ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج اصول » اصول 96-1395 » اصول شنبه 1395/11/9 (65)

مدت 00:45:00
دروس خارج اصول سال تحصیلی 96-1395 شمسی حضرت آیت الله استاد سید احمد مددی الموسوی(حفظه الله) زمان:ساعت9-10صبح (مهرماه) مکان :قم صفاییه کوچه 17 پلاک33 معهد الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
                             

اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم. بسم الله الرحمن الرّحیم. الحمل الله ربّ العالمین و صلی الله علی سیّدنا رسول الله و آله الطیّبین الطّاهرین المعصومین و الّلعنه الدائمه علی اعدائهم اجمعین. اللهم اغفرنا جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین.

بحث راجع به روایاتی بود که در باب استصحاب به آنها تمسک شده بود من جمله حدیثی است که در کلمات استاد قبل از این حدیث اخیر بود حالا نخوادنیم آن را هم بخوانیم تا تمام شود. این حدیث حدیثی است که ایشان فرموده ند و ظهر بما ذکرناه صحت الاستدلال در همان صفحه 64 بموثقه العمار عن ابی الحسن علیه السلام.

چون روایت را به نظر مبارکشان عمار ساباطی بوده است تعبیر به موثقه فرموده اند. قال علیه السلام البته در روایت دارد قال قال لی حالا آنجایش را انداخته است اذا شککت فابنی علی الیقین قلت هذا اصل قال نعم. تمکس فرموده اند به تعبیر خودشان به این روایت با عنوان موثقه عمار. البته خب همین طور که ابتدائا و اضح است روایت نه صدری نه ذیلی نه موردی نه خصوصیتی کاملا ابهام دا رد اذا شککت فابن علی الیقین. قلت هذا اصل قال نعم. بهرحال ایشان به این روایت تمسک فرموده اند خب قبل از ایشان هم شده است روایت بنای بر یقین. و با عنوان یکی از اصول. البته ظاهرا ح الا اشتباهی شده است حالا اشتباه اینقدر بنا داریم اشتباهات ملا لغتی را نگیریم به اصطلاح خود ما. این رو ایت مال عماد نیست ظاهرا شاید ایشان جای دیده اند سهو قلم شده است. این روایت مال اسحاق بن عمار است نه عمار بن ساباطی. شاید یکی اشتباها اول نوشته است شاید کتاب های سابق یکی اشتباها نوشته است عمار ایشان هم فرموده اند فکر کردم مال عمار است. و ایشان هم فطحی است نوشته اند موثقه عمار ساباطی. عرض کنم حضور با سعادتتان که این روایت مال اسحاق بن عمار است نه مال عماد. و اسحاق بن عمار اصولا فطحی نیست و از اجلای اصحاب است مرد بزرگواری است و سابقا یک توضیحی عرض کردیم شاید هم منشأ اش همین بوده است.

عده ای از علما به خاطر اینکه مرحوم شیخ یک اسحاق بن عمار ساباطی را نقل کرده اند اسحاق بن عمار موسی و گفته اند فطحی بعد از اینکه مباحث رجالی در میان شیعه جا گرفت چون اسحاق بن عمار هم نجاشی توثیق کرده است بلکه گفته است اینها خاندان معروفی در کوفه هستند خاندان تغلبی های صیرفی. بنایشان به این شد که ایشان فطحی باشد و ثقه باشد. عرض کردیم بعدها مرحوم شیخ بهایی بنایشان به این شد که اینها دو نفر هستند. یکیشان ثقه است و شیعه است که اسحاق بن عمار تغلبی باشد صیرفی باشد یکی هم اسحاق بن عمار ساباطی است که فطحی است آن وقت جایی که مطلق آمده است محل اشکالشان بود که این یکی است یا آن یکی است. بهرحال از زمان شیخ بهایی بنایشان شد که دو تا است چون بعد از علامه چون قبل از آ« که اصلا مطرح نبود بعد از علامه که مطرح شد مرحوم شیخ بهایی استظهار کردند که دو تا است. تا بعدها مرحوم بحر العلوم سید بحر العلوم فرمودند که اسحاق بن عمار یکی است و همان صیرفی است و اصولا اسحاق بن عمار ساباطی نداریم وجود خارجی ندارد موهوم است. یعنی این باز شق سومی که پیدا شد و صحیح هم همین است اسحاق بن عمار ساباطی نداریم حالا از کجا این مطلب پیدا شده است یک روایت واحده ای است که در آن اسحاق بن عمار آمده است در کتاب تهذیب شیخ هم منفردا وجود دارد آن نسخه غلط بوده است اسحاق بن عمار صاحبش عمار است.

علی ای حال این روایت در سندش عمار نیست این روایت مال اسحاق بن عمار است و خب دیگر مرحوم استاد به همین موثقه بودن اکتفا فرموده اند و از آن روایاتی است که محل کلام است که آیا آنها را صحیح بدانیم یا خیر. توضیحش اجمالا اینکه این روایت منفردا توسط شیخ صدوق ذکر شده است. هیچ کتاب دیگر ما ندارد حتی مرحوم شیخ طوسی که شواز روایت هم نقل می کند این را نقل نکرده است. و در کتاب فقیه هم هست نه در کتاب های دیگر ایشان در کتاب فقیه این روایت وجود دارد و با عنوان روی عن اسحاق که سابقا هم چند بار متعرض شدیم. عنوان روا عن اسحاق بن عمار نیست. با عنوان روی عن اسحاق بن عمار است. این محل کلام شد دیگر عرض کردم اخیرا عده ای آن را علامت تضعیف می دانند روی و عده ای می گویند فرق نمی کند بگوید روا اسحاق بن عما یا روی عن اسحاق بن عمار فرق نمی کند بر می گردیم به مشیخه اگر در مشیخه طریق صحیح بود، حکم می کنیم به صحت روایت. در ذهن من البته امروز مراجعه نکردم از سابق در ذهنم طریق ایشان در مشیخه به اسحاق بن عمار صحیح است مشکل ندارد.

