مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- اصول 99-1398 » اصول شنبه 1398/10/7
- مکاسب 95-1394 » فقه شنبه 1394/10/5 مکاسب محرمه/ اخذ اجرت بر واجبات/ وجوه تنافی وجوب با اخذ اجرت/ ادامه بحث فضاهای متصور در طرح مباحث اصولی
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج دوشنبه 1399/12/18
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - آیات قرآن در باب معاملات زیاد نیست. و آیات موجود هم به طور مفصل به مسأله نپرداخته است
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1387-58
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث راجع به مسألهای بود که مرحوم شيخ مطرح فرمودند و البته ما عبارت استاد را خواندم حالا برای تکميل بحث ديگه آخرهای بحث ديگه برای آشنايي بيشتر چون گذشت ديگه حالا ما يک مقدار همان عبارت خود شيخ را هم بخوانم که باز به قول معروف اصل مسأله از دست نره که بحث در کجا بود، مرحوم شيخ قدس الله نفسه در آخر نوع اول نوع اول عرض کردم مرحوم شيخ، مکاسب محرمه را به لحاظ اقسام بندی پنج نوع کردند که ايشان از اصل اين تنقيح هم در کتاب شرايع توضيحش گذشت، نوع اول اکتساب به اعيان نجسه يا متنجسه اين خود يک نوع، که اين ديگه مقدماتش مفصل که آيا اصل اولی حرمت بيع نجس هست يا نه؟ الی آخره گذشت ديگه نمیخواهيم وارد آن بحث بشيم، آن وقت ايشان اين را به هشت مسأله تقسيم کردند که در ذيل مسأله هشتم ايشان اين بحث را آوردند، حالا غير از ثم اين بحسب اين چاپی که الآن دست من هست، کتاب مکاسب جلد اول صفحه105، ثم ان منفعة النجس المحللة حالا يا حلالش به خاطر اصله يا نه؟ قد تجعله مالاً عرفاً که خب اين قسم اولش بود که خيلی وقته، دو ماه سه ماه پيش متعرض شدم و قد لاتجعله مالاً عرفاً اين محل کلام بود، لعدم ثبوت المنفعة المحلله المقصودة منه له و ان ترتب عليه بعض الفوائد کالميتة التی يجوز اطعامها بلی الی اين که ايشان بعد از اين که اين میگه مال نيست در صفحه 106 و الظاهر ثبوت حق الاختصاص فی هذه الامور اين چند يکی دو ماه که صحبت شد راجع به همين کلمه بود، که آيا اگر با الغاء ماليت از طرف شارع حق الاختصاص هست يا نه؟ مرحوم شيخ البته من عبارت خود شيخ را هم درست نمیفهمم حالا ظاهراً نمیفهمم حالا بعد عبارتش را تا آخر میخوانم و الظاهر ثبوت حق الاختصاص ظاهراً ايشان اولش قبول میکنه که حق الاختصاص داره، مثالش را هم ديگه کراراً عرض کردم فرض کنيم گوسفندی داشتيم صبح اين ميته شده خب حالا ديگه ماليت که نداره خريد و فروش که نمیشه که کرد، بحث سر اينه که آيا حق اختصاص شما دارين به اين حيوان ميته يعنی کسی ديگه میتونه بياد اين حيوان را بگيره بدون اجازه شما يا لا اقل حق اختصاص میمانه، ما عرض کرديم عبارت مرحوم آقای خويي را خوانديم که اين حق اختصاص را پنج وجه برايش نقل کرده که حالا اينجا بحث اينجا بود، شيخ ايشان حق اختصاص را اين جور مياره، اما عن الحيازة اين يکی از وجوهه، اما عن الحيازة که اين حيازت برش صدق میکنه، بالاخره من اين حيوان توی خانهای منه ديگه، توی زندگی منه، آن وقت اين حيازت را آقای خويي هم آورده بودند، يک وجه آوردند به عنوان من حاز ملک، و ايشان فرمودند که اين روايت مشهور است خيلی معروفه اما اين اصلاً اصل نداره در هيچ مصدری پيدا نشده، يعنی به عبارت ديگر اين در ظاهر عبارت فقهاء است من سابقاً هم به همين مناسبت عرض کردم اين دقت بفرماييد گاهی اوقات يک مطلب در عبارت فقهاء است يواش يواش روايت میشه، يک وقت عرض کرديم مرحوم آقای بروجردی استاد مان قدس الله نفسه بعد از اين که کتاب قواعد فقهيه را نوشته بودند چاپ شده بود يک شبی با خود ايشان نشسته بوديم شب بودم ظاهراً صحبت کرديم، به مناسبت قاعده اقرار و اقرار العقلاء علی العقلاء انفسهم جايز، خود ايشان يا من آوردم کتاب خود ايشان را قاعده اقرار، ايشان نقل میکنه از صاحب جواهر که اين روايت بعيد نيست که متواتر روايت متواتر باشه بين شيعه، خود آقای بجنوردی فرمودند که لا
19: 4
تواتر بين المسلمين، و اضافه کرده بود، بعد با خود ايشان بحث و که حالا اين کجا هست، ببين اصلاً، گشتيم تو کتب پيدا نشد، حالا اين چيزی که تواتر بين مسلمين، بلی بعد از با خود مرحوم آقای بجنوردی، ديديم مرحوم صاحب سرائر ابن ادريس تعبيرش اينه معقد اجماعهم علی ان اقرار عقلاء علی انفسهم جايز، اصلاً معلوم شد خبر واحد نيست، اصلاً خبر مرسل هم نيست چه برسه به خبر متواتر بين المسلمين يعنی خود ايشان که چاپ کرده بود کتاب را، بعد از چاپ کتاب متحير شده بود که چه مثلاً نوشتند مراجعه نکردند غرضم ما از همين قبيل داريم الناس مسلطون علی اموالهم عبارت علامه در قواعده، در تذکره است، اينها خيال کردند روايته، الی آخره اصلاً البته عدهای از اهل سنت هم کتاب دارند کشف الالتباس المشهور علی السنة الناس، اصلاً نوشتند چيزهای که مشهور بر زبان مردم و اصل و واقعيت نداره، يکش هم همين قاعده من ملک، من حاز ملک، که آقای خويي فرمودند اصلاً اين روايت نيست حتی حديث مرسل هم نيست حتی حديث ضعيف هم نيست، من اين اشکال آقای خويي را، ليکن ما در تعقيب اشکال ايشان عرض کرديم، اين مطلب بلا اشکال بين فقهاء مسلمه و معروفه و من عرض کردم با مراجعه اين متنی که عبدالرزاق سمهوری نوشته، معلوم میشه که اين خود نص قانونیه، ليکن قبل از اسلام، اصلاً اين را تاريخش را پيدا کرديم، در قوانين روم بوده، ايشان میياره عين عبارت را مياره، قانون روم من حاز ملک، اصل مطلب يک نص قانونی بوده و ربطی هم به عالم اسلام نداره، ليکن من آنجا عرض کردم حالا امشب هم امروز هم باز دو مرتبه يک اشارهای عرض میکنم ليکن بين مسلمان يعنی اين معلوم میشه اصلاً قبل از اسلام بين مردم جا افتاده بوده، بالاخره هرکسی که يک حيازت میکنه ملکش میشه ديگه،
س: عقلائيه بوده
ج: احسن،
پس يک قاعده عقلائی و يک نص قانونی در متون قانونی قديم، من يک وقت ديگه هم عرض کردم، اين يک مطلب لطيفيه اصلاً جامعه عرب مدينه و مکه جامعه قانونی نبوده اينه به طور کلی اصلاً اين جامعه، يعنی به عبارت ديگر قانون عين شخصيت حاکم بوده جدای از او نبوده، اصلاً قانون توی جامعه برای چه مياد، که ما بياييم نظام جامعه را از شخص حاکم جدا بکنيم، به قول مرحوم نائينی در اول تنبيه المله میگه میگه امروز شاه حکم صفات الهی پيدا کرده لايسئل عما يفعل و هم يسئلون، اصل قانون بر اين تفکر، اصلاً در جوامعی که قانون هست بر اين تفکره، ما بياييم نظام اجتماعی را خارج از شخصيت حاکم تفسير بکنيم، اعطاء بکنيم اين میشه قانون اگر گفتيم در اين جامعه حاکم هرچه گفت همان قانونه، قانون به اين معنی در همه جا وجود داره، اما اصطلاح قانون يعنی يک نظام جدای از شخصيت حاکم اين در ميان عرب نبود و خيلی عجيبه، عرب جاهلی يعنی عربی مکه و مدينه قديمترينش در همين عراق فعلی بوده البته معروف اينه، اما تازگی قديمترين نص قانونی که پيدا کردند از جنوب يمنه، از جنوب يمن، يعنی مثلاً يمن بوده، عراق بوده، يونان، قوانين يونان و روم از همه قديمتره الآن قديمترين قانونی که فعلاً پيش ما موجود است به اسم المثله چاپ شده مال حموراوی است که چهار هزار سال قبله، حدود سه هزار و خردهای مادهای قانونی هست موجوده، به عربی من ديدم به فارسی يادم نمياد ترجمه شده يا نشد؟ آن وقت در، اين خيلی نکتهای ظريفی است در جامعه مکه و مدينه خوب دقت کردين، اين که محل ظهور اسلامه متأسفانه متن قانونی وجود نداشته،
س: به اندازه همين اشهر حرم که مراجعه کردند
ج: اين هم قانونش يعنی چيزی جا افتاده بين مردم بوده و مجبور هم بودند چون اينها در طول سال همديگر را میکشتند، هر وقت دستشان میرسيد میکشت اموالش را میگرفت برای يک نفس کشي، چهار ماه را گفتند که آقا همديگر را نکشين بناشان اين شد و الا اين هم قانون به اين معنی جا افتاده بود چون زندگی شان بدون اين نمیشد ديگه يک نفس کشی میخواستند در طول سال که همديگر را نکشن اين اشهر حرم به اين جهت دقت فرموديد،
س: قوانين عبد و مولی اينها همه بوده
ج: به صورت غير مدون بوده، عبداً مملوکاً لايقدر علی شئ همان شخصيت مولی، اگر مولا باز مهربان بوده، مهربان، تند بوده تند، هرکار میخواسته بکنه، میکشتش میکشتش، سيخ میزده، تو آبجوش و اينها چيزی نبوده، مدون نبوده، و لذا عرض کرديم که اينی که آقايون مسألهای عبد و مولا را ميارند اين درست نيست چون عبد و مولا الآن پيش ما فقه قانونه، ما نمیتونيم اصول فقه را به روابط عبد و مولا درست بکنيم، اصول فقه را، نه در مراحل تفسير حکم و تحليل حکم و نه در مراحل ظهورات لفظی، مثلاً آقای خويي میگه لفظ افعل دلالت بر وجوب نمیکنه اما اگر عبد و مولا باشه بلی، دقت چون در رابطه عبد و مولی وجوب میفهمند ما عرض کرديم هيچ کدام، نه در تفسير حکم، مثلاً صاحب کفايه میگه اگر کسی تجری کرد قبيحه، چون عبدی که بر مولا تجری میکنه قبيحه، پس ايشان در مراحل تفسير حکم، قانون، مخالفت، عصيان، ترتب آثار برگشتند به رابطه عبد و مولا ما معتقديم در هيچ مرحلهای نبايد به رابطه عبد و مولا برگرديم، چون برگشتن به رابطه عبد و مولا معناش اينه که او را اصل قرار بديم بقيه را بر او تفريع بکنيم، خود روابط عبد و مولا طبق فقه مرتب میشه اين فقيهه که میگه عبد با مولا بايد چه کار بکنه، اين نمیشه زير بنای اصول قرار بگيره که خود اصول زير بنای فقهه، اينها میآيند آن را زير بنای اصول قرار میدن که باز خود اصول زير بنای فقهه، اين نمیشه علی ای کيف ماکان خوب دقت بفرماييد در قانون حيازت چون اين نکته لطيف بود، آن وقت اين بحث هست که حالا اگر اين بنا شد عقلائی بشه، يک فرض کنيم قانون روم قديم باشه دو اينها ارزش شرعی پيدا نمیکنه، ما ممکن است بگيم خير اين را که مثلاً ما گشتيم پيدا کرديم، اين اصلی که قانون رومی بود من حاز ملک و در شريعت ما نبود بگيم به اين جهت خوب دقت بفرماييد يعنی بگيم اين مطلب به عنوان يک سيره عقلائی اصلاً زمان رسول الله جا افتاده بود، حالا قانون رومی هم مطرح نبود، يعنی مردم فرض کنيد رفته از دريا رود خانه آب بياره تو يک ظرف میآورده توی خانه، کسی نمیتونسته بگيره خب حيازت يک امر کاملاً طبيعی بوده در، شايد بعضيا بگه
31: 11
امر اجتماعی بوده، چهارتا ميوه از يک درخت میکنده تو خانهاش، جنگل میکنده، چوب میکنده تو خانهاش میآورد برای هيزم زمستان کسی ازش نمیگرفته خب، میگفته اين
43: 11
اين حيازت يک امر ارتکازی يعنی در حدی رسيده که ديگه شبيه قضايای مشهوره شد که گفت قياستها معها اصلاً جزء فطريات و وجدانيات شده، و اگر هم فقهاء آمدند گفتند لقول رسول الله من حاز ملک، نه اين که من حاز ملک روايته، اشتباه نشه،
س: بچهها هم دارند
ج: به قول ايشان بچهها هم دارند، اين يک امر فطری طبيعی شده، به قول ايشان نياوردند،
س: حيوانات
ج: حالا حيوانات حالت غريزی و جنگل و دعوی و
س: شايد به خاطر اين که اسلام ردش نکرده
ج: احسن آن وقت اين همان قاعدهای کبری، کبرای کلی نه شايد بنای اصوليين الآن هم بر همينه، آن سير عقلائيهای که کاملاً انتشار داشته و کاملاً جا افتاده بوده عدم الردع امضاء است ديگه امضاء نمیخواهيم.
س: اين شده
31: 12
ج: ها! بعد هم به گوش يکشان خورده من حاز ملک، چون يک عده از روايات الآن ما داريم گاهی به اميرالمؤمنين نسبت دادند، گاهی به رسول الله نسبت دادند، گاهی به سقراط نسبت دادند، همين تو کتابهای فلاسفه به سقراط هم نسبت دادند، من عرف نفسه فقد عرف ربه، به بعض فلاسفه هم نسبت دادند، به اميرالمؤمنين در کتاب غرر الحکم نسبت داده، عدهای هم به رسول الله نسبت دادند اين هست متعارف اينها آمدند يک مطلبی است که صحيحه خوب دقت بکنيد يعنی اين ارتکاز يک امری است که میتونيم بگيم بيست و چهار ساعت عقلاء باش سر و کار دارند خوب دقت بکنيد، اينها حالا گفتند اگر اين روايته گفتند خيلی خوب، يعنی برای تأثيری نداشت، يعنی ما برفرض گشتيم پيدا کرديم گفتيم آقا اين اصلاً متن اسلامی نيست اين متن روم قديمه، خب باشه، واقعيتش که واقعيت اسلامی بوده، اصلاً واقعيت عقلائی بوده، مخصوصاً در زمان پيغمبر خيلی متعارف بوده افراد میرفتند کوهستان هيزم جمع میکردند میآمدند میفروختند، میرفتند سنگ میآوردند، يک فرض کنيم هيزم میآوردند، نمیدانم خار میآوردند، گل میآورند، هرچيزی میرفتند میآوردند، از گياه میآوردند خوراکی میآوردند، سبزی خوراکی، يعنی يک امری است که ما در کل زندگی مان باش رو به رو هستيم اين نيست که مثلاً در سال يک بار واقع بشه، و انصافاً اگر ما يک سيرهای بخواهيم داشته باشيم که اين کبری برايش صدق بکنه که عدم الردع امضاست يکش همينه، و اين که بعد فقهاء آمدند در حقيقت نگيم چون اين سندش ضعيفه پس اين قانون ملغی است به عکس بگيم اين قانون اين قدر قوی بود که حتی سند ضعيف هم بهش تمسک کردند، چون اين مطلب قطعی بود پيش شان،
س: ببخشيد آنها در جای ديگه است از اين ور آقای خويي میگه ما روايت نداريم اين حرف شان درسته
ج: ببين خوب دقت بکنيد، چطور فقهاء اين روايت، من اينجاش را میگم، میگم چون مطلب قطعی بود، تا به مجرد که گفتند عن رسول الله من حاز ملک، گفتند بلی چون زندگیشان همين بود، به عکس وقتی يک روايت خيلی ضعيفه يا ثابت نيست مع ذلک میگيم فقهاء همه روش هجوم آوردند قبول کردند يعنی چه؟ آن ور قصه را ببينيد،
س: اين وجوه ديگهای که بعداً صدق میکنه
ج: نه آخر اين معلوم میشه که اين من حاز ملک به واقعيتش تو فقه اسلامی جا افتاده، واقعيتش نه با روايتش اين قدر اين واقعيت داشت که يک حديثی که اصل و نسب هم نسبت دادند همهشان ذکر کردند، يعنی چه؟ يعنی مطلب قطعيه ديگه، يعنی مطلب پيش شان مسلم، و واقعش هم قطعيه خب نمیشه انکار کرد، حالا قون روم قديم باشه سيره عقلاء باشه هرچه میخواهد باشه،
س: اينها ارتباطش با بحث مان میخواستم
ج: تو خانهای خودشان حيوان خودشان، البته اين حيازته
س: نه از بحث حيازته
ج: جمع تو خانهای خودشه جای نرفته، دست خودشه، تحت تصرف خودشه
س: استدامهی شه همان اشکال من
ج: استدامهیشه
س: اين حيازت نيست
ج: چرا؟
س: حيازت اين نيست
ج: تو خانه من، آخور من حيوان مرده، خانه من حيازتش
س: اين حيازت نيست
ج: خيلی عجيبه از شما، مقام شما بلی حيازت را اگر بگيم، حالا میخواهم از سر، اگر رفت توی بيابان هم ديد يک شتری افتاده مرده آن را هم برداشت آورد آن هم حيازته، شتر خودش هم حيازته، چه فرق میکنه، بلی اگر استصحاب بخواهيم تمسک کنيم، که مثلاً اين يکی هم استصحابه، استصحاب اينجا مياد اما تو آن شتری که از بيابان آورده نمياد، آن مرداری که از بيان آورد، دقت فرموديد،
س: اين را ديديم يک روز
ج: پس بنابراين من به عکس ببينيد خوب دقت بکنيد ظرافت کار را من میگم وقتی يک مطلب روايت نداره خوب دقت يک شم الرواية که پيدا شد
23: 16
