مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۳)
مکاسب ۱۴۰۳-۱۴۰۴
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳
اصول ۱۴۰۳-۱۴۰۴
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1403/3/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- اصول 98-1397 » اصول یک شنبه 1397/12/5
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- اصول 1402-1403 » اصول فقه سه شنبه 1402/7/25
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
جلسه 28، شنبه، 30-8-94، نکتهای درباره وجه اول و ادامة بحث وجه دوم اصفهانی
خلاصة کلی مطالب گذشته در مسأله
در مسألة اخذ اجرت بر واجبات بحث را روی بحث قاعدهای بردیم و از روایات و نصوص خارج شدیم. البته در بعضی فروع مسأله نصوصی وارد شده است مثل این که پیامبر ص امیری یا قاضیای معین کردند و عدهای از مسائلش هم از زمان صحابه و از زمان تابعین و فقها مطرح شده است. البته مجموعه مسائلی که در فقه اهل سنت هست یا ما به مناسبت داریم یکنواخت نیستند بعضی حالت اجتماعی دارند مثل قضا، بعضی حالت فردی دارند، بعضی حالت قربی دارد و در استحباب است مثل اذان، و بعضی از آنها قربی است و جزء واجب است، همچنین فقها بحثهایی مطرح کردهاند که عینی باشد یا کفایی باشد. همچنین گفتیم شیخ در مبسوط یکجور فتوا داده است و در نهایه جور دیگر و آنچه در مبسوط گفته ریشهاش از اهل سنت است و بیشتر بر طبق قاعده است اما آنچه در نهایه و در باب قضاست از روایات گرفته است.
به هر حال متعرض این قسمت شدیم و گفتیم این مسأله بهتدریج از آن عنوان مفرد [و مصداقی] درآمد و روی عنوان کلی وجوب رفت و تحت عنوان اخذ اجرت بر واجب مطرح شد، و از همان اوایل تعرض به مسأله تعبیرشان این بود: إن صفة الوجوب تنافی أخذ الأجرة. دیگر این، علت خود حکم شد مثل کتاب شرایع، و لا یجوز أخذ الأجرة علی الواجب، بعد از آن هم در فقه شیعه بیشتر روی آن بحث شد و اهل سنت هم به همین عنوان صفت وجوب دارند، البته تعابیرشان چه شیعه چه سنی مختلف بود؛ بعضی این بود که وجوب با اخذ اجرت جمع نمیشود بعضی سعی میکردند مطلب را شرح دهند مختلف از آن استنباط میشد لذا عدهای فیما بعد وجوه را جمع کردند و مثل مرحوم اصفهانی و استاد باز از این مجموعه اینها را دستهبندی کردند.
طرح بحث ملکیت عمل در وجه اول و مشکل آن
ما گفتیم مطالبی را که مرحوم اصفهانی در هفت وجه و استاد هم در هشت نه وجه گفتهاند زوایا و نکتههای خاصش را حساب کنیم؛ مثلاً وجه اول که با مناقشات مرحوم اصفهانی گذشت بحث مالیت عمل بود کأنما این بحث قبول میکند که عمل حر مال است آنگاه اگر وجوب آمد مالیت را اسقاط میکند.
البته مرحوم اصفهانی در اینجا میان مالیت و ملکیت فرق گذاشته است لکن در تقریرات استاد، دربارة ملکیت هم آمده است که عمل حر، ملک است. البته این مطلب را یکی دو بار بیشتر نگفتهاند و بیشتر روی مال رفتهاند. آنگاه تصویرش هم مثل این که وقتی انسان میگوید: یک کیلو گندم فروختم چطور مالک است، یک کیلو گندم کلی است ولی وقتی در ذمه میگیرد مالیت پیدا میکند. میگوید: عمل هم همینطور است مالیت عمل به این است مثلاً این آقا قدرت بنایی دارد این مالیتش به این لحاظ است.
این مسأله در فقه هم مطرح است؛ چون روایتی از پیامبر ص است: لا تحل الزکاة لذی مرة سوی، مرة یعنی قدرت، یعنی کسی که توانایی دارد و سالم است، در آنجا هم بحث شده است که قبول کنیم یا نه. فرض کنید کسی توانایی کار دارد ولو کار پیدا نمیشود چون مالک عمل است زکات به او نمیرسد و فتوا به این خیلی مشکل است.
به هر حال این یک وجه است که مُخرج از مالیت یا ملکیت باشد.
تبیین دوبارة وجه دومِ تنافی اخذ اجرت با وجوب
وجه دوم این است که عمل، مال نیست ولی محترم است، هر انسان مؤمنی عملی انجام دهد عملش محترم است لذا میتواند بر آن اجرت بگیرد. مثال عرفی واضحش مثلاً اگر دیدید گوسفند همسایه در بیابان ول است آن را میگیرید و به نیت آن که از او پول بگیرید آن را نگهداری میکنید یا با نیت تبرع نگهداری میکنید. مراد از احترام این است که کاری که مؤمن انجام میدهد بر آن حق مطالبه دارد و باید حرمت اموال مؤمن را مراعات کرد، آنگاه وجوب احترام را برمیدارد.
1. جریان قاعدة احترام عمل در مطلق الزام
بر طبق این وجه قاعدة حرمت عمل مؤمن جایی است که الزام نباشد وقتی الزام آمد قاعدة حرمت برداشته میشود بلکه الزام در ناحیة سلب هم همینطور است مثلاً اگر شارع الزام کرد که کسی این کار را انجام ندهد مثلاً شراب نخورد، برای آن نمیتواند مزد بگیرد. پس الزام چه در ناحیة وجوب و چه در ناحیة حرمت، حرمت عمل را برمیدارد و در این صورت اخذ اجرت در برابر عملی که حرمت ندارد از قبیل اکل مال به باطل است. این هم اشکال شیخ انصاری است که وجوب احترام عمل مؤمن را برمیدارد چون الزام دارد البته ایشان فعلاً وجوب گفت، ما گفتیم: ممکن است بگوییم: در نفی هم همینطور است و الزام حرمت عمل را کلاً برمیدارد مثلاً اگر شارع به او گفت: این گوسفند را نگهداری کن بعد نگهداری کرد به این نیست که اگر صاحبش پیدا شد از او پول بگیرد میگوید: بعد از الزام شرعی دیگر نمیشود پول گرفت. یا اگر شارع گفت: حق نداری به این گوسفند دست بزنی آن را گرفت و در خانه برد به این نیت که از صاحبش پول بگیرد. نمیشود الزام چه سلبی چه ایجابی با حرمت عمل جمع نمیشود.
2. معنای باء در آیة اکل مال به باطل
یکی از نکات که در کلام مرحوم اصفهانی بود این بود که اکل مال به باطل صدق نمیکند. در آیة لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل، بحثی است که مراد از باء مقابله است یا سببیت؛ چون اگر به معنای مقابله باشد، این که میگوید: اکل مال به باطل نباشد؛ یعنی اکل مال در مقابل باطل نباشد یعنی در مقابل چیز بیارزش نباشد، به عبارت دیگر مقابلی را که میدهیم نباید باطل باشد. فرض کنید مالی را بدهید بگویید: ده دقیقه تنفس کن. این اکل مال به باطل است؛ چون خودش تنفس میکند یا بگویید: خاک کوچه را به یک میلیون فروختم این اکل مال به باطل است. در اینجا هم وقتی عمل، محترم نبود و شارع ارزش آن را الغا کرد به ازای آن عمل غیر محترم پول بگیرید اکل مال به باطل است.
مرحوم استاد از سابق هم اشکال میکردند که در این آیه باء به معنای سببیت است مثل کتبت بالقلم نه برای مقابله مثل بعت الکتاب بدرهم. یعنی مال را با سبب باطل مثل قمار نخورید نه این که در مقابل آن باطل نباشد، و فیما نحن فیه هم ثابت نیست که این سبب باطل است اگر شارع گفت: گوسفند را نگه دار، معنایش آن نیست که سبب باطل باشد چون مشکلی ندارد که از طرف شارع واجب باشد و مزد هم بگیرد.
لکن ما سابقاً هم توضیح دادیم که باء به هیچکدام از این معانی نیست. مطلبی که در کتاب مغنی به علمای بصره نسبت میدهد که باء برای الصاق است همین درست است منتها نحوة الصاق فرق میکند مبادله یک نحوه الصاق است سببیت هم یک نحوه الصاق. از باب مصادیق است میشود معنای آیه این باشد که به سبب باطل یا در مقابل باطل نباشد، اضافه بر این که در لغت عرب و در قرآن استثنای منقطع وجود دارد و چیز شاذی نیست «إلا أن تکون تجارة عن تراض». این هم یک نکته.
پس اگر مجموعة کلام را جمع و جور کنیم تا اینجا چهار نکته شد.:
1. وجوب، مالیت عمل را برمیدارد عمل حر اگر مال باشد به خاطر وجوب برداشته میشود.
2. وجوب، ملکیت را برمیدارد که ملکیت خیلی بعید است شاید مقرر اشتباه نوشته باشد.
3. وجوب، حرمت عمل را برمیدارد.
4. آیة اکل مال به باطل.
تفکیک حرمت عمل از حرمت مالکی آن
مرحوم اصفهانی خیلی روشن وارد بحث شده و میگوید: عمل دو حرمت دارد: حرمت فی نفسه که خودش مال است، حرمت به نحو اضافه به مالک و وجوب، این دومی را برمیدارد. معنای الزام این است که چه بخواهد و چه نخواهد باید انجام دهد یا انجام ندهد مثلاً شراب نخورد. از یک طرف عمل فی نفسه احترام دارد مثلاً نگهداری گوسفند خودش عملی است و ضمانی و مقابلی دارد آنگاه وجوب این را برنمیدارد؛ چون وجوب ناظر به این است که شخص را به کاری وادارد معنای وجوب این است این گوسفند را بردار به خانه ببر، بلاتشبیه مثل این که گوسفند را به دست او ببندد و وقتی به خانه میرود گوسفند هم همراه او برود، معنای الزام این است یعنی به او چسبیده است. الزام، احترام عمل را به لحاظ مالک برمیدارد اما بردن گوسفند به خانه فی نفسه عمل محترم است لذا مرحوم شیخ محمدحسین از این راه وارد شده است. این خلاصة نظر ایشان.
حل شبهة معروف وجه جمع جواز اکل مضطر با ضمان
و توضیح دادیم که شیخ محمدحسین از همین راه، آن شبهة معروف را جواب میدهد که اگر کسی به اکل غذای دیگری مضطر شد حرمت از او برداشته میشود لکن ضامن هست یعنی حرمت آن مال به لحاظ اجازة مالکی برداشته میشود چه مالکش راضی باشد یا راضی نباشد اما این که مالی ضایع شده باید به جایش بیاید آن جای خودش محفوظ است و شارع آن را برنداشته است.
احکامِ تابع واقع
من این را چند بار توضیح دادهام که ما عدهای از احکام را داریم که تابع عنوان تمرد نیستند بلکه تابع واقع خودشان هستند به این معنا که نقصی در واقع پیدا میشود و میگوید: باید این نقص جبران شود چه عمدی باشد و چه غیرعمدی مثلاً میخواستیم سنگی را به پرندهای بزنیم و به شیشة همسایه خورد، گرچه شما به شکستن شیشة همسایه نظر نداشتید ولی بالأخره نقص پیدا شد. یا مثلاً کسی حواسش نبود یا یا خواب بود و روی یک نفر افتاد و او فوت کرد باید دیهاش را بدهد چون دیه تابع عصیان نیست تابع نقص واقعی است. جایی که نقص پیدا میشود باید جبران شود، جبران نقص دایر مدار تمرد، عصیان و مخالفت نظام نیست.
هدف از جعل دیه در دنیای قانون چه در اسلام و چه در غیر اسلام این بوده که مثلاً شخصی که نانآور خانواده بوده از روی سهو یا خطا یا نسیان ناگهان کشته میشده، و به صورت طبیعی در خانوادة او نقصی پیدا میشده است لذا مالی را قرار میدادند تا خانوادهاش به کمک آن این نقص پدیدآمده را تا مدتی جبران کنند تا این که بتوانند خودشان وضع خودشان را دریابند مثلاً به جای آن فرد نانآور مثلاً 100 شتر میدادند تا این خانواده با هر شتر دو سه ماه زندگی کنند و در مجموع چند سال با آن 100 شتر زندگی کنند تا بتوانند پس از آن از نظر اقتصادی خودشان را جمع و جور کنند. اصل دیه عقلایی است ممکن است خصوصیاتش تعبدی باشد چون نباید کسی خونش هدر برود فرض کنید شخصی بیجهت فوت کرد دیه قرار میدادند تا اینها مدتی خودشان را جمع و جور کنند.
پس چنین احکامی تابع مالک نیستند تابع خودش هستند بله مثل حادثة منا فرض کنید میگوید: تقدیر الهی بود اما در روایات ما دارد که در زمان امیر المؤمنین ع روز جمعهای مسجد کوفه شلوغ شد و شخصی در آن ازدحام جان داد، حضرت فرمودند: «دیهاش را از بیت المال بدهید.»[1] چون شخص معینی نیست به بیت المال برمیگردد.
لذا یکی از بحثها این بود که حدیث رفع، رفع عن أمتی الخطأ و النسیان شامل این جاها نمیشود حدیث رفع باید امتنان بر امت باشد نه امتنان بر فرد، اگر گفتند: شما این شیشه را خطایی شکستید بر شما ضمان نیست، درست است که بر او امتنان است اما بر صاحب شیشه که امتنان نیست شیشهاش بیخود و بیجهت از دستش رفته است. لذا یکی از جاهایی که متأخرین شیعه تحقیقات خوبی دارند همین است که لسان حدیث رفع باید امتنان بر امت باشد نه امتنان بر شخص. اگر بخواهد اینطور باشد میگوییم: شما از روی خطا زدید مرتکب گناه نشدهاید ایذاء مسلمان نکردهاید اما از آن طرف هم باید ضامن باشید تا بر آن طرف هم امتنان باشد.
ادامة مناقشة اصفهانی در وجه دوم
پس شیخ محمدحسین اصفهانی، از آیة اکل مال به باطل جواب نداده است و فقط روی حرمت عمل رفته است. بحث این است آیا وجوب حرمت عمل را برمیدارد یا خیر؟ مرحوم شیخ میگوید: مطلقاً برمیدارد شیخ محمدحسین میگوید: حرمت عمل را به اضافه به مال برمیدارد اما حرمت عمل را فی نفسه برنمیدارد. یک مثال هم به اضطرار و گرسنگی و قحطی زدند.
چون مدتی است بحثهای قانونی کم کردهایم و این بحثها هم مفید است و بحثهای حقوقی است که برای دنیای بشریت خوب است و در غرب هم اینها مطرح است لذا میتواند ما را به کل دنیا غرب و شرق ربط دهد چون بحث دین در اینها مطرح نیست. ما دائما گفتهایم که ما در بحثهایمان هم باید به کل تاریخ شیعه ربط پیدا کنیم و هم به تاریخ اسلام و کل مسلمین و هم به دنیای بشریت. لذا در این بحث، بعضی بحثهای قانونی مطرح میشود.
اشکال فرق بین ایجاب عمل و ایجاب بذل مال به مضطر
«و دعوی الفرق بین ایجاب العمل و ایجاب بذل المال للمضطر بما محصله: أن لازم ایجاب العمل جواز الزامه به من دون رضاه و نفس الإلزام بالعمل استیفائه»[2]:
اشکال این است که بین ایجاب عمل و ایجاب بذل مال برای مضطر و گرسنه فرق است؛ چون لازمة واجبکردن عمل جواز الزامش به آن است گرچه کراهت داشته باشد. و نفس الإلزام بالعمل استیفائه یعنی کأنما این عمل برداشته شد.
معنای وفا و استیفا با تمثیل به عقد نکاح
در ذیل «أوفوا بالعقود» میآید که وفا به معنای تمام است أوفوا بالعقود یعنی عقدتان را تمام کنید مثلاً گفتید من این کتاب را به بیست تومان فروختم و طرف گفت: قبول کردم، أوفوا یعنی تمام شد، اگر بعد از یک ساعت خواستید برگردید این تمام نمیشود، وفا نمیشود هر طرف قدرت بر فسخ داشته باشند این تمام نمیشود. و کراراً گفتهایم که آنچه در عقود مهم است آن جهاتی است که ما انشاء میکنیم.
مثلاً شما در باب نکاح چه چیزی را انشاء میکنید؛ آیا زن در برابر مهر است؟ این اصطلاح را اهل سنت دارند که خیال میکنند در نکاح چیزی در برابر مهر واقع شده است و این مطلب از مبسوط شیخ طوسی هم به میان شیعه هم آمد. البته شیعه فهمیدند که این مطلب درست درنمیآید ولی چون در عبارات قدما بود گفتند: المهر بمنزلة العوض. اما مهر نه عوض است و نه به منزلة عوض. سنیها به تصور آیة مبارکه إن امرأة وهبت نفسها للنبی گفتهاند: در اینجا امرأة وهبت که یعنی مهر نگیرد، خیال کردهاند مهر چیزی است که در آن هبه فرض میشود و آن عوضیت است. اما این مطلب درست نیست؛ چون وهبت نفسها کنایة عرفی است نه تعبیر قانونی.
به هر حال الآن این را در بحثهای حقوقی هم مطرح میکنند که شما در عقد نکاح چه انشاء میکنید و مهر در عقد نکاح چه جایگاهی دارد؛ آیا انشاء عقد نکاح به معنای انشاء عوضیت یا بمنزلة العوضیت است؟ عوض است یا ثمن است یا مثمن[3] است؟
ما گفتیم: آنچه در عقد نکاح انشاء میشود علقة زوجیت است؛ یعنی چطور یک زوجیت تکوینی داریم یک زوجیت اعتباری هم داریم که عقد نکاح در وعاء اعتبار دو نفر را زوج قرار میدهد.
در آیة مبارکه داریم که اگر قبل از زفاف زن را طلاق داد مهر نصف میشود. آقایان جمع کردهاند به این که با علقة زوجیت نصف مهر ثابت میشود، اما اگر ما باشیم و مقتضای قاعده با ایجاد علقة زوجیت باید همة مهر را بدهد و این که گفتهاند: قبل از زفاف، مهر تنصیف میشود. این بر خلاف قاعده است، لذا اگر در عقد منقطع ده هزار تومان مهر قرار داد، این در مقابل علقة زوجیت است، و عمل خارجی باشد یا نه، باید همة آن را بدهد و ربطی به آن ندارد. مهر، عوض نیست، بلکه به حسب قاعدة حقوقی به منزلة شرط است مثلاً میگوید: کتاب را اینقدر فروختم به شرط این که یک صفحه نامه هم برای من بنویسی. مهر شرط است. در عقد نکاح زن علقیت زوجیت را بین خودش و مرد ایجاد میکند، این عقد است لکن یک شرطی هم قرار میدهد و آن شرط این است که این مبلغ را شوهر به او بدهد.
باز گفتیم مهر خصوص مالی است که زن شرط میکند که شوهر به او بدهد وگرنه اگر گفت: زوجتک نفسی به این شرط که پدر تو این مبلغ را به من بدهد مثلاً بگوید: مهر ما یک میلیون، پدرت هم مثلاً صد هزار بدهد، آن پولی که پدر میدهد مهر نیست، لذا طبق قاعده اگر قبل از دخول هم طلاق داد باید آن پول را کامل بدهد و تنصیف نمیشود. مهر خصوص مالی است که زوج در متن عقد باید به زوجه بدهد و اگر خارج از عقد بود مثلاً اگر گفت: زوجتک نفسی و پولی هم نخواستیم (در اینجا خود علقة زوجیت مشکل ندارد بر سَر دخولش مشکل هست) حال اگر بعد از عقد نکاح، بیعی انجام داد و در ضمن بیع شرط کرد که اینقدر پول به شما بدهم به خاطر علقة زوجیتی که ایجاد کردید اگر قبول از طلاق دخول داد این هم تنصیف نمیشود.
پس مهر یک ماهیت حقوقی و قانونی خاص دارد عوض نیست شرط است. عمده دلیل مطلب هم چند روایت است که در باب عقد متعه داریم که میگوید: در عقد منقطع لابد من أجل معلوم و شرط معلوم، در آنجا از مهر تعبیر به شرط شده است.
حال اگر به جای این مثلاً زن به مرد گفت: بعتک نفسی بکذا و مرادش مهر بود، آیا درست است؟ خیر باطل است؛ چون مفاد عقد بیع غیر از عقد نکاح است. مثلاً مفاد عقد اجاره تملیک منفعت است نه عین، حال اگر به جای تملیک منفعت گفت: بعتک سکنی هذه الدار لمدة سنة بکذا، بعت به کار برد این هم باطل است؛ چون لفظ بیع برای فروش منفعت نیست برای تملیک است، مراد از «العقود تابعة للقصود» هم همین است؛ یعنی هر عقدی دارای یک مُنشأ خاص و اثر خاص است که شما نمیتواند لفظی را که برای عقدی است برای اثر دیگری به کار ببرید به نحو مجاز هم نمیشود و چون عقود اختلافانگیز است باید صریح باشد. لذا اگر دقت کنید الآن هم قرادادها را با دقت و ظرافت مینویسند و این هم درست است؛ چون درغیر این صورت شبههانگیز و محل غرر و محل نزاع است.
نکاح معاطات بلااشکال باطل است. اصولاً در آیة مبارکه کیف تأخذونه و قد أفضی بعضکم إلی بعض و أخذن منکم میثاقا غلیظا، میان مفسرین در تفسیر میثاق غلیظ اختلاف است، لکن ظاهر میثاق، عقد است و کلمة غلیظ هم به نظر ما ناظر به این معناست که این قرارداد باید صریح و روشن و واضح باشد لذا میگوید: متعتک نفسی این واضح نیست هرچند تمتع با نکاح ملازمه دارد، لذا در میان همة الفاظی که هست صریحترین لفظ در مسألة نکاح، زَوَّجْتُ است حتی أَنکَحتُ هم صریح نیست. البته الآن نکاح هم به معنای علقة زوجیت به کار میرود ولی چون لفظ نکح در عرب و در قرآن به معنای خود عملی جنسی هم استعمال شده است این شبهه را ایجاد میکند که أنکحت به معنای عمل جنسی باشد نه به معنای علقه، لذا اصرح الفاظ در باب نکاح که باید میثاق غلیظ باشد زوجت است.
غلیظ به این معناست که دقیقاً بر مطلوب دلالت کند و مطلوب شما علقة زوجیت است، مطلوب شما تمتع نیست ولو مهر را میگیرید اگر همان معنای علقة زوجیت را بخواهید با لفظ بیع مثل بعتک نفسی بگویید نمیشود، یا بعتک سکنی هذه الدار، نمیشود؛ چون هر عقدی خاصیت و خصلت خودش را دارد مثلاً حقیقت عقد نکاح ایجاد، انشاء علقة زوجیت است، حقیقت عقد بیع، تملیک عین مال است، حقیقت اجاره، تملیک منافع مال است، حقیقت عاریه، تملیک حق انتفاع است الخ. آنگاه این نکته هست که وقتی شما عقدی را بستید طبق أوفوا بالعقود اگر این معنا باشد (چون آنجا شبهه هست که أوفوا بالعقود معنایش چیز دیگری باشد) به آن وفا کنید.
لذا اگر عقد متعه بست و تمتعی نبود مالک مهر است. بله میتواند قید کند مثلاً ده روزه برای هر روز اینقدر میگیرم، در روایت هم این مطلب هست اما اگر در عقد قید نکرد فقط برای علقة زوجیت است. اگر در مقابل علقة زوجیت بود به فرض برای ده روز علقة زوجیت موقت ایجاد کرد و بعد از دو ساعت مدت را بخشید پول را باید بدهد؛ چون تقسیط بر ایام نمیشود.[4]
ادامة اشکال
آنگاه اینجا اینطور میگویند: شما عقد را به همان معنایش که انشا کردید مهمش این است که وفا کنید وفا یعنی اتمامش بر طبق آن گونه که انشا کردهاید. اصل ایفاء در لغت که میگویند: درهم وافی هم اصلش از آن است به معنای تام و تمام است أوفوا بالعقود یعنی آنچه را که قراداد بستهاید قرادادتان را تمام کنید.
لذا میگوید: و نفس الإلزام بالعمل استیفائه، البته ایشان اینجا میگوید: اگر وجوب آمد یعنی این عمل دیگر استیفا میشود. در اینجا مراد از استیفا آن استیفا نیست، مرادش این است که آن عمل دیگر تمام شد دیگر حرمت ندارد ایشان میگوید: با خود الزام، تمام شد دیگر عمل رفت شما عملاً انجام دهید یا ندهید لذا وقتی شما گفتید: بعتک الدار، تمام شد هنوز خانه را هم تحویل نداده است به مجرد انشاء آن عمل تمام شد ملکش است. اینجا هم ایشان میگوید: نفس الإلزام یعنی نفس همین که جعل وجوب کرد بالعمل استیفاؤه کأنما میخواهد بگوید: این عمل تمام شد به اصطلاح من این عمل مال شارع شد میخواهد بگوید: احترام ندارد به این معنا.
«بخلاف ایجاب بذل الطعام فإن لازمه جواز الزامه بالبذل فإن لازمه جواز الزامه بالبذل و لیس الزامه بالبذل و عدم منعه عن المحتاج استیفاءً للمال»
بخلاف ایجاب بذل الطعام: این غیر از واجب است به طرف میگویند: واجب است بر تو بذل طعام، این وجوب بذل طعام معنایش این نیست که طعام از ملک تو درآمد واجب است شما طعام را به کسی بدهی که مثلاً در حال ناراحتی است مثلاً نزدیک موت است یا اضطرار شدید دارد.
فإن لازمه جواز الزامه بالبذل و لیس الزامه بالبذل و عدم منعه عن المحتاج استیفاءً للمال:
یعنی بین مال و عمل فرق است اینجا معنایش آن نیست که آن مال تمام شد دیگر از ملک تو خارج شد دیگر حرمت ندارد واجب است به تو بدهی اما مال خودت است اما آنجا که گفت: شما باید این گوسفند را به خانه ببری آن عمل از دست شما در رفت.
«حتی یکون جوازه من دون رضا صاحبه اسقاطاً لاحترام عین الطعام»:
لذا شما میتوانید بدون اجازه بخورید دیگر عین طعام را اسقاط نکرده است آنجا چرا، عین عمل را اسقاط کرده است این دو با هم فرق میکند. این اصل اشکال بود.
پاسخ اصفهانی به اشکال فوق
مرحوم اصفهانی حال از آن پاسخ میدهد:
«مدفوعة بأن ایجاب البذل و ایجاب العمل بملاحظة اللازم المذبور و إن کان یفترقان إلا أن تجویز الأکل فی المخمصه ترخیص متعلق باستیفاء المال»[5]
عمل با مال فرق میکند. لذا بعضی از سنیها گفتهاند: ضامن نیست به هر حال مگر اکل را اجازه نداده است این معنایش آن است که آن مال دیگر نیست کأنما دهان آن آقا را باز کردهاند و طعام را در دهانش گذاشتهاند کأنما آن مال تمام شد و به این آقا داده شد.
«فلو کان تجویز استیفاء المال اسقاطا لاحترامه لکان الترخیص المتعلق بأکل طعام الغیر عند الضرورة اسقاطا لاحترامه»:
اگر این تجویز استیفاء، اسقاط باشد پس باید بگوییم آن را هم بخورد ضامن نیست.
«و حیث لم یکن کذلک کان دلیلا علی أن الإیجاب بلحاظ اللازم المزبور لیس اسقاطا لاحترام المال»: ایجاب به این نکته که استیفاء است لیس اسقاطا لاحترام المال، اسقاط احترام نکرده است محفوظ است.
و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
[1]. رک: الکافی، ج7، ص354-355، باب المقتول لا یدری من قتله، ح1 و ح5.
[2]. اخذ الأجرة علی الواجبات، ص26.
[3]. مُثَمَّن درستش است مُثْمَن غلط مشهور است.
[4]. سؤال: متعه چه زوجیتی است که ارث و نفقه و وجوب اطاعت زن از شوهر ندارد روح زوجیت به اطاعت از شوهر است.
جواب: این آن اشکال معروف قاضی معروف بنی عباس یحیی بن اکثم است که این زوجه نیست و میشود: فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون که مأمون هم گفت: اشکال خوبی است. خیر متعه قطعاً زوجیت است ولی زوجیت قابل تغییر و زیاده است این هدفش زوجیت است چون زوجیت داریم و ملک یمین، تمتع آثاری است که بر زوجیت بار میشود در زوجة دائم هم ممکن است یک روز او را بگیرد و طلاقش بدهد. علی أی هبة مدت هم مثل همان است هبهاش مثل طلاقش است البته فرقهایی هم با هم دارند. متعه همان زوجیت محدود است.
[5]. أخذ الأجرة علی الواجبات، ص27.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض شد که بحث را بردیم روی قاعدهای، دیگر از روایات و نصوص خارج بشویم.
مسئله اخذ اجرت بر واجبات که آیا میشود اخذ اجرت بر واجبات کرد یا نه؟ عرض کردیم از حتی نسبت داده شده که از زمان پیغمبر(ص) هم در بعضی از فروع مسئله، مثلاً پیغمبر(ص) امیری معین کردند یا قاضی معین کردند.
عدهای از فروع مسئله منصوص است محل کلام است. عدهای هم از زمان صحابه و از زمان تابعین و فقها هم عدهای از مسایل البته عرض کردیم مجموعه مسائلی را که از فقه اهل سنت یا ما هم به مناسبت داریم، یکنواخت نیستند. بعضی یک حالت اجتماعی دارند مثل قضا، بعضی شهادت است، بعضی حالت استحباب دارد مثل اذان، اخذ اجرت، آن از پیغمبر(ص) هم اخذ اجرت نقل شده در مطالب قربی به اصطلاح. بعضی در واجب است. دیگر طبعاً فقهای بعدی هم طبق همین که جزو واجب باشد یا نباشد، نمیدانم واجب عینی باشد کفایی باشد، بحثهایی است که مطرح شده است.
و به لحاظ فقهی هم عرض کردیم مثلاً شیخ در مبسوط یک جور فتوا در بحث قضا داده است. در نهایه جور دیگر داده است. و توضیحاتش را هم عرض کردیم آن که در کتاب مبسوط گفته ریشهاش از اهل سنت است طبق قاعده بیشتر. اما آن که در کتاب قضا است از روایات اخذ شده است.
به هرحال متعرض این قسمت شدیم و عرض کردیم تدریجاً از آن عنوان مفرد درآمد رفت روی عنوان وجوب، اخذ اجرت بر وجوب، واجب یا وجوب، بر واجب و سرش هم این بود که از همان اوایلی که متعرض مسئله شدند، تعبیرشان این بود که ان صفت الوجوب تنافی اخذ الاجره، دیگر این تعلیل، این علت و استظهار این شد خود حکم، تدریجاً. مثل کتاب شرایع مثلاً، و لا یجوز اخذ الاجره علی الواجب. و دیگر بعد از آن هم خب دیگر در فقه شیعه بیشتر رویش بحث شد. اهل سنت هم طبیعتاً دارند به همین عنوان، چون عنوان صفت وجوب را آنها هم دارند. البته این بود که تعابیرشان در این جهت مختلف بود. یعنی تعابیر فقهاء چه سنی چه شیعه، بعضی همین اجمال بود که وجوب جمع نمیشود. بعضی هم سعی میکردند مطلب را شرح بدهند، مختلف از آن استنباط میشد. لذا مثلاً عدهای فی ما بعد آمدند تدریجاً وجوه را جمع کردند، جمع شد و مثل مرحوم اصفهانی و مرحوم استاد باز از این مجموعه اینها را دسته بندی کردند و به این صورت درآمد.
ما هم عرض کردیم این مطالبی را که مرحوم آقای اصفهانی در هفت وجه فرمودند. استاد هم در هشت وجه یا نُه وجه، اینها را زوایایش را حساب بکنیم، آن نکتههای خاص را که مثلاً نکته چیست؟
مثلاً وجه اول که با مناقشات مرحوم آقای اصفهانی گذشت، بحث مالیت عمل است. کأنما این بحث قبول میکند که عمل حر مال است. آن وقت اگر وجوب آمد اسقاط مالیت میکند. این خلاصه وجه اول. وقتی که یک عمل واجب شد دیگر مالیت خارج میشود. اگر واجب نشد میشود مال باشد، مقابل به مال باشد. اما وقتی واجب شد دیگر مالیت ندارد.
س: وجه اول عدم مالیت بود
ج: همین دیگر به خاطر وجوب، از مالیت خارج میشود. پس ما باید فرض کنیم مالیت مال حر را
س: 04:00
ج: که چه؟
س: ان عمل الحر ما هو عمل لیس بمال،
ج: بله، نه این وجه ثانی است.
وجوب العمل یسقط، بله، البته این عبارت اول درست است اینها گفته، اما احترام غیر از مالیت است.
س: قبول ندارد مالیت را دیگر
ج: میگویم احترام غیر از مالیت است. و لذا ایشان در مقام جواب هم دارد، یتفرع التزم من جملة من الاعیان و المنافع، پس این مالیتش هست.
عبارتش روشن نیست چون ایشان نوشته بعض الاعاظم. ما به این صورت را همچین جمع و جورتر از آقایان که نکات فنی بحث کاملاً روشن بشود.
پس وجه اول اینکه وجوب از مالیت میاندازد. حالا به قول ایشان شاید عبارت مرحوم محقق اصفهانی خیلی روشن نباشد.
خب ایشان اشکال میکنند که نه وجوب از مالیت نمیاندازد. مالیت یک امری است فی نفسه، وجوب منافی با مالیت ندارد.
البته مرحوم اصفهانی بحث ملکیت را هم دارند اینجا و فرق میگذارند بین مالیت و ملکیت. لکن در تقریرات استاد ملکیت هم اضافه شده که عمل ملک است، حالا نمیدانم شاید هم از مقرر مثلاً از مجموع کلمات.
علی ای حال چون اگر ملک باشد، فرض کنید یک کسی که الان توانایی کار دارد ولو کار پیدا نمیشود، چون مالک عمل که هست، پس مثلاً زکات به او نمیرسد، این اموالی که طبق این عنوان است به او نمیرسد. واین خیلی مشکل است فتوای به آن.
علی ای حال این درفقه هم مطرح است. چون یک روایتی از پیغمبر(ص) هست، لا تحل الزکاة لذی مرة سوی، مرة یعنی قدرت، کسی که توانایی دارد و سالم است. آنجا هم محل کلام شده که قبول بکنند یا نکنند. به هر حال ملکیت حضرت استاد یک ملکیت هم اضافه فرمودند که عمل حل ملک است و البته یکی دو بار گفتند. بیشتر روی مال رفتند، مال، آن وقت این تصویرش هم مثل اینکه انسان میگوید یک کیلو گندم فروختم، چطور مالک، مال به آن معنا نیست، یک کیلو گندم، چون عنوان کلی است که، اما وقتی این در ذمه میگیرد، مالیت پیدا میکند. میگوید عمل هم همین طور است، مالیت عمل به این است. مثلاً این آقا الان دارای قدرت مثلاً بنایی است، این مالیتش به این لحاظ است، عملش به این لحاظ مال است.
به هرحال این یک وجه. وجه حالا وجوب مخرج از مالیت یا مخرج از ملکیت. دو تا. وجه دوم، البته ایشان نوشته مما احتمله بعض اعاظم العصر فی اثناء کلامه، واضح نقل نکرده است، شاید هم احتمله.
وجه دوم این است که عمل مال نیست، لکن عمل محترم است. حرمت عمل مومن. بحث مالیت نیست، ملکیت هم نیست. حرمت عمل، مومن هر انسانی عملی انجام میدهد، عملش محترم است. چون محترم است، میتواند اخذ اجرت بر آن بکند. عرض کردم مثال عرفی واضحی رفتیم در خیابان دیدیم که بز همسایه در خیابان است، خب آن را میگیریم میبریم منزل، به نیت اینکه از صاحبش پول بگیریم به آن علف میدهیم، وقتی صاحبش آمد بز را میدهیم و پولتان را هم میگیرید. یا نیت تبرع میکنید، مراد از احترام این است. یعنی کاری را که مومن انجام میدهد، حق مطالبه دارد. و مثل و باید مراعات کرد حرمت مال مومن را اموال مومن را احترام کرد.
آن وقت وجوب احترام را بر میدارد. آن قاعده حرمت عمل المومن، آن جایی است که واجب نباشد، وقتی وجوب شد، الزام شد، دیگر الزام آن قاعده حرمت را بر میدارد. بلکه الزام در ناحیه سلب هم همین طور. شارع الزام کرد کسی را که این کار را انجام نداده، مثلاً بلانسبت شراب نخورد، اخذ اجرت میکند برای شراب خوردن، آن هم نمیشود، چه واجب چه حرام الزام حرمت عمل را بر میدارد. و اگر حرمت عمل برداشته شد، اخذ اجرت در مقابل این عمل که حرمت ندارد از قبیل اکل مال به باطل است. این هم اشکال شیخ انصاری. این اشکال خود مرحوم شیخ انصاری، که صفت یعنی وجوب، احترام عمل مسلم را بر میدارد، چون الزام دارد. البته این فعلاً ایشان وجوب گفت، ما گفتیم شاید ممکن است ایشان بگوید در نفی هم همین طور است فرقی نمیکند. الزام کلاً حرمت عمل را بر میدارد. مثلاً شارع به او گفت این گوسفند را برو نگهداری کن، گفت خیلی خب، بعد برد در خانهاش نیت کرد که از صاحبش آمد از او پول بگیرد، میگویند نمیشود دیگر، وقتی شارع به تو گفت، چه میخواهی پول بگیری، دیگر پول گرفتن معنایی ندارد. بعد از اینکه الزام شرعی آمد، یا الزام شرعی آمد که تو این کار را نکن، شارع گفت تو حق نداری به این گوسفند دست بزنی، مع ذلک گرفت و برد خانه و گفت من پول میگیرم از مالک، خب این ندارد حرمت عمل ندارد. الزام با حرمت عمل با احترام عمل جمع نمیشود، بااحترام عمل، الزام چه الزام سلبی و چه الزام ایجابی. روشن شد؟ این ادعای شیخ قدس الله نفسه.
مرحوم استاد از دو زاویه کلام شیخ را من دیگر مختصر از کلام استاد میگوییم، بعد میرویم کلام مرحوم، مرحوم اصفهانی را هم گفتیم، اما توضیح بقیه کلام ایشان.
یکی اینکه اکل مال به باطل صدق نمیکند. خب این را ما چون چند بار تکرار کردند، ایشان و ما هم تکرار کردیم. یک بحثی است لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل، مراد از باء مقابله است یا بای سببیت؟ چون اگر مبادله یعنی مقابل کی میدهید، فرض کنید مثلاً شما یک مال بدهید در مقابل اینکه مثلا شما ده دقیقه تنفس بکن، خب او خودش تنفس میکند دیگر. اکل مال به باطل، در مقابل باطل. یک مقدار خاک کوچه را میگوید به تو فروختم یک میلیون تومان، خب این اکل مال به باطل. اکل مال به باطل به معنای اینکه به ازاء باطلی به ازاء چیزی که ارزش ندارد شما پول بگیرید. این معنایش، اینجا هم وقتی عمل محترم نبود، شارع الغاء احترام کرد، به ازای عمل غیر محترم پول بگیرید، این اکل مال به باطل است.
مرحوم استاد از سابق هم اشکال میکردند. ایشان هم چون بعد دارد الا ان تکون تجارة عن تراض، مراد از با سبب است نه مقابله. یعنی مال را با سبب باطل مثل قمار، نه اینکه در مقابل چه باشد، با سبب باطل، و لذا باید ثابت بشود که این سبب باطل، در ما نحن فیه ثابت نیست که این سبب باطل است. شارع به من گفته گوسفند همسایه را نگهداری کن در خیابان دیدی، اما این معنایش این نیست که عمل من باطل بشود، من میتوانم بروم نگهداری کنم به امتثال شارع، در عین حال هم بگویم اگر صاحبش آمد از او پول میگیرم. این چه مشکلی دارد؟
یک اشکال استاد این است که آیه مبارکه ناظر به سبب است نه ناظر به بدل. یعنی باء برای سببیت است، مثل کتبت بالقلم، نه برای مثل آلت و این جور چیزها، نه برای مبادله، برای مبادله نیست. مثل بعت الکلام بدرهمین مثلاً، اینجا برای مبادله نیست. لکن ما سابقا هم توضیح دادیم که باء اصولاً به هیچ کدام از این معانی نیست. در مباحث لغوی هم گفتیم اینجا هم چند بار عرض کردیم. این مطلبی را که در مغنی نسبت میدهد به علمای بصره، که باء برای الصاق است، همین درست است. دیگر توضیحاتش چون تکرار است، و نحوه الصاق فرق میکند. مبادله هم یک نحو الصاق است، نمیدانم سببیت هم یک نحوه الصاق است، آله بودن همان.
س: از باب مصادیق هست اینها
ج: بله اینها از باب مصادیق هستند. و میشود معنی خودش این باشد لا تأکلوا اموالکم به سبب باطل، در مقابل باطل، مشکل ندارد هر دو باشد. آن وقت الا ان تکون تجارة عن تراض، مضافا بگوییم درلغت عرب و در قرآن استثنای منقطع وجود دارد، مشکل ندارد، استثنای منقطع یک چیز شاذی نیست که بگوییم حمل کلام بر استثنای منقطع موجب بطلان است.
به هر حال ما این را یک نکته میگیریم. تا اینجا سه تا نکته، چون ما مجموعه کلام را جمع و جور میکنیم.
نکته اول: وجوب مالیت را بر میدارد از عمل. عمل حر اگر مال باشد به خاطر وجوب برداشته میشود.
نکته دوم: ملکیت را بر میدارد. البته چون مرحوم آقای چیز هم نگفتند ملکیت خیلی بعید است. حالا نمیدانم در کلام استاد هم شاید همین جوری مقرر اشتباه نوشته است.
نکته سوم: وجوب حرمت عمل را بر میدارد.
نکته چهارم: آیه اکل به مال به باطل. تا اینجا چهار نکته.
خب، نکته مرحوم استاد را هم عرض کردیم. ایشان کلامش کمی مجمل است غیر از مسئله اکل مال به باطل. اما مرحوم آقای اصفهانی استاد ایشان خیلی روشن واردبحث شدند.
ایشان میفرمایند که وجوب حرمت عمل را بر میدارد که عمل دیگر محترم نیست، ایشان میگوید عمل دو تا حرمت دارد، یک حرمت فی نفسه دارد، مالش خودش یک چنین چیزی، یکی هم حرمت به نحو اضافه به مالک دارد. وجوب این دومی را بر میدارد، یعنی چه بخواهد یا نخواهد باید انجام بدهد، شارع گفت تو بخواهی یا نخواهی باید این بز را ببری در خانه نگهداری کنی، فرض کنید من باب مثال، چه بخواهد چه نخواهد باید انجام بدهد، چه بخواهد یا نخواهد باید انجام ندهد، بایدشراب نخورد بخواهد یا نخواهد، الزام معنایش این است دیگر احتیاجی به رضای او ندارد. اما از یک طرف هم خود عمل فی نفسه احترام دارد، نگهداری بز خودش یک عملی است دیگر، حالا کار به مالکش نداریم. نگهداری بز غذا دادن به بز خودش اینها یک عملی است، و اینها یک ضمانی دارد، مقابلی دارد، آن وقت وجوب این را بر نمیدارد. چون وجوب ناظر به چیست؟ ناظر به این است که شخص را وادار به کار بکند. وجوب یعنی این دیگر. یعنی تو آقا این بز را حتماً ببر خانه، کأنما فرض کنید دستش را بگیرد به پای بز ببندد با نخ همین جور که میرود خانه بز هم همراهش برود خانه، مثلاً اینجوری یک چیز حالا بخواهیم تشبیه معقول و محسوس بکنیم وقتی بگوییم الزام یعنی به قول معروف بز به او چسبیده است دیگر، رفت خانه بز هم باید برود غذا هم باید به او بدهد، دیگر اراده از خود، پس این قسمت را وجوب بر میدارد. یعنی احترام مالکی، احترام عمل به لحاظ مالک.
اما اینکه بردن خانه، غذا دادن، این که فی نفسه عمل است خب، احترام دارد. بالاخره به او غذا داده، نگهداری کرده، فرض کنید نگهداری یک شبانه روز مثلاً به طور متعارف، حالا ما در بین چوپانها نیستیم، فرض کنید شبی هزار تومان از او میگیرند برای علف و آب و نگهداری گوسفند. این به جای خودش محفوظ است، این عمل به جای خودش محفوظ است.
لذا مرحوم آقای آشیخ محمد حسین از این راه وارد شده است. درست است وجوب حرمت عمل را بر میداردلکن معنای اضافه عمل الی المالک، اما حرمت عمل را بر نمیدارد، یعنی به معنای فی نفسه، خود عمل فی نفسه، این را بر نمیدارد. وجوب به این کاری نمیکند، این به حال خودش واجب است. دقت فرمودید؟
این خلاصه نظر ایشان.
و عرض کردم مرحوم آشیخ محمد حسین از این راه آن شبهه معروف را جواب میدهد که اگر کسی مضطر به اکل غذا شد، غذای همسایه یا کس دیگری را خورد، حرمت از او برداشته میشود اما ضامن هست. یعنی حرمت این مال، آنجا حرمت عمل بود اینجا حرمت مال، حرمت این مال به لحاظ اجازه مالکی برداشته میشود، چه مالکش راضی باشد یا نباشد، من میخورم مضطر است دیگر، در شرف موت است، یا به قول شما عام المجاعه، قطحی است. در حال قحطی واقع شده، در حال قحطی این را میخورد، میخورد به معنای اینکه رضای آن طرف معتبر نیست. راضی باشد یا نباشد. شارع گفت تو باید بخوری خب میخورد، میخواهدطرف راضی باشد یا نباشد. اما اینکه مالی ضایع شده باید به جایش بیاید آن به جای خودش محفوظ است. شارع این را که بر نداشته است.
پس بنابراین واجب است یا میتواند بخورد اما ضامن هم هست.
آن وقت نکته را در آنجا ایشان اینجور توضیح میدهد. نکتهاش این است که حرمت مال، اینجا حرمت عمل، حرمت مال به لحاظ مالکی برداشته میشود اما حرمت مال فی نفسه.
من این را چند بار توضیح دادم. ما یک عده به اصطلاح میشود بگوییم الان به اینها میگویند احکام جزایی، در حقیقت جزایی نیستند، اینها تابع عنوان تمرد نیستند، عنوان واقع خودشان هستند. یک احکامی داریم که تابع واقع هستند. به این معنا که میآید در واقع یک نقصی پیدا میشود، میگویدشما باید این نقص را جبران کنی، حالا میخواهد عمداً باشد یا نباشد، هر نکتهای باشد، نقص باید جبران بشود. سنگی را برداشتید به یک پرندهای حالا خورد یا نخورد، خورد شیشه همسایه را شکاند، شما نظر به شیشه همسایه نداشتی، بالاخره نقص پیدا شد.این روح قانونی در ذهنتان باشد. جایی که نقص پیدا میشود آن نقص باید جبران بشود. جبران نقص دائر مدار تعمد، عصیان، تمرد، مخالفت با نظام، تابع اینها نیست.
س: دیوار مسجد را خراب کرد؟
ج: خب باید درستش بکند.
س: باید نداریم
ج: چرا؟
س: ضامن کیست؟ ضامن همان مال دیوار تابع مسجد است، چون در ملکیت، شما برای دیوار هم میتوانی وقف بکنی، مالک لازم نیست که انسان باشد یا حیوان، جامد هم میتواند مالک باشد.
ج: ضامن کیست؟ شخص خاصی نیست.
س: ضامن خود، آن ملک مسجد است، ضامن مسجد است. آن نمیخواهد مثل حرم دیگر فرقی نمیکند.
به هر حال آنجا عنوان کافی است یعنی همان عنوان مسجدیت یا خود مسجد کافی است.
س: در فقه گفتند دیگر کسی مسجد را غصب کند ضامن نیست، ضامن به این معنا...
الان مثلاً یک گوشه مسجد را آمده میوه فروشی کرده، بعد از ده روز بیست روز یقهاش را بگیریم بگوییم آقا شما باید این مقدار اجاره بدهی، چه کسی گفته این را؟
ج: نه اجاره، چون اگر واقعاً، چرا، اگر مسجد
س: نگفتند این را
ج: خب میگوییم حالا اشکال ندارد. ببینید آن چون به اصطلاح جزو اموال عامهای است که تصویر در آن نکردند مثل اباحه، مثل میوهای که روی درخت است. اینجور نیست مسجد، اگر به عنوان ملک مسجد بود و بر آن منافع، مثلاً برایش دکان وقف کردند. این هم جزو همان است چه فرقی میکند.
علی ای حال کیف ما کان دقت بفرمایید شما چه عرض میخواهم بکنم. پس بنابراین ما یک ضابطه کلی داریم. شما قتل خطأی، شما اصلاً حواستان نبود، یا انسان خواب پشت بام افتاد روی یک نفر فوت کرد، باید دیهاش را بدهد. چون دیه تابع عصیان و اینها نیست، تابع نقص واقعی است. اصلاً هدف از جعل دیه در دنیای قانون، چه اسلام چه غیر اسلام، چون یک کاری بوده ناگهانی بوده، فرض کنید کسی که منفق در خانواده بوده، نان آور خانه بوده، حالا خطائاً نسیاناً سهواً کشته شده، میآمدند یک مالی قرار میدادند که این خانواده این نقصی که برایشان پیدا شده تا یک مدتی جبران بشود، تا خودشان را دریابند، وضع خودشان را. یعنی به جای آن فرد نان آور صد تا مثلاً شتر میدادند، مثلاً هر شتری که میفرستادند دو سه ماه رزقشان را کافی بود، این صد تا مثلاًمال هفت هشت سال بود، تا بتواند این خانواده یواش یواش جای خودش را باز بکند، اگر تجارت هم نکند.
پس بنابراین دقت بفرمایید این جور احکام اینها تابع خودشان هستند. اینها تابع مالک نیستند.
س: به چه دلیلی این هست؟ چه دلیلی که این جبران لابدیت دارد، حتماً باید این مثلاً مال... چرا این شخص باید جبران کند؟
ج: پس چه کسی، کس دیگری جبران بکند؟
س: نه، این که چرا باید جبران بکند اصلاً؟
ج: میگویم چون نقص پیدا شده
س: نقص پیدا بشود.
ج: خب مستندبه این است دیگر.
بله، فرض کنید مثلاً همین حادثه منا، آنها میگویند نه این حادثه منا فرض کنید تقدیر الهی بود، من باب مثال میخواهم بگویم، اما در روایات ما دارد که در روز جمعهای در مسجد کوفه شلوغ شد. مردم که رفته بودند یک جنازهای افتاد، یک نفر فوت کرده بود بر اثر شلوغی جمعیت، زمان حضرت امیر(ع) بود، مثل همین شبیه حادثه منا، حضرت فرمودند از بیت المال باید بدهید، چون لا یبطل دم امریء مسلم، چون شخص معینی هم که نیست بر میگردد به بیت المال.
س: یک امر تعبدی است یا عقلایی بالاخره؟
ج: اصلش که عقلایی است بعضی خصوصیاتش ممکن تعبدی باشد.
علی ای حال چون نباید یک شخصی خونش، حالا فرض کنید این آقا بی جهت فوت کرد. خب زن و بچهاش و گرفتاری اینها، میآمدند دیه قرار میدادند که این دیه تا یک مدتی اینها خودشان را جمع و جور بکنند دیگر اوضاعشان را. مثلاً شیشه من شکسته شده، نقص دارم، حالا من چه گناهی کردم؟
و یک راه هم لذا عرض کردیم سابقا یکی از راهها این بود که مثلاً رفع عن امتی الخطأ و نسیان، این اصلاً شامل اینجاها نمیشود چرا؟ این را اگر یادتان باشد چند بار مرحوم آقای خویی ودیگران هم نوشتند. حدیث رفع باید امتنان بر امت باشد، نه امتنان بر فرد. این را توضیحاتش را سابقاً عرض کردیم. اگر بگویند آقا شما خطائاً زدی این شیشه را شکستی، بر شما ضمان نیست. خب درست است، بر او امتنان است ضمان نمیآورد، اما برای صاحب شیشه امتنان نیست، چه منتی است بر او، شیشهاش رفته بیخود و بی جهت.
لذا یکی از چیزهایی که الان عرض کردم کرارا در حدیث رفع، این متأخرین علمای شیعه تحقیقات بسیار خوبی دارند. یکی هم همین است که لسان حدیث رفع روشن شد، این باید امتنان بر امت باشد نه امتنان بر شخص. اگر بخواهیم این جوری باشد، میگوییم آقا شما خطائاً زدی، گناه مرتکب نشدی، ایذاء مسلمان نکردی، همسایه را اذیت نکردی، اما از آن طرف هم باید ضامن باشی، به جایش بدهی، به خاطر اینکه برای آنطرف هم امتنان باشد.
علی ای حال کیف ما کان، پس جواب مرحوم آقای آشیخ محمد حسین اصفهانی، البته آشیخ محمد حسین از آیه مبارکه اکل مال به باطل جواب نداده، فقط روی عنوان حرمت عمل رفته است.
بحث سر این است آیا وجوب سوال، حرمت عمل را بر میدارد یا نه؟
مرحوم شیخ میفرماید مطلقا بر میدارد. مرحوم آشیخ محمد حسین میفرماید: نه، حرمت عمل را به عنوان اضافه به مالک بر میدارد. لذا احترام دیگر ندارد چه مالک بخواهد چه نخواهد. اما حرمت عمل را فی نفسه بر نمیدارد. حرمت فی نفسه را. بالاخره عملی است محترم فی نفسه، این نمیآید بگوید دیگر این عمل احترام ندارد. وجوب حرمت نفسی عمل را بر نمیدارد.
پس یک مثال هم زدم به مسئله اضطرار و مسئله گرسنگی و قحطی. بعد ایشان میآید که دیگر چون مدتی است ما بحثهای قانونی کم کردیم و مفیداست بحثهای قانونی، چون این بحثهای قانونی میتواند ما را ربط به دنیا، به کل دنیا، غرب و شرق و چون بحثهای حقوقی است دیگر، بحث های خوبی است. ما دائماً عرض کردیم که هم در بحثهایمان ربط پیدا بکنیم به تاریخ شیعه، هم ربط پیدا بکنیم به تاریخ اسلام و کل مسلمین، و هم ربط پیدا بکنیم به دنیای بشریت، حالا میخواهد اسلام باشد یا نه، این بحثهای حقوقی برای دنیای بشریت خوب است، زیربنای خوبی است، تفکر خوبی است.
لذا این بحثها خوب است، و در غرب هم اینها بحث است دیگر، چون بحث در اینها مطرح نیست.
و دعوا الافرق، ایشان میخواهد بگوید نه، وجوب با مسئله مضطر و آدم گرسنه فرق میکند. بین ایجاب العمل یکی وجوب یکی ایجاب بذل المال. این بذل مال یک نکته است، ایجاب خود عمل نکته دیگری است. و دعوی الفرق بما محصله، ان لازم یا ان لازم ایجاب العمل، اگر گفت عمل واجب است، مثلاً واجب است شما این گوسفند را ببری در خانه، همان مثال خودمان را بزنیم، لازم ایجاب عمل جواز الزامه به، ما میگوییم آقا حالا من همیشه تشبیه میکنم تعبیر میکنم تشبیه معقول به محسوس، این گوسفند را یک زنجیر ببندیم به پای آقا همین جوری که میرود خانه این گوسفند را هم همراهش بکشد ببرد خانه، مراد این باشد، من باب مثال عرض میکنم.
جواز الزامه به من دون رضاه، حالا میخواهد راضی باشد یا نباشد، اصلاً بدش هم میآید، میگوییم نمیشود، تو مجبور هستی، واجب که شد یعنی مجبور. این مال این طرف.
من دون رضاه و نفس الالزام بالعمل استیفائه، و نفس الالزام بالعمل، یعنی بحث دیگر لازم نیست، یعنی کأنما این عمل دیگر برداشته شد، این عمل انجام شد. عرض کردیم در ذیل اوفوابالعقود انشاء الله میآید، خود وفا در اصل لغت به معنای تمام است. اوفوا بالعقود، یعنی عقدتان را تمام کنید. یعنی چه؟ این که اصالة اللزوم از اوفوا بالعقود در میآید یعنی این. مثلاً گفتید آقا من این کتاب را فروختم به بیست تومان، طرف هم گفت قبلت، اوفوا یعنی تمامش کنید، شما یک ساعت بعد گفتید نمیخواهم ، میخواهم برگردانم، این وفا نمیشود، تمام نمیشود. اگر شما هم قدرت بر فسخ داشته باشید، هر طرف قدرت بر فسخ داشته باشند به هم بزنند، این تمام نمیشود دیگر. و کرارا ما این را عرض کردیم خیلی دقت بکنید در عقود صحبت همه از آن جهاتی است که ما قصد میکنیم و انشاء میکنیم. در عقود این مهم نیست، فرض کنید گفتید من کتاب را فروختم بیست تومان، گفت خیلی خب، بعد از نیم ساعت گفت برگشتم، این هنوز کتاب را نگرفته، کتاب دست طرف است، یا کتاب را به او نداده، پول هم نداده، میگوید آقا نمیدهم، پول هم نمیدهم. ما روی این بحث نمیکنیم، اصلا این بحث نیست. چون این دولت و قانون باید پشت سر کار باشند.
آن که ما در عقود رویش بحث میکنیم آن انشائی که شده است. و لذا در عقود خوب دقت بکنید آن مُنشأ را حساب بکنید. خیلی این نکته ظریف است.
مثلاً شما در باب نکاح انشاء چه میکنید؟ مثلاً این خانم را در مقابل مهر مثلاً، چون یک اصطلاح را اهل سنت دارند که خیال میکنند مثلاً آنجا مثلاً چیزی در مقابل مهر واقع شده، و عرض کردیم کرارا توسط شیخ طوسی هم در مبسوط از اهل سنت آمده، یواش یواش در شیعه هم جا افتاد، البته بعد شیعه فهمیدند که این درست در نمیآید، چون در عبارت قدماء هم بود، شد به منزلة العوض، المهر بمنزلة العوض. نه، مهر نه عوض است نه به منزله، سنیها هم به تصور آیه مبارکه، (ان امرأة وهبت نفسها للنبی) چون در اینجا امرأة وهبت، یعنی مهر نگیرد، پس خیال کردند مهر یک معنایی است که معنای هبه در آن دارد، هبه فرض میشود و آن عوضیت است. درست نیست حالا این کنایه عرفی است دیگر. این قانونی نیست، بحث قانونی نیست، بحث کنایه عرفی است.
علی ای حال کیف ما کان پس ببینید دقت بکنید. لذا وقتی ما میگوییم انشاء عقد میکند، یعنی انشاء این عوضیت یا به منزلة العوض میکند، این لذا من عرض کردم الان هم در بحثهای حقوقی این طور مطرح میکنند، شما در عقد نکاح چه انشاء میکنید. این مهم است. مهر در عقد نکاح چه جایگاهی دارد؟ عوض است، ثمن است، مثمن است، البته مثمن غلط است، مثمّن صحیح است لکن خب چون غلط مشهور است مثمن میگوییم، مثمن است، ثمن است، کدام یکی است؟
ما عرض کردیم در عقد نکاح آن که انشاء میشود علقه زوجیت است. خوب دقت بکنید. یعنی این علقه زوجیت، چطور جعلنا من کل شیء زوجین و اثنین، یک زوجیت تکوینی داریم، این زوجیت اعتباری، در وعاء اعتبار این دو تا را با همدیگر زوج قرار میدهند. انشاء علقه زوجیت.
خب در آیه مبارکه داریم که اگر قبل از اینکه مثلاً زفاف بشود، طلاقش داد نصف مهر، آقایان جمع کردهاند گفتند در علقه زوجیت مثلا نصف مهر، این هم خلاف قاعده است.
س: زوجیت یک عنوان انتزاعی است
ج: ایجادی است، انتزاع نیست.
اینجا ایجادی است، اعتبارش،
خوب دقت بکنید. ما کرارا عرض کردیم اگر ما باشیم وطبق قاعده اگر علقه زوجیت ایجاد کرد، خوب دقت کنید، علقه زوجیت، در مقابل مهر، مهر را باید بدهد، ولو علقه را شارع به یک نحوی آمد شما، این که گفت تنصیف این علی خلاف قاعده است. مثلاً در باب عقد منقطع اگر در مقابل علقه زوجیت گفت مثلا ده هزار تومان، این در مقابل زوجیت است حالا میخواهد عمل خارجی چیزی باشد یا نباشد، به آن کاری ندارد، اصلاً ربطی به آن ندارد. این در عقود خیلی ظرافت کار را دقت بکنید. هر چیزی حساب خودش.
و لذا ما کرارا عرض کردیم مهر عوض نیست، ثمن نیست، مهر به حسب قاعده حقوقی به منزله شرط است. مثلاً میگوید آقا کتاب را فروختم این قدر، به شرط اینکه برای من یک صفحه نامه بنویسی، من باب مثال. مهر ماهیت حقوقیاش شرط است. عوض نیست. آن که درباب عقد، عقد نکاح را من مثال زدم برای اینکه دیگر یواش یواش میخواهیم قانونی باید فکر بکنیم، آن که هست زن دارد ایجاد میکند علقه زوجیت بین خودش و مرد، این شد عقد، لکن یک شرطی هم قبول قرار میدهد و آن شرط این است که این مبلغ را شوهر به او بدهد. این شرط است.
و باز هم عرض کردیم خصوص مالی را که زن قرار میدهدکه شوهر به او بدهد این مهر است. و الا اگر گفت که مثلاً من مثلاً زوجتک نفسی، پدر تو این غیر از این که از طرف او، مثلاً شما به من مهر ما مثلاً فرض کنید یک میلیون تومان، پدرت هم مثلاً صد هزار تومان بدهد، آن پولی را که پدر میدهد مهر نیست. لذا طبق قاعده اگر قبل از دخول هم طلاق داد، باید آن پول را کامل بدهد، آن پول نصفه نمیشود. آن پولی نصفه میشود که مهر است و خصوص مالی است که در متن عقد بناست زوج به زوجه بدهد.
اگر خارج از عقد بود. گفت نه آقا من مثلاً زوجتک نفسی، و مهر، پولی هم نخواستیم حالا به خود علقه زوجیت اشکال ندارد، مثلاً دخولش مشکل ندارد. بعد یک بیعی انجام داد در ضمن بیع شرط کرد که مثلاً این قدر پول به شما بدهند به خاطر این علقه زوجیتی که ایجاد کردید، این پول هم نصفه نمیشود. اگر قبل از دخول طلاق داد، این هم نصفه نمیشود. این مهر نیست.
یعنی مهر دارای یک واقعیت حقوقی و قانونی خاصی است. عوض نیست، شرط است، عرض کردیم عمده دلیل مطلب هم روایاتی است که در باب متعه داریم. در باب دائم نداریم. در باب متعه داریم که در عقد منقطع لابد من اجل معلوم وشرط معلوم، از مهر تعبیر به شرط شده است. چند تا روایت هم هست. لابد من اجل معلوم و شرط معلوم؛ یعنی مهر معلوم. لذا خوب اینها را دقت بکنید. چون یواش یواش دیگر میگویم در مسائل عقود باید یواش یواش وارد بشویم. در مسائل عقود مثلاً در باب عقد بیع حالا اگر به جای این مثلاً زن به مرد گفت بعتک نفسی بکذا، و مرادش مهر بود، درست است؟ نه باطل است. چون مفاد عقد بیع غیر از مفاد عقد نکاح است. مثلاً مفاد عقد اجاره، مفاد عقد اجاره تملیک منفعت است، نه عین، حالابه جای تملیک منفعت این طور گفت، بعتک سکنی هذه الدار لمدة السنه بکذا، بعت به کار برد، ببینید توضیح روشن شد؟ فروختم منفعت یک ساله خانه را فروختم. این هم باطل است. چون منفعت لفظ بیع برای فروش منفعت نیست. خب این ظرافتها را دقت بکنید. لفظ بیع برای تملیک است. العقود تابعة للقصود هم مراد این است. یعنی هر عقدی دارای یک مُنشأ خاصی است، دارای یک اثر خاصی است، شما نمیتوانید عقد دیگری را لفظی را که برای عقدی است برای اثر دیگری به کار ببرید.
س: 33:33
ج: به درد نمیخورد، باید صریح باشد، چون عقود اختلاف انگیز است.
پس بنابراین زن نمیتواند بگوید بعتک نفسی، مهر را بیاورد به یک میلیون تومان. این نمیشود که مراد زوجیت باشد. چون زوجیت و لذا در باب عقودحالا البته در طلاق، در نکاح داریم این بحثهایی میکردند آقایان که نکاح معاطات است خب باطل است بلااشکال. اصولاً آیه مبارکه (و کیف تأخذونه و قد افضی بعضکم الی بعض و اخذن منکم میثاقا غلیظا)، میثاق غلیظ البته اختلاف هست بین مفسرین، لکن ظاهرش میثاق غلیظ همان عقد است، میثاق عقداست، همان قرارداد، آن میثاق به آن است. کلمه غلیظ هم به نظر ما اشاره است ناظر است به این معنا، این قرارداد باید صریح و روشن و واضح باشد. و لذا هم عرض کنم مثلاً بگوییم متعتک نفسی، این واضح نیست، درست است تمتع ملازم با زوجیت نکاح دارد، ارتباط زوجی. لذا در تمام الفاظی که هست اصرح الفاظ در مسئله نکاح زوجت است، حتی انکحت هم نیست.
س: 34:46
ج: این برای عرفیات عامه خوب است. برای قراردادها نمیشود.
س: این هم امر عرفی است دیگر
ج: نمیشود نه، لذا الان هم اگر دقت کنید قراردادها را خیلی وقتی مینویسند، با دقت و ظرافت و خیلی الفاظ، این راست هم هست، راست است، چرا، چون شبهه انگیز است دیگر، محل غرر است، محل نزاع است، محل سر و صدا است.
لذا در میان الفاظ نکاح، البته الان نکاح هم همین طور شده، نکاح به معنای ارتباط، علقه زوجیت، علقه، لکن چون لفظ نکح زیاددر عرب و در قرآن استعمال شده به معنای خود عمل جنسی، این شبهه را ایجاد میکند که انکحت به معنای عمل باشد، نه به معنای خود علقه باشد.
س: 35:27
ج: بله، اصرح الفاظ در باب نکاح که باید میثاق غلیظ باشد، غلیظ به این معنا که دقیقاً دلالت بکند بر همان که مطلوب است. مطلوب شما علقه زوجیت است. مطلوب شما تمتع نیست. علقه زوجیت است. ولو مهر را میگیرید، اگر همان معنا را بخواهید علقه زوجیت را با بعت بگویید، بگویید بعتک نفسی بمیلیون تومان، این هم نمیشود. یا بعتک سکنی هذه الدار بمیلیون تومان لسنة واحد، این هم نمیشود.
دقت فرمودید؟ چون هر عقدی یک خاصیت خودش را دارد. خصلت خودش را دارد. مثلا عقد نکاح حقیقتش ایجاد انشاء علقه زوجیت است. این حقیقت عقد نکاح است. حقیقت عقد بیع تملیک عین مال است. حقیقت اجاره تملیک منافع مال است. حقیقت عاریه تملیک انتفاع است. حق انتفاع را به طرف بدهد. هبه هم همین طور و الی آخره.
هر عقدی یک حقیقت خاص خودش را دارد. نمیشود کار دیگری به جای آن کرد.
به هر حال آن وقت این نکته هست وقتی شما یک عقدی را بستید طبق اوفوا بالعقود اگر به این معنا باشد، انشاء الله شرحش در محل خودش انشاء الله میآوریم چون آنجا شبهه دارد که اوفوا بالعقود به این معنا نباشد، چیز دیگری اصلاً مرادباشد.
س: در منقطع پس باید از متعت استفاده کنیم نه زوجت
ج: چون زوجه است دیگر فرقی نمیکند.
س: نه زوجیت، علاقه زوجیت نیست، نمیخواهیم زوجیت
ج: متعه به آن گفته میشود مثل نکاح.
س: مفهومش همان تمتع است دیگر
ج: نه، ولذا اگر فرض کنید عقد منقطع بست و فرض کنید تمتعی هم نبود، مالک است. بله، میتواند قید کند، در روایت هم داریم که میتواند قید بکند. مثلاً بگوید ده روزه برای هر روز این قدر. اما اگر قید نکرد فقط برای علقه زوجیت.
س: اینها غیر قالبی است دیگر. مفهومش همان تمتع است دیگر
ج: نه، این نکات را عرض کردیم برای همین دیگر. خب ما اصلا چرا فقه واصول میخوانیم؟ برای همین کارها. برای این که این کارها پیش نیاید، اشتباهات پیش نیاید. اگر در مقابل علقه زوجیت بود، فرض کنید مثلاً علقه زوجیت موقت کرد بر ده روز، بعد از دو ساعت مدت را بخشید، پول را باید بدهد فرقی نمیکند. چون این در مقابل ایام تقسیط به ایام نمیشود، اگر میخواست تقسیط به ایام بشود.
س: چه زوجیتی است که نه ارث میبرد، نه عرض کنم خدمتتان اطاعت لازم است در آن. اینها پس زوجیت به معنای مصطلحش نیست.
ج: قطعاً هست دیگر.
علی ای حال دقت بفرمایید الا علی ازواجهم، این همان اشکال معروف آن مردک کیست؟ مأمون و دیگران که این زوجیت نیست. نه زوجیت است واقعاً
عرض کنم خدمت با سعادت شما، اشکال قدیمی است معروف است کیست آن مردک؟ کیست؟ قاضی معروف بنی عباس، یحیی بن اکثم، که این زوجه نیست و این میشود فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون، چون ملک یمین هم نیست، زوجیت هم نیست، فاولئک هم العادون، که این به قول معروف اشکال معروف مأمون، مأمون گفت که اشکال خوبی است.
به هر حال البته خود یحیی نمیدانم مطلعید یا نه؟
س: اشکال در مشروعیتش است. ما در مشروعیتش بحث نداریم که. بحث این است. شما فرمودید از الفاظ صریح استفاده کند، خب صریح در باب متعه، همان متعت هست، زوجت نمیخواهد علقه زوجیت ایجاد کند.
ج: زوجیت است، علقه زوجیت است.
س: زوجیتی که روحش به اطاعت شوهرش است. به توارث است.
ج: زوجیت قابل تغییر و ان لکل قوم نکاح، قابل تغییر و زیادی است. این زوجیت است، هدفش زوجیت است. چون زوجیت داریم و ملک یمین. ملک نیست زوجیت است.
س: یعنی الان واقعاً از او سوال کنیم میگوید میخواهم زنم باشد؟ یا میخواهد بساعة از او تمتع ببرد؟
ج: خب آن آثاری است که بار میشود. در زوجه دائم هم همین طور است. ممکن است بگیرد یک روز باشد طلاقش بدهد. مشکل ندارد که در زوجه دائم هم همین طور است.
علی ای حال این هبه مدت هم مثل همان است. زوجیت که واقعا زوجیت است نه اینکه زوجیت نیست.
س: طلاقش کجا بوده، طلاق ندارد که
ج: میدانم هبهاش مثل طلاقش است. البته فرق هم دارند با هم دیگر.
س: روحش جداست اصلاً از زوجیت
ج: همان زوجیت است محدود
این یک احتمالی هست، یک احتمالی هست، این که میگویند در سفر مکه، در آن فتح مکه، یک چند روزی پیغمبر(ص) قرار داده بودند، احتمال دارد این باشد، احتمال دارد زوجیت نبوده، این که نزدما زوجیت است الان.
حالا آن بحث متعه و تاریخ متعه را نمیخواهم وارد بشوم.
و کیف ما کان پس بنابراین دقت بفرمایید. اینجا این جور میگویند، میگویند شما عقد را به همان معنایش که انشاء کردید مهمش این است که وفاء بکنید. دقت بکنید. آن وفاء یعنی اتمامش. طبق همان نحوی که شما انشاء کردید. ملکیت عین را انشاء کردید تمامش بکنید. ایفاء اصل ایفاء در لغت که میگویند درهم وافی هم از آن به اصطلاح اصلش آن است، به معنای تمام است، تام، وافی یعنی تام. اوفوا بالعقود آنچه را که قرارداد بستید این قراردادتان را تمام بکنید. و لذا و نفس الالزام بالعمل، البته اینجا ایشان میگوید اگر وجوب آمد، همین که این یعنی این عمل دیگر استیفاء، اینجا مراد از استیفاء آن وفایی نیست که ما، این استیفاء در اینجا مرادش این است که این عمل دیگر تمام شد. یعنی دیگر حرمت ندارد، تمام شد این عمل. استیفاء در اینجا یعنی این عمل تمام شد.
ببینید دقت کنید. ایشان میگوید با خود الزام تمام شد دیگر عمل رفت. شما میخواهد عملا انجام بدهید یا ندهید. و لذا وقتی که شما گفتید بعتک الدار، تمام شد، هنوز هم خانه را به او تحویل ندادید، یک سال هم باهمدیگر دعوا دارند، آن عمل تمام شد، ملکش است. به مجرد انشاء تمام شد. نه اینکه بعد، اینجا هم ایشان میگوید نفس الالزام، یعنی جعل، نفس همین که جعل وجوب کرد، این نفس الالزام بالعمل استیفاء العمل، کأنما دیگر این عمل تمام شد. یعنی این عمل به اصطلاح من حالا چون سابقا هم اشاره کردم، این عمل شد مال شارع، دیگر تمام شد. این عمل تمام شد.
س: این وجه دیگری است که الان،
ج: همین میخواهد بگوید احترام ندارد به این معنا. میخواهد بگوید احترام ندارد، یعنی این عمل استیفاء شد. شارع گرفت این عمل را. این وجه دیگر هست، میخواهد حرمت را بر دارد. به خلاف ایجاب بذل الطعام، این غیر از واجب است. ببینید به طرف میگویند واجب است بر تو بذل طعام، این بذل طعام بر تو واجب است معنایش این نیست که این طعام از ملک تو درآمد، خوب دقت بکنید. واجب است شما طعام را به کسی بدهید که در حال ناراحتی است، یا نزدیک موت است یا مثلاً اضطرار شدید دارد. این دو تا با همدیگر فرق میکند. به خلاف ایجاب بذل الطعام، فان لازمه جواز الزامه بالبدل، میتوانیم ما الزامش بکنیم، لازمه، بله، جواز الزامه بالبذل بله، بدل نه بذل، و لیس الزامه بالبذل و عدم منعه عن محتاج استیفاء للمال، یعنی بین مال و عمل فرق است. اینجا معنایش این نیست که این مال دیگر تمام شد و از ملک تو خارج شد، دیگر حرمت ندارد. واجب است بدهی اما مال خودت است، واجب است بدهی. اما دیگر آنجا وقتی گفت شما بایداین گوسفند را ببری خانه دیگر تمام شد، این عمل رفت از دست شما درآمد.
لیس الزاماً استیفاءاً للمال یعنی مال دیگر درآمد، البته این وجه دیگری است همان طور که این، مال اصلاً از ملک شما رفت ملک خدا، دیگر از اختیار تو خارج است.
حتی یکون جوازه من دون رضاه صاحبه اسقاطاً لاحترام عین الطعام، لذا شما میتوانید بدون اجازه بخورید، دیگر عین طعام را اسقاط نکرده، آنجا چرا، عین عمل را اسقاط کرده، این دو تا با همدیگر فرق میکند.
این اشکال مدفوعة بان ایجاب الابذل و ایجاب العمل بملاحظة لازم المزبور، این دو تا با هم فرق میکند، عمل با مال فرق میکند. و ان کان یفترقان بله، الا، ان التجویز الاکل فی المخمصه، این که شارع اجازه میدهد حالا ایشان مخمصه فرض کردند، یعنی قحطی یا مثلاً در حال اضطرار، قحطی و اضطرار، متعلق باستیفاء المال، این بالاخره معنایش این است که این مال، و لذا بعضی از سنیها گفتند ضامن نیست.
به هر حال مگر اجازه نداده اکل، یعنی چه؟ یعنی این مال دیگر نیست. کأنما دهان آقا را باز کردند و مال را گذاشتن دهان آقا دیگر. معنایش این است دیگر، معنایش این است دیگر، اگر بخواهیم تشبیه معقول و محسوس بکنیم معنایش این است. معنای این عمل این است کأنما این مال دیگر تمام شد، استیفاء تمام شد و داده شد به این آقا. به این لحاظ
تجویز استیفاء المال اسقاطاً لاحترام المال، بله، خطها را گاهی ما جابجا میکنیم. الا أن تجویز الاکل فی المخمصه ترخیص متعلق باستیفاء المال، فلو کان تجویز استیفاء المال اسقاطاً لاحترامه، اگراین تجویز استیفاء اسقاط باشد، لکان الترخیص المتعلق باکل طعام الغیر عند الضرورة اسقاطا لاحترامه، پس بایدبگوییم آن را هم بخورد ضامن نیست، همین طور که از بعضی از سنیها نقل کردیم.
و حیث لم یکن کذلک، کان دلیلا علی ان الایجاب بلحاظ اللازم المزبور، ایجاب به این نکته که اسیتفاء است، لیس اسقاطا لاحترام المال، اسقاط احترام نکرده، محفوظ است.
اینجا هم احترام عمل اسقاط نشده محفوظ است.
و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین