ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (112)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-112

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بالاخره بازهم يک مقداری آن روز از بحث خارج شديم عرض کنم که راجع به تقريب کلام مرحوم استاد قدس الله نفسه بود که حاصلش اين بود که از ادله در بياريم القاء الجاهل فی الحرام الواقعی حرام ايشان اين مطلب را هم ظاهرش که از عبارت ذيل ايشان اين مطلب را مسلم گرفتند البته همچنانکه مرحوم شيخ هم اشکال فرمودند در آن فرع ديگه و آن اين که وقوع الجاهل فی الحرام الواقعی که فقط ناظر باشيم مطلع باشيم اين را ايشان ديگه لازم ندانستن جلوگيری از آن را اما القاء الجاهل را چرا و لذا اگر روغن نجسی است مثلاً به طرف بده، بايد اعلام بکنه اگر اعلام نکنه طرف بخوره در حرام واقعی ايشان گناه کرده اما اگر می­داند اين روغنی که اين طرف داره مصرف می­کنه واقعاً حرامه، آن علم داره به حرام بودن اين روغن لازم نيست جلوش را بگيره اين مرحله را هم مرحوم شيخ قبول نفرمودند هم مرحوم استاد قبول نفرمودند خلافاً لکلام علامه در اجوبة المسائل المحنائيه چاپ شده، هم قديم هم جديد چاپ شده، من هم نشد مراجعه کنم انصافاً ببينم چون بعضی وقت­ها نقل­ها خيلی دقيق نيست، که ببينم واقعاً علامه اين مطلب را در اجوبة فرمودند يا نفرمودند علی ای به حسب نقل شيخ اعتماداً علی ما نقل و علی ما حکی، که اگر ديد شخصی داره يک حرام واقعی را تناول می­کنه يجب بر اين شخص که جلوش را بگيره از باب نهی از منکر، و مرحوم شيخ اشکال می­کنه می­گه چون جاهله منکر نيست اين آقا هم که هيچ نقشی در اين جهت نداشته نه سبب بوده، فقط علم پيدا کرده ما در بحث­های که سابق اشاره کرديم چون اين بحث يک بحث خيلی اساسی است انشاء الله در بحث­های آينده هم خواهد آمد يعنی در  بخش­های که ما در مکاسب بيع و غير بيع بحث­های قاعده­ای داريم من اين چند، يک دو مرتبه تا حالا عرض کردم الآن تمهيداً عرض می­کنم که روش فکر بکنيد ما جهل را با مسأله سببيت قاطی نکنيم، يعنی اگر طرف جاهله، من علم، مرادم جهل و مقابلش علم، من علم دارم علم من سببيت نمياره، دقت بکنيد اصلاً ما بايد بين جهل از يک طرف و عجز از طرف ديگه تفکيک قائل بشيم مثلاً معامله مجهول يک چيزه، معامله غير مقدور عليه چيز ديگريه، نگيم چون جاهلم پس قدرت ندارم، درسته يک رابطه واقعی بين جهل و علم و قدر هست، همين شعر فارسی معروف توانا بود هرکه دانا بود، حکيم فردوسی به همين اشاره، توانا يعنی قدرت و دانا هم يعنی علم، بين علم و قدرت رابطه­ای را برقرار می­کنه و درست هم هست، اما توی بخش معاملات اين رابطه آن عين هم نيست حالا آن بخش­های فلسفی جای خودش توی معاملات اين­ها فرق می­کنه يعنی به عبارت ديگر اگر شما روغن نجس را به طرف بديد اين را شيخ جزو سببيت می­دانه جزو قاعده تسبيب می­دانه اما اگر مطلعيد روغن نجس می­خوره، خوب ببينيد آن بخش فنی اينه، آيا اينجا هم تسبيب صدق می­کنه من می­دانم اين روغن نجسه آن نمی­دانه، آيا علم من سبب اکل او هست يا نه؟ قاعده تسبيب بياين، شيخ می­خواهن بگن نه، اين دوتا با هم فرق می­کنه، قاعده تسبيب در اقدار مياد، يعنی قدرت دادن، مثلاً روغن نجس در اختيارش نبود من روغن نجس در اختيارش گذاشتيم اگر او روغن نجس بخوره حرامه برايش نه، اما تسبيب برای من حرامه خوب دقت کنيد، تسبيبی که اين­ها بحث­های قاعده­ای مکاسبه که خيلی لطيفه، و در اين بخش­های قاعده­ای عرض کردم آن دفعه هم عرض کردم ما الآن تو تمام بخش­ها در قوانين جديد اروپايي فرانسه، آلمان غيره مواد قانونی داريم که انشاء الله اگر آمد من توضيحاتش را عرض می­کنم گفتم اگر آقايون مايل باشن اين کتاب عبدالرزاق سمهوری که نوشته راجع به بحث عقود و يک مقداری از آن موارد اشکال، مثلاً عقد شئ که غير مقدوره، غير معلومه، مجهوله، و مثلاً غير متوقعه، غير

