ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388 (104)

دروس خارج فقه سال 89-1388 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1388-104

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

عرض شد که در نوع سوم مرحوم شيخ جزو مکاسب محرمه بيع مالاينتفع به را به اصطلاح بيان فرمودند يک مقدمه­ی ديروز عرض شد راجع به اين که اين عنوان را مرحوم شيخ قدس الله سره از کجا آوردند در ميان فقه ما چون در متون روايي ما چنين عنوانی به اين عنوان مالاينتفع به نيامده البته بعض مصاديق را ذکر کردند، بعضی مصاديق آمده در روايات اما اين عنوان نيامده عرض  شد اين عنوان در کتاب شرايع قبل از ايشان بوده قبل از ايشان هم در مبسوط شيخ به همين عنوان لايجوز بيع مالاينتفع به بلا خلاف، که عرض شد اين عنوان مشتمل است بر حکم که عدم جواز باشه حرمت باشه مشتمل است بر موضوع عنوان مالاينتفع، و مشتمل است بر دليل و بلا خلاف ادعای اجماع اين عبارت در مبسوط خب يک مقدار دنبال ريشه­های اين عبارت بوديم عرض کرديم احتمالاً اين مقدار عبارت به اين مقدارش از مصادر اهل سنت گرفته شده و بالخصوص چون مبسوط از يک کتابی است که در فقه شافعی بوده احتمالاً از فقه شافعی­ها چنين مطلبی بلکه ما احتمال داديم که از به اصطلاح اين بلا خلافش هم مال شافعی­ها باشه اين راجع به يک قسمت مطلب البته چون اين مطلب را امروز باز می­خواهيم پی­گيری بکنيم اين احتمال هست که به اصطلاح ريشه­های اين مطلب که ديروز اشاره­ی شد به همان روايت تحف العقول برگرده ولو مالاينتفع به اين عنوان مالاينتفع توش نيامده عنوان مالاينتفع توش نيامده اما می­شه تقريباً مشابهش را به قول امروزی­ها، قريبش را نزديکش را در آن کتاب و در بعضی از کتبی که احتمالاً از آن کتاب گرفتند پيدا کرد که حالا امروز در مرحله حکم انشاء الله تو بحث دوم ما متعرض می­شيم اين بحث اول راجع به تاريخ مسأله در فقه ما و در روايات ما.

بحث دوم  راجع به مسأله اينه که آيا اين عبارت لايجوز، لايحرم الاکتساب مراد حرمت وضعی است و بطلان اين معامله است، چون نکته­ی نداره که حرام باشه خب  بالاخره يک چيزی که منفعت نداره فرض کن بيست­تا سوسک را جمع کرده می­خواهد بفروشه، اين نکته­ی نداره که مثل فروش شراب حرام باشه قاعدتاً بايد بگيم فاسده معامله فاسده، اين پول ملک طرف مقابل نمی­شه آن حشرات هم که ملک نيستند پس بنابراين نبايد قائل بشيم به مسأله حرمت تکليفی بايد بگيم قاعدتاً مراد حرمت وضعی است اين مطلبی يعنی مقدمه­ی دوم ما، مطلب دوم که آيا اين لايجوز يا يحرم که در عرض کرديم در عبارت شيخ در مبسوط آمده يا شبيه اين توی شرايع آمده حالا شيخ انصاری النوع الثانی مايحرم الاکتساب ايشان که ديگه تصريح کرده ما يحرم الاکتساب ليکن بلا فاصله خودش ايشان توضيح دادند که مراد از حرمت در اينجا حرمت وضعی است نه تکليفی ولذا از قبيل بيع حرمت خمر و خنزير نيست آن­ها حرام اند تکليفاً هم حرام اند اما بيع فرض کنيم سوک و قورباغه و اين­ها حرمت تکليفی نداره آنچه که داره حرمت وضعی است خوب اين را هم عرض کرديم يک مقدار باز بکنيم رو بحث صحبت بکنيم که آيا اصلاً لايجوز در کلمات شيخ به چه معناست يا در کلمات قدما آيا واقعاً همين طوری است که شيخ استظهار فرمودند و بعد مرحوم استاد هم با ايشان موافق اند و حاصلش اينه که اينجا مراد از حرمت حرمت وضعی است مرادشان فساد معامله است معنا نداره معامله حرام باشه، حالا فروختن سوسک که ديگه حرام نيست حالا فرض کنيم منفعت هم نداشته باشه معامله باطله، مرحوم استاد هم اجمالاً قبول کردند گذشت ديروز عبارت.

حالا بايد يک مقدار اين را می­خواهيم صحبت بکنيم که اين لايجوز در عبارت مرحوم شيخ طوسی قدس سره الشريف حرمت وضعی را هم داره يا نه؟ عرض شد که ديروز من احتمال دادم که اين عبارت از بعضی از کتب شوافع گرفته شده آن کتاب را ما نمی­دانيم به هر حال تعابير اين کتاب مبسوط بعضياش که تقريباً خيلی نزديکه به کتاب الام کتاب شافعی است که انسان احساس می­کنه مستقيم از الام نگرفته اگر گرفته با واسطه گرفته، بعضيا هم در کتب ديگری شوافع آمده اختصاص به الام نداره حالا من اين مسأله را از يکی از کتب شوافع کتاب المجموع که شرح مهذبه نقل می­کنم، يک وقتی سابقاً بنده سراپا تقصير اينجا عرض کردم از اين کتاب خواندم عرض کرديم که اين کتاب مالی، يعنی شرح، خود مهذب کتاب خود مهذب نه مهذب

50: 5

خود مهذب تأليف ابواسحاق به اصطلاح شيرازی است که از علمای بزرگ شيرازیه، اسم خود کتابش المهذبه که به اصطلاح در فقه است، و انصافاً کتاب خوبيه خود المهذب و نسبتاً خودش کتاب به حساب مفصليه يعنی اين طور نيست که حالا کتاب مختصری باشه

س: در چه قرني بوده

ج: به نظرم قرن چهارمه، خود مهذب به نظرم سه صد و خرده­ی است در بغداد بوده اين جلد 9 آن وقت اين مجموع را من يک بار ديگه هم اينجا آوردم خواندم به عنوان نووی، نووی در قرن هفتمه از بزرگان اهل سنته از شوافعه بسيار مرد بزرگواری است انصافاً مرد ملايي است آن هم از آن­های است که تا آخر عمر ازدواج نکرد، تا حدود هشتاد سالگی تو مدرسه عظمی بود و ازدواج نکرد به هر حال ابن تيميه معروف هم ازدواج نکرد حدود هشتاد سالگی غرضم اين که اين من در اينجا نقل کردم بعد که مراجعه کردم مثلی که تا جلد هشتش يا هفتش مال نووی است بعد نووی موفق به تکميل کتاب نشده اين جلدهای که ما از بيع می­خوانيم مال نووی نيست حالا اسمشه يادم رفته که کيه از علمای شافعی است اما نووی نيست، به هر حال در خود مهذب مهذب از کتب فقه شافعی است که قبل از مرحوم شيخ طوسيه، اما شواهد خيلی نشان نمی­ده که شيخ کتاب مهذب را گرفته به هر حال کتاب مهذب چون يک فقه شافعی است مثل بقيه کتب شوافع مثل بقيه­ی فقه است که شوافع دارند و لذا نمی­تونيم بگيم از اين کتاب گرفته در اين کتاب، در اين چاپی که من الآن دارم در جلد نهش در مجموع در شرح مهذب عرض کردم ظاهراً از جلد هشتش تا هفتش مال نووی است بقيه­اش مال نووی نيست کسی ديگريه،

س: منابع شيخ طوسی از اين مکتب شافعی­ها چه بوده آن وقت؟

ج: نمی­دانيم اسمشه نمی­دانيم، مثلاً فرض کنيد معلومه روش روش فقه شافعی است اما آن متن کتابی که در اختيارش بوده و آن را از آن نوشته تفريع اصل تفريع را از آن گرفته نتيجه را به فقه شيعه آن کتاب هنوز من نديدم مثلاً الآن مهذب اين عبارتی که ديروز ما از مبسوط خوانديم شبيه آن تو مهذب هم هست حالا عبارت ديروز که يادتان هست من يک بار ديگه عبارت ديروز را بخوانيم، به نظرم عبارت آقايون کسی مبسوط هست اينجا توی چيز،

س:  بلی

ج: ان الحيوان الطاهره علی ضربين ضرب ينتفع به و الآخر لا، اين عبارت شيخ انصاری است و الآخر لاينتفع به الا ان قال اين بقيه­اش را حذف کرده و ان کان ممالاينتفع به فلايجوز بيعه بلاخلاف، مثل اسد و ذئب و سائر الحشرات مثل الحيات و العقارب و الفأر و الخنافز و الجعلان و الحدعه و النصر، و الرخمه و بغاث الطير و کذلک القرنان، اين عبارت مرحوم شيخ در مبسوط حالا اين عبارت مهذب که يک نفر از علمای شافعی است در بغداد هم بوده و اما الاعيان الطاهره فضربان ضرب لامنفعة فيه و ضرب فيه منفعه، عين عبارت ينتفع و لاينتفع است، فاما مالامنفعة فيه فهو کالحشرات و السباع التی لاتصلح الاصطياد و الطيور التی لاتأکل و تصطاد کالرخمه و الهدئه و مالايؤکل من الغراب فلايجوز بيعه اين هم همان تعبير لايجوز بيعه لان ما لامنفعه فيه لا قيمة له فاخذ العوض عنه من اکل المال بالباطل و بذل العوض فيه من السفه، پس معلوم شد اگر فرض بکنيم يک کتاب شافعی بوده که مصدر اصلی مرحوم شيخه اين لايجوز به معنای لايجوز تکليفيه نه اين که لايجوزش وضعی باشه، بحث دوم ما الآن مقدمةً آن در عبارت شيخ لايجوز يا کسانی که قبل از شيخ انصاری بودند اصلاً اين مسأله را طرح کردند لايجوز مرادشان تکليفی است زمينه­هاش چيه؟ آقاي خويي مفروغ عنه گرفتند که وضعيه، عرض کردم شيخ هم نوشته مراد اينجا که اين بيع باطله اما اگر نکته­اش همانطور که ما عرض کرديم برگرده به کتب شوافع آن­ها لايجوز دارند عين اين تعبير شيخه فلايجوز بيعه،

س: ­آن­ها هم تکليف نگفتند

ج: چرا اکل ما به باطل، يعنی آيه مبارکه لاتأکلوا اموالکم بينکم، يعنی لم يجوز،

س: خب ازش بطلان بيع را فهميدند

ج: خب فهميدند نهی هم هست از اين که ايشان خوب دقت بکنيد لان مالامنفعه فيه لا قيمة له فاخذ العوض عنه من اکل المال بالباطل چون تمسک به آيه لاتأکلوا اموالکم بينکم بالباطل شده پس نتيجة ناظر به مقام حکم تکليفی است اين يک،

س: اين از جهت نهی شما نسبت داديد

ج: بلی دو، در همين کتاب مهذب خوب دقت بکنيد ايشان در مثال مالامنفعه فيه من الحلال يک مثال ديگه هم زده انسان يک زمينی بخره که هيچ راه نداره مثلاً يک آقايي يک تکه زمين بزرگ داره چند هزار متر پانصد مترش در وسط جدا بکنه هيچ راه هم بهش نگذاره خوب دقت بکنيد آنی که راه نداره چه جور رفت و آمد به اين زمين بکنه، راه که برای رفت و آمد نداره اين را احتمال دادند عده­ی از علمای شافعی اين بيع باطل باشه چون امکان انتفاع نيست  ببينيد آن وقت در آنجا چون امکان انتفاع نيست حالا تعبيرش ببين مسأله و اختلف اصحابنا مراد از اصحابنا همان شوافع نه علمای ما فی بيع دار لا طريق لها، اين بعد از آن لايجوز داره و اختلف اصحابنا فی بيع دار لاطريق لها او بيت من دار لا، بيت يعنی اتاق يا به قول امروزی­ها سويت مثلاً آپارتمان من دار لاطريق اليه فمنهم من قال لايصح نگفت لايجوز ببينيد فمنهم من قال لايصح لانه لايمکن الانتفاع به فلم يصح بيعه نگفت فلايجوز اين معلوم می­شه آن لايجوز به معنای تکليفه اين هوش­شان جمع بوده،

س: اگر اين مستند اين حرف همان آيه لاتأکلوا باشه

ج: حرمته، از اين روشن شد از اين تفريع دوم به نظرم ديگه خيلی روشن من عرض کردم اگر مبسوط هست نمی­دانم تو مبسوط اين فرع داره يا نه؟ چون غالباً مبسوط اين فروع را داره نگاه نکردم مبسوط را اين تعبير لانه، باز گفت لايمکن لاينتفع به، لايمکن الانتفاع به فلم يصح بيعه اين همين توجه مرحوم شيخ انصاری است می­گه مراد از حرمت در اينجا بايد بطلان معامله باشه نه مراد از لايجوز حرمت معامله، خيلی واضحه بلا فاصله اين فرع را بعد از آن ذکر کرده ببينيد اين فرع تو مبسوط شيخ هم هست، دار لاطريق له ارض لاطريق اليها، لانه لايمکن الانتفاع به، فلم يصح بيعه نگفت فلايجوز بيعه، و منهم من قال يصح، ببينيد لانه يمکن ان يحصل له طريق، درسته الآن راه نداره اما امکان که داره بالاخره زير زمينی بزنن، پول بزنن حالا يک کارش بکنه راضی بشه بخره از صاحبش فينتفع به فيصح بيعه، پس به نظر من فکر می­کنم خيلی خيلی واضحه که نظر اين قائل لايجوز بيعه حرمت تکليفی بوده، ببخشيد حاج آقا اين،

س:

24: 14

ج: بلی واضحه

س: مستند اين اصلی که طريقه براش نيست اين که می­گن لاينتفع اين همان می­خواهن بگن مصداق لاتأکلوا اموالکم هستش ديگه

ج: نه ديگه نه می­گه چون خودش فی نفسه عقد است امکان انتفاع نيست به خلاف آن ذات انتفاع نيست فرقش اينه

س:

43: 14

ج: آن اصلاً ذاتاً انتفاع نيست، لذا در مقابل هم يک عده گفتند يمکن ان ينتفع به فيجوز بيعه فيصح بيعه

س: عدم انتفاع را عدم انتفاع اين باعث می­شه که

ج: عدم انتفاع را کانما دو مرحله قرار داده يکی ذاتبی بشه آنجا لايجوز بيعه يکی عرضی باشه يجوز بيعه ليکن لايصح بيعه،

س: استاد تو سر فصل خود همين متنی که مبسوط داره فصل فی حکم مايصح بيعه و مالايصح، بعد يکی از تفريعات همين مالاينتفعه،

ج: خب بعد هم لايجوز بيعه بلا خلاف

س: نه ايشان بعداً آمده اشياء را تقسيم کرده بعد

ج: من معتقدم اگر اين مطلب از اين مثل کتاب فقه شافعی گذاشته، بلی آن وقت از اين ور بلی، از آن ور در شرحش که عرض کردم سابقاً خيال می­کردم خود نوويه حالا معلوم می­شه يکی ديگه است حالا ايشان در شرحش اين طور داره قد قدمنا ان الشروط المبيع خمسه، پنج شرط داره احدها ان يکون، ببين و هذا شرط لصحة البيع بلاخلاف بازهم تمسک به لاخلاف کرد، قال اصحابنا مراد اينجا اصحابنا همان شوافع، و لعدم المنفعة سببان احدهما القلة خيلی کم باشه مثل يک دانه گندم، فان هذا القدر لايعد مالاً قالوا و لاينظر الی حصول النفع به اذا ضم اليه غيره، اين که يکدانه با چندانه ديگه می­شه آن به درد نمی­خوره و الی ما قد يفرض من وضع الحب فی فخ يصطاد به فخ يعنی به اصطلاح دام، چيزی که درست می­کنه انسان به اصطلاح شبکه­ی درست می­کنه، برای صيد يعنی ممکن است اين يک دانه گندم را بگذاريم توی قفس برای اين که مثلاً يک کبوتر صيد بکنيم يک دامی درست بکنيم لان هذه منفعة لاتقصد، قال اصحابنا الی قال بلی قال اصحابنا و لاخلاف انه لايجوز اخذ هذه الحبه، من صبرة الغير، از مثلاً کيسه غير فان اخذها کان عاصياً و لزمه ردها خيلی خوب بعد هم مسأله ضمان، و الثانی الی آخره، ببينيد و هذا الذی

س: بحثی

ج: اينجا بحثی ظاهرش بحث صحته، و هذا الذی ذکرنا من بطلان بيع الحبة و نحوها ممالامنفعه فيه لقلته هو المذهب و به قطع الاصحاب فی کل الطرق يعنی اصحاب چه از راه به اصطلاح قواعد باشه از راه مثلاً قياس و اين­ها اصحاب به اين قدر اين شبيه بلا خلافی است که مرحوم شيخ داره يعنی تو اين مسأله خود شوافع ادعای عدم خلاف دارند و لذا داره و شذ المتولی فحکی وجهاً ضعيفاً انه يصح بيعه و ليس بشئ اين سبب اول که قلت باشه السبب الثانی الحيه کالحشرات فلايجوز بيعها اينجا لايصح نگفت، لايجوز بيعها بعد داره قال اصحابنا خوب دقت بکنيد احتمالاً آن متنی که در اختيار شافعی هم بوده فکر می­کنم همين جور بوده بلاخلاف البته بلاخلاف، اين بلاخلاف را الآن علمای زدند به بلاخلاف بين شيعه، ما احتمال می­ديم و لذا گفت حکی المتولی وجهاً ضعيفاً آن وقت داره الحيوان الطاهر المملوک من غير الآدمی قسمان قسم ينتفع به فيجوز بيعه، کالابابل و البقر و الغنم و الی آخره الی و ماينتفع بلون کالطاوس او کصوت کالزرزور و ببغاء، ببغاء که طوطيه، زرزور يک نوع به اصطلاح حيوانی است که مثل بلبل می­خوانه و العندليب که خود بلبل باشه و کذالک القرد و فيل و هره  دود القز، دود القز کرم ابريشمه و النحل که زنبور باشه، فکل هذا

15: 19

يصح بيعه بلا اينجا باز يصح آورده لانه منتفع به و هذا الذی بلی، الی و يجوز بلی،

القسم الثانی من الحيوان مالاينتفع به اينجا داره فلايصح بيعه و ذلک الخنابس و العقار و الحيات و الديدان و فأر و نمل سائر الحشرات، بعد داره و قال اصحابنا که باز همان شوافع اند و لاينظر الی منافعها المعدودة من خواصها اين عبارت را تو عبارت علامه هم آمده، حالا بعد می­خوانيم لانها منافع تافهه، بلی بعد هم داره هذا هو المذهب و المنصوص و به قطع المصنف و سائر العراقيين و جمهور خراسانيين مراد از فقهای خودشان شوافع و حکی القاض حسين و امام الحرمين و غزالی و جماعة آخرون من الخراسانيين وجه شاذاً ضعيفاً انه يجوز بيع السباع لانها طاهرة و الانتفاع بجلودها بالدباع متوقع بعد داره و ضعف هذا الوجه بان

32: 20

غير منفتع به و منفعة جلد غير مقصوده و لهذا لايجوز بيع جلد النجس بالانتفاع، الی اين که بعد داخل بحث­های ديگه می شه که الآن ما الآن بعد هم يک مقداری روی به اصطلاح مثال­های در فرع بعدی راجع به زالو صحبت می­کنه فرع آخر هم راجع به انسان يا حيوانی که زمين­گيره شله نمی­تونه تکان بخوره آيا می­شه آن­ها را فروخت يا نه؟ اين انصاف قضيه بعضی از عبارت و شواهدی که در خود کتاب مهذب هست نشان می­ده که نظر روی جواز تکليفی و حرمت تکليفی هم هست، نظر تنها روی صحت بيع نيست اين يک مطلب.

مطلب ديگه اين که من الآن هم اشاره کردم، احتمالاً ما عرض کرديم ببينيد راجع به کتاب تحف العقول و حديث تحف العقول خب بحث­ها شده آقايون متعرض شدند گفتند ضعيف السنده مرسله آقايي خويي فرمودند که اگر هم اصحاب هم بهش عمل کرده باشن بازهم حجيتش ثابت نمی­شه جابر نيست تازه خود آن عمل هم روشن نيست اصلاً در کتاب قدما نيامده اشکال کردند در جوامع حديثی ما نيامده الی غير ذلک از اين اشکالات اشکال کردند که متونش متنش مشوشه من تقريباً معظم اشکالات يا همه اشکالاته عرض کردم، ما نظر مان اين که اين­ها جای خودش حالا همه­اش جای خودش اما آنچه که در مورد خود کتاب هست عرض کرديم نکته اساسی ما اسم مؤلف و کتاب را اصولاً در مصادر خودمان نداريم تا قرن دهم، اصلاً شخص به نام ابن ابی شعبه حرانی داريم کتاب به نام تحف العقول داريم در هيچ مصدری از مصادر ما، نه نجاشی نه غير نجاشی نه ابن شهرآشوب نه ديگران اصلاً نيامده اين توضيحاته را عرض کردم، در قرن دهم يک کتابی بوده مال مرحوم شيخ بحرانی نه شيخ يوسف يکی ديگه

س: شيخ حسين

ج: شيخ حسين، بلی اخلاق نوشتند

 40: 22

که در اينجا يک حديثی از تحف العقول اين اولين بار توی ميراث­های ما آمده سال نهصد و خرده­ی اين در زمان صفويه اين کتابه به ميراث­های ما اضافه شد و الا اصلاً نه اسم کتاب نه اسم مؤلف هيچ کدام در هيچ جا نيامده، بعضيا آمدند گفتند طبقه­اش طبقه استاد شيخ مفيده هيچ اصلاً نيامدند که طبقه­اش چيه؟ و لذا برای اولين بار می­شه گفت تقريباً تشکيک مرحوم حاجی نوری تقريباً اولين تشکيک مال حاجی نوريه حاجی نوری در کتاب مستدرک در جلد سه به مناسبتی يک کتابی است به نام التحسين اين کتاب را به مرحوم همين ابن ابی شعبه نسبت دادند، التحسين ايشان در آنجا يک شرحی راجع به اين کتاب آورده و به مناسبت به غيرش هم نسبت دادند منحصر به ابن ابی شعبه نيست راجع به آنجا ايشان می­گه و انی الی الآن لم اتحقق طبقة صاحب تحف العقول خب ايشان می­فرمايد طبقه­اش را من تحقيق نکردم اگر خود ايشان توجه می­فرمود اصل  وجودش تحقيق نشده نه طبقه طبقه­اش که سهله، عرض کردم تا قرن دهم ما هيچ خبری از اين آقا نداريم،

س: استاد تمحيض

ج: تحسين به نظرم ما يا تمحيض حالا شايد شبهه برايم شده غرض دقت فرمودين هست تو جلد 3 تو خاتمه است حالا اسمش يادم رفته، به نظرم تحسين باشه شايد هم تمحيض باشه بلی دقت فرموديد چون هردو هست حالا نمی­دانم کدام يکش مال ايشانه شبهه­ای ما اين توضيحات کافی را عرض کرديم اين کتاب مشکلش اينه مشکل اين کتاب و لذا عرض کرديم در محل خودش در مصادر علوی­های شام که نسيری هستند ادعا کردند که ايشان از شخصيت­های آن­هاست در همان حلب هم بوده انصافاً همان جاها هم بوده از حوزه­های ما منقطع بوده اما انصافاً تو اين نوشتار چون نوشته­های علوی­ها را هم ديديم يعنی يک مقدار از نوشته­های علویها چاپ شده خيلی متون آن­ها مشوهه خيلی مضطرب، خيلی مخلط، کار مخلط، خيلی مختلفه، واقعاً مثل همان ميراث­های غلاتی که نسبت می­دن خيلی ميراث­های آن­ها در به داغونه انصافاً درست کردنش خيلی مشکله و بعضی ميراث­هاشان که خيلی پرت و پلاست و اين کتاب حقاً يقال به ميراث­های غلات و علوی­ها و نسيرهای هم نمی­خوره انصافاً اين کتاب تحف العقول، انصافاً اين را ما وجداناً می­بينيم نمی­خواهد تعبداً بگيم بحث تعبد نيست و احاديث قشنگی داره با اين که کتاب حدود پنج شش قرن اصلاً تو مصادر ما نبود اصلاً تو کشور ما نبوده تو مناطق شيعه نشين نبوده علما هم از او خبر نداشتند فضلاً عن العوام و کتاب قطعاً به نحو وجاده رسيده اين که مرحوم شيخ حر عاملی کتاب تحف العقول را جزو کتبی آورده که با سند همان طريقی که به شيخ طوسی داره اين هم يکی از ظاهراً اشتباهات ايشانه اصلاً اسم ايشان تو کتاب شيخ طوسی نيامده اسم ايشان تو اسانيد اصحاب نيامده اصلاً اسم ايشان نيامده حالا تو سند يا غير سند من عرض کردم بعضی از کتب را اين يک نوع اسمش حالا تسامح نمی­دانم ديگه حالا يک روشی بوده نمی­خواهيم اهانتی خدا نکرده به بزرگان بشه مثلاً مرحوم صاحب وسائل يک طريقی به عامی به شيخ طوسی آورده بعد گفته اين طريق من است به کتب اصحاب يکش هم تحف العقوله، تحف العقوله هم با همين طريق عام آورده اصلاً نه خود تحف العقول نه ابن ابی شعبه نه کتاب، نه تو فهارس اصحابه، نه تو تراجم اصحابه، تو اجازه آمده، اصلاً خودشه خبر، هيچشه خبر نداريم اين هم ظاهراً احتمالاً چون ديده کتاب زمان مرحوم صاحب وسائل خيلی شهرت پيدا کرده خيال فرمودند به همان طريق شيخ طوسی مثلاً حلش بکنه، اين­ها نکاتی است که در اين کتاب­ها نوشته نشده من اين­ها را همه را توضيحاتشه سابق عرض کردم چون ممکن است بعضی از آقايون تازه آمده باشن ما چيزهای گفتيم که آقايون ننوشتند اين نوشته­ها که نوشته شده آقايون مراجعه کنند، به نوشته­ها را کار نداريم، آن ننوشته­هاش اينه، پس اين کتاب مشکلات فنی فراوان داره ليکن مهم­ترين نقطه مثبت اين کتاب با اين جهالت­ها و ترديدها و عدم اطلاع­ها، انصافاً هنوز متنش نسبت به آن تاريخش خوبه با آن تاريخ اين متنی که به ما رسيده انصافاً خوبه مرحوم مجلسی قدس الله نفسه توصيفاً نقل کرده نه اسناداً می­گه عندی نسخه قديمه من از اين کتاب خوبه به هر حال توضيحات آن نسخه را هم ايشان نداده، مرحوم مجلسی هم در اول بحار هم مصادرش را آورده هم تقييم مصادر کرده ارزيابی کرده گفته که اين کتاب را نديده بوديم، ديديمش و رواياتش مطابق با روايات اصحاب و عندنا منه نسخة عتيقه قديمه مثلاً خيلی خوب اين به نحو وجاده، کار مرحوم مجلسی مشکلی نداره اما کار مرحوم شيخ حر عاملی قدس الله نفسه اين مشکل داره چرا؟ چون اين را در طروق اصحاب آورده در حالی که اين کتاب در طروق اصحاب کلاً نيست هيچش نيست نه خودش مؤلفش نه مؤلَفش، حالا به هر حال ما عرض کرديم اين شواهدی ايجابی مهمش اينه خيلی از رواياتش در کتب اصحاب ما آمده اين درسته، روايات انفرادی هم داره آن­جاهای هم رواياتش کلاً منکر توش نداره، هيچ چيزی از چيزهای که اختصاصی خط غلو هم باشه نداره الا عرض کردم آخر کتاب يک رساله­ی داره از مفضل ابن عمر به جماعت شيعه به نظرم مياد مثل اين بيانيه­های داخل گروهی باشه، سازمانی است که گروه به نظر من اين شبيه بيانيه سازمانيه به نظرم به اين بيشتر شبيه تا، ظاهراً به همان گروه غلات همان جماعت خودش در کوفه اين تنها چيزی است که ما از آثار غلات در اين کتاب مرحوم ابن ابی شعبه حرانی ديده­ايم البته من توضيحاتش را باز عرض کردم در اين رساله مرحوم مفضل ابن عمر در اثناء صحبت که می­گه ايها الشيعه ايها العصابه اين طور بکنيد اين طور يک توضيح­های توصيه­های اين طوری که داره، اين کارها را بکنيد گاهی هم می­گه فانی سمعت جعفر ابن محمد يقول يک چندتا هم حديث هم نقل می­کنه به يک مناسبت يک طعم حديثی هم بهش می­ده سه مورد يا چهار مورد از آن احاديثی که ايشان نقل کرده کافی داره با يک سند واحد آن هم از غلاته از محمد ابن سنان و غيره، اين روايت تنهای جايي که ما پيدا کرديم در کتاب کافی است با سند واحد که احتمالاً اين رساله در اختيار کلينی بوده ليکن چون رساله کلمات مفضله نقل نکرده، آنجای که روايته ايشان با دقت، خيلی کلينی بزرگواره انصافاً البته سند ضعيفه ببينيد الآن همان روايت در کتب تحف العقول مرسل آمده و در کتاب مرحوم کلينی همان قسمتهای روايش مسند آمده ليکن ضعيفاً و از خط غلو واضحه کاملاً ميراث­های خط غلو، عرض کرديم از اختصاصات خط غلو در اين کتاب ما کم ديديم اين مقدار خب کافی هم داره حالا کافی را هم بگيم خط غلو، به مقدار کافی خط غلو به مقدار کافی، علی ای کيف ماکان به نظر ما انصافاً يک نقطه­ی مثبتيه متون رواياتش منکر کم داره متون تشويش متنی هم کم داره حالا از باب تصادف اين متن روايت معايش العباد زياد داره تشويش به استثنای اينه هم نمی­دانم حالا خدا خواسته به استثنای همين روايت مفصله تشويش متنی هم کم داره اين متن چرا داره؟ همه­جاش هم نداره يک قسمتش داره و اين که مرحوم سيد می­گه امارات صدق بر اين روايت هست راست می­گه مرحوم سيد، آقای خويي هم يک نوع به اصطلاح لغت عرب تحکم، با ح

27: 30

يعنی ريشخند کردن مسخره، ايشان می­گه اين کجا امارات صدق داره اين عبارات مشوه اين عبارتی، اين عبارتی ضميرهای مغلق اين کجا امارات صدقه نه روايت حالا  بالاخره شما ببينيد تاريخ روايته که در حدود نه قرن در اختيار ما نبوده که شوخی که نيست که شما اين عنصر را هم در نظر بگيريد در ميراث­های ما نبوده در حوزه­های ما نبوده بررسی روش نشده اگر بوده در حلب بوده مقارنه نشده مقايسه نشده بررسی نشده دقت نشده، خب اينها بايد اين­ها را بسنجيم تمام اين­ها عوامله بهم نسبت بديم اين روايت خيلی آن وقت يک متن مفصل چهار، پنج صفحه و يک متنی که عرض کردم کراراً و مراراً که مرحوم آقای خويي توجه نفرمودند خوب بود ايشان توجه می­کردند حتی مرحوم سيد هم اينه ننوشتن، اين روايت تنها روايتی است که هزينه و در آمد را جداگانه شرح داده انسان از چه راه­های در آمد داره و در چه راه­های خرج بايد بکنه، ما هيچ روايت ديگه نداريم بيست و پنج جهت هزينه را نوشته چهار جهت در آمده نوشته مثل همين کارهای که الآن در اقتصاد روز می­کنن مثلاً می­گن منبع در آمد يا مثلاً فرض کنيد کاره يا خدماته، يا کار منديه، از اين حرفای که می­زنن يا توليده يا توزيعه يا خدمات اين تقسيم­بندی­های که دارند

س:

43: 31

ج: ها! در اين روايت که نظير نداره يعنی نظير نداره خوب دقت بکنيد در متون فقهاء هم نظير نداره چهارتا منبع در آمد نوشته بيست و پنج وجه هزينه نوشته که اين درآمدی که انسان به دست مياره در چه راه­های هزينه بکنه هزينه­اش را اصلاً شيخ نياورده خوب دقت کنيد، اين بخش هزينه­اش را شيخ بخش درآمدش را هم تکه پاره کرده آن مقدار الی ان قال، الی ان قال، تازه آن مقداری هم که ايشان نقل کرده مستقيم نيست تازه آن مستقيم مستقيمش هم نسخ خيلی واضح نيست به هر حال مشکل داره اما به انصاف قضيه اگر قائل بشيم انصافاً حق با مرحوم سيده ولو بيان نکرده مرحوم سيد انصافاً امارات صدق در کتاب زياده در اين روايت و عمده اماره­ی صدق نه آنی است که مرحوم سيد رفته عمده­اش اينه که يک چيزهای بين اهل سنت معروف شد تو مکاسب و در روايات ما نيامد الا تو اين تحف العقول و آن فتاوی پيش قدما آمد اين خيلی مهمه مثل لايجوز بيع کل نجس، لايجوز بيع محرم، اين تو اين کتاب آمده، ما به اين اطلاق جای نداريم سنی­ها هم قائل اند چون يک نجسه پيغمبر گفت لايجوز، گفتند قياس، رفتند به قياس اين به نظر من روشن شد پس مرحوم شيخ، من چيزهای عرض می­کنم که نوشته نشده مرحوم سيديزدی می فرمايد امارات صدق در اين روايت هست حق با ايشانه ليکن ايشان آن اماراته به نظر من توضيح نداده، اشکال آقای خويي هم وارد نيست بالاخره بايد به آقای خويي گفت بابا بالاخره شما فراموش يک متن مفصلی به اين مفصلی آن وقت هم نه قرن در ميراث های نباشه آن هم آن سر مثلاً حلب و بين نسيرهای و علوی­ها و اين غرض اين شئ طبيعی است يعنی اين مقدار تشويش متنی ديگه

44: 33

يغتفر له، در اين امور مالايغتفر فی غيرها اما اين نکات که مرحوم سيد نگفته، يک متن روايت که به نحو دقيقی حالا طبعاً توش اشکال هست چون مثلاً يک چيزهای جزو صناعته شايد امروز در اصطلاح يعنی جزو کارگری، امروز در جزو کارمندی باشه دقت می­کنيد يک چيزهای تو اين روايت در تقسيم بندی اقتصادی هست که امروز در دنيای اقتصاد مثلاً فرض کنيد من باب مثال مثلاً وال والی بودن اين فرض کنيم برده توی مثلاً فرض کنيم اجاره من باب مثال اينه امروز تو حقوق کارمنديه اصلاً تو جزو کارمند يعنی جزو بخش دولتی است يک حساب خاص خودش را داره، خدمامت مثل تاکسی و ماکسی هتل داری، باز توليد مثل کارگری حسابه، اين يک مقدار اين هست يعنی يک مقداری اين هست که يک قسمت­های اين با اين اصطلاحات رايج اقتصاد دنيای ما نمی­خوره بعضياش را هم آقای خويي اشکال کردند آقای خويي و ديگران، ليکن نه از اين ديدگاه اقتصادی که من عرض می­کنم، بعضياش در اين تقسيم بندی اقتصادی وارد نشده راسته اين هست و ليکن من حيث المجموع رواياتی است که نکات مهمی داره و به لحاظ نقلش يک تکه­ی تقريباً صاف و صوف اين روايت در کتاب دعائم الاسلام آمده و يک تکه­ی کمترش که آن هم صاف و صوف شده تو کتاب فقه الرضا آمده، يعنی به عبارت اخری ما که مؤلف را نمی­دانيم میگن سال­های سه صد و شصت و هفتاد بوده استاد شيخ مفيده اما به هر حال در مصادر سه صد و شصت يک تکه­اش آمده، مصادر سه صد و ببخشين قبلش معذرت می­خواهم تو مصادر سال­های سه صد و سه صد و ده و بيست يک تکه­اش تو فقه الرضا آمده يک تکه­اش هم تو سه صد و شصت آمده، سه صد و چهل و پنجا يک تکه­اش هم آنجا آمده بعد به لحاظ نقل ديگه نيامده اما  به لحاظ فتوی يک قسمت­های از آن با اين که در نصوص ما موجود نيست در کتاب مثل مقنعه شيخ و طوسی و اين­ها آمده روشن شد اين يک، چون خيلی تحف العقول را مفصل بحث کرديم خواستم در اينجا يک نمای اختصاری از اين کتاب تحف العقول بديم حالا از تمام اين مقدمات بحث ما چيز ديگری بوده در کتاب تحف العقول ايشان اين جور داره و اما تفسير التجارات فی جميع البيوع و وجوه الحلال من وجه التجارات شايد وجوه مبتدی باشه التی يجوز للبايع ان يبيع ممالايجوز له و کذلک المشتری الذی يجوز له شرائه مما لايجوز له ببينيد فکل مأمور به مأمور به مما هو غذاء للعباد و قوامهم به فی امورهم فی وجوه الصلاح ينتفع نيست اما وجوه الصلاح الذی لايقيموهم غيره ممايأکلون يشربون يلبسون ينکحون يملکون يستعملون من جهة ملکهم و يجوز لهم ببينيد و يجوز لهم الاستعمال له من جميع جهات المنافع التی لايقيموهم غيرها من کل شئ يکون لهم فيه الصلاح من جهة من الجهات يک مقدار جنبه­ی عقلانی هم داره که هر مورد که شارع اجازه اين تصرفاته داده حسابش صلاحه فهذا کله حلال بيعه شرائه امساکه استعماله هبته عاريته، و اما وجوه الحرام من البيع و الشراء فکل امر يکون فيه الفساد آن وقت فساد را از اين راه آورده مما هو منهی عنه، يعنی اگر نهی آمد نهی تابع مفسده است فساد داره منهی عنه من جهة اکله شربه کسبه نکاحه ملکه من اين را توضيح عرض کردم يک تصوری بوده که اگر يک جايي احکام تکليفی آمد اين­ها مستلزم حکم وضعی هستند اگر گفت اکلش شربش نگهدارش لبسش جايز نيست بيعش هم باطله اين اسمش تلازمه آن وقت اگر مالاينتفع به شد روشن شد پس آنچه که اگر بخواهيم ريشه­های اين بلاخلاف، اگر بلاخلاف شيخ ناظر به بغداد باشه چون عرض کرديم شيخ وقتی بلاخلاف می­گه قاعدتاً ناظر به بغداده نکاحه ملکه امساکه هبته عاريته او شيئ يکون فيه وجه من وجوه الفساد نظير البيع بالرباء لما في ذلک من الفساد او البيع للميته او الدم او لحم الخنزير او ببينيد او لحوم السباع من صنوف الوحش سباع الوحش او سباع الطير او جلودها او الخمر او شئ من وجوه النجس فهذا کله حرام محرم لانه ذلک کله منهی عن اکله شربه و لبسه و ملکه و امساکه و التقلب فيه بوجه من الوجوه لما فيه من الفساد اين عبارت را منشأ حرف عبارت شيخ قرار بديم حرف بدی نيست خوب دقت کردين چه گفت، شيخ مفيد هم عده­ی از اين عناوينه آورده بود در مقنعه اما عنوان لاينتفع را شيخ طوسی آورده بود اين عبارت اگر باشه حالا غير از اين که معلوم شد که تاريخ اين مسأله برای يعنی ما روايتی داشتيم که اين روايت فعلاً در مصادر ما نيست اما يک مقدار صاف و صوف شده­اش توی فقه الرضا بود، حالا من عبارت فقه الرضا را هم خدمت­تان بخوانم تا معلوم بشه عبارتی، عبارت فقه الرضا اين طوره کل مأمور به مما هو صلاح للعباد و قوام لهم فی امورهم من وجوه الصلاح الذی لايقيموهم غيره مما يأکلون و يشربون و يلبسون و ينکحون و يندکون و يستعملون فهذا کله حلال بيعه شرائه هبته عاريته و کل امر يکون فیه الفساد ما قد نهی عنه من جهة اکله شربه لبسه نکاحه امساکه لوجه الفساد مما قد نهی عنه مثل الميته و الدم و لحم الخنزير و الربا و جميع الفواحش و لحوم السباع و الخمر و ما اشبه ذلک فها حرام ضارّ للجسم وفاسد للنفس اين اين مقدارش که قبل از شيخ در بغداده اين مقدار قبل از شيخ پس ما ديروز عبارت شيخ انصاری را به مناسبتی رسانديم به مبسوط امروز به نظر ما يک روايتی بوده که الآن دست ما نرسيده در قرن دهم او را پيدا کرديم تو تحف العقول و آثار از او را در فقه الرضا و کتاب دعائم الاسلام اگر اين مطلب تحقيق ما درست باشه من عرض کردم عده­ی زيادی از بلاخلاف­های بغداد بر می­گرده به فقه الرضا اصولاً شيخ که ادعا می­کنه سيدمرتضی بر می­گرده به فقه الرضا آن وقت يک نکته اولاً معلوم شد طبق اين تحقيق مطلب ما من البته امروز به اين جهت گفتم اول بحث اشاره­ی داريم مصدر ليکن چون عبارت شيخ اين عبارت ينتفع نيست عين عبارت مبسوط تا مبسوط رسانيديم به نظر من آن عبارت مبسوط هم اصل و ريشه­اش اينه، يک نکته، نکته دوم و اساسی معلوم شد لايجوز حرام، اين لايجوز چرا؟ چون هم توی فقه الرضا هم توی کتاب به اصطلاح تحف العقول سباع را با خمر و خنزير همراه هم گرفته بود که خواندم عبارتش را لذا از اينجا اشکال به شيخ انصاری معلوم شد عرض کردم بزرگان ما متأسفانه اين بوده که خيلی دنبال گشتن عبارات نبودند، شيخ می­فرمايد و التحريم فی هذا القسم ليس الا من حيث فساد المعامله و عدم تملک الثمن و ليس کالاکتساب بالخمر و الخنزير الآن عبارت تحف العقول را برايتان خوانديم و عبارت فقه الرضا اين سباع را در ربته خنزير و خمر قرار داد نتيجه لايجوز در کلام شيخ يعنی حرام، اين مقدمه دوم خلاصه­اش با اين مقارنات با کتب شافعيه البته عبارتی شرحی،

س: شافعی­ها را شما فرموديد احتمال داره که مراد حکم تکليفی باشد

ج: چون بعدش داره يصح به،

س: احتمال مقابلش هم هست ديگه

ج: در متن کتاب بلی در شرح بود، يکجاست يصح، يک يجوز اما در متن کتاب نه،

س: احتمال داره خلافش باشه

ج: ها! بعد هم تمسک به اکل مال به باطل کرد روشن اما ديگه الآن عبارات فقه الرضا مثلاً ديگه کاملاً واضح شد پس در فقه الرضا و چون احتمال می­ديم فقه الرضا و تحف العقول و اين­ها ريشه­ها فقه الرضا تحف العقول ريشه­های تفکر شيخ باشه کما اين که وجوه النجس هم در همين عبارت آمد وجوه نجس را بعدها ما تو روايت نداريم وجوه النجس تو تحف العقول داريم شيخ مفيد هم فتوی داده شيخ طوسی هم در نهايه، در نهايه يعنی کتبی که معد برای نقل روايات اند اگر اين شواهد را همه را باهم بريزيم يک کمی امروز شما را معطل کردم ظاهر مطلب اين است که اين­ها قائل به حرمت معامله تکليفاً هم هستند، و تعجب اين که مرحوم شيخ با اين که روايت تحف العقول را آورده، خود ايشان مراجعه نفرموند عبارت، بعدش هم داره تو اصل بحث روايت تحف العقول سباع را با خمر و خنزير آورده با خمر آورده دقت کردين

س: اگر يکی باشن که نبايد

40: 44

ج: آها! ايشان فقط به اين جهت که فرقش اينه که اين علت حرمتش مالاينتفعه، آن علت حرمتش خودش فی نفسه مثل غيبت و اين­ها حرامه و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

اول اینکه درست است ما لاینتفع در روایت تحف نیست ولی یحتمل که مؤثر در این عنوان بوده باشد.

در ضمن عرض کردیم تعابیر مبسوط خیلی نزدیک به الام است ولی واضح است که خود الام نیست.

حالا مقداری عبارات نووی را میخوانیم چون خودشان شافعی هستند. المجموع که شرح مهذب است. مهذب تألیف ابو اسحاق شیرزی است که از علمای بزرگ شافعی است.انصافا کتاب خوبی است و نسبتا کتاب مفصلی هم هست و این طور نیست که مختصر باشد. به نظرم قرن 4 باشد.

در ج 9 مجموع که نووی در قرن 7 است و از شوافع است و بسیار مرد ملایی است و از کسانی است که تا آخر عمرش80 سالگی ازدواج نکرده است و ابن تیمیه معروف هم همین طور است. ظاهرا نووی جلد 7 یا 8 اش را نوشته است ولی بقیه اش را شافعی دیگری غیر نووی نوشته است. لذا مباحث بیع مال خود نووی نیست. در ضمن خیلی نشان نمیدهد شواهد که مرحوم شیخ مهذب را گرفته اند و مبسوطش کرده اند.

در چاپ بنده در ج 9 مجموع در شرح مهذب. جالب این است که عبارت مهذب اینجا شبیه تعبیر مرحوم شیخ است. اگر این طور باشد اون وقت میبینیم که لایجوز مرحوم شیخ حتما باید مراد لا یجوز تکلفی باشد نه وضعی.در عبارت شیخ لایجوز مرادشان تکلیفی است و زمینه هایش جیست. مرحوم استاد مفروغ عه گرفته اند که وضعی است.تعبیر مهذب را نقلا از مجموع ببینید:

* قال المصنف رحمه الله *

( وأما الأعيان الطاهرة فضربان ضرب لا منفعة فيه وضرب فيه منفعة ( فأما ) ما لا منفعة فيه

فهو كالحشرات والسباع التي لا تصلح للاصطياد والطيور التي لا تؤكل ولا تصطاد كالرخمة والحدأة

وما لا يؤكل من الغراب فلا يجوز بيعه لان مالا منفعة فيه لا قيمة له فأخذ العوض عنه من أكل

المال بالباطل وبذل العوض فيه من السفه ) *

ببینید اینجا هم نهی فهمیده اند. چون به آیه تمسک کرده اند نتیجة ناظر به مقام حکم تکلیفی است یعین از نهی آیه.

در کتاب مهذب در مورد ما لا منفعة محللة، زمینی که هیچ راهی بهش نیست را مثل زده است و اون زمان هلیکوپتر هم نبوده است.

در هیمن مهذب نقلا از مجموع:

* قال المصنف رحمه الله *

( واختلف أصحابنا(شوافع مرادش است) في بيع دار لا طريق لها أو بيع بيت من دار لا طريق إليه فمنهم من

قال لا يصح لأنه لا يمكن الانتفاع به فلم يصح بيعه ومنهم من قال يصح لأنه يمكن أن يحصل له

طريق فينتفع به فيصح بيعه ) *

میبینید. این فرع دقیقا بعد از فرع قبلی است. بعدش اینجا تعبیر به یصح دارد ولی در قبلی یصح و لا یصح نداشت. بلکه حرمت داشت. لذا به نظرم خیلی خیلی واضح است که نظر این قائل در فرع اول حرمت تکلیفی بوده است.

از اون طرف در شرح که نووی نیست بلکه کس دیگری است دارد:

( الشرح ) قد قدمنا أن شروط المبيع خمسة ( أحدهما ) أن يكون منتفعا به وهذا شرط لصحة

البيع بلا خلاف(اینجا هم بلا خلاف دارد) قال أصحابنا(شوافع) ولعدم المنفعة سببان ( أحدهما ) القلة كالحبة والحبتين من الحنطة

والزبيب ونحوهما فان هذا القدر لا يعد ما لا قالوا ولا ينظر إلى حصول النفع به إذا ضم إليه غيره

ولا إلى ما قد يفرض من وضع الحبة في فخ(دام) يصطاد به لأن هذه منفعة لا تقصد قال أصحابنا

ولا فرق في هذا كله بين زمن الرخص والغلاء قال أصحابنا ولا خلاف أنه لا يجوز أخذ هذه الحبة

من صبرة الغير فان أخذها كان عاصيا ولزمه ردها فان تلفت فوجهان ( الصحيح ) أنه لا ضمان فيها

إذ لا مالية لها ( والثاني ) وهو قول القفال يلزمه ضمان مثلها لأنها مثلية وهذا الذي ذكرناه من بطلان

بيع الحبة مما لا منفعة فيه لقلته هو المذهب وبه قطع الأصحاب في كل الطرق(از راه میراث حدیثی و قواعد و .... این است که عرض میکنیم که احتمالا مرحوم شیخ هم مرادشان در واع ازبلا خلاف باید همچین چیزی باشد.) وشذ المتولي

فحكي وجها " ضعيفا " أنه يصح بيعه وليس بشئ ( السبب الثاني ) الحية كالحشرات فلا يجوز بيعها

قال أصحابنا الحيوان الطاهر المملوك من غير الآدمي قسمان ( قسم ) ينتفع به فيجوز بيعه كالإبل

والبقر والغنم والخيل والبغال والحمير والظباء والغزلان والصقور والبراة والفهود والحمام والعصافير

والعقاب وما ينتفع بلونه كالطاووس أو صوته كالزرزور(بلبل) والببغاء والعندليب وكذلك القرد والفيل

والهرة ودود القز والنحل فكل هذا وشبهه يصح بيعه بلا خلاف لأنه منتفع به وهذا الذي ذكرناه

من صحة بيع النحل هو إذا شاهده المتعاقدان فإن لم يشاهدا جميعه ففيه تفصيل وخلاف وسنوضحه

في الباب الذي بعد هذا إن شاء الله تعالى حيث ذكره المصنف * قال أصحابنا ويجوز بيع الجحش

الصغير بلا خلاف لأنه يؤول إلى المنفعة والله تعالى أعلم *

( القسم الثاني ) من الحيوان ما لا ينتفع به

فلا يصح بيعه وذلك كالخنافس والعقارب والحيات والديدان والفأر والنمل وسائر الحشرات ونحوها *

قال أصحابنا ولا نظر إلى منافعها المعدودة من خواصها لأنها منافع تافهة * قال أصحابنا وفى معناها

السباع التي لا تصلح للاصطياد ولا القتال عليها ولا تؤكل كالأسد والذئب والنمر والدب وأشباهها

فلا يصح بيعها لأنه لا منفعة فيها * قال أصحابنا ولا ينظر إلى اقتناء الملوك لها للهيبة والسياسة هذا

هو المذهب والمنصوص وبه قطع المصنف وسائر العراقيين وجمهور الخراسانيين * وحكى القاضي

حسين وامام الحرمين والغزالي وجماعة آخرون من الخراسانيين وجها شاذا ضعيفا أنه يجوز بيع

السباع لأنها طاهرة والانتفاع بجلودها بالدباغ متوقع وضعفوا هذا الوجه بان المبيع في الحال غير منتفع

به ومنفعة الجلد غير مقصودة ولهذا لا يجوز بيع الجلد النجس بالاتفاق وإن كان الانتفاع به بعد الدباغ

ممكنا والله أعلم * قال الرافعي ونقل أبو الحسن العبادي رحمه الله وجها أنه يجوز بيع النمل في عسكر

مكرم وهي المدينة المشهورة بالمشرق قال لأنه يعالج به السكر وبنصيبين لأنه يعالج به العقارب الطيارة

وهذا الوجه شاذ ضعيف ( وأما ) الحدأة والرخمة والنعامة والغراب الذي لا يؤكل فلا يجوز بيعها

هكذا قطع به جماهير الأصحاب قال امام الحرمين إن كان في أجنحة بعضها فائدة جاء فيها الوجه

السابق في بيع السباع لجلودها قال الرافعي انكارا على الامام بينهما فرق فان الجلود تدبغ ولا سبيل

إلى تطهير الأجنحة ( قلت ) وجه الجواز على ضعفه الانتفاع بريشها في النبل فإنه وإن قلنا

بنجاسته يجوز الانتفاع به في النبل وغيره من اليابسات والله تعالى أعلم *

( فرع ) العلق وهو هذا الدود الأسود والأحمر الذي يخرج من الماء وعادته أن يلقى

على العضو الذي ظهر فيه غلبة الدم فيمص دمه هل يجوز بيعه فيه طريقان ( أصحهما ) وبه قطع إمام الحرمين

والغزالي والبغوي في شرح المختصر وآخرون يجوز لان فيه غرضا مقصودا وهو امتصاصه الدم

من العضو المتألم ( والطريق الثاني ) فيه وجهان وممن حكاه المتولي ( أصحهما ) يجوز ( والثاني ) لا

لأنه حيوان مؤذ كالحية والعقرب *

( فرع ) اتفق أصحابنا على جواز بيع العبد الزمن لأنه ينتفع به للاعتاق فإنه يثاب على

عتقه بلا خلاف ( وأما ) الحمار الزمن والبغل الزمن فلا يجوز بيعهما على المذهب وبه قطع

كثيرون وحكى القاضي حسين وإمام الحرمين والغزالي وغيرهم وجها أنه يجوز بيعه للانتفاع

بجلده بعد الدباغ وهو الوجه السابق في بيع السباع التي لا تصطاد *

انصافا نظر روی حرمت تکلیفی هم هست.

احتمالا کما اینکه  عرض کردیم در مورد تحف العقول که همه اشکالات جای خودش الا اینکه در مورد کتاب اسم مؤلف و کتاب را اصولا در مصادر خودمان نداریم تا قرن دهم. یعنی شخصی به اسم ابن ابی شعبة حرانی و کتاب تحف العقول در هیچ مصدری نیامده است. در قرن دهم یک کتابی شیخ یوسف بحرانی دارند و حدیثی میآورند از این کتاب. در زمان صفویه این کتاب به میراثهای ما اضافه شد. بعضی گفته اند طبقه اش از مشایخ شیخ مفید است و اصال اسمش نیامده است که طبقه اش بیاید.

اولین تشکیک توسط مرحوم حاجی نوری یک کتابی هست اسمش التحصین است و در آنجا شرحی در مورد این کتاب دارند و میگویند انی الی الآن لم اتحقق طبقة صاحب تحف العقول.

تا قرن دهم ما هیچ خبری از ایشان نداریم.شاید هم تمحیص بود. اشتباه شاید شد.

این کتاب مشکلش این است.

لذا عرض کردیم در محل خودش در مصادر علوی های شم ادعاء کرده اند که ایشان از شخصیتهای اونهاست و در همان حلب و اون ور ها هم بوده است ولی انصافا نوشته های حلبی ها را دیده ایم و خیلی متونشان مضطرب است و مثل میراثهای غلاة است و درست کردنش خیلی مشکل است و بعضی اش که خیلی پرت و پلا است و این کتاب حقا یقال به میراث آنها نمیخورد. این وجدانی است. احادیثش خیلی قشنگ است و اصلا این کتاب در کشور ما نبوده است و علمائ خبر نداشته فضلا عن العوام و کتاب قطعا به نحو وجاده رسیده است و عرض کرده ام که شیخ حر عاملی این کتاب را  جزو کتبی آورده اند که با سند هست و این از اشتباهات ایشان است و اصلا اسم ایشان نیست.

مثلا مرحوم صاحب وسائل یک طریق عامی به شیخ طوسی دارند که این طریق عام من است به کتب اصحاب از جمله تحف العقول. اصلا این طریق عام قطعا شامل کتاب تحف نمیشود زیرا این کتاب هیچ خبری ازش در اون زمان نداریم.

ولی مهمترین نکته مثبت کتاب این است که با وجود همه این مشکلات متن رسیده به ما انصافا خوب است.

مرحوم مجلسی توصیفا در مورد نسخه میگویند که عندی نسخة قدیمة و روایاتش مطابقق است با روایات اصحاب و ...

و این به نحو وجاده و کار مرحوم مجلسی اشکالی ندارد ولی کار شیخ حر خیلی اشکال دارد که عرض شد.

این شواهد ایجابی مهمش این است که خیلی از روایاتش در کتب اصحاب ماست. انفرادی هم دارد و لی منکر در ندارد.

هیج اختصاصی خط غلو هم ندارد الا اینکه آخر کتاب رساله ای از مفضل بن عمر به جماعة شیعه دارد که شبیه بیاینه های سازماین به جماعت غلاة است. تنها چیزی که از آثار غلاة داریم و البته توضیح داده ایم که در این رساله مفضل بن عمر در اثناء  صحبتش میگوید که انی سمعت جعفر بن محمد(سلام الله علیهما)یقول... جند موردش را در کافی داریم که آن ه از غلاة است و احتمالا رساله دست مرحوم کلینی بوده است ولی ججایی که کلمات مفضل بوده است را نقل نکرده است و مرحوم کلینی خیلی دقیق است.

از اختصاصات خط غلو در این کتاب کم داریم. خط غلوش به مقدار کتاب کافی است. یعنی خیلی خوب است.

تشویش متنی هم کم دارد الا این متن معایش العباد. یعنی به استثنای این روایت مفصله تشویش متین کم دارد. البته همه جای این متن خراب نیست و اینکه مرحوم سید دارند که اارات صدق دارد هست واقعا و مرحوم استاد که اشکال میکنند به نظر ما با در نظر گرفتن تاریخ خراب این کتاب وارد نیست. طبیعی است که کتابی که دور باشد این طور میشود. از اوساط علمی دور بوده است.

این روایت تنها روایتی است که هزینه و در آمد را شرح داده است. 25 جهت هزینه و 4 جهت درآمد.

این روایت در متون فقهاء هم نظر ندارد چه برسد به روایات.

هزینه اش را اصلا مرحوم شیخ اصناری نیاورده اند و بخش درآمدش را هم تیکه پاره کرده اند تازه نقل غیر مستقیم هم کرده اند و مستقیمش هم اشکال نسخ دارد. انصافا امارات صدق در کتاب زیاد است و عمده اماره صدق این است که ک چیزهایی بین عامه معروف شد در مکاسب و در روایات ما نیامد الا در تحف العقول ولی فتاوایش در قدماء بود.مثل لایجوز بیع المحرم.عاه با قیاس قائل هستند و در ما فتوایش از قدیم هست ولی روایتش اینجاست.

متن به این مفصلی در اون سر دنیا در حلب و در غیر حوزه های ما و 9 قرن پیش ما نباشد انصافا اشکالات مرحوم استاد وارد نیست.

بله بعضی از این مسائل روایت در تقسیم بندی های اقتصادی امروز وارد نشده است.

به لحظ نقلش تیکه صاف و صوف این روایت مقداری اش در دعائم هست و مقداری هم  در فقه الرضا سلام الله علیه آمده است.

حالا در کتاب تحف العقول دارد که و وجوه الحلال من وجه التجراات الذی یجوز للبائع ان یبیع...فکل مأمور به مما هو غذاء للعباد و قوامهم به فی امورهم فی وجوه الصلاح الذی لا یقیمم غیره مما یأکلون ....و یجوز لهم الاستعمال له من جمیع جهات المنافع... یکون لهم فیه صلاح من جهة من الجهات فهذا کله حلال بیعه ... و اما ووه الحرام فکل امر یکون فیه الفساد مما هو منهی عنه...(یعنی اگر نهی آمد نهی تابع مفسده است) من جهة اکله ...

اگر بلا خلاف شیخ ناظر به بغداد باشد... کما اینکه عرض کردیم معمولا این طور است...

او لحکم الخنزیر او لحوم السباع من صنوف... الوحش او سباع الطیر ...لان کل ذلک منهی عن ...

این عبارت را منشأ عبارت مرحوم شخی قرارا دهیم بد نیست. شیخ مفید هم عده ای از این عناوین را آورده بودند ولی عنوان لا ینتفع را مرحوم شیخ طوسی در مبسوط آوردند.

حالا عبارت فقه الرضا سلام الله علیه.. کل مأمور..به الذی لایقیمهم غیره مما یدکلون ....فهذا کله لال بیعه ... و کل امر یکون فیه الفساد.... مما قد نهی عنه مثل المیتة و الدم ....و لحوم السباع و الخمر و ما اشبه ذلک. حرام ضار للجسم و فاسد...

این مقدار قبل از مرحوم شیخ در بغداد است.

پس عبارت مرحوم شیخ را به مبسوط رسانیدم و امروز  به نظر ما روایتی بوده است که به دس ما نرسیده است و آثری از آن در فقه الرضا سلام الله علیه و دعائم داریم و لذا مقداری از لا خلاف ها بر میگردد به فقه الرضا سلام الله علیه.

نکته دیگر اینکه معلوم شد لایجوز یعنی حرام.زیرا در خمر و خنزیر در عرضش ذکر شده بود. لذا اشکال به شیخ مرحوم شیخ انصاری روشن شد.

متأسفانه بزرگان ما خیلی دنبال گشتن در عبارات نبوده اند. اتفاقا از عبارت تحف العقول و ... دیدیم که سباع در رتبه خمر و خنزیر قرار داده شد.

و عرض کردیم که فقه الرضا سلام الله علیه ظاهرا ریشه مقداری از اجماعات بعدی بغداد  ریشه تفکرات مرحوم شیخ طوسی است.

اگر این شواهد به علاوه اینکه در کتب روایی فقهی ما مثل نهایه عباراتش بود و ... ظاهر مطلب این است که اینها قائل به حرمت معامله تکلیفا هم هستند و تعجب است مرحوم شیخ با وجود آوردن روایت تحف به این مطلب توجه نکرده اند که سباع با خمر ذکر شده است تقریبا.

اون وقت فرقش این میشود که این علت حرمتش مثلا ممکن است ما لا ینتفع بودنش باشد به خلاف اونهای دیگر.

ارسال سوال