسمتی اش که مراجعه کنند متوجه میشوند چه طور است.
تا اینجا روایات عامة در ما هم تمام شد.
از آقا امام سجاد سلام الله علیه داشتیم و از امام صادق سلام الله علیه داشتیم و از امام صادق سلام الله علیه فعلی هم نقل شده بود و بلا اشکال ترجیح در اینجا با همان روایت ابن فضال است نه اون فعل خارجی. از موسی بن جعفر سلام اللله علیه یک روایت داریم که سحت است و یک روایت دیگر هم دینوری بوده است فعل خارجی است باز و سندش هم عرض کردیم.
مرحوم ساتاد مفهوم این روایت را قید دانسته اند. یعنی مقید دانسته اند. یعنی اگر خرید وفروش برای رزق باشد عیب ندارد و الا عیب دارد.
اولا سند روایت ضعیف است و از مفردات مرحوم شخی طوس یاست اگر چه ایشان از احمد اشعری دارند و عرض کردیم که احتمال تقیه هم هست. در ضمن اگر هم بخواهیم قبول کنیم و بناشود قبولش کنیم باید مطلقا قبولش کنیم. طلب الرزق قید نیست که ملق و مقید شود. کسی که میگوید خرید و فروش مغنیه جایز نیست یعنی معامله باطل است و این طلب الرزق اصلا قید نیست اصلا خرید و فروش یعنی طلب الرزق. چه میخواهد این عنوان باشد چه نباشد. این از قبیل قید نیست. فقط نهایتش همین است. بله ظاهرش این است که مرحوم استاد آخرش میخواهند این طرو جمع کنند که غرض اگر خرید وفروش باشد اشکال ندارد ولی مقاصد محرمه باشد اشکال دارد. اصنافا این جمع مشکل است.ا اونی که از رسول الله صلی الله علیه و آله وس لم نقل کرده اند که ثمن المغنیة سحت، یعنی وجود این صفت باعث شده است معامله اش این طور باشد. به حسب ارتکاز فهی الا قید نیست.
در ضمن اگر قرار باشد قید بگیریم باید بحث را ببریم در اعانة بر اثم ولی روایات نبوی ناظر به اصل خرید و فروش است و کاری ندارد به اینکه برا ی چی باشد.
عرض کرده ایم که روایات اهل بیت سلام الله علیه را باید در راستای سنن ترجمه کنیم.
روایت ثمنهن سحت سندش معتبر است و یک روایت هم از حضرت رضا سلام الله علیه است که نسخه سهل بوده است و قابل قبول است و ...
و مکاتبه بقیة الله هم هست و اسحاق بن یعقوب مدار مکاتبه است.طریق مرحوم صدوق به خاطر محمد بن عصام الکلینی هست ولی سند مرحوم شیخ طوسی صحیح است البته باز بر میگردد به اسحاق بن یعقوب. طریق مرحوم شیخ طوسی خیلی عالی است. از شیخ مفید از ابن قولویه از مرحوم کلینی.
تا جایی که بنه دیده ام یک دانه روایت دیگر دارم که اسحاق بن یعقوب درش هست در شرح حال امام حسن عسکری سلام الله علیه.
برادر بودنش هم قرینه نداریم.
عده ای از معاصرین فهمیده اند که اسحاق شخصیتی دارد ولی در لسان المیزان ابن حجر که چنبه استدارک بر میزان الاعتدال دارد و رجال شیعی را اضافه کرده است و اسحاق بن یعقوب را دارد و ذکره ابن ابی طیر که از علمای شیعه بوده است و در حلب بوده است و کتابی در رجال داشته است و کتابش در اختیار ما نیست و بعضی آقایان نقلهایش را جمع کرده اند. ایشان بد هم نیست ولی کتابش در اختیار ما نیست. یحیی بن ابی طیر.
که نامه ای به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نوشته است و حضرت جواب داده اند.
بعضی تصور کرده اند که این آقا شناخته شده است ه ابن حجر اسمش را آورده است.
توضیح داده ام که اون قدر بعضی از آقایان دنبال تعبد هستند ... این مطلب ابن حجر را با وجدان خودمان میبینیم و اصلا نیازی به تعبد نداریم. ما هم میدانیم چنین شخصی چنین کاری کرده است!
به لحاظ راوی خیلی شواهد وثوق نداریم.
اما شواهد انصافا بد نیست. شواهد قبول خبر بد نیست. شواهد قبول راوی خوب نیست ولی شواهد قبول خبر خوب است. الآن هم مستفتی ها را نمیشناسیم ولی انما الکلام در ناقل مستفتی است. اونی که نقل کرده است از او کیست. مرحوم کلینی است. سند ما سند بسیار خوبی است. سند صحی داریم که مرحوم کلین ینقل کرده اند. بعدش این تعابیر که مسائلی که اشکلت علیّ این خیلی حرف خوبی است. یعنی شخص علمی بوده است. در ضمن مقتضای قادة است که ما غیبت صغری افراد را خوب نشناسیم زیرا کسانی که دیده اند و ارتباط دارند را به محض شناسایی دستگاه خلافت میگرفت و میکشت. در بحث تسمیة من رآه بسیاری از ان اسامی مجهول اند. ضعیف نیستند.نمیشناسیم و طبیعی اش هم همین است.
و الا کافی اسمشان را بنویسد .... دستگاه پیدا میکند... و میکشد و لذا به ذهن ما میرسد که شاید بعضی از این اسامی ام مستعار باشد. چون وضعیت اقتضایش این بوده است.
مرحوم کلینی که بچه نیست که ... جواب هم به خط امام آمد خیلی مهم است. این مقدمه که سند ما به آن مرحوم کلین یاست. اسحاق بر فرض فرد عادی باشد ، مرحوم کلینی حواسش هست که تو کی هستی که مسائل اشکلت علیّ... بعدش تعابیر انصافا تعابیر سنگیینی در توقیع هست. خیلی متن سنگین و با وقاری دارد. مرحوم کلینی بالاخر میفهمد که شخصی است که پول میفرستد نزد حضرت و ... و خود عبرات انصافا نورانیت دارد...انصافا انسان احساس میکند خیلی خوب است. ما خیلی بعید میدانیم مرحوم کلینی این قدر متوجه نباشند. و سؤالات هم مسائل مهمی و اصنافا استراتژیک و راهبردی است. انصافا این روایت قابل قبول است و شواهد قبول برایش بسیار زیاد است.
مرحوم صدوق ظاهرا قبول نکرده اند ولی ما که مقلد مرحوم صدوق نیستیم. تصادفا مرحوم صاحب حدائق اصرار دارند که مرحوم صدوق در غیر فقیه هم تعلیق نزند قبول دارد و اینجا تعلیق هم نزده است.
خیلی بعید است مرحوم کلینی به مجرد نقل شفاهی اکتفاء کند. میگوید برو نوشته را بیاور.
ما هم ار باشیم ..بچه طلبه هم باشد همین کار را میکند. خلاصه به نظرم میآید که با تأمل فیما ذکرنا کاملا روشن است که روایت قابل قبول است.
خلاصه مشکلی ندارد و متنش هم خیلی خوب است و بحث خمس هم که دارد ظاهرش این است که تعبیر بدی نیست و مراد این است که شیعه لازم نیست که به دست ما برساند. خودشان در مواردش مصرفش کنند.
ما عرض کردیم که با توجه به صدرش که فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا و بعدش با توجه به اینکه میتوانند در خودشان مصرف کنیم بگوییم که جمع این دو این است که شیعه زیر نظر فقهاء به شیعه برسانند.
البته به این استدلال نکرده اند. حوادث واقعة یعنی وقائع اجتماعی که ولایت را هم میکیرد و فتوا را هم میگیرد. و عرض کردیم این تعبیر هر سه منصب فقیه را میگیرد. فتوا و قضاوت و ولایت. این درست شبیه روایت عمر بن حنظلة است و این از بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف است برای تمام نسلهای بعدی و امضاء همان روایت عمر بن حنظلة است.
در این بحث غناء روایات مانعه خیلی خوب است و تعجب میکنیم که چرا احمد اشعری این طور فهمیده است.
شاید ذهنیتش همین بوده است که میشود خرید برای حلال استفاده کرد.
خلاصه ما معارض جدی در اینجا نداریم.
عیاشی هم در تفسیرش ندارد.
در فقه الرضا هم نیامده است. به نظر بنده فقه الرضا خیلی مؤثر بوده است. تأثیر مهم این کتاب در قم و بغداد بوده است.
کاب نهایه مرحوم شیخ طوسی که فتاوایش عین نصوص است نیاورده است.
من فکر میکنم که روایاتش تدریجا حذف شد. و عکس ما عامه دائما در این بحث بوده اند.
مبسوط را جدیدنگاه نکرده ام. این مطلب در کتا بخلاف هست.
در خلاف خود بحث نیست ولی در مسأله 190 دارد اذا اشتری جاریة فوجدها مغنیةلم یکن له الخیار....دلیلنا ماقلناه من ان اثبات ذلک ایضا یرد به یحتاج الی دلیل و ایضا فان العلم بالغناء لیس بمحرم. و انما صنعته و استعماله حرام.
این احتمال دارد منشأ این مشکلی باشد که 200 سال در حیدث شیعه ایجاد میشود و بعدها هم خالی از این تأثیر باقی نمیماند.
بعدها هم میبینیم که مثلا در شرائع بیع مغینه نیست.
مثلا مرحوم علامه در تذکره دارند که ما اسقط الشارع منفعته لا نفع له فیحرم بیعه کآلات الملاهی ....و به قال الشافعی و ان عُدّ مالا ... اما الجاریة المغنیة فاذا بیعت باکثر مما یرغب فیها لولا الغناء، فالوجه التحریم و به قال احمد و الشافعی فی احد الوجوه(احمد بن حنبل مراد است.).
لقول النبی لایجوز بیع المغنیات و لا اثمانهن و لا کسبهن و سئل الصادق سلام الله علیه عن بیع الجواری المغنیات(هان روایت طاطری) فقال شراءهن ... و لانه بذل للمعصیة.
احتمالا مرحوم ساتاد هم فتوایشان باید همین باشد.
و الثالث و هو القیاس یصح... آیا مراد ایشان این است که طبق قاعدة بگوییم که صحیح است. علامه و تعبیر به قیاس خیلی عجیب است. شاید مراد ایشان این است که مقتضای قواعد عامة جواز است...ولی روایت خاصه دارمی که نه.
ولو بیعت علی انها ساذجة صح...یعنی آرام آرام بعد از علامه راه افتاد ولی قبلش خیلی مسأۀه جا افتاده نیست.