ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387 (29)

دروس خارج فقه سال 88-1387 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1387-29

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث درباره آياتی بود که تمسک شده به آنها برای عدم جواز انتفاع به نجس العين و انصافاً اگر مناقشاتی دو روز گذشته ما هم نباشه مادام که خود نجس العين به اين وضوح در خود آيات و روايات نيامده بخواهيم از آيات استفاده بکنيم حرمت انتفاع را به نجس العين مطلقاً انصافاً خودش فی نفسه قصور داره مگر اين که منهج استدلال عوض بشه، يعنی يک روش ديگری برای استدلال گرفته بشه و آن اين که به عکس اين تصور که ابتداءً نجس العين بودنش ثابت بشه بعد حرمت جميع انتفاعات، بگيم نه از حرمت نجس العين بودنش در مياد به عکس، همين که حرم عليکم الميته از اين در مياد که نجسه، به عبارت ديگر تحريم انتفاعات، تحريم مطلق يک شئ به معنای نجاستشه، يعنی محروميت شما، به اصطلاح شارع برای اين که شما را محروم بکنه از آن اين است که مثلاً می­گه دست بهش نزن، تو زندگی­ات وارد نشو، باش نماز نخوان در حقيقت آن­ها از محروميت سرچشمه گرفتند نه حرمت انتفاع از نجس العين بودن، آن وقت اين طور مدعی بشيم که يک مقدار را شارع مقدس به تعبير قرآنی قرار داد، بقيه را پيغمبر محروم کرد، چون طبق اين اصل قرآنی محروميت هم مساوق با نجاست، نجاست هم در مياد از محروميت انتفاع پس بگيم نجس العين مطلقاً ولو فيمابعد پيغمبر فرمودند بول نجسه مثلاً غائط نجسه، چون بول و غائط که در قرآن که ذکر نشدند علی ای کيف ماکان انصاف قضيه از مجموعه­ای آيات مبارکه­ای که الآن ما در اختيار داريم عنوان مسأله نجاست در نمياد مگر با يک ملازمات و با شواهدی و با شرح سنت و سنت رسول الله، و الا خودش فی نفسه ما از اين آيات عنوان نجس العين را در بياريم انصافاً در نمياد.

و اما مجموعه سنت رسول الله در مدينه آن هم نه در مکه، عرض کردم سابقاً ما حرمت انتفاع را گاهی اوقات، به اصطلاح سنت قوليه رسول الله داريم که مثلاً می­گه لاتنتفعوا به، لاينتفعوا به، و گاهی اوقات ما حرمت انتفاع را از عمل خارجی انتزاع می­کنيم مثل اين که دستور بدن شراب را بريزين، يا دستور بدن سگ را تو خانه و زندگی­تان نيارين، فرض کنين حتی اولاً که خريد و فروش را مطلقاً اجازه ندادند، علی قول حتی عرض کردم عده­ای مطلقاً اصلاً خريد و فروش را اجازه نمی­دن، حتی صيد، حالا سگ صيد را اجازه دادند، سگ شکاری را اجازه دادند، پيغمبر اکرم برای انتفاعش يک نحو از انتفاعاتی که سگ دور و بر آدم نيست مثل گله، مثل فرض کنيم باغ، سگی که برای باغه، برای گله است حتی سگ خانه را که سگ نزديک زندگی انسانه در مشهور روايات آنها ندارند کلب الحراس را ندارند همان باغ و گله را دارند آن هم که انتفاعش جايزه آن هم اين جوريه پس بنابراين مثلاً از اين که پيغمبراکرم اين را دور کردن از زندگی بفهميم انتفاع به او جايز نيست، يا مثلاً ميته را دور کرده يا در روايت داره که وقتی تحريم خمر شد دستور دادند خمرها را و شراب­ها را تو کوچه ريختند، همين که دستور دادند بريزند يا دستور ديگری بنابر روايت ديگری که باز در کتب اهل سنت هست، حتی دستور دادند خيک­ها را با چاقو پاره کردند، خود اين ريختن به معنای عدم انتفاعه، پس بنابراين ما می­توانيم، يعنی ما بخواهيم در اينجا بررسی بکنيم بايد مجموعه­ای اين شواهد من اخيراً توی اين بحث نهی در معاملات عرض کردم، يک نکته­ای که اصولاً ما در فقه اسلامی داريم که اين نکته مثلاً ممکن است در قوانين فعلی ما به کار نبريم، مثلاً در قوانين فعلی ممکن است هرجا نهی باشه صريح باشه مثلاً با فلان دولت معامله نکنين، با فلان دولت خريد و فروش نکنين، يا مثلاً خريد و فروش اين اشياء ممنوعه مثلاً چند چيز، ممکن است ما خريد و فروش را اين دولت­های ممنوعه، خريد و فروش با اين طائفه ممنوعه، ببينيد همه را يک تعبير می­کنيم می­گيم خريد و فروش ممنوعه است، حالا آن بحث می­کنيم که آيا ممنوعه است به معنای حرمته، يا به معنای حرمت و فساد هردو، آن وقت يک مشکلی ديگه­ای داريم در فقه اسلامی، و آن اين که حتی تعابيری که ما بریا نهی در عبادات، يا نهی در معاملات داريم يکنواخت نيست، نه تعابير قرآنش يکنواخته، نه با مجموعه­ای تعابير سنت يکنواخته، مثلاً ما در قرآن داريم ذروا البيع بيع را رها کنيد لاتبع نداريم، لذا عده­ای از اهل سنت گفتند اگر لاتبع بود دلالت بر فساد می­کنه، اما ذروا البيع دلالت بر فساد نمی­کنه، ببينيد ما الآن در قوانين بشری عادتاً تعابير يکنواخت شده، و لذا در قوانين بشری بحث ما اگر هم برفرض باشه بحث اصوليه هميشه، اما الآن ما در قفه اسلامی بحث مان هم فقهی است هم اصولی، مراد من از اصطلاح بحث فقهی يعنی مراد من موردیه، اگر يک جايي را موردی بخواهيم کنيم اين بحث فقهيه، و به طور کلی و قاعده و قاعده­مند و نظام­مندی بررسی کنيم بحث اصوليه، ما در شريعت مقدسه يک: افعالی از رسول الله داريم که طبيعتاً ما الآن در قوانين بشری بحث افعال نداريم الآن، مثلاً پيغمبر اکرم دستور دادند شراب را ريختند اين يک فعل خارجی است اين می­خواهد ترجمه بشه به فقه، دقت بکنيد اين را می­خواهيم ترجمه­اش کنيم به فقه، وقتی ترجمه­اش می­کنيد چه می­گيد: لايجوز الانتفاع بالخمر الآن فرض کنيد مثلاً به اين که درسته ممکن است گاه گاهی هم مثلاً مواد مخدر ترياک هيروئن را بسوزانند، اما اين اول يک ماده قانونی داره بعد می­سوزانندش، اما الآن در فقه اسلایم به عکسيم اول يک فعلی خارجی داريم آن فعل را می­خواهيم من می­خواسم سر اين که اين هزار و چهار صد سال فقهای اسلام کلاً با همديگه اختلاف دارند آن سرش را عرض بکنم که بدانی از کجا پيدا شده، هر کدام مثلاً از عمر يک چيزی نقل شده، دليلش آنه، از آن يک چيز نقل شد، اين­ها نکات فنی­اش ما در اينجا يک فعل داريم اين فعل را می­خواهيم ترجمه کنيم به ماده­ قانونی، پيغمبر اکرم دستور دادند که مثلاً شراب­ها را بريزند، اين را ما ترجمه­اش کنيم چه می­شه؟ آيا اين جور ترجمه کنيم خوردن شراب حرام است، چون پيغمبر دستور دادند بريزند، دو خريد و فروش شراب حرام است مثل خوردن، سه کل انتفاعات به شراب هم حرام است، چهار حتی انتفاع هم باشه يا نباشه، نگه داشتن شراب حرام است اصلاً شما يک جام شراب نستجر تو اتاقتان آن بالا می­گذاريد دست کسی هم بهش نمی­رسه، توی جام توی فرض کنيم بطریهای است که می­ريزند برای نمايش و قشنگی و درش را هم قفل کرده هيچ کس هم نمی­خوره اصلاً خود اين نگه داشتن حرامه، ببينيد ما هميشه اين را در فقه اسلامی با اين مشکل رو به رو هستيم، اين را هميشه بدانيد اين بعدها آمده ترجمه شده يکی از فوارق اساسی مذهب اين خود دين که درش بود، مذهب­های اسلامی هم همين جا درست شد مثلاً شيعه می­گفت اگر بناست ترجمه کنيد فقط از طريق علی ابن ابی طالب و اهل بيت، اهل سنت در ترجمه توسعه دادند گفتند از صحابه، هرکدام صحابه شد عده­ای شان گفتند نه مثلاً آن محيط مدينه تلقی به قول کرده، چون محيط رسول الله بوده، عده­ای شان گفتند نه صحابه هم ارزش ندارند مثل ابوحنيفه، گفت صحابه هم، حالا صحابه ورداشتند از اين حکم فهميدن مثلاً بيعش جايز نيست من نمی­فهمم معنا را از ريختن شراب نمی­فهمم که بيعش جايز نيست، صحابه هم رجال نحن هم رجال، يعنی کلاً دنيای اسلام و مذاهب اسلامی تمام اختلافات شان در واقع به اين نکته بر می­گرده، آن وقت دقت بکنيد يکی ما فعل داريم ترجمه فعل يک مشکل داره، لفظ هم که مياد باز، مثلاً ذروا البيع داريم، مثلاً داريم حرمت عليکم نسائکم داريم، امهاتکم اينجا تعبير به حرمت شده ما تعبير ديگه داريم فرض کنيد و لاتعزموا عقدة النکاح، اصلاً مادامی که خانم در عده هست حتی نيت نکاح هم نکنيد و لاتعزموا نگفت لاتنکحوا ببينيد حتی نيتش را هم نکنيد به فکر تان هم خطور نکنه و لاتعزموا عقدة النکاح من همين در بحث اصول ديروز عرض کردم شايد يکی از اسرار اين که عده­ای از فقهای اسلام اختصاص به اهل بيت نداره عده­ای از علما در اسلام اين جور فهميدند که اگر کسی عقد نکاح در ايام عده بست حرمت ابديه، حالا جای ديگه اين طور نيست، اينجا حرمت ابديه؟ چرا اين شايد يکی از عللش اين باشه که اينجا نهی به عزيمت خورده نگفت و لاتنکحوا مثلاً و لا تنکحوا ما نکح آبائکم آنجا به خود فعل خورده تعابير کاملاً مختلفه، اما اينجا داره ولاتعزموا عقدة النکاح اصلاً قصد نکنيد آن وقت معناش اينه که اگر کسی تخلف کرد و انجام داد ديگه اين قصد برای او محقق نمی­شه يعنی حرمت ابدی، ببينيد ما آمديم با يک تغيير سياق اصلاً معلوم می­شه يک حکم جديد در آمد، يک دفعه می­گيد خيلی خوب و لاتنکحوا ما نحک آبائکم اگر رفت بر زن پدرش که مادر خودش نيست عقد بست اين عقد باطله خيلی خوب، حالا مسأله ازداج بعدش به هر حال احتياج به عقد نداره اما اين که بگيم نه اضافه بر بطلان فلانجا مثلاً و لاتجمعوا بين الاختين درست شد، حالا رفت بر اخت الزوجه است عقد بست خب ما می­گيم عقدش باطله، حالا بعد از اين که زنش را طلاق داد، می­تونه اخت الزوج حرمت ابدی نيست ببينيد اينجا حرمت ابدی نمياره، اما در عده­ای نکاح، عده­ای وفات حرمت ابدی مياره، يعنی شما ابتداءً ممکن است عجب بکنيد چطور شد مثلاً فقهای صدر اول حتی با اين که در اين مسأله روايت ندارند از رسول الله دقت کنيد خيال نکنيد فقط روايات ماست در اين مسأله از صحابه هم دارند که اگر عقد فی ايام العده تحرم عليه مؤبداً، خب اينجا هم داريم لاتجمعوا بين الاختين و لاتعزموا عقده النکاح، چطور شد؟ اين جوابش اينه که اين­ها نيامدن مسأله را اصولی صرف بررسی بکنن اين يک ظرافت کاره مسائل ظرافت­های فقهی هم گاهی داره، ما يکی از مشکلاتی که داريم يک مشکلی که حالا فعل که يک مشکل بود يک مشکل ديگه اين که الفاظی را که داريم اضافه بر اين که در بحث اصولش بحث کردند که آيا فساد حرمت معامله موجب فسادش می­شه يا نمی­شه؟ اضافه بر آن بحث آمدند جهات لفظش را هم مراعات کردند يعنی جهات فقهی به تعبير بنده که اين مثلاً در يک مورد به اين صورته، در يک مورد به اين صورته، تو روايات هم همين طوره لاتبع ماليس عندک داريم، مثلاً نهی به لاتبع خورده باشه، تعابير ديگه هم داريم، نهی النبی عن بيع الغرر هم داريم آيا آنجا اثبات فساد می­کنه يا نه؟ لاتبع ماليس عندک اثبات فساد می­کنه يا اثبات تعليق می­کنه که بيع فضولی را بعضيا تعليقی می­دانن برای اين جهت، بعضيا هم بيع فضولی را باطل می­دانن مثل مرحوم نراقی می­گه لاتبع ماليس عندک يعنی باطله، عده­ای هم گفتند نه برفرض هم باشه مرادش اينه که معلق به اجازه طرفه، بيع تام نيست نه اين که اصلاً بيع نيست و الی آخره من ديگه نمی­خواهد وارد اين قسمت­ها بشم که خودش طولانيه، پس ما الآن در اين جهت مشکل اساسی خودمان را بيان بکنيم ما در مجموعه­ای اموری که به عنوان نجس العين داريم يکش بوله مثلاً که ما چيزی در اين جهت از رسول الله در خود نجاستش مثلاً داره که يک کسی آمد تو مسجد النبی بولی کرد اجلکم الله دوتا دلو بزرگ آب ريختند خب اينجا توش در نمياد که انتفاع به بول جايز هست نيست، و هکذا غائط و هکذا منی، در منی که اصلاً اختلاف دارند خودی سنی­ها عده­­ای زياد شان از عايشه هم نقل شده که منی را طاهر می­دانن اصولاً، و نجس العين نمی­دانن حالا آن بعضش انتفاعش را جايز باشه يا نباشه، يک بحثی پس ما داريم در سنت که عده­­ای از اين­ها خيلی صريح ذکر نشده انحاء انتفاع به آن­ها اين قسمش، يک قسمی از اين­ها چيزهای است که بعد حالا آن هم محل کلام بوده نجاستش برفرض هم ثابت بشه محل اين بوده که آن کاری را که رسول الله انجام دادند، مثلاً ريختن خمر آيا اين انتفاع برايش جايزه هست يا نه؟ اين دوتا، سوم: يک مواردی است که ما از رسول الله داريم سنن قوليه رسول الله است مثلاً در باب ميته، از پيغمبر سؤال می­کنن که اجربه مجرب اين­های که مرضی که گری دارند، با روغن ميته پيغمبر فرمود نه، هيچ به درد نمی­خوره يا در همان قصه­ای که اخيراً عرض کردم مقدار از روغن که بدن موش هست پيغمبر فرمود بريزنش، در خود بقيه روغن هم يکی متنی هست بريزنش يک متنی هست که لاتنتفعوا به و لکن استصبحوا به، ببينيد نهی انتفاع شده يعنی ما انحاء تعابير داريم مثلاً يک تعبير داريم  باز در باب جلد ميته که يک حيوانی پيغمبر رد شدند ميته افتاد بود لاغر بود يک بزی لاغری بوده گوسفند لاغری بوده بعد مرده شده حضرت فرمودند به اين که آن­ها که اين جور نقل می­کنن، هلاّ اخذتم بجلدها بدبغتموه فانتفعتم به تو بعضياش فانتفعتم نداره، تو بعضی از نسخ، يعنی بعضی از طروق حديث پيش اهل  سنت فانتفعتم به نداره خب اين از اين چه می­فهميم؟ از اين فهميم که دباغ از آن ور هم از رسول الله نقل شده ايما اهاب دبغ فقد طهر، دباغی که بشه پاک می­شه ببينيد اين­ها را دوتا را با همديگه گذاشتند پس اين طور معلوم می­شه که خود ميته قابل پاک شدن نيست، پوست ميته قابل پاک شدن هست جلدش قابل پاک شدن هست، پاک که شد انتفاع جايزه، يعنی چه؟ يعنی مادام که نجسه انتفاع جايز نيست اختلاف فقهاء سر چه می­شه؟ سر اين می­شه که آيا اين سنت رسول الله در وجود ميته است، يک قسمت ميته را که می­فرمود پاک می­شه حالا اگر متن آنها درست باشه که ما قبول نداريم متن روايتش را يک قسمت ميته را که می­فرماين پاک می­شه با دباغی بلا فاصله گفتند فانتفعتم به، انتفاع می­شه با قرينه مقابله يا به قول آقايون با مفهومش با قرينه مقابله يعنی آن قسمت گوشتش و استخوانش اين­ها قابل پاک شدن نيستند قابل دباغی نيستند اين­ها ديگه انتفاع بهش پيدا نمی­کنه، پس ما الآن يک مشکلی اساسی که داريم اين قسمته در روايت رسول الله(ص) اولاً ما راجع به عنوان نجس العين حديث نداريم اين يک، دو احاديثی که داريم متفاوته، سنن متفاوته، تو بعضياش ريختن هست تو بعضياش سؤال هست، تو بعضياش فرمودند بعد از دباغی پاک می­شه بعد از دباغی انتفاع هست، يعنی قبل از دباغی انتفاع نيست، و انصافش آدم اين احساس را می­کنه که در اين به اصطلاح اين شريعت مقدسه يک برخوردی با نجس العين هست من عرض کردم دقت بکنيد ما در بحث قوانين مثل بحث علوم، فيزيک، شيمی، شما تو بحث فيزيک يک مثلاً فرض کنيم يک آزمايشی يا يک کلامی از يکی از بزرگان شيمی يک معنای به ذهن تان مياد که فلان چيز علت فلان چيزه، اين معنا اول که خطور می­کنه هی فرض کنيد با پيدا کردن شواهد با کلمات چندتا عالم ديگه هی می­ره بالا، خودتان آزمايش می­کنيد طبق آن شرائط معينی که در علوم طبيعی، در علوم واقعی در علوم حقيقی به کيفيت آزمايش و حذف عوامل اساسی و غير اساسی، خيلی خوب، اين هی می ره بالا تا نرسه به آن درجه­ای وضوح قطعی می­گن به شما ابرازش نکنه آن را به صورت يک  علم نيست هنوز به صورت يک احتماله، در مورد اعتبارات قانونی هم همين طوره هيچ فرقی نمی­کنه، مثلاً يک فقيهی يک فتوی می­ده قطعاً به فتوای فقيه يک احساس در شما پيدا می­شه با يک خطور ذهنی، حالا اگر خودتان هم فقيه باشين لا اقل به اندازه­ای که کتبی داره مقلدش باشه نه يک حضور ذهنی است، آنچه که در اصول که در حقيقت معيار گرفته تو بحث حجيت در اصول، در آن حجيت اثباتی يا حجيتی که طريقيت داره حقيقت آن اين است می­آيد به شما می­گن اين خطوط تا چه درجه حجيت داره تا چه درجه نداره، و لذا ممکن است يک خطوری در ذهن تان بکنه اين خطور را بايد همين جور روش کار بکنيد تا درجات خطور بره بالا اضافه بر اين که درجات خطور رفت مناشئ­اش هم بايد معين بشه، اينی که مرحوم حجيت ذاتی گرفته می­خواهد بگه مناشئ مهم نيست چون ما از چهارتا روايت مستدرک با روايت ضعيفه و دعائم الاسلام و اين­ها هم ممکن است يک وثوق و اطميان برسيم، يک قطعی برسيم که حکم همينه، آن آقايونی که می­گن نه بايد حساب باشه، مدارک باشه، حجيت اين عقلائی است می­گنه نه بايد آن در، پس ببينيد ما در استنباط خودمان يعنی آنی که برای شما مهمه برای يک حکم يک مرحله­ای خطور داريم آن فی نفسه حجت نيست اين بايد بره بالا، آن درجه­ای که بره بالا چقدر بره ديگه همين اختلاف فقهاست، البته ما يک رأی شاذ هم داريم نسبتاً شاذ بين علمای ما به عنوان حق الطاعه، آن حق الطاعه می­گه خطور هم حجيت داره، چون حق الطاعه رو درجات احتمال رو حجيت کار نمی­کنه حجيت را تابع درجات احتمال نمی­دانه، حجيت را برخواسته­ای از خود قانون می­دانه يعنی ما بايد اصلاً اين را بررسی بکنيم که وقتی می­گيم اين برای ما حجيت داره اين به خاطر خود قانونه می­خواهد درجه احتمال باشه يا نباشه يا نه حجيت و آنی که احتجاجی طرفين می­شه اين تابع درجات احتماله، حق الطاعه در حقيقت می­گه نه، وقتی قانون حالا يک حق الطاعه معناش اينه، هرجا قانون بود خودش تنجز داره ما دنبال حجيت، دنبال احتمال نمی­ريم خود قانون فی نفسه تنجز داره يا ممکن است بگيم قوانين شرعی چون مقننش خداست آن­ها حجيت دارند دنبال خطور نمی­خواهد بری و لذا تا خطور هم پيدا نشه احتمال هم که خودمان می­ديم يعنی نه اين که خطوری که منشأ ديگری داره احتمال فی نفسه هم بديم اين خودش حجيت مياره، در مقابل اين خب چون مشهور قائل نيستند به حق الطاعه شروع می­شه مسائلی، ممکن است يک کسی من می­خواهم بگم هی ممکن است تا شما ببينيد که بعدها اگر اتخاذ مبنی کرديد ممکن است يک کسی بگه نه خود قانون و جعل حجيت نمياره اما لا اقل احتياط مياره، بگيم نه نه احتياط مياره نه فتوی مياره هيچ کدام حجيت نمياره تابع درجات احتماليم، احتمال ولو مستند به يک جهاتی باشه و خطور بشه يا حجيت مياره يا احتياط مياره، بگيم نه اين درجات احتمال از پنجا درصد که رد بشه مياره، اصلاً تا مدتها مسأله حجيت ظن که مرحوم شيخ مطرح کرده، اين در حقيقت در اصطلاح اهل سنت تحری بود، تحری اينه که شما از پنجا درصد از نسبت تساوی رد بشين، اين می­شه تحری، يعنی اخذ به احری، ما در باب قبله اين جوره، تحری می­کنيم، يعنی اگر شصت درصد يک طرفه، مثلاً سی درصد يک طرفه ده درصد يک طرف، همان شصت درصد را می­گيرم و لذا بنای فقهای ما بر اين شده که تحری در مثل قبله قابل قبوله چون نص داريم تحری در باب وقت عده­ای زيادی از فقهاء قبول کردند تحری را گفتند ظن در وقت کافيه، عده­ای هم تفصيل قائل اند عده­ای هم مثل اين حقير سراپا تقصير اصلاً ظن را در باب وقت حجت نمی­دانيم در باب قبله می­دانيم در باب وقت نمی­دانيم علی ای کيف ماکان شبيه اين بحث تو اجتهاد هم مياد تو استنباط هيچ فرق نمی­کنه اين را من سابقاً عرض کردم، ببينيد اين فقيه می­گه من وقتی اين چهارتا فعل پيغمبر را با آن حديث يک استظهار می­کنيم ممکنه اين استظهار به نود درصد نرسيده اما شصت درصد که رسيده، ريختن شراب از يک طرف، از ميته سؤال می­فرماين می­فرماين نه، می­گن برای اجرب می­گن نه، پيغمبر می­فرماين نه، برای مثلاً در باب دهن می­گه لاتنتفعوا و لکن استصبحوا با اين که آن متنجسه، در باب ميته می­گه هلا دبغتموا جلدها فانتفعتم به يعنی از آور هم می­گه ايما اهاب دبغ فقد طهر اين­ها را که با همديگه جمع می­کنيم، احساس لااقل حالا نمی­گيم نود درصد، شصت درصد اين به حسب فقيه و تتبع فقيه بر می­گرده شصت در صد برای ما ايجاب می­کنه که پيغمبر اکرم انتفاع به نجس العين را مطلقاً مثلاً سگ را منافع سگ را آن منافعی که از زندگی انسان دوره قرار داده عرض کردم بعضی از اهل سنت که روايت کلب الحراس را قبول کردند قيد کردند سگ را تو خانه­ای خودش نياره، توی يک طرف خانه اتاق خاصی يعنی تو زندگيش به هرحال مخلوط نشه،

س: اين تجميع ظنون مثل ظنون عامه نيست که حجت نيست، چرا؟ يکی از اشکالات سنی و شيعه همين بود،ً نه سنی و شيعه اصلاً اين بحث در اجتهاد من ريشه­اش را برایتان باز کرديم می­گه همين مقدار برای انسان وثوق

پيدا، وثوق نه همين مقدار خطور مياد، اين احساس مياد حال يکی می­گه اين احساس موجب احتياط وجوبی می­شه يکی می­گه احتياط استحبابی می­شه يکی می­گه فتوا می­شه آنی که در تاريخ اسلام آمده می­خواهم بگم

س: احتياط شرعيه ديگه عقلی که نيست

ج: بلی ديگه اينجا آنی که در تاريخ اسلام آمده يعنی من برای شما مبانی کل فقهاء، ضعيف و صحيح و سقيم و سنی و شيعه و زيدی و ميدی همه را که باهم جمع می­کنيد احساس يعنی آن حالت اينه، در مقابل در فقه اهل بيت اولاً خيلی اسرار و يقين بود روی ظن نبود، اين کله ظن غير از اين اصطلاح ظنی که در منطقه، يعنی شما خطوری که منشأ داره اما به ثوق نفس يا اطمينان نفس نرسه، بگيد شواهدی هست بلی

46: 24

شواهدی هست اما اين شواهد شصت درصد را درست می­کنه پس در حقيقت آن قائل معتقد بود شصت درصد کافيه، خوب دقت می­کنيد، مثل اين بحثی که امروز گفتيد يک زن و مرد مثل بلی گفتند،

ج: الی آخره همين طوره يعنی کل فقه اسلامی نه اين اختصاص به فقه داره اصلاً اعتبارات قانونی در حقيقت اينه اصلاً در اعتبارات قانونی قوامش به حجيته، نه قوامش به واقعه، اين فارق بين اعتبارات قانونی با علوم فقيهی می­شه

س: شصت درصدی که می­فرماييد احتياطش قابل توجيه است ولی فتوی دادنش قابل توجيه نيست، چن از لحاظ شرعی ما بايد طبق برهان حرف بزنيم

س: احراز بشه

ج: بلی،

خيلی خوبه می­دانم اين اشکال به آن آقايونه آ آقاين میگه ما اين مجموعه را که جمع می­کنيم تعارض هم داره مجموعه را که جمع می­کنيم درسته يکی يکی بيان نشده يک جا نشده قاعده کلی نيامده اما از اين محجموعه ما اين طلب را در مياريم، مثل ما الآن خود بنده در اين دوره عرض کردم طبق قاعده قائل به اجتماع امر و نهی هستيم، اما انسان وقتی رايات اهل بيت روايات عمار ساباطيه، روايت مرسله از ائمه ما، اين­ها را پهلوی هم می­گذاره روايت لاتصل فی الارض مال حضرت رضا يک احساس می­کنه در فقه اهل بيت امتناعی بودند

س: اين احساس از لحاظ فنی هيچ ارزشی نداره

ج: بلی همين بحثه، بحث ما با اين، اين تمام بحث فقه همينه اصلاً چرا فقه در اسلام درست شد همين، اين هزار و چهارصد ساله همينه، يک عده می­گفتند نه ارزشدر حد احتياطه، عرض کردم اين اصطلاح احتياط وجوبی را آ« وقت دوست سه تا روايت داريم که اميرالمؤمنين فرمود که اينجا احلته آيه و حرمته آيه لا آمربها و لا عنها عنها و انزه نفسی و اهلی عنها، اين همان احتياط وجوبيه  دقت فرمودند اما اينجا معارض نداره يعنی دقت می­کنيد، اين شواهد را الآن عرض کردم برايتان، شما ممکن است جای ما از مجموعه­ای شواهد يک مقدارش که فعلاً يک مقدارش، که فعله يک مقدارش هم اصلاً حالا با قطع نظر از اسنادش ثابت باشه يا نباشه، متونش مختلف، بيش يک نوع احساس و خطور به ذهن آدم، اين ممکنه با کراهت جمع بشه

س: آن حديث اميرالمؤمنين را شما پذيرفتيد آن مال اهل تسنن نقل می­کنن آن را

ج: کدام را

س: که ايشان بفرماين آيه دلالت می­کنه دلالت می­کنه ولی نه،

ج: ما داريم سه چهارتا،

س: تازه امام معصوم مگر می­شه ندانه مراد امام برای بيان طرف مقابله نه خوشان، و لذا آن راوی داره که، راوی گفت که فمادام تنزهه عنها نفسک انا هم انزه نفسی، فهميد عارضته انزه عنها نفسی و اهلی، گفت خب حالا فهميدم پس وقتی می­گی من اين کار را نمی­کنم من هم نمی­کنم حالا که شما نمی­کنيد من هم نمی­کنم

س: خب مثل جنگجال فالوده است به ايشان می­گه من خورم

ج: بلی نه ديگه گفت احلتها آيه لا آمر  و لا اَنهی او فهميد که حضرت مشکل دارند نمی­تونن بيان بکنن، فرمود حالا که شما تنزله نفسک من هم انزه نفسک آن در آن عبارت، آن آن اين که شما می­گيد مال اهل سنت آنه چون در کتب اهل سنت آمده علی ای کيف ماکان من خيلی ديگه توضيح چون اين مطلب را چند مرتبه عرض کردم انصاف قضيه شواهدی هست اين­ها را نمی­شه انکار کرد، حالا آن کاری که فقه بعد شد اين بود که شأن فقهاء اين شد که از اين شوهد سعی کردند از اين شواهد مخصوصاً مجموع آيات و سنت رسول الله را بهم ترکيب بکنن يک حکم مدونی منظم در بيارند ما طريقه­ای ما در اين جهت اهل بيت بود ولذا بازهم اگر سنت وضوع نداشت، رواياتش فراون نبود صريح نبود بايد باز برگرديم به مسأله روايات اهل بيت برای تصريح به اين مطلب عرض کرديم.

در روايات اهل بيت آنچه که الآن ما داريم فقطه يک حديث واحده که خيلی صريحه، که شئ من وجوه النس نمی­شه بهش انتفاع کرد از او ديگه صريح تر فعلاً نداريم حالا اول آن صريحه بعد بقيه که صريح نيستند و آن هم همان روايت تحف العقوله، در  روايت تحف العقول البته سابقاً هم خوانديم من چون احتياط می­کنم باز دو مرتبه متن روايت را آوردم که بخوانم در روايت تحف  العقول آن يک قسمت از روايت اينه، آن قسمتی که به درد مانحن فيه می­خوره چون عرض کردم روايت تحف العقول چهار بخش می­کنه، بخش اول بخشی به اصطلاح تجارات، چون ولايت است و اجارات و اين­ها در تجارات و اما تفسير التجارات فی جميع وجوه البيوع من، و وجوه الحلال من وجه التجارات الی ان يقول تا اين که امام در اين روايت اين طور و اما وجوه الحرام من البيع و الشراء فکل امر يکون فيه الفساد مماهو منهی عنه من جهة اکله، شربه، کسبه، مبتاعه، البته کسبه، لبسه هم آمده آلی آخره امساکه، هبته عاريته اول شئ يکون فيه وجه من وجوه الفساد نظير بيع بالرباء لما فی ذلک من الرباء، او البيع للميته او الدم او لحم الخنزير او لحوم سباع من صنوف سباع الوحش او الطير او جلودها او الخمر او شئ من وجوه النجس، اينجا تعبيری هر چيزی که از اعيان نجسه، حالا بحث هست که آيا شئ من وجوه النجس شامل متنجس می­شه يا نه؟ او شئ من وجوه النجس البته صدر عبارت راجع به بيعه، اگر چيزی از اعيان نجسه باشه بيعش جايز نيست بعد فهذا کله حرام و محرم، اين اشکال نداره، همين شئ من وجوه النجس را هم حرام قرار داده، حالا بيع بحث بيع بود، لان ذلک کله منهی عن اکله، شربه، لبسه، ملک، امساکه، و التقلب فيه بوجه من الوجوه، اين به حسب اين، البته اين کتاب اين آقای معاصر نقل می­کنه از مکاسب ايشان صفحه 76 است، اما توی چيز هست توی کتاب وسائل هم هست، تو کتاب عرض کنم خود تحف العقول هم هست مشکل کار اينه که فهذا کله بعد از شايد کله حرام و محرم بيع باشه، لان ذلک کله

س: چطور گفت استاد حرام محرمه

ج: هردوش هست حالا و فهذا کله حرام و محرم،

س: می­گم يکی کافی بود

ج: شايد مثلاً حرام يعنی بالکتاب، محرم بالسنة البته شايد، لان ذلک کله حالا محل شاهد اينه، لان ذلک کله منهی عن اکله، شربه، لبسه، و ملکه و امساکه، حتی نگهداشتنش و التقلب فيه، و لذا از اين عبارت معلوم می­شه که بحث فقط سر انتفاع نيست، اصلاً تو دست و پای آدم بودن، تو امساک، منهی بلی بوجه من الوجوه، هر وجهی از تقلب حرامه لما فيه من الفساد فجميع تقلبه فی ذلک حرام، باز تکرار فرموده، بلی بعد چيزهای ديگه هم باز محرم، انصافاً اين روايت تحف العقول بد نيست اما باز اين يک مشکل ديگه داره حالا اين تا حالا ما متن روايت را خوانديم اما اين باز يک مشکل ديگه داره آن مشکلش اينه که ما الآن بحث مان اين است که اگر اعيان نجسه بود، تقلب و امساک و انتفاعات و تصرفات در او حرام باشه اين روايت علی تقدير به قبول به عکسه، کانما انسان احساس می­کنه چون منهی از اکل و شرب و لبس و ملک و امساکه لذا نجس شده، به عکسشه، چون وقت دقت بکنيد يعنی اين ممکن است از همان آيات تحريم حرم عليکم الميته اين معنی را فهميده، يعنی از حرم عليکم الميته فهميده که جميع تقلب و امساک و لبس و ملک حرامه حالا که حرام شد جميع تقلب هرجور دست زدن و اين­ها پس مثلاً مانعيت نماز از توش در آورده، از توش نجاست در آورده، از توش عدم جواز بيع در آورده، عدم جواز هبه و وصيت الی آخره، و نگهداشتنش هم چون خودش حرام بوده، چون تعبيرش اين طوريه خوب دقت بکنيد چون ايشان می­گه که کل امر يکون فيه الفساد مماهو منهی عنه من جهة اکله، شربه،

6: 34

ملکه، امساکه هبته عاريته او شئ يکون فيه وجه من وجوه الفساد او البيع للميته او الدم او لحم الخنزير او لحوم السباع او شئ من وجوه النجس، خريد و فروش چيزی از وجوه نجس، و هذا کله اين نجس و قبلش حرام محرم، لان ذلک کله اين لان ذلک کله يک علتی است که برای همه بايد ذکر شده باشه، هم بحث فساد هم وجوه نجس، می­گه چون اين­ها منهی اند عن اکل و شرب و لبس، يعنی در اين عبارت به نظر من به عکس مطلبی است که ما می­خواهيم اثبات بکنيم، در اين عبارت اثبات اين کرده چيزی نجس چون از همه جهات انسان ممنوعه شارع نجسش کرده، مثلاً بول چرا نجسه؟ به خاطر اين که اکلش و شربش و نگهدارش و تقلبات و پس شد اين يک چيزی اين طوری، شارع گفته اصلاً به هيج وجه به اين نزديک نشيد دستت هم بهش زدی بايد دستت بشور يعنی اين سبب ابتعاد انسان از او بشه، اين قاعده­ای که ما الآن می­خواهيم اثبات بکنيم که کل نجس لايجوز الانتفاع به، قاعده اينه الآن، اينی که از روايت استشمام انسان می­کنه به عکسه، اول حرمت انتفاعه بعد چون حرمت انتفاعه، پس می­گيم نجس العين،

س: موضوع تان عکسه نتيجه که اينه،

ج: نتيجه يکيه،

س: مقدمه است

ج: خب نه اين

س: نتيجه يکی شد ديگه، شما هم اجتناب آن هم اجتناب

ج: پس ما، يعنی به اصطلاح تساوی معلوم نيست بين شان باشه،

س: در هر صورت

ج: يعنی به عبارت ديگر شما اول بايد حرمت انتفاع را اثبات بکنيد بعد بگين نجس العينه، ما الآن می­خواهيم نجس العين هست، پس يحرم الانتفاع،

س: بازهم نتيجه يکی شد، عکس مستوی شد،

س: بلی نتيجه يکيه،

ج: نه فرق می­کنه

س: نه فرق نمی­کنه،

ج: در نتيجه اين است که ما اگر بگيم نجس العينه و ثابت نشه نمی­تونيم بخاطر نجس العين بگين اين انتفاعش حرامه، اول بايد بگيم حرم الميته يعنی جميع تصرفات و ملک و لبس و همه حرامه حالا که حرام شد امساک و نگهداری و تقلب پس نتيجتاً نجس العين می­شه، اين اين طوره،

س: اقلاً چه کار می­کنه حاج آقا

ج: خب اما فرض کنيم راجع به بول ما نداريم حرم البول، پس نجس العين نمی­شه اما آن نتيجه اين است که نه ما اگر گفتيم هرچه ثابت شد نجس العينه خوب دقت بکنيم ما ديگه دنبال انتفاع، نمی­خواهيم دنبال

49: 36

انتفاعات بريم همين آمد نجس العينه اين معنايش اين است که به اصطلاح شارع مقدس حکم کرده که انتفاع به نجس، مگر اين که اين طور مراد شما باشه، بگين همين هم که امام  صادق می­فرماين بول نجسه، البته آن بول نجسه نداريم همين که اغسل ثوبک من بول مالايؤکل لحمه در کلام امام صادق هست خود اين کانما اشاره است به اين که آن حرمت انتفاعات هست چون حرمت انتفاعات بوده من می­گم نجس العينه، اين طوری يعنی بخواهيم به اصطلاح از، چون ما الآن روايتی که به

21: 37

يعنی اين استدلال به اين است که چون ميته توش آمده حرم عليکم الميته و اين حرم تعميم داره خوب دقت بکنيد چون تعميم داره تمام انتفاعات را می­گيره، تمام تصرفات و تقلبات را می­گيره حالا که شئ که به تمام تقلبات محروم شد انسان ازش حرام شد پس يعنی نجس العينه، يعنی نجس العينه، شما اين را تحريم انتفاعات را هم از کجا گرفتين از آيه مبارکه، خب ممکن است شما بگيد ما حرم عليکم الميته فقط اکلش را می­فهميم خصوصاً بعد هم داره و لحم الخنزير اصلاً ما از آيه مبارکه جمع انتفاعات را نمی­فهميم مگر اين بيايم که باز همان فهم سابق خودمان را تصحيح بکنيم بگيم طبق اين روايت ما از حرمهای کتاب مطلق تحريم را می­فهميم يا در همه جا يا لا اقل در اينجا در همه جا کسی که نمی­گه، مراد حرمت عليکم امهاتکم قطعاً اين مراد اين طور نيست خصوص نکاحه، بگيم ما در اينجا لا اقل تحريم را می­فهميم علی ای حال به نظر من اين آيه اين روايت فرضش اينه که اول اثبات بشه ولو به کتابی، به سنتی که جميع تقلبات حرامه بعد بگيم نجس العين، ما الآن چيز ديگری می­خواهيم، ما می­خواهيم بگيم اگر ثابت شد نجس العينه جميع انحاء تقلب در او حرامه اين دوتا عنوان دوتاست البته روايت تحف العقول ديگه بحث­هاش چون مفصلاً چند دفعه کردم تکرار نيست، انصافش اجمالاً اگر اين روايت ثابت بود بد نبود اجمالاً و عرض کرديم اين روايت ما هيچ نمی­دانيم به چه وسيله­ای به ما رسيده، اما جزئياتی يعنی ما يک تعابيری حول اين، از مضمون اين روايت داريم که در کتاب فقه الرضا مثلاً آمده، دقت کردين در کتاب فقه الرضا اين جوری آمده، بلی و کل امر يکون فيه الفساد مما قد

25: 39

من جهة اکله و شربه و لبس و نکاحه و امساکه لوجه الفساد مما قد نهی عنه مثل الميته و الدم و لحم الخنزير و الرباء و جميع الفواحش و لحوم السباع و الخمر و ما اشبهه ذلک فحرام ضارّ للجسد فاسد

49: 39

اين عبارت فقه الرضا حالا هرکه مؤلفش بوده معلومه که کاملاً به حديث تحف العقول متأثره کاملاً واضحه ليکن نگاه بکنيد در اينجا شئ من وجوه النجس ديگه نداره توش، خيلی تعابير نزديک او داشت، اما شئ من وجوه النجس را توش نداشت، يعنی اين معناش اينه اين طور نيست که فقط روايت در بين اصحاب ما از بين رفته اصلاً معلوم می­شه در جايي هم که نقل به مضمون شده نيامده مثلاً در دعائم الاسلام که در مصر نسخه­ای ماست و ما کان محرماً اصله منهی عنه لم يجوز بيعه و لاشرائه و هذا من قول جعفر ابن محمد قول جامع لهذا المعنی روشن شد، اينجا هم شئ من وجوه النجس را نياورده، ايشان هم شئ من وجوه النجس را نياورده، بعيد می­دانيم آن دو به قول ماها کشکی پشکی مثلاً حذفش کردند هم روايت در کتب اصحاب حذف شده خيلی عجيبه، و هم دوتا مصدر درجه دو سه بلکه درجه چهار و پنج که قسمت­های را از اين نقل کردند خيلی واضحه تأثر، تأثر فقه الرضا بيشتر واضحه در آن قسمت­های که نقل کرده باز متأسفانه با اين رو به رو می­شيم که شئ من وجوه النجس را نداريم اصحاب هم که حذفش کردند فعلاً جای ديگه هم نيامده، ولذا عرض کرديم بعدها مثلاً مثلاً در اصطلاح قمی­ها، در فتاوای قمی­ها ما اين معنا را می­بينيم انشاء الله می­رسم به نقل اقوال عرض می­کنم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال