مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- مکاسب 1402-1403 » فقه چهارشنبه 1402/12/2
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1395/7/4 مکاسب محرمه
- اصول 94-1393 » شنبه - 16 – 12 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی ـ شبهه محصوره و غیر محصوره
- مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- اصول 96-1395 » اصول شنبه 1396/1/26
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1385-94
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
چيزی راجع به اصالت عدم تذکيه صحبتهای شد و کلمات مرحوم استاد خوانده شد البته ما عرض کرديم ايشان يک تفاسيری راجع به اصالت عدم تذکيه قائل اند، برای اين جهت يک مقداری هم عبارات ايشان را میخوانيم، در مصباح الاصول ايشان که تحت شماره جلد2 چاپ شده در صفحه 309 ايشان بحث اصالت عدم تذکيه را دارند مثل مرحوم نائينی فرق نمیکنه تا 315 عرض کردم آقايان در مباحث اصول در بحث برائت و اشتغال مفصل متعرض اصالت عدم تذکيه شدند البته اين بحث اصالت عدم تذکيه به اين تفصيل بحث اصولی صرف نيست قاعدتاً تو فقه بايد بيايد اما خوب به اين مناسبت که اصالت الحل با اصل موضوعی حاکم جاری نمیشه تمسک، مثالش را مثلاً زدند اصالت عدم تذکيه آن وقت به اين مناسبت متعرض شدند مفصلاً، مرحوم استاد مثل خود مرحوم نائينی بلی اولاً متعرض کلام شيخ شدند که اصالت عدم تذکيه، مثلاً بلی اين طور میشد، بعد هم اصالت عدم تذکيه را معارض گذاشتن با اصالت عدم الموت حتف انف، بعد هم گفتن اصالت عدم الموت عدم تذکيه است فلامغايره، اين به اين مناسبت که کلام شيخ در اينجا آمده مرحوم، آقايان در اينجا مفصلاً منهم نائينی و غيره و منهم حضرت استاد مرحوم استاد در اينجا میفرماين که در باب اصالت عدم تذکيه به دو لحاظ بحث میشه يکی به لحاظ شبهه موضوعی، اخری هم به لحاظ شبهه حکمی من همه صور را الآن نمیخوانم چون ربطی به بحث امروز ما نداره، آن وقت در شبهه موضوعی الآن نمیخوانم چون ربطی به بحث امروز ما نداره، آن وقت در شبهه موضوعی هم ايشان باز اقسامی گرفتن، مثلاً حالا من فقط برای تذکر، مثلاً اگر شک در حليت لحم به خاطر دوران امری که از مأکول اللحمه يا از غير مأکول اللحم، مثلاً يک گوشتی الآن در اينجا هست نمیدانيم اين مثلاً رانهای اين رانی خوکه يا ران گوسفنده آن را نمیدانيم و اما میدانيم و اما میدانيم که روش تذکيه شده يعنی من ديدم يک کسی اين حيوان را رو به قبله سر بريد و تمام شرائط هم موجود بود، اين را من میدانم ديدم يقين دارم ليکن نمیدانم اين حيوانی که اين آقا سر بريد بود اصلاً گوسفند بود يا خوک بود، میدانم که اصل حيوان را و با شرائط تذکيه کرد، علم به وقوع تذکيه دارم،
س: يا مايعی دريافتم نمیدانيم که مايع حرامه يا نه؟
ج: حالا آن بحث نه، علم به وقوع تذکيه دارم اما نمیدانم آن هم همين طوره حرام و غير حرام، نمیدانم که اين خوک بود يا گوسفند پس اين منبع اصالت عدم تذکيه، مسألهای دوم مثلاً من ديگه اينا را چون الآن ربطی به مانحن فيه نداره فقط میخواهم برای آشنايي، يکی اين که شک در حليت از جهت طرو عنوان مانعی باشه مثلاً شتری است اين شتر را قطعاً رو به قبله با شرائط سر بريدن نحر کردن ليکن من نمیدانم يک قول هست که اين شتر جلّاله شده بوده، مثلاً کثافتی چيزی خورده تا حد جلل، نمیدانيم اين جلاله شده يا نه؟ اما تذکيه را ديدم میشه به اصالت عدم تذکيه اثبات بکنيم که اين حيوان اين گوشت الآن درسته، قسم سوم، تا مياد قسم چهارم ديگه حالا من ديگه فقط خواندم که يک کمی ذهنتا آشنا بشه و اقسامش را و احکامش را هم نمیخواهم بگم، فقط قسم رابع بلی ماکان الشک فيه من جهة احتمال عدم وقوع تذکيه، للشک تحقق به اصطلاح ذبح، او لاحتمال اختلال بعض از شرائط، مثلاً نمیدانيم ذابح مسلمان بود يا نه؟ بلی، يکی هم قسم سومه، چهارم، اين چهار صورت شبهات موضوعيه ايشان در اصالت عدم تذکيه بحث میکنن و آثارش را هم میگن در اين که آيا به اصطلاح جاری میشه يا نمیشه؟ در آنجای که شک بکنيم در وقوع تذکيه، اما القسم الرابع فالمرجع فيه اصالة عدم التذکيه، البته بيشترين قسمی که ما الآن داريم همينه، که گوشتی در بازار ديديم، نمیدانيم تذکيه شده يا نشده، اصالت عدم ذکيه، و يترتب عليها حرمة الاکل و عدم جواز الصلاة فيه، مانعيت نماز و اما الشبهه الحکمية، آن هم صوری داره، يک صورت از جهت اين که شکی از غير جهت تذکيه باشه، مثلاً نمیدانيم اصلاً گوشت
16: 5
حلال هست يا نه؟ تذکيه قبول میکنه يا نه؟ صور ثانيه و ثالثه بلی، بعد که ايشان میفرماين در بعضی از صور اصالت عدم تذکيه جاری میشه در بعضيا نمیشه من الآن نمیخواهم البته ايشان در اثناء بلی اسم اول در شبهه موضوعيه اما القسم الاول فهو مورد لاصالة الحل، يعنی اگر میداند که اين گوشت میدانه که تذکيه براش شده ليکن نمیدانه آيا گوشت گوسفنده يا فرض کنيم گوشت خوکه، من دون حاجة الی الفحص و کون الشبهه المصداقية، و اما ما افاده الشهيد من ان الاصل فی اللحوم مطلقاً الحرمة فهی غير صحيح بالنسبة الی هذا الفرع، کلام شهيد در شبهه حکميه است اشتباه نشه، حالا نمیدانم استاد شايد اطلاق کلام ايشانه، آنی که در کتاب شرح لمعه است مگر در باب اطعمه گفته باشه جايي، من آنجا را نديدم اما در بحث طهارت که ما تدريسش هم کرديم چندبار، در آنجا مراد ايشان شبهه حکميه است شهيد، که مثلآً شک بکنيم اين حيوان قابليت مثل حيوان متردد بين حيوان طاهر و نجس، شک بکنيم قابليت تذکيه داره يا نه؟ آنجا شهيد اصالت الحرمة فی اللحم، که آن هم همان اصالت عدم تذکيه را جاری کرده، دقت فرموديد، غرض کلام شهيد قدس الله نفسه، در شبهه حکميه است، بعد مرحوم استاد متعرض صور شبهه حکميه شدند، و در چه صورتی اصالت عدم تذکيه جاری میشه، نمیشه؟ بعد تعرضی که کردند در به اصطلاح آخر اين مطلب، دراينجا دارند در صفحه 313 انما الکلام فی ان المترتب علی اصالة عدم تذکيه خصوص حرمة الاکل و عدم جواز الصلاة فيه، او النجاسة ايضا، و تعجبه برای احکام ذکر نکردند، خب حرمت بيع هم هست ديگه، آن را هم خوب بود ذکر میکردن، با اصالت عدم تذکيه چه مقدار ثابت میکنيم، اکل و نجاست يا نه بالاتر؟ ايشان میفرمايد و التحقيق هو الاول،
س: بيع تابع نجاست،
ج: بيع ممکنه به لحاظ نجاست، اما به لحاظ عدم انتفاع خب مشکل باز پيدا میکنه،
ايشان میفرمايد و التحقيق هو الاول، عرض کردم اين مطلب را ايشان در ذيل شبههای حکميه گفتند اما اين مطلقه، چه شبهه حکميه، چه شبهه موضوعيه، چون در بعضی از مواردشان فرمودند اصالت عدم تذکيه جاری نمیشه، در آن جاهای که اصالت عدم تذکيه جاری میشه خوب دقت بکنيد، که ديروز عرض کردم ايشان تفصيل قائل اند، چون ديدم بعضی از معاصرين ملتفت نشدند دقيقاً مبانی ايشان چيه، ايشان اصل اين بحث را تو اصول مفصل دارند، شايد تو بحث مکاسب چون دوره های اول ايشان بوده، خيلی منقح گفته نشده، اما تو دورهای اصول شان ديگه ايشان منقح فرمودند، خلاصهاش اينه که در جاهای که اصالت عدم تذکيه جاری میشه چه به نحو شبهه حکميه چه به نحو شبهه موضوعيه، با اصالت عدم تذکيه چه کار میکنيم، اثبات حرمت و نجاست میشه يا نه؟ فقط اثبات مثلاً حرمت میشه؟ ايشان فرمودن و التحقيق هو الاول که فقط حرمت و مانعيت صلات، لان حرمة اکل اللحم مترتب علی عدم تذکيه، به مقتضی قوله تعالی الا ماذکيتم، ديروز من چون عرض کردم، برای اين که برای آقايون شبههای پيش نيايد گفتم خب عين عبارت ايشان، ايشان و از عنوان الا ماذکيتم در مياد که ما بايد احراز تذکيه بکنيم، پس اگر در جای احراز نشد اصل عدم تذکيه است، خب به ايشان نگين در قرآن داره حرم عليکم الميتة که اکل هم آنجا است، خب ايشان میگه بلی پس در قرآن دوتا عنوان است، يکی عنوان ميته است يکی عنوان عدم المذکی است، به قرينه الا ماذکيتم يعنی غير المذکی روشن شد، و هکذا عدم جواز الصلاة، بخلاف النجاسة فانها مترتبة علی عنوان الميتة، ما در باب نجاست فقط عنوان ميته داريم در حرمت اکل نه، انتفاع نه، ميته داريم و ماذکيتم، الا ما ذکيتم، پس اين فارق بين اين دوتاست، و الموت فی عرف المتشرعة، علی ما صرح به مجمع البحرين، ذهاق النفس المستند الی سبب غير شرعی، موت يک امر وجودی است نه يک امر عدمی، ميته يک امر وجودی است ميته حيوانی است که درش موت پيدا شده به شرط که موت به سبب شرعی نباشه خوب دقت کنيد، ما اين عنوان را نداريم، ما اين عنوان، موت بدون سبب شرعی حالت سابقه نداره که، اين در حال ذهاق روح اين عنوان براش پيدا میشه، بلی استصحاب و عدم تذکيه، مثلاً بگيم قبل از اين که بيمرده، ما تذکيه نکرده بوديم، حالا که ذهاق روح شده آيا تذکيه شد يا نشد؟ اصل میگه نشد، آن را میشه بگيم، اما تا ذهاق روح ميته نبود، بلی با ذهاق روح ميته شد يا نه؟ آن حالت سابقه نداره، که بگيم اصل اولی اين که ميته باشه، اين يک امر وجودی است چون امر وجودی است بايد خودش احراز بشه، لذا اين بحث به طور کلی هست، هرجا که موضوع لسان دليل امر وجودی باشه آن احراز نمیشه با اصول مگر اين که شارع خودش يک اصل وجودی درست بکنه، خوب دقت بکنيد، اگر شارع آمد يک اصل وجودی را جعل کرد آنجا احراز میشه مثل لاصلاة الا بطهور خب بايد احراز طهارت بکنيم، بعد امام میفرمايد کل شئ لک طاهر، خود شارع جعل کرد، ما در بحث اجزاء مفصل اندر مفصل اين مطلب را، به قول اقوال و غير اقوال، مخالفت استاد و ديگران اينها را در آنجا متعرض شديم، که در جای که شارع مياد، مثلاً شارع میگه قاعده يد اماره ملکيته، خب اگر اين جعل شارع نبود مقتضای قاعده عدم ملکه، شک داريم ايشان مالک بوده يا نه؟ اصل عدمشه، حالا اين اصل چه جوريه، از قبل از ولادت، قبل از فلان در عالم تقرب ماهويه يا نه؟ از اول هر کسی فقير بوده به دنيا، مالک الی آخر من نمیخواهم وارد آن بحث بشم، جنين که بوده مالک نبوده، مثلاً بعد از تولد مالک شده، حالا آن اصالت عدم ملک که تصورش بکنيم، اين بحثی است که اين را يک مقدار آقايان در بحث اين که اگر شخصی ادعای فقر بکنه، بگه مالک نيستم، آيا میشه با اصل درست بکنيم فقر او را يا نه؟ يا بايد احراز بکنيم فقر او را، اين در عروه داره آقايونی که شرح دارند، بخواهن نگاه کنن، آنجا مراجعه کنن، امروز چون حال من خوب نيست ديگه زياد صحبت نکنم، يک کمی جمع بکنم صحبت را، ذهاق النفس المستند، المستندُ به رفع بخوانيد صفت است يعنی برای ذهاق نه برای نفس، ذهاق النفس المستند، البته در زبان فارسی ما اين را مقدم میکنيم، من يک دفعه ديگه هم در قواعد ترجمه عرض کردم در قواعد ترجمه اين طوره در زبان عربی صفت مضاف بعد از مضاف اليه است، مثلاً میگن جمع المؤنث السالم، السالم صفت جمعه، نه مؤنث،
9: 13
مؤنثش سالم باشه نه، جمع المؤنث المنکسر مثلاً، مکسره، جمع المذکر المکسرو السالم صفت جمعه نه صفت مذکر و مؤنث، لذا اگر ما بخواهيم در فارسی ترجمه کنيم بايد بگيم جمع سالم مذکر، اين کتابهای صرف و نحو، شده جمع مؤنث سالم، جمع مذکر سالم، اين غلطه به لحاظ اصول ترجمه غلطه، صحيحش جمع سالم مذکر، اين از ضوابط لغت عربی است که صفت مضاف اليه، مضاف بعد از مضاف اليه نوشته میشه، المستند مال ذهاقه، رفتن به اصطلاح مستند، رفتن نفس البته ايشان ذهاق با نفس مکملشه، الی سبب غير شرعی که خروج روح حتف الانف يا به ضرب يا به شخت، پاره بکنيم، میگه در ياسای مغولها اين طور بود، آخر مغول وقتی که به ايران حمله کردم بعد هم اجازه نمیداد که مسلمانها خودشان کشتار بکنن، ممنوع بود همه بايد طبق ياسان گوسفند را میکشتن، تذکيه طبق ياسا اين جور بود گوسفند بلند نگه میداشتن از زير گلو با چاقوی تيز میزدن تا قسمت دمبش همه را يک دفعه پاره میکردن که آن تمام روده و اينها میآمد پايين، کشتن تذکيه آنها اين طور بود، اَو بشق يا به زدن، شقه کردن فيکون امراً وجودياً لايمکن اثباته باصالة عدم تذکيه، مثبت میشه، و علیه فيتم ماذکره فاضل النراقی من معارضة اصالة عدم تذکيه باصالة عدم الموت، يک لطافتی هم در عبارت استاد هست، حتماً نظر داشتن، چون اين معارضه را ايشان از شيخ نقل کردن، که شيخ گفت معارض اصالت عدم تذکيه به اصالت عدم موت حتف انف، بعد گفته که نه اين درست نيست، پس بناشد مطلب شيخ هم نقل کلام استادشان نراقی بوده، پس در رسائل شيخ هم که اين معارضه آمده اصل معارضه مال مرحوم نراقی صاحب مناهج الاصوله، مرحوم مولا احمد نراقی عرض کردم مرحوم شيخ مدت سه سال درکاشان میمانن، و پيش مرحوم نراقی دوره اصول ديدند، دوره علمی ديدن، و میگن که مرحوم نراقی گفته من بيشتر استفاده کردم تا شيخ، اين هم نقل شده و ما يک وقتی که انشاء الله به يک مناسبتی مسنداً نقل کنيم، چون البته در بعضی از مجلات گفتيم چاپ شده، اما جای ننوشته، شيخ در اين مدت سه سال کاشان هم يک دوره فلسفه خوانده، البته شيخ نه در مکاسب و نه در رسائل سعی شديد داره اصطلاحات فلسفی را به کار نبره، اين داستان را مرحوم استادمان آقای بجنوری از مرحوم شيخ اسدالله زنجانی که از علمای کاظمين بود، از مرحوم ميرزای شيرازی، حاج ميرزا حسن شيرازی از قول خود شيخ، چون در شرح حال شيخ نقل نشده من مسنداً نقل میکنم، که شيخ میگه من در اين مدت سه سال در کاشان يک دوره فلسفه را خواندم ليکن پيش يکی از دراويش، شايد هم برای همين جهت ذکر نکردن، يکی از صوفیهای کاشان، يکی از دراويش، تنهايي میرفته پيش ايشان، و روی کتاب آن هم مثنوی مولوی يعنی گفت آن درويشه گفت من ديگه حال فلسفه گفتن ندارم يک دوره مولای روم را میگم، مثنوی را، شما يک دوره فلسفه را در ضمن او میگم، سند بنده اينه، شرحی داره من ديگه حالا مختصرش را عرض کردم شرحش را جای ديگه، فيتم ماذکره فاضل النراقی من معارضة اصالة تذکيه باصالة عدم الموت، چرا؟ چون اصالت عدم تذکيه، با آن، موت امر وجودی است چون امر وجودی است شک میکنيم، پس جاری میشه، فيتساقطان و يرجع الی قاعدة الطهارة، مرحوم نراقی استاد مرحوم آقای خويي میفرماين نه، حق اين است که نه کلام نراقی درسته نه شاگرد ايشان شيخ انصاری که به ايشان هم اشکال کرده، اصلاً حق اين است که هردو اصل جاری میشه، چه مشکل داره، هم اصالت عدم تذکيه جاری میشه، هم اصالت عدم موت جاری میشه، اما اصالت عدم الموت چون موت را ايشان امر وجودی میدانن، پس اصل عدم موته، اصالت تذکيه چون تذکيه امر وجودی است چه اشکال داره غاية ما هنا، میگه تساقط میکنم چرا تساقط بکنن؟ اصالت عدم تذکيه جاری میشه اثرش حرمت اکله، اثرش مانعيت صلاته، اصالت عدم الموت جاری میشه اثرش طهارته، دوتا اثر داره، مشکل نداره که، درسته به نظر ظاهري اين دوتا اصل با هم متعارض اند، ليکن چون هرکدام يک اثر دارن چون اصالت عدم موت میگه ميته نيست پس طاهره، اصالت عدم تذکيه میگه مذکی نيست نمیگه پس طاهره، پس لايجوز اکله، چون نجاست رو عدم مذکی نرفته، اين اشکال نداره در تعارض اصول اين مطلب مطرح نيست، ما بحث تعارض اصول را به طور مفصل در بحث اصول گفتيم انشاء الله اگر تو اين بحثها اينجا يک جای پيش آمد چون نکات فراوانی داره انشاء الله آنجا عرض میکنيم، و ان کان التحقيق جريانهما معاً هيچ اشکال نداره، اذ لايلزم منهم مخالفة عملية و مجرد کون عدم التذکيه ملازم للموت لان التذکيه و الموت ضدان لاثالث لهما غير مانع عن جريانهما، نکتهاش همانه که من عرض کردم فان التفکيک بين اللوازم فی الاصول العمليه غير عزيز، درست اين مطلب ايشان، ليکن اين جا تفکيک نيست، چون درسته ميته حرمت اکل هم داره، اما ميته غير از حرمت اکل نجاست داره، غير مذکی فقط عنوان حرمت داره، نجاست نداره، کمافی المتوضوء بماء مردد بين الماء و البول مثلاً الی آخره، بعد ايشان يک اشکالی کردن، خب پس بحث عوض شد، بحث اينجا آمد که نجاست رفته روی عنوان ميته، يا رفته رو عنوان غير مذکی، ديگه اين جور بحث میشه فقهی صرف، مرحوم همدانی قدس الله نفسه که واقعاً فقيهی بزرگواری است و انصافاً خيلی جليل الشأنه، واقعاً قدس الله سره الشريف و خيلی هم واقعاً خوش ذوقه در فهم روايت، سمعنا الاستاد مرحوم آقای بجنوری تعبيرش از محقق همدانی اين بود که ايشان در بخش تحقيقات عقلی مثل شيخ الرئيس فکر میکنه، و در بخش فهم روايت مثل يک عرب بدوي، يک عرب صحرا نشين عرفی عرفی فکر میکنه، اين دوتا مقام را با همديگه خلط نمیکنه، آنجای که بايد عقلانی باشه، عقلانی، آنجای که عرفی صرفه، مثل يک عرب بدوی، استظهار میکنه، انصافاً کتابهای ايشان بسيار کتابهای مفيديه حقاً لايقال البته خوب ما کارهای بيشتری اين چيزها، در معرفة الحديث، در حتی اجرای الاصول، اما به هر حال کتابهای بسيار مفيديه کتابهای مرحوم همدانی قدس الله نفسه، نکات خوب زياد داره ايشان، خيلی زياد دارن و خودشان هم مرد بزرگواری بود، حالا يک روزی بشه بعضی قضايای ايشان را عرض خواهم کرد، ثم ان المحقق الهمدانی قدس الله نفسه، ذهب الی ان النجاسة مترتب علی عدم التذکيه، و استدل علی ذلک، فی غير مکاتبة الصيقل، من قوله(ع) فان کان ماتعمل وحشياً ذکياً فلابأس ايشان از اين روايت در آوردن، باعتبار ان مفهومه انه لولم يکن، اين در روايته، مفهوم شرط لولم يکن ذکياً ففيه بأس، و مراد به بأس هم در اينجا نجاسته، چون بحث اين که از آن پوستها به اصطلاح به لباسش اصابت میکرد نجس میشد، لانها هی المسئول عنها فی المکاتبة پس بحث اينه، و الظاهر، ليکن استاد اشکال میفرماين، عدم دلالة مکاتبة علی ذلک، و انما تدل علی نفی البأس عماکان يستعمله فی عمله، لابأس نسبت به آن کاری که در کار خودش من جلود الحمور الوحشية، حمور وحشي را ما در لغت فارسی گوره خر میگيم، نمیگيم خر وحشی، گوره خر میگيم، آنی که میگيم مثلاً خر يا الاغ مثلاً آنها حمور وحشيه يا حمور اهليه، قيد ميارن، حمور وحشيه يعنی گوره خر، فی قبال الميته، المذکور فی صدر الرواية، فلامفهوم لها، مفهوم نداره، و يدل علی ماذکرنا ذکر الوحشی فی الکلام، اگر مفهوم داشت، خب بايد بگيم، کلمه وحشی بودن، گوره خر بودن هم اثر داره، با اين که نه، الاغ هم پاکه، فرق نمیکنه، هم الاغ پاکه و هم گوره خر، هردو پاک اند، لان کون الحمار وحشياً لادخل له فی طهارة جلده يقيناً وحشی بودن و گوره خر بودن تأثير نداره، عرض کنم که حالا من چون نمیخواهم وارد بحث بشم، خدمت تان عرض میکنم انصافاً استظهار مرحوم استاد، اشکال مرحوم استاد فی محله، نيست انصافاً فی غير محله، است، عرض کنم اولاً کلمه وحشياً در خود سؤال آمده، چون قيدی است که در سؤال آمده، نمیتونه تأثير داشته باشه، اين يک نکته، يک نکتهای ديگه، چون اين مکاتبه است و مکاتبه احتمال اين که در دست سلطه بيفتن، و بعد بگن به امام شما فتوای خلاف شرع داديد، شما حرفها، امام جهات ظاهری را هم مراعات میکنن، حضرت استاد دقت نفرمودن که حمار اهلی پيش مشهور اهل سنت حرامه، حمار وحشی حلاله، اما چون داره نهی رسول الله عن الحمور الاهلية، در سال خيبر، دقت کردين، و لذا معروف اهل سنت يا شايد اجماعی شان باشه، حمور اهليه را حرام میدانن،
س:
39: 22
ج: بلی،
چون حرام میدانن خوردنش را لذا خوب دقت بکنيد، از آن ور خودش تو سؤال گفته گوره خر، گفته حمار وحشی، امام سلام الله عليه، اگر میگفت ان کان اهلياً مثلاً ان کان الحمار ذکياً لابأس اينها ممکن بود اهل سنت اعتراض بکنن که شما چطور میگين، مثلاً خر، مثلاً مال خر درسته، البته اين پوسته، و پوست را هم اينا حتی در مثل گوسفند در بعضياشان قائلن که حتی اگر حرام گوشت هم باشه پوستش پاکه، اما آن را بيشتر در باب مثل گوسفند گفتند که گوشتش هم حلاله، امام سلام الله عليه به نظر من سعی کردن با يک ظرافت خاصی، اولاً حمار وحشی اينا دوتا با همديگه قيد نيستن اين مثلی که ما در فارسی میگيم گوره خر، نمیگيم در فارسی قيد و مقيد، اصلاً گوره خر قيد و مقيد نيستن، يک نوع طبيعت يک الاغه، يک نوع الاغه که اسمش گوره خر، يک نوع هم که اسمش خود الاغ مثلاً ما اگر در فارسی میگفتيم، اگر گوره خره، اينجا مفهوم نداشت که، نمیخواستيم اين کلمه وحشياً، اين حماراً وحشياً اولاً اين به عنوان قيد نيست يک، در سؤال راوی آمده، امام چون ديده گفته من الآن از گوره وحشی از گوره خر مذکی استفاده میکنم، امام میگه از گوره خر مذکی اشکال نداره، خوب دقت خودش در سؤال آورده اين کلمه وحشی را هم امام به آن عنايت، چون اگر میفرمودن ان کان ذکياً عدهای از علمای اهل سنت، مخالفت که معناش اين است که شما اين نهی رسول الله قبول نداريد، رسول الله از حمور اهليه نهی فرمودن، پس بنابراين شما خلاف سنتيد، اشکال اينه که مرحوم البته مرحوم همدانی هم اين نکته را نقل نکرده اين نکته را بنده اضافه کردم، اصل هم انصافاً اين که فهم مرحوم محقق همدانی درسته، يعنی اصل مطلب که نجاست مترتب است بر غير مذکی درسته، بلی ايشان فتحصل مماذکرنا ان مقتضی اصالة عدم التذکيه اذا جرت فی مورد، انما هی حرمة اکل اللحم و عدم جواز الصلاة فی جلده، و اما النجاسة فهی غير مترتبة علی هذا الاصل، فلا مانع من الرجوع الی اصالة الطهارة، بعد اينجا فرمدن و علی هذا يحمل ما افاده الشريف، من ان الاصل فی اللحوم هی الحرمة و الطهارة، کلام شهيد را اول در شبهه موضوعيه ذکر کردن بعد هم آنجا اشکال کردن، اينجا و اين درسته، اين مطلب ايشان درسته، ظاهراً هم البته عرض کردم اين معنا يک مقداری معنای دقيقيه انصافاً حالا من نمیتونيم، اثبات کنيم که شهيد ثانی، اما نکتهای لطيفيه، نه اين که اصل در گوشت حرمته، همان اصالت عدم تذکيه است فرق نمیکنه، مرحوم شيخ شهيد میخواهن بفرماين اگر شک کرديم، البته مورد ايشان شبهه حکميه است، اگر شک کرديم در يک گوشتی در آنجا اصالة عدم التذکيه اثبات حرمت میکنه اما اثبات نجاست نمیکنه و لذا نتيجهاش اين شده که عملاً بالاصل فيهما، تعبيرش اينه، چقدر هم اين تعبير را هنوز هم از ايام شرح لمعه تو ذهنم هست، عملاً بالاصل فيهما، يعنی در اصالة الحرمة و اصالة الطهاره، يا فيها، فی اللحوم مثلاً حالا فيهما و فيها چندان، غرض ايشان اصالت الطهاره جاری میدانه، از يک جهت هم اصالة عدم تذکيه را جاری میدانن، اين شرح کلام استاد انصافاً بد نيست، بعيد نيست شهيدثانی هم قائل به همين مسلک بوده، پس نکتهای فنی مسلک اين است که ما در آثار نگاه میکنيم، کاشکی استاد اين مطلب را اينجا هم میفرمودند که در باب بيع هم اگر اين مطلب را میگفتن نگفتن ايشان خوانديم ديروز عبارت ايشان، شايد اگر ايشان میفرمودن در باب بيع هم غير مذکی نداريم مثلاً هرچه داريم ميته است پس ثابت نمیشه کرد، پس اين بحث ايشان اين طوری میشه ما بايد موردی حساب بکنيم، چه اثری را بر ميته میخواهيم بار بکنيم، حرمت اکل اصالت عدم تذکيه جاری میشه مانعيت اصالت عدم تذکيه جاری میشه، شايد بيع هم الآن تو ذهن من حالا من دانم همين لحظه با اين که همه روايات را ما به دقت خوانديم، نمیدانم لفظ غير مذکی تو ادله بيع بود يا نه؟ چون عن الميتة لايبعها داريم، ثمن الميتة سحت داريم، اما ثمن غير المذکی سحت الآن تو ذهنم نيست، علی ای حال ميته را میدانم تو روايتش هست، اما نجاست مترتب نمیشه، و عرض کنم که آيا اين مطلب درسته، انصافاً مطلبی است که ايشان فرموده، و گفتم قبل از ما شهيدثانی اين مطلب را فرمودن، انصافاً اين مطلب خلاف مشهوره، نه بين فقهای ما، بين فقهای سنیها هم خلاف مشهوره، و لذا خود ايشان هم از مجمع البحرين در اينجا نقل کردن، و در، آن کتاب را من امروز نياوردم، کسی ظاهراً مصباح الفقاهه را نياورده، من مصباح الفقاهه را امروز نياوردم، در حاشيه اين کتاب ايشان از قاموس و چندتا کتاب لغوی اهل سنت در حاشيه کتاب نقل کردن، در همانجا هم در حاشيه از بعضی از مصادر اهل سنت که نقل کردن نوشتن که ميته مالم يذکی، آن هم عبارت از اينه که تذکيه شرعی نشده باشه، بعد گفته اينها حجيت نداره، حالا اين که اين در اختيار ما باشه، که فلان و فلان لغوی که قبل از مجمع البحرين بوده، فرض کنيم ششصد سال، هفتصد سال، پنج صد سال، آن حجيت نداره، کلام مجمع البحرين حجيت داره اين خيلی مشکله، عرض کنم که خدمت بزرگواری شما.
اولاً اصولاً حالا اول يک قسمت لغوی ايشان را ما اشاره بکنيم، بعد بياييم قسمت فقهی ايشان، و بعد برگرديم به مسألهای خودمان، اما قسمت لغوی، اين که بگيم آن لغوی حجيت داره، آن يکی نداره، اين مطلبی، اولاً کتبی که الآن به اسم لغت هست يک عدهای از اينها بيشتر مثل الآن ما در فارسی میگيم اصطلاح نامه، مثلاً مصطلحات فلسفی مصطلحات فقهی، يک کتابهای اين جوری نوشته شده، اين کتابها ارزش لغوی نداره، از اين کتابهاست مصباح المنير، مصباح المنير ارزش لغوی نداره، اينی که شيخ در مکاسب فرموده البيع فی اللغه کما فی المصباح فی الاصل، فی اللغه، کما فی المصباح مبادلة مال بمال، کما فی المصباح اين مرادش مصباح المنيره، اينها ارزش لغوی ندارن، چرا؟ چون کتاب مصباح المنير را فيومی در شرح کتاب الرافعی نوشته، يک کتاب فقهی بيشتر شرح مصطلحات فقهیه، يعنی باللغة از ديدگاه فقه، مجمع البحرين هم مثل کتاب ابن اثير به لغت از ديدگاه استعمال روايي نوشته، لغوی صرف نيست، مجمع البحرين، مجمع البحرين،
30: 29
قرآن و سنته، يک چيزی هم بعدها مرحوم سيد علی خان مدنی نوشته التراث، يک مقدارش را دارن چاپ میکنن انشاء الله خودش هم کتاب ناقصه، مثلاً ايشان يک لغت را که آوره، اول لغت داره، بعد القرآن داره، که در قرآن آمده يا نه؟ بعد سنت داره، حديث داره، بعد مثل داره ضرب المثل، سعی کرد در هر مجالی جداگانه توضيح بده، کتاب مجمع البحرين يک چيزی شبيه کتاب نهايه ابن اثير، اين نهايه ابن اثير بيشتر شرح رواياته، وبيشتر شرح موارد استعماله، نه بيشتر شرح معنای لغوی باشه، ممکنه يک لفظ در لغت به يک معنا باشه اما در مثلاً دابه در لغت، اصل لغت مثلاً مطلق
17: 30
علی وجه الارض داره، در روايت مراد خصوص اسب، الاغ و قاطره، مثلاً اين ربطی به هم نداره، اضف الی ذلک، کتاب مجمع البحرين اصولاً مرحوم طريحی قدس الله نفسه با احترامی که به ايشان قائليم، اين کتابهای که از ايشان به ما فعلاً رسيده تسامح توش زياده، دقيق نيست، مردی حالا اين طعن حساب نشه، بعضیها میگن علم رجال خوب نيست چون توش غيبت علماست، غيبت نشه، اين قابل غيبت نيست، اين از باب مثل شاگرد
47: 30
مستشر میمانه از موارد استثنای غيبته، درسته اگر بخواهيم مثلاً خدای نکرده الفاظی در طعن اينها باشه، انصافاً مثلاً ايشان يک کتابی به نام منتخب دارن در مراثی روز عاشورا و جای ديگه، هم خب کتاب ضعيفيه، همين کتاب مجمع البحرين دارن کتاب ضعيفيه، انصافاً کتاب مجمع البحرين به لحاظ لغوی کتاب ضعيفي است و اگر آقايان سعی بکنن بيشتر به اين کتاب مراجعه نکنن برای استظهارات شان بهتره چون ذهن را مشوه میکنه به دون نکتهای فنی، عرض کتاب در معرفت لغات قرآنی، کتاب راغب انصافاً فوق العاده دقيقه و در حديث هم به نظر من نهايه ابن اثير با اين که آن شهرت نداره، از فائق زمخشری هم بهتره، زمخشری هم کتاب به نام الفائق در احاديث غريبه داره، اصولاً از قرن سوم غريب الحديث شروع شده به نوشتن بين اصحاب، اگر روشن باشه، که مقاتل ابن سليمان بلخی مروزی، مال خراسان قديم که حالا آن جزو خراسان فعلی نيست، ايشان هم کتابی به نام الاشتباه و النظاير فی القرآن داره، اين تقريباً سال صد و پنجا وفاتشه، اين که قديمترين کتاب درلغات قرآنی است، نمیدانم حالا اين مال آن هست يا نه؟ مقاتل ابن سليمان، آن کتابی بدی نيست البته آن هم يک اشتباهات فنی و علمی داره، کتاب غريب الحديث ابوعبيد کتاب خوبيه انصافاً و بهترين شان انصافاً در اين جهت همان نهايه ابن اثيره، به نظر من حتی از فائق زمخشری با اين که زمخشری خودش ادبيه، ذاتاً اديبه، و کارش ادبی است، حتی در کتاب کشافش بحثهای ادبی قرآن زياد داره، باز به نظر من ابن اثير دقيقتره اما در قرآن انصافاً حرف اول و آخر را راغب میزنه، حيف که راغب در غريب الحديث نيست فقط قرآنه، علی ای حال اينها کتابهای هستند که بيشتر جنبههای تخصصی حديث را دارن، يعنی در شعبههای از لغت واردند، اين يک.
و عدهای از اين کتب مثل کتاب مصباح المنير فيومی، اصلاً بيشتر شرح مصطلحات فقهی است از ديدگاه حديث، که آن ديگه اصلاً ارزش لغوی، از ديدگاه لغت معذرت میخواهم، ارزش لغوی پيدا نمیکنه، و اصولاً در اسلام به طور کلی چون يک خصلتی پيدا شد و تدوين لغت بعد از انقسامات دينی شد، تدوين لغت در اسلام، تدوين لغت عرب و شرائط لغت عرب قبل از اسلام نبود، و اوائل زمان رسول الله هم نبود، انقسام زمانی به اصطلاح امام صادق و اينها تدوين لغت شد، و تدوين لغت هم اولاً که به فکر لغت افتادن علمای بصره و کوفه بودند، و راه تدوين لغت هم به قول خودشان خرج الی الباديه، اصطلاح شان اينه، در باره مثلاً خليل نوشتن، خرج الی الباديه، مرادشان اينها بين اين دو شهر کوفه و بصره، به دهات و عشاير و به مناطقی بيابان میرفتن که لغت در آنجا سالمتر بود، اينها را شروع کردن ضبط کردن، نزول قرآن تقريباً چيزی در حدود صد و بيست سال، صد و سی سال قبل از اين و در حجاز بود، در مکه و مدينه تا،
س: اينها هم که اهل حجاز
ج: اينها هم که اصلاً ربطی به آن، و لذا ما يک مشکلی ما در کل لغت عرب داريم و وقتی که آمدن به فکر تدوين شدن ديگه، يک عده شيعه بودند، يک عده سنی بودن، او میگفت فامسحوا برؤسکم، يعنی مسح همه سر لازم نيست، چون در فقه شيعه همه سر را مسح نمیکرد، آن میگفت نه، اين باء برای الصاقه، و اين مسح همه سر لازمه، باء در اين جهت اين تأثير را نداره، ببينيد يعنی در وقت افتادن به تفسير باء که دوتا فرقه بود، ابن هشام با اين که واقعاً نحوی است، من خودم نشنيدم، ظاهراً نشنيدم اما نقل کردن مرحوم اديب استادمان میفرمود که اگر سيبويه از قبر زنده بشه، بايد بيايد پيش ابن هشام زانو بزنه کتاب مغنی را پيش ايشان بخوانه، ابن هشام واقعاً نحوی است يعنی انصافاً حالا غير از کلام مرحوم استاد آقای اديب خود من عقيدم اينه که يک مرد مولای است در نحو، کتابهای خوبی داره، هرچه نوشته خوب نوشته واقعاً اديبه واقعاً در لغت، در نحو، صاحب نظره، صاحب مکتبه، مع ذلک، وقتی آمده باء در مقابل مثلاً، ان الله اشتری من المؤمنين اموالهم و انفسهم بان، خب ظاهراً مقابله است ديگه، مثل بعت الکتاب بکذا، ظاهرش مقابله است، خب ابن هشام خودش اشعریه قائل به مقابله نيست، قائل به استحقاقه، خودش ببين تفکر اشعریگرش با اين که ظاهره، در باء وقتی میرسه در کتاب مغنی میگه نه اينجا برای مقابله نيست، اين حالا اين بحث لغوی است نبايد تو تفکر اشعریگرت را وارد بکنی، حالا معتزله قائل به استحقاق بودند که وعد و وعيد بر اثر استحقاقه، اگر انسان بهشت میره به خاطر استحقاقه، ظاهر آيه هم همينه ديگه، ان الله اشتری من المؤمنين اموالهم و انفسهم بان، ظاهرش اين طوره، که اين جنت در مقابل، میگن نه، اين را اگر بگيم در مقابل معناش میشه استحقاق، ايشان هم اشعری مسلک است و قائل به استحقاق نيست، باء را به جور ديگه معنا میکنه، يا خود ابن هشام در باب رابعشه، فکر میکنم، نقل میکنه لاتأکل مما لم يذکر اسم الله عليه و انه لفسق، که فتوای عايشه هم همين است که اگر اسم الله ذکر نشه حرامه، خب ابن هشام خودش شافعي است، فتوای شافعی اينه که اگر متروک التسميه شد حلاله، خب خلاف ظاهر آيه مبارکه، خود فتوای شافعی اين است که اگر انسان بسم الله نگفت، عمداً هم نگفت اين حلاله، خب ظاهر آيه که خلافشه: و لاتأکلوا مما لم يذکر اسم الله عليه و انه لفسق، آن وقت ابن هشام میگه اينجا واو واو حاليه است، انه لفسق، حاله، قيده، واو استنافيه نيست، يا واو عاطفه، آن وقت يک توجيهی میکنه، من نمیخواهم وارد بحث توجيه فقهش بشم، غرض آيهای که ظاهر است که متروک التسميه جای جواز اکل نداره، با يک بازی لغوی آن را يک جوری درستش میکنه که با مسلک شافعی هم جور در بياد، ما اين مشکل را در لغت به طور کلی داريم،
س: پس کدام کتاب را معرفی میکنيد؟
ج: و لذا الآن بسيار ما با مشکل رو به رو هستيم، البته سعیهای شده، اساس البلاغه زمخشری بازهم زمخشری در اينجا سعی کرده که خيلی به قول خودش در اصل لغت و مجاز را جدا بکنه معانی مجازی را، ليکن به هر حال هنوز اين بحث جا داره، انصافاً حکايت همچنان باقی است، در فهم لغت و استظهار معانی صريح لغوی هنوز حکايت همچان باقی است در لغت با مشکلی رو به رو هستيم، به خاطر اين که تدوين لغت بعد از انقسام مذاهبه، نه انقسام مذاهب، اين قدر خون و خون ريزی کردن، آن مقدار همديگر را کشتن، حالا آمدن بعد لغت بنويسن، خب طبيعتاً اين خون و خون ريزیها به لغت هم متأسفانه سرايت کرده، اينی که اسناد بکنيم به يک کتاب لغوی و فلان، بعد بگيم اين درست نيست، آن مجمع البحرين درسته، اصلاً اين منهج درست نيست، مجمع البحرين کتاب ضعيفيه، باز کتب قديمی لغت بهتر استظهار کردن، اين يک در اينجا ما بايد برگرديم به مجموعهای شواهد، حال حاضر مجموعه شواهد انصافاً حق با مشهوره غير مذکی با ميته يکيه، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.