فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 95-1394 » فقه سه شنبه 1394/12/11 مکاسب محرمه (73)

مدت 00:46:00
دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 95-1394 شمسی حضرت آیت الله استاد سید احمد مددی الموسوی زمان:ساعت 10- 11 صبح مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33 معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عرض شد که دیگر اصل مطلب تقریباً کلیات مطلب تمام شد. و برسد بعضی از جزئیات که مرحوم شیخ متعرض شدند.
البته یک مطلب مهم شیخ که واجبات کفائیه بود، یا به اصطلاح نظامیه، متعرض نشدیم. چون حالا اجمالش بعد عرض می‌کنم. دیگر وارد آن بحث نمی‌شویم.
بعد از این عنوان ایشان اخذ اجرت بر تحمل شهادت یا ادای شهادت. مرحوم شیخ متعرض شدند و عرض کردیم مرحوم استاد به اجمالی آوردند در اینجا که ما به همین بعضی از نکات کلام ایشان را می‌خوانیم، بعد می‌رویم شرح مطلب انشاءالله.
ایشان دارند ذهب المشهور من فقهائنا و فقهاء العامه الی وجوب الشهادة تحملا و اداءاً، البته حالا این مشهور آنها هست یا نه، آن بحث دیگری است. شاید مثلا در خلال بحث روی یک جهاتی متعرضش بشویم. کما یظهر لمن راجع الی یا راجع کلماتهم فی موارد، خیلی خب.
و هذا هو ظاهر من الکتاب الکریم و من الروایات المذکوره فی ابواب الشهادات، اجمالا هست، انما الکلام در اختلافی که بوده در این که مثلا از این آیه تحمل می‌آید یا اداء در می‌آید؟ مثلا (ولا یأب الشهداء اذا ما دعوا)، آیا این ناظر به تحمل شهادت است یا اگر شاهد بود، اداء شهادت، بیان شهادت؟
و سر اختلافش هم سر کلمه شهدا است دیگر، و لا یأب الشهدا، می‌گویند ظاهرش این است که بالفعل شاهد باشد، پس اذا ما دعوا لاداء الشهادة. از آن طرف هم گفتند نه اینجا شاهد، صدق شاهد مجازی است، چون بعد از آن آیه دارد که (و لا تکتم الشهادة فمن یکتمها فانه آثم قلبه)، بعید است آن اولی هم اداء باشد دومی هم اداء باشد.
لذا با شواهد خود آیه مبارکه و این از باب اینکه مثلا قرآن مجید فرض می‌کند که این شخص حتماً می‌رود دیگر و لا یأب الشهداء، هنوز شهادت نرفته تحمل بکند، تعبیر به شاهد ازش شده، من باب تأکید است، و الا من یکتمها داریم، آخر بعدش داریم و من یکتمها فانه آثم قلبه،
س: شاید آن برای تأکید باشد
ج: برای تأکید؟
س: بله
ج: خیلی خلاف ظاهر است.
خودشان یک اصل کلی دارند که حمل کلام بر تأکید خلاف ظاهر است. بر تأسیس به اصطلاح. بسیار خب.
و علیه فاخذ الاجرة علی الشهادة من صغریات اخذ الاجره علی الواجب، عرض کردم مرحوم آقای در جامع الاحادیث که هم آمده بابی را به عنوان اخذ اجرت ندارد. این همه روایات شهادت را آورده. بله، بعد خب ایشان اشکال کردند که اشکال ندارد، اخذ اجرت بر واجبات اشکال ندارد. بعد فرمودند به اینکه بله مگر ثابت بشودکه اداء شهادت یا تحمل شهادت واجب مجانی است.
بل الظاهر من بعض الروایات الوارد فی قوله تعالی و لا یأب الشهداء می‌خوانیم، ان المنفی هو ان یقول المدعو الی الشهادة لا اشهد علی الواقع، مراد این است لا یأبا یعنی این، و 03:46 ان هذا لا ینافی جواز اخذ الاجره علی الشهادة؛ این منافات ندارد بگوید لا اشهد پول می‌گیرم شهادت می‌دهم. نعم، لو امتنع المشهود له، اگر مشهود آن کسی که می‌خواهد به نفعش شهادت بدهد، عن اعطاء الاجره، می‌گوید آقا من پول نمی‌دهم، او می‌گوید تا پولم را نگیرم نمی‌آیم تحمل شهادت بکنم، وجب علی الشاهد ان یشهد بالواقعه مجانا، لازم است که حتما چون و لا یأب الشهداء هست دیگر. این نظر مبارک ایشان قدس الله سره.
س: 04:23
ج: خب ایشان می‌گوید از آن طرف هم اگر طرف گفت من پول نمی‌دهم، ایشان می‌گوید باید برود مجانا تحمل شهادت بکند.
این همان نکته‌ای بود که ما رویش تأکید کردیم، عرض کردیم این در فقه ما متأسفانه در فقه اسلامی کلا، کمتر رویش عنایت شده است. چون غالباً احکام را جدا جدا حساب می‌کنند. مثلا می‌گوید پول می‌گیرم، می‌توانم پول بگیرم، از آن طرف هم طرف گفت پول نمی‌دهم، حالا این باید برود مجانی. به نظر ما این دو تا با همدیگر سنخیت ندارند، تسانخ قانونی‌اش خیلی به هم می‌خورد. آن فضای قانونی را که ما مفصل صحبت کردیم، این دو تا حکم که بگوید من شهادت نمی‌دهم تا پول بگیرم، از آنور هم طرف می‌گوید من پول نمی‌دهم، بعد شارع بیاید بگوید آقا تو برو مجانی شهادت بده، خیلی خلاف ظاهر است. جدا یعنی استفاده این معنا از لا یأب الشهداء جدا خلاف ظاهر است.
یعنی به عبارت دیگر شما یک نوع طولیت باید از لسان دلیل واحد در بیاورید. خیلی دقت بکنید، لسان دلیل واحد هیچ وقت اثبات طولیت نمی‌کند. این نکته فنی است.
دیدم بعضی نوشتند مثلا اطیعوا اولی الامر منکم، این مثلا تا امام  معصوم هست و باسط الید است، امام معصوم، اگر امام معصوم نبود، فقیه، در رتبه بعدی، اشکال ندارد این معنا فی نفسه، اما دلیل واحد طولیت ندارد. یعنی دلیل واحد هر چه عنوان ولی امر شد، اگر ولی امر امام معصوم است، امام معصوم، اگر مراد اعم از عصمت است، اعم از عصمت، این نیست که بیاید دلیل بگوید اولی الامر یعنی اولا معصوم، معصوم نبود غیر معصوم، با دلیل واحد شما اثبات طولیت نمی‌کنید. مثلاً بگوید اکرم العلماء، یعنی اولا فقها را اکرام بکن، اگر فقهاء نبودند نحات را اکرام بکن، این اصلا اکرم العلماء در نمی‌آید. طولیت این که دو درجه باشد، این از یک لسان دلیل واحد در نمی‌آید.
س: این کجای اصول بحث می‌شود؟
ج: کل اصول دیگر، جا نمی‌خواهد که. واضح است درجه طولی یک اصطلاحی دارند ان العام متساوق الاقدام بالنسبة الی الافراد، مرادشان همین است خب. یعنی به نحو واحد شامل می‌شود، نمی‌شود یکی در طول دیگری شامل بشود. تقیید نمی‌شود بزند، جای تقیید ندارد. مگر دلیل خارجی بیاید، دلیل سوم، خارجی بیاید و الا. و لذا اگر این جور معنا بکنیم بگوییم و لا یأب الشهداء، این بگوید آقا من شهادت نمی‌دهم تا پول بگیرم، تحمل نمی‌کنم تا پول بگیرم، بگوییم بله آقا حق دارد پول بگیرد، اما اگر طرف گفت نه آقا من اصلا پول نمی‌دهم، بگوییم این آقا دیگر باید برود حتما مجانی، در این رتبه برود مجانی. 
خیلی همچین به نظرم انسجام قانونی ندارد، همان نکته‌ای بودکه فضای قانونی، این دو تا با هم انسجام قانونی‌اش خیلی مشکل است این مطلبی را که ایشان فرمودند، بسیار بسیار مشکل است و از دلیل واحد این رتبه طولی اصولا در نمی‌آید. لا یأب الشهداء یا مجانی ازش در می‌آید یا با پول، فرقی نمی‌کند دیگر. یعنی بعبارة اخری لا یأب الشهداء حالا ایشان فنی ننوشتند، فنی‌اش همانی است که آن سابقا هم عرض کردیم، تعجب هم هست ایشان، چون استادشان آقای ایروانی فنی‌اش را آورده، اینجا نه، در بحث اخذ اجرت، آن فنی‌اش این است که لا یأب الشهداء نسبتش با اوفوا بالعقود چیست؟ این فنی‌اش این است.
اگر قابل جمعند خب این حق دارد بگوید آقا من با تو قرارداد بستم، و چون قرارداد بستم پول بدهی می‌آیم تحمل، پول ندهی هم نمی‌آیم. او هم نمی‌تواند کاری بکند، چون اوفوا بالعقود دارد دیگر، تو قرارداد بستی بایدپول را بدهی. اگر بگوییم اوفوا بالعقود شامل نمی‌شود، خب دیگر باید مجانی باشد، عقد هم ببندند فایده ندارد چه برسد بدون عقد.
علی ای حال ما به نظر ما می‌آید که این نحوه استدلال اینها به اصطلاح می‌آیند اینجور به حساب استظهار می‌کنند هر کدام تعبد باشد، ربطی هم با هم ندارد. به نظر ما قانون این طور نیست. یک انسجام قانونی هست. این مطلبی که ایشان می‌گوید لا اشهد الواقعه و واضح ان هذا لا ینافی اخذ، جواز اخذ الاجره، پول می‌گیرم، شاهد نمی‌شوم تا پول بگیرم، نعم لو امتنع مشهود له، آن طرف گفت پول نمی‌دهم، ایشان می‌گویند وجب علیه ان یشهد بالواقعه مجانا، این که وجب مجانا، این بعید است بگوییم در رتبه طولی است، اگر گفت من پول نمی‌دهم. ظاهرش این است که مطلقا این طور است، نه اینکه در رتبه طولی باشد.
هذا کله اذا کان تحمل الشهادة و اداءها واجبا عینی و اما اذا کان کل واحد منهما واجبا کفایی، و قد تقدم ان اخذ الاجره الواجب کفایی، فرقی نمی‌کند، البته در واجب کفایی باید یک بحث دیگری بشود، تصویر حقیقت واجب کفایی. مع عدم انحصار خارج من مثل کلام فانه واجب علی جمیع مکلفین، اگر واجب بنا شد فرقی نمی‌کند، در این جهت هیچ فرقی نمی‌کند.
ثم انه لا یستفاد من ادلة وجوب الشهادة الا کونها واجبة علی نهج بقیة الاحکام التکلیفیه و الکفائیه و العینیه، من غیر ان یستفاد منها کون التحمل او الاداء حقا للمشهود له، این را ما مفصل توضیح دادیم، ایشان هم بیان فرمودند. و توضیح ما این بود که بحث را عرض کردیم یک بحث روح قانون دارد، یک بحث ادبیات قانونی.
و ما در روایات خودمان بحث روح قانونی نمی‌توانیم انجام بدهیم چون تعریف واضحی از وجوب، و انحاء وجوب و اعتبارات قانونی نداریم. لذا در روایات و ادله فعلا روی ادبیات قانونی کار می‌کنیم. آن وقت روی ادبیات که باشد اگر گفت مثلا در را باز کن، یا گفت آب بیاور، این بحث‌ها را مطرح کردیم، چند تا مدلول دارد توضیحاتش را دادیم، نه اینکه بیان مفردات، توضیح دادیم کیفیت ...
یکی از مسائلی که بود این بود که اگر گفت آب بیاور، آیا این فقط بأس است، واداشتنش است به این کار، یا اضافه بر آن آب آوردن را در ذمه او می‌بیند؟ می‌بیند که در ذمه او، یعنی قرار داده معذرت می‌خواهم، می‌بیند قرار داده، قرار داده در ذمه او. آقای خویی می‌خواهند بفرمایند این ثابت نیست. اگر باشد مثل بقیه تکالیف حق نیست. البته این حق را ایشان در اینجا آوردند، آن ثبوت در ذمه هم چند جور می‌شود تصویر کرد. یکی به عنوان حق، یکی به عنوان ملک، همه‌اش گذشت دیگر، انواع تصورات در کلام مرحوم محقق اصفهانی این مطالب گذشت. در حقیقت ایشان می‌فرمایند که اگر گفت برو آب بیاور، آب آوردن در ذمه او حقی است به من، من حقی در ذمه او دارم و نه من ملک، ملک هم من در ذمه او ندارم.
ما احتمالاتش را عرض کردیم توضیحاتش گذشت دیگر تکرار نمی‌کنیم. و اجمالا مطلب ایشان درست است. اما چون قانون است دیگر. ممکن است در مقام قانون از او تعبیر به حق بکند یا ملک بکند. این امکان دارد، اما اجمالا این مطلب درست است، اصل این مطلب انصافا اثبات حق یا ملک اضافه بر به اصطلاح آن مراحلی که عرض کردیم خیلی مشکل است. نمی‌توانیم اثبات حق بکنیم. لکن ممکن است در ادله دیگر بیاید. اما اصل مطلب ایشان درست است.
این راجع به مطلبی بود که ایشان فرمودند و مقدار استظهار ایشان و استدلال ایشان.
س: 12:16
ج: بله دیگر، قلبش گناه کرده مثلا حقی در ذمه نمی‌آورد، اما خب آثم است دیگر اثم گناه است دیگر.
عرض کنم که ما برای توضیح این مطلب یک مقداری از جامع الاحادیث می‌خوانیم تا ببینیم عرض کردم در خود جامع الاحادیث در ابواب شهادات که جلد 30 است، در ابواب قضا بحث شهاداتش، کتاب الشهاداتش، ایشان متعرض بابی به عنوان وجوب اداء یا تحمل شهادت مجانا قرار نداده، اصلا چنین بابی قرار نداده و فقط روایاتی را که موجود است آورده است. آن وقت هم عرض کردیم مرحوم آقای بروجردی یکی از عواملی که منشأ بود که بگویند کتاب وسائل باید تصحیح بشود و عوض بشود همین نیاوردن آیات است. چون در وسائل آیا را نمی‌آورد، در بحار می‌آورد، در بحار این دو تا مجموعه حدیثی که مقاربند، مرحوم مجلسی و صاحب وسائل که هر دو از بزرگان هستند انصافا، یکی در خراسان بود، یکی هم در اصفهان بود، هر دو به هم اجازه دادند. هر دو اجازه روایت به هم دادند، هم مجلسی، مجلسی دوم مرادم است، مجلسی دوم به صاحب وسائل و صاحب وسائل هم به مجلسی دوم. در اصطلاح مصطلح اهل حدیث به اینم می‌گویند مدبجه، اجازة المدبجه، مدبجه مراد این است. هر کدام به دیگری اجازه داده باشند.
علی ای حال کیف ما کان در کتاب مجلسی آیات را می‌آورد در بحار، اما در وسائل آیات را نمی‌آورد. مثل اینکه چون وسائل نمی‌آورد مجلسی کمی زیادی هم می‌آورد. مجلسی خیلی وقتها از کلمات مفسرین اهل سنت، مخصوصا بیضاوی، فخر رازی از اینها هم می‌آورد، اضافه می‌کند.
گاهی مخصوصا این فخر رازی خیلی همچین نفسش دراز است، خیلی طولانی صحبت می‌کند. چند صفحه کلمات فخر رازی را هم می‌آورد.
بیضاوی، بیضاوی بسیار تفسیر خوبی است. خیلی شاید در حوزه‌های ما جا نیفتاده است. یکی از متون بسیار بسیار مهم تفسیری است. مردی است کاملا ملا مال بیضا شیراز، اطراف شیراز. مردی است کاملا مطلع و کاملا مسلط و به نظرم شاید بعضی اهل سنت به عنوان کتاب درسی‌شان باشد، حواشی دارد اینها و بسیار تفسیر خوبی است با ایجازش خیلی نکات ظریف و فنی دارد. شایدبه ذهن من مثلا حالا اجمالا و تفصیلا با همان ایجازش بر این تطویلات فخر رازی مقدم باشد.
غرض مرحوم آقای بروجردی آیات را هم آوردند خلافا لصاحب وسائل، از تفاسیر اهل سنت هم نیاوردند، خلافا للبحار.
علی ای حال قال الله تعالی فی سورة البقره و من اظلم ممن کتم شهادة انه من الله، البته اینجا که من الله دارد معلوم نیست شهادت، آیه 282 سوره بقره و لا یأب الشهداء دو تا آیه پشت سر هم هستند، و لا یأب الشهداء اذا ما دعوا، در روایات ما حمل شده بر تحمل. در کلمات اهل سنت عده‌ای‌شان شاید هم بیشتر نمی‌توانم الان بگویم بیشتر، عده‌ای معتنابهی گفتند مراد اداء است، تحمل نیست، سرش هم واضح است، کلمه شهداء، چون می‌گویند مشتق ظاهر است در فعلیت دیگر، آن که فعلا شهید است، هنوز که نرفته تحمل بکند که به او شهید نمی‌گویند، به قول آقایان مجاز عول است، بالمشارفه است، هنوز که شهید نشده، بعد از اینکه تحمل کرد شهید می‌شود. و لا یأب الشهداء اذا ما دعوا و لا تسأموا ان تکتبوا، یک رأی سوم هم پیش اهل سنت هست، شاید توی ماها هم باشد الان نمی‌توانم نسبت بدهم. در اهل سنت دیدم، و آن اینکه و لا یأب الشهداء هر دو را بگیرد. هم تحمل را بگیرد هم اداء را بگیرد، البته در این که این تحمل یا اداء واجب است یا مندوب است، آن بحث دیگری است.
بعد و لا تسأموا ان تکتبوا صغیرا او کبیرا، این چون اینجا لفظ کتابت آمده، یعنی شما رفتید تحمل شهادت کردید نوشتید، دقت کردید؟ من آنجا بودم چنین معامله‌ای واقع بود، من این را شهادت می‌دهم. می‌نویسید که من در اینجا بودم این آقا خانه‌اش را به آن آقا فروخت به این مبلغ. مراد از تکتبوا این است.
آن وقت آن را که شما شاهدید می‌شود قبل از کتابت. این که در روایات آمده که و لا یأب الشهداء قبل الکتاب، مراد از قبل الکتاب چون تکتبوا در قرآن آمده، دقت کردید؟ چون روایت این طور است که لا یأب الشهداء قبل الکتاب، خب قبل الکتاب گیر می‌کنید که یعنی چه قبل الکتاب، مراد این است که انسان می‌رود تحمل شهادت می‌کند، بعد می‌نویسد. این آقا به من گفت بیا خانه ما می‌خواهیم این خانه را بفروشیم، تو هم بیا شاهد باش، این رفت آنجا خانه را فروختند، این آقا هم شهادت می‌دهد که من شاهدم که این خانه را به مبلغ فلان به آن آقا فروخت در جلوی من. این کتاب مال این است.
صغیرا او کبیرا الی اجله ذلکم اقسط عند الله و اقوم للشهادة، حالا ممکن است اقسط چون قسط به معنای عدالت است اساسا، یعنی حصه هر کسی درست داده بشود. ممکن است بگوییم از اقسط عند الله و اقوم للشهاده، اقسطیت و اقومیت یک نوع حق درست می‌کند. چون آقای خویی فرمودند که تکلیف حق نمی‌آورد، راست است درست آن مطلب را قبول کردیم. غرض این یک تعبیری است که ممکن است انسان از آن مثلا اقسط عند الله تقسیم‌بندی می‌کند دیگر، یعنی یک حقی است یک واقعی است شما سهمی دارید از این واقع، سهم شما تحمل شهادت است.
بله، اقسط عند الله، اگر این باشد احتمال دارد که اثبات بشود تحمل یک نوع حق است. اقسط دقت کردید؟ چون قسط است دیگر، سهم شما این است، اگر شد سهم به حق می‌خورد.
فلیؤدی الذی اوتمن امانته، ظاهرا امانته احتمال دارد مراد امانت باشد اما احتمال اینکه این مراد شهادت هم باشد هست. این خود این امانت در اینجا اگر تعبیر امانت از شهادت شده باشد، این هم باحق می‌سازد. دقت کردید آیه مبارکه؟ چون این بعدش آیه بعدش است، فلیؤدی الذی اوتمن، آن کسی که مورد به اصطلاح مؤتمن شده، فلیؤدی امانته، اگر مراد از امانت در اینجا همان شهادت باشد، عرض کردم، تکلیف ابتدائاً حق نیست، ملک هم نیست، لکن می‌شود اعتبار کرد، مشکل ندارد، اعتبارش مشکل ندارد. اینجا فلیؤدی الذی اوتمن، آن کسی که مؤتمن بوده، فلیؤدی امانته، امانتش را اداء بکند. آن وقت اگر امانت را به معنای شهادت گرفتیم معلوم می‌شود شهادت حق است.
س: دنبالش می‌گوید و لا تکتمو الشهادة
ج: و لیتق الله ربه و لا تکتموا الشهادة
س: این خب نشان نمی‌دهد که 19:44
ج: نه، و من یکتمها فانه آثم قلبه، معلوم می‌شود که کتمان موجب گناه قلب است و از این معلوم می‌شود که یک امانتی است که باید انسان پرداخت بکند. اگر امانت باشد که مناسب با حق است یا ملک است. و الله بما تعملون علیم.
آن وقت در سوره نساء هم دارد ان الله یأمرکم ان تؤدی الامانت الا اهلها، البته این ایشان آورده این باید به روایت ثابت بشود که مراد از امانات شهادت است. اگر اینجا هم باشد حق است. و اذا حکمتم بین الناس ان تحکم بالعدل، از این قرینه شاید در بیاید، ان الله نعما یعظکم به ان الله سمیعا بصیرا؛ آن وقت در آیه دیگر دارد در این پشت سر این آیه نیست، آن 58 است این 135 است. یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی انفسکم او الوالدین و الاقربین ان یکن غنیا او فقیرا فالله اولی بهما، فلا تتبع الهوی ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فان الله کان بما تعملون خبیرا؛ این آیه مبارکه هم بد نیست لکن یک ضمیمه‌ای می‌خواهد. آن آیه اول بهتر بود.
س: این شهداء دلیل بر ملکیت نمی‌تواند باشد؟
ج: چرا، چرا، بله
یک آیه دیگر دارد در سوره مائده، یا ایها الذین کونوا قوامین لله، شهداء بالقسط، غرض از این آیه شاید بشود درآورد مجانی است، کونوا قوامین لله، برای خدا، نمی‌شود پول بگیرید، این قیامتان و قوامیتتان برای اداره جامعه و شهادت دادن و رواج امر اجتماعی، شهداء بالقسط،
س: این که در مقام 21:48
ج: نه لله آن که اعمال نداردکه
س: نه بابا چطور می‌شود این خصوصیات را شما به این...
ج: خصوصیات نیست
س: پس چیست؟
ج: آن قیام شما برای قسط و شهادت این باید لله باشد. چه خصوصیاتی دارد؟
س: مجانی بودن و...
ج: خب دیگر لله بود دیگر پول نمی‌شود بگیرد.
س: آیه اصلا در مقام بیان این جور چیزها
ج: در مقام اخذ اجرت نیست. می‌خواهد بگوید تحمل شهادت و ادای شهادت چون اینها قسط هستند دیگر. اینها برای اینکه در جامعه هر کسی سهمش داده بشود. هر کسی به سهم خودش و به حق خودش برسد. این را باید لله انجام بدهیم. کونوا قوامین لله شهداء بالقسط یا آنجا قوامین بالقسط شهداء لله، به عکس هم استفاده شده، و اقیم الشهادة لله، در سوره طلاق، این شهادت را لله انجام بدهید، ذلکم یوعظ به من کان یومن بالله و الیوم الاخر؛ انصافش شاید والذین هم بشهاداتهم قائمون، شاید مثلا مخصوصا چون آقای خویی جمله اسمیه را برای انشاء کافی نمی‌داند، پس قاعدتاً باید اینجا مثل اخبار بگیرد اگر انشائ نگیرد، آن وقت این تقویت مطلب است، یعنی باید قیام بکند به شهادت حق ندارد بنا بر این بگوید پول می‌گیرم. قوام به اصطلاح شهداء، و الذین هم بشهاداتهم قائمون. این مجموعه آیات بود.
انصافا چیز هست یعنی انصافا این که مشهور بین فقها هم گفتند اخذ اجرت نمی‌شود کرد، شاید از مجموع آیات بشود در آورد. و از آن امانت هم بشود درآورد که این شهادت یک نوع امانت است پیش شما، پس از تکلیف صرف خارج می‌شود.
چند تا روایت هم بخوانیم حالا دیگر کل روایات باب را بخوانیم برای تبرک.
حدیث اول باب را مرحوم کافی از طریق خودش و مرحوم شیخ طوسی از طریق حسین بن سعید به اصطلاح ایشان دارد: عن النذر، نذر بن سوید از اجلاء است، عن القاسم بنم سلیمان عن جراح المداینی عن ابی عبدالله، عرض کردم نه قاسم وضع روشنی دارد نه جراح، هر دویشان، هر دو هم با هم هستند. داریم روایت خیلی کم داریم که قاسم باشد و سلیمان نباشد، یا سلیمان باشد قاسم باشد و جراح نباشد، به نظرم کتاب را به جراح مداینی هم نسبت می‌دهند شاید به قاسم هم نسبت بدهند. یک کتاب واحدی بوده خیلی وضع روشنی ندارد اما ذکر شده به هر حال اما آن طور نه.
قال اذا دعیت الی الشهادة فاجب؛ این خب اثبات نمی‌کند مجانیت از این در نمی‌آید.
باز روایت دیگر دارد این از داود بن سرحان، در سندش سهل بن زیاد است و الا مشکل خاصی ندارد. قال لا یأب الشهداء ان تجیب حین تدعا، قبل الکتاب، این کتاب روشن شد؟ قبل الکتاب این روایت مفادش این است که لا یأب الشهداء یعنی آیه ناظر است به مقام تحمل، نه مقام اداء، نه مقام تحمل و اداء که اهل سنت بعضی‌هایشان گفتند.
آن وقت یک حدیث شماره سه هست، این حدیث هم بر می‌گردد به هشام بن سالم، احتمال خیلی قوی دارد که از خود کتاب هشام باشد. خیلی احتمالش قوی است. یا کتاب ابن ابی عمیر باشد. هر دو احتمال قوی است و کتاب هشام هم یک وقتی صحبت کردیم. بعضی از نسخش هم بیان کردیم دیگر حالا فعلا نه حال داریم و نه وقت داریم.
فی قول الله عزوجل و لا یأب الشهداء قال قبل الشهادة و فی قول الله عزوجل و من یکتمها فانه آثم قلبه، قال بعد الشهادة؛ یک نکته‌ای را که ما سابقا عرض کردیم، مرحوم کلینی این حدیث واحدی که الان خواندیم در کتاب تهذیب و فقیه بود. اما مرحوم کلینی در حقیقت این حدیث را دو بار آورده در دو باب، نصفش را در یک باب و نصفش را در یک باب، تقطیع کردند ایشان. و لا یأب الشهداء را یک جا آوردند و من یکتمها را جای دیگری آوردند.
اما مرحوم آقای شیخ طوسی چون از کتاب حسین بن سعید آورده و کذلک عیاشی، عیاشی احتمال می‌دهم کتاب هشام نقل کرده باشد. البته کلینی دو تاقسمتش کرده، عیاشی هم دو قسمت. این فنی نیست یک مقداری، اینجا این صفحه 181 جلد 30 که این روایت را آورده، در صفحه 183 در همین جا شماره هم برایش زده نستجیر بالله، الهشام بن سالم عیاشی عن ابی عبدالله قال لا تکتم الشهاده قال بعد الشهاده، باز دارد عن ابی عبدالله فی قوله لا یأب الشهداء قال قبل الشهاده، این دو تا را از عیاشی نقل کرده است. دقت فرمودید؟ با رقم 13 و 14، از نظر فنی نباید رقم بدهد، این همین رقم 3 است که اینجا داده است. فقط مرحوم فقیه و تهذیب از کتاب حسین بن سعید آورده، مرحوم کلینی دو تکه‌اش کرده، عیاشی هم ظاهرا دو تکه‌اش کرده است.
خب به هر حال حدیث بعدی ما، من بعضی از نکات فنی حدیث را می‌گویم، بقیه‌اش دیگر خب، به هر حال این کاملا واضح است که از طریقه اهل بیت(ع) لا یأب الشهداء مال تحمل است. این دیگر خیلی واضح است چون روایتش زیاد است من ابتدائاً بگویم. عرض کردم عده‌ای از اهل سنت قبول ندارند و عده‌ای هم برای هر دو گرفتند.
حدیث دیگری است که مرحوم کلینی آورده با آن سندی که دارد به محمد بن فضیل. محمدبن فضیل یا وضع روشنی ندارد یا ضعیف است. دیگر چون شرح‌هایش را جای دیگر گفتیم امروز دیگر حال نداریم، عن ابی الصباح الکنانی ابراهیم بن نعیم از اجلاء اصحاب است. سند حدیث فقط به خاطر محمد بن فضیل مشکل دارد. با قطع نظر از محمد بن فضیل مشکل خاصی ندارد. و عرض کردیم تا آنجایی که من خودم را عرض می‌کنم این سند محمد بن یحیی استاد کلینی، عن احمد بن محمد بن عیسی اشعری عن محمد بن فضیل که احتمالا اهل بصره باشد، عن ابی الصباح الکنانی، این در کافی مکرر شده، همین سند بعینه مکرر شده. عددش را نمی‌دانم حالا اگر این کامپیوترها هست عددش را در بیاورید عین این سند مکرر شده و تقریباً به نظرم نجاشی را بیاورید ابراهیم بن نعیم ابی الصباح الکنانی یا از ابو المحمد بن فضیل که هست شاید قبلش هم باشد، در فهرست نجاشی هم آمده، یعنی نجاشی از همین نسخه آورده، لکن تعبیر کرده ازش به روایت القمیین به نظرم یا روایت الکوفیین. نسخه را نسخه شناسی کرده که این دو تا نسخه دارد.
به هر حال این به ذهن ما این طور می‌آید که از کتاب ابی الصباح الکنانی باشد، مرد بزرگواری است فوق العاده. عبارت...
س: له کتاب یرویه عنه جماعة29:28 قال حدثنی علی بن حاتم عن محمد بن علی
ج: محمد بن علی عرض کردم مراد از محمد بن علی همین ابا عبدالله شاذانی است که دیروز اسمش را بردیم که از منفردات مرحوم آقای نجاشی است. ایشان اهل قزوین بوده، علی بن حاتم هم اهل قزوین است. بفرمایید.
س: عن محمد بن احمد بن ثابت قیسی، قال حدثنا محمد بن بکر و حسن بن محمد بن سماعه عن صفوان عن...
ج: خب این سند را نگاه کردید کلا با این سند فرق می‌کند. با این سندی که اینجا داریم. بعد چه می‌گوید؟
س: 29:59
ج: دارد هذه روایت الکوفیین دارد؟
س: نه
ج: این روایت الکوفیین بود.
علی ای حال در اسانید بسیار فراوانی که ما داریم الان در ذهنم ده‌ها سند است با اینکه تتبع نکردم خاص، به همین سند واحده، از اول تا آخر سند یکی است. لذا به ذهن ما آمده که این نسخه‌ای از کتاب ابا صباح در اختیار مرحوم کلینی بوده نقل کرده است. و از عجایب این است که مقدار معتنابهی باز حدیث از کتاب عبید الله حلبی داریم که آن هم مشخص است از کتاب عبیدالله است. آن متنا سوالا و جوابا مثل همین است، این را هم نمی‌فهمیم چیست، هنوز این را هم نفهمیدیم. متنا دقیقاً گاهی اوقات سوال و جواب هم هست. سوالا و جوابا مثل هم است.
لذا این احتمال را ما دادیم که نکند مرحوم حلبی یک مقداری‌اش مال خودش نباشد، از متون دیگر نقل کرده است.
س: استاد نسخه‌اش عن محمد بن فضیل
ج: بخوانید
س: ابا صباح الکنانی قال 31:22
ج: ابن ابی جید رفته به قم، نسخه قم است، عن ابن الولید، قاعدتاً بعد از ابن ابی جید ابن الولید است.
س: بله، عن صفار عن احمد بن محمد عن محمد بن اسماعیل بن بزیع
ج: عرض کردم پس حواسمان پرت شد، شما خواندیدمال نجاشی را خیال کردم اشتباه کردم. ببینید از احمد به بعد مثل همین است. عن احمد بن محمد بن عیسی عن محمد بن فضیل ابی الصباح
س: محمد بن اسماعیل بن بزیع و حسن بن فضال عن محمد بن فضیل
ج: بله توش محمد بن اسماعیل بن بزیع دارد در بعضی‌هایش.
س: بعد می‌گوید و رواه صفوان بن یحیی عنه
ج: نه صفوان نه، آن نسخه دیگری است.
علی ای حال کیف ما کان احتمال بسیار بسیار قوی این حقیر سراپاتقصیر 32:11 کتاب ابا صباح به قم آمده بوده با همین سند
س: استاد چهار تا روایت است
ج: چی؟
س: چهار تا روایت با سند محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن محمد بن فضیل عن ابی الصباح کنانی
ج: چهار تا؟ بیشتر است، در کافی بیشتر است، نه قطعاً بیشتر است. نه یکی، ده ها روایت من تا حالا دیدم.
بله، می‌ترسم بعد از احمد بن محمد عیسی، محمد بن اسماعیل بن بزیع باشد،
س: نرم افزارها که اینجا چیز گفتند، گفتند بعد از احمد بن محمد احتمالا یک سقطی اتفاق افتاده باشد
ج: چیز باشد محمد بن اسماعیل بزیع باشد
بله، با آن، اینجا هم من احتمال سقط می‌دهم. همان راهی را که مرحوم شیخ گفت محمد بن اسماعیل بزیع هم دارد، اینجا الان افتاده. اینجا سقط دارد و الا محمد بن اسماعیل بزیع، سند این طور است دیگر: محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن محمد بن اسماعیل عن محمد بن فضیل عن ابی الصباح الکنانی. نمی‌دانم حالا ظاهرش این طور است که کتاب آمده، شیخ هم که نقل می‌کند از ابن ولید ظاهرش همین طور است.
مشکل دیگر این است که عین عبارت حلبی هم هست. این هم نفهمیدیم حالا. بعید است اباصباح از حلبی گرفته باشد. به احتمالی که من می‌دهم حلبی از ابا صباح گرفته است. چون راجع به ابا صباح راجع به حلبی که عبیدالله مراد است از حلبی، چون ما یحیی هم داریم محمد هم داریم و عبید الله. اینجا مراد عبید الله است. از حلبی بیاورید عبید الله بن ابی به عنوان مصنف از کتابش، اول مصنف ظهر للشیعه، به نظر من احتمال می‌دهم مرحوم حلبی در کتاب خودش روایات بقیه را هم آورده. آن وقت این که توش دارد سألت مثلا شاید نوشته بودند من کتاب مثلا ابی الصباح الکنانی، شاید مثلا سألت این جور باشد. به هر حال این باید یک جوری حل بشود. ما هم هنوز حلش نکردیم. اتحاد بین دو تا روایت. بین روایت ابی صباح کنانی با روایت حلبی.
اینجا هم تصادفا دارد. دارد و لا یأب الشهداء اذا ما دعوا قال لم ینبغی لاحد اذا دعی الی شهادة یشهد علیها ان یقول لا اشهد لکم، این اشاره‌ای به همان بود که آقای خویی نقل فرمودند.
س: حدود شصت مورد هست
ج: بله عرض کردم دهها مورد است، من یقین دارم دیگر جای شبهه نیست. کار ما همین است. اگر بنا باشد این قدر دیگر خراب بشود حافظه ما که دیگر خیلی اوضاعش خراب است.
عرض کنم که یک لا ینبغی دارد البته آنجا محمد بن اسماعیل دارد، در سند محمد بن اسماعیل، اینجا افتاده محمد بن اسماعیل
س: دو مورد در کافی محمد بن اسماعیل هم دارد
ج: بله محمد بن اسماعیل بزیع است. بله.
عرض کنم که فقال لا ینبغی، البته لا ینبغی شاید مثلا استظهار کردند استحباب، چون گفتم که بعضی هم قائل به وجوب نیستند. الی شهادة یشهد علیها ان یقول لا اشهد لکم علیها، لاینبغی ان یقول، لکن عرض کردیم لا ینبغی به معنای حرمت هم می‌آید.
آنوقت این مطلب را دارد قال ذلک قبل الکتاب، اضافه دارد. این ترجمه عبید الله بن علی حلبی بیاورید، یک عبارتی دارد همچین احساس می‌کنم، البته راجع به عبیدالله من صحبت نمی‌کنم، چون خیلی طولانی است صحبت ایشان. احساس ما راجع به عبیدالله حلبی این است که ایشان یک کتابی داشته که جمع کرده، شواهد دیگر هم اقامه کردیم لکن آنها دیگر خیلی طول می‌کشد. حالا فعلا آن قسمت را ول می‌کنیم.
در کتاب تفسیر عیاشی، این هم دو تا شماره زده، به نظر ما یکی است. در کتاب تفسیر عیاشی عن ابی الصباح الان سند مرحوم عیاشی را به ابی الصباح اما احتمالا سند قمی‌ها باشد. بعید است چیز دیگری باشد.
س: 36:10
ج: تیملات به اصطلاح از عشایر معروف بوده، خود ابن فضال هم از همین‌هاست، تیملات، آنوقت نسبت به اسماء مرکبه می‌دانید گاهی جمع می‌کنند. نسبت به تیملات، تیملی می‌گویند، این مثلاً حسن بن علی تیملی، تیملی یعنی همین ابن فضال، از تیملات بوده، مثل عبدشمی نسبت به عبد شمس، این مراد از تیملی این است. چون ما چند جا نسبت تیمی هم داریم، تیملی هم داریم، میثمی هم داریم، اینهاگاهگاهی با همدیگر اشتباه می‌شود، جابجا می‌شود، تیملی است نه تیمی، تیملات.
خب بفرمایید آقا
س: 36:58
ج: ببینید دقت کنید این که روا جدهم این نکته فهرستی نیست. این یک، نجاشی یک طبیعتی دارد دیگر حالا خدا رحمة الله علیه، جمله معترضه دارد، این بحث رجالی صرف است. با اینکه کتاب نجاشی فهرست است، این که چون کتاب ازش نرسیده روا عن الحسین و الحسین می‌شود رجالی صرف. آنجاهایی که شرح کتاب و له کتاب، می‌شود فهرستی، اصولاً نجاشی کتابش فهرستی است لکن در اثنائش مباحث رجالی هم دارد. به اصطلاح مابه جمله معترضه. این هم یک جمله معترضه است. و این یکی از مشکلات نجاشی است.
س: معترضه‌اش غلبه می‌کرد دیگر
ج: خیلی خب، حالا دیگر، همه جا نه بعضی جاها این جوری
حالا غلبه‌اش مشکل نیست، بعضی جاها این جمله معترضه کار را مشکل کرده، اصلا نمی‌دانیم معترضه است یا نه اساسی است. یکی از موارد اغلاق در کتاب نجاشی، چون عرض کردم من یک توضیحی هم سابقا عرض کردم. نجاشی یک متن ادبی قوی هم دارد. این اصلاً متن آن زمان، قرن پنجم ما کتاب‌های دیگر هم داریم همین طور، که جمل معترضه دارند که مشکل درست می‌کنند. اختصاص به ایشان هم ندارد. ایشان متنش بسیار سنگین و متن علمی است، مثل کتاب شیخ نیست، فهرست شیخ، آن مثل همین عربی ماست، عربی عادی، اما ایشان متن ادیبانه نوشته، ادیبانه آن زمان. یکی هم همین جمل معترضه است. ایشان دارد متأسفانه و یکی از مناشیء اشکال در کتاب جناب آقای نجاشی همین به اصطلاح جمل معترضه ایشان است.
بفرمایید آقا
س: و کانوا جمیعهم ثقاة مرجوعا الی ما یقولون
ج: ثقاةٍ نه ثقاةً بفرمایید، اشتباه نوشته
س: و کان عبیدالله کبیرهم
ج: چون الف تاء باید زائد باشد تا مکسور بشود اما اگر مثل رواة باشد رواةً رواةٌ، قضات و این طور. آن الف تاءش ما به فارسی الف تا می‌گوییم، آن علامه جمع مکسر سالم است. آن بله ثقاةٌ باید گفته بشود و ثقاةً
س: 39:20
ج: این جمع نیست آخر اینجا من باب تاء الف نیست.
رواة تلفظ ما رواة است، اما این جمع مکسر سالم است.
س: 39:31
ج: باشد خب، الف به آن اضافه شده ثقات شده،
س: مثل اموات
ج: نه ربطی به اموات، آن اموات اضافه شده میت است، اینجا الف لام، بفرمایید آقا
س: و صنف الکتاب المنسوب الیه و عرضه الی  ابی عبدالله علیه السلام صححه قال 39:52
ج: ببینید، دارد و صنف، این صنف به نظرم می‌آید که شاید اشاره به همین باشد. و صنف الکتاب المنسوب، یکی از آقایان دیدم نوشته منسوب یعنی این کتاب جعلی است، نه منسوب مراد نسبت در اینجا به نحو اضافه. چون در آن زمان متعارف بوده می‌گفتند هذا من کتاب الحلبی، این کتاب الحلبی معروف بوده، من جمله در همین رسائل سید مرتضی، سوالی پرسیدند، هل کتاب الحلبی صحیح ام کتاب الکلینی؟ ایشان می‌گویدهر دو صحیح است. اصلا اصطلاح کتاب الحلبی مرحوم شیخ نجاشی می‌خواهد بگوید اگر گفتند کتاب الحلبی مال محمد نیست، مال یحیی نیست، مال همین عبیدالله است. وقتی می‌گویند کتاب الحلبی مراد همین عبیدالله است.
تعبیر ایشان به صنف احتمال می‌دهم مراد، لفظ تصنیف در آن زمان به معنای باب باب و به اصطلاح تبویب، مثلاً کتاب الصلاة، کتاب الزکاة، چون آن زمان متعارف نبوده، معلوم می‌شود کتاب ایشان مصنف بوده همان اول. مثلا کتاب الصلاة کتاب الزکاة دقت می‌کنید؟ کتاب الصوم، و این تقریباً می‌شود گفت شاید اولین کتاب مصنف، حالا اگر غیر از کتاب امیر المومنین(ع)، جزو اوایل کتب مصنفه پیش اصحاب ماست همین کتاب حلبی. و بعید هم نیست که برای تصنیف خودش از روایات بقیه آورده است. چون ما زیاد می‌بینیم اصلا چیز عجیبی است من هم متحیرم، از کتاب ابی الصباح الکنانی بعینه در حلبی موجود است. بفرمایید آقا
س: 41:32
ج: الی آخره حالا بقیه‌اش دیگر، در قوله تعالی و لا یروی الشهداء قال قبل الشهادة، البته قبل الشهاده ایشان نقل کرده، در کتاب کافی آمده قبل الکتاب، قال لا ینبغی لاحد، بعید نیست که اصل کتاب ابی الصباح این طور بوده، اصل نسخه‌اش. در اینها دارند که این قال را اول آورده، این نسخه دارد بعد، قال قبل الشهادة، قال لا ینبغی، احتمال دارد که حتی این قال بخورد به خود ابی الصباح. اذا ما دعی للشهادة شهد علیها ان یقول لا اشهد لکم و ذلک قبل الکتاب، باز دو مرتبه دارد قبل الکتاب، احتمال می‌دهم این دومی کلام خود شخص باشد.
حدیث شماره 6 به اسانیدی که آمده به سماعه، این هم خیلی قریب است به حدیث ابا صباح کنانی، غرض اگر بشود روی این مطلب کار بشود، ما یک متون متشابهه داریم از روات مختلف. دارد که لا یأب الشهداء قال لا ینبغی لاحد اذا دعی الی الشهاده یشهد علیها ان یقول لا اشهد لکم، خیلی عجیب است، متن‌هایشان خیلی با هم نزدیک هستند. هم ابا صباح و هم حلبی و هم سماعة بن مهران، من احتمال می‌دهم یک مشکلی داشته.
باز در تفسیر عیاشی عن یزید بن اسامه، ما یزید اسامه الان در ذهنم نیست که داشته باشیم، عن ابی عبدالله قال سألت عن قول الله، قال لا ینبغی لاحد اذا ما دعی الی الشهادة یشهد علیها ان یقول لا اشهد لکم، علی ای حال این یزید اسامه را که به اصطلاح احتمال دارد که حالا مثلا نسخه دیگر خیلی خراب بوده، از این کتاب عیاشی ندارد در حاشیه، این احتمال دارد این طور باشد، عن زید ابی اسامه، این احتمال هست، یزید بن اسامه که نداریم. اما عن زید ابی اسامه، زید شحام است دیگر، زید شحام ملقب به ابی اسامه هست. هم ازش تعبیر می‌کنند به ابی اسامه شحام، هم به زید شحام، هم ابی اسامه زید شحام، احتمال دارد او باشد. علی ای حال او هم از مشاهیر اصحاب است اجمالاً. این چهار پنج تا متن که با هم یکی هستند، نمی‌فهمیم حالا این چه شده در این کتاب‌ها این متن یکنواخت آمده است.
در کتاب دعائم هم دارد قال اذا ما دعوا قال حین یدعون قبل الکتاب، یک چیزی اضافه دارد که این احتمالا اضافه خودش باشد.
لا ینبغی لاحد ان یقول اذا دعی الی شهادة لا اشهد لکم، و قال اذا دعیت الی الشهادة فاجب، فاما اذا شهدت و دعیت الی اداء الشهادة فلا یحل لک ان تخلف عن ذلک و ذلک قول الله عزوجل. ظاهراً نقل به معنا و وصل و قطع کرده، این متن الان فعلا نداریم.
س: دعائم زیاد این کار را می‌کند
ج: بله دارد اجمالا دارد.
حدیث بعدی حالا آن که ما الان می‌خواهیم بگوییم لیس له ان یقول لا اشهد لکم، بالاخره این متن، متن تقریبا ثابتی شد، کنانی دارد، حلبی دارد، سماعه دارد، زید شحام احتمالا دارد، و مضمونش را در دعائم آمده، می‌شود از این درآورد که باید مجانی باشد؟ دقت می‌کنید؟
بگوید من لیس له، بگوید لا اشهد لکم حتی اینکه پول بگیرم،
س: 45:21
ج: بله آقا
س: فرق است بین تحمل شهادت و آنجا که شما خودت شاهد شدی وقتی شاهد شدی
ج: می‌گوید لا اشهد لکم، این بگوییم لا اشهد لکم مراد امام این بوده تا پول بگیرم. می‌خواهد امام بگوید شما باید مجانی شهادت بدهید، حق امتناع ندارید. آخر لا اشهد لکم که تنها نیست. قاعده‌اش این است که لااشهد لکم تا اینکه پول بگیرم، این طوری است یک چیزی هم دنبالش هست دیگر به قرائن حالیه و سیاقیه، ممکن است این روایت مفادش این باشد؟ بقیه بحث فردا انشاء الله
 
 و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین

ارسال سوال