ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387 (105)

دروس خارج فقه سال 88-1387 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1387-105

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

حالا که ديگه کتاب مستدرک را آورديم هردو سه بابی، دو باب دارد مستدرک اين دو بابش را انشاء الله تمام بکنيم ببينيم راجع به روايت ظهور چه داره؟ به اصطلاح بابی که خوانديم باب 47 بود، که بنده گفتم

37: 0

شماره بابش چرا؟ عرض کنم که اين راجع به خود اوانی بود، و اما بلی باب 42 بلی، باب 42 را که خوانديم و توضيحی راجع به رواياتش عرض شد، باب 43 عرض کردم در وسائل بيش از دو باب داره، اما در اينجا دو بابه،

8: 1

تمامش بکنيم، اين در عنوانش هست حکم الآلات المتخذ من الذهب والفضه به اين عنوان يکش در اول روايتی داره از کتاب جعفريات اين روايت را من سابقاً هم عرض کردم اشاره­ای کرديم حالا بازهم تو وسائل می­خوانيم تو وسائل اين­ها هم آمده نه با اين سند، به همان سند معروف کتاب جعفريات که من عرض کردم به احتمال بسيار قوی کتاب سکونی باشه ديگه نمی­خواهد توضيح بديم عن علی ابن ابی طالب(ع) کان رسول الله يلبس من القلانيس المصريه، البته اين بلی مصريه هم ضبط شده، مازريه هم ضبط شده، موزر چون خودشان به اصطلاح عشيره موزر به اصطلاح بعد هم ممکنه اصلاً اين نه مصريه باشه نه مازريه، موزربه موزربه يعنی پرنگ رنگش، الی ان قال و کان له درع زرهی داشت حضرت يسمی ذات الفضول، و کانت له ثلث حلقات من فضه، محل شاهد همين­ جاست که پيغمبر اکرم حلقه­ای از فضه در لباسش بود، بين يديها واحده، يک حلقه فضه جلو داشت دوتا هم پشت سر، و اثنتان من خلفها، البته اين را من ديگه نشد، می­گم ديشب خيلی بی حال بودم صبح هم به ذهنم نيامد، برای وضع ملابس پيغمبر و خصوصيات پيغمبر آن­ها اصلاً يک فصولی دارند اهل سنت و من جمله در کتابی داره ابن قيم جوزيه به نام زاد المعاد الی

50: 2

العباد آنجا شرح حال اين زره و اين­ها هست، خود من نه خير مراجعه کنم، از اين هم اگر فردا يادم بود نگاه بکنم و الا اين داره کيفيت لباس حضرت را به هر حال از اين معلوم می­شه که استعمال نقره ولو از اين حلقه باشه اشکال نداره.

باز به همين شماره 2 بهذا الاسناد از همان کتاب جعفريات عن علی ابن ابی طالب(ع) قال رأيت درع رسول الله من زره حضرت را ديدم و لبستها فکنت اجرها علی الارض، پوشيدم اين قدر اين زره حضرت بزرگ بود رو زمين کشيده می­شد، چون در اوصاف رسول الله نوشتند که حضرت قامت بلند داشت اما نه خيلی بلندی که مثلاً حالت زنندگی داشته، چون راجع به عمر مثلاً نقل کردند خيلی بلند بود نمی­دانم حالا اينی که نوشتند راسته يا دروغ می­گن وقتی وارد بازار می­شد مثل کسی که سوار شتر بشه، اگر اين راست باشه بالای دو متر و نيم مثلاً خود شتر بلنده آدم نگاه می­کنه يکی هم می­خواهد بالای آن سوار بشه خيلی نمی­دانم راست و دروغش و خود حضرت امير کوتاه بودند قامت کوتاهی داشتند، حالا به هر حال داره لبست کنت اجرها علی الارض رو زمين می­کشيدم اما احتمال می­دم چون اين روايت اساسش از سکونی باشه حالا فعلاً در کتاب جعفريات آمده احتمال می­دم شايد مثلاً بر خلاف بعضی از روايات ما، در روايات ما داره که ائمه(ع) هرکدام که زره رسول الله را پوشيدند اندازه­اش بودند مثل قامت­شان بوده، احتمال می­دم اين را سنی­ها در آوردند در مقابل فکر اهل بيت، کنت اجرها علی الارض اين قدر بلند بود که، فکر نمی­کنم تفاوت قامتی حضرت امير با رسول الله اين قدر بوده، که زره، آخر چون زره که مثل به اصطلاح قباء که نيست بلند باشه تا نيم تنه است تا نصف ران مثلاً يعنی بايد خيلی پيغمبر بلند باشه، حالا يا حضرت امير کوتاه باشه که آن زره را بپوشند رو زمين کشيده بشه فکنت اجرها علی الارض فکر نمی­کنم درست باشه و فيها ثلاث حلقات من فضه، بين يديها واحده و اثنتان من خلفها، اين خب در آن روايت هم هست، حالا اين حلقه­ها برای اين که اين قسمت­های بدنه بهم بچسبانه، تهيه­اش بکنه زره را نمی­دانم چه دليليه، الآن هم ديگه لباس زره هم متعارف نيست که بگيم فايده اين چه بوده، و بهذا الاسناد باز هم در کتاب جعفريات معروف عن علی ابن ابی طالب قال کان نعل سيف رسول الله من فضه، آن تهی شمشير و قائمه من فضه، و مابين ذلک، آن دستگيرش که دست می­گرفتند قبضش آن از نيزه بود، تهی آن نعل هم يعنی آن قسمتی که غلافه، آن آخر غلاف هم از فضه بود، حالا دست خيلی شبهه اناء درش نبوده، دست شمشير اما آن ته غلاف شبهه­ای اناء داره، ته اناء، ته آن غلاف اگر دقت بکنيد آن وقت مخصوصاً اگر ما بگيم که اناء شامل مطلق وعاء می­شه می­گيره، اين قسمتش و قائمه من فضه و مابين ذلک حلق من فضه، ظاهراً مراد از مابين ذلک نبايد مراد خود شمشير باشه و الا با فضه، حلقه حلقه تو شمشير، شايد مراد خود غلاف باشه، همين طوره ديگه بعيده خود شمشير هم توش حلقه حلقه­ای نقره داشته باشه با آن نمی­شه باش سر بريد، نمی­شه باش کاری کرد، ظاهراً من فکر می­کنم آن غلاف از بيرون همين جور حلقه نقره داشته که اگر بخواهن مثلاً نخی بهش وصل بکنن بالا بکنن پايين بکنن، به نظرم بايد اين باشه و الا تو خود شمشير فکر نمی­کنم خب البته اين فقط اين قائمه من فضه يک مقدار مشکل داره و الا بقيه­اش که خب معلوم صدق اناء برش نمی­کنه، آن وقت از کتاب منية الداعی مرحوم به اصطلاح علی ابن محمد، محمد تميمی اين سند را الآن اگر بخواهيم فقط يک روز هم بخوانيم کمه، ديگه چون خيلی آثار علمی نداره يک جايي که برسه به آثار علمی ما عادتاً مثل اين سند را می­گذاريم تو بحث­های فرض کنيم مثلاً همان روايات ترجيح به موافقت کتاب که در اخبار علاجيه هست، اسم اين آقا آنجا هست علی ابن محمد ابن تميمی بلی اين آقا به اصطلاح مرحوم اين علی ابن محمد عده­ای از مشايخ اين طبقه الآن سيد ابن طاووس، عده­ای از مشايخ هستند که مابين شيخ طوسی يا شيخ صدوق تا زمان تقريباً علامه استاد علامه اين­ها هم بيشتر از مشايخ اند ديگه راوی مصطلح نيستند، اسم­هاشان خيلی همچون معروف نيست مرحوم سيد ابن طاووس از يکی از اين آقايون نقل می­کنه، حدثنا الفقيه ابوجعفر محمد ابن ابی الحسن عم والدی،  عن ابی عبدالله اي« نسبتاً جزو شخصيت­های آن زمانه، شخصيت­های علمی ابوعبدالله دوريَستی، من اين را خواندم دوريستی می­نويسند، اما دوريَست بخوانين، ابی عبدالله جعفر ابن محمد ابن احمد دوريستی، دوريست اين طور که معلوم می­شه بايد همين حدود قم و ری و اينجاها باشه حالا الآن چه شده اسمش نمی­دانم عن والده عن الصدوق اين دوريستی­ها عده­ای هستند می­گم اگر من بخواهم باز شرحی اين­ها را الآن در زمان بيشتر تراجم می­گن کتاب روات نمی­گن، اما اين­ها در اسانيد روايات واقع شدند، و تراجم اين­ها در کتاب­های مرحوم آقا بزرگ تا يک حدی آمده آن طبقات اعلام الشيعه ايشان، قرن سادس و سابع، آنجاها بعد ناقصاً فی اعلام القرن الخامس، ناقصش خامس، ثقات العيون فی سادس القرون، نوشته مال سابق، کتاب­هاش را دارم اسم­هاش را الآن يادم نيست، علی ای حال فقط اين­ها را ديگه الآن ما نمی­تونيم وارد بشيم چون خيلی طول می­کشه داره که عن الصدوق آن وقت هم در اين طبقه اصولاً يک بحث­های فنی سندی هست که خيلی فنی و لطيفه، نه امروز که هيچ روز ديگه

18: 9

حالش را داشته باشم تو اين اواخر درس­ها را بگم نه الآن حالشه دارم و خيلی ظرافت داره اين اسانيد اين طبقه چون تا حالا کار نشده تو حوزه­های ما، يعنی متعارف نبوده مثل همين مزار ابن المشهدی محمد ابن مشهدی آن هم از همين لطائف داره، همين کتاب­های مرحوم ابن طاووس از اين ظرافت­ها و لطافت­ها داره و مبانی که در آن زمان بوده که طبعاً عده­ای از آن مبانی واقعاً قبول بسيار مشکله ما تعجب می­کنيم چطور علمای ما اين مبانی را داشتند حالا ديگه شرحش و نقدش و توضيحش و ردش و اين­ها يک مقدار طول می­کشه انشاء الله گفت طلب­تان باشه بعد ديگه، غرض اين که ايشان عن صدوق عن ابيه، پدرش عرض کردم که مرحوم صدوق از پدرش نقل می­کنه اما از کلينی که همدوره پدرشه نقل نمی­کنه، اين نشان می­ده که مرحوم کلينی زودتر از قم آمده بيرون هنوز صدوق به تحمل حديث نبوده، و الا خب پدرش آخر چون تو قم فوت کرده از پدرش نقل می­کنه، بنابر معروف هم هردو در يک سال وفات شده سه صد و بيست و نه، هم کلينی هم صدوق پدر، غرض اين در ذهن تان باشه که ممکنه طبقه يک کسی به يکی بخوره اما ازش عملاً نقل نکنه، وقتی صدوق از پدرش نقل می­کنه، ما ديگه در باب طبقات ديگه

40: 10

يک طبقه اند ديگه، ليکن عملاً از کلينی نقل نکرده آنی که ما احتمال می­ديم مثلاً شايد کلينی هفت هشت ده سال پانزده سال دوازده سال نمی­دانم حالا، من درست نمی­دانم قبل از وفاتش از قم در آمده، صدوق کوچک بوده،

س:

11

عن علی ابن ابراهيم ابن هاشم در اينجا اين جور داره عن جده، تا آنجای که ذهن من راه می­ده بازهم به کامپيوتر نگاه نکردم مخصوصاً، تا حالا تو ذهنم نبود که هاشم جد علی ابن ابراهيم جزو روات باشه، تا حالا نديده بودم، علی ابن ابراهيم ابن هاشم عن جده، شايد چيز ديگه باشه نسخه خرابی داره و الا تا حالا تو ذهنم نديم حتی يک مورد که مثلاً علی ابن ابراهيم که خودش راوی بزرگواری است پدرش هم ابراهيم ابن هاشم، اما جدش هاشم، آن تازه نمی­شناسيم هاشم ابن کيه؟ من تا حالا نديدم، آن وقت قصه­ای آن وقت اين قصه را مرحوم حاجی نوری آورده اين سند قصه بود سند اين روايت بود و آخرش حالا چيه خلاصه خلاصه­اش اينه که حضرت حرز جواد را نوشتند، آخر اين قصه اينه، اين شرح حرز حضرت جواد(ع) که در،

س:

5: 12

خودش هم نوشته ذکر حکاية طويلاً خودش هم حذف کرده و فی آخرها آن آخرش اينه، آن در پوست آهو نوشتند بعد گفته که اين را ببر پيش مأمون حتی يساق له قصبة من فضه، يک بريزن برش يک قصبه­ای از فضه از اين می­خواهد در بياره که اين وعاء بوده اشکال نداشته خلاصه­اش اينه،

س: مثل تومار بوده که توش می­کردند،

ج: الآن هم هست الآن تو مشهد می­فروشن، حرز حضرت جواد متعارفه ديگه،

س: رو انگشتره

ج: انگشترش هم هست، آن حرز

س:

47: 12

هست، خود پست آهوش هم هست، هرسه جورش هست، يک جورش که انگشتره فعلاً اين انگشتری که بالاش يک عکس ستاره­ای داره اين طور که ديدم، اين از به اصطلاح توش می­کنن بعد هم می­بندنش آن جورش هست يک جوری مثل يک حلقه­ای گرد حلقه مثل استوانه­ای مانند توش می­کنن که به دستان می­بندند، آن هم هست، من داشتم خانه يک نوعش هم هست که مثلاً گرده، يک نوعش هست که گرد نيست، اما به صورت مثلاً چارگوشه، حالت چارگوشی داره، انواع مختلف داره غرض داره قصبة من فضه منقوشة عليها ما

25: 13

الی آخر، اين می­خواهد استفاده بکنه که اين اشکال نداره، انصافاً هم احتياج به اين طول و تفصيل نداشت، انصافاً بحث آنيه و مثلاً می­گم قبول کردن که آنيه صدق بکنه بر هر محفظه­ای، بر هر وعائی خيلی مشکله، مثلاً سبد گفتند از فضه حالا اين آنية توش فرض کنيد مثلاً به اين که پرتقال نگه می­دارند سيب نگه می­دارند، خيلی بعيده انصافاً خيلی بعد داره، بعد داره که ابن شهرآشوب فی مناقبه کان له منطقة من اديم مبشور، اين هم تو ذهنم بود که به کتاب زاد المعاد اين آقای ابن قيم نگاه کنم يادم رفت ديگه، می­گم ديشب بی حال بودم، صبح هم نشستم که ببينيم يک احتياج داره يادم رفت حالا اين را نگاهش می­کردم، معناش روشنه، می­خواهم بگم آيا اين را در خصائص پيغمبر نوشتند، پيغمبر يک کمربندی داشتند، منطقه کمربند يک کمربندی بود اصلاً من اديم مبشور، اديم پوسته، مبشور پوست گرفته، همين طور که ما الآن کمربندها را می­بينيم تو متعارف ما، کمربندی، اين از پوسته اصلش، اما دباغی شده صاف شده، بشره يعنی پوست يعنی آن پوست صاف حالت چيزهای که بشه کنده بودند، صافش کرده بودند، فيها ثلاث حلق من فضه، سه­تا حلقه فضه تو آن کمربند حضرت بود، و الابزيم و الطرف من فضه، ابزيم احتمالاً يا اِبزيم يا اَبزيم احتمالاً يک لفظ فارسی باشه، ما الآن سنگگ بهش می­گيم چنگگ می­گيم چه می­گيم، سنگگ بهش می­گيم،

س: سگگ

ج: سگگ می­گيم بهش،

س: مال کمربند،

ج: کمربند، سگگ بهش می­گيم، همين که به اصطلاح می­گيره، اندازه قلاب می­گيره، اين را سگگ می­گن اين ابزی همان سگگ، کان له و الابزيم و الطرف من فضه چون اين سگگ خودش آن حالته و توش يک طرف می­گيره، دو طرفش نقره­ای بود، هم خود آن سگگ هم آن طرفی که می­رفت با آن جمع می­شد، هردو طرف ازنقره بوده،

س:

52: 15

ج: نه من سگگ شنيدم ايرانيان سگگ می­گن،

س:

54: 15

شلوارهای قزين

ج: نمی­دانم حالا، قزين؟

س: قزين

ج: شايد قزين و ابزيم از يک ماده باشه

س: آری همان چون شبيه آنه اصلاً

ج: حالا اَبزيم يا اِبزيم، ضبطش هم الآن دقيقاً تو ذهنم نيست که آيا با همزه است يا کسر، اين را بايد من نگاه می­کردم به کتاب اين زاد المعاد چون داره توصيف لباس پيغمبر، نشد آنجا نگاه کنم ديگه حالا آقايون، بلی و کان له(ص) قدح

24: 16

فضه، پيغمبر يک قدحی داشتند سه مبدأی، غالباً چهارتاً می­گن حالا اين سه­تا داشته، سه قسمتش به صورت نقره بوده، حالا چون مثلاً خزع بوده غالباً از گل بوده، و می­دانيد گل برای مثلاً مکروب و اين جور چيزها خب خيلی استعداد داره، شايد می­آمدند جای آب خوردند را از نقره درست می­کردند که زود، سريع پاک بشه، يعنی برای پاک شدن و آلودگی نداشته،

س: راجع به اخلاق حضرت پيغمبر اين­ها مردود نيست حاج آقا، آن پخش می­کردند صدقه می­دادند تقسيم می­کردند،

ج: خب نه چيزی

س: پيغمبر،

ج: معلوم نيست آن پيغمبر،

س: اين يک قدحی براش درست کنه اين شکلی

ج: قصه­ای قصه­ای حجة الوداع که خب خيلی مشهوره 66 يا 100 تا شتر سر بريدند خيلی­هاش، صدتا شتر يک ديه انسان کامله، نمی­شه خود حضرت، اصلاً شترها داشتند در اطراف مدينه می­چريدند،

س: آن تشريفاته حاج آقا

ج: اين تشريفات نيست اين قدح آن زمان متعارف بوده، فقط بحث سر اين بوده که مضبب حکم فضه را داره يا نه؟ ديگه چون قدح مضبب را آن روز شرح دادم نمی­خواهد ديگه توضيح بدم، دعائم الاسلام می­گه معروف عن جعفر ابن محمد انه سئل عن الذهب يحلی به الصبيان، قال کان ابی(ع) يحلی اولاده و نسائه بالذهب و الفضه، يعنی ايشان با اين که، وضع مسلمان، حضرت باقر، برای اولاد و بچه­های خودشان طلا و نقره به کار می­بردند، البته شايد من اينجا بيشتر نکته­اش سؤال از ذهبه، اين بحث ذهب غير فضه است، چون بحث ذهب حتی تختمش هم جايز نيست در رجال بحث ديگريه، ذهب يک بحثه، فضه چون فضه قطعاً جايزه، نقره بگذارند رو انگشتر، بعد هم امام فرمودند که و لا بأس بان تحلی السيوف و المساحب بالذهب و الفضه اشکال نداره البته عرض کردم اين تهيه سيوف و مساحب بعضياش شايد درش شبهه­ای

س: آنيه

ج: ها! آنيه باشه چون حالت وعاء داره، باز در همين دعائم الاسلام نقل کرده از اميرالمؤمنين(ع) قال کان خاتم رسول الله من فضه، اين که قطعی است و نقل سيفه من فضه آن را هم داشتيم، اين نقل سيفه من فضه را احتمالاً دعائم الاسلام از همان کتاب جعفريات گرفته، پس تا اينجا روشن شد که غير از آنيه، اين آلات اشکال نداره، حالا می­مانه رواياتی که در آن آلات هم شبهه داره، فردا انشاء الله، بخوانيد يک روزی که تمامش بکنيم نتيجه نهايي بگيريم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال