مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج چهارشنبه 1400/2/29
- اصول 99-1398 » اصول دوشنبه 1398/7/8
- اصول 97-1396 » اصول دوشنبه 1396/8/8
- مکاسب 97-1396 » فقه دوشنبه 1396/11/16
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1395/6/14 مکاسب محرمه
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج سه شنبه 1399/10/23
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
- اصول 1400-1401 » اصول فقه شنبه 1400/6/27
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1387-45
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث راجع به حق سبق بود چون سبق خيلی معروفه من سبق الی مالم يسبق اليه مسلمون فهو احق به، بحث به اينجا بود که اين را تحليل بکنيم و عرض کرديم مرحوم استاد قدس الله نفسه تا اينجا رسيديم که ايشان روايت را به همين ترتيب نقل کردند و بعد هم اشکال کردند که ضعيف است و ضعفش هم منجر نيست، ممنوع صغراً و کبراً مضافاً به اين که اين حديث در امور عامه است اوقاف عامه است و ربطی به اموال عموملی و مباحات نداره مخصوصاً مانحن فيه که اين گوسفند ملک او بوده فعلاً ميته شده قاعده سبق و حديث سبق اينجا را نمیگيريم ما به اين مناسبت عرض کرديم اين حديث سبق را تحليل علمش بکنيم ببينيم چه است؟ عرض کردم که اين حديث سبق با اين متنی که مرحوم استاد نقل فرموند در اينجا با اين متن در بعضی از کتب شيعه آمده تا آنجايي که ما میدانيم اولين در مبسوط شيخ طوسی يعنی با متن فهو احق به، در کتاب مبسوط شيخ طوسی در همين جلد 3 فکر میکنم اگر اشتباه نکرده باشم اوائل کتاب احياء موات ايشان در آنجا اين حديث را آوردند ليکن به تعبير روی عن النبی انه قال تعبير اينه اسم راوی را نياورده بعدها همين متن در کتاب عوالی اللئالی هم آمده که آن هم به عنوان روی عن النبی و گفته که من اين را از کتاب ابن فهد گرفتم حالا من چون نشد مراجعه کنم خودم شخصاً به کتاب ابن فهد اين محقق کتاب هم اين احاديث را اشار به کتاب ابن فهد نداره شايد در کتاب مثلاً تقرير آقای چيز به اصطلاح آن مهذب
15: 2
چيه آن، شايد در آنجا تو احياء موات باشه چون کتاب پيش من نبود به هر حال مراجعه نکردم آقايون خواستند خودشان مراجعه بفرماين اين محقق کتاب عوالی اللئالی هم در حاشيه از کتاب ابن فهد استخراج نکرده، علی ای کيف ماکان در کتاب ابن فهد هم باشه نباشه فرق نمیکنه چون اگر هم باشه ايشان از همان مبسوط شيخ طوسی گرفته اين راجع به کلمه احق به که آقايون حق سبق را ازش فهميدن و طبعاً اين حديث حق سبق را آقايون غالباً در اموال عامه فهميدن، مثل مسجدی که وقف است برای افراد مصلی کسی که رفت زودتر آنجا نشست يا بازار، يک کسی يک جايي بازار را گرفت کسی ديگه حق مزاحمت با او نداره، آقای خويي هم همين جور معنی کردند ولذا ربطی به مانحن فيه در حق اختصاص نداره.
ليکن عرض کرديم اين حديث اساساً اصلاً کلمه سبق در متون اهل سنت آمده قبل از مبسوط شيخ طوسی در متون ما نيامده يعنی در روايات ما کلاً تو طبقه نيامده من احی ارضاً مواتاً آمده اما من سبق کلاً توی روايات ما نيامده و اما در متون اهل سنت عرض کردم روايت آقای خويي در حاشيه از کتاب سنن بيهقی استخراج کرده اصلش ابوداود، و تقريباً مثل ابوداود بلکه قبل از او هم در طبقات ابن سعده با همان سند اين نيست که اصلش بيهقی باشه، و اين حديث پيش آنها يکی هم بيشتر نيست يکدانه حديثه از يک صحابی آن صحابی غير از اين حديث نداره اصلاً آن صحابی بالکل مجهوله فقط در حقش نوشتن اعرابی من اهل البصره، يک مرد بيابان نشين در بصره بيش از اين در حق او ننوشتن راوش هم دخترشه دختر ايشان از قول ايشان نقل کرده اثمر ابن مضرس غير از اين روايت هم اسم ايشان را هم جای ديگه اصلاً نداريم حتی اسمش را هم نداريم يعنی تماماً انفراداً در انفراده حالا اين دختره فقط نقل کرده از آن دختره هم يکی ديگه ناقلش هم زنه، آن هم فقط از او نقل کرده و هلّم جراً اين راوی هم غير از اين روايت نداريم در غير اين روايت هم اسم او نيامده در کتبی هم که اسم او آمده در کتب صحابه از همين روايت گرفتند هيچ دليل ديگری نکتهای ديگری بر وجود شخصی به نام اثمر ابن مضرس طائی که بعدها ساکن بصره شده لذا طبقات ابن سعد به عنوان که نزلوا البصره چون ايشان طبقات را اين جوری بسته، من يک وقتی هم عرض کردم اصل طبقات در رجال از وقتی که درست شد مبانش مختلفه، مثلاً قدمای اصحاب مثل برقی مثل مرحوم شيخ طوسی مثل ابن عقده اينها يک جور طبقات گرفتند سنیها چند جور گرفتند نه يک جور، اخيراً هم چون خوشم مياد گاهی اسم آقای بروجردی قدس الله نفسه برده بشه ايشان يک راه ديگری هم که تقريباً به بعضی از مبانی اهل سنت نزديکه يک طبقات هم ايشان گرفتند که اين آقای معاصر نمیدانم چاپ کرده ان طبقة الثالثه، سابعه، خامسه شاگرد ايشان
س: آقای سبحانی
ج: نه آقای
39: 5
تبريزی
س: طبقات الفقهاء
ج: آن فقهاء اند، نه روات را به طبقه بندی آقای بروجردی ايشان گرفته، هم تو جامع الثقات و طبقات هم که مقابلش نوشته من السادس، سابعه خامسه اين را ظاهراً مرحوم آقای بروجردی برای اولين بار در درس به کار میبردند چون آقای سيستانی ما حفظه الله از ايشان نقل میکردند، چون اصلاً اين طبقه خامساً ثالثاً عرض کرديم اينها اثباتش يک مشکلاتی داره، چون بحثهای که به مناسبت رجال يک جايي بحث طبقات بيايد عرض خواهيم کرد که خود طبقات خودش باز يک استانداردی نداره اشتباه نشه چند جور طبقات است نه که خيال کني يک جور طبقاته، چند مبنی هست در حساب طبقات يکش همينی است که آقای بروجردی رحمه الله فرمودند که تقريباً طبقه ايشان میشه سی و نه يا چهل،
30: 6
چهل و يک مطرحه توی اين طبقات ايشان، غرض کيف ماکان وارد اين بحث فعلاً اينجا نمیشم غرض ما از اثمر ابن مضرس غير از اين حديث و غير از اين روايت هيچی نداريم و اين روايت هم متنش يکيه، يک جاهای متنش اشکال مختصری داره و آن متن شيخه من سبق الی ماء تو بعضی از متون نادراً لم يسبقه، توی متن شيعه لايسبقه داره آنجا لم يسبقه اليه مسلمون توی يک متن اهل سنت به جای مسلم، احد داره در تفسير قرطبی احد داره، ليکن در متون معروف شان مسلمونه، من سبق الی ماء لم يسبقه اليه مسلمون فهو له، قال فخرج الناس يتعادون يتخاطون اين ذيل هم در مبسوط شيخ نيامده طبيعتاً در عوالی اللئالی هم نيامده و خرج الناس و الآن هم در کتب ما مثل آقای خويي هم اين ذيل را ندارند در متن کتاب و کتابهای که معاصرين ما نوشتند، ديگه نمیخواهد حالا اسم ببرم آقايون معاصر، فقهاء، بزرگان، مراجع تقليد، همه شان بدون اين ذيله يعنی همه شان همان متن مرحوم شيخ طوسی را آوردند که فهو احق به يا فهو اولی به، بعضيا هم اولی به را آوردند عرض کردم متن روايت چون پيش اهل سنت منفرد در يکيه ديگه احتمال بر نمیداره فقط سر کلمه مائش يک کمی اختلاف هست، توی بعضی نسخ نادر ماء است توی بعضی از نسخ که مشهوره ما مالم يسبقه اليه مسلمون فهو له، حالا طبعاً اين سؤال پيش میآيد پس اگر ما حق سبق را قائل بشيم آن حقه، اما اگر فهو له باشه ملکه، و عرض کردم من سابقاً به مناسبتهای که گاهی اوقات ما در مقام تحليل يک متن و برای اين که بتوانيم دقيقاً آن متن را تحليل بکنيم و برسيم به معنای حقيقیاش حتی به لحاظ تاريخی صدور و عدم صدور میتوانيم به مجموعهای از شواهد برگرديم کلمه هو له را ما در روايات رسول الله در احياء داريم من احی ارضاً مواتاً فهی له آنجا داريم و چون اين آقا را ما نمیشناسيم آقايون میگن باديه نشين بوده احتمالاً اين من سبق به قرينه حکم بگيم اصلاً مراد جدی اين حديث احياء بوده نه حق السبق حق السبق يک چيزه احياء يک چيز ديگريه، يعنی در حقيقت اين بوده که پيغمبر فرمودند هرکسی زمينی را که صاحب نداره مالک نداره مواته برای خودش احياء بکنه مالکش میشه فهی له،
س:
46: 9
سبقت صدق میکنه ديگه
ج: احسن اين هم سبقته، آن وقت در حقيقت اين سبقه يک چيز زيادی داره و آن اين که مراد من اين است که اگر کسی احياء کرد ديگه شخص دوم نمياد، آن وقت میشه سبق،
س: ببخشيد با ذيل نمیتونه که اينها ديگه يتخاطون
ج: چرا ديگه چون آن وقت اين فخرج الناس يتعادون که ايشان گفته اين در حقيقت ما ديروز اشکال کردم خود من اشکال کردم که اين حادثه کي بوده؟ اين حادثهای واحدی نبوده نتوانسته درست بگه، مثلاً ايشان رفته مدينه ديدند افراد مسلمانها در مدينه
23: 10
خط کشی کرده و ورداشته ديوار کشيده آنجا خانه درست کرده پرسيده گفته بلی پيغمبر فرمودند، اينه که هرکه برای خودش خط کشی کرده اندازه گرفته، حساب کرده آن يتخاطون در حقيقت خط نبوده در حقيقت مجرد خط کشی نبوده ولو ظاهرش خط کشيه مرادش اينه که تعيين کرده ملک او بشه چون اين مسلمه پيغمبر اکرم که مدينه آمدند مقدار زيادی اصلاً طبيعت شهر مدينه در آن زمان محله محله بود الآن هم اگر دقت کنيد همين جوره مثلاً چهل تا، پنجا تا خانه يکجا بود، چهل تا، پنجا تا، و حتی گاهی اوقات عشير، مثلاً امادوا علی الديار، نمیدانم چيه آن حديثی
7: 11
که در آن شعر دعبل، دور علی و
10: 11
و عقيل و جعفر يک دور داره خانهها، اينها حالا همين جور که ايشان نوشته دوره، مثلاً اينجا مجموعه خانههای مثلاً مربوط به عقيل بوده، اينجا مجموعه خانههای مربوط به جعفر بوده و الی آخره ظاهرش هم همين طوره مثلاً سه منطقه در مدينه در اختيار يهود بوده يک منطقه مثلاً در اختيار بنی سلمه بوده، يا مثلاً در اختيار فرض کن اوس بوده، خزرج بوده، بطونی که اوسع و خزرج، و مقدار زيادی از خود مدينه موات بوده اين صحابه که بعد آمدند، مهاجرين که آمدند مدينه اينها ورداشتند قطعه قطعه گرفتند خود زمين پيغمبر، خود خانه پيغمبر که الآن داخل مسجده، خود مسجد پيغمبر اينجا خانه ابوايوب بوده خانه ابوايوب نزديک بقيع بوده اين طرف خانه ابوايوب پيغمبر يک قطعه زمين را برای خودشان گرفتند اين منزل پيغمبر شد يک قطعه زمين را به عنوان مسجد گرفتند که هزار و سه صد وخردهای متر، هزار و سه و چهل يک و چهل دو متر خود مسجد اصلی است که رسول الله قرار دادند، دور تا دور مسجد هم تکه تکه مهاجرين و انصار، مهاجرين گرفتند يکش را اميرالمؤمنين گرفت که نزديک پيغمبر آن ورش هم که الآن هم نوشته ابوبکر گرفت اين ورش خانه حفظه بوده که الآن ممّر هست، راه از طرف، از آن که بخواهيم از طرف بالای قبر رد بشيم اين خانه حفصه است که خرابش کردند جزو مسجد قرارش، الی آخره حالا من نمیخواهم شرح مطلب مثلاً خود بقيع مقبره نبوده من چند دفعه عرض کردم بقيع يک تکه زمين، بقيع مرتفع بود مثل تپه، ما مثلاً میگيم تپهای کوچک آنها میگفتند بقيع، در زبان عربی اين متعارف بوده اگر آن زمين صاف يک تکه بالا بوده میگفتند بقيع پايين بوده میگفتند نقيع با نون اشتباه نشه بقعه يعنی بالا آمده، مال الآن مثلاً میگيم مرداب در نزديکی مدينه جای بوده که زمينش پست تر بوده آبها آنجا جمع میشدند و لذا حالت يک مرتعی بوده حماها رسول الله لفرس المجاهدين، يعنی قروق کرد رسول الله آنجا را گفت که کسی ديگه از اين حق نداره از اين مرتع استفاده کنه، خاص اسبهای مجاهدين باشه، يک بحثی هم هست الآن تو دولت میتونه يک جاهای معينی را برای کارهای معينی قرار بده که بحث حمی باشه قروقگاه، در آنجا هم در بحث به اصطلاح ولايت به مناسبتی متعرض شديم اين کار را خود پيغمبر هم کردند پس در مدينه نقيع بود و بقيع اشتباه نشه، اين بقيع هم ملک کسی نبود قبرستان هم نبود، اينجای که الآن قبور ائمه(ع) هست اين يک تکه را عقيل احی کرده بوده خانه ساخته بود، اين خانه عقيله اصلاً، من يک وقتی هم عرض کردم و انصافاً اين قصه را اين آقای سمهوری برای ما، سمهوری در کتاب وفاء الوفاء مشکل را حل کرد، نوشته اينجا خانه عقيله و اين ائمه را در سرداب خانه عقيل زير زمين داشته، البته اينجا قبرستان نبوده که مثلاً در طول زمان کس ديگهای پهلوش دفن بکنن، مثلاً اينجای که الآن قبر ام البنين آقايون زيارت میکنن عمه پيغمبر درست چسبيده به خانه خود زبير اين را هم نقل میکنه ايشان، اين مراد خرج الناس يتعادون يتخاطون مرادش احی بوده ببينيد حالا چون اعراب بوده درست نفهميده، يعنی میخواسته بگه که مردم در مدينه هي تکه تکه زمين گرفتند به اسم خودشان خانه ساختند راست هم هست من ديروز عرض کرديم مطلب ايشان شاهد تاريخی نداره، اگر مراد ايشان اينه پس مراد ايشان از سبق به قرينه احی مرادش احيائه، نه حق السبق،
س: تو مدينه پيغمبر اين را گفتند
ج: بلی، در
س: حالا مدينه محله کشاورزی بوده آباد بوده و مردم خودشان داشتند
ج: زمين بلی
س: حالا مکه جنگجو بودند مدينه کشاورز بودند
س:
2: 15
ج: مکه ملک نمیشه در روايات داره زمين مکه ملک نمیشه فتوی هم داره، ابن حزم فتوی میده اصلاً میگه اجارهای، اين اجارهای که الآن داره ايام حج میگه جايز نيست،
س: خب به هر حال به خاطر مدينه گفته
ج: لاتوجر دورها،
س: مدينه آباد بود خود آن آب زيادی داشت
ج: مکه که، مکه اصلاً ملک نمیشد، لاتوجر دورها و لا ارباحها، ابن حزم میگه ولذا ايشان قائله که اگر که حجاج آمدند بايد مجانی در اختيارشان بگذارند حق ندارند اجاره بدن، ملک نمیشه زمين مکه ملک نمیشه ما اصلاً از بحث خارج شديم، علی ای کيف ماکان آباد بود چون آبادش با نهر نبود با آب بود مقدار آبی که میکشيدند حالا اين آب میکشيد به اندازه دو هکتار آباد میکرد همان،
س: يعنی اصلاً قبل از اين که پيغمبر هم بيايد منظورم اينه که اطرافش مشکل نداشت
ج: نه عرض کردم اصلاً سور نداشت هيچی محله محله بود،
س: يهود بودند اينها آبادانی
ج: سه طبقه يهود بودند آبادانی زياد نبود، مثلاً يک طبقه از يهود فقط تجار طلا بودند يک طبقهشان ملک داشتند يعنی زراعت داشت، نوشتند همه را نوشتند، دقت میفرماييد يک نواخت نبود، فقط توش قرغک، قرغک يک نوع خاره، بين درخت و خار يک درختچک خارهای درشت يک نوع درختيه، يک نوع درختچه است به اصطلاح خار مثلاً سی چهل سانتی نيست از،
24: 16
صد و بيست سانت هم گرفته، اين را به اصطلاح به قرغک میگفتند اصلاً اين خالی بوده و لذا عقيل يک تکهاش را برای خودش خانه ساخت، زبير برای خودش خانه ساخت، پس مرادی اين روشن شد و انصافاً اگر مراد حديث اين باشه هيچ مشکل نداره، پس حق سبق از تو اين در نمياد حق سبق در مثل مسجد و بازار و اينهاست که يک فرد بره آنجا بنشينه جانمازش بنشينه تا مادام جانمازش هست اولويت داره اين مال ملکه مال حق سبق نيست، پس اشکال آقای خويي که اين روايت در باب حق السبقه، به عکس اين روايت در ملکه نه در حق السبق، چرا فقهای ما حق السبق فهميدند، چون متن فهو احق به را آوردند، آيا ما متن فهو احق به را پيش اهل سنت داريم خير نداريم، البته ما متن فهو احق به را نداريم ديروز عرض کردم چون برای اين که اين مطلب بهتر استيعاب بشه احق به ما در مصادر اهل سنت و حتی بعضی از مصادر ما در حقيقت در دوجا داريم يکی همانی است که ما الآن حق سبق بهش میگيم يعنی مثل مسجد و بازار و اين جور چيزها اين روايت من ديروز عرض کردم در کتاب جلد ششم سنن بيهقی السنن الکبری جلد ششم در صفحه 150 و 151، آنی که مربوط به اميرالمؤمنينه، صفحه 151 ديروز در درس هم عرض کردم با حذف اسناد چون فائده نداره چندان به حساب برای ما، حدثنی الاصبغ ابن نباته المجاشعی از بزرگان اصحاب حضرت اميره، جليل القدر هم هست ان علياً رضی الله عنه خرج الی السوق اين مراد حتماً اين است که يک منطقه کوفه چون من عرض کردم کوفه در ابتداء که بنا شد چون پادگان ارتشی بود، شهر نبود بصره که ساخته شد شهر ساخته شد، کوفه در سال دوازده هجری ساخته شد کوفه، و بصره در سال هفده هجری به اصطلاح خودشان مدينه اسلاميت است مصر اسلامی، در بصره به عنوان شهر ساخته شد اما کوفه به عنوان پادگان ارتشی ساخته شد و لذا چون عشاير مختلف هم بودند حالت خيمه داشت کوفه
51: 18
خيمه يعنی به اصطلاح محل اجتماع، مثلاً فرض کنيد همدان سه صد نفر از عشيره همدان بودند يکجا بودند خيمه داشتند بعدها اين را به چند قسمت کردند که در روايت ما هم داره اتباع کوفه اين اتباع يک ترتيب شهر بندی کوفه است که بعد هم چهار قسمت شد که حضرت امير هم، من وارد بحث کوفه نمیشم چون طولانيه، آن وقت اين خيمهها فرض کنيم دويست تا خيمه يکجا بود پانصد تا خيمه يکجا بود اين فاصلهها وسطش فضاهای خالی بود اين فضاهای خالی آشغال میريختند آشغال میريختند، يک دفعه فرض کنيم
23: 19
به قول ماها، مینشستند،
28: 19
میدادند صحبت میکردند اينها معروف شد به کناسه، و اين کناسهها را به خاطر آن عشيره کناسه همدان، کناسه نخع، به خاطر آن عشيره يکی از کناسه هم کناسه معروفی است که بعدها وقتی میگن کناسه در کوفه مراد همان بود اين هم همانجای بود که تقريباً ميدان بزرگ شد غالباً شيعه همانجا مینشستند بعد از ظهرها برای استراحت برای گله، برای صحبت ولذا هم وقتی که حضرت زيد را به ديدار کشيدند دستور داد تو همين کناسه دار بکشند يعنی مرکز تجمع شيعه، که تا چهار سال هم ايشان روی دار بودند در جلو چشم شيعه که عبرت بگيرند ديگه مخالفت با نظام نکنن، ان علياً رضی الله عنه خرج الی السوق مراد از اين کلمه سوق در اينجا، چون حضرت امير اساساً مدينه بودند خب میدانيد بعد از جنگ بصره ايشان ديگه مدينه بر نگشتند آمدند کوفه در سال سی و هفت، وقتی که آمدند ظاهراً به حضرت عرض شد که اينجا سوق بوده يعنی جزو همان زمينهای خالی بوده، آن وقت عدهای برداشتند آنجا اتاق برای خودشان ساخته بودند دکانش کرده بودند، فذا دکاکين قد بليت بالسوق، دکاکين که دکان باشه با دکه چون دکه جای مرتفع را میگن که ما چه میگيم الآن
س: سکو،
ج: مثل سکو مثلاً دکه و سکو، آن وقت چون دکان اساسش اولش يک مقدار مرتفع خاک میريختند بعد روش اتاقکی میدادند که در آن دکه هم مینشتند روی اين جهت بهش دکان میگن دکان و دکه از يک ماده اند فامر بها فخُربت، يا خَربت، خُربت حضرت فرمود نه بی خود حق ندارين جای را که به عنوان سوق بوده، فسويت بعد يک نواختش کردند آن سکوها و بلندیها را همه را جمع کرد، قال و مرّ بدور، ببينيد دور دور يعنی دار، جمع دار، مثلاً اينجا خانه بنی بکائه، همچنين که بنی بکاء نوشته، يا بَکاء نمیدانم حالا خودمان که ما بکال داريم همانی که خطبه متقين معروف است فقام اليه رجل يقال نوف بکالی با لام، شايد هم بنی بکال باشه اينجا که بکاء نوشته فقال هذه من سوق المسلمين فامرهم ان يتحولوا حتی خانهها را هم خراب کرد، هذه من سوق المسلمين به حضرت گفتند اينها مثلاً در اين فرصت سوء استفاه کردند، هستند بعضيا تو همين انقلاب اولش چند سالی يک کمی چشم دولت را دور ديدند خانه ساختند فامرهم ان يتحولوا گفت از اينجا برين، چون اين جای مسلمانهاست حق تصرف عمومیه، و هدمها آن خانهها را هم خراب کرد، قال و قال قال يعنی قال اصبغ ابن نباته و قال علی من سبق الی مکان فی السوق فهو احق به، اين کلمه احق به اينجاست نه من سبق الی مالايسبقه اليه مسلمون،