و لذا اگر بگوییم این دو تا فرق نمی کند عرض کردم تاریخش هم عرض کردم اصولا شیخ صدوق که در قرن چهارم بود این بحث ها مطرح نبود بعد از ایشان هم توسط شیخ و دیگران که آیا اینها فرق می کنند یا خیر چه بگوییم چه کار نکنیم تا زمان علامه ما در میان کتب خودمان نداریم که این بحث شده باشد. علامه رحمهم الله اولین کسی است که از قرن هشتم حالا حداقل قرن هشتم چون ایشان 726 است وفاتشان. حالا بگوییم در قرن هشتم. این اصطلاح صحیح و حسن و موثق و اینها را در آوردند در شیعه تطبیق کردند و اضافه بر او عملا هم روایات را تقسیم بندی کردند مثلا گفتند روی الصدوق فی الصحیح روی الصدوق فی الموثق یا روی الشیخ من از مختلف که خبر دارم در مختلف از  کافی ندارد یا از شیخ است یا از صدوق است. علامه اولین کسی است که در میان علمای ما در این تاریخ در قرن هشتم اینها را ارزیابی کرد تقویم به قول عرب ها قیمت گذاری. ارزیابی کرد ایشان وقتی این کار را کرد فرقی بین روا و روی نگذاشتند. پس از اولین بار در میان شیعه فرقی بین روا اسحاق بن عمار یا روی عن اسحاق یا روی عن زراره مرحوم علامه فرقی نگذاشتند از هر دو مثلا مثل همین جا تعبیر به صحیحه می کردند می گفتند روی الصدوق فی الصحیح. فرقی بین روا و روی نگذاشتند. بعدها ما بزرگان حدیثی آمدند مطرح کردند تا آن جایی که بنده خبر دارم آنها هم فرقی نگذاشتند مثل مرحوم مجلسی اول در شرح فقیه مثل مرحوم مجلسی دوم در مناسبت هایی که پیش می آید و همچنین علمایی که بودند صا حب وسائل، صاحب وسائل اگر روایت این طور باشد در صدوق روا اسحاق بن عمار می گوید روی الصدوق باسناده عن اسحاق. اگر روی هم باشد می گوید روا باسناده عن اسحاق. چون الآن بنایشان به این است که اگر روا باشد درست است باسناده اما اگر روی باشد مرسلا الآن بنایشان یعنی عده ای نه اینکه بنای همه شان. عده ای بنا گذاشته اند که اگر روی عن اسحاق باشد یعنی روا مرسلا روی الصدوق مرسلا. فرق می کند بین روا اسحاق یا روی عن اسحاق. اما صاحب وسائل هر دو را باسناده د ارد در وسائل. و بعدی ها هم که تا جایی که من دیدم غالبا همین طور هستند و عرض کردم چند بار سمعت کرارا در درس مرحوم استاد اقای خویی ایشان تصریح می فرمودند که فرقی نمی کند روا اسحاق و روی عن اسحاق و نکته ای که در درس می فرمودند حالا بحث طولانی نکرده اند می فرمودند عبارتی که صدوق می گوید در مشیخه و ما کان فیه عن اسحاق بن عمار هر دو را می گیرد. هم روا را می گیرد هم روی را. ایشان عمده استدلالشان حالا در خلال کلمات حالا استدلال به آن معنا که طرح بحث کنند همین یک کلمه فرمودند که درست است در صدوق آمده است روی عن اسحاق لکن فرق نمی کند آن عبارت کلما کان عن اسحاق در مشیخه شامل هر دو می شود. این هم مبنای مرحوم آقای خیوی که در اینجا قاعدتا در کتاب ایشان چاپ شده است. غرضم اینکه ما هم کرارا در درس از ایشان شنیده ایم. در اینکه رساله لا ضرر که به اسم آقای سیستانی است ایشان هم با اینکه من با ایشان در جلسات خصوصی هم بودند از آقای سیستانی نشنیدم اما در این رساله لاضرر ایشان تعبیر کرده است این تفنن در عبارت است. مثلا صدوق گاهی می گوید روا اسحاق گاهی می گوید روی عن اسحاق. یعنی بنا بر این تعبیر ایشان البته در عبارت با این تعبیر که خیلی بعید است مگر بگوییم ایشان از اصطلاح علمی خارج شدند و الا فرق کبیری است بین روا اسحاق یا روی عن اسحاق. اینکه گاهی می ویند تفنن در عبارت دا رند یعنی از اصطلاح علمی باید خارج شود از جو علمی خارج شود. چون چاپ شده است تو من هم از ایشان نشنیدم لذا به ایشان نسبت نمی دهم این مطلب را لکن چون چاپ شده است در رساله لاضرر عرض کردم. تعبیر به تفنن در عبارت خیلی لطیف نیست یعنی معنایش این است که بگوییم صدوق از قاعده علمی خارج است.

علی ای حال خب بحثٌ عده ای هم که عرض کردم الآن بعضی ها عرض کردم چسبیده اند که این مرسل است. و لذا نباید بگوییم روا باسناده عن اسحاق. باید بگوییم روی الصدوق مرسلا عن اسحاق. اگر گفت روا اسحاق بن عمار بگوییم روی الصدوق باسناده عن اسحاق. اگر گفت روی عن اسحاق باید بگوییم روی الصدوق مرسلا عن اسحاق بن عمار.

کیف ما کان این روایت مبارکه فعلا در هیچ یک از مصادر ما وجود ندارد حتی کتاب شیخ. این خیلی عجیب است چون غالبا شیخ شواز اخبار را دارد و منحصرا در کتاب شیخ صدوق آمده است. در خصوص کتاب فقیه ایشان هم آمده است. البته چند بار در بحث صحیح ثالثه زراره اشاره کردم انصافا در این بحث شک در رکعات چیز عجیبی است هم اهل سنت روایاتشان مختلف است هم اقوالشان. خیلی عجیب است. ما هم همین طور هستیم. هم روایاتمان مختلف است هم اقوالمان و هم اصلا برخورد با یک مسئله مثلا همین روایت را مرحوم صدوق در بحث خلل آورده اند در جایی که دو سه تا روایت نقل کرده اند بعضی هایشان منفرد ایشان است. بعد ایشان فرموده اند که اختلاف لا تختلف هذا الاخبار چون مخیر است بعدش این را آورده اند اذا شککت فابنی علی الیقین. و روی عن اسحاق بن عمار انه قال قال لی ابو الحسن الاول تعبیرش اینگونه است این هم خیلی عجیب است چون مبنای صدوق تخییر نیست در جمع بین روایات متعارض. مخصوصا مبنای صدوق اخذ به روایت احدث است. در آنجا هم روایتی از امام رضا نقل می کنند قاعدتا باید به او اخذ کند. غرض بعدش هم صدوق این روایت عمار آن مال عمار است شاید آقای خویی با آن اشتباه کرده اند. آن رویت عمار را صدوق در اول بحث آورده اند. ما نمیهفمیم هنوز صدوق هم سرمان نمی شود که چرا این را در اول سهو آورده است. آن روایت عمار که اجمع لک السهو کله فی کلمتین که اذا شککت فابنی علی الاکثر. این را صدوق دا رد در اول باب سهو. این در اواخر باب سهو جایی که می گوید سه چهار جور خبر می آورد سه تا می آورد بعد می گوید اخبار مختلف نیستند چون حمل بر تخییر می شود ما سابقا عرض کردیم مرحوم شیخ صدوق مبنایش نه تخییر است نه جمع است. مبنای کلینی تخییر است اما مبنای صدوق جمع نیست تخییر هم نیست. یکیش ترجیح به اکثر است یکی هم قبول مشایخ قوم. ظاهرا مبنای صدوق این است.

کلینی جمع کند حسب القاعده است کما اینکه عرض کردیم سابقا حالا غیر از این روایت عجیب و غریبی که ایشان از روایت اسحاق بن عمار در اینجا آورده اند، چیز غریبش این است که ایشان از روایات زراره که خواندیم دو قسمت نسبتا پنج شش سطری در کتاب کافی است هیچ چی را نیاورده است. مثلا از روایت لا تنقض الیقین بالشک زراره صدوق هیچی را نیاورده است. نه اول نه دوم نه سوم. دومی اش را فقط در علل الشرایع چون لم داشته است. و الا در فقیه از روایات ثلاثه زراره هیچ کدام را نیاورده است. این هم عجیب و غریب است. کما اینکه کلینی دو تا را نیاورده بود. آن هم جزء عجایب بود. فقط سومی را آورده بود که ظاهرش آنجا هم تخییر کرده است. مرحوم کلینی قائل به تخییر است.

س: ...

ج: بله آن به نسخه عمل کرده است. علی ای حال خیلی عجیب است اینجا یک چیبز غریبی است. در این قسمت هم وضع شیعه مضطرب است هم وضع سنی ها. کیف ما کان چون نمی خواهیم فعلا وارد بحث فنی اش بشویم و البته آن بحثی را که ما مطرح کردیم که فریضه و سنت را قائل شویم خیلی از مشکلات را حل می کند اینقدر مشکل درست نمی کند. بهرحال چون صدوق با اینکه آن رو ایت دارد لا تنقض السنه الفریضه لکن روی جهاتی که عرض کردم قدما خیلی به این قاعده عمل نکرده اند ایشان هم نیاورده است. یعنی عمل نکرده اند نه اینکه نیاورده است. این راجع به تاریخ حدیث.

عرض کردیم صحبت سابقا شد که اگر صدوق روی می گید آن که ما با تتبع پیدا کردیم نه اینکه بگویم مراد صدوق قدس الله نفسه این است چون مشایخ هم نگفته اند در کتب هم نیامده است سه چهار نکته در فرق بین روا و روی یکی اینکه قبل از اینکه وارد بحث شویم اصولا ما بحث را از زاویه دیگری مطرح کردیم آیا به نظر صدوق فرقی بین این دو تا هست یا خیر؟  چون نظر صدوق نظر حجیت است. یعنی آن که پیشش حجیت است به مجموع شواهد. نه صحت سند به این مصطلحی که علامه گفته است یا وثاقت روات به معنایی که آقای خویی گفته است. ایشان نظرش به حجیت خبر به مجموع شواهد است. مبنای صدوق این است. آیا اگر روا گفت یا روی گفت روی عن فلان فرقی به لحاظ حجیت به لحاظ مجموعه شواهد می کند؟ ظاهرا نه برای صدوق فرق نمی کند. نمی شود گفت اگر صدوق فرمود روی ضعیف است گفت روا صحیح است. بعید است جدا. چون ایشان در اولش فرموده است و جمیع ما فیه مستخرج من الکتب المشهوره التی علیه المعول و هی حجه بینی و بین و ظاهرا هر دو را می گیرد مگر جاهایی که مشعر باشد مثلا جایی گفته است این روایت را در همین سهو هم دارد می گوید حمل بر تقیه اش می کنیم. می گوید لا افتی این روایت را لا افتی اش یادم نیست می گوید حمل بر تقیه می کند. یک جا روایت دارد از سکونی می گوید لا افتی چون مثلا درست نیست. یک جا روایت از کلینی نقل می کند می گوید روا ابو جعفر محمد بن یعقوب بعد خودش می گوید و لا افتی علی طبق هذا الخبر چون از امام عسکری خلافش هست صفار در مکاتبه ای که صفار دارد خلافش آمده است.

علی ای حال مواردی هست در فقیه خودش گفته است من عمل نکردم درست هم هست. این جور جاها ما دلیلی نداریم که قبول و اما بقیه اش ظاهرا باید قبول کنیم یعنی بقیه موارد را ما از مرحوم صدوق به عنوان حجت قبول می کنیم. لکن حجت به این معنا. علی ای حال راجع به این مطلب که مرحوم صدوق حدیث را ظاهرا این طور است که تقطیع کامل کرده است و در ضمن روایت شک در نماز آورده است باید بگوییم حتما در قبل روایت بعد روایت یک چیزی بوده است و الا انصافا اذا شککت فابن علی الیقین قال قلت هذا اصل قال نعم خیلی بعید است اصلا حالا مثل به تصور بعضی ها ف رض کنید اسحاق بن عمار خدمت موسی بن جعفر رسیده است گفته است صبحکم الله بالخیر بعد می فرماید اذا شککت فابنی علی الیقین خیلی به ذهن بعید می آید یعنی چیز عجیب و غریبی است نه سر و ته دارد نه قبل و بعد دارد بله حالا مرحوم استاد می فرماید و ذکر مما ذکرناه بصحت الاستدلال بموثقه عمار. اولا عمار نیست اسحاق بن عمار است. به حسب آن قواعد اگر روی و روا فرق نکند صحیحه است موثقه نیست. اگر آن قواعد فرق بگذاریم بین دو تا روایت مرسله است صحیحه هم نیست موثقه هم نیست

س:

ج: علی بن اسماعیل دو سه تا طریق دارد. حتی به نظرم دو جا آورده است و ما کان فیه عن اسحاق بن عمار دو تا یا سه تا طریق دارد.

س: ....

ج: احتمالا کتاب صفوان باشد آنچه که نقل کرده اند از کتاب صفوان باشد. علی بن اسماعیل عرض کردیم علی بن سندی هم به آن می گویند از عشایره قم است یکی از اجلایی است که مصادر عراق را به قم آورده است. بد نیست توثیق رسمی ندارد چرا توثیق دارد در کتاب کشی که آقای خویی هم می فرماید نه خوب است حرفش خوب است سندش خوب است. سند دیگر ندارد به نظرم دو تا دارد

س: یکی است

ج: یکی است؟ در ذهنم بود که دو تا باشد مال اسحاق بن عمار دو تا یا سه تا. علی ای حال این را می شود قبول کرد خیلی مشکل ندارد مضافا به نظرم علی بن سندی و علی بن اسماعیل نگاه کنید کشی از نصر بن صباح نقل می کند توثیقش را البته آقای خویی اشکال می کنند بد نیست خود ما هم بدون نقل او با خبرویت خودمان معتقدیم که ایشان قابل اعتماد است.

قال علیه السلام اذا شککت فابنی علی الیقین علی ای حال تعجب است از مرحوم استاد صحت الاستدلال حدیثی است کامل مجمل مضافا به اینکه این حدیث کاملا انفرادی است و اصلا عرض کردم و با خود مبانی صدوق هم در اینجا نمی سازد. چون اولش نقل می کند از عمار ساباطی اگر شککت فابنی علی الاکثر قال قلت هذا اصل قال نعم.

علی ای حال ما هم تعبدا چون صدوق این را در ابواب شک در رکعات آورده است تعبدا می گوییم و الا انصافا این مقدار روایات که قطعا مجمل است نمی شود در احکام الهی به اینجور روایتی که نه صدری نه ذیلی نه اصلی و آن هم با تعبیر روی ما عرض کردیم شواهدی که داریم در باب صدوق مثلا آن هایی که ما پیدا کردیم یکیش این است که اگر صدوق این روایت از آن مصدری که در مشیخه گفته است نقل نکرده باشد از مصدر دیگر روی می گوییم. این هم با تتبع پیدا کردیم کسی نگفته است. مثلا اینجا واضح است یک نسخه از کتاب صفوان بوده است. نسخه ای که علی بن اسماعیل اشعری ایشان از عشایره قم است پسرعموی احمد بن محمد بن عیسی است آن هم احمد بن محمد بن عیسی است این علی بن اسماعیل بن عیسی است. پسرعمو می شوند با هم دیگر. ایشان پسرعموی او است و به عراق آمده است عرض کردیم ایشان حالا بیاورید به نظرم نصر بن صباح توثیقش کرده است. و زیاد هم داریم روایاتی که صفوان از اسحاق نقل می کند زیاد است. ظاهرش این طور است به حسب مبانی ای که ما داریم تاریخی که داریم کتاب صفوان بوده است احتمال دارد کتاب اسحاق هم باشد اما کتاب صفوان بیشتر می خورد. نسخه ای که مال علی بن سندی یا مال علی بن اسماعیل اشعری قمی بوده است. بد نیست قابل اعتماد است. صدوق اگر از آن نسخه نقل نکرده باشد می گوید روی. فرض کنید از کتاب حسین بن سعید نقل کرده است مثلا. می گوید روی.

این روی اش نه به معنای اینکه تضعیف باشد کما قیل یا

س: نصر بن صباح قال علی بن اسماعیل ثقه و علی بن سندی

ج: همین عرض کردم به سندی است. اسماعیل سندی می گفتند. شاید سبزه تند بوده است سندی یا هندی می گفتند.

علی ای حال آقای خویی مثل اینکه تشکیک می کنند می گویند بهرحال ما چون خیلی چون نصر بن صباح جزء غلاه است و جزء مشایخ خراسان است خیلی حالا روی آن حساب نمی کنیم اما خود ما هم به این نتیجه رسیدیم که ایشان مثل پسرعمویشان احمد، چطور احمد آمده است به عراق و آثار عراق را به قم آورده است علی بن اسماعیل و محمد بن اسماعیل دو برادر هستند بلکه یک صالح بن اسماعیل هم داریم سه تا. سعد بن اسماعیل هم داریم که چهار تا می شود.

علی ای حال در این چهار تا آن سعد را نجاشی توثیق کرده است علی بن اسماعیل هم به نظر ما قابل اعتماد است یعنی از این جهت در نقل میراث موفق است البته مثل پسرعمویش احمد نیست آن خیلی جلیل القدر است. فان المراد منها حالا وجه استظهار البناء علی المتیقن و الاتیان بالمشکوک فیها منفصله فابنی علی الیقین یعنی بنا بگذار و نمازت را تمام کن و سجده و تسلیم و بعد یک رکعت شک را بیاور. لاجل اخبار الخاصه بالبیان المتقدمه راجع به اخبار خاصه هم توضیحش گذشت می گویم چون بحث فقهی را نمی خواهیم وارد شویم. و لا اختصاص بها بالشک فی عدم رکعات اینها دیگر همه اش ادعا است اصلا اختصاصش به شک رکعات هم واضح نیست. هر دو اش بی دلیل است. چون سر و ته ندارد. اذا شککت فابنی علی الیقین اصلا معلوم نیست شیخ صدوق که آورده است و منفردا هم ایشان آورد است کسی دیگر هم نیاورده است احتمالا در کتاب صفوان که دیده است یا کتاب حسین بن سعید شاید آنجا هم در باب شک در رکعات بوده است مصدر قبلی. و الا الآن که اصلا ما سر در نمی آوریم در چیست. ایشان می گوید و لا اختصاص بها بالشک فی عدد رکعات

س: تعبیر هذا اصل هیچ کمکی نمی کند؟

ج: خب اصل در باب شک اجلها لک السهو فی کلمتین. ا صل در باب شک در رکعات. یعنی مثلا بعدش هم اگر مراد شک رکعات چون داشتیم روایت آن روایت حمل بر تقیه شد چون اهل سنت داشتند شک بین یک و دو بنا بر یک. شک بین دو و سه بنا بر دو. همه بر یقین. اگر این هذا اصل به همان معنایی باشد که اهل سنت گفتند که قطعا حمل بر تقیه باید بشود. چون ما شک بین یک و دو را که قبول نکردیم گفتیم یعید اصلا. اهل سنت دارد از خود پیغمبر نقل شده است. در روایات ما شک بین یک و دو قبول نشده است. اگر این بگوییم هذا اصل شامل شک یک و دو بشود که این باز بدتر می کند. اصل در رکعات هم باشد. بل قاعده کلی فی باب الصلاه و غیرها مما شک فیه. نمی دانم ایشان از کجا. فقط ما نکته ای که در اختصاص داریم اینکه صدوق آورده است و الا نکته دیگر ما هم نداریم. از ما هم سؤال کنند چرا می گوییم شک در رکعات نمی دانیم. چون صدوق در شک در رکعات آورده است به احتمال قوی در آن مصدر اصلی هم شک در رکعات بوده است. مصدری که صدوق از آن نقل کرده است. و از عبارت روی معلوم می شود که از کتاب صفوان نبوده است از کتاب دیگری است. یک احتمال این بود در آن چهار احتمال یک احتمال هم این بود که مرحوم صدوق مثلا مشایخ قم این را قبول نکردند مثلا کلینی قبول نکرده است. چون کلینی این را نیاروده است. کلینی قبول نکرده است یا ابن الولید قبول نکرده است. به نظر خود ایشان قابل اعتماد است ولو از کتاب صفوان باشد. ایشان وقتی خودش می گوید روی می خواهد بگوید که به نظر من قابل ا عتماد است.

فلیس المراد من الیقین هو الیقین بالبرائه بالبناء علی الاکثر. این نیست مراد صدوق. عرض کردم مراد صدوق را که ما نمی فهمیم چون این روایت منحصرا در فقیه آمده است. در باب الصلاه در باب سهو فی الصلاه اولش آن قاعده را آورده است اجمع لک السهو فی کلمتین که آن مال عمار است. دارد اذا شککت فابنی علی الاکثر. آن مال عمار است. آیا این هم مثل همان بوده است؟ چون این با فاصله آورده است ما عرض کردیم قبل از اینکه این را بیاورد دو سه روایت در شک آورده است بعد می گوید و لیست هذا الاخبار مختلفه لان المصلی بالخیار. جمع به تخییر کرده است. بعد این را آورده است. لذا خود من هم الآن واقعا بخواهم به صدوق نسبت دهم آیا ایشان شک در رکعات مثل روایت عمار فهمیده است به آن معنا یا می خواسته است تخییر بگوید واقعا برای ما روشن نیست. لیس المراد هو الیقین بالبرائه بالبناء علی الاکثر آن در روایت عمار است شاید هم آقای خویی اشتباهشان از آنجا شده است. تازه روایت عمار هم عرض کردیم انصافش یکی از عجایب روایت عمار مرحوم شیخ طوسی آن را آورده است اما غالبا روایت عمار را از کتاب نوادر با همان سند معروف می آورند. در این کتاب هدایه آمده است در کتاب فقیه آمده است اصلا آن روایت عمار کلینی کلا نیاورده است. کما اینکه این روایت هم نیاورده است روایت عمار هم نیاورده است. البته صدوق در آن دارد قال ابو عبدالله لعمار بن موسی این بحث شده است که اگر گفت روا عمار خب درست اگر گفت قال ابو عبدالله لعمار می گویند این هم مرسل است. آن جاهایی به مشیخه بر می گردیم که در آن روا عمار باشد چون صدوق گاهی این طور دارد قال ابو عبدالله لعمار. گاهی دارد روا عمار. گاهی دارد روی عن عمار. گاهی دارد سأل عمار بن موسی اباعبدالله.

لذا این بحث را کرده اند که آیا اینها یکی است که به همین مناسبت در کتاب لاضرر آمده است که تفنن در عبارت است. عرض کردیم روی و روا که بعید است تفنن در عبارت باشد. اما قال ابو عبدالله و سأل عمار ابا عبدالله بعید نیست تفنن در عبارت باشد. بعید است که این تعبیر را عوض کند. اگر آن تعبیر را بگوییم نه که اصلا این روایت سند ندارد. اگر قال ابوعبدالله لعمار را قبول کنیم به مشیخه سندش بر می گردد به همان نسخه مشهور کتاب عمار. هو الیقین بالبرائه بالبناء علی الاکثر و اتیان بالمشکوک فیها منفصله علی ما ذکره الشیخ. در کتاب صدوق هم هست شیخ فقط نیست.

فان الداعی الی الحمل علی هذا المعنا فی الصحیحه کون الحمل علی الاقل مخالفا للمذهب. مراد صحیحه ثالثه زراره و بعد ما ذکرناه من عدم الاختصاص الموثقه عرض کردم موثقه نیست این. بالشک فی عدد الرکعات الصلاه لا وجه فی حمل علی هذا المعنا. یعنی آقایان گفتفند اذا شککت فابنی علی الیقین یعنی کاری کن که یقین پیدا کنی. آقای خویی می فرمایند که نه کاری کن که همان یقینی که هست رویش بنا بگذاری. خب راست است و فی نفس الموثقه ظهور فی ان المراد یقین موجود. عرض کردیم الفاظ ظهور در فعلیت دارند. چند بار این را عرض کردیم احتیاج ندارد. بله غایه الامر انه حذف کردم بعضی عبارت ها را یکی دو سطر.

شک فی عدد الرکعات بعد البناء علی الیقین یجب فی المشکوک فیها منفصله. خب انصافا این حرف که ما جمع کنیم خب خلاف ظاهر است. توضیحش را سابقا دادیم. همان که روایت را حمل کنیم بر مسئله تقیه خیلی اولا است.

علی ای حال یک نکته عجیبی که در اینجا وجود دارد روایات این مقام حالا با قطع نظر از استصحاب اصلا خودش فی نفسه یک وضع عجیبی د ارد مثلا روایاتی که زراره مفصلا دارد شک بین دو و چهار بین دو و سه بین سه و چهار دو چهارش هم دو تا دا رد نه یکی. و روایت زراره هم اصلا در کتاب صدوق نیامده است  عبارات لا تنقض الیقین بالشک در صحاح ثلاث زراره هیچ کدام از این صحاح در کتاب صدوق نیامده است. در فقیه نیامده است. یک چیز عجیبی است این روایت اجمع لک السهو کله فی کلمتین ابن علی الاکثر این اصلا در کتاب کلینی نیامده است. این روایت اذا شککت فابنی علی الیقین که ایشان می فرماید که ظهور د ارد استصحاب نه در کلینی آمده است نه در کتاب مرحوم شیخ طوسی آمده است. خیلی عجیب است یعنی وا قعا یک چیز غریبی است این اختلاف مبانی اینها حالا شیخ طوسی که در مقام اختیار هم نیست خیارات به قول عرب ها گزینه ای برخورد نمی کند چطور شده است شیخ طوسی هم نیاورده است. خیلی ابهام عجیبی دارد اشکالی که من که به ذهنم اشکال نمی آید این روایت مبارکه اگر و اقعا هم چون راه ما فقط صدوق است راه دیگر نداریم صدوق هم در شک در رکعات آورده است. خود عبارت صدوق هم آنجا مشکل دارد. مگر اینکه ایشان از صدوق از فابنی علی الیقین اکثر فهمیده باشد. چون روایت اکثر را ایشان دارد. فابنی علی الاکثر را ایشان دارد. کلینی هر دو اینها را ندارد. شیخ طوسی آن فابن علی الاکثر را دارد این را ندارد. شیخ صدوق هر دو را دارد لکن در کتابش بینشان فاصله انداخته است این دیگر خیلی عجیب است ایشان که دارد یکیش یک باب است یکیش اول باب است یکیش آخر باب است. و هنوز هم نمی فهمیم اینها با این روایت چه بنایی

س: نمی شود گفت وقتی شیخ صدوق عبارت را می آورند که حمل بر تخییر می کنند بعدش می فرمایند که و روی یعنی روایاتی که خلاف این نظر ما است را دارند بیان می کنند یعنی عمل به آن نکرده است. خلاف ظاهر است چون ظاهرش این است که هر چه در این کتاب است به آن فتوا دا ده است. ما که فعلا سر در نیاوردیم. با مع ذلک کله به حسب قواعد ظاهری عرض می کنم. صدوق از مصدری که گرفته است در شک در رکعات بوده است و از آن بنای بر یقین فهمیده است حالا یا اکثر مرادش است یا اقل مرادش است و اینکه اصل هم باشد در شک در رکعات این هم تقیه است این هم قابل قبول نیست چون شک در یک و دو را ما قبول نداریم. اهل سنت دارند عن رسول الله در شک بین یک و دو می گویند بنا را بر یک بگذار. ما این هم نداریم خب. اصلا باطل می دانیم شک یک و دو را باطل می دانیم. اینکه اصل باشد در شک رکعات هم روشن نیست. اصلا این حقیقت روایت در چیست برای ما روشن نیست. صدوق به چه مناسبت در شک در رکعات آورده است؟ اگر تعبدا بگوییم و آن وقت هم چون بنا اگر اصل بگوییم که دائما بنای بر اکثر بگذارد شک در یک و دو هم بنای بر اکثر خب آن هم که باطل است. لذا این جور روایات را فعلا ما اصلا واقعا سر در نمی آوریم تا حالا بیاییم این را در استصحاب و بعد بگوییم اطلاق دارد و ا ستصحاب کلی و استصحاب مثلا احکام تعلیقی و شرایع سابقه و تمام فروعی که در استصحاب است با یک روایت اینطوری که هیچ نه مصدرش کاملا واضح است نه معنایش واضح است نه خودش اصلا واضح است که چه شده است نه موردش قابل قبول است انصافا کار مشکلی است.

از جمله روایاتی که باز در باب استصحاب ذکر شده است فکر میکنم تا اینجا مجموعه روایات حالا یکیش هم آقای خویی نیاورده اند مال بکیر بن اعین فکر کنم مال ده دوازده تا است مجموعه این روایات یا ده تا است. یک چهار پنج تا سه چهار تا هم روایاتی است که در اصاله الطهاره و اصاله الحل آمده است. آنجا هم د اریم. آن را هم مرحوم شیخ در آ نجا اضافه کرده اند که به اصطلاح آقای خویی تقسیمش کرده اند به سه تا طایفه. یکیش منها ما یدل علی حلیه کل شیء ما لم تعلم الحرمه. کقوله علیه السلام البته فرمودند کقوله معلوم می شود غیر از این هم داریم این یکیش است. کل شیء حلال حتی تعلم انه حرام بعینه. کلمه بعینه اش را انداختند. عرض کنم ما همچین روایتی اصلا نداریم علی رغم شهرت این روایت کل شیء حلال حالا تازه ایشان می فرمایند کقوله علیه السلام. ما چنین روایتی که کل شیء حلال حتی تعرف انه حرام بعینه اصلا نداریم. آن که داریم کل شیء فیه حلال و حرام فهو لک حلال این بیشتر داریم کل شیء فیه حلال و حرام. این متنی که ایشان دارند نزدیک این متن مال مسعده بن صدقه است یکی هم هست بیشتر نیست دیگر کقوله ندارد. کل شیء لک حلال. لک در آن دارد. بدون لک نداریم. کل شیء حلال نداریم. پس آن که ما الآن دا ریم یا یک لک در آن دا رد که روایت مسعده بن صدقه است و منحصر به فرد هم هست این کلمه لک را هم می خواهم بگویم برای اینکه چون در آن تأثیرگذار بوده است. چون ا ین روایت واحده هم هست. روایات دیگر که آنها هم مشکل سندی بهرحال دارند اولا کل روایت مشکل سندی دارد با قطع نظر از اینها متنش هم آن های دیگر کل شیء فیه حلال و حرام است. فهو حلال. یک فیه حلال و حرام دارد. اما کلمه لک امروز طرحش را اجمالا مطرح می کنم فردا انشاءالله چون امروز نمی رسیم.

عرض کردیم این روایتی که در باب حلیت است همین است کل شیء لک حلال حتی تعرف انه حرام بعینه فتدعه من قبل نفسک روایت مسعده بن صدقه و ذلک مثل الثوب یکون علیک و لعله سرقه أو العمد أو المرإه تکون تحتک و لعلها اختک من رضائک. أو العبد و عندک و لعله حرٌّ خدعه فبیع قهرا و الاشیاء کلها علی هذا یک کمی متن وسطش کمی دقت نکرده است یعنی فراموش کرده اند بعضی ها. حتی یستبین لک غیر ذلک او تقوم به البینه این کل روایت مسعده بن صدقه است که در اصاله الحل آورده اند. در این روایت لک دارد کل شیء حلال نیست کل شیء لک خب این سرش هم همین است خب این اصرار روی کلمه لک چون گفته اند این روایت از عجایب روایات است به تعبیر من که امام یک قاعده ای فرمودند به نام اصاله الحل که سه تا مثال زده اند هیچ کدام از آن مثال ها هم به اصاله الحل ربطی ندارد. این هم از عجایب کار. سه مثال برای اصاله الحل زده شده است که هیچ کدامش به اصاله الحل ربط ندارد. نه اینکه اولی اش. هیچ کدامش به اصاله الحل ربطی ندارد. چون فرمودند کل شیء لک حلال اصاله الحل مثل اصول تنزیلی است غیر محرز است. به قول معروف ته دیگ اصول است زیر است آخرین جزء است.

این مثال هایی که زده است هر سه اصول تنزیلی د ارد اصول محرز دارند. اول و ذلک مثل الثوب علیک و لعله سرقه خب این جوابش این است که شما در ثوب که تصرف می کنید به اصاله الحل تصرف می کنید به قاعده سوق مسلم به قاعده ید. شخصی بوده است بزاز بوده است یا بزاز هم نبوده است شخص عادی بوده است لباس دستش بوده است فروخته است به شما. شما به قاعده ید عمل کردید. به قاعده اصاله الحل که عمل نکردید. کسی که به اصاله الحل عمل نمی کند. قاعده ید هم عرض کردیم کرارا مرارا از اصول محرزه است از اصول غیرمحرزه نیست. و المراه تکون تحتک و لعلها اخت من رضائه. آنجا به خاطر اینکه رضا یک امر حادثی است اصل عدمش است. یا استصحاب عدم رضا و آن مقدم است آن هم جزء اصول محرزه است که مقدم بر مثل اصاله الاباحه است اصلا نوبت به اصاله الاباحه نمی رسد. اگر زنی را گرفته است به عنوان اینکه ازدواج کرده است شک در رضا هم باشد اصاله عدم رضا یا استصحاب عدم رضا جاری می شود جزء عدم ازلی هم که نیست عدم حادث. پس آن هم ربطی به اصاله الحل ندارد.

أو الحر یکو عندک و أو العبد یکون عندک و لعله حرٌّ فبیع قهرا. این به خاطر اصاله الحل نیست. به خاطر اخذ به اغرار مسلمان و شهد حال خودش گفته است من عبدهستم رفته است پیش کسی گفته است این عبد را من می فروشم آن اغرار به عبدیت کرده است این ربطی به اصاله الحل ند ارد این چه ربطی به اصاله الحل دارد؟ لذا یکی از مشکلات این روایت سه مثال زده است هک هیچ کدامش به اصاله الحل ربطی ندارد. و لذا منشأ بحثی بین این آقایان هم سابقین بحث نکرده اند آقایان متأخر شروع کرده اند جواب هایی این تأکیدی که من داشتم یکی از جواب ها این است که در اینجا مراد اصاله الحل نیست. در اینجا مراد امام استصحاب بقاء آن حکم ظاهری است. و لذا این کلمه لک را مؤثر گرفته اند. کل شیء لک هر چیزی که مال توست الآن اگر شک کردی به این شک اعتنا نکن. حالا یا استصحاب یا اعتنا نکن. نه به اصاله الحل.

لذا این کلمه لک را اینها کل شیء لک هر چیزی این لام هم اعم از مثل زوجیت و عبد و ملکیت و این جور چیزها است. کل شیء لک این طور خوانده شود که کلمه لک صفت باشد برای شیء. به نظرم در بعضی نسخش شاید هو هم داشته باشد. پس این لک صفت است برای شیء. حلال خبرش است. هر چیزی که مال توست این حلال است دیگر شک نکن. مثلا با زنی ازدواج کردی اعتنا نکن شکی که برایت پیدا می شود به آن اعتنا نکن. بنا بگذار به صحت آن. ممکن است این شبیه مثل قاعده فراغ مثلا. اگر رفتی پارچه ای خریدی حالا شک می کنی که آیا این ملک من است. خب رفتی از سوق مسلمان خریدی شک نکن دیگر. لازم نیست که حتما احراز به علم کنی به همین قاعده سوق مسلمان ها و قاعده شاهد حال قاعده اصالت عدم رضا و استصحاب عدم رضا شما این زن زوجه شما است. لذا این نکته را من عرض کردم که چون آقای خویی لک را برداشته است روشن شد؟ اصلا این یک مشکل دارد که با لک آمده اند مشکل را حل کرده اند. لذا انطباقش را از این راه وارد شده اند.

علی ای حال این راجع به اولی. دومی منها ما یدل علی ما طهاره کل شیء ما لم ت علم من نجاسه راست است این داریم اما در این کل شیء نظیف است اصلا طاهر نداریم. کل شیء طاهر مان داریم. ولو خیلی مشهور است. و منحصرا یک روایت است. اصلا کلا کل شیء نظیف یک روایت است. آن هم منحصرا عمار بن موسی ساباطی است که فطحی است. تمام انحصار به همین شخص دارد که می گویند عربی اش هم خیلی خوب نبوده است مال ساباط مدائن بوده است قروقاطی می کرده است. بهرحال کل شیء نظیف بله آقا

س: نظیف مراد تمیز است یا پاک؟

ج: من دیگر نمی دانم. بله در کتاب صدوق مقنع اش یا هدایه اش گفته است کل شیء طاهر. در این متن فقهی شده است کل شیء طاهر. بعدها این بینب ما مشهور شده است. و الا اصلش این است کل شیء نظیف حتی تعلم انه قذر فاذا علمت انه قذر فقد قذر. این روایت متن کاملش این است و از منفردات است خیلی هم متنش چون معروف است عمار عربی اش خوب نبود خیلی درست نقل نمی کند. این هم روایت دوم و منها ما یدل علی طهارت خصوص الماء این داریم. کل ماء طاهر ایشان نوشته اند الماء کله طاهر. آن که در کتاب کافی هم هست این است. کل ماء طاهر. حتی تعلم به نظرم انه نجس به نظرم حالا

س: قذر

ج: قذر؟ آن هم در آن قذر دارد؟ ا لبته من احتمال دادم که این ما به لفظ چون الف در خط چیز نبوده است مثل می نوشته شده است که ما خوانده می شده است و این شیء و ماء یکی باشد. کل شیء با کل ماء یکی باشد این احتمال را عرض کردم حالا تکرار نکنیم این را ما داریم در کتاب کافی داریم کل ماء طاهر حتی تعلم انه قذر. انشاءالله شرح اینها فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

    بسم الله الرحمن الرحیم

   موضوع : استصحاب : ادله استصحاب : روایات : مکانبه علی بن محمد القاسانی

بحث در احادیثی بود که به آنها برای استصحاب تمسک شده بود. در این میان یکی از احادیث را هم نخواندیم. آخرین حدیثی که محل کلام است همین مکاتبه است. گفتیم که این مکاتبه فقط در کتاب شیخ طوسی آمده است. ما در منفردات شیخ توقف می کنیم نه اینکه رد می کنیم. در اینجا هم شیخ سه روایت در بحث صوم از کتاب صفار نقل کرده است. انصافا مجموعه شواهد کاملا نشان می دهد که این روایات قابل تأیید است. بعد هم بنای اصحاب بر عمل به این روایات شده است. ظاهرا از زمان حضرت هادی (علیه السلام)، حضرت، مطلب را جزمی کردند که باید در مسأله ماه رمضان که از فرائض الهی است با یقین پیش رفت و بدون یقین نمی شود و لو با قول منجمین باشد.

محاسبات بیشتر برای دخول ماه استفاده می شود. انسان بدوی به جای محاسبات، رؤیت می کرد. یک ماه هم فاصله بین رؤیتین بود. چون برای وسط ماه و.... نیاز به حساب دیگری داشتند لذا یک ماه دیگری هم اضافه شد که ماه عددی بود که همه شان سی روزه بودند.

حدود سه هزار و پانصد سال قبل از اسلام، بنا در چین بر ماه قمری بوده است و کارشان هم روی محاسبات بوده است و هنوز هم که هنوز است ادامه دارد. البته یک قسمت محاسبات هنوز هم اعتباری است و حتی پیشرفت علم هم نتوانسته آن را تبدیل به امری حقیقی کند که شکی در ماه نداشته باشیم.

با محسابات لحظه تقارن و تساوی را معلوم کرده اند و بعد هم تحت الشعاع است و بعد هم باید زمانی بگذرد تا رؤیت شود. محاسبات، محاق و تحت الشعاع و تولد ماه را کاملا روشن می کند ولی باز در اینکه لحظه محاق یا خروج از تحت الشعاع در ه منطقه چه ساعتی است فرق می کند. همچنین اینکه تا چه ساعتی اگر از محاق خارج شود، آن روز اول ماه است و از چه ساعتی به بعد موجب می شود که فردا اول ماه باشد هم به اعتبار بستگی دارد و لذا اختلافی می شود. اطلاعات بشر راجع به ماه فوق العاده است چون ماه، نزدیکترین جرم سماوی به زمین است. بشر در تشخیص مکانی، مشکلی ندارد ولی بحث در رؤیت است.

خروج از محاق و تحت الشعاع ممکن است نسبت به مناطق کره زمین فرق میکند. چون مسأله محاق را با مرکز ماه و خطی که ماه دور زمین و هر دو دور زمین می چرخند بررسی می شود و حساب فلکی خاص خود را دارد. گاهی ممکن است آن طرف زمین باشد ولی ما این طرف باشیم و لذا نسبت به مناطق مختلف، فرق می کند.

ما حتی اگر بحث را روی محاسبات هم ببریم باز در تمام دنیای اسلام یک شب را نمی توان اول ماه اعلام کرد چون اختلاف در آن قسمت اعتباری و اختلاف حقیقی در زمان خروج ماه از محاق، به جای خود باقی است. بله اگر دقت کنند اول ماه ها سه شب نمی شود بلکه دو شب می شود.

مثلا ظاهرا (طبق یک گزارش) سعودی ها اعتبار را به قبل از نیمه شب می دانند. اقوال دیگر هم هست : مثل اینکه قبل از فجر یا قبل از طلوع آفتاب یا قبل از زوال باشد؟ پس حتی اگر محاسبات و زمان دقیق خروج ماه را (که گاهی دو ساعت طول می کشد) تکوینی و دقیق هم ببینیم باز اختلاف برداشته نمی شود چون این بحث باقی می ماند که اعتبار به خروج قبل از نیمه شب یا قبل از طلوع فجر یا قبل از طلوع آفتاب یا قبل از زوال است یا قبل از غروب است؟ مشهور دنیای اسلام اعتبار را به قبل از غروب می دانند. برخی کشورها قبل از طلوع آفتاب است. و برخی ها هم قبل از نیمه شب می دانند. وقتی پای اعتبار در کار آمد اختلاف ایجاد می شود.

در روایات نهائی ما، معیار بر رؤیت است و تابع این محاسبات نیست. البته اهل سنت هم روایت رؤیت را دارند. و این معیار هم قطعا در مناطق مختلف زمین فرق می کند چون ماه از زمین کوچک تر است. حتی گاهی جوری است که قوی ترین تلسکوپ هم نمی تواند حتی قسمتی از آن را ببیند. گاهی هم فقط قسمتی از آن دیده می شود نه تمام آن.

پس دو مسأله در اینجا مطرح است :

1- اعتبار به رؤیت است یا محاسبات؟

2- با محاسبات بگوییم در چه زمانی، رؤیت ممکن است؟

در قدیم می گفتند : ماه، دوازده ساعت پس از خروج از محاق، قابل رؤیت است ولی الآن در برخی جاها تا بعد از بیست و چهار ساعت بعد از خروج از تحت الشعاع هم پیش آمده است که ماه را ندیده اند.

و این مشکل دیگری دارد که مراد از رؤیت در روایات ما چیست؟ این مسأله هم اونجور که باید مطرح نشده است.

برای حوزه های ما زشت است که بحث اتفاق و اختلاف آفاق و بحث تلسکوپ و چشم مسلح را مطرح کنند. اینها ارزش علمی ندارد.

پس سه روایت از امام هادی (علیه السلام) داریم که انفراد شیخ طوسی است. هر سه روایت از لحاظ متن، عالی است. اگر مکاتبه ی علی بن محمد القاسانی در سال 232 باشد و ولادت حضرت هادی (علیه السلام) طبق مشهور، 214 باشد ایشان در زمان است مکاتبه حدود 18-17 سال داشته اند و اگر تولد ایشان در سال 212 باشد حدود 20 سال داشته اند. ولی انصافا این عبارت ایشان مثل جوامع الکلم است و با مقام امامت بسیار سازگار است : «الیقین لا یدخل فیه الشک، صم للرؤیة و أفطر للرؤیة». زیارت جامعه هم از ایشان است کما اینکه زیارت ناحیه مقدسه هم (که اولین زیارتی است که نام تک تک شهدا را برده است) به ایشان منسوب است. انصافا شواهد، صدور روایت را تأیید می کند. پس قول فصل را امام هادی (علیه السلام) بیان کرده اند که بحث رؤیت است.

چه علی بن محمد القاسانی را بشناسیم  و چه نشناسیم در قبول روایت تأثیری ندارد چون در اینگونه موارد خود شخص، زیاد محل نظر نیست بلکه کسی که نقل کرده است باید بررسی شود که در اینجا صفار است و از بزرگان اصحاب ما است.

الآن دویست-سیصد سال است که در استصحاب بحث کرده اند و بحثشان در این روایت هم آمده است ولی توضیح می دهیم که روایت اصلا ناظر به این بحث نیست.

عبارت مرحوم استاد :[1]

«و ذكر الشيخ (ره) أن هذه الرواية أظهر ما في الباب من أخبار الاستصحاب، و استشكل عليه في الكفاية بأن المراد من اليقين في هذه الرواية ليس هو اليقين السابق، بل المراد هو اليقين بدخول شهر رمضان و أنه لا يجب الصوم إلا مع اليقين و لا يدخل‏ المشكوك‏ فيه‏ في المتيقن، كما ورد في عدة من الروايات أنه لا يصام يوم الشك بعنوان أنه من رمضان، و أن الصوم فريضة لا بد فيها من اليقين، و لا يدخلها الشك.

و ذكر المحقق النائيني (ره) تأييداً لصاحب الكفاية أن قوله عليه السلام: «اليقين لا يدخله الشك»[2] ظاهر في عدم دخول اليوم المشكوك كونه من رمضان فيه و حمله على الاستصحاب - بدعوى أن المراد منه أن اليقين لا ينقض بالشك - بعيد لغرابة هذا الاستعمال.

[گفتیم که اگر بنا باشد این تعبیر ناظر به استصحاب باشد باید یک نوع استعمال کنایی باشد. این را آقایان ننوشته اند. به این معنی که : «الیقین باق». بهترین راه برای مناقشه در دلالت این روایت بر استصحاب این است. «از بین نمی برد» یعنی : «هست». بله این استعمال، غرابت دارد ولی اگر بخواهد به استصحاب بخورد باید اینگونه معنی شود. چون یقین، تکوینا که نیست پس باید تعبدا باشد تا عبارت دال بر آن باشد. چون بقاء یقین یعنی استصحاب. خود مرحوم استاد هم قبول کرده اند که استصحاب است ولی نه از این راه.

«و التحقيق هو ما ذكره الشيخ (ره) من ظهور الرواية في الاستصحاب، لأنه لو كان المراد عدم إدخال اليوم المشكوك فيه في رمضان، لما كان التفريع بالنسبة إلى قوله عليه السلام: و أفطر للرؤية صحيحاً،[3] فان صوم يوم الشك في آخر شهر رمضان واجب، لقوله عليه السلام: «و أفطر للرؤية»، مع أنه يوم مشكوك في كونه من رمضان، فكيف يصح تفريع قوله عليه السلام : «و أفطر للرؤية» الدال على وجوب صوم يوم الشك في آخر شهر رمضان على قوله عليه السلام: اليقين لا يدخله[4] الشك، بناء على أن المراد منه عدم دخول اليوم المشكوك فيه في رمضان.[5]

فالصحيح أن المراد من قوله عليه السلام: اليقين لا يدخله[6] الشك، أن اليقين لا ينقض بالشك فلا يجب الصوم في يوم الشك في آخر شعبان، و يجب الصوم في يوم الشك في آخر شهر رمضان، لليقين بعدم وجوب الصوم في الأول و اليقين بوجوبه في الثاني، و اليقين لا ينقض بالشك،[7] فيصح التفريع بالنسبة إلى قوله عليه السلام: صم للرؤية، و بالنسبة إلى قوله عليه السلام: و أفطر للرؤية».

البته بحث دیگری مطرح می شود که اصولا سؤال علی بن محمد القاسانی از اول ماه رمضان بوده است یا آخر ماه رمضان. ظاهرش که به اول رمضان می خورد چون دارد : «عن الصوم الذی یشک فیه من رمضان هل یصام أم لا؟» بحث افطار نیست که به آخر ماه رمضان بخورد. ولی جواب حضرت (علیه السلام) به هر دو می خورد. ظاهرا مرحوم استاد می خواهند این حرف را بزنند که چون بعدش هم «صم للرؤیة» و هم «أفطر للرؤیة» دارد با استصحاب جور در می آید.

«و أما ما استشهد به صاحب الكفاية من الروايات الدالة على عدم صحة الصوم في يوم الشك بعنوان أنه من رمضان،[8] فمدفوع بأن هذه الروايات و إن كانت صحيحة معمولًا بها في موردها، إلا أنها لا تكون قرينة على كون هذه الرواية أيضا واردة لبيان هذا المعنى مع ظهورها في الاستصحاب.[9]

و أما ما ذكره المحقق النائيني (ره) من غرابة هذا الاستعمال، فيدفعه وقوع هذا الاستعمال بعينه في الصحيحة الثالثة المتقدمة في قوله عليه السلام: «و لا يُدخِلُ الشكَّ في اليقين و لا يخلط أحدَهما بالآخر» و وقع هذا الاستعمال في كلمات العلماء أيضا في قولهم : «دليله مدخول» أي «منقوض»، و اللغة أيضا تساعده، فان دخول شي‏ء في شي‏ء يوجب التفكيك بين أجزائه المتصلة، فيكون موجباً لنقضه و قطع هيئته الاتصالية».[10]

در عربی چون معانی معقول را از محسوس می گرفتند وقتی می خواستند متزلزل بودن چیزی را بیان کنند با تعبیر «مدخول» بودن بیان می کردند. هر چیزی که سالم و طبیعی باشد می ماند. این اصطلاح (سلامة) را هم یهودی ها و هم مسلمانان دارند. اگر چیزی از غیرش داخل شد خرابش می کند. در روایت هست که «إلا من أتی الله بقلب سلیم» یعنی : «القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه أحد سواه».

اصل این تفکر در خط انبیاء الهی بوده است. «اور شلیم» هم یعنی «شهر سالم». «اور» یعنی شهر، و «شلیم» یعنی سلیم. یعنی شهری که سر تا سر سلامت است. در باره شب قدر هم گفته شده است : «سلام هی».

اگر چیزی از غیر، داخل شود تعبیر به دخیل می کردند. الآن می گویند میکروب واردش شده است. ممکن است اگر آبی سالم باشد و چیزی واردش نشود حتی صد سال بماند کما اینکه گفته اند حسن صباح در قلعه الموت آبی داشت که بعد از گذشت بیش از صد سال، تازه مانده بود.

مطلب ایشان در این مورد مطلب درستی است ولی بحث استصحاب در اینجا، همان نکته ای را دارد که عرض کردیم. پس مرحوم استاد و مرحوم نائینی نظرشان این است و به نظرم، نظر مرحوم آقا ضیاء هم همین باشد.

به نظر ما - با توجه به آشنایی ما به روایات - امام (علیه السلام) با حکمت خاصی جواب داده اند. سؤال از روز مشکوک فیه است و حضرت (علیه السلام) دو مطلب را بیان می کنند :

اول یک قاعده کلی عقل نظری می فرمایند که اصطلاحا کبری است و آن اینکه : یقین هیچ گاه مدخول به شک نمی شود. این یک کبری است که نه ربطی به صوم دارد و نه استصحاب. یعنی اگر شگ کردید بدانید که شک، یقین را از بین می برد. پس یک قضیه ی عقل نظری است و به عقل عملی ربطی ندارد. هر جا شک بود یقین نیست.

سپس حضرت (علیه السلام) سنت پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) را بیان می کنند. رؤیت از اقوی درجات یقین است. بین حق و باطل هم چهار انگشت است که مبصرات یقینیات هستند و شنیده ها ممکن است باطل باشند. گویا حضرت (علیه السلام) فرموده اند : ضمیمه کردن یک اصل نظری و یک سنت پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) جواب شما را می دهد.

امام (علیه السلام) با یک کلمه ی فوق العاده هم جواب ایشان را داده اند و هم جواب اهل سنت : «شک در یقین داخل نمی شود». در حدیث پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) «رؤیت» آمده است و رؤیت هم از اقوی درجات یقین است پس حق ندارید یک امر مشکوک (مثل محاسبات و...) را وارد یک امر یقینی کنید.

یعنی پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرموده اند هم صوم شما و هم افطار شما با رؤیت باشد. اگر یک عده دیده اند هم فایده ندارد چون باز شک است لذا در حدیث دارد اگر یکی دید باید جوری باشد که هزار نفر دیگر هم بتوانند ببینند.

پس حدیث ناظر به این دو قسمت است و ربطی به استصحاب ندارد.

کلام حضرت هادی (علیه السلام) خیلی حکیمانه است. اگر هلال را دیدی روزه بگیر و اگر ندیدی روزه نگیر. استصحاب نیست و قاعده یقین هم نیست. سؤال از شک است و حضرت (علیه السلام) هم با اشاره به سؤال خود شخص، جواب او را داده اند. عرب به این کار می گوید : «من فمک أدینک». حضرت (علیه السلام) هم فرموده اند : خودت گفتی شک دارم و شک هم که با یقین نمی سازد پس با رؤیت که یقینی است کار را پیش ببر نه با شک. در عین حال ایشان، تفسیر سنت رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) را هم کرده اند.

این کلام، خیلی معنای لطیف و بالایی است و ربطی به کلام این دو بزرگوار ندارد. این کلام را با این توضیح به یک عوام هم که بگویید می فهمد. هم مسأله دقیق عقل نظری است و هم سنت پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) است. لذا هدف امام (علیه السلام) این است که غیر از رؤیت همه چیز حذف شود. فتوای اصحاب هم روی همین مطلب رفته است.

 و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

 

 

 



[1] . مصباح الأصول ( مباحث حجج و امارات - مكتبة الداوري ) ؛ ج‏2 ؛ ص67.

[2] . عبارت روایت «لا یدخل فیه الشک» است.

[3] . چون حضرت (علیه السلام) هم صوم و هم افطار را فرموده اند لذا اگر استصحاب باشد به آخر رمضان هم می خورد. ولی اگر مراد اول ماه باشد چنانکه ظاهر سؤال علی بن محمد القاسانی است - قاعده یقین در باب صوم فقط در اول رمضان می آید و آخرش را با استصحاب درست می کنند. ولی حضرت (علیه السلام) هم بحث اول و هم آخر رمضان را مطرح کرده اند چون فرموده اند «صم للرؤیة و أفطر للرؤیة».

[4] . لا یدخل فیه.

[5] . یعنی آخر ماه هم مشکوک است و شما با روزه گرفتن، روز مشکوک را داخل رمضان کرده اید.

[6] . لا یدخل فیه.

[7] . بهترین تعبیر این بود : «الیقین باق مع الشک». و چون تکوینا باقی نیست پس مراد، یقین تنزیلی است.

[8] . در روایت آمده است که «شهر رمضان» بگویید نه «رمضان».

[9] . ظهورش را نفهمیدیم. اگر بخواهد استصحاب باشد باید اینگونه معنی شود که : «الیقین باق».

[10] . بحث تفکیک بین اجزاء نیست بلکه بحث سلامت و سالم بودنش هست. ویروس، خود آب را از بین می برد و خراب می کند نه هیئت اتصالیه را.


ارسال سوال