مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- اصول 99-1398 » اصول یک شنبه 1398/8/19
- مکاسب 1401-1402 » فقه چهار شنبه 1401/7/13
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- مکاسب 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 مکاسب محرمه ـ نمیمه [روایات] ـ [محمدبنقیس]
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- اصول 96-1395 » اصول شنبه 1395/12/21
- اصول 95-1394 » اصول سه شنبه 1395/3/4
- مکاسب 1400-1401 » فقه سه شنبه 1400/6/30
- اصول 95-1394 » اصول سه شنبه 1394/11/13
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1385-64
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث درباره روايات ميته بود واين که آيا خريد و فروش ميته مطلقاً جايز هست يا نيست، و غير از خريد و فروش مسألهای انتفاع به ميته، البته عرض کردم اين مسأله در ميان اهل سنت هم به خاطر بعضی جاهاش مطرح شده آن کلی بحث که خود ميته باشه خب مطرح کردن و معروفه بين شان بلکه مسلمه بين آنها که خريد وفروشش جايز نيست اما مسأله انتفاع را چرا بحث دارن، به خاطر اينکه درش روايت دارن که مثلاً اکلش حرامه و باز روايت دارن که انتفاع بهش هم حرامه، و لکن در ميان اهل سنت که مفصل کلمات شان را خوانديم بحثی راجع به بعضی از اجزاء ميته شده آن هم به خاطر تعبد و آن پوست ميته، عرض کرديم چون روايتی نقل کردن پيغمبر فرمود گوسفندی تو زمين بود که فرمود چرا از اين استفاده نکردن، گفتن ميته است، حضرت فرمودن چرا از پوستش استفاده نکردن، جلدش يا اهابش، يکی اين روايته، يکی هم روايت ديگری است معروف، ايما اهاب دبغ فقط طهر يا اذا دبغ الجلد فقد طهر، متون مختلفه، و لذا غير از بحث خود ميته يک قسمتهای از اجزاء ميته هم به عنوانه مطرح شده، يکی همين پوسته که الآن عرض کردم که ما يک مقدار رواياتشه هم خوانديم بقيهاش را هم مشغوليم، و يکی هم اجزاء مالاتحله الحياته، آن هم محل کلامه، آن مالاتحله الحياة به لحاظ اينکه روايات صريحی خود اهل سنت، به عنوان مالاتحله الحياة ندارن، يک رواياتی هست که مثلاً پيغمبر برای حضرت زهرا يک چيزی خريدن که از استخوان ميته است و الا تصريح به عنوان مالاتحله الحياة ندارن، اين عنوان جلد و خصوصيات خود ميته را مطرح میکنيم، راجع به مالاتحله الحياة هم حالا رواياتشه میخوانيم بد نيست متعرض میشيم.
يکی از احاديثی که دلالت میکرد که قابل انتفاع نيست ميته حديثی بود که فتح ابن يزيد جرجانی نقل کرده بود، و يک توضيحی راجع به مصدر و سند اينها داده شد، يکی از رواياتی نسبتاً باز مهم در اين جهت روايتی است که مرحوم کلينی او را نقل کرده، مرحوم شيخ طوسی هم قدس الله نفسه آن را آورده، باب 34 از باب اطعمه و اشربه عنوان تحريم استعمال جلد ميته، و غير از جلد من کل ماتحله الحياة، حديث اول باب را از مرحوم کلينی نقل کرده مرحوم کلينی قدس الله سره اين حديث را در دو جای کافی آورده هم در جلد3 آورده به عنوان لباس و مايطرح من اللباس و اينها و هم در جلد6 آورده در يکجا نيست اشتباه نشه، و تقريباً متن يکيه، فقط از عجايب کار اينه که در جلد3 در اين چاپ فعلی که ما داريم، و جاهای ديگه هم از نسخه کافی نقل شده علی ابن مغيره داره، در سند لکن در جلد6 علی ابن ابی المغيره داره، ابی اضافه داره، حالا بحث سندی و متنی و مصدری اينا را انجام میديم، ببينيم به کجا میرسيم.
