ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385 (64)

دروس خارج فقه سال 86-1385 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1385-64

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث درباره روايات ميته بود واين که آيا خريد و فروش ميته مطلقاً جايز هست يا نيست، و غير از خريد و فروش مسأله­­ای انتفاع به ميته، البته عرض کردم اين مسأله در ميان اهل سنت هم به خاطر بعضی جاهاش مطرح شده آن کلی بحث که خود ميته باشه خب مطرح کردن و معروفه بين شان بلکه مسلمه بين آن­ها که خريد وفروشش جايز نيست اما مسأله انتفاع را چرا بحث دارن، به خاطر اين­که درش روايت دارن که مثلاً اکلش حرامه و باز روايت دارن که انتفاع بهش هم حرامه، و لکن در ميان اهل سنت که مفصل کلمات شان را خوانديم بحثی راجع به بعضی از اجزاء ميته شده آن هم به خاطر تعبد و آن پوست ميته، عرض کرديم چون روايتی نقل کردن پيغمبر فرمود گوسفندی تو زمين بود که فرمود چرا از اين استفاده نکردن، گفتن ميته است، حضرت فرمودن چرا از پوستش استفاده نکردن، جلدش يا اهابش، يکی اين روايته، يکی هم روايت ديگری است معروف، ايما اهاب دبغ فقط طهر يا اذا دبغ الجلد فقد طهر، متون مختلفه، و لذا غير از بحث خود ميته يک قسمت­های از اجزاء ميته هم به عنوانه مطرح شده، يکی همين پوسته که الآن عرض کردم که ما يک مقدار رواياتشه هم خوانديم بقيه­اش را هم مشغوليم، و يکی هم اجزاء مالاتحله الحياته، آن هم محل کلامه، آن مالاتحله الحياة به لحاظ اين­که روايات صريحی خود اهل سنت، به عنوان مالاتحله الحياة ندارن، يک رواياتی هست که مثلاً پيغمبر برای حضرت زهرا يک چيزی خريدن که از استخوان ميته است و الا تصريح به عنوان مالاتحله الحياة ندارن، اين عنوان جلد و خصوصيات خود ميته را مطرح می­کنيم، راجع به مالاتحله الحياة هم حالا رواياتشه می­خوانيم بد نيست متعرض می­شيم.

 يکی از احاديثی که دلالت می­کرد که قابل انتفاع نيست ميته حديثی بود که فتح ابن يزيد جرجانی نقل کرده  بود، و يک توضيحی راجع به مصدر و سند اين­ها داده شد، يکی از رواياتی نسبتاً باز مهم در اين جهت روايتی است که مرحوم کلينی او را نقل کرده، مرحوم شيخ طوسی هم قدس الله نفسه آن را آورده، باب 34 از باب اطعمه و اشربه عنوان تحريم استعمال جلد ميته، و غير از جلد من کل ماتحله الحياة، حديث اول باب را از مرحوم کلينی نقل کرده مرحوم کلينی قدس الله سره اين حديث را در دو جای کافی آورده هم در جلد3 آورده به عنوان لباس و مايطرح من اللباس و اين­ها و هم در جلد6 آورده در يکجا نيست اشتباه نشه، و تقريباً متن يکيه، فقط از عجايب کار اينه که در جلد3 در اين چاپ فعلی که ما داريم، و جاهای ديگه هم از نسخه کافی نقل شده علی ابن مغيره داره، در سند لکن در جلد6 علی ابن ابی المغيره داره، ابی اضافه داره، حالا بحث­ سندی و متنی و مصدری اينا را انجام می­ديم، ببينيم به کجا می­رسيم.

حديث اول مرحوم کلينی از محمد ابن يحيي استاد ايشان از بزرگان قم، ابوجعفر محمد ابن يحيي العطار، ثقه و جليل القدر عن احمد ابن محمد، عرض کرديم مراد احمد ابن محمد ابن عيسی اشعری قمی است که هم از بزرگان حديث و از ائمه فقه است در شيعه و هم از چهره­های مهم سياسی قم تقريباً رئيس قم، رئيس سياسی قم هم ايشان بودن، از اشاعره اشاعره­ای قم يمنی الاصل اند، عرب­های يمنی هستند، و سلطه سياسی شهر هم در اختيار آن­ها بوده، عن ابن محبوب که مراد حسن ابن محبوبه و از بزرگانه، و عن عاصم ابن حميد، چون خودش هم کتاب داره و بسيار بزرگه، عن علی ابن مغيره، که حالا بعد عرض می­کنيم شرح حالش را، به لحاظ آنچه که ما الآن پی­بريم اين روايت به لحاظ مصدری حالا سندش را عرض کردم هيچ مشکل نداره به استثنای علی ابن ابی مغيره،  يا علی ابن مغيره، حالا دو جور ضبط شده، اينی که بعضيا نوشتن مثلاً در تهذيب علی ابن مغيره است، نه در خود کافی دو جوره، در همين کافی مطبوع که الآن موجوده، درجلد3 علی ابن مغيره است، در جلد6 علی ابن ابی المغيره است، به عنوان ماينتفع من الميته و مالاينتفع در جلد6، در جلد3 هم به عنوان لباس صلات: قال قلت لابی عبدالله(ع) الميتة ينتفع منها بشئ قال لا، عرض کردم به لحاظ سند هم ولو توش گير علی ابن مغيره را هم فرض کنيم داشته باشه، لکن بلا اشکال از مصدر بسيار معروفيه اين روايت، اصولاً من سابقاً کراراً عرض کردم يک عده از کتب قبل از اين کتب اربعه نقش همين کتب اربعه را در زمان داشت، قبل از کتب اربعه، يکی کتب حسن ابن محبوبه، يکی کتب حسن ابن سعيده، اينا کتاب­های بسيار اساسی طائفه اند، و اين کتاب کتاب يعنی حسن ابن محبوب کتاب­های مشهوری داشته معروف داشته خودش هم بسيار ثقه و جليل القدره و اضافه بر او اهل زهد و ورع و تقوا و يک آدمی، انسان فوق العاده­ای است انصافاً، و عرض کنم که حتی در بعضی از عبارات او را هم دوره­ی مثل عمار ياسر و مثل ابوذر و يک تفکری عرض کردم در عده­ای از شيعه بوده که در هر زمانی ارکان اربعه قائل بودن، مثلی که عمار و ابوذر به اصطلاح مقدار و به اصطلاح اينها بودن، سلمان، در هر زمانی هم ارکان اربعه بودن، و مرحوم ابن محبوب را جزو ارکان اربعة زمان خودش شمردن، يکی از ارکان اربعه پس خود ايشان بسيار بزرگوار، کتاب ايشان، جزو اصحاب اجماع هم هست کتاب ايشان هم بسيار کتاب­های معروف و قابل اعتماد، اين نسخه هم چون در بخش­های مصدر شناسی غير از حالا مؤلف و مؤلَف و اينها نسخه شناسی هم می­ شه که در آن زمان بهش می­گفتن روايت، اصطلاح آن زمان اين بود، مثلاً می­گفتن  کتاب حسن ابن محبوب به روايت احمد ابن محمد، الآن در زمان ما می­گيم چاپ، مثلاً می­گيم کتاب وسائل چاپ مرحوم آقای ربانی، چاپ آل البيت، چاپ لبنان، چاپ نمی­دانيم عين الدوله، و هلمّ جراً آن زمان به جای اين چاپ­های متعدد روايات می­گفتن در يک فتره­ای از زمان هم نسخ می­گفتن، نسخه فلان، نسخه فلان، هدف يکيه، نسخ غير از و لذا انصافاً هم خيلی دقيق مرحوم استاد تو معجم يک اختلاف نسخ نقل می­کنه، يک اختلاف کتب نقل می­کنه، اختلاف نسخ يعنی نسخه­های يک کتاب، مثل نسخه­های کتاب کافی، اما اختلاف کتب بين کافی و بين تهذيب مثلاً دوتا مصدر لذا اين کتاب حسن ابن محبوب به لحاظ مصدريت بسيار کتاب معروف قابل اعتماد و نسخش هم فراوان و اين نسخه­ای که ما الآن ازش نقل می­کنيم نسخه­ای بوده که در اختيار مرحوم کلينی بوده، تاريخ نسخه هم واضحه من عرض کردم خوب دقت بفرماييد ميراث اصحاب ما در کوفه تدوين شد، بعد در قم ترويج و تصيح و نقد و  بررسی شد، از سال­های صد و هشتاد و نود، اين نسخ ما به قم آمد، اين جزو نسخی است که از کوفه به قم آمد، آورن نسخه هم همين احمد ابن محمد ابن عيسی است که هم بسيار ثقه و جليل القدره و هم اين نکته­ای اساسی است، در نسخه شناسی و در تحمل حديث خيلی وسواس داره اين نيزه اساسی احمد اينه، آن قصه را من چند دفعه ديگه هم تو همين بحث مکاسب عرض کردم چون نکته­ای لطيفيه بد نيست، همينه که به وشاء گفت، کتاب ابان را به من سماع يعنی بشنوم از تو يا من بر تو بخوانم، کتاب وشاء، وشاء کتاب ابان را ابان ابن عثمانه بهش داد گفت حالا خيلی خوب مثلاً مغرب بود شب بود نمی­دانم گفت برو فردا صبح بيا حالا اين کتاب ابان من به تو دادم به نحو مناقله به اصطلاح خودشان، فردا بيان من می­خوانم برات يا تو برای من بخوانم، يا سماع بوده يا قرائت، احمد قبول نمی­کنه، همين احمد ابن محمد ابن عيسی، می­گه نه من نمی­تونم بگيرم، چون ممکنه من برم تو خانه پيش رفقا، شب بميرم رفقای من کتاب ابان را پيش من ببينند، آن وقت از من نقل بکنن، در صورتی که من هنوز نه سماع و نه قرائت نکردم، اين خيلی دقته ديگه، خيلی ظرافت می­خواهد، کتاب را از وشاء گرفته مع ذلک تا نشنوه حاضر نيست حتی با خودش تا منزل ببره، لذا مبانی ايشان هم در تحمل حديث هم بسيار دقيق مرد بسيار بزرگوار و لذا خيال ما از اين لحاظ نسخه هم راحته، اين همان طريقی است که عرض کرديم مثلاً من باب مثلا ما ازش اسمش می­گيم طريق فهرستی، يعنی الآن با اين تحليل ما توانستيم اين کتاب، اين روايت در اصل از کتاب حسن ابن محبوبه، حالا خود علی ابن مغيره هم می­گن کتاب داشته، عاصم ابن حميد هم کتاب داشته يا از اينه، يا از اونه، نمی­دانيم آن­هاش را ديگه نمی­دانيم، الآن آنها را نمی­تونيم تشخيص بديم احتمال هم داره در روايت مفرده بوده، از عاصم شنيده آن هم از علی ابن مغيره احتمالاً، احتمال داره دو يکی از اين­ کتاب­ها نوشته بوده اما تا حسن ابن محبوب خيال ما راحته،

س: احمد ابن محمد از حسن ابن محبوب خودش گرفته،

ج: خودش گرفته

س:

38: 11

ج: زياد الی ماشاء الله، اين قدر روايت داريم که احمد ابن محمد، حسن ابن محبوب، ابراهيم ابن هاشم حسن ابن محبوب، سهل ابن زياد حسن ابن محبوب، اينها همه­شان از حسن ابن محبوب نقل کردن،

س: از جهت طبقه يعنی مشکلی

ج: ابداً، روشن شد آقا، پس و اين معنای آن عبارت هم هست که اصحاب ما اجماع کردن که اگر از اين کتاب­هاست قابل اعتماده، اين همان بحثی بود که اخباری­ها با اصولی­ها جدا می­کرد توضيحاتش جای ديگه، فقال لا، حضرت فرمود لاينتفع من الميتة بشئ، خوب حديثيه هيچ قابل انتفاع نيست، انشاء الله ما در آخر بحث يک بحثی مصداق يا بحث صغروی هم خواهيم کرد، من عرض کردم سابقاً، هی تکرار می­کنم برای اين­که آمادگی بشه، در مصادر اهل سنت کتب فقهی اهل سنت حتی آمده به سگ هم داده نشه، به سگ هم، و عرض کردم سابقاً چون نکته­ای مهمه من تکرار می­کنم، می­دانم تکرار می­کنم، عرض کردم بعيد هم نيست، يعنی خيال نکنيد يک چيزی، الآن در خود ايران ما مثلاً اين قانونه برای مرغداری­ها، وقتی مرغاشان می­ميرن، حتی به حيوانات نمی­دن، بايد دفنش کنند، بسوزانن، تو چاه بيندازند و آتش بزنن، بعيد نيست اصلاً يعنی انسان تعجب نکنه فتوای عجيبی اهل سنت دارن، که لاينتفع حتی اطعام به سگ، يا در آن زمان رسم بود به جوارح الطير، چون باز و شاهين و اينها داشتن برای شکار کردن آن وقت متعارف بود داشتن شکار با اين­ها می­گن به آن­ها هم ندين، اصلاً ميته لاينتفع منه، اين هم انتفاع حساب، حالا اين بحث را هم ما بعد باز می­کنيم که آيا اطعام به سگ هم انتفاعه يا انتفاع نيست اعدامشه، چون اعدام ميته که قطعاً درسته لا اشکال، تو چاه بيندازه، بسوزانه، اين که ديگه بحثش نيست که، آيا دادن به سگ هم از قبيل اعدام ميته است يا يک نوع انتفاعه، قال الميته، روشن شد انشاء الله، اين را من الآن قولش را می­دم، بعد انشاء الله متعرض می­شم.

قال قلت، عرض کردم من کراراً يکی از شئون اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين شئون متعدد دارن، به ائمه(ع) آن سنن منقوله رسول الله را می­گفتن، ائمه هم می­فهميدن که اين جاش درسته آنجاش نادرسته، قلبت بلغنا ان رسول الله(ص) مرّ بشاة ميتة فقال ماکان علی اهل هذه الشاة اذا لم ينتفعوا بلحمها، ان ينتفعوا باهابها، گفتن اهاب پوست حيوان قبل از اين­که جدا بشه، پوستی که رو بدنش سواره هنوز، جلد پوست بعد از اين که دباغی شد دقت فرمودين، پوست را گفتن قبل از اين­که جدا بشه بهش می­گن اهاب، اما وقتی جدا شد پوستينش مثلاً آماده شد برای پوستين شدن آن وقت  بهش می­گن جلد، چيزای ديگه هم گفتن ديگه، حالا بعد می­گيم، فقال حضرت فرمود اين سؤال، عرض کرديم اين روايت پيش اهل سنت فوق العاده مشهوره، اختلافی که اهل سنت دارن، در متن روايته، يک متنش خيلی اختلاف داره اصلاً اين گوسفند مال کی بوده، مال عايشه بوده مال ميمونه بوده، مال کنيزکی، مال کسی ديگه­ای بوده، خيلی اختلاف شديد دارن در اين که اين مال کی بوده، آنجا هم به ذهن من الآن هست که احتمال تعدد قصه هست، که اين چنين چيزی اجمالاً بوده يکی از چيزهای که خود اهل سنت درش اختلاف کردن، در اين حديث سه رأی اساسی اهل سنت دارن، يکی اين­که قبولش بکنيم به اطلاقش يعنی پوست ميته را می­شه انتفاع کرد توش مثلاً شير ريخت، توش می­شه مثلاً کره درست کرد ولو دباغی نشه، پوست حيوان ميته ولو دباغی نشه، رأی دوم که بيشتر رأی مشهوره می­شه استعمال کرد با دباغی، رأی سوم نمی­شه استعمال کرد حتی با دباغی، چون آن­ها يک حديثی دارن از عبدالله ابن عکين، که پيغمبر قبل از وفاتش به دو سه ماه، برای ما نوشت که لاتنتفعون من الميتة باهاب و لا عصب، فقال تلک شاة، حضرت فرمودن اين يک گوسفندی بود للسود بنت زمعه عرض کرديم از زنان قديم پيغمبره، پيغمبر اکرم در مکه مکرمه که تشريف داشتن بعد از وفات حضرت خديجه اين سوده را می­گيرن لذا سوده زن بزرگی بوده، جزو زن­های بزرگسال بود و بعد از سوده هم عايشه را عقد می­کنن، کل زن­های پيغمبر در ايام مکه اين دوتا اند، غير از حضرت خديجه که فوت کرده بودن، کلش اين دوتا اند، البته سوده همسر حضرت بود و عايشه عقد شده بود، زفاف با عايشه در مدينه است، کانت للسودة بنت زمعه، بنت نبی، اين درسته در لغت عرب صحيح زوج برای زن و مرد هردو به کار برده می­شه به معنای همسر، ما هم الآن در فارسی همسر را به زن و مرد هردو می­گيم، می­گيم خانم و همسرش، اين آقا و همسرش اما زوجه هست زوجه در روايات ما هم هست لکن  زوجه به اصطلاح لغت عرب مولده، بعد از انتشار زبان فارسی در ميان عرب­ها و انتشار ايرانی­ها در ميان جامعه اسلامی منشأ شد که يک مقدار بعضی از خصوصيات زبان عوض بشه، به اصطلاح امروز عرب­ها يک کمی عجمانيه، زوج و زوجه تا را آوردن بلکه علامت بر زن بکنه و الا زوج در لغت عرب صحيحش زوج، زوج برای هردو اطلاق می­شه: يا آدم اسکن انت و زوجک الجنة، آنجا زوج داره با اين­که مراد زنه، زوج النبی اين اصطلاح هو الصحيح، اين صحيحش همينه، نه زوجة النبی، کانت شاة مهذولة، حضرت آمدن شرح می­دن، اين جريانش اين بود که يک گوسفندی ضعيفی بود لاغربی بود، لاينتفع بلحمها، گوشتی نداشت که به درد بخوره، فترکوها، اين ولش کردن تو کوچه اين افتاد مرد، حتی ماتت، فقال رسول الله، امام می­خواهن بفرماين قصه اين بود، پيغمبر فرمود ماکان علی اهلها، صاحبان اين گوسفند، اهل در اينجا به معنای فاميل­های گوسفند نيست مالک گوسفنده، ماکان علی اهلها، ان لم ينتفعوا بلحمها، اگر از گوشت او استفاده نکردن ان ينتفعوا باهابها، نفرمود که بيايين شما از اين استفاده بکنيد، يعنی مراد حضرت اين چرا شما اين حيوان را ول کردين تا مرد خب سرش را می­بريدين، گوشتش به درد نمی­خورد، از پوستش استفاده می­کردين، نه اين که الآنه، ميته است پوستش استفاده کنيد، و لذا فرمود ان ينتفعوا باهابها ای تذکی، هدف حضرت اين بود، يعنی امام صادق داره شرح می­ده، کلام رسول الله اين بوده، حضرت نگفت به پوست ميته انتفاع بشه، نه حضرت فرمود به اين­که حالا که گوشت نداره از پوستش استفاده می­کرديد سرش را می­بريديد از پوستش استفاده می­کرديد، اين راجع روايت علی ابن ابی مغيره، پس بنابراين اين هم يک جوابی شد از روايتی آن شات مطروحه.

ما راجع به شات مطروحه يک روايت ديگه هم داريم، حديث شماره3 مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه باسناده عن حسين ابن سعيد از ابن فضال من کراراً عرض کردم ابن فضال عند الاطلاق به کتاب­ها بايد نگاه بکنيم، اگر در کتاب کافی ابن فضال عند الاطلاق داره پدر مراده، حسن اگر در کتاب شيخ داره ابن فضال مخصوصاً اول سند، ابن فضال مرادش پسره، علي است، اين موارد فرق می­کنه، حسين ابن سعيد مناسب با طبقه حسين ابن سعيد در ابن فضال عند الاطلاق پدره، پس مراد از ابن فضال در اينجا حسن ابن علی ابن فضال که پدره، عن يونس ابن يعقوب ايشان ثقه است و قابل اعتماده، فتحی بوده و بعد برگشته، عن ابی مريم ابی مريم انصاری عبدالغفار ابن قاسم ابن قهد، خوب دقت کنيد فحد نيست اسم ايشان، آن اولی قافه، ف نيست، البته در اسم­ها متعارف فحده لکن اين قهد هم از اسم­های قديمه، قاسم ابن قهد ايشان جزو بزرگان اصحابه ثقه است جليل القدره و جزو نوادر اهل مدينه است، من عرض کردم آنچه که ما الآن داريم اضافه بر اين­که شيعيان مدينه زمان امام صادق زياد نبودن، و کوفه به مراتب شيعيانش بيشتر بود اضافه بر او اصولاً ميراث­های مدنی ما ضعيفه، خيلی زياد نيستند، يک بحثی ما راجع به ميراث­ها و نسبت اين ميراث­ها به شهرها داشتيم، عرض کرديم ميراث مثلاً همين اوائل قرن دوم، يعنی سال­های صد و بيست و سی، اين عبدالغفار اين ابومريم انصاری رحمه الله، مال اوائل قرن دومه، اواخر قرن اول از ابی جعفر هم نقل می­کنه، ايشان اهل مدينه است انصاريه از انصار مدينه است و مرد بزرگواری هم هست بلا اشکال اين کم داريم ما اين طور از اهل مدينه يک مقدار از اهل مدينه اگر روايت نقل کردن فاميل­های خود حضرت اند، مثل علی ابن جعفر، مثل آن نوفلی­ها الی آخره، ايشان می­گه قال قلت لابی عبدالله السخلة التی، سخله بچه گوسفند را می­گن، مرّ بها رسول الله و هی ميتة، فقال ماذا لاهلها لو انتفعوا باهابها، اين قصه ديگه لا اقل تو مدينه مشهور بوده، فقال ابوعبدالله(ع) لم تکن ميتة يا ابا مريم اصلاً آن ميته نبوده، لکنها کانت مهزولة خيلی ضعيف بوده، فذبحها اهلها، فربوا بها، اين هم يک توجيه دوم و لذا مرحوم صاحب وسائل احتمال داده دو قضيه باشه، بعيد هم نيست، شايد سه قضيه بوده چهار قضيه بوده، حضرت در اينجا يک جواب ديگری می­دن غير از آن جوابی که به علی ابن مغيره فرمودن، خلاصه حرف حضرت اين که اصلاً اين مذکی بوده، ميته نبوده اين سخله، يا گوسفند يا بزغاله يا بره، اين اصلاً ميته نبوده، اين مذکی بوده سرش را بريدن چون ديدن گوشتی نداره ولش کردن، انداختنش دور حضرت فرمود خيلی خوب حالا گوشت نداره اقلاً پوستش را می­کندين از پوستش استفاده می­کردن، لم تکن ميتة فذبحها اهلها فرموا بها، فقال رسول الله(ص) ما کان علی اهلها، لو انتفعوا باهابها، مرحوم صدوق هم همين روايت را نقل کرده آن روايت علی ابن ابی مغيره را نقل نکرده مرحوم شيخ صدوق همين توجيه برای قصه ­ای آن شات، ميته­ای زمان رسول الله، البته اين در کتب اهل سنت نيامده اين توجيه که او اصلاً ميته نبوده، آنچه که الآن در کتب اهل سنته، که او ميته بوده، حتی تو بعضياش داره فقال يا رسول الله انها ميتة، تو بعضی از متون شان اهل سنت دارن که حضرت فرمود لابأس انما حرم اکلها، آن روايت هم خيلی مهمه، پيغمبر فرمودن فقط حرامه گوشتش ديگه، از پوستش می­شه استفاده بکنيم، پوست که مشکل نداره و لذا از آن روايت يک چيز ديگه­ای هم در مياد که انتفاع به ميته مطلقاً جايزه الا ما خرج بالدليل چون هی ما تو بحث­هامان بحث انتفاع را مطرح می­کنيم می­خواهم نکته جواز انتفاع را پيش اهل سنت، چون آن­ها دارن انما حرم اکلها، تو بعض از متون، نه تو همه­اش خوب دقت فرموديدن تو بعضی از متون داره که انما حرم اکلها، خب اينجا معلوم شد که آن راجع به شاتی که اهل سنت نقل کردن دو توجيه از ائمه ما شده يک توجيه شده که اصلاً اين ميته نبوده مذکی بوده انداخته بودنش دور، يک توجيه به اين بوده که پيغمبر فرمود حالا گوشتش را نخواستين اقلاً تذکيه اش می­کردين از پوستش استفاده می­کردين، نه اين که مذکی بوده لا اقل اين کار را می­کردين، روشن شد مرحوم صاحب وسائل احتمال داده و ديگران که دوتا گوسفند بودن، چرا بعيد نيست اما خوب ظاهرش اينه که يکی بوده، به هر حال آن قصه ابهام­های زيادی داره يعنی آن در خود کتب اهل سنت هم متونش متعدده، سند مرحوم شيخ صدوق به يونس ابن يعقوب اجمالاً بد نيست لکن توش حکم ابن مسکين اعمی داره، الحکم يا حکم ابن مسکين در سند ايشان ذکر شده و ظاهراً و العلم عند الله اين مبنائيه، يعنی آن طور متفق عليه نيست، عده­ای آن را تضعيف کرده عده­ای مهم و مجهول الی آخره، اين راجع به اين قسمت.

راجع به حديث شماره3 عرض کردم سندش معتبره جای بحث نداره و اما حديث شمار1 آنچه که محل بحث در اين حديث است شخص راوی اخيره که همان علی ابن ابی المغيره باشه البته عرض کردم در خود کتاب کافی همين حديث واحد دوبار آمده، در جلد سوم الآن که ما داريم نمی­خواهم بگم نسخه­ای کلينی همه جا، علی ابن مغيره، در جلد ششم علی ابن ابی المغيره، اينی که الآن ما داريم، حالا می­شه قبولش کرد، توثيقش، علامه رحمه الله از رجاليون و ابن داود، ايشان را توثيق کردن، عده­ای هم خوب تأمل کردن و عرض کردم سابقاً ما در کتاب مرحوم نجاشی يک مواردی داريم که لازال هنوز از مشکلاته، يعنی هنوز هم ما برای ما مشکله، نمی­تونيم اين­ها را درست حلش بکنيم، آن به اصطلاح مواردش اينه، که مرحوم نجاشی گاهی يک عبارت­های داره که اين عبارت­ها کاملاً متضاد يعنی مبهمه حالت ابهام داره و وضوح معنا نداره اين هم يکی از مشکلات کتاب مرحوم نجاشي، ظاهراً مرحوم علامه رحمه الله از عبارت نجاشی توثيق فهميده و کذلک ابن داود، لکن عده­ای زيادی از آقايون اشکال کردن که اين توثيق روشن نيست. مرحوم نجاشی خود علی ابن مغيره عنوان نزده، خوب دقت می­فرماييد مرحوم شيخ هم عنوان علی ابن ابی المغيره در فهرستش عنوان نزده، نجاشی عنوان را در پسر ايشان آورده، اين چاپی که الآن در اختيار من هست، شماره 106، صفحه 49 شماره 106، داره الحسن ابن علی ابن، حسن پسر ايشان ابی مغيره الزبيدی، اين حالا يک نکته­ای متفرقه، در لغت عرب ما زَبيدی داريم و زُبيدی، زَبيدی نسبت است به يک منطقه­ای در يمن، جاي است در يمن، زَبيد، نسبت به او زَبيدی، اما زُبيد نسبت به يک عشيره است، همين عشيره هانی، هانی ابن عروه مزحجی، يکی از بطون عشيره مزحج زبيده، نوشتن اين­ها را که جدشان کی بوده، و اين آقا ظاهراً دومی باشه، الحسن ابن علی ابن ابی المغيره الزُبيدی، درسته اين جای بحث نداره، الکوفی تا اينجا هم که جای بحث نداره، بعد فرمودن ثقة هو و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله(ع) اين مشکل کار را اينجا درست کرده: ثقة هو و ابوه، آيا معنای اين عبارت اينه که هم خودش ثقه است و هم پدرش، يک عده­ اين جور خواندن، يک عده اين جور خواندن که نه، ثقة هو و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله، يعنی به عبارت اخری خود حسن را توثيق کرده پدر را ديگه توثيق نکردن، الحسن ابن علی ابن ابی المغيره ثقة هو، خودش ثقه است، و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله(ع) و هو يروی کتاب ابيه عنه، اين پسر ايشان آقازداه­ای ايشان کتاب پدر را نقل می­کنه، حالا شايد به اين مناسبت مرحوم نجاشی اينجا آورده، يعنی تعجب اينه، که نجاشی در توی علی ابن ابی مغيره نگفته ايشان کتاب داره اسمش را اصلاً نياورده، لکن اينجا که جمع کرده کانه می­خواهد اشاره بکنه کتاب داره، چرا چون پسرش کتاب پدر را نقل می­کنه، پس کتاب داره ديگه پدر هم کتاب داره، دقت  کردين، و لذا برای پدر جعل عنوان نکرده، حالا اين بحث در اينجاست يعنی تمام نکته­ای اساسی بحث اينه که ما اين عبارت را چطور بخوانيم.

س: ببخشيد ايشان که از پدرش نقل می­کنه، وثاقت خودش به پدرش سرايت نمی­کنه.

ج: وثاقت خودش،

س: آری ديگه،

ج: چه جوری مثلاً،

س: آری ديگه وقتی از پدرش نقل می­کنه ثقه بودن خودش مورد تأييده

ج: چه، عمرو عاص آن قدر خبيثه، پسرش نه، تازه می­گن، شايد حالا در جنگ صفين هم شرکت کرد، نه شمشير

س: نه ديگه از پدر چون داره

ج: داشته باشه ملازمه­ای نداره خارجاً تکويناً

س: هو و ابوه بقيه عبارت را چه جوری می­تونيم در بياريم

ج: بلی همين، نجاشی از اين عبارت فهميده ثقة هو و ابوه، عرض کرديم، الآن معذرت می­خواهم، عرض کردم خدمت تان، فراموش نفرماييد اين را من چند دفعه عرض کردم، نجاشی غير از اينجا هم داره منحصر به اينجا نيست، آن وقت ما يک ضوابط کلی لغتی داريم، عبارت که مجمله بلا اشکال نمی­شه حکم به اجمالش نکرد، ما يک ضوابط کلی عبارت نويسی داريم،

10: 31

مثلاً اگر واو آمد، خب اين بايد عاطف فرض بشه، مثلاً نجاشی وقتی يک شخصی را اسم می­بره، مثلاً فلان ابن فلان ابن فلان، مفصل بعد می­گه: من اهل کش ثقة، اين من اهل کش و ثقه، به اصطلاح ماها امروز می­شه جلوش دوتا نقطه گذاشت، فلان ابن فلان، رو اين­که معنا نداره واو در بياد اصلاً جای تصورش نيست، حالا ايشان گفته الحسن ابن علی ابن ابی المغيره الزبيدی، عنوان کرده ثقة يعنی کانما دوتا نقطه گذاشته ثقة، اين آقا ثقه است، دقت  فرموديد از آن ور شواهد هم مؤيد نيست که پسر از حضرت باقر نقل کرده باشه پسر يعنی حسن ابن علی، بلکه شواهد مؤيد اين است که پدر از اصحاب امام باقره، پس بنابراين اگر باشيم يکی اين قرينه خارجی يک سياق عبارات اين طور بايد خوانده بشه الحسن ابن علی ابن ابی مغيره اين عنوان، ثقة، يعنی ثقه خبر عنوانه، و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله(ع) واو عاطفه است.

س: هو چه

ج: هو ضميری است که در ثقه موجوده، ثقة هو، بعد فرمودن به اين که و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله اين يک واو اينجا آوردن، و هو يروی کتاب ابيه عنه،

س: استاد ضمير را در صورتی

44: 32

چ: بلی آن هم قرينه آن وره، می­خواهد يکی قرينه اين وره، يکی قرينه آن وره، قرينه اين که اين ور باشه که ثقه فقط به پسر بخوره، مثلاً ثقة هو، واو داره، و ابواه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله، ثابت نيست آنی که از ابی جعفر نقل کردن خود پسر باشه، چون اگر آن طور باشه بايد اين طور بنويسه، کوفی ثقة هو و ابوه، روی يعنی روی حسن، کلمه روی را بايد بزنيم به پسر و اين خلاف ظاهره، بعد می­فرمايد و هو يروی کتاب ابيه عنه و له کتاب مفرد، اين شواهد و واو که تکرار شده انصافاً به اين می­خوره که عبارت اين جور بوده الحسن ابن علی ثقة و ابوه روی عن ابی جعفر و هو يروی کتاب ابيه و له کتاب مفرد، پس اين شواهد نشان می­ده که به اصطلاح ثقه فقط به پسر بخوره، از يک طرف خب اگر می­خواست اين طور باشه که می­گفت ثقة، هو را چرا ذکر کرده، اظهار ضمير در جای که مضمره روی نکته­ای باشه، اين اظهار ظاهراً نکته­ای است که می­خواهد به او عطف بکنه، ثقة هو و ابوه، دقت فرموديد پس بنابراين انصافاً ما باشيم و عبارت نجشای الآن عبارت نجاشی واضح نيست که آيا توثيق پدر توش هست يا توثيق پدر توش نيست،

س:

25: 34

ثقة هو،

ج: نه خلاف ظاهره،

اين راجع به اين قسمت، يک قسمت ديگه هم آقايانی که يک مدتی تشريف آوردن، اين فرض کنيم به اين معنای به اين جورش به اين ترتيبش از ابداعات بنده است، من عرض کردم شما هر وقت در رجال شيعه در حديث شناسی شيعه، شخصيتی را می­خواهين بررسی بکنيد سه محور را با همديگه خلط نکنيد، محور اول فهارس اصحاب، محور دوم کتب رجال پيش اصحاب، محور سوم روايات، هميشه اين سه محور را از همديگه جدا بکنيد، مثلاً حالا ما در اينجا مثال برايتان می­زنيم، در محور فهارس علی ابن ابی مغيره به هيچ وجه در فهرست شيخ اسمش برده نشده، در فهرست مرحوم نجاشی هم برده نشده، آنچه که در فهرست مرحوم نجاشی آمده، ذيل کتاب پسرشه حسن، لکن نوشته يروی کتاب ابيه عنه، يعنی پدرش هم کتاب داشته، لکن الآن در نسخی که ما از اين کتاب داريم در همه شان علی ابن ابی المغيره است، نه علی ابن مغيره، پس در يکی از فهارس اصحاب اسم ايشان آمده و اينجا اختلاف نسخه هم نداره در همه نسخ علی ابن ابی المغيره، اين محور فهارس، تو فهرست شيخ طوسی هم که نيامده، تازه تو فهرست نجاشی هم در ذيل ترجمه پسر آمده نه خود پدر.

بخش دوم کتب رجال ماست، بخش دوم، در کتب رجال ما در رجال برقی آمده، علی ابن به نظرم مغيره آمده از اصحاب امام باقر، در کتاب مرحوم شيخ طوسی آمده علی ابن ابی المغيره و به اصطلاح و اسمه حسان، اين عبارت اگر درست باشه اصلاً نشان می­دهد که علی ابن المغيره اسمش علی ابن حسانه، پس اين مؤيد اين نسخه می­شه که ابوالمغيره درسته، چون علی ابن مغيره بود اسمش مغيره می­شه نه کنيه­اش می­شه ابوالمغيره، از اين عبارت شيخ، پس بنابراين در کتب رجال ما علی ابن مغيره هم آمده لکن علی ابن ابی مغيره با تأکيد بر اين­که اسم ابوالمغيره حسانه، آن هم آمده، پس در فهارس يکيه علی ابن ابی المغيره، در رجال دوتاست، در معظمش علی ابن ابی المغيره است، روشن شد.

و اما در روايات، در روايات کار خيلی مشکله، در روايات در بعضی از جاها علی ابن مغيره آمده، در بعضی جاها علی ابن ابی مغيره آمده در بعضی از جاها حديث واحد فرض کنيم در کتاب کافی علی ابن ابی المغيره آمده در کتاب شيخ علی ابن مغيره، با به عکس،  گاهی اوقات در کتاب واحد دوتا به حديث واحد، مثل اين حديث الآن همين حديث از اين قبيله، در جلد3 کافی که الآن ما داريم اين نسخه مطبوع نمی­خواهم بگم خط شيخ کلينی است، در اين نسخه مطبوع علی ابن المغيره آمده، در اين جلد مطبوع، در جلد6 همين کافی مطبوع علی ابن ابی المغيره آمده، آقای خويي هم يک مقدار از موارد اختلاف را نوشتن، در تهذيب اينجا علی ابن مغيره است، در آنجا، و گاهی اوقات روايت واحده است، پس بنابراين به لحاظ کتب فهارس ما اشکال نداريم يکيه، به لحاظ رجال کتب رجال بيشترش علی ابن ابی المغيره است، به لحاظ کتب روايات هردو را داريم حتی در حديث واحد هم علی ابن مغيره داريم هم علی ابن ابی المغيره داريم، پس اين آقای بزرگوار دوتا مشکل داره، يکی اين­که آيا توثيقی داره يا نداره، يکی اين که اصلاً اسم او چيه، آيا علی ابن مغيره است يا علی ابن ابی المغيره، لکن انصافاً من حيث المجموع و شواهد اين­ها همان علی ابن ابی المغيره بيشتر به ذهن مياد، اما توثيقش الآن بسيار مشکله، اين دوتا مطلب.

مطلب سوم پسر ايشان را مرحوم نجاشی متصدی شدن، حسن را حسن ابن علی ابن ابی المغيره، شايد در کتب اربعه حسن ابن ابی المغيره يکی يا دوتا حديث داره، اما خود علی ابن ابی المغيره متعرض نداره، آن هفت هشت ده تا حديث داره، ايشان از پسره به مراتب بيشتر حديث داره، اين هم چيزی عجيبيه شيخ نه در فهرست اسم ايشان را برده، نجاشی هم در عنوان خودش نبرده تو پسره برده، اما در عنوان خود علی ابن مغيره اصلاً نياورده، يعنی اهتمام شان به حسن بيشتره پسر، اما عملاً ما تو روايات عکسش را داريم می­بينيم، حسن اقل روايتاً است، اين سه­تا نکته، در کتاب لسان الميزان ابن حجر، چون شنيدم يک عده هم اين را چاپ کردن، نمی­دانم من نديدم کتاب را، لسان الميزان يک مطالبی را اضافه کرده استيضاح کرده بر ميزان الاعتدال ذهبی، يک مقدار استدراک ايشان رجال شيعه هست که در لسان الميزان هست، توی ميزان الاعتدال نيست، اين رجال شيعه را کتابی که ايشان نقل کرده، بد نيست آقايان برای مقارنه مصدری خوبه، از رجال شيخ طوسی نقل می­کنه، از رجال ابن ابی طی نقل می­کنه، رجال ابن ابی طی به ما نرسيده، از شيعيان يمنه، ببخشيد معذرت می­خواهم حلبه، به ما نرسيده، الآن طريق ما، شيعه هم هست مخلص هم هست، طريق ما به کتاب ابن ابی طی فقط همين لسان الميزانه، راه ديگه نداريم، از رجال شيخ هم نقل می­کنه، می­گه ذکره الشيخ الطوسی فی رجال شيعه، لکن از عجايب کار اين کتاب اينه که يک چيزای را از کتاب شيخ نقل می­کنه، که نه موضوعاً با رجال می­خوره نه حکماً، مثلاً شيخ داره فرض کنيم حسن ابن علی ابن زياد، در آنجا داره حسن ابن محمد ابن زياد، اسماش هم فرق می­کنه، نمی­فهمم چه چيزی عجيبيه، آنچه که الآن در لسان الميزان هست، و عين آن هم در شيخ هست اما در شيخ مثلاً يک جور ديگه، آن يک جور ديگه، يک مشکل کار اينه، دو اين­که در عده­ای از موارد می­گه ذکره الشيخ الطوسی فی رجال شيعه و قال ثقة، تو نسخه­ای ما الآن ثقة نداره، الآن تو رجال ما ثقة نداره، مثلاً اين مطلب را درباره حسن ابن علی، حسن ايشان ابن حجر آورده، نوشته روی عن الباقر و الصادق، و ذکره الشيخ الطوسی فی رجال شيعه، شيخ طوسی حسن را در رجال شيعه ذکر نکرده، در رجال باقر ذکر نکرده، آنچه که در امام باقر هست اين عبارت نجاشی بود آن هم تو حسن آورده روی ابوه عنه، و ابوه، روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله، که احتمالاً ابی جعفر و ابی عبدالله به پدر می­خوره نه پسر، اگر مراد ايشان همين عبارت نجاشی باشه، ذکره الشيخ الطوسی فی رجال شيعه، يعنی چه، باز آنش نمی­خوره، غرض انصافاً من شنيدم بعضی از آقايون فضلای قم، شنيدم نديدم می­گم، تمام بخش رجالی را که در لسان الميزان از رجال شيخ و رجال شيعيان نقل کرده جدا کردن يک کتابی چاپ کردن، و خوبه اين را آقايون ملاحظه بکنن، حالا من نمی­دانم چون آن کتاب را نديدم مقارنه کرده با ميراث­های ما، يک چيزی عجيبی است اين لسان الميزان، لذا ظاهراً حالا ديگه نمی­دانم و العلم عندالله، چون نمی­شه گفت همه طائفه ما اشتباه کردن، خيلی بعيده ظاهراً يک نسخه­ای غلط و غلوطی از رجال شيعه پيش ايشان بوده، و الا نه اسماش با اين کتاب مطابقت داره، خيلی جاها ايشان توثيق داره، رجال شيعه الآن نداره، رجال شيعه اصلاً توثيق نداره توش، و ايشان می­گه ذکره الشيخ الطوسی و قال ثقة، يک مورد دو مورد نيست که نيست مثلاً بگيم چشم پوشی بکنيم، علی ای حال اين هم يک نکته­ای است که سابقاً هم اشاره کردم رجوع به کتاب لسان الميزان، هيچ کدام از کتب اهل سنت که من نديدم به اندازه لسان الميزان از رجال شيعه نقل نکردن، اين تهذيب التهذيب، ميزان الاعتدال اينها، نقل، تهذيب الکمال، اينها به اندازه اين کتاب ميزان الاعتدال نقل نکردن، و لکن الآن اعتماد بر نسخه­ای غلط و غلوط ايشان خيلی مشکله، چون خيلی نسخه­اش غلط و غلوطه، چيزای عجيب و غريبی داره، من جمله در همين حسن ابن علی ابن ابی مغيره چيزهای عجيب و غريبی داره، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال