مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 95-1394 » اصول سه شنبه 1395/2/21
- اصول 99-1398 » اصول شنبه 1398/11/12
- مکاسب 95-1394 » فقه شنبه 1394/11/10 مکاسب محرمه/ اخذ اجرت بر واجبات/ تنافی عبادیت با اخذ اجرت/ نظریه داعی بر داعی/ ادامه مناقشة اصفهانی در وجه اول از اشکال بر نظریة داعی بر داعی
- مکاسب 97-1396 » فقه یک شنبه 1396/11/15
- اصول 1402-1403 » اصول فقه دوشنبه 1402/8/15
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- مکاسب 97-1396 » فقه چهارشنبه 1396/9/29
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- اصول 95-1394 » اصول یک شنبه 1394/10/20
- مکاسب 1402-1403 » فقه شنبه 1402/7/15
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : مکاسب محرمه-خاتمة : المسألة الثالثة : خرید و فروش زکات، خراج و مقاسمه : تنبیه اول : جمع بندی
در تنبیه اول، بحث در این بود که حلیت خراج، زکات و مقاسمه متوقف بر اخذ سلطان بود یا خیر؟ شیخ در ابتدا گفتند : عبارات اکثر بل الکل اینگونه نشان می دهد که اخذ، شرط است. ولی بعد برگشتند که نیاز نیست و از محقق ثانی هم نقل اجماع کردند. ما گفتیم که قدمای اصحاب ما فتاوایشان عین نصوص بود و چون در یک روایت، لفظ «أخذ» بود لذا فتوی به آن داده اند. در متأخرین هم چون بحث روی قواعد بود گفتند فرقی ندارد.
گفتیم فقه شیعه مراحل خاص خودش را دارد. فقه اهل سنت هم مراحل خاص خود را دارد. البته همه مذاهب اهل سنت یک حالت ندارند. مثلا شافعی ابتدا در مدینه و عراق بود و بعد به مصر رفت لذا در مورد ایشان، رأی جدید و قدیم دارند. البته بعد از ایشان هم دو مدرسه در اینها پیش آمد که خراسانی و بغدادی؟؟؟ بود. در حنفی ها هم دو شاگرد ابو حنیفه (ابو یوسف و محمد بن الحسن الشیبانی) اگر مخالف با مرحوم استاد خودشان بودند نام برده می شدند. این در میان آنها امر متعارفی است. ولی در شیعه اینگونه نیست. لذا شما هم وقتی وارد کلمات آنها می شوید با تفکرات خودمان وارد نشوید که شاگر نباید حرف استادش را رد کند.
سنت پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) چند گونه است :
برخی هایش سنت قولی است.
برخی ها سنت کتبی است. ما مجموعه کتابت ها را نقل کردیم که در زمان ایشان (صلّی الله علیه و آله سلّم) یا بعد از ایشان نوشته شده است. این ها در میان اهل سنت قداست پیدا کرد. مثلا «عَمرة بنت عبد الرحمن الأنصاریه» با اینکه پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) را درک نکرده است ولی سنن دارد. محمد بن ابی بکر بن حزم[1] هم که پسر عموی او است سنن دارد. آن زن سننش از عائشه از رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) است ولی آن مرد سننش از خود رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) است. آثار آن مرد در میان خاندانش حفظ می شده است و در روایت صحیحه داریم که امام (علیه السلام) برای یک مورد دیه خاص به آن صحیفه ارجاع داده اند و بعد هم که آن قسمت را برای ایشان نقل کرده اند حضرت (علیه السلام) آن قسمت را تصدیق کرده اند. البته برخی از اختلافات هم به این کتاب بر می گردد. یکی از کتابهایی که به عنوان سنن النبی (صلّی الله علیه و آله سلّم) مطرح بود را دختر عموی او (که همین عَمرة است) از عائشه از رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) نقل کرده است و نوشته است. برادرِ وهب بن منبّه هم سنن دارد که بعدها نقل و نوشته شد و اختلافی هم در آن پیش آمد. او هم صحابی نبود بلکه چهار صد و چهل و اندی حدیث را از ابی هریره عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) نوشته بود. در میان صحابه هم کتاب عبد الله بن عمرو بن العاص بود که نامش را «الصحیفة البیضاء» گذاشته بود. «الصحیفة الجامعة» را هم منسوب به امیر المؤمنین (علیه السلام) است که از رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) نوشته است. «مِن فِلقِ فیه» یعنی از میان دو لب حضرت (صلّی الله علیه و آله سلّم). اینها همه غیر از منابع قولی است.
منبع سومی هم هست که در اهل سنت روی آن حساب باز کرده اند ولی در روایات ما نیست (مگر فتوایش) و آن همان است که در ما تعبیر به «تقریر» می شود. اینکه در زمان رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) به نحوی عمل می شده است و به حضرت (صلّی الله علیه و آله سلّم) هم رسیده است و چیزی نفرموده اند. صحابه می گفتند : «کنّا نفعل فی عهد رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) کذا». این را از اهل بیت (علیه السلام) نداریم. شاید در برخی روایات جدلاً یا برای تأیید مطلب ذکر شده باشد ولی متعارف نیست. بله، تقریر نسبت به ائمه (علیه السلام) در میان ما مطرح است.
مثلا اهل سنت زیارت قبور را برای زنان در دو روایت دارند. یک روایت دارد که پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) نهی کرده اند و یک مورد هم دارد که زنان پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) در زمان ایشان زیارت می کرده اند. این هم اختصاص به بقیع و تشیع و وهابی گری ندارد که برخی گمان می کنند. این دو یکی قولی است و یکی فعلی. این هم بین اینها بحث است.
ما الآن خواهی نخواهی با علمای اهل سنت روبرو می شویم و باید با تفکرات آنها آشنا باشیم.
فقهای شیعه روش خاص دیگری هم دارند که اهل سنت ندارند و آن همان مرحله انتقال نصوص به فتاوی است. شاید از حدود سالهای دویست یا بعد از آن، اصحاب ما شروع به انتقال نصوص به فتاوی کردند. این مرحله شاید از سالهای دویست و پنجاه شروع شد تا زمان شیخ طوسی. طبعا در طول زمان، در این مرحله بین علمای ما اختلافاتی هم وجود داشته است. مثلا مقنع صدوق عین نص روایات است (و لذا گاهی یک فتوی و روایت با دیگری نمی سازد) ولی مقنعه مرحوم مفید کمی ملایم تر است. سپس مرحوم شیخ، بحث تفریع را باز کرد. سپس محقق، سر چشمه یک تعدیل در کل فقه شیعه شد. من فقط دو سه روایت دیده ام که فتوایش در کتاب محقق (شرائع الإسلام) نیامده است. در کتاب ایشان مقداری هم فقه تفریعی اضافه شده است. محقق انصافا خیلی مسلط است و ما در زمان خودمان به فقیهی به این نحو نیاز داریم.
صاحب دعائم (با اینکه اسماعیلی است) هم حدیث شناس است و هم فقیه است. مصادرش هم همان مصادر ما است، نه اسماعیلی ها. اصولا ما حتی یک راوی هم نداریم که گفته شده باشد اسماعیلی است چه رسد به اینکه مصادری مختص به خودشان داشته باشند. صاحب دعائم در رساله «الإیضاح» نام مصادرش را می برد که همان مصادر ما بوده است.
ایشان اولا یک دوره فقه بر مبنای روایات نوشته است. ثانیا کتابش به درد اداره جامعه می خورد. ما در شیعه در طول زمان چنین کتابی نداریم. این کتاب دستور العمل حکومت فاطمی ها در مصر بوده است. فاطمی ها 230 سال در مصر حکومت کرده اند. انصافا ایشان مرد ملا و فقیهی است. البته ایشان مثل کلینی و صدوق نیست ولی ملا است.
مرحوم شیخ انصاری مثل روشی که متعارف است در اینجا هر دو قول را نقل می کند. ما اینها را تحلیل تاریخی دادیم که قدمای اصحاب به خاطر وجود روایت، تقیید به «أخذ» زده اند ولی متأخرین اصحاب، به خاطر فقه الحدیث گفته اند که روی قواعد، فرقی نمی کند که توسط سلطان، اخذ شده باشد یا خیر.
سپس مرحوم شیخ متعرض فرعی در مساقات شده اند. چون از فرع از مرحوم مفید است قاعدتا باید روایت داشته باشد که فعلا روایتش را پیدا نکردیم. در باب مساقات، اصحاب ما گفته اند که مالیات بر مالک است نه کارگر یا همان ساقی. در باب مضاربه هم می گویند : حتی اگر شرط کرد که ضرر بر عامل باشد درست نیست چون کار خودش را کرده است.
خب اگر در این دو باب، شرط کردند که مالیات را با هم بدهند چه؟ مرحوم شیخ می خواهند بفرماید : به عهده مالک است. استظهار ایشان بد نیست ولی صراحت ندارد. اگر عبارتی را که از شهید اول در حاشیه ارشاد نقل کرده اند درست باشد احتمالا ایشان اولین کسی باشد که گفته است : «اخذ، شرط نیست». یعنی این قید، مفهوم ندارد.
اگر ما باشیم و مراجعه به روایات، ظاهرا چون در مساقات، وظیفه کارگر، سقی (به تنهایی) است و بقیه (سم و کود و...) به عهده مالک است پس مالیات هم به عهده مالک است. «العقود تابعة للقصود» یعنی هر عقدی یک حقیقت اعتباری در وعاء اعتبار دارد. طبق آن اعتبار، باید قصد کرد. البته اصل این تعبیر از اهل سنت است و روایت نیست.
مثلا در بابا نکاح، اولین کسی که تعبیر کرده است که مهریه، عوض است شیخ در مبسوط است. متأخرین هم «أو کالعوض» را اضافه کرده اند. اگر این درست باشد باید به جای «زوجتک»، بتوان «بعتک» هم می توان گفت. نکته فنی این است که به نظر ما اول باید شرح بدهیم که حقیقت عقد ازدواج چیست و بعد، لفظی را مناسب با آن قرار دهیم. مثلا اگر حقیقتش، اجاره باشد باید «آجرتک» بگوید. ولی شواهد شرعی (همچنین شواهد عرفی) نشان می دهد که حقیقت ازوداج، ایجاد علقه زوجیت بین طرفین است نه تملیک یا اجاره. مهر هم در روایات اهل بیت (علیه السلام) - البته در روایات متعه - رکن عقد نیست بلکه شرط است. این شرط هم از طرف زن است و آثار خاص خود را دارد. البته مرد هم می تواند شرط کند ولی آثار مهر را ندارد. لذا اگر مثلا زن، شرط کرد که پدر شوهر چیزی به او بدهد یا شوهر به عنوان غیر مهر به او بدهد اگر قبل از دخول، او را طلاق داد این دیگر مانند مهر، نصف نمی شود.
مثلا در بیع، هدفتان انتقال ذات ملک است ولی در اجاره، انتقال منافع است. در عاریه هم انتقال انتفاع است. اگر وقتی که خانه را عاریه داده اند کسی بیاید و خانه را غصب کند و بعد (با مراجعه به دادگاه یا به نحوی دیگر) پولش را از او بگیرند این پول به مالک می رسد چون انتفاع (بر خلاف منافع) یک رابطه بین مِلک و مالک است.
روایت «نهی النبی (صلّی الله علیه و آله سلّم) عن الغرر» یعنی عقد نباید جوری باشد که غرری باشد. غرر را سه جور معنی کرده اند : جهل، خدعه و خطر. مرحوم نائینی می فرمایند : این سه معنی، طولی هستند. جهل منشأ خدعه است و خدعه هم منشأ خطر و دعوا است.
این سنن پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) شارح کتاب هستند. این سنت (نفی غرر) می فرماید : «تجارة عن تراض» نباید غرری باشد. لذا الآن برای معامله غرری و معامله مجهول المالک، نمی توانید رجوع به «تجارة عن تراض» کنید. اگر مرد بگوید : «مراد من از ازدواج، کلفتی زن بوده است» و زن بگوید : «مراد من، زندگی مشترک بوده است» که نمی شود. این غرر است.
پس اولا باید حقیقت معامله و عقد معلوم شود و سپس لفظ مناسب برای آن قرار داده شود. ابراز باید اولا با لفظ باشد. ثانیا باید صریح باشد (کنایه و مجاز نباشد). انصافا یکی از قوانین روشنی است که از پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) نقل شده است که در دنیای روز هم زیاد به درد می خورد هم نفی غرر است. الآن مقدار زیادی از سود که در دنیای غرب جمع می شود روی همین شانس و غرر است.
در ما نحن فیه (باب مساقات) عقد بر سقی و آبیاری است. طبیعتا غیر از سقی هر چه باشد به عهده مالک است، چه کود و سم باشد و چه مالیات. لذا مالیات به ساقی بر نمی گردد. ولی در باب مضاربه (چون لفظ خراج گاهی در اراضی خراجیه بوده و گاهی در مطلق مالیات سلطانی) و مالیات هم گاهی به خاطر زمین و گاهی به خاطر محصول بوده است، عقد مضاربه این صلاحیت را دارد که مالیات گاهی به عهده مالک و گاهی بر عهده کارگر و گاهی بر عهده هر دو باشد، چون نظر بر این است که زمین و بذر و کود و...همه با مالک است و کاگر، فقط باید بکارد و محصول را هم تقسیم کنند. به حسب متعلق مالیات، فرق می کند که چه کسی باید مالیات را بدهد. اگر مالیات بر زمین بود بر عهده مالک است و اگر بر زرع بود (چون بر سود و ارزش افزدوه است) بر هر دو است. اگر هم شرط کند می شود که بر مستعمل و کارگر باشد. ولی گفتیم که مساقات، طبیعتش این است که مالیات در آن بر عهده مالک باشد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] . استاد فرمودند که شاید این اسم را درست نقل نکرده باشند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
در تنبیه اول بحث این بود که آیا حلیت اخذ خراج مقاسمه متوقف است بر اخذ السلطان یا نه؟
شیخ رضوان الله تعالی علیه اول فرمودند عبارات اکثر بل الکل اینطور است بعد فرمودند نه عدهای از آقایان فرمودند لازم نیست، اخذ السلطان. و از محقق ثانی نقل کرده اجماع را.
و ما توضیحش را عرض کردیم دیگر تکرار نمیخواهد بکنیم. قدمای اصحاب ما که فتاوایشان عین نصوص بود و از روایات گرفته میشد، چون در یک روایت دارد اذا اخذها و عزلها فلا بأس، اینها فتوایشان این بود.
متأخرین چون روی قواعد و روی بحثهای فنی واردشدند، گفتند اخذ السلطان نکتهای ندارد. اخذها یا لم یأخذها، نکتهای ندارد و لذا مطلقا. این در حقیقت عرض کردیم این نحوه برخورد با فتاوای اصحاب با فقه شیعه دو نحوه برخورد است. مثل شیخ مثل صاحب جواهر، حتی معاصرین ما مثل مرحوم آقای خویی، مثلا یک فتوا را نقل میکنند مثلا شیخ و دیگران مثلا کی گفته، البته مرحوم آقای خویی خیلی مقید به نقل اقوال نیستند. خیلی اجمالی مثلا قال الشیخ و غیره، مثلا و جملة من الاصحاب، خیلی مقید به نقل عبارات خود، نه عبارات، حتی قائلش هم نیستند چه برسد به عبارات.
و بعد میگویند اینها استنادشان به این روایت است. بعد میگویند قال جماعة که نه، اینها هم استنادشان به این است.
ما عرض کردیم مطلب اجمالا بد نیست لکن این طور نیست فقه شیعه به اصطلاح بی حساب و بی کتاب باشد. یک مراحل خاص دارد. هم فقه اسلامی دارد مراحل خاص خودش را که از زمان پیغمبر(ص) و عصر صحابه و تابعین و فقها شروع میشود و دارای روش خاص خودش است. و بعد هم خوب دقت بکنید حتی فقههای اهل سنت هم یکنواخت نیستند. مثلا فرض کنید در شافعیها حالا غیر از اینکه رأی شافعی را در قدیم و جدید مینویسند.
قدیم یعنی وقتی در عراق بود. چون اول در حجاز بود بعد عراق و بعد هم رفت به طرف مصر. ظاهرا فرار کرد محترمانه از عراق به طرف مصر. در مصر را جدید مینویسند. غیر از این. حالا این که رأی خود امامشان است. که قدیم و جدید با هم اختلاف دارد. غیر از این جهت هم مثلا قرنهای چهارم و پنجم واینها دو طایفه مهم دارند. فقهای خراسانی دارند و فقهای بغدادی عراقی دارند. اصلا دو تیرهاند مثل شبیه زمان میگوییم مدرسه نجف و مدرسه قم. یک چیزی شبیه این.
غرض به هر حال این مثلا در شافعیها هست در حنفیها نیست. در احناف بیشتر روی شاگردهای ابو حنیفه و حتی خود ابو حنیفه. حتی دارند که مثلا ابو حنیفه این طور گفت. شاگردش محمد آنها دیگر از بس که تکرار میکنند به محمد اکتفا میکنند. مرادشان محمد بن حسن شیبانی است. و به قال محمد یعنی شیبانی از شاگردهای معروف ابو حنیفه. یا قال ابو یوسف از شاگرد، خوب دقت کنید. در میان احناف مشکل ندارند که رای ابو حنیفه را بیاورند، رأی شاگردش را هم بیاورند که مخالفش است.
این در شیعه نیست اینهاگاهی اوقات متأسفانه یک سنی که حنفی است، این وقتی میآید وارد عالم ما میشود میخواهد همین جور تفسیر بکند. مثلا بگوید قال امام صادق(ع) این طور ولکن قال زراره این طور، قال محمد بن مسلم، این در فقه ما کلا وجود ندارد، چنین چیزی در فقه ما نیست. میگویم یک مشکلاتی پیدا شده که ما در یک جو فقهی خاصی وارد میشویم. کلمات احناف را یک جور میفهمیم، حنابله را یک جور میفهمیم. مثل خودمان میفهمیم. این این طور نیست. هر کدامشان دارای یک محیط خاص خودشان هستند.
پس یک مطلبی در کل فقه اسلامی مطرح است، که طبیعتاً از زمان پیغمبر(ص) چه به لحاظ کتاب در درجه اول، در زمان پیغمبر(ص) و به چه لحاظ سنت. عرض هم کردیم سنن پیغمبر(ص) را هم حتی گفتیم چه جوری جمع آوری شد. چون آن چه که الان در کتب اهل سنت به عنوان سنت یا حتی در روایاتم النسة کذا، مطرح میشود، اینها اگر دقت بکنید در زمان پیغمبر(ص) یک مقدارش به عنوان سنت قولی است، یک مقدارش هم به عنوان سنت کتبی است، نوشته شده است.
حتی بنده در خلال بحثها مجموعه کتابتها را هم گفتیم. چه کسانی در زمان پیغمبر(ص) و یا بعد از ایشان چون بعضی از کتابتها با یک واسطه بعد از پیغمبر(ص) است. اما اینها فی ما بعد بین اهل سنت قداست پیدا کرد.
چند دفعه عرض کردیم که وقتی عمر بن عبد العزیر چون در شام بود، نوشت به مدینه که سنن پیغمبر(ص) را جمع بکنید، و قال امر ان یکتب آن شخص، سنن عمره، که گفتیم بعضی اشتباه میخوانند سنن عمر، خیال کردند سنن عمر، این عمره اصلا عمر سنن ندارد. این سنن عمره این عمره از دخترهایی است از طائفه انصار است، عمره بنت عبد الرحمن. این زن است اصلا ربطی به عمر خودمان ندارد عمر معروف ندارد.
س: عمره نمیخوانند؟
ج: نه عمره آقا سنن عمره، عمره بنت عبد الرحمن الانصاری
این هم پیغمبر(ص) را درک نکرده، اشتباه نشود. یکی دیگر داریم محمد بن ابی بکر بن محمد بن یا محمد بن ابی بکر بن حزم، یا عمر بن حزم. این پسرعموی این خانم است. از یک خاندان هستند. این دو تا مرد و زن، اما آن یکی سننش از پیغمبر(ص) است. محمد بن ابی بکر بن عمر بن حزم، یا حالا ابی بکر بن محمد اسمش... و او موجود بوده، سنن او عرض کردم یکی از مصادر مهم سنن همان کتاب آن شخص است.
اما آن از پیغمبر(ص) است اشتباه نشود. و حتی تا زمان امام صادق(ع) در خاندان حزم انصاری حفظ میشده است. ما یک روایت صحیحه داریم که امام(ص) به یکی از اصحاب میفرمایند برو خاندان عمر بن حزم یک صحیفهای، لهم صحیفة عن رسول الله(ص) فلان دیه را نمیدانم دیه موضحه است؟ جائفه است؟ چیست؟ یکی از دیهها را نگاه بکن آنجا پیغمبر(ص) چه فرمودند؟ میگوید رفتم گفتم آقا مثلا گفته فی الموضحه الثلث، قال ابو عبدالله(ع) نعم صحیح همین درست است.
غرض این کتاب تا زمان امام صادق(ع)....
این یکی از مصادر ببینید تشریع اسلامی است. سنن را از این گرفتند. غیر از این، این که امام صادق(ع) هم اسم برده، و تأیید هم فرمودند. این قسمتش، نمیخواهم بگویم کلش را. و بعضی از مباحثی هم که بین مسلمانها اختلاف شده عرض کردیم، در حقیقت ریشهای به این کتاب بر میگردد که فعلا نمیخواهم وارد این بحثها بشوم. فقط چون خیلی اهمیت دارد هی میگویم برای اینکه یواش یواش به فکر بیافتند اینها یکی یکی جمع بشود تنقیح بشود.
یکی از کتابهایی که به عنوان سنن النبی(ص) مطرح بود کتابی است که دختر عموی این شخص نوشته است. عمره بنت عبد الرحمن الانصاریه. امااین جزو صحابیات نیست. این تمامش را از عایشه گرفته. این سننی را که این، این فقط کتابت بود، مهمش این بود که به صورت مکتوب بود. شفاهی نبود.
این سنن مکتوب را کلا از عایشه گرفته است. یا مثلا آن وهب بن منبه یک برادر عبدالله بن منبه، حالا اسمش یادم رفته است. این هم سنن دارد، این هم بعدها نقلش کردند نوشتند، و اختلافی هم شد بین خود اهل سنت. در روایات ما اسم این نیامده است. این هم سننی دارد از پیغمبر(ص). لکن این هم صحابی نبوده. به نظرم 444 تا 449 تا حدیث است کلا. این را از ابو حریره عن النبی(ص)، این نوشتاری است.
از صحابه آنچه که نوشتاری معروفشان بود، کتاب عبدالله پسر عمر و عاص است. که خودش اسمش را گذاشته بود الصحیفة البیضاء.
کتاب امیر المومنین سلام الله علیه، الصحیفة الجامعه. الصحیفة الجامعه را امیر المومنین(ع) در روایات ما دارد که این روایت را کتبها علی من رسول الله(ص) من فلق فیه. من یک وقتی به یکی از این ادبای مدینه گفتم، خیلی خوشش آمد، دفتر درآورد نوشت. گفت خیلی تعبیر. فلق، فَلَق یعنی باز کردن، فِلق یعنی از میان او لب پیغمبر(ص)، فیه در اینجا به معنای دهان است. در حال جر است به اصطلاح. کتبها من فلق فیه، فیه یعنی زبان پیغمبر(ص). از میان دو لب پیغمبر(ص). این اسمش الصحیفة الجامعه است.
البته اهل سنت روی این حساسیت نشان ندادند. یک چیز مختصری نقل کردند که علی بی ابی طالب(ع) از رسول الله(ص) نوشته است. اساس ندارد حرف آنها.
اما صحیحه بیضاء را دارند. آن مال عبدالله. حالا من چون گاهگاهی اینها را کمی توضیح میدهیم برای اینکه میگویم یک فکری بشود جمع بشود.
پس بنابراین یک مجموعهای از آیات و بعد سنن پیغمبر(ص) و به صورت مکتوب، این سنن مکتوبی که بعد جمع کردند، میخواستم آن نکتهاش را خدمتتان عرض بکنم. اخیرا باز یک منابع دیگر آن سنت هم گفتم، هر وقتی یک مقدار از منابع را میگوییم. اینها منابع متعددند، غیر از منابع قولی، سمعت رسول الله(ص) یقول. این دو تا منبع.
منبع سومی که در اهل سنت رویش حساب کردند. در روایات ما هم ممکن است امام صادق(ع) فتوایش را فرموده باشند، اما به این عنوان رویش حساب نشده، همانی است که ما الان در کتب اصول تقریر میگوییم. قول النبی(ص) و فعله و تقریره.
تقریر در روایات عامه به این است. کنا فی زمان رسول الله(ص) نفعل کذلک، از صحابه نقل شده است. چون آن امر رسول الله(ص) به صحابه هم، مثلا میگوید فعلت کذا، فبلغ ذلک رسول الله(ص) فلم یقل شیء، گاهی فرد عمل کرده. این را ما به این صورت نداریم.
خوب دقت کنید. من میخواهم خوب دقت بشود. کجاها ما با آنها اختلاف پیدا میکنیم، ریشههایش را دارم میگویم. این نحوه تقریر را ما از ائمه(ع) نداریم. که مثلا امام صادق(ع) بفرماید کان صحابه فی زمان رسول الله(ص) یفعلون بکذا، حالا ممکن است یک جایی برای تأیید مطلب و به عنوان جدلا احتجاج علی السنه ذکر شده باشد، اما این متعارف در فقه ما نیست. اما متعارف در فقه اهل سنت دارد. همین زیارت برای نساء برای قبور، چون مشهورشان الان اجازه نمیدهند این بقیع هم که هست، میدانید زنها را اجازه ورود به مقبره نمیدهند. اینها دو تا روایت دارند از پیغمبر(ص). یک روایت دارند که پیغمبر(ص) نهی کرد نساء را. یک روایت دارد که از زنان پیغمبر(ص) ما زیارت میکردیم، کلنا نزور.
خود اهل سنت، این تصور نشود به خاطر بقیع است. بعضی خیال میکنند به خاطر بقیع است یا به خاطر مثلا زنهای شیعه. نه این نیست، این در همین مناطق سنی نشین ایران هم همین طور است. زنها را قبرستان راه نمیدهند آن فتوایی که دارند. مشهورشان تقریبا این است. در غیر بقیع هم همین طور است. اختصاص به آن ندارد. در کشورهای اسلامی سنی به خاطر آن روایتی که از رسول الله(ص) نهی کردند زنها را از حضور در مقبره، آن راه نمیدهند. این ربطی به بقیع و مسئله تشیع و وهابی گری ندارد. این عالم تسنن است.
و سرش هم این است. یکی فعل است یکی قول است. این هم خودش یک بحثی است بین اهل سنت. که اگر یک جا فعلی بود، یک جا قولی بود، در بین صحابه کدام یکی را؟ باز بین صحابه فعلت ذلک فی زمان و کنا نفعل، یا فعلنا، آمدند مفصل راجع به تقریر بحث کردند.
ما در کتب اصولمان داریم بحث تقریر اما آن تفصیلی که تأثیرگذار در فقه است در اهل سنت است. دقت فرمودید؟ چون آنها از صحابه زیاد دارند. کنا نفعل فی زمان رسول الله(ص) کذا،
س: تقریر در اصطلاح ما چیست؟
ج: همان است امام پیش حضرت صادق(ع) مطلبی را بگوید امام(ع) ساکت باشند قبول بکنند. پیش ما بیشتر تقریر رفته روی ائمه علیهم السلام. تقریر پیش آنها بیشتر رفته روی رسول الله(ص) به طریق صحابه.
این ظرافتها را حفظ بکنید چون اینها خیلی مهم است. ما الان دنیای اسلام باز شده خواهی نخواهی با فقهای اهل سنت روبرو میشویم. این تفکرات را باید کاملا مسلط باشیم که فکر اینها فقه اینها، ترتیب کار اینها این طور است.
و لذاعرض کردیم باز فقهای ما فقهای شیعه یک روش خاصی دارند که هیچ کدام از آنها ندارند. یکی همین انتقال فتاوا نصوص به فتاوا. سنیها چنین عهدی را ندارد. من عرض کردم از حدود سال 250 زمان امام هادی(ع) تقریبا شاید هم بشود گفت حدود سال 200 زمان حضرت رضا(ع)، یواش یواش اصحاب ما آمدند روایات را منتقل کردند به شکل فتوا. این یک مرحلهای است، این در فقه ماست. اهل سنت ندارند. اصلا اهل سنت چنین مرحلهای ندارند. هیچ کدامشان ندارند.
س: از چه کتابی شروع این مسئله از چه کتابی است؟
ج: احتمالا بعضی از همین کتاب فقه الرضا احتمالا اصلش از همان جا باشد. مال شلمغانی نباشد. حالا دیگر این توضیحاتش را بگذارید برای وقتی دیگر. ما به حد کافی از بحث خارج شدیم. دیگر نگذارید خیلی از بحث خارج بشویم.
این مطلب بود. البته این مرحله تقریبا میشود گفت از سالهای 250 شروع شد تا سالهای 420 و اینها زمان شیخ طوسی. طبعا بر اثر گذشت زمان تعدیلهایی دارد. مثلا شما رساله مقنع شیخ صدوق را نگاه بکنید، فقط روایت است. لذا گاهی هم شکل کتاب، شکل فقهی نیست. این یک نص با آن یکی خیلی نمیسازد. اما مقنعه شیخ مفید همین مبناست اما شکل فقهی گرفته است. کمی تعدیلش کردند. ریشه یکی است اشتباه نشود، تفکر یکی است. اما تعدیل شده. دیگر بعدها که شیخ طوسی مبسوط را نوشت و بعدها که مثل سید مرتضی که مخالف اصلا حجیت خبر شد، اصلا فتوا را برد به عالم دیگری و بعد ابن ادریس و اینها که آمدند بعدها تا محقق. محقق تقریبا سرچشمه یک تعدیل در کل فقه شیعه است. در درجه اول فتاوای منصوص را جمع کرده. شاید من دو سه جا روایت دیدم که فتواهایش در کتاب محقق نیامده بود. خود آن روایت را هم من گم کردم و نمیدانم کجاست، اما میدانم روایت دیدم.
و ایشان فقه منصوص را جمع کرده از فقه تفریعی هم آن تفریعاتی که تقریبا مقبول است و قابل تفریع است، مثلا فرض کنید از کتاب مبسوط شیخ اگر ده هزار تا فتوای تفریعی داشته باشد، حدود مثلا 800 تا 900 تا را آورده، همه فتاوایش را نقل نکرده است. یک مقدار زیادی هم از فقه تفریعی به آن اضافه کرده، این شرایع، خیلی قشنگ است. انصافا شرایع خیلی کتاب فوق العادهای است انصافا. خیلی فقیه مسلطی است که الان هم اگر در زمان ما، ما احتیاج داریم به این فقیه اینجوری کاملا مسلط، یعنی کاملا مثلا ما عرض کردیم در خلال بحثها کتاب دعائم الاسلام نشان میدهد که این مرد، مرد ملایی است دیگر. هم به لحاظ حدیث خیلی موفق است، نمیخواهم بگویم، ایشان اسماعیلی است از قاضی القضات اسماعیلی است. بلکه ایشان قانونگذار اصلی اسماعیلیهاست.
تا همین الان این لحظه که خدمت شما هستم اسماعیلیهایی که تقید دارند مثل بهره، همین کتاب دعائم الاسلام، فقط دعائم الاسلام، کتاب دیگری هم ندارند. اصلا دعائم الاسلام یک جوری است که قبلیهایش هم اسماعیلی نیستند. این خیلی مهم است. یعنی از مصادر ما گرفته است. چون ندارند.
اصلا ما این را من چند دفعه عرض کردم ما در میان روات حدیث و کسانی که حدیث نوشتند یک نفر نداریم که گفته باشند اسماعیلیها، یک نفر. جز همین دعائم الاسلام که خب این بعد است دیگر، این قرن چهارم است. 361 یا 63 وفاتش است.
ما یک نفر در کل کتب رجال زیدی داریم، واقفی، فتحی، سنی، عامی، همه جور داریم ماشاء الله الحمد لله مذاهب مختلفه داریم. مخصوصا یک کتابی هست مال یک نفر مال هند است، آمده در طب و اینها بوده، با امام رضا(ع) بحث کرده و اینها، که نجاشی هم اسمش را برده، خیلی هم عجیب است از نجاشی، توجه نکرده که این شخص احتمالا جزو بت پرستان هند باشد. اسمش را توی همین رجال خودشان آوردند.
به هر حال احتمالا دیگر حالا بت پرست هم داریم. اما اسماعیلی نداریم. ما یک نفر در کل رجال ما یک نفر که گفته شده باشد این شخص اسماعیلی است با این اوصاف نداریم. خود آنها هم ندارند. این خیلی مهم است دقت میکنید؟ یعنی ایشان در اوایل قرن چهارم، ایشان این کتاب را نوشت، بر اساس روایات ما. چون در رساله ایضاحش هم مصادر ما را کاملا اسم برده است. از خودشان چیزی ندارند. اما انصافا مرد موفقی است دیگر، هم روایت را خوب انتخاب کرده، طبعا نه اینکه هر روایتی که ایشان نقل کرده الان پیش ما موجود است. روایتی نقل کردند که الان پیش ما موجود نیست. هر روایتی هم که نقل کرده صحیح نیست، پیش ما صحیح نیست. اما ملاست، یعنی با اختیارش بعد هم عرض کردم یک جوری یک دوره فقه نوشته که از روایات باشد یک. خیلی مهم است. و به عنوان روینا عن جعفر بن محمد عن کذا. دو: تقریبا به درد اداره جامعه بخورد. این خیلی به نظر من نکته مهم در دعائم الاسلام این است.
الان ما در شیعه در طول زمان همچین کتابی نداریم. یک دوره کتابی که فقط فقه باشد. دارد توش یک جاهای اضافی یا دارد که مثلا سئلت الامام المعز، امام چهارم از ائمه فاطمیها که ایشان در زمان ایشان بوده، اما خیلی عجیب است. و این کتاب دستور العمل حکومت فاطمیها در مصر. 230 سال تقریبا فاطمیها در مصر حکومت کردند که این کتاب دستور العمل آنها است. این خیلی به نظر من این مرد، مرد ملایی است.
با اینکه احادیث ندارند. عرض کردم اینها فاقد احادیث هستند و اهل حدیث، ندارند اصلا کلا حدیثی که به درد اینها بخورد. با تمام این احوال این کتاب را نوشته و به سنخی و جانب فقهیاش هم انصافا مرد فقیهی است در حد خودش، خیلی اینها وقتی میگوییم فقیه نه مثل فقهای ما نه مثل مرحوم کلینی، ایشان از نظر زمانی بین کلینی و بین صدوق است. خود یکی از این اسماعیلیها از دعاتشان، داعیشان بود، داعی یک فرقهشان پیش من میگفت این زمان عبیدالله مهدی نوشته، فکر نمیکنم، عبید الله مهدی 297 است، این خودش متوفای 361 یا 63 است. خیلی بعید میدانم مثلا ایشان شصت سال، شصت و سه چهار قبل از فوتش این کتاب را نوشته باشد. خیلی بعید است مگر مرادش 310 و اینها باشد. و الا اول آمدن، این به من این جور میگفت. فکر نمیکنم راست باشد. فکر میکنم اشتباه کرده.
علی ای حال کیف ما کان این کتاب از این جهت امتیاز دارد. این کاملا مذاهب را و فرق اسلامی و آثاری را که دارند، کاملا دقت بشود.
آن وقت مرحوم حالا از این بحث خارج شدیم برگردیم به بحث خودمان. مرحوم شیخ انصاری ما بحثمان این بود، من این را که گفتم، شیخ انصاری مثل همین روشی که الان هم متعارف است، آقای خویی هم همین طور است. مثلا عدهای از اصحاب گفتند اخذ معتبر است عدهای گفتند اخذ هم معتبر نیست.
ما آمدیم این را تحلیل تاریخی دادیم، عرض کردیم قدمای اصحاب چون در یک روایت آمده، ان کان اخذها و عزلها، قدمای اصحاب تقیید به عزل زدند. متاخرین اصحاب به قول خودشان فقه الحدیث گرفتند. گفت حدیث تدری خیر من الف حدیث ترویه، آمدند گفتند نه درست است در این روایت اخذ آمده، اخذ در اینجا خصوصیت ندارد. این فقه الحدیث است. دقت کردید؟
اینها گفتند روی قواعد فرق نمیکند. مهم این است که یک نفری خراجی یا زکاتی را به سلطان داد، این حلال است ما بگیریم. میخواهد سلطان اخذ کرده باشد هنوز یا قبل از اخذ حواله کرد سرمان، این حلال است ما بگیریم.
آنوقت مرحوم شیخ متعرض یک فرق دیگری شدند در باب مساقات. که و الظاهر من الاصحاب، من دیروز عرض کردم چون نوشته اصحاب مثل شیخ مفید، این باید در روایت باشد. دیروز هم روایتش را پیدا نکردیم. امروز هم صبح این دو باب مزارعه و مساقات، یعنی در یک باب واحده، امروز هم من پیدا نکردم، اما به ذهن من هست، شاید در جای دیگر آمده باید نگاه بکنم به هر حال.
عرض کردیم اصحاب ما در باب مساقات گفتند خراج زمین بر مالک است، در باب مساقات. مساقات از سقی است به معنای آب دادن. اگر آب دادن به عهده کارگر شد، بنایشان به این است که بقیه امور در اختیار مالک است. یعنی زمین از مالک است، درخت از مالک است، آب از مالک است، اگر سلطان آمد مالیات گرفت، عوارض زمین، این هم از مالک است. آن میزهای که حاصل میشود بینهما است. مگر اینکه شرط بکند.
ما عرض کردیم خب این ممکن است بگوییم این شرط درست نیست چون مخالف مقتضای عقد است. چون اینها چند تا معامله هستند که در یک جهات با هم شریکند.
در باب مضاربه میگویند اگر شرط کرد که ضرر بر عهده عامل باشد، اینجا هم باز درست نیست. اصولا عامل در اگر ضرری چون عامل کار خودش را کرده، فرض کنید با یک کسی شما مضاربه کردید که کتاب بیاورد بفروشد. آورد و فروخت تصادفا بازار به هم خورده بود، کتابها ارزان فروخته شد. میگویند عامل حق خودش را میگیرد ضرر به عامل نمیآید. اینجا اگر سود نکردند ضرر نمیآید. حتی اگر شرط بکند.
البته عرض کردم عدهای از علما شرط فعل را قبول کردند، شرط نتیجه را قبول نکردند. چون این بحث بر میگردد به حقیقت این دو تا شرط که آیا در روایات ما اثری از این دو تا شرط است یا اینکه الان مال اهل سنت است اساسا، شرط فرق بین شرط و نتیجه، نذر نتیجه، نذر فعل، شرط نتیجه، شرط فعل حالا دیگر وارد آن بحث نمیشویم.
در اینجا در باب مساقات گفتند اگر شرط کرد اشکال ندارد. یعنی اگر شرط کرد که مالیات را تو هم بده، با هم میدهیم، یعنی مالیاتی که آمد از هر دو کم بشود. این هم گفتند اگر شرط کرد. ایشان مرحوم شیخ میخواهند بگویند از این فتوا چنین معلوم میشود که لولا شرط اصلا حلال است. با شرط یعنی اساسا به عهده مالک است. دادن پول حلال است و به عهده مالک است.
استظهار شیخ اجمالا بد نیست حالا خیلی صریح شاید نباشد، اما اجمالا، اما اصل این مطلب حالا شیخ از ظاهر اصحاب و اینها، اصل این مطلب که عرض کردیم این تقریبا اگر عبارتی را از شهید اول در حاشیه قواعد نقل کردم، در حاشیه ارشاد معذرت میخواهم، من چون ارشاد را دارم، اما یک جایی بود کتاب دور از دسترس بود، نگاه نکردم. از حاشیه ارشاد، غایة المراد فی حاشیة الارشاد، مطلبی را از شهید، احتمالا اولین کسی که این شرط را گفته که اخذ لازم نیست شهید اول باشد. میگوید درست است در روایات اخذها و عزلها دارد. اما اگر دقت بکنیم این مفهوم ندارد. خوب دقت بکنید. این مفهوم ندارد.
آن وقت ما یک توضیحی دادیم که مرحوم سید هم آورده بود. آن توضیح این بود. یک توضیح فنی عرض کردیم. اگر ما باشیم و با مراجعه به ظواهر روایات و ظواهر این عقود، ظاهرا در باب مساقات چون شأن کارگر فقط سقی است، آب دادن است، بقیه امور به عهده او نیست. زمین هست، آب هست، درخت هست، کود هست، سم هست، سمی که به درخت میزند، این به عهده او نیست. از این قبیل هم هست عوارضی که میآیند میگیرند. این هم به عهده او نیست. حالا توجیه ما برای این کار چیست؟ برای اینکه ما عرض کردیم العقود تابعة للقصود، مراد این است. هر عقدی یک مقصودی دارد. هر عقدی یک حقیقت عرفی، حقیقت اعتباری در وعاء اعتبار دارد. طبق آن حقیقت اعتباریاش فرق میکند. تعابیر که به کار میبریم. تعبیری را که میخواهیم به کار ببریم مطابق با همان قصد باشد. خوب دقت کنید. این العقود تابعة للقصود روایت نیست. اصلش را اهل سنت گفتند، مراد این است. بد معنا شده است.
مثلاً شما اگر در عقد زوجیت چه بدانیم، چون بعضی روایات دارد انما یشتریها بعقل الثمن، عرض هم کردیم اولین کسی که تعبیر کرده که عوض مهر عوض است، شیخ در مبسوط است. در روایات ما نیامده که مهر عوض است. بعد از شیخ به احترام شیخ دیگر این جا افتاد. البته متأخرین عوض او کالعوض این را هم اضافه کردند.
آیا واقعا عقد ازدواج یک نوع معاوضه است بین مهر و زن؟ اگر عقد ازدواج این باشد خب بعت هم میشود بگوید. بگوید بعتک نفسی، به جای زوجتک نفسی بگوید بعتک نفسی. دقت کردید؟
این نکتهاش چیست؟ نکته فنیاش؟ نکته فنیاش این است که ما اول باید شرح بدهیم حقیقت عقد ازدواج چیست؟ خوب دقت بکنید. وقتی حقیقت عقد ازدواج روشن شد، باید لفظی را مناسب با آن حقیقت به کار ببریم. دقت میکنید؟
اگر حقیقت عقد ازدواج خوب دقت بکنید، خرید و فروش باشد، ملکتک، من نمیدانم فرض کنید بعتک، اجرتک، اجرتک نفسی، اگر عقد متعه حقیقتش ایجار باشد، اجرتک نفسی لیوم مثلا. اما عرض کردیم شواهد نشان میدهد، شواهد عرفی هم همین است، عقد ازدواج برای ایجاد علقه زوجیت، علقه زوجیت بین طرفین است. علقه زوجیت بین طرفین. این حقیقت عقد ازدواج است. توش معاوضه نیست.
و لذا کرارا هم عرض کردیم در همین مباحث چون نکات مهمی است من زیاد تکرار میکنم مهر هم از روایات مهر نه یک جایی در باب متعه دارد. مهر هم در روایات اهل بیت(ع) ماهیتا ماهیت شرط دارد. اصلا مهر رکن عقد نیست، شرط است. چون در روایات دارد که متعه درست نیست الا بشرط معلوم الی اجل معلوم، این شرط در اینجا مراد مهر است.
پس ماهیت مهر نه عوض است نه کالعوض. که در عبارات اصحاب ما آمده است. ماهیت مهر شرط است. یک شرطی است که میشود. و باز کرارا عرض کردیم این شرط هم قید دارد. باید در عقد ازدواج باشد، خارج از عقد نمیشود، از طرف زن هم باشد. مرد هم میتواند شرط بکند یک پولی به او بدهد، اما این مهر نیست، آثار مهر ندارد. اگر مرد گفت من عقد میکنم به شرطی که ببخشید زن بدهد، زن این مهر مال مرد است، زن گفت من یک پولی به تو بدهم، این جزو مهر نیست. من زوجتک به شرطی که این قدر هم من به شما بدهم، مثلا یک زمینی دارم به شما بدهم، حالا غیر از مهری که مرد باید بپردازد.
س: شرط ضمن عقد
ج: شرط ضمن عقد است.
خوب دقت کنید. اگر طلاق داد قبل از دخول این نصف نمیشود. اینهایی که مهر نیستند، تنصیف نمیشوند. خصوص مهر تنصیف میشود. مثلا گفت اگر زوجتک نفسی به شرطی که به پدر من یا پدر تو فلان مبلغ را بدهد. این که پدر بدهد، این مهر نیست. آن که شوهر میدهد مهر است. این که یک فرد اجنبی بدهد، این که زن بدهد، الی آخره، دیگر من نمیخواهم، بقیه فروع را هم خودتان حساب بکنید.
اینها یک نکات فنی است که باید حساب بشود.
پس در هر عقدی آن نکته فنیاش باید حساب شود. آن مقصود آن عقد باید حساب بشود. مثلا شما در بیع هدفتان انتقال ذات ملک است، اما در اجاره انتقال منافع ملک است. اما در فرض کنید عاریه انتقال انتفاع به عین است. انتفاع یک نوع حقی است که به شما میدهد که از این استفاده کنید. شما در عاریه منافع هم مال خودتان است. میخواهید بروید سفر خانهتان را به یک نفری عاریه میدهید، میگویید این شش ماه دست تو باشد عاریتا، حالا از ماه دوم یک کسی میآید غصب میکند. بعد چهار ماه مثلا سه خانه را غصب میکند. بعد بر میگردد دادگاه و بالاخره اجرت این خانه را از این غاصب میگیرند.
این اجرت به چه کسی میرسد؟ به مالک یا این کسی که شش ماه دست اوست، مستعیر به اصطلاح؟ این اجرت به مالک بر میگردد. اجرت منافع، پولی که در ازاء منافع، چرا؟ چون مستعیر فقط حق انتفاع دارد. اشتباه نشود. حق انتفاع از نظر قانونی، یک نسبتی بین مالک و ملک است. منافع یک خصلتی است که در خود ملک است. آثار عرفی که بر ملک بار میشود. منافع غیر از انتفاع است. عین هم که خب حالش معلوم است.
دقت بکنید. اینهارا من چرا این نکات را میگویم؟ چون در باب معاملات الان هم میدانید دنیای غرب خب یک باب وسیعی را باز کرده که انشاء الله در اول بیع هم اشارههایی به آن میکنیم. اینها باید یکی یکی روشن بشود یعنی تمام اینها. آن نهی النبی عن الغرر هم یک مقداریاش مال همین است. شما یک معاملهای که میکنید البته نهی النبی عن الغرر را خصوص مثلا ذکر عوضین گرفته، لکن این در واقع اعم است. معامله غرری انجام ندهید، یعنی معاملهای که توش جهل باشد، خدعه باشد، خطر باشد، چون غرر سه جور معنا شده: جهل هم شده، خدعه هم شده، خطر هم شده. خطر یعنی دعوا درست میکند. میگوید من گفتم بعتک نفسی مرادم تزویج بود مثلا. این اختلاف آور است او میگوید نه مراد این نبود من باب مثال عرض میکنم. اجرتک نفسی میگوید من مرادم عقد متعه بود گفتم. او میگوید نه تو اجرتک نفسی میخواهی بیایی در خانه من کار بکنی، این عقد متعه توش نبوده.
پس ببینید این نهی النبی عن الغرر، یکی از سنن پیغمبر اکرم صلوت الله علیه، خوب دقت بکنید، یکی از سنن پیغمبر(ص) که این سنن نسبت شارحی با کتاب دارد. چون در کتاب آمده تجارة عن تراض، این به ذهن میآید که هر تراضی باشد کافی است. پیغمبر(ص) میخواهند بگویند نه، تراضی هم داشتید، اگر غرر بود، درست نیست. این ظرافتها را دقت کنید.
آن که در دنیای اسلام ملاحظه سنن و کتاب شده و هنوز هم میشود، علمای اهل سنت و غیره و یا روایات اهل بیت علیهم السلام آن نکته فنی این است که خدا فرمود تجارة عن تراض، چون انشاء الله مرحوم در بیع مجهول، مرحوم شیخ ابراهیم قطیفی گفته درست است؛ چون تراضی باشد درست است. این ملتفت نشده است. تراضی درست است در قرآن هست، این که میگوید نهی النبی این جزو سنن پیغمبر(ص) به این معنا بوده که اصولا سنن شارح کتاب هستند. نکته روشن شد؟
پس شما اگر بگویید اگر من یک چیزهایی هست میگویند تخم مرغهای شانسی میگویند، چه میگویند، ما راضی هستیم این مجهول است طرفین راضی هستیم، تجارة عن تراض.
س: لپ لپ
ج: نمیدانم حالا اسمهایش را من بلد نیستم. چون نخریدم
اینها میگویند مثلا اینها مشکلش روشن شد مشکل این کار چیست؟ این وقتی پیغمبر(ص) فرمود نهی النبی عن الغرر، این تراضی قرآن، دیگر به قرآن رجوع نکنید، نگویید من معامله، اینکه اصحاب ما هم مشروط فتوا دادند، درست هم هست معامله مشروط. بلکه حقیقتاً نهی النبی عن الغرر، مرحوم آقای نائینی یک حرف خوبی دارد. میگوید این سه تا معنایی که برای غرر ذکر کردند، جهل است و خدعه هست و خطر. ایشان میگوید این سه تا معنا طولی هستند. ابتداءاً انسان جاهل است، جهل منشأ خدعه میشود. نیرنگ و فریب از جهل انسان است. مخدوعیت انسان و خادعیت از جهل است. بعد از خدعه هم خطر است. دردسر و دعوا درست میشود.
پس این سه معنا، نگوییم نهی النبی عن الغرر یا به معنای جهل است، یا به معنای خطر است، یا به معنای خدعه. به هر سه معناست. نهی النبی عن الغرر، چون این سه معنا طولی هستند. ابتداءا جهل است. یترتب علیه الخدعه، و یترتب علیه الخطر. دعوا بین دو طرف درست میشود. این میگوید من اراده این کردم، او میگوید من اراده کردم.
پس پیغمبر(ص) برای حل قصه فرمودند معاملات شما باید کاملا واضح باشد. هم عوضین معامله واضح باشد، خود عقد واضح باشد. زن بگوید اجرتک مثلا شهرا نفسی بکذا، این بگوید بعد من مرادم عقد منقطع بود. مرد میگوید نه مرادت این بود که خدمتگزاری در خانه بکنی، به اصطلاح امروز فارسی ما کلفتی بکند در خانه. مراد خدمت در منزل بود. خب طبعا اختلاف درست میکند دیگر.
این که خوب دقت بکنید. ما این مسئله را در کل معاملات چون یواش یواش دیگر در بحث بیع وارد میشویم، این را زیاد رویش تأکید میکنیم. حقیقت مقصود از یک معامله ابتدائاً باید روشن بشود.
دو: لفظ مناسب آن هم باید آورده بشود. چون معامله یک نوع اعتبار است. یک نوع امر انشایی اعتباری است. در وعاء اعتبار میخواهد پیدا بشود، لفظ باید اولا یک لفظ باید باشد. انشاء الله در بحث معاطات عرض میکنیم. لفظ باید باشد چون دلالت لفظ کاملا صریح است. دو: باید صریح باشد، کنایه نباشد. سه: باید حقیقت باشد، مجاز نباشد. چون تمام این شروط هر شرطی به هم بخورد غرر میشود، مشکل درست میکند. اینها منشأ مشکل میشود.
وانصافا هم بینی و بین الله انصافا یکی از قوانین بسیار روشن از پیغمبر(ص) نقل شده که در دنیای فعلی هم تأثیرگذار است. چون میدانید در دنیای سرمایه داری یک مقدار منابع مالی حرامی که جمع میشود از همین خدعه و نیرنگ و فریب و از همین بازیهای شانسی و قمار و از این جور چیزهاست. اینها تماما در یک عنوان جمع میشوند. عنوان غرر.
پیغمبر(ص) هدفش این بوده که همه کارها روشن باشد، واضح باشد، اختلاف ایجاد نکند، جای ابهام نباشد، عرف عام به نحو صریح و واضح و روشن آن را بفهمد.
پس بنابراین برگردیم به اصل مطلب که دیروز گفتم امروز تکمیلش بکنیم. در باب مساقات آن چه عقد واقع شده سقی است. یعنی آبیاری. طبیعتا غیر از سقی به عهده مالک است. یعنی زمین، آب، درخت، کود، سم، مالیات زمین. این قاعدتا این طور است.
پس طبق قاعده، طبق این عقد به سقی نباید بخورد مالیات. میخورد به مالک زمین. اما در باب مزارعه اگر نگاه بکنید، چون مزارعه هم یکی در اراضی خراجی بوده، در عراق بوده، یکی مطلق اراضی. مطلق اراضی مالیاتی که سلطان میگرفته است.
ظاهرا مالیاتهایی که گرفته میشده لذا ما اسمش را مقاسمه گذاشتیم.
مالیات دو بخش بوده: یکی به خاطر زمین بوده، یکی به خاطر خود محصول بوده است. اگر این را در نظر بگیریم، عقد مزارعه این صلاحیت را دارد. خوب دقت کنید. این که در روایات مختلف آمده مال این... عقد مزارعه این صلاحیت را دارد که مالیات گاهی بر عهده مالک باشد، گاهی بر عهده کارگر باشد، گاهی بر عهده هر دو باشد.
اما عقد مساقات چون نه مرحوم شیخ این مطلب را فرموده نه مرحوم سید. حالا این به ذهن حقیر سراپا تقصیر رسیده است. اما عقد مساقات طبیعتش این است که به عهده مالک باشد. چرا؟ چون در عقد مساقات نظر روی سقی است. در عقد مضاربه نظر روی این است که زمین تنها، یا زمین و آب، یا زمین و آب و حیوان، یا زمین و آب و حیوان و بذر، یا زمین و آب و حیوان و بذر و خراج را، این را مالک بدهد، آن طرف فقط بکارد.
یک نکته فرعی هم دارد فردا دیگر حالا تمام شد وقت.
و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین