ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385 (31)

دروس خارج فقه سال 86-1385 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1385-31

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

در بحث بيع نطفه عرض شد که يک مقدار کلمات استاد تا يک مقدار کلمات قبلی ها خوانده شد کلمات استاد هم رضوان الله تعالی عليه از کتاب به اصطلاح مصباح الفقاهه ايشان بعد ايشان بلی در همين جلد اول نمی دانم حالا چاپ جديد هم شده يا حروف بندشه عوض کردن يا نکردن نمی دانم اين چاپی که ما داريم چاپ قديم نجفه لکن اينجا افست شده بلی حاجی آغا بلی عوض شده، آثارشان، نه مجموعه آثار می دانم آن يکی ديگه محاضرات را می دانم، نه اين مصباح الفقاهه را نمی دانستم، من مصباح الفقاهه محاضرات نجف هم دارم لکن ديگه ايشان يک کمی تفصيلش بيشتر داره از ايشان نقل می کنم و الا همان چاپ اصلی نجفه هم دارم آن محاضرات را بلی آغا، آن چاپ جديد، می خواهيد؟ نه باشه ديگه حالا مطلبشه می خواهيم کار به، بلی بعد ايشان فرمودن در سه جهت بحث می شه جهت ثانيه و اما الجهة الثانية ففی التذکره لانعرف خلافاً بين العلماء فی فساد بيع الملاقيح للجهالة و عدم القدرة علی التسليم البته ملاقيح اين مبنی است بر تصور مرحوم استاد که ملاقيح شامل منی ولو در لحظه ورود در رحم انثی بشه، معلوم نيست مراد اين باشه خيلی خوب حالا به هر حال بعد ايشان می فرمايد و لکن التحقيق ان يقال ان قلنا بتبعية النماء للحيوان که نما تابع حيوانه کما هو الحق، حالا من بحث تبعيت را دو مرتبه ايشان مطرح می کنن فعلاً فقط عبارت ايشانه، يعنی يک بحثی حالا اشاره بکنم  تا بعد متعرضش بشم مثال های بيشتری بزنم يه بحث ديگه اين که خيلی خوب ما چيزی به نام تبعيت داريم حالا من توضيح تبعيت را بعداً عرض می کنم چون شيخ انصاری هم تبعيت را آورده اينه بايد توضيح بدم، ما تبعيت دارم اما تبعيت مثل چيه، فرض کنيم انسان يک زمينی را خريد تو زمين فرض کنيم مثلاً سنگ هست تو زمين فرض کنيم علف هست اينا هم بتبع داخل ملک انسان می شه يا فرض کنيم انسان يک درختی را خريد درخت بزرگ شد اين نماء اين نماء بحث سر اينه که آيا نطفه ای که از فرض کنيم صلب نر وارد رحم انثی می شه اين هم نمائه يا نه اصلاً تبعيت شامل او می شه يا نمی شه، ان قلنا بتبعية النماء للحيوان پس مراد ايشان از نماء همان نطفه ای است که در رحم به اصطلاح انثی رشد می کنه کما هو الحق ايشان می گن حق همينه فبمجرد وقوع المنی فی الرحم يصر ملکا لمالک الحيوان بتبعية، خب اين دوتا مناقشه داره حالا عرض می کنم بعد چون بعد يک توضيحاتی خواهم داد کماکان قبل ذلک جزئاً من الفحل و ملکاً لمالکه بالتبع، تا وقتی در صلب نر بود ملک مالک  نر بود الآن هم ملک مالک انثی است و علی هذا لايجوز بيعه لا من صاحب الانثی چون تبع اونه، و لا من غيره، و ان قلنا بعدم الجزئية و التبعية بل بکونه بلی کالبذر المغروس فی ارض الغير که مثل بذری است که در زمين ديگری کاشته شده فالظاهر جواز بيعه مطلقاً بلی سواء من صاحب الانثی ظاهراً عبارته خوانديم فقط يک توضيح می خواهد، او من غيره حتی بناءً علی اعتبار المالية فی العوضين، در اين صورت اشکال نداره که مثل بذر مغروس اين را ما ديروز خواندم لکن چون يک توضيحی می خواهد بياد حالا اراده کردم آن توضيح را بعد عرض کنم فتجوز بلی المعاوضة عليه،  بعد هم اشکال مرحوم شيخ و اما المنع جواز بيعه حينئذ لنجاسته کما فی المتن، فمن(16/ 4) جايز کی فانها منفية قطعاً اذا خرج من الباطن الی الباطن عرض کردم اين قطعی نداره، بلی و اما الجهالة و عدم القدرة علی التسليم فلاتکونان مانعتين عن بيع الملاقيح، جهالت که مانع هست، اين که لانها لاتختلف قيمتها باختلاف الکم و الکيف و تسليم کل شئ بحسب حاله و هو فی المنی وقوعه فی الرحم، اين آنی که به اصطلاح هست که به اصطلاح جهالت را بر می داره به لحاظ خود منی نيست به لحاظ دفعاته اونه می تونيم حساب بکنيم خود منی که بلا اشکال جهالته، حالا اينه هم هيچ، ثم بعد ايشان دارن تا اينجا رسيديم آن مطلب چون می خواهم بعد يک توضيحی بدم اين حالا اجمالش باشه تا وارد اصل مطلب بشيم و لکن الذی يسهل الختم ان السيرة القطعية من العقلاء و المتشرعة قائمة علی تبعية النتاج للامهات فی الحيوان، در حيوان تابع  مادره و قد امضاها الشارع و اين چون به اصطلاح يک قاعده دارن حضرات که سير عقلائيه ای که در پيش عقلاء متعارف بوده و قطعاً شارع بر او اطلاع داشته و امر متعارفی بوده همين که ردع نيايد خودش امضائه، و اين يک امر متعارفی بوده شارع هم ردع نکرده خودش امضائه، حالا نکته اش همينه که عدم الردع يساوی الامضاء چون يک امر مشهوری بوده معروفی بوده يا نکته اش همانی است مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانی قدس الله نفسه کراراً می گه الشارع رئيس العقلاء پس اگر عقلاء يک حرفی داشتن شارع هم او را قبول داره اين مبنای ايشان روشن نيست انشاء الله در جای ديگه توضيحاتشه عرض می کنم کما ان الولد بالفراش فی الانسان بالنص و الاجماع القطعيين ظاهراً نمی دانم شايد نظر دارن به حديث معروف الولد للفراش و للعاهر حجر، و من هنا يعاملون مع نتاج الجيوانات معاملة الملک حتی مع العلم بان اللقاح حصل من فحل شخص آخر، راسته و الا فکان اللازم عليه اما رد النتاج الی صاحب الفحل يا بايد آن حيوانی که درست می شد برگردانه به آن که صاحب نر بوده ان کان معلوماً که قطعاً مثلاً بدانيد مثلاً فرض کنيم اين گوسفندنر با اين گوسفند ماده مثلاً فقط جمع شده با هيچ گوسفند نر ديگه ای جمع نشده و قطعاً می دانيم اين بچه حاصل اين تلقيحه، خب اين معامله(50/ 6) مجهول معلوم، و ان کان او المعاملة معهم معاملة مجهول المالک ان کان المالک مجهولاً و هذا شي‌ء لا يتفوه به ذو مسكة، و اما دعوى الإجماع التعبدي على البطلان يعنی اجماع هم قائل بر بطلان اين معامله بيع منی به آن حيوان فدعوى جزافية بعد العلم و لا أقل من الاحتمال بكونه مستندا الى الوجوه المذكورة لبطلان بيع الملاقيح، عرض کردم در بيع ملاقيح يک وجود ان نصه که حالا نصه قبول بکنيم يا نه، يکی هم مسأله جهالت و اينهاست و قياس ذلک در ما هم آمده به خاطر جهالت اين دعوای اجماع نداريم قياس ذلك بالبذر المغروس في أرض الغير ، آدم بذر را بگيره در زمين ديگری بکاره باطل بعد قيام الدليل على الفرق، اين يک مقدار راجع به اين مطلب من توضيحی عرض بکنم ظاهر عبارت ايشان اين است که تبعيت نتاج در انسان برای پدر يا برای مرد بخاطر همين الولد للفراشه، يک توضيحی من عرض بکنم چون اين روشن بشه ببنيد اين حديث مبارک از آن احاديث متفق عليه بين مسلمينه، و مراد از فراش سبب به اصطلاح حليت زن برای مرده مراد از فراش اينه و خصوص زوجيت نيست اصلاً مراد از فراش ملک يمين هم هست يعنی اگر کسی زنی کنيز شخصی بود بچه ای به دنيا آمد ملحق به مالکش می شه اصلاً ما کراراً عرض کرديم اين حديث مبارک که فوق العاده مشهوره آن حالا غير از متون مطلقش که پيغمبر الولد للفراش که پيش ما متون مطلقش آمده اونی که به عنوان شرح قضيه آمده در کنيزه اصولاً اصلاً اين کلام پيغمبر در يک بچه ای کنيز فرموده نه در زوجه و سالش هم سال هشتم هجريه، در سال که پيغمبر برای فتح مکه تشريف بردن جريانش هم اجمالاً اين طور بوده عرض کردم من اين سعد ابن ابی وقاص را که خب می شناسن ديگه پدر عمرو سعد معروف لا اقل پسر از پدره معروف تره سعد برادری داشت که اين قبل از فتح مکه مرد در مدينه حالا محل کلامه مسلمان شده يا نشده او به سعد گفته بوده که اگر رفتي در مکه را گرفتين زمعه زمعه پدر خانم خود رسول الله هم هست سوده بنت زمعه عرض کرديم(30/ 9) پيغمبر بعد از فوت حضرت خديجه در مکه ابتداءً اين خانم را گرفتن سوده بنت زمعه اين اولين ام المؤمنين بعد از خديجه است و در همان مکه بنابر معروف عقد بر عايشه بسته شد همين دوتا بقيه زنها همه در مدينه هستن به استثناء حالا يکشان خواهر زن عباس عموی پيغمبر خاله عبدالله توی راه به حساب توی يک منزلی توی راه عقدش بسته شد و الا بقيه توی مدينه هستن حالا باز اين قسمته نمی خواهم، اين برادر سعد بهش گفت که اگر رفتی يک پسری داره اين زمعه که اين پسره برادر خانم پيغمبر هم می شه لکن برادر خانم پيغمبر که از مادرش نبوده خود زمعه مادرش حره است خود سوده معذرت می خواهم اين برادر خانم، برادر ايشان مادرش کنيز بوده آن برادر سعد می گه که اگر بچه ای داره زمعه آن بچه ای منه در حقيقت چون کنيزها خوب وضع شان غير از زوجه بوده و تو مواظب باش اگر رفته مکه و مرد قبل از فتح مکه مرد اين برادره، سعد ابن ابی وقاص وقتی وارد فتح مکه وارد مکه می شه يک پسری می بينه شبيه برادرش داد می زنه که اين پسر برادرمه، حالا(46/10) که همين برادر زن پيغمبره پسر زمعه از همان کنيزکه، شکل ظاهرش به زمعه نمی خورد به برادر سعد می خورد حالا کنيز هم بچه ای کنيز بود خب برادر ديگری داشت آمد پيش پيغمبر و قطع قصه کردن پيغمبر فرمودن الولد للفراش اين قصه الولد للفراش شأن نزولش هم اين جاست، پيغمبر فرمون چون زمعه فراش داشته يعنی اين کنيزک ملک زمعه بوده ما اين بچه را به زمعه ملحق می کنيم نه به برادر سعد ابن ابی وقاص، البته سعد ابن مالکه اسمش ابی وقاص کنيه پدرش نه به برادر سعد ابن مالک، اين ملحق می شه به پدرش که زمعه باشه و در روايات ما هم داره روايات اهل سنت هم داره لکن خود پيغمبر که نگاه کردن اين خيلی شبيه برادر سعده به زمعه نمی خوره به آن يکی ديگه بيشتر می خوره به سوده همسر خودش را ام المؤمنين فرمودن از اين چادر بپوش يعنی بالاخره به خاطر اين که خيلی احتمال می ديم که برادرش نباشه احتج بم، در همين قصه و قال لسوده احتج بم، غرض هم اين که اين روايت مبارکه الولد للفراش و للعاهر حجر موردش اينه که اگر فرزندی مشکوک شد ملحق می شه به فراش فراش در شريعت مقدسه اسلام دوتاست يکی ملکيت يکی زوجيت خود اين حديث هم در ملک يمينه نه در زوجيت درست شد اين اصل مطلب حالا استفاده ای که از اين حديث شده در طول تاريخ ما مختلف فيه اولين معنای که عده ای از علمای اهل سنت در قرن اول و دوم فهميدن از اين يک حکم واقعی فهميدن يا شبيه حکم واقعی يعنی چه يعنی اگر خانمی زوجيت برای او حاصل بود فراش برای او حاصل بود هر بچه ی را که بياره ولو شواهد نشان بده که بچه ای اين شوهر نيست اين بايد ملحق به شوهر بشه اين فرعی است که ذکر کردن که اگر شخصی ازدواج کرد و زفاف نکرد قبل از دخول فرض کنيم رفت سفر هند به تعبير خودشان همان تعبير قديم ده سال طول کشيد در اين اثناء خانمه بچه آورد الولد للفراش حاکمه، حالا بگيم امکان خيلی بعيدی است البته از کلمات شان من ديگه وارد اين بحث نمی شم بعضياش هم چون مثال های که گفته شده يستقبح ذکره در اينجا همان کتاب های که نوشتن زير اين نوشتن يک احتمالاتی برای الحاق نوشتن احتمالاتی فرض کنيم يک ده ميلياردی مثلاً پس يک معنا ظاهر عبارت حضرت استاد اگر ناظر به اين معنا باشه ايشان هم ظاهراً از همين راه می خواهن بياين و لکن خيلی بعيده مراد ايشان باشه انشاء الله مراد ايشان نباشه مراد چيزی ديگری باشه پس اين يک برداشت که الولد للفراش يک حکم واقعی است خوب دقت بکنيد شنيدم الآن در اروپا در خيلی از قوانينش همين طوره الآن همينه يعنی اگر زنی ازدواج کرد ولو قطعاً با شوهرش آميزش نداشته چار سال پنج سال بچه هر جور بچه بود که قطعاً مثلاً الآن با مسائل ژنتيک و شکل و مکل و از اين حرفا تشخيص می تونن بدن مثل علم قيافه سابق نيست که مثلاً اين بچه بچه ای فلان شخصه قطعاً هم تشخيص بدن بچه شوهرش نيست و بچه ای شخص ديگری است مع ذلک از نظر شناسنامه ملحق به شوهر می کنن با قطع به اين که بچه ای او نيست مخصوصاً زنکه هم اعتراف بکنه لکن وقتی زوجيت پيدا شد آن بچه مال زوجه بچه تابع زوجيت نه تابع واقع تکوينی خودش خوب دقت بکنيد چرا چون فرزند حصيله ازدواجه نه حصيله تکوينی و الا حصيله تکوينی خب قبل از ازدواج هم وجود داره حالت زنا پس ازدواج آثاری داره يکی از آثار ازدواج آثار واقعی نه آثار ظاهر هر فرزندی که در طول ازدواج پيدا بشه اين ملحق به شوهره با قطع به اين که اين بچه ای شوهر نيست تکويناً اين يک برداشت که عرض کردم الآن هم در شنيدم در قوانين در غرب و غير غرب و نقل شده از عده ای از علمای قرن اول و دوم که اسمشه نمی برم.

برداشت دوم اينه که نه پس بنابراين الولد للفراش می شه حکم واقعی اولی ولو با قطع برداشت دوم اينه که نه اين يک قاعده ظاهريه است يعنی چه قاعده ظاهريه يعنی درآنجای که قطع به خلاف نداريم احتمال باشه در آنجا ملحق می کنيم اين همانی است که در روايات آمده اصولاً روايات اقل حمل و اکثر حمل را بيشتر در ذيل همين قصه  فراش آوردن که اگر بعد از ازدواج در کمتر از اقل الحمل مثلاً دو ماهه ازدواج کرده بچه آورده خب نمی شه ديگه دو ماهه که نمی شه بچه به دنيا بياد لذا قاعده الولد للفراش را آنجا جاری نمی دانن، يا چار سال بعد از ازدواج مثلاً چار سال بعد از غيبت شوهر رفته سفر چهار سال طول کشيده سه سال دو سال پيش ما دو سال هم همين طور در اهل سنت تا چهار سال و بعضی شان تا هفت سال هم دارن که ممکن است اکثر الحمل تا هفت سال هم باشه بحث مفصلی است غرض اين که اين برداشت باز با او فرق می کنه دقت کردين پس بنابراين طبق اين برداشت الولد للفراش ربطی به حکم واقعی نداره بلکه طبق اين برداشت ولد تابع واقع تکوينی است فقط اين قاعده ترخيصی است برای موارد شک خوب دقت فرموديد يعنی قطعاً احراز نشه اين بچه از زناست نستجر بالله در اينجا مثلاً در آن باب الاول هم همين طور مثلاً خانمی است که ازدواج نکرده بچه آورد ديگه چون شناسنامه نداره قطعاً زناست، نه طبق اين مطلب اگر هم ازدواج هم کرده باشه قطع داشته باشيم طبق شواهد قطعی مثلاً شوهرش نبوده و اين بچه از زناست اين را ملحق به فراش نمی کنيم، پس اصل قاعده ای است؟ اين اصل عملی است و لذا ما هم خيلی بعيد می دانم مرحوم استاد نظرش به اين معنا باشه ظاهر عبارت ايشان بالاجماع قطعی که الولد للفراش ظاهراً اين نبايد مرادش چون قاعده الولد للفراش قاعده واقعی نيست قاعده ظاهری است قاعده ظاهری  يعنی چه يعنی ولد تابع واقع تکوينی خودشه اگر در جای شک کرديم مادام لم يحصل العلم بالخلاف در آنجا ملحق به فراشش می کنيم بنده کراراً عرض کردم که کراراً و تکراراً تمام اصول ظاهریه چه اصول تنزيلی باشه چه اصول غير تنزيلی تمام اصول ظاهريه مغيا به علم به خلافه، هيچ اصلی ظاهری با علم به خلاف جاری نمی شه، استاد ادامه حديث که و علی العاهر؟ و للعاهر حجر می خوانم حالا اونم يک توضيحی عرض می کنم دقت  فرموديد قواعده ظاهريه چه تنزيلی باشه مثل يد مسلم سوق مسلم، چه اصول غير تنزيلی باشه مثلاً فرض کنيم اصالت عدم در موضوعات خارجيه تمام اين اصول ظاهريه تمام مقيداً به عدم علم به خلاف اين اصلاً يکی از قواعد کلی استنباطه و اين نکته منشأ شده که شما در مقام اثبات يعنی در مقام دلالت در مقامات کشف هرجا هر حکمی در ذيل خود دليل در لسان دليل مزين شد به علم به خلاف پس آن قاعده ظاهری است چون احکام واقعيه مقيد می شن به نسخ حکم ثابته تا نسخ بشه احکام ظاهريه مقيد می شن به علم خلاف اصلاً هيچ حکم ظاهری با علم به خلاف معقول نيست جعل بشه اصلاً احکام ظاهريه جعلش برای اين که علم به خلافه و لذا اگر گفت کل شئ حلال، نداريم حالا اگر گفت کل شئ حلال حتی تعرف انه ببنيد حتی تعرف مغيا کرد به معرفت پس اينجا اصالت الحل واقعی نيست اصالت الحل ظاهريه اين راه کلی يک قاعده کلی خدمت تان عرض بکنم مشکل اينه که در روايت الولد للفراش علم نيامده پس در آن رواياتی که علم بياد يعنی هر قاعده ای که هر روايتی مثلاً کل شئ لک نظيف حتی تعلم انه قذير فاذا علمت انه قذراً فقد قذر فاذا علمت انه قذير فقد قذر، مقيد شده به علم به خلاف پس اين می شه اصالت الطهارة ظاهري، کل شئ لک حلال حتی تعرف انه حرام بعينه فتذره من قبل نفسک در روايت مسعده ابن صدقه اگر اين طور باشه اين طور نيست متن روايت اگر اين طور باشه که آغايون فهميدن مفاد اين حديث اصالت الحل ظاهری است نه اصالت الحل واقعی اصالت الحل واقعی معناش اينه که هر چيزی در وجود هست چه در کرة زمين چه در کرات ديگه هرچه که بشر دسترسی داشته باشه حلاله حلال است واقعاً، نه ظاهراً واقعاً خدا حلالش کرده به قول مرحوم نائينی که اصالت الحل به اين معنا را قبول داره احل لکم ما فی الارض جميعآً، همچو آيه ای هم ما نداريم در کلمات ايشان آمده احل لکم ما فی الارض جميعاً هم ما نداريم در قرآن مثل حرم عليکم الخبائث اونم ما در قرآن نداريم علی ای کيف ماکان احل لکم ما فی الارض جميعاً اگر داشتيم خب حليت واقعی است اما کل شئ لک حلال حتی تعرف تا آمد تقييد به معرفت تقييد به معرفت يعنی حکم ظاهری مشکل اينه که قاعده الولد للفراش تقييد توش نداره و لذا اين منشأ شده که آن آغايونی که اسم بردم اسم نبردم عرض کردم اونا ازش قاعده واقعی بفهمن، نکته را دقت کرديد نکته اثباتش چيه چون دقت بفرماييد ما در فقه و در اصول هميشه با اين درد مبتلی هستيم يک نکته ای ثبوتی را بايد روشن کرد يکی هم نکته های اثباتی، مثلاً نکته ای ثبوتی احکام واقعیه مقيد هستن به نسخ تا نسخ نشن باقين، احکام ظاهريه مقيد هستن به علم به خلاف اين نکته ای ثبوتيه، مراد ما از ثبوت نه امکان وقوعی که در فلسفه داريم ثبوت ثبوت قانونی مراده اعتباری، آن وقت می مانيم در مقام اثبات هميشه بايد اثبات بکنه فقيه که مقام اثبات و دلالت مراد از مقام اثبات هم در اينجا مقام دلالت لفظی است اين تا چه مقدار با مقام ثبوت تطابق داره، اگر توش می گفت که الولد للفراش حتی تعم انه ولد الزنا مثلاً نستجر بالله اين می شد قاعده ظاهری مشکل اين روايت توش تقييد نيامده روشن شد نکته(55/ 21) خب اينجا حاکم می شه ديگه اگه تمام بشه به عنوان جعل واقعی حاکم می شه البته من مرحوم استاد در اينجا نفرمودن که ظاهر عبارتشان حکم واقعی فهميده لکن شأن ايشان اجله فتاوای ايشان خب در باب چيز هست ديگه اقل حمل و اکثر حمل و الحاق در باب نکاح هست واضحه لکن می خواهم شبهه آن آغايون ديگه ايشان شأنش اجله از اينه که تفوه به اين مطلب بکنن، بعضی از آغايون می گن به  ايشان اشکال کردن اصل اشکال اين است که من عرض کردم جوری ديگه گفته شده آن خيلی واضح نيست خيلی اسم ديگه نبرم به هر حال کيف ماکان خوب دقت  بفرماييد پس آنی که بحث جانداره اينه که الولد للفراش قاعده واقعی است يا قاعده ظاهری، مستفاد از روايات اصحاب و فتاوای اصحاب قاعده ظاهری است ولو توش علم نيامده لکن در اهل سنت داريم که قاعده واقعی گرفتن دقت فرموديد بلی يک ذيلی هم داره و للعاهر حجر از اين ذيل هم عده ای از علمای ما فهميدن که اصلاً اين ولد در مقابل الولد للفراش در مقابل اين که برای عاهر حجره يعنی سنگ سار می شه مراد از حجر رجمه، يعنی سنگ سار می شه اين مراد را اين گرفتن خوب دقت بفرماييد مراد را اين گرفتن که اين اثبات ولديت برای فراش و نفی ولديت از عاهره، عاهر يعنی چه؟ زناکار عهر يعنی زنا، به قول حالا تعبير فارسی ترش تردامن به حساب اين برای تردامن سنگساری است يعنی کنايه از اين است که اين طوري گرفتن که ولد ملحق به فراش می شه در مقابل پس مال اين زانی و تردامن نيست و نتيجه اش اين بود که بعضی از آغايون فتوا هم دادند(40/ 23) و بعد برگشتند و اسم ديگه نمی برم که اگر خدای نکرده کسی با زنی زنا کرد فرض کنيم شوهر نداشته باشه دقت می فرماييد دختری از او به دنيا آمد اين پدره می تونه دخترشه بگيره نتيجه آن فتوا اينه ديگه، تأمل فرموديد چون الولد للفراش و للعاهر عجر، عاهر در مقابل فراش ذکر شده پس پيغمبر اکرم نفی ولديت از عاهر يا زناکار کرده فرض روشن شد دختری مسلم از زنا متولد شده يا حالا شوهر نداشته آن خانم مادره يا اگر هم شوهر داشته فرض کنيم اقصی الحمل اقل الحمل و امکان و اين حرفا مثلاً شوهره ده ساله سفر رفته در اثناء دختری به دنيا آورد و مشخص هم شد اعتراف هم شد که اين مال يک فرض کنيم شخصی به ايشان نستجر بالله تجاوزی کرده نستجر بالله اين آغا فتواش اين بود که طبق اين فتوا اشکال نداره می تونه دختر خودشه بگيره چون ولو اين دختر اوست تکويناً لکن نفی دختريت شده تشريعاً ما در بحث خودش در نکاح هم عرض کرديم انصافاً حالا غير از اين که مستقبح بالوجدان غير از اين که اين چنين مطبی بالوجدان که انسان دختر خودش را بگيره بالوجدان مستقبحه اصلاً بحث آن نيست استقباح اصلاً در مقام اثبات چنين معنای در نمياد از روايت اين روايت ناظر به نفی ولديت از عاهر نيست اشتباه نشه اين روايت در مقام دوتا اثباته نفی اصلاً توش نداره يکی اثبات برای اين که اين بچه تابع فراشه يکی اين که به اصطلاح عاهر و زناکار اين سنگسار می شه و تصادفاً اين موردی سنگساری که در اينجا آمده در جای است محصن باشه هر زنی عاهری هم که به اصطلاح سنگسار نمی شه بايد آن عاهری باشه که خودش محصن باشه محصن نباشه که سنگسار هم نداره آن عاهر پس مراد اين روايت مبارک دوتا اثباته نه دوتا اثبات و يک نفی اينا به قرينه اين که گفته ولد للفراش و برای عاهر هم حجره، يعنی للعاهر ليس الولد للعاهر اينه هم از توش در آوردن، حاجی آغا نقدی هم باشه طبق اين که واقعی نيست که مشکلی ايجاد نمی کنه يعنی در مورد مشکوک؟ اضف الی ذلک علی تقدير اين که مراد نفی باشه چون اصل مطلب قاعده ظاهری است مراد بحسب ظاهره بلی اگر واقعاً شوهر می داند، يعنی خود نستجر بالله زناکار می دانه که اين بچه واقعاً بچه اوست آن هم نمی تونه بگيره قاعده ظاهرش هم مشکله علی ای کيف ماکان به نظر ما اين روايت مبارکه موردش فقط مورد قاعده ظاهری است و موردش فقط اثباته و متعرض نفی نمی شه و قاعده واقعی هم نيست و قاعده ظاهری تدور مدار علم پس مفاد حديث مبارک اين می شه که نسبت به زناکار حکم خودشه داره محصن باشه سنگسار می شه محصن نباشد جلد می شه نسبت به آن بچه هم تابع به پدر يا به مالک می شه نه اين که مفادش اين باشه آن بچه از زناکار نفی بشه شرعاً بعد از اين که علم پيدا کرديم در صورت علم که او بچه او هست تکويناً اين روايت ناظر به  نفی نيست اصلاً مفاد روايت نفی نيست حالا غير از استقباحی که(10/ 27) خوب استقباح جای خودش غير از آن استقباح که داره اصلاً مفاد روايت اين نيست روشن شد پس اگر مراد استاد رحمه الله اين معنا باشه، زياد ابن علی است که ملحق کرد به ابوسفيان زياد را بعد بينه هم آورد که مثلاً اين پسر ابوسفيانه منتهی ايراد بهش گرفتن با همين حديث که گفتن الولد للفراش و للعاهر حجر، يعنی با اين که آن اثبات کرده بود بينه آورده بود، حالا بينه پيش آنها(36/27)؟ آخر شانسی که نصف آن قصيه ابوسفيان تو ذهن تان نيست آخر آن به اصطلاح سميه که مادر آن بود خودش اول کنيز چيز بود حارث ابن کلده بوده اين سميه خودش کنيز حارث، حارث بعد او را ولش کرد داد به عبيد عبيد نامی شوهر داشت آن کنيز از کنيزی خارج شده بود شوهر داشت چون سابقاً کنيز بود مع ذلک حالت در طائف، من توضيحات تاريخی اش عرض کنم طائف چون انگور زيادی داشت نستجر بالله يکی شراب خيلی در آنجا متعارف بود حتی از مکه چون هفتاد کيلومتر با مکه است ديگه، اهل مکه بزرگان مکه يکی شراب يکی هم آن دومش تردامن در طائف زياد بود اصلاً آمادگی اين کار را داشت و لذا اهل طائف وقتی آمدن مسلمان بشه از پيغمبر خواستن اين دوتا را استثناء بکنه، گفت شراب را از ما حرام نکن يکی هم زنا گفت نمی شه تجارت ما به اين دوتا است يکی هم صلات گفتن به ما سنگينه اين سه تا را بايد از ما بردارين، يکی نماز نخوانيم يکی هم مسأله شراب يکی هم مسأله زنا چون وجود زنهای تردامن در طائف امر متعارفی بود يکش هم همين سميه بود، دقت بفرماييد شوهر داشت او عبيد و لذا ملحق به او کردن آن وقت در عرب در آن وقت متعارف بود چطور الآن ما علم ژنتيکی داريم به اصطلاح در آن وقت يک کسانی بودن که واقعاً بعضی شان خيلی فوق العاده بودن علم قيافه بهش می گفتن انشاء الله ما تو بحث همين مکاسب محرمه در حرف قاف آنجا شرح تاريخی قيافه را هم عرض خواهيم کرد يعنی واقعاً اينها يک تخصص های داشتن که شبيه همين ژنتيک امروز ما خيلی دقيق می تونستن مطالب را کشف بکنن و يکی از امور متعارف عرب قيافه بود از قيافه می آمدن ملحق می کردن، عرض کردم همين جا هم خوب همين طور پيغمبر نگاه کردن ديدن پسر زمعه خيلی شبيه برادر سعده به پدرش نمی خوره برادر سعد هم وصيت کرد اگر رفتی آن پسر منه آن پسر زمعه نيست دقت می فرماييد مع ذلک هم پيغمبر احتياط کردن به همسرشان گفتن احتجب اين خيلی وضعش مشتبه لکن مع ذلک فرمودن الولد للفراش حکم به فراش کردن قصه ابوسفيان با وجود فراش حکم کردن خب اعمال زياد هم شبيه اعمال معاويه بود ديگه مثل همديگه انصافاً هم در اين جهت که می خورده که هردو پسر ابوسفيان باشه علی ای کيف ماکان يک مطلب راجع به اين مطلب بود که انشاء الله روشن شد انشاء الله تعالی انشاء الله تعالی مراد استاد قدس الله نفسه اين معنا نباشه و الا ظاهر عبارت ايشان ايشان می گه شارع گفته الولد للفراش اين نيست نه الولد للفراش حکم ظاهری است حکم واقعی نيست ممکن است نظر استاد رحمه الله چيزی ديگری باشه و آن درسته، ببنيد ما در باب به اصطلاح امور تکوينی اصل اولی همان واقع تکوينی هستيم مگر در جايي اعتبار بياد خب من عرض کردم کراراً مراراً بحث امور اعتباری ما مفصل عرض کرديم عرض کرديم مرحوم علامه طباطبايي قدس الله نفسه در همين اصول فلسفه يک بحثی به نام ادراکات اعتباری دارن بحثی خوبيه بحث ايشان نقايصی داره که بايد در بحث های اصولی تکميل بشه و ما تو اصول يکی در اصول ما خوب بحث های اعتباراته داريم، به لحاظ تعبيری هم در علم بيان نه بلاغت بحث های خوبی راجع به اعتبارات هست روی اين مسأله مجاز و مجاز مرسل و تشبيه و استعاره و کنايه و از اين حرفای که آنجا گفته شد علی ای بحث های اعتباری در اصول بهتر ما تنقيحش کرديم يکی از نکات اعتباری اين است که اعتبار بايد يک مصحح داشته باشه اگر(21/31) نباشه اعتبار لغوه چون اعبتار يک نوع تصرف در واقعه تصرف در واقع يا حالا اسمشه به بعضی از تعابير اينه که انتزاع لباس واقعی خودش و الباس يک لباس جديده وقتی شما جائنی اسد يعنی زيد کانما شما زيد را از لباس انسانيت خارج کرديد لباس اسديت به او پوشانديد او را اسد می بينيد شبيه همان به اصطلاح مجاز عقلی که سکاکی قائله شبيه اونه يک فرق های با او داره که انشاء الله عرض می کنيم پس ما در امور اعتباری هر جا که اعتبار آمده اين اعتبار بايد لحاظ داشته باشه و الا غلطه لغوه، اما اعتبار گاه گاهی اما اين معناش اين نيست که امر تکوينی لغو بشه نه امر تکوينی به حال خودش محفوظه، مگر در جای که اعتباره، ببنيد شما در باب اشياء اين مسأله که مثلاً چيزی که تابع يک شئ باشه مثل ميوه درخت که تابع درخته ما آن تبعيت را حکم می کنيم در ملک که به معنای سيطره و سلطه باشه متعارف اين است که اشيائی که ضمن او هستن تابع اند فرض کنيد اگر کسی يک حيوانی را خريد فرض کن حيوان شاخ هم داره شاخ هم ملک او می شه ديگه نمی گيم شاخ ملک کسی ديگريه چشم هم داره شاخ هم داره فرض کنيم روده هم داره مقتضای قاعده حالا اين تبعيت به آن معنا هم نيست اجزاء وجودشه، خب در اجزاء وجودش فرض کنيم در صلبش فرض کنيم منی هم داره تبعاً جزء ملکه ديگه همه تابع ملک می شه فرق نمی کنه در اين جهت در مسأله انتقال اين نطفه به انثی خوب دقت بکنيد در مرحله انتقال درسته خود آن به اصطلاح نطفه و منی نرينه داخل می شه در رحم لکن در عين حال بايد يک مقداری هم ضميمه بشه آن نطفه ای که از طرف خود آن ماده هست آن هم بايد ضميمه بشه آن يکی ملکی تابع آن مادره بعد از اين مرحله اين دوتا که با همديگه تلقيح شدن اين در رحم انثی جا می گيره و موی رگهاش مثل انسان فرق نمی کنه به جداره رحم متصل می شه و اين از خون مادر تغذيه می کنه و لذا متعارف هم اين است که بعد از انعقاد نطفه ديگه غالباً خانم ها حيض نمی بينن چون آن خونی که چون حيض عبارت از خون طبيعی است که خانم ها در جداره داخلی رحم نه در قسمت ديگر بدن من سابقاً عرض کردم هر خونی که زن در کل بدنش می بينه با مرد يکيه هيچ فرق نمی کنه احکام خون زن و مرد يکيه الا خصوص خونی که زن در ديواره داخلی رحم نه ديواره خارجی در ديواره داخلی رحم غددی داره از اين غدد افرازات به قول معروف ترشحاتی داره ترشحات اين غدد را هم خداوند جوری خلق کرده می گن اين با حرکت ماه هماهنگه نه با خورشيد نه چهار فصل الآن چار فصل ما با خورشيد هماهنگه مثل فرض کنيم جزر و مد دريا اين افراز و ترشح خون از غدد ديواره داخلی رحم انثی اين تابع حرمت ماهه، درست شد و لذا هم عرب ها الآن بهش دورة القمريه می گن يا ما به فارسی می گيم عادت ماهيانه، نمی گيم ساليانه ربطی به حرمت خورشيدنی نداره و طبعاً می دانيد سال خورشيدی با سال ماهی هم قمری هم يازده روز و خرده ای فرق داره و کيف ماکان من خيلی حالا وارد آن تحقيقاتش نشم آن جهاتش نشم، اين ترشح وقتی که نطفه بسته می شه در رحم در اثر ارتباطاتی که اين نطفه تدريجاً با ديواره داخلی رحم پيدا می کنه آن خونی که بنا بود ماهانه ترشح بشه داخل همين جنين می شه شکل می گيره رشد می کنه دقت کردين و لذا من يک روز ديگه هم عرض کردم چون اين مبحث مؤثره عنوان ابوت که انتزاع می شه فقط به خاطر وجود نطفه است و منيه، يعنی در نطفه مثلاً نرينه ماده ای وجود داره حالا اسپرم بهش می گنه هرچه می خواهن بگن اين وجود منشأ ابوته يعنی وقتی يک کسی را می گيم اب يعنی چه يعنی اين کسی است که مثلاً نطفه ای او منتقل به خانمی شده همين انتقال کافيه ديگه چيز ديگه مرحله ای نداره ابوت و لذا هيچ وقت ابوت قابل اشتباه نيست اين نطفه از هر کسی که هست همان پدره، روشن شد اما امومت اين طور نيست مشکل امومت اين طور نيست چرا چون در امومت اولاً آن نطفه مرد مکمل می خواهد بايد با آن نطفه زن هم تلقيح بشه اين يک، دو بعد از تلقيح اين نطفه در داخل رحم رشد بکنه پس منشأ ابوت منشأ يعنی انتزاع ابوت از منشأيت مرده اما در زن دوتا نکته است يکی منشأيت يکی هم محليت، زن هم نطفه اش  تأثير داره در انعقاد نطفه و هم رحم او محل رشد اين جنينه نوه ما مثلاً، يا در گوسفند پنج ماه و در بعضی حيوانات يک سال خوب دقت کرديد و لذا الآن يک مسأله ای است که بايد انشاء الله بعد در انتقال جنين می خواهيم تو اين مسأله بگيم انشاء الله همين جا(44/ 36) گاهی می شه که مثلاً نطفه ای را مثلاً يک خانمی در يک ماهه که نطفه در رحم او منعقد شد گاهی بعضی رحم ها ديگه قابل مثلاً رشد جنين را ندارن يکماه شش ماهه دو ماهه سه ماهه ميندازن، می گيرن اين نطفه ای که الآن به صورت يکماهه آماده شد در يک رحم زن ديگری منتقل می کنن، خب نسبت به مرد هيچ وقت ترديد پيدا نمی شه خب منشأيت از يک مرده اين مشخصه اما نسبت به زن اين نطفه ای که الآن در جنين اين زن نوه ماه می خواهد يا هشت ماه می خواهد رشد بکنه منشأيتش در اضافه مال آن خانم اوليه، محليتش يک خرده مال آن خانم دوميه، محل رشد رحم دومه، اما منشأيت آن زن اوله، خوب نکته را دقت فرموديد لذا اين الآن جزو مسائلی است که الآن مطرح شده نطفه ای از مردی در رحم زنی منتقل شده يعنی انتقال پيدا کرده جنين يک ماهه شده خوب دقت فرموديد اين جنين يک ماهه را به رحم يک خانمی ديگری که به اصطلاح می گن رحم اجاره ای يکی از اقسام رحم اجاره، به رحم يک خانمی ديگری منتقل کردن اين هشت ماه را از جداره داخلی رحم اين خانم تغذيه کرده شما امومت را از چه انتزاع می کنيد اگر از منشأيت انتزاع بکنی اولی مادرشه اگر محليت انتزاع بکنيم دومی مادرشه اگر هردو باشه هردو مادرشه هر هيچ کدام چارتا احتمال پيش مياد روشن شد سر احتمالات اربع البته در فقه معاصر ما اين چهار احتمال اساسی است اما در مقام فتوا ممکن است بگن الاقوی که منشأيت، اقوی محليت مثلاً اقوی هردو باز ممکن است بگن نه اقوی منشأيته محليت احوط وجوباً احوط استحباب، اينا را هم که اضافه بيشتر می شه مثلاً احوط وجوبا هردو مادر اند، يا احوط استحباباً هردو مادر اند، يا اقوی هردو مادر نيستن اما اونی که محليت داره مادره چون قطعاً مادر يک حالات نسبت به طفل داره اين حالت براساس منشأيته يا بر اساس محليته، دقت فرموديد نکته را ظرافت، پس بنابراين عامل امومت و مادر بودن و تبعيت دوتا است يکی منشأيت و يکی محليت اما ابوت يکی است و آن منشأيت ديگه در پدر محليت مطرح نداره فردا بقيه کلام و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال