مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 1400-1401 » فقه شنبه 1400/7/17
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- مکاسب 99-1398 » فقه شنبه 1398/7/6
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج دوشنبه 1399/8/26
- اصول 95-1394 » اصول دوشنبه 1394/8/11
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- مکاسب 97-1396 » فقه یک شنبه 1396/10/24
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1385-79
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
خلاصه بحثی که در روايات شد، اين شد که در مورد روايات در باب ميته، اولاً ما روايتی در باب ميته ماليس له نفس سائله داريم، يک عده از روايات درباره اجزاء مالاتحله، اجزائی که لاتحله الحياة داريم، خب اينها خارجه، اينها از بحث، آنی که محل کلام است اساساً در روايات ميته در انتفاع و بيع يکی در خود ميته يا اجزاء مبانه از حي، مثل دنبه حيوان را که در حال حيات جدا بکنن، يکی هم راجع به جلد ميته داريم پوست ميته، اما راجع به خود ميته تقريباً روايات متضافر است وفراوان که نه انتفاع به او جايزه نه خريدو فروش الا عرض کردم يک روايتی هست که در کتاب به اصطلاح علی ابن جعفر در يک نسخهاش آمده و در سرائر هم آمده که آنجا از اليات غنم را امام میفرمايد تو چراغ روشن بکنه.
س: اين که مال ميته نيست حاج آقا
ج: چرا ديگه،
س: میبره تو اجزاء مبانه ديگه،
ج: اجزاء مبانه هم ميته است، يعنی ميت،
س: فرموديد خود ميته را،
ج: خود ميته حساب میکنه ديگه، اجزاء مبانه، با ميته يکیه، هی ميتة، و در خود روايات اهل سنت هم: ما ابين من حیّ، ما قطع من حی فهو ميتة، اين را هم داريم، در اهل سنت ما هم داريم قال ميت لاينتفع به، علی ای اجزاء مبانه با خود ميته يکيه، فرق نمیکنه، مثل همان به اصطلاح دنبه و اينها، عرض کرديم اين روايت معارضه خود مرحوم ابن ادريس که اين روايت را آورده، بلا فاصله بعدش گفته که انتفاع به ميته جايز نيست، آنچه که در روايت آمده يسرج بها، اين درست نيست، مضافاً به اين که اين روايت مفرده است، مضافاً به اين که در مورد خودش معارض داره، مضافاً به تمام اينها بين اصحاب هم حتی ابن ادريس هم که نقلش کرده بعد ردش کرده، قبول نشده حالا نادری نقل کردن، اين راجع به اجزاء راجع به پوست اين طور نيست، راجع به پوست انصافاً روايات خالی از اختلاف نيست، بعضیهاش ظاهرش اين است که اصلاً لاينتفع و بعضیهاش ظاهر است در اين که اگر با دباغی باشه ينتفع، و نادری از روايات داريم که بدون دباغی هم ينتفع، و نجس هم نيست، عرض کرديم اين رأی هم بين اهل سنت مثل زهری واينها به ايشان نسبت داده شده، که اصلاً پوست ميته به عنوان پوست خودش پاکه، بلی راجع به ميته چون در روايات ما مانعيت نماز هم مطرح شده راجع به رواياتی که در پوسته در مانعيت نماز اتفاقيه، روشن شد، در مانعيت نماز پوست چه بخواهد دباغی بشه، چه بخواهد دباغی نشه، چه بخواهد فرآوری بشه، به صورت فرض کنيم به اصطلاح کمربند مثلاً به صورت چرم کفش مثلاً يک چرمی از ميته درست کنه، آدم رو لباسش بگذاره، انگشتری ازش درست بکنه بازوبندی ازش درست بکنه، راجع به پوست ميته نسبت به مانعيت نماز اتفاقی است روايات ما، اختلاف توش نداريم، پس اين عرض اجمالی روايات ما.
عرض کرديم آنی که برای ما به لحاظ فقه شيعه واقعاً يک زاويه مهم
37: 3
البته خب عدهای از علما روی اين زاويه کار نکردن، اين است که ببينيم تلقی اصحاب ما از اين روايات چه بوده؟ چه برخوردی داشته؟ من سابقاً عرض کردم کيفيت ميراثهای اصحاب و تدوين آنها تا رسيديم به آنجای که گفتيم يک مرحلهای است که اصطلاحاً ما اسمش را میگذاريم مرحله انتقال از روايات به فتاوی، از نصوص به فتاوی اين مرحله بعد از تدوين فقه پيش آمد، و کتابهای که در اول در فقه نوشته شد اين جوريه و احتمالاً از سالهای دويست شصت، هفتاد همين سنوات بايد باشه، اين مرحله بين اصحاب ما شروع شده، و عرض کرديم تا آنجای که مالآن خبر داريم، قديمترين کتابی را که در اين جهت میتونيم نام ببريم کتاب به اصطلاح فقه الرضا، که اگر مخصوصاً اين کتاب همان تکليف باشه، يا شبيه آن باشه، اين غرض جزو اوائل کتب ماست که از به اصطلاح از روايات به فقه انتقال داده، عهد انتقاله، البته اگر اين کتاب تکليف باشه اين حدود سالهای سه صد و ده و اينها نوشته شده، حدود شايد سالهای قبل از سه صد و بيست، چون که در سالهای سه صدو بيست و اينها صاحب کتاب منحرف شده بود، قبل از انحرافش سه صدو بيست دو، بيست و يک، همين وقت اعدامشه، چون کشتنش دارش زدن، به خاطر اين که مثلاً قائل به الوهيت و کفر و اينها باشه شلمغانی، علی ای کيف ماکان ليکن ما بعد از اين کتاب هم هنوز باز کتاب روايت داريم خوب دقت کردين، يعنی به عبارت ديگر ما وقتی يک مرحلهای تاريخی را در ميراثهای مان مطرح میکنيم اين مراحل اين طور نيست که خط کشی بکنيم، بگيم تا اين زمان، بعد از اين زمان اين طور شد تا اين زمان بعدش اين طور شد، اين نيست، در واقع علمی جامعه ما اين نيست، در شيعه اين نبوده، از سالهای دويست و شصت و هفتاد، دويست و پنجا بوده، اما اين نيست که هر کسی بعد از اين زمان آمده کتاب فقهی نوشته کافی هم بعد از اين زمانه اما روايته، ليکن مزيت کافی اينه که تا حد زيادی حالت گزينشی داره احتمالاً در بعضی از جاها روايات معارض را هم آورده باشه اما تا حد زيادی حالت گزينشی داره ايشان و عناوين ابواب ايشان هم در فهم ايشان که ايشان چه فهمی داره از روايات خيلی مؤثره، علی ای کيف ماکان کتاب کافی با اين که بعد از فقه الرضا است مع ذلک هنوز کتاب روائي است و ما باز به آن به عنوان يک کتاب فقهی روائی نگاه میکنيم، تا کتابهای که بعد شدند، ديگه میشه گفت تقريباً از بعد از شيخ مفيد و شيخ طوسی ديگه اين سنخ کتاب در بين اصحاب ما ديگه از بين رفت يعین اگر فرض کنيم از دويست و شصت و هفتاد آمدن کتاب فتوای را شروع کردن، هنوز کتاب روائي هم بود تا مثلاً سه صد و هشتاد يا نود، بعد از او ديگه کسی بياد فقهش با روايت باشه ديگه برداشته شد، الا اخباریها فی ما بعد، مثل وسائل اينها، تا حدی سعی کردن ذوق فقهی به اين جمع روائي بدهند، و الا به طور کلی ديگه در فقه ما بعدها ديگه هم به صورت فتوا در آمد ديگه اين حالت کافی يا حالت فقيه و تهذيب ديگه، مقنع شيخ صدوق، قدس الله نفسه از بين رفت، شيخ طوسی البته هم کتاب حديثی داره و به تعبير خودش کتابش هم مستقصی است، در اول مشيخه تهذيب مینويسه که من همه روايات را آوردم تا مستقصی باشه، مرادش اينه که مرحوم شيخ طوسی برخورد گزينشی نکرده با حديث، حديث را هرجا بوده آورده، آنجای که معارض بوده قبول نداشته توجيه کرده، و الا حديث را آورده مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه، به خلاف صدوق صدوق گزينشی است آنی را که قبول داره آورده بعضی جاها هم رواياتی آورده که قبول نداره حالا آن نکتهای خاص داره يک وقت انشاء الله من در کتاب فقيه من توضيحش را عرض میکنم، اين راجع به اين قسمت بحث، پس حالا بعد از اين، بعد از عهد روايات ببينيم در فتاوای اصحاب چه جور آمده؟
اولين چيزی که عرض کردم طبق همين قاعدهای که الآن خدمت تان عرض کردم، فقه الرضاست، عبارت فقه الرضا را ما در روايات عامه هم خوانديم، اين عبارت را يک بار ديگه هم داره اين اشتباه نشه، يعنی روايت فقه الرضا دوبار بحث ميته را داره، يک بارش اين طوريه اعلم يرحمک الله ان کل مأمور به مما هو صلاح للعباد و قوام لهم فی امورهم من وجوه الصلاح الذی لايقيمهم غيره، ممايأکلون، يشربون يلبسون، ينکحون، يملکون، يستعملون، فهذا کله، يعنی آنی که انتفاع بهش میشه کرد، حلال بيعه، شرائه، هبته، عاريته، اگر انتفاعات در او مطلقاً جايزه اکل و شرب و لبس و اينها، خب خريد و فروش و هبه جايزه، و کل امر يکون فيه الفساد، ببينيد، مما قد نهی عنه من جهة اکله، شربه، لبسه، نکاحه، امساکه لوجه الفساد، نگهداشتن مماقد نهی عنه، هرچيزی که ازش نهی شده، مثل الميتة و الدم و لحم الخنزير و الرباء و جميع الفواحش و لحوم السباع و الخمر و ما اشبه ذلک فحرام ضارّ للجسد و فاسد للنفس، اين عبارت فقه الرضا از آن کسانی است که قائل است به جميع تصرفات در ميته حرامه، و لذا بيعش هم حرامه، بلکه به قرينه مقابله هبه و عاريه و اجاره و اينها هم حرامه، يک جای ديگه، اين يک عبارت فقه الرضاست، يک جای ديگه هم اين عبارت فقه الرضا در خود فقه الرضا يک بار ديگه هم مسأله ميته را تکرار کرده، تا آنجای که من فقه الرضا را نگاه کردم، البته از
43: 9
حالا من خيلی ديگه من همه جاشه يعنی در ابواب متعدد نگاه کردم، بلی تا آنجای که من نگاه کردم در کتاب فقه الرضا انصافاً راجع به مسأله جلد ميته ايشان هيچی نياورده، اصلاً از روايات جلد سلباً و ايجاباً هيچی نياورده، آنچه که ايشان آورده حرمت تصرف و حرمت انتفاع و عدم جواز بيع در خصوص ميته، قيد هم نزده، بلی فکر میکنم در بحث مانعيت نماز حالا يقين ندارم احتمال میدم، آنجا جلد را آورده، ليکن بحث مانعيت، بحث انتفاع و بيع نداره ايشان، آن بحثی که به ما الآن مربوط میشه يکی انتفاع و يکی هم بيع، راجع به جلد ميته ايشان چيزی نداره، اين راجع به مرحوم شيخی، میگم راجع به فقه الرضا حالا هرکه میخواهد صاحب اين کتاب باشه.
بعد از فقه الرضا توی کتابهای ما کتابی که متعرض اين جهات شده همچنانکه الآن اشاره کرديم کتاب کافيه، مرحوم کلينی قدس الله نفسه، مرحوم کلينی از رواياتی که میشه انتفاع به ميته کرد، مثل همان روايت علی ابن جعفر، آنها را هم نياورده، هرچه که آورده حرمت انتفاعه، اما از روايات جلد ميته، يکی از رواياتی مهم در جلد ميته من سابقاً توضيح دادم ديگه نمیخواهم تکرار بکنم، روايتی است که درش کيموخت داره، چون در روايت کيموخت حالا بعضياش تقليد السيف و فيه الکيموخت گفتيم معلوم نيست روشن باشه، تقليد السيف فی الصلاته، حالا به هر حال از روايات کيموخت مثلاً سئلت روايت سماعه داره سئلت عن الکيموخت فرخص فيه، روايات کيموخت چهار و پنجتا روايت داريم که درش لفظ کيموخته، يکش را هم نخوانديم بعدها ديدم در کتاب مستدرک داره، يک روايتی است که کان علی يقلد السيف و فيه الکيموخت، اين را نخوانديم آن وقت راجع به کيموخت هم درباره تشخيص موضوع يک بحثی هست که نکنه کيموخت خصوص پوستهای بوده که برای غلاف شمشير میکنن، ميته بوده ليکن انصافاً از رواياتی که ما داريم، داره جلود الدواب منه مايکون ميتة و منه مايکون مذکی، کيموخت قطعاً ميته نبوده، دوتا احتمال داشته، اما در رواياتی که در باب نمازه خوب دقت بکنيد، در باب مانعيت نمازه، آنجا داره لابأس ان تصلی مالم تعلم انه ميتة، اما آنجای که سئلته عن الکيموخت فرخص فيه آن مطلقه چه میخواهد از ميته باشه، چه میخواهد از غير ميته، علی حال يکی از، طائفهای از رواياتی که خيلی در مانحن فيه مؤثر بوده روايات کيموخت بود، عرض کردم کيموخت يک نوع پوستی بود که از الاغ و يا از اسب میگرفتن از ران، کفل اسب و لفظ فارسی است کيموخت، به معنای، بعدها تعبير کردن ازش ساغری، پوست ساغری که معرب که شد شد صاغری، با صاد مینوشتن با صاد و غين، اين يکيه، ساغری و صاغری و کيموخت يکيه، آن پوستی بوده که از ران اسب میگرفتن و اين برای غلاف شمشير به کار میبردن که توضيحش را دادم، در آن روايت داره که در مصرفش و رخص فيه، معين نکرده، علی ای حال قطعاً يکی از رواياتی که در باب پوست ميته است که از او معلوم میشه انتفاعش جايز و تقريراً خريد و فروشش هم جايز، چون خب وقتی میگه من در لباس میخوانم، نماز میخوانم، مثلاً به اصطلاح کيموخت و شمشيرم تو غلاف شمشيرم مثلاً کيموخت، خب اين که نرفته درست بکنه قاعدتاً خريده، دقت فرمودين، وقتی که بخره وقتی بگه درسته، يعنی خريد و فروشش هم اشکال نداره، ليکن خوب دقت بفرماييد با اين که روايات کيموخت معتبر بود سنداً از راه سماعه بود، يکدانه از روايات کيمخت در کافی نيامده، يکدانه شايد پنجتا يا ششتا روايت مال کيموخت يکش را نخوانديم با آنی که نخواندم يا شش تا میشه يا پنجتا عدهاش هم معتبر بود، مع ذلک کله يکدانه از اين روايات در کافی نيامده،
س: حتی آنهای که منع کردن،
ج: حتی آنهای که منع کردن در صلات، آنجا منعش مقيده ما لم تعلم، عرض کردم راجع به مانعيت ميته روايات متفقن، خوب دقت کنيد، مانعيت صلات، اشتباه نشه، ما در مانعيت صلات نداريم در ميته، در مانعيت صلات، بحثی که مطرح میشه يکی انتفاعه، يکی نجاسته و يکی هم خريدو فروشه، دقت فرموديد، پس مرحوم کلينی يکی يکی حساب بکنيم، مرحوم کلينی روايات کيموخت را کلاً نياورده و خيلی هم عجيبه انصافاً چون اين روايت را شيخ طوسی آورده، صدوق آورده، شيخ طوسی از کتاب حسين ابن سعيد آورده، و سندهاش هم معتبره اينها تمام خيلیهاش اسانيدش معتبره، اين يک مطلب.
ايشان راجع به پوست آن روايت قاسم صيقل را هم آورده، که امام فرمود: اتخذ ثوباً للصلاة، گفت بر من سخت شده و من ديگه برداشتم از حمور وحشيهای ذکيه، گوره خرهای که تذکيه شدند، حمور وحشی حمار وحشی، همين گوره خر ما بهش میگه، بعد امام فرمود، فکتب(ع) ان کان وحشياً ذکياً فلابأس بنابر اين که فلابأس شامل انتفاع هم بشه نه خريد و فروش، که اين ذيل عبارت البته اين روايت در مقام ذکر شده هم برای جواز انتفاع به ميته هم عدم جواز، هم برای جواز بيع و هم عدم جواز، انصافاً به نظر من به عدم جواز اشبهه، يکی هم روايت ابی القاسم صيقل آن را هم ذکر کرده ايشان، که آن روايت ابی القاسم صيقل هم همين مشکل را داره البته اين مشکل روايت قاسم صيقل کمتره روايت ابوالقاسم بيشتره بحثهاش گذشت.
و از رواياتی که ديگه ايشان مرحوم کلينی در باب پوست، چون ما روايات در باب پوست متعدد داشتيم مرحوم کلينی نقل نکرده، الا آن روايتی را که مال مربوط میشده به حضرت سجاد، که براي ايشان پوست میآوردن از، يعنی پوستين میآوردن از عراق، اين روايت را هم کلينی نقل کرده، اين روايت را هم کلينی نقل کرده البته سندش ضعيفه، فوق العاده ضعيفه، خيلی مشکل داره: ان علی ابن الحسين کان يبعث الی العراق فيعطی مما قبلکم بالفرو، همان پوستين تقريباً فيلبسه فاذا حضرت الصلاة القاه و القی القميص الذی يليه، فکان يسئل عن ذلک، فقال ان اهل العراق يستحلون لباس جلود الميته، و يزعمون ان دباغه ذکاته، اين يستحلون لباس يعنی انتفاع نه فقط در حال نماز، اين روايت خب اولاً سندش ضعيفه، از اين روايت هم معلوم نمیشه مرحوم کلينی میخواهد بگه اشکال نداره، بلکه به عکس شايد از اين روايت معلوم میشه که کلينی حتی در اين صورت هم اشکال میکنه يعنی میگه امام(ع) که میپوشيدن اولاً توش خريدن نداره چون داره فيعطی ممّا، شايد هديه میدادن برای حضرت توش خريدن واضحی در خريدن نيست، اين يک و بعدش هم تو يک روايت داره که ان علی ابن الحسين کان رجلاً صرداً، يعنی آدمی بود که سرمايي بود به اصطلاح، صاد با صاده، اين روايت را مرحوم کلينی داره و ليکن انصافاً هيچ دلالت بر جواز انتفاع نداره، چون به هر حال اين جزو اصول مسلمه ماست که ما میتوانيم به سوق مسلمين اعتماد بکنيم ولو خوب دقت کنيد ولو میدانيم فتواشان غالباً با ما فرق میکنه،
س: پس آن احتياطش برای چه؟
ج: اين احتياطش معلوم میشه امام سلام الله عليه اصول ظاهری را جاری میدانن، چون مسأله نماز با خداست میخواستن حتی اين مقدار هم نباشه، و اين که آقای خويي فرمودن اين امام معصوم است و امام معصوم احتياط معنا نداره نه اين، مراد اين نيست، امام معصوم در عين حال بعضی از رخص را انجام میدادن برای اين که جامعه ياد بگيرن.
س: استاد آن هم با استدلال ذيل روايت سازگار نيست که حضرت میگه،
ج: خب میگه يستحلون، خب اگر يستحلون باشه يعنی میدانه که ميته است، اين توش نداره که ميته است، مثل گوشت، مثل آن روايتی حضرت باقر میفرمايد من میروم بازار اين پنير را میخرم از اين گوشت میخورم ألا تری هذه البريه کلهم، او بربريه کلهم، اصلاً اينا بسم الله میگه مع ذلک ما میگيريم میخوريم، اين برای اين که ما عرض کرديم اصول ترخيصی بعضیهاش خيلی دامنهاش واسعه، حتی با فرض اختلاف فتوا هم میشه جاری بشه اصول ترخيصی نه با علم به خلاف، اصول ترخيصی مثل همين قاعده سوق مسلم، قاعده يد مسلم، خب الآن خيلی از اهل سنت بسم الله گفتن را شرط نمیدانن، استقبال شرط، اصلاً تکليفاً شرط نمیدانن تکليفاً يعنی وظيفه نمیدانن خب اين اگر سنی رو به قبله کشته باشه بايد تصادفی رو به قبله کشته باشه، وقتی شرط ندانه شرعاً وقتی شرط نمیدانه که حتماً آهن باشه با پلاستيک تيز هم باشه سر میبره، خب اين که ما بگيم اين حتماً آهنه و غير آهن نبوده، اين بايد يک چيزی در حدود تصافی باشه، لذا بعيد نيست بعضی از اصول ترخصيه جاری بشه ولو به صورت تصافی، امام میفرماين که اين لباسی که الآن ميارن، چون عدهای از اهل عرق حلال میدانن، خب تمام اهل عراق که، عدهای از اهل عراق که شيعه حضرت بودند که آنها که حلال نمیدانن، تو آن لباس هم که نخوابيده بعد هم اين مشکل مال اين نيست، گوشتی هم تو بازار میخرن همينه، خب آن هم مشکل داره ديگه، بحث سر پوست نيست، امام میخواهن بفرماين اگر قطعاً ميته بود من اصلاً مصرف نمیکردم، مصرف من براساس احتماله، آن وقت میتونيم به قاعده يد و قاعده سوق مسلم اعتماد بکنيم بگيم انشاءالله ميته نيست، اما نماز چون اهميت فراوان داره باش نماز نمیخوانم، دقت فرموديد، لذا اين روايت هم دلالت بر جواز نداره.
يکی هم روايت عبدالرحمن ابن حجاجه، که آن هم سندش ضعيفه آن هم مثل همين، هردو از اسانيد ضعيفه هستند و اين هم خيلی عجيبه واقعاً کلينی چطور تو اين مسأله کيموخت را با سند معتبر نياورده اين روايت را با سند ضعيف، همان روايتی که میگه قلت لابی عبدالله انی ادخل سوق المسلمين اعنی هذا الخلق الذين يدعون الاسلام فاشتری منهم الفراء للتجارة، فاقول لصاحبها اليس هي ذکيه، فيقول بلی، فهل يصلح لی ان ابيعها علی انها ذکية قال لا، اين تصادفاً به عکسه، شدت قضيه را میرسانه، و لکن لابأس ان تبعها و تقول قد شرط الذی اشتريتها منه، انها ذکية قلت و ما افسر ذلک، خب وقتی داره میگه، فقال(ع) استحلال اهل العراق للميته، خب آن استحلال اهل عراق، خب اشتباه دقت، اشتباه نشه، خوب دقت، استحلالشان مال پوست بوده نه گوشت حيوان، نه دنبهای حيوان در حال زنده جدا بشه، آن را حرام میدانستن، اصلاً در اين روايت يک چيزی عجيبی است که پوست را هم در حکم خود آن گرفتن، و زعموا ان دباغ جلد الميتة ذکاته، ثم لم يرضوا ان يکذبوا فی ذلک، الا علی رسول الله، دروغ هم گفتن به پيغمبر، علی ای حال آنچه که ما الآن از کتاب کافی به ذهن ما میآيد اين است که مرحوم کلينی به احتمال بسيار بسيار قوی انتفاع و خريد و فروش پوست ميته را هم جايز نمیدانه به احتمال بسيار قوی هردوش را اشکال میکنه، اين هم راجع به مرحوم کلينی.
بعد از مرحوم کلينی مرحوم صدوق، مرحوم صدوق به اصطلاح ماها اخباری مسلکه، اين آقايون اخباری هم خيلی اهل احتياط اند، اما از عجايب اينه که در بعضی از فتاوی خيلی از احتياط دور میشن، ايشان که استعمال پوست ميته را جايز میدانه، حتی بدون دباغی و نجس هم نمیدانه، اين ديگه خيلی فتوای عجيبيه، انصافش، غير از حالا روايت کيموخت را آورده، غير از آن مسائل، من عبارتشه، اصلاً اين از عجايب کار ايشان روايت را در من لايحضر نقل کرده که ديگه واقعاً يک چيزی غريبی است، روايتش سابقاً هم خواندم باز دو مرتبه جلد1 من لايحضر صفحه به اصطلاح 11، همان اوائل جلد يک است، صفحه11: و سئل الصادق اين روايتی را که ايشان الآن به عنوان صيغه مجهول آورده و سئل الصادق، الآن در هيچ مصدری از مصادر ما وجود نداره نه در کتب معتبره ما و کتب مشهوره و نه در کتب ضعيفه ما، هيچ کتابی بدون استثناء، الآن منحصراً در کتاب فقيهه، البته من گاهی احتمال میدم، که مرحوم شيخ صدوق چون طبع اخباری داشته شايد بعض از مجالات به رخص اخذ میکرده، الآن هم خيلی در جامعه اسلامی راه افتاده، يکی از دوستان ما در مصر میگفت از اين آقايون مصریها، میگفت الآن تقريباً در آن کشورهای عربی ديگه تقليد به آن معنا وجود نداره، مثلاً میگه شافعیه، مالکيه، حنبليه، نه ديگه به آن معنا، غالباً در هر مسألهای سؤال میکنن، فرض کنيم در ريش تراشی سؤال میکنه، میگه فلان فقيه جايز میدانه، اخذ به او میکنه، فلان مسأله را میگه فلانی جايز نمیدانه، فلان میگه اين طور، بر میگرده دنبال به اصطلاح اسهل، اخذ به رخص میکنه، انصافاً احتمالاً مرحوم صدوق هم توی اين جور، چون جاهای ديگه هم از ايشان ديديم، احتمال میدم ايشان اخذ به رخص میفرمودن قدس الله، خيلی عجيبه از مردی با اين قداست و ورع و تقوا يک روايت بسيار عجيبهای سئل الصادق(ع) عن جلود الميتة يجعل فيها اللبن و الماء، لبن در روايات همان لاتأکل السمک لتشرب اللبن
55: 23
مراد شير نه ماست، الآن لبن در عربها به معنای ماسته، و الماء و السمن و روغن، بلی ماتری فيه، يا تُری فيه، عرض کرديم ضبط بهترش ماتُری فيه، به صيغه مجهول، فعلی که در لغت عرب به خدا نسبت داده میشه، به صيغه مجهول ميگن، نمیخواستن بگن ماتَری، رأی میشد رأی، میگن خدا به چه قلب تو انداخت، خدا به مثلاً، فقال لابأس بان تجعل فيها در آن جلود ميته ماشئت، من ماء او لبن، او سمن، و تتوضأ منه و تشرب، آن نجاست را هم برداشت ايشان،
39: 24
و عرض کرديم اين مبنا پيش اهل سنت هم خيلی ضعيفه، هفت تا مبنا که اهل سنت مذهب فقهی در باب جلود ميته داشتن خوانديم اين اضعف مبانی پيش آنهاست که اصلاً جلد ميته بعنوانه خارجه، خوب دقت بکنيد نکتهاش اينه، دباغی هم نمیخواهد چون آن روايت، دليلش هم اينه آن روايتی که پيغمبر مرّ علی شاة مسلوخه مطروحه، يک گوسفندی روی زمين افتاد حضرت فرمود ماکان لاهلها ان ينتفع با هابها، خب پوستش را میکندن از او استفاده میکردن، مثل زهری عقيدهاش اينه که پوستش را میکندن احتياج به دباغی نداره، همان پوسته، حضرت نفرمود که پوستش را بکنن، دباغی البته اين هست در بعضی از متون روايات، پيش اهل سنت آن روايته که ما اصلاً قبول نداريم، در بعضی از متون روايات پيش اهل سنت داره که به اصطلاح ان يدبغوها و ينتفعوا بها، توش دباغی هم داره اما در معظم طروقش کلمه دباغی نداره البته يک روايت معروف ديگری دارن در کتب زيادی آمده، ايما اهاب دبغ فقد طهر، اذا دبغ الاهاب فقد طهر، اين را هم داريم، ليکن زهری گفته، آن يک مطلبيه، اين مطلب ديگری، يک مطلب طهارت با دباغی است يک مطلب اين است که از عنوان جلد ميته، اصلاً پوست ميته اين خودش عنوان مستقليه، میخواهد دباغی بشه میخواهد دباغی نشه، اين قابل انتفاعه، قال رحمه الله بان تجعل فيها ما شئت من ماء او لبن، او سمن، سمن روغنه، و تتوضأ منه و تشرب، و لکن لاصل فيها، عرض کرديم در مانعيت روايات ما متفقه، و لکن لاتصل فيها، ظاهراً مرادش از لاتصل در جلود ميته، ضمير فيها به آن سهتا آب و لبن و سمن، ظاهراً به آنها نمیخوره، آنها وقتی پاکه ديگه نمیخواهد مانعيت از نماز نداره، لذا مرحوم صدوق قدس الله نفسه انصاف قضيه در باب جلود ميته ايشان قائل به استفاده است، البته در شعر خنزير هم ايشان داره و آن روايتی که در شعر خنزيره، اما در شعر خنزير روايت داريم، يک روايت هم در جلد ميته داريم دبغ توش داره که آن را هم حسين ابن زراره نقل کرده، اما مشکل اين روايتی که مرحوم صدوق نقل کرده مفصل ما توضيح داديم، دباغ هم توش نداره،
س:
19: 27
شما يک دفعه میفرماييد که ظاهراً نمیشه در سمن بدون دباغی استفاده کرد، حالا مثلاً همين که ايشان میگه يجعل فيها اللبن، اينا قابل استفاده بودن اين دال بر اين که دباغی شده بوده،
ج: شايد و از اين که خود زهری تصريح میکنه، اين البته يجعل فيها الماء و اللبن و السمن شايد اشاره باشه به نه نکتهای جعل آب، حالا بخواهيم دباغی نکته اينه که اصلاً نجاست داره يا نه؟ انتفاع جايزه يا نه؟ میگه ان تجعل فيه الماء، و تتوضأ من و تشرب، يعنی انتفاعش جايزه، نکته نکتهای جواز انتفاعه ولو توش تعبير ماء و سمن و اينها داره، يعنی مراد جدی نجس نيست و انتفاع هم جايزه، آن وقت چون اطلاق داره توش دبغ نداره، مطلقاً عرض کرديم اين روايت بسيار شاذه، و اين فتوا هم ديگه جای ما از اصحاب مان نديديم مگر در سنیها از مثل زهری، و واقعاً هم الآن هم منم نمیدانم مرحوم صدوق با آن جلالت شأنش و عظمت محلش چطور چنين چيزی را در کتابش نقل فرموده و داده، اين راجع به مرحوم صدوق.
و اما اصحاب ديگری ما که بعد از، مثلاً در کتاب مکاسب نهايه شيخ و بيع الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله و التصرف فيه و التکسب به حرام محذور، و لايجوز التصرف فی شئ من جلود الميتة و لا التکسب بها علی حال، دقت فرموديد،
س: احتمال نمیده که از باب تقيه صادر شده،
ج: کی آقا،
س: روايت صدوق، فتوا ديگه
ج: چرا ايشان که فتوا داده قبول کرده، حالا به ما میگن از باب تقيه خب ما هنوز نمیدانم روايت هست يا نه؟ اصلاً هيچ چيزش نمیتونيم ما، سئل الصادق(ع) که نقل کرده، کجا هست، چه مصدری هست، ما الآن هيچی نمیدانيم جز به نقل مرحوم صدوق مرسلاً و به صيغه سئل، هيچ علمی به اين حديث نداريم حالا اول پيدا بشه که يک حديث هست که بعد تقيه و غير تقيه، ما غير از اين هيچ راهی نداريم، حتی در يک کتاب ضعيفی جامع الاخبار مثلاً جزو کتابهای ضعيفی، که هيچ کتابی نقل نکرده، خيلی عجيبه، يعنی چيزی عجيبی
يعنی معلوم میشه،
س: بدون روايت که نمیشه ايشان فتوا بده
ج: بلی، اما ايشان هم بدون روايت نمیشه که، حالا اين در کجا بوده، چطور به دست ايشان رسيده، مصدرشه، لااقل در يک کتاب ديگه سندش را میآورد، خيلی عجيبه، حالا اعجب از همه ديدید آقا، ما طبق توضيحی که خدمت تان داديم، يکی راجع به ميته بود، يکی راجع به جلد بود، که اين محل کلام اين بود، معلوم شد که مرحوم شيخ طوسی در نهايه فرمود و بيع الميته و الدم و لحم الخنزير و التصرف فيه، حرام محذور و لايجوز التصرف فی شئ من جلود الميته و لا التکسب بها علی حال، اين هم دقت مرحوم شيخ طوسی معلوم میشه قدمای اصحاب ملتفت اين نکته بودن که روايات ما دو نکته را متعرض شدن، يکی ميته، يکی جلد ميته، و سر اين دو نکته بودن هم اصلش سنيا بوده، چون آن حديث جلد ميته را آوردن، روشن شد آقا، اين راجع به به اصطلاح اين عبارت و از عجايب اينه که در همين کتاب نهايه، شيخ طوسی ليکن در بحث صيد و ذبايح فرموده و يجوز ان يعمل من جلود الميته دلو يستقی به الماء، اين هم عجيبه، دلو يستقی، عجيبش اينه که آنجا گفت و لا من جلود الميتة بشئ، تصرف اينجا ايشان در صيد و ذبايح گفته که و يجوز ان يعمل من جلود الميتة دلو يستقی به الماء لغير وضوء الصلاة و الشرب، که نجاستش محفوظه، و دلو هم ديگه قاعدتاً ديگه از دباغی هم رد میشه يک نوع فرآوری میخواهد چون بايد شکل يک شکل خاصی بهش بدن، دقت میفرماين،
س: برای مساحت و اينا،
ج: برای درخت مثلاً برای پای درخت.
لغير، اين اشاره شايد داره به مرحوم شيخ صدوق چون شيخ صدوق صريح داره که وضوء و شرب اشکال نداره، ليکن مع ذلک بلافاصله فرمود و تجنبه افضل، حالا در اين جهت ما يک روايت هم داريم که اين را شيخ در تهذيب هم آورده، جلد الخنزير يجعل دلواً يستقی به الماء قال لابأس، بعد شيخ در تهذيب گفته الوجه لابأس ان يستقی به، ليکن يستعمل ذلک فی سقی الدواب والاشجار و نحو ذلک، البته غير از عبارتی که من از فقيه نقل کردم، خود مرحوم شيخ صدوق در مقنع هم فتوا داده، لابأس ان تتوضأ من الماء اذا کان فی
22: 32
پوست خيک يعنی، من جلد الميته، و لابأس ان تشربه، پس ما يک مشکلی داريم که معلوم شد که در عهد انتقال از روايات به فتوا پوست مشکل داشته هنوز خيلی واضح نبوده، يعنی درست همان حالتی که ما خودمان با روايت داريم، خودما هم که الآن میخواهيم به روايت برگرديم با پوست مشکل داريم، دقت کردين، میخواستم من، هنوز نخواندم يک کمی ديگه روايت هدف ما از قرائت روايت اين است که متأسفانه در انتقال از روايات به فتاوی هم مشکل حل نشد، ما عرض کرديم يک مشکل داشتيم راجع به ميته که آن به اصطلاح دنبه را به اصطلاح آب بکنه و به عنوان روغن چراغ مصرف بکنه، گفتيم اين را اصحاب ما در روايات نياوردن، مثلاً در کتاب قرب الاسناد هست و کتاب سرائر هست و سرائر هم بعد از نقل آن روايت بعد از اين که خبر بزنطی را نوشته گفته الاجماع منعقد علی تحريم الميته و التصرف فيها بکل حال، الا اکلها للمضطر غير باغ و لا عاد، يعنی میخواهد بگه مرحوم ابن ادريس آن ادله اضطرار هم فقط برای اکله، اگر شما مضطری که تو روغن چراغ بريزی چراغ روشن کنی، اينجا هم دليل بر ترخيصش نداريم، خوب دقت کنيد، اضطرار به روغن هم دليل نداريم اضطراری که ما دليل داريم فقط در خصوص اکله، اجتهاد ابن ادريس دقت کردين، يعنی نگيد که مثلاً در آن روايتی که ايشان آورده شايد اضطرار بوده روغن چراغ نداشتن گرفته دنبهای ميته را ورداشته روغن چراغ کرده، ابن ادريس میگه روغن چراغ هم نمیشه کرد نه اضطراراً نه اختياراً،
س: در واقع میخواهد بگه اضطراری نيست اينجا،
ج: نه اصلاً میگه نيست، اضطرار فقط در مورد، نه اضطرار هم باشه اضطرار فقط در اکله،
س: اگر باشه ديگه نمیتونيم
ج: میگه اطلاق اضطرار هم نمیشه، دقت کردين، چون آنی که اضطرار آمده فقط در اکله، در روغن چراغ که ازش نيامده که اسراج که نيامده، مطلق تصرف اضطرار نيامده اضطرار در خصوص اکل آمده، الا اکلها للمضطر، فقط همين صورت جارجه،
س: آيه که اين را نمیگه،
ج: چرا ديگه آيه، در مقام اکله خب، اين که ظاهر آيه اکله که، دقت فرموديد آقا، پس بنابر اين بلی، يکی مسأله بلی اين شد که معلوم شد که قدمای اصحاب ما مثل خودما که الآن گير کرديم، بحث ميته را يک جور حساب کردن پوست را يک جور ديگه، و در واقع مشکل پوست چه بوده؟ مشکل پوست اين بوده که در جامعه اسلامی مطرح بوده، عملاً انجام میدادن، کفش شان لباس شان از پوست ميته بود، اگر دباغی میکردن میپوشيدن عدهای هم نمیپوشيدن، اما آنها هم اختلاف داشتن، اما متعارف جامعه اسلامی میپوشيدن، غلاف شمشير توش ميته بود، به امام نامه نوشتن که ما غلاف شمشير درست میکنيم، عمل ما از پوست ميته است، و ليس لنا عمل غيره، مضطريم و نحن مضطرون بجوابک، مراد ابوالقاسم صيقل، پس معلوم شد حالا تا اينجا روشن شد که بعد از رسول الله، زمان رسول الله ميته شد متفق عليه، الا اين مثل روايت ما، که يذبها و يسرج بها، اما پوستش شد مختلف فيه، آمد به روايت اهل بيت باز هم مختلف فيه، آمد به عهد فتوا پيش اصحاب ما باز هم مختلف فيه حل نشد مشکل پوست، اما مشکل خود ميته حل شد، يکی دوتا روايت معارض در ميته بود که آنها مشکلش حل شد، حالا من بعضی عبارات ديگه را هم میخوانم.
در کتاب مراسم: التصرف فی الميته و لحم الخنزير و
13: 36
ببيع و غيره حرام، پوست را نياورده، در کتاب صيد و ذبايح بلی نهايه اين طور داره، و مالم يذکی و ما لم يجوز استعمال جلده فی شئ من الاشياء لا قبل الدباغ و لا بعده، و لکن اين به اصطلاح در کتاب نهايه باب يحل، صفحه 586، باز در صفحه 587 داره که و يجوز ان يعمل من جلود الميته دلو، يستقی به الماء لغير وضوء الصلاة و الشرب، و لکن تجنبه افضل، بلی اين راجع به اين، در کتاب مفتاح الکرامه بعد از اين که نوشته که جايز نيست، گفته و لا مخالف في عدم جواز الانتفاع بالميتة سوی الشيخ فی النهايه، همان پوست که گفت، و المحقق فی الشرايع و النافع و تلميذه کاشف الرموز، و المصنف، مراد از مصنف علامه، فجوزوه، ببينيد تازه آنها هم که اجازه داده، الاستيقاء بجلودها لغير الصلاة و الشرب، نه خود ميته اشتباه نشه، عبارت مفتاح الکرامه دقيق نيست انصافاً ايشان بايد اين دوتا را جدا میکرد، ايشان هردو را يکی گرفته، ميته و پوست را معلوم شد نه هم در روايت هم در واقعه خارجی فرق میکردن،
س: مرحوم صدوق هم آن را نداره؟
ج: صدوق پوست را داره،
س: نه ايشان اشاره نداره به قول صدوق
ج: نه نداره نه، صدوق که خيلی تندتر از اين حرفاست،
و مال اليه صاحب التنقيح فاضل مقداد للاصل اولاً و تبادر التناقل من رواية الشريفة و فی السرائر انه مروی، و الصدوق فی المقنع جوز الاستيقاء بجلد الخنزير و ان يجعل
2: 38
بغير الطهارة و قد وافقه المصنف يعنی علامه، علی ذلک فی المطاعم الکتاب استيقاء به جلد خنزير ليکن جلود الميته را هم داره و حکی الشهيد حالا اين خيلی مهمه که شهيد اول حکی فی حواشيه علی الکتاب بر ارشاد، انه نقل عن المصنف يعنی مرحوم علامه حلی، فی حلقة الدرس انه جوز الاستصباح باليات الغنم، المقطوعه تحت السماء اين را خواندم برای طول و تفصيلش برای همين، که علامه تو درس آن روايت بزنطی را قبول کرده چون آن منحصر در يک روايته، ديگه روايت ديگه نداريم،
س: آن هم تحت السمائش مراده
ج: آن هم قيد تحت السماء زده، البته روايت تحت السماء در روغنی است که توش موش افتاده اشتباه نشه، ما روايت تحت السماء داريم ما متنجسه نه مال نجس العين که ميته باشه، جوز الاستيقاء، اين هم نقله حالا در درس ايشان، و صاحب الکفايه فاضل سبزواری استشکل فی حرمة التکسب بجلد الميتة نظراً الی خبر ابی القاسم الصيقل، پس معلوم میشد که از همان زمان انتقال تا مفتاح الکرامه تا زمان پوست با ميته البته عرض کردم در کتاب استاد قدس الله نفسه يعنی همين مصباح، مثلاً نوشته الاخبار الدالة علی الانتفاع، الاخبار الدالة علی حرمة الانتفاع، تو اين اخبار هم اخبار ميته هست هم پوست هست، اين بحث علمیاش معلوم شد که بايد جدا بکنن، پس معلوم شد از همان زمان رسول الله به بعد پوست محل کلام شد خود ميته محل کلام نشد، بعضی از عبارات اصحاب ما هم که بعد آمدن، فرقی بين پوست و غير پوست نگذاشتن، در همه اش اشکال کردن اين هم يک مقدار از عبارت، بقيه عبارات، ديگه اين عباراتی که به درد کار ما میخوره، بقيهاش را هم نگاه کنی همينه، ما هدف مان اين بود که اين دوتا را جدا بکنيم، فردا ببينيم نتيجه نهايي چه میشه، وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
س: تعارض
5: 40
ج: میگيم توی رواياتی که داريم، فقط در خود فرآوری است،
س:
16: 40
ج: تو مقنع هم گفته، مقنع هم گفته فقط مختصرش را گفته،
30: 40
حتی اين آقای منتظری نقل نکردن، اين را تا حالا به وسائل مراجعه میکنم،
س:
48: 40
ج: آن بحث ديگريه، بحث مانعيت و نجاست و اينا بحث ديگريه،
س:
41
ج: همين مسأله ميته حل بشه حالا، جو مسأله روشن که تو خود ميته هيچ اختلافی نشد، اگر اختلافی شد
10: 41
پوست، البته ما اختلافی که داريم در آن جای که يذبها داره، چرا آن روايت هم قابل قبوله،
30: 41
فقط آن روايتی که يذبها و يسرج بها، به قول اصحاب ما گفتن اين روايت صحيحه هم هست، يا روايت عبدالله ابن حسن، عن جده علی ابن جعفر، اين دوتا روايت چرا، ليکن از همه روايات شديدتر اين روايت صدوقه،