س: الی الليل هم داره اين
ج: تو روايت ما الی الليل هم داره اين تو روايت ما الی الليل داره آن کلمه ليل البته فتوی هم معلوم نيست بر او باشه قال(ع) من سبق الی مکان فی السوق فهو احق به، بعد میگه قال يعنی قال اصبغ فلقد رأيتنا يبايع الرجل اليوم هنا و غداً من ناحيةاخری اين هم همان کلمه الی الليله در حقيقت، يعنی مثلاً امروز بساطش را اينجا جمع کرده فردا يکی ديگه آمده آنجا پهن کرده اين رفته جای ديگه، اين هم کلمهاش مؤيد کلمه الی الليله،
س: و يأخذوا بالسوق کراهاً
ج: بعدش هم آن لايأخذ يعنی به خاطر خانههای که برای چيزهای که آنجا ساختند
س:
24: 23
ج: ها! اجاره نمیگرفتند، اين راجع به کلمهای، پس معلوم شد که ما در ماده حق السبق همين طور که آقای خويي اشکال فرمودند، آقای خويي فرمودند حق السبق تو اموال عامه و اوقاف عامه درسته حرف ايشان اما روايتش آن طور نيست روايتی که الآن ما داريم در سوقه دقت فرموديد و البته اين مطلب قبل از اميرالمؤمنين هم بوده مثلاً در اينجا در حديث بعدش نقل میکنه از ابی يعقوب قال کنا فی زمن المغيرة ابن شعبه خذله الله من سبق الی مکان فی السوق فهو احق به الی الليل،
س:
12: 24
ج: بلی، دقت کردين حالا پس روشن شد برای شما ما قاعده حق سبق را به آن اطلاقی که مرحوم آقای خويي نقل فرمودند و در کلمات آمده تا اينجا نداريم، آن وقت آيا اين مطلب يک اصل شرعی غير از حالا، چون امر المؤمنين خودش اصل شرعی است چون احتمال داره حکم ولايي هم باشه چون اگر حکم ولايي باشه مثلاً در روايت داره الی الليل، آن وقت ممکنه حضرت بگن تا سه شب يک هرکسی يک جايي گرفت تا سه روز آن اولی است، هرکسی يکجايي مثلاً بساطش را آورد تا يک هفته اولی است مثلاً بگيم اصلاً اين حکم ولايي است نه اين که حکم اوليه باشه الی الليل آن وقت اين اصل مطلب يک روايتی است که در صحيح بخاری هم هست، شايد البته آن تعبيرش عام تره به يک جهته، اما تعبير قانونی نيست تعبيرش اينه که اين تعبير از روايات صحيحه اهل سنته، عن ابن عمر ان رسول الله(ص) قال لايقيم الرجل الرجل من مجلسه ثم يجلس فيه، اين از يک جهت عموم داره چون اختصاص به سوق نداره، اما تعبير سبق هم نداره، يعنی به عبارت اخری اين همان نکتهای است که من کراراً عرض کردم کراراً مراراً يک نکتهای که در کل فقه اسلامی چه در قرآن چه در آيات مبارکه قرآن و چه در احکامی که در سنن آمده عدهای از احکام مثلاً به تعبير حکم مولوی آمده اما فقهاء حکم وضعی گفتند يا به تعبير حکم وضعی آمده اما حکم مولوی گفتند، اين که تحول در دوتا حکم اين به لحاظ ما هيچ مشکل نداره چون ما اهل بيت را شارح قرآن میدانيم، اين يکی از همان مشکلاتی است که میگن اهل سنت باش مبتلا، چون مثلاً ببينيد الآن اين حديث رسول الله به لحاظ آن مولويه، ببينيد حديث رسول الله اگر شما بخواهين تحليل قانونش بکنيد تحليل حکمش بکنيد به نظرم حکم مولويه، لايقيم الرجل، لا، يقيم الرجل من مجلسه ثم يجلس فيه، اما من سبق الی مکان فی السوق فهو احق به حکم وضعيه، آن وقت ما چون معتقديم که اميرالمؤمنين لسان رسول الله است فرق نمیکنه اين حکم مولوی با آن حکم وضعی يکيه، پس اصل اين در يکی از سنن رسول الله به لسان حکم مولوی آمده يعنی پيغمبر فرمود کسی يک جا نشست تو مسجد اين ديگه جاش معين نکرده سوق، اين حق سبق از توش در مياد اما مفادش ابتداءً حکم مولوی، حق سبق حکم لازمشه، لايقيم الرجل الرجل من مجلسه، ثم يجلس فيه، اين را اميرالمؤمنين در سوق تطبيق فرمودند من سبق الی مکان فی السوق فهو احق به، اين احق به اين تعبير قانونی است که الآن ما حق الاختصاص بهش میگيم يا به خاطر اينجا حق السبق میگيم دقت فرموديد البته ما اين روايت را به حکم قانونی بلی به حکم قانونی در يک روايت هم داريم اما بلی، به سند به آن صحيح نيست روايت اينه قال رسول الله حديث بعدی ما اذا قام الرجل من مجلسه ثم عاد اليه فهو احق به، که اين هم از فروع مسأله است که اگر يک شخصی تو مسجد نشسته بود فرض کنيم بلند شد رفت وضوء بگيره، يکی ديگه جاش نشسته بود اين فرعی داره که آيا اين حق سبق تا چه مقداره اين بايد يک علامتی بگذاره يک تسبيحی چيزی بگذاره؟ آيا همين که رفت ديگه حق او ساقط میشه يا همين طور که در بعضی از روايات داره
24: 28
تا يک شب هم نيايد ايشان اولويت داره تا شب هم که نيايد اولويت داره،
س: وقتی آن باشه
ج: ها! اين اينجا اين طوره اذا قام الرجل من مجلسه ثم عاد اليه فهو احق به فقام رجل من مجلسه فجلست فيه ثم عاد فاقامنی ابوصالح، ابوصالح راويه، اقامنی ابوصالح،
47: 28
بلند بشيد چون پيغمبر گفت اين را هم دارند اين را هم دارند که ابودرداء قال کان رسول الله اذا جلس و جلسنا حوله فقام فاراد الرجوع نزع نعليه، اين که ما میگيم تسبيحش را آنجا گذاشت، عبايش را آنجا گاشت، نزع نعليه او بعض مايکون عليه فيعرف ذلک اصحابه فيثبتون يا يُثبتون میگه بلی پيغمبر میخواهد برگرده چون يک چيزی گذاشت، پس دوتا حديث هم باز در اين جهت هست در اين که آيا به مجرد عود اولويت داره يا نداره؟ که فعلاً الآن مورد بحث ما نيست پس بنابراين ما به اين نتيجه رسيديم که اين روايت را بايد ببينيم آيا حديث من سبق آيا ناظر است به مسأله به اصطلاح حق سبق يا به قاعده، يک کتابی است به نام جامع صغير، مال به اصطلاح سيوطی انصافاً کتاب شيرينيه شبيهش به فارسی که تقريباً مقدار زيادش هم ترجمه همان کتابه، کتاب نهج الفصاحه، يک آقای چاپ کرده به اسم کلمات رسول الله از همين جامع صغير بيشترش را گرفته، در جامع صغير کلمات رسول الله را به ترتيب حروف هجائی آورده جلال الدين سيوطی شافعی آن وقت اين منابع هم که از علمای شافعی است انصافاً هم بعض جای شرحشه، يک چندجايي به نام فيض الغدير چاپ کرده و يکی از کتابهای بسيار مشهوره الآن در بين اهل سنت برای ارجاع و حوالات اين کتاب فيض الغدير در کتاب سيوطی اين طور نوشته من سبق الی مالم يسبقه اليه مسلمون فهو له دال، دال رمز ابوداوده،
35: 30
عن ام جندب معلوم نيست اين ظاهراً اشتباه کرده بعد يکی از خوبیها اين کتاب جامع صغير که خيلی نادر استنثاء شده ارزيابی حديث هم میکنه آقايونی بخواهن بفهمند اين حديث ايشان را بعد بين قوسين بين پرانتز حالا بين پرانتز از اين چاپهای جديد شده نوشته صح، يعنی سند حديث هم صحيحه، حکم به صحت سند اين حديثه، من يک مقدار شرحش را از کتاب فيض الغدير میخوانم چون فوائد خوبی داره ايشان میگه قال البيهقی بلی ديگه حديث اراد احياء الموات، روشن شد مرادش حق سبق نيست مرادش احياء مواته، دليل آنها فهو له،
س: بحث تحجير
ج: بحث تحجير و بحث اصلاً زمين مال همه است هرکه احياء بکنه اما هر کسی کانما اين جوره هر کسی احياء کرد ملکشه، و در مقام احياء هر کسی زود تر احياء کرد بر ديگری مقدمه ملک اونه، هر کسی زود تر آمد اينجا را احياء ديگه کسی ديگه نمیتونه بيايد بگيره ديگه احياء تمام میشه يا به اصطلاح آقايون ما احياء از قبيل صرف الوجوده، از قبيل وجود ساری نيست که من بيايم احياء بکننم يکی ديگه بيايد احياء بکنه، يکی ديگه هم بيايد، نه احياء از قبيل صرف الوجوده، صرف الوجود ديگه وجود دوم نداره به همان وجود اول محقق میشه تا من احياء کردم ديگه محقق شد تمام شد ديگه دوم و سوم اين
4: 32
مراد همان احيائه و قال غيره ببينيد يحتمل ان يراد بماء واحد المياه اين نسخه من سبق الی ماء را گرفته، ويحتمل کون ما موصوله اين همان مشهوره الی مالم يسبقه و جمله لم يسبق صلتها و کونها نکرة و
31: 32
معنی شئ و الاخيران او الاخير اولی کانها اعم و الحمل عليه اکمل و اتم فيشمل کل عين و بئر و معدن، کملح و
46: 32
فالناس فيه سواء فمن و من سبق بشئ منها فهو احق به، ديگه نه در مقام ترجمه احق آورده حتی يکتفی و شمل من،
2: 33
لبقعة من نحو مسجد او شارح يعنی اضافهای بر اين که ملک را اثبات میکنه به درد حق السبق هم میخوره ايشان اين منابع و يشمل بلی من مسجد و شارح البته ايشان بعد حالا عرض میکنم بعد خودش بر میگرده يعنی اشکال میکنه و خرج الکافر مالم يسبقه اليه مسلمون فلاحق له بعد میگه و قوله فهو له يعنی فهو احق بما سبق اليه من غيره يبدل منه بکفايته، ف
39: 33
يعنی اگر زيادی شد بيرونش میکنن از آنجا هذا ما قرره جمع شارحون که گفتند اين فهو له شامل احقيت هم بشه و من وقف علی طلب الحديث و تأمله امن ان المراد انما هو احياء موات اين نيست، حق سبق از اين روايت در نمياد و لذا اختصر عليه الامام البيهقی فذکره غيره، به نظرم فذکر غيره
10: 34
يک ذکره بايد اولش اضافی باشه و استرسال يعنی انسان تند تند حديث را رفته فهميده تأمل حق تأمل نکرده مع ظاهر اللفظ، مرادش از ظاهر لفظ فهو له، اين با حق السبق نمیخوره بعد نوشته ابوداود و زياد مقدسی بعد نوشته عن ام جندب کذا رأيته فی مسودة مؤلف بخطه، من غير زياد و لا نقصان، بعد از ام جندب چندنفره الی آخره ديگه نمیخواهد بگم و الذی فی ابی داود انما هو عن ام جنداب بنت سميه عن امها سوده عرض کردم سه تا زنه، بنت جابر عن امها عقيله، آن يکی سميه اينجا نوشته، اما بيشتر ضبط کردند نميله ايشان به
2: 35
نميله از اين مورچه کوچولو مثلاً مورچه کوچک، عن امها عويله بنت اثمر عن ابيها اثمر ابن مضرس طائی، عن رسول الله و هکذا هو فی الاصابه، مرد ملای هم بوده به خط الحافظ، يعنی اين بنده خدا خط خودش را همين طور نقل کرده عازياً عازی چون زياد به کار برده میشه انشاء الله معنايش واضحه، از عين و زی، اخت الراء عزی، يعنی مناسبت، عازياً لابی داوند، يعنی ناسباً لابی داود، چون اين را در کتب حديث عزاهم معزی عازی اين طوری زياد استعمال شده و لذا توضيح دادم، بعدش هم در کتاب رساله ابن حجر اين طور گفته و قال اسناده جيد، نگفته صحيح، بد نيست يعنی ما از اينها بدی نديديم يعنی توفيق هم نشدند و سبقه الی ذلک ابن الاثير و غيره فذهل المصنف اين که مصنف يعنی جناب سيوطی برداشته صح اين غلطه، حديث بايد میگفت جيد، فذهل المصنف عن ذلک کله، قال البغوی بغوی به اصطلاح از علمای، چندتا دارند بغوی اين منطقه بوده شهرکی، روستايي بوده، منطقهای بوده، شهری بوده نزيک هرات به نام باغ، اسم آن باغ باغ بوده، الآن نمیدانم موجوده يا نه؟ به اسم ديگری است نمیدانم، منطقه را به نام خبر ندارم، در قديم به اسم باغ، نسبت به او هم بغويه و لذا هم به فتح بخوانين بُغوی بعضيا میخوانن غلطه، بغوی نسبت به باغ به اطراف حرمه، قال البغوی لا اعلم بهذا الاسناد غير هذا الحديث و قال ابن سکن ليس لاثمر الا هذا الحديث الواحد روشن شد پس ما الآن آن چيزی که داريم معلوم شد چيزی به نام حق سبق روشن نيست اين تا حالا يک مطلب که آيا متن فهو احق به ثابت هست اين راهی که فيض الغدير نقل کرده منابع از بعضياشان که هو له را اعم بگيره، يک راه ديگری من به ذهنم رسيده که شايد آن کسانی که منابع از آنها نقل کرده نظرشان به آن راه باشه فردا عرض میکنم که آنها از هو له دو تا معنی فهميدند هم ملک فهميدند هم حق السبق فهميدند همين هو له را حمل کردند بر اعم از ملک، میشه راهی پيدا کرد فردا عرض میکنم نکتهای ظريفی است حالا عرض میکنم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.