مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 99-1398 » فقه دوشنبه 1398/11/28
- مکاسب 95-1394 » فقه یک شنبه 1394/10/27 مکاسب محرمه/ اخذ اجرت بر واجبات/ وجوه تنافی وجوب با اخذ اجرت/ فضای قانونی در مسألة اجتماع امر و نهی، مسألة اخذ اجرت بر واجبات از منظر ادبیات قانونی و روح قانون
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - آیاتی را که در فقه به آنها تمسک شده، میتوان در پنج دسته جای داد
- اصول 1402-1403 » اصول فقه شنبه 1402/10/30
- مکاسب 97-1396 » فقه دوشنبه 1396/5/30
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج دوشنبه 1399/8/26
- مکاسب 94-1393 » خارج فقه 94-1393
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1386-93
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث راجع به دو مسألهای بود که در مکاسب محرمه مرحوم شيخ آوردند يکی مسأله هشتم و يکی هم استثنای چهارم هردو را ما با همديگه جمع کرديم و عرض کردم ريشه اين بحث در روايتی است از پيغمبر اکرم(ص) که سؤال کردند از خدمت شان راجع به موشی که در روغن يا روغن زيتون میافته، البته روايت که سمنه، حضرت فرمودند به اين که دور و ورش را خالی کنيد آن حيوان کنار بيندازين از آن روغن تان ميل بکنيد و جور ديگه هم از پيغمبر نقل کردند و عر ض کرديم اين ديگه بحث بين علما شروع شد و جهات مختلف بحث آمد و به لحاظ همين جهات مختلف هم در کتب فقهی در ابواب مختلف ذکر شد، يکش به مناسبت اين که آيا روغن اصلاً نجس میشه يا نمیشه؟ چون جسم ثقيليه؟ اصلاً مثل لباسه که نجس بشه يا مثل فرض کنيم پای مثلاً میگن پای سوسک و اينها نجس نمیشه چون آب بهش نمیمانه حتی اگر بره تو بول در بيايد آب به پاش نمیچسبد به خاطر آن ثقالتی که داره، ثيقلی بودنش، آب حتی بول به بدن او نمیچسبد لذا نجس نمیشه مثل سوسک و مثل پشه و اينها و بحث دوم اين بوده، اين را تو طهارت آوردند بحث دومش اين بود که علی تقديری که نجس بشه راهی برای پاک بودنش هست يا نه؟ اين را سنیها تفريعاً اختلاف کردند عدهای شان گفتند قابل پاک شدنه، عدهای شان گفتند قابل شدنه، عدهای هم گفتند قابل پاک شدن نيست اين يک بحث اين بحث که در بحث نجاست باشه و نجس میشه اين در روايات عامه و در روايات ما به اين عنوان مطرح نشده، من توضيحات کافی را عرض کردم تو روايات عامه داره مثلاً فارقوه بريزين، يلقی و ماحولها، آن خودش موشه و روغن اطرافش را بريزين، توش بريزين داره، از اين بريزين فهميدن که دور بريزين يعنی نجسه، دقت میفرماييد اين يک بحث و اين بحث در ميان به اصطلاح روايات ما هم که الآن متصدی شده متعرضش نشدن که آيا نجسه يا نه؟ و آيا پاک هم میشه يا نه؟ نه فقط روايات ما متعرض نشدند قدمای هم تا زمان شيخ متعرض اين بحث نشدند حتی مثل شيخ طوسی در کتاب نهايه که طبق رواياته باز هم متعرض نشده، مرحوم شيخ مفيد هم در مقنعه متعرض نشدند متعرض بحث تطهير روغن نجس نشدند خوب دقت بفرماييد ما هم تا حالا وارد اين بحث نشديم و اصولاً اين صفحه را باز نکرديم اين خودش يک بحث، بحث ديگری که آمد در بعض از آن روايات اين بود که به اصطلاح اگر جامد مايع باشه برای استفاده بکنيد انتفاع که برای روغن چراغ اين بحث از عهد صحابه هم مطرح شد، آن وقت در آن روايتی که از پيغمبر اکرم نقل شده که سنیها نقل کردند با اين که دو متن داره، مفصل يعنی به مقدار مفصلی که فقط دور را نه اين که وارد بحثش بشيم سند و اينها عرض کرديم، سنیها با هم اختلاف داشتند بخاری با ديگران اختلاف داشتند، در هردو متنی که از اين روايت نقل نشده خلاصهاش اينه در يک متن تفصيل نداره، در يک متنش تفصيل داره بين جامد و مايع در هردو متن بحث بيع نداريم، دقت میفرماييد، در هردو هردو متنی که اهل سنت دارند، اصولاً پيغمبر اکرم بحث بيع را مطرح نکردند اما بحث بيع از صحابه مطرح شد، حتی به اميرالمؤمنين نسبت دادند که بيعش جايزه و باز به ايشان نسبت دادند که بيعش جايز نيست يعنی اگر روغن چراغ را هم میخواهين استفاده بکنين نبايد بفروشين، نجسی است که فروش نداره، و بعدها هم در عهد صحابه و تابعين و فقهاء باز همين اختلاف محفوظ بود فقيه کوفه معروف در ميان اهل سنت ابوحنيفه میگفت بيعش جايزه، و فقيه معروف مدينه مالک از اهل سنت به ائمه کار نداريم ما، ايشان میگفت بيعش جايز نيست انتفاع جايزه، يسرج به، ليکن لايجوز بيعه، لذا بعد هم شافعی تابع همين استادش مالک شده او هم قائله که لايجوز بيعه، پس يک بحث که بعدها مطرح شد و به همين مناسبت اين بحث را آوردند در کتاب بيع، در اينجا ذکر کردند غير از بحث طهارت به همين مناسبت هم اصحاب ما هم بعدها متعرض اين شدند اين راجع به الآن محور بحث ما سر کلمهای سر بحث بيعه، پس معلوم شد که از همان عصر اول در بيعش اختلاف بوده سر اختلاف چيه در اهل سنت، يک اهل سنت چون گفتند پيغمبر اجازه بيع ندادند بيعش درست نيست، دو چون روايت داره قد يسصبح به، دو نکته دوم در آن متن ديگر پيغمبر فرمود ارقوه در يک متن، لاتقربوا در يک متن، پس معلوم میشه بيعش هم درست نيست، خب چرا پيغمبر میگه بريزينش خب بفروشدش، مطلب سوم اين است که به آن قاعده کلی اخذ کردند ان الله اذا حرم شيئاً حرم ثمنه، و در متن ديگری ان الله اذا حرم اکل شئ حرم ثمنه، چون اين زيت و يا سمن اکلش حرامه پس بيعش هم درست نيست، اين مربوط به بيعه.
نکته چهارم اين دارم جو اهل سنت را عرض میکنم، نکته چهارم چون پيغمبر فرمود بريزين اين مفهومش اين است که اين نجسی است که قابل تطهير نيست و الا اگر مثل لباس بود، لباس آدم نجس میشه خب پاکش میکنه، پيغمبر در لباس نجس نمیگه بريزنش دور، بيندازين تو مزبله خب برين پاکش کنين بفروشين مضافاً که پوشيدن لباس نجس برای استعمالات که متوقف بر طهارت نيست مثل همين لباس عادی که من میپوشم الآن در اين وقت، اين که اشکال نداره پس از آن روايت در مياريم که اين قابل تطهير نيست، چون قابل تطهير نيست پس قابل بيع هم نيست وجوه روشن شد اين بحثی که اهل سنت، آن کسانی هم که قائل اند به بيع میگن انتفاع که جايزه منفعت که داره حالا که منفعت داره بيعش هم جايزه، چون قائل به قياس هم هستند میگن میشه هيبه کرد هيبش که جايزه پس بيعش هم میشه انجام داد، يکی نکتهای انتفاع يکی هم قياس بر هبه، بر صدقه میشه اين را به کسی صدقه بده، خب میشه بده، پس میشه بفروشه، چه فرق میکنه، اگر نقل و انتقال جايز شد آن هم جايز روشن شد جو فقهی، پس جو فقهی که در مدينه بوده و در کوفه بوده روشن شد و اين مشکل جو فقهی هميشه عرض کردم متأسفانه در روايات ما تأثير گذاره چون امام(ع) در مدينه بودند و شيعيان هم در کوفه بودند جو مدينه، جو فقه مالک و فقهای سبعه است که بيشتر بر میگردند به فقه عبدالله ابن عمر و خود عمر و اينها و جو کوفه يک مقداری بر میگرده به عبدالله ابن مسعود و عدهاش هم ادعا میکنن به علی ابن ابی طالب، و در کوفه از اميرالمؤمنين چيزهای نقل میکردند که ائمه ما در مدينه قبول نداشتند خب اين راجع به مسأله در جو فقهی اسلامی عام.
در روايات ما، تا رسيد به روايات ما و اقوال و انتقال به عهد فتوی و فتاوای اصحاب، من ديگه مفصلاً عرض کردم در جوی که الآن فقهاء نقل کردند هردو را از اهل سنت از اميرالمؤمنين هردو را نقل کردند و اما در روايات ما در روايات ما يک جوی است راجع به کتبی که الآن در اختيار ماست، يک جوی است راجع به کتبی که الآن در اختيار ما هست اما در زمان قدما دست قدما نبوده يا اگر هم بوده قطعاً به او نظر نداشتند عرض کرديم در قرن به اصطلاح چهارم کتابی به نام جعفريات در مصر نوشته میشه که ادعا میشه اين کتاب را محمد ابن محمد ابن اشعث به دو واسطه از اسماعيل پسر امام کاظم نه اسماعيل پسر امام صادق، از اسماعيل پسر امام کاظم ايشان از پدرشان موسی ابن جعفر، از پدرشان حضرت صادق از آباء شان عن علی نقل کرد، اين کتاب خب من چون تاريخش را مفصل گفتم ديگه نمیخواهد متعرض بشم اين کتاب و نويسنده اين کتاب که اسماعيل باشه به احتمال قوی وقتی اسماعيل سی، چهل ساله بوده رفته به طرف مصر اسماعيل عمرش بزرگ بوده و مصر در آن زمان زمينه ظهور به اصطلاح اسماعيلیها بوده، اسماعيلیهای که به اصطلاح به قول امروزیها انقلابی بودند، من عرض کردم اسماعيل در سال صد و چهل و پنج وفاتشه، بعد از امام صادق، اسماعيلیها معتقدند که اينها ائمه داشتند و اين ائمه حرکت سياسی داشتند حرکت سياسی به اصطلاح مبارزه مسلحانه داشتند البته مخفيانه بوده و به صورت حزبی يا گروهی عمل میکردند، به صورت همين اصطلاحی که امروز داريم احزاب هرمی که از نقطه هرم شروع میشه قدرت توزيع میشه اينها تشکيلات شان به صورت هرمی بود در رأس هرم امام بود، بقيه بعد در رتبه بعد فرض کنيم حجت بود، در ربته بعد داعی مطلب بود داعی دعات بود، يک اين جور تقسيمات از به اصطلاح امروز ما سمپات که میگيم يا کسی که دعوت میشه به تشکيلات و هنوز وارد نشده، عربها به نظرم چيز بهش میگن، نصير میگن، ايرانیها همان لفظ خارجی سمپات را به کار میبرن، آنها لفظ مؤمن را به اصطلاح به کار میگيرند، ظاهراً مؤمن باشه
2: 11
گفتيم يک وقت ديگه هم من الآن و بعد همين جور رتبه شروع میشه تا عضو، داعی و داعی کبير و داعی مطلق و همين جور، شيخ الجبل، شيخ الجبل در اصطلاح زمان ما يعنی فرمانده فاز نظامی که فرمانده فاز نظامی مشهور شان همين حسن صباح و قلعه الموت، علی ای من چون شرحهاش را اينها را عرض کرديم، اينها دوازده رتبه، ببخشين اولش بلاغه، اشتباه کردم، سمپات را در اصطلاح اسماعيلیها در رتبه حزبی بلاغ میگفتند يعنی من بلغته الدعوه، کسی طرح باش در ميان گذاشتند عضو مؤمنه، اشتباه کردم، آنی که ايمان مياره مؤمنه، مؤمن دومه، رتبه دوم، دوازدهم هم امامه، مابينهما درجات، حالا ديگه من حال اين بحثها را آن تو کتابهای اسماعيلیها اخيراً چاپ کردند سابقاً چاپ نمیشد، تازگیها يک عدهای شان چاپ شده، علی ای کيف ماکان من در آنجا اين توضيحات را عرض کرديم اين کتاب، اين شخص يعنی از سال صد و پنجا تا دويست و نود هشت يا سه صد، چون در سال دويست و نود هشت يا سه صد عبيد الله مهدی بالاخره در مصر قيام کرد و بنای حکومت فاطمیها را گذاشت، اين صد و پنجا سال يک دروان زندگی مخفيانه حزبی است به اصطلاح برای اينها، يکی از اين افرادی که رفته به مصر و در آنجا بوده همين اسماعيل پسر امام کاظم اشتباه نشه غير از اسماعيل پسر امام صادقه، اين را هم ما با علم ايقوف مقوف در آورديم که ايشان به مصر رفته و فرزندانش را هم به مصر برده ايشان در آنجا اين کتاب را نقل کرده از پدرشان موسی ابن جعفر، مادامی که ايشان در مدينه بودند نقل نفرمودند اين هم خيلی عجيبه، مصر که رفتند ديگه در مصر آن زمان در آن زندگی مخفيانه حزبی هم اگر ايشان جزو حزبیها بود، در آن زندگی مخفيانه چيزی شيعی در آنجا وجود نداشته که حالا بياين سؤال بکنن، اين را تو از امام شنيدی، چرا کسی ديگه نقل نکرده چرا شيعيان مدينه نقل نکردند، علی ای حال اين کتاب در آنجا نقل شده من توضيحاتش را چون مفصل نقل کردم و ننوشتند اين مطلب را انشاء الله ديگه آقايون به نوشتههای گذشته، به صحبتهای گذشته مراجعه کنن، اين يک کتاب.
يک کتاب هم تقريباً سی، چهل سال، همان زمان يا ده بيست سال بعد از او نوشته شد مال قاضی القضات يا رأيس اعلی و به اصطلاح بالاترين مرجع قضايي دستگاه تشکيلات فاطمیهای مصر، به نام قاضی نعمان، نعمان ابن محمد تميمی ايشان کتاب دعائم الاسلام را مینويسه که هنوز که هنوزه تنها کتاب مرجع فقهی اسماعيلیهای زمان ماست، همين الی الآن، البته اسماعيلیهای زمان ما آقاخانيهاشان دين درستی ندارند، اهل تقيد نيست، بهرههاشان که هند هستند آنها اهل نماز و دعا و حج و عمره و زيارت و کربلا میرند نجف میرند، همين کربلا و نجف ديگه، کاظمين را که قبول نداره علی ای کيف ماکان آنها الآن کتاب رسمی شان همين دعائمه، همين لحظه هم که من در خدمت تان هستم کتاب دعائم در دانشگاه دارند در هند الجامعة السيفيه به قول خودشان در آنجا که مهمترين مرکز حوزیشان حساب میشه و مثل ماها طلاب مشغول درس هستند الی الآن مهمترين بل وحيد نه اين که مهمترين منحصر به فرد همين کتاب عائم الاسلامه، اين دوتا مصدر شيعی است که در اختيار قدمای اصحاب ما نبوده در اين دو مصدر لايبع آمده، در اين دو مصدر بيع که بيع نشه اما انتفاع بشه، يک مطلبی را من خيال کردم گفتم، حالا نمیدانم گفتم يا نگفتم؟ حالا به هر حال اگر گفتم که تکرار است و اگر نگفتم تأسيس است به قول آقايون يا تأکيداً يا تأسيساً دقت بفرماييد من معتقدم در اين دو نسخهای که بوده يعنی هم در دعائم هم در کتاب جعفريات در هردو لايبع بوده، آن وقت من توضيحات راجع به کتاب جعفريات عرض کردم که در بغداد آمد در قرن چهارم و چطور شد و در حدود قرن ششم هم توسط مرحوم راوندی سيد راوندی نه شيخ راوندی که قبرش در صحن مطهر حضرت معصومه است شيخ قطب الدين راوندی است، که شيخ است يک سيد فضل الله راوندی تا آنجای هم که من میدانم، نمیدانم شايد هم باشه حالا، به نظرم اولين کسی که در شيعه در علمای شيعه عنوان امام ازش اسم بردند ايشانه السيد الامام، الامام السيد فضل الله راوندی که از علمای کاشان بوده ايشان هم کتابی داره به نام نوادر اين نوادر ايشان همان کتاب جعفرياته، خودش هم نوشته اولش، مقدمهاش نوشته، همان سندش به کتاب جعفريات، يک نسخه از کتاب جعفريات اين اولين بار اين کتاب رسماً در ميان ماها منتشر شد بازهم اين کتاب جايي پيدا نکرد، مثلاً علامه حلی بيايد از اين کتاب نقل بکنه يا شهيد اول يا شهيد ثانی نه جای پيدا نکرد، برای دومين بار هم اين کتاب نسخهای از هند در حدود سال هزار و سه صد، هزار و دويست آوردند آن نسخه بعدها توسط مرحوم آقای بروجردی چاپ شد الآن کتاب جعفريات ديگه تو جامع الاحاديث اسمش برده شده تو کتابهای ديگه اسمش برده شده، میخوانن هم در فقه هم در بحثهای فقهی روايات جعفريات را میخوانن و مفصل من عرض کردم مرحوم استاد تو مبانی تکميله منهاج يک مبنای خاصی پيدا کردند حاصلش اينه که در کتاب جعفريات آنهای که در کتاب فلان و فلان و چندتا باب را معين، آنها هست قابل اعتماده بقيهاش قابل اعتماد نيست، همين تفصيل را ايشان دادند که بعضی از ابواب کتاب يا چون اين کتاب مبوبه مرتبه، مثلاً کتاب التفسير، کتاب الصلاة، اين جور مبوبه، باب بابه، بعضياش را مرحوم استاد قبول فرمودند بعضياش را قبول نفرمودند، ما هم اعتقاد شخصی من هنوز بر نگشتم که اين همان کتاب سکونی است اين اسماعيل برده به مصر و او را پخش کرده اينها مقدمات درست شد، حالا ببينيد در اينجا در کتاب جعفريات داره ببينيد اين در اين کتاب جامع الاحاديث نقل کرده جلد 22 همين باب يازده از ابواب مايکتسب، صفحه 218 و 219 از جعفريات باسناده عن جعفر ابن محمد عن ابيه الی ان قال و ان ذائباً فلايؤکل يستسرج به و لايباع اين داره، دعائم هم همين را داره در خود کتاب دعائم، اين نقل شده اين اخرجت الدابة حية لم تموت فی الادام لم ينجس اين در اينجا ينجس داريم، در کتابهای ما نداريم و يؤکل و اذا وقعت فيه فماتت لم يؤکل، لم يبع و لم يشتر، خريد و فروش هم نمیشه فاذا وقعت فيه فماتت لم يؤکل و لم يشتر خريد و فروش نمیشه آن وقت اين نکتهای که ما بلی آن وقت باز در خود دعائم داره ان کان ذائباً ارق اللبن و استرج بالزيت و السمن اين هم در کتاب دعائم ما داريم، در جامده، ليکن در کتاب جعفريات