ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 95-1394 » فقه سه شنبه 1395/2/7 مکاسب محرمه (92)

مدت 00:44:00
دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 95-1394 شمسی حضرت آیت الله استاد سید احمد مددی الموسوی زمان:ساعت 10- 11 صبح مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33 معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عرض شد که مرحوم شیخ در بحث بیع مصحف ابتدائا روایت آوردند.
عرض کردم دیروز که یک نکته‌ای را هم گاهی اوقات فراموش می‌کنیم. حالا راجع به روایات سهل بن سعد نشد مراجعه بکنیم، یک مراجعه مختصری کردم چیزی فعلا ندیدم. انشاء الله باید بعد دیده بشودکه آیا معین بوده یا نبوده؟
اما در ذهنم از سابق بوده است. این روایت به اصطلاح عوالی را هم سریع خواندم، معلوم شد آن صورت 00:56 نخوانده بودم.
به هر حال با قطع نظر از او در روایاتی که ما داریم عرض کردیم بهترین روایات ما در بیع مصحف این البته اینجا تأثیر ندارد، می‌خواهم این را بگویم برای آشنایی شما با مطالب، مهمترین روایتش همان روایت سماعه بن مهران بود انصافا. انصافا روایت ایشان اساس باب بود که می‌فرمود به اینکه نگو مصحف یا کلام الله، بگو که ورق و آهن و اینها را می‌خرم.
ممکن است این گفته بشود مادام که می‌بینیم در این مسئله‌ای که خب نسبتاً مهم هم بوده، روایت منحصر است به طریق واقفیه، بنا بر اینکه سماعة بن مهران واقفی است، لذا شاید این مشکل دارد. یعنی این به اصطلاح مشخصه مذهب واقفیه بوده، چون الان روایت مهمش از طریق واقفی، البته عرض کردم کرارا و مرارا به نظر ما مرحوم سماعة بن مهران، واقفی نیست، ایشان اثنی عشری است، شواهد واضح است که ایشان عرض کردیم اول مرحوم شیخ صدوق، بعد هم شیخ طوسی نسبت به وقف به ایشان دادند درست نیست. بله آنچه که خود من شخصا به این نتیجه رسیدم روایات سماعه در خط واقفه زیاد نقل شده، یعنی واقفی‌ها مخصوصا دو نفر، یکی عثمان بن عیسی، یکی هم زرعة بن محمد حضرمی، زیاد از سماعه نقل کردند، مثلا اینها فرض کنید از زراره نقل نکردند.
لذا اگر بگوییم سماعه واقفی نیست لکن میراثش در واقفی‌ها مشهور است. این درست است، میراث علمی‌اش، اما داریم از غیر واقفی‌ها هم روایاتش رسیده باشد، اما مقدار زیاد روایت ایشان، معظم روایت ایشان طریق واقفیه رسیده است. اگر بناست کسی خدشه بکند در روایت، عرض کردم سابقا کرارا این نسخ خدشه‌ها را مثل صاحب مدارک کرده. ایشان قبول نمی‌کند چون می‌گوید موثقه است و ایشان واقفی است قبول نمی‌کند. ما که این راه ما، خب اصحاب هم گفتند چون موثقه هست ثقه هست یا آقای خویی می‌فرمایند حجیت خبر ثقه قبول فرمودند. این که ما الان مطرح می‌کنیم نکته دیگری است. غیر از آن ضعف غیر از آن جهت واقفی بودن به لحاظ مبنای رجالی، نه واقفی بودن به لحاظ شذوذ و عدم شذوذ مصادرشان. این نکته. یعنی به لحاظ نکته فهرستی که ما می‌خواهیم بگوییم.
بگوییم اگریک مطلبی در چون معارض هم که داشت، مطلبی در حدیث واقفیه آمد و تقریباً حدیث صحیح یا تحقیقا منحصر به آن بود، این کمی منشأ توقف بشود. البته مشکل است باید اثبات بشود.
در مانحن فیه فقط عرض کردم نکته را می‌گویم، چون عده زیادی از قدماء و متأخرین به این مبنا قائل شدند به حرمت بیع مصحف، لذا نمی‌شود گفت اینجا واقفی بودن یا انفراد موثر است.
و ربما یتوهم هنا ما یصرف هذه الاخبار عن ظواهرها؛ که عمده‌اش هم خبر سماعه است. ظواهرها که در حرمت است، صرفش بکنیم برش گردانیم به کراهت. مثل روایت ابی بصیر سألت ابا عبدالله عن بیع المصاحف فقال خواندیم این روایت ابی بصیر عرض کردیم این یک روایتی است دو تا روایت است که نشان می‌دهد سر اینکه در صدر اول مصاحف خرید و فروش نمی‌شده چه بوده. و توضیحاتش هم تا آنجایی که من مراجعه کردم، مراجعه من کامل نبود، تا آنجایی که من مراجعه کردم بعضی از کتب علوم القرآن فعلا چنین چیزی را ندیدم. البته دارد در کتب علوم قرآن که در ابتدا اینها به صورت صحف بوده، بعد مصحف شده است. اینها ابتداءاً یعنی...
اینکه صحف بوده ظاهر این طور است. مثلا یک کسی پنج تا آیه را سوره را نوشته گذاشته آنجا.یک کسی دو تا، یک کسی یکی، ظاهرا می‌گویند ابتدائاً صحف، عرض کردم الان در ذهنم در نیست، یکی از قرآن‌های قرن اولی که اخیرا احیایش کردند بررسی کردند، شاید همین توینگن باشد مال آلمان، آن هم این صورت را دارد، سوره‌هایش درست است، یعنی آیات سور به ترتیب است، اما خود سوره‌ها ترتیب ندارند. خود سوره‌ها ترتیب فعلی مصحف ندارند. احتمالا این هم جزو همان صحف بوده است، احتمالا. این مطلب امام اگر راست باشد خیلی نکته جالبی است که قرآن در زمان پیغمبر(ص) جمع آوری شده. آن که شما دیدید که ترتیب سور ندارد این به خاطر اینکه دست مسلمان‌ها این طور شده، و الا صحیحش این است که این در واقع خود سور ترتیب داشتند، این خیلی روایت لطیفی است اگر سندش که خوب است، می‌گویم شواهد تاریخی من همیشه عرض کردم به دوستان که ما در یک حدیث اول شواهد تاریخی و عقلایی را نگاه می‌کنیم. اگر کافی بود، بود، و الا بعد شواهد دینی، آنچه که در دنیای اسلام مطرح است، و بعد شواهد مذهبی، آنچه که در شیعه مطرح است.
این روایت الان شواهد تاریخی واضحی ندارد. شواهد دینی هم که در کلمات عامه این مطلب را، این اجمالا هست که قرآن در اول صحف بوده، حتی نوشتند در مثل اتقان سیوطی دیدم که آنچه که عمر پیش دخترش حفصه گذاشته بود، صحف بود. بعددر زمان عثمان اینها را به حساب سوره‌ها را تنظیم کردندشد مصحف. اینها فرق می‌گذارند بین صحف و بین مصحف. این فرقش نکته‌اش این بوده است.
در یک روایت دیگر هم هست. روایت روح بن عبد الرحیم و دارد که ثم انهم اشترو بعد ذلک، یعنی هر کسی برای خودش یک قرآنی نوشت، یا یک کسی را اجیر کرد برایش نوشتند، خرید و فروش قرآن شد. عرض کردم در میان صحابه در کتب اهل سنت، به کم صحابی به سند روشن نسبت داده شده خرید و فروش قرآن. در روایات ما هم نیامده، الان آنچه که داریم در کتاب اسماعیلی‌ها آمده است. در دعائم آمده که علی بن ابیطالب(ع) رخص فی بیع القرآن، مصحف. دیگر حالا راجع به اینکه مصادر این کتاب از کجاست سابقا صحبت‌هایی کردیم. ما فعلا از میان صحابه، سنی‌ها هم نسبت ندادند. اصلا سنی‌ها هم این مطلب را به امیر المومنین(ع) نسبت ندادند. حالا چطور هم شده، ما هم نداریم، اما از اینکه دعائم نقل کرده احتمالا از ما باشد، احتمالا از ما بوده اما اصحاب ما حذفش کردند.
فانها وجه استدلال به این روایات، تدل علی جواز الشراء من جهة حکایته عن المسلمین بقولهم ثم انهم اشتروا بعد ذلک؛ البته خب این استدلالات صاحب جواهر انصافا مشکل است دیگر. چون ائمه وقتی فعل مسلمین نقل کردند این معلوم نیست که شاید خواستند تقیه بکنند. و قوله اشتریه احب الیه، عرض کردم من این عنوانی که فرق بین بیع و شراء باشد، در عده‌ای از روایات اهل عامه هم آمده است. خواندیم و مفصل خواندیم. هنوز هم تا هنوز هر چه فکر می‌کنیم وجه تفرقه‌اش را نفهمیدم، چرا آنها، هم از صحابه نقل شده هم از تابعین که شراء بهتر از بیع است. نمی‌فهمیم چرا؟
و نفی البأس عن استئجار لکتابته، البته این هم هست. البته عرض کردم ما یک قواعد عامه داریم، حالا غیر از این روایت. قاعده عامه حرمت عمل مومن، حرمت مال مومن، اینها قواعد عامه است که اینها اقتضاء می‌کند که ما حکم به جواز اینها بکنیم.
و کما فی اخبار اخر غیرها فیجوز تملک الکتاب بالاجره، حالا این مطلب که خود کتابت و خط ملک می‌شود. فیجوز وقوع جزء من الثمن بازائها، به ازاء کتابت، عند بیع المجموع المرکب منها و من القرطاس و غیرهما. یعنی ورق هست، فرض کنید غلاف جلد کتاب هست، فرض کنید مثلا طلاکاری شده، نقاشی شده، نقاشی هست، خود خط هست، مجموعه این کتاب اینهاست.
س: نمی‌شود از مذاق شارع استفاده کرد می‌خواهد رواج پیداکند، شراء باشد اما بیع نباشد
ج: اشکال ندارد، ببینید اولا رواج این یعنی مذاق شارع مشکل است، ضابطه ندارد، نمی‌توانیم یک چیز روشنی بگوییم. ثانیا فرمودید ممکن است، امکان کافی نیست.
لکن الانصاف عن لا دلالة فیها، ایشان می‌فرماید که این روایات دلالت بر جواز شراء خط مصحف ندارد. و انما تدل علی ان تحصیل المصحف فی الصدر الاول کان بمباشرة کتابته، ثم قصرت الهمم، خب بعد دیگر حال نکردند. و حصل المصاحف باموالهم شرائا و استئجارا، این مطلب را که شیخ انصاری فرمود با اینکه مراجعه نفرمودند انصافا اجمالا درست است دیگر.
چرا؟ چون گفتیم فتوای صحابه و تابعین مشهورشان جایز نیست. بعداز تابعین هم مشهورشان جایز است. خیلی عجیب است. معلوم می‌شود که یک نکته‌ای پیدا شده است. این که ایشان فرمود بد نیست اجمالا، روایت هم دارد، ولا دلالة فیها علی کیفیة الشراء و ان الشراء و المعاوضه، از نظر فنی این جمع مرحوم شیخ مشکل ندارد؛ یعنی شیخ می‌گوید انهم اشترو بعد ذلک، بله مسلمان‌ها خرید و فروش کردند. نگفته چه جوری. یک روایت آمده که این خرید و فروش به لحاظ ورق باشد، به لحاظ خود خط نباشد. خب این که مشکل ندارد، دو تا روایت با همدیگر تعارض ندارند. انهم اشترو بعد ذلک با آن روایتی که می‌گوید اشتری منک الحدید و الورق و القرطاس مشکل ندارد. شیخ این جور جمع می‌کند. جمع بدی هم نیست.
یعنی در یک روایت حکایت فعل است، مسلما‌ن‌ها خرید وفروش مصحف کردند. در روایت دیگر کیفیت این فعل است. اگر خرید و فروش می‌کنید بگویید آقا من ورق را می‌خرم. این چه تنافی با همدیگر دارد؟ این طور نیست که تنافی پیدا بکنند ما مجبور بشویم حمل بر کراهت بکنیم. آخر تنافی باید پیدا بشود تا حمل بر کراهت.
این دو تا با هم می‌سازند. و راست هم هست به نظر من انصافا. ولا دلالة فیها علی کیفیة الشراء و ان الشراء و المعاوضه لابد ان لا یقع الا ما ادل الخط الی آخره... و فی بعض الروایات، این در باب خرید و فروش.
و اما در باب کتابت دلالة که خواندیم روایت را. عرض کردیم اگر مجموعه را بخواهیم نگاه بکنیم کارهای دیگر هم هست که امام می‌فرماید که انجام بدهد پول بگیرد شرط نکند، معین نکند. ثم یطعیه ما، مثل روایت عبد الرحمن بن ابی عبدالله عن ابی عبدالله علیه السلام قال ان ام عبدالله بن الحسن، حالا من نمی‌فهمیم ایشان چطور ام عبدالله بن حسن را آورده؟ توی روایات که عبدالله بن حارث است، و این را توضیح دادیم.
س: بنت الحسن است
ج: بنت الحسن؟ شاید، این هم شاید باشد. اما بنت الحارث معروف است.
س: 12:37
ج: بنت الحسن حارث معروف است. و عرض کردیم خود ام عبدالله بنت عبدالله بن حارث این به اصطلاح اما بنت آن هم نیست، زوجه عبدالله بن حارث است. ام عبدالله زوجه عبدالله بن حارث است.
عرض کردیم این ام عبدالله از نوادگان دختری نوادگان حضرت زینب(س) است. چون در روایت دیگر هم دارد وکانت من ولد الجعفر، علی ای حال اجمالا واضح است که یک خاندان شخصیتی بوده برای خودش. و خیلی بعید می‌دانیم که امام صادق(ع) بخواهند فعل او را نقل بکنند برای بیان حکم شرعی. خیلی ما هم بخواهیم نقل بکنیم سختمان است، چه برسد به امام(ع). اراد ان تکتب مصحفا، خواندیم، شاید امام(ع) می‌خواهند تأیید بفرمایند که این مثلا کار خوب این است و الا مراد امام(ع) نباشد.
آن وقت از یک طرف هم مما یدل علی الاجواز روایة عنبسة الوراق که این خب سندا مشکل داشت. فانی رجل ابیع المصاحف فان نهیتنی لم ابعها، بله، و هی و ان کان ظاهرة فی الجواز الا ان ظهورها من حیث السکوت، چون وضع روشنی هم ندارد، و ظاهرا روی خاطر این که من زحمت کشیدم، کار کردم، خود ورق را گرفتم، به ازای آنهاست، فلا تعارض ما تقدم من الاخبار المتضمنه للبیان، و کیف کان فالاظهر فی الاخبار متقدم من الاساطین المتقدیم علیه، حرف بدی نیست حرف ایشان.
البته عرض کردم چون در خارج این مطلب بوده، یک، آن روایت هم چند تایی بر جواز بود، و وضع عمومی جامعه اسلامی هم ظاهرا بر جواز بود، این راهی را که در روایت آمده که اشتری منک الورق، اگر مثلا فتوا نباشد حداقل احتیاط وجوبی است، حالاشیخ که فتوا دادند. لکن حداقلش احتیاط وجوبی است.
این راجع به مطالبی که مرحوم شیخ فرمودند.
س: 14:46
ج: بله خیلی احتیاطش قوی
س: نه ورق و چه و اینها هم باشد
ج: نه احتیاطش این است که خود خط را نفروشد اما ورق و آهن و اینهایش اشکال ندارد.
س: فقط در مورد قرآن
ج: بله در مورد، حالابعد هم توضیحات بعدیش بعدا
این تا اینجا این به قول امروزی‌ها قسمت اول کلام مرحوم شیخ انصاری قدس سره.
یک مقدار هم مرحوم استاد سعی کردند با ایشان مناقشه کردند. خب طبعاً مناقشات ایشان یک مقداری حاوی مناقشات بقیه است، حالا اگر بخواهیم همه را بخوانیم مرحوم ایروانی و دیگران، طول می‌کشد. به همین مناقشات مرحوم استاد اکتفا می‌کنیم و با همین دیگر مطلب را ختم می‌کنیم.
ایشان فرمودند ذهب الامشهور من اکابر اصحاب الی حرمة البیع، و ذهب جمع الاخر کصاحب الجواهر و غیره الی الجواز. بعد ایشان فرمودند بالمصحف، مراد مصحف اوراق مشتمله بر خطوط است. دون الخط فقط کمختاره المصنف تبعاً للدروس، فان الخط بما هو خط غیر قابل للبیع، قابل بیع نیست، لکونه عرض محضا تابعا لمعروضه، این ارزش یعنی قابل بیع نیست. فلا یمکن انفکاکه عنه حتی یبحس فیه بانه یقابل بالثمن ام لا، البته به تفکیک که معقول است، حالا فرض کنید مثلا خطی را بگیرد، بعد به وسیله این دستگاه‌ها منتقلش بکند، به نحوی که خود خط منتقل بشود، قابل تصویر است. و علی تقدیر کونه من قبیل الجواهر کالخطوط المخطوطة بالهبر و نحوه، فرق نمی‌کند کتاب‌ها هم همین طور، فانه لا یقبل النقل و الانتقال. و کیف کان فلا وجه للبأس عن جواز بیع الخط الخالی عن الاوراق و عدم جوازه. متعارف نیست اما امکان دارد بحثش. این که ایشان فرمودند لا مجال، نه امکان دارد.
و این که ایشان فرمودند حالا من ابتدائاً توضیحش را عرض بکنم. تقریبا سعی می‌کنند مطلب را حسب قواعد درست بکنند وارد بحث بشوند. مثلا حسب قواعد خود خط ملک نیست، چه عرض باشد چه جور باشد. اما من که الان نفهمیدم بحث در بیع مصحف مال خط نیست که، به عکس است، ظاهرا بیشتر همان کتاب و اینها محل کلام است.
نعم شأن الخطوط بنسبة الی الاوراق شأن الصور النوعیه العرفیه التی یلزم من انتفاعها انتفاع المبیع رأسا، خب صور نوعیه ممکن است شیء واقعیتش یکی باشد، که انتفاع آن صورت اصلا عوضش بشود. مثل سگ بلانسبت که می‌افتد در نمکزار و تبدیل به نمک می‌شود. آن صورت کلبیه‌اش تبدیل می‌شود به صورت، یعنی صورت حیوانی‌اش تبدیل به یک صورتی معدنی شد، نمک شد. در اینجا لذا آن حکم هم ندارد، حکم کلا عوض می‌شود.
س: خود 17:39 هو هو مالیت دارد یا ندارد؟
ج: خب دارد چرا ندارد
س: خب مالیت داشته باشد قابل ملک هم هست دیگر
ج: بله چرا
و اما حسن الخط، چون ایشان فرمودند یعطی ما هم حالا بعد توضیحش می‌دهیم.
و جودته فذلک من قبیل الاوصاف الکمالیه، خب اشکال ندارد اوصاف کمالیه هم تاثیر در قیمت دارد، فتوجب زیادة فی الثمن و لا یلزم من انتفاعها انتفاع المبیع، لازم نیست که اگر اوصاف کمالیه از بین رفتند، دیگر مبیع هم از بین برود، لکی یترتب علیه بطلان البیع؛ حالا من فعلا عبارت ایشان را می‌خوانم، بعد یک توضیحی خارجی مثل بحث اصول امروز، یک توضیحی خارجی می‌دهم، با توضیح خارجی ما انشاء الله بعد عبارت ایشان هم روشن بشود.
بل یثبت الخیار للمشروط له، الا اذا کان الخط بمرتبة من الجوده صار مباعنا لسائر الخطوط فی نظر العرف کخط میر، خط میر، میرعماد المعروف، البته ایشان میر نوشته المعروف، و حینئذ فتکون صفة الحسن ایضا من الصور النوعیه العرفیه، با این جور که این خط باشد آن نباشد، این جور نمی‌شود کار را درست کرد.
و یلزم من انتفاعها انتفاع المبیع فیحکم ببطلان البیع، یعنی اگر یک لوحه‌ای به شما دادند، گفتند این خط میرعماد است، خط میر است، بعد معلوم شد خطش نیست، می‌گوید اصلا این مبیع عوض شده ایشان. آن یک چیزی بود این یک چیزی است. از قبیل صور نوعیه هم نیست. و نظیر ذلک ما اذا باع فراشا، مراد از فراش در اینجا فرش است. علی انهم منسوج بنسج قاشان، کاشان، چون سابقا فرض کاشان خیلی معروف بود. فبان انهم منسوج بنسج اخر فان الاول لجودة یؤد فی نظر العرف مباینا لثانی، اگر حالا فرض کاشان نیامد و فرش دیگری درآمد، در نظر عرف دیگری حساب می‌شود، چیز دیگری حساب می‌شود. فیبطل البیع لانما جراء علیه العقد، ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد، ما جراء علیه العقد، همان فرش کاشان بود، این هم که واقع شده فرض کنید مثلا فرش یک جای دیگری است. و ما وقع هو واقع غیر ما جرا. و علی الجمله متعلق البحث فی بیع المصحف اما الاوراق، متعلق البحث حسب ضوابط، ضوابط عامه، او العکس او هما معه و حیث لا سبیل الاول و الثانی یتعین الثالث که هما معن باشد.
ثم ان الروایات الوارده فی بیع المصحف علی طائفتین. یک کسی که یک طائفه‌ای که حرمت بیعه ای الاوراق المقید بالخطوط، و تدل هذه الطائفه علی جواز بیع غلافه و حدیدته و حلیته، الثانیه ما دل علی جواز بیعه فتقع المعارضة بینهما؛ اینجا نکته فنی است که ایشان تعارض بین این دو تا را به اصطلاح بررسی کردند.
خب چند تا مطلب را من اینجا توضیح بدهم، چون کرارا گفتم دیگر احتیاج به توضیح ندارد. این مطالبی را که ایشان در آن دوره مکاسب فرمودند، هنوز خودشان تحقیق رجالی نکرده بودند. افکار دیگر و هنوز این نحوه بحثی که الان دارند، مطرح نبوده است.
مثلا ایشان طائفه ثانیه بله، طائفه ثانیه که دارند، اشتریه احب، این یکی را گفتند صحیح است. خب این هم که صحیح است اشتریه دارد. دو تای دیگر را گفتند ضعیف است. و آن احادیث دیگری که دارد بر حرمت، آنها را هم همه را گفتند ضعیف است. لذا اگر اینجور باشد ایشان الان اواخر اینجوری بودند، این راهی را که ما در خدمت ایشان بودیم، این راهی را که اینجا رفتند، ایشان می‌فرمودند مجموعه روایاتی که در جواز بیعش توش صحیح است، مجموعه روایاتی که توش حرمت بیع است ضعیف است، قابل اعتماد نیستند، لذا طبیعتاً واضح است دیگر، این بحث‌ها را هم نمی‌خواهند بکنند. طبیعتاً واضح است که همان روایت مجوزه را قبول می‌کنند. این راجع به نحوه کاری که ایشان داشتند.
س: یعنی تنقیحشان پخته‌تر از مصباح است؟
ج: طبعاً بعد فرق کرده است. تنقیح هم باز در وسط است. این کتاب‌های آخر مستند این آراء اخیر ایشان است در رجال و غیر رجال اینها معیار است.
مثلا حدیث اول را در حاشیه آوردند مجهولة لعبد الرحمن، راست است، بعد حدیث بعدی ضعیفة لعثمان بن عیسی، بعدها ایشان روایت عثمان را قبول می‌کنند به عنوان موثقه. من هی می‌خواهم فقط رمزی بخوانم که معلوم بشود که ایشان چقدر برگشتند.
حدیث بعدی ضعیفة لقاسم بن سلیمان و جراح، به نظرم این دو تا را از راه کامل الزیارات یاعلی بن ابراهیم توثیق کرده باشد. در ذهنم الان این جور است اجمالا.
ضعیفة به ابی حمزه بطائنی و چرا، آن هم درست است. این برنگشتند.
حدیث بعدی عنبسة الوراق، فرموده مجهولة بعنبسة، از این هم برنگشتند.
حدیث بعدی روایت روح بن عبدالرحیم، نوشتند ضعیفة بغالب بن عثمان. غالب بن عثمان را نجاشی توثیق کرده الا اینکه شیخ گفته واقفی، ایشان روی آن مبنا اینجا نوشتند ضعیف، و الا قبول می‌کردند، اواخر قبول می‌کردند. ایشان روایات غالب بن عثمان را قبول دارند. نهایت موثقه می‌دانندبه خاطر هم واقفه بودن خودش، هم فتحی بودن ابن فضال پدر.
روایت ابی بصیر هم دارد صحیحة، این هم درست است مبنایشان از این یکی برنگشتند.
این راجع به شرح ارزیابی ایشان برای احادیث و کیفیت تغییر مبنای ایشان. و قد جمع المصنف بینهما بان الطائفه المجوزه و ان کانت ولکنهم، بله اینها را خواندیم، مصنف مراد شیخ انصاری است، خواندیم.
و احتمل فی الجواهر حمل الاخبار المجوزه علی ارادة شراء الورق قبل ان یکتبها علی ان یکتبها، فیکون العقد فی الحقیقه متضمن لمورد البیع و مورد الاجاره، یعنی در حقیقت مصحف را از او نخریده، ورق خریده پیشش گذاشته گفته بنویس، به این معنا از او خریده است. بقرینة قوله و ما عملته یدک بکذا و کذا. ضرورة عدم صلاحیة العمل مورد للبیع، فلا بد من تنزیله علی الاجاره، این هم خلاصه کلام جواهر.
بعد ایشان می‌فرمایند وعرض علی الوجهین ان کلا من النفی والاثبات فی الروایت وارده فی بیع انما ورد علی مورد واحد، چون عرض کردیم مرحوم شیخ فرمود آن روایت مجوزه با مانعه دو مورد هستند، یکی نیستند. ایشان می‌گوید نه یک مورد است.
و علیه فلا ترتفع المعارض من الطائفتین بشیء من الوجهین، چرا، با کراهت برداشته می‌شود اما فهم کراهت 24:42
امابا کلام شیخ مشکل ندارد. لانهما من الجمع التبرعی. حالا تبرعی‌اش نیست اینجا انصافا عرف می‌فهمد. و یرد علی خصوص، بعد عبارت جواهر را خود آقایان مراجعه کنند، ردی که ایشان، چون نمی‌خواهم حالا تمام روایت را بخوانم، عمده‌اش آن کیفیت برخوردی که ایشان دارند.
و التحقیق ان تحمل الطائفة، البته تا اینجا روشن شد که ایشان متأسفانه تفکیک بحث نکردند. اول سعی کردند حسب قاعده صحبت کنند، آیا اصلا قسمتی از مال به ازای خط واقع می‌شود یا نمی‌شود؟ دوم سعی کردند روی روایت صحبت بکنند. که ما روایتی که داریم روایات مجوزه و مانعه دارد چه کار بکنیم؟
و التحقیق ان تحمل الطائفة المانعه من الروایات علی الکراهه، بدعوی ان الغایة القسوی من النحو عن بیع المصحف انما هو تأدب و الاحترام لکلام الله عزوجل. اصل این مطلب انصافش ببینید دقت کنید، تا یک حدی درست است. روایات را تصریح نکرده لکن می‌شود استظهار کرد که یک نوع تأدب است. احترام کلام الله. می‌شود راست است، این مطلب درست است.
این مطلب اول.
مطلب دوم جایی که یک مطلب اخلاقی باشد عادتاً روبنا هم اخلاقی است. که وقتی بیاید در فقه می‌شود کراهت. یک جنبه مثلا اخلاقی است که این جنبه اخلاقی اگر بخواهد بیاید در فقه تبدیل به کراهت می‌شود. قاعدتاً این طور است دیگر. مثلا فرض کنید فلان کار مثلا خوردن فلان غذا کذا آقایان می‌گویند کراهت دارد، از جنبه‌های اخلاقی بهداشتی طبی، حملش بر کراهت می‌کنند. این مطلب ایشان هم اجمالا درست است. یعنی اگر زیربنا اخلاقی باشد، عادتاً حکم مستفاد کراهت است دیگر. عادتاً این طور است. لکن اگر روایت آمد و معتبر بود و عمل هم کردند، خب باید از این عادت دست برداریم.
پس معلوم شد مناقشه با آقای خویی کجاست؟
یک اینکه ایشان از روایات استظهار تأدب می‌کنند. عرض کردم صریح نیست لکن ما هم می‌فهمیم کلام الله انه کتاب الله، انصافا استظهار تأدب می‌شود.
دو: استظهار تأدب مناسب است با کراهت. این مطلب هم درست است. این مطلب خودش کلی‌اش درست است. اما در ما نحن فیه علی خلاف قاعده شده است. با اینکه یک مطلب تأدبی است و استحسانی است و یک مطلب حسنی است، و از باب تأدب با کلام الله است، در روایت تصریح به حرمت شده، فتوا هم بر همین است. پس اینجایش را قبول نمی‌کنیم.
اگر جایی تأدب بود، لازمه‌اش این است که کراهت باشد. قبول. وقتی روایت آمد تسلیم روایت هستیم دیگر. آن مقتضای قاعده است. مقتضای قاعده این است که حکمی که بار می‌شود بر جهات اخلاقی، حکم کراهتی است، حکم استحبابی است. این قاعده‌اش همین طور است، راست است، مطلب ایشان هم درست است.
اما وقتی روایت داریم چه کار بکنیم؟ روایت بگوید انما اشتری من، تصریح می‌کند، من فقط ورق را می‌خرم، کاغذ را می‌خرم، آهنش را می‌خرم، با تصریحش نمی‌شود کاری کرد.
س: با توجه به روایات مجوزه چطور است؟
ج: روایات مجوزه از جهت حکایت فعل مسلمین است. خب راست می‌گوید مرحوم شیخ. ثم انهم اشتروا بعد ذلک، این حکایت فعل مسلمین است.
امام صادق(ع) می‌فرمایند این فعل مسلمین درست، اما این فعل باید اینجوری باشد، بگوید ورق را بخر، کتاب را نگو، خط را نگو، خب این چه مشکلی دارد؟
س: آقای خویی با روایات مجوزه می‌گوید حمل بر کراهت می‌کنیم
ج: می‌گویم روایات مجوزه‌اش این است دیگر. بعد آخرش دارد که اشتری احب الی من ان ابیعه، بعد می‌گوید ثم انهم اشتروا بعد ذلک. این اشتری احب الی هم چون می‌گویم این روشن نیست نکته فنی‌اش چیست. و التحقیق ان تحمل الطائفة مانعه من الروایات من جهة التأدب و الاحترام کلام الله، فانه اجل، من ان یجعل لمورد للبیع کسائر الکتب و الامتعه، و ارفع من ان یقابل بثمن البخس دراهم معدوده اذ الدنیا و ما فیها، دیگر خب، و من هنا تعارف من قدیم الایام ، ایشان تعبیر به قدیم الایام، من زمانش را نمی‌دانم از کی رسم شده، این هست ما الان داریم، مگر به استصحاب قهقهرایی بگوییم مثلا هزار سال قبل هم بوده. الان رسم است بازار که می‌روند می‌گویند هدیه این قرآن چند است. راست است این درست است. شیخ انصاری هم نوشته است. اما قدیم الایام در روایت شیخ انصاری نیست.
س: تغییر لفظ فایده‌ای دارد.
ج: خب نه دیگر، هدیه است دیگر، هدیه این کلام الله.
یعاملون علی المصاحف معاملة الهدایا،29:33 ثمن القرآن بالهدیه، خب باید دیگر آثار هدیه را هم وارد باشد.
و یدل علی فی روایة اشتری احب الی، و قد ذکرنا
س: لفظ که مشکل دارد، این که بگوید هدیه بگیرد
ج: و قد، فان کون الشراء احب عند الامام، البته عرض کردم ایشان احب را به معنای تأدب و اخلاقی گرفتند و استحباب. و من البیع یدل علی کراهیة البیع و کونه منافیا لعظمة القرآن ولو کان نهی التکلیفیا لم یفرق فیه بین البیع والشراء. این مطلب ایشان هم درست است. این همان مطلبی است ما از روز اول گفتیم. هنوز هم نمی‌فهمیم چرا عده‌ای از صحابه و عده‌ای از تابعین فرق بین بیع و شراء گذاشتند. مگر به یک واقع خارجی برگردد، و الا به حسب، راست است اشکال ایشان.
این اشتریه احب الی، ممکن است به خاطر، این احب یعنی لازم است نه اینکه حتما مستحب باشد. ولو سلمنا دلالة روایة المانعه علی الحرمة ولکنها ظاهرة فی الحرمة التکلیفیه فلا دلالة فیها علی الحرمة الوضعیه.
س: اینجا دلالت ندارد که این امر معامله کردن و اینها امر مفروغ عنه بگیرد؟
ج: قبول کردیم مفروغ عنه، امام صادق(ع) می‌فرمایند این جوری معامله بکنید. این مفروغ عنه‌اش این است با احترام قرآن
س: نه مفروغ عنه پس اصل معامله‌اش مشکلی ندارد
ج: مشکل ندارد اما به این ترتیب. اعنی فساد البیع و عدم نفوذه لعدم الملازمة بینهما.
بله، بعد ایشان می‌فرماید که یضاف الی ما جمیع ما ذکرنا ان الطائفة المانعه کلها ضعیفة السند، و غیر منجبرة بالشیء، ضعیف السند روی مبانی ایشان عرض کردم بعضی‌هایش نه. و اما آن عثمان بن عیسی ایشان فرمودند نه، خود ایشان بعدا برگشتند.
و غیر منجبرة بالشی، این رادیگر اصلا شوخی فرمودند؛ چون شیخ انصاری از زمان شیخ صاحب نهایه شیخ طوسی داد تا جامع المقاصد.خب این برای انجبار که خوب است، مشکل ندارد.
لا یقال ان ما دل علی جواز البیع الورق ایضا معارض بما دل علی عدم جواز بیعه. این که درش ورق، کروایة السماع المتقدمه فی الحاشیه المصرح بحرمة بیع الورق الذی فیه القرآن فانه یرض علیه مضافا الی ضعف السند. عرض کردم من اینها را مقداری می‌خوانم برای اینکه آشنا بشوید با کار خود آقای خویی. ایشان ضعف سند را قبول نفرمودند. انها صریحة فی منع عن بیع الورق الذی فیه القرآن، این جواب ایشان درست است. ثم اذا قلنا بحرمة بیع المصحف، از مباحثی که ایشان آوردند اگر ما حرمت را هم قائل می‌شدیم، معنایش نیست لا اشعار فیها بان القرآن لا یملک و انه لا یقبل النقل و الانتقال مطلقا، و علیه فمقتضی القاعده انه کسائر الاموال یجری علیه حکمها من انحاء النقل و الانتقال حتی الهبة المعوضه، البته شاید از بعضی‌هایش در می‌آمد که بیع نیست، ملک نیست.
لقوع العوض فی مقابل هبه من دون المصحف الا البیع فقط. و یدل علی ما ذکرنا، سیرة القطعیه علی معاملة المصاحف معاملة بقیة الاموال، و تدل علی ذلک ایضا الروایات داله علی ان المصحف من الحبوه، ینتقل للولد الاکبر. عرض کردم این بحث را خواندیم، روایتش را اشاره کردیم، بعضی از روایاتش را پهلوی هم می‌گذاریم در می‌آوریم که مصحف ملک نیست، بعضی‌هایش جزو متاع البیت نیست. تقدم الکلام.
بعدمرحوم آقای ایروانی فرموده مورد الاخبار المانعه هو البیع و یمکن جعل این بیع را کنایه عن مطلق النواقل الاختیاره، اختصاص به بیع ندارد. هبه و اینها هم همین طور است.
بل اشارة الی قدم قبوله للنقل ولو باسباب غیر اختیاری کالارث، عرض کردم ارث را عده‌ای بعضی از اهل سنت گفته‌اند، در روایات ما پیدا نکردیم، من پیدا نکردم، اشعار مایی از مجموعه بعضی روایات در می‌آید والا در خصوص ارث روایتی باشد که مصحف موروث نیست، نیست.
بعد علی القول بحرمة بیع المصحف او بکراهته فلا یجب، چون این بحث بعدی‌است است می‌گذارم برای بعد. عرض کنم خدمتتان که آنچه که مرحوم استاد در اینجا سعی کردند ابتدائاً با حسب قواعد به اصطلاح خودشان جور بکنند، این بحثی بوده که آیا خود خط جزو چه قسمتی از مصحف است؟ من عرض کردم سابقا دیگر تکرار نمی‌کنیم. این بحث انشاء الله در بحث بیع خواهد آمد، آنجا تفصیلش خواهد آمد.
ما در باب مبیع سه چیز داریم. یکی اجزاء مبیع است؛ یکی اوصافش است؛ یکی شروطش است. اینها بحث‌های قاعده‌ای است؛ یعنی این بحث‌های قاعده‌ای را شما الان اروپا هم بروید انجام می‌دهند، در آمریکا و هر جای دنیا که بروید این بحث مطرح است. در بحث بیع اقسام معاملات، این بحث مطرح است. مثلا شما یک خانه‌ای فروختید که ده تا اتاق دارد، دو تا حال دارد، بعد که نگاه کردیم دیدیم هشت تا اتاق دارد، یعنی آن اجزاء مبیع کمتر شد، این را می‌گویند اجزاءمثل اتاق و اینها.
یکی هم اوصاف است مثلا خانه‌ای را فروختید به عنوان اینکه رنگ زده هست، نگاه کردیم رنگ زده نیست. این بحث اوصاف است. یک بحث دیگر هم بحث شروط است. یک خانه‌ای را فروختیدبه یک میلیون تومان، به شرط اینکه ایشان برای شما یک کتاب بنویسد، حالا کتاب ننوشت، تخلف شرط شد. نوشتن آن کتاب در نظر عرف دویست هزار تومان قیمتش است. آیاشما دویست هزار تومان را از آن یک میلیون تومان کم می‌کنید؟
این بحث بسیار لطیفی است، و آیا ثمنی که شما قرار می‌دهید، یتوعض بالنسبة به اجزاء و اوصاف و شروط، این بحث کبروی.
آقای خویی اینجا رفتند روی خط. ایشان اولا بحث کردند که خط جزو اجزاء است یا جزو اوصاف است؟ این بحث ایشان خب منقح نفرمودند. روشن شد؟ علمی شد انشاء الله برایتان دیگر.گفتم بعد از خارج یک توضیحی می‌دهم که.. پس بحث اول این است که آیا تبعض ثمن به لحاظ این سه قسمت: یکی اجزاء، یکی اوصاف، یکی شروط، که اگر تخلفی شد، مثل همین مثال، خانه‌ای را فروختید به صد میلیون با ده تا اتاق، بنا شد ده تا اتاق، بعد معلوم شد هشت تا اتاق دارد، دو تا اتاقش نیست، دقت کردید؟ آیا این بیع درست است و لازم است؟ نهایت این است که شما پول دو تا اتاق را بر می‌گردانید. این را می‌گویند تبعض ثمن به حسب اجزاء.
دو تبعض ثمن به حسب اوصاف. خانه‌ای را فروختید که اتاق‌هایش رنگ زده است، حالا که نگاه کردید رنگ زده نیست. در نظر عرف، مثلا این خانه را خریدید ده میلیون، در نظر عرف فرق رنگ و بی رنگ مثلا یک میلیون است. سوال خوب دقت کنید، سوال این است بگوییم این عقد لازم است، این عقد لازم است، نهایت یک وصفی مفقود شده به ازای آن وصف یک میلیون تومان از آن ده میلیون یک میلیون کم می‌شود. حق ندارد معامله را به هم بزند.
سوال این است، طرف حق دارد معامله بکند، آقا نمی‌خواهم اصلا، من گفتم خانه رنگ زده، این رنگ ندارد، می‌گوید خیلی خب رنگ ندارد، پول رنگ یک میلیون است، این یک میلیون را از ده میلیون کم می‌کنیم، معامله لازم باشد. سوال این است، آیا این معامله لازم است یا نه؟
س: معیوب است دیگر کالا
ج: نه معیوب نیست. وصفی مفقود است.
س: ماشین را خریدیم به شرط اینکه بدون رنگ باشد وصفش دیگر.
ج: آن عیب است، در اتاق
س: وصفش است دیگر، بدون رنگ
ج: بدون رنگ و با رنگ مثل اینکه مثلا سفید باشد سیاه در بیاید، یا آجری در بیاید یا قرمز، آن بحث دیگری است.
ببینید شما معیوب، اصطلاحا معیوب را می‌گویند وصف صحت، یعنی اوصاف را در یک طرف می‌گذارند وصف صحت را خارج می‌کنند. وصف صحت یعنی معیوب. اصطلاح علمی‌اش. یک دفعه خانه معیوب در می‌آید یک بحث است. یک دفعه نه خانه معیوب نیست، گفته خانه رنگ دارد، رنگ ندارد، رنگ نداشتن که معیوب نیست که، تخلف وصف است.
خوب دقت کنید نکته فنی کجاست؟ نکته فنی این است که بگوییم بیع لازم است و این ثمن تقسیم می‌شود روی وصف. خوب دقت کردید؟ یک وصف نبود به ازای آن از پول کم می‌شود. پس بنابراین ایشان می‌آید آن خانه را می‌تواند، حق ندارد برگرداند، حق فسخ ندارد، می‌تواند خانه را نگه بدارد، بایدخانه را نگه بدارد، نهایت ما به التفاوت که یک میلیون است بگیرد، پول رنگ زدن.
سومی وصف شروط است، تخلف شروط است. همان طور که عرض کردیم یک خانه‌ای را که قیمتش ده میلیون تومان است، به این شخص فروخت به نه میلیون. گفت مثلا یک کتابی هست، خطی هست، تو برای من استنساخش بکن، گفت خیلی خب. استنساخ آن کتاب در نظر عرف یک میلیون، فرض این است، گفت این خانه ده میلیون را به شما می‌فروشم نه میلیون که برای من یک جلد کتاب استنساخ بکنی، پول نگفت، یک جلد کتاب استنساخ بکنی، او هم استنساخ نکرد. سوال: آیا این معامله درست است؟ نهایت باید آن یک میلیون را به او بدهد. وقتی استنساخ نکرد آن یک میلیون را پرداخت بکند.
این طرح مسئله این کبرای مسئله. چون وقت هم داردتمام می‌شود، حالا کبرایش را بگوییم صغرایش فردا.
بحث دوم صغری است. خط در کتاب از کدام یکی است؟ یعنی شما وقتی مصحف را می‌نویسید، خود ورق هست، خود غلاف هست، جلد هست، اگر توش آهن بوده هست، طلاکاری هست، بحث سر این است که این طلاکاری، این خطی که نوشته شده، این جزو اجزاء است، یا جزو اوصاف است، یا جزو شروط است یا هیچ کدام نیست؟
س: ایشان وصف گرفتند
ج: ایشان جزو گرفتند اول. این جزو، خوب روشن شد؟
پس یک بحث کبروی داریم، یک بحث صغروی. اما بحث کبروی عرض کردیم مشهور و معروف بینشان، نسبت به اجزاء تبعد قبول کردند. نسبت به اجزاء. و لذا هم قائل شدند که اگر به اصطلاح گفت دو تاگوسفند به او فروخت، یکی درآمد مثلا خوک در آمد، گوسفند نبود، می‌گویندنسبت به گوسفندی که بوده درست است، نسبت به خوک باطل است. پول گوسفند را باید به او بدهد. یا ما یَملک و ما لا یَملک، این ما یُملک و ما لا یُملک، یا ما یَملک و ما لا یَملک، معروف بینشان این است.
و اما در اوصاف معروف و مشهور این است که بر اوصاف تقسیط نمی‌شود الا وصف الصحه. یعنی اگر خانه‌ای را خرید به عنوان اینکه رنگ زده است، و رنگ هم یک میلیون، بعد معلوم شده رنگ زده نیست، خوب دقت بفرمایید، آیا این بیع لازم است؟ یک میلیون را به او بدهد. جواب: خیر این بیع متزلزل است، خیاری است. می‌تواند معامله را فسخ بکند. حالا طرف بگوید آقا نه ما فروختیم، گفتیم رنگ، رنگ هم یک میلیون، حالا خانه را به هم نزنیم، یک میلیون را به تو می‌دهم، ما به التفاوت را به تو می‌دهم. نمی‌شود. در اینجا بنایشان بر این است که اوصاف لا یتقسط الثمن علیها، خوب دقت بکنید، اوصاف مما تزید فی الثمن، اما لا یتقسط الثمن. یعنی به عبارت اخری وصف چون جدا حساب نمی‌شود، اثرگذار در ثمن هست. مثلا اگر بی رنگ باشد نه میلیون، با رنگ باشد ده میلیون. اثر گذار است در ثمن.
اما وقتی شما به ده میلیون معامله کردید و این وصف پیدا نشد، این منشأ نمی‌شودکه آن ثمن متقسط بشود. تأثیر دارد اما تقسیط ندارد. اوصاف تأثیر در ثمن دارند، این بحث قانونی است در تمام دنیا جاری می‌شود، بحث‌های لطیفی است که ما می‌توانیم در دنیای غرب، مطرح می‌شود در دنیای غرب هم مطرح است.
الا وصف الصحه. خوب دقت کنید. این وصف الصحه هم که خارج شده خوب دقت بکنید، عده‌ای سعی کردند بگویند عقلایی است، لکن صحیحش که انشاءالله در بحث خیارات خواهد آمد، تعبدی است. الا وصف الصحه.
یعنی چه وصف الصحه؟ اگر خانه‌ای خرید معیوب بود، تفاوت عیب را دارد، بیع لازم است، می‌تواند تفاوت عیب را بگیرد و بیع را فسخ نکند. این امکان دارد بله. البته می‌تواند فسخ هم بکند، می‌تواند تفاوت را بگیرد، طرف می‌گوید من تفاوت را می‌دهم بین صحیح و معیب، کتابی را خرید معیب بود، تفاوتش را بدهد و بیع را لازم بکند.
خصوص وصف الصحه را علی کلام که این عقلایی است، یک شرط ضمن عقد است، یک شرط عقلایی است ارتکازی است یا این تعبد روایات است.
که  انشاء الله در بحث خیارات خواهد آمد.
و اما شروط بالاتفاق شروط لا یقسط الثمن علیها. چون شروط از حقیقت معامله خارج هستند. چیزی به ازای آنها قرار داده نمی‌شود. التزام فی التزام، در خود اصل التزام نیست. و لذا اگر شرط کرده بود که بنویسد و ننوشت، نمی‌گوید این معامله لازم است من یک میلیون تومان مابه التفاوت را می‌دهم، بلکه اگر تخلف شرط شد خیار تخلف شرط دارد. خوب دقت بکنید. یا آن عقد را نگه بدارد، یا باطل بکند، حق ندارد بگوید من نگه می‌دارم تو یک میلیون را بده. این فقط در خیار عیب است. نمی‌دانم روشن شد مطلب من؟
به او می‌گویند عرض کردیم در باب خیار ما فقط در خیار عیب داریم که قابل جبران است. هیچ خیار دیگری قابل جبران نیست. این یک تعبیر.
یک تعبیر دیگری هم که کرارا بنده عرض کردم. خیارات تماما صناعی هستند. یا فسخ یا امضاء.  تمام خیارات صناعی هستند. الا خیار العیب. یا فسخ یا امضاء یا عرش. فقط خیار 44:19 ثلاثی است.
س: 44:20
ج: اشکال ندارد. تبعض السفقه هم همین طور قبول نکردیم. روشن شد آقا؟ پس بنابراین آن بیع ما یملک و ما لا یملک یا اجماع باشد یا روایتی باشد و الا آن هم قبول نمی‌شود.
و به نظر ما صحیحش این است که بر اجزاء هم تقسیط نمی‌شود. پس صحیح در مقام این است که ثمن نه بر اجزاء تقسیط می‌شود نه بر شروط تقسیط می‌شود و نه بر اوصاف تقسیط می‌شود الا وصف الصحه. فردا تکمیل کلام.
 و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین

ارسال سوال