مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج سه شنبه 1400/6/16
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج دوشنبه 1399/5/6
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- اصول 96-1395 » اصول چهارشنبه 1395/12/25
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - بحث بیع خمر و فقاع و تداوی به آنها و فوائدی دیگر
- اصول 97-1396 » اصول دوشنبه 1396/9/20
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
- اصول 98-1397 » اصول دوشنبه 1397/7/9
- اصول 95-1394 » اصول سه شنبه 1394/10/22
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1387-51
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
عرض شد که راجع به بحث حق اختصاصی که در اموالی که شارع الغاء ماليت آنها کرده اولاً بايد ديد که اين حق اختصاص هست يا نه؟ حق سبق هست يا نه؟ و ثانياً علی تقدير اين که باشه آيا از قبيل مثل تحجيره که يک درجهای از ملکه، يک درجه ضعيفی از ملکه، يا مثل حق سبق به مسجد و بازار و اين جور مواردی و بنابراين که بين دو نحو حق هم قائل به فرق بشيم مثلاً بگيم حق تحجير همان طور که ايشان نقل فرمودند قابل خريد و فروش حتی باشه حقی است که قابل حق و فروشه، مثل شبيه تعبير ايشان فرق گفتی، يا شبيه مثلاً اگر اجاره کردن زمينهای وقفی که فرض کنيد الآن هم اين زمينهای همين جايي که هستين وقف آستان حضرت معصومه(سه) است اينها را اگر کسی مقدم شد میتونه اين تقدم خودش را به کسی واگذار بکنه يعنی اينجا را من آمدم اجاره کردم اين حق خودم را به کسی واگذار کنم، در مقابل پول بگيرم اين در مقابل واگذاری آن علی ای حال اين حقوق بايد بررسی بشه، حقيقتش، و واقعيتش و کيفيت انتقال عدم انتقال آن به جهات مختلفی هم روش بحث میشه يکی انتقال مثل بيعه، انتقال به هبه است، يک مسأله ارثه انتقال قهری به قول خودشان يکی مسأله هبه است که انتقال بلا عوضه يکی مسأله ضمانته، ضامن میشه نمیشه الی آخره فروع فراوانی داره که بعضياش از بحثهای سابق روشن شد، حالا عرض کردم راجع به اولاً راجع به مانحن فيه اولاً ببينيم اين حق ثابت هست يا اين حق ثابت نيست؟ عرض شد مرحوم آقای خويي چند وجه را سعی کردند ضميمه کنن، يکش ادعای اجماعه که مثلاً اگر انسان سبقی به جای پيدا کرد و آن اولويت داره من توضيحاتش ديگه کاملاً روشن شد حق سبق در دوجا ثابته يکی در مباحات که انسان اگر آنجا را بره تحجير بکنه حق اختصاص برايش پيدا میشه احياء بکنه ملکش میشه در هردو هم مخالف داريم حالا وارد بحث مخالفش نمیشيم يکی هم در منافع مشترکه اموال مشترکه اوقاف عامه که آنجا هم ملکش نمیشه اما حق سبق را داره.
و اما حق سبق در بقيه موارد يعنی در غير زمين، غير تحجير انصافاش نداريم اما من ديگه امروز نياوردم کتاب جواهر را از بعض عبارات جواهر اين مطلب در مياد که آنجا هم هست، يعنی ولو نص خاصی نداره اما بنا بر همينه، و انصافاً بايد منتظر شد که اين مطلب در فقه متأخر شيعه تقريباً قبول شده بلکه میشه گفت که شواهد نشان میده در فقه غير شيعه هم قبول شده اما دليل لفظی روشنی نداره، حتی و لذا مثلاً قدمای اصحاب ما هم تعرض ندارند بيشتر در اين فقههای تفريعی بعدی آمده، يک احتمال هم هست و العلم عند الله ديگه در حد احتمال که مرحوم شيخ چون در مبسوط متن حديث سبق را به آن صورت نقل کرد اين بين فقهاء بعدها تلقی به قبول شد، عرض کردم مرحوم ورام ابن ابی فراس نقل میکنه که صاحب مجموعه ورام، که علمای شيعه تا دويست سال مقلد شيخ بودند، در در مجموعه ورامه، مجموعه نه، جای ديگه نقل میکنه که تو معالم و اينها آمده که من عرض کردم بيش از دويست سال ظاهراً تا همين زمان خودما، فقط دويست سال نيست، مثلاً ما اين متن من سبق الی مالم يسبقه اليه احد، يا مالايسبق اليه مسلمون فهو احق به را نداريم اما شيخ آورده نه در مصادر اهل سنت داريم نه در مصادر شيعه داريم و اين جا افتاده مثلاً ما الآن مصادری که داريم غير از کتاب فقيه که فقط در يکجا به يک مناسبت آورده، مصادری حديثی ما مصادر فقهی سابق ما همه به صورت لاضرر و لاضراره، اولين بار که در فروع شفعه و خيارات و غير ذلک از فروع فقهی بحث لاضرر مطرح میشه و بهش تمسک نسبتاً زياد میشه مرحوم شيخ طوسی است در کتاب خلاف در چند مورد لاضرر و لاضرار فی الاسلام آورده که اين متنی است سنیها نقل کردند سندش هم پيش آنها ضعيفه، در چند مورد هم لاضرر و لاضرار را آورده هردو را آورده اما ديگه شيخ چون شيخ الطائفه است و واقعاً هم مرد بزرگواری است نمیدانم من خودم از آقای خويي شنيدم فکر نمیکنم يکی از بزرگان، که بود حالا يکی دو نفر، بيش از دو نفر از مرحم آقای استادمان آقای خويي نقل میکنن که اگر ما مذهب شيعه را مذهب شيخ طوسی بدانيم بعيد نيست، راسته مطلب ايشان، انصافاً ما در مجالات مختلف از معارف حوزی خودمان، معارف دينی خودمان هنوز وامدار شيخ هستيم هنوز که هنوزه، يعنی فرض کنيد در معرفت حديث، رجال، فهارس، فقه، اصول اصلاً اين حديث هست نيست ما اين قدر حديث داريم که قبل از شيخ کسی نياورده نه کلينی آورده و نه شيخ صدوق اول بار شيخ آورده نه حالا مثل حديث لاضرر آن به کنار باشه، تو حديثهای شيعه خودمان مبانی رجالی، مبانی حديثی ما کتابهای را در فهارس داريم که منفرد شيخه، نجاشی نياورده شواهدی هم شايد مؤيد نياورده باشه، غرضم مرحوم شيخ الآن ما يک مقدار زيادی حتی بحثهای زيارات ما ادعيه ما، مرهون شيخ هستيم، حالا فرض کنيم مثلاً زيارت جامعه را کلينی که با يک واسطه که مستقيم از محمد ابن جعفر اسدی که در تهران بوده در ری بوده، نقل میکرده نياورده مرحوم شيخ صدوق با يک واسطه از اين محمد ابن جعفر زيارت جامعه را نقل کرده بعد از مرحوم شيخ صدوق که در قم بوده تنها شخصی که در بغداد او را نقل کرده مرحوم شيخ طوسيه، تو زيارت جامعه، فرض کنيم مثلاً زيارت عاشورا را اولين بار که ما داريم با يک متن مرحوم کامل الزيارات يعنی کلينی و اينها از مرحوم صدوق هم نقل نکرده کامل الزيارات نقل کرده مرحوم شيخ هم از مصدر ديگری يعنی در مجال روايات و زيارات و غير زيارات، يک زيارت مفصلهای از يک زيارت مختصره حضرت زهرا است که آن يکی از روات نقل کرده يک زيارت مفصلهای از حضرت زهرا است السلام عليک يا ايتها
34: 7
که حتماً آقايون ديده باشن خيلی مفصل نزديک يک صفحه است اين زيارت را منفرداً شيخ طوسی آورده، سند هم نداره، میگه و الزيارت الذی يزور بها العلماء فی زماننا، تعبيرش اينه که علمای زمان ما با اين زيارت حضرت زهرا را زيارت میکنن که در مفاتيح هم هست، هردو زيارت حضرت زهرا در مفاتيح است آن زيارت مختصر مأثوره سند داره اين زيارت مطول از منفردات شيخ طوسی است به عنوان اين که علما در زمان ما اين طور زيارت میکرد، نمیخواهم حالا بحث زيارت و سند میخواهم بگم شيخ تو مجال زيارت هم باز انفراد داره که ما هنوز مديون شيخيم، يعنی چه مديون شيخ؟ يعنی اگر شيخ و اين نقل شيخ نبود ما ديگه از او اطلاع نداشتيم راه ما منحصر به شيخه، و لذا انصاف قضيه ما علی اليد ما اخذت اين در کتب اهل سنت هست خب بلا اشکال توسط شيخ آمد تو کتب شيعه، اولين بار در کتب شيعه علی اليد ما اخذت حتی تؤديه، يا حتی تؤُده توسط شيخ آمد، اين حديث در يکی دوتا از مصادر اهل سنت هست ان الله اذا حرم شيئاً و حرم اکل شئ حرم ثمنه توسط شيخ آمد تو مصادر شيعه تا قبل از شيخ اصلاً تو مصادر شيعه ذکر نمیشد شيخ اولين بار اين را اگر بخواهيم اين باب را باز بکنيم همان ليستش هم بخواهيم بديم، خودش يک جلد کتاب میشه، همان ليستش، حالا شرحش و توضيحاتش حدود شايد بيست جلد کتاب بشه که بخواهيم توضيح بديم اين انفرادات شيخ توی فقه، توی اصول، توی کلام، توی رجال، توی حديث، توی فقه مقارن، توی فقه مأثور، توی فقه تفريعی، چيزی عجيبی است يعنی انصافاً انصافاً هم خب بايد قبول بکنيم شيخ يک شخصی، چون من يک دفعه ديگه هم عرض کردم
س: اين منابعش از کجا دستش بوده که اين همه برداشته نوشته
ج: دست ديگران بوده اعتماد نکردند، شيخ اعتماد کرده، جعل که نکرده اشتباه نشه،
س: نه جعل نه،
ج: خب فرض کنيد در کتب واقفيه بوده آنها طرح کردند ايشان ورداشته آورده چرا آورده؟ چون شيخ عرض کرديم در بغداد بوده الآن شما اگر در يک محيط خارجی قرار بگيرين مثل شيخ طوسی میشين، چون اين کتابها موجود بوده آمدند فرض کنيد کافی، گفت کافی يا فقيه خب میگفتند شما دهتا حديث دارين نه در کافی است نه در فقيه اينها را چه کار میکنيد؟ شيخ طوسی در اول تهذيب از استادش ظاهراً شيخ مفيد نقل میکنه يکی از سادات را ظاهراً محترمی هم بوده میگه شريف فلان، شريف يعنی سيد اين آقای سيد فلان میگه شيعه بود سنی شد اصلاً چون گفت اختلاف روايات شما بيش از اختلاف فقهای، فتوای ما در علمای اهل سنته، میگه ما اهل سنت را ول کرديم به خاطر اين که فرض کنيم شافعی با ابوحنيفه اختلاف داره،
36: 10
با مالک اختلاف داره اما شما از امام واحد اختلاف تان بيش از اختلاف تان از اختلاف شافعی و ابوحنيفه است، از امام خب شيخ اين مشکل را داره يعنی شيخ چه کار بکنه؟ اين کتابها حالا فرض کنيد الآن حذف شده الآن کتاب فرض کن حسن ابن محمد ابن سماعه در اختيار ماها نيست، کتاب ابن فضال در اختيار ماها نيست نيست، اما زمان شيخ هنوز موجود بوده، حالا اگر شما چه میگيد؟ میگيد آقا اين روايت در کتاب ابن فضاله میگه نيست چه میدانيم در کافی نيست در فقيه هم نيست، اصلاً روايات لاصيام الا لمن لم يبت النية من الليل اين روايات فقط در مصادر فتحيه آمده در مصادر ديگه نيامده، اي وضوء اطهر من الغسل، فقط در کتاب الرحمه سعد ابن عبدالله آمده جای ديگه نيامده، اين کتاب الرحمه کتاب معروفيه، نمیتونه شيخ کلهاش بگذاره پای سرش و زير برف به قول آن آقا نيست، اين کتاب روايت اي وضوء اطهر من الغسل، در کافی نياورده، در فقيه هم نياورده، بگيم هيچ، نمیشد دقت کردين پس هدف شيخ يک هدف بسيار بزرگيه، يک هدف بسيار ثابت ايشان میخواهد از ميراثهای شيعه يک: دفاع بکنه، يک دقت بکنيد، دو: از تشتت اينها را جمع بکنه، يک نکتهی است اين خيلی لطيفه امروز وقت نمیکنم شرحش بدم، اصولاً اگر ما آمديم در روايات شيخ مناقشه کرديم مثلاً گفتيم اين منفرد شيخه آن آن طور ما يک مشکل ديگه برخورديم اين مشکل علمی است ديگه من توش کار کردم فقه ما متشتت میشه، يعنی نهايه شيخ طوسی ورداشته فقه مأثور را گرفته، خوب دقت بکنيد در عين حال اين روايات را با هم يک انسجام داده که يک مکتب فقهی تحويل بده، يعنی شما الآن بشينيد نهايه را مقابل خودتان بگذارين با فقه الرضا فقه الرضا هم همان رواياته فرق نمیکنه اما انسجام نداره، نهايه شيخ طوسی، خيلی هنره ها! اين يک شايد تو اين بحثها مطرح کردم يا تا حالا مطرح کردم خودم هم نمیدانم يادم نيست، اين يک هنر بزرگ شيخه، يعنی ما الآن خيلی راحت میتونيم فرض کنيد عدهای از روايات را که انفراد شيخه، يا حتی در کافی هم هست تضعيف بکنيم يا رد بکنيم؟ يا آنها را چه بکنيم؟ اما اين يک مرحله کاره، فرض کنيد ما خيلی از مبانی آقاضياء يا مبانی مرحوم نائينی يا مبانی فرض کنيد ديگران شيخ انصاری ممکنه تضعيف بکنيم مبانی اصولیاش را ليکن اين يک مرحله کاره، مرحله دوم، اين علامت علم نيست من به شما عرض بکنم يک عده هستند به همه بد میگفتند، فرض کنيد حرفهای آقاضياء را خراب کنه، حرف آن، اين به نظر من يک مرحله علمه، مرحله دوم بعد از اين خرابی درست میخواهد، يعنی بيايد يک مکتب منسجم و متکامل، و منسجم از اول بای بسم الله اصول تا آخر تای تمت، که مبانی مطلبی که گفته تو اوامر و نواهی و مفهوم و منطوق و عام و خاص و استصحاب و اصول عملی و خبر واحد و تعارض در تمام اينها با يک مبنی موحد يعنی مکتب منسجی را بتوانه متوازن و منسجم ارائه بده اين خيلی مهمه، من يکی از کارهای خيلی مهم شيخ چون نديدم تا حالا آقايون نوشته باشن ايشان آمده فقه مأثور را هم البته قبل از ايشان شيخ مفيد هم اين کار را کرده اما انصافاً باز انسجام نهايه از مقنعه شيخ مفيد بهتره، انسجام نهايه شيخ طوسی با اين که فقه مأثوره يعنی به صورت يک متن فقهی منسجم، چرا؟ چون در مأثور گاهی ممکنه اصل آمده باشه فرع نيامده باشه، گاهی ممکنه اصل نيامده باشه تفريعش آمده باشه، روايته ديگه به حسب روايتی است که به ما رسيده نمیخواهم بگم اين کل علم اهل بيته، اين روايت به ما رسيده آن وقت اينها را منسج کردند يعنی اصول را جلو خودش گذاشتند، تفريعات را هم جلو خودش گذاشتن اين کار بسيار سنگينيه، يکی از کارهای بسيار مهم که اين را هم من خيلی میخواهم روش تأکيد بکنم انشاء الله تو يک بحثهای ديگه عبارت بيشتر میخوانيم چون اينجا الآن داريم قاعدهای صحبت میکنيم اين خوب دقت بکنيد چون شما الآن در اصول، چون الآن يک زمانی است به طور کلی در سطح، امسال هم که سالی به قول آمدند،
6: 15
نوآوری، شکوفايي است، اصلاً در بحث نوآوری فقط اين نيست که شما هدم بکنيد اين خوب حواستان جمع باشه، ممکنه شما کتاب نائينی را بگيرين از سه صد تا مبنی ايشان فرض کنيم دويستتاش را هدم بکنيد اين بد نيست اين علم نيست يا مبانی آقای خويي را هدم بکنيد يا مبانی آقاضياء، ببينيد بعد چه میتونين بناء بکنن آن مرحله مرحله مهمه، بعد از اين که بهم ريختيد الآن اگر کسی بخواهد خوب دقت کنيد رو کارهای قدما اين بحث که اصلاً ما اگر بخواهيم نوآوری بکنيم چه کار بايد بکنيم؟ ما دو کار را هم زمان بکنيم هم با اصول علمی کارهای شيخ، نجاشی، هرکدام عالم خودشان نجاشی فهرست، شيخ عوالم متعدد داره، شيخ مفيد داره، ديگران دارند ابن، يعنی شيخ اين قدر توسعه در مبانی داره توی زيارت و زيارت نامه هم دست داره خيلی مهم، تو زيارت هم ايشان انفراد داره حالا غير از رجال غير از حديث، غير از فقه مأثور، غير از فقه تفريعی، غير از فقه مقارن، غير از اصول، غير از کلام، خيلی عجيبه انصافاً، غير از تفسير و اين انصافاً يک، و کل اينها را هم من يک دفعه ديگه هم عرض کردم کل کار عملی شيخ چهل و يک ساله، شيخ چهار صد و هشت وارد بغداد شد، چهار صد و چهل، حالا بگين چهار صد و پنجا چون ذی حجه چهار صد و چهل و نه است، چهار صد و چهل و نه ايشان ديگه از بغداد تشريف بردند برای به اصطلاح اطراف حرم مطهر حضرت امير در آنجا ساکن شدند که نجف بعدها به اصطلاح مشهور شد تولد نجف به اصطلاح، پس بنابراين، چون در نجف هيچ شواهد علمی نشان نمیده که شيخ کار علمی کرده يازده سال، دوازده سال که ايشان نجف بودند اجازه دادند، چندتا اجازه دادند، يک کار خيلی سبکی را انجام دادند، يعنی کل خيلی عجيبه يعنی انسان وقتی تأمل میکنه و لذا خواهی نخواهی، آقای خويي نوشته چون شيخ مشغول مرجعيت بود لذا نمیتونست خيلی دقت لازم را بکنه، نه اين نيست، بحث اشتغال مرجعيت مثل اين زمان ما نبوده، اين شما الآن تصور کنيد، شما اجتهاد و مرجعيت داشته باشين بايد بيست و چهار ساعت بنشينين کار بکنين، فرض کنيد مرحوم آقا بزرگ الذريعه نوشت، شيخ فهرست هم داره، خود آقای خويي طول کشيد مثلاً يک معجم نوشت، شيخ رجال هم دارند، آقای خويي کلاً مثلاً يک دوره تقريرات نه قلم خودشان، فرض کنيد شرح عروه را چاپ فرمودند که دوره کامل فقه هم نيست، عروه دوره کامل فقه هم نيست شيخ فقه تفريعش را داره دوره کامل، فقه مأثور را هم داره، فقه مقارن هم داره اين مقارنه بکنيد انصافاً وقتی انسان مقارنه میکنه عمل را و همه هم ظرف چهل و يک سال انصافاً بايد معترف بشيم شخصيت بزرگی است، اما عرض کرديم بزرگی نبايد مانع تحقيق بشه، مثلاً الآن در کتب اصحاب ما بعد از شيخ لاضرر و لاضرار فی الاسلام زياد آمده، اولين، البته اين اولين بار شيخ صدوق آورد، حالا يک بار آن هم معلومه در حالت احتجاج بر سنیهاست، اما که چند بار مثل احتجاج آورده مرحوم شيخ طوسی در خلافه، لقول النبی لاضرر و لاضرار فی الاسلام دقت میفرماييد اينه که من خيلی تأکيد میکنم، چون الآن عدهای خيال میکنن، نوآوری به اينه که ما میتونيم بياييم مبانی فلان آقا را خراب بکنيم، اين البته خودش هم قدرت علمی میخواهد منکر نيستم، اما آن حقيقت علم که بخواهيئ شما به علم رسيده باشين، آن به اينه که شما يک دوره کامل و منسجم داشته باشين يعنی شما اگر آمدين رواياتی که فرض کنيم مثلاً تو باب صلات مسافر را بهم ريختين، بعد بتونين در آن روايت منقول تان، باز يک دورهای يعنی يک بحث يک فتوای، مجموعه فتوای صلات مسافر منسجم، گفت مقدماتش، اصولش، فروعش، تفريعاتش منسجم و بر ضوء روايات يا مبانی اهل بيت دقت اين مرحله خيلی مهمش اينه حالا من از بحث خارج شدم ليکن چون واقعاً ضروری بود ما را ببخشيد برگرديم به بحث خودمان.
علی ای حال دعوای اجماع همين جور که آقای خويي هم فرمودند در اين جور مسائل اصولاً در شيعه ما بسيار ضعيفه يعنی بسيار کم ارزشه، چون مراد از اجماع در اصطلاح شيعه که بعد از مخصوصاً مکتب بغداد جا افتاد، اجماع به اين معنی شد مجموعه فتاوای از فقهاء که بتوانيم از او قول امام را حدس بزنيم اين اصطلاح شد ديگه آخرين اصطلاح اجماع اين شد ببينيد اين انسجام هم پيدا کرد، مجموعه فتاوی، آن وقت اين مجموعه خود مجموعش مهم نيست آن حيثيتش مهمه، حيثيت کشفش، لذا مثلاً اصحاب ما نوشتند ممکنه از فتوی ده نفر حدس بزنيم اين قول امامه، اما از فتوای صد نفر حدس نزنيم مثلاً من باب مثال فقهای زمان ما مثلاً فرض کنيم همه شان جمع بشن بر يک مطلب، نمیشه خب اينها همه شان بشره مثل خودمان،
14: 20
خب میدانيم از کجا گرفتند، چه مبانی ذهنی دارند، نمیتونيم اين را کشف بکنيم حدساً از قول امام، آن مبنی را که شيعه آخرش قبول کرد اين شد، مجموعه از فتاوی ليکن با اين حيثيت، آن فتاوی آن وقت حالا اين چه جور فتاوای است فتاوای قدماست مثلاً فتاوای مثلاً آن فتاوای است که توشان مدرک نداره آن بحث حيثيت بحث اساسشه، مجموعه از فتاوی که بتوانيم کشف قول امام بکنيم ولو حدساً، حالا نمیخواهم دخولاً تضمناً که مرحوم سيدمرتضی، اين تفسير مختصر اجماع اين اجماع تو اين مسأله با اين مقدماتی که عرض کردم قطعاً دارای اين اوصاف نيست، اصلاً مثلاً قدمای ما ندارند چنين مسألهای را عرض کرديم اولين بار مرحوم شيخ طوسی هم توی مبسوط نه در کتابهای ديگه و معلوم هم نيست ملتزم به او شده باشه در مقام عمل، به هر حال انصافاً دعوای اجماع در مسأله بسيار مشکله، اما اين که بين عده زيادی از فقهاء جا افتاده نمیشه انکار کرد و حتی چون تو اين مسأله ادعای سيره عقلاء هم شده، راست هم هست ديگه انصافش اگر يک چيزی را عقلاء دست بهش بزنه، يک حدودی ايجاد بکنن، خب هرکسی حتی اگر يک قسمت جنگل را حتی اگر شايد آن جنگل خودش درخت داره، داره به اين درختها سيم بکوبه، سيم، با ميخ بزنه يک مقدار دور و برش را سيم بگيره بالاخره عقلاء بر او ارزشی قائل اند اين ديگه، عرض کردم مثلاً خود قاره آمريکا که اول تملک بود به اين ترتيب بود میرفتند آنجا، چون آنجا معروف بود که رودخانههاش طلا داره، فرض کن يک چوب میگذاشتند اين ور زمين بعد میرفت با اسب خودش تا مثلاً حدود ده کيلومتر يک چوب ديگه هم آنجا میگذاشت میگفت اين فاصله مال من، آن وقت هم چون آمريکا افراد نداشت، يعنی قوامش به وجود مهاجرين بود خودش که نداشت، سياه پوستها، سرخ پوستها که نمیتونستند، میرفتند اداره مثلاً اداره خاصی که ثبت املاک بود میگفتند آقا از آن چوب تا اين چوب مال من میگفت بلی مال شما اين که اصلاً بيش از حق سبق بود با اين حق سبق ملک را هم اثبات میکردند، که اين علامت گذاری با اين که احياء نمیکرد دوتا علامت میگذاشت، پس اين مطلب که اجمالاً سبق به يک چيزی که مباح باشه نه اين که ملک همه باشه اين اجمالاً يک رابطهای آن وقت ما اين تعبير تعريف را عرض کرديم، ما دو نحو رابطه داريم يعنی انحاء داريم نه دو نحو يک دفعه اين کاری میشه که اين کار رابطهای بين شخص و آن عين ايجاد میکنه، يک دفعه نه رابطهای که بين شخص و عين هست به لحاظ مثل وصف به حال متعلقه، به لحاظ آن شئ نيست به لحاظ اشخاص ديگره، مثلاً حق تحجير به لحاظ رابطه بين شخص و زمينه، اما در مسجد رابطهای بين شخص و اين مکان نه اين که به خود مکان خصوص، نه به لحاظ اين که کسی ديگه نمیتونه بلند بکنه اگر رابطهای بين شخص و آن عين پيدا شد اين انصافاً يک رابطهای است که اسمش حق اختصاصه، حق سبقه و اين را انصافاً ما بايد قبول بکنيم البته میدانيد شما اعتبارات عقلائی يا اعتبارات شرعی معيارهای مختلف داره و لذا مثلاً ممکنه حق را قابل انتقال بدانه ندانه، و خصوصيات ديگری که هست تا اين نتيجه رسيديم پس بنابراين اگر کسی گوسفندی داشت و آن گوسفند پيش او تلف شد حق سبق را میبينن، عقلاء میبينن نمیشه انکار کرد ولو شارع بيايد ولو قانون بيايد الغاء ماليت بکنه ليکن اين که الآن تو خانهای من بوده هر کسی بخواهد بيايد اين گوسفند را برای خودش برداره ببره اين را نمیبينن عقلاء انصافاً، اجماع هم اجمالاً عدهای از علماء که قائل اند اما اين اجماع مبتنی بوده بر آن حديث مرسل مبتنی بوده بر آن ارتکاز عقلائی، مثلاً ارتکاز عقلائی اين بود شارع هم ردع نکرده و عدم ردع در اينها به منزله امضاء است اين ديگه مفصلاً چند دفعه عرض کرديم که در عدهای از موارد عدم رع خودش امضاء است، بگيم شارع از اين سيره عقلائی ردع نکرده اين خودش امضاء است و لذا شارع قبول کرده دقت فرموديد پس انصافاً تمام اينها به يک نحو اجمالی ثابته، اما اجماع مصطلح يا اجماع مصطلح اهل سنت که همه علما جمع شده باشن اين مشکله، خيلی مشکله، سيره عقلائش هم اجمالاً هست اما اين که چون دليل لبی است تمام موارد و تبعات شک را اثبات نمیشه کرد و روايات را هم که خوانديم و میمانه يک وجه ديگری که آقای خويي که اين حق اختصاص يک درجه ضعيف از ملکه، اگر ملک رفت اين حق میمانه يک نحو استصحابه، ولو ايشان استصحاب
18: 25
و يکی هم استصحاب حکمی که ايشان کردند،
س: يک بحثی هم راجع به همان گوسفند میمانه که اين از آن حق تأخيره يا حق
ج: چرا اول حقش را بگيم حالا بعد آن، اول گفت سر بیصاحب نتراشيم اول بگيم چيه؟ بعد و يکی هم استصحاب، البته اينی که به اصطلاح درجه ضعيف ايشان استصحاب تعبير نکردند و ليکن اين يکی از تعابير استصحاب هم هست، يکی از تعابير استصحاب همينه و استصحابی که ايشان جاری کردند استصحاب حکميه، يعنی اين گوسفند تا وقتی زنده بود کسی حق مزاحمت نداشته الآن هم کسی حق مزاحمت نداره، اين استصحاب حکميه، و لذا ايشان فرمودند که اين استصحاب جاری نمیشه چون در شبهات حکميه کليه است ايشان استصحاب را در شبهات حکميه کليه به خاطر تعارض جاری نمیدانستند که توضيحاتش گذشت، اين پنج وجه حالا عرض کرديم، هر وجهش ممکنه تمام نباشه اما انصافش بعيد نيست مجموعه وجوه ضم بعض الی بعض وثوق آور باشه مثلاً اجماع ممکن است اجماع همه فقهاء نباشه اما اين که بين فقهاء هست اينه نمیشه انکار کرد، اصل مطلب اين مطلب را نمیشه انکار کرد سيره عقلاء را نمیشه انکار کرد، آن مسألهای حقی که میمانه با استصحاب آن را میشه با يک نحو ديگری تقرير کرد که هم از اين شبهه به اصطلاح استصحاب در شبهات حکميه کليه خارج بشه و هم از آن اشکالی که ايشان بر بقاء درجه ضعيفهای از ملک، توضيح اين مطلب يک مقدار توضيح داره امروز ظاهراً نرسم همهاش را بگم از الآن مطرح بکنم يک مقدارش را ببنيد حقيقت استصحاب اما وارد بحثش به طور کلی نمیشيم، به نظر ما استصحاب با قياس از همان قرن اول وارد فقه اسلامی شد طبعاً مراد ما از استصحاب، استصحاب در شبهات حکميه کلیه، من يک بحثهای کلی را عرض میکنم که ذهن تان روشن باشه، اما استصحاب در شبهات جزئي يا موضوعيه يا حکميه جزئيه يا موضوعيه اين که اضافه بر اين که نوع وجدان انسانی هست اين مسلم در روايت رسول الله آمده اين ديگه قطعيه، يعنی در همان روايت معروف که اگر کسی وضوء داشت شک کرد که آيا حدثی از او صادر شد يا نه؟ قطعی است روايت رسول الله که دستور دادند که به همان حالت وضوئش بمانه يک بحث هم که باز از روايت رسول الله هست که اهل سنت دارند تو بحث رکعات نمازه، من ديگه اينها را چون هرکدامش يک تفصيل داره که چون الآن نمیخواهم وارد تفصيل بشم، آن وقت بحثی که مطرحه، اصلاً اين بحث سر چيه، بحثی که مطرح شد يک اگر ما امروز و فردا را تو استصحاب سير بکنيم ادله استصحاب به نحو اجمال، البته تفصيلش به اصول، خيلی مفيده برای آقايون انشاء الله بحثی که مطرح شد و عرض کردم شبهه اصلی اين بود بعد از رسول، رحلت رسول مکرم اسلام(ص) و اهل بيتش بحثی که بين صحابه مطرح شد بعد از مثلاً فتح ايران، فتح روم توسعه جهان اسلام با مسائل جديد زياد رو به رو شدند، بعد که يواش يواش اين بحث اصلاً مطرح بود که شايد بعضی از مسائل قديم هم روشن نبوده، مثلاً عمر داره که وقتی عراق را گرفتند خب عراق يک سرزمين کشاورزی، حجاز و سرزمين خشک اصلاً الآن در همين عربستان سعودی الآن میگن، من چون خوشم نمياد عربستان سعودی، ما ظاهراً يک کشور ديگه داشته باشيم به اسم آن خاندان سلطنتی خوانده میشه، اين واقعاً ظلميه، که يک کشور را به نام خاندان سلطنتی بکنن، به قولی ايران هم در زمان آن خبيثهای قبلی به اسم خاندان سلطنتی نمیگفتند، يکی دوتا کشور داريم که به اسم خاندان سلطنتی اند واقعاً ظلمه، حق نيست که بگن عربستان سعودی،
س: کجاست اين
ج: همان حجاز بکيم، در کل حجاز خيلی عجيبه، حدود سه مليون کيلومتر مربعه اصلاً رودخانه نداره، هنوز هم نداره يعنی وضع آب، کم آبی، آن وقت عراق مثلاً به آن کشوری به آن کوچکی که خيلی هم کوچکه حدود دوتا رود پر آب از شمال تا جنب با نهصد و خردهای مثلاً سی تا پنجا کيلومتر داره قابل قياس نبود، زمين سر سبز گير کرد عمر ادعاش اين بود که پيغمبر به ما نفرمود که اگر زمين سرسبز و حاصلخيز را گرفتين چه کار کنيد، بحث غنيمت را دقت بکنيد میخواهم کيفيت اصلاً آن چه بود، يعنی مشکل میگفت غنيمت اصلش در قرآن آمده واعلموا انما غنمتم من شئ، حالا اين غنيمت منقول داره غير منقول داره، اصلاً عرب جاهلی غنيمت غير منقول سرش نمیشد چون عرب جاهلی ارتباط با زمين نداشت، فرض کنيم مدينه فوقش يک نفر چاه میزد دو هکتار، سه هکتار میتونست آباد بکنه، چون چاهها هم با دست بايد میکشيدند يک چشمهای اگر پيدا میشد پای کوهی، حالا مثلاً بعضيا که چاهش بيشتر بود، افراد زحمت میکشيدند خيبر، يک منطقه محدود بود هفتتا قلعه بود محدود، محصور بود فدک هم با فاصلهای بعدی، فدک آن هم چندتا قلعه محدود بود، اصلاً طبيعت شان اين نبود که يک جايي مثلاً هزاران کيلومتر مربع همه درخت، همه سر سبز، عرض کردم عراق را همان زمان عمر به اصطلاح مساحت کردند اندازه گرفتند سی و شش مليون جرير که در ديوان نوشتند، و اين عراق که در اينجا هست از بصره اطراف بصره شروع میشه از حاشيه خليج فارس شروع میشه تا بالای بغداد، تازه آمدند زمينهای که مرتفع بودند از حساب انداختند زمينهای هم که پست بودند، که الآن هور میگيم يا مرداب میگيم عربها مستنقاز میگن يا نقيع میگن يا مستنقاز آن را هم از حساب انداختند يعنی با شتر و اسب اين سه نفری که فرستاده بود از بصره اندازه گيری کردند تا شمال عراق، تا اول شمال عراق، تا بالای بغداد، مابين مرز سماه تا همين قصر شيرين اين عرضاً، طولاً هم تا آنجا که عرض کردم برايتان، اين را با اسب و با شتر اندازه گيری کردند، مرتفعاتی که آب نمیرسه آن را هم خارج کردند مستنقاعات و مردابهای هم که آب آنجا جمع بشه آن را خارج کردند کلاً شده سی وشش مليون جرير، اين را ورداشت يادداشت کردند توی ديوان مالياتی دقت فرمودين، خب عمر چه میگه خوب دقت کنيد میگه ما از پيغمبر راجع به غنائم غير منقول دليل نداريم، روايت نداريم، اگر رفتيم گاو گرفتيم، اسب گرفتيم شتر گرفتيم کنيز گرفتيم عبد گرفتيم اينها همه دليل داريم منقول دليل داريم ما به غنائم چون در قرآن فاعلموا انما غنمتم من شئ فان لله خمساً عدهای از صحابه مثل طلحه گفتند آقاجان همين که آيهای که در خمس آمده در غنائم اين به منقول و غير منقولش چه کار داره غنيمت غنيمته ديگه، همين زمين عراق را چند نفر در فتح و پيروزی عراق شريک بودند فرض کنيم بيست هزار نفر اين را تکه تکه بکنيم به همانها بديم چه فرق میکنه، منقول و غير منقول نداره، اين کيفيت تصور مطالب، اين را مطرح کرد که حالا من ظاهراً يک وقت ديگه هم صحبتش را کردم اميرالمؤمنين فرمود نه آقا برين تکه پارهاش نکنيد اين زمين را يکجا نگه بدارين، اجاره بدين مال الاجاره که خراج میگفتند اصطلاحاً خراج يعنی در آمد، از کلمه خرج، خرج يعنی در آمد، در آمدن ديگه خرج زيد در آمدن از پا، خراج در زبان حجاز در آن زمان به معنای درآمد بود ارض خراجيه، يعنی زمينهای درآمدی، اين را ما چرا تقسيم بکنيم اين زمين را به صورت زمين درآمدی که در آمد آن را به همه مسلمانها بديم نه به خصوص اين بيست هزار نفی که در پيروزی اين جنگ تأثير داشتند دقت فرمودين اين صحبت شد اين اصلاً اصل بحث اين جوری بود آن وقت اينها برای اين که برسند به نتايجی چند راه داشتند يکجا مرقوم ديدم يک کسی از آقايون نوشته که آقای بروجردی میفرموده علمای اهل سنت به
55: 33
تمسک میکردند، اتفاقاً فقهاء ملتفت نشد، مراد آقای بروجردی اينه، يعنی اهل سنت به عمومات بيش از آن مقداری که تحمل داشتند استناد میکردند و الا ما که به عمومات مراجعه میکنيم چه فرق میکنه يک آقای نوشته اسمش را نمیبرم،
14: 24
که اهل سنت به عمومات، به اطلاقات مراجعه میکردند و شيعه نمیکردند نه مراد اينه که در مثل ارض مفتوح عنوة به اطلاق فاعلموا انما غنتم مراجعه نکنيد به تفسيری که از اهل بيته مراجعه باشه، روشن شد، من مراد آقای بروجردی را هم شرح بدم، چون يک جوری نوشته خيال میکنه تمسک به اطلاقات و عمومات اين کار اهل سنته کار ماها نيست نه مراد ايشان اينه که اهل سنت به عمومات و اطلاقات بيش از آن حدی که خودش تحمل داره، مثلاً اهل سنت میگفت شما در وضوء دست چپ را به راست مقدم بکن، دست را بر صورت مقدم بکن، فاغسلوا وجوهکم و ايديکم فرق نمیکنه دست مقدم بشه وجه، اهل بيت میگفتند اينجا جای رجوع به اطلاق نيست خوب دقت بکنيد اين مراد آقای بروجردی است چون میگم ملتفت نشد، يعنی آقای بروجردی میخواهد بگه فرق ما با اهل سنت اين بود که ما به اطلاقات بعد از تفسير اهل بيت مراجعه میکرديم آنها به اطلاقات کتاب بدون تفسير اهل بيت مراجعه میکردند انشاء الله بقيه بحث فردا و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.