ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1395/12/22 مکاسب محرمه (86)

مدت 00:46:00
دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 96-1395 شمسی حضرت آیت الله استاد سید احمد مددی الموسوی(حفظه الله) زمان:ساعت 10- 11 صبح مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33 معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)

بسم الله الرحمن الرحیم


       موضوع : مکاسب محرمه-خاتمة : المسألة الثالثة : خرید و فروش اموال زکات و مقاسمه و خراج : روایات

بحث در مسأله ی ثالثه (حکم خرید و فروش زکوات و اموال خراجیه و مقاسمه ها) بود. روایات باب 52 و 53 را می خوانیم.

چیز غریبی که هست این است که غالب روایات را فقط شیخ آورده است و کلینی و صدوق ندارند، با اینکه مرحوم کلینی بابی به عنوان خیانت و سرقت قرار داده است. علاوه بر اینکه این روایات، غالبا در دلالت هم ابهام دارند. عجیب است که این روایات، مصادر خوبی دارد ولی قمی ها آن ها را ذکر نکرده اند. برخی احادیثی که خواندیم بحث مخلوط بودن به حرام را داشت که حضرت (علیه السلام) فرموده بودند : اشکال ندارد. روایت «من یتظلم» را هم دیروز خواندیم. در این حدیث هم این احتمال بود که آن کسی که تظلم می کرده است جاسوس حکومت بود باشد. این حدیث، در وسائل، حدیث سوم باب بود که اول خواندیم. سپس در وسائل همین حدیث را از تهذیب شیخ از حسن بن محبوب  نقل می کند. چون این روایت در تهذیبِ مطبوع نیست لذا در جامع الاحادیث هم از وسائل از تهذیب نقل می کند.[1] چند مورد دیگر هم داریم که در وسائل از تهذیب هست ولی در تهذیب موجود نیست. در تهذیب هم مواردی داریم که از کافی نقل می کند ولی در کافی موجود نیست. اینها اختلاف نسخ کتابها است.

حدیث بعد : این حدیث در وسائل، حدیث اول باب است. این روایت هم انفراد شیخ است :[2] «الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع...». می دانیم که کتب حسین بن سعید در قم بوده است و بعد هم خود ایشان از اهواز به قم می آیند و در قم وفات می کنند. مرحوم کلینی عادتا به دو واسطه و گاهی هم با یک واسطه (أبو داود) از حسین بن سعید نقل می کند این ابو داود را نمی شناسیم. خیلی بحث شده است که ایشان کیست ولی محصلی ندارد. البته موارد نقل ایشان از نسخه ابی داود هم اندک است. دیروز عرض کردیم که مقدس اردبیلی در «عبد الرحمن بن الحجاج» تشکیک می کند چون نجاشی گفته است : «رُمِیَ بالکیسانیة». انصافا این نحوه تشکیک خوب نیست. «رُمِیَ» یعنی خود نجاشی هم قبول نداشته است. علاوه بر اینکه تصور اینکه کیسانیه در زمان موسی بن جعفر (علیهما السلام) بوده باشند هم مشکل است. عبد الرحمن بن الحجاج ظاهرا زمان حضرت رضا (علیه السلام) را هم درک کرده است.

به نظر ما ناووسیه و حتی فطحیه، حرفشان معلوم نیست. چه رسد به کیسانیه که اصل وجودش هم مشکوک است. معروف است که محمد بن الحنفیه کارهای مختار را تایید می کرده است لذا شاید عده ای که می خواسته اند در کوفه کشتار راه بیاندازند خودشان را تابع محمد معرفی می کرده اند. اینکه او در کوه های رضوی (اطراف مدینه) زنده است و دو شیر از او محافظت می کنند با عقل نمی سازد. سیطره به کوه های اطراف مدینه خیلی راحت است چون مثل تپه اند. فکر نمی کنم آدم عاقل متعارف، این حرف ها را بزند. احتمالا دشمنان شیعه این حرف ها را زده اند برای اینکه بگویند شیعیان، حرف های نامربوط می زنند.

متن حدیث : «قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع : مَا لَكَ لَا تَدْخُلُ مَعَ عَلِيٍّ فِي‏ شِرَاءِ الطَّعَامِ؟! إِنِّي أَظُنُّكَ ضَيِّقاً».

احتمالا مراد از علی، علی بن جعفر (علیهما السلام) باشد. طعام را هم اصطلاحا برای محصولات کشاورزی خشک به کار می بردند که خصلت بقاء داشت. تمر خشک شده تا یک سال می ماند ولی رطب، ترش می شود. کشمش هم می ماند ولی انگور نمی ماند. جو و گندم هم قابلیت بقاء و دوام دارد. بله ماده ی «طعم» به معنای اشتقاقی شامل نوشیدن هم می شود. لذا در باره نوشیدن آب داریم هم ماده ی «طعم» را به نحو مشتق استعمال می کرده اند : «و من لم یطعمه فإنه منی». هیئت اشتقاقی یک ماده، ممکن است با جامدش فرق کند. البته لغت نقطه های ی اسرار آمیز و غیبی ای دارد مثل اینکه واو خواهر نوشته می شود ولی خوانده نمی شود.

ظاهرا (و العلم عند الله) مراد از طعام، مواد زکات باشد (جو، گندم، خرمای خشک و کشمش). برنج هم در مدینه نبود و از عراق می آوردند. الآن هم شهر شامیه (که نزدیک نجف است) برنج خوب و معروفی دارد. در روایتی هم دارد که کسی آمده بود از حضرت (علیه السلام) برنج بگیرد و گفته بود شیعیان شما برای شما برنج می آوردند.

ادامه متن حدیث : «قَالَ : قُلْتُ : نَعَمْ، فَإِنْ شِئْتَ وَسَّعْتَ عَلَيَّ. قَالَ : اشْتَرِهِ». شاید مراد این است که اگر اجازه بدهید وارد بشوم. حضرت (علیه السلام) هم به او اجازه می دهند.

از طرفی، جوّ روایت برای ما روشن نیست و از طرفی تعبد به روایتی با این وضع دلالت (که معنایش دقیقا معلوم نیست) برای ما مشکل است. علاوه بر اینکه ظاهرا قمی ها (کلینی و صدوق) این حدیث را قبول نکرده اند.

بله این راهی که مرحوم اردبیلی وارد شده اند که در عبد الرحمن بن الحجاج اشکال کرده اند انصافا راه درستی نیست. بله در برخی از روایات ایشان از موسی بن جعفر (علیه السلام) انفراد، دیده می شود که توضیح نمی دهیم.

روایت بعدی : باز هم انفراد شیخ در تهذیب.[3] این روایت را سابقا هم به مناسبت بحث جوائز السلطان خوانده بودیم :

«وَ عَنْهُ [أی : عن الحسين بن سعيد] عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ قَالَ : أَخْبَرَنِي زُرَارَةُ قَالَ :»

مراد از علی بن عطیة، «علی بن عطیّة الدُغشی» است. چند تا برادرند : حسن بن عطیه و علی بن عطیه و گفته شده که مالک هم دارند. البته آن «مالک بن عطیه» ای که از ابی حمزه روایت می کند غیر از این مالک است.

«أَخْبَرَنِي زُرَارَةُ قَالَ : اشْتَرَى‏ ضُرَيْسُ‏ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ[4] وَ أَخُوهُ مِنْ هُبَيْرَةَ[5] أَرُزّاً بِثَلَاثِمِائَةِ أَلْفٍ.[6] قَالَ : فَقُلْتُ لَهُ : وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ انْظُرْ إِلَى خُمُسِ هَذَا الْمَالِ فَابْعَثْ بِهِ إِلَيْهِ[7] وَ احْتَبِسِ الْبَاقِيَ. قَالَ : فَأَبَى ذَلِكَ. قَالَ : فَأَدَّى الْمَالَ[8] وَ قَدِمَ هَؤُلَاءِ[9] فَذَهَبَ[10] أَمْرُ بَنِي أُمَيَّةَ. قَالَ : فَقُلْتُ ذَلِكَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع. فَقَالَ مُبَادِراً لِلْجَوَابِ : هُوَ لَهُ، هُوَ لَهُ.[11] فَقُلْتُ لَهُ : إِنَّهُ قَدْ أَدَّاهَا فَعَضَّ عَلَى إِصْبَعِهِ[12]».

باز هم حدود این رویات که انفراد شیخ است برای ما روشن نیست. احتمال قوی خراج باشد چون عراق است و و ارض، ارض خراجیه بوده است.

حدیث چهارم باب : باز هم از منفردات شیخ طوسی است :[13] این روایت از کتاب احمد اشعری است : خود احمد اشعری از طرف حکومت ری حاکم قم بوده اند. لذا ممکن است روایتی نقل کرده باشد که تأیید حکومت باشد. ایشان خط کنار آمدن با حکومت است نه در خط مخالفین حکومت : «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَشْتَرِي‏ مِنَ‏ الْعَامِلِ‏ الشَّيْ‏ءَ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّهُ يَظْلِمُ؟ فَقَالَ : اشْتَرِهِ مِنْهُ».

مراد از عامل، مأمور مالیاتی است نه کارگر که اصطلاح امروز است. در عربی امروز به کارمند دولت، «موظَّف» می گویند.

تا اینجا دو مضون و عنوان داشتیم : یکی اینکه اجمالا می دانیم ظالم است. و یک اینکه : کسی آمده و می گوید به من ظلم کرده اند. در این دو، احتمال دارد که مسأله، مسأله ی اختلاط باشد. مرحوم مجلسی پدر احتمال داده اند که مراد از این روایات، قاعده الزام باشد : «ألزِموهم ما ألزموا به أنفسهم». چون خود مردم (اهل سنت) آن أموال را آورده اند و خودشان أموال را به حکومت داده اند پس شما هم می توانید آن ها را بگیرید. در یک روایتش هم داشت که کسی آمده و تظلم می کند. 

یک بحث این است که تمام اموال جائر مشکل دارد (چون جائر است) و یک بحث این است که جاهایی که باطل هستند حرام است مثل جایی که می دانیم آن مال خاص را به زور گرفته است. این روایت از قبیل علم اجمالی است چون نمی گوید خود این مال، مالی است که از روی ظلم گرفته شده است بلکه می گوید : من می دانم که این عامل، ظلم می کند.

احتمالا این روایت هم در قم مشکلی داشته است چون کلینی با اینکه بابی در این زمینه دارد و دیروز (من یتظلم) را آورده است ولی این روایت را ندارد.

پس اجمالا شیعه، از این اموال، اجتناب نمی کرده است. خرما، کشمش، گندم و جویی که در بازار بوده است را دولت می فروخته است. شاید فرموده اند : ظاهرِ حکومت را قبول کنید تا وقتی که دولت حق، قیام کند. اگر شیعه از اینها اجتناب می کرد، قطعا به ما می رسید. این گونه مسائل، از مسائلی است که «لو کان لبان». از مواردی است که عدم الوجدانش مساوق با عدم الوجود است. با اینکه گاهی هم خوارج به زور از مردم زکات می گرفتند ولی حضرت (علیه السلام) حتی راجع به خوارج هم نفرموده اند که نگیرید.

روایت بعدی :[14] سند حدیث : «[عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ][15] ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ». عده ای که کلینی به واسطه ی آنها از احمد أشعری نقل می کند با عده ای که از آنها از سهل بن زیاد و یا أحمد برقی نقل می کند فرق دارند. شاید یک نفرشان، مشترک باشد. ولی با این وجود چرا در برخی جاها می گوید : «عدة من اصحابنا عن احمد و سهل». این دو عده، با هم فرق دارند و فقط در لفظ و تعبیر، یکی هستند. مگر اینکه بگوییم این تعبیر، در آن زمان، متعارف بوده است. این تعبیر (عدّة من أصحابنا)، انتزاعی است (مثل أحدهما) نه مشترک معنوی. چند دفعه هم گفته ایم که با جلالت شأن ایشان، سرّ این مطلب هنوز برای روشن نیست. یک راه این است که شاید در امثال این موارد، نظر ایشان این بوده است که هر دو گروه (هر کدام با یک واسطه : چه احمد و چه سهل) از کتاب حسن بن محبوب نقل کرده اند. واضح است که روایت از کتاب حسن بن محبوب است. نسخه سهل مشکل دارد ولی نسخه احمد اشعری نسخه خوب و درستی است. روایت، صحیحه است : متن حدیث : «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ مِنَّا يَشْتَرِي مِنَ السُّلْطَانِ مِنْ إِبِلِ‏ الصَّدَقَةِ وَ غَنَمِ الصَّدَقَةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَأْخُذُونَ مِنْهُمْ أَكْثَرَ مِنَ الْحَقِّ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ. قَالَ : فَقَالَ : مَا الْإِبِلُ وَ الْغَنَمُ إِلَّا مِثْلَ الْحِنْطَةِ وَ الشَّعِيرِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ، لَا بَأْسَ بِهِ[16] حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ بِعَيْنِهِ». چون در این روایت چند بار تعبیر به «قیل» دارد احتمالا سائل، از اهل سنت بوده باشد، مخصوصا که این بحث هم در اهل سنت هست. مرحوم صاحب وسائل این روایت را در باب روایات حِلّ آورده اند و نکته اش را هم مخلوط بودن مال حلال به حرام گرفته اند، یعنی تا وقتی معلوم نشود که عین مالی که می خرد، مال حرام است مشکل ندارد.

ظاهرا هم فقهای ما هم برخی روایات در جوائز السلطان مراعات شخصی بودن را کرده اند نه نوعی، چون اگر مراعات نوعی شود باید گفت : کل اموالشان حرام است. البته این راه، راهی بود که مخصوصا کسانی مثل خوارج در پیش گرفته بودند که هم خود سلطان و عاملینش را کافر می دانستند و هم مردم را. خوارج تقسیم به مسلمان و کافر می کردند و قائل به منزلة بین المنزلتین (فاسق) نبودند. خلیفه و تشکیلاتش کافر هستند و مردم هم به خاطر گناه کبیره (ترک نهی از منکر) کافر هستند. بله، در کفر بچه اشکال داشتند و اختلاف بود. البته برخی حتی بچه در شکم مادر را هم می کشتند.

نکته ی دیگر هم این است که حضرت (علیه السلام) می فرمایند : اگر می دانی این را به ظلم گرفته است نمی شود ولی اگر از تشکیلات دولت است و نمی دانی، اشکال ندارد. اختلاط یعنی می توانید اعتماد به بازرا کنید و لو مثلا می دانید در میان دویست قصاب، بیست تایشان میته آورده اند.

ما قاعده ی الزام را هم به معنای اینها قبول نداریم. به معنای دیگر قبول داریم. به این معنی که : چون خودش به دست خودش این اموال را به عنوان وظیفه ی دینی (زکات) به دولت داده است، هر چند خلیفه به نظر ما، واقعا خلیفه نیست و جائر است می توانیم آن ها خرید و فروش کنیم. خصوصا به خاطر روایتی که اهل سنت دارند و ما هم یک روایت داریم (فقط یک روایت در کشی به سند معتبر دیده ام) که البته متونشان مختلف است که : «إن الله یؤید هذا الدین بأقوام لا خلاق لهم». یا تعابیری به این مضمون. در اهل سنت اسانید این حدیث زیاد و معروف است و حتی بخاری هم دارد. در ما معنایش این است که : همین حکومت فاسد، باقی باشد و مردم هم اموالی که داده اند و خودشان با عقیده به حکومت و وظیفه ی دینی داده اند قابل تصرف و استفاده باشد.

پس یک معنای حکومت این است که فقهاء، حکومت را قبول داشتند و مردم هم تابع بودند لذا می توانید بگیرید چون خودش داده است. مگر اینکه بدانید که این مال بعینه، با ظلم گرفته شده است مثلا شترش به اندازه نصاب نبوده است و آن را از او گرفته اند.

ادامه متن : «قِيلَ لَهُ : فَمَا تُرَى[17] فِي مُصَدِّقٍ يَجِيئُنَا فَيَأْخُذُ صَدَقَاتِ أَغْنَامِنَا فَنَقُولُ بِعْنَاهَا فَيَبِيعُنَاهَا[18] فَمَا تُرَى [تقول] فِي شِرَائِهَا مِنْهُ؟ قَالَ : إِنْ كَانَ قَدْ أَخَذَهَا وَ عَزَلَهَا فَلَا بَأْسَ.[19] قِيلَ لَهُ : فَمَا تُرَى فِي الْحِنْطَةِ وَ الشَّعِيرِ يَجِيئُنَا الْقَاسِمُ[20] فَيَقْسِمُ لَنَا حَظَّنَا وَ يَأْخُذُ حَظَّهُ فَيَعْزِلُهُ[21] بِكَيْلٍ، فَمَا تُرَى فِي شِرَاءِ ذَلِكَ الطَّعَامِ مِنْهُ؟ فَقَالَ إِنْ كَانَ قَبَضَهُ بِكَيْلٍ وَ أَنْتُمْ حُضُورُ ذَلِكَ الْكَيْلِ فَلَا بَأْسَ بِشِرَاهُ مِنْهُ بِغَيْرِ كَيْلٍ». در روایات اهل سنت دارد که اگر طعامی با کیلی داده شد باید با کیل جدید خریده شود نه با همان کیل. این قسمت روایت، خلاف آنچه مشهور بین اهل سنت است می باشد.                                        و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته



[1] . مقرر : در ابتدای سند این حدیث، «عنه عن ابن أبی عمیر» وجود دارد. در حدیث قبلش هم «عنه» آمده است. ولی در سند حدیث قبلش ابتدا به نام «حسین بن سعید» شده است و در حدیث قبل، ابتدا به نام «محمد بن علی بن محبوب» شده است. پس ظاهرا در تهذیبی که در اختیار صاحب وسائل بوده است دو روایت نبوده است بلکه یا صاحب وسائل سهوا ضمیر را به هر دو زده است و یا اینکه مبنایش این است که اگر در یک ضمیر، دو احتمال باشد به هر دو می توان أخذ کرد (همانگونه که مرحوم صدوق به قرائتهای مختلف از یک لفظ واحد در حدیث واحد فتوی داده اند). شاید هم از کلام شیخ این را برداشت کرده باشد. البته احتمال سهو، کم است و احتمال اینکه مبنایشان این باشد بیشتر است. مگر اینکه در دو بار مراجعه کردن، بدون التفات، این سهو، رخ داده باشد. برای وضوح بیشتر، عین عبارت تهذیب را می آوریم :

55- مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ شِرَاءِ الْخِيَانَةِ وَ السَّرِقَةِ فَقَالَ إِذَا عَرَفْتَ أَنَّهُ كَذَلِكَ فَلَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ شَيْئاً اشْتَرَيْتَهُ مِنَ الْعَامِلِ.

56- الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ ع‏ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع كَانَا يَقْبَلَانِ جَوَائِزَ مُعَاوِيَةَ.

57- وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ قَالَ أَخْبَرَنِي زُرَارَةُ قَالَ: اشْتَرَى ضُرَيْسُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ وَ أَخُوهُ مِنْ هُبَيْرَةَ أَرُزّاً بِثَلَاثِمِائَةِ أَلْفٍ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ انْظُرْ إِلَى خُمُسِ هَذَا الْمَالِ فَابْعَثْ بِهِ إِلَيْهِ وَ احْتَبِسِ الْبَاقِيَ قَالَ فَأَبَى ذَلِكَ قَالَ فَأَدَّى الْمَالَ وَ قَدِمَ هَؤُلَاءِ فَذَهَبَ أَمْرُ بَنِي أُمَيَّةَ قَالَ فَقُلْتُ ذَلِكَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ مُبَادِراً لِلْجَوَابِ هُوَ لَهُ هُوَ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّهُ قَدْ أَدَّاهَا فَعَضَّ عَلَى إِصْبَعِهِ.

58- عَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ رَجُلٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَشْتَرِي الطَّعَامَ فَيَجِيئُنِي مَنْ‏ يَتَظَلَّمُ‏ فَيَقُولُ ظَلَمُونِي فَقَالَ اشْتَرِهِ.                                                             (تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏6 ؛ ص337)

[2] . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏6 ؛ ص336 : ح 932- 53.

[3] . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏6 ؛ ص337 : ح 936- 57.

[4] . ضریس، پسر بردار زراه است. معلوم نیست که کلمه ی «ضریس» اسم شیطان باشد.

[5] . چند نفر به نام «هبیره» و «أبو هبیره» در تاریخ داریم ولی معلوم نیست که مراد از این هبیرة، کیست. به نظرم آنها در قرن های بعدی هستند و ظاهرا از دستگاه سلطنتی هم هستند.

[6] . ظاهرا درهم است. مبلغ، مبلغ سنگینی است. احتمالا از خراج بوده است. گفتیم که کوفه به خاطر آب زیادش، برنج داشته است. پس ظاهرا خراج است و در عراق بوده است نه مدینه و مکه.

[7] . اینکه خمس در اینجا از چه جهت است را هم نمی دانیم چون تازه خریده است و ما نداریم که باید خمس مالی که تازه خریده شده را همان موقع داد. شاید فتوای خود زراره بوده است.

[8] . ظاهرا یعنی : همه را به بنی امیه داد.

[9] . مراد، بنی عباس است. پس بعد از سال 132 است که بنی عباس به حکومت رسیده اند.

[10] . باید واو باشد نه فاء.

[11] . یعنی : لازم نیست خمسش را بدهد.

[12] . یعنی : چرا خودش تصرف نکرده است؟!

[13] . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏6 ؛ ص 338-337 : ح 938- 59.

[14] . الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏5 ؛ ص228 : ح 2.

[15] . ما بین المعقوفین مأخوذ من إسناد الحدیث السابق.

[16] . ظاهرا (به قرینه ی روایات دیگر) خریدار باید غیر از مالکی باشد که صدقه و زکات داده است. خودش نمی تواند مالی که خودش داده است را بخرد.

[17] . باید مجهول باشد. چون فعل، منسوب به خداوند متعال است مجهول می آورده اند، یعنی : ما یُریکَ الله؟ یعنی چیزی که به بینش الهی می بینی را برای ما بیان کن.

[18] . در روایت ما دارد که نفروشند (نخرند) شاید چون ظالم بوده اند.

[19] . چون تا جدا نکرده است به حق نبوده است و ملک او نشده است. وقتی جدا کرد ملکش می شود.

[20] . مأمور مالیاتی، مال شخص را تقسیم می کرده است و می گفته است : این مدقار مال تو است و این مقدار مال ما است.

[21] . ظاهرا زمین نبوده است بلکه محصول بوده است.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عجب مثل اینکه ما امروز این جلد کتاب را اشتباه آوردیم. بله این جلد 22 را باید می‌آوردم، اشتباها 23 را آوردیم.
حالا کسی نیست که اینجا کتاب اقلا وسایل باشد، حالا وسایل را بخوانیم. این به نظرم بالا جلد همان 12 وسایل را بیاورید.
البته امروز که گیج بودم اما دیگر اینقدر تا این این قدر گیج باشم. اجمالا گیج بودم اما نه تا این قدر.
نه الان بیاورند وسائل را هست بالا یک دوره وسائل جلد 12 را بیاورند.
یا از همین دستگاه کامپیوتر بدهید حالا ما بخوانیم حالاچون این موبایل من که ندارد این جور چیزها را. این باب 51 وسائل را ابواب ما یکتسب،
س: می‌خواهید تعطیل کنید
ج: نه می‌خوانیم. به احترام ام البنین گفتیم دیروز که تعطیل کنیم. مثل اینکه خواستیم بخوانیم دارد تعطیل می‌شود.
علی ای حال مجموعه روایاتی است که مرحوم صاحب وسائل در باب 51 از ابواب ما یکتسب و 52 در دو باب آوردند. و دلالت می‌کند بر حلیت همین مسئله زکات و خراج و مقاسمه که شیعه می‌توانستند در آنها تصرف بکنند. البته این مطلب در مقابل آن روایاتی بود که اموالی که حرام است، به هر حال انسان حق تصرف در آنها ندارد و چطور می‌شود که مثلا ائمه علیهم السلام با اینکه این موارد بوده و اینها مثلا می‌گفتند ظلم کردند، ائمه علیهم السلام اجازه دادند؟
حالا اول روایاتش را بخوانیم تا بعد ببینیم به کجا می‌رسیم.
باب 52 و من 51 و 52 گفتم. 52 و 53. یک روایتش را دیروز خواندیم که حدیث شماره 3 بود. عنه عن ابن ابی عمیر اشتری الطعام فیجیئنی من یتظلم و یقول ظلمنی فقال اشتره؛ البته اینها چون یک چیز غریبی که در اینجا هست، خیلی از روایات باب را منحصرا شیخ طوسی آورده است.
حالا با اینکه مرحوم کلینی قدس الله سره بابی قرار داده، باب الشراء الخیانة و السرقه، نمی‌دانیم چرا چی شده این هم دیگر نمی‌فهمیم چرا این کار شده که نه مرحوم کلینی اینها را آورده و نه مرحوم صدوق.
این را حالا آقایان پیدا بکنند، ببینند پیدا می‌شود یانه؟
بعد فرمود و باسناده عن محمد بن علی بن محبوب عن ابن ابی عمیر مثله؛ در کتاب جامع لاحادیث این را از وسائل نقل کرده. معلوم می‌شود در تهذیب نیست. در این حاشیه هم ننوشته باز صفحه دیگرش کجاست. معلوم می‌شود در تهذیب مطبوع نیست، شاید در نسخه مرحوم صاحب وسائل بوده است. این روایت به سند محمد بن علی بن محبوب نیست.
و عادتاً هم محمد بن علی بن محبوب مستقیماً از ابن ابی عمیر نقل نمی‌کند. واسطه دارد.
به هر حال من دیروز عرض کردم که احتمالا از کتاب نوادر المصنف است. حالا بحث سر این است که اصلا در نسخه تهذیب هست یا نه؟
س: استاد ظاهرا چون ضمیر به حدیث قبل بر می‌گردد، حدیث قبل حسین بن سعید است. قبلیش محمد بن علی بن محبوب است. شاید اینجور اشتباه کرده است.
ج: شاید. نه ایشان دو تا سند نوشته، یکی حسین بن سعید یکی محمد بن علی بن محبوب.
در جامع الاحادیث سند دوم را از وسائل نقل کرده. سند اول از تهذیب، سند دوم از وسائل. هست این مطلب در وسائل ما تا حالا برخورد کردیم. مطلبی را از تهذیب نقل می‌کند یا اسمی را می‌آورد که در تهذیب مطبوع نیست. یا روایت کلا نیست. در خود تهذیب هم هست. شاید تا آن جایی که من دیدم چهار پنج مورد در تهذیب موجود نیست، از محمد بن یعقوب نقل می‌کند که در کتاب کلینی الان نیست.
اینها بر می‌گردد عادتا به اختلاف نسخه. این راجع به این
س: طبقه ابن ابی عمیر می‌خورد به نقل از ابن محبوب
ج: نه نمی‌خورد. غالباً مثلا توسط کسی مثل احمد بن هلال اینها نقل می‌کند.
این راجع به حدیث سوم باب. حالا یکی یکی بخوانیم بقیه احادیث را.
حدیث شماره یک را هم باز هم از منفردات شیخ طوسی. حالا منفرد بودن ایشان خیلی مهم نیست. آن که برای من سراپا تقصیر منشأ شبهه شده غالبا یک نوع ابهام در دلالت دارد. مشکل این است. یعنی مشکلش روشن نیست. مثلا فیجئینی من یتظلم ویقول ظلمنی؛ ممکن است به خاطر این باشد که امام(ع) می‌فرمایند نه اینها ممکن است مثلا از طرف خوددستگاه باشد به قول امروزی جاسوس باشد، می‌خواهد جلوی شما مظلوم نمایی بکند که شما بگویید نه این دستگاه ظالم است من از اینها نمی‌خرم. نمی‌دانیم واقعا اصلا نکته روایت یا مخلوط بودن عباراتشان را که مشعر به مخلوط بودن است. بعضی هم مشعر به این است که نه، شما می‌توانید با دستگاه ظلمه معامله بکنید، ولو کسی گفته بشود در اموالشان حرام است. غیر از حرام نوعی، یک حرام نوعی است که اینها صلاحیت تصدی این مقام را ندارند. یک حرام شخصی است که می‌دانیم شخص معینی ظلم کرده است.
علی ای حال اگر ما باشیم و این، معنایش این است که اگر دستگاه ظلم کرده و حتی شخص می‌گوید به من ظلم کرده، شما می‌توانید آن مال را به عنوان مال حکومتی بگیرید. مانعی ندارد.
این حدیث اولی که سوم بود ما اول خواندیم.
حدیث شماره اول این باب 52، باز محمد بن الحسن مرحوم شیخ طوسی باسناده عن الحسین بن سعید عرض کردم یکی از عجایب این است که این روایات همه انفرادات ایشان است. عن ابن ابی عمیر عن عبد الرحمن بن الحجاج و چون ما می‌دانیم ابتدائاً کتب حسین بن سعید در قم بوده، بعدها هم خود حسین بن سعید قم آمده است. اصلا حسین بن سعید از اهواز منتقل شده به قم و در قم فوت می‌کند. وفات ایشان در قم است.
آن وقت با وجود این مطلب و مرحوم کلینی عادتا به دو واسطه و بعضی جاها با یک واسطه آثار حسین را نقل می‌کند. و نداریم دیگر قرب اسناد در کلینی که با یک واسطه از حسین بن مسعود، از شخصی به نام ابو داود، نمی‌شناسیم این ابی داود هم کیست. خیلی هم بحث کردند آقایان رجالی‌ها، محصلی ندارد. البته ابو داود عن حسین بن سعید در یک محدوده‌ای همین کتاب طهارت است چند تا حدیث محدودی است. این طور نیست که در کل کتاب کافی جریان داشته باشد.
به هر حال نشناختیم دقیقا که این ابی داود کیست که مرحوم کلینی توسط ایشان از مرحوم حسین بن سعید نقل می‌کند.
ببینید اینها نشان می‌دهد که حتما یک مشکلی بوده است. حالا یا مشکل به خاطر مفهوم و دلالتش بوده، به خاطر مثلا مصدرش بوده است. عن ابن ابی عمیر عن عبد الرحمن بن حجاج، چون این را بعد هم می‌خوانیم، اشاره می‌کنیم، مرحوم مقدس اردبیلی عرض کردم دیروز، در عبد الرحمن بن حجاج تشکیک می‌کند. انصافا این نحوه تشکیک خوب نیست. تشکیک در عبد الرحمن بن حجاج به خاطر اینکه مرحوم کلینی، مرحوم نجاشی فرمودند رمی بالکیسانیه، این خیلی مال نیست. آن رمی خودش هم قبول نداشته و تصور اینکه کیسانی‌ها در این زمان، یعنی زمان موسی بن جعفر(ع) بودند اصلا برای ما روشن نیست. اصلا این چه می‌گفتند. حالا محمد بن حنفیه که فوت کرده.
تصادفا محمد بن حنفیه پسری به نام حسن دارد. حسن بن محمد. این همانی است که بخاری از او نقل می‌کند. این حدیث معروفی که اگر شنیدید در باب متعه، عن علی قال ان رسول الله(ص) حرم المتعه و لحوم حمر الاهلیه؛ یا اول لحوم است بعد متعه. عام خیبر. این را از همین حسن نقل می‌کند. از پدرش است یا از پدرش نیست نمی‌دانم. از امیر المومنین(ع) که جعل است، احادیث جعل است بلااشکال.
و غرضم این هست که این همزه وصل بین خاندان امیر المومنین(ع) با آن جماعت کذا.
علی ای حال کیف ما کان آن وقت بیاییم بگوییم که عده‌ای به امامت ایشان قائل بودند تا زمان موسی بن جعفر(ع)، خیلی بعید است یعنی به ذهن خیلی مستبعد می‌آید.
مضافا عرض کردم مذاهبی از قبیل مثلا کیسانیه، از قبیل ناووسیه، اصلا هیچی مفهوم نیست. حتی فحطیه. من هنوز فطحیه را نفهمیدم قائل به چه هستند. اصلا چه می‌گویند، حرف حسابشان چیست، روشن نیست، حدود مذهبی‌شان چیست. چه برسد به کیسانیه که اصل وجودش مشکوک است. احتمالا چون معروف بوده مثلا گفتند که محمد حنفیه کارهای مختار را تصویب کرده به خلاف حضرت سجاد(ع)، مثلا عده‌ای می‌خواستند که آن کشت و کشتار را در کوفه راه بیاندازند، می‌گفتند ما جزو اصحاب محمد حنفیه هستیم.
علی ای حال هیچی روشن نیست. این که مثلا محمد حنفیه زنده است. در کوه‌های رضوی که در مدینه هست، نه نزدیک مدینه، با فاصله، این زنده هست و نمی‌دانم دو تا شیر مواظب او هستند و نمی‌دانم یک نهر عسل است و نهر شیر است و... به حرف‌های آدم متعارف نمی‌خورد. آدم عاقل کوه رضوی و اصلا کوه‌های اطراف مدینه شاید مشرف شده باشید، همان احدش هم اصلا اینها بلند نیستند. اصلا کوه‌های بلندی نیستند. سیطره بر این کوه‌ها کاملا راحت است. حالا بگوییم در این کوه، حالا مثلا اگر کوه همین فرض کنید دماوند خودمان بود، معقول بود بگوییم بالایش کسی نمی‌رسد، اما کوه رضوی مثل تپه است، نسبت به ایران ما مثل تپه است. بگوییم ایشان در آنجا هست و شیری هست و نمی‌دانم دو تا شیر مواظب ایشان هستند و... فکر نمی‌کنم آدم عاقل این حرف‌ها را، یعنی عاقل متعارف نه اینکه اصلا حرف‌های بی سر و تهی است. احتمال هم می‌دهم دشمنان به شیعه نسبت داده باشند، حرف بی ربطی است دیگر، پیدا کردن رضوی آسان است. کوه رضوی و ذی طوی هر دوش بسیار آسان است. مطلب بسیار بسیطی است. اطلاع به آنها بسیار بسیط است، احتیاج به این حرف‌ها ندارد.
س: سید حمیری 11:18 را نقل می‌کنند قبول ندارید؟
ج: بله، مشکل می‌دانم. تصورش هنوز برای من روشن نیست. ما خیلی دنبال تعبد نیستیم. همان تصور شعرهای سید حمیری رحمة الله تعالی علیه، سید بن اسماعیل، این اسمش سید هست، سید نیست. حمیر که اصلا سادات نیستند. سید حمیری، سید پسر اسماعیل، این که می‌گویند سید اسماعیل مراد این نیست که اسمش اسماعیل است، سید ابن اسماعیل است. سید اسماعیل حمیری رحمه الله این نقل شده ولکن فکر نمی‌کنم، شاید حالا، معنای محصلی داشته باشد.
ما احتمال می‌دهیم که اینها را یک مقداری دشمنان به شیعه نسبت می‌دادند؛ چون خیلی سعی می‌کردند بگویند اینها مردمان احمقی هستند، خرافی و سخافه و حرف‌های نامربوط می‌زنند و حرف‌های خل مدنگی می‌زنند.
علی ای حال تصور اینکه در رضوی چیزی باشد، چون عرض کردم کوه احد، اصلا مثلا کوه ابی قبیس که الان نزدیک خود کعبه هست، چسبیده به هست به مسجد الحرام، این خیلی کوه بلندی نیست که حالا مثلا کوه‌های کذا، و بزرگ‌ترین کوه‌های حجاز عرض کردم طائف است. الانش هم هست.
س: این که در دعای ندبه آمده پس چه می‌شود؟
ج: شاید روی تصوری که مثلا آنها گفتند در رزوی یا ذی طوی. البته ذی طوی را که در شعر حمیری نیامده در سید. ذی طوی، طوی، این اصلا لفظش هم در حقیقت یمنی است. ذی به معنای سنگچین شده، طوی سنگچین، و بئر ذو حفرت و ذو طویت، چاهی که سنگبند به قول ایرانی‌ها. این حتما قسمتی از کوه را سنگچینی کردند حالا به آن ذی طوی می‌گفتند.
علی ای حال این ظاهرا چون بعد هم او غیرها او ذی طوی ام غیرها، شاید اشاره به این تصور باشد. عرض کردم اشاره به تصور لازم نیست که آن تصور واقعیت و صحیح باشد. علی ای حال فعلا که ما سرمان نمی‌شود که مذهبی به نام ناووسی یا مذهبی به نام کیسانی ما داشته باشیم.
یعنی بر فرض هم مذهبی باشد، مثلا می‌گوید این امام است، دیگر بقیه‌اش به هیچی چه فقه دارد چه اصول، بعد از حالا جناب محمد حنفیه تا زمان عبد الرحمن بن حجاج که زمان موسی بن جعفر(ع) است. به نظرم عبد الرحمن بن حجاج ادراک حضرت رضا(ع) را هم کرده باشد. مثلاً تا سالهای 190، اصلا کیسانیه چه کاره بودند، چه بودند، خود ایشان چه کار بود، فقهشان چه بود، اصولشان چه بود، فکر نمی‌کنم، من که خیلی بعید می‌دانم.
قال قال لی ابو الحسن موسی علیه السلام؛ با آشنایی که ما اصولا با تاریخ و با مخصوصا سعی کردن به اینکه به شیعه بالخصوص خرافات و حرفهای نامربوط و دروغ و این ابن تیمیه و عده‌ای‌شان نقل می‌کنند که کذب در طوایف اسلام بیش از همه در رافضه وجود دارد. بیش از همه این طوایف اسلام این رافضه هستند که دروغ زیاد می‌گویند.
قال قال لی ابو الحسن موسی علیه السلام ما لک لا تدخل مع علی، این علی را هم الان نمی‌دانیم، احتمال دارد علی بن جعفر برادرشان باشد، احتمال دارد. اما الان نمی‌شناسیم، نمی‌توانیم بگوییم یک کس معینی، فی شراء الطعام، ظاهرا از اینکه شیخ طوسی آورده، مراد از طعام عرض کردم در مکه در زمان نزول آیات و بلکه بعد هم در مدینه طعام را اصطلاحاً به عنوان اسم جامد، برای به اصطلاح محصولات کشاورزی خشک به کار می‌بردند که خصلت بقاء دارد، مثل تمر. رطب البته ما هر دو را در فارسی خرما می‌گوییم. اما می‌دانید رطب غیر از تمر است. تمر آن خشک شده است که می‌مانده تا یک سال، اما رطب ترش می‌شده است. حالا در فارسی انگور داریم با کشمش. به انگور طعام نمی‌گفتند، به کشمش طعام می‌گفتند. به جو و گندم، مثلا فرض کنید به آن زمان‌ها که بود سیب و انار و این جور چیزها طعام نمی‌گفتند. یعنی کأنما طعام درش به عنوان اسم جامد مطرح بود که قابلیت بقاء و دوام داشته باشد. اگر قابلیت بقاء و دوام نداشت طعام نمی‌گفتند.
اما خوب دقت کنید هی می‌گویم به معنای اسم جامد، چون به معنای اشتقاقی، شامل ظاهرش این است که حتی آب خوردن نوشیدن هم می‌شده،
س: به گوشت هم اطلاق می‌شود دیگر؟
ج: نه
س: چرا گوشت را زمان سابق گوسفند را سرش را می‌بریدند گوشتش را داخل یک خمره‌ای می‌کردند، زمستان از آن استفاده می‌کردند.
ج: خب اینها در زمان آنجا نبوده، خمره و زمستان اینها در زمان
س: چرا دیگر اتفاقا این قدیما
ج: قرمه دیگر. قدیم‌ها من هم یادم می‌آید اما مال زمان نزول وحی نیست. همین زمان ما هم بود. ما هم در خانه درست می‌کردند قرمه. قبول دارم قرمه
س: ماندگاری دارد دیگر
ج: ماندگاری‌اش را به نحو خشک کردن بود. تشریق بود.
س: آفتاب
ج: آفتاب می‌دادند. این تشریق این بود. آن وقت به آن قدید می‌گفتند. گوشت خشک شده را قدید می‌گفتند. قدید یعنی گوشت خشک شده. بود قبول دارم ماندگاری اما این قرمه غیر از آن است. این که شما می‌فرمایید قرمه است، این بود، خب ما پنجاه سال قبل خودمان یادم می‌آید.
س: الان در آن زمان مثلا این گوشت‌هایی که در منا آن حیوانات را می‌بریدند
ج: همان تشریق می‌کردند. و لذا ایام تشریق هم به آن می‌گفتند. تکه تکه می‌کردند مقابل آفتاب می‌گذاشتند خشک بشود.
س: پس آن طعام صدق نمی‌کند؟
ج: عرض کردم اگر خشک شد چرا که بماند. آن که جنبه ماندگاری دارد.
مثلا در قرآن در قصه همین تالوت و داود و اینها دارد (و من لم یطعمه فانه منی) لم یطعمه یعنی آب نخورد. نوشیدن است مراد آنجا. این را کرارا عرض کردم یک ماده در هیئت اشتقاقی‌اش ممکن است با هیئت دیگر معنایش عوض بشود. این را خوب دقت کنید. در لغت عربی اصولا می‌دانید شما همیشه لغت می‌گویند دارای یک نقاط اسرارآمیزی است. یک نقطه غیبی دارد، یک نقطه لغت باید در آن نقطه سری باشد که یا مثلا نوشته می‌شود تلفظ نمی‌شود یا جور دیگر. مثل خاهر، خواهر نوشته می‌شود. الی آخره
قال قال لی ابو الحسن علیه السلام ما لک لا تدخل مع علی فی شراء الطعام؛ ظاهرا مراد از طعام در اینجا ظاهرا و العلم عند الله آن بوده که به عنوان زکات می‌گرفتند.
عرض کردم چون در آن زمان وسائل نگهداری نبود، زکات را پیغمبر اکرم(ص) از همین چهار محصول کشاورزی که قابلیت بقاء داشتند
س: عرض هم قابلیت بقاء داشت
ج: بله داشت، اما نگرفتند، در روایت دارد بعضی به امام صادق(ع) گفتند که عرض چون در مدینه نبود، برنج در مدینه نبود، حضرت فرمود نه برنج بود زمان حضرت.
در خود مدینه حتی زمان حضرت صادق(ع) برنج نبود. اصلا آب نداشتند، آب از چاه می‌کشیدند. برنج هم در روایت دارد که حضرت فرمودند من یعنی کسی آمد از همسایه‌ها گفت این شیعیان شما از عراق برای شما برنج می‌آورند. کمی برنج احتیاج داریم. غرض این معلوم می‌شود که یک چیز تحفه‌ای بوده که از راه دور می‌آوردند. چون با آن آب به اصطلاح مدینه که قابلیت برنج نبود.
س: از هند می‌آوردند؟
ج: نه از کوفه آقا. الانش هم هست دیگر. همین شامیه نزدیک کوفه است، نزدیک نجف است، الانش هم برنج بسیار خوبی دارد شامیه. برنجش با برنج ایران فرق می‌کند. الان خود برنج شامیه خیلی معروف است. شامیه و آن دقاره مقاره چند تا جای دیگر هم هست اسم‌هایش در ذهنم دقیقا نیست.
انی اظنک ضیقا، من خیال می‌کنم تو در فشار هستی، چرا نمی‌روی بخری؟ احتمالا یک نوع مثلا ما لک لا تدخل فی شراء الطعام، خریدن همین به اصطلاح موادی بوده که از زکات... عرض کردم مواد زکاتی متعارف آن زمان، جو و گندم بوده، و خرمای خشک نه رطب و کشمش نه انگور. انگور جزوش نبوده است.
قال قلت نعم فان شئت وسعت علیه، ظاهرا این طور باشد. یا فان شئت وسعت علیک، شاید حالا به صیغه خطاب است نمی‌دانیم.
قال اشتریه، اگر شما اجازه بدهید شاید مراد این باشد. اگر اجازه بدهید من بروم وارد بشوم. حضرت فرمودند اشکال ندارد برو بخر.
علی ای حال می‌گویم این روایات چون یک مشکلی دارد که خیلی دقیقا آن جو روایت برای ما روشن نیست. من هم خیلی اهل آن تعبد و محض و بگوییم روایت هر چه بود، قبول، تعبد به اینکه کلام امام باشد، سندش هم اجمالا بد نیست، مصدرش هم بد نیست، آیا جزو مصنفات بوده یا نبوده؟ به هر حال ظاهرش این است که قمی‌ها قبول نکردند. یعنی مرحوم شیخ کلینی و شیخ صدوق این را قبول نکردند. حالا چرایش را هم نمی‌دانیم. و دقیقا هم مفهوم روایت چیست، این هم روشن نیست.
این راهی که مرحوم آقای اردبیلی رفته که بیاید عبد الرحمن بن حجاج بگوید فیه کلام؛ آن راه درست نیست. نه، عبد الرحمن بن حجاج جزو اجلاست. بله در بعضی از روایاتش از حضرت موسی بن جعفر(ع) یک نوع حالت انفراد دیده می‌شود. که عرض کردم نمی‌خواهم فعلا شرحش را بدهم.
حدیث شماره 2: و عنه باز هم از کتاب حسین بن سعید، و باز هم انفراد مرحوم شیخ طوسی قدس الله سره. عن ابن ابی عمیر، سابقا هم به یک مناسبتی جوایز السلطان این را خواندیم.
ابن ابی عمیر عن علی بن عطیه، علی بن عطیه دغشی ظاهراً ایشان ظاهرا ثقه باشد. اینها حالا عبارات اصحاب مختلف است. سه چهار تا، دو سه تا چهار تا برادر هستند. که حسن بن عطیه هست، علی بن عطیه، و گفته شده مالک هم دارند، برادری به نام مالک، مالک بن عطیه. البته مالک بن عطیه معروف که از ابو حمزه ثمالی نقل می‌کند، غیر از این است، شخص دیگری است. غیر از این عطیه‌ها است. آنها یکی دیگر هست اینها یکی دیگر
عن علی بن عطیه عن زراره، قال اشترا ضریس بن عبد الملک ظاهرا مراد زراره پسربردارش است. ضریس بن عبد الملک، عبد الملک برادر زراره است. عبد الملک بن اعین، پسری به نام ضریس دارد. البته خب در آن بحث هم شده اما آن روایتی که ضریس اسم شیطان هست و فلان این روشن نیست.
و اخوه، مرحوم زراره نقل می‌کند که دو تا پسر برادر ما از حبیره. ما حبیره و ابن حبیره داریم در تاریخ. حالا این کدام یکی است؟ چون می‌دانید فرض کنید حالا ما پیدا کردیم یک کسی اسمش حبیره بوده، معلوم نیست این همان باشد. ممکن است سالهایشان هم به هم نخورد. یک اسم چیزی هست، هم ابن حبیره داریم هم حبیره داریم در تاریخ. و لکن اینها بیشتر قرنهای بعد هستند. به نظرم قرن سوم و چهارم هستند. بله، از وزرا هم هستند، یعنی از عمال سلطنتی هستند.
عرضا، عٌرض، عُرُض، عُرَض، چند جور ضبط شده، برنج هستند.
بثلاث مأئة الف، ظاهرا درهم باشد. ظاهرا هم اگر این طور باشد، مثلا فرض کنید روی زمین بوده، چون عرض کردم کوفه به خاطر آبش برنج داشته. الان دقت کنید همین جا خیلی است مبلغ سیصد هزار درهم خیلی است، مبلغ سنگینی است انصافا. احتمالا از همین خراج بوده، ظاهرا این طور است. ظاهرش این است که از خراج باشد.
قال فقلت له ویلک او ویحک انظر الی خمس هذا المال فابعث به الیه، این را هم نمی‌دانیم این خمس، این چون در بحث جوایز گذشت. این خمس را روی چه جهت، چون تازه خریده، تازه رفته پول داده خریده . بنا نیست چیزی را که آدم بخرد همان وقت خمسش را بدهد. این که رفته حالا برنج را به سیصد هزار درهم خریده، ظاهرا که خراج است. یعنی شواهد حاکی است که در عراق بوده، در مدینه و مکه نبوده. و ظاهرش این است که ارض خراجی بوده. به همین مناسبت هم آوردند.
واحتبس الباقی؛ بقیه را نگه بدار. حالا چرا خمس را هم بفرستد، نفهمیدیم اصلا این فتوای بله، زراره بوده که زراره به پسر برادرش گفته تو باید خمسش را بدهی؟! نمی‌دانم چه نکته‌ای داشته نمی‌دانم.
فابی علی، قال فادی المال، خمسش را نداد تمام مال را داد به بنی امیه.
و قدم هولاء، ظاهرا اد المال الی بنی امیه، چون دارد قدم هولاء، اینها آمدند. اینها یعنی بنی عباس. از این روایت مبارکه معلوم می‌شود بعد از سال 132 است. 132 بنی عباس آمدند. و معلوم می‌شود که: و ذهب امر بنی امیه؛ البته فاء دارد، جای فاء نیست واو باید باشد.
فذهب امر بنی امیه قال فقلت ذلک لابی عبدالله علیه السلام؛ من به حضرت گفتم اقا چنین جریانی شد، پسر برادر من گفتم خمس را خدمتتان بیاورد.
فقال مبادرا للجواب، حضرت به سرعت فرمودند: هو له، هو له، نمی‌خواهد خمسش را بیاورند. همه‌اش مال خودش. هو له.
فقلت له انه قد اداها؛ گفتم آقا داده بالاخره پول را رد کرده حالا شما می‌فرمایید هو له.
فعض علی اصبعه؛ دستشان را گاز گرفتند، انگشتشان را گاز گرفتند. که مثلا بیخود این کار را کردند. چرا ندادند خودش تصرف کند.
عرض کردم این روایت از منفردات مرحوم شیخ طوسی است. باز هم دقیقا حدود روایت برای ما روشن نیست. اصلا چیست. احتمالا خراج باشد. احتمال قوی دارد خراج باشد. چون زمین عراق بوده و ارض عراق، ارض خراجی بوده، احتمالا خراج باشد.
حدیث شماره 3 را هم که خواندیم.
حدیث شماره 4: و باسناده عن احمد بن محمد بن عیسی؛ مرحوم اشعری قمی، این هم از منفردات شیخ طوسی است. عجیب است واقعا خیلی عجیب است مصادر، مصادر خوبی هستند. کتاب احمد، کتاب حسین بن سعید، مع ذلک قمی‌ها نقل نکردند.
عن علی بن نعمان عن معاویة بن وهب، البته خب این می‌دانید همیشه این مشکل پیش می‌آید؛ چون خود مرحوم احمد اشعری از طرف حکومت ری اینها حاکم قم بودند. ممکن است خدای ناکرده مثلا روایت را نقل کرده که تأیید حکومت باشد. آخر می‌دانید که دو خط می‌شود. یک خطی که می‌گوید باید با اینها مبارزه کرد، یک خطی که می‌‌گوید نه باید با اینها کنار آمد. این بیشتر آن خط کنار آمدن است. این خط احمد اشعری چون خودش حاکم بود اصلا، والی بود از طرف...
عن علی بن نعمان عن معاویة بن وهب
س: از طرف ظلمه بود؟
ج: بله از طرف ری دیگر، حکومت ری
س: پس فاسق می‌شود
ج: نه خب دیگر چاره‌ای نبود. شهر که این طور نمی‌توانستند که مستقلا کاری بکنند.
قال قلت لابی عبدالله اشتری من العامل الشیء؛ عامل عرض کردم مأموران مالیاتی هستند در اینجا. الان در لغت عربی چند بار عرض کردم عامل را کارگر معنا می‌کنند. اما اینجا مراد کارمند است، کارگر نیست. کارمند را الان عرب‌ها موظف تلفظ می‌کنند، یعنی به جای کارمند موظف می‌گویند. این عامل در اینجا کارگر نیست، این عامل در اینجا همان کارمند است. کارمند اداره مالیات.
و انا اعلم انه یظلم، فقال اشتری منه؛ البته دو تا، دو مضمون در اینجا آمده است. یکی اینکه ما اجمالا می‌دانیم اینها ظالم هستند. این یک عنوان. یک عنوان اینکه نه یک بیچاره آمده می‌گوید از من گرفتند، ظلم به من کردند. آن روایتی که دیروز خواندیم مال آن بود، این مال این است. این و انا اعلم انه یظلم، لذا احتمال دارد که این مسئله اختلاط در آن باشد.
مرحوم مجلسی احتمال داده قاعده الزام باشد. الزموهم بما الزموا بهی انفسهم؛ یعنی سنی‌ها بالاخره این حکومتشان را قبول کردند، با اینها بودند. مالیاتشان را به اینها، خودشان اهل سنت. مالیاتشان را خراجشان را به اینجا دادند. خود مردم، مردم اهل سنت. شما هم می‌توانید اموال را بگیرید. حالاکه اینها خودشان دادند، شما هم بگیرید. اگر هم ظلم کرده از خودشان بر خودشان است. خودشان این ظالم را آوردند، خودشان هم خاضع شدند، خودشان هم تسلیم شدند، خودشان این اموال را به این حکومت دادند. حالا که خودشان دادند، دقت کردید؟ این به این معناست که شما می‌توانید بگیرید. بالاخره این به اختیار خودش، به طیب نفس خودش این مال را داده است. شما بروید اموال را از اینها بگیرید، اشکال ندارد.
اما در یک روایتش فیجیئنی من یتظلم و یقول ظلمنی، این روایت دیروز این بود. چون من سابقا عرض کردم ما در بحث ولایت یعنی بحث جائر، دو بحث داریم اصولا نه یک بحث. یک بحث این است که اصولا اینها چون جائرند کلیه اموالشان باطل است. اختصاص به یکی ندارد. یک بحث این است که نه اموالی را که روی اصول حکومت، روی اصول زکات گرفتند، درست هم گرفتند، اینها درست است، ولو ظالمند. آن جاهایی که باطلند حرام است. دقت می‌کنید؟ دو جور تصور می‌شود. یعنی به عبارت دیگر یک دفعه ما در مسائل جوایز السلطان یا همین خراج و مقاسمه، بحثمان نوع کار ظلمه است که این کار حرام است. یک دفعه بحثمان شخص است. اصلا این مال را بعینه به زور گرفتند. مثلا این رفتند برنج را از زمین عراق گرفتند، به زور گرفتند.
اینجا و انا اعلم انه یظلم، از قبیل علم اجمالی است. نمی‌گوید این مال. فقال علیه السلام اشتری منه؛ علی ای حال من فکر می‌کنم احتمالا در خود قم شاید یک تردیدی راجع به این مطلب وجود داشته است. و الا نمی‌شود این همه روایت را شیخ طوسی بیاورد همه‌اش هم منفرد به خود ایشان. نه مرحوم کلینی... با اینکه عجیب این است که مرحوم کلینی هم دارد این باب را. خیلی عجیب است. اصلا بابی دارد. باب شراء الخیانة و السرقة. و همان روایتی را که دیروز خواندیم آورده است. چرا اینها را نیاورده، خیلی تعجب آور است.
علی ای حال اجمالا ما اول بحث اجمالی‌اش را بکنیم تا بعد برسیم تفصیلی‌اش. اجمالی ظاهرا شیعه اجتناب نمی‌کرده، ظاهرش این طور است.
خرمایی که در بازار بوده، کشمشی که در بازار بوده، گندمی که در بازار بوده، یک مقداری را دولت می‌آورده می‌فروخته، مال زکات را دیگر، نگه که نمی‌داشتند. ظاهر شواهد تاریخی نداریم؛ چون اگر این بود قطعا روشن می‌شد. یعنی هیچ در آن بحثی نیست. لو کان لبان. این قطعا از قبیل این نیست که عدم به اصطلاح علم مساوی با عدم نیست. نه انصافا لو کان لبان. انصافش این طور است.
و حتی بلکه اگر دقت کنیم، حالا گاهگاهی بعضی از این قسمت‌ها حالا شیعه هم در اقلیت بودند. گاهی خوارج می‌آمدند به زور خراج می‌گرفتند، به زور می‌آمدند مالیات زکات می‌گرفتند. حتی حضرت نفرمودند  که از مال خوارج نگیرید. نمی‌دانم حالا این شاید نظر مبارک حضرت این بوده که همان که ظاهر جامعه اسلامی است فعلا قبولش بکنیم تا قیام دولت حقه.
حدیث شماره 5: محمد بن یعقوب عن عدة من اصحابنا، این همان بابی است که عرض کردم.
عن سهل بن زیاد و احمد بن محمد، عرض کردم ما با اینکه مرحوم کلینی خیلی فوق العاده است، هنوز هم نفهمیدیم علتش را . چون مرحوم کلینی عده‌ای که از احمد دارد، عده مخصوص هستند. شاید یکی مشترک باشد با عده سهل. و عده برقی. سه تا عده ایشان به طور طبیعی دارند. افرادشان فرق می‌کنند. آن وقت مثلا دارد در کافی غیر از اینجا هم دارد. می‌گوید عدة من اصحابنا عن سهل و احمد جمیعا. این ظاهرا فقط در لفظ عده با هم شریکند. این عدة من اصحابنای سهل غیر از عدة من اصحابنای عن احمد است.
فقط عنوان انتزاعی دارد. عدة من اصحابنا. علی ای حال به هر حال مگر بگوییم
س: 31:57
ج: بله، مگر بگوییم متعارف بوده و الا از نظر فنی مشکل دارد انصافا.
س: اصحاب که می‌گوید یک اشکالی به...
ج: نه عده‌اش معین هستند خب ذکر شدند. مثلا علی بن ابراهیم در عده احمد هست. علی بن ابراهیم در عده سهل نیست. محمد بن یحیی هست در عده سهل نیست.
این هست مثل این در کتاب کافی هست. یا باید بگوییم متعارف بوده آن زمان. و الا از نظر فنی انصافا اگر ما باشیم و الان، دقت فرمودید چرا؟ چون این عده غیر از آن عده هستند. اینها اصلا افراد دیگری هستند، آنها افراد دیگری هستند.
س: مشترک معنوی باشد اشکالی دارد؟
ج: انتزاعی، معنوی نه. انتزاعی باشد. چون مشترک معنوی مثل انسان یا عالم که برای افراد مختلف صدق می‌کند. انتزاعی خود، مثل عنوان احدهما، ظاهرش عنوان احدهما است. یک عنوان انتزاعی است، عنوان واقعی نیست. من نمی‌فهمم حالا که به هر حال چند دفعه هم این را گفتیم با جلالت شأن مرحوم کلینی قدس الله سره این مطلب هنوز برای ما روشن نیست.
س: اگر می‌خواست مجزا بگوید استاد باید چه می‌گفت؟
ج: باید می‌گفت عدة من اصحابنا عن سهل و عدة عن احمد.
س: و عدة اخری عن احمد؟
ج: بله، عده دیگری هستند خب قاعدتا.
عنوان انتزاعی که ارزش ندارد. این عده عنوان انتزاعی است. مشترک معنوی هم نیست. نمی‌دانم دقت می‌کنید چه می‌خواهم بگویم؟
اصلا عنوان انتزاعی است. یک عنوانی است مثل احدهما؛ چون می‌دانید احدهما در خارج وجود ندارد. یک چیزی است که ما درست می‌کنیم.
س: اشکال شما وقتی است که رجالی کار می‌کند، به قول شما اگر فهرستی کار کند یعنی اشاره به اینکه همه‌شان یک جور نسخه را نقل کردند خب دیگر
ج: آن که بیشتر می‌شود اشکال دیگر؛ چون می‌خواهد بگوید در نسخی که شاگردان سهل نقل کردند و در نسخی که شاگردهای احمد. خب این دو تا نسخه است.
جمیعا عن ابن محبوب، عرض کردم حالا احتمالا، احتمالا نظر مرحوم کلینی به این بوده که مثلا در چند تا کتاب، مثلا عده احمد به نظرم چهار تا یا پنج تا هستند. عده سهل چهار تا هستند. مجموع اینها را با مجموع آنها جمع کند، 9 نفر می‌شوند یا 8 نفر می‌شوند. این 8 نفر از دو نفر، احمد و سهل، همه با هم از کتاب حسن بن محبوب. شاید نظر کلینی این جوری بوده است.
در 9 نسخه از کتاب حسن بن محبوب این وجود داشته است.
س: کتاب به دستش رسیده؟
ج: قطعا. کتاب حسن بن محبوب است بلااشکال.
کتاب حسن بن محبوب و خوب هم هست. یعنی نسخه احمد همه نسخش خوب است. نسخه سهل مشکل دارد. نسخه احمد مشکل ندارد. بعد هم مرحوم شیخ طوسی و رواه الشیخ باسناده عن حسن بن محبوب. واضح است اصلا کسی که آشنایی داشته باشد، واضح است که از کتاب ابن محبوب است.
عن هشام بن سالم عن ابی عبیده عن ابی جعفر علیه السلام؛ این روایت سندش معتبر است. صحیحه است به اصطلاح.
سألته عن الرجل منا یشتری من السلطان من ابل الصدقه و غنم الصدقه، و هو یعلم، انهم یأخذون منهم اکثر من الحق الذی یجب علیهم؛ می‌داند که اینها بیشتر می‌گیرند، از آن حق خودشان بیشتر می‌گیرند. آیا می‌تواند بخرد یا نه؟ فقال، قال فقال مل ابل الا مثل حنطة و الشعیر و غیره، فرق نمی‌کند، امام(ع) می‌فرماید مگر گندم نمی‌خرید؟ خب شتر هم مثل گندم. چه فرقی می‌کند؟ مگر طعام نمی‌خرید از به اصطلاح عمال دولتی، این هم مثل آنها.
لا بأس به؛ البته ظاهرا این طور باید باشد. و هو یعلم یشتری من السلطان من ابل الصدقه و غنم الصدقه و هو یعلم؛ یعنی یشتری غیر از آن مالکی که صدقه داده، زکات داده است. چون در روایت ما آمده که نخر اگر چیزی را به عنوان صدقه دادی، خودت نخر. روشن شد؟
شاید هم این روایت را آقایان به این معنا گرفتند. علی ای حال چون آنجا روایت داریم، جمعش این است. من می‌روم از این شتری که به عنوان زکات گرفتند، نه شتر خود من، شتر دیگران، به عنوان زکات گرفتند، می‌روم می‌خرم. قال و مل ابل الا مثل الحنطة و الشعیر و غیر ذلک لا بأس به حتی تعرف الحرام بعینه؛ عرض کردم مرحوم صاحب وسائل هم آن روایات اصالة الحل را در همین باب آورده، در همین باب ابواب ما یکتسب، این هم شاهد گرفته، یعنی اینها هم شاهد بر همین مطلب هستند.
و عرض کردم آن نکته‌ای که در این روایت هست احتمالا نکته‌اش مخلوط بودن است. یعنی تا روشن نشود، ببینید همین وسائل که الان دست من هست، همین جلد همین ابواب ما یکتسب باب 4، باب 4، دارد کل شی فیه حلال فهو لک حلال حتی تعرف الحرام منه بعینه؛ دقت کردید؟ این روایت را در همین مناسبت آورده است. امام هم اینجا می‌فرمایند لا بأس به حتی تعرف الحرام بعینه، ما در بحث جوایز السلطان این توضیح را دادیم، ظاهرا هم فقهای ما، هم بعضی از روایات در مسئله جوایز السلطان خوب دقت کنید، و شراء غلات و اینها، مراعات قصه نوعی را نکردند، مراعات قصه شخصی کردند.
چون اگر مراعات قصه نوعی بشود خب کلا اموال آنها حرام است. اگر بگوید چون اینها ظالمند و اصلا کلا، و این همان راهی بود که عرض کردم کسانی که مخصوصا تکفیری بودند به اصطلاح آن زمان خوارج، اینها کلیه اصلا خود سلطان کافر را می‌دانستند، امیر المومنین را کافر می‌دانستند، اموالش را باطل می‌دانستند.
بلکه بالاتر عرض کردم خوارج چون یک مسئله کلامی داشتند که انسان یا مسلمان است یا کافر. در بعضی از عبارات دارند منزله بین المنزلتین. منزله بین المنزلتین عادتاً در جبر است عادتا. لکن در اینجا هم ذکر شده است. قائل به منزله بین المنزلتین نبودند. فاسق، که نه کافر باشد نه مسلمان باشد، فاسق باشد به اصطلاح. اینها قائل نبودند به این منزله. می‌گفتند افراد یا مسلمان هستند یا کافر. خود خلیفه و تشکیلاتش کلا کافر هستند. مردم هم کلا کافر هستند. جامعه اسلامی به خاطر اینکه ترک امر به معروف و نهی از منکر کردند. ترک کبیره پیش آنها مساوی با کفر است.
این اصطلاح تکفیری در اصطلاح اسلامی این است. که تمام مسلمان‌ها نه اینکه شیعه را، تمام مسلمان‌ها را هر کسی غیر از خودشان. همان گاهی گفتم آن روز که گاهی در بیابان دارد که سه نفر به هم رسیدند، با یکی بیعت کردند به عنوان امیر المومنین. همان سه نفر مسلمان، بعد کل جامعه اسلامی کافر من الباب الی المحراب. دیگر استثناء هم نخواست بحث استثناء و اینها هم نیست. اینکه بیاید سوال بکند...
بله در کفر بچه اشکال داشتند. مثلا بچه دو ساله، یک ساله، یک عده‌ای می‌گفتند آن هم کافر است باید کشته بشود، یک عده دیگر می‌گفتند نه بچه هنوز به کفر و ایمان نرسیده است. و الا عده‌ای‌شان همان بچه در شکم مادر هم می‌کشند چه برسد به دنیا آمده باشد. آن هم کافر می‌دانستند. علی ای حال کیف ما کان آن وقت یک نکته این است.
یک نکته این است که امام(ع) می‌فرماید اگر می‌‌دانی رفتی اینجا این شترها را از این آقا با ظلم گرفته حرام است اینجا نمی‌شود. اما اگر آن چه که مربوط به دولت و برنامه دولت و تشکیلات است، آنجا اشکال ندارد.
حتی تعرف الحرام بعینه؛ دقت کردید؟ و لذا آمدند حمل کردند این قضایا را بر صورت اختلاط یا بر این صورت. شما می‌دانید مثلا در شهر قم من باب مثال، مثلا دویست تا قصاب هست، ده تا از این قصاب‌ها مثلا توش گوسفند میته آوردند، من باب مثال. می‌گویند اشکال ندارد، اختلاط یعنی این. شما می‌توانید اعتماد به بازار بکنید و گوسفند بخرید. اشکال ندارد. امام(ع) می‌خواهند بفرمایند شما می‌دانید که این مال ظلم، مانعی ندارد که الان با همان قاعده ید و با قاعده الزام به قول آن آقا، چون قاعده الزام پیش ما ثابت نیست. با قاعده الزام به یک معنای دیگری از قاعده الزام، آن معنای متعارف قاعده الزام که اگر کاری را آنها ملتزم شدند، شما هم... مثلا اینها ملتزم شدند که ما زکاتمان را به این سلطان دادیم. چون خودش داده، دقت کنید، خودش مسلط کرده داده، ولو سلطان ظالم است، چون خودش داده و به عنوان وظیفه دینی داده، خودش به این عنوان زکات داده، چون خودش داده شما به این ظاهر می‌توانید اعتماد بکنید و بگیرید. این قاعده الزام به این معنا. بگویید در حقیقت مراد از قاعده الزام این است. اگر خودش به دست خودش حالا اشتباه کرده در توهم بوده، نه اینکه درست داده، کار غلطی کرده که این کار را، این استحقاق ندارد، این امام نیست، این خلیفه نیست، این امیر المومنین نیست، لکن خودش داده دیگر، خود اهل سنت روی تفکرات خودشان، روی تفکرات فقهایشان دادند. گفتند آقا این زکات را بدهد به این سلطان، ولو جائر باشد ولو کذا باشد، ولو عبدا حبشیا، ولو اینکه فاسق و فاجر و الی آخره... برای حفظ مثلا نظام جامعه اسلامی خصوصا آن روایتی هم هست حالا بعد در همین باب می‌آید، ان الله لا یزال یؤید هذا الدین باقوام لا خلاق لهم یا برجل الکافر هم دارد. این حدیث جزو احادیث معروف اهل سنت در بخاری و غیر بخاری هست. البته نه با اقوام لا خلاق، با متن دیگر.
در کتابهای ما هم تا آن جایی که من پیدا کردم فقط در کشی آمده، سندش هم معتبر است. در ما ان الله یؤید، لا یزال ندارد اما در کتاب بخاری لا یزال دارد. یوید هذا الدین باقوام لا خلاق لهم؛ اینها می‌خواستند بگویند که این معنایش این است که همین حکومت فاسد را می‌شود قبول کرد. دقت کردید؟ همین حکومت فاسد بماند، همین حکومتی است که مردم اموالش را دادند، خوب نکته فنی روشن شد؟ این قاعده الزام، غیر از قاعده الزام...
خب مردم خودشان دادند این اموالی که الان مثلا در روایت ایشان ابل الصدقه؛ این ابل الصدقه را که نرفته به زور بگیرد، اینها گفتند سلطان است، حاکم است فلان است، زیادی هم از من گرفته، اما خب عرض کردم به شما مثل احمد بن حنبل سر قصه خلق قرآن می‌بردنش دستگاه خلیفه روزی 120 تا شلاق به او می‌زدند، یعنی چوب خشبه، یا شلاق حالا اصطلاحش یادم رفته.
خب 120 تا از آن حد شرعی هم بیشتر است دیگر. از 100 تا که بیشترین حد شرعی ما صد تا است بیشتر است. می‌آمد خانه می‌فرستادند ظاهرا دیگر تشکیلات می‌فرستادند می‌گفتند آقا این دستگاه خلافت مثلا شما که یک فقیه بزرگ چنین چنان، اذیت کرده، این دیگر مشروعیت ندارد. احمد می‌گفت نه آقا اینها مشروعیت دارند. هر چه ما را زدند، زدند، وضع جامعه را به هم نزنید. سلطان، ببینید با تمام آن کتک خوردن و اعتقاد اینکه این راهی که اینها رفتند باطل است و بدعت است، مع ذلک تسلیم نظام بوده است. دقت کردید؟
پس یک معنای قاعده الزام این است. بگوییم این افراد خودشان آن نظام را قبول داشتند. فقهایشان می‌گفتند حق است، علمایشان اینهایی که بودند سر کار، مثلا محدثین، روات، علما، اصولیین الی آخره... همه اینها را قبول می‌کردند، این بیچاره‌ها هم می‌دادند. حالا که خودش داده به دست خودش، شما می‌توانید بگیرید ولو آن ظالم باشد. بله، مگر جایی که ظلم بعینه باشد. یک جایی که ما می‌دانیم این آقا مثلا اصلا شتر در حد نصاب نداشته، می‌شناسیم رفتند به زور از او شتر گرفتند که بعینه غصب باشد، آن نه.
لا بأس به حتی تعرف الحرام بعینه، قیل له فما تری، عرض کردم بعضی تَری، ما متعارف تَری می‌خوانیم. دیدم در این مصادر اهل سنت که جدید چاپ می‌کنند تُری نوشتند. همین درست است. این به خاطر این است که فعلی که به خدا منسوب است به صیغه مجهول می‌آورند. فما تُری؛ نمی‌خواستند بگویند این رأی خودت است. خوب دقت بکنید. اگر ما تَری می‌خواندند یعنی رأی خودت است. این رؤیت خودت است. این بینش خودت است. اما ما تُری می‌گفتند یعنی ما یریک الله، آن که خدا به تو نشان می‌دهد. این برای اینکه برای این رأی احترام قائل بشوند. یک چیز به اصطلاح ما ذوقی و من درآوردی نیست. این آن عنایت الهی، آنچه که تو به بینش الهی می‌بینی.
فی مصدق یجیئنا یک کسی که ما مأمور مالیاتی است، فیأخذ منا صدقات اغنامنا؛ می‌گیرد، فنقول بعناها، این در روایت ما دارد که نفروشد، حالا مگر اینکه آنها چون ظالم بودند.
فیبیعناها، به ما می‌فروشد. فما تقول، اینجا که خب به صیغه به خطاب به اصطلاح به معلوم است دیگر اینجا احتمالا مجهول نیست.
فما تقول فی شرائها منه، می‌شود ازش خرید یا نه؟
فقال علیه السلام ان کان قد اخذها و عزلها فلا بأس؛ اگر جدا کرده، چون تا جدا نکرده، به حق نبوده، این ملک نمی‌شود. اما اگر جدا کرد، به خاطر همان نظام، این ملکش می‌شود آن وقت فلا بأس. البته احتمالا چون دارد قیل قیل، احتمالا راوی از اهل سنت باشد. یک کمی لسان تقیه دارد، بعدش هم این فرض در کتب اهل سنت، یعنی در کتب اهل سنت این بحث و بحث آینده هست که الان می‌خوانیم. وقت گذشت معذرت می‌خواهم
فما تری فی الحنطة و الشعیر یجیئنا القاسم؛ قاسم آن کسی است که می‌آید تقسیم بندی می‌کند. یعنی مأمور مالیاتی، آن وقت این جور می‌گفتند، مثلا این مقدار گندم مال شما، این مقدار گندم مال من. مخصوصا وقتی که زمین بود. مثلا می‌گفت این مقدار گندم این قدر می‌شود، این مقدار این طور می‌شود.
فیقسم لنا حظنا، حد ما را می‌دهد. و یأخذ حظه فیعزله، اینجا می‌گرفته، آن زمین نبوده است.
بکیل فما تری فی شراء ذلک الطعام، این چون در روایات بود که اگر طعامی داده شد به کیل، روایت اهل سنت، خریده نشود مگر به کیل جدید. این ناظر به آن فرع است.
فقال ان کان قبضه بکیل و انتم حضور ذلک، ظاهرا حضور ذلک باید بخوانیم، حاضر هستید، فلا بأس بالشرائه منه،ما دیگر کیل جدید نمی‌خواهیم. این خلاف آن چه که مشهور بین اهل سنت است.
 و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین



ارسال سوال