ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (29)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-29

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

عرض کرديم برای جمع و جور کردن اقوال در مسأله، عبارات و استدلاتی را که مرحوم استاد نقل فرمودند و بعد هم نقد کردند متعرض شديم، يکش بحث ديه بود، عرض شد که اين اصطلاح لان لها ديات مقدره، اين در بعضی از کتب اهل سنت هم آمده آن­های که قائل به اين ديه هستند، نه آن­های که قائل به موضوع اند و در عبارات فقهای ما هم خوانديم در مثل مختلف علامه و غيرش آمده، يعنی اين استدلال ذکر شده، انما الکلام در اين که آيا اين استدلال تمامه يا نه؟ خب عده­ای مثل مرحوم شيخ و خود مرحوم استاد اعتراض کردند که اين استدلال درست نيست، بلکه مسأله­ای ديه به تعبير بنده شايد دال بر اين باشه که قيمت نداره و الا شارع و لذا مثلاً اگر عبدی را از بين برد، قيمتش را بايد بده، اما سگ را مثلاً فرض کنيم بايد ديه­اش را بده، و تابع ديه مسأله قيمت نيست، مبادله نيست بلکه ظاهراً ديه در جاهای قرار داده می­شه که مبادله نمی­شه مثل انسان، چون انسان حر مبادله نمی­شه لذا شارع برای او ديه قرار داده، کما اين که معيار کلی­اش هم همينه، نکته­ای ديگرش هم اين است که در ديه مقدار فرق نمی­کنه، مثلاً ديه انسان يک نواخته، حالا می­خواهد کوچک باشه يا بزرگ باشه، زشت باشه، زيبا باشه، جوان باشه، پير باشه، فرق نمی­کنه، کارگر باشه کارگر نباشه، هنرمند باشه، هنرمند نباشه، هيچ خصوصيات فرق نمی­کنه، به خلاف قيمت که در قيمت قطعاً خصوصيات فرق می­کنه، حتی سگ شکاری ممکن است درجات مختلف داشته باشه، قيمت­های متعددی داشته باشه، بلی لذا اينه که بلی، نمی­شه حالا اين وجه را ما قبول بکنيم، اين نکته قبول نمی­شه، ما تو اينجا يک مقداری تأمل داشتيم، گفتيم که طبق رواياتی که ما داريم از اهل بيت(ع) هم در کلب مطلق فرمودند سحت، ثمن الکلب سحت، و هم کلبی که ليس بکلب صيد آنجا فرمودند سحت، و از آن ور هم ديه کلب صيد را به رسول الله نسبت دادند، در روايات ما، البته در روايات ما ديه بيش از کلب صيده، اما آنی که نسبت صريح داده شده به رسول الله ديه کلب صيده، و البته ديه ديگه هم هست در روايات اما آن­ها ديگه نسبت سندش

2: 3

حالا آيا آن­ها از به اصطلاح احکام ولديه هستند که ائمه(ع) فرمودند، يا آن هم مربوط است به رسول الله کماهو الظاهر که برگشتش به رسول الله است و جزء احکام ثابته، جزء احکامی، جزء سنن رسول الله است، عرض کرديم در آن مسأله هم از عجايب کار اينه که همان اشکالی که ما در روايت خودمان داريم عين آن مطلب تو روايات اهل سنت هم در روايت عبدالله پسر عمرو عاص نقل شده، مثلاً در بعضی از روايت او آمده که فقد قضی رسول الله، قضی فی کلب الصيد فقط، فی الکلب الصاعد، تو بعضيا اين جوری آمده، و در بعضیايش داره که قضی رسول الله در هر چهارتا سگ، تو بعضياش داره و الله انا لنجد هذا فی کتاب الله که ما واقعاً هم هنوز نتوانستيم يک آيه­ای از قرآن در اين جهت، مثلاً جزاء سيئه سيئه مثلها بهش تمسک کردی که اگر مثلاً سگی گله را کشت يکی از حيوانات گله، سيئه مثلها يعنی از گله بگيرند، کبش يا اگر سگ زرع باشه، سگ زراعت بود از گندم بگيرن، ممکنه جزاء،

س: سئيه درسته،

ج: بلی اين، حالا به هر حال، نه اينجا که قتل عمد را هم شامل می­شه، خطا نيست، اين راجع به اين قسمت که ما الآن نمی­دانيم به اصطلاح نمی­تونيم دقيقاً بگيم مراد او چيه؟ يا مثلاً يک نوع قياس قائل شده فجزاء مثل ما قتل من النعم، در باب صيده، که انسان هر حيوانی را که در حال احرام صيد بکنه، مثل او بايد بده، چون حيواناتی را که صيد می­کنه انسان سه جوره، در آن زمان اين طور بود ديگه، حيوان­های که درشت اند مثل شتر مرغ، که در به اصطلاح حجاز بود، حيوان­های که متوسط حساب می­شن مثل آهو و اين­ها که متناسب با آهو هم مثلاً گوسفنده، يک حيوانات ريز مثل خرگوش و اين جور چيزها، شايد مثلاً جزاء مثل ما قتل من النعم، اين تمسک به اطلاقش کرده مثلاً گفته در غير احرام هم می­گه، نمی­فهمم من که هنوز سر در نياوردم، که ان لنجد فی کتاب الله يعنی چه؟ يا کتاب رسول الله بوده حذف شده، به هر حال اگر بخواهيم ابداع احتمالات بکنيم وقت می­گيريم به ابداع احتمالات، فايده نداره احتمالات علم اين نيست، فقط اين که آدم درست روشن نمی­شه که مراد آن از اين جهت چيه؟ پس در آنجا هم اختلاف هست، آن وقت آن می­شه قدر متيقن اين که پيغمبر سگ صيد را حالا از روايات ما صريحه، تو روايات عامه نداريم صريح، فقد داريم قضی فی کلب الصيد باربعين درهم، داريم که در قصه­ای بنی جذيمه بوده، و شايد هم بتوانيم از اين که ائمه(ع) اين قصه­ای بنی جذيمه را نقل کردند و فقط سگ صيد را نتيجه گرفتند، يک مطلب ديگه را هم در بياريم و آن اين که شايد پيغمبر در اين قصه که حضرت امير را فرستادند که پول کشته­ها را بده، پولی را به عنوان حضرت امير به عنوان غير سگ صيد نداده، و الا اگر بود بيان می­شد ديگه اين احتمال هست و به طور طبيعی حالا ما که دقيقاً نمی­دانيم در بنی جذيمه چه بوده؟ چه اوضاعی بوده؟ به طور طبيعی عشاير در روستاها در همان زمان قديم هم به طور طبيعی سگ­های غير گله بيشتره تا سگ­های گله، خيلی از روستاها، خيلی از عشاير اصلاً ممکن است که برايشان صيد امکان نداشته باشه من باب مثال، اما سگ حارس، سگ گله، سگ مثلاً عرض کنم زراعت، سگ باغ، سگ خانه اين بيشتر متعارفه، آن وقت شايد از اين روايت در مياد که اميرالمؤمنين فقط ديه کلب صيد را دادند، يعنی بقيه کلاب را ديه­اش را ندادند، آن وقت اگر اين مطلب درست باشه شايد مؤيد بشه که اين ديات ديگه احکام ولايي هستند، احکامی است که ائمه قرار دادند به هر حال ما باشيم و مقتضای قاعده از ديه جواز معاوضه را در نمياريم، ما باشيم و مقتضای قاعده، برفرض اين که مطلبی را که ما ابداع احتمال داديم، که ائمه(ع) از ديه رسول الله در آن قضيه مبادله کلب صيد را فرض کنيم ائمه بيان فرمودند برفرض هم اين مطلب درست باشه، چون در روايات ما تصريح که نيامده استظهارات بنده است برفرض هم اين مطلب درست باشه بدون شک ما الآن فعلاً از رواياتی که در ديه آمده چنين معنايي را نمی­تونيم استفاده بکنيم، بلی

س: استاد ببخشيد تو بحث کلب صيد هم بحث ديه مطرح شد هم بحث بيع، اين چطور جمع می­شه با آن استدلالی که قبلاً فرموديد،

ج: خب ما همين را جمعش را می­خواهيم بگيم که از ديه در مياد که بيع جايزه، ليکن از آن ور ما ديه را در غير اين­ها هم داريم بحث بيع و اين­ها مطرح نشده اين تمام شبهه اينه، اين شبهه را مطرح کرديم می­خواستيم به يک نحوی جواب بديم، که در بحث ديه چون ديه زمان رسول الله بوده و عمل کردند رسول الله از او بتوانيم جواز بيع در بياريم اما ديه ديگر را پيغمبر نفرموده ائمه فرمودند از او جواز بيع در نيايد، مثلاً همچو وجهی.

وجه سوم لا شبهه  فی جواز اجارتها، اين بحث چون گذشت، عرض کردم اين بحث را اولين کسی که از علمای آورده مرحوم شيخ طوسی در خلافه، بعد هم علامه يجوز اجارتها فيجوز بيعها، اين مطلب آيا درسته اين ملازمه؟ خب اين واضح نيست من توضيح کافی عرض کردم ما اين احکامی را که برای سگ داريم ظاهراً هرکدام نکته­اش فرق می­کنه، مثلا اقتناء کلب را پيغمبر فرمود اقتناء نکنيد الا اين دو سه­تا را چون اقتناء غالباً تو خانه بود، خانه به خاطر نکته­ای ملائکه بود، عدم دخول ملائکه، اما سگ شکاری يا سگ گله تو خانه نمياد، مثلاً مسأله­ای اين که قتل کلاب، قتل کلاب در روايت داره چون جنه، الکلب الاسود البهين جنٌ، اصلاً آن نکته جن بودن است، امام، پيغمبر هم نفرمود نجس رجس، تعبير نفرمودند پيغمبر اکرم نجس رجس، اگر نجس رجس می­فرمودند خب غير کلب اسود هم نجس رجس، آن يک طائفه­ای فرمودند آن وقت می­مانه مسأله­ای خريد و فروش و بيع و ثمن، ظاهراً مسأله­ای ثمن عبارت باشه از مسأله­ای نجاست به اين معنا آن چيزی را که شارع نجس قرار بده، کانما اصلاً ما بايد از زندگی مان طرحش بکنيم، طردش بکنيم، با او هيچ گونه تماسی نداشته باشيم، نجس معناش اينه و عرض کردم از روايت تحف العقول معلوم می­شه که اصلاً بعضی از اجناس را بايد اصلاً انسان اعدامش بکنه، از بينش، نابودش بکنه، و لذا مرحوم آقای خويي هم اشکال می­کردند که ظاهر روايت نگه داشتن نجس هم مثلاً حرامه، می­فرمودند اين خلاف فتواست، بلی فتوی بر همينه که نگهداشتنش اشکال نداره، مثلاً يک ميته­ای است حيوان ميته­ای است، گوشه­ای خانه، گوشه­ای حياط انداختن، باشه اما ظاهر روايت اينه که بايد اعدامش بکنيم، که عرض کردم امروز هم دنيای امروز همين طوره، مثلاً اين­های که به اصطلاح فرض کنيم مرغ دارند يا گوسفند دارند اين­ها بايد گوسفندها يا مرغ­های که مرده می­شن اصلاً بسوزانند تو چاهی بيندازند و بسوزانند، نگه دارند به هيچ وجه من الوجوه، بعيد نيست البته اثبات اين مطلب فی نفسه مطلب بدی نيست اثباتش با روايات مشکله، الآن اثبات اين مطلب با آن مقدار رواياتی که ما داريم مشکله، علی ای حال نکته­ای بيع به احتمال بسيار بسيار قوی نکته­ای نجاست سگه، آن وقت نکته­ای اجاره، اجاره گرفتن نکته­اش نکته­ای منافع سگه، يعنی اگر چون در اجاره منافع جا به جا می­شن، انتقال منافع را، نقل منافع را اجاره می­گن، نقل عين را بيع می­گن و نقل انتفاع نه منافع، نقل انتفاع را هم عاريه می­گن اين­ها هر کدام يک اثری دارند، پس

س: تمسک به روايت

12: 11

می­شه 

ج: حالا اجازه بديد،

س: اعدام را استفاده کرد، چرا منفعت را نشه که در همان روايت آمده

ج: ها! اگر ما از آن روايت استفاده بکنيم که بايد اعدام بشه اصلاً بايد از بين بره، عرض کردم اين مطلب فتوا الآن برايش نيست ولی ظاهر روايت تحف العقول همينه، لايجوز بيعه و هبته و امساکه يکی از اشکالات مرحوم آقای خويي بر روايت تحف العقول همينه که خلاف اجماع داره توش، عرض کردم انصافاً اگر روايت سندش خوب بود، ما مشکل نداشتيم، اما عقلائی است که امر پليد، پلشت و پليد را نگه نداره، اين چه مشکل داره؟ همان کاری که الآن دنيای امروز داره می­کنه ديگه، توی بيمارستان­ها، وسائل بيمارستانی، سوزن، آمپول، نمی­دانم فلان، به قول ما آمپول، سيرم اين­های که مصرف شده، همه را جمع می­کنن تو چاله می­اندازند می­سوزانند، اين کار را می­کنن ديگه اعدامش می­کنن، چون پليده، چون منشأ ويروس و مکروب و اين­ها، منشأ امراض و گرفتاری­ها و آلودگی می­شه اصلاً کلاً از بين، شايد شارع هم نظرش همين بوده، شما ميته را نگه نداريد، دليل نداره شما بگين ميته را نگه می­داريم، يک گوسفند شما ميته است يک گوشه­ بيندازی، توليد مکروب می­کنه، توليد حشرات می­کنه، توليد مشاکل می­کنه، اصلاً هدف اين بوده که امساکش هم حرامه ليکن فتوی فعلاً نيست بر اين، لولا مشکل فتوی و مشکل سند حديث تحف العقول عقلائيه، من اصلاً در بحث تحف العقول اگر ياد شما باشه چون تشريف نداشتين، آنجا عرض کردم اين حديث تحف العقول خيلی به بحث عقلائی نزديکه، خيلی اصلاً به بحث اقتصادی خيلی نزديکه، تنها حديث ماست اصلاً نظير نداره اين حديث که موارد هزينه و بودجه را جداگانه متعرض شده که انسان از کجاها بودجه داره، در آمد داره چه جوری هم بايد خرج بکنه، دو فصل قرار داده، شيخ چون ناقص آورده کاملش را نگاه بفرماييد در تحف العقول هم هزينه را گفته هم درآمد را گفته، خيلی قشنگ­ها، درآمدها را چهارتا کرده، هزينه­ها بيست و پنج، شش تا کرده همه را مرزبندی کرده، اين روايت الآن نظير نداره، چنين روايتی در ميان ميراث­های ما هنوز نظير نداره اما متأسفانه نقل نشده الا در کتاب تحف العقول، خيلی به مکتب عقلی­گرايي می­خوره حديث تحف العقول خيلی به مکتب عقلی­گرايي می­خوره، علی ای کيف ماکان از بحث خارج نشم، پس نکته­­ای در باب اجاره، نکته­اش عبارت از منافعه، آن وقت از يک طرف شارع عده­ای از منافع سگ را که امضاء کرده، که يکش کلب غنمه، يکش کلب صيده، يکش کلب ماشيه است، اين­ها را که امضاء کرده اقتناء در بحث اقتناء چون اين منافع را امضاء کرده، عده­ای ديگر هم که نمی­دانيم شک داريم، رجوع به قاعده هم اشکال نداره، رجوع به اصالة الحل هم اشکال نداره، پس بگيم منافع سگ امضاء شده، يا به قاعده حل و اصالةالحل اگر به نحو توضيحی که سابق عرض کردم، و يا به آن­جايي که مصرح و منصوصه، يک عده­اش هم که منصوصه، پس ما از اين مشکل اگر رفع يد کرديم يعنی گفتيم منافع ثابت، منافع که ثابت شد اجاره هم ثابت می­شه، مگر دليل بيايد که در باب اجاره هم نجاست مانعه، مانعيت نجاست در باب بيع يک نکته است نجاست مانعيتش در باب اجاره نکته­­ای ديگريه، دقت فرموديد، آن وقت ما در باب بيع حالا نکته­اش اينه ما در باب بيع داريم ثمنه سحت، چون داريم تصرف داريم فقط کلب صيد استثناء شده، ما اين مطلب را که ثمن اجاره، اجرة الکلب سحت نداريم، چون نهی از

س: حاج اگر مانعيت نجاستشه، در کلب صيد هم هست ديگه، آن نجسه،

ج: خب در آنجا هست، تخصيص خورده شارع آنی که به خاطر منافعش از نجاستش رفع يد کرده، اين يک، دو عرض کرديم من، اشتباه نشه، ما در باب نجاست گفتيم محتمله، يقين که نداريم تو روايت که نداريم لايجوز بيع النجس، اگر داشت که راحت بود ديگه، اين قدر بحث نمی­کرديم اين بحث طولانی ما چون نداشتيم بيع النجس و نداريم، اصلاً ما نداريم که کلب لايجوز بيعه لانه نجس، البته ما داريم ان الله لم يخلق خلقاً انجس من الکلب، اين را ما داريم اصلاً تعبيری در نجاسات مثل بول و غائط به نجس نداريم الا کلب اين هم  خيلی عجيبه، خوک هم نداريم به نظرم خوک داشته باشيم، رجس نجس رجس، اما در بول نداريم، مثل البول نجس نداريم، الدم نجس نداريم، اما الکب النجس داريم حالا خيلی عجيبه اين يکی داريم و با اين مشکلات رو به رو شديم آن­های که نداريم مشکلاتش راحت تره، بيع بول و اين­ها هست اما بيع کلب بيع کلب هم مطلق آمده، خب يک احتمال، من عرض کردم در حد احتمال اشتباه نشه، نه در حد نص، نص که نداريم بر مطلب، آن وقت پس بنابراين انصافش ما نبايد قياس باب اجاره را به بيع بکنيم، اين مطلب درسته، حالا آقای خويي قدس الله نفسه اضافه بر او فرمودن خب مثلاً انسان انسان حر را خريد و فروش نمی­شه کرد اما اجاره می­شه داد، چون اجاره تابع منافعه، حالا شئ که تابع منافعه، گاهی به خاطر همان منافع شارع اجازه نقل و انتقالش را هم می­ده، بيعش درسته، گاهی هم نمی­ده با اين که منافع هم داره مثل کلب، پس ما اين استدلال لان هذا يجوز اجارتها فيجوز بيعها که در کتاب خلاف شيخ آمده، عرض کردم ما خيلی با خلاف شيخ دعوا نمی­کنيم، ببينيد من خوب دقت بکنيد چون معتقدم خلاف شيخ براساس فقه مقارن نوشته شده براساس فقه خلاف، براساس جدل نوشته شده، يعنی مايحتج عليهم نه مايحتج بها، ولذا خيلی وقت­ها چيزهای داره که ما قبول نداريم، مثلاً می­گه اين مطلب اين طوره لانه روی ابوهريره خب ما روايت ابوهريره را قبول نداريم، اصلاً کتاب خلاف من عرض کردم کتاب خلاف شيخ روشش، متودش متود روش منهج به اصطلاح جدليه، نه منهج برهانی، صنعت جدل به اصطلاح به قول، صناعت جدل که در منطق آورده در مواد قضايا، جزو صنايع خمس، جزو جدله، چون عده­ای از اهل، اين نحوه روش اصلاً پيش اهل سنت هست، يجوز اجارته فيجوز بيعه، اصلاً اين روش پيش ما نيست تو فقه ما نيست، اصلاً اين روش تو فقه ما نيست، چرا؟ تو فقه ما دنبال روايتيم، حالا فرض کنم يجوز اجارته، فرض کنيم، وقتی دليل آمد ثمن الکلب سحت، خب لايجوز بيعه، چه مشکل داره، اصلاً اين روش اصولاً ماهه، حالا ما نفهميم چطور شد بعد از اين که شيخ خوب دقت بکنيد رحمه الله اين مطلب را تو خلاف آورد، متأسفانه عده­ای از استدلالات ايشان تو مختلف علامه هم آمده، حالا تو تذکره علامه بيايد باز مشکل نداره چون تذکره علامه بازهم فقه مقارنه، در تذکره هم علامه قدس الله نفسه روشش روش فقه مقارنه، مقابله، مقايسی به قول فارسی متعارف ما، فقه مقايسه­ای، ممکن است به خاطر اين نفی آن­ها بکنه يک روايتی هم از آن­ها بياره حالت جدل داره نه حالت برهانی صرفه،  ليکن عجيب اينه که چرا تو مختلف مياره، چون کتاب مختلف را علامه براساس فتاوای شيعه نوشته، مختلف الشيعه فی احکام الشريعه، تذکره را براساس فقه اسلامی نوشته، دو روشه، دو منهجه، نه يک روشه، اين را توی تذکره بياريم مشکل نداره چون با سنی­ها می­شه در افتاد، مثلاً چقدر چون عده­ای از سنی­ها قائل هستند اجاره­اش جايزه تازه همه­شان هم نه، می­گيم شما که می­گين اجاره­اش جايزه چون آن­ها معظم شان می­گن بيعش درست نيست، نادری می­گن بيعش درسته، شما که می­گين بيعش جايزه پس اجاره، ببينيد برای يک طائفه از سنی­ها جدلاً خوبه، اما چرا ايشان تو مختلف آورده، من هی اين­ها را بحث می­کنم که خوب تنقيح بشه برايتان هرچيزی جای خودش روشن بشه، و من سابقاً عرض کردم اگر آقايون مايل باشن يک روز ديگه هم باز خود کتاب را مياره، مرحوم فخر المحققين پسر علامه در اوائل ايضاح الفوائد، دقت کنيد، ايضاح الفوائد شرح قواعد پدرشه، البته شرح همه قواعد نيست شرح اشکالات القواعده، آنجای که در قواعد علامه گفته اشکال، علی رأی، علی قول، ترديد آورده، ايشان آنجاها را شرح داده، همه قواعد را شرح نداده، اشتباه نشه، اضافه براين که ايشان ايضاح الفوائد را نوشته، خود خطبه قواعد را هم ايشان شرح داده، اشتباه نشه، يک رساله­ای است شرح خطبه قواعد، يعنی مقدمه قواعد خطبه­ای که نوشته، الحمدلله بعد هم مقدمه، مخصوصاً نوشته اين کتاب را به خاطر پسرم محمد نوشتم که همان فخر المحققينه، صاحب شرح، ايشان يک شرحی هم بر خطبه نوشته يک رساله­ای کوچکی است حدود ده پانزده صفحه اين هم تو مقدمه آن کتاب چاپ شده اين يک رساله­ای جداگانه­ای، رساله­ای شرح خطبه قواعد غير از ايضاح الفوائده، اما باهم چاپ شده، در آنجا من اين بحث را يک وقت ديگه هم شايد مثلاً چند ماه پيش يا تو اين بحث يا بحث­های ديگه مطرح کردم، اين ظرافتی است که من الآن دارم می­گم اين را ايشان در آنجا آورده، البته ظرافت من به يک نکته، ايشان به يک نکته، ايشان می­گه سر اختلاف اقوال پدر من در اين کتاب­ها، اين است که ايشان از ديدگاه­های مختلف اين کتابها را نوشته، اين مطلب پسر چون کلام پسر تا حدی گفت که اميرالمؤمنين فرمود وجدتک بعضی بل وجدتک کلی، در آن نامه­ای خطاب به امام حسن مجتبی، اگر کلام پسر به عنوان قرينه منفصله در کلام پدر بشه نکته­ای بسيار بسيار ظريفيه، يعنی مثلاً علامه که اسمش را گذاشته قواعد، يک دوره فقه را از اول طهارت تا ديات به حسب قواعد نوشته، اما مختلف را مثلاً منتهی المطلب را به حسب قواعد و روايات نوشته، تحرير را مثلاً بحسب روايات، يعین زوايايي ديد ايشان در مسائل فقهی فرق کرده،

41: 21

اين مطلب، اين خيلی لطيفه اين مطلب که اعتراف پسر ايشانه، چون يکی از مشکلات اين بزرگان نسبت مرحوم شهيد اول در کتبش، علامه در کتبش اختلاف اقواله، اين مثلاً من هنوز بينی و بين الله هنوز اعترافی، چون خيلی قدرت علمی دقيق می­خواهد انسان از اول کتاب طهارت تا آخر ديات با اختلاف ديدگاه دوره فقه بنويسه، خيلی ظريفه، مثلاً يک جا نظرش رو اقوال باشه مثل مرحوم آقای بروجردی، مشهور را نداره، يک دوره فقه اين جوری بنويسه، يکجا نظرش رو روايات صحيح باشه مثل آقاي خويي يک دوره فقه آن جوری بنويسه، يک جا نظرش رو قواعد باشه، رواياتی که خلاف قواعده طرح بکنه، يک دوره فقه آن جوری بنويسه خيلی کاری، واقعاً کار سنگينيه، ليکن پسره به هر حال نوشته اين مطلب را، آقازاده ايشان مرحوم فخر المحققين اگر آقايون خواستند اگر ندارند من برايشان ميارم، تصريح می­کنه که پدر من فتاوای مختلفش به خاطر اختلاف ديدگاه است، حالا آيا مراد اين آقازاده اين است يا اين مطلبی است که من دارم الآن می­گم آن مطلب بنده اينه که کتاب­ها با متدها و روش­های مختلفه، مثلاً در تذکره حالت جدلی را هم ايشان قبول می­کنه اما ديگه تو مختلف نبايد حالت جدلی قبول بکنه، شايد مراد آقازاده ايشان هم اين باشه اين مطلب درسته، اين انصافاً همين طوره، بالاخره ايشان تذکره را چون فقه مقايسه­ای نوشته، آراء اهل سنت را مياره، ممکنه يک دليلش هم جدلی باشه، اما مختلف يا متنهی يا تحرير چون فقه شيعه را نوشته ديگه نمی­تونه آنجا جدل بياره بايد برهان باشه، نمی­تونه چيزی را که قابل قبول طرف مقابله  بياره، بايد چيزی را که خودش قبول داره و حجت براش تمامه بياره، به هر حال انصافاً آوردن اين دليل در کتاب مختلف بسيار عجيبه، ما چون دو سه کار می­کنيم، هم اول بيان می­کنيم بعد تحليل می­کنيم، بعد نقادی می­کنيم، معتقديم برای کل کارها اين سه مرحله را در نظر بگيريد، اول بيان مطلبه، بعد تحليل مطلبه، و بعد هم نقادی مطلبه، بيان مطلب اين است که يجوز اجارته، يجوز تحليلش هم اين شد، که درسته اجاره تابع بيع نيست ملازمه بين شان نيست و انصافش اين است که اجاره تابع منافعه، منافع در باب کلاب عده­اش مصرحه، به اتفاق سنی و شيعه، کلب الغنم، کلب الصيد و کلب الماشيه اين مصرحه در روايات هم سنی­ها دارند هم شيعه دارند البته شيعه­ها روايت صريح ندارند اما فتوا برش هست، روايت غير صريح هم داره، و اما نسبت به بقيه منافع هم می­تونيم به اصالة الحل يا قاعده حل به شرحی گذشت تمسک بکنيم، چون در آن جهت که ما روايت بر نهی­اش نداره، فقط داريم که اقتلوا الکلب الاسود البهين فوق فوقش اينه، و آن هم ازش در نمياد که هيچ منفعت نداره، بلی در يک روايت داره که اميرالمؤمنين فرمود اگر صيد کرد صيدش را نمی­خوريم چون پيغمبر بکشيم، آن را هم توجيه کرديم توجيهش گذشت، نمی­خواهد تکرار بکنيم، علی ای حال اين مطلب آمدنش در کتاب خلاف شيخ طوسی خيلی مشکل نداره، در مختلف علامه مشکل داره، در مختلف علامه انصافاً مشکل داره، اين هم مضافاً به اين که ملازمه­ای نيست، که چون آقاي خويي نوشتن، من آن­های که ايشان نوشتند خيلی ديگه توضيح نمی­دم.

بلی بعدش هم ايشان وجه رابع همينی که ما از علامه خوانديم که مثلاً اگر جاز بيع کلاب اربعه، بقيه­اش هم درسته که ايشان نوشته قياسه، بعدش هم وجه پنجم، بلی

س: اين اولويت در اينجا قياس

24: 25

ج: نه تصوير، قياس ديگه مضافاً به اين که آن بيع چهارتاش هم محل کلامه،

يک وجه پنجمی که ايشان در اينجا نوشتن و يک روايتی که روايت اطلاق، روايت تحف العقول از يک جهت ديگه، کل ما فيه الصلاح من جهة من الجهات و هذا کله حلال بيعه، ايشان هم نقل کردند و اشکال کردند سندآً و متناً مطالبی که نوشتند ديگه به همان مراجعه بشه، چيزی جالبی، من فقط می­خواستم يک مقدار عبارت ايشان.

وجه ششم را روايت مرسله طوسی به شيخ طوسی در کتاب آوردند، در کتاب مبسوط روی جواز البيع فی کلب الماشيه و الحائط، آن وقت المنجبر قصور سنده و دلالته، اين قصور سند و دلالت را هم ايشان با عمل، خب اولاً عمل اصحاب مشخص نيست، قصور دلالت هم با عمل بر طرف شدنش خيلی مشکله، قصور سند هم در جای که به او استناد داده باشن، استناد نباشه بسيار مشکله، به اصطلاح آنی که گفتند شهرت جابره، شهرت تطابقی نه، شهرت استنادی، ما يک دفعه شهرت تطابقی داريم، يعنی يک روايتی هست فتوای مشهور هم هست ليکن به او استناد ندادند، به او ذکر نکردند روايت را، اين را می­گن شهرت تطابقی يا توافقی، با همديگه تطابق پيدا کردند اين جابر نيست، آن شهرتی که استنادی باشه جابره، نه شهرت تطابقی ما اين مطلب را ديگه چون اخيراً توضيح داديم، ديگه نمی­خواهيم بگيم که آن ضوابط شهرت چيه؟ بعد از ايشان نوشتند که اين روايت را نمی­شه قبول کرد چون اين نقل به مضمونه، عرض کردم روايت گاهی نقل به لفظه که ما کم داريم، مثل حديث من کنت مولاه شايد يعنی شواهد بسيار قطعی داره که جزو حديثی است که منقول به لفظه، منقول به معنا بيشتر داريم، و يکی هم منقول به ترجمه داريم که از يک زبان به زبان ديگه، و اين منقول به ترجمه را البته آقايون قبول کردند، ليکن اين مبنی است بر اين که در هردو فرهنگ آن زاويه­های ديد يکی باشه، مثلاً فرض کنيم در لغت عربی مياد يک حالت واحده را از دو زاويه که نگاه می­کنه، دوتا لفظ برش قرار می­ده، مثلاً فرض کنيم اين حالتی که من الآن نشستم اين جلوم من، نشستن من، اين اگر ايستاده بودم می­گن جلو، اگر خوابيده بودم می­گن قعود، اين دوتا را با همديگه فرق می­گذارند، آن وقت اگر بخواهيم ترجمه، آقای خوي فرمود ترجمه هم اشکال نداره، ترجمه را قبول بکنيم ترجمه بايد اين زوايا را در نظر بگيره، اين ايشان اطلاق آوردند اطلاق کلام که ترجمه مطلقاً قبول می­شه ما در فارسی می­گيم نشستن، در فارسی اسمش را می­گيم نشستن، اما در عربی جلوس می­گن اگر ايستاده بود می­گن جلوس،جلس، اگر خوابيده بود دراز کشيده بود می­گن قعد، با همديگه فرق می­گذارند، اصولاً من عرض کردم در باب الفاظ حقيقت لفظ همينه که ما يک شئی را نگاه می­کنيم از يک زاويه معين که با او برخورد می­کنيم جعل لفظ می­کنيم، يعنی يک شئ را ممکنه از يک زاويه يک اسم بهش بديم، از يک زاويه اسم بهش بديم، مثلاً يک نفر را نگاه می­کنيم، از اين زاويه­ای که از کسی به دنيا آمده بهش می­گيم ابن، از اين زاويه­ای که کسی از او به دنيا آمده می­گيم اب، همان، ما فقط اين جهت را در نظر می­گيريم، حالا اين را در نظر نمی­گيريم، در جوانی از او به دنيا آمده، در پيری، اما ممکن است در يک لغت برای بچه­ای که در جوانی از پدرش به دنيا آمده يک لفظ باشه، برای ميان سالی يکی باشه، برای پيری يکی باشه اين هست ديگه، در لغت، لغات زوايای ديد شان فرق می­کنه، متأسفانه گاهی در ترجمه اين زوايای ديد بررسی نمی­شه اينه که منشأ اختلافاتی می­شه گاهی اوقات اصلاً ظرافت­های داره، مثلاً بای برای استعانه را در لغت عربی ب می­گن، مثل کتبت بالقلم، ما در فارسی بايد با بياريم، نمی­گيم بقلم نوشتم، با قلم نوشتم، با اين که ب در فارسی هم ما داريم، مثلاً به او گفتم، اينجا را بايد بيشتر از لفظ با، و ظرافت­های زيادی که در ترجمه وجود داره که خصوصيات را در نظر بگيريم.

س: حاج آقا احکام شرعی مثلاً سرنوشت فقه وفقاهت را بديم دست لغويون يک خرده چيز نيست،

ج: يکی از راه­هاست ما انتهای نهايي نداريم،

س: بحث تطبيقات ابن فارس و منجد را که آدم نگاه می­کنه تطبيقات اين­ها تأثير می­گذاره تو احکام شرعيه ما

ج: ببينيد ما در تحليلات خودمان اعتقاد مان اين است که يک مطلبی را که می­خواهم

50: 29

بديم، می­ريم به قول شما ابن فارس و ديگران را همه را نگاه می­کنيم، پخش می­کنيم به قول آقايون حرکت ذهابيه در فقه، در آن حرکت دورانيه ممکن است همه اين­ها را ببينيم اما يک حرکت رجوعيه که آقايون می­گن که حقيقت فکر اين است که بايد بعد از آن برگرده، ما معتقديم بعد از برگشتن باز بايد آن مفهوم جديد را بعد از اين تحليلات به عرف بده بازهم عرف بفهمه،

س: يک داوری قاطعی هست

ج: يعنی ما با، اگر با تحليل ابن فارس و منجد و منجد در آورديم که قصد يعنی اين، اما داديم دست عرف نفهميد آن باز به درد نمی­خوره، بايد آن تحليل ما، ضابطه تحليل اين است که تحليل با ظهور بخوره با همديگه، نه يک چيزی را تحليل بکنيم مثلاً سيره را تحليل بکنيم بعد توش وجوب در نيايد بگيم عرف هم وجوب می­فهمه نمی­شه

س: خريد طعام که چرا توش می­فرموديد

39: 30

ج: همين طوره، بلی ديگه فرق نمی­کنه، چون طعام در لغت عرب ما يطعم است، اما در روايات داره، اصلاً تصريح می­کنه مراد طعام يابسه، لغت هم داره شواهد هم داره،

س: اما عرف اين را نمی­فهمه

ج: نمی­فهمه چون ما لغت را يک موجود زنده می­دانيم که از زمان فرق می­کنه، درش تأثير، خود لغت به قول بعضی از امروزی­ها، کائن حي، اللغة کائن حی، اصلاً لغت خودش به زمان فرق می­کنه ما تو بحث لاضرر گفتيم حتی استخدام هيئات فرق می­کنه، مثلاً در زمان قرآن در مدينه برای ضرر و

10: 31

اضرار از ماده­ای مفاعله استفاده می­کردند، ضارّه، در قرآن هم همين طوره، اضرّ نداريم تو قرآن، اصلاً تو قرآن اضرّ يضرّ باب افعال نداريم، ما تو روايات داريم، اضرّ بطريق المسلمين، الآن هم عرب­ها در کل دنيای عرب ضارّ به کار نمی­برن، می­گن اضرّ، الآن کسی ضارّ به کار، اين عوض شد حتی استعمال هيئت هم گاهی خاضع می­شه نه فقط ماده لغوی، هم ماده عوض می­شه و هم لغت عوض می­شه، بلی آقا،

س: اگر آن به مضمون روايات

44: 31

ج: اگر نگفتيم که، اين ما گفتيم مضمون، آن وقت بحث اينه، بعضی نقل­ها به مضمونه، نقل به مضمون نمی­شه حجت بشه، اين هم جواب اگر ايشان، نقل مضمون نمی­تواند حجيت بياره، مراد از نقل مضمون يعنی به عبارت ديگر، گاهی تعبير ديگه می­کنن، نقل حدسی من، نقل حدسی عبارت ثالث هم براش می­کنن فتوا، لذا عده­ای از فقهاء اين بحث را کردند که اگر يک فقيهی فتوا داد، آيا ادله تسامح در ادله سنن شاملش می­شه، چون فقيه که از جيب خودش نمی­گه، می­گه فلان کار مستحبه، حتماً از روايات گرفته، پس صدق برش من بلغه عن النبی آنجا چه جواب دادند گفتند فتوا نقل روايت نيست نقل به مضمونه، فتوا استنتاج آن حکم از روايته، اين فقيه گفت از اين روايت، من روايتی مثلاً يستحب کذا، من باب مثال می­خواهم عرض بکنم، الآن عده­ای هم فتوا دادند که مستحب است انسان در شب هرچه نماز می­خواهد بخوانه وتيره بگذاره آن آخر، آخرين نماز، می­خواهد نمازهای مستحبی را بخوانه، آن وتيره آخر باشه خب اين روايت نداره الآن اما فتوای شيخ طوسی در نهايه هست، فتوای شيخ طوسی در نهايه هست، که وتيره آخرين فرض کنيد شايد بخواهد مثلاً پنج رکعت نماز نافله بخوانه قبل از نماز شب يعنی همان شب بعد از نماز عشاء هرچه نماز می­خواهد بخوانه، فرض کنيم زيارت عاشورا داره می­خوانه، من باب مثال زيارت حضرت معصومه رفته، می­خواهد نماز نافله حضرت معصومه هم بخوانه، مثلاً من باب مثال، همه نمازهاش را بخوانه، آخر آخرش وتيره را بخوانه،

س: بعد از سجده شکر هم بايد باشه حاج آقا،

ج: نه لازم نيست،

س: کسی فتوا داده،

ج: يستحب، حالا شايد هم شيخ، من تو ذهنم اين يکش نيست، آن يکش هست، يستحب که يجعل وتيره را آخر نمازهای که شب می­خوانيد، خب روايت هم نداره، عده­ای آمدند گفتند چون شيخ فتوا داده، تسامح در ادله سنن آن را هم می­گيره، چون شيخ که فتوا از جيب خودش نمی­ده روايته، پس من بلغه صدق می­کنه روشن شد، جواب: گفتند خير من بلغ صدق نمی­کنه، چون فتوا درست کلام رسول الله نيست، کلام رسول الله از اين زاويه هست از اجتهاد، آن من بلغ جای است که کلام خود رسول الله باشه،

س: تبنی،

ج: اينجا به قول ايشان تبنی، روايت رسول الله با حدس، آقايون اين جور می­گن، آنجا گاهی تعبير کردند فتوا، گاهی تعبير کردند حدس، اينجا هم تعبير می­کنن مضمون، اين­ها متقارب اند، يعنی اگر شما برداشت از روايت کردين، آن روايت را نمی­شه، و آن برداشت را هم اصحاب فتوا دادند آن جبران نمی­کنه، شايد متن را، مثلاً الآن خود سنی­ها هم من برای شما عرض کردم البته نه آقای خويي نه شيخ انصاری نه هيچ کدامشان اين مطلب را ننوشتن ليکن در همين روايت من برايتان توضيح در سابقش گفتيم اگر ذهن مبارکتان باشه، اين روايت را به همين متن ما در کتب اهل سنت، البته آقای خويي داره که اين روايت از طروق ما نيامده شايد از سنی­هاست، شايد هم نداره، يا از سنی­هاست، بلی بلی فعلهم يستند، بلی بلی لم يظهر روايتاً و اخری بلی، و المظنون ايشان نوشتن المظنون ان الشيخ اطلع عليها فی کتب العامه و اوردها فی کتابه للمناسبة، الا ان احاديثهم خود ايشان هم گير کردن، عن النبی فی النهی عن بيع الکلاب خالية ايضاً عن استثناء کلب الماشيه و کلب خود آقای خويي هم ايشان می­گن چون ما که نداريم پس

37: 35

از سنی­ها گرفتن، اين هم خودش يک راهيه، چون ما نداريم از سنی­هاست، خب شايد اصلاً اشتباه شده آن­ها هم اشتباه کردند، عرض کردم اين روايت چون تتبع نفرمودند ايشان در کتاب هدايه مرقينانی همين طور آمده که قبل از شيخ طوسی است، هدايه مرقينانی از فقهای اهل سنته، همين طور آمده که يجوز بيع کلاب ثلاثه، و در کتاب نصب الرايه که تخريج کرده احاديث هدايه را تصريح می­کنه که ما همچو روايتی نداريم، و او واقعاً خيلی فوق العاده است يعنی نصب الرايه انصافاً زيلعی، خودش هم حنفی است، خودش هم جزو اصحاب همان کتاب هدايه است رأی امام شان هست ابوحنيفه، خودش می­گه ما در روايت همچو استثنای نداريم، آخرش چه نوشته؟ نوشته و لعله اشتبه روايات اقتناء  ببيع، آن روايات سگ، اين همين مشکل مضمونه، آنی که الآن، آقای خويي نوشتن،

35: 36

نوشتن، چرا؟ چون گفته روی ذلک، روی ذلک اين نقل به مضمونه، اصلاً اگر روی ذلک هم نمی­گفت اين سنی­ها همين استظهار را کردند که اينی که الآن روايت قرار داده شده، اين در حقيقت روايت اين بوده، سگ را نگه ندارين الا سگ فلان، بعضی از فقهاء برداشتند اقتناء را با بيع خلط کردند خلط بين اقتناء با بيع شده اين مشکل نقل مضمونه، مشکل حدسه مشکل فتواست و درست هم هست پس بنابر اين صحيحش اينه که چنين روايتی اصولاً اصل نداره نه در کتب شيعه نه در کتب سنی و به احتمال بسيار قوی با روايت اقتناء اشتباه شده، پس ما روايتی هم در اين جهت به عنوان نداريم نه در کتب شيعه نه در کتب سنی، بلکه ما عرض  کرديم در کتب اهل سنت با اين که در صحاح شان بيع کلب صيد را دارند استثناء شده، در صحاح شان هم دارند آن را هم محققين شان قبول نفرمودند گفتند نه آن را هم قبول نمی­کنيم، لذا مشهور بين علمای سنت بين محققين کبارش لايجوز الکلب مطلقاً نه فقط اين سه­تا صيد را هم جايز نمی­دانن،

س: در صحيح بخاری گفتند، و اگر فقهای اربعه،

ج: نه صحيح مسلم نداره، بخاری فقط ثمن الکلب سحت داره،

س: دوتا باشه که می­پذيرند ديگه،

ج: فقط نه قبول نکردند آن را هم قبول نکردند، آخرش فردا انشاء الله، پس بنابراين اين وجوهی هم که آقای خويي فرمودند همه يعنی ايشان هم خودشان مناقشه کردند انصافاً هم درسته اين مناقشات تا ببينيم وجه نهايي چيه؟ انشاء الله و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال