فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387 (64)

دروس خارج فقه سال 88-1387 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1387-64

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث درباره بيع اصنام و صلبان اين­ها بود عرض شد که اين عنوان صليب در روايات نيامده از پيغمبر اما صنم در روايات آمده حالا غير از کلمه انصاب هم که در قرآن ذکر شده تا اينجا رسيديم که در روايات عامه اصنام در صحيح مسلم و اين­ها آمده از جابر ابن عبدالله انصاری ان الله و رسوله حرم بيع الدم و الميته و الخمر و الاصنام در سال هشتم هجرت و اما در مصادر ما در مصادر ما مسأله بيع اصنام نيامده، يک چيزی که متعلق به اجاره­اش است آمده اما در باب بيعش نداريم، اين يکی يکی می­خواهيم روشن بکنيم، يکدانه روايت ما داريم که در کتاب دعائم الاسلام نقل شده آنجا توش اصنام را داره البته آنجا عده­ای از اموره مرحوم صاحب مستدرک فقط نهی عن بيع الاصنام اين يک تکه­اش را نقل کرده آقای خويي هم گفته روايت ضعيف السنده به خاطر دعائ الاسلام و اضافه بر او نهی در اينجا ممکن است حرمت باشه و مراد فساد معامله نباشه، البته عرض کردم ظاهر نهی که فساده ديگه، وقتی بگه شارع اين کار را نکنيد خريد و فروش نکنيد ظاهرش که فساده بيع اصنام، نهی مخصوصاً بهش تعلق گرفته، حالا اين اشکالش چون ديگه بحث­های است که در عبادات است و معاملات نهی در معاملات گذشته ديگه اينجا تکرار نمی­کنيم.

و اما متن کامل روايت را در بحث قبل خواندم خدمت آقايان در کتاب دعائم الاسلام که کراراً من شرح حال کتاب را گفتم من عرض کردم آنچه که ما الآن از ميراث­های مصر، تراث مصری، تراث مصری شيعه منحصر است به دو کتاب جعفريات و دعائم الاسلام، ديگه ما از مصر چيزی نداريم چون من کراراً کردم تکرار هم که می­کنم چون نکته داره هميشه همه ميراث­ها را غير از آن جهت راوی، يعنی ما معتقديم که مثلاً علمای ما به لحاظ فرض کنيد راوی مثلاً آمده ميراث را بررسی کرده که اين ثقه است ثقه نيست؟ ما عرض کرديم به لحاظ کتاب هم می­شه بررسی کرد به لحاظ اين که مصدر درجه يکه، دو، سه، می­شه بررسی کرد به لحاظ مکان می­شه بررسی کرد حديث از کوفه است و اهل سنت هم دارند اين اشتباه نشه، اهل سنت مواردی دارند که مثلاً يعنی حديث شامی است از طريق فلان درست است غير فلان است ليکن حديث در پيش اهل سنت به لحاظ شامی و کوفی و اين­ها بيشتر تأثيرش بر می­گرده بحث­های رجالی مثلاً حالا در شام بوده يا در کوفه بوده، در پيش ما به لحاظ رجالی تنها نيست به لحاظ تاريخی مثلاً حديث کوفه به لحاظ اهميتش در اين که توليد علمه، توليد ميراث­های علمی در کوفه شد، حديث به لحاظ اين که توليد تو قم کمه، ما داريم تو قم که از حضرت رضا سؤال کردند از حضرت جواد سؤال کردند، يکش هم همين روايت احمد ابن اسحاق چون ايام ماه ربيع بود، روايت ماه ربيع را احمد ابن اسحاق نقل می­کنه در  باب عيدالزهراء(س) اين داريم ما توليد حديث در قم، اما معظم حديث قم پالايش و تصحيح و تنقيحه، آن وقت طبعاً بين اين دوتا فرق می­کنه، حديث بصره، حديث مدينه الی آخره من نمی­خواهم وارد بحث بشم، آن وقت در حديث ما به لحاظ شهری به اين لحاظ حديث مصری ما منحصر به اين دو کتابه.

س: شيوه دوم را اعمال می­کنيد يا

27: 4

ج: نه بنده سراپا تقصير،

س: می­گم که

ج: بلی چون نشنيده­ايد،

س: غير از اين که فقهاء شيعه و سنی آورده

ج: بلی فقهاء شيعه کاری به اين جهت ندارند، اين­ها مختلف اند يا دنبال سند اند يا می­گن عمل مشهوره به سند کار نداريم، عرض کنيم ما يک مقدار وسواس داريم بايد ببينيم اصل مطلب چه بوده، عرض کنم که کتاب اشعثيات به ذهن بنده حالا ديگه حالا فرض کنيم خيلی هم اصرار ندارم همان کتاب سکونی است که بردند مصر و اين يک نسخه­ای ديگری است از کتاب سکونی، فرقش با آنچه که ما الآن از سکونی داريم اين است که آنچه به دست ما رسيده سانسور بيشتر شده يعنی زياد ازش بريدند قيچی کردند اينی که در مصر بوده به اسم اشعثيات زياد قيچی­اش نکردند و شرحی داره که حالا گذشت نمی­خواهم تکرار کنم.

کتاب دوم دعائمه که کتاب واقعاً مرد ملای بوده بالاخره قاضی القضات بوده، واقعاً مشخصه مرد فاضلی است مرد مطلعی است ليکن ما مشکل مان در باره کتاب دعائم هميشه اين بود که مصادر ايشان برای ما روشن نيست به هر حال آنچه که قدر متيقنه قطعاً دعائم الاسلام مصادری در اختيارش داشته که فعلاً در اختيار ما نيست که هيچی يعنی حتی بزرگان حديث ما هم ازش نقل نکردند، اين را ما می­دانستيم يعنی، تا اين که اخيراً اين کتاب ايضاح ايشان چاپ شد من نگاه کردم ايضاح ديديم واقعاً همين طوره مثلاً ايشان حتی از افرادی اسم می­بره که ما حتی اسم آن­ها را هم تو رجال ما نيامده تو رجال و توی فهارس ما نيامده مثلاً کتاب­های که در فهارس ما اسمش آمده که يکش هم کتاب القضايا و السنن و الاحکام که گاهی منسوب به اميرالمؤمنين مثلاً کافی از اين کتاب نقل نکرده ما مثلاً روايات کتاب را طبق روايت به اصطلاح محمد ابن قيس و روايت ديگه آورده اما کوفی از خود کتاب، اما شواهد نشان می­ده که اين کتاب بعينه در اختيار ايشان بوده، خود همان کتاب اشعثيات که بوده در اختياری و کتاب­های زيادی ليکن انحصار داره ايشان انفراد داره که نشان می­ده مرد مطلعیه، اين مقدمه را عرض کردم که به اينجا بخواهيم برسيم.

س:

57: 6

مفسر کتاب چه می­گه

ج: خب يکيه ديگه، چون ايضاح يک مؤلفه، همان دعائمه ديگه صاحب دعائم، ايضاح مال دعائمه ديگه

س: بلی،

ج: مال قاضی نعمانه،

س: کتاب­ها سه تا می­شه

ج: اگر ايشان چندتا کتاب ديگه­اش هم چاپ شده اگر آن­ها را حساب کنی بيشتر می­شه، تعبير الدعائم چاپ شده تا حالا چاپ نشده بوده من دارم يک نسخه ازش، همين مصر چاپ کردند تعبير الدعائم همين احکام را تعبير کرده، الآن اخيراً باز دو سه کتاب ديگه در شرح حال همان الامام المعز ظاهراً به عنوان همان خليفه که ايشان معاصرش بوده آن را هم من دارم، يک چيزی هم مفصل درباره نشر دعوت فاطميه و حرکت تأسيس دولت فاطميه اين هم چاپ شده، تازگی گرفتم، غرض اخيراً الآن اخيراً چند کتاب از ايشان چاپ کردند تا حالا چاپ نشده بود، اين­ها را اگر حساب بکنيم خوب بيشتر می­شه، مراد ما صاحب دعائمه، به هر حال مرد مطلع، اين نکته­ای را که هی دارم مقدمات را می­گم برای اين که نکته است، آنچه که در ايضاح برای ما روشن شد غير از اين جهت که ايشان مصادری در اختيار داشته که ما حتی گاهی اسم آنها مؤلف آن­ها، اسم کتاب را هم نشنيده بوديم نديده بوديم در کتاب­های ما نبود اضافه بر تمام اين حرف­ها چيزی که برای ما تعجب آورد بود ايشان در کتاب ايضاح مقيد به ضوابط تحديث نيست، يعنی خب چون دولت هم داشتند ديگه دولت فاطمي­های مصر، ظاهراً که ديگه دنبال خط سياسی داشته، زور داشته، ديگه حدثنا فلان اين ضوابط را خيلی مراعات نمی­کنه اين چيزی که برای ما در نوشته ايشان روشن شد مثلاً ايشان از اشعثيات نقل می­کنه زياد هم نقل می­کنه، در همان ايضاح، البته ايشان تعبير کرده به کتب الجعفريه تعبيرش اشعثيات نيست، کتب الجعفريه همان اشعثيات ماست، و عرض شد آن تعبير دقيق­تره کتب، چون عرض کرديم اشعثيات از خصائصش اينه کتاب کتابه، مبوبه، مثلاً کتاب الصلاة کتاب التفسير، کتاب الذکات اين طوری، اشعثياتی که ما هم الآن داريم که مرحوم آقای بروجردی چاپ فرمودند اين طوريه مبوبه، کتب هم ايشان می­خواهد همين را بگه که ولو از امام صادق چون آن­ها به امام صادق بر می­گرده، ولو به امام صادق بر می­گرده اما مبوبه، کتب را به اين لحاظ گفته، خب من عرض کردم محمد ابن محمد الاشعث که مؤلف اين کتاب شناخته شده، به هر حال کتاب را ايشان نشر داده اين تقريباً معاصر خود قاضی نعمانه و در مصر هم بوده اين ابن الاشعث نه يا يازده سال قبل از قاضی نعمان فوت کرده، مثلا سه صد و پنجا و يک و پنجا و سه، قاضی نعمان سه صد و شصت و يک، شصت و سه اين تفاوت شان اين قدره اما يکجا نمی­گه حدثنی محمد ابن محمد ابن اشعث خيلی عجيبه، اين را ما بهش می­گيم استاندارهای علم در آن زمان حديث، اين­ها حساب و کتاب بود ديگه نسخه­شناسی بود حساب بود، مشايخ بود قرائت بود، قرء عليه بود، قرئت عليه بود حدثنی بود، سمعته يقول بود، چندين راه بود ديگه هيچ کدام را به کار نمی­بره ايشان اين را هم  برای اولين بار ما تو کتاب ايضاح ديديم بعض جاها داره و قدر رويت و رأيت فی کتاب، رأيت مياره رأيت که ظاهر در وجاده است اصلاً اين عبارت رأيت ش ظاهر در وجاده است، لذا به ذهن من آمده چون نديدم اين بحث را ايشان مقيد به قواعد تحديث نبودند، اصلاً در سابق اين طور قبول نمی­کردند اگر بناست کتاب به نحو وجاده باشه نبايد عن به کار ببره بايد بگه و فی کتاب مثلاً نه عن فلان، عن عنعنه معناش سماعه، يا قرائته، اما اگر به نحو وجاده باشه نه حالا اين مقدمات برای چه بود؟ يک نکته­ای را من در روز آخر در بحث قبلی عرض کردم در اين کتاب دعائم چاپ شده رُوّينا، عرض کرديم بعضيا هم خواندند رَوينا، بعضيا هم احتمال داره رُوينا، آن وقت ممکنه بگيم شايد ضبط صحيحش اينجا رَوَينا باشه، چون ما تا حالا خود من رُوِّينا می­خواندم چرا رُوِّينا می­­خواندم؟ چون قواعد تحديث اين بايد رُوِّينا خوانده بشه، يعنی جعلنا راوي عند هذا، جعلنی راوی عند هذا الشخص، اما وقتی ايشان قواعد تحديث را مراعات نمی­کنه خوب دقت فرموديد، اين ديگه رُوِّينا معنی نداره، چون رُوِّينا برای اين که اجازه گرفته از، اين يک، عرض کردم يک نکته­ای يک ظريفی داره که در بحث بعدی عرض می­کنم اين مقدمات را به خاطر اين نکته بعيد نيست اين جا رَوَينا باشه،

س: استاد رَوَينا هم به همين سرنوشت دچار نمی­شه

ج: ها! نه چون رَوَينا يعنی نقلنا، نقل غير از اجازه تحديثه،

س: يعنی اضافه کردند لازم

ج: ها! فقط شايد شما بگين شايد بهتر بود می­گفت انی اروی ديگه چون گفت روينا به صيغه ماضی، حالا به هر حال شايد اين تعبير علی ای حال ايشان چون مقيد به قواعد تحديث نيست، حالا محشی کتاب نوشته در بعضی از نسخی که به خط دعات فاطمی­هاست علمای فاطمی­هاست رُوِّينا نه رَوينا نه رُوينا، حالا دعات فاطمی­ها يک سر خاصی داشتند سينه به سينه علمی داشتند از جناب آقای دعائم الاسلام من نمی­دانم اما اگر ما باشيم و قواعد تحديث خوب دقت کنيد بايد رُوِّينا بخوانيم يعنی قواعد حديث اينه، چون اين آقا مقيد به گفت مرحوم آقا قائل به رفع نيستن، چون اين آقا قائل به قواعد تحديث نيست فکر می­کنم ضبط صحيح ترش رَوينا باشه رَوَينا عن جعفر ابن محمد، نه رُوينا باشه و نه رُوِّينا علی ای حال چون اين مطلب را من تازه فهميدم لذا عرض می­کنم و الا من تا حالا خودم من آن رُوينا هم نمی­خوانديم، رُوينا نمی­خوانديم رُوِّينا می­خواندم هميشه عبارت دعائم را رُوِّينا به تشديد می­خواندم ليکن بعد از اين که اين کتاب ايضاح را ديدم اين شبهه برايم پيدا شده که ايشان چون مقيد به قواعد تحديث نيست آن اصطلاح محدثين را به کار نبرده چون ايشان يک کتاب معاصرش می­گه رأيت که قطعاً در مصر هم بوده در شهر خودش هم بوده، معاصرش هم بوده آنجا نمی­گه اجازنی، اخبرنی محمد ابن، آن که ديگه صافه ديگه، اين که ديگه اين که ديگه تصحيح حساب و کتابش آنه، بعد خيلی جاها داره و رويت و رأيت فی الکتب تعبير رأيت هم داره من فکر می­کنم،

س: شايد حاج آقا خودش در از آن عالم تر بوده می­دانسته که اين جوری که تعبير

ج: ازش نقل می­کنه، عالم تر نمی­تونه بگه، تازه نقل می­کنه،

27: 14

اگر کسی از کسی نقل کرد بايد اسمش احترامات را به جا بياره، مثل لباس نظامی و مراتب نظامی، بالاخره اگر فرض کنيد يک کسی درجه سربازی داره به او بالاترش باز سلام می­کنه، خب

38: 14

بهتر بوده درجه است ديگه بحث علميه، می­گن نقل نکن تو عالم­تری نقل نکن، نقل کردی يک ضوابطی داره، دقت

س:

48: 14

نمی­تونيم گير بکنيم

ج: خيلی بعيده اين دوتا با همديگه جمع نمی­شن که اصلاً اين دوتا با همديگه، اگر رُوّی بوده رأيت نمی­خواهد ديگه لذا آنجا هم من به نظرم رويت و رأيت و رويت بخوانيم البته يک مقدار وقت شما گرفتم چون نکته­ای لطيفی بود راجع به قواعد تحديث روش فکر بشه مفيده لذا به ذهن من عبارت صحيح ايشان رَوينا بايد باشه اين يک.

ايشان همان سندی را که عادتاً در کتاب سکونی هست به کار برده عن جعفر ابن محمد عن ابيه عن آبائه عن اميرالمؤمنين اين عادتاً سند سکونيه، الآن ما اين روايت را نه به سند سکونی داريم و نه در کتاب اشعثيات داريم، سند سکونی و اشعثيات هم يکيه، بلی ما در کتاب اشعثيات يک روايت بسيار مفصلی داريم که الآن در اختيار ما از هيچ مصدری نيست اقسام صوته، يک چيزهای زيادی مثلاً کل روايات ما در سحته، در بعضياش يکی دوتا سه تا چهارتا فوقش پنج تا، پنج تا هم فکر نمی­کنم، اينجا چهارده­تا پانزده­تا ديگه آمده چيزهای آمده که در هيچ روايتی نيامده اين روايت را ما از اما اين متن نهی عن فلان و فلان اين را الآن ما نداريم يا واقعاً در آن کتاب بوده به ما نرسيده و اصحاب ما نقل نکردند يا از يک مصدر ديگری نقل کرده، عرض کردم من سابقاً ما يک عده کتب داشتيم سندش اين جوريه که من اين­ها را اصطلاحاً اسمش را گذاشتيم مسانيد اهل البيت يا مسانيد آل البيت، و اين­ها منحصر به سکونی نيست سکونی يکی از آن­هاست يکش هم کتاب ابوالبختری وهب ابن وهب که قاضی مکه بود، مدينه بود و خيلی معروف بود که کذاب است، يعنی رسماً اهل سنت تقريباً شبيه اتفاق دارند که ايشان وضع می­کردند حديث را جعل می­کرده، خودش هم قاضی بود اصطلاحات قضائی بلد بود اصطلاحات می­نشست حتی در روايات داره که در آن عبارت در

16: 17

که گاهی شب­ها تا نصف شب بيدار بود برای جعل احاديث مشغول جعل احاديث بود، آن هم سندش همينه جعفر ابن محمد عن ابيه عن آبائه قال اميرالمؤمنين، اين روايت يک متن عجيب و غريبيه يعنی احتمالاً جمع کرده نمی­فهمم چون داره نهی عن بيع الاحرار و نهی عن به اصطلاح نهی عن بيع الخمر و دوتا نهی همچون نمی­خوره يک روايت باشه اين هم راجع به اين قسمت.

س: اين همان حديث

45: 17

ج: ابوالبختری

س: حالا که لشکری فرموديد

ج: بختری، بختری ابوالبختری،

س: اين را ما حديث داريم ما از ايشان

ج: در روايت

س: پس مجعول نيست،

ج: نه بابا ابوخليلیه شايد تو ذهنته،

س: ابوخديجه نه آن

س: من به نظرم يکی ديگه هم

س: ابوخديجه است، ابوخديجه

ج: ابی خديجه،

س: نه غير از ابی خديجه،

ج: ديگه نداريم

س: بختوریه يا بَختری

ج: بَختری ابوالبختری، يک شايد مرادتان روايت فقيه آن مثلاً علماء ورثة الانبياء اين­ها،

س:

18: 18

توی رسائل امام ديدم

ج: چرا، نه من چون آن­ها را قبول ندارم در ولايت فقيه، من معتقدم روايت ولايت فقيه سه تا بيشتر نيست، آن­ها ديگه اطلاقاته به درد اين کار نمی­خوره، العلماء مثلاً حصون الاسلام اين­ها به درد ايشان آوردند مرحوم آقای نراقی هم آوردند آن­ها فايده نداره نه، روايت به نظر ما در باب ولايت فقيه چون ولايت فقيه منصبه، رواياتی که تصدی منصب داره که امام می­گه من اين را قرار دادم، اين می­شه ولايت فقيه، بقيه­اش اطلاقات لفظيه، دماء مداد علماء افضل من دماء، علماء امتی افضل من انبياء، نه اين­ها منصب توش نيست،

س: خطابه اند اين­ها

ج: حالا به قول ايشان خطابه، بعضيا هم می­گن اين علماء مراد اهل بيت اند ائمه هستند الی آخر آن­ها خيلی مشکل داره، هم مشکل سندی داره هم مشکل دلالی داره به نظر ما اصلاً مرحوم نراقی اول اين­ها را آورده، مرحوم که استاد هم فرموده ايشان ورداشتند در بحث ولايت فقيه جمع کردند، اللهم ارحم خلفائی، اين نيست اين اصلاً اين­ها تو اين عالم نيست، روايت ولايت فقيه سه­تاست، يکی عمر ابن حنظله، يکی ابوخديجه يکی هم توقيع مبارک، و اما  الحوادث الواقعه فارجعوا الی روات احاديثنا، غير از اين ديگه بقيه­اش به درد ولايت نمی­خوره علی ای کيف ماکان انشاء الله روشن شد مطلب، پس اين روايت الآن در اختيار ما نيست ليکن اگر بود خوب ليکن نيست متأسفانه اين راجع به اين قسمتی، يک کتاب ديگه هم بنا بود بيارم با خودم نياوردم، کتاب­ها همينه.

از جمله ادله يا رواياتی که حضرت استاد ذکر فرمودند، من اين اگر جسارت نيست يکی از آقايون جلد دوازده را از، ببخشيد دوازده وسائل، عرض کردم ما يک روايتی ما داريم در مصادر ما راجع به همين جهت اصنام که در باب بيع نيست، اين را به اصطلاح مرحوم استاد آوردند اين رواياتی است که به اين عنوانه، عن بيع الخشب ممن يجعله صليباً او صنماً روشن شد که پس کلمه صليب هم در روايات ما آمده، در آن روايت، در روايت دعائم الاسلام کلمه صنم فقط بود، در روايات اهل سنت هم فقط صنم بود، دقت می­کنيد، آنی که درش صليب آمده يک روايتی است که اما متأسفانه روايت در باب بيع نيست، آن وقت اين جور بگيم اگر در آنجا حرام بود در باب بيع به طريق اولی حرامه، بلی اين روايت را در ابواب مايکتسب مرحوم، ابواب مايکتسب مرحوم، بلی بلی آقا

س: باب 41 است ظاهراً

ج: چهل و يک نوشته، چون اينجا نوشته هفتاد هفتاد که اشتباهه، نه چهل و يک هم نيست، ای بابا، ها! باب بلی چهل و يکه، چطور شد من چهل و يک خواندم، بلی درسته اين روايت را من الآن دوتا روايت را تحليلات تاريخش بکنم تا ببينيم بعد به کجا می­رسيم، باب چهل و يک ابواب مايکتسب به محمد ابن يعقوب عن علی ابن، طبعاً ايشان عنوان باب خود صاحب وسائل باب تحريم بيع الخشب ليعمل صليباً، پس اگه بيع صليب شد به طريق اولی، چوب را بفروشه که بعد صليب بکنه حرامه، بيع الخشب ليعمل، فبيع الصليب به طريق اولی اين روايتی که ما داريم متأسفانه در بيع نيست، علی ابن ابراهيم عن ابيه مرحوم شيخ کلينی عن ابن ابی عمير عن ابن اذينه، عمر ابن اذينه، خب به حسب شواهد تاريخی واضحه مرحوم کلينی از کتاب ابن ابی عمير نقل کرده و اين نسخه ابن ابی عمير هم نسخه­ای قابل اعتمادی است نسخه­ای است که مرحوم ابراهيم ابن هاشم از عراق با خودش به قم آروده اين سير تاريخی است و مرحوم ابن ابی عمير عمر ابن اذينه را ديده و از ايشان کتاب نقل، خودش هم کتاب داره، عمر ابن اذينه شرحی داره که حالا من جاش اينجا نيست فقط اين اشاره اجمالی بکنيم، در باره ايشان نوشتند که ايشان رفت در يمن در سال صد و پنجا و هشت زمان مهدی عباسی و ديگه بر نگشت، چون يمن بيشتر مرکز اين حرکت­های انقلابی و زيد اين­ها بوده احتمال می­ديم عمر ابن اذينه يک مقدار جنبه سياسی و اجتماعی داشته و نظر خود بنده اين است که عمر ابن اذينه مستقيم هيچ وقت از امام صادق نقل نکرده، آنچه که الآن عمر ابن اذينه داره بالواسطه است من يک دفعه ديگه هم عرض کردم در مجموعه کتب رجالی ما دو نفر ذکر شدند که اين­ها مستقيم از امام صادق نقل نکردند يکی حريز ابن عبدالله و يکی عبدالله ابن مسکان، اين دو نفر اسم شان برده شده که اين­ها مستقيم از امام صادق نقل نکردند، البته هردوشان محل کلام هم هست آقای خويي که قبول نکرند می­گن اين­ها نه، اما يک نفر هم بنده سراپا تقصير که نديدم تا حالا اين

24

تا اين زمانی که لحظه­ای که بنده خدمت تان صحبت می­کنم نوشته باشه، من استظهار کردم، چون جايي ننوشته آن شخص سوم عمر ابن اذينه است ايشان هم از امام صادق نقل نکرده حالا سرش چيه؟ من احتمال می­دم جهت سياسی داشته، يک هستند فرض کنيم، صلاح نمی­دانسته برای امام راجع به حريز نوشتند حالا معلوم نيست چون قيام مسلحانه شبيه آن، دست به ترور باز کردند خوارج را در سيستان ترور می­کردند، آمدند مدينه خدمت امام

33: 24

حجبها حريز، وجهش هم واضحه چون خوارج اگر می­دانستند که امام صادق پشت قضيه است خودشان حضرت امام صادق را ترور می­کردند بعدش هم خودش شهيد شد خود حريز برگشت به سيستان ديدند خوارج که ازشان کم شده، پی گيری جماعت از شيعه هستند به سرکردگی حريز، سيزده­ تن يا نوزده تن، سيزده تن از خوارج اين را ترور کرده بودند، خوارج هم مترصد شدند اين شيعه تو مسجد جمع بودند با خود حريز، ديوار و سقف مسجد را خراب کردند و همه را زنده به گور کردند يکش هم خود مرحوم حريز ابن عبدالله سجستری، راجع به عبدالله ابن مسکان هم نوشته شده که پول دار بوده خيلی اموال داشته،

س: چه جور

17: 25

حجبها

ج: خب امام نمی­گه آدم بدی بوده، صلاح نمی­دانستند ارتباط حفظ بشه، ظاهر باشه،

س: يعنی تقيه بوده

ج: بلا اشکال، چون آن خوارج همچنانکه حريز کشتند اگر می­دانستند امام صادق پشت قضيه است، ممکنه حضرت صادق را هم ترور کنن، واضحه خيلی واضحه، عده­ای اين حجب را به معنای اين که مثلاً آدم خوبی نبوده، نه اين که واضحه، يکی از بزرگان اصحابه، کتابش فوق العاده مشهوره نه اجل شأناً از اين حرفاست، نقی الحديثه کارهاش خوبه، عبدالله ابن مسکان می­گن پول دار بوده خيلی اين مقدار شايد خيال می­کرده بره آنجا مسالبه­اش می­کنن، اموالش را می­گيرن ايشان هم روی اين جهت حالا، عمر ابن اذينه چون داره که رفت يمن و بعد برنگشت احتمال می­دم از اين جريانات اجتماعی داشته، به اصطلاح ما خط غلو سياسی تو اين خط­ها بوده لذا آن هم صلاح نمی­دانسته يا روی يک جهاتی سعی می­کرده دو را دور خدمت امام صادق نزديک نشه، علی ای حال ما الآن حتی روايت داريم من چون عرض می­کنم که مثلاً سئلت اباعبدالله ممکن است يک کسی به من اشکال بکنه، بگه اين که سئلت اباعبدالله نوشته، همانه، اين روايت تو باب عمره آمده کتاب وسائل جلد ده باب عمره، همان روايت را داره کتبت الی ابی عبدالله اسئله، پس آن سئلت به نحو کتابت بوده، آنچه که حالا من مراجعه کردم بنده سراپا تقصير اين است که عمر ابن اذينه يا به وسيله نامه از امام سؤال می­کنه يا به وسيله اصحاب نقل نقل می­کنه،

س: بعضی وقت­ها هم کتابت در حضور بوده

ج: احتماله ظاهراً، مثلاً نشسته جلو امام ورقه بنويسه،

س: خب می­نويسن به خاطر اين که ببرند نشان بدن،

ج: نه

س: امضاء امام پايينش باشه

ج: بعيده بعد هم داره کتبت و ارسلت بيد فلان، داره اسمش را هم داره واسطه هم داره، غرض اين که عمر ابن اذينه رحمه الله ايشان يا به وسيله نامه از امام سؤال کرده يا به وسيله افراد مثل زراره و محمد ابن مسلم و همه هم درجه يک اند يعنی اين عمر ابن اذينه با اين درجه دو اصحاب خيلی چيز نداره، همه درجه يک راوی از او غالباً مرحوم ابن ابی عمير، ابن ابی عمير قدس الله نفسه کتاب عمر ابن اذينه را نقل کرده، حالا طبق اين تشخيصات اين حقير سراپا تقصير روشن شد قال کتبت الی ابی عبدالله، حالا اين چرا خودش مجبور شده به نوشتند، يک احتمال داره دو جور از امام نقل کردند، احتمال ديگه هم هست حالا ديگه من نمی­خواهم وارد بحث بشم، کتب الی ابی عبدالله اسئله عن رجل له خشب فباعه ممن يتخذه برابيط، باش تار وتنبور درست می­کنه باهاش، فقال(ع) لابأس به، يعنی به عبارت ديگر ولو تار و تنبور هم حرامه ليکن يک حرامی فرض کن به قول ماها درجه دو است چون غناء مثلاً و عن رجل له خشب فاعه ممن يتخذه صلباناً تبديل به صليبش می­کنه، قال لا، مرحوم شيخ طوسی هم دو بار نقل کردن، سندش خوبه، حالا آن يکی برابيط را بايد جداگانه بررسی بکنيم، و باسناده عن الحسن ابن محبوب مرحوم شيخ طوسی عن ابان ابن عيسی قمی که لابأس، عن عمرو ابن حريز اين هم ثقه است سئلت اباعبدالله عن التوت، ظاهرش در بعضی از نسخ توته، ابيعه يصنع للصنم و الصليب، للصليب و الصنم قال لا، عده­ای از نسخ به نظرم اينجا هم داره بلی بلی يعنی اين ابان ابن، حالا آن بحثه، اين روايت چندتا بحث داره يکش کلمه توته، توت که خوب معلومه که الآن ما ايام تا

26: 29

است و درخت­های توت سبز شده بعضی از نسخش داره توز، سئلت عن التوز، نه توت، برای صنم، فقال لا، آن وقت اگر توز باشه گفتند اولاً بعضيا که توز لغة در توت، يعنی توت مثلاً چندتا لغت داره يکش هم توزه، ليکن ظاهراً اين نباشه، توت ظاهراً توز يک درختی  بوده که علی قول در فارسی بهش آزاردرخت می­گفتند، در حقيقت جزو خاندان بيده، يک نوع بيده، که شايد هم از چين و از آن کشورها می­آوردند، خصلت اين اين بوده که پوست درخت را باز می­کردند مثل ورقه می­شده، حالا

20: 30

ورقه­اش را آورده يک چيزی عجيبيه، اين ورقه اين درخت، يعنی مثلاً انسان می­خواستند با چاقو ببره به اندازه فرض کن يک ملی متر مثلاً ببره مثلی اين که ورق را از هم جدا کنه قشنگ از درخت جدا می­شه آن وقت شما اين را با سر ناخن­هاتان يواش يواش جدا کنيد باز از هم ديگه جدا می­شه نازک مثل کاعذا سيگار می­شه، يعنی آدم واقعاً تقريباً خود من هم واقعاً تعجب می­کنم يعنی نه اين که حالا يک کسی قرار داده، خودش اصلاً درخت همين طوره، هی باز می­کني قشنگ باز می­شه يک ورق برای نوشتن، تو رطوبت هم از بين نمی­ره، اين درخت را توز می­گفتند توز اينه، درستش اينه کلمه توت نيست اين هم سرش اينه که چطور مثلاً شما الآن فرض کنيد من باب مثال گوشت گاو را می­گيرين مثلاً خشک می­شه ريش ريش می­شه، گوشت گوسفند يک جوره گوشت بز يک جوره، درخت­ها هم همين طور اند هيچ فرق نمی­کنه، بعضی از چوب­ها مثلاً درخت را اگر بزنين بکوبين، چوب­ها، چوبش سيخ سيخ دراز می­شه تيز می­شه بعضيا نه، بعضی از اين درخت­ها قابليت نحت و تراشيدن و مثلاً بت درست کردن و صليب درست کردن را داره بعضيا نداره، و همين طوری که الآن شما در خارج می­بينيد در مشهد کوهی بود که ازش می­تونستند يعنی صلاحيت داشت ازش بشقاب، نعلبکی و نمی­دانم يک کوه چيز درست می­کردند به اصطلاح هرکاره بهش می­گفتند سنگ هر کاره و ديزی و ديگ و اين جور چيزها ازش درست می­کردند خب هر سنگی اين قابليت را نداره مرمر اقسام مرمر قابليت­های خاصی دارند

س:

2: 32

يکی دوتا که نيست

ج: و همان معروف اينه، حالا اصلاً اين معلوم نيست که اينجا قم بوده، حالا  نمی­دانم معروفه، الآن هم که کوچک شده ديگه فکر می­کنم

9: 32

باشه من شايد ده پانزده سال پيش رفته بودم، خيلی بچه که بوديم زياد می­رفتيم

15: 32

از دست تراشيدن نمی­دانم،

س: استاد اين زياده

ج: بلی، کم شده آن وقت­های که ما بچه بوديم خيلی بود، طرفی که الآن جزو اطراف صحنه، اصلاً بازاری بود برای سنگ­تراش­ها الآن آن را برداشته، چوب هم همين حالت را داره بعضی از چوب­ها مثلاً همين هم که الآن هستند تو قم، فرض کنيد از چوب چيز درست می­کنن، چيه آن؟

38: 32

يا گوشت کوب مثلاً اين از هر چوبی نمی­شه، اين درخت توز قابليتش اين بود هم مقاوم بود هم شکل پذير بود به اصطلاح می­تونستند رو آن ايجاد نقش بکنن، لذا به نظر من مياد، چون توت اين قابليت را نداره توت اين قابليت را نداره اين مثل همان ريش ريش می­شه و تيز تيز می­شه، از اين حالت چيز نداره که نقش رو خودش قبول بکنه، علی ای حال من فکر می­کنم، توز باشه ابيعه يصنع للصليب و الصنم قال لا، مرحوم شيخ اين را دوبار نقل کرده يک بار از کتاب حسن ابن محبوب، يک بار هم از کتاب احمد ابن محمد يعنی مرحوم اشعری، ديگه وقت ما تمام شده فقط عرض بکنم در نسخه­ای موجود ابان ابن عيسی خواندند اين مرحوم آقای ربانی نمی­دانم ديگه حالا چون کتاب را نياوردم، چند جورداره نوشته در فروع کافی ابان عن عيسی القمی، ابان بن عيسی عن عيسی، ابان عن عيسی عن عمر ابن حريز، به هر حال چند جور نقل شده صحيحش همينه، مرحوم حسن ابن محبوب اين حديث را در واقع از ابان ابن عثمان نقل کرده، دقت فرموديد پس ابان ابن عيسی غلطه، ابان عن عيسی، حالا در کتاب مرحوم کلينی عيسی القمی هم آمده عيسی در اينجا همين جد احمد معروف خودمانه، من سابقاً توضيحاً عرض کردم حدود سال­های هشتاد و نود اشاعره به قم آمدند، مستقر شدند،

35: 34

يواش يواش استقرار پيدا کردند که زمان حضرت سجاد بود بعد از او بعد از استقرار اين­ها بعضياشان پيش امام باقر، چندتا شان پيش امام صادق هم رفتند، ليکن از لحن صحبت شان و جواب امام در نمياد شيعيان به معنای روز ما بودند، بيشتر محب و مبالی و متأثر به فرهنگ اهل بيت و اين جوری، اما شيعه اصطلاحی در نمياد، بچه­هاشان چرا، پس مراد از عيسی القمی که در اينجا هست جد احمده، احمد ابن محمد ابن عيسی الاشعری القمی جد ايشان از عمرو ابن حريز نقل کرده البته اين­ها انصافاً اين­ها بخشی تقريباً می­شه گفت توليد حديث در قم هستند، اما اين بخش ضعيفه، يعنی کلاً زياد نيست مهم­ترين که قسمتی که ما در توليد در قم داريم بحث

43: 35

تصحيح و تنقيح رواياته، پس روايت به لحاظ سند راهی برای تضعيفش هست، مشکل چندان نداره و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.

جلد دوازده به اين چاپ ابواب مايکتسب به باب 41.


 

ارسال سوال