مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- مکاسب 98-1397 » فقه شنبه 1397/9/10
- اصول 96-1395 » اصول دوشنبه 1395/10/27
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- مکاسب 98-1397 » فقه یک شنبه 1398/2/8
- مکاسب 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 مکاسب محرمه ـ نمیمه [روایات] ـ [محمدبنقیس]
- مکاسب 1402-1403 » فقه شنبه 1402/12/12
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین، وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین، واللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین. اللّهمّ وفّقنا وجمیع المشتغلین، وارحمنا برحمتک یا أرحم الراحمین.
خب، بحث راجع به حدیث معروف «تحف العقول» بود و رسیدیم به بخش سوم از مصادرِ درآمد. به تعبیر خود روایت: اجارات. البتّه باز خود نسخ «تحف العقول» و نسخ «مکاسب» و دیگران این جا یک کمی اختلاف دارند. چون خیلی نخواندیم، حالا شروع بکنیم.
«فإجارة الإنسان نفسَه، أو ما یملک، أو یلي أمرَه من قرابته أو دابّتِه» ـ اگر عطف تفسیری باشد؛ یعنی: عطف باشد بر «قرابته» بر همان «من دابتّه، أو ثوبه». آن وقت به اصطلاح آقایان در علم بدیع لفّ و نشر مشوّش می شود. «من قرابته» به دوم می خورد. «دابّته» به اوّل میخورد. «ما یملک، أو یلي أمره»، دو تا مثال میخواهد؛ یکی برای «یملک»، یکی «یلي أمره». «یلي أمره» را «قرابة» زده، «یملک» را هم «دابّة» و «ثوب»، و احتمال هم دارد که به نصب بخوانیم: «فإجارة الإنسان نفسَه، أو ما یملک، أو دابّتَهُ، أو ثوبَه». آن وقت مراد از «یملک» در این جا مثل عبد بشود، مثل برده بشود، مثل کنیز بشود. این احتمال هم هست.
«بوجه الحلال»؛ «بوجه الحلال» در حقیقت بيان کانّما مفروق عنه است که اجاره دو جور است: حلال و غیر حلال، هر دو. لکن از بعضی از نسخ این جا هست «فوجه الحلال». اگر «فوجه الحلال» باشد، جواب «أمّا» است. جواب «أمّا» این است، و امّا اگر «بوجه الحلال» باشد، «فإجارة» جواب «أمّا تفسیر الإجارات» است.
«بِوَجْهِ الْحََلالِ مِنْ جِهَاتِ الإِجَارَاتِ أَنْ يُؤْجِرَ نَفْسَهُ أَوْ دَارَهُ أَوْ أَرْضَهُ أَوْ شَيْئاً يَمْلِكُهُ، يوجِر فِي مَا يُنْتَفَعُ بِهِ مِنْ وُجُوهِ الْمَنَافِعِ» كه گذشت ديگر. «إمّا أَنْ يُؤْجِرَ نَفْسَهُ أَوِ الْعَمَلُ بِنَفْسِهِ»؛ یا خودش انجام داده. توضیحش گذشت که این «العمل بنفسه» در جایی است که عقد نباشد. خودش مثلاً کاری را برای شخصی انجام دهد به عنوان این که از او اجرت بگیرد. مجّانی، قصد مجّانیّت و تبرّع نکند.
«ووُلده، ووَلده». «وَلد» مفرد است، «وُلد» جمع است؛ مثل اسد و اُسد. «اَسد» مفرد است. «اُسد» جمعش است . «اُسد الغابة» یعنی شیرهای (بيشه)، و «وَلد» هم همین طور است. «وَلد» مفرد است. «وُلده» جمع است.
«ومملوکِه، أو أجیره». مراد از این کلمۀ «أجیره» یعنی اگر شخصی را اجیر کرد، منافع شخصی را مالک شد، این مثل مملوک است. در مملوک ـ یا در عبد، یا در برده به اصطلاح فارسی ـ مالکِ همۀ حیثیّات آن است: جانش و ...، امّا در اجیر فقط مالک منافع اوست. به این معنا که فرض کنید جایی را جمع کرده، عدّهای را جمع کرده، میگوید: شما برای من روزی هشت ساعت خیّاطی بکنید، این قدر به شما میدهم. آن وقت کار از مردم قبول میکند، به آنها میدهد که خیّاطی انجام بدهند. منافع این افراد، مالِ اوست. وقتی منافع مالِ او شد، این منفعت را میتواند در مقابل چیزی بگیرد از کسی.
«من غیر أن یکون وکیلاًً للوالي أو والیاً للوالي». ظاهراً این کلمۀ «من غیر» در این جا ـ والعلم عند الله ـ البتّه احتمال دیگر هم دارد، امّا احتمال اظهرش هم این است، این میخورد به همه؛ یعنی: فإجارة الإنسان نفسه، أو ما یملک أمره ـ إلی أن یقول: ـ «أن یوجر نفسه، أو العمل بنفسه»؛ یا اجاره بدهد خودش را، یا خودش کار انجام بدهد. این دو تا. این دو صورتی که از اجاره هست؛ یعنی: گاهی اوقات اجاره به صورت عقد و قرارداد است، گاهی اوقات نه، قرارداد نیست، امّا استحقاق اجرت دارد. همین طور کار را کرده برای کسی به عدم قصد تبرّعی.
«من غیر أن یکون وکیلاً للوالي، أو والیاً للوالي». این در مقابل هر دو قسم اجاره است و هدف اساسی این عبارت این است که شما ولو بحسب ظاهر میبینید که انسانی که خودش را اجیر میکند، فرض کنید مثلاً بنّایی میکند، خیّاطی میکند، ولو کارِ خودش را در اختیار طرف و منافع خودش را در اختیار طرف قرار میدهد، لکن با کار اداری و کارمندی فرق میکند. کارگری با کارمندی فرق میکند. خب، شاید ما به ذهنمان بیاید چه فرقی میکند؟ آدم هشت ساعت برود پشت میز بنشیند بخشدار باشد، يا هشت ساعت برود فرض کنيد کار بکند مثلاً برای شخصی، یا فرض کنید مثلاً به این که یک آقای معماری هست کارگر دارد. یک نفر را هم اجیر میکند که حسابهای اينها را حسابرسی بکند. این هشت ساعت میرود آن جا کارش حسابرسی است. آن آقایی هم که میرود پیش بخشدار کارهای بخشدار را انجام میدهد و هشت ساعت حسابرسی میکند، چه فرقی میکند؟ این هم مثل همان هست. چه نکتۀ خاصّی دارد؟ من در روز گذشته، در بحث گذشته عرض کردم: یکی از لطایف این روایت «تحف العقول» می خواهد بین این دو تا هم فرق بگذارد ـ یعنی: بین اجارات با ولایات فرق بگذارد. با این که به نظر ما بحسب ابتدا فرق نمیکند. چه تفاوتی؟ چه فرقی میکند؟ مخصوصاً اگر یک عمل مشترکی باشد. مثلاً این آقا کارش حسابرسی است. برود پیش بخشدار حسابرسی بکند هشت ساعت، یک پولی بگیرد. برود پیش یک معمار، پیش یک فرض کنيد صاحب کارخانه. فرض کنيد کارخانه، فرض كنيد به اين كه تولید کفش دارد، تولید فرض کنيد ماشين دارد. میرود پهلوی این کارخانهدار مینشیند، محاسبات مالیش را انجام میدهد ـ مثلاً هشت ساعت کار می کند، پول میگیرد. سؤال این است که: چرا این با آن فرق میکند؟ سؤال؟ چرا آن را در ولایات آوردیم، این را در اجارات آوردیم؟ آیا این دو تا یک مقوله نیستند از نظر اقتصادی؟ هر دو یک سنخِ درآمدند. یک کاری را انسان انجام میدهد در یک ساعت معیّن، یک پول معیّنی هم میگیرد. چه فرقی با هم میکنند؟ عرض کردم من که: این روایت مبارکه در مقام فرق بین این دو تا هم هست که ولایات با اجارات فرق میکند. این فرق را این جا اجمالاً گفته. دقّت میفرمایید؟ این جا «من غیر أن یکون وکیلاً للوالي، أو والیاً للوالي». به همین عبارت مختصر حلّش کرده، این جا. این جای عبارت، در این حد، به همین مقدار مختصر حلّش کرده که این دو تا فرق میکنند.
یک دفعه انسان اجیر است، یک دفعه نه، والی از طرف والی است، یا وکیل از طرف والی است. حالا ان شاء الله خواهد آمد. در حقیقت ایشان ـ بعد توضیح خواهم داد ـ ایشان نسبت به والی و نسبت به بخش کارمندی هم ـ يعنی: نسبت به والی، فرض کنید بخشدار ـ آن را هم باز سه جور تصوّر میکند :
یک دفعه وکیل والی است که حالا عرض خواهم کرد توضیحش را.
یک دفعه از طرف والی باز والی است ـ مثلاً از طرف استاندار مسئول این بخش شده. این «والیاً للوالي» است.
یک دفعه وکیل للوالي است. فرض کنید نائب مناب استاندار است که اگر استاندار نباشد، این به جای اوست. به اصطلاح عضو علی البدل مثلاً ، یا معاون استاندار، یا به اصطلاح جانشین استاندار.
ببینید، یک کسی از طرف استاندار همان کارها را انجام میدهد. خوب دقّت بکنید. این اسمش را گذاشته: وکیلاً للوالي.
2. از طرف استاندار یک بخشی به عهدۀ او گذاشته شده. این را اسمش را گذاشته «والیاً للوالي». این دو تا را در ولایت حساب کرده.
3. از طرف همان استاندار یک کاری انجام می دهد؛ مثلاً استاندار این آقا را آورده که این ساختمان را بسازند، بنّایی میکند. این را اسمش را گذاشته: أجیراً للوالي.
سه تا شد: یا وکیلاً للوالي، یا والیاً للوالي، یا أجیراً للوالي.
حالا این اصطلاحات زمان گذشته. حالا توی این روایت این جور آمده. اصطلاح این جور آمده. یا از طرف استاندار جانشین اوست. او رفته، این را به جای خود گذاشته. این «وکیلاً للوالي» . یا از طرف استاندار یک جایی را، بخشی را به او واگذار کردهاند، فرماندار شده مثلاً، یا فرض بفرمایید که در یک بخشی بخشدار شده، آن «والیاً للوالي»، یا این که نه، از طرف استاندار و والی، یک کاری به او واگذار شده. بنّایی میکند، اتاق را رنگ میزند. آن را اسمش را گذاشته: أجیراً للوالي. حالا هدفش چیست؟ هدفش این است که آن دوتای اوّل در ولایات هستند، این سومی در اجارات است. خوب دقت بکنید. اگر «وکیلاً للوالي» بود، یا «والیاً للوالي» بود، این در ولایات است، امّا اگر «أجیراً للوالي» بود، این در اجارات است. اگر استاندار یک بنّایی را آورد، گفت: بیا این ساختمان را بساز، ولو استاندار به او پول می دهد، این می شود چه؟ «أجیراً للوالي». این داخل در اجارات میشود. استاندار به همان بخشدار هم پول میدهد که: آقا تو مسئول این ده باش، مسئول این بخش باش. دهدار است، کدخداست. بخشدار است. مسئول این قسمت باش. به او هم پول میدهد، امّا آن میشود «والیاً للوالي». به جانشین خودش هم که کارهای او را انجام میدهد وقتی سفر میرود، به او میگویند: وکیلاً للوالي. به او هم پول میدهد، امّا این سه تا پول با همدیگر فرق میکنند. دو تایش از ولایات است. یکی از آنها از اجارات است. دقّت فرمودید؟ نظر این روایت مبارک به اصطلاح ما، بین حقوق کارمندی با کارگری می خواهد فرق بگذارد.
س: استخدام هستند؟
ج: بله، آنهایی که به ولایت برمیگردد به اصطلاح امروزه استخدام هستند، کارمند هستند. اینها کارمند نیستند، کارگرند.
س: حالا اگر همان «والیاً للوالي» استخدامی نباشد؟
ج: باز هم اشکال ندارد. اشکال ندارد، حتّی اگر جعالهای باشد، بگوید: یک کسی پنج روز به جای من بیاید این جا باشد. جعاله باشد اصلاً. اشکال ندارد.
نه، آن نکتهاش یک نکتۀ دیگری است. آن نکتهاش نکتۀ عقد قراردادش نیست. قراردادش که یکی است. چه فرق میکند؟ این هم قرارداد است، آن هم قرارداد. دقّت فرمودید؟ پس در این روایت مبارک سعی شده بین اجارات و ولایات فرق گذاشته بشود. یکی از شئون این روایات است. این فرق در این جا به همین سه کلمه آمده. در این جا. «من غیر أن یکون» این «من غیر» مال کلّ «إجارة الإنسان» است. این اجاره در مقابل، «من غیر أن یکون ولیّاً وکیلاً للوالي، أو والیاً للوالي». این اجارات. در مقابل این دو تاست. حالا، درست شد؟ بعد ایشان حدود به همین کتابی که بنده دارم حدود 10 سطر، 12 سطر بعد. ایشان این جور دارد: «والفرق بین» ـ که الآن میخوانم. الآن فقط میخواهم اشاره کنم. بعد میخوانم این را. «والفرق بین معنی الولایة والإجارة» ـ این جا دیگر تصریح میکند در این ذیل ـ «والفرق بین معنی الولایة والإجارة ـ دیگر صاف بیان میکند ـ وإن کان کلاهما یعملان بأجر ـ این جا تصریح میکند: هر دو پول میگیرند، کار میکنند. چرا ما ولایات را از اجارات جدایش کردیم؟ «أنّ معنی الولایة أن یلي الإنسان لوُلاة الوالي إلی آخره». دقّت کردید؟ این در ذیل عبارت بعد از هفت - هشت سطر ایشان دیگر صاف این دو تا را جدا کرده. حالا این ذیل که «والفرق» باشد این در «مکاسب» نیامده. مرحوم شیخ انصاری (قده) این پنج ـ شش سطر را از «مکاسب» حذف کرده، ندارد از روایت. خوب عنایت فرمودید چی شد؟ این جایی که می گوید: «والفرق بین معنی الولایة» این دیگر در «مکاسب» نیست. الآن «مکاسب» را ملاحظه کنید در آن نیامده. چون نیامده، شرّاح هم نیامدهاند این را شرح کافی بدهند که حقیقتاً این روایت بین ولایات و اجارات فرق گذاشته. فقط عدّه ای از شُرّاح ...، و لذا مثلاً در عبارتی که بعد خواهد آمد در فرض در آن جا مثلاً من باب مثال که بعد توضیحش را عرض میکنم. بله، بله، در همین عبارت دارد: «وأمّا معنی الإجارات علی ما فسّرنا». بعد دارد: «لأنّه لا یلي أمر نفسه». این عبارت «لا یلي أمر نفسه» را شیخ نقل نکرده. بعضی از آقایان ديگر که آمدهاند حدیث را فرض کنید از «تحف العقول» نقل کردهاند، این جا که رسیدهاند، گفتهاند: این «لا» زایده است،«لأنّه یلي أمر نفسه». مثلاً مرحوم سیّد یزدی، مرحوم آقای خويی، اینها این عبارت را شرح نکردهاند. حتّی مرحوم آقای خويی در «مصباح الفقاهه». این مطلب ـ که مطلبی است که حدود یک صفحه بعد میآید الآن نمیخواهم شرح بدهم. شرحش را بعد خواهم داد ـ این، آن جاهایی است که مرحوم شیخ انصاری حذف کرده. «وأنّه لا یلي أمر نفسه» یکی از فوارقش این است. این آقایی که مثلاً برداشته از «تحف العقول» نقل کرده، این جا که رسیده گفته: «لا یلي أمر نفسه» یعنی چه «یلي أمر نفسِه»؟ این را مثلاً، این مطلب که این «یلي، لا یلي، یلي» این را مرحوم یزدی، مرحوم آقا سیّد محمّد کاظم توضیح ندادهاند. مرحوم آقای خویی توضیح ندادهاند. آقایان توضیح ندادهاند. چرا؟ چون مرحوم شیخ این را حذفش کرده.
پس در حقیقت در این عبارت دو بار به این مسئله اشاره شده. یک بار خیلی مجمل؛ آن مجمل این است: «من غیر أن یکون وکیلاً للوالي، والیاً للوالي». این خیلی مجمل. یک بار هم تفصیلاًً. آن تفصیلش بعد است: «والفرق بین معنی الولایة والإجارة». آن بعد است. دیگر در آن جا تفصیلاً در این روایت فرق بین ولایت و اجاره آمده. در آن تفصیل ـ ما ان شاء الله بهتر توضیح خواهیم داد ـ آن تفصیل را شیخ نیاورده. در «مکاسب» شیخ نیاورده. شیخ این مقدار که میرسد می گوید: إلی أن قال. یک مقدار از روایت را حذف کرده، گفته: إلی أن قال. ديگر این فرق را ذکر نکرده. ما که می خواهیم ان شاء الله این حدیث را از «تحف العقول» بخوانیم، ان شاء الله این فرق را هم متصدّی میشویم. عرض کردم آقایان شرّاح این حدیث خیلی به این نکتهای که من دارم عرض میکنم: فرق بین ولایت و اجاره، بین حقوق کارمندی و حقوق کارگری، درآمد کارگری و درآمد کارمندی، استخدام ـ در آن استخدام ندارد. حالا به تعبیر آقایان یا نکتۀ دیگری ـ، این را ما میخوانیم، امّا آقایان شرح ندادهاند. بزرگان ما بعد از شیخ چون شیخ حذف کرده مطلب را و آقایان هم به «تحف العقول» مراجعه نفرمودهاند، دیگر شرح ندادهاند .
(15:18) شیخ اصولاً ما عرض کردیم شیخ کتابخانۀ بسیار کوچکی داشته، شايد اندازۀ یک بچّه طلبه مثل بنده که هیچ. خیلی عادیتر هم ایشان کتاب نداشتهاند. هرچه بوده علی الحکایة والمنقول است. اصولا شیخ این طوری است. علی ایّ حال، ان شاء الله واضح شد؟
«من غیر أن یکون وکیلاًًً للوالي، أو والیاً للوالي». این اشاره به فرق بین این دو تاست که تفصیلش بعد میآید. خب «بوجه الحلال» یا «وجه الحلال، فلا بأس أن یکون أجیراً». عرض کردیم: در باب اجارۀ ابدان یا اجارۀ اشخاص آن کسی که منفعتش را میدهد، از او تعبیر به اجیر میکنند. از آن یکی دیگر که در مقابل است یا موجر میگویند، یا مستأجر میگویند غالباًً.
«لأنّهم وکلاء الأجیر من عنده». از طرف اجیر، بله. حالا این «لأنّهم وکلاء الأجیر من عنده» یک احتمالش این است که همين طور که ما الآن معنا کردیم. این جا را توضیح دادهاند بعضی از آقایان مثل مرحوم سیّد، یا این «من غیر أن یکون» قید برای همین اجیر باشد ، اخیری باشد.
س: یک خط جا گذاشتید.
ج: من جا نگذاشتم.
س: (16:30)
ج: بله. «أو أجیره من غیر أن یکون». بعضیها هم گفتهاند: نه، این عبارت «من غیر أن یکون وکیلاًً للوالي» برای ذیل همین «أجیره» است. ببینید، یک دفعه انسان خودش را اجاره میدهد، یک دفعه کارِ اجیرش را. مثلاً یک دفعه چکار میکند؟ ده تا کارگر میگیرد ـ مثل معمارها. این کارگرها خانه درست میکنند، آن ملک اين میشود منافع آنها. آن را به دیگران میدهد، یا واگذار میکند به دیگران، یا مثلاًً کار از دیگران قبول میکند، میدهد به این کارگرها. به اصطلاح امروزی ما کارخانههای تولیدی، تولیدی و پوشاک. مثلاً کار را قبول میکند به اینها میگوید: شما این کار را انجام بدهید. اجیر او این کار را انجام میدهد. این اجیر ـ نکته این باشد ـ این اجیر انسان «من غیر أن یکون ...» این فرق است بین این اجیر آدم و بین وکیل والی و والی للوالی. این را دقّت فرمودید؟ مرحوم سیّد هم این را احتمال داده که این «من غیر أن یکون» برگردد به خصوص اجیر؛ یعنی: فرق است بین شخصی را که شما می گیرید و این شخص فرض کنید کار تولیدی میکند پیش شما. فرض کنید خیّاط است. روزی هشت ساعت کار میکند. کارش را میگیريد. این کار را باز واگذار میکنید، میفروشید به کس دیگر. خودتان اجیر برای شخص دیگری میشوید. این یک جور است. یک جور هم نه. جانشین والی، یا والی والی. این دو تا با همدیگر فرق میکند.
یک احتمال این است که مراد «من غیر أن یکون» برگردد به خصوص اجیر. این به قرینۀ دوم بد نیست. «فلا بأس أن يكون». این جا علی ایٍّ کمی ابهام دارد عبارت انصافاً.
«یکونَ أجیراً یوجر نفسَه، أو ولدَه، أو قرابتَه». عرض کردیم ما: در قرابت ولایتی نیست الاّ بر خصوص ولد، آن هم به خاطر «أنت ومالک لأبیک». دیگر بقیّۀ قرابت مثل برادر و خواهر و پدر و اینها حقّی ندارد. «أو قرابته» مگر این که این قرابت به جعل باشد. مثلاً پدرشان فوت کرده ، حاکم شرع ولایت برادرش را در اختیار او قرار داده.
«أو مِلکَه»، ملک در این جا مراد از ملک در این جا بردگان است؛ کنیز، عبد و ... .
«أو وکیلَه في إجارته»؛ یا کسی که وکیل اوست؛ یعنی: «وکیله في إجارته». مراد همان قسم اخیر است؛ یعنی: من حق دارم او را اجاره بدهم؛ مثل این که یک شخصی است عدّهای را میگیرد، میگوید: بياييد پیش من کار بکنید. مثلاً روزی این قدر به شما میدهم. از آن طرف هم کار از دیگران قبول میکند، به اینها میدهد. این وکیل است، نماینده، نه وکیل به معنای وکالت مصطلح.
«لأنّهم وکلاء الأجیر». بار دیگر تأیید میکند که این به قید اخیری برمیگردد. «لأنّهم وکلاء الأجیر من عنده». از خود اجیر. «لیس هم بولاة الوالي»؛ اینها از قبیل والی والی نیستند.
خب، این احتمال هم هست انصافاً، این احتمال دوم هست که این «من غیر أن یکون» راجع باشد به اجیر. «لأنّهم وکلاء الأجیر» باز ناظر باشد به «وکیله في إجارته». به همین آخری بخورد.
س: نکته اش چیست که آنها را از اين جدا کرده؟
ج: آهان. این نکتهاش راهمان نکتهای است که من اشاره کردم. آن نکتۀ ما هم آن درست است. نمیخواهم بگویم: آن نکتۀ ما نادرست است. ایشان می خواهد بگوید: ولایت با اجاره فرق دارد. هنوز نگفتهایم. میآید حالا ان شاء الله بعد فرق. حالا آن عبارت را من فقط جایش را گفتم ، شرحش را حالا بعد.
س: این اجاره دولتی است یا خصوصی ؟ بخش خصوصی یا بخش دولتی؟
ج: نه، بخش خصوصی و دولتی مرادش نیست، بخش کارمندی و کارگری. بخش دولتی صدق میکند، ولو فرض کنید یک کارخانهای است در اختیار دولت است ـ مثل کارخانههایی که مصادره کردهاند. این کارخانه جزء ولایت نیست. در اختیار دولت است. میشود در اختیار مالک هم باشد. ایشان میخواهد بگوید: کارخانه اگر در اختیار دولت است، این بخش کارگری است، امّا خود نظام اداری، بخشدار، استاندار، این بخش ولایت است. ولایت معنایش این است. خوب دقّت بکنید. در اصطلاح الآن هم در اصطلاح اقتصادی بخش کارمندی غیر از بخش دولتی است. بخش کارمندی، کسانی که کارمند دولتاند، که اصطلاحاً حقوق ثابت دارند: بخش حکومتی، بخش سیاسی، بخش باصطلاح کارمندی. این یک بخش. یک بخش نه، دولتی است ـ یعنی فرض کنيد یک کارخانه، 10 تا کارخانه، 20 تا کارخانه دولت مالک آنهاست و لذا این بخش دولتی هم در خیلی از نظامها فرق میکند؛ مثلاً ما الآن در یک نظام اقتصادی که دیگر مادر سرمایهداری دنیاست؛ یعنی: در آمریکا، خود دولت مالک هیچ چیز نیست. حتّی چاههای نفت در اختیار دولت نیست. حتّی رادیو و تلویزیون در اختیار دولت نیست؛ یعنی: خود دولت آمریکا و حکومت آمریکا حتّی یک خطّ صدا و سیما هم ندارد. نه در رادیو دارد، نه در ... . اگر بخواهد یک تبلیغاتی هم خودش بدهد، یا یک برنامه بدهد، باید پول بدهد به این شرکتی که دارای این تلویزیون هست، یا دارای رادیو هست، او برایش پخش بکند. این است که گاهگاهی اگر يك چیزهايی خارج مثلاًً بعضی از این شبکههای آمریکا میگوید مثلاً: این بخش را دولت از ما خواسته ـ یعنی: دولت یک پولی به او میدهد به این شرکت، این پخش میکند. همان طوری که یک تاجر به او پول بدهد، پخش میکند، هیچ فرق نمیکند. مالک نفت هم نیست، مالک شرکتهای هواپیمایی هم نیست، مالک شرکتهای اسلحهسازی هم نیست. هیچ شرکت اسلحهسازی در ملک آمریکا نیست. همچنان که یک دولتی فرض کنید مثل ایران ممکن است بخرد، یا یک دولتی فرض کنید مثل سوریه، یا مثلاً فرض کنید حجاز، یا دیگران بخرد. خود دولت آمریکا هم میخرد. خود دولت آمریکا هیچ ندارد. نه این کشتیهای نفتی ملکش است، نه جایگاههای نفتی ملکش است، نه چاههای نفت ملکش است، نه صدا و سیما ملکش است، نه شکر و چیزهای عمومی، اینها. هیچ چيز، هیچ چیز ملک دولت نیست. بلا استثنا ـ یعنی: بدون تفصیل ـ تماماً بخش خصوصی است، من الباب إلی المحراب. دولت هم اگر کاری بخواهد بکند، نفت بخواهد، از همان شرکت نفت میخرد. بنزین میخواهد، میخرد. هواپیما میخواهد، خود دولت از آن شرکتهایی که اسمش را حالا دیگر نمیخواهم ببرم؛ چون بحثی نیست و جای ديگر بايد بحث بشود، از آن شرکتها فرض کنید هواپیما میخرد، از آن شرکتها تانک میخرد، از آن شرکتها موشک میخرد. خودش هم اگر بخواهد چیزی بخرد از آنها میخرد. در رادیو تلویزیون هم بخواهد یک تبلیغاتی بدهد پول میدهد؛ مثل این که فرض كنيد یک تاجر پول بدهد. هیچ فرقی نمیکند. دولت هم یکی، آن هم یکی. تنها راهی را که فرض کنید مثلاً حکومت آمریکا پول دارد فقط مالیاتی است که از مردم میگیرد، از شرکتها میگیرد، فقط و فقط . و لذا به این اعتبار فقیرترین دولت دنیاست ـ چون هیچ چيز ندارد ـ و در عین حال غنیترین و قویترین دولت هم هست و تنها راهش هم مالیات است. خب، این یک نظام اقتصادی است. در این نظام اقتصادی کسانی که در جناح اداری هستند همه کارمند هستند. دیگر بخش دولتی وجود ندارد. در آمریکا دیگر بخش دولتی ندارد. اما این این طور نیست که در تمام دنیای سرمایهداری این طور باشد. باز دنیای سرمایهداری یکی فرض کنید نفتش در اختیار دولت است، یکی مثلاً صدا و سیمایش در اختیار دولت است، یکی فرض کنید بانکهایش، یکی ... .همین جوری حساب کنید. کم و زیادش دیگر دست شماست. هی کم و زیاد می شود ...، تـا آنهایی که صد در صد باز در اختیار دولت هستند. باز، بخش خصوصی چیزی ندارند. این دنیای بشر فعلی ما این طوری است. نظامهای اقتصادیای که در جهان ما حاکم است این طوری است. این روایت ناظر به این است که بخش دولتی داریم، بخش کارمندی هم داریم. اگر دولت خواست که مثلاً یک ساختمانی بسازد، کارگر اجیر کرد، این بخش دولتی است. یعنی چه؟ یعنی: دولت به این اجیر پول میدهد، این اجیر کار میکند، یا دولت ممکن است بگوییم که: فرض کنید مثلاً مالک کارخانه باشد، یا دولت مالک معادن باشد، معادن را اجاره بدهد، یا مثلاً اراضی بزرگ را بگوییم: اصلاً دولت اجازه ندهد کسی اراضی بزرگ را مالک بشود. هر کسی تا یک هکتار، نیم هکتار، یک هکتار مالک حق دارد، اما رسید به صد هکتار و پنجاه هکتار این فقط ملک دولت است. دولت به افراد اجاره می دهد. به این می گویند: بخش دولتی. این اصطلاحاً غیر از بخش کارمندی است. این جا ایشان میخواهد بگوید که: وکلاء الأجیر از قبیل ولاة الوالی نیستند، و بعد ایشان توضیح بیشتری در ذیل عبارت خواهد آورد که اصولاً بخش ولایت غیر از بخش اجاره است. ولایات غیر از اجارات است. عرض خواهم کرد.
حالا «نظیر»، این «نظیر» ربطی به اين اخیر ندارد. این «نظیر» بیان قسم اجارات است. «نظیر الحمّال الذي یحمل شيئاً بشيءٍ معلوم». البتّه «یحمل شیئاً» در این جا باید «شيئاً معلوماً» باشد. «شيئاً» نمیخواهد آن محمولش (24:49). «بشیء معلوم اجاره. این اشاره به اجاره است.
«إلی موضعٍ معلوم». این اشاره به عمل است؛ مثلاً میگویند: آقا بیا این بار را بردار از این جا تا آن جا در مقابل صد تومان. اجاره هم از عقود لازمهای است که احتیاج به تعیین طرفین دارد. هم عمل باید معیّن بشود، هم اجرت معیّن بشود. مثل بیع می ماند که طرفین باید معیّن باشند.
«فیجعل ذلک الشيء». این در این نسخ ما «یجعل» آمده. در «مکاسب» هم شیخ «یجعل» نقل کرده. لکن «یجعل» معنا ندارد. يا «یحمل» است.
س: در این جا «یحمل» دارد.
ج: اِ؟ همین، تصحیحش کردهاند. تصحیح قیاسی است. این اصطلاحاً در کتابشناسی میگویند: تصحیح قیاسی. دیدهاند معنا ندارد، خودشان درستش کردهاند. این در «مکاسب» هم «یجعل» دارد. این جا هم «یجعل» دارد. در «وسائل» هم «یجعل» است. «یجعل» معنا ندارد. دو تا احتمال بیشتر در آن نیست: یا «یحمل» باشد، یا «یعمل» باشد. احتمال «یعمل» هم هست. این باز با «یجعل» قرب لفظیاش بیشتر است.
«فیعمل ذلک العمل». «فیعمل ذلک الشی ـ یا فیحمل ـ». این جا «یحمل» باز بهتر از «یعمل» است. «فیحمل ذلک الشيء الذي یجوز له حمله». خوب دقّت فرمودید نکتۀ فنّیش را؟ این بمجرّد این که شیء معلوم را به شیء معلوم و موضع معلوم (حمل كنيم) هم کافی نیست. باید خود عمل هم مباح باشد فی نفسه. اینها را دیروز توضیح دادم. دیروز درسی البتّه، دیروز که حال نداشتم. این باید خود عمل هم مباح باشد. آن یک شرایطی در خود باصطلاح عین مستأجره داریم. یک شرایطی در خود عقد اجاره داریم. این که باید طرفین معلوم باشند اینها از شرایط عقد اجاره است، لکن خود اجاره هم باید در موردی باشد که عمل مباح باشد.
«فیحمل ذلک الشيء الذي یجوز له حمله». پس باید آن هم مباح، «في ما ینتفع به» باشد. حالا «یحمل بنفسه، بملکه»، این جا چون ملک را مقابل دابّه آورده، پس این میخورد مراد عبدش باشد. عبدش را میگوید: مثلاً این کاغذ را از این جا ببر آن جا مثلاً، «أو بدابّته» این «نظیر الحمّال الذي یحمل» و این جا مثلاً بگويیم: «ونظیر من یؤاجر». این یک چیزی از آن افتاده. آن مثال بود دیگر: «نظیر الحمّال الذي یحمل شيئاً».
«أو من یؤاجر» یعنی «نظیر من یؤاجر». كه هم باب مفاعلهاش اشکال دارد، هم باب افعالش که «یوجر» باشد.
«نفسه في عمل یعمل ذلک العمل بنفسه، أو بمملوکه». این جا دیگر «ملک» ندارد، «مملوک» دارد.
«أو بقرابته» «قرابة» در این جا اگر ما باشیم، حکم به ولد تنها میشود. ممکن است بر غیر ولد هم به جعل ثانوی. جعل اوّلی فقط ولد.
«أو بأجیرٍ من قِبَله» مثل همان مثال اجیر هم عرض کردم. فرض کنید که: ده تا خیّاط می گیرد که برایش دوزندگی بکنند.
«فهذه وجوهٌ من وجوه الإجارات، حلال لمن کان من الناس». این نحو اجاره اصلاً جایز است. دیگر در آن این درجات اجتماعی ندارد. هر کسی این کار را بکند، چون انسان مالک فعل خودش است ــ به این معنا ــ نه [این که] ولایت دارد. مالکیّت به معنی قدرت است، نه به معنای ملک اعتباری.
«حلال لمن کان من الناس مَلِکاً أو سوقةًً». ما در زبان فارسی میگوییم: ارباب باشد، یا رعیّت. باصطلاح فارسی این جور میگوییم: ولو ارباب باشد، یا رعیّت. در زبان عربی این به جای ارباب و رعیّت «ملکاً، أو سوقةًً» میآید. مصطلح است در زبان عربی و مراد از «ملک» یعنی پادشاه. «سوقة» یعنی مردم عادی. «سوقة» خودش به معنای بازاری است ـ یعنی: مردم بازاری ـ، اما این جا مرادشان در این اصطلاح مراد از «سوقه» بازاری نیست. اشتباه نشود. یعنی: غیر پادشاه. پادشاه را در نظر بگیريد. غیر پادشاه. وزیر باشد، هرچه میخواهد باشد. پادشاه باشد، یا غیر پادشاه. «سوقة» یعنی رعیّت. مثل این که ما میگوییم: ارباب، یا رعیّت.
«أو کافراً، أو مؤمناً» البتّه کافر
س: من الناس مِلکاً او سوقة.
ج: نه «مِلکاً» که غلط است که. «ملکاً» نوشته؟
س: بله
ــ استاد : ضبط کرده؟
ج: ضبط کرده؟
س: عجب! اشتباه ضبط کرده. «مَلِکاً» حالا یا مَلِک باشد این شخص. «لمن کان من الناس» حالا «ملکاً، أو سوقةً»؛ ارباب باشد، یا رعیّت باشد. پادشاه هم رفت خودش را اجاره داد به یک کاری. نوشتن، یک نامه نوشت، پول بگیرد. میگیرد، چه فرق می کند؟ حالا پادشاه باشد، پادشاه نباشد. فرقی نمیکند. «ملکاً، أو سوقةً». عمل محترم است. همه میتوانند اجرت عملشان را بگیرند.
س: کلّ افراد موجود؟ منظور از مَلک؟
ج: «مَلِک» خصوص شاه. غیر ملک را میگویند: سوقة، نه بازاری در مقابل فرض کنيد مثلاً علما، در مقابل سیاسیّون. نه. کل: زن، مرد، ... . غیر از پادشاه را در اصطلاح عربی در اين اصطلاح می گویند: سوقة.
س: مراد خصوص پادشاه است، یا تمام درباریان را هم؟
ج: نه، پادشاه. مَلک که پادشاه است، سوقه هم غیر پادشاه. این طور نوشتهاند.
اصطلاح عرفی است نه اصطلاح لغوی. لغوی سوقی میخورد بازاری، کسی كه اهل بازار باشد.
«أو کافراً،ً أو مؤمناً»؛ کافر باشد، یا مؤمن باشد. مراد از کافر هم معلوم است. باید به اصطلاح محترم باشد مالش و جانش.
«فحلالٌ إجارته». این جا عرض کردم من سابقاً ــ حالا چون این جا وقتش هم نیست و حالش هم نیست ... ــ: از این عبارت معلوم میشود که خود معامله هم متّصف به صحّت و به حرمت و اباحه میشود. «فحلالٌ إجارته» ما عرض کردیم: خود معامله اتّصافش به حلّیّت و حرمت خیلی بعید است. ظاهراً مراد از حلیّت و حرمت به لحاظ یا سبب است، یا مسبّب. ان شاء الله بعد عرض میکنم. این یک تکّهاش دیگر شرحش بعد ان شاء الله.
«فأمّا وجوه الحرام من وجوه الإجارة». بله، این جا دیگر ظاهراً این یک باز «فاء»ش افتاده. «نظیر أن یواجر نفسه علی حمل ما یحرم علیه أکله، أو شربه، أو لبسه». این اگر چیزی که حرام است این را هم ان شاء الله توضیحاتش را بعد خواهیم گفت که: میخواهند بعضیها از خود آن دلیل دربیاورند؛ مثلاً "إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ" حالا که "فاجتنبوه"، این "فاجتنبوه" جمیع شؤونش را میگیرد، نه این که فقط نخورید. مثلاً دست هم به آن نزنید. حتّی عدّهای نجاست را هم از همین "فاجتنبوه" درمیآورند که اگر در ذهن مباركتان باشد نجاست غیر حلیّت و حرمت است. ربطی با هم ندارند نجاست و طهارت.
"فاجتنبوه". این اطلاق دارد؛ یعنی: شما خرید و فروشش هم نکنید، سر سفرهتان هم نگذارید، در خانهتان هم نگه ندارید. یکی کسی در خانهای مثلاً خمر بوده، یا خل گذاشته، سرکه بوده، شراب شده، در خانه هم نگه ... . "فاجتنبوه" یعنی شما یک جانب بشوید، آن هم یک جانب. این دو جانب شدن. شما در یک جنباید، آن در یک جنب. شما در یک جهتاید، او در یک جهت. این اقتضا میکند حتّی روی سرتان حمل هم نکنيد. ماشین وانت دارید، با وانتتان شراب را حمل نکنید. خوب دقّت میکنید؟ آن اطلاق "فاجتنبوه" حتّی حرمت حمل را هم میگیرد. با وانت جایی نبرید. خودتان به دوش نکشید جایی ببرید.
«حرام أکله، شربه». در «لبسه» هم اشکالاتش مطرح شد، دیگر تکرار نمیکنم. آن «لبسه» مثلاً مگر قائل بشویم بگوییم: حریر، حالا یک حریری است که یک جوری دوخته شده فقط مرد میپوشد، زن نمیتواند بپوشد. این جوری فرض کنید. بگویيم: چنین حریری لبسش حرام است حتّی بر زن مثلاً و الاّ معنا ندارد. «لبسه» مشکل دارد.
«أو یؤاجر نفسه في صنعة ذلک الشيء». خودش را اجیر بکند شراب درست بکند، آن هم نمیشود. یعنی: شراب که ممنوع شد، حملش حرام است، ساختنش حرام است، «حفظه» در خانهاش نگه بدارد، آن هم حرام است.
«لبسه». «لبسه» را یا باید تصوّر بکنیم به این معنا که مثلاً حریر لباس مردانه پوشیده. کارش این بشود. خوب دقّت بکنید. مثلاً کارش این باشد: پیش یک آقایی اجیر بشود که لباس حریر را تن او بکند، نه لباس غیر حریر. فقط کار او پوشاندن لباس حریر باشد. این هم روشن نیست به هر حال.
«أو یؤاجر نفسه في هدم المساجد». این جا دیگر میدانید به عناوین ثانویّه گاهی خود عنوان حرام است، گاهی خود عمل بذاته حرام است. «ضراراً» این «ضراراً» قید است برای «هدم». یعنی: هدم مسجد به عنوان حق اشکال ندارد. خب، میخواهند یک مسجدی را خراب کنند بسازند. آن یکی کارگری که این را خراب میکند كه این عملش حرام نیست. نه آن که میخواهد مسجد خراب بکند آن حرام است.
«أو قتل النفس بغیر حلٍّ». اگر حلال باشد که اشکال ندارد.
«أو حمل التصاویر». این قسمت حمل تصاویرش هم گیر دارد. چون ان شاء الله خواهد آمد که تصویر کشیدنش حرام است، نگهداریش حرام نیست. «اقتناء الصور» به اصطلاح آقایان. یکی خود تصویر است، یکی «اقتناء الصور» است. خواهد آمد که حرام نیست.
س: عمل نوشته. «عمل التصاویر» نوشته.
ج: اِ؟ كتاب شما «عمل التصاویر» دارد؟
س: در «مکاسب» «عمل التصاویر» دارد.
ج: می گویم! این كتاب ما این جور دارد: «حمل التصاویر».
س: البتّه «لبس» قبلی را هم ندارد. آن دو تا «لبس»ی را که فرمودید را ندارد.
ج: اِ ! «لبس»ها را ندارد؟ دارد، این كتاب ما که دارد. خب، آن هم چون گیر کردهاند. اگر حذف کردهاند گیر کردهاند. تصحیح قیاسی فرمودهاند. بله، «عمل التصاویر» صحیح است.
س: آن كتاب شما هم «حمل» دارد؟
ج: بلی، «حمل» دارد.
س: كتاب ما که «حمل» دارد.
«أو عمل التصاویر». درست است. چون عرض کردم این من غرضم از این که روایت «تحف العقول» را خواندم فقط غرضم این است که روایت ضعیف (34:28) محلّ کلام است. این دقّت شما در متون روایات. متون را همیشه با کلمه کلمه و با دقّت تأمّل بفرمایید.
«حمل أصنام». بله، حمل اصنام هم همین طور. البتّه خواهد آمد ان شاء الله تعالی درخود «مکاسب». باز حمل اصنام هم دو جور است. یک دفعه مثلاًً یک صنمی را يا چند تا صنم مثلاًً با طلا درست کردهاند، امّا حالا با آن معاملۀ طلا کردهاند. مثلاً میگوید: آقا اینها طلای 18 است، فروختم کیلویی این قدر. حالا شکل صنم دارد. آن شکل هیچ تأثیری در فروش ندارد. ممکن است آن شکلش بسیار زیبا باشد و در بازار هنر به اصطلاح امروز برای آن شکلش 10 میلیون تومان هم قائل بشوند، امّا خود طلایش، به عنوان طلا 5 میلیون تومان. میگوید: آقا من به عنوان طلا به شما فروختم 5 میلیون تومان. دقّت بفرمایید. اصلاً آن شکل مطرح نبوده، عنوان صنمی مطرح نبوده. خب، در اجاره هم همان طور است. چه فرقی میکند؟ می گوید: تو بردار این طلاها را ببر. حالا نگاهش میکند، میبیند طلاها به شکل بت هم هست. همین بت هبل معروف. آخر عربها چون خودشان حالا یک شرحی دارد. اگر در وسطهای بحث تصویر آن جا ان شاء الله حالی پيدا کردم، یک مقدار شرح حال تاریخیاش را بگويم. بتهایی که داشتند که چند تايش در قرآن اسمشان برده شده. خود عربها خیلی حالت فنّی و هنری نداشتند. اشتباه نشود. خود اهل مکّه یا اهل مدینه اصلاً این هنر را نداشتند . یمن داشته، سوریه و مصر و اینها داشته. مصر که آن وقت عربی نبودهاند، قبط بودهاند. اقباط بودهاند. قبل از اسلام که اصلاً کلاًّ تا فتح مصر، اینها همه اقباط بودهاند. علی ایٍّ، حتّی لغت عربی نداشتند. الآن مصر محور دنیای عرب هم شده، یک زمانی عرب هم حساب نمیشدند.
علی أیٍّ، کیف ما کان، و ان شاء الله در محلّ خودش عرض خواهم کرد که: بتها مختلف بودند. یک عدّه از آنها از سنگ بودند، بتهای خانوادگی بود، بتهای ... بود. آن بت معروف را که بت هبل بود این را از یونان آورده بودند. یکی از مراکز بسیار مهمّ مجسّمهسازی یونان بود. قبل از اسلام هم بود. این بتی بود از طلا. خصوصیّاتش را هم نوشتهاند. این «کلبی» معروف، مورّخ معروف کتابی دارد به نام «الأصنام». نمی دانم چاپ شده یا نه. من شبهه دارم. به نظرم شاید هم چاپ شده باشد. من خودش را ندیدهام. به نقل از آن دیدهام. در آن جا شرحی راجع به این اصنام داده؛ من جمله همین بت هبل. این بت هبل یک بت طلایی بود. چشمهاش چه بود. این را از یونان آورده بودند برای مکّه و تصادفاً از کشتی که پیاده میکردند افتاده بود دستش هم شکسته بود. هبل یک دست بود. یک دستش را نداشت. غرض کیف ما کان، ان شاء الله آن جا عرض خواهیم کرد. حالا اگر میخواهد برود بت را حمل بکند، آن حرام است. امّا اگر گفته: آقا این 200 کیلو طلا برایت آوردم. حالا نگاه میکند میبیند در آن چند تا بت هم هست. این به عنوان بت حمل نمیکند، به عنوان طلا دارد حمل میکند. خواهد آمد که این اشکال ندارد.
س: اگر برای هیئتش هم یک پولی بدهند چه؟
ج: بله. بله. بگویند: آقا این چون طلا است، این بت است به خاطر این بت، احترام بت. این جوری، بله این حرام است.
«أو المزامیر». این که مزامیر الآن مزمار همان مثل فلوت میگویند. چه میگویند؟ که سوت می زنند؟
ــ نی.
ــ استاد: و نی به اصطلاح، فلوت مثل این که انگلیسی آن است. نی و مشابهات نی دیگر. الآن چیزهای دیگر هم درست شده ـ مثل بوق و مانند اینها همه که در آن با هوا کار میکنند، با دمیدن هوا.
«وبرابط». برابط جمع بربط، همان دف است به اصطلاح. و این طبعاً همۀ آنها.
بحث آلات قمار را هم مستقلاً ان شاء الله عرض خواهیم کرد که از این روایت «تحف العقول» معلوم می شود که اصلا آلات قمار بعنوانه حرام است.
س: آلات موسیقی.
ج: آلات ... . معذرت میخواهم، موسیقی. غنا میخواستم، قمار گفتم. سبق لسان شد. آلات غنا را ان شاء الله مستقلاًّ آن جا عرض خواهیم کرد.
«والخمر». که خب به جای خودش است.
«خنازیر، میتة، دم، أو شيء من وجوه الفساد»: یک چیزی از وجوه الفساد.
«الذي کان محرّماً علیه من غیر جهة الإجارة فیه». خیلی لطیف است؛ چون خود آن عمل هم باید با قطع نظر از تعلّق اجاره مباح باشد. اگر خود عمل با قطع نظر از تعلّق اجاره حرام باشد، اجارۀ خودش برای او هم حرام است.
«وکلّ أمرٍ منهيّ عنه من جهة من الجهات فمحرّمٌ علی الإنسان إجارة نفسه فیه، أو له، أو شيءٍ منه، أو له».
وصلّی الله علی محمّد وآله.
یا الله.