يعنی به اصل نمیرسه، همين که به قول اين آقا هم که میگه قانون رومانه، روايت که نيست هيچی، قانون غربیها هم هست خيلی خوب بسيار خوب، اما اين تو جامعهای جايي میشه که يک دفعه تو کلمات میافته
س: ولی بالاخره روايت نداريم
ج: نداشته باشيم، حکم هست،
س: حرفی درسته
ج: حکم هست،
س: باشه آن وجوه ديگهای است
ج: همينه من میخواهم بگم از اين که حکم قویتر از روايته، دقت بفرماييد اين خيلی ذوق فقهی است اين از روايت قویتره چون روايت شما میتونيد تو سندش بحث بکنيد ثقه است فلان مرسله، اين اصلاً سند ديگه بحث نمیخواهد اين اين قدر مطلب قوی بوده که حتی به احتمال روايت هم بهش اعتماد کرده احتمال يعنی چه؟ آن ور خط را ببينيد معناش اين است که اين مطلب پيش اينها قطعی قطعی بوده راست هم هست انصافاً عقلاء تا حالا کسی شک نکرده، الآن ما عبارت قانون حيازت را آن روز يک مقدارش را از کتاب سمهوری خوانديم در تمام قوانين غربی جزو مسلماته اين جزو هيچ جايي شبهه نداره که حيازت سببه، غرض شيخ حالا من چون میخواهم عبارت شيخ را هم بخوانم چون بعض دوستان مايل اند که،
س: آن تواتر را نمیشه تواتر معنوی بگيريم، آقای بجنوردی را هم راضی کنيم
ج: خدا را بايد راضی کني، خود اينجا که گير پيدا کرده، و اما عن کون اصلها مالاً للمالک کما لو مات حيوان له او فسد لحم اشتراه للاکل علی وجه خرج عن المالية، میگه يا از اين راه، البته مرحوم شيخ اين راه را توضيح نداده، اين راه میشه دو جور توضيح داد يکی اين که مراد ايشان استصحاب باشه میگم گاهی اوقات عبارت خود شيخ هم مبهمه، چون ايشان میگه و اما عن کون اصلها مالاً للمال کما لو مات حيوان حالا بحث ما در مورد همين بود ديگه، دقت میکنيد ممکنه مراد ايشان استصحاب باشه ممکنه مراد ايشان چون مرحوم شيخ نديديم قانون سببيت، همان قاعده سببيت به تفسيری که من ديروز عرض کردم بگيم اصلاً شارع مقدس که تملک انسان را سبب برای ملک میدانه، خريد و فروش را سبب ملک میدانه يا انتاج اين گوسفند توی ملک من به دنيا آمده اين را سبب ملک، اين سببيت اطلاق داره خوب دقت سببيت اصلاً و به اين معنی بگيم که اصولاً هرچه که سبب میکشه تا زمان جهل، اصولاً شأن سببيت در شريعت مقدسه به اين صورته مثل وضوء وضوء را سبب قرار داده تا زمان انسان شک داره وضوئش باقيه يا نه؟ بازهم میگه تو وضوء داره پس سببيت به لحاظ سبب اين طوره خود جعل سببيت اين طوره، عرض کرديم ديروز که اين بحث عقلائيش گذشت، بحث تعبديش ما شواهدی در تعبد داريم اما خود من الآن جمع نکردم يعنی نه اين که نمیتونم بگم اين شواهد اين قدر زياده که ما میتونيم استنتاج بکنيم قاعده سببيت را ليکن بلا اشکال يک مقدار اضافه بر اين جهت عرفی هم هست حالا ممکن است عرف قاعده سببيت را نبينه نکتهاش پيش عرف استصحاب بقاء وجود خود سبب باشه، مثلاً میگه وضوی تو هست نه سببيت، يک دفعه به لحاظ سببيت صحبت میکنيم، يک دفعه به لحاظ وجود سبب، بگيم در مانحن فيه هم همين طوره، انصافش هم مانحن فيه همين طوره، يعنی عقلاء میگن شما سببی برای ملک و سيطره بر اين مال داشتيد، شارع گفت پول اين مال حرامه، چرا آن سيطره شما از بين رفته، خوب دقت بکنيد، لذا اين وجه در مال سابق مياد در آن ميتهای از که از بيابانه نمياد، آن ميته بيابان با قانون حيازته فقط اما اين وجه حالا چه استصحاب باشه چه بقاء سببيت باشه چه قاعده سببيت باشه چه ارتکاز عرفی باشه اين ارتکاز عرفی اين طور بشه بگيم وقتی ديد شما يک سيطرهای پيدا کردين، تا قطع به نفی سيطره پيدا نکنه میگه هنوز سيطره شما هست يعنی استصحاب بقاء خود سبب و خود سيطره، نه انصافاً اين وجه به نظر من عرفيه يعنی مشکل نيست اما اين وجه در ميتهای جديد نمياد در ميته جديد بايد به قانون حيازت باشه و وجوه ديگری که مرحوم استاد گفتند که گذشت و اهمش هم قانون سبق بود من سبق الی مالم يسبق اليه احد من المسلمين فهو احق به اين متنی که مرحوم شيخ آورده، يا فهو له، به متن ديگه، آن بحث هم گذشت وانصافاً هم قانون سبق هم بين مسلمانها جا افتاده حالا آن سندش گير داره، يعنی ملاحظه بفرماييد علمای شيعه تا زمان شيخ اصلاً روايت سبق را نياوردند، شيخ که روايت سبق را در خلاف آورده علماء آوردند بهش هم تمسک کردند، اين را اين ببينيد اين من میخواهم توضيح بدم چون برای فقه شيعه خيلی مهم، آيا اين معناش اين است که علمای ما مقلد شيخ اند؟ مقلد يعنی چه؟ نه مقلد در فتوی که عوام تقليد میکنن، مقلد در مبانی علمی يعنی شيخ اين را روايت ديده جای ديگه هم نيست، اصحاب هم میدانن که جای ديگه هم نيست شيخ آورده آنها هم به احترام شيخ آوردند آيا اين را اين جور تفسير بکنيم که الی الآنش در تفسير متعارف همينه، يا يک تفسير ديگه هم میتونيم بکنيم، همين شبيهش من حاز ملک، بگيم اين قانون سبق يک قانون عقلائی است مثل همين حق چاپ محفوظ است، همين اين هم قانون سبقه ديگه، من اولين ناشری هستم که اين کتاب را نوشتم کسی ديگه حق نداره اين کار را بکنه از من بايد اجازه بگيره يا مؤلفه، اين حق چاپ محفوظ است، بگيم حق سبق يک حق عقلائی است و در فقه شيعه اين طور نبوده که تا قرن پنجم که شيخ نياورده نمیدانستند، عمل میکردند هر کسی زودتر بره هيزم بياره هيزام مال آنه، هرکسی زود تر توی يک جا بشينه آنجا مال آنه، تو مسجد بشينه هم در مباحات اين قانون را میدن، هم در اموال مشترکه، چون حق سبق دو تأثير داره نه يک تأثير فقط تولد حق میکنه، يک تأثير تولد ملک هم میکنه،
س: ببخشيد حق سبق میشه بگيم از مصاديق همان حيازته، يعنی نوع حيازته
ج: نه سبق آخر حيازت،
س: احتمال بيشتر میده اين حيازته
ج: حيازت من حاز ملک در جايي است که همان قسم دوم حق سبقه، مثلی که يک مقدار آب ببره آن با حيازته، اما حق سبق ظاهراً اختصاص میدن، در جايي هم که ميتهای نيست باز حق سبقه مثل مسجد، مسجد ملک نيست، اما حق سبق هست، بگيم اين پنج قرن يا فرض کنيم سه قرن بعد از دوران امامت، دو قرن و نيم بعد از دروان، خود شيعه هم عملاً همين را داشتند هرکه تو مسجد میرفت کسی نميآمد بلندش بکنه، مادام،
س: عذاب اخروش میخواهم بحث کنم اگر کسی
ج: نه دقت بکنيد،
س: مثلا سبق را تخلف کرد، يک مقدار سبق ديگری را گرفت عذاب داره
ج: بلی خب عصيان کرده ديگه،
س: خب اين هم محتاجيم به اين که
ج: نه يعنی اين بوده، يعنی دقت بکنيد ما هم در روايات مان خصوص مسجد بوده خواندم رواياتش را از اميرالمؤمنين هم درباره بازار و مسجد آمده نقل شده ديگه از اميرالمؤمنين،
س: اين نقل الآن میشه خواند
ج: ها! بگيم غير از من سبق عامه، ما عامش را نداريم،
س: مبدأ عام عقلائش میتونه موجب عذاب بشه
ج: مبدأ عام يعنی دقت بکنيد بحث تقليد شيخ نيست اشتباه نشه، بحث اين است که آن مسلک را قبول داره، نه اين که تقليده، فرض کنيد شيخ طوسی يک خبری از فتحيه، ابن فضال آورده اين خبرا را فرض کنيد کلينی نياورده شيخ صدوق نياورده، علمای مشهور هم احراز کردند عمل بشه نکردند آقای خويي مثلاً میگه نه چون اين فتحيه، ثقه است خبر هم سندش ثقه است قبول میکنم آيا اين معناش اين است که آقای خويي مقلد شيخ اند در مبانی، خب اين روايت دو نکته داره يک حجيت خبر ثقه اين کبری، دو اين خبر سندش ثقه است رواتش ثقه است فرض کنيد شيخ هردو مبنا را قبول داشته، آقای خويي هم هردو مبنا را قبول میکنن میگن ما خبر ثقه را حجت میدانيم دو اين خبر هم رواتش ثقه است، ثقات است، آيا اين معناش تقليد آقای خويي از شيخه نه اين نيست اين کم لطفيه در حق بزرگان، آن مبنا را قبول داشتن مراد تقليد نيست، حالا يک دفعه شما به اين آقا بگين نه آن مبنای اول را قبول نکنه يا مبنای دوم را قبول نکنه آن بحث ديگريه ما معتقديم که در اينجا فقهای ما قبل از اين که شيخ اين روايت را بيارن، نياوردند چون در نصوص نداشتند، اما تو زندگیشان قطعاً اين بوده، خوب دقت بکنيد تو زندگی عملی شان يعنی هر فقيهی هر عوامی حتی در زندگی عملی شان هر کسی که سبقت داشت مال آن میشد، دليل نداشتند چون مقيد بودند نصوص باشه نبوده شيخ که آورده که اينها فقط به اين مقدار که کافی باشه يک دليل لفظی باشه، خوب دقت کنيد، يعنی بدون اين و لذا ممکن است که اصلاً يک نحوه سيره متشرعهای متصل به عهد معصوم باشه، يعنی شيعيان متعارف شان زمان ائمه چون الحمدلله از نعم الهيه، دويست و پنجا سال که رسماً زمان ائمه است يک هفتاد و خردهای سال که دوران غيبت صغری است بالاخره شيعه در اين مدت طولانی ارتباط داشتند، برای ايجاد ارتکاز پيش متشرعه کمتر از اين هم کافيه، يک مقدار خيلی زياده، لذا ما به ذهن مان مياد که شيعه علمای شيعه فقهای شيعه بزرگان شيعه اين مطلب را به عنوان يک ارتکاز و مسلم قبول کردند روش هم عمل میکردند اما روايت خاصه معتبر در مصادر نداشتند، شيخ که آورده گفتند بد نيست بالاخره شيخ الطائفه است شخص عادی که نيست اما مطلب جا افتاده بوده، اين مطلب بعدها اسمش چه شد؟ انجبار خبر ضعيف به عمل اصحاب، النبی المشهور المنجبر ضعفه، اين اصطلاح از آنجا آمد، پس بنابراين به نظر ما اين مطلبی را که مرحوم شيخ فرموده به لحاظ مجموع امور خوبه،
س: پس اساساً میفرماييد روايت نيست که بخواهد حالا ضعف باشه که منجبر باشه به عمل مشهور
ج: نه آن که روايته،
س: اين من حاز ملک،
ج: نه آن که نبود، آن از راه ديگه، اين هم از راه، اين انجبار را آقايان البته در من حاز ملک هم انجبار قائل اند اگر روايت باشه آن حالا اشکالش اينه که آن اصلاً روايت نيست اما اين در مصادر قديم آمده بعد مرحوم شيخ میگه و الظاهر جواز المصالحه علی هذا الحق بلا عوض، بناءً علی صحة هذا الصلح بل و مع العوض بناءً علی انه لايعد الثمن بنفس العين حتی يکون سحتاً بحث کرديم ما در بنای فقهای اين مکتب ابتداءً در اهل سنت بوده يک مقدارش هم بعضی از مواردش در روايات ماست، اينها معتقدند جاهای که مثلاً در روايت يک اثری هست اين اثر را میگذاريم به آنجاهای که تشديدی شارع داره، آنجاهای که يک نوع تسامح هست آن اثر مهم نيست، مثلاً بيع چون مبادله مال بماله من باب مثال يعتبر العلم بعوضين، اما در مصالحه لايعتبر العلم بعوضين، با اين که مبادله است، میگه آقا من تو دستم چيه؟ میگه
33: 28
میگه صالحتک بکذا اين ديگه درش علم شرط نيست، يک بنای بين فقهاء اهل سنت و بعد اين تفريعات، اين تفريعات مثل مصالحه، به عوض، بلا عوض اينها اصلاً در کتب قديم نمياد، اصل اين تفريعات را اهل سنت آوردند نکتهی فنیاش هم اينه، خوب دقت بکنيد، نکتهای فنیاش اينه که چون يک عده از عقود هستند که همان آثار عقود مألوف را دارند اما آن قيود را ندارند، به قول امروزه نفس کش ماست، يک جايي است که آدم میتونه فرار بکنه راه فراری درست کنه، مثلاً شارع گفت ثمن الميتة سحت، حالا يک ميتهای هم هست گفتيم آقا اين ملک نيست خيلی خوب مال نيست شارع الغاء کرده اما حق اختصاص هست من بيايم مصالحه با اين حق اختصاص چون در مصالحه ديگه مهم نيست که مال باشه،
س: مصالحه بايد نزاعی باشه اينجا که نزاعی نيست
ج: نه آن يک نوع مصالحه ديگريه، مصالحه ظاهراً نياز به مال نداره، مصالحه يک عقديه، مثلاً میگه آقا اين کتاب میگه اين سالمه يا نه؟ میگه من هم نمیدانم سالمه يا نه؟ صالحتک بکذا، نمیتونه بگه بعت، چون ازش سؤال کرد نمیتونه بگه در داخل اين کتاب چي هست صفحات خراب داره، صالحتک بکذا بناشان بر اينه که اين مصالحه قبول بشه، يعنی مصالحه يک عقدی است که آثار همان بيع را داره اما آن قيود را نداره، يک راه فراره، دقت فرموديد آن وقت لذا ايشان آورده مصالحه، ايشان مصالحه بلا عوض اشکال نداره، حالا مراد ايشان ظاهراً از مصالحه بلا عوض مثلاً فکر میکنم فکر میکنم مثلاً شبههای داره که من شايد مديون تو باشم، میگه اگر تو مديون باشه نباشی، من اين حيوان را میبرم
23: 30
اگر مديون هم باشی همه را بخشيدم، صالحتک شايد مراد ايشان بلا عوض اين باشه يا اصلاً اين را به من صالحتک علی هذا، هيچی در مقابلش نباشه شايد هم مرادش اسقاط ذمه مشکوکه باشه که بلا عوضه،
س: اسقاط ذمه که بالاخره چيزی بايد باشه شک داره
ج: بلی ماليت نداره، حالا من الآن عرض میکنم چيزی که هم میشه به کلام شيخ اضافه کرده اصلاً اسقاط ذمه معلومه، منشأ اين اشکال چيه؟ منشأ اشکال اين است که ما در روايت داريم ثمن الميتة سحت خوب دقت کنيد، ذمه ثمن نيست، آنجا يک ما فی الذمه است، دو در مصالحه آن طرف اسمش ثمن نيست، ثمن مال بيعه، پس بگيم ادله انصراف داره از غير بيع يعنی به غير بيع را شامل نمیشه خوب دقت کردين، اين وجهی است که شيخ در اينجا آورده، نوشته بناءً علی انه لايعد ثمناً لنفس العين حتی يکون سحتاً دقت کردين، آن وقت ممکن است شما بگين آقا نه، شما بد فهميدين، ثمن الميتة سحت قرار دادن پول در وزاء به هر نحوی توش بيع که نداره شيخ به کلمه ثمن میخواهد بگه اين اختصاص به بيع داره پس مصالحه خارج میشه، شما ممکن است بگين ثمن اينجا معناش بيع نيست بذل پول به ازاء ميته، مصالحتاً بيعاً هر نحوی میخواهد باشه، اجارتاً وقتی میگه ثمن مراد بيع نيست مثلاً میگه آقا من اين ميته را از تو میگيريم میخواهم باش مثلاً به قول شيخ سد ساقيه بکنم، میخواهم جلو آب ببندم ده روز پيش من باشه روز اين قدر بهت میدم اين ثمن نيست ديگه اجرته درسته، به اصطلاح فقهی اجرت بهش میگن در اجاره اجرت میگن، ثمن در بيع میگن بگيم آقا ثمن الميتة سحت شامل اين هم میشه، اصلاً ثمن الميتة سحت يعنی شارع میخواهد به هيچ نحوی در مقابل ميته مالی پرداخت نشه، و لذا بالاتر از اينه که شيخ گفته حتی اسقاط ذمه هم مشکله با ميته، میگه آقا شما به من مديون هستين به ده هزار تومن، من آن را بخشيدم در مقابل اين شتر مردهای که مال شما بوده مرده اين را میبرم آن ذمهاش ثمن که نيست اسقاط ذمه، بگيم اصلاً فهم عرفی خوب دقت کنيد، اين اين جاهای است که ديگه برگرديم به فهم عرفی و اختلاف فقهاء، ثمن نه خصوص بيع، ثمن يعنی بذل مال مال به معنای که شامل ذمه هم بشه، شامل هرچه میخواهد بشه حق هم میشه،
س: برای انتقال حق بايد چه کرد پس
ج: هيچی بايد مجانی، وقتی آمد ثمن گفت يعنی مجانی، شيخ يک راه ديگری پيشنهاد میکنه میگه من به تو پول میدم تو اين ميته را دو خيابان رفع يد بکن از حيازتش اين راه ديگه اين ميته مگر تو آغول تو نيست تو خانهای شما، از اين چار ديواری بگذار بيرون، بگذارش تو بيابان، پول بگير ميته را بگذار تو بيابان، اين میشه چه؟ جزو مباحات چون احراز مالک میشه من میآيم آن وقت ميته را میگيرم مثل ميتهای که تو بيابان افتاده باشه يک راه شيخ اينه که بياييم اين کار را بکنيم و تصويرش میکنه در مسجد، شما يک آقايي که برايتان میگه آقا من تو را پول میدم اين حق را نمیتونه چون چيزی نداره که بفروشه ملک او نيست، مال مسلمانان، من به تو پول میدم تو از اينجا بلند شد نه اين که حق سبقت را به من بفروش، من به تو هزار تومن میدم از اينجا بلند بشه آن که بلند شد شما به حق سبق، دو مرتبه آنجا بشينيد،
س: عملاً همان میشه
ج: خب دوتا برابره و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.