ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 97-1396 » فقه سه شنبه 1397/2/4 (109)

مدت 00:37:00
دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 1397-1396 شمسی حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی الموسوی(حفظه الله) زمان:ساعت 10- 11 صبح مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33 معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحثی که بود عرض کردیم بحثی است که اخیرا اعلام ما مفصلا متعرض شدند.
و بنا بود که ما یک مقداری هم از قوانین غربی بگوییم دیدیم آنها خیلی طولانی وارد بحث شدند، اگر بخواهیم بگوییم دیگر بالکل از بحث خارج می‌شویم. آن قسمت فعلا حذف است.
عرض کردیم تا آنجایی که ما به اصطلاح چون دیگر حالا می‌خواهیم بحث را جمع وجورش کنیم خبر داریم، غیر از اینکه کلمه حق در خود قرآن به کار برده شده، در خود روایات نبوی حق الله علی العباد، حق الله علی العباد هم به کار برده شده که آن روز خواندیم روایتش را. و غیر از اینکه باز در کلمات امیر المومنین(ع) و ائمه علیهم السلام و حتی صحابه این کلمه و کاربردهای انصافا مختلفی دارد. ضبط کاربردهایش خیلی مشکل است.
عرض کردیم تا آنجایی که ما فعلا خبر داریم نخستین چیزی که به عنوان یک رساله لا اقل مطرح شده در تعداد حقوق نه در حالا تفسیر و اینها، عدد حقوق، رساله‌ای است که منسوب است به امام سجاد صلوات الله وسلامه علیه که دارای اسانید متعددی است و دیگر جای بحثش اینجا نیست. آنجا مجموعه حقوق را پنجاه حق قرار دادند حضرت.
و عرض کردیم از زمان حضرت سجاد(ع) ما این جور آثار داریم. حالا دیگر وارد بحث تاریخی‌اش و رجالی‌اش نشویم.
علی ای حال این رساله حقوق نسبت داده شده و دارای اسانید مختلفی هم هست. چند تا سندش هم پیش مرحوم صدوق در کتابهای ایشان وارد شده است.
این بحث مطرح بود. لکن تدریجا در دنیای اسلام در دنیای حقوقی و قانونی عرض کردیم از قرن سوم به بعد دیگر یواش یواش سعی کردند شکل قانونی و حقوقی بدهند. یعنی فقه از آن صورت مثلا فرض کنید ابتدایی سوال و جواب بسیط در آمد و سعی کرد هم پشتوانه‌هایش را تقویت بکند که اصلاحا شد اصول، عمل اصول و هم زیربناهای علمی مختلفش را درست بکند.
دیگر مباحثی مثل مباحث فرض کنید رجالی، حدیثی، حدیث شناسی، اقسام حدیث، مسئله‌ای به نام اجماع، مسئله‌ای به نام سیره، الی آخره، ما شاء الله، سد الزرایع و غیر ذلک من الامور تدریجا در فقه جا باز کرد و سعی کرد یک غنایی به فقه ببخشد.
چند بار عرض کردم مستشرقین عده‌ای می‌گویند این فقه اسلامی در خود متن اسلام نبوده، بعدها علمای اسلام درست کردند. این درست نیست از نظر ما. در حقیقت علمای اسلام این را از خود همان قرآن و سنت استخراج کردند. یعنی آن تفکرات را برداشتند به عنوان تفکرات علمی و زیربنایی قرار دادند و سعی کردند همانها را از راه قرآن و سنت از مجموع، البته در اهل سنت کلمه سنت شامل اقوال عده‌ای از صحابه یا همه صحابه، عده‌ای از جاهای دیگر مثل اهل مدینه و چیزهای نکات دیگری که حالا من نمی‌خواهم وارد بحثش شوم هست؛ یعنی این طور نیست که صرفا از قرآن و سنت الا قلیلی از علمای اهل سنت مثل ظاهری‌ها؛ چون ظاهری‌ها هیچ نحوه از اجماع و قیاس و نمی‌دانم استحسان و هیچ کدام از این ادله را قبول نکردند. صرفا از کتاب و سنت. ما فرطنا فی الکتاب من شیء، همه چیز باید در کتاب و سنت هم یعنی حدیث صحیح به اصطلاح خودشان. در غیر این صورت هم قبول نمی‌کنند. هیچ چیز دیگری را غیر از این قبول نکردند.
و اینها هم خب فقه نوشتند دیگر. همین فقه المحلی بر این اساس است. این طور نیست که اگر اکتفا به کتاب  و سنت صحیح شد، فقه به زمین بخورد. اینها هم فقه نوشتند بدون اینکه فقهشان هم به زمین بخورد. و دیگر حالا وارد بقیه بحثهایش نمی‌خواهیم بشویم.
از مطالبی که انصافا بعدها در دنیای اسلام، عرض کردیم در دنیای اسلام مطالب زیادی در این جهت، و بعدها اینها را با یک ظرافتی تقسیم بندی هم کردند. بحث‌هایی مثل اجتماع امر و نهی و بحث‌هایی مثل نهی در عبادت و معاملات و بحث‌هایی مثل مقدمه واجب و ضد و الی آخره... این بحثها را غالبا در اصول آوردند. بحث‌هایی مثل لا ضرر و مثل حرمت اعانت علی الاثم و اینها را در قواعد فقهیه آوردند. یک چیزی ما بین اصول و فقه قرار دادند. که قاعدتا فی ما بعد بر آن عنوان اشباه و نظائر گفته شد.
و ما توضیحش را عرض کردیم. اگر شما عملی را انجام بدهید فرض کنید نستجیر بالله مقدمه‌ای برای صدور عمل حرام از خودتان باشد، این بحث را در اصول آوردند مقدمه حرام. بحث مقدمه حرام موردشان این است. اما شما اگر عملی انجام بدهید که مقدمه صدور حرام از غیر باشد. مثل همان است. فقط از غیر. این اسمش هست اعانه بر اثم. ظرافت مطلب را فکر بکنید.
آن جایی که مقدمه برای صدور حرام از خود شخص باشد، این را بردند در بحث اصولی مقدمه حرام و بحث اصولی کردند. و آن جایی که مقدمه باشد برای صدور حرام از غیر؛ فرض کنید من باب مثال شما به یک کسی که دارد با کسی دعوا می‌کند، یک چاقو به او می‌دهید که به طرف چاقو بزند، شما مقدمه شد عمل شما برای صدور حرام از غیر. این را اسمش را نگذاشتند مقدمه حرام. اسمش را گذاشتند اعانه بر اثم. و این را هم در اصول نیاوردند، در فقه هم نیاوردند. در ما بینهما که اصطلاحا می گویند قواعد فقهیه.
الان هم علمای ما که قواعد فقهیه نوشتند، این جور مباحث را در قواعد فقهیه آوردند. این یک لطافتی است که علمای اسلام در طول تاریخ مراعات کردند.
مثلا فروش شراب را به عنوان مسئله فقهیه آوردند، پولی شما زحمت بکشید بروید کارگری بکنید پولی بگیرید با آن شراب بخرید نستجیر بالله، این را به عنوان مقدمه حرام آوردند. انگور را بفروشید به یک شخصی که کارخانه شراب است، این را عنوان اعانه بر اثم آوردند. انگور بفروشید به کارخانه شراب. این را عنوان اعانه بر اثم. ظاهرش فروش انگور است، لکن چون مقدمه است برای صدور حرام، اسمش را گذاشتند اعانه بر اثم.
دیگر این مباحث در دنیای اسلام تدریجا هر کدامش غالبش هم تاریخ دارد، یا از زمان صحابه است، یا از زمان فقهای بعد از صحابه، یا از زمان قرن دوم است. قرن دوم چون قرن فقهاست بیشترین فروع به این زمان بر می‌گردد.
من عرض کردم در قرن اول و دوم عمده کار فقاهت است. یعنی بعد از رسول الله(ص) از شاخه معارف دینی اولین شاخه و دومین شاخه تفسیر و فقه است. یعنی فقه و حدیث، فقه و تفسیر. اینها از قدیم‌ترین شاخه‌های معارف دینی هستند که بعد از رحلت پیغمبر اکرم(ص) بین مسلمانها شروع شد. از قرن دوم، وسطهای قرن دوم یواش یواش اصول جا پیدا کرد. یواش یواش مباحث رجال و حدیث شناسی جا پیدا کرد. قرن سوم دیگر قرن حدیث است و رجال و درایة الحدیث. و از قرن چهارم به بعد دیگر آن تفریعات فراوان اصول، و هلم جرا دیگر حالا چون اینها را چند بار تا حالا گفتم. اجمالااین نکات را در نظر بگیرید
آن وقت از مباحثی که مطرح شد که آمد جنبه فقهی پیدا کرد، البته خواهی نخواهی الان با این مقدماتی که گفتم، گفت اذا عرف السبب ضال العجب، معلوم است که این بحث مشکل پیدا می‌کند. بحثی که بخواهد در قرن پنجم شکل بگیرد قطعا مشکل پیدا می‌کند. فرق بین حق و حکم و ملک.
لکن آنچه که به طور طبیعی در دنیای اهل سنت جا افتاد و بعد خواندیم عبارت قرافی را هم خواندیم. بعدها هم در عبارات دنیای ما مثل شهید اول در قواعد، آن را هم خواندیم، به این که حکم آن چیزی است که قابل اسقاط نیست. حق آن چیزی است که قابل اسقاط است. یا اصطلاح دیگری به کار بردند؛ حق الله و حق العبد، این جور به کار بردند. و عبارت قرافی را خواندیم. حق العبد مصالحه؛ خیلی تعریف مختصر. آنچه که مصالح فردی است در اختیار اوست، این اسمش حق است. روشن شد؟ اما حق الله در اختیار شخص نیست. تکلیف خداوند بر او فرض کرده و قرار داده است.
غرضم اینکه تدریجا این بحث مطرح شد. من عرض کردم کرارا اصولا در تاریخ اسلام این طوری است. یک بحثی مطرح می‌شود، زمینه می‌گیرد، گاهی چهار قرن پنج قرن زمینه می‌گیرد، بعد باز دو مرتبه شروع می‌کنند مناقشه کردن، کی گفت این درست است کی گفت آن درست نیست.
این بحث فرق بین حق و حکم و قابلیت اسقاط و عدم قابلیت اسقاط این شهرت گرفت به حیثی که ما مثلا می‌بینیم در قرن چهاردهم مرحوم نائینی اصلا این را شاخصه حق قرار می‌دهد. نائینی عقیده‌اش این است. حق آن چیزی است که قابل اسقاط است. خب طبیعتاً مطلبی که نائینی گفته از قرن پنجم ششم راه افتاده، در دنیای اسلام راه افتاده، اختصاص به نائینی ندارد. اما مثلا می‌بینیم مرحوم آقای یزدی نوشته حقوق مختلفند، بعضی قابل اسقاط هستند، بعضی نیستند، بعضی‌ها قابل انتقالند، بعضی‌ها نیستند، آن قابل انتقال یا مجانی می‌شود، یا با پول می‌شود، یا با پول نمی‌شود و الی آخره... خواندیم عبارت اینها را هم خواندم.
و عبارت مرحوم آقای خویی را هم خواندیم. ایشان هیچ کدام از اینها را قبول نکرد. هر دو را اعتبار قانونی می‌داند حق و حکم. در یک جا اعتبار قانونی می‌گوید قابل اسقاط است، یک جایی می‌گوید نیست. اصلا ما چیزی دقت کردید چه شد؟ یعنی یک مطلبی که حدود هفت هشت قرن در فقه اسلامی، نه فقط شیعه مطرح بود، ایشان گفت ما چیزی به نام حق و حکم نداریم. تمام اعتبار شرعی است. نگاه می‌کنیم شارع گفته این قابل اسقاط است، آن قابل اسقاط نیست. آن جایی که قابل اساقط، مثلا در هبه، شما اگر چیزی را بخشیدید گفتید من به شما می‌بخشم، و حق رجوع نداشته باشم، حق رجوع هم اسقاط کردم. 10:57 رجوع شما ثابت است، اسقاط هم بکنید ثابت است. دلتان خواست برگردید هبه‌تان را بگیرید. اما در خیار، گفتید این را فروختم خیار مجلس را اسقاط کردم، دیگر نمی‌توانید برگردید.
ایشان می‌فرماید این دلیل آمد، و الا اگر دلیل نمی‌آمد هر دو حکم هستند. هیچ فرقی نمی‌کند، آن هم حکم است این هم حکم است. یک حکمی است که شارع دست شما را باز گذاشته می‌توانید اسقاط کنید. یک حکمی است که شارع دست شما را باز نگذاشته و نمی‌توانید اسقاط کنید.
این راجع به کارهایی است که علمای ما در این قرن چهاردهم وپانزدهم انجام دادند. آن هم کاری بوده که در دنیای اسلام بوده است.
عرض کردیم آن هم که من در این کتب غربی‌ها دیدم اگر این تعریفش درست باشد، ما جعل لصالح الشخص. همان مصالحه دیگر. حق العبد مصالحه. ما هم آمدیم گفتیم ببینیم حالا چه کارش می‌شود کرد، واقعا همین طور است؟ یعنی واقعا سنخا مثل حق خیار که می‌گوید البیعان بالخیار، مثل همان رجوعی است که در هبه هست؟
هر دو اعتبارند بحثی نیست. نه اینکه یکی اعتبار است یکی نیست. هر دو اعتبار هستند. آیا توی وعاء اعتبار بین این دو تا فرق است؟ خوب دقت کنید. مثلا شما حق تحجیر دارید، شما می‌آیید یک بیابان، در این بیابان شما حق دارید. این حق یعنی حکم. یعنی شما ترخیص دارید احیا بکنید. اگر احیا کردید ملک است، چاه کندید آب کندید راه انداختید درخت کاشتید می‌شود ملک. اگر فقط دور تا دورش چوبی گذاشتید، سنگی گذاشتید، این اسمش تحجیر است. این را می‌گویند مولد حق است. این حکم نمی‌آورد، ملک نمی‌آورد. آن ملک بود، یکی حکم بود. حکم این بود که یجوز لک التصرف در این صحرا. یکی ملک بود، احیا. یکی هم حق بود که تحجیر بود. خوب دقت کنید.
آیا واقعا مثلا آن حکمی که اول بود با این حکم حقی که بعد گفتیم، آیا اینها ماهیتا هم یکی است در وعاء اعتبار؟ در حقیقت اعتبار، حقیقت اعتباری هر دو یکی است؟ که آقای خویی معتقدند. فقط این شارع است می‌گوید یک جا می‌توانی اسقاط کنی یک جا اسقاط نکن. یا دو نحوه اعتبار است؟ یعنی همین قاعده‌ای را که من یک نکته‌ای را عرض کردم خلال بحث اگر دقت بکنید، یعنی اینها آمدند روی ارتکازات قانونی، خوب دقت کنید، حس کردند که ما می‌توانیم یک چیزی را به نام حق قرار بدهیم، یک چیزی را به نام حکم قرار بدهیم. این را حس کردند. این حس را آمدند در روایات و ادله وظواهر قرآن تطبیق کردند. گفتند از ادله در می‌آید این این است، حق است. اینجا حکم است. یعنی این را یک احساس کردند.
چطور شما دارید اقیم الصلاة مگر ندارید اقیم الصلاة، از آن طرف هم دارید اوفوا بالعقود. این اوفوا بالعقود طبیعتش با اقیم الصلاة یک جهتی فرقش این است، صلات دیگر در اختیار شما نیست، این بر شما فرض شد. صلاة که در اختیار شما نیست. اوفوا بالعقود هم بر شما، اما نه، ببینید، عقد اصلش در اختیار شماست، قرارداد می‌بندید، طبق قرارداد، این می‌آید بعد از قرارداد می‌گوید انجام بده قرارداد را.
پس ما بگوییم دو سنخ است. یک سنخ به اصطلاح ما احکامی است که دست عبد باز است، خودش می‌تواند تصرف بکند. حالا آن چه مقدار باز است بحث دیگری است. یک نسخ نه، دست عبد باز نیست. اینها در وعاء اعتبار دو سنخ هستند. اصلا ماهیت طبیعت اعتباری‌شان ماهیتشان ماهیتا دو سنخ هستند. این نکته نمی‌دانم روشن شد؟
ما دنبال این بحث هستیم الان بحثهای گذشته را جمع کردم مجموعه اقوال.
به این مناسبت چون بحث اسقاط مطرح بود، دیدیم مرحوم آشیخ محمد حسین هم اسقاط را یک جور خاصی معنا کرده، حالا دیگر این تکرار است یک مقداری، اسقاط را در عبارت ایشان خواندیم. در عبارتی که مرحوم آقای اصفهانی در باب قابلیة الحقوق للاسقاط و نقل و انتقال.
س: استاد ببخشید ثمره تمایز قائل شدن بین حق و حکم چیست؟
ج: یکی این است که در استظهار از روایت چه در بیاوریم. مثلا من سبق الی ما یسبق الیه احد، از آن در بیاوریم قابل انتقال هست یا نه؟ من رفتم یک جای مسجد را گرفتم به کسی واگذار بکنم. اما مثلا حق الماره، من از زیر درخت عبور می‌کنم حق دارم از این میوه بچینم، این قابل انتقال هست به یکی دیگر بدهم؟ آن از زیر درخت عبور نکرده، به او بگویم آقا شما می‌توانی بیایی به جای من بچینی.
دو، من عرض کردم در فقه شیعه چون ما جنبه ولایی هم داریم، اگر بنا شود در مطالبی ما جعل قانون بکنیم، یعنی احکام ولایی، احکام ثانوی، احکام حکومتی. در این احکام حکومتی اگر ما یک فارق اساسی بین حق و حکم دیدیم این را مراعات می‌کنیم، در جعلمان مراعات می‌کنیم. یعنی وقتی می‌خواهیم بگوییم شما چنین چیزی را فرض کنید حق دارید با این کشور معامله بکنید، یک دفعه جواز است، یک دفعه نه حق است. اگر این آمد گفت به اداره گفت آقا من با این کشور معامله نمی‌کنم، می‌گوییم ساقط شده دیگر حق شما ساقط شد. این را ما به کسی دیگر، دولت به کس دیگری واگذار می‌کند.
اما اگر حکم باشد امروز گفت آقا نمی‌خواهم معامله کنم، فردا می‌گوید می‌خواهم معامله کنم. می‌تواند برگردد. ببینید. پس یک، در استظهار ما از روایات خیلی موثر است. دو، مسئله خیلی خیلی مهمش در این بخش دوم احکام حکومتی است که نحوه جعل حکم و حق را ما تشخیص بدهیم، به نحو حق قرار بدهیم یا به نحو حکم.
مرحوم آشیخ محمد حسین اینها عرض کردم اینها گاهی اوقات مطالب آن نکات فنی و علمی‌اش خیلی لطیف است و خیلی ظرافت دارد.
مرحوم آشیخ محمد حسین می‌فرمایند اما الاسقاط فلیس این معنا را سابقا خواندیم، معنا العفو، یعنی ساقط کردن و دست برداشتن نیست. معنای اسقاط این نیست. کما توهم
فانه و ان کان یناسب السلطنة علی الغیر، درست است با سلطنت بر غیر، مثلا بر این ملک خودم سلطنت دارم، اسقاط می‌کنم سلطنتم را بر می‌دارم. این مناسب این است.
لکن لا یلاعم جمیع موارد الحقوق، بله، فان منها حق التحجیر الذی لا شبهة فی اسقاطه مع ان السلطنة فیه لیست علی الغیر فاسقاط الحق، با اینکه سلطنت ندارد، حالا این حرف مرحوم آشیخ محمد حسین، می‌خواهید کمی بخوانم بعد توضیح بدهم.
فان به اصطلاح فاسقاط الحق بمعنا رفع الاضافة الخاصه، این معنای اسقاط گرفتند. او اخراج المورد عن کونه طرفا للاضافه کما، اما کون الحق فی نفسه قابلا للاسقاط دون الحکم فلیس من اجل ان الحکم امره بید الحاکم لانه الحق و الملک بناءا علی انهما امران اعتباریات هما ایضا اعتبار من الشرع؛ شاید آقای خویی این کلام مرحوم آشیخ محمد حسین را گرفتند. می‌گویند هر دو اعتبار است فرق نمی‌کند. او العرف.
و لیس الاعتبار، و امر الاعتبار وضعا و رفعا بید المعتبر ولیس الفارق بین الحق و الحکم ان من له الحق مالکا لشیء یکون امره بیده فله اسقاطه؛ این مالک یک چیزی است، کما توهمه جماعة لان المقتضی مالکیة الانسان لعین او عمل و سلطنته علیهما هو ان الامر العین و العمل بیده لا امر الملکیة و السلطنة بیده فالمالک یملک العین لا الملکیه والملکیة مضافة بذاتها الی الانسان لا باضافة اخری و کذا الاضافة معتبر عنها بالحق مضافة الی الانسان بذاتها لا باضافة الملکیه. فدعوی ان الانسان مالک للحق غلط. این من عبارت ایشان را کامل خواندم تا نمی‌دانم حالا روشن شد یا نشد، تا یک توضیحی را عرض بکنم.
مرحوم آشیخ محمد حسین خلاصه حرفشان را عرض بکنم تا معلوم شود چیست. اولا یک قاعده‌ای دارند آقایان که اگر یک لفظی در یک معنایی ظاهر بود لکن روی جهتی از جهات نشود آن ظاهر را اراده بکنیم، این باید حملش بکنیم بر خلاف ظاهر. مثل و اسئل القریه دلالت اقتضا و ایما و اشاره دارند دلالت... چون سوال از قریه که نمی‌شود، مراد اهل قریه است.
ایشان می‌گوید حق یک جوری است یعنی حق یک نوع سلطنت است. خوب دقت بکنید. ما در باب سلطنت این طوری می‌دانیم. سلطنت یا باید متعلق به عین باشد یا متعلق به عمل بشود، یعنی منفعت به اصطلاح. سلطنت یا متعلق به عین است یا متعلق به اصطلاح به عمل است. غیر از این دو تا تصویر نمی‌شود. سلطنت به خود سلطنت نمی‌خورد. نمی‌شود بگوییم سلطنت بر سلطنت.
آن وقت اگر انسان سلطنت بر عین داشت یا سلطنت بر عمل داشت می‌شود آن را اسقاط بکند، اما حق سلطنت بر عین نیست. پس چه کارش بکنیم؟ یعنی اگر بخواهیم معنا بکنیم معنای سلطنت، باید بگوییم در حقیقت در باب حق، سلطنت بر سلطنت است. سیطره بر سیطره است. ملک عن یملک، نه ملک العین. مالک عین یا مالک عمل نیست. یعنی بعبارة اخری ما چون نمی‌توانیم بگوییم حق در جمیع مواردی که دارد از این قبیل است. فرض کنید حق تحجیر، شما دور یک قطعه زمین را به اصطلاح سنگ چینی کردید، دوریک قطعه زمین را سنگ چینی کردید. طبیعتا وقتی دور یک قطعه زمین را سنگ چینی کردید با این عین رابطه‌ای برقرار می‌کنید. می‌شود این رابطه را اسقاط بکنید. اما شما از زیر درخت میوه رد می‌شوید. شما با این میوه رابطه پیدا کردید؟ خوب دقت کنید. شما الان در جایی که تحجیر است با آن زمین رابطه پیدا کردید. شما از زیر درخت میوه دار رد شدید. با آن میوه رابطه پیدا کردید؟
س: شرعا بله
ج: چه رابطه‌ای؟
س: 21:53
ج: هان می‌تواند، احسنتم. می‌توانی. یعنی ملک عن یملک. روشن شد؟
ملک عن یملک. این روشن شد چه می‌گویم؟
س: می‌توانی به کس دیگری هم بدهی، به پشت سری بگویی من استفاده نمی‌کنم شما استفاده کن
ج: نمی‌تواند
س: چرا؟
ج: نمی‌تواند مگر او خودش ماره بشود.
س: خب دیگر او هم ماره است دیگر
ج: خب مال خودش است. از کس دیگر
س: نه یک دانه فرض کنید یک دانه انار بیشتر نیست. می‌گوید من نمی‌کنم شما استفاده کن.
ج: خب نکند او اسقاط کرده
ببینید نه این حق چیست؟ خوب تصور بکنید. آیا در اینجا ملک العین؟ ملک العمل؟ روشن شد؟ من اولا مراد مرحوم آشیخ محمد حسین را توضیح بدهم بعد حالا معلوم بشود ایشان. دقت می‌کنید چه می‌خواهد بگوید مرحوم آشیخ محمد حسین؟ شما در تحجیر حتی حق رضاع، اگر ما رضاع بدانیم. زنی که بچه می‌زاید حق حضانت و رضاع دارد. خب این بچه است، بر این سیطره دارد، بر این عین سیطره دارد. این روشن است کاملا روشن است. اما حق ماره را چه می‌گویید شما؟
س: الان حضانت با ماره واقعا چه فرقی دارد؟
ج: این حضانت یک سیطره‌ای زن بر این بچه دارد
س: خب اینجا هم سیطره دارد بر این میوه‌ها
ج: میوه ندارد سیطره ندارد که، می‌تواند، ببینید سیطره‌اش به این نحو است، ببینید سیطره‌اش به این نحو است که می‌تواند بچیند، اگر چید دستش گرفت ملکش می‌شود.
س: هر دو را شارع مقدس قرار داده، نسبت به زن اگر حق حضانت را قرار نمی‌داد خب حالیش نبود که
ج: حالیش نبود چیست؟
س: شرع مقدس اینها را شارع قرار داده درست است یانه؟
ج: قبول است، ببینید تحجیر یا حضانت
س: سیطره هم در هر کدام بحسبه است. دیگر چه فرقی می‌کند؟
ج: شما مگر در تحجیر نمی‌گویید حق؟ آن زمین شما به آن زمین سیطره دارید. مرحوم آشیخ محمد حسین می‌گویداگر شما سلطنت بر عین دارید یا سلطنت بر عمل دارید، آنجا عفو معنا دارد، اسقاط معنا دارد. من بر این زمین سلطنت دارم، سلطنتم را بر می‌دارم. آنجا اسقاط معنا دارد. اما شما در حق الماره بر این میوه سلطنت دارید؟ شما سلطنتی که دارید چیست؟ چون ماره هستید می‌توانید بچینید. خوب دقت کنید.
س: فرقش واضح نیست
ج: چرا؟ آن میوه به شما ربطی پیدا نمی‌کند. یعنی اگر شما چیدید و قصد تملک کردید ملک شما می‌شود.
س: خب آنجا هم بعد از تحجیر این جوری می‌شود
ج: نه بعد از تحجیر الان تحجیر کردید. قبل از تحجیر که مباحات اصلیه است. الان تحجیر کردید، خوب دقت کنید. یعنی به عبارت دیگر حالا مثال بزنم. این مثال را ما در همین کتاب سنهوری خواندیم. شما در یک رودخانه هستید، درست است، توش ماهی هست، شما می‌توانید از این ماهی‌ها بگیرید. این اسمش را اصطلاحا حکم گذاشتند. شما یک حوض مانندی کنار این رودخانه درست می‌کنید، یک مقدار ماهی وارد این حوض شما می‌شود، این یک درجه. دو، دست می‌زنید ماهی را می‌گیرید توی دیگ می‌اندازید. این ماهی را که گرفتید ملک است. این درجه وسط چیست؟ این درجه وسط شما می‌توانید مثلا یک حوضی، استخری درست بکنید، راهش را باز کنید ماهی‌ها بیایند، باز هم می‌توانید ببندید، می‌توانید هم باز کنید ماهی‌ها بروند.
س: آن هم ملک
ج: آیا این هم ملک است؟ آیا این درجه از ملک است؟ یک نحوه ملک است یا این یکی ملک نیست، یک نوع سیطره است. یعنی آن اول که اصلا محدود نبود، هیچ نحوه رابطه‌ای شما نداشتید. این رابطه را می‌خواهند تفسیر کنند مرحوم آشیخ محمد حسین. مرحوم آشیخ محمد حسین حرفش این است.
س: الان قرآن که می‌فرماید به منزل حق دست شما می‌توانید وارد بشوید، درست است؟ نمی‌دانم پدر، مادر، برادر، خواهر و اینها، خب نسبت به اینها ما سیطره داریم یا نداریم؟
ج: نه
س: چرا نداریم؟
ج: آنجا که ظاهرش حکم است. لیس علیکم جناح ان تأکلوا، اولا واردبشوید توش نیست، اکل است توش. ان تأکلوا من بیوت
س: همین اکل نسبت به آن اکل ما سیطره داریم
ج: و لذا آقایان نوشتند بر فرض شما رفتید خانه فرض کنید مثلا آن جاهایی که در آیه آمده، ما ملکت مفاتحه، شما کلید دست شما، می‌رفتید در خانه توی یخچال چیزی بود می‌توانید بخورید، می‌شود آنجا هم نماز خواند یا نه؟ این بحث را دارند آقایان. چون می‌گویند ظاهر آیه مبارکه اکل است. لیس علیکم ان تأکلوا من بیوتکم، اکل است، توش نماز خواندن که نیست که. آمدند نماز خواندن را به ملازمه درست کردند. کلید رفتید آنجا شما اگر میوه‌ای باشد غذایی باشد می‌توانید بخورید به نص آیه مبارکه.
س: خب همان سیطره است دیگر
ج: خب همین دیگر ببینید آقا اجازه بدهید، اجازه بدهید، شما وقتی رفتید توی خانه، الان روی این عین سیطره دارید، مثل تحجیر است. می‌شود هم بردارید بدهید به قول ایشان به کس دیگری. اما بحث سر این است که آیا حق الماره هم از همین قبیل است؟
لذا مرحوم آشیخ محمد حسین می‌گوید که خوب دقت بکنید، چون عرض کردم یک قاعده‌ای است اگر آن معنای حقیقی اراده نشود، باید توجیه بشود. ایشان می‌گوید مراد از اسقاط به یک معنایی که در جمیع حقوق جاری بشود، خوب دقت کنید، مراد از اسقاط عفو نیست، برداشتن نیست، مراد از اسقاط خروج از طرف اضافه است. ایشان توجیه می‌کند. ایشان می‌فرمایند مراد از اسقاط یک دفعه دیگر می‌خوانم برای اینکه عین عبارت ایشان، آن که در حقیقت اسقاط است، بمعنا رفع الاضافة الخاصه او اخراج المورد عن کونه طرفا للاضافه؛ مثل این می‌ماند که من الان در اینجا فوقیت سقف برای من هست. این فوقیت سقف را من نمی‌توانم اسقاط کنم، نمی‌توانم الغائش بکنم، ابطالش بکنم، آنچه که من می‌توانم از اتاق خارج می‌شوم.