حديث اول مرحوم کلينی از محمد ابن يحيي استاد ايشان از بزرگان قم، ابوجعفر محمد ابن يحيي العطار، ثقه و جليل القدر عن احمد ابن محمد، عرض کرديم مراد احمد ابن محمد ابن عيسی اشعری قمی است که هم از بزرگان حديث و از ائمه فقه است در شيعه و هم از چهرههای مهم سياسی قم تقريباً رئيس قم، رئيس سياسی قم هم ايشان بودن، از اشاعره اشاعرهای قم يمنی الاصل اند، عربهای يمنی هستند، و سلطه سياسی شهر هم در اختيار آنها بوده، عن ابن محبوب که مراد حسن ابن محبوبه و از بزرگانه، و عن عاصم ابن حميد، چون خودش هم کتاب داره و بسيار بزرگه، عن علی ابن مغيره، که حالا بعد عرض میکنيم شرح حالش را، به لحاظ آنچه که ما الآن پیبريم اين روايت به لحاظ مصدری حالا سندش را عرض کردم هيچ مشکل نداره به استثنای علی ابن ابی مغيره، يا علی ابن مغيره، حالا دو جور ضبط شده، اينی که بعضيا نوشتن مثلاً در تهذيب علی ابن مغيره است، نه در خود کافی دو جوره، در همين کافی مطبوع که الآن موجوده، درجلد3 علی ابن مغيره است، در جلد6 علی ابن ابی المغيره است، به عنوان ماينتفع من الميته و مالاينتفع در جلد6، در جلد3 هم به عنوان لباس صلات: قال قلت لابی عبدالله(ع) الميتة ينتفع منها بشئ قال لا، عرض کردم به لحاظ سند هم ولو توش گير علی ابن مغيره را هم فرض کنيم داشته باشه، لکن بلا اشکال از مصدر بسيار معروفيه اين روايت، اصولاً من سابقاً کراراً عرض کردم يک عده از کتب قبل از اين کتب اربعه نقش همين کتب اربعه را در زمان داشت، قبل از کتب اربعه، يکی کتب حسن ابن محبوبه، يکی کتب حسن ابن سعيده، اينا کتابهای بسيار اساسی طائفه اند، و اين کتاب کتاب يعنی حسن ابن محبوب کتابهای مشهوری داشته معروف داشته خودش هم بسيار ثقه و جليل القدره و اضافه بر او اهل زهد و ورع و تقوا و يک آدمی، انسان فوق العادهای است انصافاً، و عرض کنم که حتی در بعضی از عبارات او را هم دورهی مثل عمار ياسر و مثل ابوذر و يک تفکری عرض کردم در عدهای از شيعه بوده که در هر زمانی ارکان اربعه قائل بودن، مثلی که عمار و ابوذر به اصطلاح مقدار و به اصطلاح اينها بودن، سلمان، در هر زمانی هم ارکان اربعه بودن، و مرحوم ابن محبوب را جزو ارکان اربعة زمان خودش شمردن، يکی از ارکان اربعه پس خود ايشان بسيار بزرگوار، کتاب ايشان، جزو اصحاب اجماع هم هست کتاب ايشان هم بسيار کتابهای معروف و قابل اعتماد، اين نسخه هم چون در بخشهای مصدر شناسی غير از حالا مؤلف و مؤلَف و اينها نسخه شناسی هم می شه که در آن زمان بهش میگفتن روايت، اصطلاح آن زمان اين بود، مثلاً میگفتن کتاب حسن ابن محبوب به روايت احمد ابن محمد، الآن در زمان ما میگيم چاپ، مثلاً میگيم کتاب وسائل چاپ مرحوم آقای ربانی، چاپ آل البيت، چاپ لبنان، چاپ نمیدانيم عين الدوله، و هلمّ جراً آن زمان به جای اين چاپهای متعدد روايات میگفتن در يک فترهای از زمان هم نسخ میگفتن، نسخه فلان، نسخه فلان، هدف يکيه، نسخ غير از و لذا انصافاً هم خيلی دقيق مرحوم استاد تو معجم يک اختلاف نسخ نقل میکنه، يک اختلاف کتب نقل میکنه، اختلاف نسخ يعنی نسخههای يک کتاب، مثل نسخههای کتاب کافی، اما اختلاف کتب بين کافی و بين تهذيب مثلاً دوتا مصدر لذا اين کتاب حسن ابن محبوب به لحاظ مصدريت بسيار کتاب معروف قابل اعتماد و نسخش هم فراوان و اين نسخهای که ما الآن ازش نقل میکنيم نسخهای بوده که در اختيار مرحوم کلينی بوده، تاريخ نسخه هم واضحه من عرض کردم خوب دقت بفرماييد ميراث اصحاب ما در کوفه تدوين شد، بعد در قم ترويج و تصيح و نقد و بررسی شد، از سالهای صد و هشتاد و نود، اين نسخ ما به قم آمد، اين جزو نسخی است که از کوفه به قم آمد، آورن نسخه هم همين احمد ابن محمد ابن عيسی است که هم بسيار ثقه و جليل القدره و هم اين نکتهای اساسی است، در نسخه شناسی و در تحمل حديث خيلی وسواس داره اين نيزه اساسی احمد اينه، آن قصه را من چند دفعه ديگه هم تو همين بحث مکاسب عرض کردم چون نکتهای لطيفيه بد نيست، همينه که به وشاء گفت، کتاب ابان را به من سماع يعنی بشنوم از تو يا من بر تو بخوانم، کتاب وشاء، وشاء کتاب ابان را ابان ابن عثمانه بهش داد گفت حالا خيلی خوب مثلاً مغرب بود شب بود نمیدانم گفت برو فردا صبح بيا حالا اين کتاب ابان من به تو دادم به نحو مناقله به اصطلاح خودشان، فردا بيان من میخوانم برات يا تو برای من بخوانم، يا سماع بوده يا قرائت، احمد قبول نمیکنه، همين احمد ابن محمد ابن عيسی، میگه نه من نمیتونم بگيرم، چون ممکنه من برم تو خانه پيش رفقا، شب بميرم رفقای من کتاب ابان را پيش من ببينند، آن وقت از من نقل بکنن، در صورتی که من هنوز نه سماع و نه قرائت نکردم، اين خيلی دقته ديگه، خيلی ظرافت میخواهد، کتاب را از وشاء گرفته مع ذلک تا نشنوه حاضر نيست حتی با خودش تا منزل ببره، لذا مبانی ايشان هم در تحمل حديث هم بسيار دقيق مرد بسيار بزرگوار و لذا خيال ما از اين لحاظ نسخه هم راحته، اين همان طريقی است که عرض کرديم مثلاً من باب مثلا ما ازش اسمش میگيم طريق فهرستی، يعنی الآن با اين تحليل ما توانستيم اين کتاب، اين روايت در اصل از کتاب حسن ابن محبوبه، حالا خود علی ابن مغيره هم میگن کتاب داشته، عاصم ابن حميد هم کتاب داشته يا از اينه، يا از اونه، نمیدانيم آنهاش را ديگه نمیدانيم، الآن آنها را نمیتونيم تشخيص بديم احتمال هم داره در روايت مفرده بوده، از عاصم شنيده آن هم از علی ابن مغيره احتمالاً، احتمال داره دو يکی از اين کتابها نوشته بوده اما تا حسن ابن محبوب خيال ما راحته،
س: احمد ابن محمد از حسن ابن محبوب خودش گرفته،
ج: خودش گرفته
س:
38: 11
ج: زياد الی ماشاء الله، اين قدر روايت داريم که احمد ابن محمد، حسن ابن محبوب، ابراهيم ابن هاشم حسن ابن محبوب، سهل ابن زياد حسن ابن محبوب، اينها همهشان از حسن ابن محبوب نقل کردن،
س: از جهت طبقه يعنی مشکلی
ج: ابداً، روشن شد آقا، پس و اين معنای آن عبارت هم هست که اصحاب ما اجماع کردن که اگر از اين کتابهاست قابل اعتماده، اين همان بحثی بود که اخباریها با اصولیها جدا میکرد توضيحاتش جای ديگه، فقال لا، حضرت فرمود لاينتفع من الميتة بشئ، خوب حديثيه هيچ قابل انتفاع نيست، انشاء الله ما در آخر بحث يک بحثی مصداق يا بحث صغروی هم خواهيم کرد، من عرض کردم سابقاً، هی تکرار میکنم برای اينکه آمادگی بشه، در مصادر اهل سنت کتب فقهی اهل سنت حتی آمده به سگ هم داده نشه، به سگ هم، و عرض کردم سابقاً چون نکتهای مهمه من تکرار میکنم، میدانم تکرار میکنم، عرض کردم بعيد هم نيست، يعنی خيال نکنيد يک چيزی، الآن در خود ايران ما مثلاً اين قانونه برای مرغداریها، وقتی مرغاشان میميرن، حتی به حيوانات نمیدن، بايد دفنش کنند، بسوزانن، تو چاه بيندازند و آتش بزنن، بعيد نيست اصلاً يعنی انسان تعجب نکنه فتوای عجيبی اهل سنت دارن، که لاينتفع حتی اطعام به سگ، يا در آن زمان رسم بود به جوارح الطير، چون باز و شاهين و اينها داشتن برای شکار کردن آن وقت متعارف بود داشتن شکار با اينها میگن به آنها هم ندين، اصلاً ميته لاينتفع منه، اين هم انتفاع حساب، حالا اين بحث را هم ما بعد باز میکنيم که آيا اطعام به سگ هم انتفاعه يا انتفاع نيست اعدامشه، چون اعدام ميته که قطعاً درسته لا اشکال، تو چاه بيندازه، بسوزانه، اين که ديگه بحثش نيست که، آيا دادن به سگ هم از قبيل اعدام ميته است يا يک نوع انتفاعه، قال الميته، روشن شد انشاء الله، اين را من الآن قولش را میدم، بعد انشاء الله متعرض میشم.
قال قلت، عرض کردم من کراراً يکی از شئون اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين شئون متعدد دارن، به ائمه(ع) آن سنن منقوله رسول الله را میگفتن، ائمه هم میفهميدن که اين جاش درسته آنجاش نادرسته، قلبت بلغنا ان رسول الله(ص) مرّ بشاة ميتة فقال ماکان علی اهل هذه الشاة اذا لم ينتفعوا بلحمها، ان ينتفعوا باهابها، گفتن اهاب پوست حيوان قبل از اينکه جدا بشه، پوستی که رو بدنش سواره هنوز، جلد پوست بعد از اين که دباغی شد دقت فرمودين، پوست را گفتن قبل از اينکه جدا بشه بهش میگن اهاب، اما وقتی جدا شد پوستينش مثلاً آماده شد برای پوستين شدن آن وقت بهش میگن جلد، چيزای ديگه هم گفتن ديگه، حالا بعد میگيم، فقال حضرت فرمود اين سؤال، عرض کرديم اين روايت پيش اهل سنت فوق العاده مشهوره، اختلافی که اهل سنت دارن، در متن روايته، يک متنش خيلی اختلاف داره اصلاً اين گوسفند مال کی بوده، مال عايشه بوده مال ميمونه بوده، مال کنيزکی، مال کسی ديگهای بوده، خيلی اختلاف شديد دارن در اين که اين مال کی بوده، آنجا هم به ذهن من الآن هست که احتمال تعدد قصه هست، که اين چنين چيزی اجمالاً بوده يکی از چيزهای که خود اهل سنت درش اختلاف کردن، در اين حديث سه رأی اساسی اهل سنت دارن، يکی اينکه قبولش بکنيم به اطلاقش يعنی پوست ميته را میشه انتفاع کرد توش مثلاً شير ريخت، توش میشه مثلاً کره درست کرد ولو دباغی نشه، پوست حيوان ميته ولو دباغی نشه، رأی دوم که بيشتر رأی مشهوره میشه استعمال کرد با دباغی، رأی سوم نمیشه استعمال کرد حتی با دباغی، چون آنها يک حديثی دارن از عبدالله ابن عکين، که پيغمبر قبل از وفاتش به دو سه ماه، برای ما نوشت که لاتنتفعون من الميتة باهاب و لا عصب، فقال تلک شاة، حضرت فرمودن اين يک گوسفندی بود للسود بنت زمعه عرض کرديم از زنان قديم پيغمبره، پيغمبر اکرم در مکه مکرمه که تشريف داشتن بعد از وفات حضرت خديجه اين سوده را میگيرن لذا سوده زن بزرگی بوده، جزو زنهای بزرگسال بود و بعد از سوده هم عايشه را عقد میکنن، کل زنهای پيغمبر در ايام مکه اين دوتا اند، غير از حضرت خديجه که فوت کرده بودن، کلش اين دوتا اند، البته سوده همسر حضرت بود و عايشه عقد شده بود، زفاف با عايشه در مدينه است، کانت للسودة بنت زمعه، بنت نبی، اين درسته در لغت عرب صحيح زوج برای زن و مرد هردو به کار برده میشه به معنای همسر، ما هم الآن در فارسی همسر را به زن و مرد هردو میگيم، میگيم خانم و همسرش، اين آقا و همسرش اما زوجه هست زوجه در روايات ما هم هست لکن زوجه به اصطلاح لغت عرب مولده، بعد از انتشار زبان فارسی در ميان عربها و انتشار ايرانیها در ميان جامعه اسلامی منشأ شد که يک مقدار بعضی از خصوصيات زبان عوض بشه، به اصطلاح امروز عربها يک کمی عجمانيه، زوج و زوجه تا را آوردن بلکه علامت بر زن بکنه و الا زوج در لغت عرب صحيحش زوج، زوج برای هردو اطلاق میشه: يا آدم اسکن انت و زوجک الجنة، آنجا زوج داره با اينکه مراد زنه، زوج النبی اين اصطلاح هو الصحيح، اين صحيحش همينه، نه زوجة النبی، کانت شاة مهذولة، حضرت آمدن شرح میدن، اين جريانش اين بود که يک گوسفندی ضعيفی بود لاغربی بود، لاينتفع بلحمها، گوشتی نداشت که به درد بخوره، فترکوها، اين ولش کردن تو کوچه اين افتاد مرد، حتی ماتت، فقال رسول الله، امام میخواهن بفرماين قصه اين بود، پيغمبر فرمود ماکان علی اهلها، صاحبان اين گوسفند، اهل در اينجا به معنای فاميلهای گوسفند نيست مالک گوسفنده، ماکان علی اهلها، ان لم ينتفعوا بلحمها، اگر از گوشت او استفاده نکردن ان ينتفعوا باهابها، نفرمود که بيايين شما از اين استفاده بکنيد، يعنی مراد حضرت اين چرا شما اين حيوان را ول کردين تا مرد خب سرش را میبريدين، گوشتش به درد نمیخورد، از پوستش استفاده میکردين، نه اين که الآنه، ميته است پوستش استفاده کنيد، و لذا فرمود ان ينتفعوا باهابها ای تذکی، هدف حضرت اين بود، يعنی امام صادق داره شرح میده، کلام رسول الله اين بوده، حضرت نگفت به پوست ميته انتفاع بشه، نه حضرت فرمود به اينکه حالا که گوشت نداره از پوستش استفاده میکرديد سرش را میبريديد از پوستش استفاده میکرديد، اين راجع روايت علی ابن ابی مغيره، پس بنابراين اين هم يک جوابی شد از روايتی آن شات مطروحه.
ما راجع به شات مطروحه يک روايت ديگه هم داريم، حديث شماره3 مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه باسناده عن حسين ابن سعيد از ابن فضال من کراراً عرض کردم ابن فضال عند الاطلاق به کتابها بايد نگاه بکنيم، اگر در کتاب کافی ابن فضال عند الاطلاق داره پدر مراده، حسن اگر در کتاب شيخ داره ابن فضال مخصوصاً اول سند، ابن فضال مرادش پسره، علي است، اين موارد فرق میکنه، حسين ابن سعيد مناسب با طبقه حسين ابن سعيد در ابن فضال عند الاطلاق پدره، پس مراد از ابن فضال در اينجا حسن ابن علی ابن فضال که پدره، عن يونس ابن يعقوب ايشان ثقه است و قابل اعتماده، فتحی بوده و بعد برگشته، عن ابی مريم ابی مريم انصاری عبدالغفار ابن قاسم ابن قهد، خوب دقت کنيد فحد نيست اسم ايشان، آن اولی قافه، ف نيست، البته در اسمها متعارف فحده لکن اين قهد هم از اسمهای قديمه، قاسم ابن قهد ايشان جزو بزرگان اصحابه ثقه است جليل القدره و جزو نوادر اهل مدينه است، من عرض کردم آنچه که ما الآن داريم اضافه بر اينکه شيعيان مدينه زمان امام صادق زياد نبودن، و کوفه به مراتب شيعيانش بيشتر بود اضافه بر او اصولاً ميراثهای مدنی ما ضعيفه، خيلی زياد نيستند، يک بحثی ما راجع به ميراثها و نسبت اين ميراثها به شهرها داشتيم، عرض کرديم ميراث مثلاً همين اوائل قرن دوم، يعنی سالهای صد و بيست و سی، اين عبدالغفار اين ابومريم انصاری رحمه الله، مال اوائل قرن دومه، اواخر قرن اول از ابی جعفر هم نقل میکنه، ايشان اهل مدينه است انصاريه از انصار مدينه است و مرد بزرگواری هم هست بلا اشکال اين کم داريم ما اين طور از اهل مدينه يک مقدار از اهل مدينه اگر روايت نقل کردن فاميلهای خود حضرت اند، مثل علی ابن جعفر، مثل آن نوفلیها الی آخره، ايشان میگه قال قلت لابی عبدالله السخلة التی، سخله بچه گوسفند را میگن، مرّ بها رسول الله و هی ميتة، فقال ماذا لاهلها لو انتفعوا باهابها، اين قصه ديگه لا اقل تو مدينه مشهور بوده، فقال ابوعبدالله(ع) لم تکن ميتة يا ابا مريم اصلاً آن ميته نبوده، لکنها کانت مهزولة خيلی ضعيف بوده، فذبحها اهلها، فربوا بها، اين هم يک توجيه دوم و لذا مرحوم صاحب وسائل احتمال داده دو قضيه باشه، بعيد هم نيست، شايد سه قضيه بوده چهار قضيه بوده، حضرت در اينجا يک جواب ديگری میدن غير از آن جوابی که به علی ابن مغيره فرمودن، خلاصه حرف حضرت اين که اصلاً اين مذکی بوده، ميته نبوده اين سخله، يا گوسفند يا بزغاله يا بره، اين اصلاً ميته نبوده، اين مذکی بوده سرش را بريدن چون ديدن گوشتی نداره ولش کردن، انداختنش دور حضرت فرمود خيلی خوب حالا گوشت نداره اقلاً پوستش را میکندين از پوستش استفاده میکردن، لم تکن ميتة فذبحها اهلها فرموا بها، فقال رسول الله(ص) ما کان علی اهلها، لو انتفعوا باهابها، مرحوم صدوق هم همين روايت را نقل کرده آن روايت علی ابن ابی مغيره را نقل نکرده مرحوم شيخ صدوق همين توجيه برای قصه ای آن شات، ميتهای زمان رسول الله، البته اين در کتب اهل سنت نيامده اين توجيه که او اصلاً ميته نبوده، آنچه که الآن در کتب اهل سنته، که او ميته بوده، حتی تو بعضياش داره فقال يا رسول الله انها ميتة، تو بعضی از متون شان اهل سنت دارن که حضرت فرمود لابأس انما حرم اکلها، آن روايت هم خيلی مهمه، پيغمبر فرمودن فقط حرامه گوشتش ديگه، از پوستش میشه استفاده بکنيم، پوست که مشکل نداره و لذا از آن روايت يک چيز ديگهای هم در مياد که انتفاع به ميته مطلقاً جايزه الا ما خرج بالدليل چون هی ما تو بحثهامان بحث انتفاع را مطرح میکنيم میخواهم نکته جواز انتفاع را پيش اهل سنت، چون آنها دارن انما حرم اکلها، تو بعض از متون، نه تو همهاش خوب دقت فرموديدن تو بعضی از متون داره که انما حرم اکلها، خب اينجا معلوم شد که آن راجع به شاتی که اهل سنت نقل کردن دو توجيه از ائمه ما شده يک توجيه شده که اصلاً اين ميته نبوده مذکی بوده انداخته بودنش دور، يک توجيه به اين بوده که پيغمبر فرمود حالا گوشتش را نخواستين اقلاً تذکيه اش میکردين از پوستش استفاده میکردين، نه اين که مذکی بوده لا اقل اين کار را میکردين، روشن شد مرحوم صاحب وسائل احتمال داده و ديگران که دوتا گوسفند بودن، چرا بعيد نيست اما خوب ظاهرش اينه که يکی بوده، به هر حال آن قصه ابهامهای زيادی داره يعنی آن در خود کتب اهل سنت هم متونش متعدده، سند مرحوم شيخ صدوق به يونس ابن يعقوب اجمالاً بد نيست لکن توش حکم ابن مسکين اعمی داره، الحکم يا حکم ابن مسکين در سند ايشان ذکر شده و ظاهراً و العلم عند الله اين مبنائيه، يعنی آن طور متفق عليه نيست، عدهای آن را تضعيف کرده عدهای مهم و مجهول الی آخره، اين راجع به اين قسمت.
راجع به حديث شماره3 عرض کردم سندش معتبره جای بحث نداره و اما حديث شمار1 آنچه که محل بحث در اين حديث است شخص راوی اخيره که همان علی ابن ابی المغيره باشه البته عرض کردم در خود کتاب کافی همين حديث واحد دوبار آمده، در جلد سوم الآن که ما داريم نمیخواهم بگم نسخهای کلينی همه جا، علی ابن مغيره، در جلد ششم علی ابن ابی المغيره، اينی که الآن ما داريم، حالا میشه قبولش کرد، توثيقش، علامه رحمه الله از رجاليون و ابن داود، ايشان را توثيق کردن، عدهای هم خوب تأمل کردن و عرض کردم سابقاً ما در کتاب مرحوم نجاشی يک مواردی داريم که لازال هنوز از مشکلاته، يعنی هنوز هم ما برای ما مشکله، نمیتونيم اينها را درست حلش بکنيم، آن به اصطلاح مواردش اينه، که مرحوم نجاشی گاهی يک عبارتهای داره که اين عبارتها کاملاً متضاد يعنی مبهمه حالت ابهام داره و وضوح معنا نداره اين هم يکی از مشکلات کتاب مرحوم نجاشي، ظاهراً مرحوم علامه رحمه الله از عبارت نجاشی توثيق فهميده و کذلک ابن داود، لکن عدهای زيادی از آقايون اشکال کردن که اين توثيق روشن نيست. مرحوم نجاشی خود علی ابن مغيره عنوان نزده، خوب دقت میفرماييد مرحوم شيخ هم عنوان علی ابن ابی المغيره در فهرستش عنوان نزده، نجاشی عنوان را در پسر ايشان آورده، اين چاپی که الآن در اختيار من هست، شماره 106، صفحه 49 شماره 106، داره الحسن ابن علی ابن، حسن پسر ايشان ابی مغيره الزبيدی، اين حالا يک نکتهای متفرقه، در لغت عرب ما زَبيدی داريم و زُبيدی، زَبيدی نسبت است به يک منطقهای در يمن، جاي است در يمن، زَبيد، نسبت به او زَبيدی، اما زُبيد نسبت به يک عشيره است، همين عشيره هانی، هانی ابن عروه مزحجی، يکی از بطون عشيره مزحج زبيده، نوشتن اينها را که جدشان کی بوده، و اين آقا ظاهراً دومی باشه، الحسن ابن علی ابن ابی المغيره الزُبيدی، درسته اين جای بحث نداره، الکوفی تا اينجا هم که جای بحث نداره، بعد فرمودن ثقة هو و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله(ع) اين مشکل کار را اينجا درست کرده: ثقة هو و ابوه، آيا معنای اين عبارت اينه که هم خودش ثقه است و هم پدرش، يک عده اين جور خواندن، يک عده اين جور خواندن که نه، ثقة هو و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله، يعنی به عبارت اخری خود حسن را توثيق کرده پدر را ديگه توثيق نکردن، الحسن ابن علی ابن ابی المغيره ثقة هو، خودش ثقه است، و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله(ع) و هو يروی کتاب ابيه عنه، اين پسر ايشان آقازداهای ايشان کتاب پدر را نقل میکنه، حالا شايد به اين مناسبت مرحوم نجاشی اينجا آورده، يعنی تعجب اينه، که نجاشی در توی علی ابن ابی مغيره نگفته ايشان کتاب داره اسمش را اصلاً نياورده، لکن اينجا که جمع کرده کانه میخواهد اشاره بکنه کتاب داره، چرا چون پسرش کتاب پدر را نقل میکنه، پس کتاب داره ديگه پدر هم کتاب داره، دقت کردين، و لذا برای پدر جعل عنوان نکرده، حالا اين بحث در اينجاست يعنی تمام نکتهای اساسی بحث اينه که ما اين عبارت را چطور بخوانيم.
س: ببخشيد ايشان که از پدرش نقل میکنه، وثاقت خودش به پدرش سرايت نمیکنه.
ج: وثاقت خودش،
س: آری ديگه،
ج: چه جوری مثلاً،
س: آری ديگه وقتی از پدرش نقل میکنه ثقه بودن خودش مورد تأييده
ج: چه، عمرو عاص آن قدر خبيثه، پسرش نه، تازه میگن، شايد حالا در جنگ صفين هم شرکت کرد، نه شمشير
س: نه ديگه از پدر چون داره
ج: داشته باشه ملازمهای نداره خارجاً تکويناً
س: هو و ابوه بقيه عبارت را چه جوری میتونيم در بياريم
ج: بلی همين، نجاشی از اين عبارت فهميده ثقة هو و ابوه، عرض کرديم، الآن معذرت میخواهم، عرض کردم خدمت تان، فراموش نفرماييد اين را من چند دفعه عرض کردم، نجاشی غير از اينجا هم داره منحصر به اينجا نيست، آن وقت ما يک ضوابط کلی لغتی داريم، عبارت که مجمله بلا اشکال نمیشه حکم به اجمالش نکرد، ما يک ضوابط کلی عبارت نويسی داريم،
10: 31
مثلاً اگر واو آمد، خب اين بايد عاطف فرض بشه، مثلاً نجاشی وقتی يک شخصی را اسم میبره، مثلاً فلان ابن فلان ابن فلان، مفصل بعد میگه: من اهل کش ثقة، اين من اهل کش و ثقه، به اصطلاح ماها امروز میشه جلوش دوتا نقطه گذاشت، فلان ابن فلان، رو اينکه معنا نداره واو در بياد اصلاً جای تصورش نيست، حالا ايشان گفته الحسن ابن علی ابن ابی المغيره الزبيدی، عنوان کرده ثقة يعنی کانما دوتا نقطه گذاشته ثقة، اين آقا ثقه است، دقت فرموديد از آن ور شواهد هم مؤيد نيست که پسر از حضرت باقر نقل کرده باشه پسر يعنی حسن ابن علی، بلکه شواهد مؤيد اين است که پدر از اصحاب امام باقره، پس بنابراين اگر باشيم يکی اين قرينه خارجی يک سياق عبارات اين طور بايد خوانده بشه الحسن ابن علی ابن ابی مغيره اين عنوان، ثقة، يعنی ثقه خبر عنوانه، و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله(ع) واو عاطفه است.
س: هو چه
ج: هو ضميری است که در ثقه موجوده، ثقة هو، بعد فرمودن به اين که و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله اين يک واو اينجا آوردن، و هو يروی کتاب ابيه عنه،
س: استاد ضمير را در صورتی
44: 32
چ: بلی آن هم قرينه آن وره، میخواهد يکی قرينه اين وره، يکی قرينه آن وره، قرينه اين که اين ور باشه که ثقه فقط به پسر بخوره، مثلاً ثقة هو، واو داره، و ابواه روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله، ثابت نيست آنی که از ابی جعفر نقل کردن خود پسر باشه، چون اگر آن طور باشه بايد اين طور بنويسه، کوفی ثقة هو و ابوه، روی يعنی روی حسن، کلمه روی را بايد بزنيم به پسر و اين خلاف ظاهره، بعد میفرمايد و هو يروی کتاب ابيه عنه و له کتاب مفرد، اين شواهد و واو که تکرار شده انصافاً به اين میخوره که عبارت اين جور بوده الحسن ابن علی ثقة و ابوه روی عن ابی جعفر و هو يروی کتاب ابيه و له کتاب مفرد، پس اين شواهد نشان میده که به اصطلاح ثقه فقط به پسر بخوره، از يک طرف خب اگر میخواست اين طور باشه که میگفت ثقة، هو را چرا ذکر کرده، اظهار ضمير در جای که مضمره روی نکتهای باشه، اين اظهار ظاهراً نکتهای است که میخواهد به او عطف بکنه، ثقة هو و ابوه، دقت فرموديد پس بنابراين انصافاً ما باشيم و عبارت نجشای الآن عبارت نجاشی واضح نيست که آيا توثيق پدر توش هست يا توثيق پدر توش نيست،
س:
25: 34
ثقة هو،
ج: نه خلاف ظاهره،
اين راجع به اين قسمت، يک قسمت ديگه هم آقايانی که يک مدتی تشريف آوردن، اين فرض کنيم به اين معنای به اين جورش به اين ترتيبش از ابداعات بنده است، من عرض کردم شما هر وقت در رجال شيعه در حديث شناسی شيعه، شخصيتی را میخواهين بررسی بکنيد سه محور را با همديگه خلط نکنيد، محور اول فهارس اصحاب، محور دوم کتب رجال پيش اصحاب، محور سوم روايات، هميشه اين سه محور را از همديگه جدا بکنيد، مثلاً حالا ما در اينجا مثال برايتان میزنيم، در محور فهارس علی ابن ابی مغيره به هيچ وجه در فهرست شيخ اسمش برده نشده، در فهرست مرحوم نجاشی هم برده نشده، آنچه که در فهرست مرحوم نجاشی آمده، ذيل کتاب پسرشه حسن، لکن نوشته يروی کتاب ابيه عنه، يعنی پدرش هم کتاب داشته، لکن الآن در نسخی که ما از اين کتاب داريم در همه شان علی ابن ابی المغيره است، نه علی ابن مغيره، پس در يکی از فهارس اصحاب اسم ايشان آمده و اينجا اختلاف نسخه هم نداره در همه نسخ علی ابن ابی المغيره، اين محور فهارس، تو فهرست شيخ طوسی هم که نيامده، تازه تو فهرست نجاشی هم در ذيل ترجمه پسر آمده نه خود پدر.
بخش دوم کتب رجال ماست، بخش دوم، در کتب رجال ما در رجال برقی آمده، علی ابن به نظرم مغيره آمده از اصحاب امام باقر، در کتاب مرحوم شيخ طوسی آمده علی ابن ابی المغيره و به اصطلاح و اسمه حسان، اين عبارت اگر درست باشه اصلاً نشان میدهد که علی ابن المغيره اسمش علی ابن حسانه، پس اين مؤيد اين نسخه میشه که ابوالمغيره درسته، چون علی ابن مغيره بود اسمش مغيره میشه نه کنيهاش میشه ابوالمغيره، از اين عبارت شيخ، پس بنابراين در کتب رجال ما علی ابن مغيره هم آمده لکن علی ابن ابی مغيره با تأکيد بر اينکه اسم ابوالمغيره حسانه، آن هم آمده، پس در فهارس يکيه علی ابن ابی المغيره، در رجال دوتاست، در معظمش علی ابن ابی المغيره است، روشن شد.
و اما در روايات، در روايات کار خيلی مشکله، در روايات در بعضی از جاها علی ابن مغيره آمده، در بعضی جاها علی ابن ابی مغيره آمده در بعضی از جاها حديث واحد فرض کنيم در کتاب کافی علی ابن ابی المغيره آمده در کتاب شيخ علی ابن مغيره، با به عکس، گاهی اوقات در کتاب واحد دوتا به حديث واحد، مثل اين حديث الآن همين حديث از اين قبيله، در جلد3 کافی که الآن ما داريم اين نسخه مطبوع نمیخواهم بگم خط شيخ کلينی است، در اين نسخه مطبوع علی ابن المغيره آمده، در اين جلد مطبوع، در جلد6 همين کافی مطبوع علی ابن ابی المغيره آمده، آقای خويي هم يک مقدار از موارد اختلاف را نوشتن، در تهذيب اينجا علی ابن مغيره است، در آنجا، و گاهی اوقات روايت واحده است، پس بنابراين به لحاظ کتب فهارس ما اشکال نداريم يکيه، به لحاظ رجال کتب رجال بيشترش علی ابن ابی المغيره است، به لحاظ کتب روايات هردو را داريم حتی در حديث واحد هم علی ابن مغيره داريم هم علی ابن ابی المغيره داريم، پس اين آقای بزرگوار دوتا مشکل داره، يکی اينکه آيا توثيقی داره يا نداره، يکی اين که اصلاً اسم او چيه، آيا علی ابن مغيره است يا علی ابن ابی المغيره، لکن انصافاً من حيث المجموع و شواهد اينها همان علی ابن ابی المغيره بيشتر به ذهن مياد، اما توثيقش الآن بسيار مشکله، اين دوتا مطلب.
مطلب سوم پسر ايشان را مرحوم نجاشی متصدی شدن، حسن را حسن ابن علی ابن ابی المغيره، شايد در کتب اربعه حسن ابن ابی المغيره يکی يا دوتا حديث داره، اما خود علی ابن ابی المغيره متعرض نداره، آن هفت هشت ده تا حديث داره، ايشان از پسره به مراتب بيشتر حديث داره، اين هم چيزی عجيبيه شيخ نه در فهرست اسم ايشان را برده، نجاشی هم در عنوان خودش نبرده تو پسره برده، اما در عنوان خود علی ابن مغيره اصلاً نياورده، يعنی اهتمام شان به حسن بيشتره پسر، اما عملاً ما تو روايات عکسش را داريم میبينيم، حسن اقل روايتاً است، اين سهتا نکته، در کتاب لسان الميزان ابن حجر، چون شنيدم يک عده هم اين را چاپ کردن، نمیدانم من نديدم کتاب را، لسان الميزان يک مطالبی را اضافه کرده استيضاح کرده بر ميزان الاعتدال ذهبی، يک مقدار استدراک ايشان رجال شيعه هست که در لسان الميزان هست، توی ميزان الاعتدال نيست، اين رجال شيعه را کتابی که ايشان نقل کرده، بد نيست آقايان برای مقارنه مصدری خوبه، از رجال شيخ طوسی نقل میکنه، از رجال ابن ابی طی نقل میکنه، رجال ابن ابی طی به ما نرسيده، از شيعيان يمنه، ببخشيد معذرت میخواهم حلبه، به ما نرسيده، الآن طريق ما، شيعه هم هست مخلص هم هست، طريق ما به کتاب ابن ابی طی فقط همين لسان الميزانه، راه ديگه نداريم، از رجال شيخ هم نقل میکنه، میگه ذکره الشيخ الطوسی فی رجال شيعه، لکن از عجايب کار اين کتاب اينه که يک چيزای را از کتاب شيخ نقل میکنه، که نه موضوعاً با رجال میخوره نه حکماً، مثلاً شيخ داره فرض کنيم حسن ابن علی ابن زياد، در آنجا داره حسن ابن محمد ابن زياد، اسماش هم فرق میکنه، نمیفهمم چه چيزی عجيبيه، آنچه که الآن در لسان الميزان هست، و عين آن هم در شيخ هست اما در شيخ مثلاً يک جور ديگه، آن يک جور ديگه، يک مشکل کار اينه، دو اينکه در عدهای از موارد میگه ذکره الشيخ الطوسی فی رجال شيعه و قال ثقة، تو نسخهای ما الآن ثقة نداره، الآن تو رجال ما ثقة نداره، مثلاً اين مطلب را درباره حسن ابن علی، حسن ايشان ابن حجر آورده، نوشته روی عن الباقر و الصادق، و ذکره الشيخ الطوسی فی رجال شيعه، شيخ طوسی حسن را در رجال شيعه ذکر نکرده، در رجال باقر ذکر نکرده، آنچه که در امام باقر هست اين عبارت نجاشی بود آن هم تو حسن آورده روی ابوه عنه، و ابوه، روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله، که احتمالاً ابی جعفر و ابی عبدالله به پدر میخوره نه پسر، اگر مراد ايشان همين عبارت نجاشی باشه، ذکره الشيخ الطوسی فی رجال شيعه، يعنی چه، باز آنش نمیخوره، غرض انصافاً من شنيدم بعضی از آقايون فضلای قم، شنيدم نديدم میگم، تمام بخش رجالی را که در لسان الميزان از رجال شيخ و رجال شيعيان نقل کرده جدا کردن يک کتابی چاپ کردن، و خوبه اين را آقايون ملاحظه بکنن، حالا من نمیدانم چون آن کتاب را نديدم مقارنه کرده با ميراثهای ما، يک چيزی عجيبی است اين لسان الميزان، لذا ظاهراً حالا ديگه نمیدانم و العلم عندالله، چون نمیشه گفت همه طائفه ما اشتباه کردن، خيلی بعيده ظاهراً يک نسخهای غلط و غلوطی از رجال شيعه پيش ايشان بوده، و الا نه اسماش با اين کتاب مطابقت داره، خيلی جاها ايشان توثيق داره، رجال شيعه الآن نداره، رجال شيعه اصلاً توثيق نداره توش، و ايشان میگه ذکره الشيخ الطوسی و قال ثقة، يک مورد دو مورد نيست که نيست مثلاً بگيم چشم پوشی بکنيم، علی ای حال اين هم يک نکتهای است که سابقاً هم اشاره کردم رجوع به کتاب لسان الميزان، هيچ کدام از کتب اهل سنت که من نديدم به اندازه لسان الميزان از رجال شيعه نقل نکردن، اين تهذيب التهذيب، ميزان الاعتدال اينها، نقل، تهذيب الکمال، اينها به اندازه اين کتاب ميزان الاعتدال نقل نکردن، و لکن الآن اعتماد بر نسخهای غلط و غلوط ايشان خيلی مشکله، چون خيلی نسخهاش غلط و غلوطه، چيزای عجيب و غريبی داره، من جمله در همين حسن ابن علی ابن ابی مغيره چيزهای عجيب و غريبی داره، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.