ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 96-1395 » فقه دوشنبه 1395/12/16 مکاسب محرمه (82)

دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 96-1395 شمسی حضرت آیت الله استاد سید احمد مددی الموسوی(حفظه الله) زمان:ساعت 10- 11 صبح مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33 معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)

بسم الله الرحمن الرحیم


    موضوع : مکاسب محرمه-تنبیهات جوائز السلطان-لقطه و مجهول المالک : مصرف مجهول المالک


بحث در صورت چهارم بود که می داند مالی که از سلطان جائر گرفته است مخلوط به حرام است نه اینکه کلش حرام است. یک صورتش را مرحوم شیخ فرمودند که باید خمس بدهد. چون مرحوم  اردبیلی در کل حکم اشکال دارند به خاطر اشکالشان در روایات این بحث، لذا روایاتش را می خوانیم ولی بحث فقهی نمی کنیم.

آیه : خود آیه مبارکه که ظاهرش در غنائم دار الحرب یا مطلق غنائم است.

قبل از اسلام : قبل از اسلام هم، متعارف در غنائم دار الحرب، ربع بود ولی در غیر غنائم دار الحرب، عُشر گرفته می شد. در تاریخ هم یکی از مالیات های متعارف (مالهایی که برای معبد یا دولت یا فقرا قرار داده می شد : بیشتر، مالیاتی که جنبه قداست داشت) مقدارش خُمس یا عُشر بود.

روایات :

1- از پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) نقل شده و شواهد تاریخی هم دارد که جناب عبد المطلب گنجی پیدا کردند و خمسش را دادند و این سنت را پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) در اسلام هم قرار دادند.

روایات این داستان در جامع الاحادیث در جلد دهم ص 19 به نقل از کتاب فقیه آمده است. اصل حدیث چند صفحه است. این روایت در خصال هم آمده است :

سند حدیث در متن فقیه : «رَوَى حَمَّادُ بْنُ عَمْرٍو وَ أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ- عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع- عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَهُ‏ يَا عَلِيُّ أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَلَا تَزَالُ بِخَيْرٍ مَا حَفِظْتَ وَصِيَّتِي».[1]

سند حدیث در خصال : «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الشَّاهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو حَامِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو يَزِيدَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ صَالِحٍ التَّمِيمِيُّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ أَبُو مَالِكٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ فِي وَصِيَّتِهِ لَهُ‏ يَا عَلِيُّ...».[2]

اینها از وصایای پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به علی (علیه السلام) است. اینها از اسانیدی هستند که هیچ کدامشان را نمی شناسیم. احتمالا در سفری که مرحوم صدوق به مرو داشته اند ایشان (محمد بن علی بن الشاه) را ملاقات کرده اند که ظاهرا از اهل سنت است. مقدار اطلاع ما از این حدیث، صدوق و امام صادق (علیه السلام) است و بقیه شان مجهول مطلق هستند. پس سند که ساقط است و آثار جعل هم کاملا واضح است. البته نمی دانیم توسط چه کسی؟ چند وصایای جعلی دیگر هم داریم به ابی ذر یا خود امام علی (علیه السلام).

متن فقیه : «يَا عَلِيُّ إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ ع سَنَّ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خَمْسَ سُنَنٍ أَجْرَاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْإِسْلَامِ حَرَّمَ نِسَاءَ الْآبَاءِ عَلَى الْأَبْنَاءِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ وَ وَجَدَ كَنْزاً فَأَخْرَجَ مِنْهُ الْخُمُسَ وَ تَصَدَّقَ بِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ‏ الْآيَةَ وَ...».[3]

ظاهرا آهویی از طلا بوده است که در زمین پیدا کرده بوده و بعد آن را در جعبه ای گذاشته است. چیزی که هم اینجا و هم در شواهد تاریخی داریم این است که خمسش را صدقه داده است. یا به عبارت دیگر، خمسش را در یک عنوان مقدس (که صدقه است) مصرف کرده است.

در این روایت، شأن نزول آیه را به این قصه زده است ولی روشن نیست که نزول آیه در این جهت بوده باشد، بلکه شواهد با آنچه در مغازی واقدی آمده است بیشتر می خورد. در آنجا دارد که شخصی می گوید در ماه شعبان پیامبر مرا برای سریّه ای فرستادند و در ما ربع، متعارف بود ولی من خمسش را به پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) دادم. سپس در ماه رمضان این آیه نازل شد. این داستان به شأن نزول این آیه بیشتر می خورد.

متن دیگری از همین روایت از کتابی است که (همانگونه که سابقا عرض کردیم) در قم پخش شده بود و برخی مشایخ مجهول الحال صدوق، این نسخه را از ابن عقده کوفی نقل کرده اند. از این کتاب، یک روایت هم در کافی نیامده است با اینکه کلینی ابن عقده را درک کرده است و از او حدیث هم دارد. البته صدوق، کار خوبی کرده است که روایات این کتاب را در کتابهای متعدد خودش آورده است ولی در اعتبار این کتاب، بحث است. نجاشی دارد که قمیون نسخه ای از علی بن فضال از پدرش نقل کرده اند ولی کوفیون این نسخه را نمی شناسند. شاید نجاشی، می خواسته مؤدبانه بگوید که این کتاب، جعلی است. مراجعه کنید چون نمی خواهیم مکشوف صحبت کنیم. ابن عقده شاگرد ابن فضال پسر است و از این جهت، مشکلی نداریم. مشکلی که ما داریم این است که ابن فضال پسر (علی بن الحسن) از پدرش (الحسن بن علی بن فضال) به صورت مستقیم نقل نمی کند، چون خودش گفته است که در آن زمان که احادیث را با پدرش مقابله می کرده است هجده ساله بوده است و جائز نمی دانم چیزی که در آن سن مقابله کرده است را روایت کند. از دو برادرش (احمد و محمد) از پدرش نقل می کند. ما شاید کلا در روایات خودمان از غیر این طریق، دو سه روایت از ایشان از پدرش داشته باشیم. پس این آقایی که این نسخه را در قم درست کرده است واقف به طبقات نبوده است و مستقیم عن ابیه نقل کرده است. حق هم با نجاشی است و روایات این نسخه، روایات خوبی نیست.[4]

سند و متن روایت : «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَيْنِ‏[5] الْقَطَّانُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ مَعْنَى قَوْلِ النَّبِيِّ ص... فَكَانَتْ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ خَمْسٌ مِنَ السنين [السُّنَنِ‏] أَجْرَاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْإِسْلَامِ حَرَّمَ نِسَاءَ الْآبَاءِ عَلَى الْأَبْنَاءِ وَ سَنَّ الدِّيَةَ فِي الْقَتْلِ مِائَةً مِنَ الْإِبِلِ وَ كَانَ يَطُوفُ بِالْبَيْتِ سَبْعَةَ أَشْوَاطٍ وَ وَجَدَ كَنْزاً فَأَخْرَجَ مِنْهُ‏ الْخُمُسَ‏ وَ سَمَّى زَمْزَمَ حِينَ حَفَرَهَا سِقَايَةَ الْحَاجِّ...».[6]

شیخ صدوق اخباری است و سعی کرده روایات را (اعم از مقبول و غر مقبول) در کتبش بیاورد و این روایت را هم در کتاب عیون آورده است نه در فقیه کتاب فتوایی او است، کما اینکه ظاهرا، باید صدقه باشد و معلوم نیست خمس اصطلاحی ما باشد. بله روایت اول ا در فقیه آورده است. شاید به نظر ایشان، شواهد تأییدش می کند که گفتیم تأیید نمی کند.

برخی روایات این بحث در جامع الاحادیث در باب دهم آمده است که قبلا هم خواندیم ولی باز هم می خوانیم به خاطر اشکال مرحوم اردبیلی. در باب یازدهم هم روایاتی آورده است.

3- روایت باب دهم از کتاب سعد بن عبد الله است. این روایت در دو جای تهذیب آمده است :[7]

سند حدیث در موضع أوّل : «وَ عَنْهُ [أی عن : سَعْد بن عبد الله] عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِي هَمَّامٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ...».[8]

سعد بن عبد الله از اجلاء اصحاب است. ایشان کتبی به نام کتب الرحمة داشته است و شیخ در تهذیب و استبصار از کتب ایشان روایاتی را استخراج کرده است. کتب ایشان از کتب معروف در قم بوده است ولی کلینی با اینکه شاگرد ایشان است فقط در اصول کافی (بیشتر در باب تواریخ الأئمّة علیهم السلام) از او نقل می کند ولی در فروع کافی اصلا از کتاب ایشان نقل نمی کند. البته کتاب سعد در کل فروع نبوده است بلکه پنج کتاب بوده است : طهارت، صلات، صیام، زکات و حج. این روایت هم احتمالا ز کتاب زکات ایشان باشد چون کتاب خمس ندارد. مرحوم صدوق روی روایات سعد خیلی حساب باز کرده است. شاید بیش از صد طریق از چهارصد طرق مشیخه فقیه، از سعد بن عبد الله است. البته اینکه از کتاب ایشان است یا خیر باید بررسی شود. البته کلینی باید در جوانی اش سعد را درک کرده باشد چون ایشان حدود سالهای 299 یا 300 وفات کرده است. اصولا ما در هر روایتی که در تهذیب و استبصار با نام سعد بن عبد الله شروع شود توقف می کنیم چون روایات کتاب ایشان، نوعا شاذ است.

شاذ هم دو اصطلاح دارد :  یکی اینکه در اثبات حکم، منحصر به خودش باشد و یکی اینکه معارض دارد و معارضش مشهور است. آنچه در روایات عمر بن حنظله آمده است قسم دوم است. روایت شاذ، باید سندش معتبر باشد. اگر ضعیف باشد دیگر شاذ نخواهد بود بلکه ضعیف است.

اگر سندش صحیح بود و فقط شذوذ داشت مرحوم استاد عمل می کنند چون سندش معتبر است. ولی اگر معارض داشته باشد و معارضش مشهور باشد (که بحثش در روایت عمر بن حنظلة آمده است) مرحوم استاد چون روایت عمر بن حنظله را قبول ندارند شهرت را از مرجحات نمی دانند و در روایتی که معارض مشهور داشته باشد قائل به ترجیح روایت مشهور نمی شوند.

مرحوم غروی در چاپ اول تنقیح در مسائل اجتهاد و تقلید (در مسأله 59 یا 60) دارند که ایشان (مرحوم استاد) روایت عمر بن حنظله را قبول دارند چون مقبوله است پس ولی فقیه می تواند قیّم، نصب کند. ولی در چاپ دوم یا سوم در آنجا حاشیه زده اند که مبنای ایشان برگشت و عمر نب حنظلة را ثقه نمی دانند. این اختلاف نظر ایشان به خاطر این است در ابتدا، مبانی رجالی نداشتند و بعد مبانی رجالی پیدا کردند.

اهل سنت در بحث شذوذ بیشتر روی خود روایت و سند حساب می کنند ولی در شیعه بیشتر روی عمل حساب می کنند. مثلا یک روایت «مرسل ابی العالی» هست که احناف به آن عمل کرده اند ولی دیگران عمل نکرده اند. فتوای فقیه قرن دوم برایشان زیاد ارزش ندارد. بحث شهرت عملی و عدم شهرت عملی فقط در فقه شیعه مطرح است. در هیچ فقهی از اهل سنت، مطرح نیست. لذا عادتا شذوذ در ما شذوذ عملی است ولی در آنها، شذوذ روایی است. سعد بن عبد الله از یعقوب بن یزید نقل می کند که ایشان هم از اجلای اصحاب است و در بغدا بوده است و به قم هم آمده است. البته اسمش به عربی می خورد ولی ثابت نیست که ایشان قمی باشد ولی به هر حال، قمی ها از او نقل می کنند. (شاید از اشاعره ی قم باشد) البته در برخی روایات دارد : «یعقوب بن یزید القمی» که هنوز برای ما قمی بودن ایشان ثابت نیست. این «علی بن جعفر» را هم نمی شناسیم و مشهور نیست. انصافا این سند، خیلی مظلم است و مشکلات زیادی دارد. علاوه بر جهت فهرستی، مشکلات رجالی هم دارد.

متن حدیث : «إِنَّ رَجُلًا أَتَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع- فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أَصَبْتُ مَالًا لَا أَعْرِفُ حَلَالَهُ مِنْ حَرَامِهِ فَقَالَ [لَهُ][9] أَخْرِجِ الْخُمُسَ‏ مِنْ‏ ذَلِكَ‏ الْمَالِ‏ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ رَضِيَ مِنَ الْمَالِ بِالْخُمُسِ وَ اجْتَنِبْ مَا كَانَ صَاحِبُهُ يُعْلَمُ[10]».

این روایت در فقیه هم به صورت مرسل و با متنی متفاوت آمده است :[11] «وَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَصَبْتُ مَالًا أَغْمَضْتُ فِيهِ أَ فَلِي تَوْبَةٌ؟ قَالَ : ائْتِنِي بِخُمُسِهِ فَأَتَاهُ بِخُمُسِهِ فَقَالَ : هُوَ لَكَ إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا تَابَ تَابَ مَالُهُ مَعَهُ».

أغمضت» یعنی تساهل کردم و حلال و حرام را مراعات نکردم. با توجه به این روایت، احتمال دارد که اساسِ خمس ارباح مکاسب، روی خلط به حرام باشد (چون در سود بردن، گاهی مال، مخلوط به حرام می شود) نه ارباح مکاسب و غنیمت.

همین روایت از کتاب سکونی هم نقل شده و در محاسن،[12] کافی،[13] فقیه[14] و تهذیب[15] آمده است. دقیقا در ذهن ندارم که مرحوم اردبیلی با این روایتی که از کتاب سکونی، چه برخوردی کرده اند ولی روایات سکونی از قدیم مشکل داشته است و محل بحث بوده است.

سند حدیث در محاسن : «عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِه عَنْ عَلِيٍّ (علیه السلام)»...».

سند حدیث در کافی : «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ...».

سند حدیث در تهذیب : «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ...».

در فقیه هم این روایت از سکونی نقل شده است.

متن حدیث در محاسن : «أَنَّهُ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ إِنِّي كَسَبْتُ مَالًا أَغْمَضْتُ‏ فِي مَطَالِبِهِ حَلَالًا وَ حَرَاماً وَ قَدْ أَرَدْتُ التَّوْبَةَ وَ لَا أَدْرِي الْحَلَالَ مِنْهُ مِنَ الْحَرَامِ وَ قَدِ اخْتَلَطَ عَلَيَّ فَقَالَ عَلِيٌّ ع تَصَدَّقْ بِخُمُسِ مَالِكَ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ رَضِيَ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْخُمُسِ وَ سَائِرُ الْمَالِ لَكَ حَلَالٌ».

متن حدیث کافی : «أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ص فَقَالَ إِنِّي كَسَبْتُ مَالًا أَغْمَضْتُ فِي مَطَالِبِهِ حَلَالًا وَ حَرَاماً وَ قَدْ أَرَدْتُ التَّوْبَةَ وَ لَا أَدْرِي الْحَلَالَ مِنْهُ وَ الْحَرَامَ وَ قَدِ اخْتَلَطَ عَلَيَّ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع تَصَدَّقْ بِخُمُسِ مَالِكَ فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ اسْمُهُ رَضِيَ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْخُمُسِ وَ سَائِرُ الْأَمْوَالِ لَكَ حَلَالٌ».

متن حدیث تهذیب : «أَتَى رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ إِنِّي اكْتَسَبْتُ مَالًا أَغْمَضْتُ‏ فِي مَطَالِبِهِ حَلَالًا وَ حَرَاماً وَ قَدْ أَرَدْتُ التَّوْبَةَ وَ لَا أَدْرِي الْحَلَالَ مِنْهُ وَ الْحَرَامَ وَ قَدِ اخْتَلَطَ عَلَيَّ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع تَصَدَّقْ بِخُمُسِ مَالِكَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَضِيَ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْخُمُسِ وَ سَائِرُ الْمَالِ لَكَ».

متن حدیث فقیه : «وَ رَوَى السَّكُونِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ أَتَى رَجُلٌ عَلِيّاً ع فَقَالَ إِنِّي كَسَبْتُ مَالًا أَغْمَضْتُ فِي طَلَبِهِ حَلَالًا وَ حَرَاماً فَقَدْ أَرَدْتُ التَّوْبَةَ وَ لَا أَدْرِي الْحَلَالَ مِنْهُ وَ لَا الْحَرَامَ فَقَدِ اخْتَلَطَ عَلَيَّ فَقَالَ عَلِيٌّ ع أَخْرِجْ خُمُسَ مَالِكَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ رَضِيَ مِنَ الْإِنْسَانِ بِالْخُمُسِ وَ سَائِرُ الْمَالِ كُلُّهُ لَكَ حَلَالٌ».

در متن فقیه، إخراج خمس آمده است ولی در محاسن کافی و تهذیب، تصدق به خمس هست. شاید مراد، همان تصدقِ عبد المطلب باشد. همچنین، در اینجاف إنسان است ولی در آن سه تا، أشیاء است. پس این روایت، ابتدا در محاسن برقی و بعد در کافی آمده است. سپس در صدوق با متنی مختلف و سپس تهذیب آن را از کافی نقل کرده است. اگر بنا باشد روایتی قابل قبول باشد این روایت است. البته این سند را مرحوم استاد قبول دارند ولی این سند، نزد ما مشکل دارد و ما اصولا در روایات سکونی مشکل داریم.

4- روایتی دیگر در مقنعه مرحوم مفید به صورت مرسل، از امام صادق (علیه السلام) آمده است :[16] «و سئل ع عن رجل اكتسب مالا من حلال و حرام ثم أراد التوبة من ذلك و لم يتميز له الحلال بعينه من الحرام فقال : يخرج منه الخمس و قد طاب، إن الله تعالى طهر الأموال بالخمس». اینجا «اکتسب» دارد بر خلاف قبلی ها که «أغمضت» داشت.

تا اینجا کل روایات باب دهم را خواندیم.

5- روایت علی بن أبی حمزة معروف که هر کس را می شناسی مالش را برگردان و هر کس را نمی شناسی صدقه بده.[17]

6- روایت عمار ساباطی را هم که در عمل سلطان (حقوق ماهیانه) است (نه جوائز) خوانده بودیم :

متن روایت به صورت مرسل در مقنع صدوق : «و سأل عمّار السّاباطي أبا عبد اللّه- عليه السلام- عن عمل السّلطان يخرج فيه الرّجل؟ قال: لا، إلّا أن لا يقدر على شي‏ء يأكل و لا يشرب، و لا يقدر على حيلة، فإن فعل فصار في يده شي‏ء فليبعث‏ بخمسه‏ إلى أهل البيت».[18]

متن روایت به صورت مسند در تهذیب شیخ : «عَنْهُ [أی : عن محمد بن أحمد بن یحیی] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع سُئِلَ عَنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ يَخْرُجُ فِيهِ الرَّجُلُ قَالَ لَا إِلَّا أَنْ لَا يَقْدِرَ عَلَى شَيْ‌ءٍ وَ لَا يَأْكُلَ وَ لَا يَشْرَبَ وَ لَا يَقْدِرَ عَلَى حِيلَةٍ فَإِنْ فَعَلَ فَصَارَ فِي يَدِهِ شَيْ‌ءٌ فَلْيَبْعَثْ بِخُمُسِهِ إِلَى أَهْلِ الْبَيْتِ».[19]

اینجا صدقه نیست بلکه خمس مصطلح است.

7- روایت دیگری از ابی الحسن المسترق بود که داشت : « فَقَالَ إِذَا مَضَيْتَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي أَنْتَ مُتَوَجِّهٌ إِلَيْهِ فَدَخَلْتَهُ عَفَواً وَ كَسَبْتَ مَا كَسَبْتَهُ تَحْمِلُ خُمُسَهُ‏ إِلَى‏ مُسْتَحِقِّهِ‏».[20]

البته اینجا تعبیر «مستحق» دارد مگر اینکه بگوییم با قرائنی که در آن زمان بوده است مراد، خمس است.

8- روایت ولایت بحرین هم هست که خمس ارباح مکاسب است و ربطی به ما نحن فیه ندارد.[21]

9- روایتی دیگر هم دارد که از «علباء الأسدی» است که هفت میلیون به دست آورده بود و اگر راست باشد خیلی است. در ذیلش دارد : «قَدْ قَبِلْنَا مِنْكَ وَ وَهَبْنَاهُ لَكَ وَ أَحْلَلْنَاكَ مِنْهُ وَ ضَمِنَّا لَكَ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ».[22]

این هم معلوم نیست که بحث جوائز باشد. همچنینی ظاهرا مسأله ولایت است.

10- روایت مفضل هم هست که توضیح دادیم که نه مفضل از اصحاب آنها بوده است و نه اینکه در این روایت لفظ خمس هست.[23]

11- روایت نسبتا مفصلی هست که در رساله ی منسوب به سید مرتضی آمده است (رسالة المحکم و المتشابه).

متن روایت از وسائل الشیعه : «عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ الْمُرْتَضَى فِي رِسَالَةِ الْمُحْكَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ نَقْلًا مِنْ تَفْسِيرِ النُّعْمَانِيِّ بِإِسْنَادِهِ الْآتِي‏[24] عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: وَأَمَّا مَا جَاءَ فِي الْقُرْآنِ- مِنْ ذِكْرِ مَعَايِشِ الْخَلْقِ وَ أَسْبَابِهَا[25] فَقَدْ أَعْلَمَنَا سُبْحَانَهُ ذَلِكَ مِنْ خَمْسَةِ أَوْجُهٍ : وَجْهِ‏ الْإِمَارَةِ[26] وَ وَجْهِ الْعِمَارَةِ وَ وَجْهِ الْإِجَارَةِ وَ وَجْهِ التِّجَارَةِ وَ وَجْهِ الصَّدَقَاتِ فَأَمَّا وَجْهُ‏ الْإِمَارَةِ[27] فَقَوْلُهُ‏ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ- وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ‏[28]- فَجُعِلَ لِلَّهِ خُمُسُ الْغَنَائِمِ وَ الْخُمُسُ يُخْرَجُ مِنْ أَرْبَعَةِ وُجُوهٍ مِنَ الْغَنَائِمِ الَّتِي يُصِيبُهَا الْمُسْلِمُونَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ مِنَ الْمَعَادِنِ وَ مِنَ الْكُنُوزِ وَ مِنَ الْغَوْصِ».[29]

عده ای به این روایت (تعبیر : وجه الإمارة) تمسک کرده اند که خمس، حق إمام و إمارت است و سهم سادات ندارد. توضیح دادیم که این، روایت نیست. در این عبارت، خمس را چهار وجه کرده است ولی هیچ کدامش، مال مختلط به حرام نیست.

12- یک روایت واحده هم در خصال صدوق هست که احتمالا مرحوم اردبیلی آن را ندیده  است. سند روایت، مشکلی ندارد. روایتی که سندش نسبتا می ارزد همین روایت است : «حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ‏ فِيمَا يُخْرَجُ‏ مِنَ‏ الْمَعَادِنِ‏ وَ الْبَحْرِ وَ الْغَنِيمَةِ وَ الْحَلَالِ الْمُخْتَلِطِ بِالْحَرَامِ إِذَا لَمْ يُعْرَفْ صَاحِبُهُ وَ الْكُنُوزِ الْخُمُسُ».[30]

13- روایت واحده دیگری هم هست در متن روایت، بحث مال مخلوط به حرام نیست ولی صدوق، استظهاری کرده است که در ذیل روایت، بیان کرده است : «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَذَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْخُمُسُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْكُنُوزِ وَ الْمَعَادِنِ وَ الْغَوْصِ وَ الْغَنِيمَةِ وَ نَسِيَ‏ ابْنُ‏ أَبِي‏ عُمَيْرٍ الْخَامِسَ. قال مصنف هذا الكتاب رضي الله عنه : أظن الخامس الذي نسيه ابن أبي عمير ما لا يرثه الرجل و هو يعلم أن فيه من الحلال و الحرام و لا يعرف أصحاب الحرام فيؤديه إليهم و لا يعرف الحرام بعينه فيجتنبه فيخرج منه الخمس».[31]

تعجب است که ایشان این مورد را به ارث زده است نه مطلق ما لا یعرف الحلال من الحرام.

سابقا عرض کردیم که این روایات چون از منفردات مرحوم صدوق است قبولش مشکل است و عجیب است که خود ایشان هم به اینها فتوی نداده است و هر دو را در خصال آورده است که از مصنَّفات ایشان است نه کتب فتوایی شان.

چند روایت دیگر هم داریم که عنوان و موارد خمس را دارد ولی عنوان حلال و حرام را ندارد.

نکته دیگری که هست این است که در عده ای کتب فقهای شیعه بحث خمس هست ولی متعرض این بحث نشده اند.

مثلا در فقه الرضا متعرض بحث خمس شده است : «و كل ما أفاده الناس فهو غنيمة لا فرق بين الكنوز و المعادن و الغوص و مال الفي‌ء الذي لم يختلف فيه و هو ما ادعي فيه الرخصة و هو ربح التجارة و غلة الضيعة و سائر الفوائد من المكاسب و الصناعات و المواريث و غيرها لأن الجميع غنيمة و فائدة من رزق الله تعالى فإنه روي أن الخمس على الخياط من إبرته و الصانع من صناعته فعلى كل من غنم من هذه الوجوه مالا فعليه الخمس».[32] ولی بحث مال مخلوط به حرام نیست.

در دعائم هم که مصادرش شیعی است این بحث نیست.

روایت معارضی هم در باب اختلاط به حرام داریم که یکی روایت سماعة است که ایشان احاله به باب دیگر کرده اند و در کافی و تفسیر عیاشی و سرائر ابن ادریس آمده است.[33]

سند و متن روایت کافی : «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَصَابَ مَالًا مِنْ عَمَلِ بَنِي أُمَيَّةَ وَ هُوَ يَتَصَدَّقُ مِنْهُ وَ يَصِلُ مِنْهُ قَرَابَتَهُ وَ يَحُجُّ لِيُغْفَرَ لَهُ مَا اكْتَسَبَ وَ هُوَ يَقُولُ- إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْخَطِيئَةَ لَا تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ وَ لَكِنَّ الْحَسَنَةَ تَحُطُّ الْخَطِيئَةَ ثُمَّ قَالَ إِنْ كَانَ خَلَطَ الْحَلَالَ بِالْحَرَامِ فَاخْتَلَطَا جَمِيعاً فَلَا يَعْرِفُ الْحَلَالَ مِنَ الْحَرَامِ فَلَا بَأْسَ».

متن روایت از تفسیر عیاشی : «عن سماعة بن مهران قال‏ سأل أبا عبد الله ع رجل من أهل الجبال[34] عن رجل أصاب مالا من أعمال السلطان- فهو يتصدق منه، و يصل قرابته و يحج ليغفر له ما اكتسب، و هو يقول: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ‏» فقال أبو عبد الله : إن الخطيئة لا تكفر الخطيئة، و لكن الحسنة تكفر الخطيئة، ثم قال أبو عبد الله ع: إن كان خلط الحلال حراما فاختلط جميعا- فلم‏ يعرف‏ الحلال‏ من الحرام فلا بأس».[35]

متن روایت از سرائر ابن إدریس : «أَبُو أَيُّوبَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجِبَالِ عَنْ رَجُلٍ أَصَابَ مَالًا مِنْ أَعْمَالِ السُّلْطَانِ فَهُوَ يَتَصَدَّقُ مِنْهُ وَ يَصِلُ قَرَابَتَهُ وَ يَحُجُّ لِيُغْفَرَ لَهُ مَا اكْتَسَبَ وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْخَطِيئَةَ لَا تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ وَ لَكِنَّ الْحَسَنَةَ تَحُطُّ الْخَطِيئَةَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ كَانَ خَلَطَ الْحَرَامَ حَلَالًا فَاخْتَلَطَ جَمِيعاً فَلَمْ يَعْرِفِ الْحَرَامَ مِنَ الْحَلَالِ فَلَا بَأْسَ».[36]

در اینجا تعبیر «خمس» نیست.

پس بنا بر مبنای فهرستی، جمیع این روایت خدشه دارند : یا رجالی یا فهرستی. البته لحاظ فهرستی را مرحوم اردبیلی ندارند. ما باشیم و روایات، نمی شود حکم به وجوب خمس کرد مگر اینکه شهرت عملی اصحاب، جابر باشد.

پس اینکه در مال مجهول المالک، خمس باشد معلوم نیست و اینکه مصرفش مصرف خمس اصطلاحی باشد هم معلوم نیست. اگر در نهایت، درست شود مصرف صدقه است. اینکه خمس مصطلح باشد روشن نیست.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته



[1] . من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏4 ؛ ص352 : بَابُ النَّوَادِرِ وَ هُوَ آخِرُ أَبْوَابِ الْكِتَابِ : ح 5762.

سند کامل حدیث از مشیخه ی فقیه : «و ما كان فيه عن حمّاد بن عمرو؛ و أنس بن محمّد في وصيّة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله لأمير- المؤمنين عليه السّلام :

فقد رويته عن محمّد بن عليّ الشاء بمروالرّود قال: حدّثنا أبو حامد أحمد بن محمّد بن أحمد بن الحسين قال: حدّثنا أبو يزيد أحمد بن خالد الخالديّ قال: حدّثنا محمّد بن أحمد بن صالح التميميّ قال: أخبرنا أبي: أحمد بن صالح التّميميّ قال أخبرنا محمّد بن حاتم القطّان، عن حمّاد بن عمرو، عن جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن جدّه، عن عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام.

و رويته أيضا عن محمّد بن عليّ الشاه قال: حدّثنا أبو حامد قال: أخبرنا أبو يزيد قال: أخبرنا محمّد بن أحمد بن صالح التميميّ قال: حدّثنا أبي قال: حدّثني أنس بن محمّد أبو مالك، عن أبيه، عن جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن جدّه، عن عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال له: يا عليّ أوصيك بوصيّة فاحفظها فلا تزال بخير ما حفظت وصيّتي- و ذكر الحديث بطوله‏[1].

(من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏4 ؛ ص536 : [بيان الطريق إلى حمّاد بن‏ عمرو؛ و أنس بن محمّد في وصيّة النبيّ ص لأمير المؤمنين ع‏])

[2] . الخصال ؛ ج‏1 ؛ ص 313-312 : سن عبد المطلب في الجاهلية خمس سنن أجراها الله عز و جل في الإسلام : ح 90.

[3] . من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص: 365.

[4] . قال النجاشی رحمه الله : «علي‏ بن‏ الحسن‏ بن‏ علي بن فضال بن عمر بن أيمن مولى عكرمة بن ربعي الفياض أبو الحسن، كان فقيه أصحابنا بالكوفة، و وجههم، و ثقتهم، و عارفهم بالحديث، و المسموع قوله فيه. سمع منه شيئا كثيرا، و لم يعثر له على زلة فيه و لا ما يشينه، و قل ما روى عن ضعيف. و كان فطحيا.

و لم يرو عن أبيه شيئا و قال : كنت أقابله و سني ثمان عشرة سنة بكتبه، و لا أفهم إذ ذاك الروايات، و لا أستحل أن أرويها عنه. و روى عن أخويه عن أبيهما.

و ذكر أحمد بن الحسين رحمه الله أنه رأى نسخة أخرجها أبو جعفر بن بابويه و قال: حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال عن أبيه عن الرضا [عليه السلام‏]. و لا يعرف الكوفيون هذه النسخة و لا رويت من غير هذا الطريق.

و قد صنف كتبا كثيرة...». (رجال النجاشي ؛ ؛ ص 259-257 : الرقم 676 : علي‏ بن‏ الحسن‏ بن‏ علي بن فضال)

[5] ( 3). و في نسخة:« الحسن».

[6] . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص: 212-210 : الباب 18 : باب ما جاء عن الرضا ع في قول النبي ص أنا ابن الذبيحين : ح 1.

[7] . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏4 ؛ ص124 : ح 15 و ص138 : ح 390- 12.

[8] . سند حدیث در مورد دوم هم همینگونه است و فقط به جای ضمیر، نام سعد آمده است : «سَعْدٌ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِي هَمَّامٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ...».

[9] ما بین المعقوفین غیر موجود فی الموضع الأوّل.

[10]. هکذا فی الموضع الثانی، و فی الموضع الأوّل : «يَعْمَلُ» بدلا عن «یعلم». و قال فی هامشه : «هكذا في جميع النسخ الموجودة و هو الموجود في الوافي، و لكن الأنسب كما هو الظاهر- يعلم- بدل يعمل كما هو موجود في حواشي بعض المخطوطات».

[11] . من لا يحضره الفقيه؛ ج‌2، ص: 43 : ح 165.

[12] . المحاسن ؛ ج‏2 ؛ ص 321-320 : ح 59.

[13] . الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌5، ص: 125 : ح 5.

[14] . من لا يحضره الفقيه؛ ج‌3، ص: 189 : ح 3713.

[15] . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏6 ؛ ص 369-368 : ح 186.

[16] . المقنعة (للشيخ المفيد)؛ ص: 283.

[17] . قال الکلینی رحمه الله : «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: كَانَ لِي صَدِيقٌ مِنْ كُتَّابِ بَنِي أُمَيَّةَ فَقَالَ لِي اسْتَأْذِنْ لِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ سَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي كُنْتُ فِي دِيوَانِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَأَصَبْتُ مِنْ دُنْيَاهُمْ مَالًا كَثِيراً وَ أَغْمَضْتُ‏ فِي مَطَالِبِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ لَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ وَجَدُوا مَنْ يَكْتُبُ لَهُمْ وَ يَجْبِي لَهُمُ الْفَيْ‏ءَ[17] وَ يُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ يَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا وَ لَوْ تَرَكَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا وَجَدُوا شَيْئاً إِلَّا مَا وَقَعَ فِي أَيْدِيهِمْ قَالَ فَقَالَ الْفَتَى جُعِلْتُ فِدَاكَ فَهَلْ لِي مَخْرَجٌ مِنْهُ قَالَ إِنْ قُلْتُ لَكَ تَفْعَلُ قَالَ أَفْعَلُ قَالَ لَهُ فَاخْرُجْ مِنْ جَمِيعِ مَا اكْتَسَبْتَ فِي دِيوَانِهِمْ فَمَنْ عَرَفْتَ مِنْهُمْ رَدَدْتَ عَلَيْهِ مَالَهُ وَ مَنْ لَمْ تَعْرِفْ تَصَدَّقْتَ بِهِ وَ أَنَا أَضْمَنُ لَكَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ قَالَ فَأَطْرَقَ الْفَتَى رَأْسَهُ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ قَدْ فَعَلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ ابْنُ أَبِي حَمْزَةَ فَرَجَعَ الْفَتَى مَعَنَا إِلَى الْكُوفَةِ فَمَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا خَرَجَ مِنْهُ حَتَّى ثِيَابَهُ الَّتِي كَانَتْ عَلَى بَدَنِهِ قَالَ فَقَسَمْتُ لَهُ‏[17] قِسْمَةً وَ اشْتَرَيْنَا لَهُ ثِيَاباً وَ بَعَثْنَا إِلَيْهِ بِنَفَقَةٍ قَالَ فَمَا أَتَى عَلَيْهِ إِلَّا أَشْهُرٌ قَلَائِلُ حَتَّى مَرِضَ فَكُنَّا نَعُودُهُ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِي السَّوْقِ‏[17] قَالَ فَفَتَحَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ لِي يَا عَلِيُّ وَفَى لِي وَ اللَّهِ صَاحِبُكَ قَالَ ثُمَّ مَاتَ فَتَوَلَّيْنَا أَمْرَهُ فَخَرَجْتُ حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ يَا عَلِيُّ وَفَيْنَا وَ اللَّهِ لِصَاحِبِكَ قَالَ فَقُلْتُ صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَكَذَا وَ اللَّهِ قَالَ لِي عِنْدَ مَوْتِهِ». (الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏5 ؛ ص106 : ح 4)

[18] . المقنع (للصدوق) ؛ المتن ؛ ص539.

[19] . تهذيب الأحكام؛ ج‌6، ص: 330 : ح 915- 36.

[20] . متن روایت از خرائج و جرائح : «وَ مِنْهَا: مَا رُوِيَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمُسْتَرِقِّ الضَّرِيرِ كُنْتُ يَوْماً فِي مَجْلِسِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ‏[20] بْنِ حَمْدَانَ نَاصِرِ الدَّوْلَةِ فَتَذَاكَرْنَا أَمْرَ النَّاحِيَةِ قَالَ كُنْتُ أُزْرِي‏[20] عَلَيْهَا إِلَى أَنْ حَضَرْتُ مَجْلِسَ عَمِّيَ الْحُسَيْنِ‏[20] يَوْماً فَأَخَذْتُ أَتَكَلَّمُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ يَا بُنَيَّ قَدْ كُنْتُ أَقُولُ بِمَقَالَتِكَ هَذِهِ إِلَى أَنْ نُدِبْتُ لِوِلَايَةِ قُمَّ حِينَ اسْتَصْعَبَتْ عَلَى السُّلْطَانِ‏[20] وَ كَانَ كُلُّ مَنْ وَرَدَ إِلَيْهَا مِنْ جِهَةِ السُّلْطَانِ يُحَارِبُهُ أَهْلُهَا فَسُلِّمَ إِلَيَّ جَيْشٌ وَ خَرَجْتُ نَحْوَهَا.

فَلَمَّا بَلَغْتُ إِلَى نَاحِيَةِ طَزَرَ[20] خَرَجْتُ إِلَى الصَّيْدِ فَفَاتَتْنِي طَرِيدَةٌ فَاتَّبَعْتُهَا وَ أَوْغَلْتُ فِي أَثَرِهَا حَتَّى بَلَغْتُ إِلَى نَهَرٍ فَسِرْتُ فِيهِ وَ كُلَّمَا أَسِيرُ يَتَّسِعُ النَّهَرُ فَبَيْنَمَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ طَلَعَ عَلَيَّ فَارِسٌ تَحْتَهُ شَهْبَاءُ وَ هُوَ مُتَعَمِّمٌ بِعِمَامَةِ خَزٍّ خَضْرَاءَ لَا أَرَى مِنْهُ إِلَّا عَيْنَيْهِ وَ فِي رِجْلَيْهِ خُفَّانِ أَحْمَرَانِ فَقَالَ لِي يَا حُسَيْنُ فَلَا هُوَ أَمَّرَنِي وَ لَا كَنَّانِي فَقُلْتُ مَا ذَا تُرِيدُ قَالَ لِمَ تَزْرِي عَلَى النَّاحِيَةِ وَ لِمَ تَمْنَعُ أَصْحَابِي خُمُسَ مَالِكَ وَ كُنْتُ الرَّجُلَ الْوَقُورَ الَّذِي لَا يَخَافُ شَيْئاً فَأُرْعِدْتُ مِنْهُ وَ تَهَيَّبْتُهُ وَ قُلْتُ لَهُ أَفْعَلُ يَا سَيِّدِي مَا تَأْمُرُ بِهِ.

فَقَالَ إِذَا مَضَيْتَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي أَنْتَ مُتَوَجِّهٌ إِلَيْهِ فَدَخَلْتَهُ عَفَواً وَ كَسَبْتَ مَا كَسَبْتَهُ تَحْمِلُ خُمُسَهُ‏ إِلَى‏ مُسْتَحِقِّهِ‏ فَقُلْتُ السَّمْعَ وَ الطَّاعَةَ.

فَقَالَ امْضِ رَاشِداً وَ لَوَى عَنَانَ دَابَّتِهِ وَ انْصَرَفَ فَلَمْ أَدْرِ أَيَّ طَرِيقٍ سَلَكَ وَ طَلَبْتُهُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَخَفِيَ عَلَيَّ أَمْرُهُ وَ ازْدَدْتُ رُعْباً وَ انْكَفَأْتُ‏[20] رَاجِعاً إِلَى عَسْكَرِي وَ تَنَاسَيْتُ الْحَدِيثَ. فَلَمَّا بَلَغْتُ قُمَّ وَ عِنْدِي أَنِّي أُرِيدُ مُحَارَبَةَ الْقَوْمِ خَرَجَ إِلَيَّ أَهْلُهَا وَ قَالُوا كُنَّا نُحَارِبُ مَنْ يَجِيئُنَا بِخِلَافِهِمْ لَنَا فَأَمَّا إِذَا[20] وَافَيْتَ أَنْتَ فَلَا خِلَافَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ ادْخُلِ الْبَلْدَةَ فَدَبِّرْهَا كَمَا تَرَى. فَأَقَمْتُ فِيهَا زَمَاناً وَ كَسَبْتُ أَمْوَالًا زَائِدَةً عَلَى مَا كُنْتُ أَقْدِرُ ثُمَّ وَشَى الْقُوَّادُ بِي إِلَى السُّلْطَانِ وَ حُسِدْتُ عَلَى طُولِ مُقَامِي وَ كَثْرَةِ مَا اكْتَسَبْتُ فَعُزِلْتُ وَ رَجَعْتُ إِلَى بَغْدَادَ فَابْتَدَأْتُ بِدَارِ السُّلْطَانِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَ أَتَيْتُ‏[20] إِلَى مَنْزِلِي وَ جَاءَنِي فِيمَنْ جَاءَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَمْرِيُ‏[20] فَتَخَطَّى النَّاسَ حَتَّى اتَّكَأَ عَلَى تُكَأَتِي فَاغْتَظْتُ مِنْ ذَلِكَ وَ لَمْ يَزَلْ قَاعِداً مَا يَبْرَحُ وَ النَّاسُ دَاخِلُونَ وَ خَارِجُونَ وَ أَنَا أَزْدَادُ غَيْظاً. فَلَمَّا تَصَرَّمَ‏[20] النَّاسُ وَ خَلَا الْمَجْلِسُ دَنَا إِلَيَّ وَ قَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ سِرٌّ فَاسْمَعْهُ فَقُلْتُ قُلْ فَقَالَ صَاحِبُ الشَّهْبَاءِ وَ النَّهَرِ يَقُولُ قَدْ وَفَيْنَا بِمَا وَعَدْنَا. فَذَكَرْتُ الْحَدِيثَ وَ ارْتَعْتُ‏[20] مِنْ ذَلِكَ وَ قُلْتُ السَّمْعَ وَ الطَّاعَةَ فَقُمْتُ فَأَخَذْتُ بِيَدِهِ فَفَتَحْتُ الْخَزَائِنَ فَلَمْ يَزَلْ يُخَمِّسُهَا إِلَى أَنْ خَمَّسَ شَيْئاً كُنْتُ قَدْ أُنْسِيتُهُ مِمَّا كُنْتُ قَدْ جَمَعْتُهُ وَ انْصَرَفَ وَ لَمْ أَشُكَّ بَعْدَ ذَلِكَ وَ تَحَقَّقْتُ الْأَمْرَ. فَأَنَا مُنْذُ سَمِعْتُ هَذَا مِنْ عَمِّي أَبِي عَبْدِ اللَّهِ زَالَ مَا كَانَ اعْتَرَضَنِي مِنْ شَكٍ». (الخرائج و الجرائح ؛ ج‏1 ؛ ص 475-472 : ح 17)

[21] . قال الکلینی رحمه الله : «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: رَأَيْتُ مِسْمَعاً بِالْمَدِينَةِ[21] وَ قَدْ كَانَ حَمَلَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع تِلْكَ السَّنَةَ مَالًا فَرَدَّهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ لِمَ رَدَّ عَلَيْكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْمَالَ الَّذِي حَمَلْتَهُ إِلَيْهِ قَالَ فَقَالَ لِي إِنِّي قُلْتُ لَهُ حِينَ حَمَلْتُ إِلَيْهِ الْمَالَ إِنِّي كُنْتُ وُلِّيتُ‏ الْبَحْرَيْنَ‏ الْغَوْصَ فَأَصَبْتُ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ قَدْ جِئْتُكَ بِخُمُسِهَا بِثَمَانِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ كَرِهْتُ أَنْ أَحْبِسَهَا عَنْكَ وَ أَنْ أَعْرِضَ لَهَا وَ هِيَ حَقُّكَ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي أَمْوَالِنَا فَقَالَ أَ وَ مَا لَنَا مِنَ الْأَرْضِ وَ مَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا إِلَّا الْخُمُسُ يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لَنَا فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ لَنَا فَقُلْتُ لَهُ وَ أَنَا أَحْمِلُ إِلَيْكَ الْمَالَ كُلَّهُ فَقَالَ يَا أَبَا سَيَّارٍ قَدْ طَيَّبْنَاهُ لَكَ وَ أَحْلَلْنَاكَ مِنْهُ فَضُمَّ إِلَيْكَ مَالَكَ وَ كُلُّ مَا فِي أَيْدِي شِيعَتِنَا مِنَ الْأَرْضِ فَهُمْ فِيهِ مُحَلَّلُونَ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا فَيَجْبِيَهُمْ طَسْقَ‏[21] مَا كَانَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكَ الْأَرْضَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ أَمَّا مَا كَانَ فِي أَيْدِي غَيْرِهِمْ فَإِنَّ كَسْبَهُمْ مِنَ الْأَرْضِ حَرَامٌ عَلَيْهِمْ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا فَيَأْخُذَ الْأَرْضَ مِنْ أَيْدِيهِمْ وَ يُخْرِجَهُمْ صَغَرَةً[21]:" قَالَ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ لِي أَبُو سَيَّارٍ مَا أَرَى أَحَداً مِنْ أَصْحَابِ الضِّيَاعَ وَ لَا مِمَّنْ يَلِي الْأَعْمَالَ يَأْكُلُ حَلَالًا غَيْرِي إِلَّا مَنْ طَيَّبُوا لَهُ ذَلِكَ». (الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص408 : ح 3)

[22] . قال الکشی رحمه الله : «مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ فَارِسٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ‏ إِنَّ عِلْبَاءَ الْأَسَدِيَّ وُلِّيَ‏ الْبَحْرَيْنَ‏ فَأَفَادَ سَبْعِينَ أَلْفَ‏[22] دِينَارٍ وَ دَوَابَّ وَ رَقِيقاً، قَالَ، فَحَمَلَ ذَلِكَ كُلَّهُ حَتَّى وَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) ثُمَّ قَالَ إِنِّي وُلِّيتُ الْبَحْرَيْنَ لِبَنِي أُمَيَّةَ وَ أَفَدْتُ كَذَا وَ كَذَا وَ قَدْ حَمَلْتُهُ كُلَّهُ إِلَيْكَ وَ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ ذَلِكَ شَيْئاً وَ أَنَّهُ كُلَّهُ لَكَ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) هَاتِهِ! فَوَضَعَ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ قَبِلْنَا مِنْكَ وَ وَهَبْنَاهُ لَكَ وَ أَحْلَلْنَاكَ مِنْهُ وَ ضَمِنَّا لَكَ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ، قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: فَقُلْنَا مَا بَالِي! وَ ذَكَرَ مِثْلَ حَدِيثِ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِ». (رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال ؛ النص ؛ ص200 : الرقم 352)

[23] . قال العیاشی فی تفسیره : «و عنه في رواية المفضل بن سويد أنه قال‏ انظر ما أصبت به فعد به على إخوانك، فإن الله يقول: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ‏» قال المفضل: كنت خليفة أخي على الديوان، قال: و قد قلت: جعلت فداك- قد ترى‏ مكاني‏ من‏ هؤلاء القوم و ما ترى قال: و لم تكن كنت‏[23].

عن المفضل بن مزيد الكاتب قال‏ دخل علي أبو عبد الله ع و قد أمرت أن أخرج لبني هاشم جوائز- فلم أعلم إلا و هو على رأسي و أنا مستخل- فوثبت إليه، فسألني عما أمر لهم، فناولته الكتاب، فقال: ما أرى لإسماعيل هاهنا شيئا، فقلت: هذا الذي خرج إلينا، ثم قلت له: جعلت فداك- قد ترى‏ مكاني‏ من‏ هؤلاء القوم فقال لي: انظر ما أصبت به- فعد به على أصحابك [إخوانك‏] فإن الله يقول: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ‏».». (تفسير العياشي ؛ ج‏2 ؛ ص163 : ح 78 و 79)

[24] ( 1)- يأتي في الفائدة الثانية من الخاتمة برقم( 52).

[25] ( 2)- في المصدر- و أشباهها.

[26] ( 3)- في المصدر- الإشارة.

[27] ( 4)- في المصدر- الإشارة.

[28] ( 5)- الأنفال 8- 41.

[29] . وسائل الشيعة ؛ ج‏9 ؛ ص 490-489 : ح 12557- 12.

[30] . الخصال ؛ ج‏1 ؛ ص290 : ما يجب فيه الخمس [خمس‏] : ح 51.

[31] . الخصال ؛ ج‏1 ؛ ص291 : ح 53.

[32] . الفقه - فقه الرضا، ص: 294‌.

[33] . این روایت از تفسیر عیاشی است و سرائر ابن إدریس است که ایشان هم از کتاب مشیخة ابن محبوب نقل کرده اند.

[34] . رشته کوه های زاگرس به طرف ایران را اراک عجم، و به طرف عرق را عراق عرب می گفتند. اهل جبل همان اهل اراک عجم است که شامل اصفهان و... می شود.

[35] . تفسير العياشي ؛ ج‏2 ؛ ص162 : ح 77.

[36] . السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ ج‌3، ص: 589 : و من ذلك ما استطرفناه من كتاب المشيخة تصنيف الحسن بن محبوب السراد صاحب الرضا ع و هو ثقة عند أصحابنا جليل القدر كثير الرواية أحد الأركان الأربعة في عصره.


ارسال سوال