س: 28:13
ج: هان، اشتباه آشیخ محمد حسین همین است. خوب شد شما، ما این قدر گفتیم توضیح بدهیم که خودتان هم بفهمید اشتباه ایشان را. ایشان می‌گوید شما حالا ایشان ننوشته این مثال را من اضافه می‌کنم. آیا شما می‌توانید فوقیت سقف را اسقاط کنید؟ الان فوقیت سقف انتزاع... می‌گوید شما می‌توانید چه کار کنید؟ از اتاق خارج بشوید. خروج عن طرف الاضافه. شما می‌توانید اخراج عن طرف الاضافه بکنید، اما خود فوقیت را نمی‌توانید اسقاطش بکنید.
لذا ایشان می‌گوید در باب حق در حقیقت این است. یعنی من بعد از اینکه اینجا را تحجیر کردم، یک معنایی که برای اسقاط است، این من این طرف اضافه، اولا ایشان خوب دقت بکنید، ایشان تقید دارند که در مورد حقوق سلطنتان بخورد به خود عین یا به عمل مثل در مورد ملک. چون ممکن است بعد به ایشان بگوید چه دلیلی داریم که در باب حقوق سلطنت به عین بخورد؟ یواش یواش می‌خواهیم وجه مناقشه هم برایتان روشن بشود.
ایشان می‌گوید اگر این طور باشد باید بگوییم ملک عن یملک. امر ملکیت وامر سلطنت به اختیار ایشان است. ایشان تعبیرش این است. این تعبیر ایشان را بردارید، معنایش این است که شما بگویید حق یعنی سلطنت بر سلطنت. ملک سلطنت بر عین است، حق سلطنت بر سلطنت است. و چون این معنا نیست، سلطنت باید به عین بخورد، پس حق نباید قابل اسقاط باشد.
خب اشکال به ایشان این است که خب بگوییم چه اشکال دارد، خب بگوییم حق یعنی سلطنت بر سلطنت. این ثم ماذا؟
س: تسلسل دارد؟
ج: چه تسلسلی؟
سلطنت دومی مال عین است، سلطنت اولی به سلطنت. من در حقیقت بر این میوه که رد می‌شوم، نه اینکه سلطنت به خود آن دارم. سلطنت به این دارم که مالکش بشوم، بخورم. خوب دقت کنید. ایشان می‌گوید لازمه‌اش این است ملک عن یملک. دارید یواش یواش مناقشات من گفتم که گفتیم بحث اسقاط بخوانیم که آن تفسیری که ما می‌خواهیم از حق بگوییم انشاء الله واضح بشود.
ایشان می‌گوید اگر شما نمی‌دانم روشن شد بحثهای علمی ایشان؟ ایشان سلطنت را زده به عین یا به عمل. سلطنت به عین اگر بخواهد منتقل بکند، بیع است. به عمل هم اجاره است. یا حالا عاریه است یا الی آخره... ما آمدیم گفتیم خب چه اشکالی دارد؟ ثم ماذا چه اشکال لازم دارد. یعنی ایشان روی ارتکاز فقاهتی خودش به این نکته رسیدند که اگر اسقاط را به این معنا بگیریم این با معنای ملک می‌سازد، با معنای حق نمی‌سازد. با یک مشکل... ملک چون سلطنت بر عین است، شما این سلطنت را بر می‌دارید. یا به قول ایشان عفو. آن وقت شما در باب حق آیا سلطنت بر عین دارید؟ شما از زیر این درخت که رد می‌شوید، بر این میوه سلطنت دارید؟
آن وقت می‌گوید نتیجه‌اش این می‌شود، ملک عن یملک؛ اگر ملک عن یملک بشود یعنی سلطنت ندارد. خب ما عرض می‌کنیم به مرحوم آشیخ محمد حسین شیخنا اسمشان را بگذارید سلطنت بر سلطنت. یعنی من این سلطنت را دارم که ایجاد ملک بکنم. تحجیر کردم این سلطنت را دارم که حالا که تحجیر کردم، این را ملک خودم قرار بدهم. البته بنابر اینکه تحجیر ملک نیاورد. چون در خیلی از کشورهای اروپایی و حتی آمریکایی متعارفشان این است که کمتر از تحجیر هم ملک می‌آورد. شاید شنیده باشید اصولا املاک بزرگ در آمریکا اوایلی که آمریکا کشف شد، اصلا این طوری درست می‌شد. یک شخصی می‌آمد کنار دریا یا مثلا رودخانه یک میخ به زمین می‌زد، یک چوبی می‌زد، بعد می‌رفت بیست کیلومتر آن طرف‌تر، آنجا هم یک سیخ می‌زد، بعد می‌رفت اداره مهاجرت، می‌گفت کل این زمین ملک من است. این همان است که ما در اصطلاح اسلامی اسمش را اقطاع گذاشتیم. این دیگر توش تحجیر هم ندارد. از تحجیر هم ضعیف‌تر است. از این مثلا یک مسافت چهل کیلومتر در هشتاد کیلومتر را علامت می‌گذاشت می‌گفت اینها ملک من است. آنها هم ثبت می‌کردند که کل اینها ملک است.
لذا این مسئله ملکیت اراضی در دنیا در دنیای مخصوصا اقتصاد صنعتی، در صنعت معاصر، مشکل بزرگ اراضی، ملکیت اراضی این بود. در دنیای اسلام هم اقطاع بود. چون این هم مشکل بود دیگر. چون یک نفر می‌آمد مسلمان می‌شد، بعد می‌گفت یا رسول الله(ص) مثلا این جایی که ما هستیم مخصوصا یمن، بین یمن و نجران و به اصطلاح نجد و اینها، مثلا یک زمینی است مملحه است به قول خودشان یا به قول امروزی جزو معادن ظاهر است. این مثلا ممکن بود پنجاه کیلومتر در سی کیلومتر باشد، این را به من واگذار کنید. پیغمبر(ص) هم نامه نوشتند به والی. یک مقدار زیادی الان از نامه‌هایی که از پیغمبر(ص) هست، این اقطاعات است.
شنیدم بعضی منکر هستند که پیغمبر(ص) اقطاع نکرده است. خلاف ظاهر است انصافا انکار اقطاع خیلی خلاف ظاهر است.
به هر حال وارد بحث اقطاع نمی‌شویم انشاء الله اگر به مناسبتی فرصتی پیش آمد، در آنجا باید وارد بحثش شد.
علی ای حال پس بنابراین خوب دقت بکنید. ما بحثمان این است این اشکال نمی‌دانم روشن شد؟ لذا آشیخ محمد حسین می‌گوید شما وقتی می‌خواهید اسقاط بکنید، یعنی من که ماره بودم، سلطنت داشتم حق داشتم از این میوه بچینم، از این طرف خودم را اضافه از این طرف اضافه خارج کردم. شبیه فوقیت است. پس کلام آشیخ محمد حسین اگر خوب دقت کنید، در حقیقت دو تا مشکل برای ایشان پیدا شده. یکی مسئله اعتباریت را زده به امور حقیقی، یکی اینکه گیر کرده که اگر ما حق را ملک و سلطنت بگیریم این به عین و عمل نمی‌خورد. نمی‌دانم این دو تا نکته روشن شد؟ من عبارت ایشان را پنج شش سطر خواندم، کمی ابهام داشت، با این توضیح من اگر انشاء الله دومرتبه مراجعه بفرمایید روشن می‌شود.
ایشان برای حل این مشکل به این شدند. این زمین با من طرف اضافه شد نه من بر آن سلطنت. سلطنت آمد، یعنی ملک. من اسقاط کردم یعنی خودم را از طرف اضافه خارج کردم. اسقاط یعنی خودم را از طرف اضافه.
و لذا عرض کردیم مرحوم آقای خویی و عده‌ای اصلا بیع را هم نگفتند تملیک، گفتند تبدیل، طرفی الاضافه. آقای خویی خواندیم دیگر. من مالک کتاب بودم، شما مالک صد تومان بودید. این اضافه را عوض کردیم. من شدم مالک صد تومان، شما شدید مالک کتاب. حقیقت بیع تبدیل طرفی الاضافه است.
و من توضیحات علمی از نظر منهج و روش بحث علمی را خدمتتان عرض کردم.
ببینید امور اعتباری همه‌اش قابلیت دارد؛ چون حقیقی نیست. می‌شود اسقاط به معنای اسقاط باشد، می‌شود اسقاط به معنای اخراج عن طرف اضافه باشد، می‌شود همه‌اش می‌شود هیچ مشکل ندارد، اعتبار است. لکن درامور اعتباری خوب دقت بکنید، عین آن اعتبار را نگاه بکنیم. اگر مشکل داشت به لازمش برگردیم. اگر مشکل نداشت لازم نیست به لازمه‌اش برگردیم.
این یک روش علمی است. حالا این در کل مباحث چون خیلی برایتان نافع است، اگر ما آمدیم حق را اسقاط به معنای اسقاط گرفتیم به مشکل برخوردیم اخراج عن طرف الاضافه بکنیم. اما چون اعتبار است بگوییم اسقاط یعنی اسقاط.
غایة ما هناک شما یک شبهه‌ای در ذهنتان آمده، اگر سلطنت است، این باید بخورد به عین یا عمل، در حق نمی‌خورد به عین یا عمل. و اصولا چون نمی‌خورد، باید بگوییم که در حقیقت این مفادش اخراج از طرف اضافه است. من فوقیت را از بین نمی‌برم، من از اتاق خارج می‌شوم. از اتاق خارج می‌شوم فوقیت از بین می‌رود. خوب دقت بکنید. من در حقیقت اسقاط فوقیت نکردم، اخراج عن طرف الاضافه شد. من طرف اضافه بودم، فوقیت انتزاع شد. خودم را از طرف اضافه در آوردم. از اتاق خارج شدم.
در حقیقت مرحوم آشیخ محمد حسین می‌خواهد اسقاط را اینجوری معنا بکند. خوب دقت کردید؟
شما طرف اضافه بودید، ماره بودید، یا تحجیر کردید، شما خودتان را اسقاط می‌کنید، یعنی می‌گویید من طرف اضافه نیستم، نه اینکه تحجیر خودش قابل اسقاط است. چون تحجیر یک نوع سلطنت است. سلطنت یا باید به عین بخورد یا به عمل.
انشاء الله روی این کلمات دقت بشود. فواید حقوقی‌اش خیلی لطیف است. یعنی نکات فنی و علمی که ما عرض کردیم شاید از نکات خود تفسیر حق مهم تر باشد. این نکات ظریف را دقت کنید تا فردا ببینیم آیا آن ...

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

ارسال سوال