مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 1402-1403 » فقه دوشنبه 1402/8/22
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- مکاسب 97-1396 » فقه سه شنبه 1396/7/25
- مکاسب 1402-1403 » فقه شنبه 1402/8/27
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- مکاسب 98-1397 » فقه شنبه 1397/10/22
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم، والحمد لله ربّ العالمین، وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین، واللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین. اللّهمّ اغفرنا وجمیع المشتغلین، وارحمنا برحمتک یا أرحم الراحمین.
بحث راجع به آخرین روایتی بود که مرحوم شیخ در «مکاسب» بعنوان ضابطۀ عامّه ذکر فرمودند و الی الآن بحث به این جا رسید که مرحوم شیخ طوسی (قده) اوّلین کسی هستند که این روایت را از مصادر عامّه در مصادر ما آوردهاند و آن متنی را که مرحوم شیخ طوسی ـ تا آن جایی که من دیدم، حالا جای دیگر نمیدانم، دو سه مسئله که ایشان این متن را ـ آوردند این متنی است که: «إنّ الله إذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه» و توضیحات کافی دادیم که این متن اصولاً در پیش عامّه انی مضمون ـ که مثلاً خمر، شراب همچنان که خودش حرام است، شربش حرام است، پولش هم حرام است ـ این در عدّهای از روایات اهل سنّت آمده. از صحابه نقل شده، امّا با این متن از منفردات ابن عبّاس است، بلکه عرض کردیم: شواهد نشان میدهد که کلامی را که پیغمبر فرمودند و زمانی که پیغمبر فرمودند یک حادثۀ واحدهای بوده، متعدّد نبوده و باحتمال قوی سال هشتم هجرت در ماه رمضان سال هشتم هجرت در وقتی که ایشان بحساب بعنوان فتح مکّه تشریف آورده بودند، وقتی که در مسجد الحرام نشسته بودند يا نزديك ركن که مراد حجرالاسود است در اين جا، یا نزدیک مقام، مقام ابراهیم حضرت این تعبیر را فرمودند و عرض کردیم که: بخاری این همین تعبیر را به سند صحیح از جابر بن عبدالله نقل کرده، در آن این تعبیر را ندارد و غیر از بخاری در صحاح ستّ هم فقط ابوداود نقل کرده به سند صحیح از ابن عبّاس و بعد از ابوداود هم احمد بن حنبل، لکن متن مشهور بین اهل سنّت این متن با این که انفراد ابن عبّاس است باز هم با تمام این انفراداتش «إنّ الله إذا حرّم علی قومٍ أکل شيء حرّم عليهم ثمنه»، این متن و امّا «إذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه» در کتاب «مسند احمد بن حنبل» در یک مورد آمده، سه مورد ایشان این حدیث را نقل کرده در مسند عبدالله بن عبّاس، دو موردش «اکل» دارد، یک موردش ندارد و لذا این متن در بين عامّه اضعف متون است. نه این که سندش صحیح نیست، سندش صحیح است، لکن آن که به اسانید باز به همین سند و با همین راوی در جاهای دیگر نقل کردهاند «أکل شيءٍ» هم هست ـ مثل «سنن بیهقی»، مثل «مسند احمد» در دو جا، مثل «سنن ابی داود» در یک جا. آنها «اکل قوم» است، لکن در یک جا آمده: «إنّ الله إذا حرّم شيئاً» و حالا نمیدانیم مرحوم شیخ طوسی (قده) چه کتابی در اختیار ایشان بود؟ شیخ طوسی این متن را نقل کرده: «إذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه». از بعد از شیخ طوسی هم بین اصحاب ما این متن جا افتاد. حالا بین اهل سنّت آن متن است، بین اصحاب ما این متن جا افتاد به احترام شیخ (قده).
بحث دیگری راجع به دلالت روایت بود. اجمالاً بحث اوّلمان این بود که: آیا به این روایت عمل شده؟ چون شیخ انصاری میخواهند بگویند: خب، مطلب خوبی است که قاعدّۀ کلّی در فقه دربیاید. عرض کردیم که: اهل سنّت، من جمله آن در «الجوهر النقی» كه در ذیل «سنن بیهقی» چاپ شده ایشان میگوید: «هذا الحدیث متروك بالاتّفاق عند العلماء». ایشان تعبیرش این است، لکن ما عرض کردیم: این مطلب درست نیست؛ چون ما نمیخواهیم در فقه اهل سنّت وارد بشویم. من در اوّل بحث هم عرض کردم: در این بحثها ما متعرّض اقوال اهل سنّت میشویم فقط از دورادور. از تعبیر، از روی کار، نه این که دقیقاً در اقوالشان، در استدلالاتشان و اينها. آن مقداری که روایات اهل بیت و فقه ما روشن بشود. آن مقدارش، و الاّ بقیّهاش نه، و عرض کردیم: این مطلب ایشان درست نیست. متروك بالاتّفاق نیست. مثلاً گفتیم: نووی عمل کرده. گفته: روایت صحیح است و عمل کرده، به عمومش هم عمل کرده. آدرس هم عرض کردیم، مراجعه بشود. دیگر بیش از این در اهل سنّت نمیخواهیم، امّا در روایات ما عرض کردیم: در روایات ما در همین قصّۀ خمر و میته و اینها آمده، امّا این متن نیامده. این متن که: «إذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه» یا «حرّم أكل شيءٍ حرّم ثمنه» نیامده. در روایات ما بعنوان یک قاعده که این متن جزئی از آن ـ یعنی: یکی از قسمت های آن ـ است، این بله اجمالش آمده و من عرض کردم: حالا غیر از روایت پیغمبر، هم از عمر نقل شده، هم از پسرش عبدالله بن عمر: «لا تحُلّ التجارة في شيء لا یحِلّ أکلُه وشربُه». این را هم دارند اهل سنّت، از «سنن بیهقی» نقل شده و باصطلاح علمای اهل سنّت حدیث موقوف است ـ یعنی: از خود کلام صحابی است از رسول الله. این هم بعنوان قاعدۀ کلّی است. البتّه شیخ این را اين جا ذکر نکرده. شرّاح مکاسب هم ذکر نکردهاند؛ چون ندیدهاند. یک جای دوری و بعدش هم از کلمات خود عمر است، ارزش حدیثی ندارد، امّا در روایات ما جزئی از این مطلب در ضمن حدیث «تحف العقول» هست. دقّت بفرمايید؛ چون در روایت «تحف العقول» دارد: آنچه که محرّم است اکلش،شربش، لبسش، امساكش، لا يجوز بيعه. پس جزئیاش آن جا آمده ـ یعنی: ما در روایاتی که در باب خمر و مثلاً خنزیر و میته و اینها داریم هیچ اشارهای به این نداریم. داریم اینطوری: «إنّ الذي حرّم شربه حرّم ثمنه». این را داریم. این را اهل سنّت هم دارند. در «صحیح مسلم» آمده: «إنّ الذي حرّم شربها حرّم ثمنها»، امّا به این عنوان که: «إنّ الله إذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه» الآن در روایات ما نیست. در این مورد ـ یعنی: مورد خمر ـ که روایت ابن عبّاس در مورد خمر است و کلّی هم نداریم الاّ در روایت «تحف العقول». روایت «تحف العقول» به یک معنایی شبیه کلامی است که از عمر نقل شده؛ چون در کلام عمر: «لا تحلّ أکله وشربه»، دو تاست، امّا در روایت «تحف العقول» چیزی که «یحرم أکله، شربه، إمساكه»، فلان، چند تا چیز را «وجمیع التصرّف فیه»، پس این ثمن در مقابل او حرام است، یا اجاره دادن حرام است.
غرض، این روایت را الآن ما در مصادر اصحاب كه داشته باشیم یک قسمتیاش را در روایت «تحف العقول» مناسبش را داریم و الاّ خود این روایت را الآن بلحاظ حجّیّت بسیار بسیار پیش ما مشکل است. عرض کردیم: از تمام صحاح ستّ فقط ابوداود نقل کرده، آن هم تازه با متن «أکل شيء»، نه با متن «شيئاً». این مباحثی که بلحاظ عمل و عدم عمل.
در اصحاب ما هم ان شاء الله خواهد آمد. اگر مراد از اکل باشد و اکل را هم اعمّ از عارضی و اصیل بدانیم، خب قطعاً یعنی اصحاب عمل نکردهاند. یک چیزی ممکن است حرام باشد، قدری آبگوشت نجس باشد، حرام باشد خوردنش، امّا جایز باشد برای فرض كنيد دادن به حیوان مثلاً. انتفاع به او جایز است، بیعش اشکال ندارد، امّا شربش حرام است.
س: ممکن است تخصیص آن قاعدۀ عامّه باشد.
ج: لسان ادلّه تخصيص برنمیدارد ـ يعنی: لسان ادلّه اين نيست كه بخواهد تخصيص بزند ـ یعنی: لسان ادلّه این نیست که تخصیص بزند. اصلاً لسان این تعبیر استفاده نمیشود.
بحث دیگر راجع به بحث مدلول حدیث بود که اصلاً مفاد این حدیث چیست؟ ما احتمالاتی دادیم. ان شاء الله تعالی ببینیم اگر بشود از این احتمالات. احتمال اوّل دیروز عرض کردیم که: این اصلاً ناظر به ملازمه باشد. یک قاعدهای ما در فقه داریم، که یک تلازمی بین بدل و مبدل هست. این قاعده بسیار مهمّ است در فقه ـ یعنی: اين قاعده در خیلی از ابواب فقه تأثیر دارد که اگر یک جایی یک چیزی اثری داشت، بدلش هم همان اثر را دارد، یا نه؟ فرض کنید مثلاً اگر کراهت داشته باشد، مثلاً من باب مثال آدم مثلاً کفنی به کسی صدقه بدهد، من باب مثال یا هدیه بدهد مثلاً. حالا کفن نداد، تبدیلش به پتو کرد، پتو چه؟ بدل و مبدَل و مثالهای فراوان و عرض کردم: جایی را که ما بیشتر متعرّض اين بحث میشويم در بحث خمس است. اگر مالی به آن خمس تعلّق نگرفت بجهة من الجهات؛ به بدلش تعلّق میگیرد، يا نه؟ میگوييم: خب، آن غیر از آن عنوان است. آن که به من هديه دادند پتو بود. من پتو را فروختم، تبدیل به پول کردم. این پول چیز دیگری است. باز این خمس به آن تعلّق میگیرد؟ به پتو تعلّق نگرفت. بنابراین كه خمس به هدایا تعلّق نگیرد. این بحث را در آن جا هم کردیم. دیروز ديگر صحبتهايش را کردیم، دیگر نمیخواهم حالا اینها را تکرار بکنیم. این احتمال اوّل منشأش این رابطهای است که جملۀ شرطیّه دارد. «إنّ الله إذا حرّم شيئاً». نکته نکتۀ جملۀ شرطیّه را بايد رويش كار كرد.
مطلب دوم: بگويیم: نه، این ناظر به کلمۀ «حرّم» است اصلاً. یعنی آن نکتۀ اساسی وجود تحریم است و مراد از این تحریم در این جا تحریم یا به مفهوم عرفی عامّ است؛ چون ما در عام هم میگويیم: کار بر تو حرام است، یا در مفهوم قانونی عام، نه در شریعت مقدّسه. مثلاً كانّما پیغمبر اکرم میخواهند بفرمايند: در عرف عام یا در عرف قانونی، در عرف قانونگذاری، بحثهای حقوقی، خود حرمت مطابق است با اسقاط مالیّت. مثلاً حرمت. چرا؟ حالا نکتهاش چیست؟ ما در بحث اوامر از اوّل اوامر که وارد شدیم توضیحات مفصّل عرض کردیم. اصولاً شناخت مدالیل کلام که بحث ظهورات را تشکیل میدهد یکی از بحثهای اساسی فقه است و این از جهات مختلف. حالا نمیخواهم بحث تاریخیش را بگویم. از اوائل قرن دوم که فقه دیگر فقه اسلامی اصلاً فقه و مکاتب فقهی، حرکت فقهی و تفریعات و مبانی و ریزهکاریهای فقهی از قرن دوم شروع شدند در تاریخ اسلام بطور کلّی و اوّلین فقیهی هم که علی الاطلاق در اسلام این ریزهکاریها را طرح فرمودند امام باقر. اصلاً باقر یعنی این: شکافندۀ علم. «بَقر» یعنی این آن ریزهکاریهای علم را درآوردن. باقر مراد این است. شکافتن علم، از آن حالت تعبّد خارج و تفریعات را اضافه کردن. مخصوصاً چون یک قصّهای دارد که عمر از تفریع جلوگیری میکرد ـ یعنی: اگر به او میگفتند: اگر این طور باشد، اگر این طور باشد، دارد که اصلاً کتک میزد با شلاّقش. میگفت: «اگر» سؤال نکنید. میگفت: اگر واقعِ خارجی شده، سؤال بکنید، امّا ننشینید فرض بکنید: اگر این طور باشد. خب، معلوم است فقه با فرض رشد میکند. رشد فقه با فرض است. با واقع خارجی خيلی رشد ندارد. اصلاً این همه ما کتاب فقهی نوشتیم مال فرض است. لذا عدّهای از سنّیها اسم این فقه را گذاشتند، فقه فرضی میگویند. گاهی میگویند: فقه تقدیری. گاهی میگویند: فقه تخمینی. گاهی میگویند: فقه تفريعی. ما الآن بیشتر فقه تفریعی میگويیم. اصل فقه تفریعی را حضرت باقر (س) انجام داد و بعد هم که و لذا بزرگان فقهای اهل سنّت هم همه از اوائل قرن دوماند و اواخر قرن دوم اصول و رجال نوشته شد ـ یعنی: فقها آمدند این دو بحث را جدا کردند. تألیف اصول بعد از فقه است، بعد از انتشار فقه و حرکت فقه. این را سابقاً هم اشاره کردم. چون نکتۀ مهمّی است گاهی تکرار میکنم. این راجع به این مسئله. آن وقت از مطالبی که در فقه از اوّل مهم بود همیشه ظهورات بود. این یکی از ارکان فقه است. البتّه بحث ظهورات را ما داریم. یک مقداری مشوّه است ظهورات در اصول ما. اصل حجّیّت ظهور را انداختیم در بحث بقول قدمای اصحاب ما جلد دوم «کفایه» ـ یعنی: داخل بحث حجّیّت ظواهر و تشخیص ظهورات را یک مقداری در مقدّمه انداختيم ـ مثل مشتق. یک عدّهاش هم در بحث مثلاً اوّل و دوم و سوم، مقصد اوّل و دوم و سوم «کفایه». یک کمی جا به جا کرديم. ترتیب، تنظیم، نهاد خوبی پیدا نکرده. قدری ناجور است بحث ظهورات پیش ما و ای کاش در دوران اصولی این بحث ظهورات یک نظمی پیدا بکند، یک سر و ته مرتّبی پیدا بکند. یک اختلافی هم داشتیم. پیشنهاد داشتيم که چكار شود. حالا دیگر تکرارش نمیخواهیم بکنیم. به هر حال، این بحث ظهورات یکی از بحثهای مهمّ است. قسمت مهمّ ظهورات تعدّد مدالیل است که ما از یک کلام چند مدلول. این تعدّد مدالیل هم ملاکات مختلف دارد. من چون نمیخواهم دیگر بحث اصول بگویم. فرض کنید مفهوم و منطوق یک ملاک است. مفهوم موافقت یک ملاک است. مفهوم مخالفت یک ملاک است، وهلمّ جرّاً. وجوب مقدّمه. مثلاً میگفتند: یک شیء واجب شد، مقدّمهاش هم واجب است. این دلالت دارد. لذا ما در بحث وجوب مقدّمه گفتیم: گاهی اين نکتۀ ظهور لفظی دارد؛ مثلاً همین که میگوید: گوشت بخر، یعنی: بازار برو. در آن «بازار برو» هست. این تعدّد مدلول، این یکی از ارکان بحثهای فقهی است. نه پیش ما، کلّ عالم اسلام. مثلاً صیغۀ «افعل». اگر گفت: برو بیرون، این در آن چند تا مطلب درمیآید؟ یکیاش بعث است مثلاً که همان بحث وجوب است. بحث تلقّی. بعد ببینید، مباحث اصولی در ظهورات اساساً به دو محور اساسی برمیگردد. یک: استظهار، دو: تحلیل. این قاعدۀ کلّی. آیا از مثلاً «برو بیرون»، از «افعل» وجوب درمیآید؟ اوّل بحث من طلب است. مثلاً طلب درمیآید، یا درنمیآید؟ علی تقدیری که درمیآید میرسد به مرحلۀ تحلیل. این درآمدن معنا از کجاست؟ وجوب از آن استفاده میشود، یا استحباب استفاده میشود، یا مطلق طلب؟ علی تقدیری که وجوب درمیآید، از کجاست؟ و این بحث را الآن ماها خب مفصّلتر میگويیم، امّا از قدیم هم بوده. خود سیّد مرتضی میگوید: به لفظ نیست. وجوب درمیآید، امّا بخاطر قرینۀ خارجی. مرحوم نايینی میگوید: وجوب درمیآید، امّا به حکم عقلا که: یجب علی العبد طاعة المولی. مرحوم آقای خويی هم مبنایشان همین است. این مرحلۀ تحلیل است. ما یک مرحلۀ استظهار داریم، یک مرحلۀ تحلیل. خب، از «افعل» چند تا حکم درمیآید؟ فرض کنید یکیاش طلب است، یکیاش وجوب. مرحوم صاحب «کفایه» میفرمایند: «إطلاق الصيغة يقتضي التعیینیّة والنفسیّة و ـ باصطلاح ـ العینیّة». همین که گفت: برو بیرون، يعنی: واجب تعیینی است. این مدلول سوم چهارم است. این واجب نفسی است، این واجب عینی است، ببینید.
یکی از مباحث بسیار مهم: آیا از صیغه یک نوع حکم وضعی هم درمیآید، یا همهاش فقط حکم زجری باصطلاح بحث و زجر است ـ یعنی: حکم تکلیفی صرف است، مولوی صرف است. حکم وضعیاش چیست؟ مثلاً یکی از احکام وضعیّهاش این است که اين در ذمّۀ او ثابت باشد. وقتی میگوید: نماز بخوان، یعنی من نماز را در ذمّۀ تو قرار دادم. مثل این که بگویم: تو به من مدیونی صد تومان. نتیجهاش چه میشود؟ قضا به امر اوّل است. در بحث قضا، در بحث قضا به امر اوّل است، نکتهاش این است. آن نکتۀ اساسی بحث اصولیاش هم این است: تعدّد مدلول. ما از یک جمله چند تا معنا درمیآوریم؟ این یک کار اساسی است. این کار در آیات قرآن به نام ظهر و بطن معروف شد. در غیر اینها به نام تأويل و باطن و فلسفه و نمیدانم فرض کنيد عرفان و تأويل مطرح شد. در اصول که آمد تعدّد مدالیل در خطابات قانونی، که از یک خطاب ما بیش از یک معنا درمیآوریم.
یکی از بحثهایی که در این جا پیش میآید این است که: اگر گفتند: فلان چیز بر شما حرام است، از این چند چیز درمیآید؟ "إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ". این «حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الدم» یعنی چه؟ از این چند تا چیز درمیآید؟ البتّه این را در اصول میگويیم: تحریم مضاف به اعیان چه را افاده میکند. غیر از آن بحث اصولی؟ حالا آن میگویند: مثلاً تعلّق به شرب دارد، یا تعلّق به ... . نه. حالا آن بحث اصول جای خودش. تعلّق. غیر از آن جهات. ببینید، میگویند: یک: "إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُم". در این جا درمیآید زجر؛ یعنی: انجام ندهید. خب، دو: از این درمیآید حکم وضعی؟ مثلاً حکم وضعی چیست در این جا؟ ملک شما نمیشود. «حرَّم علیکم الميتة». سه: درمیآید نجس است؟ چهار: درمیآید نماز در آن باطل است؟ این لبّ فقه است ـ یعنی: فقهای مسلمان از قرن اوّل، از عصر صحابه بگیريد تا امروز. حالا آنها كه باب اجتهاد پیششان بسته است. شما اگر دقّت بفرمايید در کلمات فقهای اهل سنّت، لبّ بحث این جاست. آن تعدّد مدالیلی که از یک کلام واحد. مثلاً این رأی بوده که هر جا حرام باشد ... اصلاً معنای حرام الآن من دو بحث کردم: یکی عرف عام، یکی عرف قانونی. باصطلاح ما فارسها میگويیم: حقوقی، از لحاظ حقوقی. در این دو تا بمعنای ... حرام خودش از ممنوعیّت است ـ یعنی: شما محرومی. خوب دقّت بکنید. اطلاق محرومیّت. این محرومیّت معلوم میشود که شما هیچ نحو ارتباطی بايد با آن پیدا نکنی؛ چون اگر پیدا کردی، محروم نیستی. آن که در لفظ است حرام است. «حرّم». «حرّم» اصلاً مفهوم «حرّم» این است. لذا اگر طاهر باشد شما از آن محروم نیستی. خب، مصرفش میکنی، به کارش میبری، در نماز میخوانی آن را. مثلاً اگر مانع از نماز نباشد، شما محروم نمیشوی. پس معنای محروم بودن ـ خوب دقّت بکنید ـ معنای محروم بودن این است که شما به تمام انحاء از آن محروم باشی. اصلاً این لفظِ عربی است. مثلاً "إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ". لفظ «اجتناب» باب افتعال است. از «جَنب» است. جنب یعنی جانب، یعنی سعی کنید شما در یک طرف باشید، یک جانب باشید، آنها هم در یک جانب باشند. شما نسبت به شراب سعی کنی در یک طرف باشی، آن در یک طرف. «اجتنبوا» معنایش این است دیگر. باب افتعال. خب، چه موقع انسان با شراب در یک طرف میشود و آن در یک طرف؟ مثل آن آیۀ ديگر: "وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ"؛ یعنی: من، حضرت ابراهیم و بچههای ما یک جانب باشیم، اصنام هم یک طرف. این چه موقع این اجتناب صدق میکند؟ این اجتناب هم معنای تکلیفی دارد ـ یعنی: نخور ـ، هم معنای وضعی دارد ـ یعنی: ملک تو نیست؛ چون تا در ملک تو آمد، در یک جانب نشدی، این داخل شد در زندگی تو. هم معنای وضعی دیگر دارد ـ یعنی: نجس است؛ چون اگر نجس نشد، تو در زندگیات مخلوط میشود دیگر. هم معنای این دارد که مانع از نماز است. لباس خمر روی لباس شما ریخت، در نماز نمیتوانید وارد بشوید و این تمام فقه اسلامی همین است. یک فقیه میگفت: چهار تایش درمیآید. یک فقیه میگفت: دو تایش درمیآید. یک فقیه میگفت: یکیاش درمیآید. سرّ اختلاف فقهای اسلام، مخصوصاً فقهای اهل سنّت با این که آیات الاحکام نسبتاً کم است و اطلاقات قرآنی مثل «فاجتنبوه» است.
این بحث را در اصول هم ما داریم، لکن بیشتر این قسمت جزئیّات و خصوصیّات را در فقه آوردند. بحث اصولی این است که: آیا از صیغۀ «افعل» ـ مثل «فاجتنبوه» ـ که مفاد معنای حرفی است، یا از غیر صیغۀ «افعل» مثل "إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُم" که مفاد معنای اسمی است، آیا از این دو تا تا چه حدّی ما درمیآوریم؟ فقط حرمت شرب و حرمتِ ... مثلاً «گوشت میته را نخورید»، فقط همین مقدار درمیآید؟ یا نه، اصلاً گوشت میته در زندگی ما وارد نشود، ما محروم میشویم از آن. اگر بخواهیم از گوشت میته محروم بشویم، در غذا هم نیاید، نجس هم باشد، به لباس دست به آن نزنیم، دست تر به آن نزنیم. معنای محروم بودن این است ديگر. اگر در لباس ما میته بود، نماز در آن لباس نخوانیم. تمام اینها. یعنی ما تا چه مقدار میتوانیم از "حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ" ـ من ديروز ظاهراً میگفتم: «حرّم علیکم الخمر»، نه، خمر در آن «حرّم» نیست، «فاجتنبوه» است. این حدیث مبارک میخواهد این را بگوید: «إنّ الله إذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه»؛ یعنی: اگر تحریم به یک چیزی خورد ... حالا چون مورد روایت خمر است، سؤالی هم که شده خمر است، در خود روایت جابر هم خمر دارد.
س: میته هم در این جا
ج: میته هم در یکی دیگر هست. میته و دم و لحم الخنزیر و خنزیر در قرآن کریم با مفهوم اسمی آمدهاند: «حَرَّمَ عَلَيْكُمُ». در باصطلاح شراب و انصاب و ازلام و اینها با مفهوم حرفی آمدهاند: «فاجتنبوه». پس این معنایش این میشود که: میسر ـ که شراب باشد ـ شما باید به همۀ انحاء از آن جدا بشوید. پس معنایش این است که فرض کنید نرد و حتّی در زمان سابق که شطرنج هم مثلاً حساب میکردند آن اصلاً نجاست دارد، ملک هم داخل نمیشود و داریم، روایت هم داریم: «اللاعب بالشطرنج کالغامس یده في لحم الخنزیر». روایت داریم. البتّه در این مکاسب محرّمهای که از ایشان چاپ شده، محشّی كه هنوز هم زنده است ـ خدا حفظش کند ـ آشیخ مجتبی تهرانی ـ خدا حفظش کند ـ ایشان نوشته: این روایت صحیح است. نه، این روایت صحیح نیست. در حاشیۀ کتاب نوشتهاند: روایت صحیح است. ان شاء الله در بحث ميسر ان شاء الله و شطرنج و قمار آن جا متعرّض میشویم. چون این نکته مهم بود. آن روایت صحيح السند نیست. حالا ایشان در حاشيه نوشتهاند. نه، شأن ایشان اجلّ است. حالا حتماً اشتباهی شده. علی ایّ حال روایت هم داریم كه خود دست زدن به شطرنج هم نجس است. فتوا ندادهاند، روایت داریم. این نکتهاش همین نکتهای است که الآن عرض کردم و این بحث خب بحث زندهای است. سؤال: ما از لفظ تحریم چه به مفهوم اسمی ـ مثل حرام ـ، چه به مفهوم حرفی ـ مثل «افعل»، یا «أترک»، یا «اجتنب» ـ از این چند تا درمیآوریم حكم؟ سؤال: حکم اوّلی زجر است، یا بعث است؟ بعث و زجر بلحاظ امر و نهی که باصطلاح آقایان حکم مولوی است. این یک حکم مولوی . دو: احکام وضعیّهاند. آیا ثبوت در ذمّه دارد؟ اگر ثبوت در ذمّه دارد، اگر وقت خارج شد، دومرتبه باید انجام بدهد؛ چون ثبوت در ذمّه است دیگر. این را اصولیّین بحث کردهاند بعنوان این که: قضا به امر اوّل، یا به امر جدید است؟ اگر ثبوت در ذمّه گفتیم، به همان امر اوّل است؛ چون امر اوّل غیر از بعث و غیر از طلب سقوط در ذمّه هم داشت ـ مثل این که شما مدیون به یک آقایی باشید که مثلاً فرض کنید یکروزه به آن پول بدهید. خب، یکروزه نشد فردا بايد بدهيد. فردا نشد یك روز دیگر باید به او بدهید. ثبوت در ذمّه معنایش همین است دیگر. فرقی نمیکند. امّا اگر زجر صرف باشد، تکلیف مولوی صرف باشد، با خروج از وقت تکلیف ساقط میشود و با سقوط تکلیف دیگر جایی برای امتثال یعنی لزومی برای طلبی نیست دیگر، لذا تکلیف به امر جدید است. این بحثی که تکلیف به امر جدید است یا نه ریشهاش این است. ریشۀ کلّ بحث هم این است.
پس بگويیم: از این روایت مبارکه همین قاعده را درمیآوریم. روشن شد؟ «إنّ الله إذا حرّم شيئاً» و اگر این مطلب درست شد «حرّم أکل شيء» هم فرق نمیکند ـ یعنی: بعبارة اخری تحریم اضافه بر این که بحسب عرف ...
آن بحثی که: تحریم مضاف به اعیان مفادش چیست؟ با این معنا ربطی ندارد ـ مثلاً پیغمبر گفت: «إنّ الذي حرّم شربها حرّم ثمنها». یعنی: از «فاجتنبوا»، از خمر، یا "إنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ" شما از «میته» اکل فهمیدید، از «دم» شرب فهمیدید. درست است، لکن شربش که حرام شد تحريم مضاف به اعيان مفيد آن است، لکن ثمنش هم حرام است. خوب دقّت بفرمايید. ثمنش هم حرام است ـ یعنی: محرومیّت توسعه دارد، حتّی احکام وضعی را هم میگیرد و لذا در روایات ما مثلاً دم هم نجس شمرده شده، خمر هم نجس شمرده شده، بل کلّ مسکر نجس شمرده شده. البتّه راجع به مسکر و نجاستش اختلاف هست و لذا صاحب مدارك قائل به طهارت است و عدّۀ دیگری و لکن انصافاً ان شاء الله یک بحثهای فقهی است که جایش این جا نیست. حق همان نجاستش است. این را خود اهل سنّت. حالا ما در فقه ما رجوع میکنیم به روایات اهل بیت در این مسئله، امّا این مسئله فقط این طور نیست که در روایات اهل بیت. این فقه سنّی يعنی فقه اسلامی این طوری است طرح بحث. ما در قرآن داریم: "إنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ". بیش از این که نداریم. خب، آقایان میگویند: تحریم مضاف هم ظاهرش در اكل است ـ مثلاً خوردن گوشت میته حرام است. خیلی خوب. آیا ـ احکام وضعیّه ـ نجس است، یا نه؟ مانعیّت صلاة دارد، یا نه؟ داخل در ملک میشود، یا نه؟ ملکیّت دارد؟ دقّت میکنید؟ این احکام را ندارد. البتّه یک بحثی را من بطور کبرای کلّی بگویم. این بحث خیلی مهمّ است. بطور کلّی فقه سنّی چون هم روایاتش کم است نسبتاً ـ مثلاً روایت صحیح صحیح نقل کردهاند از ابوحنیفه گفته: 17 تا روایت صحیحه داریم. این مطلب را ابن خلدون در مقدّمۀ خودش نقل کرده از ابوحنیفه. ابن خلدون خودش حنفی نیست، لکن احناف سخت به ایشان حمله کردهاند که این سرش نمیشده، اشتباه کرده، بیش از این حرفهاست. حالا اگر این مطلب درست باشد ـ من دیگر وارد این قصّه نشوم که ابوحنیفه چند تا حدیث را صحیح دانسته. نقل میکنند ابن خلدون نقل كرده: ایشان 17 تا حدیث را صحیح میداند. نه خود احناف این مطلب را قبول دارند، نه ظاهر حال ابوحنیفه این را دلالت دارد. حق انصافاً این است که ابن خلدون اشتباه کرده ـ حالا من وارد این بحث نمیخواهم بشوم. خب، با این قلّت روایات و با ...
اهل سنّت آن مهمترین کاری را كه کردند از آیات کتابی بیش از آن مقدار استفاده کردند. این یک نکتۀ خیلی مهمّ است و در روایات اهل بیت تأکید بر این بود كه بر قرآن بیش از آن اندازه ـ يعنی: حمّال ذو وجوه ـ، بیش از اندازه به آن فشار نیاورید. اگر میخواهیم آیات قرآنی را بفهمیم، باید با طبق سنّت بفهمیم. مثلاً "فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ" میگفتند: «واو» برای مطلق جمع است، عطف است، ترتیب ندارد. پس انسان ممکن است اوّل دستش را بشوید، بعد صورتش را بشوید. اصولاً فقه اهل سنّت هم بطور کلّی در اوائل این بحث هم عرض کردم: از آیات بیش از اندازه استفاده کردند. این خوب نکته را دقّت بفرمايید. یعنی: آنها آمدند فرض کنید از «فاجتنبوا» هم نجاست درآوردند، هم مانعیّت صلاة درآوردند، هم عدم ملکیّت. بحث هم این حالا شاید مثلاً ما در روایات اهل بیت هم این مطلب تأکید شده باشد، امّا بحثم فعلاً روی گرای کلّی بحث است. بطور کلّی انصافاً آنها از آیات کتاب بیش از اندازه فهمیدند و آن نکتهای را که از روایت اهل بیت دارد که «إنّما یعرف القرآن من خوطب به» که بعدها بحث حجّيّت ظواهر کتاب شد، سرّ کلام اهل بیت برای حجّيّت ظاهر کتاب همین است. آنها میگویند: شما این قدر به اطلاقات کتابی مراجعه نکنید. نگويید: «واو» برای مطلق جمع است. پس میشود دست ... . هیچ وقت پیغمبر در 23 سال دست را بر صورت مقدّم نکردند. قرآن باید با سنّت تفسیر بشود. این قدر تمسّک به اطلاقات کتابی نکنید. حالا یا باصطلاح اصوليّين ما این آیات در اصل تشریعاند. در مقام اهمالاند، نه در مقام بیان. اصلاً قابليّت تمسّک ندارند. این تعابیر را حضرات اخباریها گفتند: ظاهر کتاب، ظواهر کتاب حجّیّت ندارد. ما هم در بحث ان شاء الله خواهد آمد. اگر مراد اخباریها ـ نگفتهاند خود اخباریها، بنده عرض میکنم ـ از عدم حجّیّت ظواهر کتاب این معنا باشد ـ یعنی: ظواهر کتاب حجّیّت قانونی ندارند، خوب دقّت بکنید ـ، یعنی: در مقام بیان نیستند، در مقام اصل تشریعاند، اکثر آیات کتاب همین طور است. کلّش نه، امّا اکثرش همین طور است و لذا تمسّک به ظواهر آيات بلحاظ آیات قانونی واقعاً مشکل است. حق با حضرات اخباریهاست و مراد از آن روایت هم همین معناست. اشکالات کثیرهای که مرحوم وحید بهبهانی ابتدائاً و الی يومنا هذا، مرحوم نايینی و آقاضیاء و مرحوم آقای خويی و دیگران به حضرات اخباریها کردهاند، به نظر ما اشکالات وارد نیست.
و اگر مراد این باشد، اکثر آیات قرآنی صلاحیّت تمسّک قانونی ندارند. این درست نقطۀ مقابل فقه سنّی است و یکی از علل اختلاف در فتوا بین ما و اهل سنّت همین است الآن. اصلاً ریشۀ اختلاف همین است.
س: در مواردی به ظهور تمسّك کردهاند. نمیشود گفت (28:28)
ج: خب، عرض کردم: اگر مرادشان این باشد. اگر این باشد. حالا من نگفتم: مراد جدّی آنها این است. اگر مراد این باشد، درست است مطلب، آن هم نه در تمام آیات، در معظم آیات. چیزی در حدود بالای 90% از آیات صلاحیّت تمسّک ندارند.
س: موارد تمسّک مثلاً مثل ظنا کان باب زراره که میگویند (28:48) یا آن مواردی که احتمالاً
ج: این در همان ده درصد داخل میشود، عرض كردم: 90%. حالا این راجع به این قسمت. حالا این توضیحاتش ان شاء الله در اصول. روشن شد؟ پس بگويیم: مراد از این حدیث مبارک این معناست، و انصافاً این معنا احتمال دارد، معنای بدی هم نیست. هر جا محرومیّت آمد، حرام یعنی محروم. معنای محرومیّت این است که انسان به هیچ نحوی با او ارتباط نداشته باشد. این شامل اکل میشود، شامل شرب میشود، شامل فرض کنید احکام وضعی میشود. آن وقت این اگر مفاد حدیث این باشد، انصافاً معنای بدی نيست. این حدیث ثابت بشود، خوب است. مشکل سند حدیث است. انصافاً به درد خیلی جاهای فقه میخورد. خوب حرفی هم هست.
آن وقت این معنایش این میشود. فقط یک مطلب میماند. در این حدیث آمده: «حرّم ثمنه». این «حرّم ثمنه» شاید هم مراد تحریم ثمن بنحو تکلیفی باشد، نه بنحو وضعی. این بسیار بعید است. ما در بحث نهی در معاملات مفصّلاً عرض کردیم: این که عدّهای از اعلام سنّةً و شیعةً گفتهاند: نهی ظاهر در زجر است و دلالت بر فساد نمیکند، یا مثلاً ابوحنیفه گفته: دلالت بر صحّت هم میکند، نه این که دلالت بر فساد نمیکند، گفتیم: بسیار این معنا بعید است. اصلاً در معاملات نهی تکلیفیّه خیلی بیمعناست. مثلاً به شما بگویند، الآن قانون بگذارند که: آقا! شما نمیتوانيد با شرکتهای آمریکایی معامله بکنید، یعنی چه؟ یعنی: مثلاً «بعت، اشتريت» نمیتوانيد بگوييد؟ این مراد نفی ملکیّت است اصلاً. اصلاً مراد فساد است. اگر گفتند: شما با فلان شرکت، فلان کشور نمیتوانید معامله بکنید، مراد این نیست که زجر باشد از یک چیز معیّنی، تکلیفی باشد. اصلاً تکلیف معنا ندارد در معاملات. در معاملات باید مرجعش به یکی از دو امر باشد: یا عدم تحقّق مسبّب، یا عدم سببيّت سبب. یکی از این دو تا دیگر. غير از اين فهم عرفی نمیکند. یا باید بگوید: شما با این شرکت آمریکایی معامله کردید این معاملۀ شما سبب نقل و انتقال نیست، نفی سببیّت سبب، یا باید بگوید: این مسبّب حاصل نشده، ملک نمیشود. این جنسی را که از يك شرکت آمریکایی میخرید ملک شما نمیشود. مرجع نهی در معاملات بحسب ارتکاز عقلایی لابد است از اين كه ناظر به يك حكم وضعی باشد. «حرّم ثمنه» معنایش این نیست که آن پول را به آن دست نزن، مثلاً با گوشۀ قبا بردار، با انبر بردار، دست به آن نزن. این مراد نیست قطعاً. «حرّم ثمنه» یعنی اين ثمن در ملك تو داخل نمیشود. این «حرّم ثمنه» در این جا در ملک تو داخل نمیشود. وقتی در ملک تو داخل نشد، ملک نشد، این معنایش چیست؟ معنایش این است که: ما به الإزاء هم از ملک تو خارج نشد. اصلاً آن ملک نیست دیگر و لذا «إنّ الله إذا حرّم شيئاً حرّم» روشن شد با این تعبیر؟ این در حقیقت مفادش نفی ملکیّت خمر است و شاهدش هم این است که وقتی به آن شخص گفت: «إنّ الذي حرّم شربها حرّم ثمنها» او... ـ آخر چون هم ما داریم این قصّه را، هم سنّیها دارند ديگر. عرض کردم دیروز، عرض کردم: گفت که: شرابی را آورد رسول الله فرمودند: تو هر سال میآوردی. بعد از این مثلاً، مثلاً تازگی حرام شده. بعد به یک کسی آن جا ایستاده بود در گوشی صحبت کرد. پیغمبر فرمودند: چه گفتی؟ گفت: برویم بفروشیم. حالا كه حرام شده، پولش را بیاوریم برای شما. فرمودند: «إنّ الذي حرّم شربها حرّم ثمنها». یعنی چه؟ یعنی: بر فرض هم فروختید، آن پول در ملک نمیآید و لذا دارد که همان شخص در کوچه باز کرد شرابش را روی زمين ريخت. اصلاً معنای «إنّ الذي حرّم شربها حرّم ثمنها»، «إنّ الله إذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه» این همان حالتی است که انسان عربی بسیط فهمید. خیلی راحت. او فهمید که شراب که حرام است، ثمنش يعنی حرام است، يعنی: تو محرومی، به هیچ نحوی باید به این نزدیک نشوی.
س: برای كه نفهمید. میخواست ببرد بفروشد.
ج: نه، اوّل فهمید. بعد تا پیغمبر گفتند: «حرّم ثمنه» یعنی اين هیچ دیگر ارزش ندارد. روی زمينش ريخت، والاّ میگفت: میبرم در خانه نگه میدارم مثلاً. ببینید، این مؤیّد همین معنایی است که من عرض کردم ـ که: تحریم مطلق، بدون قید، این تمام انحاء تصرّفات را میگیرد.
س: این بنا بر «حرّم شيئاً» ديگر. «حرّم أکل شيءٍ» ...
ج: «أکل» هم همین طور است. وقتی اکل یک شیئی آمد، معنایش این است که این شیء دیگر اصلاً البتّه آن معلوم نیست که همه را بگیرد. خصوص ملکیّت را میگیرد. این راجع به معنای اوّلی
س: مگر نگفت: «حرّم الشيء» (33:01) در همان
ج: در بعضی جاها دارد که سؤال میکند که من خلّش بکنم؟ حضرت فرمودند: نه خلّش هم نکن. این جا نخواندیم، امّا روایت دیگر داریم. معارض هم دارد. من چون نمیخواهم وارد بحث فقهی بشوم، در بحث خمر ان شاء الله جای خودش متعرّض میشویم.
س: استاد! یکی از محرومیّتها مثلاً دست زدن است، نگاه کردن است. اینها نیاز به قرینه دارد ظاهراً. معیّن کنیم چه میزان از تحریم. نمیشود همین طور اطلاق بگويیم: يعنی مطلق محرومیّت، بلكه این احکام ...
ج: حالا اجازه بدهید. خود این حدیث خودش سند درست ندارد. ما احتمال میدهیم. چون بعدها خواهیم گفت. در بعضی جاها كه روایت داریم اين نكات را آن جا میگويیم.
س: در بحث دلالت ...
ج: بله، میدانم. احتمال سوم در این حدیث مبارک بگويیم: نه. نکتۀ این روایت در «حرّم ثمنه» مجموع الله و «حرّم» است. ما تا حالا از «حرّم» میخواستیم و این مفادش این است که اصولاً در شریعت مقدّس این طور است، نه در هر نظام حقوقی. اصلاً در شریعت مقدّس این طور است. ببينيد «الله» هم کنایه از شریعت مقدّس. هر چیزی که در شرایع الهی حرام بشود بقیّۀ آثار هم بار میشود. نفی ملکیّت. یعنی تأکید روی کلمۀ «الله» و «حرّم». در وجه دوم تأکید روی کلمۀ «حرّم» بود که خود «حرّم» این مفهومش است. از نظر حقوقی همین است. حالا این تحریم را ممكن است فرض کنید قانون بکند، ممكن است فرض کنید خدا بکند. امّا این احتمال سوم میگوید: نه، این در قانون نیست. تحریم در قانون فرض کنید همان زجر است، امّا این طبیعت احکام الهیّه است. خداوند وقتی کاری، «إنّ الله إذا حرّم شيئاً». این روی کلمۀ «الله» و «حرّم» نظر دارد. تقریباتش هم همانی است که عرض کردیم. فقط اضافهاش این است که به جای این که قانون عام باشد، یا عرف عام باشد، بشود قانون خاص و لذا نتیجهاش این میشود که فرض کنید من باب مثال اگر یک حاکم اسلامی یک چیزی را حرام کرد یا اکل یک چیزی را حرام کرد، این لازمهاش این نیست که پولش هم حرام بشود. این خدا اگر حرام کرد ـ خوب دقّت فرمودید؟ ـ «إنّ الله إذا حرّم شيئاً» اگر شریعت، این در شریعت این طور است.
احتمال چهارم در این جا که بگويیم: نه، همین احتمال سوم الله باشد و «حرّم» هم در نظر بگیریم، لکن مراد از «الله» یعنی «في ما نزل الله» يا «في ما فرض الله» و لذا اگر این تحریم از غیر خدا باشد، حتّی از رسول الله باشد، این اثر را ندارد ـ یعنی: بعبارت دیگر همان تعبیری که ما همیشه عرض کردهایم: فرق بین فریضه و سنّت بگذاریم. در اصطلاح علمای اسلام فریضه یعنی ما نزل فی الکتاب، ما فرضه الله. سنّت یعنی ما سنّه رسول الله. و در روایات ما یک بحث مفصّلی است آثاری هست ـ مثلاً در روایات دارد که رکعت اوّل و دوم فریضه است، خدا جعل کرده. سوم و چهارم سنّت است، سنّه رسول الله. لذا در رکعت اوّل و دوم شک درست نیست. اگر شکّی ديد باید اعاده بکند. امّا رکعت سوم چهارم میشود. سهو و شک. یک فروقی بین، یعنی خود پیغمبر اکرم یک فروقی را بین فرائض و بین سنن گذاشتهاند ـ مثلاً در روایات دارد که غسل که میّتی هست و یک کسی هم مثلاً فرض کنید که جنبی هست، آب هم باندازۀ یک کدام است. امام میفرماید که: جنب غسل بکند. «لأنّ غسل الجنابة فریضة، وغسل المیّت سنّة». همیشه فرائض بر سنن مقدّم است در مقام تعارض. بحث طولانی دارد. ما هم سابقاً صحبتهایش را کردهایم. دیگر حالا نمیخواهیم این جا. ببینید، این جا نکته اصلاً این نیست. نکته فرق بین فرائض و سنن است. در حقیقت ابن عبّاس هم بچه بوده، نفهمیده. «إنّ الله إذا حرّم» و لذا هر حرامی كه در کتاب است این خصلت را دارد ـ مثلاً کلب در کتاب حرام نشده، سگ در کتاب نیست. سگ در سنن است و تصادفاً آن که در سنن داریم در باب سگ، نداریم. داریم که: پیغمبر حضرت امير را فرستادند: «ولا تدع کلباً إلاّ قتلتًه». ببینید، این هم مثل محرومیّت است. «لا تدع کلباً» از این «لا تدع کلباً إلاّ قتلته» نجاست هم در آوردهاند. البتّه ما روایت داریم: «فإنّ الله ـ تبارك وتعالى ـ لم يخلق خلقاً أنجس من الكلب، وإنّ الناصب لنا أهل البيت لأنجس من الكلب». ما روایت داریم، امّا الآن من بحث در روایت خاصّۀ طايفه نمیکنم. در استدلال عامّ اسلامی میخواهم وارد بشوم، نه خاصّۀ طايفه؛ چون این روایت هم بین اهل سنّت است. مثلاً دقّت بفرمايید. کلب را با این که سگ را رسول الله حرام کردند کلب صيد را اجازه دادند، امّا خنزیری را که خدا حرام کرده به هیچ وجه اجازه داده نشده. خنزیر را به هیچ نحوی اجازه داده نشده.
س: ربا هم
ج: ربا هم به هیچ نحوی اجازه داده نشده. پس بنابراین شاید نظر حدیث مبارک ـ خوب دقّت فرمودید؟ ـ هر جا تحریم. آن وقت این لذا به اطلاق حدیث ديگر تمسّک ... آن اشکال که مثلاً اگر مایع نجس شد حرمت بیع متنجّس، حرمت شرب متنجّسات، اینها به سنّت ثابت است. این را من ندیدم کسی از اهل سنّت هم حتّی احتمال هم. این سه تا معنایی که ما گفتیم کسی احتمال نداده. گفت: این از باب فقه الحدیث است. آن وقت معنای این حدیث مبارک، لذا موردش هم روشن میشود. خیلی ظریف میشود بحث. هر جا که حرمت الهی است، از خصائص حرمت الهی این که این لوازم هم دارد. از ملکیت هم خارج میشود، نجاست هم درمیآید. مانعیّت صلاة، تمام اینها از تویش درمیآید. امّا اگر حرمت به سنّت رسول الله بود، رسول الله آن را حرام کرده بود، حرمتی که سنّه رسول الله خفیفتر از حرمت الهی است.
س: خصائص (38:18)
ج: (آهان) قابل. بهتر. ممکن است ملک هم بشود. ممکن است قابل نقل و انتقال هم باشد. این دو تا حرمت. البتّه این را دقت بفرمايید. این حدیث مبارک این جایی که پیغمبر نقل فرمودند حال یهود است. «لعن الله الیهود» ـ عرض کردیم: سه تا متن دارد: «لعن الله» و «قاتل الله الیهود»، «یهوداً»، «يهودَ»، «اليهود» ـ «حرّمت علیهم الشحوم، فأجملوها وباعوها، فأکلوا أثمانها». این روایت در زمان باصطلاح یهود است و اینها. دربارۀ یهود اصلاًً معلوم نیست سنن داشته باشند. من در بحث سنن مفصّلاً عرض کردم: این روایت سنن را مرحوم شیخ کلینی در ابواب «کافی» در باب حجّت «باب التفویض إلی النبيّ والأئمّة» آورده، لکن مفصّلترش را مرحوم صفّار در کتاب «بصائر الدرجات» مفصّل، مفصّلتر از کلینی. قبل از کلینی است، استاد کلینی. آن جا مفصّلاً ایشان آورده. در بعضی از آن روایات ـ در همهاش نیست ـ که این تفویض الی رسول الله ـ که اصطلاحاً ما به آن سنن میگويیم ـ از خصائص رسول الله است، انبیای سابق نداشتند. این خصلت رسول الله است ـ یعنی: انبیای سابق. البتّه این تفویض را، اگر حال داشتيد خواستید ملاحظه بفرمايید در «مرآة العقول» مجلسی حدود هفت تا معنا برایش کرده. یکیاش هم تشکیل حکومت است و درست هم هست. معلوم نیست انبیای سابق به تشکیل حکومت مکلّف بودند. حتّی قیام حضرت موسی در مقابل فرعون معلوم نیست اینها ولایت اجرايی جامعه داشته باشند و عرض کردم: این تفویض حدود 7 تا 8 تا معنا دارد. ظاهراً حالا بعضیهایش شاید، امّا همهاش قطعاً برای رسول الله ثابت است، امّا بعضیهایش شاید برای بعضی از انبیای سابقین ـ مثلاً خود حکومت و حکومتداری برای انبیای سابقین ـ واضح نیست.
س: حضرت سليمان که
ج: ملک بوده
س: حضرت داود كه: "إنّا جعلنا"
ج: تعبیر به ملک دارد
س: و حکم بأن الله (40:12)
ج: بله، آن مال قضاوت است احتمالاً. علی ایّ حال، بحثهایش جای خودش. ما الآن وارد این بحث نمیشویم. این جعل سنن. یکی از سنن این است که پیغمبر میتواند تشریع بکند. یکی از جعل سنن تشریعات موقّت بکند، الی آخر. من دیگر نمیخواهم همهاش را بگویم؛ چون بحثهایش را کردهایم قبلاً. آقایان به کتاب «مرآة العقول» مرحوم مجلسی هم مراجعه بکنند، میبینند در آن جا. به هر حال، آن وقت بعید نیست که پیغمبر در این جا این طور میخواهم بگویم: اگر خدا حرام کرد، آن وقت در انبیای سابقین فقط راه منحصر به خداست. انبیا حرام نمیکردند. خوب دقّت بکنید. در انبیای سابقین فقط همین مصداق بود، امّا در این رسالت الهیّه هر دو مصداق هست. هم ما حرم الله هست، هم ما حرّم الرسول داریم. روایت داریم: «إنّ الله حرّم الخمر بعینها وحرّم رسول الله المسکر من کلّ شيء». لذا نبيذ که شراب خرمایی بوده این حرّمه رسول الله، نه حرّمه الله و لذا خوب دقّت بفرمايید. بحث این که روایت داریم که عصیر عنبی را میفروشد به کسی که شرابش قرار میدهد. در روایت داریم که اين درست است، بعضی هم گفتهاند: نه. حالا آن بحث روایتش. غیر از عنب ما فقط یک روایت داریم که اصحاب هم گیر کردهاند. «هو ذا». روایت ابی کهمس. میآید ان شاء الله در مکاسب گفته مرحوم شيخ، «هو ذا، نحن نبیع تمرنا لمن نعلم أنّه یصنعه خمراً». گفتهاند: خب، چطور میشود؟ خود اهل بیت میفرمايند: ما میفروشیم؟ آن جا ما توضیح داديم: این خمر در اين جا يعنی مراد نبيذ است. نگفت: «عنبنا»، گفت: «تمرنا» و مراد «لمن نعلم» به خود سنّیها؛ چون سنّیها نبيذ میخوردند. حرمت نبيذ به سنّت است، نه حرمت نبيذ به کتاب. چون هیچ یک از آقایان فقهای ما متنبّه این نکته نشدهاند، من حالا ديگر این جا میگویم. ان شاء الله در محلّ خودش شرح مفصّلش را خواهيم گفت. این جا این نکته را دقّت ... . آن جا دارد: اصحاب اصلاً عدّهای متحیّرند که چرا امام این طور صراحتاً میفرمایند: «هو ذا. نحن نبیع تمرنا». البتّه روايت سندش گير است. اشکال سندی هم دارد. «لمن نعلم أنّه یصنعه خمراً». ما آن جا توضیح دادیم. این جا امام نفرمود: «عنبنا»، فرمود: «تمرنا»، خرما را و مرادشان خود سنّیهای اهل مدينه. اصلاً اهل کوفه معروف بوده که نبيذ را جایز میدانستند و فتوای معروف الآن هم عرض کردم آن روز ديگر در خلال بحثها مثل «احمد امین» در این کتاب «فجر الإسلام» «ضحی الإسلام» است، ایشان اعتقاد دارد اين که میگويند: هارون شراب میخورده، نبيذ میخورد، نه شراب. به فتوای فقهای کوفه هم جایز بوده. نبيذ جایز بوده. نبيذ را حتّی ـ نستجیر بالله ـ بعضی از سنّیها نقل کردهاند: پیغمبر هم میخورده. البتّه الآن نیست آن روایات. میگویند بعضی. اگر آقایان خواستند نگاه کنند، کتاب «النقض» ملاّ محمّد عبدالجليل رازی قزوینی، در آن جا که حمله میکند به سنّیها، من جمله این است كه شما نسبت دادهاید به رسول الله که شرب نبيذ کرد. نیست چنین چیزی در کتاب سنّیها فعلاً نیست. شاید در کتابهای قدیم بوده، فعلاً ما نداریم. به هر حال. غرض، ببینید «هو ذا، نبیع تمرنا». نگفت: «عنبنا» و لذا ما داریم که در باب خمر: «لعن الله ـ یا لعن رسول الله ـ عشراً». يكیاش هم فروشندهاش است. آن در باب عنب است. این در باب تمر است. پس یکی از خصائص این است که چون نبيذ را «لم یحرّم الله»، «حرّمه رسول الله». اگر «حرّمه رسول الله»، این دیگر مقدّماتش اشکال ندارد. این فارق است بین این دو تا، این چهار تا احتمال. ان شاء الله این مسئلۀ بعدی چون آثاری دارد، ان شاء الله در خلال خود مکاسب محرّمه دیگر بیش از این بحث نمیکنیم. حدیث سند روشن و درستی ندارد. خیلی بیش از اندازه راجع به حدیث بحث کردیم، لکن این بحث را من الآن مطرح کردم، نه بخاطر این حدیث. در بحثهای آینده ما به این بحث زیاد برمیگردیم. ذهنیّت آمادۀ بحثهای آینده بشود.
وصلّی الله علی محمّد وآل محمّد.