9: 5

الی آخر حالا من نمی­خواهم وارد آن بحث­ها بشم، يک مقدار ايشان در آنجا هم از قوانين از اروپای معاصر هم نقل کرده اين بخش­های از مکاسب ما بخش­های عمومی است يعنی تو تمام دنيا جاری می­شه، تعبد خاص نيست مرحوم شيخ می­خواهد بگه حسب القاعده اقدار، خوب دقت بکنيد قدرت دادن مصداق قاعده تسبيب می­شه اما اطلاع داشتن مصداق قاعده تسبيب نمی­شه، شما روغن نجس را در اختيار آدم جاهل قرار،  در هردو فرق نمی­کنه آن آدم جاهل اين روغن نجس را که می­خوره برای او تکليف نداره چون تنجز پيدا نکرده خوب نکته­ای فنی روشن شد برای او در هردو صورت حرمت نداره چون تنجز نداره اين نسبت به آن مباشر اما نسبت به اين شخص ديگه در جای که اقداره سبب صدق می­کنه، اما در جايي که فقط اطلاعه سبب صدق نمی­کنه، دقت کردين برای خود مباشر علی تقدير حرام نيست برای اين شخص ديگه اگر روغن نجسه در اختيارش قرار داده ولو هنوز نمی­خوره همين که در اختيارش قرار داده اين سببيت داره قاعده تسبيب صدق می­کنه، اما اگر در اختيارش قرار نداده خودش داره می­خوره روغن خودش هم هست من اطلاع دارم که آن نجسه، ايشان می­گه سکوت شما سببيت نداره، علم شما ديگه اينجا ربطی به سببيت نداره، قاعده تسبيب در اينجا نمياد، بلی يک قاعده ديگری در اينجا مياد که آن هم يک مقدارش عقلی است يک مقدارش هم نقلی و آن قاعده دفع نهی از منکر، طبق شرائط خودش نهی از منکر چون به آن، اگر نهی از منکر شد بايد، چون بحث بخش فقهی ديگری می­شه عوض می­شه يکی بايد شرائط امر به معروف و نهی از منکر باشه دوم اين که حالات آن ببيننده فرق می­کنه، مثلاً آن ببيننده آن کسی که اعتقاد داره يک فرد عادی است، يا آن بيننده حاکم شرعه، مثلاً حاکم شرعه، خوب دقت ديگه اين­ها مسائل ديگری است که الآن نمی­خواهم اينجا وارد شم، شيخ هم در خلال بحث بهش اشاره­ای داره، در بحث تفصيلی­اش، اشاره­ای داره اين­ها بحث­هاش يک مقدارش تو بحث قضاوت آمده فرض کنيم من باب مثال شخصی با يک خانمی زندگی می­کنه با اين که همسر اوست اما حاکم شرع می­دانه که اين اشتباه کرده اين خواهر رضاعشه او خبر نداره، اصلاً

53: 7

يا يک شخص عادی خبر داره که اين خواهر رضاعشه، اما خود آن زوج خبر نداره آيا يجب عليه ام لا؟ اينجا دو سه تا مبانی مختلف داره يکی حکم حاکم بحسب علمش، يکی هم مسأله اين که آيا موارد شبهه مثلاً بگيم در باب نکاح چون در باب نکاح احتياط واجبه حاکم و غير حاکم بايد خبر بهش بدن که آقا اين خواهر رضاعیته، اما اگرنکاح نبود مثلاً من باب مثال مثل روغن نجس بود، فرق بين حاکم و غير حاکم بگذاريم يا بگيم در هردو واجب نيست يا بگيم در هردو واجبه اين بحثی است که الآن از بحث ما خارجه، آن به جهات نهی از منکر هم بايد شرائط نهی از منکر باشه و هم بايد موارد را به لحاظ اين شخص مطلع حاکم باشد، حاکم نباشه، و بعد مواردش خودش فرق می­کنه يعنی فقيه مجموعه­ای اين شرائط را در نظر می­گيره بعد در موردی فتوی می­ده، دقت  فرموديد اما اصل مطلب اينه با اطلاع سببيت پيدا نمی­شه اين اصل مطلب روشن اين تا اينجا عرض کرديم ما به ذهن مان از عبارت شيخ يک معنا می­آمد، مرحوم استاد يک جور ديگه معنا کرده بود آن هم معنای درسته فی نفسه احتمال داره البته مرحوم استاد به اين تعبير قانونی و تعبير اصولی يا تعبير حقوقی که من می­گم ايشان نفرمودند، ليکن اگر بنا بشه آن معنا را بگيم تعبيرش همينی است که من عرض کردم خلاصه آن تعبير اينه اگر انسان تکليفی بر او منجز شد عرض کردم تنجز تکليف دائر مدار انطباع صورت در ذهن مکلفه، اين صورت هم به لحاظ کبری و هم به لحاظ صغری، يعنی هم بدانه شرب خمر حرامه و هم بدانه که اين خمره بايد هردو پيدا بشه، بعد از انطباع آن دو صورت مرحله تنجز مياد فرض کنيم مرحله تنجز يک مرحله­ای در قوانين بشر که قاعده­ای عقلائی داره و آن مرحله تنجز اينه يعنی بنای عقلاء به اين شده خوب دقت می­کنيد، بنای عقلاء به اين شده که هر وقت تکليف صغراً و کبراً در ذهن مکلف انطباع پيدا کرد آن موجب تنجز می­شه البته حالا اين انطباع چه جوريه؟ اين انطباع گاهی به صورت يقينه، گاهی به صورت ظنه، آن ظن هم چه جوريه، گاهی مقتضای اصل عملی است، گاهی مقتضای اوهامه، گاهی مقتضای خيالاته، گاهی مقتضای وهمه، احتماله، مثلاً ما ديديم که بعضی­ها قائل هستند که حتی اگر احتمال هم باشه، در ناحيه حکم نه در ناحيه موضوع، در ناحيه کبری احتمال هم باشه تنجز پيدا می­شه نظريه­ای کسانی که قائلی به حق الطاعه اند، يک معناش اينه، يک معنای آن نظريه اينه، البته اين نظريه ولو اين­ها تعبير کردند احتمال منجزه به نظر ما اين تفسير حقوقی هم کامل نيست، اين اصولی کامل نيست اين حق الطاعه را بايد يک جور ديگيه معنا کرد، و چون در بحث برائت، حالا ما در ده پانزده سال پيش متعرض شديم، انشاء الله هم بعدها خواهيم گفت امروز وقت شما به شرح حق الطاعه نمی­گيرم اين بحث تا اينجا روشن، يعنی تا اينجا هيچ بحث توش نيست، که انطباع حکم صغراً و تشخيص موضوع کبراً و تشخيصش صغراً اين دخيل در تنجزه اين درش بحثی نيست تنجز دائره حکم تا چه مقداره، يعنی به لحاظ احکام جزائی و احکام مترتبه تا چه مقداره آيا فقط دائره مکلف و عالم را می­گيره يا توسعه داره اگر چيزی در مرحله­ای طولی فعل مکلف هم می­شه اين تنجز به او هم سرايت می­کنه، ما اين جوری تفسير کرديم البته استاد اين جوری نفرمودند، ما عرض کرديم بحث اصولش اينه، بحث قاعده اصولی و حقوقش اينه يعنی به عبارت واضح­تر فقهش بگيم، اگر فهميدم اين لباس نجسه، همچنانکه تکليف دارم خودم توش نماز نخوانم به کسی هم ندم که آن توش نماز بخوانه ولو طرف جاهل باشه، اين فقهشه آن اصولشه، اگر من می­دانم اين روغن نجسه، اين روغن زيتون نجسه، دوتا تکليف دارم در حقيقت خوب دقت بکنيد، يعنی علم من به استعمال روغن زيتون نجس، صغراً و کبراً تنجز که مياره دوتا حکم مياره نه يکی، يک خودم نخورم، دو دست يک انسان جاهل يا عالم ديگه مهم نست حالا مال جاهل باشه يا عالم باشه دست يک انسان ديگری هم ندم که او بخوره يعنی کما يحرم عليه اکله مباشرتاً يحرم عليه اقدار الغير، خوب دقت بکنيد بلی اگر اين روغن زيتون را تو دهن يک کسی عمداً بگذاره، آن هم حرامه، آن اجبار الغيره، اکراه الغير، الجاء الغيره، نه بحث در اکراه نيست خوب دقت بکنيد بحث در اجبار نيست حتی در بحث در اعانه بر اثم هم نيست، اعانه بر اثم حقيقتش انشاء الله خواهد آمد يکی از بحث­های مغلق و پيچيده­ای که اينجا اعلام معاصر ما هم خوب با هم اختلاف دارند حالا آن قدر متيقن به قول مرحوم محقق ارديبلی در جايي است که جزء اخير علت تامه باشه مثلاً مثلاً يک شخصی است الآن می­گه می­خواهم يک قاشق روغن زيتون را، قاشق را هم گرفتم آماده آماده، من روغن نجس را تو همان قاشق می­ريزم می­خوره، اين احتمالاً جزواً اعانه بر اثمه، اين هم مراد ما نيست خوب دقت بکنيد، مراد ما اينه که اين روغن زيتون  را در اختيارش قرار می­ديم ممکنه بخوره ممکنه نخوره، اصلاً ممکنه نخوره اهل روغن زيتون هم نباشه، اين را ما اصطلاحاً چه بهش می­گيم؟ اقدار الغير، اقدار الغير و تمکين الغير، من آن را قادر می­کنم، البته يک مثال­های ديگه هم داره که انشاء الله در  بحث خودش خواهد آمد، اين را مرحوم شيخ می­خواهن بگن اين هم سببيت داره همين که بفروشه به کسی که اقدار الغير باشه که او در معرض خوردنه، خوب دقت در معرض استعمال ما يتوقف علی الطهار است، خود همين هم حرامه آقاي خويي اين را مفروغ عنه گرفتند، ديروز عبارتش را خوانديم، مفروغ عنه گرفتن، روشن شد پس اين بحث چه شد، يک بحث اصولی علمی شد، غير از آن منهجی است که شيخ و آقای خويي قرار دادند و اثر فقهی­اش هم روشن شد و اين در حقيقت اگر خوب دقت بکنيد در اصول بر می­گرده به دائر تنجز حکم، وقتی حکم بر شما منجز شد اين دائره تا کجاست فقط خودتان تکليف داريد خوب دقت می­کنيد، يا اين تکليف می­کشه حتی در جايي که شما می­خواهين اقدار بکنيد، اقدار غير، قدرت دادن غير مسلط کردن غير، آنجا را هم شامل می­شه، عرض کردم مرحوم آقای خويي از اين راه وارد نشدند شيخ هم از اين راه، شيخ نوشته و يؤيده ان القاء الجاهل فی الحرام الواقعی حرام، ايشان قبيح، از اين راه وارد شده مرحوم شيخ، و يؤيده ان اکل الحرام الواقعی و شربه فی حق الجاهل قبيح ايشان اين طور فرمودند از اين راه مرحوم شيخ، يا به قول آقای خويي القاء الجاهل، اين در حقيقت نکته­ای فنی و اصولش آنه به نظر من، سؤال اگر ما اين مسأله را به عنوان يک اصولی مطرح بکنيم، آيا همچنانکه برای من تنجز هست اين تنجز به غير هم به مرحله اقدار که حرام بشه می­کشه؟ جواب خير، اگر ما باشيم و قاعده اصولی خير، اين دليل برايش نداريم، اصولاً عرض کرديم در باب تکليف يک نکته­ای را عرض کردم بنای فقهاء و اصوليين اين است که بين مکلف بين دو مکلف جامع تصور نمی­کنن، ولو تکليف مکلف به يکی باشه اما بين دو مکلف به جامع تصور می­کنن اگر مکلف يکی باشه، اين هم يک نکته­ای اصولی کلی، لذا علم اجمالی را منجز می­دانن، مثلاً يا اين اناء نجسه يا آن اناء نجسه چون مکلف به شما که اجتناب از نجسه اين­جا جامع داره جامع بين اين دوتا، مکلف يکی است مکلف به جامعه، در مکلف به جامع را تصوير کردند اما يک لباس مشترکی است بين دو نفر هم اين توش می­خوابه هم آن توش، يک روز بلند شدند مثلاً يک شب سه شنبه اين تو لباس خوابيد، شب چهار شنبه اين تو لباس خوابيد، روز پنج شنبه هم ديدند يک قطره­ای منی تو اين لباس هست معلوم نيست مال اين آقاست يا مال آن آقاست بنای فقها اينه که بر اين­ها، اين علم اجمالی منجز نيست خوب دقت چرا؟ چون جامع بين مکلف تصوير نمی­شه، جامع بين دو تکليف تصوير می­کنن، با وحدت مکلف، خوب دقت کرديد، يعنی شما که الآن مکلفيد يا يجب الاجتناب از اين اناء يا از آن اناء لذا علم اجمالی، من ديروز هم در بحث عرض کردم اين که هی تو زبان­ها معروف شده علم اجمالی منجزه آن هم شرائط می­خواهد اين طور کشکی مشکی نيست که خيال کنيد که بعض­ها خيال می­کنن تا اسم علم اجمالی گفت همه جا منجز باشه بايد جامع قابل تنجيز باشه نکته­اش آنه، چرا بين مکلفين علم اجمالی منجز نيست اما بين تکلفين علم اجمالی منجزه نکته­اش جامع تصوير نمی­شه، پس معناش چيه؟ معنای اين عبارت می­گه چون من تکليف خودم را دارم، آن زيد هم که اين لباس را يک شب پوشيد تکليف خودش را داره نه من مأمور به فعل او هستم نه او مأمور به فعل منه، من هم می­تونم استصحاب طهارت برای خودم جاری بکنم، استصحاب عدم جنابت برای خود جاری کنم، آن هم می­تونه استصحاب، خب بالاخره يکی از ما دوتا شده آن يکی نه برای من مؤثره نه برای او، خوب دقت آن جامع مؤثر نيست پس جامع بين مکلفين ما نداريم، اما جامع بين تکلفين داريم، چون مکلف يکيه، يا اين اناء نجسه يا آن اناء نجسه جامعش يعنی احدهما، می­شه از عنوان احدهما انتزاع، باز اشکال نداره عنوان احدهما اين احدهما هم بر اين اناء منطبقه هم بر آن، اين­ها نکات فنی اصولی است که بعضی جاهاش اصلاً در اين کتب اصولی هم نوشته نشده آن ظرافت­ها می­گم مرحوم شيخ انصاری واقعاً هم مرحوم شيخ سنش شايد آن طوری که من حساب کردم چهل و چهار سالگی ايشان تقريباً رسائل را تمام کردن نوشتن رسائله، خيلی مهمه خيلی نبوغ داره انصافاً در سن چهل، بالای چهل، چون يک نسخه­ای ما از رسائل دارم هنوز هم دارم، نسخه­ای فتوکپیشه، مال مرحوم آشتيانی شاگرد ايشان به قول نجفی­ها بهش می­گفتند لسان الشيخ حاج محمد حسن آشتيانی که شرح مفصل بر رسائل شيخ داره اين نسخه را ايشان نوشته 1261 ظاهراً اگر فراموش نکرده باشه، 63 از استنساخ فراغت پيدا کرده، 63 هجده سال قبل از فوت مرحوم شيخه، چون شيخ 81 وفاتشه و شيخ با اين عظمتش شصت و چهارساله بوده عمر زيادی نداشت انصافاً يعنی معناش اينه که ايشان چهل شش سالگی ديگه، چهل و چهار سالگی از نوشتن رسائل فارغ شده شيخ، حالا چهل سالگی شروع کرده کی شروع کرده چون اين رساله رساله کرده بعد جمعش کردن، لذا رسائل بهش می­گفتند اولش رساله حجيت مظنه بوده، قطع نبوده بحث قطع را داره اما اسم رساله، اين نسخه­ای آشتيانی هم اين طوريه، نوشته رسالة حجية المظنه، رسالة البرائة و الاشتغال، الرسالة الاستصحابية و رسالة التعادل و الترجيح اين چهارتا رساله است که به اين صورت جمع کرده بعد هم به همين صورت کتاب که ملاحظه فرموديد،

13: 20

غرض اين که خب واقعاً اين شخص نابغه است که در سن چهل سالگی رسائل را که واقعاً ابداعات فراوانی داره و انصافاً مسير اصول را  در شيعه عوض کرد، و زمان شيخ صاحب جواهر هم هست ايشان نوشته کتاب را مع ذلک سن پنجا و خرده­ای سالگی درس پسر نوه مرحوم شيخ جعفر، يا پسر ايشان يادم رفته شيخ موسی يا پسرش می­رفت ايشان پيشش،

35: 20

آقا شما با اين فقاهت، جلالت شأن خب واقعاً هم همين طوره چطور  مثلاً درس ايشان آقای کاشف الغطاء، ايشان می­گفت چون بيت کاشف الغطاء بيت فقهی اند اين طور هم هست همين هم مطلب ايشان مرحوم شيخ جعفر وصيت کرده بود که خاندان ايشان نمی­دانم شب­های جمعه، زن و مردشان جمع بشن خانه يکی­شان يک غذايی بيپزن و فقط بحث فقهی بکنن، لذا معروف بود خاندان کاشف الغطاء زن­هاشان هم فقه بلده، اصلاً ايشان وصيت کرده که بچه­هاش نوه­هاش هر شب جمعه­ای نمی­دانم شب پنج شنبه­ای جمع بشن و يک غذايي آماده کنن فقط هم مذاکره علمی هی فروع دين فقهی، مرحوم شيخ گفته بود که اين آقای کاشف الغطاء يک رموز از فقه بلده که آن در کتاب­ها نوشته نشده هميشه من دنبال آن رموزه ممکنه در پنج شش درس يک رمز گفته بشه، راسته هر علمی يک رموزی داره، علی ای حال يک ظرافت­های و نکته­ای است که گاهی در کتاب­ها نوشته نشده اما خيلی آثار علمی داره، ببينيد پس بنابراين اگر ما جامع بين مکلفين تصوير نکرديم علم اجمالی منجز نمی­شه، اما جامع بين تکلفين را تصوير می­کنيم لذا علم اجمالی تصوير می­شه، حالا بنابراين اگر من تنجز پيدا کرد تکليف برای من، يعنی تنجز پيدا کرد که اين دهن و اين روغن نجسه، اين طبق قاعده تنجز تکليف فقط برای منه، دليل جديد می­­خواهد که اثبات بکنه اقدار الغير هم حرامه، يعنی بر غير جاهل

15: 22

غيری که جاهل باشه همين که من بخواهم او را هم قدرت بدم آن هم بر من حرامه، آن حرمت من هردو را می­گيره، هم تسبيب را می­گيره هم مباشرت البته اين يک مناقشه صغروی عده­ای از شراح بعد از شيخ کردند که ديگه اصلاً سراغ تسبيب نمی­خواهد، حالا بحث ديگری است که انشاء الله عرض می­کنم حالا اما با قطع نظر از صدق عنوان تسبيب اگر تسبيب هم قائل بشيم شيخ چون آن را از قبيل سبب می­دانن، بعد در عبارت شيخ خواهد آمد اگر ما اين را هم سبب بدانيم می­گن دليل بر حرمتش نداريم، يعنی وقتی تکليف تنجز پيدا کرد همان تکليف نسبت به همان مکلف، دليل نداره برای مکلف جاهل هم، خوب دقت کنيد جاهل چون مفروض کلام جاهله، بلی نسبت به شخص عالم اگر صدق سببيت بکنه درست نيست اما مفروض کلام جاهله که ايشان علم نداره، پس بنابراين اقدار الغير در اينجا البته عرض کردم آقای خويي مسلم گرفتن که اين حرامه اين مشکله و از اين راه­های که اين­ها نوشتند انصافاً مشکله، اللهم الا ان يقال چون اين راه را مرحوم شيخ به آن اشاره کرده، نه شراحی که بعد از شيخ آمدند حتی مرحوم استاد رحمت الله عليه يک راهی است که ما فقط رفتيم، عرض کرديم تو اين کتاب­های که ما ديديم، ننوشتن ديگه حالا و حاصل آن مطلب اين بود که ما بياييم از روايت استظهار اين معنا بکنيم نه قاعده يعنی به عکس متعارف در اينجا اول مسأله فقهی را بفهميم از مسأله فقهی بريم به فرع اصولی، مسأله اصولی، آخر ما عادتاً اين طوري هستيم، که اول از اصول اساسش را می­نويسيم بعد تفريعات فقهی را تطبيق می­کنيم اصل اين بود که دائره تکليف منجز بر مکلف چه مقداره حتی تسبيب را هم می­گيره يا نه؟ سؤال عرض کرديم ما باشيم و قاعده­ای که در باب تنجيز و تنجز قواعد اصولی داريم نمی­گيره خاص خود مکلفه، چون جامع بين مکلف تصوير نکرديم، اما اما حالا نه اين جا از راه ديگه وارد بشيم، بلی آقا

س: اينجا علم اجماليه، چه ربطی به علم تفصيلی داره

ج: نکته­اش آنه جامع تصوير نمی­شه، نه نکته­اش نکته­ای

س: خود تکليف می­بينه

ج: چيه؟ من تکليف خودمه،

س: پس لرزه پيدا می­کنه يا نه؟

ج: خب همينه ديگه،

س: در حالی که او جاهله من او را به اين تکليف وا می­دارم

ج: خب از نظر اصولی، نکته­ای اصولی خوبه،

س: آن زجری که به من گرفته،

ج: آيا اين زجر غير از مباشرت سببيت را هم می­گيره نمی­گيره،

س: نمی­دانه

ج: همين چون نمی­دانه، اين سببيت را هم می­گيره يا نه؟ اين بايد تصوير بشه که تکليف او به من هم بايد سرايت بکنه،

س: اين را آوردم توی نايلون خودم قرار دادم، اين

7: 25

ج: می­دانم اين بايد ما تصوير اين بکنيم که تکليف که برای من صغراً و کبراً خوب دقت کنيد برای من منجز شده اثرش روی جاهل هم سرايت بکنه،

س: آخر آن تکليف نداره

ج: و لذا می­گيم نداره خب،

س: آنجا هم مياد اين وضع،

ج: خب من می­گم نمياد ديگه خب، طبق اين قاعده نمياد، می­خواهم بگم نمياد،

س: اين نهی شارع دست من را گرفته،

ج: فقط من را گرفته به او ربطی نداره، چون به او ربطی نداره، من می­تونم روغن نجس را به او بدم،

س: آن انجام بده

ج: بده آن به من ربطی نداره، من تکليف ندارم،

س: من بودم اقدارش می­کنم

ج: اقدار من چه اشکالی داره، اقدار يک انسان جاهلی است که تکليف نداره،

س: می­خواهم نه

ج: يعنی ببينيد در جايي

س: مبغوض شما من می­خواهم انجام بشه

ج: مبغوضيت شرطش تنجزه آخر من به تنجز نرسيده که برای خودم تنجزه خوب دقت بکنيد برای تنجز نمی­شه چون جاهله، بگيم تنجز من کافی برای تنجز بر او،

س: خب اين که نمی­شه

ج: خب نمی­شه مشکله، حالا برگرديم راه ديگه وارد بشم، و ليکن چون اين راه را يعنی به نظر اين طور بگيم که مرحوم آقای خويي روی ارتکاز فقهی ملتفت شدند که بايد يک کار بکنيم که بگيم اينجا هم حرامه سببيت اما به نکته­ای فنيش گير شده حالا من نکته­ای فنيشه اين جور تقريب بکنيم غير از اين تقريباتی که در شيخ آمده و آن اين که ما چون روايت که داريم بعه و بينه ليستصبح به، و يبينه لمن يبعه ليستصبح به، عرض کردم مرحوم شيخ مطرح کردن، حضرت استاد هم مطرح کردن که آيا وجوب نفسيه، وجوب شرطيه، تهيئيه از اين حرفای که گذشت در کلمات اين اعلام نقل شد، اين حقير سراپا تقصير به خلاف تمام اين آقايان يک احتمال ديگری داديم که اين اعلام نه نفسی باشه نه شرطی باشه اين اعلام از موارد تنجز باشه، حکم عقلائی باشه نکته­ای اعلام اين باشه که حالا که تو می­دانی همين علم تو برای تنجز به او کافيه و لذا و لذا بعه و تبينه لمن تبعه، تبينه لمن يستصبح به، دقت بکنيد،

س: تنجز بر من باشه آن منجز کنه

ج: علم من، در اگر در رتبه طولی بر او قرار بگيره برای او هم کافيه، ببينيد بع و تبينه خوب دقت، لمن تبعه ليستصبح به، ببين ليستصبح، يعنی چه؟ يعنی چون او در طول تو است، تنجز تو برای او هم کافيه، همچنانکه تو استصباح می­کنی، يعنی چه؟ يعنی چطور تو نمی­خوری، و استعمال

س: آن استصباح قرار بده،

ج: آن هم همين کار را بايد بکنه، نخوره استعمال خارجی بکنه،

س: آن اقدار بر حرامه،

ج: ها! پس

س: همان

6: 28

ج: احسن همان که آن­ها گفتند، اما راه منهج چه شد؟ از مورد خاص قاعده را در بياريم، آقايان اول خواستند قاعده را در بيارن اينجا را تطبيق بکنن، بگيم خير چون آن آقايان اينجا اين بيان را و اعلام را يا وجوب نفسی گرفتند يا شرطی گرفتند، ما اصلاً يک جور ديگه معنا کرديم، کلاً با حرف آقای خويي و مرحوم تهذيب و کتاب مکاسب محرمه مرحوم آقای خمينی و ديگران، اين آقايونی که اينجا نوشتند، حاشيه زدند صحبت کردند، تمام اين­ها رفتند روی رفتند روی نفسی و شرطی، ما عرض کرديم نه نفسی است نه شرطی، يک نحو وجوب عقلائی است، آن وجوب عقلائی که تأثير در تنجز داره خوب دقت بکنيد، آن علمی که تأثير در تنجز داره، ببينيد تبينه لمن تبعه ليستصبح به، يعنی اين برای او،

س: اين وجوب عقلائی، وجوب شرعی است؟

ج: وجوب عقلائی

س: اين عقلائی يعنی اصلاً حکم شرعی نيست،

ج: نه، يعنی می­خواهد بگه در دائره عقلاء چون آن در طول توست او هم تنجز داره، چرا تنجز

س:

20: 29

چطور ما در مياريم از آن

ج: خب اين البته اشکال کلی است که بعضی از روايات، يعنی شأن اولی روايات امام بيانش شأن اولش بيان حکم شرعی است نه عقلائی، نه بيان عقلی نه بيان طبيعی نه بيان فرض کنيم طبی، امر اولی اين است که امام بيان حکم تعبدی بکنن، نه اين فوائد طبی و فوائد پزشکی و اين­ها را ذکر بکنن، ليکن خب گاه گاهی می­شه ديگه قرائن موجوده، ببينيد تبعه لمن تبينه ليستصبح به، يعنی چطور تو استصباح می­کنی، اين استصباح کنايه از چيه؟ تنجزه، چطور تو مصرف نمی­کنی نمی­خوری؟ برای کسی هم که در طور توست، خوب دقت کنيد اينجا هر فردی که نيست شخصی است که در طول ايشانه، وقتی به او فروخته او هم قدرت پيدا می­کنه، برای او هم منجزه چرا؟ چون تنجز تو به او سرايت می­کنه، چرا سرايت می­کنه؟ چون در طول توست، اما اگر شما ديديد يک نفری خودش روغن نجس را داره مصرف می­کنه آن در طول من نيست خوب دقت سرش اين شد، شما می­بينيد يک شخصی خودش روغن نجس را داره مصرف می­کنه می­خوره، آيا برای شما اعلام واجبه، تبينه واجبه نه، چرا؟ چون آن در طول شما نيست،

س: علم بنده جهل او را منجز کنه يعنی علم بنده بايد آن را فعلش منجز بشه،

ج: اولاً به لحاظ

47: 30

که خود آقای خويي هم قائل شدند اما تحليلش با ما فرق کرد،

س:

53: 30

ج: من می­خواهم بگم روايت مفادش اينه،

س: تنجز ديگری را بياره،

ج: بياره چه اشکال داره، تحققش

س:

31

ج: اجازه بفرماييد، ما در جايي که رتبه طولیه، نه علمی مياره، دقت و  لذا اگر شما می­دانيد طرف داره روغن حرام را می­خوره اينجا نداره تبينه، چرا؟

س: در موردی که می­دانيم نجس بخوره  لازم نيست اعلام بکنم

ج: ها! و لذا نتيجه­اش هم اينه، اگر ما يقين داريم اين آقا رفيق ماست، اصلاً نکته­ای ديگه خود ما هم می­دانيم نجسه اعلام واجب نيست، اگر قرار بود تنجز از راه ديگه پيدا شده،

29: 31

که اين روغن نجسه، لذا بيان نمی­خواهد، اين هدف و لذا اين نکته هم اشتباه نشه اينجا سببيت به اين معنی نيست ممکنه شما برايش بيان هم بکنه، و بعدش هم نجس را بخوره، اين ليستصبح ناظر به مقام تنجزه نه ناظر به مقام

45: 31

اشتباه نشه، نه اين که بيان شما حتماً به اين منجر می­شه که او استصباح بکنه و نخوره نه در خارج ممکنه بخوره،

س:

55: 31

ج: ها! پس يک نکته­ای بايد، اين که ليستصبح به مراد جدی امام اين نيست که استصباح تو خارج واقع بشه، پس آنی که در خارج واقع می­شه چيه؟ تنجزه، مثل غرض اقصی و غرض ادنی در باب جهل، ما عرض کرديم تکليف، وقتی شما به پسر تان می­گيد در را باز کن، غرض اين نيست که حتماً در باز کردن محقق بشه، ممکنه بگيد در را هم باز نکنه، لذا بنای فقهاء به اين شد هر امری دوتا غرض داره، غرض ادنی، غرض ادنی ايجاد در شخص برای اين که اين عمل را انجام بده اين علی ای مترتب می­شه تخلف نداره، دو تحقق عمل در خارج اين غرض اقصی است اين نه ممکنه محقق بشه ممکنه محقق نشه، امام که می­فرمايد تبعه، تبينه لمن تبعه ليستصبح به، مراد از استصباح خارجی است خب ممکنه استصباح نکنه، آدم فاسقی باشه بخوره، به نظر من مراد از استصباح تنجز الاستصباحه، مثل غرض ادنی، اين تنجز به مجرد بيان خوب دقت کنيد، علی ای حال بار می­شه، می­خواهد بخوره، می­خواهد نخوره، چرا؟ چون تنجز تابع علمه، همين که فهميد اين روغن نجسه، ليتنجز عليه التکليف، پس آنی که ليستصبح به مراد وقوع استصباح نيست، مراد تنجزه، تنجز اين تکليف که نخور، خوب دقت کنيد استعمال خارجی بکن نخور، و لذا به نظر، عرض کردم البته اين معنی به نظرم لطيفه، و ليکن خب من چون اخلاق من بعضيا هم می­دانيد، خيلی اصرارم

42: 33

با بزرگان در بيفتيم هيچ کدام از زمان شيخ به اين ور نديدم کسی متنبه من نديدم البته حالا شايد بعضی از کتاب­های باشه که نديدم متنبه اين نکته شده باشن، که اين تبين نه وجوب شرعی، اصلاً وجوب شرعی نداره که حالا نفسی باشه که شيخ مطرح کرده،

س: به چه دليل وجوب شرعی نداره اصلاً؟

ج: ظاهرش همينه ظاهرش بحث عقلائی است، يعنی ظاهر اين تعبير با آن ليستصبح، ظاهرش اينه همين که برای تو تنجز پيدا کرد، برای کسانی که در طول تو هستند، و لذا اگر بيع نبود هبه بود بازهم بيان بايد بکنه، اگر عاريه بود، اگر اجاره بود،

س:

23: 34

ج: بلی خب، چرا؟ چون من دارم تنجز پيدا کردم اين در طول منه،

س: نه اگر

ج: خوب دقت، شيخ که اين را

س: نه اگر بخواهيم

ج: نه شيخ که اين را متعرض

س:

35: 34

ج: اجازه بفرماييد شيخ که اين را مسلم گرفته، که قاعده تسبيب اينجا جاره می­شه، اين که مسلم گرفته، مرحوم استاد هم مسلم گرفته القاء الجاهل فی الحرام الواقعی قبيح حرام، اين را آقای خويي هم مسلم، تقريب شان به نظر ما روشن،

س: از باب وجوب شرعی باشه ديگه در مورد خاص

ج: نه به نظر ما از اين نکته­ای اصولش هم، آن وقت اين روايت بلی فقط شما ممکن است بگيد که چون روايت مورد واحده از مورد واحد اصطياد قاعده کلی نمی­تونيم بکنيم، دقت اشکال اين اشکال، ممکن است بگه اين تعبده، فقط تو دهن متنجس اين طوره، اما اگر لباس متنجس بود،

س: من بهش دادم

ج: ها! من بهش دادم، من که توش نماز نمی­خوانم، لباس متنجسه که توش نماز نمی­خوانم می­دم به جاهل، آيا برای من بيان واجبه يا نه؟ سؤال القاء الجاهل فی الحرام الواقعی فی النجس الواقعی،

س: اين شايد قاعده فقهی ازش در نمياد؟

ج: اشکالی که شما ممکن است بکنيد که اين ممکنه است مورديه، به اين تقريب ما مشکلش مورديه آيا می-شه اصطياد قاعده کلی کرد، بعيد نيست يعنی بگيم تعبير امام و برخورد راوی مثل معاويه ابن وهب از بزرگان و فقهاء است، برخورد يک برخورد عقلائی است کانما می­شه اين طور فهميد در سياق عقلاء اين جور چيزی اشکال نداره، و اصولاً اصولاً اجازه بفرماييد بگيد بعيد هم نيست چون اين دعوی خب عرض کردم من مفصل عرض کردم به زمينه­های فقهی­اش هم برگرديم مثلاً جناب آقای مالک و شافعی می­گفتند اصلاً حق نداره بفروشه اصلاً نفروشه، نمی­شه بفروشه، چرا؟ چون منشأ وقوع غير در حرامه، از ابوحنيفه نقل شد که مطلقاً حق داره بفروشه چه بيان بکنه چه نکنه، ليکن در عده­ای از مصادر آمد ابوحنيفه هم گفته اذا بين لا بأس چون نزاع تو خارج مذهب حمل اين مطلب بر تعبد خلاف ظاهره، يعنی بيشتر می­خوره که امام يک مطلب قاعده­ای فرمودند نه يک مطلب تعبدی خاص، چون عين اين فتوی را هم غير امام فرمودند يا گفته شده از طرف غير امام، و لذا بعيد نيست با قرائن موجود، اين قاعده را استخلاص بکنيم، اقدار الجاهل بر حرام واقعی قبيح و حرام، در جايي که در طول ما باشه، لباس نجس، دهن نجس، آب نجس، گلاب نجس، می­دانيم اين گلابه نجسه، می­خواهد بخوره تو شربتش بريزه بخوره، فرق نمی­کنه ديگه يکی دوتا نيست، در تمام دقت فرموديد.

س: فقط وجوب اعلام از اين مطلب آمد، حرمتش در نيامد

ج: چرا ديگه،

س: من به او گفتم که اين نجسه کفايت می­کنه، تنجز برايش حاصل شده

ج: خب خيلی از وقت خارج شديم، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال