مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 98-1397 » اصول شنبه 1397/6/3
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - بحث بیع المنی و اشاره اجمالی به بحثهای روز تلقیح مصنوعی
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/2/10 مکاسب محرمه
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم، والحمد لله ربّ العالمین، وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین، واللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین. اللّهمّ وفّقنا وجمیع المشتغلین، وارحمنا برحمتک یا أرحم الراحمین.
بحث دربارۀ مرحوم حاجی نوری (ره) شیخ نوری در «مستدرک» راجع به کتاب «دعائم» بود؛ چون ایشان سعی کردند مفصّلاً در رابطۀ «دعائم» از کتاب دفاع کنند و کتاب را تأیید بکنند. تا این جا عرض شد که: مرحوم صاحب «وسائل» از کتاب «دعائم» چیزی نقل نکرده. البته کتاب «وسائل»، صاحب «وسائل» (قده) کتابها در اختیارشان بوده است و عرض کردیم: احتمالاتی که صاحب «وسائل» نقل نکرده بحسب کلماتی که از صاحب «وسائل» نقل شده در مجموعۀ موارد، ممکن است چند اشکال باشد. یکی این که این آقا ثابت نیست امامی بودن و اثناعشری بودن او و درست هم است. ایشان اثناعشری نیست. دوم این که این کتاب جزء کتب مشهوره نیست و این هم درست است. ما عرض کردیم: این کتاب اوّلین بار إبن شهرآشوب اسمش را برده است و بعد هم نقل نشده است. کثرت نقلی که آمده است از قرن دهم به بعد، از زمان صفویه است و نکتۀ سوم این که این کتاب در طرق اصحاب در مشایخ و در اجازات وارد نشده ـ یعنی: اصحاب ما حتّی غیر اصحاب ما، فرض کنید ما طریقی داشته باشیم به زیدیها. اسم این کتاب در اجازات کلاًّ وارد نشده و این هم درست است.
عرض کردیم كه: کتاب «دعائم» را ما الآن در اجازات، کلاًّ اجازاتی که الآن موجود است پيش ما نه اجازات اهل سنّت، نه اجازات شیعه، نه اجازات زيديِّه و خود اسماعیلیّه من فکر نمیکنم. من تا به حال ندیدهام، نمیتوانم الآن حکم قطعی کنم. تا آن مقداری که از مصادر اسماعیلیها دیدهایم اجازات، طریق اجازات پيش اینها نیست. این اشکال صاحب «وسائل» هم به جاست. این کتاب در اجازات وارد نشده. البتّه حالا این بحث کبروی دارد که اجازۀ فايدهای دارد یا ندارد. آن بحث کبروی است، والّا در اجازات وارد نشده. این راجع به کتاب «وسائل».
حاجی نوری (قده) سعی کرده در «مستدرک» این امور را توضیح بدهد. اوّلاً ایشان اصرار دارد که ایشان امامی اثناعشری است و در حال تقیّه زندگی کرده. جوابش را عرض کردیم، ديگر احتیاج به تکرار ندارد. امّا شهرت کتاب را میشود قبول کرد که کتاب مشهور است. البتّه من یک نکتهای را عرض کنم. مرحوم حاجی نوری خب زحمت فراوانی دربارۀ «مستدرک» کشیده است. دفعۀ پیش آن را عرض کردم. درست هم است خیلی کار فراوانی شده، امّا به نظر ما باز هم صدق «مستدرک» بر کتاب مشکل است. «مستدرک» در اصطلاح روایات کاری است که مستدرَکٌ منه، آن اصلی از او فوت شده باشد، انسان آن را انجام بدهد. مثلاً صاحب «وسائل» عدّهای از روایات از او فوت شده است، انسان بعنوان «مستدرک» بیاورد. اصطلاح «مستدرک» این است. فرض کنید «مستدرک صحیحین» که حاکم نیشابوری نوشته همین طور است. حاکم نیشابوری در کتاب «مستدرک» روایاتی را آورده که یا به رأی هر دو ـ یعنی: بخاری و مسلم ـ صحیحاند، البتّه بخاری و مسلم آن روایت را نیاوردهاند و حتّی از آن راوی هم نقل نکردهاند، امّا ایشان میگوید: ضوابطی که این دو تا دارند بر این شخص منطبق است، بلکه بعضی از آنها هم مثلاً ممکن است بخاری يا مسلم از ایشان نقل کرده باشد، یا حدّاقل شرط مسلم بر او منطبق باشد. البتّه ایشان غیر از این دو مواردی هم میآورد که خود ایشان حکم به صحّت میکند، یا مشهور علما حکم به صحّت کردهاند، یا دعوای اجماع بر صحّت میکنند. حالا من نمیخواهیم این جا «مستدرک صحیحین» را شرح بدهم. اگر در ضمن روایات بحثی ما روایتی آمد، كه چون «مستدرک» کتاب خوبی است، «مستدرک صحیحین» و نکات فنّی دارد، ان شاء الله من در آن جا یک شرحی را راجع به این جهت عرض خواهم کرد. با خوب بودن کتاب مع ذلک در خود میان اهل سنّت مخالف زیاد دارد ـ یعنی: کسانی که حرفهای ایشان را بعضيش را قبول نکردهاند. توضیحاتش ان شاء الله جای خودش. امّا «مستدرک وسائل» روایاتی را آورده که خود صاحب «وسائل» قبول ندارد. این مشکل کار است ـ یعنی: عادتاً باید «مستدرک» کتابی باشد، روایاتی است که ضوابط صاحب «وسائل» بر آن انطباق میکند، امّا صاحب اثر نقل نکرده. این را ما «مستدرک» میگوییم. اصطلاحاً باید این چنین باشد. «مستدرک الوسائل» در «مستدرک» هست، امّا شاید چیزی در حدود مثلاً 2 درصد از روایات کلّ «مستدرک» این طور است ـ مثلاً روایت در «کافی» بوده، یا در يك جای دیگر بوده، از صاحب «وسائل» فوت شده، ایشان آورده. این درست است، این قبول است، این «مستدرک» درست است، امّا ایشان مقدار زیادی روایتی آوردهاند که صاحب «وسائل» آن را قبول ندارد، مورد قبول ایشان نیست، تصریح کرده صاحب «وسائل».
س: در زمان حیات ایشان؟
ج: خیر، دویست سال فاصله دارد، بیش از دویست سال، سیصد سال. صاحب «وسائل» عرض کردم در یکی از فوائد خاتمۀ «وسائل» تصریح میکند که: یک عدّه از کتب بودند، من از اینها نقل نکردم و یک حاشیهای دارد، این حاشیه در این چاپ جدید «وسائل» که مربوط به مؤسّسۀ آل البیت ـ حفظهم الله ـ است آن جا هست، در چاپ آقای ربانی نیست. در حاشیه عدّهای از این کتب را اسم برده ـ مثل همین «دعائم الإسلام» و «عوالي اللآلي» ایشان اسم برده است که من این کتابها را قبول ندارم. یک جای دیگر هم اسم برده. در آن «هدایة الأُمّة» اسم برده که این کتابها مورد اعتماد من نیست و معیارهایش را عرض کردیم. ایشان در خاتمۀ خودش معیارهای قبول روایات را آورده. در باب قضا هم آورده.
مثلاً همین کتاب «دعائم الإسلام» به نظر ایشان سه اشکال اساسی دارد: 1- چون مرحوم صاحب «وسائل» کتابهایی را نقل میکند که مشهور باشند. فتوای ایشان این است. نظر مبارک ایشان راجع به حجّيّت خبر این است: هر خبری که در کتب مشهوره باشد، حجّت است. این نظر ایشان است، مگر حالا معارض داشته باشد. توجیهی بکنیم. اعراض کلّی باشد. بحث دیگری است.
کتاب «دعائم» به نظر صاحب «وسائل» سه اشکال اساسی دارد. اوّل بحث عرض کردم. این اشکال اوّلش که ایشان امامی نیست در «أمل الآمل» نوشته است. یک: ایشان امامی نیست، از علمای ما نیست. دوم: کتاب مشهور نیست. سوم: در اجازات راه ندارد. البتّه عرض کردیم: مرحوم صاحب «وسائل» از بعضی کتابها نقل کرده که در اجازات نیستند. متأسّفانه افرادی که بعدها آمدند تنبّه پیدا نکردند. یکی همین کتاب «تحف العقول». بحث «تحف العقول» گذشت ازما. «تحف العقول» هم در اجازات وارد نشده ، ایشان از «تحف العقول» نقل میکند. مؤلّفش هم مشهور نیست، کتاب هم مشهور نیست، مع ذلک این جا از «تحف العقول» نقل میکند، مرحوم صاحب «وسائل». بله، زمانی ایشان مشهور شده و سیاق کتاب چون دوازده امام را دارد و سیاق کتاب اینطور است که از رسول الله شروع میشود، از امیر المؤمنین و حضرت جواد و مابقی ائمّه. سیاق کتاب امامی بودنش است، امّا کتاب نه مشهور است و نه مؤلّف آن مشهور است و نه در اجازات وجود دارد و مع ذلک صاحب «وسائل» نقل میکند. به هر حال ما این را بعنوان نقض سابقاً عرض کردیم. مطالب دیگری هم هست که این جا جایش نیست. ان شاء الله چون در خلال بحث مکاسب محرّمه ما عمدتاً بحث را از بحث محرّم شروع کردهایم، بخاطر این که بحثهای حدیثی در مکاسب محرّمه زیاد است. یک مقدار از قواعد رجالی و حدیثی و معرفة الحدیث که ان شاء الله در ضمن همين بحثها ولو بصورت متفرّقه عرض خواهیم کرد. پس بنابراین به نظر ما استدراک مشکل است. البتّه مرحوم حاجی نوری در خاتمه اثبات کرده که این کتب حجّتاند و اینها مورد اعتمادند. خب، این فوقش نظر ایشان میشود که به درد صاحب «وسائل» که نمیخورد. به هر حال ما این کتابهایی را که ایشان گفتند به مناسبتهایی بررسی میکنیم. در بحثهای روایی معظم این کتابها را مورد بررسی قرار میدهیم. الآن بحث ما روی «دعائم» است. یک بحث دیگر این که آیا این کتاب مشهور است، یا نه؟ مراد از شهرت کتاب در این جا این نیست که اصحاب به روایات آن فتوا داده باشند؛ چون روایات کتاب از کتب اصحاب ما گرفته شده. خیلی از آنها هم مفتی بها است. این هست. شهرت به این معنا هست. مراد ما از شهرت همان است که به آن اصطلاحاً میگویند: شهرت روایی. ما لفظ شهرت را حتّی در روایات هم داریم: «خذ بما اشتهر بين أصحابك». بعدها این لفظ شهرت در حدیث بعنوان یک اصطلاح وارد شد. الآن جایش این جا نیست. ان شاء الله من جاهای دیگر مفصّل صحبت خواهم کرد. بعدها در فقه ما هم وارد شد. در اصول ما هم وارد شد. فرض کنید مثلاً علاّمه در عدّهای از موارد میگوید: «لنا أنّه، دليله أنّه مشهور»؛ مثلاً این حکم مشهور است، و لذا به آن فتوا میدهیم. این را هم علاّمه دارد در کتاب «مختلف». «لنا» یعنی: ظاهرش آن این است که به شهرت عمل کرده. بعدها این بحث شهرت در اصول آمد که شهرت حجّیت دارد، یا ندارد ـ مثل کتبی که قبل از شیخ نوشته شده در اصول، کتبی مثل نراقی و دیگران. بعدها که اصحاب ما مثل مرحوم شیخ شهرت فتوایی را در «رسائل» آوردند، شیخ هم فقط شهرت فتوایی ـ یعنی: همان شهرتی که علاّمه در کتبش گفته: «لنا أنّه مشهور». اسم آن را شهرت فتوایی گذاشت. مرحوم شیخ در «رسائل» حدود دو صفحه دربارۀ شهرت فتوایی که حجّت است، یا نه. قبل از شیخ در کتب ما مفصّلاً بود. البتّه از نظر اصول مشهور بین اصوليّین عدم حجّيّت شهرت است. این تعبیر مشهور است: «يلزم من حجّیّتها عدم حجّیّتها»؛ چون اگر شهرت حجّت باشد، مشهور هم اين است كه شهرت حجّت نیست. یکی از مشهورات همین است که شهرت فتوایی حجّت نیست. مرحوم نایینی و کسانی که بعد از ایشان آمدند ـ مثل مرحوم آقای خویی ـ این که من اشاره میکنم این اصطلاحی است که اینها درست کردهاند متأخّراً. سه قسم از شهرت درست کردهاند: یکی شهرت روایی، یکی شهرت عملی، یکی شهرت فتوایی.
شهرت روایی یعنی یک روایت در بیشتر از یک مصدر آمده باشد ـ مثلاً یک حدیث را شیخ هم نقل کرده، کلینی هم نقل کرده، صدوق هم نقل کرده. در مقابل شاذ و نادر است و آن حدیثی است که یک نفر فقط نقل کرده. البتّه در تعریف کتب درایة الحدیث، در کتب حدیث در تعریف شهرت این را قید کردهاند که باید صحیح هم باشد. حالا آيا در روایت عمر بن حنظله هم به همين معنا؟ یعنی: حدیث مشهور باید صحیح باشد، شاذ هم باید صحیح باشد. حدیث شاذ باصطلاح آنها حدیثی است که سنداً صحیح باشد. این قید آنهاست. آیا در روایات ما هم «ودع الشاذّ النادر» مراد همین است، یا نه؟ یک بحثهايی است که باید در جای خودش در ذیل روایت عمر بن حنظله بشود. علی أيّ كيف ما كان، این را اصطلاحاً شهرت روایی میگویند و این الآن در کتب اصحاب ـ كه اين هم یک شرح تاریخی و اصولی دارد ـ این بعنوان مرجّح خبر آمده و مستندش هم همان روایت عمر بن حنظله است و یک روایات دیگر، مرفوعۀ زراره که در «عوالي اللآلي» آمده. ما مرجّحیّت شهرت را فقط در دو تا کتاب داریم. یکی کتاب عمر بن حنظله و یکی روایت زراره. این یک.
دوم شهرت عملی است. شهرت عملی مراد از عمل در این جا فتوای فقهاست. اگر فقها به يك روایتی فتوا دادند میگویند: این عملاً مشهور است، نه عمل خارجی. ممکن است عمل خارجی منشأ آن احتیاط باشد، نه فتوا و اعتماد بر روایت. این همان چیزی است که در قرن هشتم به بعد درفقه شیعه فقط، این را ما در فقه سنّیها نداریم. آن يكی را در فقه سنّیها، در اصول اهل سنّت داریم، فقط در فقه شیعه بعنوان جابر و کاسر میشناسند که شهرت جابر است و اعراض کاسر است و الی آخره. این مراد شهرت عملی است. البتّه این بحث را بطور کلّی در بحثهای اصول داریم. این جا فقط فهرستوار عرض میکنم.
امّا شهرت فتوایی این است که یک فتوا بین اصحاب ما خصوصاً قدما مشهور بشود ـ یا غیر قدما ـ و دلیلی از نصوص نداشته باشد، روایتی نداشته باشد. بدون روایت، بدون دلیل این شهرت پیدا کند. این همان است که شیخ انصاری متعرّض شده به نام «الشهرة الفتوائیّة» و این شهرت فتوایی بحث راجع به شهرت فتوایی حجّیّت آن است، نه مرجّحیّت و نه جابریّت. فرض کنید که مسئلهای بین فقها شهرت پیدا کرد، روایت هم ندارد، آیا این خودش بنفسه حجّت است، یا نه؟ به این شهرت فتوایی میگویند.
این که من در این جا مکرّر تأکید میکنم در شهرت مراد ما، مراد صاحب «وسائل» از شهرتی که میگوید شهرت روایی است و مراد از شهرت روایی تعدّد نسخ کتاب است ـ مثلاً میگویند: فلان کتاب مشهور است یعنی: عدّۀ زیادی نقل کردهاند، نسخ فراوانی دارد. شاذ را فقط یک کتاب، یک نسخه آورده شده از این کتاب و در نسخ دیگر از آن نداریم. همین نکته را عرض کردیم مرحوم نجاشی در کتاب فهرست خودش دارد: «له كتاب رواه جماعات من أصحابنا»، این مراد این شهرت به این معناست.
آیا این کتاب «دعائم» مشهور بوده، یا نه؟ من الآن عرض كردم: طبق این ضوابط کتاب در حدود میانههای قرن 4 تدوین شده. سیصد و چهل، پنجاه، شصت. کتاب در این حدودها تدوین شده است و ما بعد از این، فرض کنید زمان شیخ صدوق، شیخ مفید ما آثاری از کتاب نداریم. قرن پنجم هم كه نجاشی و شیخ طوسی و این بزرگاناند اسمی از این کتاب برده نشده. در قرن ششم در «معالم العلما»ی ابن شهرآشوب اسم این شخص و کتاب برده شده. دیگر نقل درستی از این کتاب ما در اصحاب نداریم، تا قرن دهم. قرن دهم هم زمان صفویّه. نکتۀ کار آنها هم روشن؛ چون روایات کتاب از امیرالمؤمنین، امام صادق، امام باقر. ما هم که باشیم ـ يعنی دقّت بفرماييد ـ ما در یک جایی به بعضی از کلمات به دید تعبّد نگاه میکنیم. مراد ما از تعبّد چیست؟ یعنی آنها نکتهای داشتهاند که ما نداریم. امّا در خیلی از جاها به این کلام بعنوان دید تعبّد نگاه (نمیکنیم). این خیلی نکتۀ ظریفی است. ما به دید تعبّد نگاه نمیکنیم. یعنی چه؟ یعنی: همان نکتهای كه ما الآن داریم، آنها هم دارند. هیچ فرقی نمیکند. دید مرحوم مجلسی به کتاب «دعائم» یا دید مرحوم حاجی نوری به «دعائم» تعبّد نیست ـ یعنی: نکتهای در اختیار مجلسی نبوده که بر ما مخفی باشد. همین طور که مجلسی در چهارصد سال قبل کتاب «دعائم» را نگاه کرده، ما هم به همان دید کتاب «دعائم» را نگاه میکنیم. فقط ایشان استظهار کرده: چون روایات از اهل بیت است، پس ایشان امامی بوده در تقیّه. ما این را استظهار نمیکنیم. به همان نکتهای که ایشان هدفش جمع روایات اهل بیت بوده به همان نکته هم اگر غرض ما جمع روایات اهل بيت باشد، این روایت را میآوریم؛ چون این روایات خیلی از متونش با روایات خود ما، اصحاب ما میخورد و از ائمّۀ ما هم هست، در آن از ائمّۀ فاطمیّين نیست، از غیر ائمّۀ ما نیست. هرچه هست از امام صادق و مابعد، عن رسول الله، و متونش هم به متون روایات ما شباهت دارد، مصادرش هم واحد. شاید سی درصد آن به متون روایات ما نمیخورد، امّا به هر حال معظمش میخورد. پس کلام مرحوم مجلسی نکتۀ خاصّی ندارد. سرّ این که مجلسی و سرّ این که علمای ما در زمان صفویّه اين كتاب را نقل کردهاند برای ما هم واضح است، ابهام خاصّی ندارد. همان نکته را ما الآن درک میکنیم. این یک مطلب خیلی مهمّی است که مثلاً یک کلام تعبّد باشد، یا تعبّد نباشد. این را من ان شاء الله در جاهای دیگر هم آثارش را عرض خواهم کرد. خیلی آثار مهمّ دارد. پس دربارۀ کتاب «دعائم الإسلام» از وقتی که کتاب مشهور بوده یک نکتهای نداشته که بر ما مخفی باشد. گفت: «نحن وهم سواء. هم رجالٌ ونحن رجال». همان نکتهای که در اختیار اینها بوده در اختیار ما هم بوده. چیز مخفیای نیست که کار آنها را حمل بر تعبّد کنیم، بگوییم که: ما تعبّداً این کار را قبول میکنیم. ان شاء الله مطلب روشن شد.
مرحوم حاجی نوری از یک کتابی که به عنوان فهرست مصنّفات مرحوم کراجكی صاحب «کنز الفوائد» ... این «کنز الفوائد» کشکول مانند است. بسیار کتاب نافعی است. مرحوم کراجكی جزء بزرگان اصحاب ماست. این کتاب بسیار نافع است. این کتاب مجهول است ـ یعنی: انصافاً قدرش. خوب است انسان آن را مطالعه کند. یک چاپ قدیم داشته است. اخیراً هم با همين حروفچينی جديد آن را در دو جلد چاپ کردهاند در لبنان. بسیار کتاب شیرینی است. فوايد خوبی دارد. مرحوم حاجی نوری یک فهرستی از مؤلّفات مرحوم کراجكی دارد. میگويد: نمیدانم مؤلّف این فهرست کيست. چند تا عبارت هم از آن نقل کرده. من هم هنوز او را نشناختهام؛ چون احتياج به مطالعۀ خاصّی دارد. چه کسی این کتاب را در شرح حال کراجكی نوشته و کتب ایشان را آورده؟ کراجكی از نظر زمانی قبل از ابن شهرآشوب است. من جمله جزء کتب کراجكی دو کتاب یکی «مختصر دعائم الإسلام»، یکی هم «مختصر شرح الأخبار» یا «مختصر الأخبار».
س: شيعۀ اثناعشری است؟
ج: بله، ايشان از بزرگان ماست.
مرحوم حاجی نوری استظهار کردهاند که کراجكی همین کتاب «دعائم» در اختیارش بوده، مختصری نوشته و این قبل از ابن شهرآشوب است. من ديروز و پريروز مدام تأکید میکردم که اوّلین بار کتاب زمان ابن شهرآشوب به ما رسیده. خب، در این کتاب آمده که کراجكی تلخیصی از دو کتاب «دعائم الإسلام» نوشته و کتاب «شرح الأخبار» از قاضی نعمان است. پس معلوم میشود که این طور نیست که ابن شهرآشوب اوّل باشد. ایشان یک قرن قبل از کراجكی است. حدود یک قرن، قرن پنجم است. پس بنابراین معلوم میشود که قبل از این که ابن شهرآشوب بخواهد بگوید بوده. البتّه معلوم است که با یک گل بهار نمیشود، با یک کتاب کراجكی قبل از ابن شهرآشوب شهرت درست نمیکند. حالا بگوييم: معلوم میشود که اصلی هم داشته.
بنده این جا یک توضیحی عرض کنم. اوّلاً این کتاب فهرست همان طور که خود ایشان گفته فعلاً مجهول المؤلّف است. نمیدانیم چه کسی نوشته. فعلاً ما از این کتاب مرحوم کراجكی چیزی نداریم که آیا ایشان «دعائم»ی را که نوشته «مختصر الدعائم» همین «دعائم» است یا فرض كنيد «دعائم» شیخ صدوق. نمیدانیم. حالا فرض کنید مختصر همین «دعائم» است. خود مرحوم حاجی نوری میگوید که: مؤلّف این رساله را نمیشناسم. یک رسالهای دارم که در شرح حال کراجكی و آثار کراجكی است. در آنجا این مطلب آمده. معنای این چیست؟ معنای آن این است که کسانی که شرح حال کراجكی را نوشتهاند این کتاب را ننوشتهاند، فقط در آن رساله دارد. ظاهراً هم از شاگردان ایشان است ـ يعنی: نزدیک است به ایشان. الآن در ذهنم نیست که شاگرد ایشان ... از افرادی است که زماناً به ایشان نزدیک است.
این یک نکته که باید در نظر گرفت. نکتۀ دیگری که باید در نظر گرفت این است که من فکر میکنم حاجی نوری یادش رفته است که شرح ایشان مرد خیلی متتبّعی است. کسی که «کنز الفوائد» را دیده باشد، این مشخّص است كه مرحوم کراجكی در اوایل قرن پنجم یا چهارم، 430، 20 ایشان در مصر بودهاند. در همین «کنز الفوائد» که چاپ شده است ملاحظه بفرمايید. ديگر چون چند جا گفته ـ من ذکر صفحه نمیکنم ـ میگوید: در مصر که بودم در فلان روز این را دیدم و عرض کردم: رفتن به مصر در آن زمان مثل فرض کنید آمدن به جمهوری اسلامی بعنوان یک کشور انقلابی. چون مخصوصاً بغداد بشدّت با مصر مخالف بود، شیعیان و اگر کسانی بقول امروزیهای ما انقلابی بودند اینها به مصر میرفتند. مرحوم کراجكی قطعاً در مصر بوده. حالا مرحوم شیخ طوسی نبوده، شیخ مفید نبوده، امّا کراجكی قطعاً بوده. عرض كردم: در «کنز الفوائد» تصریح میکند و من قطع دارم حاجی نوری از ذهنش غفلت شده. حتماً حاجی نوری «کنز الفوائد» را خوانده است. حاجی نوری در تتبّع فوقالعاده است. نقل کردهاند برای من، من خودم ندیدهام که، استاد ما مرحوم آقای بجنوردی میگفت که: در «مستدرک» ـ چون من همۀ خاتمۀ «مستدرک» را نخواندهام ـ نقل میفرمودند از قول حاجی نوری در خاتمۀ «مستدرک» که: محدّث اعظم در شیعه پنج نفرند. آن وقت هن محدّث اعظم کسانی بودند که تمام روایات شیعه را دیده باشند بلا استثنا و طبق تعریف خودش این طور که آقای بجنوردی تعریف میفرمودند ـ میگویم، من خودم ندیدهام، وكفی به شاهداً وشهيداًً (قده) ـ میگفت: مرحوم مجلسی صاحب «بحار» را محدّث اعظم ننوشته. یعنی: غرضم؛ چون ادّعا کرده مرحوم مجلسی در زمان صفویّه و جنگهای با عثمانی و ... نتوانسته تمام نسخ کتب شیعه را، روایت شیعه را دیده باشد. غرضم محدّث اعظم یکی را خودش نوشته است، خود مرحوم حاجی نوری. محدّث اعظم یکی مرحوم شیخ صدوق، یکی شهید اوّل، راست است. شهید اوّل معقولاً و منقولاً فوقالعاده است. انصافاً از عجایب فقهای ماست. حقّش كما هو حقّه شناخته نشده و یکی مرحوم شیخ احمد احسایی و یکی هم خودش. يكيش را من ظاهراً يادم رفت. چهار تا شد ظاهراً. یکی دیگر هم هست که حالا من یادم رفته.
علی أیّ حال، غرضم حالا میخواهم بگویم: درست است این مطلب. انصافاً حاجی نوری در تتبّع در روایات شیعه واقعاً باید گفت: بینظیر است، نه فقط این که کم نظیر است و لذا به نظر بنده قطعاً از ذهن مبارک ایشان غفلت کرده که کراجكی مدّتی در مصر بوده. بعید نیست مدّتی که در مصر بوده کتاب «دعائم» و «شرح الأخبار» ایشان را تلخیص کرده باشد. هیچ بعدی ندارد. مراد من از این عبارت ورود این کتاب در میراثهای ماست. مراد من از این عبارت ورود کتاب در مصادر ما، در حوزههای متعارف آن زمان ماست. فرض كنيد در بغداد، در نجف ـ چون آن زمانهای قرن پنجم و ششم نجف بود ـ، در حلّه، در فرض کنید قم، در خراسان، این مراکز حوزوی ما، مراکز علمی آن زمان ما که میراثهای اصحاب در آن جا متعارف بود مراد من این است، نه این که یکی از علمای شیعه رفته در مصر، این کتاب هم قطعاً در مصر بوده ، برداشته تلخیصی از این کتاب نوشته. این موجب شهرت کتاب بین ما نمیشود. بله، اگر این کتاب را در حوزههای ما آورد و نقل کرد موجب شهرت میشود. غرضم، خيال نفرمايید مطلبی که من دیروز گفتم، فعلاً میخواهم از آن رجوع بشود. نه، آن مطلب روز گذشتۀ من که توسّط ابن شهرآشوب این کتاب نام برده شده به قوّت خودش باقی است، ولو مرحوم کراجكی حدود یک قرن قبل از ایشان اسم کتاب را برده ، یا تلخیصی کرده، آن به آن صحّت مطلب ما ضربهای نمیزند؛ چون مراد ما شهرت در مصادر شیعه است. بله، یک آقایی رفته یک جایی این کتاب را نوشته، به کسی هم نقل نکرده ، به کسی هم نگفته. خب، این چه ارزشی دارد؟ این شهرتی را که متوقّع ماست درست نمیکند. مراد ما از شهرت متوقّع ما ورودش در اجازات در حوزههای ماست. حالا ان شاء الله من در کتاب «اشعثیّات» خواهم گفت که: این کتاب تقریباً در زمان تألیف خود کتاب بلافاصله درحوزۀ بغداد ما جا بیفتد. با این که «اشعثیّات» در مصر نوشته شده، امّا در بغداد میآید. مرحوم تلّعکبری (رض) که از بزرگان علما و در جمعآوری آثار و میراثهای اصحاب فوقالعاده کوشا و مجدّ است ایشان میگوید: من از سال 310 پدر من اجازهای از مؤلّفش خود برای من گرفته، در سال 310. خب، خود آن مؤلّف در همین حدودها بوده. محمّد بن محمّد بن الاشعث مصری در همین حدودها بوده و این نشان میدهد که خود مرحوم تلّعکبری به مصر نرفتهاند. عرض کردم: مصر مرکز یک چهرۀ خاصّی داشت. پدر ایشان به مصر رفته، از خود مؤلّف کتاب برای پسرش اجازه گرفته. ان شاء الله این را در شرح حال «اشعثیّات» عرض خواهم کرد.
علی أيّ کَیف ما کان، و این معنایش این است که حدود یک قرن قبل از نجاشی و قبل از شیخ طوسی کتاب به بغداد آمده. این مراد در مصادر ماست. 310 با آمدن شیخ طوسی به بغداد که 408 است حدود یک قرن است. نجاشی بنا بر مشهور وفاتش در 450 است. یعنی 140 سال وفات نجاشی بعد از این اجازه است. اینها همه تاریخ دارند ـ يعنی: قسمتهایی است که ما نوشته، تاریخ داریم. نمیتوانیم حدسی نقل کنیم و خود نجاشی هم نقل کرده. این معنای این است که یک کتاب در اجازات ما آمده، یا در مصادر ما آمده، یا در میراثهای علمی ما نقل شده. پس آنچه که در کتب ما رسماً آمده قرن ششم است. ما هنوز از حرفمان برنگشتهایم. میگویند: کراجكی هم یک تلخیصی از این کتاب نوشته. این با آن قاعدهای که من گفتم هیچ تنافیای با هم ندارد. همچنین حاجی نوری نقل کرده است که: مرحوم معین الدین سالم بن بدران که از علمای شیعه است و ایشان توصیف به مصری شده. احتمال میدهم در مصر بوده. به هر حال از مشایخ خواجه نصیر طوسی است. مرحوم خواجه نصیر طوسی کتابی در میراث دارد؛ چون ایشان ریاضی بلد بوده ، در میراث هم ریاضیات است و از استاد سالم بن بدران مصری مازنی نقل میکند. حاجی نوری میفرماید که: بعضی از آرای این کتاب از کتاب «دعائم الإسلام» گرفته شده. خب، این هم بعید نیست. این البتّه شهرت نمیآورد. خود مرحوم علاّمه در «مختلف» از فرائض نصیریّه نقل میکند و از آرای سالم بن بدران هم گاهی نقل میکند در بحث مواریث «مختلف». این هم شهرتی نمیآورد. من الآن نمیدانم؛ چون تا آن جایی که مراجعه کردهام يادم است ایشان ملقّب به عنوان «المصری» است. حالا این مصری بودنش ساکن مصر بوده؟ اصل او مصری بوده؟ هیچ بعدی ندارد چون ایشان مصری بوده، از کتاب «دعائم» مطّلع باشد؛ چون کتاب «دعائم» قطعاً در مصر بوده. بحث ما این بوده است كه شهرت کتاب در مصادر ماست. توسّط یکی از علمای مصر، بعضی از فتاوای، بعضی از آرایی که در کتاب میراث «دعائم» نقل شده، این شهرت درست نمیکند.
پس این دو اشکال مرحوم حاجی نوری هم تمام نیست. حق این است كه: شهرت که کتاب از صفویّه است، از قرن هفتم نیست. مرحوم سالم بن بدران مصری (قده) از بزرگان علمای ما در قرن هفتم است. در قرن هفتم هم شهرت درست نمیکند. پس حرف را ما عوض نکردیم. اوّل کتاب رسماً در کتب فهارس اصحاب ما توسّط ابن شهرآشوب و بعد شهرت کتاب هم در زمان صفویّه است. در این قبل و بعد يكی دو نقل مختصری داریم، امّا این کارساز نیست. به درد مرحوم حاجی نوری هم نمیخورد. اين فایدهای به جایی نمیرساند. کار درستی را انجام نمیدهد. این راجع به یک مقدار مناقشه. البتّه من عادتاً با مرحوم حاجی نوری اين قدر مناقشه نمیکنیم ملاّنقطی، ولی نمونه نقل کردیم که بعدها خود شما بتوانید روی اين کارها كار کنید.
و امّا اشکال سوم،
س: (27:25)
ج: چه کسی؟
س: (صدای نامفهوم)
ج: قطعی است ديگر. مصر بوده، فوت کرده، قاضی القضات است. رئیس قضات است در مصر در خلافت المعزّ بالله و خلیفۀ قبلش، منتصر است، مقتدر است، چه کسی است؟ دو تا از خلیفا و مخصوصاً خلیفۀ معز. المعزّ بالله خلیفۀ چهارم فاطمیهاست. قطعاً معاصر ایشان است و در اين هيچ شبهای نيست. همۀ کتب تاریخ متّفق و چون این شخص در ابتدای امر مالکی بوده، بعد شیعۀ اسماعیلی شده، حتّی علمای اهل سنّت هم متعرّض احوالش بودهاند، نه این که فقط شیعه، شیعه و سنّی و این عرض کردم: از بزرگان طراز اوّل اسماعیلیهاست ـ یعنی: بعبارة اخری: خلیفه یک طرف، خلیفه المعزّ بالله به تعریف خود آنها و این آقا یک طرف. آن بعد سیاسی و آن بعد علمی، الآن اسماعیلیها در بعد فقهی و حدیثی فقط این کتاب را دارند، در بعد فقهی که فتوا به آن میدهند این کتاب «دعائم الإسلام» است. این محور کتاب اسماعیلیهاست. این هم راجع به این.
و امّا شهرت در اجازات. خب، این كه قطعی است کتاب ایشان در هیچ اجازهای وارد نشده و در خود کتاب فعلی هم ایشان از کسی اجازهای نقل نکرده. فقط در مقدّمه دارد که ... ایشان یک مقدّمهای دارد. در آن مقدّمه یک بحث کلامی دارد، یا فرض كنيد حالا به یک شکلی اصولی. اثبات میکند که مذاهب اهل سنّت باطلاند به رأی ابوحنیفه. آن چهار مذهب را اسم میبرد. ابوحنیفه و شافعی و مالک را اسم میبرد. اثبات بطلان میکند و میگوید که: راه صحیح فقط اهل بیت است. این مقدّمه را میگوید و میگوید: آنچه که ما در این کتاب داریم «بالأسانيد الصحيحة عن أهل البيت». امّا حالا ديگر این اسانید صحیحه چیست؟ مصادر چیست؟ کجاست؟ ایشان در خلال کتاب هیچ جا اشاره ندارد. در کلّ کتاب مثلاً بگوید: «روی زرارة عن أبي جعفر»، یک بار هم این را در کلّ کتاب ندارد. مثلاً مثل آن قصّۀ ديروز دارد که حکم بن عیینه با حضرت باقر کار داشت. جلوی در ایستاده بود. حضرت دیر شد تا بیرون بیایند. یک زنی آمد. امّا این را چه کسی از حکم نقل کرده، آن را ندارد. این از عجایب این کتاب است، این کتاب «دعائم الإسلام». حالا فرض کنید مثلاً «تفسیر عیّاشی» هم مرسل است ـ الاّ این که تک و توک مرسل نباشد ـ، امّا راوی اخیر را دارد. «عن الحلبيّ، عن أبي عبد الله». آن هم عرض کردیم: ارسال مال خود حلبی، مال خود عیّاشی نیست، بعدها بر کتاب عارض شده است. ایشان حتّی یک بار هم اسم یک راوی را نمیبرد، نه مصدر. در کلّ «دعائم الإسلام» یک بار. این همه احادیث آورده. میگوید: «رواه جمیل، عَن أبي عبد الله»، «رواه حُمران، عن أبي جعفر» مثلاً. میگوید که احتمالاً حمران بن اعين برادر زراره است. عمرش بزرگتر از زراره باشد. شاید موسی إبن جعفر را هم درك نکرده باشد. در زمان امام صادق وفاتش بود. یک بار مثلاً اسم یک راوی را برده باشد، الآن در این کتاب «دعائم» وجود ندارد، کتاب «دعائم»ی که ما الآن داریم. ایشان در اوّل آن ادّعا کرده است که آثار صحیحه است، امّا این آثار صحیحه چطور به ایشان رسیده؟ ایشان در نیمههای اوّل، در نصفۀ نیمۀ اوّل قرن چهارم در مصر بودهاند. در نیمۀ اوّل قرن چهارم در مصر قویترین آثار ما مال قم است. بغداد هم داریم. کوفه نسبتاً ضعیف است، بصره را در این زمان داریم که معظم آنها خطّ غلوند. یک مختصراتی هم مدینه داریم. خراسان هم داریم. اینهایی که قبل از ایشان هستند ـ مثل فضل بن شاذان. فضل بن شاذان که 260 قبل از این آقاست در خراسان و شاگردان فضل بن شاذان ـ مثل علیّ بن محمّد بن قتیبه، محمّد بن اسماعیل نیشابوری ـ و ری هم داریم و در قم معظم است دیگر. مثل مرحوم کلینی كه در قم است. ایشان بحسب رتبه به نظر میرسد که شاگرد کلینی باشد، بحسب رتبۀ رجالی و سندی به نظر میرسد شاگرد کلینی باشد. معاصر مثلاً ابن قولویه است. وفات ابن قولویه 368 است. ایشان 363 است. مثلاً از بزرگان ما محمّد بن احمد داود قمی که همين شیخ طوسی از كتابش ... وهلمّ جرّا. ديگر نمیخواهم. ما در آن زمان بزرگان فراوانی داریم که مثل صاحب «دعائم» ممکن است از آنها نقل شده باشد. هیچ شاهدی در دست نداریم فعلاً که از اینها نقل کرده باشد و امّا این که این کتابها در اختیارش بوده اين هم قطعی است. هر دو قطعی است. هم شاهدی که اسم اینها را برده باشد نداریم ـ مثل کلینی و ابن قولویه و دیگران ـ و هم این که قطعاً از همین مصادر اصحاب ما گرفته شده و این قطعی است. چرا؟ چون روایات آن بعین الفاظ کتاب سکونی است. امّا کتاب سکونی را از کدام نسخه گرفته نمیدانیم. من همین پريروزها ظاهراً شرح اجمالی اين كتاب را دادم. در همین بحث بود. عرض کردم و نسخ ابتدایی کتاب سکونی را یک توضیحی عرض کردم. مشهورترین نسخۀ کتاب سکونی که ما داریم نسخۀ نوفلی است که مرحوم ابراهیم بن هاشم میآورد و در قم آن را نشر میدهد. حالا آیا از این نسخه گرفته؟ یعنی برای ما این مبهم است ایشان چکار کرده. من تا یک مدّتی اعتقاد داشتم حتّی این کتاب «جعفریّات» که درمصر بوده، البتّه اعتقادم کلاًّ از بین نرفته است؛ چون روایاتی که ما الآن از سکونی دیدهایم جملهای از روایاتش بعین الفاظها در کتاب «جعفریّات» هست، لکن گاهی بین این دو تا من مقارنه کردهام، یک تخالف کوچکی هست ـ مثلاً «فإنّ» دارد کتاب «جعفریّات»، سکونیای که مثلاً در «کافی» آمده «لأنّ» دارد. با همین متن «کافی» در «دعائم» است، نه با متن «جعفریّات». این هم از عجایب کار است ـ یعنی: دقیقاً در کتاب «دعائم» همان متن «کافی» را با تمام ... با این که از لحاظ لفظی فرق خیلی کم است، با آن متنی که در «جعفریّات» است نقل نکرده، با این متنی که از کتاب سکونی پیش ماست نقل کرده. در این که ایشان از مصادر ما نقل کرده ، این هم جای شبهه نیست. ما در این جهت هیچ شبهه نداریم، امّا چطور به ایشان رسیده اين را نمیدانیم. آن نقطۀ سر در گم ما این جاست. آیا عدّهای از شیعیان که ما شرح مفصّلی دادهایم، ان شاء الله باز هم دوباره عرض خواهیم کرد. یک مقداری از افرادی که متّهم به غلوند. غلو به آن معنایی که الآن در ذهن مبارک همه خطور میکند، نمیدانم علی اللّهی باشند، مثلاً ائمّه را خدا بدانند، اینها نیست. یک مقدار از غلو غلو سیاسی است، یک نوع تحرّکات اجتماعی بوده. دنبال اقامت حکومت اهل بیت بودند. اینها را هم گاهی به آنها غلو میگفتند. باصطلاح ما میگوییم: اصولگرایان. باصطلاح امروزی: بنیادگرايان اسلامی. یک مقدار اینها غلوّ سیاسی است و بلااشکال ما باصطلاح فاطمیهای مصر را اگر بخواهیم در عنوان شیعه حساب کنیم، جزء غلات هستند؛ به این معنا: چون اینها حکومت شیعی و دست امام معصوم ـ چون ائمّۀ خودشان را امام معصوم میدانستند. حکومت شیعیای که منسوب شود به امام، امام را بعنوان عالیترین مقام میدانستند و مقاماتی که بعدها بود همه دون امام بود. عرض کردم: تشکیلاتی اسماعیلیها داشتند دوازدهگانه ـ علی ما ببالي ـ، یا هفتگانه. من ديروز گفتم: اين آقاخان 52 است، شاید 51 باشد، 50 باشد. حدود 52. دقیقاً حساب نکردهام ائمّۀ آنها چند تا میشود تا این یکی فعلی. اين که عرض کردم این 52 اجمالی بود، نه این که دقیق باشد، عینی باشد. علی أیّ حالٍ، مقاماتی داشتند. همۀ مقامات شخص به آنها میرسد، الاّ امام که منصوب من قبَل الله است. عرض کردم: از بلاغ و مؤمن یعنی به قول ما میگوییم: سمپاد. سمپاد بلاغ میگفتند. بلاغ و بعد عضو که مؤمن میگفتند. اصطلاح حزبیشان این بود. تا داعی، داعي الدعاة، داعی مطلق، تا شیخ الجبل، و تا حجّت و بعد از او تا امام. این مناسب حزبی. تنها تشکیلاتی که در جهان اسلام داشتیم که تشکیلات حزبی باصطلاح امروزی هرمی که ازپايین شروع میشود تا به رأس قاعده برسد، این را فقط فاطمیها داشتهاند و بسیار تشکیلات آهنین حزبی قویای داشتهاند. بدقّت این تشکیلات مراعات میشد، تشکیلات حزبی. فقط رأس هرم امام است که منصوب است. شبیه مثلاً حدود رهبری در قانون اساسی ما. بقیّهاش ديگر نه. فقط آن یکی از قاعده خارج است. بقیّه را خود افراد به اين مقامات میرسیدند. داعی بودند. داعی الدعاة بودند و طیّ این مراحل میکردند تا بتوانند به مناصب حزبی و مقاماتی که در آن جا هست بروند. علی أیّ حال، خود قاضی نعمان را الآن من ندیدهام منصب حزبی خاصّی داشته باشد، امّا ایشان بعنوان قاضی القضات مطرح است. حالا آيا ایشان به چه وسیلهای این کتابها به او رسیده؟ آيا اصلاً خود ایشان اجازه داشته؟ خود ایشان بنحو وجاده گرفته؟ ما الآن ما این مطلب را دقیق نمیتوانیم حکم کنیم. الآن برای ما مشکل است. امّا قطعاً از مصادر ماست. البتّه ما در میان علمای ما عدّهای داریم که جزء بزرگان هستند، امّا چون متّهم به غلو شدهاند و «يُنقَل عنه مذاهب فاسدة»، اینها مورد عنایت ما نشدهاند. آیا اینها رابطهاند؟ این غلو این بوده؟ اینها با اسماعیلیها ارتباط داشتهاند؟ من ندیدهام تا حالا کسی ـ برای اوّلین بار است من عرض میکنم ـ نه در رجال و نه در تاریخ کسی این احتمال را داده باشد. خود من این احتمال را میدهم كه شاید این یکی از حلقههای وصل بودهاند ـ مثلاً در کتب رجال ما همين رجال نجاشی و غیر نجاشی پسر حسین بن سعید، خب حسین بن سعید جزء اعلام، بزرگان است ديگر. إلی ما شاء الله کتابهای حسین بن سعید در زمان خود او مثل «کافی» در زمان ماست. تا قبل از تدوین «کافی» نقش «کافی» را داشته. چطور ما الآن با «کافی» برخورد میکنیم؟ با حسين بن سعيد. پسری دارد به نام احمد بن الحسین که نوشتهاند: «روی عن شيوخ أبيه». این معنایش اين است که ایشان از همان بچّگی دنبال علم بوده، كه بخواهد از مشایخ پدر خود نقل کرده باشد، الاّ یک نفر. والاّ «روی عن شيوخ أبيه». خب، این جلالت علمیش را نشان میدهد. اين خیلی جلالت علمی است ـ یعنی: این بچّه فرض کنید شايد هفت، هشت، ده ساله بوده، اجازه گرفته، والاّ خب «شیوخِ اَبیه» با تفاوت سنّی خیلی بعید است و در قم هم فوت کرده. «مات بقمّ». این نوشتهاند: «غالٍ، وينقل عنه مذَاهب فَاسدة». ما الآن در کتب روایی از احمد بن الحسین چیزی نداریم. دو سه تا روایت در «تهذیب» هم هست «أحمد بن الحسین»، اشتباه است، «أحمد، عن الحسین» است ـ یعنی: أحمد بن محمّد بن عیسی اشعری، عن الحسین بن سعید. ما از احمد بن الحسین چیزی نداریم. احتمال میدهم این شخص که متهم به غلوّ است و از بزرگان علمی ماست، این خیلی عجیب است. یک کسی باید به این مقام برسد که همدوش پدر باشد در شیوخ و پدر او چه کسی است؟ حسین بن سعید، نه یک شخص عادی و مع ذلک خب این «روی عن شیوخ أبیه» این کتابها کجا شد و این نوشتههای ایشان، روایات ایشان کجا شد؟ ما اصلاً نداریم در کتب اربعه مگر این که یکی باشد. دو سه روایت داریم که «أحمد بن الحسین» است که آنها احتمالاً «أحمد، عن الحسین» است، «أحمد بن الحسین» هم نیست و چون متّهم به غلو و مذاهب فاسده است، این میخورد به همان افکار اسماعیلیها و تأویلگرایی اسماعیلیها. آیا مثل ایشان نقطۀ ربط اند بین ما، بین میراثهای ما و مثل قاضی نعمان مصری؟ الله اعلم. حالا بعد عرض خواهم کرد بعضی شواهد ديگر را. الآن درست چیزی راجع به این مطلب فعلاً ما باشیم و کتاب «دعائم»، فعلاً چیزی نمیتوانیم درآوریم. بیش از هفتاد درصد، حدود شصت تا هفتاد درصد ـ چون من آمارگیری نکردهام ـ، شصت تا هفتاد درصد کتاب؛ چون «دعائم» نزد ما چاپ نشده است که مثلاً متونش در روایات ما در کجا آمده که نسبتسنجی شود. چاپی که شده، یا نسخ خطّی قدیمی بوده که خود اسماعیلیها كردهاند. این اگر چاپ محقّق پيش ما بشود ـ یعنی: یکی یکی روایتهای آن را از مصادر ما دربياورند ـ، خیلی کمک میکند برای شناسایی مصادر کتاب «دعائم». پيش ما چنین چاپی نشده، چنین تحقیقی هم روی كتاب نشده. علی أيّ کیف ما کان، فعلاً نمیدانیم، لکن خود من روی شمّ الرجال، نه این که شاهد. من هیچ شاهدی ندیدهام. احتمال میدهم مثل احمد بن الحسین واسطۀ نقل است، این را احتمال قوی میدهم. این اوصافی که برای او نوشتهاند و برخوردی که اصحاب ما با او کردهاند، این نقّی داشته و الّا خیلی آقازادهها که بیسواد هستند از ایشان نقل کردهاند، این آقازاده که باسواد هم هست، هم پدر فوقالعاده مشهور، هم پسر همدوش پدر، خیلی عجیب است. «رواه عن شيوخ أبيه» این از نظر رجالی کلمۀ بسيار بزرگی است. خیلی دلالت بر قدرت علمی این شخص میکند که بتواند همدوش پدر، آن هم چه کسی؟ حسین بن سعید. در رتبۀ او قرار بگیرد. این نشان میدهد بسیار مرد بزرگواری بوده، لکن چون غالی بوده و مذاهب فاسده داشته، اصحاب او را کلاًّ رها کردهاند. ما الآن در کتب خود از این شخص نداریم. آیا این شخص واسطه است؟ يُحتمَل، والعلم عند الله ـ سبحانه وتعالی. این راجع به کتاب «دعائم» که الآن در مقابل ما باشد. چون عرض کردیم: با غیر از حالا آن شواهد خارجی و کلمات بزرگان ما هستیم و کتاب «دعائم». کتاب «دعائم» چه جور میفهمیم؟ الآن این طور برخورد میکنیم: شصت، هفتاد درصد کتاب انصافاً عين مصادر ماست، لکن با جهل کیفیّت وصول و مفید هم است. من خیلی روی این نکته تأکید میکنم. چون بعضی موارد اختلاف نقل دارد، به درد فهم روایت خیلی میخورد. ای کاش این کتاب «دعائم» دوباره تحقیق شود، روی اصول ما، نه با این ترتیبی که خود اسماعیلیها تحقيقش كردهاند و چاپ کردهاند. از قاضی نعمان کتابهای دیگری هم داریم. یکی از آنها «شرح الأخبار» است از ایشان رسیده که فردا عرض میکنم وقت هم ديگر تمام شده و یکی هم یک کتابی است ايشان دارد به نام «الإیضاح». اسم این کتاب در مصادر قدیم آمده بعنوان مؤلّفات قاضی نعمان. طبعاً خود حاجی نوری این کتاب در اختیارش نبوده. چیزی هم از آن نقل نکرده و اگر در اختیارش بود حکم او عوض میشد. یک نسخۀ منحصر به فرد از این کتاب بوده در این مجموعهای که به نام میراث حدیث شیعه است در جلد دهم، در دفتر دهم با یک مقدّمهای. البتّه این خیلی نقص دارد، فوقالعاده، بلکه اشتباهات دارد. دیگر من چون نمیخواهم از اين آقایی که زحمت کشیده، این را چاپ کرده اشکال کنم. ایشان یک مقدّمهای راجع به کتاب نوشته. امّا راجع به خود کتاب، خود کتاب «ایضاح». از اوّل آن وجود ندارد ومنحصر به همین نسخه هم است. این نسخه هم اغلاط دارد. حالا من فردا ان شاء الله توضیحش را میدهم. از صفحۀ 64 خود کتاب «ایضاح» را آورده. این کتاب «ایضاح» بلحاظ مصدريابی وشرح حال علمی قاضی نعمان فوقالعاده مهمّ است و خود این آقایان هم ملتفت نشدهاند که این چه گنجینۀ بزرگی است راجع به کارهای قاضی نعمان. این از صفحۀ 64 تا صفحۀ 218 در آنجا ادامه دارد متن کتاب «ایضاح». البتّه چون نسخه منحصر به فرد است و غلط دارد، دیگر باید بحث نسخهشناسیاش را کنار بگذاریم. فعلاً راهی نداریم. اگر واقعاً این کتاب مال قاضی نعمان است، همان «ایضاح» قاضی نعمان باشد، بسیار کتاب مفیدی است، هم بلحاظ مصدرشناسی و یکی از کارهای بسیار مهمّ این کتاب ـ به نظر من. البتّه عرض کردم: این استظهار خود من است ـ ایشان شبیه «استبصار» مرحوم شیخ است ـ یعنی: در این کتاب «ایضاح» سعی كرده تعارض روایات را حل بکند. چون الآن مقدّمۀ کتاب نیست، الآن از وسط کتاب... شاید خود قاضی نعمان در مقدّمه این توضیح ... این استظهار شخصی من است؛ چون مثلاً در هر مسئلهای که وارد شود میگوید که: «وفیه روایة ثانیة»، «وفیه روایة ثالثة»، «وفیه روایة سابعة». تا هفت تا را میگوید. بعد یک نحوی بين اینها را جمع میکند و در این «ایضاح» از فوايد آن این است که مصادر خودش را نام برده است. این در این کتاب مصادر خود را صریحاً نام برده، بخلاف «دعائم» که اصلاً نام نبرده، این جا نام برده. آیا این مصادر قابل اعتمادند؟ اینها را ما چکار کنیم. این نام بردن هم مشکل دارد. فردا عرض میکنم و «شرح الأخبار» را هم فردا عرض میکنم.
وَصَلِّي اللَّهُ عَلِيٌّ مُحَمَّدٌ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.