مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 95-1394 » فقه دوشنبه 1394/11/19 مکاسب محرمه
- اصول 97-1396 » اصول یک شنبه 1396/7/30
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- اصول 99-1398 » اصول چهارشنبه 1398/9/6
- مکاسب 1400-1401 » فقه دوشنبه 1400/6/22
- مکاسب 94-1393 » دوشنبه - 18 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح] [تفسیر لایعصینک فی معروف]
- اصول 1402-1403 » اصول فقه شنبه 1402/7/15
- اصول 98-1397 » اصول چهارشنبه 1397/8/23
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1386-29
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
عرض کرديم برای جمع و جور کردن اقوال در مسأله، عبارات و استدلاتی را که مرحوم استاد نقل فرمودند و بعد هم نقد کردند متعرض شديم، يکش بحث ديه بود، عرض شد که اين اصطلاح لان لها ديات مقدره، اين در بعضی از کتب اهل سنت هم آمده آنهای که قائل به اين ديه هستند، نه آنهای که قائل به موضوع اند و در عبارات فقهای ما هم خوانديم در مثل مختلف علامه و غيرش آمده، يعنی اين استدلال ذکر شده، انما الکلام در اين که آيا اين استدلال تمامه يا نه؟ خب عدهای مثل مرحوم شيخ و خود مرحوم استاد اعتراض کردند که اين استدلال درست نيست، بلکه مسألهای ديه به تعبير بنده شايد دال بر اين باشه که قيمت نداره و الا شارع و لذا مثلاً اگر عبدی را از بين برد، قيمتش را بايد بده، اما سگ را مثلاً فرض کنيم بايد ديهاش را بده، و تابع ديه مسأله قيمت نيست، مبادله نيست بلکه ظاهراً ديه در جاهای قرار داده میشه که مبادله نمیشه مثل انسان، چون انسان حر مبادله نمیشه لذا شارع برای او ديه قرار داده، کما اين که معيار کلیاش هم همينه، نکتهای ديگرش هم اين است که در ديه مقدار فرق نمیکنه، مثلاً ديه انسان يک نواخته، حالا میخواهد کوچک باشه يا بزرگ باشه، زشت باشه، زيبا باشه، جوان باشه، پير باشه، فرق نمیکنه، کارگر باشه کارگر نباشه، هنرمند باشه، هنرمند نباشه، هيچ خصوصيات فرق نمیکنه، به خلاف قيمت که در قيمت قطعاً خصوصيات فرق میکنه، حتی سگ شکاری ممکن است درجات مختلف داشته باشه، قيمتهای متعددی داشته باشه، بلی لذا اينه که بلی، نمیشه حالا اين وجه را ما قبول بکنيم، اين نکته قبول نمیشه، ما تو اينجا يک مقداری تأمل داشتيم، گفتيم که طبق رواياتی که ما داريم از اهل بيت(ع) هم در کلب مطلق فرمودند سحت، ثمن الکلب سحت، و هم کلبی که ليس بکلب صيد آنجا فرمودند سحت، و از آن ور هم ديه کلب صيد را به رسول الله نسبت دادند، در روايات ما، البته در روايات ما ديه بيش از کلب صيده، اما آنی که نسبت صريح داده شده به رسول الله ديه کلب صيده، و البته ديه ديگه هم هست در روايات اما آنها ديگه نسبت سندش
2: 3
حالا آيا آنها از به اصطلاح احکام ولديه هستند که ائمه(ع) فرمودند، يا آن هم مربوط است به رسول الله کماهو الظاهر که برگشتش به رسول الله است و جزء احکام ثابته، جزء احکامی، جزء سنن رسول الله است، عرض کرديم در آن مسأله هم از عجايب کار اينه که همان اشکالی که ما در روايت خودمان داريم عين آن مطلب تو روايات اهل سنت هم در روايت عبدالله پسر عمرو عاص نقل شده، مثلاً در بعضی از روايت او آمده که فقد قضی رسول الله، قضی فی کلب الصيد فقط، فی الکلب الصاعد، تو بعضيا اين جوری آمده، و در بعضیايش داره که قضی رسول الله در هر چهارتا سگ، تو بعضياش داره و الله انا لنجد هذا فی کتاب الله که ما واقعاً هم هنوز نتوانستيم يک آيهای از قرآن در اين جهت، مثلاً جزاء سيئه سيئه مثلها بهش تمسک کردی که اگر مثلاً سگی گله را کشت يکی از حيوانات گله، سيئه مثلها يعنی از گله بگيرند، کبش يا اگر سگ زرع باشه، سگ زراعت بود از گندم بگيرن، ممکنه جزاء،
س: سئيه درسته،
ج: بلی اين، حالا به هر حال، نه اينجا که قتل عمد را هم شامل میشه، خطا نيست، اين راجع به اين قسمت که ما الآن نمیدانيم به اصطلاح نمیتونيم دقيقاً بگيم مراد او چيه؟ يا مثلاً يک نوع قياس قائل شده فجزاء مثل ما قتل من النعم، در باب صيده، که انسان هر حيوانی را که در حال احرام صيد بکنه، مثل او بايد بده، چون حيواناتی را که صيد میکنه انسان سه جوره، در آن زمان اين طور بود ديگه، حيوانهای که درشت اند مثل شتر مرغ، که در به اصطلاح حجاز بود، حيوانهای که متوسط حساب میشن مثل آهو و اينها که متناسب با آهو هم مثلاً گوسفنده، يک حيوانات ريز مثل خرگوش و اين جور چيزها، شايد مثلاً جزاء مثل ما قتل من النعم، اين تمسک به اطلاقش کرده مثلاً گفته در غير احرام هم میگه، نمیفهمم من که هنوز سر در نياوردم، که ان لنجد فی کتاب الله يعنی چه؟ يا کتاب رسول الله بوده حذف شده، به هر حال اگر بخواهيم ابداع احتمالات بکنيم وقت میگيريم به ابداع احتمالات، فايده نداره احتمالات علم اين نيست، فقط اين که آدم درست روشن نمیشه که مراد آن از اين جهت چيه؟ پس در آنجا هم اختلاف هست، آن وقت آن میشه قدر متيقن اين که پيغمبر سگ صيد را حالا از روايات ما صريحه، تو روايات عامه نداريم صريح، فقد داريم قضی فی کلب الصيد باربعين درهم، داريم که در قصهای بنی جذيمه بوده، و شايد هم بتوانيم از اين که ائمه(ع) اين قصهای بنی جذيمه را نقل کردند و فقط سگ صيد را نتيجه گرفتند، يک مطلب ديگه را هم در بياريم و آن اين که شايد پيغمبر در اين قصه که حضرت امير را فرستادند که پول کشتهها را بده، پولی را به عنوان حضرت امير به عنوان غير سگ صيد نداده، و الا اگر بود بيان میشد ديگه اين احتمال هست و به طور طبيعی حالا ما که دقيقاً نمیدانيم در بنی جذيمه چه بوده؟ چه اوضاعی بوده؟ به طور طبيعی عشاير در روستاها در همان زمان قديم هم به طور طبيعی سگهای غير گله بيشتره تا سگهای گله، خيلی از روستاها، خيلی از عشاير اصلاً ممکن است که برايشان صيد امکان نداشته باشه من باب مثال، اما سگ حارس، سگ گله، سگ مثلاً عرض کنم زراعت، سگ باغ، سگ خانه اين بيشتر متعارفه، آن وقت شايد از اين روايت در مياد که اميرالمؤمنين فقط ديه کلب صيد را دادند، يعنی بقيه کلاب را ديهاش را ندادند، آن وقت اگر اين مطلب درست باشه شايد مؤيد بشه که اين ديات ديگه احکام ولايي هستند، احکامی است که ائمه قرار دادند به هر حال ما باشيم و مقتضای قاعده از ديه جواز معاوضه را در نمياريم، ما باشيم و مقتضای قاعده، برفرض اين که مطلبی را که ما ابداع احتمال داديم، که ائمه(ع) از ديه رسول الله در آن قضيه مبادله کلب صيد را فرض کنيم ائمه بيان فرمودند برفرض هم اين مطلب درست باشه، چون در روايات ما تصريح که نيامده استظهارات بنده است برفرض هم اين مطلب درست باشه بدون شک ما الآن فعلاً از رواياتی که در ديه آمده چنين معنايي را نمیتونيم استفاده بکنيم، بلی
س: استاد ببخشيد تو بحث کلب صيد هم بحث ديه مطرح شد هم بحث بيع، اين چطور جمع میشه با آن استدلالی که قبلاً فرموديد،
ج: خب ما همين را جمعش را میخواهيم بگيم که از ديه در مياد که بيع جايزه، ليکن از آن ور ما ديه را در غير اينها هم داريم بحث بيع و اينها مطرح نشده اين تمام شبهه اينه، اين شبهه را مطرح کرديم میخواستيم به يک نحوی جواب بديم، که در بحث ديه چون ديه زمان رسول الله بوده و عمل کردند رسول الله از او بتوانيم جواز بيع در بياريم اما ديه ديگر را پيغمبر نفرموده ائمه فرمودند از او جواز بيع در نيايد، مثلاً همچو وجهی.
وجه سوم لا شبهه فی جواز اجارتها، اين بحث چون گذشت، عرض کردم اين بحث را اولين کسی که از علمای آورده مرحوم شيخ طوسی در خلافه، بعد هم علامه يجوز اجارتها فيجوز بيعها، اين مطلب آيا درسته اين ملازمه؟ خب اين واضح نيست من توضيح کافی عرض کردم ما اين احکامی را که برای سگ داريم ظاهراً هرکدام نکتهاش فرق میکنه، مثلا اقتناء کلب را پيغمبر فرمود اقتناء نکنيد الا اين دو سهتا را چون اقتناء غالباً تو خانه بود، خانه به خاطر نکتهای ملائکه بود، عدم دخول ملائکه، اما سگ شکاری يا سگ گله تو خانه نمياد، مثلاً مسألهای اين که قتل کلاب، قتل کلاب در روايت داره چون جنه، الکلب الاسود البهين جنٌ، اصلاً آن نکته جن بودن است، امام، پيغمبر هم نفرمود نجس رجس، تعبير نفرمودند پيغمبر اکرم نجس رجس، اگر نجس رجس میفرمودند خب غير کلب اسود هم نجس رجس، آن يک طائفهای فرمودند آن وقت میمانه مسألهای خريد و فروش و بيع و ثمن، ظاهراً مسألهای ثمن عبارت باشه از مسألهای نجاست به اين معنا آن چيزی را که شارع نجس قرار بده، کانما اصلاً ما بايد از زندگی مان طرحش بکنيم، طردش بکنيم، با او هيچ گونه تماسی نداشته باشيم، نجس معناش اينه و عرض کردم از روايت تحف العقول معلوم میشه که اصلاً بعضی از اجناس را بايد اصلاً انسان اعدامش بکنه، از بينش، نابودش بکنه، و لذا مرحوم آقای خويي هم اشکال میکردند که ظاهر روايت نگه داشتن نجس هم مثلاً حرامه، میفرمودند اين خلاف فتواست، بلی فتوی بر همينه که نگهداشتنش اشکال نداره، مثلاً يک ميتهای است حيوان ميتهای است، گوشهای خانه، گوشهای حياط انداختن، باشه اما ظاهر روايت اينه که بايد اعدامش بکنيم، که عرض کردم امروز هم دنيای امروز همين طوره، مثلاً اينهای که به اصطلاح فرض کنيم مرغ دارند يا گوسفند دارند اينها بايد گوسفندها يا مرغهای که مرده میشن اصلاً بسوزانند تو چاهی بيندازند و بسوزانند، نگه دارند به هيچ وجه من الوجوه، بعيد نيست البته اثبات اين مطلب فی نفسه مطلب بدی نيست اثباتش با روايات مشکله، الآن اثبات اين مطلب با آن مقدار رواياتی که ما داريم مشکله، علی ای حال نکتهای بيع به احتمال بسيار بسيار قوی نکتهای نجاست سگه، آن وقت نکتهای اجاره، اجاره گرفتن نکتهاش نکتهای منافع سگه، يعنی اگر چون در اجاره منافع جا به جا میشن، انتقال منافع را، نقل منافع را اجاره میگن، نقل عين را بيع میگن و نقل انتفاع نه منافع، نقل انتفاع را هم عاريه میگن اينها هر کدام يک اثری دارند، پس
س: تمسک به روايت
12: 11
میشه
ج: حالا اجازه بديد،
س: اعدام را استفاده کرد، چرا منفعت را نشه که در همان روايت آمده
ج: ها! اگر ما از آن روايت استفاده بکنيم که بايد اعدام بشه اصلاً بايد از بين بره، عرض کردم اين مطلب فتوا الآن برايش نيست ولی ظاهر روايت تحف العقول همينه، لايجوز بيعه و هبته و امساکه يکی از اشکالات مرحوم آقای خويي بر روايت تحف العقول همينه که خلاف اجماع داره توش، عرض کردم انصافاً اگر روايت سندش خوب بود، ما مشکل نداشتيم، اما عقلائی است که امر پليد، پلشت و پليد را نگه نداره، اين چه مشکل داره؟ همان کاری که الآن دنيای امروز داره میکنه ديگه، توی بيمارستانها، وسائل بيمارستانی، سوزن، آمپول، نمیدانم فلان، به قول ما آمپول، سيرم اينهای که مصرف شده، همه را جمع میکنن تو چاله میاندازند میسوزانند، اين کار را میکنن ديگه اعدامش میکنن، چون پليده، چون منشأ ويروس و مکروب و اينها، منشأ امراض و گرفتاریها و آلودگی میشه اصلاً کلاً از بين، شايد شارع هم نظرش همين بوده، شما ميته را نگه نداريد، دليل نداره شما بگين ميته را نگه میداريم، يک گوسفند شما ميته است يک گوشه بيندازی، توليد مکروب میکنه، توليد حشرات میکنه، توليد مشاکل میکنه، اصلاً هدف اين بوده که امساکش هم حرامه ليکن فتوی فعلاً نيست بر اين، لولا مشکل فتوی و مشکل سند حديث تحف العقول عقلائيه، من اصلاً در بحث تحف العقول اگر ياد شما باشه چون تشريف نداشتين، آنجا عرض کردم اين حديث تحف العقول خيلی به بحث عقلائی نزديکه، خيلی اصلاً به بحث اقتصادی خيلی نزديکه، تنها حديث ماست اصلاً نظير نداره اين حديث که موارد هزينه و بودجه را جداگانه متعرض شده که انسان از کجاها بودجه داره، در آمد داره چه جوری هم بايد خرج بکنه، دو فصل قرار داده، شيخ چون ناقص آورده کاملش را نگاه بفرماييد در تحف العقول هم هزينه را گفته هم درآمد را گفته، خيلی قشنگها، درآمدها را چهارتا کرده، هزينهها بيست و پنج، شش تا کرده همه را مرزبندی کرده، اين روايت الآن نظير نداره، چنين روايتی در ميان ميراثهای ما هنوز نظير نداره اما متأسفانه نقل نشده الا در کتاب تحف العقول، خيلی به مکتب عقلیگرايي میخوره حديث تحف العقول خيلی به مکتب عقلیگرايي میخوره، علی ای کيف ماکان از بحث خارج نشم، پس نکتهای در باب اجاره، نکتهاش عبارت از منافعه، آن وقت از يک طرف شارع عدهای از منافع سگ را که امضاء کرده، که يکش کلب غنمه، يکش کلب صيده، يکش کلب ماشيه است، اينها را که امضاء کرده اقتناء در بحث اقتناء چون اين منافع را امضاء کرده، عدهای ديگر هم که نمیدانيم شک داريم، رجوع به قاعده هم اشکال نداره، رجوع به اصالة الحل هم اشکال نداره، پس بگيم منافع سگ امضاء شده، يا به قاعده حل و اصالةالحل اگر به نحو توضيحی که سابق عرض کردم، و يا به آنجايي که مصرح و منصوصه، يک عدهاش هم که منصوصه، پس ما از اين مشکل اگر رفع يد کرديم يعنی گفتيم منافع ثابت، منافع که ثابت شد اجاره هم ثابت میشه، مگر دليل بيايد که در باب اجاره هم نجاست مانعه، مانعيت نجاست در باب بيع يک نکته است نجاست مانعيتش در باب اجاره نکتهای ديگريه، دقت فرموديد، آن وقت ما در باب بيع حالا نکتهاش اينه ما در باب بيع داريم ثمنه سحت، چون داريم تصرف داريم فقط کلب صيد استثناء شده، ما اين مطلب را که ثمن اجاره، اجرة الکلب سحت نداريم، چون نهی از
س: حاج اگر مانعيت نجاستشه، در کلب صيد هم هست ديگه، آن نجسه،
ج: خب در آنجا هست، تخصيص خورده شارع آنی که به خاطر منافعش از نجاستش رفع يد کرده، اين يک، دو عرض کرديم من، اشتباه نشه، ما در باب نجاست گفتيم محتمله، يقين که نداريم تو روايت که نداريم لايجوز بيع النجس، اگر داشت که راحت بود ديگه، اين قدر بحث نمیکرديم اين بحث طولانی ما چون نداشتيم بيع النجس و نداريم، اصلاً ما نداريم که کلب لايجوز بيعه لانه نجس، البته ما داريم ان الله لم يخلق خلقاً انجس من الکلب، اين را ما داريم اصلاً تعبيری در نجاسات مثل بول و غائط به نجس نداريم الا کلب اين هم خيلی عجيبه، خوک هم نداريم به نظرم خوک داشته باشيم، رجس نجس رجس، اما در بول نداريم، مثل البول نجس نداريم، الدم نجس نداريم، اما الکب النجس داريم حالا خيلی عجيبه اين يکی داريم و با اين مشکلات رو به رو شديم آنهای که نداريم مشکلاتش راحت تره، بيع بول و اينها هست اما بيع کلب بيع کلب هم مطلق آمده، خب يک احتمال، من عرض کردم در حد احتمال اشتباه نشه، نه در حد نص، نص که نداريم بر مطلب، آن وقت پس بنابراين انصافش ما نبايد قياس باب اجاره را به بيع بکنيم، اين مطلب درسته، حالا آقای خويي قدس الله نفسه اضافه بر او فرمودن خب مثلاً انسان انسان حر را خريد و فروش نمیشه کرد اما اجاره میشه داد، چون اجاره تابع منافعه، حالا شئ که تابع منافعه، گاهی به خاطر همان منافع شارع اجازه نقل و انتقالش را هم میده، بيعش درسته، گاهی هم نمیده با اين که منافع هم داره مثل کلب، پس ما اين استدلال لان هذا يجوز اجارتها فيجوز بيعها که در کتاب خلاف شيخ آمده، عرض کردم ما خيلی با خلاف شيخ دعوا نمیکنيم، ببينيد من خوب دقت بکنيد چون معتقدم خلاف شيخ براساس فقه مقارن نوشته شده براساس فقه خلاف، براساس جدل نوشته شده، يعنی مايحتج عليهم نه مايحتج بها، ولذا خيلی وقتها چيزهای داره که ما قبول نداريم، مثلاً میگه اين مطلب اين طوره لانه روی ابوهريره خب ما روايت ابوهريره را قبول نداريم، اصلاً کتاب خلاف من عرض کردم کتاب خلاف شيخ روشش، متودش متود روش منهج به اصطلاح جدليه، نه منهج برهانی، صنعت جدل به اصطلاح به قول، صناعت جدل که در منطق آورده در مواد قضايا، جزو صنايع خمس، جزو جدله، چون عدهای از اهل، اين نحوه روش اصلاً پيش اهل سنت هست، يجوز اجارته فيجوز بيعه، اصلاً اين روش پيش ما نيست تو فقه ما نيست، اصلاً اين روش تو فقه ما نيست، چرا؟ تو فقه ما دنبال روايتيم، حالا فرض کنم يجوز اجارته، فرض کنيم، وقتی دليل آمد ثمن الکلب سحت، خب لايجوز بيعه، چه مشکل داره، اصلاً اين روش اصولاً ماهه، حالا ما نفهميم چطور شد بعد از اين که شيخ خوب دقت بکنيد رحمه الله اين مطلب را تو خلاف آورد، متأسفانه عدهای از استدلالات ايشان تو مختلف علامه هم آمده، حالا تو تذکره علامه بيايد باز مشکل نداره چون تذکره علامه بازهم فقه مقارنه، در تذکره هم علامه قدس الله نفسه روشش روش فقه مقارنه، مقابله، مقايسی به قول فارسی متعارف ما، فقه مقايسهای، ممکن است به خاطر اين نفی آنها بکنه يک روايتی هم از آنها بياره حالت جدل داره نه حالت برهانی صرفه، ليکن عجيب اينه که چرا تو مختلف مياره، چون کتاب مختلف را علامه براساس فتاوای شيعه نوشته، مختلف الشيعه فی احکام الشريعه، تذکره را براساس فقه اسلامی نوشته، دو روشه، دو منهجه، نه يک روشه، اين را توی تذکره بياريم مشکل نداره چون با سنیها میشه در افتاد، مثلاً چقدر چون عدهای از سنیها قائل هستند اجارهاش جايزه تازه همهشان هم نه، میگيم شما که میگين اجارهاش جايزه چون آنها معظم شان میگن بيعش درست نيست، نادری میگن بيعش درسته، شما که میگين بيعش جايزه پس اجاره، ببينيد برای يک طائفه از سنیها جدلاً خوبه، اما چرا ايشان تو مختلف آورده، من هی اينها را بحث میکنم که خوب تنقيح بشه برايتان هرچيزی جای خودش روشن بشه، و من سابقاً عرض کردم اگر آقايون مايل باشن يک روز ديگه هم باز خود کتاب را مياره، مرحوم فخر المحققين پسر علامه در اوائل ايضاح الفوائد، دقت کنيد، ايضاح الفوائد شرح قواعد پدرشه، البته شرح همه قواعد نيست شرح اشکالات القواعده، آنجای که در قواعد علامه گفته اشکال، علی رأی، علی قول، ترديد آورده، ايشان آنجاها را شرح داده، همه قواعد را شرح نداده، اشتباه نشه، اضافه براين که ايشان ايضاح الفوائد را نوشته، خود خطبه قواعد را هم ايشان شرح داده، اشتباه نشه، يک رسالهای است شرح خطبه قواعد، يعنی مقدمه قواعد خطبهای که نوشته، الحمدلله بعد هم مقدمه، مخصوصاً نوشته اين کتاب را به خاطر پسرم محمد نوشتم که همان فخر المحققينه، صاحب شرح، ايشان يک شرحی هم بر خطبه نوشته يک رسالهای کوچکی است حدود ده پانزده صفحه اين هم تو مقدمه آن کتاب چاپ شده اين يک رسالهای جداگانهای، رسالهای شرح خطبه قواعد غير از ايضاح الفوائده، اما باهم چاپ شده، در آنجا من اين بحث را يک وقت ديگه هم شايد مثلاً چند ماه پيش يا تو اين بحث يا بحثهای ديگه مطرح کردم، اين ظرافتی است که من الآن دارم میگم اين را ايشان در آنجا آورده، البته ظرافت من به يک نکته، ايشان به يک نکته، ايشان میگه سر اختلاف اقوال پدر من در اين کتابها، اين است که ايشان از ديدگاههای مختلف اين کتابها را نوشته، اين مطلب پسر چون کلام پسر تا حدی گفت که اميرالمؤمنين فرمود وجدتک بعضی بل وجدتک کلی، در آن نامهای خطاب به امام حسن مجتبی، اگر کلام پسر به عنوان قرينه منفصله در کلام پدر بشه نکتهای بسيار بسيار ظريفيه، يعنی مثلاً علامه که اسمش را گذاشته قواعد، يک دوره فقه را از اول طهارت تا ديات به حسب قواعد نوشته، اما مختلف را مثلاً منتهی المطلب را به حسب قواعد و روايات نوشته، تحرير را مثلاً بحسب روايات، يعین زوايايي ديد ايشان در مسائل فقهی فرق کرده،
41: 21
اين مطلب، اين خيلی لطيفه اين مطلب که اعتراف پسر ايشانه، چون يکی از مشکلات اين بزرگان نسبت مرحوم شهيد اول در کتبش، علامه در کتبش اختلاف اقواله، اين مثلاً من هنوز بينی و بين الله هنوز اعترافی، چون خيلی قدرت علمی دقيق میخواهد انسان از اول کتاب طهارت تا آخر ديات با اختلاف ديدگاه دوره فقه بنويسه، خيلی ظريفه، مثلاً يک جا نظرش رو اقوال باشه مثل مرحوم آقای بروجردی، مشهور را نداره، يک دوره فقه اين جوری بنويسه، يکجا نظرش رو روايات صحيح باشه مثل آقاي خويي يک دوره فقه آن جوری بنويسه، يک جا نظرش رو قواعد باشه، رواياتی که خلاف قواعده طرح بکنه، يک دوره فقه آن جوری بنويسه خيلی کاری، واقعاً کار سنگينيه، ليکن پسره به هر حال نوشته اين مطلب را، آقازاده ايشان مرحوم فخر المحققين اگر آقايون خواستند اگر ندارند من برايشان ميارم، تصريح میکنه که پدر من فتاوای مختلفش به خاطر اختلاف ديدگاه است، حالا آيا مراد اين آقازاده اين است يا اين مطلبی است که من دارم الآن میگم آن مطلب بنده اينه که کتابها با متدها و روشهای مختلفه، مثلاً در تذکره حالت جدلی را هم ايشان قبول میکنه اما ديگه تو مختلف نبايد حالت جدلی قبول بکنه، شايد مراد آقازاده ايشان هم اين باشه اين مطلب درسته، اين انصافاً همين طوره، بالاخره ايشان تذکره را چون فقه مقايسهای نوشته، آراء اهل سنت را مياره، ممکنه يک دليلش هم جدلی باشه، اما مختلف يا متنهی يا تحرير چون فقه شيعه را نوشته ديگه نمیتونه آنجا جدل بياره بايد برهان باشه، نمیتونه چيزی را که قابل قبول طرف مقابله بياره، بايد چيزی را که خودش قبول داره و حجت براش تمامه بياره، به هر حال انصافاً آوردن اين دليل در کتاب مختلف بسيار عجيبه، ما چون دو سه کار میکنيم، هم اول بيان میکنيم بعد تحليل میکنيم، بعد نقادی میکنيم، معتقديم برای کل کارها اين سه مرحله را در نظر بگيريد، اول بيان مطلبه، بعد تحليل مطلبه، و بعد هم نقادی مطلبه، بيان مطلب اين است که يجوز اجارته، يجوز تحليلش هم اين شد، که درسته اجاره تابع بيع نيست ملازمه بين شان نيست و انصافش اين است که اجاره تابع منافعه، منافع در باب کلاب عدهاش مصرحه، به اتفاق سنی و شيعه، کلب الغنم، کلب الصيد و کلب الماشيه اين مصرحه در روايات هم سنیها دارند هم شيعه دارند البته شيعهها روايت صريح ندارند اما فتوا برش هست، روايت غير صريح هم داره، و اما نسبت به بقيه منافع هم میتونيم به اصالة الحل يا قاعده حل به شرحی گذشت تمسک بکنيم، چون در آن جهت که ما روايت بر نهیاش نداره، فقط داريم که اقتلوا الکلب الاسود البهين فوق فوقش اينه، و آن هم ازش در نمياد که هيچ منفعت نداره، بلی در يک روايت داره که اميرالمؤمنين فرمود اگر صيد کرد صيدش را نمیخوريم چون پيغمبر بکشيم، آن را هم توجيه کرديم توجيهش گذشت، نمیخواهد تکرار بکنيم، علی ای حال اين مطلب آمدنش در کتاب خلاف شيخ طوسی خيلی مشکل نداره، در مختلف علامه مشکل داره، در مختلف علامه انصافاً مشکل داره، اين هم مضافاً به اين که ملازمهای نيست، که چون آقاي خويي نوشتن، من آنهای که ايشان نوشتند خيلی ديگه توضيح نمیدم.
بلی بعدش هم ايشان وجه رابع همينی که ما از علامه خوانديم که مثلاً اگر جاز بيع کلاب اربعه، بقيهاش هم درسته که ايشان نوشته قياسه، بعدش هم وجه پنجم، بلی
س: اين اولويت در اينجا قياس
24: 25
ج: نه تصوير، قياس ديگه مضافاً به اين که آن بيع چهارتاش هم محل کلامه،
يک وجه پنجمی که ايشان در اينجا نوشتن و يک روايتی که روايت اطلاق، روايت تحف العقول از يک جهت ديگه، کل ما فيه الصلاح من جهة من الجهات و هذا کله حلال بيعه، ايشان هم نقل کردند و اشکال کردند سندآً و متناً مطالبی که نوشتند ديگه به همان مراجعه بشه، چيزی جالبی، من فقط میخواستم يک مقدار عبارت ايشان.
وجه ششم را روايت مرسله طوسی به شيخ طوسی در کتاب آوردند، در کتاب مبسوط روی جواز البيع فی کلب الماشيه و الحائط، آن وقت المنجبر قصور سنده و دلالته، اين قصور سند و دلالت را هم ايشان با عمل، خب اولاً عمل اصحاب مشخص نيست، قصور دلالت هم با عمل بر طرف شدنش خيلی مشکله، قصور سند هم در جای که به او استناد داده باشن، استناد نباشه بسيار مشکله، به اصطلاح آنی که گفتند شهرت جابره، شهرت تطابقی نه، شهرت استنادی، ما يک دفعه شهرت تطابقی داريم، يعنی يک روايتی هست فتوای مشهور هم هست ليکن به او استناد ندادند، به او ذکر نکردند روايت را، اين را میگن شهرت تطابقی يا توافقی، با همديگه تطابق پيدا کردند اين جابر نيست، آن شهرتی که استنادی باشه جابره، نه شهرت تطابقی ما اين مطلب را ديگه چون اخيراً توضيح داديم، ديگه نمیخواهيم بگيم که آن ضوابط شهرت چيه؟ بعد از ايشان نوشتند که اين روايت را نمیشه قبول کرد چون اين نقل به مضمونه، عرض کردم روايت گاهی نقل به لفظه که ما کم داريم، مثل حديث من کنت مولاه شايد يعنی شواهد بسيار قطعی داره که جزو حديثی است که منقول به لفظه، منقول به معنا بيشتر داريم، و يکی هم منقول به ترجمه داريم که از يک زبان به زبان ديگه، و اين منقول به ترجمه را البته آقايون قبول کردند، ليکن اين مبنی است بر اين که در هردو فرهنگ آن زاويههای ديد يکی باشه، مثلاً فرض کنيم در لغت عربی مياد يک حالت واحده را از دو زاويه که نگاه میکنه، دوتا لفظ برش قرار میده، مثلاً فرض کنيم اين حالتی که من الآن نشستم اين جلوم من، نشستن من، اين اگر ايستاده بودم میگن جلو، اگر خوابيده بودم میگن قعود، اين دوتا را با همديگه فرق میگذارند، آن وقت اگر بخواهيم ترجمه، آقای خوي فرمود ترجمه هم اشکال نداره، ترجمه را قبول بکنيم ترجمه بايد اين زوايا را در نظر بگيره، اين ايشان اطلاق آوردند اطلاق کلام که ترجمه مطلقاً قبول میشه ما در فارسی میگيم نشستن، در فارسی اسمش را میگيم نشستن، اما در عربی جلوس میگن اگر ايستاده بود میگن جلوس،جلس، اگر خوابيده بود دراز کشيده بود میگن قعد، با همديگه فرق میگذارند، اصولاً من عرض کردم در باب الفاظ حقيقت لفظ همينه که ما يک شئی را نگاه میکنيم از يک زاويه معين که با او برخورد میکنيم جعل لفظ میکنيم، يعنی يک شئ را ممکنه از يک زاويه يک اسم بهش بديم، از يک زاويه اسم بهش بديم، مثلاً يک نفر را نگاه میکنيم، از اين زاويهای که از کسی به دنيا آمده بهش میگيم ابن، از اين زاويهای که کسی از او به دنيا آمده میگيم اب، همان، ما فقط اين جهت را در نظر میگيريم، حالا اين را در نظر نمیگيريم، در جوانی از او به دنيا آمده، در پيری، اما ممکن است در يک لغت برای بچهای که در جوانی از پدرش به دنيا آمده يک لفظ باشه، برای ميان سالی يکی باشه، برای پيری يکی باشه اين هست ديگه، در لغت، لغات زوايای ديد شان فرق میکنه، متأسفانه گاهی در ترجمه اين زوايای ديد بررسی نمیشه اينه که منشأ اختلافاتی میشه گاهی اوقات اصلاً ظرافتهای داره، مثلاً بای برای استعانه را در لغت عربی ب میگن، مثل کتبت بالقلم، ما در فارسی بايد با بياريم، نمیگيم بقلم نوشتم، با قلم نوشتم، با اين که ب در فارسی هم ما داريم، مثلاً به او گفتم، اينجا را بايد بيشتر از لفظ با، و ظرافتهای زيادی که در ترجمه وجود داره که خصوصيات را در نظر بگيريم.
س: حاج آقا احکام شرعی مثلاً سرنوشت فقه وفقاهت را بديم دست لغويون يک خرده چيز نيست،
ج: يکی از راههاست ما انتهای نهايي نداريم،
س: بحث تطبيقات ابن فارس و منجد را که آدم نگاه میکنه تطبيقات اينها تأثير میگذاره تو احکام شرعيه ما
ج: ببينيد ما در تحليلات خودمان اعتقاد مان اين است که يک مطلبی را که میخواهم
50: 29
بديم، میريم به قول شما ابن فارس و ديگران را همه را نگاه میکنيم، پخش میکنيم به قول آقايون حرکت ذهابيه در فقه، در آن حرکت دورانيه ممکن است همه اينها را ببينيم اما يک حرکت رجوعيه که آقايون میگن که حقيقت فکر اين است که بايد بعد از آن برگرده، ما معتقديم بعد از برگشتن باز بايد آن مفهوم جديد را بعد از اين تحليلات به عرف بده بازهم عرف بفهمه،
س: يک داوری قاطعی هست
ج: يعنی ما با، اگر با تحليل ابن فارس و منجد و منجد در آورديم که قصد يعنی اين، اما داديم دست عرف نفهميد آن باز به درد نمیخوره، بايد آن تحليل ما، ضابطه تحليل اين است که تحليل با ظهور بخوره با همديگه، نه يک چيزی را تحليل بکنيم مثلاً سيره را تحليل بکنيم بعد توش وجوب در نيايد بگيم عرف هم وجوب میفهمه نمیشه
س: خريد طعام که چرا توش میفرموديد
39: 30
ج: همين طوره، بلی ديگه فرق نمیکنه، چون طعام در لغت عرب ما يطعم است، اما در روايات داره، اصلاً تصريح میکنه مراد طعام يابسه، لغت هم داره شواهد هم داره،
س: اما عرف اين را نمیفهمه
ج: نمیفهمه چون ما لغت را يک موجود زنده میدانيم که از زمان فرق میکنه، درش تأثير، خود لغت به قول بعضی از امروزیها، کائن حي، اللغة کائن حی، اصلاً لغت خودش به زمان فرق میکنه ما تو بحث لاضرر گفتيم حتی استخدام هيئات فرق میکنه، مثلاً در زمان قرآن در مدينه برای ضرر و
10: 31
اضرار از مادهای مفاعله استفاده میکردند، ضارّه، در قرآن هم همين طوره، اضرّ نداريم تو قرآن، اصلاً تو قرآن اضرّ يضرّ باب افعال نداريم، ما تو روايات داريم، اضرّ بطريق المسلمين، الآن هم عربها در کل دنيای عرب ضارّ به کار نمیبرن، میگن اضرّ، الآن کسی ضارّ به کار، اين عوض شد حتی استعمال هيئت هم گاهی خاضع میشه نه فقط ماده لغوی، هم ماده عوض میشه و هم لغت عوض میشه، بلی آقا،
س: اگر آن به مضمون روايات
44: 31
ج: اگر نگفتيم که، اين ما گفتيم مضمون، آن وقت بحث اينه، بعضی نقلها به مضمونه، نقل به مضمون نمیشه حجت بشه، اين هم جواب اگر ايشان، نقل مضمون نمیتواند حجيت بياره، مراد از نقل مضمون يعنی به عبارت ديگر، گاهی تعبير ديگه میکنن، نقل حدسی من، نقل حدسی عبارت ثالث هم براش میکنن فتوا، لذا عدهای از فقهاء اين بحث را کردند که اگر يک فقيهی فتوا داد، آيا ادله تسامح در ادله سنن شاملش میشه، چون فقيه که از جيب خودش نمیگه، میگه فلان کار مستحبه، حتماً از روايات گرفته، پس صدق برش من بلغه عن النبی آنجا چه جواب دادند گفتند فتوا نقل روايت نيست نقل به مضمونه، فتوا استنتاج آن حکم از روايته، اين فقيه گفت از اين روايت، من روايتی مثلاً يستحب کذا، من باب مثال میخواهم عرض بکنم، الآن عدهای هم فتوا دادند که مستحب است انسان در شب هرچه نماز میخواهد بخوانه وتيره بگذاره آن آخر، آخرين نماز، میخواهد نمازهای مستحبی را بخوانه، آن وتيره آخر باشه خب اين روايت نداره الآن اما فتوای شيخ طوسی در نهايه هست، فتوای شيخ طوسی در نهايه هست، که وتيره آخرين فرض کنيد شايد بخواهد مثلاً پنج رکعت نماز نافله بخوانه قبل از نماز شب يعنی همان شب بعد از نماز عشاء هرچه نماز میخواهد بخوانه، فرض کنيم زيارت عاشورا داره میخوانه، من باب مثال زيارت حضرت معصومه رفته، میخواهد نماز نافله حضرت معصومه هم بخوانه، مثلاً من باب مثال، همه نمازهاش را بخوانه، آخر آخرش وتيره را بخوانه،
س: بعد از سجده شکر هم بايد باشه حاج آقا،
ج: نه لازم نيست،
س: کسی فتوا داده،
ج: يستحب، حالا شايد هم شيخ، من تو ذهنم اين يکش نيست، آن يکش هست، يستحب که يجعل وتيره را آخر نمازهای که شب میخوانيد، خب روايت هم نداره، عدهای آمدند گفتند چون شيخ فتوا داده، تسامح در ادله سنن آن را هم میگيره، چون شيخ که فتوا از جيب خودش نمیده روايته، پس من بلغه صدق میکنه روشن شد، جواب: گفتند خير من بلغ صدق نمیکنه، چون فتوا درست کلام رسول الله نيست، کلام رسول الله از اين زاويه هست از اجتهاد، آن من بلغ جای است که کلام خود رسول الله باشه،
س: تبنی،
ج: اينجا به قول ايشان تبنی، روايت رسول الله با حدس، آقايون اين جور میگن، آنجا گاهی تعبير کردند فتوا، گاهی تعبير کردند حدس، اينجا هم تعبير میکنن مضمون، اينها متقارب اند، يعنی اگر شما برداشت از روايت کردين، آن روايت را نمیشه، و آن برداشت را هم اصحاب فتوا دادند آن جبران نمیکنه، شايد متن را، مثلاً الآن خود سنیها هم من برای شما عرض کردم البته نه آقای خويي نه شيخ انصاری نه هيچ کدامشان اين مطلب را ننوشتن ليکن در همين روايت من برايتان توضيح در سابقش گفتيم اگر ذهن مبارکتان باشه، اين روايت را به همين متن ما در کتب اهل سنت، البته آقای خويي داره که اين روايت از طروق ما نيامده شايد از سنیهاست، شايد هم نداره، يا از سنیهاست، بلی بلی فعلهم يستند، بلی بلی لم يظهر روايتاً و اخری بلی، و المظنون ايشان نوشتن المظنون ان الشيخ اطلع عليها فی کتب العامه و اوردها فی کتابه للمناسبة، الا ان احاديثهم خود ايشان هم گير کردن، عن النبی فی النهی عن بيع الکلاب خالية ايضاً عن استثناء کلب الماشيه و کلب خود آقای خويي هم ايشان میگن چون ما که نداريم پس
37: 35
از سنیها گرفتن، اين هم خودش يک راهيه، چون ما نداريم از سنیهاست، خب شايد اصلاً اشتباه شده آنها هم اشتباه کردند، عرض کردم اين روايت چون تتبع نفرمودند ايشان در کتاب هدايه مرقينانی همين طور آمده که قبل از شيخ طوسی است، هدايه مرقينانی از فقهای اهل سنته، همين طور آمده که يجوز بيع کلاب ثلاثه، و در کتاب نصب الرايه که تخريج کرده احاديث هدايه را تصريح میکنه که ما همچو روايتی نداريم، و او واقعاً خيلی فوق العاده است يعنی نصب الرايه انصافاً زيلعی، خودش هم حنفی است، خودش هم جزو اصحاب همان کتاب هدايه است رأی امام شان هست ابوحنيفه، خودش میگه ما در روايت همچو استثنای نداريم، آخرش چه نوشته؟ نوشته و لعله اشتبه روايات اقتناء ببيع، آن روايات سگ، اين همين مشکل مضمونه، آنی که الآن، آقای خويي نوشتن،
35: 36
نوشتن، چرا؟ چون گفته روی ذلک، روی ذلک اين نقل به مضمونه، اصلاً اگر روی ذلک هم نمیگفت اين سنیها همين استظهار را کردند که اينی که الآن روايت قرار داده شده، اين در حقيقت روايت اين بوده، سگ را نگه ندارين الا سگ فلان، بعضی از فقهاء برداشتند اقتناء را با بيع خلط کردند خلط بين اقتناء با بيع شده اين مشکل نقل مضمونه، مشکل حدسه مشکل فتواست و درست هم هست پس بنابر اين صحيحش اينه که چنين روايتی اصولاً اصل نداره نه در کتب شيعه نه در کتب سنی و به احتمال بسيار قوی با روايت اقتناء اشتباه شده، پس ما روايتی هم در اين جهت به عنوان نداريم نه در کتب شيعه نه در کتب سنی، بلکه ما عرض کرديم در کتب اهل سنت با اين که در صحاح شان بيع کلب صيد را دارند استثناء شده، در صحاح شان هم دارند آن را هم محققين شان قبول نفرمودند گفتند نه آن را هم قبول نمیکنيم، لذا مشهور بين علمای سنت بين محققين کبارش لايجوز الکلب مطلقاً نه فقط اين سهتا صيد را هم جايز نمیدانن،
س: در صحيح بخاری گفتند، و اگر فقهای اربعه،
ج: نه صحيح مسلم نداره، بخاری فقط ثمن الکلب سحت داره،
س: دوتا باشه که میپذيرند ديگه،
ج: فقط نه قبول نکردند آن را هم قبول نکردند، آخرش فردا انشاء الله، پس بنابراين اين وجوهی هم که آقای خويي فرمودند همه يعنی ايشان هم خودشان مناقشه کردند انصافاً هم درسته اين مناقشات تا ببينيم وجه نهايي چيه؟ انشاء الله و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.