اضافه بر اين عبارت يعنی غير از اين عبارتی که الآن خوانديم در جعفريات اين را نمیدانم گفتم نگفتم علی ای گفتم که تأکيدش، تکرارش میکنه، چون لطيفه عرض میکنم، در جعفريات داره سئل عن الزيت يقع فيه شئ له دم، له دم يعنی همان نفس سائله اين را هم توضيحاتش را عرض کردم فيموت قال الزيت خاصه، کلمه خاصه در جعفريات هست اما تو نوادر راوندی نيست، الزيت يبعه لمن يعمله صابوناً نمیدانم گفتم توضيح دادم، اگه گفتم خب حالا تکميلش میکنيم نگفتم چون از من فوت شده اين نکته را، در اينجا داره يبعه چون الآن بنده نسبت دادم به اين کتاب که درش داره که لايباع، فروش يبعه داره اين را چه کارش بکنيم، عرض کنم خدمت تان همچنانکه ملاحظه فرموديد بنده روی متون احاديث کافی و تهذيب اينها مرتب بحث میکنيم که اين متن چيه؟ من معتقدم اين متن ثابت نيست، تناقض نداره، يبعه لمن يعمله صابوناً نه فکر نمیکنم اين متن باشه، اين متن ببينيد در کتاب در اين صفحه 120 و 18 از دعائم نقل کرده عن جعفر ابن محمد سئل عن فارة فکان و قال و سئل اميرالمؤمنين عن الدواب تقع فی السمن و فلان، و قال فی الخنفثاء و العقرب و قال فی الزيت يعنی اميرالؤمنين چون جعفريات هم همه را به اميرالمؤمنين بر میگردانه به سند واحد، و قال فی الزيت يعمله ان شاء صابوناً يبعه نيست، يعمله اين بيعه لمن، يبعه لمن يعمله صابوناً ظاهراً خراب، نسخه غلطی داره، و من عرض کردم قطعاً دعائم الاسلام از نسخه جعفريات گرفته اين درش شبههای نيست،
س: يعمله، خود صاحب اين که
ج: ها! خودش، خودش صاحب نه يبعه لمن يعمله،
س: حالا چه فرق میکنه
ج: خب جای، آخر آن جای ديگه میگه لابياع، با لايباع نمیسازه،
س: چه خودش درست بکنه، چه
ج: خب آنجا داشت يستسرج لايباع انتفاع بکنه، نفروشه، خب اين هم خودش يک مبنای بود ديگه الآن من توضيح دادم توضيحات کافی دقت فرمودين چه شد، پس بنابراين الآن اين متن و تعجب اينه که همين متن جعفريات توی نوادر هم آمده يبعه لمن يعمله صابوناً، ليکن در کتاب و لذا تناقض تو کتاب جعفريات مياد چون در جعفريات داره يستسرج به و لايباع يعنی انتفاع میشه کرد اما نفروشه، از آن ور میگه يبعه لمن يعمله صابوناً يعنی بيع به خاطر انتفاع جايزه خب به خاطر استسراج هم جايزه به خاطر روغن چراغ هم جايز باشه، خيلی در متون کار بکنين، متون خيلی کار میخواهن، نسخهای شناسی در متون يکی از کارهای بسيار سنگينه انصافاً که در حوزههای ما، من هنوز اطمينان، روشن شد ما هنوز اطمينان به صحت اين متن نداريم، اين شايد ان شاء لمن انشائه بوده ان شاء يعمله صابوناً يبعه اصلاً يعمله بوده، يعمله صابوناً بوده، يا مثلاً ان شاء بوده حالا يک چيزی اينجا غرض خرابی اگر اين نکته را سابقاً عرض کردم که گفتم و الا باز دو مرتبه و الا معناش اينه که در کتاب جعفريات تناقضی هست اما در کتاب دعائم ديگه اين تناقض نيست، خلاصهاش اينه که در کتاب دعائم دوتا فايده براش ذکر کرده، يک روغن، روغن چراغش بکنن، دو صابون باش درست بکنن، و علی ای حال لايباع، علی ای حال لايباع، چه به عنوان صابون و چه به عنوان به اصطلاح روغن چراغ، اما در کتاب جعفريات که اساس کتاب دعائمه، يعنی دعائم از او گرفته، در کتاب جعفريات نوشته يستسرج به و لايباع، يعنی روغن بکنن، اما نفروشن بعد گفته يبعه لمن يعمله صابوناً، اين نسخهشناسی را دقت کردين من شبهه دارم، اين بيعه يعمله صابوناً ان شاء بوده، نه يبعه لمن يعمله صابوناً يک خرابی تو کتاب جعفريات هست و اين خرابی که الآن ما در نسخهای ما از جعفريات هست تو نسخهای راوندی هم بوده متأسفانه.
س: يا لايباع را اين طوری معنا کنيم که برای استفاده حلال، خوردن يعنی لايباع
ج: نه، نه،
س: ليکن برای اين که به خاطر يعمل صابوناً
ج: خب اين داره يستسرج به و لايباع، خب يستسرج، و يباع لمن يستسرج به، نه اين روشن شد آقا، پس در تا اينجا که ما میخواستيم اثبات بکنيم، اول من اين نکته را هم اضافه کردم به ذهن ما مياد که اين مطالبی که در اين نوشتهای جعفريات آمده که اصلش از سکونی است احتمالاً در يک نوشتاری در زمان اميرالمؤمنين(ع) بوده کتاب قضايا و سنن و احکام که در اختيار صاحب دعائم هم بوده خود کتاب احتمال میديم در آنجا بوده اصلاً.
پس شروع کنيم در تفکر شيعی در زمان امير، احتمال، چون الآن روايت که نسبت به اميرالمؤمنينه و ما اين نسبت به اميرالمؤمنين را فقط در اين دوتا کتاب داريم، روايت خودمان نداريم يعنی ما در رواياتی که از ائمه داريم لايباع نداريم داريم روايت صحيحه که مرحوم کلينی داره اما توش يستصبح به داره، يبع لايبع نداره، ساکته از بيعه، اما نفی کرده باشه بيع را الآن تو روايات نداريم، خب اين اولين چيزی که از شيعه مطرح بوده، که انتفاع بشه يا صابون يا روغن چراغ، اما خريد و فروش نشه، روشن شد مياد به مراحل بعدی ما از ائمه (ع) خودمان در اين مطلب روايت داريم و تصادفاً رواتش هم کوفی اند و اين مطلب غير از اميرالمؤمنين يک عدهای از فقهايي به اصطلاح سنیها مثل مالک و شافعی هم قائل بودند يک عده از فقهای زيدی من عرض کردم آراء زيديه به اين لحاظ خيلی مهمه، چون احتمالاً زيدیها از اين کتاب قضايا و سنن اعتماد میکردند، خوب دقت بکنيد، مثل حسن ابن صالح که از علمای زيدی است آن هم میگه ينتفع و لايباع درست شد، روايات ما از امام صادق(ع) اينجا توش مثلاً روايتی است از معاويه ابن وهب که خيلی اين روايت اهميت داره چون سندش هم معتبره اين کلينی که نقل کرده مرحوم کلينی، ببينيد مرحوم کلينی با اين که با جلالت قدرش، بلی بعد اينجا میگه فقال اما السمن و العسل فيأخذ الجزر و ما حوله و اما الزيت يستصبح به، تمام بيع را نداره کلينی، مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه اين روايت را ابتدا کرده به اسم احمد ابن محمد اين احمد ابن محمد در خود سند کلينی هم هست، داره و قال فی بيع ذلک الزيت تبعه و تبينه لمن اشتری ليستصبح به، اين را کلينی نياورده، اين ذيل را کلينی نياورده پس ما روايت صحيحه داريم بلی باز روايت ديگری باز از خود معاويه ابن وهب داريم ما تقول فی بيع ذلک قال بعه و بينه لمن اشتری ليستصبح به، توش بيع داريم اما اين روايت از منفردات شيخ طوسيه، و شيخ طوسی خوب دقت کنيد، چون آقا اين يک يک مسائلی خيلی ظريفی در اين بخشهای از تاريخ هست که آقايون ما مراجعه نکردند، روشن اين روايت را که شيخ طوسی منفرداً آورده از کتاب ابن سماعه واقفيه، خوب دقت بکنيد استاد استاد کلينی احتمال میديم در قرنهای سوم واقفیها معتقد بودند که بيعش جايزه، آيا سر اين که بعدها کلينی، کلينی هم مثلاً با اين که ميراثهای اين واقفی را نقل میکنه و بر میگرده به معاويه ابن وهب بالاخره، کلينی اصلاً نقل نمیکنه، پس معلوم شد که ما اضافه بر اين که روايت داشتيم در ميراثهای که به اسماعيلیها رسيده بود بيعش را جايز نمیدانستند استناداً به يک کلامی از اميرالمؤمنين زيدیهای هم که از شيعه داشتيم آنها میگفتند بيعش جايز نيست، واقفیها روايت بيع را آوردند، من عرض کردم بعدها يک چيزهای به عنوان مکتب و شاخصه مکتب معرفی میشد احتمالاً عدهای از علمای ما رو آنها تحفظ داشتند چون اين شرحی خيلی طولانی داره حالا، کم کسی من نديدم تا حالا اصلاً نه اين که کم کسی اين باب را باز کرده باشه انشاء الله در يک فرصت ديگه، مثلاً فرض کنيد شايد در آن زمان اين مشخصهای مذهب واقفی شد که بيعش را اجازه میدن، کلينی هم روايت بيع را اصلاً نياورده چون ما داريم متحريم که چرا کلينی با جلالتش شأنش خب مصدر که همان مصدر برای آن شيخ طوسيه، بيع را داره اما مرحوم کلينی بيع را نداره اصلاً آن سطری که بيعه حذف کرده کلينی روشن شد اين دوتا و باز مثلاً حديث شماره 2 باز شماره 3 بلی مال ابی بصيره که سندش هم خوبه، باز داره و اعلمهم اذا بعته، اينجا هم بيع داره اين هم از منفرداتش شيخ طوسيه، و اين هم از منفردات واقفیهاست، باز حسن ابن محمد ابن سماعه، يعنی آدم وقت اينها را با همديگه جمع میکنه به يک نتيجهای میرسه که نکنه در قرن سوم چون کلينی قرن چهارم ديگه، در قرن سوم اين ذهنيت بود که واقفیها به جواز بيع قائل اند و درست هم بود خب روايت صحيح داشتند انصافاً هم حرف پرت و پلايي نفگتند واقفيه بگيم حرفشان پرت و پلاست، هم روايت معاويه ابن وهب هم از طريق ما به ما رسيده هم روايت ابی بصير دقت فرموديد اين هم از منفردات شيخ طوسی است که از کتاب واقفیها نقل شده البته در کتاب قرب الاسناد از سعيد اعرج هم داريم و بازهم جای ديگه نداريم توی کتب اربعه باز کافی داره که توش بيع نداره، روشن شد پس بنابراين به اين نتيجه رسيديم که در عهد روايات ما انصافاً از دو نفر روايت و حتی از سعيد سمان هم داريم باز کلينی روايت سعيد سمان آن بخش فقهش را حذف کرده، بيعش را حذف کرده، تقطيع کرده و لذا مرحوم کلينی کلاً روايت بيع را نياورده، قبل از ايشان کتاب فقه الرضا آن هم نياورده، از صدوق هم ما صدوق پدر هم چيزی نداريم صدوق پسر هم در مقنع خوانديم عبارتش را مرحوم صدوق پسر هم در مقنع بخش بيع را نياورده اصلاً استصباح را آورده، و من ديروز عرض کردم در کتاب من لايحضر نديدم، آقايون ديشب هم فرمودند نمیدانم طبق متن نقل کردند، در من لايحضر همانطور که واقعش درست کار کرده عين مقنع تو بحث طهارت آورده، تو بحث بيع و بحث اطعمه نياورده فقط تو بحث طهارت آورده، و در بحث طهارت هم آن روايتی است که از کتاب علی ابن جعفر در آنجای که موش زنده در مياد آن را هم آورده تو مقنع هم همين کار را کرده در آنجا هم داره که زيت ان کان غير جامد يستصبح به، بعته هم نداره، خوب روشن شد پس بنابراين مسأله بيع ببينيد همين جور در عهدی، ما فقط تو عهد روايت داريم مياد تو عهد فتوی باز آن روايتها حذف میشه الا واقفیها و بعد تو اسماعيلیها هم آن روايت حذف میشه میشه لايبع، الا به يک نسخهای جعفريات که هنوز بهش اطمينان نداريم و ظاهراً زيدیها هم آنها بناشان لايبع میشه، يستصبح به و لايبع روشن شد مياييم به مرحوم شيخ مفيد در مقنعه، ايشان هم بحث نجاست را داره و استصباح را داره، بيع را نداره اصلاً در بحث بيع ايشان متعرض نمیشه شيخ الطائفه، بلکه مرحوم شيخ مفيد در بحث بيع کبری کلی میگه هرچيزی که حرام است و هر چيزی که نجس است لايجوز بيعه، اگر به آن کبری اخذ بکنيم احتمالاً مرحوم شيخ متأثر به همان جو عمومی اهل سنت آن عدهای هم که از اهل سنت مثل مالک و شافعی میگفتند همين حرفشان بود که هرچيزی که حرام است ان الله اذا حرم اکل شئ حرم ثمنه، مياييم به مرحوم شيخ طوسی رحمه الله در کتاب نهايه که عرض کرديم متون روايته، ايشان هم بيع را نداره، ايشان هم بيع آن دهن را نداره بلی مثل مرحوم شيخ مفيد کبری را داره، مثل مرحوم شيخ مفيد کبری، عرض کرديم اين کبری سابقهاش در اهل سنت حديث ابن عباسه ان الله اذا حرم اکل شئ، سابقهاش تو احاديث ما نداريم اگر حديث تحف العقول درست باشه سابقهاش آنجاست منهی عن اکله و شربه، که ما احتمال داديم حديث تحف العقول يک نقشی در قدمای اصحاب داشته بعدها کتاب حذف شده و الا خيلی عجيبه، روشن شد آقا پس چطور الآن ادعای اجماع میکنن بيعش جايزه پس ريشههای عدم جواز بيع از نسخ اوليه کتابهای شيعه گفتم خدمت تان تا قرن پنجم، چطور شد شيخ طوسی در خلاف ادعای اجماع کرده بيعش جايزه، دليلنا اجماع الفرقه، خب اصحاب ما به نظر، يعنی به ذهنت خدای نکرده اين قدر متساهل باشن نه، شيخ طوسی کار ديگری هم عرض کردم در فقه شيعه و اصول شيعه وارد کرد و آن حجيت خبر تعبداً چون تا قبل از ايشان علمای بغداد خبر واحد را حجت نمیدانستند حق هم با شيخه اجمالاً البته من خودم هم خبر واحد را حجت، شيخ در بغداد مثل علمای شيعه که کنار باشه ايشان در رسمیترين مدرسه بغداد تدريس میکرد در نظاميه بغداد بزرگترين دانشگاه آن زمان بود، يعنی شما به استثنای هند و به استثنای به اصطلاح چين که خارج بود، نصف اروپا هم که اصلاً خبری نبود وحوش بودند و آفريقا هم که حسابی، آمريکا هم که کشف نشده بود، استراليا هم که خبری نبود، کل اين دنيا آن وقت اين منطقه بود، اين منطقه دنيا يک نظاميه بغداد بود شيخ با اين که شيعه بود حق پيدا کرده بود که کلام را در نظاميه بغداد تدريس بکنه لذا شيخ يک نوع انتفاح فکری روی اهل، يعنی اگر در محيط بغداد آن وقت میگفت مثلاً خبر واحد حجت نيست، مثلی که ما بگيم مثلاً
55: 34
دروغه مثلاً چطور اگر کسی بيايد، ديگه جا افتاده، يک لغت ساعد علمی شده، يعنی نمیشد اين را حالا غير از اين که ايشان ادلهای هم اقامه فرمودند، خب اگر بنا بشه حجيت خبر داشته باشيم انصافاً روايت ابی بصير سندش صحيحه معتبره، روايت معاويه ابن وهب درسته، خب چرا طرحش بکنيم، خوب دقت بکنيد اصحاب ما هم شما همهای اين کتابها را نگاه کنيد مسالک و ديگران نيامدن، من عرض کردم، هی میگن مشهور مشهور اصلاً غالباً آقايان ريزهکاری يعنی نرفتند مراجعه عينی تاريخی بکنن، که آيا مشهور است يا نه؟ اصلاً معلوم شد که مشهور بين علمای ما تا زمان شيخ طوسی اصولاً عدم بيع بوده، البته اينها به دو جور بيان شده در مثل جعفريات اينها لايباع آمده، در اينها بيع را مطرح نکردند کبری را آوردند منهی عن اکله شربه، فقه الرضا هم اين کبری را داره اجمالاً نه تصريحاً آنها میآمدند به اين برخورد که از آن ور هم خوب دقت کنيد پيغمبر هم تو روايت پيغمبر چون عرض کرديم شواهد کتاب و سنت تو روايت پيغمبر هم اصلاً بحث بيع مطرح نيست، دقت فرموديد و اين هيچ مشکل نداشت که انتفاع جايز باشه اما خريد و فروش جايز نباشه، پس اولين ريشههای اين که در فقه شيعه و در تراث شيعه بيع جايز نباشه به نظر من همان کتاب قضايا و سننه، و من چند روز پيش هم عرض کردم اين هم يک شاهد، عرض کردم من شواهد زيادی پيدا کردم که امام صادق در بين ائمه ما اولين امامی است که خيلی از مطالبی که در اين کتاب بوده نفی کردند،
س: قبل از شيخ، کليت کبری را از همان جا گرفتند
ج: نمیدانم از کجا گرفته،
س: اين آخر ناظر به اهل سنت هم نيست،
ج: نه ايشان ناظر به اهل، اين را از کجا گرفته نمیدانم، به تحف العقول میخوره، از آن ور هم کتاب تحف العقول در اختيار نبوده، اصلاً اسمش نبوده، دقت میفرماييد امام، لذا به اين احتمال بسيار قويه که اين در آن کتاب بوده من عرض کردم، من اين اولين باری است اصلاً اين بحثها در رجال و فهرست نگاری شيعه اصلاً کلاً مطرح نشده که حالا بگيم که قبل از ما گفته يا اشارهای کرده، اولين بار ما تنبه پيدا کرديم اين کتاب توسط امام صادق مهجور میشه، آن هم نکات سياسی، اجتماعی، علمی فرهنگیهاش را توضيحاتش را دادم اينجا ديگه الآن جاش نيست، اين کتاب و از امام صادق بر خلاف او مياد احتمالاً اينجا اين منشأ بوده، در آن کتاب بوده لايباع امام میفرمايد يباع اگر انتفاع جايز باشه بيعش هم جايزه، فقط امام صادق به خلاف ابوحنيفه که میگفت يباع مطلقاً، به خلاف مالک که میگفت لايباع مطلقاً امام قيد آوردند بعه و بينه، يعنی چون پيغمبر اجازه انتفاع خوب دقت فرموديد چون پيغمبر اجازه انتفاع دادند، پس اين معناش اين است که بيع به خاطر اين انتفاع اشکال نداره، پس امام صادق نه متأثير به فتوی مالکه، نستجر بالله، حالا به عنوان فقه، شأن ائمه بالاتر ما میخواهيم به اصطلاح عرفی صحبت، جو فقهی، نه کلام ابوحنيفه، يک راهی سومی در پيش آمد و آن راه سوم همين طور که من عرض کردم اولاً امام صادق اين سنت رسول الله را تأييد میفرماين که استسراج و استصباح جايزه، ثانياً امام صادق میخواهن بفرماين اين سنت حدودش اينه، انتفاع که جايز شد برای ديگری هم جايزه نه فقط برای مالک، اين نيست که فقط برای تو استصباح جايزه، برای ديگری هم جايزه، میتونی صدقه بدهی، میتونی به اصطلاح هبه بکنی، گفتم اهل سنت توسط همينه، امام میفرماين بلی میتونين صدقه بدين ليکن بيان بکن، بگو اين نجسه که از اين مواظب باشن نخورن استعمال نکنن، تا درست پس سنت رسول الله هم توسط امام صادق هم اولاً تبيين شد، ثانياً تحديد شد، حدود سنت بيان شد، حدود سنت اين است استصباح خود يا ديگری، آنی که میگفت لايباع میگفت خودت، آنی که میگفت انتفاع ماليت درست میکنه، اگر ماليت درست کنه، میتونی بفروشی، نمیخواهد هم بيان بکني، چون ماليت پيدا میکنه با انتفاع، امام صادق میفرماين نه انتفاع همان انتفاعی که در سنت رسول الله آمد، آن انتفاع استصباحه، يا يعمله صابوناً که در روايت جعفريات آمد، آن انتفاع اعم از اين که خودت باشی يا ديگری و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.