ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390 (38)

دروس خارج فقه کتاب مکاسب سال 91-1390 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1390-38

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

عرض شد برای تنظيم بحث ابتداءً متعرض کلمات مرحوم شيخ انصاری اجمالاً حالا تفاصيلش را خود آقايون مراجعه کنند، در حد اين که سر خط کلمات ايشان و بعد برای نمونه چون منقح صحبت فرمودند متعرض کلمات حضرت استاد در مصباح الفقاهه شديم و يک مقداری ديروز بحث خلط شده حالا باز برگرديم به کلمات مرحوم استاد چون منظم تقريباً صحبت فرمودند فقط ديگه اينجا ايشان مثلاً ادله را که ذکر کردند برای مناقشاتی کردند بعضی از مناقشات ايشانه ديگه همين­جا جواب می­ديم آن مطالبی کلی را می­گذاريم آخر بحث ايشان فرمودند اقول قال الشيخ فی الغنائم المبسوط ايشان از عباراتی که ايشان آوردند عبارت غنائم مبسوطه بحث غنائم در کتب مبسوط که عرض شد بحث غنائم را يا در کتب ما در بحث جهاد و اين­ها می­آورند يا در بحث صيغ به قول خودشان الجهاد در بخش غنائم در مبسوط عبارتی داره که اگر کتب بود آن کتب را چه کار بکنن؟ من بنده، ايشان از آن عبارت از آن عباراتی که در مقام هست يعنی از کلمات فقهاء مرحوم استاد فقط همين را آوردند، توضيحی هم ندادند فقط نوشتند علامه هم در کتاب تذکره بحث غنائم همين جور بحث را مطرح کرده توضيحی هم مرحوم استاد راجع به اين مطلب ندادند کلمات ديگرانه هم در اينجا ذکر نکردند فقط نوشتند که اجماع روشن نيست به خاطر اين که صاحب حدائق مثلاً مخالفه.

عرض کردم که اين را مثلاً ما الآن ديگه توضيح می­ديم شيخ بحث را در غنائم مبسوط آورده اين اصل در حقيقت کتب اهل سنت بوده توی بخش غنائم­شان دارند الآن هم در کتب اهل سنت فرض کنيم کتاب مغنی ابن قدامه من تصادفاً ديشب هم نگاه کردم يادمه جلد نه بود يا ده، در آنجا صفحه نمی­دانم 498، 89 در آنجا ايشان همين مسأله را داره در غنائم و کراراً عرض کردم  مرحوم علامه قدس الله نفسه تذکره را تقريباً طبق مغنی نوشتند، البته تو اذهان عمومی اينه که طبق مغنيه نه مغنی نيست خيلی تشابه با مغنی داره علامه کتاب­شان خيلی تشابه دارم ليکن عرض کردم کتاب مغنی مال ابن قدامه بزرگ حالا عموم، چون يک پسر برادری داره آن­هم ابن قدامه است هردو ابن قدامه آن ابن قدامه عموم صاحب مغنيه که شرح منتخب، منتجب آن زرقيه که از علمای حنابله هست کتاب مغنی مال ابن قدامه يکی از فقه­های بسيار مبسوط اهل سنته، ليکن خود ايشان حنبليه، تصادفاً خود احمد ابن حنبله و حنابله خيلی به فقاهت نه حالا به حديث بيشتر معروف اند، اما انصافاً کتاب کتاب مفيديه مغنی ابن قدامه نسبت به خودش واقعاً کتاب بسيار خوبيه و خود ايشان خود صاحب مغنی يک رساله يک متنی داره، حالا اسم متنش را هم يادم رفته خود ايشان باز متنی داره پسر برادر ايشان شرحی داره بر آن متن، پسر برادری آن هم ابن قدامه است، ابن قدامه شرحش معروف است به شرح الکبير اين متن کتاب مال عموشه، که عموی ايشان که ابن قدامه باشه شرحی است کتابش بر کتاب زرقی نمی­دانم منتجبه منتخبه همچون اسمی داره، کتاب زرقی که از علمای حنابله است شرح آنه، آن کتاب خيلی مختصره تقريباً شبيه لمعه ماست اما اين کتابی که خودش نوشته متنی که خود ابن قدامه نوشته مفصل­تره مطول نيست اما از آن متن زرقی خيلی بيشتره اين يک کمی بيشتره آن وقت پسر برادر ايشان يک شرحی بر کتاب عموش نوشته نه بر مغنی بر آن متن فقهی يک شرحی بر آن نوشته، که معروف است به الشرح الکبير اين الشرح الکبير در اختيار علامه بوده ايشان تذکره را طبق همين شرح کبير نوشتند البته خود ابن قدامه پسر برادر هم معظم مطالبش از کتاب عموشه از مغنيه، ليکن کتاب علامه تطابقش و متنش با اين شرح کبير بيشتر می­خوره تا به مغنی ولو مغنی هم خيلی از او، يعنی الکبير زياد از او گرفته به هر حال اين کتاب اسمش شرح کبيره و خيلی هم فاصله زمان، به نظرم بعد از زمان تأليفش مثلاً ده سال پانزده سال گذشته بوده در اختيار علامه خيلی هم آن قديمی است صاحب ابن قدامه پسر برادر تعجبه چقدر زود به علامه رسيده کتاب با اين که در علامه اهل سنته، علی ای حال در اين کتاب علامه هم در اولش مقدمه اشاره­ی به اين مطلب نداره، ننوشته که من مثلاً اصلاً بعض مطالبش عين همان، خيلی عجيبه چند سطر عين همه خيلی اين هم واقعاً برای ما تعجب آوره چون کتاب تذکره الآن ناقصه کامل نيست دوره فقه کامل نيست و گفته شده کامل بوده به ما نرسيده گفته شده نه، گفت چون نيست خواجه حافظ معذور دار ما را، من هم نمی­دانم فعلاً واقعاً ايشان کامل نوشته به ما نرسيده يا اصولاً موفق نشدند برای تکميل کتاب شايد تو آخر می­خواستند بنويسند اما انصافاً بينی و بين الله فعلاً کتاب سرقت ادبی داره انصافاً بايد قبول بکنيم، خيلی عبارت ايشان عين کتاب شرح کبيره اصلاً بعض عباراته چون تغيير نداده ديگه موافق بوده تغيير نداده عين شرح کبيره آورده ايشان، عيناً عين عبارات شرح کبير را و بدون اشاره به مصدر اين خيلی انصافش حتی نقل شد برای ما چون تذکره علامه را اولين بار نجف مرحوم آقای مظفر و عده­ی چاپ کردند بخش بيعش را يک جلدش چاپ شده بعدها تو ايران اخيراً دارند تحقيقاتی چاپ می­کنن ما اين طور شنيديم نجف که بعد آقای مظفر فرمودند که اين خيلی خيلی از آن کتاب گرفته خب اين، و اسم هم نبرده چون اين اسم نبردن خيلی مشکله حمل بر يک نوع سرقت ادبی می­شه،

س: رسم آن موقع نبوده اسم ببرند

ج: نمی­دانم خيلی عجيبه،

س:

54: 6

ج: اسم بردند شايد هم اين طور بوده جواهر هم گاهی اوقات يک صفحه شايد مثلاً عين مفتاح الکرامه را مياره اسم نمی­بره نمی­دانم شايد هم حالا جريان سيره بر آن بوده رياض المسائل هم يادمه رياض المسائل هم عين عبارت لمعه را مياره اسم نمی بره، البته می­گن خود ايشان گفته من ديدم عبارت زيبايي است شرح لمعه و خودم هم موافق بودم آوردم يعنی بهش گفتند خب که اين عين عباراته، عين عبارت شرح لمعه است يعنی دقيقاً عبارت شرح لمعه را آورده بدون اين که اسم ببره، گفته ايشان اين طور نقل می­کنن نمی­دانم راسته دروغه به هر حال اين هست اين الآن خيلی مقبول نيست حالا برفرض هم قدماء اين کار را می­کردند فعلاً خيلی مقبول نيست آن وقت دقت بفرماييد برای همين شرح کبير، طبعاً عبارت شرح کبير در اينجا شبيه خود مغنيه، من البته شرح کبير در ذيل مغنی چاپ شده اما مطالب­شان ذيلش نيست مثلاً اين مطلبی که در اينجا آمده شرح کبير چند صفحه با مغنی فرق داره همان مطلب مغنيه به خاطر تنظيم کتاب فرق پيدا کرده، شرح کبير هم همين طوره خلاصه­ی در عبارت شرح کبير اين طوره که در مغنی هم آمده اگر کتبی باشه کتب طب و لغت و اين­ها باشه اشکال نداره و اما اگر کتب غير باشه مثل تورات و انجيل اين که تعبير به تورات و انجيل داره اصلاً تورات و انجيل باشه اگر قابل انتفاع به ورقش و جلدش اين­ها باشه و الا حالا يادم رفت ديشب هم خواندم می­گم يمزق يحرق چيز نشه و لايجوز  بيعها آن عدم جواز هم دارد، من تمام بحثم اينجاست چون ما تو بحث بيعيم ديگه، تو آخر خود عبارت مغنی هست خيال نفرماييد اينه علمای ما اضافه فرمودند تو خود عبارت اهل سنت تو بحث غنائم هست و لايجوز بيعها که اين­جا هم چون ايشان آقای خويي و لما اشبه ذلک لايجوز بيعه آقای خويي مجمل عبارت مبسوطه، پس بنابراين نقل عبارت مبسوط يا تذکره علامه خوبه، اشکال نداره اما اين توضيح بايد داده بشه که اين مطلب به اين مناسبت غنائم گرفته شده چون اين ممکنه دارای تأثير باشه که مثلاً در اينجا و لايجوز بيعها يعنی از نظر حاکم، حاکم اين­ها را نفروشه، اين کتاب­ها را در يک جايي نگه بداره يا در اختيار علماء قرار بده رد کردند مثلاً من باب مثال اين غير از آن مسأله از زواياي است که ما داريم اين استاد اول اين عبارت را آوردند و به همين مقدار اکتفاء فرمودند،

س: عبارت تذکره­اش را

ج: نه عبارت مبسوط اجمالاً بعد فرمود و نحوه العلامه فی غنائم التذکره اگر غنائم تذکره کسی الآن تو کامپيوتر بخوانيد من چون تقريباً مغنی ابن قدامه تو ذهنمه می­خواهم ببينيم به آن چه مقدار داره عبارت مغنی ابن قدامه از عبارت شيخ طوسی کمتره مثلاً دو سطر و نيمه، عبارت شيخ طوسی چهار پنج سطره عبارت ابن قدامه کمتره حالا من نمی­دانم عبارات علامه را مراجعه نکردم، بعد استاد تفسير کردند کتب ضلال را ما جداگانه بحث می­کنيم اينه اين قسمت را بررسی نمی­کنيم خود آقايون مراجعه کنند.

بعد استاد استدلال فرمودند اول قد استدلّ علی حرمة الحفظ بوجوه يک حکم العقل بوجوب قلع ماده فساد، عرض کردم امتياز مرحوم استاد استدلال­ها را مرتب کردند، عبارت شيخ يک کمی منسجم نيست منسجم هست يعنی خيلی واضح نيست ترتيب بندی و فيه ايشان فرمودند ان کان مدرک اين حکم حسن عدل و قبح ظلم به اين معنی که قلع ماده فساد حسن و حفظها ظلم و هتک للشارع، آقايونی که در بحث اصول تشريف داشتند ديگه اين بحث هتک و قدر مولی را زياد ما خوانديم ديگه نمی­خواهد تکرار بکنيم اين­ها ذهنيت­شان اين بود که مثلاً عصيان و معصيت يک نوع هتک مولی است مبانی حقوقش را مفصل شرح داديم، بخواهم همان شرحه بايد دو سه هفته بايد صحبت بکنيم، هتک للشارع عرض کرديم شارع مقدس اين قدر مقامش بالاست که ماها که نه جد ما هم نمی­تونه هتک شارع بکنه، هيچ هتکی برای شارع نيست هتک خودمانه هيچ هتکی نيست، هتک ظلم علی الشارع، نه ظلم علينا، فيرد عليهم انه لادليل علی وجوب الظلم فی جميع الموارد فرمودند دفع ظلم واجب نيست به حکم عقل و الا لوجب علی الله و علی الانبياء و الاوصياء الممانعة عن الظلم تکويناً، من که نمی­فهميدم اين چه اشکاليه که اين فرمودند، چه ربطی بين ما و خدا هست در اين قصه؟ البته اين هست ما بنا بود تو بحث اصول هم متعرض اين بحث بشيم که بازهم نشد، اين يک بحث­های است که هی­ می­گيم و می­گيم و نمی­دانم يک بحثی است در حسن و قبح عقلی که ذاتی است يا ذاتی نيست يک فرعی هم داره عده­ی از معتزله يا همين معتزله حسن و قبح ذاتی را نسبت به افعال الله هم تصور کرد اين هست که نسبت به افعال الله تعالی بحث حسن و قبح مطرح نيست آنجا عقل نظريه اصلاً عقل عملی در افعال حق سبحانه تعالی جاری نمی­شه، يعنی به عبارت اخری اين عدلی که ايشان می­فرمايند اين در جايي است که اختيار باشه يعنی اين حسن و قبح عقلی منشأش اختياره، که يعنی و اين حکم هم يک حکم عقل عملی است در مقابل حکم نظری نه اين که ارجاع بديم عقل عملی را به عقل نظری که ديگه حالا همين تو بحث اصول گفتيم توضيحش طولانی است همين­جا عرض کرديم چندتا احتمال هست، يک احتمالش اين که اصلاً عقل عملی را ارجاع بديم به عقل نظری اين ديگه حالا بخواهم توضيح  بدم باز طول می­کشه ظواهرش اين طوره آنی را که ما بالوجدان ادراک می­کنيم عقل عملی غير از عقل نظری است شايد آيه مبارکه هم اشاره به اين دوتا باشه انه کان ظلوماً اين عقل عملی است جهولاً عقل نظری اين ضد اين دوتا را آورده چون انسان ظلومه اين ظلم بايد برداشته بشه می­شه عقل، جهوله تبديل به علم می­شه و هکذا قوله تعالی يرفع الله الذين آمنوا منکم و الذين آتوا العلم درجات اين رفع درجات به خاطر همينه يکی ايمانه يکی علمه يعنی معيار درجاتی که الله سبحانه تعبير به الله هم اينجا شده يعنی هيچ موجودی در روی کرة زمين اصلاً در ذرات وجود نه ملائکه و غير ملائکه آن درجات ايمان و درجاتی که برای مؤمن يا برای عالم قرار داده شده نمی­تونه درک بکنه چون اسناد به الله داده، و يرفع الله الذين آمنوا منکم و الذين آتوا العلم درجات آن الذين آمنوا منکم اين عقل عملی است و الذين آتوا العلم عقل نظری است ظواهر خود آيات که ديگه حالا وارد آن بحث بشيم طول می­کشه پس و لذا اين حسن عقل و قبح ظلم در مثل حيوانات هم نمياد چون آن عقل عملی وجود نداره در آن­ها و در حق واجب الوجود هم نمياد چون اختياری آنجا مطرح نيست آن فوق اين حرف­هاست آن گفت خالق عقل آن­هاست اين حرف­ها در آنجا اين که ايشان می­گه وجب علی الله اين وجب علی الله شايد ايشان به همان تصور معتزله که می­گن وجب علی الله کذا البته ايشان جای ديگه هم دارند که مراد از وجب علی الله مراد عقل نظری است، ايشان يکجا ديگه هم ديده حالا يادم نمياد صفحه کجای بحث ايشان، شايد هم تو درس از ايشان شنيدم از مرحوم استاد به نظرم تو درس هم شنيدم که احکام عقل عملی در مورد حق سبحانه و تعالی عقل نظری است اصولاً عقل عملی در مورد حضرت حق جلت قدرته جاری نمی­شه علی ای حال اين نيست، اين مراد اينه که چون ما به قول تعبير قرآن ظلوم و جهول هستيم و چون ايمان و علم هست طبق اين تا جايي که می­توانيم هم طبق علم مان و هم طبق ايمان مان بايد قلع ماده فساد بشه اين ربطی به حضرت سبحانه و تعالی هم نداره اين مطلبی که ايشان فرمودند روشن نيست اصل اين مطلب که حسن عدل و قبح ظلمه اين درسته اصلش حالا اين اصله يا يک اصل ديگه هم داره آن بحث­های ديگری است که جای اين بحث­ها نيست و ليکن اين نتيجه­اش محدودتر از حفظ کتب ضلاله و لذا می­فرماين و ان کان مدرکه وجوب الاطاعة و حرمة المعصية لامره تعالی بقلع ماده فساد فلا دليل علی ذلک الا فی موارد خاصه، اين مطلب ايشان که وجوب قلع ماده فساد در موارد خاصه است کما فی کسر الاصنام و الصلبان و سائر هياکل العباده اين مطلبی را که ايشان فرمودند که اين درسته ما به طور کلی عرض کرديم آن مقدار در ظلم يا در قبح اين درجاتش فرق می­کنه هم تکويناً و واقعاً و هم به لحاظ مقام اعتبار خوب دقت بکنيد، در مقام اعتبار حالا ما فعلاً مقام اعتبار را بگيم در مقام اعتبار اين جوری است حالا من ضابطه­اش را بگم اگر آمد نهی از وجودش خورد اين يعنی همه تصرفات ممنوعه حتی نگهدارش هم ممنوعه مثلاً اگر آمد گفت اين بت را  بشکان، اين جوری تعبير اين بود خوب دقت معياره گوش بکنيد اگر تعبير اين بود يا مثلاً تعبير در مانحن فيه احرق کتبک اين احرق کتبک از نظر قانونی يعنی تفسير قانونی ما اينه اگر جايي آمد گفت احرق کتبک اين تفسير قانونش اينه که قرائت آن کتب جايز نيست نگهدارش جايز نيست بيعش هم جايز نيست مثلاً احرق کتبک توش خوابيده وقتی آمد اصل وجود را برداشت خواهی نخواهی تمام آن موارد را بر می­داره اما اگر آمد يک قسمت را برداشت، اين حرف استاد را اين جور معنی بکنيم آمد يک قسمت را برداشت اين ديگه نفی همه جهات نمی­کنه اثبات بقيه است، مثلاً اگر آمد گفت که در اناء طلائی آب نخور اين ديگه معناش اين نيست نگهداری آن اناء حرامه خريد و فروش آن اناء اين­ها توش در نمياد اين يک قاعده کلی در مقام استظهار در احکام پس آن قاعده کلی اينه اگر آمد گفت اين اصلاً نباشه احرق کتبک يا اينه در، القيه فی البالوعه، آن درهم مغشوشه امام گفت بيندازش تو بالوعه اصلاً نباشه اين اگر بود اين يک نکته بسيار فنی و لطيفه اين مستلزم عدم جواز بيع هم هست بلکه بالاتر مثل شيخ و اين­ها می­گن اين اصلاً مسلتزم نفی ماليته اصلاً مال هم نيست خوب دقت بکنيد، اين بحث­­های قانونی است چندبار تو اين مباحث مکاسب بهش اشاره کرديم و لذا اگر دليل ما اين بود لاتشرب فی آنية الذهب و الفضه از اين اثبات نمی­تونيم بکنيد خريد و فروش طلا جايز نيست آنيه طلا جايز نيست از اين اثبات نمی­تونيم بکنيم حفظ آينه طلا جايز نيست من در آنية طلا و نقره نمی­­خورم آب حالا تو خانه گذاشتم از اين در نمياد، و لذا اگر ياد مبارکتان باشه مرحوم شيخ برای اين که بگه حرمت بيع داره آنية الذهب و الفضه متاع الذين لايقينون کانما اين­ها ايقان و يقين به روز قيامت ندارند اين اثبات بخواهيم بکنيم که از اين معلوم می­شه که اصلاً تمتع به اين جايز، اگر عنوان اين آمد شامل بيع می­شه شراء می­شه نگهداری می­شه خوب دقت فرموديد نکات فنی را اين يک بحث کبروی، يک بحث صغروی آيا در همه محرمات اين طوريه آقای خويي می­فرماين نه ما در محرمات محدودی داريم مثل هياکل عباده است اين طوره مثلاً امر به کسر آن­ها باشه اما در کل محرمات نيست اين يک تصور يک تصور ديگه اينه که نه ما هرجا تعبيری که داشتيم تحريم بود حرم عليکم اين حرم عليکم يعنی شما محروميد اطلاق محروميت از همه جهات نگه ندارين خريد و فروش نکنيد مصالحه مثلاً در آن کتاب نکنيد محروم معناش اينه و لذا ما عرض کرديم مثلاً حرم عليکم الميته البته خب در معالم خوانديم جای ديگه هم تو اصول داره که مراد از هر افراد، از هر آثاری مثلاً تحريم، ليکن يک تصور ديگه هست اينه که نه وقتی آمد گفت حرم عليکم الميته حالا يا مطلقاً يا در خصوص قرآن، حرم عليکم الميته اين حرم عليکم الميته همه چه در مياد از توش در مياد عدم جواز اکلش که نمی­شه خورد، نمی­شه با پوست او پوستين درست کرد نمی­شه اصلاً گوشت او را نگه داشت نمی­شه خريد و فروش کرد نمی­شه تو ميته نماز خواند اگر به لباس خورد تر بود نجسه بايد بشوريم اين حرم، روشن شد حرم يعنی شما اين محروميت تمام اين­ها را داره پس يک بحث کبروی بود که انشاء الله روشن شد يک بحث صغرويه، بعضي­ها آمدند گفتند اصولاً ما احتياج به حرم نداريم، اصلاً طبيعت هرچيزی که محرم بشه همين طوره و لذا مثلاً فرض کنيم حتی در باب نجاسات آمدند گفتند وقتی شارع می­گه و الرجز فاهجر حالا بگيم رجز يعنی نجس، هجر يعنی جدا کردن جدا شدن تو از آن­ها جدا بشو اين اطلاق داره يعنی شما نه نجس را می­تونين بخورين نمی­تونين تو لباس­تان باشه نماز بخوانيد نمی­­تونيد تو خانه نگه هم بداريد نگاه کنيد اين بحث ما ببينيد حفظ کتب ضلال آن نکته­ی فنش اينه اگر ما ثابت کرديم کتب ضلال مثل هياکل عبادته اين تمام جهاتش بايد ترک بشه نتيجه­اش چه می­شه خواندنش، عاريه­ گرفتنش، خريد و فروشش، نگهداشتنش تو خانه، تجديد کردنش، تزيين کردنش، پول گرفتن برای استنساخش، چاپ کردنش تمام اين­ها می­شه محروم، حتی نگهداشتنش اين حفظ کتب ضلال اينه روشن شد مرحوم استاد در حقيقت می­خواهن بگن ما همچون اطلاقی نداريم نکته­ی فنی،

7: 22

شايد ذهن نباشه، ما همچون اطلاقی را نداريم حالا شما مثلاً ممکن است برای اطلاق چون بعد ايشان خودشان آيات را ميارند توضيح بدم مثلاً داره ايشان تمسک می­کنن به آيه واجتنبوا قول الزور ديگه شيخ هم تمسک کرده واجتنبوا قول الزور، ممکن است شما جواب ايشان بدن، ايشان می گن مثل هياکل عبادت نيست ممکن است شما بگين اين واجتنبوا قول الزور معناش همينه، چرا؟ چون اجتناب خودش به معنای جنبه، جانبه از جانبه اجتناب يعنی شما يک طرف باشين يک جانب باشين اين يکی يک جانب باشه خوب دقت کنيد، اصلاً و اجتنبوا يعنی چه؟ يعنی شما مسلمان­ها وظيفه­تان اينه که نسبت به قول باطل غير حق کذب غيبت قول زور به غنی تفسير شده، به غيبت تفسير شده به دروغ تفسير همه اين­ها همه­اش هم همه­اش هم قول زوره عرض کرديم زور يعنی کج؟ يعنی چون صراط مستقيم انسان بايد باشه فطرت الهی باشه هرچه کجه از فطرت الهی خارجه و لذا همه اين­ها قول الزوره روشن شد، پس تعبير قرآنی از اين­ها به قول زور بر اين اساسه تمام اين­ها کج اند، البته کجی­هاشان مختلفه همان مثالی که ديروز عرض کردم يک مليون خط مستقيم باهم منطبق می­شن يکی می­شن، اما پنج­تا خط غير مستقيم کج، نا با هم انطباق داره نه با خط مستقيم، اين واجتنبوا قول الزور روشن شد استدلال ايشان، ايشان می­گه برای هياکل عبادت ممکن است کسی بگه نه آقا آنجا هم داريم آنجا چه داريم واجتنبوا قول الزور يعنی از هر سخن کج از هر سخنی انحرافی هر سخنی باطل مثل آن کتاب کج راهه، هر کاری که کج راهه است باطله شما ببينيد اجتنبوا را اين طور بگيم، بگيم ما وقتی تفسير قانونی می­کنيم خوب دقت بکنيد آن مناسبات لفظش را هم مراعات بکنيم سؤال اين­ها ميان می­گن حرم عليکم الميته و اجتنبوا قول الزور هردو يعنی حرامه، حالا آنجا محروميت آمده اينجا اجتناب آمده مراد يکيه بگيم نه بياييم آن ماده را هم حساب بکنيم روش اگر می­خواهيم خوب دقت بکنيد اگر می­خواهيم اعتبار قانونی را بفهميم اعتبار را طبق همان ماده بفهميم روشن شد مطلب مثلاً لاتعاونوا علی الاثم و العدوان اعانه بر اثم اينجا ماده داره يک شايد يک کمی جواب اشکال ديروز ما هم روشن بشه آن ماده عون اما مقدمه­ی حرام، ماده نداره ديروز عرض کردم چرا که تو اصول و تو فقه آوردند چرا بحث مقدمه حرام را تو اصول آوردند بحث اعانه بر اثمه تو فقه يا قواعد فقهی آوردند چون در اعانه بر حالا غير از تفصيلی بيشتری داره من نمی­خواهم ببينيد عون خودش ماده داره ماده عون عون يعنی چه؟ عون يعنی کم يعنی يک گناهی می­خواهد انجام بگيره شما کمک کنيد خوب دقت کنيد کمک يعنی چه؟ شما گناه را انجام نداديد فعل شما آمده در ترتيب گناه تأثير گذاشته اين اسمش کمکه،

س:

48: 25

ج: چرا اين بی­چاره خلاف ظاهر نوشتند، خوب دقت بکنيد اين معناش اينه اين دقت کنيد مبنی، چون بعضيا سؤال می­کنن مبانی اين مبناش اينه که ما حتی در احکام وقتی می­خواهيم اعتبار قانونی را تسهيل بکنيم آن ظرافت­های ماده را هم در نظر بگيرين خوب دقت آن ظرافت ماده را در اينجا ظرافت ماده چيه؟ اجتنابه يعنی جانب بودن، شما يک جانب باشيد يک ور خيابان باشين قول زور آن ور خيابان و لذا داره و اجنبنی و بنی ان نعبد الاصنام ببينيد مثل هياکل عباده را مگر آقای خويي نياوردند هياکل عباده را خب شما به آقايي خويي بفرمايين و اجتنبنی و بنی ان نعبد الاصنام آنجا هم ماده جنب آورده جيم و نون و بی، توی قول زور هم همان ماده آمده آن و اجنبنی و بنياً يعنی من را در يک جهت قرار بده، بت­ها در يک جهت اصلاً ما با هم قاطی نشيم دقت بکنيد ما باهم قاطی نشيم، بت يک طرف، ما يک طرف و اجتنبوا قول الزور شما يک طرف قول زور يک طرف، اين من،

س:

10: 27

ج: بلی آقا؟

س: ان نعبد الاصنام

13: 27

ج: خب بلی عبادت يک طرف ما يک طرف درست شد آنجا قول الزور گفتنی، توجه بفرماييد ظرافته اصلاً شما ممکن است بگين نه آقا اين­ها چون در فقه بناشان به اينه که اين ظرافت­های ماده را تو مقام اعتبار قاننی نمی­کشن بياييم بگيم ظرافت­های ماده را تو اعتبارات قانونی بکشيم بياييم اين طور بگيم وقتی اجتنبوا، بلی تصادفاً قبلش هم هست، چيه آيه مبارکه قبلش؟ و اجتنبوا الرجس من الاوثان، واجتنبوا قول الزور، يکيه تو يک آيه است اين طور پشت سرهم اين در سوره حجه، آيه­ی 33 سوره حج، و اجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور بگيم اجتناب معنای حقيقت اجتناب اينه، شما يک طرف قول زور يک طرف، خب اين معناش چيه؟ اين معناش اينه که هيچ نحوی قول الزور در زندگی شما بايد وارد نشه معناش اينه ديگه، پول بگيرين کتاب زور بنويسين استنساخ بکنين وارد شين پول بگيرين چاپ بکنين، پول بگيرين، يک جوری وارد شد يک جوری مخالط شد به اصطلاح اين استناد در مقابل خالطه يک جوری دقت کردين شما نيايين بگين حرام است قول زور اين کلمه حرام که می­گيم کار را  می­گيم بايد ماده خاصی است نه خود اجتنبوا از توش در بيارين يعنی شما مسلمان­ها در زندگی­تان بايد جوری باشين که قول زور يک طرف شما يک طرف آن يک جانب شما يک جانب بهم نخورين و لذا من عرض کردم در کتاب تحف العقول که شايد هم به عکس تصور من يکی از اسباب اين که اين روايت هم مهجور شد روايت تحف العقول يکش اين بود الآن همينی که آقای خويي هم اشکال می­کنن که در اين روايت مطالبی هست که خب کسی فتوی بهش نداده در همين تحف العقول که گذشت که بازهم دوباره عبارتش را می خوانيم، وقتی به نجس می­گه لايجوز بيعه شرائه و هبته و امساکه، و التقلب عليه فی جميع و جميع وجوه تصرف خيلی تعبير عجيبيه من کراراً عرض کردم ما فعلاً دليلی غير از اين روايت تحف العقول اين تعبير نداريم مفاد اين حديث اگر ثابت بشه، اصلاً نگهداشتن خون در خانه جايز نيست چون نجسه، اصلاً خونه شما تو يک استکان بگذارين تو تاقچه گذاشتين اين عبارت تحف العقول معلوم می­شه آن چيزی که خدا نجس کرده قذر قرار داده رجس قرار داده پليد قرار داده اين بايد کلاً از زندگی شما خارج بشه و لذا من ديروز هم عرض کردم يک شواهدی از روايت تحف العقول در فتوای شيخ مفيد و طوسی هست يکش هم همينه که اين حفظ ببينيد حفظ حفظ يعنی چه؟ يعنی امساک، نگهداشتن، ما جايي که داريم که نگهداشتن نجس جايز نيست همين روايت تحف العقول اصلاً جای ديگه نداريم کلاً فتوی هم ندادند فقهای ما راسته هم می­گن آقای خويي اشکال می­کنه خب، آقای خويي می­فرماين در روايت تحف العقول مطالبی است که فقهاء فتوی، خب راسته يکش هم همينه حالا من فکر می کنم ای کاش اين فتوی را می­دادن بهتر بود انصافاً هم الآن در دنيای عقلائی همينه چند دفعه عرض کردم فرض کن تو بيمارستان­ها سوزن­های که مصرف شده و آن، همه را می­گيرند می سوزانند اصلاً نگه نمی­دارند زندگی را سعی می­کنن تميز باشه هيچ نوع پليدی هيچ پلشتی در زندگی انسان نباشه واقعاً حرف عقلائی خوبيه ولو عملاً فتوی ندادند، تصادفاً حرف بسيار خوبه، حالا چرا توی شيشه بگذاره خانه­اش نگه بداره خب پليده بايد بريزه دور چرا ميته را تو اتاقش نگه بداره عبارتی، عرض کردم فتوی برايش نيست ليکن مطلب ايشان يک مطلبی است بسيار لطيف به نظر من و شايد هم يکی از اسراری که اين روايت اعراض شده ازش که قطعاً اصل داشته اين را ما نمی­تونيم انکار بکنيم جزماً و يقيناً اين روايت اصل داشته که قبل از صاحب تحف العقول بوده فقه الرضا ازش نقل کرده و قطعاً فقه الرضا از اين کتاب نگرفته هيچ شواهد ما موجود نيست که فقه الرضا اصلاً تحف العقول بعد از فقه الرضاست تحف العقول سال­های مثلاً سال­های سه صد و شصت و هفتاد بنا به قول اگر حرفی به اصطلاح نسيريهای شام، علوی­های شام راست باشه که بين آن­ها بوده شاگرد حسين ابن همدان باشه بايد سال­های سه صد و شصت و هفتاد مثلاً چون قبل از ايشان اطلاعی نداريم از مصادر خودمان بايد سال­های سه صد و شصت و هفتاد ايشان فوت کرده باشه، و فقه الرضا قطعاً حدود سال سه صد نوشته شده حالا هر کسی باشه بين دويست و پنجا تا سه صد، سه صد و بيست، کتاب فقه الرضا قطعاً از تحف العقول نگرفته اين جای شبهه نيست برای ما قطعاً کتاب دعائم الاسلام احتمال داره تحف العقول چون همزمان تقريبا با تحف العقول ولو بعيده چون عبارت دعائم الاسلام باز به تحف العقول نمی­خوره مضمونش می­خوره عبارتش نمی­خوره و لذا شواهد ما قطعی است که اين روايت اصل داشته در اختيار فقه الرضا هم بوده صاحب فقه الرضا در اختيار تحف العقول هم بوده فقه الرضا يک مقدارش آورده همه­اش نياورده، کامل متن کاملش در تحف العقول آمده که واقعاً هم يک متن علمی است اقتصادی است البته انصافاً هم قابل بعض مناقشات هست نمی­خواهم بگم نيست اما خود طرح بحثش چهار مورد درآمد را مطرح کرده بيست و پنج مورد هم هزينه انسان از چه راه­های درآمد می­کنه چه جوری هم بايد خرج بکنه بيست و پنج­تا از اين­ها را نوشته چهارتا هم درآمد هيچ روايت ديگه علی الاطلاق ما به اين مضمون نداريم علی الاطلاق اين منحصره در نوع خودش انصافاً اين روايت انصافاً و ليکن عرض کردم ديگه مشکل کار اينه که اصحاب ما و قطعاً تا سال­های سه صد اين­ها موجود بوده اين روايت بعد طرح شده حالا چراش را هم نمی­دانم شايد بعضی از اين احکام کيف ماکان اين مطلبی را که استاد فرمودند ريشه­های اين مطلب اين که ايشان فرمودند دقت بکنيم، و لامره تعالی به قلع ماده فساد فلا دليل علی ذلک الا فی موارد خاصه کما فی کسر اصنام و صلبان چون آنجا کسر آمد از کسر می فهميم تمام تصرفات ممنوع خريد و فروش و نگهداری و اجاره دادن و

50: 34

تمام اين­ها اين­ها می­خواهن بگن کتب ضلال هم از همان قبيله اين تمام بحث،

س: استاد يک­جا هست وجوب قلع ماده فساد می­خواهن نتيجه بگيرند که حفظش حرامه

ج: خب اين حکم عقلی نه ديگه،

س: از قول الزور که وجوب قلع در نمياد

ج: چرا؟

س: ماده فساد از

8: 34

ج: چون می­گه اجتنبوا اجتنبوا يعنی شما يک طرف، اصلاً تو زندگی شما، قلع می­شه ديگه، وقتی می­گه شما يک طرف آن يک طرف می­شه قلع،

س: نه چون يک وقتی می­خواهد بگه آقا کتب ضلال را نگهداريد حفظ نکنيد بلی واجتنبوا الزور دلالت بر اين می کنه، ايشان ابتداءً همين را می­فرمايد

ج: نه بگيم حکم عقل به قلع ماده فساد يعنی به جميع انحائش و لذا مثلاً دليلش هم اين بگيريم الآن در خيلی از جوامعی که اصلاً دين اسلام

34: 34

مثل هند که حالا برهمنی اند، بودايي اند چي اند؟ خب آنجا خيلی از مثلاً چيزهای سايت­های خارجی که غير اخلاقی است، فيلتر می­شه با اين که هيچ دينی هم ندارند بگيم آن اصولاً حکم عقله هرچه که در جامعه منشأ فساد و انحرافه بايد از بين بره به انحاء مختلف يکش هم حفظشه، يکش هم وجودش در مثلاً صفحه اينترنت کار بکنيم که آن هم نبايد باشه اين مراد از وجوب قلع ماده فساد البته اين جوابش اينه که اين مطلب اجمالاً درسته اما آن تشخيص حدودش مشکل داره حالا انشاء الله عرض می­کنم در نتيجه نهايي اين هم بلی، ايشان می­گه نعم اذا کان الفساد موجباً لوهن الحق و سد بابه و احياء الباطل، و تشديد کلمه­ی، وجب دفعه وجب اين مطلبی که ايشان نقل فرموده اين استدراک ايشان درسته ادعا اينه اصل دعوی اينه اين که من چون می­خواستم يک کمی، چون ايشان بعد هم فرمود، آنی هم که آيه واجتنبوا قول الزور اين جور فهميده، يعنی شما خودت را تصور بکن قول زور در هيچ جهت زندگی شما نبايد باشه شما اين ور خيابان می بريد قول زور آن ور خيابان هيچ تماسی به هيچ نحوی با شما پيدا نکنه، اين واجتنبوا مثل واجتنبوا الرجس من الاوثان پس بياييم اين بحث بکنيم آيا اين فهميده می­شه يا نه؟ اين روش بحث درسته از ماده اجتنبوا جميل را بفهميم يعنی به عبارت اخری و اين مطلب را هم عرض کرديم اضافه بر آيه مبارکه، البته الآن تو ذهنم اين لحظه چون يک کمی هم داريم پير می­شيم ديگه يواش يواش زياد، نمی دانيم اين مطلب را در مطلق محرمات در کتاب تحف العقول آورده در روايت تحف العقول يا در خصوص نجاسات آورده بعد نگاه می کنم علی ای حال شبيه اين مطلب را هم در عبارت تحف العقول هست دقت می­کنيد الوجه الثانی قوله تعالی اين البته وجه الثانی قرار داده که آيه مبارکه باشه، چون من الآن آيه قول الزور را گفتم، وقت هم تمام شده يک کلمه الوجه الثالث بخوانيم چون الآن قول زور قوله تعالی واجتنبوا قول الزور و فيه استدلال درست نيست ان قول الزور قد حصر بالکذب و سيأتی فی مبحث حرمة الغناء تفسير قول الزور بالغناء فی جملة من الروايات اين در روايات ما هم تأکيد شده اهل سنت هم خيلی بحث دارند، اهل سنت روی اين بحث خيلی حساس اند که آيا قول زور غناست ام لا؟ از عده­ی از صحابه حتی مثل ابن مسعود نقل شده که سه مرتبه گفت و الله هو الغناء، و الله الذی لا اله قسم خورده که غنائه، چرا؟ چون من عرض کردم در خصوص مدينه يکی از عجايب اينه که همين زمان حضرت سجاد و اين­ها غناء به نحو عجيبی رواج پيدا می­کنه که من توضيحش را عرض کردم حتی در شام با اين که مرکز خلافت اموی­ها افراد فاسق فاجر بود اين قدر که غناء در مدينه رواج داشت در آنجا هم رواج نداشت مجالس غناء که متشکل می­شد که حضور فراوان يک همچو چيزی داره در اغانی يکی از مغني­ها که رفت آنجا چند دفعه گفتم، گفت اين قدر جمع شدند که اتاق و بيرون اتاق همه پور شد رفتند پشت بام و اين قدر پشت بام هجوم آوردند، که اصلاً بام آمد پايين سقف آمد پايين اصلاً اين بيچاره مغنيه مطربه قبل از اين که بخوانه خودش هم مرد، هم خودش هم آن جمعی که آنجا بودند، اين واقعاً يک چيزی عجيبی يکی از عجايب روزگاره و عده­ی از علمای اهل سنته ابراهيم ابن سعده نوه عبدالرحمن ابن عوفه در کتب اهل سنت هم خيلی از بزرگان هم هست بخاری هم ازش نقل می­کنه خيلی از بزرگان، اين اصلاً می­گفتند وقتی بهش می­گفتند حديث بگو، می­گفت نه اول دوتا برای من موسيقی بخوانيد غناء بخوانيد گفت حدثنی بغنائين اول دوتا غناء بخوانيد بعد من حديث اصلاً حديث نمی­خواند الا با غناء، اول چون يک عده­ی از اين­ها خيلی اصرار داره، اسم او به عنوان علم در تأييد غناء اسم اين آقا و از اين طرف هم اسم عده­ی از صحابه مثل عبدالله ابن مسعود و عبدالله ابن عباس اصرار که اين آيه مبارکه مراد غناست، اين اصراری که در کتب اهل سنت هست به خاطر اين جهته، از صحابه و تابعين و در روايات ما، انشاءالله تو بحث غناء متعرض می­شم فی جملة من الروايات بعد ايشان لا منافات بين تفصيلين فان کل منهما لبيان المصداق و قد ذکرنا فی مبحث التفسير ان القرآن لايختص بطائفتين و لا بمصداق و الا لنفد بنفاد تلک الطائفه و انعدام ذلک المصداق بلی بل القرآن يجری مجری الشمس و القمر ما در بحث باطن قرآن يک توضيحاتی عرض کرديم ديگه چون حضرت استاد هم فرمودند توضيحاتش بيشتر آنجاس حالا ديگه نمی خواهيم و قد ذکرنا جملة منها ايشان در بلی بلی، و کيف کان فالآيه قريبة عمانحن فيه خب يکی کسی برای استاد همين که شما فرمودين که القرآن لايختص بمصداق دون مصداق، بگيم قول زور قول کج، هرچه که کج باشه، آن گفته مثلاً کج، چه فرق می­کنه شما که هی می­گين لايختص بمصداق دون مصداق دروغ هم قول زوره غناء هم قول زوره غيبت هم قول زور خب کتب ضلال قول زور چه فرق می­کنه

س: اين نيامده تو روايت نيامده

ج: نيامده اطلاق آيه لايقال ان الآيه تدل علی اعدام کتب الضلال لکونها من اظهر المصاديق الکذب

50: 39

عن الله فانهم يقال غاية ما يستفاد من الآيه وجوب الاجتناب عن قول ايشان از تقول سخن گفتن گرفتند عرض کردم قول گاهی به معنای سخنه گاهی به معنای سخن گفتن، ايشان سخن گفتن گرفتند و اما اعدامه فلا، و الا لوجب اعدام جميع ما فيه کذب کاکثر التواريخ و نحوها و لم يلتزم، اين و الا لوجب اعدام اين شبيه اين اشکال هم در کلمات مرحوم سيديزدی هم آمده اما اين انصافاً وارد نيست هرکسی تکليف خودش، ربطی به تکليف ديگران نداره آن­ کتاب­های که در اختيار خودش هست باطله هست بايد آن­ها را اعدام اين يک و ثانياً عرض کرديم نحوه استدلال به آيه آن نحوه­ی است که من عرض کردم اطلاق اجتنبوا نه اين نحوی که ايشان گرفته و قول هم به معنای سخن، يعنی سخن کج، کتب الضلال هم سخن کج اند هرچه که برطريق مستقيم نباشه کجه، ولذا منافات نداره غيبت هم قول زوره کذب هم قول زوره حرف­های که فرض کنيم تو تلويزون می­زنه دروغ بگن قول زوره، تو اينترنت هم می­گذارند دروغ باشه، خب فرق نمی­کنه تو هرکار، زور زوره ديگه فرق نمی­کنه، زور هم

41

به معنای زور فارسی البته زور عربی تمام اين ها قول کج هستند و انحرافی هستند و اطلاق آيه مبارکه، اين اشکال مرحوم استاد به نظر ما وارد نيست فردا انشاء الله مناقشات خودمان را عرض می­کنيم.


 

حفظ كتب الضلال

قوله السابعة حفظ كتب الضلال حرام في الجملة بلا خلاف.

أقول: قال الشيخ في غنائم المبسوط: إذا وجد في المغنم كتب نظر فيها- الى أن قال-: و إن كانت كتبا لا يحل إمساكه كالكفر و الزندقة و ما أشبه ذلك لا يجوز بيعه. ثم حكم بوجوب تمزيقها و إتلافها، و حكم بكون التوراة و الإنجيل من هذا القبيل، لوقوع التحريف فيهما. و نحوه العلامة في غنائم التذكرة.

ثم إن المراد بكتب الضلال كل ما وضع لغرض الإضلال و إغواء الناس، و أوجب الضلالة و الغواية في الاعتقادات أو الفروع. فيشمل كتب الفحش و الهجو و السخرية، و كتب القصص و الحكايات و الجرائد المشتملة على الضلالة، و بعض كتب الحكمة و العرفان و السحر و الكهانة و نحوها مما يوجب الإضلال.

و قد استدل على حرمة الحفظ بوجوه:

الأول: حكم العقل بوجوب قلع مادة الفساد.(امتیاز مرحوم استاد انسجام در استدلال ها هست. مرتب هست.)

و فيه أن مدرك حكمه إن كان هو حسن العدل و قبح الظلم- بدعوى أن قلع مادة الفساد حسن، و حفظها ظلم و هتك للشارع(عرض کرده ایم کفصلا در بحث تجری که این حرفها راه ندارد)- فيرد عليه أنه لا دليل على وجوب دفع الظلم في جميع الموارد، و إلا لوجب على اللّه و على الأنبياء و الأوصياء الممانعة عن الظلم تكوينا(چه ربطی بین ما و خداوند هست در این قصه...یک بحثی هست در حسن و قبح عقلی که فرعی دارد که ده ای از معتزله حسن و قبح ذاتی را نسبت به افعال خداوند متعال جاری دانسته اند و یک بحثی هست که اونجا این بحثها نیست...و عقل نظری هست...این یک حکم عقل عملی هست در مقابل حکم نظری نه اینکه ارجاع بدهیم. عرض کردیم چند احتمال هست. یک احتمال این هست که عقل عملی را ارجاع دهیم به نظری...اونی که ما وجدانا میفهمیم این هست که دو تا هستند. شاید آیه مبارکه هم اشاره به همین باشد که: قوله تعالی: *(ُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا)* ظلم اشاره به عقل عملی و جهل اشاره به عقل نظری ...رفع درجات در قرآن هم عرض کردیم که معیارش کأن ایمان هست و علم....هیچ موجودی نه ملائکه و درجات مؤمن و عالم را نمیوانند مرتفع کنند. ایمان را عقل عملی و داده شدن علم را عقل نظری ...در خداوند متعال این حرفها نیست زیرا فوق این حرفهاست...

خلاصه اینجا احکام عقل عملی در مورد خداوند متعال عقل نظری هست ...

خلاصه ما تا جایی که میتوانیم طبق علم و ایمانمان باید قلع فساد کنیم.اصل این مطلب که حسن عدل و قبح ظلم هست...آیا این اصل هست یا اصل دیگری دارد...اینها بحثهای دیگری هست ولی این نتیجه اش محدود تر از حفظ کتب ضلال هست.)، مع أنه تعالى هو الذي أقدر الإنسان على فعل الخير و الشر، و هداه السبيل إما شاكرا، و إما كفورا.

______________________________

[1] في ج 4 مرآة العقول ص 414: عن ابن أبي عمير إنه قال: كنت أنظر في النجوم و أعرفها و أعرف الطالع فيدخلني من ذلك شي‌ء فشكوت ذلك الى أبي الحسن موسى بن جعفر «ع» فقال: إذا وقع في نفسك شي‌ء فتصدق على أول مسكين ثم امض فإن اللّه يدفع عنك. حسنة لإبراهيم بن هاشم. و قد تقدم في رواية عبد الملك بن أعين. و رواية عبد الرحمن بن سيابة ما يدل على ذلك.

______________________________

(1) راجع المصادر المذكورة و ج 14 البحار ص 145- 156.

(2) راجع ج 8 سنن البيهقي ص 138.

مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج‌1، ص: 255‌

و إن كان مدرك حكمه وجوب الإطاعة و حرمة المعصية، لأمره تعالى بقلع مادة الفساد فلا دليل على ذلك إلا في موارد خاصة، كما في كسر الأصنام و الصلبان و سائر هياكل العبادة. و أما التمسك برواية تحف العقول في استفادة كلية الحكم فسيأتي الكلام فيه.(درجات ظلم هم تکوینا و هم د ر مقام اعتبار فرق میکند. در مقام اعتیار اگر نهی از وجودش خورد یعنی همه تصرفات ممنوع هست حتی نگه داری اش.مثلا گفت بت را بشکان یا بسوزان...حالا اینجا آیا یک هم چین چیزی یا یک نوع اطلاقی داریم؟ در قول زور اجتناب هست که یعین در یک جانب قرار دادن...حالا همین ماده بعینه در قوله تعالی: *(وَ اجْنُبْني‏ وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ )* آیا میشود از ظرافت های این ماده استفاده کرد و اطلاق استفاده کرد؟و جالب اینکه اجتناب در آیه قول زور قبلش در اوثان هم آمده است قوله تعالی: *(فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّور)*پس شما یک جایی باش که قول زور یک طرف دیگر هست. از ظرائف ماده این را استفاده کنیم.و این اجمالا درست هست ولی اینجا مشکل تعیین حدود داریم)

نعم إذا كان الفساد موجب لوهن الحق و سد بابه، و إحياء الباطل و تشييد كلمته وجب دفعه، لأهمية حفظ الشريعة المقدسة، و لكنه أيضا وجوب شرعي في مورد خاص، فلا يرتبط بحكم العقل بقلع مادة الفساد.

الوجه الثاني: قوله تعالى «1»: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ).

فقد قيل «2» في تفسير الآية: أن يشتري كتابا فيه لهو الحديث، فتشمل حفظ كتب الضلال أيضا.

و فيه أولا: أن المذموم في ظاهر الآية هو اشتراء لهو الحديث للإضلال، و من الواضح ان هذا المعنى أجنبي عن حفظ كتب الضلال، لعدم العلم بترتب الغاية المحرمة عليه، غاية الأمر احتمال ترتب الإضلال على الحفظ.

و ثانيا: أنا إذا سلمنا ذلك فالمستفاد من الآية حرمة اشتراء كتب الضلال، و لا دلالة فيها على حرمة إبقائها و حفظها بعد الشراء، كما أن التصوير حرام، و أما اقتناؤه فليس بحرام، و الزناء حرام و تربية أولاد الزناء ليس بحرام. و قد تقدم ذلك في البحث عن جواز اقتناء الصور المحرمة.

و ثالثا: أنه قيل «3»: إن الآية قد نزلت في النضر بن الحارث بن كلدة، فإنه كان يشتري كتبا فيها احاديث الفرس من حديث رستم و إسفنديار، و كان يلهي الناس بذلك، و يظرف به ليصدهم عن سماع القرآن و تدبر ما فيه. نظير الجرائد المعروفة في هذا الزمان فإنها مشتملة على الأمور اللاهية التي تصد الناس عن الحق.

و رابعا: ما ذكره المحقق الايرواني من ان المراد من الاشتراء هو التعاطي، و هو كناية عن التحدث به، و هذا داخل في الإضلال عن سبيل اللّه بسبب التحدث بلهو الحديث و لا إشكال في حرمة الإضلال، و ذلك غير ما نحن فيه من إعدام ما يوجب الإضلال.

______________________________

(1) سورة لقمان، آية: 5.

(2) في ج 2 تفسير التبيان ص 429: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ): أي يستبدل لهو الحديث، قيل في معناه قولان: أحدهما: أن يشتري كتابا فيه لهو الحديث.

الثاني: انه يشتري لهو الحديث عن الحديث.

(3) راجع الموضع المزبور من التبيان.

مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج‌1، ص: 256‌

الوجه الثالث: قوله تعالى «1»: (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ).

و فيه ان قول الزور قد فسر بالكذب [1]. و سيأتي في مبحث حرمة الغناء تفسير قول الزور بالغناء في جملة من الروايات، و لا منافاة بين التفسيرين، فان كلا منهما لبيان المصداق، و قد ذكرنا في مبحث التفسير ان القرآن لا يختص بطائفة، و لا بمصداق و إلا لنفد بنفاد تلك الطائفة و انعدم ذلك المصداق، بل القرآن يجري مجرى الشمس و القمر، كما في عدة من الروايات، و قد ذكرنا جملة منها في مقدمات التفسير، و جمعها في مشكاة الأنوار المعروف بمقدمة تفسير البرهان، و كيف كان فالآية غريبة عما نحن فيه(عجیب است نتیجه فرمایشان استاد حرام بودنش هست نه عدمش.البته توضیح مفصل باطن قرآن در محلش.).

ارسال سوال