مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- مکاسب 98-1397 » فقه شنبه 1397/6/10
- اصول 96-1395 » اصول شنبه 1395/10/25
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج سه شنبه 1399/4/10
- مکاسب 94-1393 » سه شنبه – 22 - 7 – 1393 مکاسب محرمه ـ کذب ـ خلف وعد ـ [روایات امامیه در خلف وعد ـ کتاب بحار]
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 98-1397 » فقه دوشنبه 1397/9/26
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- اصول 98-1397 » اصول یک شنبه 1397/6/11
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم، والحمدلله ربّ العالمین، وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین، واللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین. اللّهمّ وفّقنا وجمیع المشتغلین، وارحمنا برحمتک یا أرحم الراحمین.
گفتیم: بعضی نکات حدیث تحف العقول متناً خوانده بشود. ان شاء الله تعالی اگر نکتۀ خاصّی داشته باشد بیان بشود. در بخش ولایت یا ادارۀ جامعه، بخش سیاسی جامعه ایشان یک وجه حلال تصوّر شده و یک وجه حرام.
«وأمّا وجه الحرام من الولایة فولایة الوالي الجائر». خود والی جائر تصدّیش حرام است. «وولایة ولاته، الرئیس منهم». حالا «الرئیس» را می شود به قطع ـ «الرئیسُ» ـ مبتدا بخوانیم، میتوانیم ادامۀ همان «والي الجائر».
«وأتباعِ الوالي فمَن دونَه». «أتباع» هم همین طور است. یا به جرّ است، یا به رفع.
«من ولاة الولاة»؛ یعنی: همین طور سلسلۀ حکومتی که هست از آن اعلی رتبهای که شروع میشود تا پایین رتبهای که در ده و روستا و کارهای کوچک هست.
«إلی أدناهم باباً من أبواب الولایة علی من هو والٍ علیه»؛ تا آخرین درجه. «أدناهم باباً»؛ آخرین درجه از درجۀ ولایت. «علی». این «علی» متعلّق است به خود آن ولایت ـ «من أبواب الولایة». ولایت و سرپرستی برهر کسی که او والی است بر او.
«فولایةُ الوالي الجائر والعملُ لهم». خود ولایت این ظاهراً «العمل لهم» عطف است بر «ولایة الوالي الجائر». «والکسب معهم» چه عمل باشد، چه کسب باشد. «بجهة الولایة لهم»؛ به خاطر این که ولایت از طرف والی جائر و غیر منصوب است «حرامٌ محرَّمٌ». کلمۀ عمل در این جا به معنای عامّ عرفی است یعنی لغت عرفی عمل ـ یعنی: کارکردن ـ والاّ اصطلاحاً الآن ما به اصطلاح بخش کارگری را غیر از بخش کارمندی میدانیم. این جا مراد از عمل بخش کارمندی است. به حساب «عامل» الآن در لغت عرب فعلی عامل بیشتر به کارگر میگویند. العُمّال مثلاً عامل و عُمّال. در صورتی که به کارمند موظّف میگویند الآن وظیفۀ معیّن دارد موظّف میگویند. فرق میگذارند بین کارمند و کارگر. در فارسی هم فرق میگذارند، امّا در بعضی از اصطلاحات عربی اینها فرقی با هم نمیکردند. الآن فرق میکند در اصطلاح عربی فعلی؛ مثلاً میگویند: فلانی عامل است؛ یعنی: کارگر است. یا موظّف است، یک نفر اداری است، کارمند است ـ یعنی: بخش اداری است. این جا الآن مراد ما بخش کارمندی است، نه بخش کارگری.
«والعملُ لهم»؛ یعنی: به عنوان کارمندی. «والکسب معهم لجهة الولایة لهم». یک حدیثی هم هست که اهل سنّت ذکر کردهاند. به این متن الآن پیش ما یادم نیست باشد. «هدایا العُمّال سُحتٌ - یا غُلولٌ -». این «عمّال» در این روایت هم به معنی کارمند است. اشتباه نشود. کلمۀ «عمّال» را الآن خود عربها به معنای کارگر به کار میبرند. «عمّال» البتّه جمعش است به معنای کارگران، لکن در این روایت مبارکه ـ علی تقدیر ثبوت ـ هدایای کارمندان، «عمّال» را کارمند ترجمه میکنیم به فارسی، نه کارگر. مراد از «عمّال» در این جا کارمند است؛ یعنی: یا به فارسی دیگری که الآن ما بیشتر به کار میبریم: کارگزاران. هدایای کارگزاران دستگاه دولت، سیاسی ـ و مراد کارمندانی هستند که در دستگاههای دولتی هستند ـ هدایای اینها سُحت است، هدایای اینها غلول است. این همان بحثی بوده، معروف بوده که اگر کسی در جایی مسئول یک امر اداری است، کارمندی است، رئیس است، اگر برای او افراد هدیهای آوردند، آن هدیه هم حرام است. رشوه که جای خودش را دارد. اصلاً هدیه هم حرام است. این یک بحثی است مستقلاًّ ان شاء الله فرمولش و اینها را در آخر مکاسب، بحث معونة الظالمین، در آن جا معترّض می شویم و این روایت را. غرضم فعلاً جانب لغوی بود که لفظ عمل یا عمّال به معنای کارمند و کارمندی میآيد و به معنای کارگری هم میآید. آن که الآن در لغت عرب هم همین لحظهای که در خدمتتان هستم عامل و عمّال را به معنای کار و کارگری میدانند، امّا در روایات نه، اوسع از آن است. شامل کارمند هم میشود. بین کارگر با کارمند فرق است در اصطلاح اقتصادی که شاید اشارهای هم بکنیم.
«معذَّبٌ من فعَل ذلک علی قلیل من فعله أو کثیر». البتّه ان شاء الله چون یک بحثی خود مرحوم شیخ به عنوان معونة الظالم دارد، یک بحثی هم به عنوان اعانۀ بر اثم دارد، یک مقدار مطالب در آن جا خواهیم گفت ان شاء الله.
«لأنّ کلّ شيء من جهة المعونة معصیةٌ کبیرةٌ من الکبائر». البتّه این کلمۀ «المعونة» چون با الف و لام ذکر شده این الف و لام خب میدانید اصولاً دو احتمال اساسی در آن داده میشود حالا غیر از آن معانی متعدّدش: یک احتمال این که «ال» به جای مضافٌ الیه باشد، یا به اصطلاح خودشان عهدیّه باشد ـ یعنی: «کلّ شيء من جهة معونة الظالم، من جهة معونة الوالي الظالم معصیةٌ کبیرة». خصوص معونة الظالم حرام می شود، لکن خب مشهور بین فقها اعانۀ بر اثم مطلقاً حرام است. حالا ان شاء الله یک بحثی هم در آن جا، این جا نمیخواهم. بعضیها مخصوصاً از متأخّرین علمای ما اعانۀ بر اثم را حرام نمیدانند. خصوص معونة الظالم را حرام میدانند، نه مطلق... . آن وقت این «لأنّ کلّ شيء من جهة المعونة» این معونة در این جا یا مراد جنس است ـ یعنی: إعانة الظالم، إعانة الظلم، إعانة الإثم. هر چیزی که معونه است و کمک است برای گناه این حرام است. «معصیةٌ کبیرةٌ من الکبائر». و احتمال هم دارد که الف لام جهت عهد باشد ـ یعنی: «کلّ شيء من جهة معونة الظالمین». چون خود معونۀ ظالمین جزء کبائر هم هست. "وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ". حالا ان شاء الله عرض میکنم.
بعد فرمود: «وأنّ ذلک في ولایة الوالي الجائر دروسَ الحقّ کلّه».
س: دوس؟
ج: بله «دوس» هم نوشته شده. «وإحیاءَ الباطل کلّه». خب، در مقابل همان. خیلی هم شیرین است انصافاً. خیلی عبارت زیبایی است. بالاخره ولایت والی جائر موجب از بین بردن حقّ است. موجب از بین رفتن حقّ است و موجب زنده شدن باطل است.
س: (7:11)
ج: بله، در این نسخۀ ما «دوس» چاپ شده. در اين نسخۀ ما «دوس الحقّ». «دوس» یعنی پایمال کردن، لگدکوب کردن. وقتی انسان با لگدش یک چیزی را زیر پایش میگیرد: «داسه، دوس»، و دیاس به اصطلاح همان حالتی است که وقتی میخواهند گندمها را میکوبند که کاهش را بگیرند سابقاً، آن را میگویند: «دیاس». «دیاس الحُنطة» یعنی لگد مال کردن و پامال کردن و کوبیدن گندم برای آن که کاهش را جدا بکنند. «دوس» به معنای پامال کردن، لگدمال کردن است. «دروس» هم هست. «دروس» به معنای از بین رفتن، نابودی. هر دوش هم درست است. عرض کردیم: این کتاب چون نسخۀ خیلی واضحی ندارد این احتمالات و اين مقدار اشتباه در کتاب هست.
«أنّ في ولایۀ الوالي الجائر دوسَ الحقّ کلّه وإحیاءَ الباطل کلّه وإظهارَ الظلم». اینها همه به نصب بخوانید اسم «إنّ» هستند که مؤخّر شدهاند، و «إظهارَ الظلم والجور». جور را به کسر بخوانید، به جر بخوانید عطف بر ظلم.
«والفساد وإبطالَ الکتب». ابطال را هم باز به نصب بخوانید.
«وقتلَ الأنبیاء والمؤمنین وهدمَ المساجد وتبدیلَ سنّة الله وشرایعِه». در لغت عرب وقتی یک آثاری را در یک چیزی میدیدند از همان لفظی که برای ظرفیّت بوده استفاده میکردند.
ظرفیّت یک نسبتی است وقتی شیئی محیط بر یک شیئی باشد بحیثی که در او قرار بگیرد، نه این که از آن روان بشود، آن را اسمش را ظرف میگذاشتند ـ مثل: «الماء في الکوز». اگر آب آن قدر زیاد باشد که از کوزه بریزد بیرون، دیگر نمیگویند: «الماء في الکوز». آن معیار ظرفیّت یک نسبتِ این جوری است که یک چیزی در داخل چیز دیگری قرار بگیرد بحیثی که از آن خارج نشود. این معیارش است. آن را درخودش بگیرد. این را تعبیر میکردند از آن به ظرفیّت ـ مثل: «الماء في الکوز». این در معانی محسوسه. در معانی معقوله همین مطلب را میآوردند با «في»، عین همان ظرف ـ یعنی: مجموعۀ اعمال را در نظر میگرفتند. اگر این مجموعۀ اعمال در یک چیزی بود، همان تعبیر «في» میکردند. این جا هم ملاحظه بفرمایید. «وذلک أنّ في ولایة» «في» به کار برده. «في ولایة الوالي الجائر». و لذا کأنّما ولایت والی جائر مثل کوزهای است، در این کوزه اینها وجود دارد. مثل یک ظرفی است، مثل یک صندوقی است. این لفظ «في» هم البتّه من دیگر اینها، توضیحاتش را (9:45)، لفظ «في» هم مفادش در لغت عرب ظرفیّت است. ظرفیّت در لغت عرب و در اصطلاحات عربی اوسع از اناء است. اشتباه نشود. اوسع از اناء و آنیه است. آنیه در لغت عرب خصوص ظرفی است که در آن آب میخورند. بشقاب را هم به آن آنیه نمیگویند. آنیه باید در آن آبخور باشد، برای آبخوری باشد. ما یک چیزی داریم که به اصطلاح مال فقط آب است ـ مثل لیوان و مثل فرض کنید مثلاً می گوییم که: استکان، و این جور چیزها. یک چیزی داریم اوسع از این که این شامل اناء میگویند شامل آن میشود. اوسع از آن. در آن غذا هم خورده بشود ـ مثل سینی مثلاً. مثلاً فرض کنید من باب مثال بشقاب. چون این مسألهای که ولوغ کلب در اناء، آن اناء مراد چیست؟ یک چیزی باز اوسع از آن داریم. هرچه که ظرف باشد. فرض کنید مثلاً همین فرض کنید قاب ضبط صوت. این درآن آب بریزیم میایستد. فرض کنید داشبورد ماشین مثلاً. هر چیزی که شما تصوّر بکنید. عینک. عینکی که گرد است. هر چیزی که در آن آب بریزیم بایستد آب در آن، به آن میگویند: ظرف. لذا این سه تا مفهوم را از همدیگر جدا بکنیم. یکی که معدّ برای شرب است که آنیه میگویند. یکی معدّ است برای مطلق شرب و اکل که اناء به آن گفته میشود. یکی هر چیزی که حالت احتوا دارد ـ یعنی: در آن آب بریزند میایستد. حالا از قاب عینک و فلان و مثلاً سر قلیان و ته قلیان و همه چیز را میخواهید حساب بفرمایید، تمام اینها را میگویند: ظرف. وسایل پلاستیکی باشد، غیرپلاستیکی ـ مثل عروسکهایی که با پلاستیک درست میکنند، آب در آن بریزند میایستد. کلمۀ «في» در لغت عرب برای اين معنای سوم است. «في» در لغت عرب. البتّه به شکل معنای حرفی. حالا فرق بین معنای حرفی و اسمی هم در اصول گفتهایم دیگر. جایش این جا نیست. آن وقت در این جا مراد این است که در این ولایت والی جائر را مثل یک ظرفی، مثل یک صندوقچهای تصوّر کرده. در این صندوقچه اینهاست: «دروس الحقّ کلّه، إحياء الباطل کلّه، إظهار الظلم، جور، فساد، إبطال» و معنایش این نیست که در هر والی جائری تمام اینها مترتّب میشود. اشتباه نشود. ممکن است در یک والی جائر ابطال کتب باشد. در یکی قتل انبیا باشد. مجموعاً در کلّ من حیث المجموع ولایة والي الجائر یک صندوقچهای است که اینها از توی آن درمیآيد. دقّت فرمودید؟ یک مجموعهای است این جور چیزها، این جور تعبیرها و روی همین نکته هم هست که در به اصطلاح معانی معقوله هم هست یک نوع ارتباط بین عمل هم گاهی از آن تعبیر به ظرف میشود؛ مثلاً «لا تصلّ في الذهب». این «لا تصلّ في الذهب» مثلاً انسان در انگشتر طلا هم نماز بخواند باطل است، با این که دیگر انگشتر ظرف نماز نیست. ظرف و مظروف یک نوع ارتباطی که پیدا می شود در معانی معقول ان شاء الله شرحش جای دیگر. این جا یک نوع تشبیه به ظرفیّت است، یا به قول آقایان استعاره است برای ظرفیّت. ظرفیّت به این معنا که ولایت والی جائر مثل یک صندوقچهای است، مثل یک کوزهای است، مثل یک ظرفی است که این امور در آن هست. حالا در بعضیهایش هست، در بعضیهایش نیست.
«وتبدیل سنّة الله وشرائعه». و شاید هم نظر امام (ص) ـ اگر این روایتِ امام باشد ـ این است که: اگر شما دیدید یک والی جائر مثلاً از این 6 تا، 7 تا، یا 8 تا 2 تایش را انجام داد، نگویید: این فقط 2 تایش بود. این والی جائر بماند طبیعت والی جائر هم در طیّ زمان این است که همه را هم انجام خواهد داد. وقتی راه انحراف شد، در انحراف و در ظلم همه هست. ممکن است یک والی جائر مثلاً من باب مثال حالا دو سال عمر کرده، ابطال کتب کرده، هدم مساجد کرده، امّا اگر 4 سال عمر میکرد بیشتر انجام میداد. اصولاً شاید نظر به این مقدار هم به شأنیّت باشد ـ یعنی: تمام این مفاسد در هر والی هست. البتّه اگر ظهور و بروزش در بعضیها یک مقداری از آن میشود، همهاش نمیشود.
«فلذلک حرُم العمل معهم ومعونتُهم وکسبهم». عرض کردم: این جا «معونتهم» ملاحظه میفرمایید بنحو اضافه است. معونة الظالم را آقایان همه حرام میدانند. بحثشان در اعانۀ بر اثم است که آیا اعانۀ بر اثم حرام است، یا نه؟ عدّهای از آقایان ـ خواهد آمد؛ مثل مرحوم استاد آقای خویی ـ اینها اعانۀ بر اثم را حرام نمیدانند. البته به نفس آیۀ مبارکه ـ مثل صاحب جواهر ایضاً. تعاون بر اثم را حرام میدانند. اشتباه نشود. تعاون بر اثم یعنی یک حرام را چند نفر با همدیگر انجام بدهند. یک حرام را ـ فرض کنید مثلاً دزدی کردن ـ سه چهارنفر با همدیگر ـ یا شکاندن مال مردم. یکی آهنش را میزند. یکی این طرفش را میزند. یکی پلاستیکش را خراب میکند. 5-6 نفر با همدیگر یک عمل واحد را انجام میدهند. این را به آن میگویند: تعاون؛ یعنی: اجتماع عدّهای بر عمل وُحدانی حرام، امّا اعانه طولی است. من یک مقدّمه انجام میدهم، او یک مقدّمه، یکی دیگر ...، تا آن آخری حرام را انجام میدهد. این اعانۀ بر اثم است. اعانۀ بر اثم غیر از تعاون بر اثم است. در خصوص معونة الظالم، ولو اعانه باشد، حرام است اعانه. نمیخواهد با ظالم با همدیگر جمع بشوند؛ چون این عنوان خاصّی دارد: معونة الظالم. اینها را من مدام بحثها را اين جا مدام اشارۀ اجمالی میکنم که تفصیلش را ان شاء الله آماده بشویم در بحثهای آینده.
«العملُ لهم والکسبُ معهم». عمل و کسب در این جا به معنای کارمندی است، نه به معنای کارگری. حتّی اگر کارگری هم نباشد کارمند باشد، باز هم حرام است.
«إلاّ بجهة الضرورة». حالا در این جا استثنا شده ضرورت. در بعضی روایات دیگر ـ ان شاء الله آن بحث در آن جا ـ استثنا شده، مگر این که بتواند کاری برای جامعۀ شیعه انجام بدهد. در قصّۀ علیّ بن یقطین روایت دارد. حالا آن بحث استثنایش و موارد استثنایش ان شاء الله عرض میکنم.
«إلاّ بجهة الضرورة؛ نظیر الضرورة إلی الدم والمیتة». حالا اگر به آن حد رسید، جایز است.
این کلّ بحثی که راجع به ولایت بود. عرض کردیم: دراصطلاح اقتصادی این بخش از اقتصاد ـ یعنی: بخشی که منشأ درآمد است ـ اصطلاحاً به این میگویند: بخش کارمندی. غیر از اصطلاح اقتصاد دولتی است، یا اموال دولتی، یا مثلاً بخش اقتصاد. اقتصاد دولتی اصطلاحاً اموالی هستند که در اختیار دولت هستند ـ مثل معادن مثلاً ـ و اقتصاد دولتی خودش یک بحث مستقلّی است. خیلی از کشورها اصلاً اقتصاد دولتی ندارند و خیلی ها هم که دارند به ترتيب؛ مثلاً یکی معادن را دارد، یکی نفت را دارد، یکی فرض کنيد صدا و سیما را دارد. اینها مختلفاند. کشورهایی که الآن در دنیا داریم در بخش اقتصادی و تملّک اقتصادیِ دولت مختلف است، امّا بخش کارمندی را تقریباً همۀ دولتها دارند. نداریم جایی که بخش کارمندی نداشته باشد. بخش کارمندی یک بخش مستقلّی است. بخش کارمندی در آن تولید نیست. بیشتر اگر بخواهیم به آن تفسیر دیگر نگاه کنیم شبیه بخش خدمات است، امّا از بخش خدمات جدایش میکنند؛ چون بخش کارمندی دراصطلاح اقتصادی خصلت اساسیش این است که درآمد ثابت دارد. بخش کارمندی چون درآمد در جامعه یا درآمدهای متغیّر است ـ مثل کارگر، مثل تاجر، مثل سرمایهگذار ـ، یا مثلاً مختلف است. درآمدها مختلف باشند. کاری که میکند مختلف پول بگیرد، و درآمد ثابت داريم. درآمد ثابت کارمندها هستند. یک حقوق ماهیانه دولت برایشان معیّن میکند و از آن حقوق بیشتر نمیشود، مگر این که یک تورّمی بیاید که طبق آن تورّم مثلاً حقوق را بالا ببرند، والاّ حقوق آنها ثابت است. كه حالا ثابت به این معناست: یعنی: اگر کم و زیاد هم بشود، با یک نسبتهای ثابتی کم و زیاد میشود. آن را اصطلاحاً بخش کارمندی میگویند در اقتصاد.
این حدیث مبارک در حقیقت اگر بخواهیم تحلیل اقتصادیش بکنیم بخش کارمندی را اجازه داده. سؤال: اصلاً آیا ما بخشی به نام بخش کارمندی در تحصیل اموال و در درآمد در جامعه داریم، یا نه؟ اصلاً این درست است، یا نه؟ فرض کنید بخش کارمندی مثل شرابفروشی است، حرام است مثلاً. فرض کنید مثلاً مثل اعمال زشت مثلاً ـ زنا و ما شابه ذلک. این روایت مبارکه مفادش این است که بخش کارمندی فی نفسه مشروع است. خود بخش کارمندی ـ یعنی: انسان کارمند ادارۀ سیاسی جامعه بشود ـ خودش فی نفسه مشروع است. این خودش فی نفسه حرام نیست. مثل خرید و فروش شراب نیست.
این بخش کارمندی فی نفسه مشروع است، لکن به دو قسم اساسی تقسیم میشود طبق این روایت مبارک: یک قسمی که مباح است و جایز است شرعاً، یک قسمی که حرام است. البتّه در آن قسم حرامش هم اگر ضرورات بشود به مقدار ضرورت جایز میشود و الاّ به حرمت خودش میماند. ممکن است ـ ممکن است عرض میکنم ـ از این بخش اوّلش هم که مباح است از ظاهر روایت باز یک جهت دیگر هم در بیاوریم غیر از این و آن بخش حرام و مباحش تابع این است که آن ولایت حق باشد یا ولایت، ادارۀ جامعه حق نباشد. اگر حق باشد، این درآمد مباح است، درست است. اگر حق نباشد باطل است. این یعنی حرام است و سحت است و مالک نمیشود و الی آخر. لکن ممکن است از آن بخش مباح هم باز استثنا دربیاید. ممکن است از خود «بجهة ولایة والي ...»، و آن این که غیر از این که خود والی باید والی حق باشد، باید مبالغ ـ یعنی: مصارف مالی مال ـ را هم طبق همانی که شارع گفته انجام بدهد. فقط حق بودن او کافی نیست. اگر میخواهد آن اموال را مصرف بکند، به کارمندها بدهد، باید آن هم طبق حق باشد.
مثلاً اگر فرض کردیم فقیهی متصدّی امور شد، فرض کردیم، بنا گذاشتیم که این فقیه مثلاً به نظر خودش، اجتهاداً، يك نکتۀ خاصّی. حالا یا موضوعاً یا حکماً اعتقاد داشت که اگر فرض کنید غنائم جنگ زیاد شد میشود به غیر مثلاً مجاهدین و مبارزین و رزمندهها و جنگندهها داد؟ این محلّ کلام است. یعنی محلّ کلام که نیست. حالا فرض کنید این آقا عقیدهاش این است. ببینید، آنچه که غنیمت در جنگ گرفته میشود یک حساب معیّنی دارد. یک مقداریش انفال است که در اختیار حاکم قرار میگیرد. 20٪ از آن در اختیار حاکم قرار میگیرد به عنوان خمس. آن وقت هم غنائم را حساب میکنند. منقول و غیر منقول دارد. غنائم غیر منقول یک حکم دارد. غنائم منقول حکم خاصّ خودش را دارد. غنائم منقول هم اوّل خمسش را خارج میکنند، انفالش را خارج میکنند. بعد از اخراج خمس و انفال باید بین رزمندهها تقسیم بشود. حالا فرض کنید مثلاً یک جنگی بوده. چند میلیارد گیرشان آمده. رزمندهها هم 2000 نفرند. بخواهند به هر کدام بدهند، خیلی پول گیرشان میآید. حاکم بیاید یک مقدار از این مال را بردارد به بخش کارمندی. بیندازد در بودجۀ عمومی، در بخش کارمندی. این میشود این کار را کرد، یا نه؟ خیلی مشکل است. بسیار بسیار مشکل است. بخواهد آن بخشی که برایش شارع وظیفه معیّن کرده... دقّت بکنید. چون شارع غنائم را برایش وظیفه معیّن کرده. بیست درصدش در یک جاست. انفالش در یک جاست. خوب تصوّر کردید؟ بقیّه هم باید به جنگندهها داده بشود، به رزمندهها. دیگر حالا کم است، زیاد است، فلان است، نه. و لذا فرض کنیم ـ من باب مثال فرض کنیم ـ که مثلاً آن سومی که عثمان فرض کنید مصر را گرفت، فرض کنیم این ولایت هم درست و لکن مبنا بر این است که خمس باید داده بشود به اقربای رسول الله. "وَذِي الْقُرْبَى" مراد قربای رسول الله است. حق نداشته خمس آفریقا را فرض کنید به مروان بدهد که پسر عموی خودش است. حالا مگر این که اجتهاد باشد که "ذِي الْقُرْبَى" ذی القربای خلیفه، که ما در بحث خمس مفصّل متعرّض شدیم که "ذِي الْقُرْبَى" ذی القربای حاکم یا ذی القربای رسول الله. امر ثابتی است، یا نسبی است؟ در روایات ما ثابت است که ذی القربای رسول الله. در عبارات آنها بعضیها درمیآید که نه نسبی است. ذو القربای حاکم. اگر ذوالقربی مثلاً حاکم رسول الله بود حق ندارد حاکم، حتّی اگر حکومتش هم درست باشد. حالا اجتهاداً یا میگوید: من مصلحت چنین تشخیص دادم. چنین حقّی ندارد. بعید نیست در آن قسمی هم که مباح است ـ دقّت بفرمایید ـ حتّی در آن قسم مباح شرط اساسیش ـ چون در عبارت بود: «بجهة ما أمر الله به الوالي» ـ شرطش این است که آن مال طبق همان مصرف شرعیِ درست برسد. دقت بکنید. خمسی که باید به رزمندهها داده بشود، غنائم، غنائم بعد از خمس و بعد از انفال و بعد از اجرت مؤونه و نقل و خیلی محاسباتش و کارهایش که میشود، آن مقداری که به رزمندهها داده بشود حق ندارد از آن بودجه بردارد ـ فرض کنید ـ به بودجۀ عمومی وارد بکند. مثلاً فرض کنید در حقوق کارمندها بدهد، بگوید: این غنائم برایتان زیاد است، ما میخواهیم به اینها بدهیم. کار خراب میشود. پس یک مقداریش را به اینها بدهیم. بقیّه را میدهیم به بیت المال و در بودجۀ عمومی وارد میشود و در کارمندها. آن نمیشود.
س: تبعاتی دارد؟ مفاسدی دارد؟
ج: اصلاً نمیشود. حق ندارد این کار را بکند. باید اگر بر فرض هم بخواهد کاری بکند، من عرض کردم سابقاً در بحث ولایت فقیه: راهی را پیش بگیرد که آن تبعات پیش نیاید؛ مثلاً فرض کنید آن بودجۀ زیاد را سه ساله، دو ساله، یک ساله، شش ماهه به اینها بدهد. ماهی. مثلاً به جای این که یکجا بدهد پول را، ماهی مثلاً 20 میلیون، 10 میلیون بدهد که آن تبعات چیز را نداشته باشد. به هر حال میتواند راههای دیگر جلوی تبعات را بگیرد. حق ندارد حکم الله را عوض بکند. خوب دقّت کنید. دو بحث است.
س: آیا میشود، میتواند به رزمند گانی که مثلاً در جبهۀ بعدی شرکت کنند؟
ج: نمیتواند. ظاهر ادلّه همان رزمندگان.
س: این جبهه درآمد داشته باشد، جبهۀ بعدی هیچ چیز نداشته باشد؟
ج: نمیتواند. از بودجۀ عمومی باید بدهد. هر چیزی حساب دارد. خداوند متعال هر چیزی را یک مصدری برایش قرار داده و یک مصرفی. حاکم بمجرّد این که حاکم حق شد این کافی نیست. خوب دقّت کنید. غیر از حاکم حق بودن باید طبق همان احکام شرعی هم تقسیم بکند و یک مقداری انصافاً ما در مسائل اموال بیت المال و اموال دولت اسلامی گیر داریم، چون اینها درست تنقیح نشده. ما در بحث مستقلّ دو سال قبل، سه سال قبل بحث منابع مالی حکومت اسلامی، تمام اینها را یکی یکی ریشههایش را بیان کردیم که خمس مال کجاست؟ صدقه مال کجاست؟ فیء مال کجاست؟ نمی دانم انفال مال کجاست؟ تمام اینها مصدرش و مصرفش و کیفیّت مصرفش و خصوصیّاتش بیان شده. بمجرّد این که این آقا فقیه است حق ندارد که از این جهت هم خارج بشود. خوب دقّت کنید. آن فقیه هم باید طبق ضوابط مصرف بکند. این که مثلاً حاکم بیاید بگوید: «متعتان کانتا علی عهد رسول الله وأنا اُحرّمهما» چنین حق را ندارد. خدا رحمت کند مرحوم آقای مطهری فرمودهاند: اگر خلافت او درست بود، حق دارد. از باب ولایت حق دارد. نخیر، نه، اگر ولایتش هم درست بود حق ندارد. حق دارد محدودیّت ایجاد بکند. خوب دقّت بکنید. در زمان ما هم ممکن است فرض کنید در یک شهری یا در یک جایی متعه مشکلات اجتماعی درست کند. ممکن است این جور چیزی. ما که منکر مطلب نیستیم. ممکن است متعه و کثرت متعه یک حالتی پیش بیاید که وضع مثلاً ازدواجها را به هم بزند. جامعه را به هم بزند. یک مشکلی در دانشگاه فرض کنید. خب، در این جا حاکم نباید بگوید: متعه حرام. احکام شرعیّه بدون مصلحت اولیّه جعل نشدهاند. در این جا به نظر ما نظر مرحوم آقای مطهری هم به نظر ما درست نیست. حاکم باید محدودیّت ایجاد بکند. ببیند این مشکل ازکجا درست شد؟ فرض کنید دفترچه قرار بدهد. مثل این که دفترچه برای ازدواج دائم هست، دفترچه برای ازدواج موقّت قرار بدهد، زمانش را محدود بکند، مکانش را. یک محدودیّتهایی بگذارد برای این که مشکل حل بشود، در حدّی که مشکل حل بشود. و امّا بیاید بگوید: «أنا أُحرّمهما وأُعاقب علیهما» ـ چون معروف است که گفته بود: اگر کسی هم متعه کرد، من حدّ زنا برایش جاری میکنم؛ یعنی: میخواهم حرام الهی قرارش بدهم ـ چنین حقّی را به نظر ما حاکم ندارد. در اموال هم ندارد. فرق نمیکند. این بحث متعه که نیست. در اموال هم چنین حقّی را ندارد، بیاید بگوید: من صلاح میدانم خمس را الآن به مصرف زکات برسانم. زکات را به مصرف خمس برسانم. حق ندارد. زکات مصرف خودش باید باشد، خمس هم مصرف خودش باشد. هر کدام حساب دارد. ما در شرع مقدّس مالی نداریم که این مال مصدرش مشخّص نباشد، یا مصدرش مشخّص باشد مصرفش مشخّص نباشد، یا کیفیّت عقد و کیفیّت تقسیمش مشخّص نباشد.
تمام اینها مشخّص شده و اضافۀ بر این که در سنن قولیّه از رسول الله و ائمّه (ع) رسیده، از همان صدر اوّل اسلام تقریباً از قرن دوم کتابهای عدّهای از فقها دربارۀ کیفیّت مصارف مالی برای بیت المال نوشتهاند و خیلی نافع است انصافاً این کتابها. شاید تا آن جایی که من خبر داشته باشم حالا غیر از آن چیزهایی که امیر المؤمنین نوشتهاند به مثل مالک اشتر و اینها آن که کتاب آورده مثل خراج ابو یوسف. ابو یوسف اسمش خراج است. مراد کلّ بیت المال است. اسمش خراج است. چاپ شده خراج ابو یوسف. قاضي القضاة، در اصطلاح رئیس قضات در زمان هارون الرشید. بطور خلاصه مصارف خراج و زکات و اینها رامعیّن کرده. خمس و غیر خمس و اینها باید معیّن بشود. کتابهایی به این اسم نوشته شده. شاید بشود گفت: بهترین کتاب به نظر من با قِدَم تاریخیش، با شواهد تاریخیش «الأموال» ابوعُبَید است. بسیار قشنگ نوشته. این کتاب «اموال» بسیار کتاب شیرینی است. مصادر مالی و کیفیّت مصادر مالی و تصرّفاتش را وارد کرده. خیلی کتاب خوبی است. اگر بتوانند آقایان هم که حالی دارند هم مطالعه کنند یک و بعد هم سنّتی داشتند عدّهای از علمای ما مثلاً مرحوم فیض چطور «احیاء العلوم» غزّالی بوده، «محجّة البیضاء» نوشته درمقابل او؟ مقابل همان را هم از شیعه بنویسند. بسیار کتاب شیرینی است. همان ترتیبی که ایشان اموال را آورده روی فتاوای اهل سنّت، ذیل آن، حاشیۀ آن، یا مستقلاًّ در مقابل آن. بسیار کتاب شیرینی است. البتّه عرض کردم: خود بنده هم در دو سه سال قبل مفصّل بحث کردم و نوارهایش هم موجود است. دورۀ اموال را البتّه ما با تقسیم تاریخی هم ـ یعنی از زمان مکّه و بعد مدینه و سنوات تشریع را هم ـ در نظر گرفتیم. «الأموال» ابوعبید این نکته را در نظر نگرفته.
علی ایٍّ به هر حال اين يك بحث بسیار مفیدی است بحث مالی و اموال. یکی از جهات شؤونش همین است: آیا حاکم میتواند ولو حاکم حق باشد، تشخیص مصلحت داد، حالا فرض کردیم این عمر هم حاکم حق و تشخیص مصلحت هم داد و واقعاً هم مشکل شد ـ مثل مثالی که امروز ما داریم، فرض کنید مثلاً من باب مثال قائل باشیم به تفاوت دیۀ کافر و مسلمان که مشهور فقهای ما، بلکه ادّعای اجماع مکرّر شده، فرمودهاند: یک دهم، یا یک دوازده و نيم، یک روی دوازده و نیم است که دیۀ کافر نسبت به مسلمان. حالا اگر فرض کنیم دنیای امروز ما این حقوق بشر و این حرفهایی که در آوردهاند مشکل درست کرد. واقعاً حکومت اسلامی بخواهد فرق بین دیه بگذارد واقعاً با مشکل رو به روست. دقّت بکنید. واقعاً مشکل جانی دارد. مشکلات دارد. در این جا آیا حاکم میتواند بگوید: من حکم به تساوی کردم؟ این بحث. به عنوان حکم حکومتی؟ ما در این جا هم اشکال داریم. به نظر ما بر فرض که چنین مشکلی باشد، جبرانش را از بیت المال بکنند تا مشکل حل بشود. راهی برای حلّ مشکل پیدا بکنند. تغییر حکم الله به احکام اوّلیّۀ الهیّه به حکومت و ولایت فقیه بسیار مشکل است. نه ولایت فقیه، ولایت رسول الله اش هم مشکل است. ما در آن جا هم گیر داریم، نه در ولایت فقیه اصلاً.
س: تغییر موقّت (29:05)
ج: تغییر موقّت به این معنا که خصوصیّاتی باشد و محدودهای باشد
س: تغییر موقّت (29:12)
ج: آهان، بله. مثل «إنّي اُحرِّم علیکما ما دمتما في المدینة». این مقدار اشکال ندارد. این اصلاً جزء شؤون ولایت حاکم است. مثل پیغمبر گفت: حالا که در خیبر هستید، الاغها را نکشید. این اشکالی ندارد. این قطعی است که، درآن شبههای نداريم. این مقدارش امام به آن شخص گفت: حالا که تو در مدینه هستی، متعه نکن. خب، این از کوفه آمده بود. خب، مدینه حساب خاصّی دارد، کوفه حساب خاصّی. کوفه یک شهر شیعهنشین است. مدینه یک شهر سنّینشین است. رویش محاسبه میکنند. اصولاً من عرض کردهام. مدینه در اصطلاح اهل سنّت هم سنّت جاری در آن سنّت عمر است به اصطلاح. کوفه را فقهش را فقه علیّ بن ابی طالب میدانند و عبدالله بن مسعود. مدینه را فقه عمر میدانند خود سنّیها. خب آن جا یک حساب خاصّ خودش را دارد مدینه. امام میگوید: در مدینه این کار را نکنید. اين اشکال ندارد. فقیه هم به نظر ما این حق را دارد، نه فقط امام دارد. دقّت می فرمایید؟ امّا این که مثلاً بگوییم که: «نه، اصلاً حالا که مشکل درست شد هیچ کس حق ندارد» خب این نمیشود. چنین حکمی مقیّد به یک شخص و به یک مکان و به یک خصوصیّات است. این در حقیقت یک نوع به اصطلاح شؤون تقیّه است. مثل این میماند که بگوید: به اصطلاح روی فرش نماز بخوان. دیگر وارد این بحث نشویم. ان شاء الله به وقتش. من غرضم این بود که از این روایت مبارکه ما دو تا نکته درمیآوریم:
1. این که بخش کارمندی از نظر اسلامی مقبول است در اقتصاد. یک بخشی است خودش. این حرام نیست. بخش کارمندی فی نفسه حرام نیست.
2. بخش کارمندی هم صحّتش به این است که خلاف شرع نباشد. اوّلاً حاکم حاکم حق باشد. ثانیاً خود آن نظام نظام حق باشد. امر باطل در آن نباشد.
این طبعاً اصولاً ببینید مباحث اقتصادی که بعد از این چه در مکاسب محرّمه، چه در بیع، خیارات، وضع کیفیّت مجرای بحث این است. من این جا دیگر این را میگویم، دیگر تکرارش نمیکنم. همین بخش کارمندی الآن در اقتصاد روز روی آن بحث میکنند. این فارق و وجه فرق اساسی، وجوه فرق اساسی بین بحث ما به عنوان یک اقتصاد اسلامی و فقه اسلامی و بین بحثهایی که اصطلاحاً در علم اقتصاد میآيد یا فلسفۀ اقتصاد میآید. اسمهایی که گذاشتهاند، دیگر من نمیخواهم. ببینید، همین بخش کارمندی را ما الآن از این زاویه بررسی کردیم: جایز است، یا نه؟ مشروع است، یا نه؟ آن ما از این بحث. همین بحث کارمندی را در اقتصاد به لحاظ این که نقش این کارمندی در امور اقتصاد. به لحاظ این که بخش کارمندی، بخش درآمد ثابت است. بخش درآمد ثابت تأثیرش بر درآمد متغیّر. تأثیر درآمد متغیّر بر آن. این یک بحثی است. فرض کنید این بخش ثابت، درآمد ثابت، کیفیّت مالیات. مالیات را از بخش درآمد ثابت چطوری بگیرند، از بخش درآمد متغیّر چه جوری؟ دقّت میکنید؟ تأثیری که دارد. آیا حجم درآمد ثابت را ما با کلّ اقتصاد چه جوری در نظر بگیریم که همان بحث معروف کوتاه، کوچک کردن دولت، جامعۀ مدنی به اصطلاح دیگر. ببینید، اینها یک بحثهای خاصّ خودش را دارد. همین بحث کارمندی است، امّا ما به لحاظ مشروعیّت و عدم مشروعیّت بررسی میکنیم. در علم اقتصاد به زاویۀ دیگر. مثلاً زاویۀ سومی هم وجود دارد که اصولاً مثلاً فرض کنید طبق تفکّرات مارکسیستی اصلاً بخش کارمندی را یک بخش واقعی نمیدانند. بخش واقعی اقتصاد تولیدی است. اصلاً اینها را عامل نمیدانند، بلکه اینها را عوامل استکبار برای جامعه و نابودی جامعه میدانند. خب، باز یک بحث دیگری است. آن راه دیگری است که اصولاً آن که کار میکند آن فقط نقش اقتصاد دارد، آن است که تولید است. در بخش اقتصاد بخشهای کارمندی باید حذف بشوند، یا تعدیل بشوند. حالا آن راههایی که برای خودشان ذکر میکنند ـ دیکتاتوری کارگر و فلان حرفهایی که گفته شده. غرض این که من نمیخواهم حالا وارد آن بحثها بشوم. این بحث را هم اگر دقّت بکنید این بحث و بحثهای آیندۀ ما، بحثهای دیگر ما. هم در مسائل اقتصادی میشود بررسیش کرد، هم در مسائل شرعی، و لذا زوایای بحث بظور کلّی فرق میکند. آنچه که ما بعد از این خواهیم گفت بیشتر زوایایش از مشروعیّت و عدم مشروعیّت است. همهاش آنچه که در اقتصاد میخوانید از تأثیرش در جامعه و نقشش در جامعه و تأثیری که دارد. در علم نمیآيند از مشروعیّت و مباحیّت بحث بکنند. مباح هست، یا نه؟ او وقتی میگوید: کارمند، نظر ندارد آن ادارۀ دولت صحیح است، یا باطل است؟ حقّ است، یا حق نیست؟ او ناظر به این است که بخش درآمد ثابت چه نقشی در اقتصاد این جامعه بازی میکند؟ چه مقدار اقتصاد درآمد ثابت باشد، در مقابل اقتصادی که درآمد متغیّر دارد؟ چه نسبتی با هم دارند؟ کنترل وضع اقتصادی چطوری باید بشود؟ آن اصلاً بحثی نظری به مباح و جایز و حلال و حرام و این برحق است و آن ولایت درست است و ... اصلاً نظری به آن قسمتها ندارد. دقّت میفرمایید؟
و لذا ان شاء الله تعالی دیگر من این جا گفتم: چون دیگر میخواهم بعد وارد این بحث نشوم، اگر آقایان بخواهند، ان شاء الله تعالی در مباحث اقتصادی ـ حالا مهم نیست این درس مثلاً ـ هر درسی بخواهید در بحث مکاسب وارد بشوید، بعد ایّام تعطیل هم ـ مثل محرّم و صفر و رمضان ـ استفاده بفرمایید این بحثها را کلاًًّ اگر میخواهید استیعاب بشود در 4 زاویه بررسی بکنید. یکی زاویۀ شیعی ـ یعنی: در فقه ما و آنچه که شیعه گفتهاند، علمای ما گفتهاند. قبلاً، بعداً، روایات ما. این یک بحث.
بحث دوم در فقه سنّی. همین مباحث: ولایت والی و فلان و بحثهای ولایت و بحث تجارت و شروط تجارت و نمیدانم شروط اجاره و الی آخره. کتابهای سنّی هم الحمد لله در این قسمت زیاد نوشتهاند و اهل سنّت هم در این مسئله زیاد فقه قاعدهای بحث کردهاند؛ چون آنها هم نصوص زیاد ندارند، روایت زیاد ندارند. حالا ما در مکاسب محرّمهمان زیاد داریم. آنها شاید به این اندازه هم نداشته باشند و اضافه بر اینها خب مستقلاًّ هم این متأخّرینشان یک در ترکیه تا قبل از این که ساقط بشود و عثمانی بود، کتابچهای بود ـ مثل همین کتابچۀ حقوق که ما داریم، قانون مالیاتها مثلاً داریم ـ به نام المجلّة العدلیّة. المجلّه کتابی بود که قانون رسمی ترکیه بود؛ یعنی: سنّیهای حنفی ـ چون اینها ترکهای عثمانی سنّیهای حنفی بودند ـ این المجلّه انصافاً کتاب خوبی بود. حقّاً یقال. خب، نتیجۀ ده قرن کار علمی است دیگر ـ یعنی: نتیجۀ کارعلمی یک روز و دو روز نیست. خیلی شیرین نوشته انصافاً این المجلّة العدلیّة کار ترکیه. مقدار اوّلش یک مقداراحکام کلّی دارد. بعد موادّ قانونی دارد راجع به معاملات. البتّه آن معاملاتش تا رهن و دیون و اینها هم میگیرد ـ یعنی: اختصاص به خصوص بیع و اینها ندارد. خیارات دارد. همه چیز دارد. به نام المجلّة العدلیّة. مرحوم آقای کاشف الغطاء (ره)، آشیخ محمّد حسین، این را یک شرحٌ مایی ـ بلکه باید گفت: یک تحریرٌ مایی، تعلیقٌ مایی ـ چاپ کرده به نام : تحریر المجلّه. فکر کنم در قم هنوز باشد. نسخش فراوان است. به نام تحریر المجلّه. در دو جلد. یعنی چهار جلد است در دو مجلّد و مرحوم آشیخ محمّد حسین ایشان این کتاب را همهاش را شرح نکرده. عدّهای از موادّش را شرح کرده. از اوّل وارد نشده. یک شرح المجلّه هست مال آن به اصطلاح سلیم رستم باز اللبنانيّ. آن یک شرح کلّ مجلّه را دارد در سه جلد چاپ شده، در یک جلد قطور هم به حساب مجلّد شده. آن شرح بهتر است برای آشنایی بر فقه اهل سنّت. علی ایّ حال، در کتب متأخّرشان ایشان این کتاب نسبتاً خوبی است؛ برای این که کتابهای قبلی هم زیاد است، مغنی و غیر مغنی و الی آخر.
محور سوم بحث همین قوانین اقتصادی در جهان معاصر ما، در دولتهای دیگر. خود قوانین اقتصادی. فرض کنید قوانین اقتصادی در معاملات در فرانسه، در آلمان، انگلیس، جاهای دیگر. در فارسی هم هست حتماً. چون من مراجعه نکردهام، ندیدهام. در عربی کتابی است مال عبدالرزّاق السنهوديّ به نام یا سنهوريّ ـ حالا اسمش هم یادم رفته ـ به نام الوسیط. حدود 11 جلد قطور است نسبتاً. الوسیط بسیار کتاب قشنگی است ـ یعنی: برای آشنایی شما با انواع معاملاتی که در دنیای غرب هست؛ چون ایشان تمام قوانین اروپایی را هم دیده. مادّۀ چند قانون فرانسه. همۀ این مواد را. مثلاً بیع فضولی در کدام قانون آمده؟ شرایطش چیست؟ چه جوری است؟ تمام این خصوصیّات بیع و اینها را دارد. این محور هم محور بسیار خوبی است ـ یعنی: آشنایی با قوانین بین الملل - نه علم. قوانین بین المللی که الآن ما داریم دربارۀ مسائل اقتصادی.
بخش چهارم هم همین است که الآن اشاره کردم. خود علم اقتصاد را مطالعه بکنید همراه اینها. چون تا حالا اين بحث قانون است. یک بحث علم است. فرض کنید روابطی که بین اقتصاد مثلاً ثابت هست، درآمد ثابت هست، با بخشی که درآمد ثابت ندارد. بخش خدمات با بخش تولیدی؛ چون اینها را هم الآن دنیای اقتصاد روی اینها کار میکنند که اسم علم اقتصاد هم به اینها میدهند. علی ایّ حال، به نظر ما این مرحله هم بسیار مهمّ است.
البتّه یک بحث کبروی دیگرهم هست که من حالا دیگر این جا به هیچ وجه حال وارد شدنش را ندارم. آیا ما میتوانیم ازاحکام و قوانین شرعی این علم را دربیاوریم؟ این دو تا؟ ان شاء الله اینها توضیحاتش یک جای دیگر.
حالا راجع به این بخش. بخش اوّل بخش کارمندی بود، یا درآمد ثابت. بخش دوم: «وأمّا تفسیر التجارات». بخش دومی که در روایت «تحف العقول» آمده تجارت است. لفظ تجارت را من سابقاً هم عرض کردم به لحاظ معنا تقریباً میشود گفت: سه معنا دارد. یک معنایش همانی است که در روایات است. مثل "تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ" در آیات است و مراد مطلق مبادلۀ مال به مال است. تجارت اصطلاحاً خرید و فروش، داد و ستد به لغت فارسی. بخش دوم یک اصطلاحی است که ماها الآن غالباً به کار میبریم با یک تسامح عرفی. تجارت را بیشتر آن تاجر کلّی میدانیم. آن بقّالی که خرید و فروش میکند تجارت نمیگویند. میگویند: «فلانی تاجر است» یعنی خرید و فروش کلّی دارد. تجارتخانه هم بیشتر به همین معناست. پس مراد از تجارت خرید و فروش کلّی، نه مفرد. مفرد را غالباً میگوییم: بقّال، عطّار. به این اسمها میگوییم، امّا آن که کلّی خرید و فروش میکند آن را غالباً ما تجارت میگوییم. امّا در اصطلاح روایت به آن بقّال هم تجارت میگویند. فرق نمیکند. در روایاتی که ما به عنوان تجارت داریم شامل آن جزئی و کلّی و همه میشود. فرق نمیکند. خردهفروشی را هم، مطلق داد و ستد. یک اصطلاح سوم هست که در عدّهای از کتب اقتصادی گاهی به کار برده میشود: خصوص داد و ستد خارج از کشور، تجارت خارجی به اصطلاح که یک مسلک اقتصادی هم هست تجارت خارجی، که مثلاً برای رشد یک جامعه تجارت خارجی تقویت بشود. در خود ایران ما هم اخیراً یک مقداری این صحبتها هست که چون اقتصاد معاصر است، من چیزی نمیخواهم بگویم باعث سلب و ايجاب شود. علی ایّ حالٍ، این هم یک معنای دیگر تجارت است و آن عبارت از این است که تجارت بنحو کلّی و خارج از کشور ـ یعنی: ارتباط جهانی به اصطلاح ـ که این خودش یک مكتب اقتصادی است که در خیلی از اقتصادها سعی میکنند که مثلاً این قسمت را عامل مهم برای اقتصاد بدانند. آن بخشهایش هم دیگر آن جا.
پس لفظ تجارت الآن در این «تحف العقول» آن معنای اوّل است. نه کلّی است و نه خارج. کلّی، جزئی، داخل، خارج کلاًّ اسمش تجارت است.
«وأمّا تفسیر التجارات» شامل فرض کنید بقّال هم میشود، عطّار هم میشود. هیچ فرقی نمیکند. این یک. به لحاظ لفظ تا آن جایی که من گشتم ـ البتّه تتبّع من کامل نیست ـ خیلی ریشۀ واضحی برای این پیدا نکردم. در عدّهای کتب ضبط مادّهاش هم از «تجر، یتجرُ» کردهاند، باب «نصر، ینصر» که این هم فکر نمیکنم درست باشد. هنوز هم برای من خيلی روشن نیست. به هر حال خیلی واضح نیست که این کلمه ریشهاش چیست؟ اصولاً من سابقاً هم عرض کردم: یکی از راههایی که از حدود هزار و خردهای سال در لغت عرب برای ریشهشناسی مهمّ است ترکیبات مختلف لفظ است. مثلاً «تاء» و «جیم» و «راء». برای این که بفهمیم این «تَجَرَ» چه معنایی دارد ترکیبات دیگرش که هر سه حرفی شش تا ترکیب دارد دیگر، تَجَرَ و تَرَجَ و جَرَتَ و جَتَرَ مثلاً. بعد رَتَجَ و رَجَتَ. شش تا ترکیب دارد. چون اینها مدّعیاند از مثل «خصائص» ابن جنّی ملاحظه بفرمایید. اینها از قدیم فقه اللغة را از آن جا شروع کردند. اینها مدّعیاند که در زبان عرب اصلاً یک رابطهای هست؛ مثلاً «لام» و «میم» و «عین» ـ که «عَلِمَ» باشد. این در لغت عرب یک نوع معنای بروز دارد. «عَلِمَ»اش همین طور است. «لَمَعَََ» «لُمعة» به معنای بروز است. «عَمِلَ» عمل انسان یعنی در اشتقاقات مختلفش یک نوع بروز در اینها خوابیده که این حالا یک تحلیلات لغوی دارد، نمی خواهم دیگر وارد بشوم.
«تَجَرَ» متأسّفانه ندارد. لفظ هرچه معانی ترکیباتیش کم بشود این شاذتر میشود؛ یعنی: مشکل این لفظ این است که یک «رَتَجَ»اش را داریم که آن هم «اُرتج عليه الباب»، «اُرتج عليه الأمر»، آن هم یک موارد کمش از آن استفاده شده. از این شش تا ترکیب همین دو تا استعمال شده: «تَجَرَ» و «رَتَجَ» و خود «تَجَرَ» هم خیلی اشتقاقات فراوان ندارد. اگر «تَجَرَ، یتجُر» باشد ـ که در بعضی از کتب نوشتهاند ـ عادتاً باب «نصر، ینصر» متعدّی است. با این که این متعدّی نیست. عادتاً باید متعدّی باشد. علی ایّ، کیفما کان، دیگر بحثهای لغوی و اشتقاقی هم این جا نکنیم. در لغت به معنی داد و ستد و بیع و شرا معنا شده. من خود من میلم بیشتر این است که این لفظ شاید عربی فصیح اصيل نباشد. یا بابلی بوده، کلدانی بوده، یا مثلاًً عبری بوده. یک چیز دیگری بوده، وارد عربی شده. خیلی لفظ کم اشتقاق است. خیلی لفظ کم فروع است. ترکیباتش کم است. علی ایّ، به هر حال «تَجَرَ» فعلاً غیر از مادۀ بیع و شرا من دیگر برایش معنایی پیدا نکردم. نوشته شده در بعضی از کتب که: تاجر به معنای خمّار است، شرابفروش. این هم بیهوده است این؛ چون مثلاً آن عرب بدوی غالباً زندگیش را خودش اداره میکرد. سوار شتری بود و مثلاً گوسفندی داشت، یا نداشت. حالا به هر حال آن کشتن شتر. چیزی را که میخرید خمر بود؛ چون شراب میخوردند. این چون بیع و شراءش با این بود، چیز دیگری نمیخرید، ممکن بود به خمّار بگوید: تاجر. چون این یک واقع اجتماعیش بوده، نه این که برداشتهاند عدّهای از لغویّین نوشتهاند: تاجر، در اصل لغت به معنی خمّار است. نه، چنین چیزی معنا ندارد. علی ايّ، به هر حال معنای تجارت چه گیر عربیش داشته باشیم یا نداشته باشیم، معنایش واضح است.
«وأمّا تفسیر التجارات» فردا ان شاء الله تعالی. این بخشِ ـ به اصطلاح ـ تجارت و مبادله است. این هم یک بخش اقتصادی مهمّی است بلا شک. يعنی: اساس قوام اقتصاد روی همین مبادلات است. فردا ان شاء الله عرض می کنم.
وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین.