فهرست سخنرانیها
آخرین دروس
دروس تصادفی
دروس پربازدید
■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
مکاسب ۸۵-۱۳۸۴ (۷۹)
مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ خارج اصولمکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۱)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج - فقه (۱۴)
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 98-1397 » فقه یک شنبه 1397/6/11
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - اولین تقسیم خماسی مکاسب توسط مرحوم سلار در المراسم
- اصول 98-1397 » اصول یک شنبه 1397/6/11
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- اصول 97-1396 » اصول دوشنبه 1396/10/4
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- اصول 98-1397 » اصول یک شنبه 1397/6/11
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
مدت 00:36:00
دروس خارج فقه کتاب مکاسب
سال 96-1395 شمسی
حضرت آیت الله استاد سید احمد مددی الموسوی(حفظه الله)
زمان:ساعت 10- 11 صبح
مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33
معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کنم خدمت آقایان که بحث راجع به این بود که در مجهول المالک آیا حکم لقطه دارد یا نه؟
و عرض کردیم عدهای گفتند حکم لقطه پیدا میکند، احتیاج به تعریف دارد. و صحبت شد که روایاتی که ما الان داریم، متعارض هستند به قول مرحوم شیخ انصاری. در بعضی از آنها آمده که باید حکم لقطه دارد و تعریف بشوند. و در بعضیهایش مطلقات هستند که فرمودند اینکه مثلا صدقه بدهد. تصدق بدهد.
و بحث سر مسئله کیفیت جمع بین این دو روایات بود. این دو طایفه از روایات.
یک مقدار اول روایات مطلقه را خواندیم که گذشت. مثل همان روایت خاک طلا مال زرگرها و توضیحاتش داده شد که معلوم نیست آن در مجهول المالک باشد. آن شاید در مسئله اعراض مالک باشد. حالا به هر حال چون آن هم خودش یک بابی است که اعراض مالک اگر باشد کسی آن را بگیرد، مثل حکم حیازت دارد، مالک میشود.
این یک مسئله بود. حالا آن گذشت چون آن بخش. بخش دوم روایاتی که به قول آقایان دلالت میکرد که حکم لقطه دارد و باید تعریف بشود.
عرض کردیم در این روایات یکی از روایات مهمش روایت حفص بن غیاث بود. که خب انصافا میشود گفت یکی از روایات مهم در باب حساب میشود. این روایت را توضیحش را دادیم، که حفص بن غیاث از علمای بزرگ اهل سنت است. تصادفا من نشد معجم آقای خویی را نگاه کنم، جای دیگر نگاه کردم، معجم آقای خویی را در حفص بن غیاث، کتابهای دیگر را نگاه کردم، نشد نگاه بکنم. اما به نظرم آقای خویی توثیق میکنند به نظرم میآید آقای خویی البته در این حاشیه مصباح شاگرد ایشان نوشته ضعیف به حفص بن غیاث. لکن به ذهن من میآید که بعدها حفص بن غیاث را توثیق کرده باشند. چون مرحوم شیخ میگوید عامی الا ان کتابه معتمد؛ یادم میآید در درسها، در حفص نه، در طلحة بن زید، چون آن را هم شیخ همان جا میگوید.
ایشان میگوید کتابه معتمد ملازم با وثاقت دارد. پس ایشان ثقه است. حالا اگر این معجم باشد نگاه کنید به نظر من ایشان توثیقش میکند.
به هر حال نسبت به اهل سنت که متفق علیه است و عرض کردم به عنوان یک راوی در جمیع کتب صحاح سته ایشان روایت دارد.
س: همهشان قبول دارند ایشان را
ج: همه، در جلالت شأنش فقط اشکالی که بود این که چرا قاضی شده، لذا به او میگفتند وهی اصرار میکرد به خاطر اینکه قرضهای من زیاد است. بعدش هم معلوم میشود بیچاره پولی هم باز از این راه گیرش نیامد؛ چون دارد که وقتی مُرد هیچی پول نداشت هیچ، نهصد درهم هم مدیون بود. معلوم میشود که این تولی قضاء هم مشکل مالیاش را متأسفانه حل نکرد.
به هر حال حفص بن غیاث جزو بزرگان اهل سنت است. و معتقد هم هستند با اینکه حالا کار بدی کرد قضا اما بسیار مثلا در ورع و تدین وتقدس و حتی بی طرفی و اصلا میگویند علت عزلش هم از بغداد زن هارون سر یک قصه مالی یک وکیلی داشت در خراسان، حفص به نفع او حکم نکرد. زن هارون اصرار کرد به هارون که این را عزل بکن.
علی ای حال معلوم میشود خیلی متسلم هم بوده در عین حال تا حد مثلا با ملکه در بیفتد. علی ای حال به هر حال لذا هارون بعد عزلش کرد وفرستاد او را به کوفه؛ چون خودش هم اصلش کوفی بود. مجموعا ایشان 15 سال قضاوت داشت از سال 177 در زمان موسی بن جعفر(ع) ایشان قضاوت داشت. دو سال در بغداد، 13 سال هم در کوفه، مجموعا 15 سال. و وفات ایشان در زمان حضرت رضا(ع) است.194 یا به قولی 195. نجاشی قول 195 را گرفته است. دو سال هم تقریبا ایشان حالت مفلوج بود، مثل همین سکتههایی که در خانه افتاده بود. و یا کما بود، نمیدانم حالا چون فقط نوشتند فُلج، این فلج در آن زمان گاهی به کما هم گفته میشد.
