ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (45)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-45

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

عرض شد که راجع به خصوص خنزير در روايات ما و اين مطلب يک مقدارش در کتب عامه هم آمده و در فتاوای آن­ها هم آمده در روايات ما راجع به اجزاء خنزير دو قسمتش محل بحثه، يکی موی خنزير و يکی پوست و جلد خنزير، و عرض کرديم يک مقدارش را مرحوم صاحب وسائل توی کتاب الطهاره آورده، يک مقدارش را توی اين کتاب ابواب مايکتسب آورده يک مقدار هم تو آخر اطعمه محرمه، يک باب قبل از آخر در اطعمه محرمه حکم موی خنزير در آنجا ايشان ذکر فرمودند و انصافش اينه که اين يعنی بايد يک جوری ايشان جمع می­کرد حالا چون ما الآن در فقه مان مثل کتاب الطهارة يا صلاة يا ديگران بابی را به عنوان انتفاع نداريم به هر حال راجع به اجزاء خنزير دو بحث مياد يک بحث راجع به جواز انتفاع که اصلاً انتفاع  به او جايز است يا نه؟ يک بحث هم راجع به مثلاً فرض کنيم بيع يا نقل و انتقالش، انتقالش نه حالا مسأله­ای انتفاع تنها، مسأله­ای نقل و انتقال را توی بحث بيع ما داريم يعنی بحث خاصی برايش داريم آن وقت ايشان توی بحث اطعمه محرمه آنجا هم مو را هم آورده ليکن آنجا طعام بايد باشه، يعنی خوردن باشه کسی موی خنزير نمی­خوره، به هر حال شايد به خاطر اين که يک نوع انتفاعه به اين مناسبت در آنجا هم آورده و به لحاظ نجاست تو بحث طهارت آورده آن بحثش درسته اين بحثش هم درسته، آن بحثی که در اطعمه محرمه آورده خيلی روشن نيست، مگر اين که جای ديگه پيدا نکرديد، انتفاع از اجزاء حيوان را، ما در بحث خودمان ابتداءً ما عادتاً اين کار را نمی­کنيم ليکن ابتداءً رواياتی را که در پيش اصحاب ما در انتفاع به اجزاء حيوان يا خريد و فروش اجزاء راجع به خود خريد و فروش روايت نداريم، اصلاً خود عنوان خريد و فروش روايت نداريم، انتفاع داريم و بعضی از منافعی که ذکر شده و طهارت و نجاست حالا به يک معنای که متصور باشه، علی ای کيف ماکان ما ابتداءً رواياتش را بررسی می­کنيم بعد اصولاً بر می­گرديم که اين زمينه بحث در پيش اهل سنت و سابقه بحث و اقوال و فتوا چطور بوده و اصحاب چه کار کرده، در جلد اين چاپی که دست من هست 17 صفحه 227 يعنی يک کتاب طهارت در جلد مرحوم آقای ربانی جلد 12 است بر ابواب مايکتسب باب 58 سابقاً عرض کردم که مرحوم صاحب وسائل توقف کرده حکم العمل بشعر الخنزير اصلاً باب حکم ننوشته، و حتی مسأله­ای بيع را هم ذکر نکرده که ديروز عرض کرديم و تعجب اينه که در بابی، يعنی لطيفش اينه که در باب اطعمه محرمه همين عنوان را زده آنجا هم گير داشته آن­جا هم همين طور در  باب حکم عمل به شعر خنزير به تعبير ايشان اين روايتی که هست يک روايتی اساسی و روايات ديگه هم هست که خيلی ديگه اساسی نيست، اين اينجا ايشان يک روايت را آوردند در اول از مرحوم شيخ طوسی محمد ابن حسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيي صاحب نوادر الحکمه ديگه سابقاً کراراً اسمش را برديم که کتاب معروفی بوده عن عبدالله ابن جعفر عادتاً مراد از عبدالله ابن جعفر در اين طبقه معاصر خودش ايشانه آن هم عبدالله ابن جعفر هم رتبه ايشانه، هم طبقه ايشانه، عبدالله ابن جعفر حميري ظاهراً آن مراد بايد باشه، که صاحب کتاب قرب الاسناده عن ايوب ابن نوح که از اجلاء طائفه است عن صفوان که صفوان ابن يحيي است که بسيار بزرگواره، عن سيف التمار، الآن تو ذهنم مياد بد نيست تو اين لحظه توی حضور ذهن ندارم، حالا اينجا صفوان هم ازش نقل کرده عن زراره عن ابی جعفر(ع) قال قلت له ان رجلاً من موالک يعمل الحمائل، حمائل چيزی است که آدم مثلاً چه می­گن مال مثلاً شمشير بهش آويزان می­کنم، آن بندش آن بلی بشعر الخنزير قال اذا فرغ فليغسل يده، يعنی حالا که اين را درست کرده دستش نجس می­شه آن را بشوره البته بايد فرض کلام بر اين باشه، فرض کلام که مثلاً رطوبتی بوده يا چربی داشته، ولو احتمالش به نحو ضعيف هست که خشکش هم نجس بکنه اين احتمال هست، چون در يک روايتی در باب شطرنج هم داريم به اين مناسبت، توی همان ابواب مايکتسب هم هست، پنج همينی که دست من است الآن من نگاه کنم بابش را در بياريم توی ابواب مايکتسب روايت در باب شطرنج داريم که کسی که با شطرنج سابقاً همين 25 بود، نگاه کنم باب 25 در بلی در آنجا داره که اگر کسی شطرنج بازی می­کنه حکمش من جعل يده فی لحم الخنزير يغسل يده، آنجا هم داره آنجا به عنوان معلوم می­شه که آنجا خشکش هم، بلی باب شطرنج،

س: شايد آن موقع

6:6

ج: نه

س: چون لا لا که

8: 6

س: استاد باب 35

ج: به نظر من 25، خيلی وقت پيش، هفت، هشت سال پيشه، نه 35 که قماره، نه اصلاً خودش شطرنج را ايشان داره به عنوان شطرنجه، به نظرم همين جا باشه،

س: يعنی می­فرمايد اين احتمالی که در

45: 6

ج: بلی، باب 102و 103، 318 يادم مياد تو همين ابواب بوده، اين روايتش را الآن، بلی و ان من قلّبه ينبغی ان يغسل يده ايشان به عنوان ينبغی، در عنوان باب 103، بلی اين روايتش عن ابن رعاب قال دخلت علی ابی عبدالله(ع) شماره3 قال قلت له جعلت فداک ما تقول فی الشطرنج، قال المقلب لها کالمقلب لحم الخنزير فقلت ما من قلب الحنزير قال يغسل يده، اين البته اين روايت سندش ضعيفه اين دقت بفرماييد توش سهل ابن زياد داره.

يک روايت ديگه هم داره که از کتاب جامع البزنطی عن ابی بصير عن ابی عبدالله قال بيع الشطرنج حرام و الی ان يقول بلی و الخائذ فيها يده کالخائذ يده فی لحم الخنزير لاصلاة لها حتی يغسل يده کما يغسلها من مس لحم الخنزير اين را هم داره توی اين روايت شطرنج اين يکی هم سندش ضعيفه،

س: باب چند

ج: 103 باب 103 اين روايت هم سندش ضعيفه، در اين مکاسب محرمه­ای که مال مرحوم استاد چاپ شده در حاشيه­اش محشی کتاب نوشته صحيحتان ليکن اشتباه نوشته، صحيح نيست هردو روايت ضعيفه، اين هم برای تصحيح آن عبارت، علی ای حال

س:

9

ج: گير داريم حديثش را گير داريم، توثيق آن طور نه، تکذيب هم نه، نه تکذيب نه توثيق،

س:

5: 9

ج: بلی، خيلی بايد با شواهد بيايد وقتی منفرد بشه گير داريم، قال اذا فرغ فليغسل يده، خب اين يک روايت که از کتاب اصلش احتمالاً صفوان باشه، خوبه روايتش بد نيست.

روايت شماره2 و عنه بازهم از کتاب نوادر، عن عمران اينجا در اينجا مطلق آمده احتمالاً عمران ابن موسی قمی باشه، بد نيست اگر او باشه، بازهم ايوب ابن نوح عن صفوان عن برد الاسکاف، برد اسکاف، اسکاف يعنی به اصطلاح يا اسکافيل به معنای کفاش به اصطلاح کفش درست می­کرده، سئلت اباعبدالله(ع) عن شعر الخنزير يعمل به قال خذ منه فاغسله بالماء حتی يذهب ثلث الماء و يبقی ثلثاه، ثم اجعله فی فخاره، فخاره کوزه، کوزه­ای که يک سفاليه، جديد ليلةً باردةً، بارده همانجا ديگه همان عراق و اين­ها نه اين سرمای مثلاً يخبندان فان انجمد، انجمد يعنی اگر هنوز چربی داره يعنی علامت اين که هنوز چربی داره، فلاتعمل به، و ان لم يجمد فليس له دسم، ديگه چربی نداره، دسم، دسومت يعنی چربی، فاعمل به، و اغسل يدک اذا مسسته عند کل صلاة، اين واغسل يده يا بايد حمل بکنيم بر اين که گاه گاهی مثلاً می­خواهد بدوزه مثلاً دستش تر می­کنه، سوزن بکنه نخ را، از اين کارها مثلاً و الا عادتاً کل يابس ذکيه اگر، قلت

س: استحباب را ننوشته،

ج: بلی آقا،

س: استحباب را

ج: احتمال بايد حمل بر استحباب بشه، قلت و وضوء، وضوء هم بگيرم قال لا، اغسل يدک کما تماس الکلب، مثلی که سگ را مس می­کنه آن هم همين طوره سگ هم اگر مس بشه با خشکی، اصلاً کل يابس ذکی، يا بايد حمل بر استحبابش يا حمل بر صورت وجود رطوبت،

س: اين که فرمودند شسته بشه يعنی قبل از آن شستن را می­گه قبل از اين که اين روغنش بره، بعد از روغن گرفته شدن و حکم

18: 11

بازهم اين حکم را داره

ج: نه

س: استفاده می­شه،

ج: می­گم اين ظاهرش اينه که شايد تعبد باشه در خصوص خنزير،

حديث شماره 3 مرحوم شيخ صدوق باسناده عن حنان ابن سدير ظاهراً تو ذهنم بد نيست سندش الآن دقيقاً تو ذهنم نيست، عن برد الاسکاف، اين هم باز بر می­گرده به برد اسکاف، قال قلت لابی عبدالله انی رجال خراز، خرز عرض کردم هم اين مهره را به اصطلاح چيدن که الآن هم يک هنری هست که مهره­ها را درست می­کنن و هم دوزندگی پوست را، چرم را دوزندگی چرمی را هم خرز می­گن و لايستقيم علمنا الا بشعر الخنزير نخرز به ما غير از موی خنزير هم راهی نداريم بايد با او دوزندگی چرم را انجام بديم، قال خذ منه و ابرء فاجعلها فی فخارة، يک به اصطلاح کرک وبر خودش وبر يعنی کرک، يک مو، موی او را بگير، ثم اوقد تحتها حتی يذهب دسمها چربش از بين بره ثم اعمل به، برای عمل بايد چربی او نباشه، بعد و باسناده اسناد مرحوم شيخ صدوق عن عبدالله ابن مغيره عن برد، اين يکی هم بازهم به برد اين­ سه­تا حديث يعنی 2 و 3 و 4 همه­اش از برده حالا توضيحاتش را عرض می­کنم قال قلت لابی عبدالله(ع) جعلت فداک انا نعمل بشعر الخنزير فربما نسی الرجل فصلی و فی يده منه شئ، معلوم می­شه سؤالی که برد اسکاف انجام داده، جواب­ها يعنی نکات مختلف بوده با هرکسی يک جور جوابی از برد نقل کرده، يکی اين که اصلاً اين کار درسته يا نه؟ با يکی صحبت اين که بايد يک کار بکنی که آن چربش بره، با چربش نباشه، با يکی صحبت مانعيت صلات کرده، فربما نسی الرجل فصلی و في يده منه شئ، فقال لاينبغی ان يصلی فی يده منه شئ، فقال خذوه فاغسلوه فماکان له دسم، فلاتعمل به، آن موی خنزير که هنوز چربی داره آن را اصلاً به کار نبريد و ما لم له دسم، فاعملوا به، اما اگر چربی نداره به کار ببرين و اغسلوا ايديکم منه، و دست تان را هم بايد بشورين، غسل يد هم در روايت اول آمده هم در روايت سوم، يعنی برد اسکاف، اين سه­تا روايت که ما الآن در مانحن فيه داريم با اين متن، شبيه همين مضمون تقريباً يا بايد بگيم تحقيقاً از هشام ابن سالم عن سليمان الاسکاف آمده آن را هم شيخ طوسی منفرداً نقل کرده، کسی ديگه نقل نکرده مرحوم شيخ طوسی عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابی عمير عن هشام ابن سالم عن سليمان الاسکاف، آنجا سليمان داره اين روايت­ها برد داره برد اسکاف، آن وقت اگر آن روايت بگيم مراد از سليمان يا حالا نسخه اشتباه بوده يا مثلاً ايشان اسمش برد ابن سليمان بوده، آنجا بوده الابن سليمان مثلاً ابن افتاده حالا يک چيزی را توجيه بکنيم آن وقت در حقيقت اين سه­تا، چهارتا روايت از يک نفر می­شه، اين يک مطلب.

مطلب دوم از عجايب اينه، با اين که خود اين برد اسکاف شناخته شده نيست يعنی توثيق روشنی نداره که انشاء الله عرض می­کنم، مهم اينه که اصحاب ما وقتی اين مطلب را از اين شنيدند بزرگان ازش نقل کردند اين هم خيلی عجيبه، و معلوم می­شه که بزرگان اصحاب ما در کوفه راجع به موی خنزير از غير از اين شخص چيزی نشنيده بودند خيلی نکته­ای قابل توجهی است، يعنی در حديث شماره 2 فرض کنيم به اين که صفوان نقل می­کنه، در حديث شماره 3 حنان ابن سدير اين خيلی جزو بزرگان نيست، ثقه است اما جزو آن بزرگان نيست، در حديث شماره 4 عبدالله ابن مغيره که جزو اجلاء طائفه است نقل می­کنه، در آن حديثی که سليمان اسکاف، سليمان نه برد که متنش عين همين متن­هاست، عين­ همين­هاست، و لذا آنجا را هم احتمال می­ديم، برد ابن سليمان بوده، يا مثلاً برد بوده حالا يک اشتباهی شده بالاخره يک چيزی شده، آنجا هشام ابن سالم نقل می­کنه، خيلی عجيبه، اين نشان می­ده که بزرگان اصحاب ما در کوفه راجع به شعر خنزير ديگه چيزی نداشتند لذا يک نفر خود اين­ها کفاشه، چون خودشان، بر اسکاف اسکاف کفاش، يک مرد کفاشی که حالا شايد بحسب درجات علم ما مجهول الهويه است چون توثيقی نداره ما از او خبری نداريم، عبارت نجاشی و اين­ها را می­خوانم از اين شخص می­گه اين شخص می­گه من برای دوختن کفش از امام سؤال کردم امام فرمود با موی خنزير اشکال نداره فقط دو سه­تا مطلب را در آنجا داره يکی اين که اگر چربی داره باش کار نکنيد اصلاً به کار نبريد، اصلاً با انتفاع با آن موی خنزير که هنوز چربی بدن خنزير باش هست درست نيست، دوم اين که راهی را امام به او ياد دادند که اين چربش ذوب بشه، تو آب گرم بگذارين و جوشيده بشه و اين­ها آن وقت چربی جدا می­شه، مو جدا می­شه مو را تنها به کار ببريد اما با چربش نه، يک.

س: حالا روش فرديه، می­شه يک جور ديگه اين کار کرد، چربش را زايل کرد

ج: بلی، آن يک صورت ديگه، آن وقت می­مانه چرا به کار نبريد، شايد نظر مبارک امام به اين باشه که اگر با چربی باشه آن وقت چربی خنزير در کفش می­ره، حالا چون کفشی باش می­دوزند ديگه در چنين کفشی اصلاً هر وقت شخص پاش را تو آن کفش بکنه پاش نجس می­شه يعنی بايد مرتب پاش را بشوره آن کفش يک کفشی، چون چربی داره ديگه، چربی خنزير داره اما اگر موی خشک باشه خود موی خشک اين موی خشک کاری نمی­کنه يعنی مشکل نداره موی خشک تنها به لحاظ نجاست ايجاد نمی­کنه، پس بنابراين آن روايتی که می­گه واغسلوا بازهم بشوريد يا بايد بگيم که مثلاً بشوريد حمل بر استحباب بشه يا يک تعبد خاصی راجع به مو هست که مس او و الا ديگه مشکل، اما اگر چربی باشه نه، چربی ديگه آن قسمت حرام خنزيره، مو به لحاظ اين که اجزاء مالاتحله الحياة است يک، خواهد آمد خود اهل سنت هم که مو را استخراج خارج کردند، اخراج کردند استثناء کردند گفتند چون اين متعارف بوده بين مسلمان­ها با موی خنزير چرم می­دوختند نهی از رسول الله نرسيده خوب دقت کنيد نهی از رسول الله نرسيده پس اين انتفاع جايزه و انشاء الله خواهيم گفت که خود فقهای باز اهل سنت آن­های که گفتند انتفاع به مو برای همين خرز جايزه مع ذلک گفتند به اين که خريد وفروشش جايز نيست، به خاطر نجاست خريد و فروشش جايز، اين را من عرض می­کنم، بعد می­خواهم بعد اينجا دارم عرض می­کنم که بعد دو مرتبه اين را عرض کردم چون عده­ای از فقهای ما مخصوصاً اين­های که بعدها آمدند می­گه خب اگر جواز انتفاع به موی خنزير آمد پس می­شه جواز خريد و فروش را هم در بياريم، توی هيچ کدام از اين روايات خريد و فروش نيست، توی روايات برد اسکاف، در حقيقت معيار اساسی باب همان روايت برد اسکافه، اساسی­ترين روايتی که ما الآن در مانحن فيه داريم روايت برد اسکافه، و در حقيقت معلوم می­شه که ايشان يک فردی بوده، و بايد يک شخصيتی باشه بعيده يک کفاش عادی باشه فکر نمی­کنم، خيلی عجيبه تصور بکنيد که اصحاب ما به استثنای روايت زراره که خودش از امام نقل می­کنه، عجيب اين است که اين روايات ديگر بزرگان اصحاب و اجلای اصحاب از همين کفاش عادی نقل کرده، عادی است اين چون ما علم به حال او نداريم، نمی­دانيم ايشان چه کاره بوده، و شايد ترجمه­اش باز به يک لحاظ مشکلات ديگری هم داشته باشه، بد نيست حالا من که يک مقدار بحث­ها را عرض کردم،

س: حاج آقا روايت داره که من چيزی جز همين،

ج: حالا من بعد عرض می­کنم بلی

س: هنوز کفاش بوده ديگه

ج: بلی، من در،

س:

56: 19

ساکته ديگه

ج: ساکته، اما می­خواهيم بالملازمه در بيارند، بگن حالا که جايزه انتفاع پس بيع و شرائش هم جايزه، من عرض کردم اهل سنت تصريح می­کنن که بيع و شرائش جايز نيست با اين که انتفاعش را جايز می­دانن، راجع به برد اسکاف در همين جلد 3 معجم استاد هم تحت ترجمه برد و هم برد الاسکاف، در عنوان برد يک روايته، برد الاسکاف هم يکی دوتا روايته، ببينيد البته آقای خويي در تحت عنوان برد يک روايت نقل کرده، در تحت عنوان برد الاسکاف روی عن ابی عبدالله و روی عنه حنان ابن سدير يک روايت، و روی عنه الصفار يعنی مجموعاً ايشان در اين شخص سه­تا روايت نقل کردند، يکی روايت در تحت عنوان برده، دوتا هم تحت عنوان برد اسکافه، من سابقاً عرض کردم، آقای خويي در معجم، چون اين کار را خب شاگردهای ايشان انجام دادند، و لجنه­ای رجال به اصطلاح، اين می­نويسند مثلاً پنج تا روايت داره، ده­تا روايت داره، شش­تا روايت دراه، ليکن وقتی آدم مراجعه می­کنه گاهی می­بينه مثلاً از ده­تا چهارتاش تکراريه، الآن ايشان تحت عنوان برد اسکاف، برد يک روايت آوردند، عنوان برد اسکاف هم دو روايت، روی عن عبدالله و روی عنه فلان، و روی عنه فلان، اين سه­تا روايت همين سه­تای است که اينجاست همه­اش يکيه، ايشان سه­تا روايت آوردند که در حقيقت يکيه، الآن من برای شما هرسه را خواندم کل روايات که الآن در کتب اربعه چه به عنوان برد يا برد اسکاف داريم همينه، يعنی در حقيقت از ايشان يک روايت نقل شده،

س: حاج آقا شايد به جهتی که آن راوی­های که از برد نقل کرده هر کدام را جدا حساب کردند،

ج: همين ديگه، آقای خويي اين کار کرده،

س: صفوان جدا،

ج: عبدالله ابن مغيره جدا، يکيه، الآن من روايتش را خواندم همه­اش يکيه دقت فرموديد از يک طرف ديگه ظاهر هم همين روايت واحده هم به نظر ما از کتاب برد نباشه چون کتابی داشته برد، دليل اين که از کتاب برد نيست متن روايت هم مختلفه، توش بعضياش غسل داره، توش نداره، بعضياش اگر کتاب مصدر يکی بود عين هم ديگه نقل می­کردند، احتمالاً تازه همين روايت واحده هم شفهی باشه، همين روايت،

س:

18: 22

ج: يکيه می­گه انی رجل خراز، انا نعمل بشعر الخنزير فربما، مثلاً تو اين روايت مغيره اين را داره، فصلی فيه قال لاينبغی، خذوه فاغسلوه فماکان له دسم فلاتعمل و لم يکن له دسم، فاعملوا و اغسلوا اين تو همان روايات هم هست يکی ديگه،

س: بالاخره دو سه­تا سؤاله،

ج: نه يکيه،

س: يک بار بحث عمله، يک بار بحث صلاته، 

ج: صلات توش داره، عمل توش داره غسل يد هم داره و کيفيت آن کار، اما فرض کنيد يک متنش باز يک کمی مفصل­تره، متن ديگرش که می­گه بعد از، واغسل يدک اذا مسسته عند کل صلات، قال و وضوء قال لا اغسل يدک کما تمس الکلب، اين اگر باشه خوب دقت بکنيد اين هم به نظر ما روايت شفاهی بوده، من پريروز يک نکته­ای لطيفی را عرض کردم که اگر اصحاب ما واقعاً اين نکته نظرشان بوده خيلی ظرافت داره، چون عرض کردم تا مدت­ها بيش از صد وخرده­ای سال ميراث­هاشان به نحو شفاهی بوده بعد به نحو کتابتی و گفتاری و نوشتاری شده، و شايد نظر اصحاب ما يعنی نظر مثل مرحوم نجاشی به اين بوده، اضافه بر اين که حال کتب را بگه بيان اين که کی اين تبديل به نوشتار شده، وقتی می­گه خذوا آن آقا کاتبه، له کتاب يعنی از همان زمان کتابت شده، اما اين روايت با اين که برد اسکاف را کاتب می­نويسه و برش کتاب نسبت داده ليکن من فکر می­کنم همين روايت واحده هم که در کتب اربعه البته، حالا آقايون محبت بکنن در غير کتب اربعه برنامه­اش تو اين کامپيوتر من نشد، توی خانه نگاه نکردم، ببينند برد يا برد الاسکافر غير از اين کتب اربعه، غير از اين روايت واحده روايت ديگه هم داره ايشان يا نه؟ اين روايت واحده هم تصادفاً به نظر ما شنيداريه،

س: استاد تعبير کاتب،

2: 24

ج: نه کاتب که شغل اجتماعی است که، کاتب که مأمور مالياتی بوده يا مأمور به اصطلاح چيز بوده، يعنی کاتب در چيزها می­نويسن يا مأمور مالياتيه غالباً، اصلاً کاتب کسی که مأمور مالياتی بوده سندها را تنظيم می­کرده که،

س:

19: 24

ج: بلا اشکال نه کاتب فارسی، نه کتاب عربی، ببينيد مرحوم نجاشی می­فرماين، برد الاسکاف، معلوم می­شه مرحوم نجاشی اسم ايشان را نمی­دانستند چيه؟ اسم پدر ايشان، و من عرض کردم اين نکته را من عرض کردم ديگه اين­ها تفصيلاتش را يک وقت ديگه عرض کردم عناوينی را که مرحوم نجاشی ميايد اين عناوين مأخوذ است از فهارس و اجازات اصحاب، نه اين که مرحوم نجاشی نظر داره در کتب حديث به چه عنوان آمده، چون کتاب نجاشی فهرسته، نظرش به فهارس اصحابه، معلوم می­شه در آن فهرستی که حالا عرض خواهيم کرد، ايشان نقل کرده فقط عنوان برد الاسکاف آمده، کتاب برد الاسکاف، ايشا هم نتوانسته تشخيص بده که اين پسر کيه؟ برد الاسکاف مولا، عرض کرديم کلمه مولا در اصطلاح نجاشی دارای معانی متعددی است يکش هم به معنای برده است، يکش به معنای نه مولای قوم يعنی آنی که داخل در نسبت شده با آن­ها پيمان اجتماعی بسته گاهی هم به معنای برده است اينجا مراد برده است يعنی ايشان يک کفاشی بوده که در عين حال برده هم بوده، يک برده­ای کفاشی بوده به قرينه اين می­گه مکاتب بلا فاصله، عرض کرديم در آن زمان رسم بود، صحبت شد بعضی از برده­ها که قابليت­های خوبی داشتند، مثلاً توانا بودند، باهوش بودند، خب آن­ها فرض کنيم در جنگ گرفتار شده بودند ديگه اسير شدند برده شده بودند، اين­ها چون قابليت داشتند  می­­آمدند به آم مالک خودشان، به آن آقای خودشان، به آن ارباب خودشان به آن مولای خودشان، می­گفتند به اين که مثلاً من قيمتم در بازار چنده مثلاً صد هزار درهم من حاضرم برم کار بکنم در پی دو سال دويست هزار درهم به تو بدم خودم را  بخرم، قرار داده می­نويشتند فکاتبوهم که در قرآن هست اين را کتابت می­گفتند يا می­گيم قرار داد يا به اصطلاح خارجی­گرش پروتکل، يک نوع قرار داد اتفاقیه­ای می­بستند که مثلاً دويست هزار تومن در پی دو سال سه سال، پنج سال ده سال کمتر بيشتر يا بدون مدت من می­دم خودم را آزاد می­کنم اين را مکاتبه می­گفتند و اين عبد را عبد مکاتب می­گفتند از اين عبارت نجاشی مولا مکاتب، از اين در مياد که اين آقا حالا غير از اين که گفتيم يک شخصيتی است که ما درست از ايشان اطلاعی نداريم، يک برده­ای بوده که قرار داد آزادی خودش را برای کار آزادش کفاشی می­کرده اين شرح حالش را اجمالاً شايد مثلاً  يک مقدار هم که ما اطلاعات نداريم به خاطر وضعيت اجتماعی­اش اما به هر حال اين بايد آدم فوق العاده­ای باشه، هم برده و هم به اصطلاح کفاش و مع ذلک مثل صفوان و ابن ابی عمير و عبدالله ابن مغيره آمده از او نقل کرده خيلی معلوم می­شه که اين به لحاظ معنوی و شخصيت علمی يک چيزی خاصی بوده و الا عادتاً اين مقدار نقل نمی­شه بعد می­فرمايد له کتاب، ايشان تصريح می­کنه کتاب داره، اين روايت واحده الآن در کتب اربعه فقط همين روايت واحده را داريم اين هم شواهد نشان نمی­ده از کتابشه، تازه همين يکی هم از کتابش نيست چرا؟ چون متنش مختلفه، مثلاً يکی  از فوائد مهم کتاب داشتن يا نداشتن در متنه،  چون وقتی گفتاری باشه شنيداری باشه کم و زياد می­شه تو مقام نقل، اما نوشته خودش باشه يکيه،  فرق نمی­کنه دقت  فرموديد.

س: يکيه بعد

47: 27

خب اگر سه تا باشه ايرادی هم نداره ديگه، سه­تا باشه هرسه­تا به ايشان باشه،

س: سه  بار که نرفته از امام بپرسه

ج: خيلی بعيده، سه تا سؤال مستقل کرده باشه خيلی بعيده، بسيار بعيده.

له کتاب يروی ابن ابی عمير، شايد شايد من عرض کردم سابقاً شايد نجاشی غير از اين مورد را هم داره وقتی می­گه له کتاب يرويه ابن ابی عمير اشاره­ای باشه از نجاشی به توثيق ايشان، ما عرض کرديم آن عبارتی را که مرحوم شيخ طوسی در کتاب به اصطلاح عده فرموده لايروون و لايرسلون الا عن ثقه، شايد يکی از مراد لايروون يعنی راوی کتاب نه راوی روايت، و لذا اگر اين باشه کسانی را می­شه توثيق بکنيم که ابن ابی عمير و صفوان و بزنطی راوی کتاب­های او هستند، و آنجا احتمالاتی در لايروون الا عن ثقه، توضيحاتی داديم که حالا فعلاً نمی­خواهم تکرار بکنم يعنی حالش  هم نيست اينجا گفته بشه له کتاب يرويه ابن ابی عمير، چون من در آن بحث عرض کردم مرحوم شيخ که در عده می­گه لايروون و لايرسلون الا عن ثقه، عرض کردم اين عبارت نه متن اين عبارت و نه مشابهاتش اشاراتش کناياتش در عبارات نجاشی نيامده الآن ما جايي غير از عده شيخ طوسی هم نداريم مثلاً اگر اين يک قاعده­ای بود گاهی ممکن بود مرحوم نجاشی اشاره­ای بکنه، مثلاً عبدالله ابن مغيره و هو من لايروی الا از، يک اشاره­ای مثلاً نداره،

س: يرسلون خودش بعيد هم نيست که مراد از يرسلوا

ج: يرسلوا يعنی از مصدر نقل نمی­کنه حالا می­خواهد کتاب باشه يا روايت باشه، حالا احتمال داريم ديگه چرا مصدرش نقل نمی­کنه،  علی ای کيف ماکان يک توضيحاتی استب که در آنجا گفته شده مطالبی است که گفته شده، فوائدی است که خيلی­ها ننوشتند حالا ديگه فرض کنيم آنجا جاش آنجاست بعيد نيست ما عرض کرديم در حد نفی استبعاد الآن اثباتش مشکله، گاهی داره نجاشی که بگه له کتاب يروی ابن ابی عمير اشاره باشه به اين که اين ثقه است آن وقت طريق خودش را عرض کردم مرحوم قاضی ابوالحسين از علمای بغداده قال اخبر، حدثنا جعفر ابن محمد، اين جعفر ابن محمد ابن قولويه است،  ابن قولويه فهرستی داشته، فهرست ابن قولويه در اختيار نجاشی بوده پس مصدر نجاشی  هم روشن شد، که از کجا نقل کرده اجازه­ای ايشان به کتاب برد اسکاف از کتاب ابن قولويه است قال حدثنا عبيدالله ابن احمد ابن نهيک، اين ابن نهيک، يا نهيکی هم بهش گفته می­شه اين از روات معروف ابن ابی عميره، قال حدثنا ابن ابی عمير عن برد البته بعضی­ها هم نوشتند که اين سند صحيح است و خواهد آمد رو سند شيخ اشکال کرده ما عرض کرديم اين سند نجاشی هم گير داره گير اول سند نجاشی ابن قولويه از ابن نهيک نقل نمی­کنه در رتبه ايشان نيست، ابن نهيک از شاگردهای ابن ابی عميره،  ابن قولويه شاگرد کلينيه، سه صد و شصت و هفت وفات ايشان نقل از عبيدالله ابن احمد نهيک نمی­کنه، پس سند خود مرحوم نجاشی به اين لحاظ گير داره نمی­فهميم چرا حالا اين گير پيدا شده يک لحاظ ديگه هم داره حالا بعد عرض می­کنم، مرحوم شيخ در کتاب فهرست فرمودند، آقای خويي هرجا فرمودند و قال الشيخ مرادشان فهرست شيخه، برد الاسکاف له کتاب اخبرنا به ابن عبدون، از مرحوم ابن عبدون يا ابن هاشر که استادش است نقل می­کنه ايشان استاد مرحوم نجاشی هم هست، و اين نشان می­ده که مرحوم نجاشی رو اين طريق استادش ايشان هم گير داره، چون ابن عبدون همان اجازه­ای که به شيخ داده به نجاشی هم داده، ابن عُبدون دقت می­فرماييد تعجب اينه که نجاشی از راه ابن عبدون وارد نشده ابن عبدون از راه ابی طالب انباری ابی طالب تضعيف شده عن حميد ابن زياد اين به احتمال بسيار قوی فهرست حميده يک نسخه از فهرست حميده، حميد عن ابن نهيک اين درسته، حميد ابن زياد از ابن نهيک نقل می­کنه، حميد از ابن نهيک و حسن ابن محمد ابن سماعه جميعآً عن برد اسکاف، اين باز خرابی داره اين هم از عجايب کاره، باز ابن نهيک از يا حسن ابن محمد ابن اين را آقای خويي هم نوشته که طريق شيخ توش سهل داره نوشته لايبعد بلی و طريقه اليه ضعيف بابی طالب انباری، ثم ان من المطمئن به، وقوع السهل من الشيخ، شيخ

47: 32

فی عبارة الفهرست، عرض کرديم آقای خويي، مرحوم آقای فرض کنيم قاموس، ديگران عده­ای زيادی نوشتند که ظاهراً اشتباه است، که اصلاً ابن نهيک عادتاً از ابن ابی عمير نقل می­کنه، اينجا ابن ابی عمير افتاده در سند، آن وقت اين­ها اشکال می­کنن که اين وقوع شيخ، يا قلم شيخ يا سهو يا نسخه ايشان هيچ کدام ممکنه نباشه، ما بحث مان اينه، شما وقتی می­گيد ابوطالب انباری ضعيفه، ضعف او اين کار را کرده نسخه­ای او خرابی داره، و به نظر ما اين دلالت می­کند بر عظمت شيخ و دقت شيخ خوب دقت بکنيد، شيخ طوسی در نسخه­ای که از فهرست حميد داشته اين نسخه نسخه­ای ابوطالب، اين نسخه­ای ابوطالب سقط داشته، دقت می­کنيد ليکن روی وثاقت شيخ و جلالت شيخ دست کاری نکرده، خب طبيعتاً هم من هم الآن باشم می­دانم که هم حسن ابن محمد ابن سماعه و هم ابن نهيک از ابن ابی عمير نقل، هردو شان از ابن ابی عمير نقل می­کنه، شيخ هم قطعاً بهتر از بنده خبر داشته، حالا نمی­شه که من بعد از هزار سال خبر دارم، شيخ خبر نداره، شيخ قطعاً بهتر از من خبر داره که ابن ابی عمير در سند سقط شده، دقت می­فرماييد لذا به نظر ما مياد که والعلم عندالله در نسخه­ای ابوطالب انباری سقط واقع شده،

س: نجاشی هم به خاطر همين نقل نکرده

ج: و نجاشی هم به خاطر همين نقل نکرده، و الا اين طريق پيش نجاشی هم بوده ليکن باز در نسخه­­ای که نجاشی نقل کرده قبل از ابن نهيک سقط داره، باز يک مشکل ديگه آنجا داره، درست شد اين دوتا.

مطلب مهم تر از اين­ها قال الشيخ، باز شيخ مرحوم شيخ در رجالش ايشان را جزء اصحاب حضرت سجاد ذکر کرده و در رجالش در اصحاب حضرت باقر و قال روی عنهما و با اضافه­ای عنوان برد الازدی در اصحاب صادق(ع) پس مرحوم شيخ هم در رجال چون الآن در رجال­های ديگری که به ما رسيده اين اسم نيامده نمی­دانيم شيخ از کدام مصدر اين را گرفته، اگر بنابر اين بگذاريم که ما کاملاً شبهه داريم کامل کامل شبهه داريم اگر بنابر اين  بگذاريم که اين نقل­ها درست باشه کل اين طروق به ايشان اشکال داره ابن ابی عمير از اصحاب سجاد نقل نمی­کنه همان طريق صحيح صحيح همان طريق خوب نجاشی هم گير پيدا می­کنه، آقای خويي می­فرمايد من المطمئن به که ابن ابی عمير از طريق شيخ حذف شده، ابن ابی عمير هم باشه مشکل داره، آن هم مشکل داره باز، اصلاً من عرض کردم مرحوم ابن ابی عمير، و مرحوم صفوان و بزنطی از پيرمردهای اصحاب امام صادق مثل زراره و محمد ابن مسلم نقل نمی­کنه، از جوان­ها نقل می­کنه از پيرمردها مثل جميل از جميل نقل می­کنه از عبدالله ابن بکير نقل می­کنه، اما از خود بکير پدرش، از زراره نقل نمی­کنه،  اين­ها کسانی هستند که يا مثلاً يکی دو سال بعد از امام صادق فوت کردن يا بعضی شان مثل ابان ابن تغلب قبل  از امام صادق، اصلاً ابن ابی عمير از اين­ها حديث نقل نمی­کنه، همچنانکه از امام صادق نقل نمی­کنه، آن اصحابی که بحسب طبقه مثل خود امام صادق اند از آن­ها هم نقل نمی­کنه،

س:

4: 36

ج: نه نه تولد داشته امام را درک، نقل نمی­کنه از امام،

س: استاد غالباً که از پيره مردها نقل نمی­کرده

12: 36

ج: خيلی بعيده يعنی درک کرده باشه شخصی که مثلاً بايد بگيم در حدود سال نود بوده تا سال شصت، غالباً اين جوره، ابن ابی عمير از کسانی که در سال صد و شصت بودند خيلی بعيده از مثل زراره­ای که از اصحاب باقره نقل نمی­کنه، نمی­خواهم بگم امکان نداره شايد هم مرحوم نجاشی تصريح کرده يرويه ابن ابی عمير ناظر به همين نکته بود، می­گم بعضی جاها نچاشی نمی­گه با اين که خب راوی ابن ابی عميره، شايد نجاشی هم تأکيد می­خواهد بکنه که اينجا درسته، چون اين شبهه پيش بوده که اين آقا مثلاً جزو اصحاب حضرت سجاده، چطور ابن ابی عمير از اين نقل بکنه، اين تأکيد، من به نظرم تأکيد نجاشیه، نجاشی می­خواهد بگه درسته، ما هم که مقلد نجاشی نيستيم انصافاً گير داريم يعنی الآن و در کتب اربعه هم که الحمدلله از ايشان نداريم روايت خيلی عجيبه، چيزی غريبی نيست؟ يک کسی که مثل صفوان و عبدالله ابن مغيره و ابن ابی عمير و هشام ابن سالم، خيلیه، اين­ها همه بزرگان اصحاب اند از اين آقا نقل بکنن و نجاشی بگه کتابی هم داره شيخ هم می­گه داره در فهارس اصحاب هم آمده اما الآن در کتب اربعه غير از اين سه­تا حديث نداريم که به نظر ما يکيه، و اين سه­تا هم به نظر ما شفاهيه، تازه اين سه­تا هم ثابت نيست از کتاب ايشان باشه، و لذا بايد يک جای قصه خرابی داشته باشه، يا جزو اصحاب سجاد بودنش درست نباشه،  اصحاب الباقر و الصادق مشکل نداره اما اصحاب سجاد بودنش مشکل داره، به هر حال يک نکته­ای بسيار غريب پيش ما اينه که اصحاب و بزرگان و اجلای اصحاب ما راجع به شعر خنزير جز اين کفاشی که برده مکاتب بوده، خيلی عجيبه، و بزرگان و انصافاً هم اگر ما بر فرض هم بگيم اين آقا ضعيف هم باشه، انصافاً وقتی اين همه بزرگان ازش آوردند خيلی عجيبه، عبدالله ابن مغيره، صفوان، هشام ابن سالم و اين طور هم که اينجا ايشان می­گه ابن ابی عمير راوی آثار ايشانه، اين نشان می­ده که ايشان يک جلالت معنوی داشته يا لا اقل اين حديثش درسته، حالا کل جلالت ثابت نشه اين حديث را مورد قبول داشتند، و تعجب ما اينه که اصحاب ما حديث زراره بود، حديث اول که خوانديم مال زراره بود، با وجود حديث زراره، البته هشام ابن سالم که عرض می­کنم بنابر اين که سليمان اسکاف چيز باشه برد باشه، چون آن روايت هم ابن ابی عمير عن هشام عن سليمان الاسکاف، البته ما يک سليمان ابن سماعه داريم که اهل کوفه بوده شيخ درباره اش نوشته،

3: 39

هم يعنی کفش دوز، احتمال داره آن باشه ليکن بعيده طبقه­اش نمی­خوره ديگه خيلی وارد احتمالات نمی­خواهم بشم به هر حال ما معيار باب ما روايت برد اسکافه که توثيق صريح نداره روشن شد، ليکن شغلش هم همين بوده کفاش بوده موی خنزير را هم به کار می­برده،

س: کفاشی داشته کتاب

ج: بلی، نامش معلوم می­شه از

س: کتاب به معنای همين يک

ج: نوشته­ای بود از آن هم هيچی هم به ما نرسيده، روشن شد آقا اين­ اين­ها توی متن نوشته، حالا اسم اسم نخوانيم تصور واقعی بخوانيم،

س: حاج آقا همان مکاتبه با

44: 39

ج: روشن شد که ايشان برده­ای کفاشی بوده که طبق قراردادی آزاد می­خواسته می­شه شايد هم شده فيمابعد اصحاب ما و اجلاء اصحاب ما اين قصه را از او نقل کرده اين خيلی عجيبه،

س: شايد کتاب­ها، همين کتاب

س:

3: 40

تا اين حد انتظار داشته

ج: بلی راسته اين معلوم می­شه که اصحاب اعتناء داشتند اين مسأله را هرجا هست بررسی کنند و از مصادر درست هم در اختيارشان چيزی نبوده، ليکن حديث زراره هست، شايد چون حديث زراره جنبه­ای قولی داشته خيلی اما اين بيشتر مخصوصاً غسل يد هم توش داشته، يعنی می­گه مطلقاً دست را بشور حتی اگر خشک باشه حتی اگر چربی نداشه باشه، اما با وجود چربی اصلاً کفش باش ندوز استعمال نکن، با وجود چربی در موی خنزير، با وجود چربی استعمال نکن و علی کل حال دستت را بشور، آن هم برای صلات، شايد احتمال احتياط و تنزيه باشه، چون اگر نجس باشه صلات و غير صلات نداره، اين که می­گه قبل از صلات، و لذا می­گه برای اين جهت وضو هم بگيرم می­گه نه وضوء ديگه نمی­خواهد اما دستت را بشور و صلی الله محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال