فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385 (16)

دروس خارج فقه سال 86-1385 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1385- 16

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث درباره بيع دم تقريباً تمام شد، بحث به اينجا رسيد که ما با مجموعه شواهد می تونيم همين رأی مشهور يا اجماعي قدما را اثبات بکنيم گاهی اوقات در بعضی از کلمات منهم منهم آغای استاد قدس الله نفسه، البته ايشان به عنوان شاهد نه به عنوان دليل چون ايشان مسلک شان روی دليله ديگه مثل ما جمع شواهد نيست می شه يکی از شواهد را ادله حرمت تعاون بر اثم قرار داد، در اين مصباح الفقاهه ايشان فرمودن: هو ما يتوهم ان بيع الدم لما کان اعانة علی الاثم فيکون محرماً لذالک و فيه مضافاً الی ماسيأتی من عدم الدليل علی حرمتها ان النسبة بينها و بين بيع الدم هو العموم من وجه فانه يشتريه الانسان لغير الاکل کالصبغ(و رنگ کردن)(15/1) کود به اصطلاح، و نحوهما فلايلزم منه، يعنی گاهی انسان خون را در راه محللی مصرف می کنه، فلايلزم منه اعانة علی الاثم بوجه و علی تقدير کونه اعانة علی الاثم فنهی انما تعلق بعنوان خارج عن البيع چون عنوان اعانه غير از بيع نهی بايد به خود بيع بخوره تا موجب حرمت بشه، خب اين تعبير ايشان به عنوان يک دليل آمده لکن به تعبير ما جزو يکی از شواهد، می شه اين را يکی از شواهد بر حرمت خريد و فروش خون قرار داده اعانه بر اثم انشاء الله خواهد آمد چون مرحوم شيخ دارن اين بحث را ما هم همانجا تفصيلا الآن ديگه مساعد نيست، مسأله ای اعانه بر اثم از عناوينی بوده که ابتداءً در کتب اهل سنت خيلی وارد شده، ببنيد خيلی از اين قواعد فقهيه ای که ما الآن داريم يا اصلش يا(15/ 2) در مصادر اهل سنت آمده اهل سنت چون کمتر روايات داشتن در اين مسائل بيشتر سعی می کردن از عمومات کتابی استفاده کنن، يا يک قواعدی را تأسيس کنن، فرض کنيم مثلاً عمده ای ابواب شفعه و خيار را با روايت لاضرر درست می کردن حالا شما در باب شفعه و لاضرر و خيار در کتب اهل سنت حتی کتب شيعه ای قديم فرض کنيد مثل خلاف شيخ طوسی يا مبسوط شيخ، بيشترين بخشی چون اينها روايت کم بود با لاضرر(45/2)، خب اين وضع ادامه داره بين اهل سنت الی يومنا هذا ادامه داره خود بحث لاضرر را به عنوان مستقل هم غالباً تو اشباه و نظاير و اين جور مباحث متعرض شدن، اصحاب ما هم در ابتدا از آنها متابعت کردن بعدها که اصحاب افتادن روی تنقيح و مناقشه و اينها خب ابواب جديدی را باز کردن مثلاً شايد انسان در کلمات اهل سنت در لاضرر اختلافی در اين جهت نبينه که لاضرر به معنای نفیه، اين يک و با لاضرر اثبات شفعه می کنن اثبات حق می کنن اثبات خيار می کنن بما للحق من آثار، اين دو اما اخيراً مثلاً علمای شيعه ما عده ای شان رفتن که اين نهیه، نفی نيست، خب اين از خصايص ما هست عده ای شان مثل مرحوم شيخ می گن لاضرر نفی می کنه در لسان تشريع نيست مثبت نيست اين اصطلاح که الآن در عبارات فقهای معاصر ما بين ما و مرحوم شيخ رايج شده که لاضرر مشرع نيست لاضرر فقط می گه لزوم نداره معاملات، اما اثبات حق يا اثبات شفعه به معنای يک حق نمی گه، اين هست يک مطلبی است که خب خوبه عده ای از اين قواعد يکی از اين قواعد اعانه علی الاثم، خب اهل سنت از آيه مبارکه و لاتعاونوا علی الاثم و العدوان تعاونوا علی البر و التقوی حرمت اعانت بر اثم در آوردن و اين توی ابواب فقه شان جاری است و عده ای از مسائل را از همين راه حرام کردن مثل خريد و فروش مثلاً خرما به عنوان که شراب بشه يا انگور به عنوان شربی هرچه که اعانه بر اثم باشه بناشان بر اين شد که حرام است يک بيعش هم باطله اين دومش که به مکاسب می خوره بيعش هم باطله،  خب علمای ما اين مطلب در قدمای اصحاب ما بود عرض کردم تا يک مرحله ای که اينها يعنی به عبارت امروزی ما جوی علمی بود يعنی اين که مثلاً بگن اعانه بر اثم حرامه مثل فرض کنيم مثلاً استفاده از اينترنت يا کامپيوتر زمان ما حالا کسی جايز نيست چيزی جديديه، آن جوی علمی بود اصلاً جو علمی فقهائی اين بود که اعانه بر اثم حرامه، فقهای متأخر تر ما مثل صاحب جواهر و بعد مخصوصاً حضرت که ايشان در اينجا اشاره فرمودن، اينا عقيده شان اينه که نه اعانه بر اثم حرام نيست آنی که حرامه تعاون علی الاثم تعاون فرقش با اعانه اين است که تعاون اجتماع افراد در يک زمان واحد و يک گناه واحده انجام بدن اصلاً پنج شش نفر يک مالی را بدوزدن ببرن بيرون اين تعاونه، اما اعانه به نحوی طوليته من يک مقدمه را ايجاد بکنم، آن يک مقدمه را ايجاد بکنه آن يک مقدمه را ايجاد بکنه، تا برسه به آن آثم آخر آن گناهکار که آن خود گناه را ايجاد کنه، من پول می دم چاقو می خرم چاقو را به آن آغا می دم آن آغا چاقو را می ده به آن آغا، می ده به آن آغا تا می رسه به آن کسی که قاتله، می بينيد اين سلسله طولی اعانه بر اثمه، اينا به اين ذهنيت افتادن که ما اعانه بر اثم حرام نيست آنی که حرامه تعاون علی الاثم يعنی چند نفر باهم با کمک هم يک محرمی را انجام بدن اين حرامه، اما اعانه بر اثم حرام نيست بلی يک مورد را استثناء کردن اعانه ای بر ظلم ظالم معونة الظالم گفتن اين چون روايات داره آن مورد استثناء، اما بقيه‌اش ديگه دليلی برش نداره انشاء الله اين بحث را من در محل خودش انشاء الله و ضوابطش را عرض می کنم، فقط الآن غرضم شرحی کاری بود که علمای ما الآن، يعنی وقتی مرحوم آغای می فرماين مناقشه هست، ثابت نيست حرمت اعانه بر اثم مراد ايشان توضيح داده بشه، اين يک مطلب.

پس يک اشکال که اصلاً حرمت اعانه بر اثم ثابت نيست، علی تقدير ثبوت سريانش به بيع محل اشکاله چون عموم و خصوص من وجهن، چون ممکن است بيع دم باشه اما اعانه بر اثم نباشه، علی تقديرش هم اين به عنوان بيع نخورده پس اين موجب فساد نمی شه خب اين سه تا اشکال ايشانه، البته الآن اگر بخواهم بگم طول می کشه انشاء الله همه اين اشکالات در محل خودش متعرض می شيم چون در اينجا ايشان فرمودن به احترام ايشان اين مطلب را عرض کردم آيا می توان به اصطلاح ما اين را يک شاهد قرار داد، مشکله انصافش مشکله يعنی اصلاً آدم وقتی مراجعه ای به شواهد تاريخی می کنه، خود استعمال خون خيلی واضح نيست من در بحث سابق هم عرض کردم فرض کنيم ميته يا خوک يا دم خون خوک که الآن ماشاء الله غربی ها همه می خورن ديگه(30/ 7)، ميته هم اگر به اين معنای باشه که ماها می گيم که رو به قبله نباشه الی ماشاء الله خود سنی هم می خورن چه برسد به مسيحی ها، خود سنی ها هم چون بسم الله که نمی گن، بسم الله را شرط نمی دانن خيلی هاشان مثل شافعی اينها بسم الله را شرط نمی دانن، غرض اين که اينها که اصلاً نه بسم الله نمی دانم نه آلتاً من حديد، نه استقبال نه اسلام الذابح، خيلی اين شرايطی را که ما داريم اينا اصلاً قائل نيستن اگه ميته به اين معنا باشه اگر ميته به انواع کشتن های غير شرعی باشه بدون ذبح هم باشه خب اين زياد غير از مسلمانها می خورن اما خون اين جور نيست طبيعت اين خون فرق می کنه يعنی اين، حتی خمر مثلاً که درآيات مبارکه آمده خون به اين صورت نيست که يک چيزی باشه که می خورن لذا، من در بلی آغا، الآن مثلاً در دنيا کلاً زياد نمی خورن ما کاری به مسلمان ها نداريم خارج مثلاً خيلی نمی خورن و در کتاب مرحوم طبرسی مجمع البيان آمده که کانوا يجعلونه فی المباعير مبعر خب محل پشکله گوسفند و گاو اينها است، نمی فهمم مرادشان از مباعير چيه حالا اينجا، می گه در مباعير خون را در جاهليت در مبعر حيوان قرار می دادن محل پشکلش و می پختن و می خوردن حالا نمی فهمم اين عبارت ايشان ما هنوز سر در نياورديم(55/ 8) چون امروز نگاه کردم بر نگشتم به کتب تاريخی نفهميدم ايشان يعنی چه، مرادش خيلی چيزی عجيبيه، چه خصوصيت مبعر داره بقيه گوشت حيوان، بلی آغا مبعر که خب چيزه ديگه، اين که معلومه مسلمه که عبارت از محل بعر، بعر هم يعنی پشکل اين اسافيل اعضا را می گن مبعر خيلی واضحه يعنی اين ابهام نداره حالا من چون در کتاب مرحوم طبرسی ديدم مجمع البيان، بايد بيشتر نگاه بکنم که ايشان از کجا نقل کرده و اين چه خصوصيتی داره، مبعر مثلاً با خصوص مبعر اينه می خوردن نفهميدم حالا ما که نفهمديم، بلی آغا، مثلاً به قول شما مثل سوسيس بشه، نمی دانم چه بوده حالا سوسيس بوده چه بوده نمی فهمم، غرض اين علی ای حال اين مطلب وجدانی ماست الآن هم درغير جامعه ما خون زياد خورده نمی شه انصافش يعنی اگر بگيرن الآن توی کشتارگاه ها برای همين مکمل غذايي مرغ و اينها قرار می دهن، جوجه قرار می دهن، اما مستقلاً توی غرب هم حالا خوک می خورن ميته می خورن نمی دانم، شراب زياد می خورن خون مثل آنا نيست شايد سر اين که رواياتش هم کمتره همينه خيلی متعارف کثرت مصرف نداره در بول هم همين بحثه عرض کرديم که شايد روايات بول هم کمتره چون کمتر مصرف می شه نه به جهت فسقه دنيای اسلامی حتی به جهت غير دنیای اسلام متعارف خارجی نداره، به هر حال انصافش اينه که اعانه بر اثم بودن هم خيلی روشن نيست و چون انصافاً اين که اگر بخواهد موجب فساد معامله بشه يک ضوابط ديگری داره که انشاء الله بعد عرض می کنم، مرحوم شيخ انصاری در خلاف بعد از بحث خون عرض کردم چون شيخ بحثش در نجاساته، بعد از هر مسأله ای به عنوان تتمه يا تنبيه آن غير نجسه اش هم متعرض می شه مثلاً وقتی بحث بول را داره بول غير نجس را هم متعرض شده، چون بحثش نجاساته، يک فرعی دارن و اما الدم الطاهر البته ما روی بعضی جهات گفتيم عبارت شيخه هم می خوانيم ديگه حالا احترام، اذا فرض له منفعة محلله کالصبغ، که حالا رنگ کردن يا غير رنگ، و قلنا بجوازه، که اين منفعت محلله جايزه، و انصافاً هم بايد يعنی يعنی انصافاً حق اين است که متعارف هم بايد، اگه منفعت محلله داشته باشه طاهر هم باشه نکته ای برای حرمتش نيست يعنی حرمت صبغ بگيم چون خونه بالاخره رنگ کردن با خون حرامه اين اثباتش مشکله، ففي جواز بيعه وجهان، اقویهما الجواز و انها عين طاهره، ينفع يا ينتفع بها منفعة محلله، بعد از اين مطلب که ايشان متعرض شدن که خب واضح هم هست، بعد فرمودن و اما مرفوعة الواسطی همان روايت ابويحيي واسطی که تا حالا ما چند روز روش معطل شديم خوانديم، می فرماين و اما مرفوعة الواسطی المتضمنه لمرور اميرالمؤمني عليه السلام بالقصابين و نهيهم عن بيع سبعة بيع دم و الغداد و الاذان الفؤاد، گوش قلب آن قلب دوتا گوش داره آن هم خورده نمی شه، و الطحال الی آخرها، ايشان در اينجا متعرض روايت ابويحيي واسطی شدن بعد جواب دادن فالظاهر اراده حرمة البيع للاکل، يعنی برای خوردن ولو به اصطلاح طاهر هم هست و يجوز بيعه لکن به عنوان خوردن و لا شک فی تحريمه، تحريم خوردن لما سيجئ من ان قصد المنفعة يعنی تحريم بيع قصد المنفعة المحرمة فی البيع موجب لحرمة بيع بل بطلانه خواهد آمد توی بحث خودش اين عبارت مرحوم شيخ حالا ايشان بعد از اين چار سطر که در اين چاپ چار سطر شده، بعد فرمودن و صرح فی التذکره بعدم جواز بيع اين بر می گرده به همان سابق که گفته نمی شه الطاهر بعدم جواز بيع الدم الطاهر(10/ 13) و لعله لعدم منفعة الظاهرة فيه غير الاکل المحرم اينم چيزی عجيبيه حالا غير از اکل منفعت نداره، اصلاً اکل يک منفعت متعارفی نيست برای خون خيلی خوب آنچه که در اينجا هست که با تمام احترامی که برای شيخ قائليم واقعاً شيخ هم بسيار مرد بزرگواری است دو سه تا اشکال به شيخ وارده نه يکی، اولاً  ايشان اين روايت ابويحيي واسطی را زدن به خون طاهر، خيلی چيزی عجيبيه هرچه فکر می کنيم ما که سر در نياورديم الی الآن، وقتی اميرالمؤمنين به قصابا می گن خونه نفروشن، خونی طوری است که ريخته می شه خون که نجسه ديگه، خون طاهری در مثل گوسفند خونی است که لايه رگها مانده يا روی گردن می مانه يا روی ظاهر پست يک مقدار اين که قابل خريد و فروش نيست که اين که بر فرض يعنی خون متخلف پاکه خونی که لایه رگهاست آن پاکه ظاهراً وقتی قصابا اگر بنا بوده بفروشن همان خون مسفوحه همان خونی که ريخته شده آنها هم قطعاً نجسه خب، هم نجسه هم حرامه لذا يک چيزی عجيبی است مرحوم شيخ روايت واسطی را تو اين فرع آورده اين خيلی عجيبه، هرچه ما فکر می کنيم چطور شيخ احتمال داده که اين روايت در خون طاهره من نمی فهمم اصلاً هرچه دارم فکر می کنم چطور، فکر می کنم حالا البته امروز چون وقت نبوده امروز که نه ديروز پريروز ظاهراً يعنی چون ديگه حال ندارم يادم مياد بعضی از شراح کتاب چون سابقاً که تدريس مکاسب می کردم در سطوح حالا يادم نيست که، حالا فکر می کنم احتمال می دم، بالاخره يا بعضی از شراح کتاب يا بعضی از مشايخ يا به ذهن خود بنده خطور کرده اين چهار سطر مال اينجا نيست مال قبل ازفرعه اين اشتباه چاپ شده اصلاً اين چهار سطر اينجا خيلی بعيده از شأن شيخ بعيده فرع راجع به خون پاکه آن که نهی اميرالمؤمنين قطعاً درخون نجسه، معقول نيست که خون متخلفه بياد حضرت امير بگه اين خون متخلفه اينه نفروشيد قصابها اگر بنا بوده خونی بفروشد همان خونی که ريخته شده خون مسفوح خون متخلف که پاک باشه يعنی من هرچه فکر می کنم اصلاً تعجب نيست که خب روايت خب می دانم واضحه که هيچ احتمال توش نيست، در آن جهتش بحث نداريم بحث ما در اين جهته که چطور به ذهن شيخ اين معنا خطور کرده شيخ با جلالت شأنش چطور احتمال داده اين روايت موردش در مورد خون پاک باشه، آوردن يا نه؟ همين ذيل خون پاک و اما الدم الطاهر، اعم؟ نه فرع و اما الدم الطاهر اذا فرض له منفعة محلله کالصبغ قلنا بجوازه ففی جواز بيعه وجهان اقویهما الجواز لانها عين طاهره ينتفع بها منفعة محللة، و اما مرفوعة  الواسطی، اين برای خون پاک و نجس هردو هست؟ نجس که قبل از فرعه آخر، تمسک کرده اصلاً به چيز پاک به خاطر اين که تمام موارد از اجزای پاکه مثلاً؟ عرض کردم من توضيحشه عرض کردم که در اينجا نهی اميرالمؤمنين به خاطر نجاست نيست به خاطر حرمت مثلاً طحال و اينها پاکن، آذان الفؤاد گوش قلب آن دو گوش تو قلب آنا پاکن اما نجسن، حرمت اکل دارن ما عرض کرديم اصلاً آن روايت کلا ملازمه ای بين محرم بودن و بطلان بيعه خواسته، دقت کرديد، قصاب مثلاً می دانسته خونی که نجسه هيچی، اما بعدا که لاشه را به مثلاً صلابه می کشن خونای که مثلاً از داخل بودن؟ حالا مسفوح اند ديگه، خونی که مياد خون مسفوحه خون غير مسفوح حالا انشاء الله عرض می کنيم ظاهراً خونی است که در رگها موجوده يا گاهی قطراتی خونی مثلاً روی پست حيوان می مانه، حالا خواهيم گفت انشاء الله(7/ 17) آن هم پاکه شما گوشت از بازار می گيريد حتماً ديدين ديگه خون داره روی گوشت(13/ 17) اينا هم پاکه انشاء الله می خوانيم چون اين  بحث را من بنا شده از مکاسب که اين دفعه از مکاسب هم خارج بشيم يک دو سه روز روی بحث خون می خواهيم وارد بشيم انشاء الله تعالی علی ای حال خيلی بعيد می دانم انصافاً من جلالت شأن شيخ را بالاتر از اين می دانم خيلی بالاتر از اين حرفا، اين روايت واسطی را در اينجا آوردن خيلی بعيده من من که نمی فهميم، اشتباه نسخه؟ نمی دانم حالا اشتباه کيه نمی دانم ديگه بايد، دم طاهره؟ و لذا و لذا بايد اين باشه و صرح فی التذکره اين بايد باشه اقویهما الجواز و صرح فی التذکره بعدم جواز، اين چهار سطر زياديه بحث من همينه، اين چهار سطر اينجا نمی خوره، عبارته من از اين کتاب معاصر مان نقل می کنم ايشان هم در حاشيه نوشته که اين روايت اصلاً در دم نجسه مسفوحه، اين بحث نيست اين مسلمه که روايت در دم نجسه، من در اين بحث ندارم من می گم چرا به ذهن شيخ اين احتمال آمده با جلالت شأن شيخ چطور به ذهن ايشان اين احتمال می ديم در دم طاهر  باشه اصلاً احتمالش نيست اصلاً، لذا من نمی دانم حالا الآن تو ذهنم نيست اگه شما خودتان وقت کرديد اينجا را به عهده شما می گذاريم، اين شروح مکاسب يک نگاه بفرماييد به نظرم مياد بعضی از شروحه هم ديدم که می گه اين عبارت جاش اينجا نيست مال قبل از فرعه، مال خود اصل بحثه، اشتباه آمده اينجا يا بعض از مشايخ ما در درس گفتن يا خودم به ذهنم رسيده حالا نمی دانم يکی از اين سه تا به هر حال به ذهنم من، من اول امروز عبارته می خواندم به ذهن می مياد و اما مرفوعة الواسطی واسطی تا اين چهار سطر اين اصلاً مربوط به اين فرع نيست اين جوری بايد باشه: ففی جواز بيعه وجهان اقويهما الجواز لانها عين طاهره ينتفع بها منفعة محلله، و صرح فی التذکره بعدم جواز بيع الدم الطاهر اين تتمه اين عبارته، و صرح فی التذکره بعدم جواز بيع الدم الطاهر لاستخباثه يعنی مرحوم صاحب به اصطلاح تذکره علامه قدس الله نفسه فرموده ولو پاکه اين خون پاکه، اما شربش باز حرامه چون خبيثه جزو خبائثه، پس خون نجس شربش حرامه لنجاسته، اين هم شربش حرامه لاستخباثه فلذا هم لايجوز بيعه چون شربش که حرام شد بيعش هم جايز نيست، علی ای مطلب روشن شد انشاء الله ما هم به نظر خودم من حالا لا اقل توجيهاً لعمل شيخ قدس الله نفسه اين چهار سطر مال اينجا نبايد باشه اين مال اصل مطلبه، عرض کردم آن روايت از باب ملازمه بين حرمت اکل و بطلان بيع گرفته اصلاً ناظر به نجاست نيست نهی بيع سبعة اشياء چون آن شش تا همش پاکن به استثنا، مگر طحال به اعتبار اين که اگه خون شد و الا طحال هم يک چيزاش پاکه که مگر بماليم خون بشه اين هم راجع به عبارت مرحوم شيخ قدس الله نفسه، چون ايشان متعرض دم طاهر شدن بحث را يک کمی ما از راه ايشان توسيعه می دهيم يک بحث راجع به عبارت ايشان بود که من هنوز هم جلالت شأن شيخ را اجل می دانم که ايشان اين روايت را تو خون طاهر بنويسه چون من که نفهميدم هيچ نکته ای بر اين مطلب پی نبردم عرض کنم که حالا چون ايشان متعرض خون پاک شدن ما يک مقداری وارد اين بحث بشيم، عرض کردم خدمت تان که آنچه که ما در قرآن داريم فعلاً راجع به خون، چهار آيه در قرآن راجع به خون آمده و حرمت خون که تقريباً دوتا آيه اش خيلی مشابه ان، که تقريباً می شه گفت تکرارن مثلاً فرض کنيم تا يک حدی نه خيلی، يکی در سوره بقره آمده اجمالاً سوره بقره معروفه جزو اوايل سور مدنيه هست، در سوره بقره آيه 172 يا ايها الذين آمنوا کلوا من طيبات ما رزقناکم وشکروا لله ان کنتم اياه تعبدون، آيه 173، انما حرم، البته يا ايها الذين آمنوا خطاب به مؤمنينه که می فرماين از طيبات بخورين، چون انما حرم عليکم الميته و الدم و لحم الخنزير، و ما اهل به، اهلال در اينجا يعنی سر بريدن، حيوان را آزاد کردن، لغير الله فمن اضطر غير باغ و لاعاد فلا اثم عليه، گناهی برش نيست اشکال نداره ان الله غفور رحيم، اين دوتا آيه راجع به طيبات و بعد هم مسأله به اصطلاح تحريم خون از جمله آيات در سوره مبارکه نحل در سوره مبارکه نحل اين هم از عجايب اينه که در آيه 114 فکلوا ممارزقکم الله حلالاً طيباً اينم اولش شبيه همانه، واشکروا نعمة الله ان کنتم اياه تعبدون، بعد می فرماين انما حرم عليکم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به، اين فرقش با آنجا، فقط اين«به» جا به جا شده در سوره بقره بود و ما اهل به لغير الله، در اين سوره هست، و ما اهل لغير الله به، و الا يکيه، فمن اضطر غير باغ و لا عاد، فان الله غفور رحيم در آن سوره داره فلا اثم عليه، ان الله غفور اينجا هم داره فان الله غفوررحيم، البته اگر بخواهيم بين اين دوتا فرق بگذاريم  فرقش اين جوری است که در هردو غفور رحيم آمده اما آن که گفته فلا اثم عليه معنای غفران الهی يعنی اصلاً گناه نوشته نمی شه که خدا ببخشدش، فلا اثم عليه ان الله غفور، اما معنای اين آيه چرا فمن اضطر درسته ارتکار حرام کرده خدا هم گناه را می بخشه، اين دوتا با همديگه به لحاظ تعبيری اين فرقه داره حالا من نمی خواهم وارد تفصيل بشم، اين دوتا آيه که اين تقريباً می شه گفت به استثنای يک مختصری خيلی شبيه هم اند، اين دوتا آيه مبارکه خيلی نزديک بهم اند، از آيه سومی که ما داريم که اين احتمالاً اين آيه می گن من اواخر مانزل من القرآن فی المدينه سوره مائده آن وقت اگر بخواهيم تسلسل تاريخی را درست کنيم معلوم می شه اوايل آمدن پيغمبر اکرم به مدينه حرمت او آمده و بعد هم اواخر دوران نبی، حالا عرض می کنم حرمت در سوره مائده همان اوائل سوره مائده است يعنی همان آيات اوائل که عده ای از چيزها، لاتحلوا شعائر الله و لا  الشهر الحرام و لا الهدی و لا القليئد الی ان يقول آيه بعدی يعنی آيه 3، حرمت علکيم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به، اينجا هم متأخر، آن وقت وعده ای از حيوانات هم اينجا ذکر شده منخنقه و موقوذه و مترديه و نطيحه، منخنقه آنه که خفه اش کردن، موقوذه اينه که با چوب می زدن، که يکی از راه های کشتار در جاهای ديگر اينا را با چوب می زدن که حيوان می مرد با عصا، چوب می زد، اين موقوذه است وقذ به اين معنا، مترديه هم که از بالای يک جای بلندی افتاده باشه مرده باشه نطيحه هم شاخ زده باشه شاخ زده حيوانی حيوان ديگه را کشته مثلاً و ما اکل السبع، نيم خوره مثلاً فرض کنيم گرگ و اينها رفته مثلاً گرگ حيوانی را خفه کرده، الا مازکيتم و ما ذبح علی النصب، نصب همان حالتی بوده که جاهليون داشتن، و ان تستقسموا قسم به ازلام ازلام هم يک نوع شبيه قرعه کشی های بوده که با علامات خاص، ذلکم فسق اليوم يئس الذين کفروا من دونکم فلاتخشوهم و اخشونی، اليوم اکملت لکم دينکم، شاهد ذيل آيه بر اين است که اين آيه مبارکه در اواخر مدينه است پس حرمت دم بار ديگری هم در اواخر، حالا اين خودش هم يک مقدار تعجب آوره، بعضی از چيزها که تأخيری در بيان حرمتش هست غالباً به خاطر اين است که مثلاً مسلمان ها ول نمی کردن مثلاً شراب را دو سه مرتبه می گن آيه آمده را آن معنای ديگری داره اين طور نيست که آغايون فکر کردن حالا انشاء الله آن در جای خودش چون بحث شراب خواهد آمد در بحث خودش عرض خواهم کرد، دقت می فرمايد لذا از آن طرف هم ما می بينيم حالا ميته و خمر و خوک و اينها چرا خوردار داشت، اما دم نمی دانم آخرين آيه ای که در اين جهت است در باب خون در سوره انعام هست درباره سوره انعام گفتن به اين که جزو آيات مکيه هست، در ذيل اين آيه نوشتن مکيه، اما فکر نمی کنم سياق آيات به مکيه نمی خوره، و حتی بعضی ها معتقدن اين سوره مبارکه انعام با اين آيه شروع می شه الحمدلله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور، ان الذين کفروا برهم يعدلون، اين طور نيست آيه مبارکه سوره انعام، انعام در بعضی از کتب آمده مخصوصاً از يهودی ها نقل شده کعب الاخبار نقل شده که اين الحمدلله الذی خلق السموات و الارض جعل، اين بعينه در توارته اين آيه، اين هم، من که نوشته اول تورات اينه، اين توراتی که فعلاً هست که اولش اين نيست مگر اين که يک چيزی ديگری باشه، و احتمالاً با قرائن و اينها اگر تورات باشه و مربوط به توراته، اين مناسب با مدينه هست چون يهود در مدينه بودن اصولاً آياتی که در مکه هست مخاطب غالباً مشرکين است و آيات مدينه مخاطب يهودن، حتی صحبت يهودی و اينها باشه بايد آيه مدنی باشه اينجا هم همين مشکل را داره قل لااجد قل يعنی پيغمبر به که بفرماين اگر به جناب يهود بگن، خب اين می شه مدينه به ذهن من هم بايد همين طور باشه قل لا اجد اشاره است به اين که يهودی ها عده ای از اشياء را حرام می کردن، خود، شايد اين قل لا اجد شاهد باشه که خطاب به يهوده به هر حال احتمالاً اين آيه در وسط مدينه  باشه، بعيده عده ای از مفسرين نوشتن، در مکه است آية مکية، فکر نمی کنم، انعام يکجا؟ بلی به ذهن نمياد در آنجا باشه بايد به مدينه بخوره علی ای حال در سوره انعام آيه 145 قل لا اجد ما فيما اوحی الی محرماً علی طاعم يطعموه الا ان يکون ميتاً او دماً مسفوحاً او لحم خنزير فانه رجس، او فسقاً اهل لغير الله به، فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان ربک غفور، نه فان الله غفور ربک غفور و علی  الذين هادوا حرمنا کل ذی ظفر، شواهد نشان می ده که در مدينه بوده پس بنابراين چهار تا ما درباره خون داريم روشن شد در سه تا آيه دم داره در يکش دماً مسفوحاً داره مشکل کار اينه، آيا اين تخصيصه به اصطلاح امروز يا نسخه مخصوصاًعده ای از آغايون که اشکال می کنن در نسخ قرآن به قرآن، می گن قرآن قرآنه نسخ نکرده اين روايته چکارش کرد دماً مسفوحاً يا دماً مسفوحاً تأکيده، و اصولاً مراد، يا اصلاً دماً مسفوحاً را منسوخ بدانيم همانطور که الآن اشاره کردم، به اين معنای که بگيم در اول ورود به مدينه مطلق دم بوده در سوره بقره بعد شده دم مسفوح سفح اجمالاً به معنای ريخته شده، حالا بعد توضيحاتشه، عرض می کنم، خونی که ريخته بشه، حالا با توضيحات بعدی روشن می شه مراد از ريخته شده يعنی چه، بگيم بعد هم در آخرين سوره مائده باز دم مطلقه، باز دوباره برگشته به همان حکم مطلق و اصولاً مثلا در روايات ما البته اين روايات سند نداره اما خب هست ديگه عللی برای حرمت دم ذکر شده که آدم که خون بخوره نمی دانم موجب بد بوی دهانش می شه معده اش خراب می شه بدنش چيزی می شه، زردی ورش میاره قساوت قلب مياره، خب اينا ديگه فرقی نمی کنه می خواهد مسفوح باشه می خواهد مسفوح نباشه چه فرقی می کنه، اگر اين علل درست باشه، فرق بين مسفوح و غير مسفوح نداره علی ای حال اين يک بحثی است الآن بين فقهای اسلام و حقيقت در مسفوح چيه، خب اگر قائل به نسخ شديم که آن بحث ديگريست و ظاهرش فعلاً التزام به نسخ بسيار مشکله، آن وقت راجع به دم مسفوح قبل از اين که ما شروع بکنيم به کلمات يک احتمالاته، حالا خودم يک ابداع احتمالات بکنم تا بريم بعد ببنيم که چه در مياد، اين البته يک مقدار ما از بحث خارج شديم بحث خريد و فروش خونه، لکن چون اين بحث تو اطعمه و اشربه خيلی مستوفی گفته نشده به نظر ما و در بحث نجاسات مستوفی تر آمده تا بحث اطعمه و اشربه ما اين دوتا بحث را مطرح می کنيم يکی نجاست خون غير مسفوح يکی هم حرمت يا حليت خون غير مسفوح و اصولاً مراد از دم مسفوح چيه، عرض کنم حضورتان حالا لازم نيست که هر احتمالی که من عرض می کنم مثلاً در تفسير آيه وارد شده باشه يه ابداع احتمالات می کنيم تا بعد وارد تفسير و بعد روايات و بعد فتاوای فقهای ما، بعد هم نتيجه گيری نهايي انشاء الله.

احتمال اول درباره خون مسفوح طبعآً اين احتمالات همه بنابراين که اين دوتا آيه را قبول بکنيم اگر نسخ قائل شديم، آن حرفای که خوب جای بحث نداره، حالا اگر دوتا آيه را قبول بکنيم و مثلاً ظاهرش را هم تخصيص قائل بشيم اول مطلق خون بوده بعد خصوص خون ريخته شده، احتمالاتی که عرض می شه، يک مراد از خون مسفوح کنايه از نوع حيوان باشه نه خود خون، چطور الآن مثلاً رسم است در کتبی، در کتاب مثلاً نوشته مثلاً حيوان دارای خون جهنده مثلاً، ذی نفس سائله مثلاً نفس به معنای خونه دارای خون جهنده اين در کتب به اصطلاح طبيعی ازش تعبير می کنن به حيوانان خون سرد و خون گرم مثل ماهی خون سرده، مثل انسان و گوسفند يا الاغ يا مثلاً گاو اينا خون گرم اند، حيوانی که متأثر به محيطش بشه درجه حرارت بدنش، خون گرم می دانن، آنی که درجه حرارت بدنش متأثر به محيط نشه مثل ماهی که زمستان و تابستان تو آب سرد و گرم فرقی نمی کنه، آنه اصطلاحاً خون سرد می گنه، حالا ما در اصطلاح فقهی خودمان نفس سائله و غير نفس سائله می گيم، يا اصطلاح ديگه خون جهنده و غير خون جهنده مثلاً اين اصطلاح پس مراد از دم مسفوح اصولاً کنايه از دو نوع حيوان باشه، پس بنابراين ديگه اين تقييد نمی زنه، يعنی آن دم حرم عليکم الدم مطلق می شه خوب دقت بکنيد لکن نه هر خونی، خون گوسفند خون گاو خون الاغ خون سگ چرا چون اينا خون جهنده اند، در مقابل خون های که جهنده نيستن مسفوح يعنی ريخته شده يعنی کنايه از اين که حيوانی که خونش ريخته می شه مثل ماهی ريخته نمی شه مثلاً ماهی را اگه سنگ بهش بزنی بدنش آلوده به خون بشه، پس مراد از دم، خوب روشن شد مراد از دم مسفوح و دم غير مسفوح  در حقيقت کنايه از دو نوع حيوان باشه چون خواهيم گفت فقهای ما هم بعد متحير شدن که اگر ما معيار خون جهنده خونی که بيرون آمده يا مثلاً فرض کنيم گوسفند که سر می برن تا يک مقداری خونش مياد بيرون بعد که شکمشه که پاره می کنن، باز لا به لای اين دنده ها و اينها خون وجود داره بعد خون روی بدنش مياد خب اينها را خون غير مسفوح بگيريم بايد پاک باشه بتونيم بخوريم آغايون خب می گن گير می کنن چه کار بکنيم بخوريم نخوريم اين انشاء الله خواهيم آمد که لذا مثل مرحوم شهيدثانی هم گفته مسأله را بايد با اجماع و تلقی و سيره حلش بکنيم، و الا با ادله مشکله حلش، اين چون مسأله مشکل شده لذا می خواهم متعرض بشم که حل اين قضيه بشه خب ما اصلاً قائل بشيم که آيه مبارکه ناظر به دو نوع حيوانه، دو گونه حيوان خوب روشن شد، دماً مسفوحاً يعنی حيواناً دمه، و لذا آن آيه مبارکه حرم عليکم الميته و الدم، دم به اطلاقش محفوظ می مانه، مثلاً خون گوسفند مطلقاً حرامه می خواهد مسفوح، می خواهد متخلف باشه، می خواهد روی بدنش مثلاً مانده الآن گوشت از قصابی مخصوصاً گردن که آدم می گيره يک مقدار خون آنجا وجود داره بگه اين حلاله خوردنش ولو خونه اشکال نداره ببخشيد معذرت می خواهم، طبق اين نتيجه، حرامه، ولو که به اصطلاح متخلفه، ولو خون متخلفه، مراد خون گوسفند طبيعتاً حرامه می خواهد روی گردنش مانده باشه يا روی زمين ريخته باشه يا شکم گوسفند که آدم ذبح گوسفند ديده باشه، بعد از اين که شکمش(45/ 34) آنجاها وجود داره که می ريزه بيرون بعد هم دنده و اينا همه خون آلودن ديگه، خواهيم گفت که مثل صاحب حدائق گفته تمام اينها پاکه، اصلاً آن خونی که روی زمين ريخت، ايشان مسفوح را آن خونی که روی زمين ريخته آن خون نجسه بقيه ديگه پاکه تو گردن حيوان هست تو بدن حيوان هست تو گردة دنده حيوان هست، اما طبق اين تفسير نه کلاً نجسه و کلاً حرامه کل اين خون ها حرامه، چرا چون گوسفند طبيعت دمش مسفوحه، گوسفند نه اين که خون دو قسمه، حيوان دو قسمه، پس حيوانی که به اصطلاح امروزی ها خون سرد بهش می گن يا دارای خون جهنده نيست مثل قورباغه و ماهی و اينها شما سنگ زدين قورباغه را کشتين بدنش خون آلود شد اين مثلاً نجس نيست مراد از دم مسفوح يعنی حيوانی که خونش می جهه، نه مراد آن خونی که بيرون ريخته شده دقت فرموديد اين يک تفسير، اين تفسير منشأ احتمال اين تفسير عبارت شرائع در همين بحث اطعمه و اشربه داره شايد عبارت شرايع هم اين معنا در بياد حالا من می گم شايد نمی خواهم به ايشان نسبت بدم، احتمال دوم درباره خون مسفوح و غير مسفوح همان باشه در خلال اين احتمال اول مطرح کرديم يعنی حيوان آن خونی که در وقت ذبح ازش مياد بيرون ريخته می شه مثل همين، اين نجسه، حرامه آن خونی که در او باقی می مانه، آن خون به اصطلاح پاک هست و حلال البته خواهد آمد، که بعضی گفتن نه آغا پاک است اما حلال نيست اين خونی که در لای دنده می مانه، روی دنده می مانه روی گردن می مانه، اين خون بالاخره خوردنش حرام نيست، اين خون هم خوردنش حرامه فرق نمی کنه فقط پاکه، اينه بعد عرض می کنم، ظاهر آيه که مسفوح و غير مسفوحه اين طوره، ظاهر آيه احل و حرم ظاهرش اين طوره، پس اگر خونی ريخته شد آن حرام است و نجس است و خورده نمی شه، و اما اگر خونی در بدن حيوان گردن حيوان روی دنده های حيوان، قسمت های داخلی وقتی می شکافی، قسمت های بيرونی حيوان می مانه، خوردن آن خون فرض کنيم انسان آن خونه ليس می زنه هيچ اشکال نداره خوردن آن خون اشکال نداره، اين احتمال دوم. اين احتمال همينی است که الآن تو ذهن ما هست الآن متعارفه، احتمالی که الآن در ذهن من هست اينه، احتمال سوم بگيم نه همين معنا را بگيم اما بگيم مراد از بيرون آمدن هر خونی که از رگ بيرون مياد، چون اين يک تصور عوامانه است که ما خيال می کنيم توی داخل ما همه خونه، خون تو رگه تو شکم ها که خون نيست خون در رگ وجود داره، پس معيار مسفوح و غير مسفوح رگه، نه معيار روی زمين ريختن هر خونی که از رگ آمد بيرون آن می شه مسفوح ولو روی گردن حيوانه، ولو روی دست حيوانه، خوب دقت کرديد ولو روی مثلاً گرده حيوانه، همين خونی که فرض کنيم گوشته از قصابی مياريد، روی زمين ريخته نشده روی بدن حيوانه، اما مسفوحه، مسفوح يک امر نسبی است به نسبت مسأله رگ، معيارش رگه، نه معيارش روی زمين ريخته شدن، معيارش اين نيست، پس هر خونی که داخل رگه هنوز از رگ بيرون نيامده خوب دقت بکنيد اين می شه غير مسفوح، اين خورده می شه هر خونی که از رگ آمد بيرون ولو روی بدن حيوانه، پس معيار در مسفوح و غير مسفوح رگه نه معيار روی زمين ريختن يا روی بدن حيوان بودن اين معيار نيست کما اين که در مثل ماهی هم خونی که از رگهاش بيرون آمده آن هم نجسه فرق نمی کنه، بنابراين پس معيار در کل حيوانات رگ حيوانه، رگ يعنی چه يعنی مرکز خون، محل خون اگر خون از اين رگ رفت بيرون نجس توی رگ بود پاک، اين هم احتمال سوم، آن وقت اين را به يک تقريب ديگری هم می شه گفت، حالا يک تقريب که الآن عرض کرديم رگ را معيار بگيريم، تقريب ديگرش بگيم اصلاً مراد از خون مسفوح، خوب دقت اين تقريب ديگری است که نتيجه همين نتيجه را می ده، مراد خونی است که جدا شده خوب دقت بکنيد يعنی خون يک موجود مستقلیه، اصلاً کنايه است، شما اگر خون رو رگ هم باشه، رو گردن هم باشه، روی پست حيوان هم باشه، روی دنده هم باشه اين خون جداست يعنی هر وقت خون خودش يک موجود جدای حساب شد آنجا نجس است و حرام، اما اگر خون لا به لای رگ بود که جزو گوشت حساب بشه عرف بهش نمی گه خون می گه گوشت خوب دقت بکنيد، آن معيار که می گفت خونی که در داخل رگ، بگيم معيار خون در داخل رگ نيست، معيار نتيجه اش با آن يکی است، نزديک اند، اما اين تقريب ديگری است هر وقت خون مسفوح خون مسفوح يعنی خون يک جوری بشه که بهش بگيم خون  در مقابل چربی در مقابل استخوان در مقابل پست در مقابل شاخ مثلاً در مقابل استخوان، مثلاً بگيم اين پست حيوانه، اين پشم حيوانه، اين خون حيوانه، هر وقت اين، دقت نکته را دقت، هر وقت اين جدا شد اين جدا شدن مسفوح، پس مراد از دم مسفوح در آيه مبارکه آنجای است که خون بهش گفته بشه و لذا اين دم مسفوح با آن آيات هم تنافی پيدا نمی کنه يکی می شه آنجا گفت دم خوب دقت بکنيد(30/ 40) اينجا گفت دم مسفوح هردوش يکيه يعنی در وقتی که بهش خون بگيم وقتی که بهش خون گفتيم اين هم نجسه هم حرامه اما اگر بهش خون نگفتيم مثلاً توی گوشته، نمی گيم من خون خوردم می گم گوشت خورديم آخر نمی گيم خب توی رگهاش خون هم داره خوب دقت می کنيد نتيجه با همان وجه سومی که گفتم يکی می شه کيفيت تقريبش فرق کرد، بگيم مراد از دم مسفوح يعنی وقتی که ديگه بهش خون بگيم عرفاً بگيم خون ولو روی رگه، ولو روی بدنش، ولو روی دستش ولو روی ران گوسفند رانی که از قصاب گرفتين، اما بهش می گن خون، وقتی بهش گفتن خون آن وقت حرامه، اما وقتی که توی رگ هست بهش نمی گن می گن گوشت، پس معيار اينه، خون ماهی هم مادم توی بدن ماهی است، حتی آن ماهيای صغير بنابراين که جواز بلع باشه، يا فرض کنيم ملخ که توش خونی داره حالا خونی آن هم چون ملخ می خوره نمی گم من خون خوردم توش خون داره خونش هم غير به اصطلاح خونی سرده، پس اعتبار در حقيقت اين نکته هست مراد از دم مسفوح وقتی که دم خودش يک وجودی داره اين مراد از دم مسفوح حالا می خواهد روی دست حيوان ريخته شده حيوانه سر بريدن روی گردنش باقی مانده، روی ران حيوان مثلاً روی گرده گاه حيوان که از قصاب خرديم اينه الآن می گيم خون، همينی که بهش می گيم خون يعنی خون مسفوح، پس بنابراين بين دوتا آيه هم تنافی پيدا نمی شه با اين تقريب تقريب چهارم اگر وجه ديگرش قرارش می شه تقريب چهارم، ولی به نظر من با سوم متقارب، نکته اينه هر وقت صدق خونش برش بکنه، مثلاً می گن خون حيوان، پست حيوان، گوشت حيوان، استخوان حيوان، اين طوری است ديگه، دندان حيوان، رودة حيوان، کی می گن خون، وقتی از گوشت جدا بشه از رگ در بياد وقتی تو رگ هست انسان می گه من گوشت خوردم ولو توی آن گوشت خون هست، و لذا شما گاهی اوقات روی چراغ می گذاری(30/42) توی آب آب رنگش قرمز می شه مثلاً خون لاي رگ مياد بيرون درسته مياد بيرون اما در عرف به او وجود خون نمی گن خوب دقت استقلالاً خون، کی بهش خون می گن وقتی يک ماده مايع قرمز رنگی باشه جدا بشه آن وقت بهش می گن خون، اما اگر در لا به لای گوشت باشه بهش نمی گن خون بهش می گن گوشت خوب دقت بفرماييد پس بنابراين بين آيه با آيه اطلاق هيچ فرقی با همديگه، آن جا گفت دماً، اينجا گفت دماً مسفوحاً، هردو يکيه هيچ فرقی نمی کنه نه قائل به نسخ می شيم نه قائلی به تقييد می شيم که دماً مسفوحاً در حقيقت اين قيد مسفوح بيانگر صدق دمه، دمه کی بهش دم می گن، مادام جدا بشه ماده ای جدا شده تا جدا نشه بهش دم نمی گن چه بهش می گن گوشت بهش می گن، دقت فرموديد پس مراد از دم مسفوح اين معنا باشه، اين شد چهارتا معنای شارح که ماند فردا انشاء الله بقيه مطالب. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين. 


 

ارسال سوال