حالا به هر حال در حالت فلجی و مشلول بود تا فوت کرد. حالت سکته مانند. زمین گیر بود به هر حال روی تخت افتاده بود دو سال. این خلاصه ... و از این تعبیر معلوم میشود که ایشان در وقتی که خدمت امام صادق سلام الله علیه رسیده حدودا یعنی آخرین سالش را حساب بکنیم 31 ساله بوده؛ چون متولد ایشان 117 است، از خودش نقل کردند گفتند متولد 117. و ایشان 148 که شهادت امام صادق(ع) باشد، در وقت شهادت امام صادق(ع) ایشان 31 ساله بوده است.
و ایشان روایات زیادی هم از جعفر بن محمد(ع) در کتب اهل سنت هم دارد. اصلا جزو یکی از مثلا اشخاص بسیار مهمی که از امام صادق(ع) نقل میکند. خیلی حتی نقل میکنند یک وقتی آمده بود عبادان، اهل بصره جمع شدند چون محدث بزرگواری بود، گفتند برای ما حدیث بکن، اما از سه نفر نگو، یکی هم اسم امام صادق(ع)، حدیث امام صادق(ع) را برای ما نگو. از بس مخالف داشت. حفص میگوید خدا رحمتان کرد، شما اگر این مطلب را در کوفه گفته بودید، نعال اهل کوفه شما را میگرفت. یعنی با کتک اهل کوفه روبرو میشدید که حدیث جعفر بن محمد(ع) را برای شما نگوییم.
علی ای حال در اینکه ایشان نسبت به امام صادق(ع) ولاء داشته، در بعضی از کتب اهل سنت دارد وقتی میخواست بگوید میگفت حدثنی خیر الجعافر جعفر بن محمد صادق(ع). ولاء داشته، هست در کتب اهل سنت، جزو مروی عنهای ایشان و حتی به عنوان اینکه مثلا روایت ایشان از امام صادق(ع) بهتر از روایات فلانی است، در حد مقایسه.
لکن از این مقارنه سنی معلوم میشود که ایشان در آن وقت نهایتش 31 سال بوده است. و از اینکه در کتب اهل سنت موجود است به احتمال بسیار قوی مجموعه روایات ایشان از امام صادق(ع) حالا چون نجاشی میگوید کتاب را نقل میکند، بعد میگوید حدود 170 حدیث است. این نمیدانم حالا دو کتاب داشته از امام صادق(ع) یا در کتاب واحد دو سنخ حدیث داشته؟ ظاهرش این است که ایشان دو سنخ حدیث داشته، یکی با اسناد
س: حدثنی خیر الجعافر را قبل از 148 میگفته این حرفها را؟
ج: ظاهرا دیگر تا امام(ع) زنده بوده، شاید هم بعد از 148. بعید است قبل از 148.
س: چون تا 148 ایشان بچه بوده دیگر
ج: 31 ساله را بچه نمیگویند.
س: همان دیگر قبلش چطور مثلا
ج: 30 سال حالا فرض کنید، 29 سال بچه نمیگویند 29 سال را
س: خیر الجعافر را کسی به کار میبرد که واقعا یک
ج: ظاهرش که بعد گفته باشد وقتی که عنوان حفص بن غیاث داشته دیگر راوی و فقیه و قاضی و همه چیز بوده است.
علی ای حال روایاتی را که ما الان مجموعا
س: میخواهم بگویم که این عبارت را شاید بعد از شهادت امام صادق(ع)
ج: قطعا بعد هم میگفته این که واضح است. یعنی وقتی از ایشان تحمل حدیث گفته عمده عمرش بعد است. یعنی ایشان نزدیک هفتاد و هشت سال عمر کردند، به هشتاد سالگی نرسیدند. تا سی و یک سالگی، نزدیک فرض کنید 35 سال هم بعد از این حکم، حالا 40 سال، ببخشید، بله به چهل سال نرسید، نزدیک چهل سال بیشتر 50 سال
س: یعنی احادیثش بدون واسطه است، بدون واسطه نقل میکند؟
ج: بله، عن جعفر بن محمد(ع)
س: آقا در معجم انگار اظهار نظر صریحی نمیکنند ایشان. نتیجه
ج: آخرش ندارند؟
س: نخیر، 08:44
ج: بله بعید است. از مرحوم شیخ در عده، غیر از آن عبارت کتاب یعتمد
س: استظهار کردند
ج: بله از عبارت شیخ استظهار کردند که... بعد خودشان قبول نکردند؟
س: میگویند و المتأثر بکلام شیخ
ج: نه ظاهرا این طور است، ظاهرا قبول دارند. عبارت شیخ را عرض کردم شیخ عبارت فحص بن غیاث را در جایی آورده و راجع به سکونی جای دیگر. در حفص بن غیاث توثیق کرده
س: یک جا آورده
ج: نه
س: چرا آورده پس با همدیگر هستند
ج: دو باب آورده، نزدیک هم هستند اشتباه شده
س: خود شما قبول دارید ایشان را؟
ج: بله، وضعی که نقل میکنند مجموعه شواهد بالاتر از این حرفهاست
س: یعنی به خاطر عبارت مرحوم شیخ؟
ج: هم مرحوم شیخ، هم تسلم اصحاب، اصحاب آوردند، این کتابه معتمد، من عرض کردم این شهادت شیخ نیست. این وجدانیت ما هم هست. چون سابقا یک وقتی عرض کردم حالا دیگر امروز حال تکرار ندارم. وقت دیگری انشاء الله.
به هر حال پس بنابراین به نظر ما شواهد کاملا واضح است. لکن ایشان دوسنخ روایت دارد. تعجب هم هست که شیخ در اینجا تعبیر نکرده. ایشان ظاهرا دو سنخ روایت از امام صادق(ع) دارد. یک مقدار به عنوان اسناد که با اسناد عن رسول الله(ص)، ظاهرا سنیها بیشتر این قسمت را گرفتند. یک قسمت هم قلت لجعفر فقال، اینهایی که ما داریم. از خود امام صادق(ع) سوال کرده، این حدیثی که اینجاست از خود امام صادق(ع). و از این معلوم میشود که از همان جوانی هم با اینکه حالا فرض کنید 30 ساله 31 ساله بوده، مرددقیقی است. این سوال واللص مسلم، یعنی کاملا واضح است که ایشان میخواهد بگوید که ما مجهول المالک داریم، یعنی مالک را شخصی را بعدش هم آن مسئله ادی الامانة الی من اعتمنک، که حضرت سجاد(ع) فرمود اگر قاتل پدر من شمشیری را که ابن ملجم پیش من امانت بگذارد، به او رد میکنم.
علی ای حال این معلوم میشود که ایشان میخواهند امام(ع) بفرمایند نه، این مسئله را من یک مراجعه مختصری کردم. این مسئله را شاید دو مرتبه اگر این هفته که چون حال من مناسب نبود نشود. اما هفته گذشته یک مراجعه مختصری بحث ودیعه مراجعه مختصر یعنی کل کتاب ودیعه را فرض کنید مثلا مغنی ابن قدامه را از اول تا آخر نگاه کردم که ببینم این فرع دارند؟ احتمال میدهم این فرع در متون اهل سنت باشد. احتمال میدهم این فرع که دزد ودیعهای پیش شما گذاشت، میدانید دزدی کرده، آیا رد ودیعه واجب است یا نه؟ سوال این است.
بعدش هم قید میآورد واللص مسلم، میخواهد بگوید کافر هم نیست که حالا شبهه مثلا مسئله، خیلی دقیق است سوالش خیلی دقیق است.
به هر حال احتمالا یعنی فقهش فقه تفریعی است. واضح است کاملا واضح است. یک سوال فقه تفریعی است و نکته سوال همه ظرافتهای فنی فقهی را در آن به کار برده. من حتی تا مدتی خیال میکردم که شاید در قضاوت به این مسئله مبتلا شده از امام(ع) سوال کرده. احتمال این را میدادم. بعد با نگاه کردن شرح حالش و عمرش واینها دیدم نه این احتمال بسیار ضعیف است؛ چون تا سال 148 البته ایشان قاضی نبوده، ایشان 177 یعنی نوزده سال بعد ایشان قاضی شده است. پس معلوم میشود این سوال را که از امام صادق(ع) ایشان کرده و یکی از روات معروف ایشان همین سلیمان بن داود شادکونی است که به اصفهان آمده است. و واضح است تاریخ نسخه وخصوصیات نسخه، البته یکی از روات دیگر ایشان حفص پسر ایشان است. باز ما در روات خود ما داریم محمد پسر حفص. خود ایشان هم پسری به نام محمد دارد. محمد بن حفص بن غیاث و محمد بن عمر بن حفص. حالا دیگر وارد این بحثهای رجالی و طبقاتیاش نمیشوم؛ چون جای خاص خودش را میخواهد.
علی ای حال این قدر این سوال لطیف است که من فکر میکردم توی قضاوت به این مسئله مبتلا شده از امام(ع) سوال کرده است. احتمال این را میدادم؛ چون من کرارا عرض کردم شواهد ما حاکی است که در دستگاه قضایی وقتی با مشکلات روبرو شدند تدریجا مخصوصا از زمان دومی، همان مسائل را در عرصه فقها هم مطرح میکردند. حالا یک کاری آن انجام داد بعد میآمدند در عرصه فقها ببینند فقها چه میگویند. و گاهی اوقات هم خود خلیفه این کار را میکرد.
این قصهای که راجع به قطعیت هست راجع به متوکل و حضرت جواد(ع) و آن قصه معروف هست که فقها را جمع کرد یکی گفت از کجا... این در حقیقت مختص به ایشان نیست. خیال نکنید مختص، این یک سنتی بوده اصلا که قضایای مهمی که در جامعه اتفاق میافتاد، این را بر میگرداندند به خلیفه، خلیفه هم بزرگان فقها، روسا را جمع میکرد، درجه اول دیگر، خب امکاناتش این بود، مسئله را طرح میکرد، آن وقت با اختیار خلیفه، اولا اینکه ممکن بود خلیفه خودش مجتهد نبود دیگر. یک نوع مزج ما بین فقه و سیاست میشد. با اختیار خلیفه آن حکم امضاء میشد، اجرا میشد.
و ما هم به یک مناسبتی در ذیل روایت مقبوله عمر بن حنظله عرض کردیم. یک بحثی هست در روایت عمر بن حنظله که این ناظر به قضاست فقط یا قضا و اداره جامعه. که اصطلاحا همین خلافت مثلا در زمان... اداره جامعه.
در سوال عمر بن حنظله دارد که فیرجعون الی القضاة او السلطان، اگر ما باشیم و ظاهر قضیه دو تا سوال است؛ یکی راجع به قضا یکی راجع به سلطان. سلطان بخش اداری و سیاسی است. یعنی ظاهر حدیث دو منصب را برای فقیه میگوید. هم منصب قضا که اصطلاحا قوه قضاییه باشد، هم سلطان که به اصطلاح امروز که بعد از آمدن کتابهایی مثل روح القوانین منتسکیو و بعدش، غرب که به اصطلاح بعد از رنسانس قوه مجریه این تقسیم ثلاثی از کتابهایی مثل روح القوانین است. قوه مجریه و مقننه و اینها؛ چون اینها سابقا همه دست پادشاه بود دیگر، پادشاه همه چیزه بود. هم حاکم بود، هم قاضی بود، هم مقنن بود، هم شاهد بود، هم حاکم بود، هم مجری بود، همه کارها را خود این یک نفر انجام میداد.
علی ای حال این بنا شد که تفکیک قوا بشود که در این کتاب روح القوانین که چاپ شده در حدود سه قرن قبل، این زیربنایش را گذاشت که باید سه قوه باشد. این البته بعدها همه جا هم تطبیق نشد، مثل این کتاب نظامهای کمونیستی. حالا وارد بحثهای سیاسی نمیخواهم بشوم.
غرض کیف ما کان بعدها عدهای آمدند همین را فرض کنید با اصول اسلامی سعی کردند جورش کنند. حالا کجاهایش مشکل داشت و باید حل میشد، که هنوز هم دارد، وارد بحث باز نمیشویم.
غرضم از این تعبیر به سلطان و قاضی بعضیها که خود ما از آنها هستیم، معتقدیم که این روایت ناظر به دو به اصطلاح امروز ما قوه هست، یکی قضائیه و یکی مجریه. لکن آنهایی که میگویند روایت مختص به قضاوت است، اصلا قوه مجریه نیست، و این روایت، بر فرض قبولش سندا فقط ناظر به قضاوت است. از آن کلمه سلطان این جور جواب دادند، مقدمات را گفتم؛ میگویند مراد از سلطان هم در اینجا همین جا هم باز قوه قضائیه است نه قوه مجریه. چرا؟ چون در آن زمان در قضاوتهای مهم قضات پیش سلطان جمع میشدند، آن حکم فصل را میداد. ذکر سلطان نه به عنوان قوه مجریه است که ما الان تصور میکنیم. در آن زمانها هم سلطان متمم قوه قضائیه بود. این که میگوید السلطان، البته این خب خلاف ظاهر است سلطان. خلیفه چرا بوده، این را نمیشود انکار کرد، اما اینکه همیشه باشد به حیثی که لفظ منصرف بشود روشن نیست.
س: آنجا دو تا سلطان که نمیتواند باشد
ج: بله آقا؟
س: به دو نفر رجوع میشود فرضی که
ج: نه میگوید رجوع به قضات یعنی آن جایی که با رجوع به قاضی حل میشود. سلطان آنجایی که رجوع به قاضی حلش نمیکند قضات میبرند پیش سلطان. قضات وسلطان هر دو مراد قوه قضائیه هستند. و لذا مراد نصف فقیه به عنوان قاضی است. نه به عنوان حاکم و مدیر جامعه. آخر عمده دلیل در باب ولایت فقیه که به این معنایی که مرحوم آقای نراقی نوشته در اوایل، حدود بیست تا حدیث آورده، بیست تا بیست و یکی، اللهم ارحم خلفائی... ما عرض کردیم اینها هیچ کدامش دلالت حالا با قطع نظر از سند که مشکلات سندی دارد، دلالت هم ندارند. الا این منصب بحث ولایی منصب است. این با مثل این اطلاقات اللهم ارحم خلفائی درست نمیشود. اطلاقات لفظی کافی نیست. این احتیاج به نص دارد. و احادیثی که دلالت بر نصب میکند که به درد میخورد در این بیست و خردهای حدیث، سه تا است. بیش از این سه تا هم نیست بقیهاش توش لسان نصب... این سه تا هم علی تقدیر این که نصب باشد اشکالات نصبش هم حالا فعلا متعرض نمیشوم. یکی مقبوله عمر بن حنظله است که اهمها است. یکی روایت ابی خدیجه سالم بن مکرم؛ یکی هم توقیع مبارک، و اما الحوادث الواقعه، فارجعوا اگر فارجعوا را به عنوان نصب بگیریم. ارجاع به فقیه در مقام فتوا نباشد. کنایه از نصب باشد، بلکه کنایه از سه منصب یعنی سه نکته باشد؛ یکی حجیت فتوا، یکی نصب به عنوان قضاوت، یکی هم نصب به عنوان اداره جامعه
س: چرا تعبیر به مقبوله کردند؟ مقبوله عمر بن حنظله
ج: چون معروف این است که عمر بن حنظله در کلمات رجالیین توثیق نشده اما قبول شده روایاتش. لذا تعبیر به مقبوله کردند. چون علما این را قبول کردند.
ما توضیحات کافی عرض کردیم. این طور نیست که علما قبول کردند. البته این همه علما خود آقای خویی هم عرض کردیم در دورههای اولشان در این کتاب تنقیح مرحوم آقای قروی آمده، ایشان قبول دارد. در بحث اجتهاد تقلید آن فروع بعد از شصت، آنجا، شصت یا قبلش بعدش همین حدودا، متعرض شدند و روایت را قبول میکنند. لکن در چاپهای جدید همان تنقیح در حاشیهاش مرحوم آقای قروی نوشته که بله، این مبنای سابق ایشان بود، لکن بعد ایشان برگشتند و عمر بن حنظله را توثیق نکردند و قبول هم نکردند که عمل اصحاب جابر است. عمل را جابر نمیدانند. لذا آقای خویی خلاصه نظرش در بحث ولایت فقیه همین بود. یعنی مشکل ایشان که لذا ایشان ولایت فقیه را برای قاضی هم قبول نداشت چه برسد برای اداره؛ چون نصب فقیه را به عنوان قاضی هم قبول نداشت. نصب را به عنوان قاضی هم قبول نداشت.
نکتهاش این بود که آن اطلاقات حالامضافا به اشکال ما، اشکال سندی دارد، مثل اللهم ارحم خلفائی، سند واضح ندارند
س: قاضی تحکیم هم قبول نداشتند؟
ج: تحکیم چرا دیگر، نصب نمیخواهد
س: مشهور ابی خدیجه دیگر
ج: بله، ابی خدیجه را صحیحه میدانند ایشان ولو مشهوره میگویند شما، ایشان صحیحه میدانستند. ابو خدیجه را توثیق میکردند. و روایت ابو خدیجه را قبول داشتند سندا، لکن میگویند قاضی تحکیم است. توش قاضی نصب نیست.
روایت عمر بن حنظله قاضی منصوب است لکن قبول نداشتند. روایت توقیع مبارک هم سندا اشکال داشتند، مضافا که از آن نصب برای قضاء در نمیآید. این خلاصه نظر ایشان در بحث ولایت فقیه. ما به دو کلمه جمع کردیم برایتان که راحت بشوید. ایشان هیچ یکی از این مقامات را برای فقیه نصب ائمه(ع) نمیدانستند.
عرض کردم مهم در بحث ولایت فقیه دو تا مقام است؛ یکی مسئله قضاوت است که خب انصافا من حیث المجموع در میان اصحاب بین شصت تا شصت وپنج، حالا خیلی بالا بگوییم تا هفتاد درصد قائلند به نصف برای قضاوت. یکی هم مسئله اداره و مدیریت جامعه و اینکه مثلا متصدی اداره جامعه بشوند این کم است بین فقها به این معنا نداریم زیاد. بله، مثلا احکام را حکم را بیان بکنند و انجام بدهند. و اما اینکه ائمه(ع) آنها را نصب کرده باشند از این عبارت یعنی از مجموعه کلمات فقها اجمالا در میآید، اما این که دقیقا این معنا اراده بشود و با لوازمی که دارد، به هر حال مثلا فرض کنید بین بیست تا سی درصد، خیلی قائل قوی ندارد. اما در باب قضاوت، قولش بیشتر است.
س: رجحان و استحبابش هم در نمیآید؟ ولو وجوبش
ج: منصب قائل رجحان نیست. وضع است. بحث وضع است.
و ما توضیحاتش را عرض کردیم کرارا و مرارا که روایت ابو خدیجه بله، به قول ایشان قابل قبول است. لکن قاضی منصوب است، آن هم قاضی تحکیم نیست. روایت عمر بن حنظله را هم قبول کردیم خود عمر بن حنظله جزو اجلای اصحاب است. توثیق صریح ندارد و سر عدم توثیقش هم عرض کردیم، ذکر نکردند نه اینکه ندارد. و ایشان جلیل القدر است و روایتش قابل اعتماد است. و همین طور که ایشان فرمودند قاضی منصوب است، بلکه انصافا دو مقام را هم قضاوت و هم اداره را میشود از آن درآورد.
روایت توقیع مبارک هم عرض کردیم شواهد قبولش زیاد است. البته آن کسی که توقیع را نقل کرده، توثیق صریح، اسحاق بن یعقوب، توثیق صریح ندارد. اما شواهد قبولش و شواهد قبول خصوصا این توقیع فراوان است. شواهد نفی هم دارد اما شواهد اثباتش بیشتر است. و توضیحه فی محله.
و این که اطلاقش اقتضای هر سه مطلب را بکند. هم حجیت فتوا هم حجیت قضا و هم نصب برای قضاوت و اداره، حرف بدی نیست. فارجعوا فیها الی رواة، دیگر چون اینها یک مقدمات و توضیحات و مؤخراتی دارد در محل خودش متعرض شدیم.
بله، این مقدار اصل ولایت فقیه را میشود، البته اما اینکه این مسئله جزو حالا مثلا ضروریات مذهب باشد و این مسئله کلامی باشد، نه اینها ثابت نیست. یک مسئله فقهی است و تابع مسئله نصب است. البته عرض کردیم چون در تاریخ تشیع رسما از وقتی که این تفکر که فقیه در زمان غیبت مثلا منصوب است برای اداره، رسما توسط صفویه اعلام شد. حالا اگر کسان دیگری داشتیم فرض کنید در گوشه و کنار آن بحث دیگری است. فرض کنید در زمان آل بویه که آمدند بغداد را گرفتند، عمل، البته احتمال ما دادیم که آل بویه زیدی باشند. عمل به ولایت فقیه بکنند و مثلا بگویند اداره بغداد را به فقهای شیعه امثال فرض کنید در آن زمان ابن قولویه بغداد بود، به او واگذار کنند یا بعد به شیخ مفید، ظاهرش چنین چیزی نیست. و مورد دومی که داریم، درخواست سربداران خراسان، از شهید اول نامهای برای ایشان نوشتند که چاپ شده در شرح حال ایشان.
سربداران خراسان از ایشان خواستند که ما در اینجا یک حکومت شیعی در سبزوار اقامه کردیم. شما تشریف بیاورید. تعبیر به حکومت نیست. تعبیر اینکه مثلا شما فقیه هستید بیایید اینجا مثلا به فتوای شما. ظاهرش این نیست که از طرف ائمه(ع) شما منصوب به اداره هستید. آن نامه را هم ما در بحث ولایت فقیه خواندیم
س: خب فقیه را میخواستند پس چه کنند؟
ج: فتوایش را بگیرند
س: فتوایش را از آنجا هم میتوانستند بگیرند دیگر
ج: خب همین و لذا هم ایشان کتاب فرستاد. ایشان فهمید که فتوا میخواهند کتاب لمعه، لمعه را برای سربداران خراسان نوشت.
س: ظاهرا میرود به آن سمت ولی شهید میشود بین راه
ج: ظاهر شما، قطعا در شام ایشان، آن وقت تحت حکومت، دست عثمانیها شهید شد دیگر. شهادت ایشان زمان عثمانیهاست دیگر هم شهید اول هم دوم، هر دو به دست عثمانیها شهید شدند.
علی ای حال هر دو از شام بودند و شهید شدند. نخیر. شهید ثانی است که راه میافتد میرود مکه و بر میگردد در استانبول یا کجا شهیدش میکنند. اما هر دو در حکومت عثمانیها بود.
شهید ثانی زمان شهادتش در ایران حکومت صفویها بود. خیلی هم عجیب است که ایشان اصلا نیامد به ایران. ایشان اگر ایران آمده بود قطعا شهید نمیشد. به هر حال شهید اول که قبل از صفویه است. صفویه در ایران نبود.
صفویه که در ایران آمدند اصل آمدنشان طبق این شواهد موجود به عنوان ولایت فقیه نیامدند. به عنوان قطب و مرشد و اینها، چون صوفی بودند و دور و بر اسماعیل، معروف است که شاه اسماعیل وقتی قیام کرد عمرش 16 سال بود. 16 سال لکن دروایش چون منصب الهی میدانستند به اوبه چشم مرشد کامل، مرشداعظم، مرشد کامل، نگاه میکردند طبق دستور، ایشان شانزده ساله از همین اطراف اردبیل راه افتاد و یواش یواش ایران را گرفت. سی ساله تقریبا به ایران مسلط شد، تشکیل حکومت، البته ایران آن زمان بزرگتر از ایران فعلی بود.
عرض کنم که پسر ایشان شاه طهماسب اول ایشان یک نامه رسمی مینویسد که یعنی به قول خودشان به قول مرحوم آقای امینی در شهداء الفضیله، دیگران هم آوردند، الفرمان الشاهی، یک بیانیه آیین نامه رسمی مینویسد پادشاه. در آنجا در مقدمه آن مینویسد که چون ائمه(ع) فرمودند در زمان غیبت امور به فقها بر میگردد طرح ولایت فقیه را آنجا دارد. در آن نامهای که فرمانی که یعنی در قرن دهم، در آنجا دارد، راست است این مطلب در آنجا واضح است. در آنجا دارد و در آنجا میگوید که ما باید تمام امور را به دستور ائمه(ع) در اختیار فقیه، و همه را هم میگوید. و حتی عرض کردم یک دفعه عرض کردم، چند دفعه هم عرض کردم، حتی بعضی از امور اجتماعی و اخلاقی را هم میگوید که ربطی به سیاست و ربطی به فقه ندارد. دیگر حالا من حال تکرارش را ندارم. چند دفعه گفتم.
آنجا دارد. آنجا بحث ولایت فقیه را مطرح میکند. حدود مثلا فرض کنید صد سال بعد هم مرحوم مجلسی در مرآة العقول در ذیل روایت عمر بن حنظله دارد. یعنی غرضم کاملا واضح است هم به لحاظ اجرایی و سیاسی حاکم وقت امور را به دست فقیه میدهد که فقیه آن زمانی هم که ایشان امور را دستش میدهد، مرحوم محقق شیخ علی کرکی، صاحب جامع المقاصد است. به دست ایشان، تصریح میکند محقق شیخ علی، مراد از شیخ علی کرکی صاحب جامع المقاصد است. امور کشور را به ایشان میدهد. ایشان هم نحوه کارش در ولایت و اداره به این نحو بود؛ ایشان ساکن نجف بود. سالی یک بار به ایران میآمد. میگشت در شهرها و ایرانها، حتی به دادگاهها غالبا سر میزد. پروندههایی که نوشته، آن وقت سجلات میگفتند. پروندهها، این مسئله سجلات این طور نبود که حالا مثلا در قرن دهم، حالا اسم حفص بن غیاث را بردیم، میگویند که وقتی حفص بن غیاث قاضی شد، این ابویوسف آن وقت بغداد بود، گفت که خوب شد حالا این آمد ما قضاوتهایش را نگاه بکنیم تا مثلا به قول امروزیها مچ گیری بکنیم، نوادر حرفهایش را پیدا بکنیم. بعد آوردند احکامی را که ایشان صادر کرده بود، یعنی جناب حفص، ابو یوسف خواند، به او گفتند آقا چرا نگفتی؟ گفت انصافا این مرد مثل اینکه این کار را برای خدا قبول کرد، خدا هم موفقش کرده است. یعنی نتوانسته بود بر او اشکالی پیدا میکند. انه اراد الله فوقه. این واقعا...
یعنی غرضم این نوشتن و اینها بررسی شدن و بعد دست فقها رسیدن و بعد بررسی کردن، این از همان قرن دوم بود. و فقه تفریعی هم عرض کردم از اینجا شد. اصلا فقه تفریعی مسائل مطرح میشد، میآمد دست فقها، فقها قسمتهای مهمش، بحث و سر و صدا، همین بحثهای حوزوی خود ما، قال من قال، که آقا مثلا فلان قاضی این طور گفت. بعد شروع میشد قال مقال فقهی بین این اعلام انجام میگرفت. یک مقدار زیادی از این فروع فقهی به این نحو پیدا شد.
بعد هم ایشان یک نگاهی میکرد، بررسی میکرد، بعد هم بر میگشت به نجف تا سال بعد. نحوه اداره ایشان و تصدی ایشان به این نحو بود.
از همان زمان هم عدهای باز همین بحثی را که الان مطرح است، عرض کردم مرحوم میرزا رفیع آقای نائینی رحمة الله علیه که خب مرد محققی هم هست. انصافا مرد خیلی به فلسفه و این جهات معروف است، اما به کلام و اینها انصافا مرد دقیق النظری است. حاشیه مختصری، یعنی حاشیهاش موجز است بر کافی. اما خیلی محققانه است. تازگی چاپ شده، تا حالا فکر نمیکردم چاپ شده باشد. فکر من این بود که تا حالا چاپ نشده است. در این دورهای که از کافی زحمت کشیدند در دار الحدیث چاپ کردند، حواشی ایشان چاپ شده، و فکر میکنم اولین بار است چاپ شده، فکر من این است. به نظرم تا حالا مخطوط بود.
علی ای حال حواشی میرزا 30:41 حواشی نسبتا موجزی است، نسبت به مرآة العقول موجز است، اما انصافا دقیق است، قشنگ است. ایشان در ذیل روایت عمر بن حنظله رد میکند بحث ولایت فقیه را. ایشان اشکالات فنی میگیرد که از این روایت نصب در نمیآید.
عرض کردم اشکالات را مرحوم فاضل معاصر ایشان مرحوم مجلسی در مراة العقول آورده. اسم نمیبرد قال بعض المحققین میگوید اسم نمیبرد. مرادش میرزای نائینی است. و سعی میکند جواب بدهد. جوابهای مرحوم مجلسی خیلی روشن نیست.
به هر حال از همان زمان غرض میخواستم تصویر قصه برایتان روشن بشود که این خیال نفرمایید یک بحث جدیدی است. از همان زمان رسید به بحث علمی. مثل مرحوم مجلسی و صفویه معتقد بودند که اینها به عنوان نواب نائب حضرت بقیة الله(ع) هستند و حکومت باید زیر نظر اینها باشد و او واگذار کرد فرض کنید به مثل شاه طهماسب.
س: تفویض
ج: بله تفویض به قول آقا
و اما در مقابل هم مثل میرزا رفیعا، اینها معتقد بودند که اصلا این روایت توش نصب ندارد. حتی میرزا رفیعا میگوید اصلا این نصب معقول نیست. ما آنجا توضیح دادیم. جواب میرزا رفیعا را هم دادیم آنجا.
به هر حال وارد این بحث نمیخواهم بشوم طولانی است دیگر وقت ما هم تمام شده امروز هم بی حال هستم.
کیف ما کان انصاف قصه این است که من اول خیال میکردم این مال سوالات حفص است، لکن بعید است. ظاهرا از این سوال و جواب معلوم میشود حفص از همان جوانی مرد با قابلیتی است، مرد، انصافا سوال دقیق است نمیشود انکار کرد. از این روایت مبارکه در میآید که اصولا مال مجهول المالک حکم لقطه دارد. و با آن معامله لقطه باید کرد؛ به خاطر اینکه صاحبش معلوم نیست، تعریف باید بشود. همان شواهدی که دارد. حالا فقط نکتهای که در اینجا هست، این مطلبی را که امام(ع) به حفص فرمودند و حفص هم از اهل سنت است، ظاهرش از اهل سنت است، حالا ولاء اهل بیت(ع) و ولاء امام صادق سلام الله علیه داشته، احتمال دارد که امام(ع) حکم اولی را فرموده باشند. چون در بعضی از روایات ما دارد میگوید تصدق. حالا من احتمال الان توجیه، چون این توجیه گفته نشده. احتمال دارد که امام(ع) به بعضی از اصحاب ما حکم ولایی فرموده باشند. این با دو تا مخاطب، دو تا حکم است.
حکم اولی این است که حکم لقطه باشد. اما چون امام(ع) ولی امر است، النبی اولی بالمومنین من انفسهم و طبعا به طریق اولی من اموالهم، در حکم ثانوی امام میتواند روی ولایت مثلا مصالحی را تشخیص دادند میگویند برو صدقه بده. دیگر احتیاجی به تعریف... حالا نکات مختلفی هم ممکن باشد. چون جنبه ولایی روشن نیست.
در یک روایت واحده هم دارد، حالا کمی از آن را گفتیم فردا میخوانیم، خواستیم امروز بخوانیم. توی یک روایت دیگر دارد که اگر صاحبش را دیدی، میدهی؟ گفت بله، فرمود من هستم صاحبش. کاملا واضح است، من فکر میکنم کسی که به قول معروف مرحوم صاحب جواهر دارد من اعطی فهم کلام الائمه، زیاد دارد این تعبیر را. حالا ما این تعبیر صاحب جواهر است اما در روایات اهل بیت(ع) دارد لا نعد الرجل منکم فقیها حتی یعرف معاریض کلامنا؛ معاریض، این به نظرم جزو، معاریض تعریض به معنای کنایه، این که امام(ع) فرمودند من صاحبش هستم، میگوید خب چشم این هم خدمتتان. میفرمایند برو به کوفه بین فقرا و مومنین تقسیم بکن. میگوید به کی بدهم در کوفه؟ میفرماید به کسانی که اهل ولایت هستند، به غیر اینها نده. کاملا سوال و جواب همه واضح است که حکم، به نظر من خیلی واضح است و لذا به نظر من میآید ابتدائا، حالا اول روایتش را بخوانیم بعد کیفیت جمع آقایان.
به نظر من میآید امام(ع) با حفص بن غیاث آن حکم اولی را کردند، نشد من در عامه، در عامه دارد یک چیزی شبیه این. حالا من شاید فردا بخوانم. البته ممکن است فردا در بحث
س: ممکن تقیةً باشد؟
ج: تقیه نیست. حکم اولی و حکم ثانوی ولایی. حکم اولی اینکه مجهول المالک مثل لقطه تعریف بشود. اما حاکم امام(ع) در درجه اول امام(ع) میتواند تصرف بکند.
س: اطلاق و تقیید که راحتتر است بگوییم آن جایی که تعریف ممکن نبوده، حضرت فرموده که
ج: خیلی این تعبیر که میفرماید اگر صاحبش را شناختی میدهی؟ میگوید بله، میفرماید من هستم، خیلی واضح است. به نظر من که خیلی واضح است ولایی است. بعد هم میگوید در کوفه به کی بدهم؟ میفرماید به اهل ولایت. خب معلوم است طرف باید سنی نباشد، خب میشود به سنی بگویند به اهل ولایت بده. واضح است یعنی من فکر میکنم اینکه امام(ع) میفرماید من مالک هستم. امام(ع) که شأنش اجل است از دروغ. مراد من مالک هستم به ولایت عامه. به نظر من که این طور است. فقال من مالک؟ قال انا. خب فکر نمیکنم این حکم بر حکم اولی بشود. یعنی مال امام(ع) را گم کرده، رفته پیداکرده؟ خیلی بعید است. خیلی بعید است.
علی ای حال به ذهن من این طور میآید. این به قول صاحب کفایه من اعطی فهم کلامهم سلام الله علیهم اجمعین، به نظر من میآید که این حکم ولایی بوده است.
حالا ببینیم فردا بین ادله میتوانیم جمع بکنیم یا نه؟
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین