ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387 (27)

دروس خارج فقه سال 88-1387 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1387-27

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

عرض شد راجع به تأسيس يک قاعده کلی و آن اين که هر نجس العين لايجوز التصرف فيه و الانتفاع به، می­شه از مضمون آيات کتاب و شواهد ديگر، سنت از اجماع، فتاوای اصحاب چنين حکمی را استفاده کرد که هر نجس العين لايجوز الانتفاع به ام لا؟ مرحوم شيخ هم در اينجا هم در مسائل سابق در  باب خريد و فروش به آيه مبارکه و الرجز فاهجر تمسک فرمودند البته قبول نکردند ايشان اما ذکر کردند اين آيه ظاهراً من نشد باز نگاه کنم آقايونی که اين برنامه­های کامپيوتری را دارند می­تونن مراجع بفرماين، به نظرم در مصادر متأخر آمده تمسک به اين آيه و الا آن مصادر قديم را که راجع به آيه من ديدم آنها البته کامل هم نديدم، اصلاً بحث فقهی از اين حديث مبارک، از اين آيه مبارکه، و الرجز فاهجر که در اوائل مبعث پيغمبره نفهميدن، يک مقداری می­خواستيم توضيح بديم که آيا واقعاً اين آيه دلالتی بر اين جهتی که آقايون می­فرماين داره يا نداره؟ البته عرض کردم خود من مثلاً تا اين مقداری که ديدم حتی از فقهای اهل سنت نديدم به اين تمسک بکنن که مثلاً انتفاع به نجس مطلقاً يا به حرام حالا نجس يا حرام مطلقاً جايز نيست، به خاطر الرجز فاهجر، و حالا شايد بعدها مثلاً از اين که مرحوم شيخ هم آوردند بعدها عده­ای به اين آيه در اين مجال تمسک کردند اين به لحاظ نقل اجمالی تاريخی برای تمسک به آيه مبارکه در مانحن فيه چون اين خب هست ديگه اختصاص به مانحن فيه نداره، عده­ای از آيات قرآن محل کلامه که آيه به آن­ها در اين مورد تمسک می­شه يا نه؟ فرض کنيم مثلاً من باب مثل در کتاب ابن حزم ايشان خلافاً للمشهور مسلمان­ها قائل هست که اصولاً کافر ديه نداره حتی کافر اهل کتاب اصلاً کافر مطلقاً ديه نداره حاکم شرع می­تونه از شخصی که يکی از کفار را می­کشه به نحو حکومت يک چيزی را قرار بده و الا ديه نداره، آن وقت تمسک می­کنن به يک عده از آياتی که مفادش اينه که مثلاً أفنجعل المجرمين کالمتقين، يا مسلم، فمن کان کافراً کمن فاسقاً لايستون، می­گه همين که قرآن می­گه کافر مساوی نيست با فاسق با مؤمن اين معناش اين است که ديه نداره، تمسک می­کنه به آياتی از اين دست من در همان بحث­های سابق عرض کردم انصافاً اين آيات مفادش اين نيست که ديه ندارند اصلاً ناظر به اين نيستند اين­ها ناظر اين هستند که کفار و مسلمان،انسان کافر و مسلمان به  لحاظ اعتقاد به لحاظ معنويت، به لحاظ سرچشمه فضائل يا رذايل اين دوتا يکنواخت نيستند ايمان انسان مثلاً سرچشمه فضائله، و آن طرف کفر هم سرچشمه رذايل اين آيه مبارکه بيشتر ناظر به اينه، ناظر به مسأله­ای جهات فقهی و آن که ديه برای کافر نيست نيست، اين عرض کردم من کراراً عرض کردم، بحث تمسک به قرآن و حدود تمسک به قرآن بدون شک يکی از بحث­های بسيار اساسی در دنيای اسلامه، حتی حتماً در ذهن مبارکتان هست تو نهج البلاغه نقل کرده که اميرالمؤمنين وقتی که عبدالله ابن عباس برای مناظره با خوارج فرستادند فرمودند لا تخاصمهم بالکتاب و خاصمهم بالسنة، مثلاً حضرت می­فرماين که از راه کتاب وارد نشه، فان القرآن حمال ذو وجوه، اين طور نيست که صريحی در آن موضوعی باشه که تو می­خواهی با آن­ها خصومت و بحث و احتجاج بکني، دارای وجوه مختلفه است رو يک وجه حرف آن­ها درست می­شه رو يک وجه حرف ما، و اين خب يک بحثی است خودش در علوم قرآنی که کيفيت استنباط از حکم قرآن چه جوری می­شه؟ حالا عرض شد تا اينجا که تا آنجايي که من ديدم تو کتاب اهل سنت تمسک به اين آيه حتی کتب متأخر اهل سنت برای مسأله مانحن فيه نشده حالا کی هم شده نمی­دانم به هر حال مرحوم شيخ نقل کردند شايد تو ذهن من جواهر هم نقل کرده باشن، حالا قبل از اين­ها

6: 5

سنی­ها گفتند، شيعه­ها گفتند آن را من نمی­دانم، اين راجع به اجمالاً اصلاً تعرض به اين آيه برای احکام شده يا نشده؟

و اما نکته­ دوم اين آيه مبارکه و صحبت­های که راجع به اين مطلب خب کلمه رجز داره من دو سه روز پيش هم عرض می­کردم رُجر بعيد نيست با رِجز با رجس يکی باشه يک هيئت باشه ليکن ديشب باز بيشتر مراجعه کردم، بيشتر به کلمات لغوی­ها و غير لغوی­ها نگاه کردم انصافاً اين که دوتا معنا بده با رِجز، رجز يک معنی، آن دو معنی، و رجز غالباً معنای عذاب باشه يا عذاب­های آسمانی باشه و رُجز فرض کنيم به معنای پليدی باشه پلشتی باشه اين را هنوز من پيدا نکردم به نحوی يک، چند دفعه تا حالا گفتم ديشب که گشتم رُجز را معانی متعددی کردند حالا يک نکته­ای را هم عرض بکنم، من هميشه عرض کردم لغت يک چيزی ثابتی نيست يک موجود زنده سيال و متحرکه، اين جوری نيست که لغت مثل به قول شوخی مثل ملانصر الدين باشه که چهل سال

26: 6

هيچ تغيير نکنه، اين طور نيست و قوام لغت چون يک امر اعتباری است اعتبار قانونی است قوام لغت به قبول عامه است يعنی همين که عامه اين لفظ را به اين معنی قبول کردند که مثلاً اگر بنا شد آب را با اين لفظ بگن، نان را با آن لفظ حالا يا به نحو مکتب تعهد که به نحوی آقاي خويي قائل اند يا بگيم نه بر اثر اين قبول يک نوع علقه پيدا می­شه کما اين که مشهور قائل اند، حالا به هر حال اين لفظ چيزی نيست که يکنواخت باشه، گاهی می­شه مثلاً يک لفظ يک قسمت­هايش می­ميره به اصطلاح در اين کتاب تصريف داره و اماتوا ماضيه يدعوا و يذروا خب يدعوا ما داريم، اما ودعه نداريم، وذر نداريم، يذرو داريم، ذرهم فی خوض يلعبون داريم، اما وذر نداريم در اينجا آمده که اماتوا يعنی اصلاً از دائره استعمال خارج شده اگر دقت بکنيد فرض کنيم در مثل منجد يا غير منجس يک لفظ را که نقل می­کنه بعد چندتا باب را از ابواب ثلاثی مزيد مياره، باب افعال، باب تفعيل، باب استفعال، اين اين که چندتا باب را مياره اين در حقيقت اشاره به همين نکته است که اين لفظ اين باب­ها ازش استعمال شده بقيه ازش استعمال نشده تو زمان نيامده و لفظ هرچه کمتر تو زمان بيايد خواهی نخواهی دقت در معناش کم می­شه چون قوام شناخت معنی به ملاحظه استعمالات و مقارنه استعمالاته، اصلاً ما بهترين راه مان، تنها راه مان برای اين که بشناسيم در فلان لغت فلان لفظ به اين معناست از آن لفظ ده مورد بيست مورد سی مورد انواع استعمال را می­بينيم بعد از ديدن اين استعمال­ها اين­ها را با هم مقارنه می­کنيم مقابله می­کنيم کم و زياد می­کنيم، استعمال مثلاً اصلی­تر را قبول می­کنيم، استعمال فرعی يا مجازی را قبول نمی­کنيم اين همانی است که گاهی می­گن صحت سلب، صحت حمل، تبادر، مثلاً آن قسمی است که معنا به ذهن مياد،

س: اطراد

ج: ما اطراد مثلاً، صحت تقسيم، صحت استفهام چيزهای ديگه هم گفتند که الآن ديگه حذف شده، بنده سراپا تقصير تو بحث تبادر عرض کردم ما معتقديم که اطراد و صحت اطراد و صحت سلب و عدم صحت سلب و اين­ها خودشان ديگه علامت نيستند اين­ها جزئی از تبادر اند در حقيقت راه شناخت وصف فقط تبادره ليس الا، ليکن تبادر فقط اين نيست که يک معنی به ذهن انسان خطور بکنه، تبادر يک مجموعه­ای عمل فکری است که در طبق اين عمل فکری ما يک لفظ را می­گيريم موارد استعمالش را نگاه می­کنيم اين موارد را با هم بررسی می­کنيم، کم و زياد می­کنيم، بالا و پايين می­کنيم اطراد و غير اطراد، آن اطراد و صحت سلب و صحت استفهام و اين­ها اين­ها در خدمت يعنی جزء از تبادر هستند نه اين که صحت سلب يک چيز باشه در مقابل تبادر، آخر اين طور نوشته در کفايه فرض کنيم که مثلاً علامات وضع يکش تبادره، بعد صحت سلبه، عدم صحت سلبه، صحت حمله، اطراده، الی آخر، عرض کردم صحت سلب، اطراد اين­ها در مقابل تبادر نيستند خود تبادر اند، تبادر يک مجموعه­ای عمل فکری است يک تحليل لغوی است ما يک لغت را می­گيريم آن را در زبان عرب حتی برای تبادر خودمان ممکن است به زمان­های مختلف و مکان­های مختلف، دقت می­کنيد اصولاً اين جور نيست که ترکيبی که ما الآن از دنيای عرب داريم اين ترکيب سابق هم بوده، مثلاً خود مصر مصر اصلاً تا مدت، تا اوائل اسلام که بعد باز افتتاح و فتح شد و مسلمان­ها رفتند، تدريجاً عبارت عربی را، لذا لغت مصری­ها قبطيه، اصلاً مصر اقباط اند، عرب نيستند، الآن مصر مرکز جهان عربه، يعنی قلب جهان عرب مصره الآن به لحاظ آثار کتب ادبيات انتشارات ليکن مصر خودش اساساً عرب نيست بعد از اسلام عرب شد، اين عربی رفت آنجا و جا افتاد و ما در مباحثی که بود عرض کرديم اصلاً کيفيت تولد لغت عرب، لغت عرب در حجاز يک جور بود، بعدها به عراق آمد، مثلاً خود عراق تا قبل از اسلام، چون عراق را می­دانيد اين پايتخت کشور ساسانی بود، حتی اين قدر اين بعضی پادشاهان ساسانی به اصطلاح، اين که

30: 11

تقريباً همه شان شدت به خرج می­دادند که در مناطقی که عرب داشتند که بيشتر قسمت شان حيره بود، شما بغداد در نظر بگيرين بين بغداد و نجف چيزی در حدود سی کيلومتر فاصله است حيره هم نزديک نجفه، هجده کيلومتری نجفه، حيره مثل جمکران، يک کمی از جمکران دورتره، مثل جمکران قم، خب اين حيره تنها منطقه­ای بود که پادشاهان ساسانی اجازه داده بودند عرب­ها در اينجا پادشاه داشته باشن، ملک العرب اصلاً اجازه نمی­دادند کسی ديگه، جزء رعايا می­دانستند حاضر نبودند، نعمان ابن منذر و آن يکی ديگه، بشر وبرادرش، بلی اُکيده، اکيده به اصطلاح خودشان ملک العرب، غرضم می­خواهم بگم همين منطقه بعدها جزو مراکز بخش­های عربی شد اين ما در مسائل لغت و زبان خيلی دقت بفرماييد عناصر تاريخی عناصر جغرافيايي کاملاً بايد بررسی بشه به طور کلی من عرض کردم قرآن در وقت نزولش لغت عربی تدوين نشده بود بعد از نزول قرآن شايد اولين بار که تقريباً مسلمه حضرت امير(ع) نوشته مختصری را به ابوالاسود داد ابوالاسود روش کار کرد، اضافات کرد اولين نوشتاری که ما درباره اعراب و اين قسمت بخش لغت داريم توسط ابوالاسود تنظيم شده بعد از ابوالاسود هم شاگرد داره، اگر آقايون يک وقتی مايل بودند تو بحث­های ادبی، يک کتابی است به نزهة الفبا فی طبقات الادباء و النحات و الادباء، ايشان از همان صدر اول شروع کرده، مثلاً طبقه اول اميرالمؤمنين بعد ابوالاسود، از ابوالاسود عنبسه و کی گرفته، از او که گرفته، از هرکدام همين طور از همان طبقه اول شروع کرده چاپ هم شده کتاب به نام نزهة اللفبا، در طبقات ادباء چاپ شده ايشان طبقة بعد طبقه، ببينيد دقت بفرماييد و ابوالاسود خودش اهل بصره است احتمالاً اميرالمؤمنين مطلب را در کوفه فرمودند پس اين اولين بار،  اما آنچه که الآن به اسم کتاب و مجموعه داريم کتابهای الکسائی، کتاب­های کسائی هست کتاب­های سيبويه هست، کتاب­های ديگه هست، اين­ها تماماً بعد از سال­های صد و سی و چهل تدوين شدند و آن اصل نزول در مکه و مدينه بوده انتشار تو کوفه بوده تو عراق بوده ببينيد گاهی يک لغت فارسی خودمان هم همين طوره، خيلی از محلات، شما می­دانيد مخصوصاً دهات شهرستان­های کوچک اين­ها اصطلاحات خاص خودشان را داشتند، الآن که اين­ راديو تلويزيون توسعه پيدا کرده خيلی اين الفاظ محلی الآن منسوخ شده اصلاً خيلی از لهجه­های محلی اين­ها هم تعديل پيدا کردند به همان لهجه راديو تلويزيون برگشتند چون در همه جا هست اين خودش يکی از عواملی بوده برای اين که لهجه­ها به نحو يکنواخت در بيايند اين طبيعی است در لغت اين چيز خاصی نداره، مثلاً به همين مناسبت می­خواستم اين را عرض بکنم، من نگاه کردم تو روايات هم لفظ رجز نبود، خيلی عجيبه، ما لفظ رُجز را به ضم فقط همين جا داريم، جای ديگه هم نداريم فقط همين يکی در قرآن داريم، نه مورد در قرآن رِجز داريم يک مورد هم رُجز داريم که همين جا باشه، تازه اين هم سه چهار نفر اسمش نوشتند اين­ها رُجز قرائت کردند، مشهورشان رِجز قرائت کردند و الرِجز فاهجر، ما الآن در روايات اهل سنت که ديشب نگاه کردم دو مورد يا سه مورد توش رِجز بود که آن هم مراد بيشتر عذاب بود، حالا يکی دو موردش هم شايد چيز ديگري بود، شايد رجس مثلاً مراد بود، علی ای کيف ماکان غرضم اينه که لفظ رُجز جزو الفاظی است، با اين که در قرآن با رِجز هم اگر حالا يکی حساب بکنيم حدود ده بار آمده، يواش يواش از لغت خارج، نمی­دانم شما تا حالا تو روايات لفظ رُجز شنيده باشيد، الآن هم عرب خارجی در اصطلاحات فرض کنيم مثل روزنامه، راديو، تلويزيون، کتاب­هاش اين لفظ را به کار نمی­بره يعنی تدريجاً لفظ مهجور شده حالا مهجوريت خيلی مهم نيست من نکته­ای ديگری می­خواهم عرض بکنم مهجوريت يک عامل ديگه­ای می­شه و آن اين که آن تبادر را برای شما ضعيف می­کنه، اين خيلی مهمه، چون يک لفظ وقتی استعمال داشت، با مراجعه به موارد استعمال شما می­توانيد از تبادر کشف وضعش را بکنيد، اما وقتی يک لفظ مهجور شد خواهی نخواهی استعمالاتش کم می­شه، يعنی خواهی نخواهی يک استعمالاتش کم شده يعنی نه اين که خواهی نخواهی يعنی استعمال نمی­شه يا کم کم اصلاً ممکنه کلاً استعمال نشه، خود مثلاً ما اين در بحث يحرم عليهم الخبائث در يک مناسبت عرض کرديم ما در قرآن کلاً دو مورد خبائث داريم يکی اينه، يکی عن قرية التی کانت تعمل الخبائث، که عمل زشت بود کلاً دوبار ما بيشتر خبائث در قرآن نداريم من تو بحث حديث رفع عرض کردم ما برای اين که مثلاً رفع عن امتی که اين رفع يعنی چه؟ که آقايون بحث­های مفصل کردند گفتيم يکی از راه­هاش مراجعه به بقيه رواياتی است که لفظ رفع را داره، يا رفع القلم عن الصبی اين دو حديث هردو گير دارند که مراد از رفع يعنی چه؟ تا آنجای که من مراجعه کردم باز آقايون مراجعه بکنن به اين برنامه کامپيوتر اصلاً رفع به اين معنی منحصر به اين به اين دوتا حديثه، من ديگه پيدا نکردم مثلاً رفع عمله الی السماء داريم مراد اين معنی نيست، دقت می­کنيد اگر آقايون کامپيوتر دارند نگاه بفرمايند رَفع و رُفع اگر واقعاً همين طور که من تا حالا ديدم، حالا من به کامپيوتر نگاه نکردم به همين مصادر چاپ شده نگاه کردم اگر اين باشه اين معناش اينه که اين رفع به لحاظ قانونی، حالا فرق مانحن فيه با آنجا آن است که آنجا يک معنای تصديقیه، اينجا يک معنای تصوریه، فرق نمی­کنه تصديقی و تصورش فرق نمی­کنه وقتی کثرت استعمال نبود خواهی نخواهی شما در تبادر گير می­کنيد، چون شما استعمالات زياد را بايد پهلو هم بگذاريد هی حک و اصلاح  بکنيد اينجاش مجازيه، اينجاش کذا اينجا کذا، اينجا کذا، ما با اين استعمالات می­تونيم به آن معنی، و لذا ما حتی کراراً عرض کرديم معنای افرادی را هم تحليل می­کنيم اين نيست که فقط کلام را تحليل می­کنيم مثلاً می­گيم اين لفظ در لغت عرب، اين و اين و اين مجموع را که در نظر می­گيريم فرض کنيد چندبار عرض کردم مثلاً غسل شستن مثلاً در کلام عرب غسل درش معتبره با آب باشه، آب نباشه غسل نمی­گن اين قيدش،

س: حاج آقا رفع همان معنايش يکيه، مگر در جايي که قرينه­ای باشد

ج: می­گم اينجا برای، چون بحث قانونيه ببينيد اينجا چون دلالت تصديقی قانونيه، قانونی يعنی چه رفع؟ وقتی نظاير ديگه نداشت منحصر به همين دو مثال بود، هردو مثال هم شکی داره، نمی­تونه رافع ابهام شما باشه حالا مثلاً رُجز ما رجز را فقط در همين جا داريم، عده­ای هم رِجز خواندند اگر رِجز باشه حدود نه جای ديگه هم داريم که مجموعاً ده تا بشه، در آنجاها غالباً واضحه که رِجز به معنای عذابه، حالا من حتی ديشب می­خواهستم بعضی از اين فرهنگ­های فارسی را نگاه کنم اين آقايونی که به فارسی ترجمه کردند موفق بودند چه دارند، مثلاً رجز يعنی آلوده يعنی چه مثلاً عذاب نمی­فهمم هنوز نتوانستم معادل فارسی سره به اصطلاح  و روانش را فارسی اصيل را پيدا کنم، پس يک بحث راجع به اينه که اصلاً اين رجز که در اينجا در اين آيه آمده، من تا حالا عرض می­کردم با همان رجس به معنای نجسه، اين اصلاً معلوم نيست، مثلاً فرض کنيم در مجمع البيان چهار، پنج معنی برای اين آيه ذکر می­کنه يکش گناهه، يکش عذابه، يکش می­گه مراد از رجز صنمه، بته، بت را رها کن، بعد البته اين مجمع البيان هم داره ديگران هم دارند، که اصلاً در زبان آن وقت به دو بت معروف که اين­ها در تقريباً ورودی کعبه بودند، ورودی، ايساف و نائله اين دوتا بت، اين دوتا بت را اصلاً به اينها رجز می­گفتند، و لذا در مجمع البيان اگر دقت کنيد می­گه قيل

5: 20

و قيل ايساف و نائله و هما صنمان، و قيل مراد عذابه و قيل مراد شرکه، و قيل مراد اثمه گناهه، تصادفاً توی تمام اين احتمالاتی که مرحوم صاحب مجمع البيان با اين که در قرن ششمه يا هفتمه داده در اين کتاب احتمال اين که مراد نجس باشه اصلاً ذکر نکرده اصلاً حتی در حد احتمال هم نياورده لذا الآن بخواهم خود من هم يک چيزی واضحی معادل واضحی آيا مراد آلودگیه، پليدی که بعيده باشه چون اصلاً با آياتی مخصوصاً اگر رِجز باشه و الرِجز فاهجر حتی عده­ای احتمال دادند که مراد عقوبته عذابه، و اين کنايه است کار نکن که مستلزم عذاب بشه، حالا من يک نکته­ای را هم عرض بکنم اين نکته اثباتش احتياج به شواهد داره و آن نکته اينه که بعيد نيست بعضی از اصطلاحات حتی مثلاً ظواهر آياتی که ما داريم اين مثلاً ممکن بوده در يک نوع اصطلاح عرفی هم بوده، اصلاً يک لفظی بوده مثلاً ما تو بحث لاضرر اين احتمال را هم داديم که اصلاً اين يک مثال عرفی بوده لاضرر و لاضِرار، چطور در آيه داره لاتظلمون و لا تُظلمون اين بعيد نيست و مرحوم شيخ صدوق در آخر من لايحضره الفقيه يک بابی داره بد نيست، الالفاظ التی لم يسبق اليها رسول الله، مثلاً لم يسبق الی رسول الله احد قبل الاسلام ايشان الفاظی پيغمبر می­گه قبل از ايشان نبوده مثلاً در مورد لاضرر نمی­دانم صحاح يکی از اين­ها را يقال لاضرر و لاضروره، اين که می­گه يقال احتمالاً اين­ها يک مثل عرفی بودند و الرجز فاهجر مثلاً آلودگی را ترک کن اگر مراد آلوده باشه يا عذاب را يا گرفتاری ممکنه اصلاً رجز گرفتاری باشه حالا من پيش تر هرچه فکر کردم ديدم گرفتاری باز معقول تره، مثلاً گرفتاری از آسمان برش آمد، گرفتاری يعنی عذاب، گرفتاری­ها را ول کن، گرفتاری را رها کن، شايد مثلاً مراد اين باشه به هر حال الآن خود من بخواهم بگم يک چيزی که خيلی واضح واضح باشه از معنای رجز اجمالاً يک چيزی در همين حد و حدود هست که يا گناه باشه يا بت باشه و اين هم مناسب با صدر اوله، اين يک که اولاً خود لفظ رجز به معنای نجس بودن که مرحوم شيخ در اينجا آوردن اين روشن نيست، دو مطلب ديگری که در اينجا هست وجود اطلاق برای کلمه، که من ديروز عموم عرض کردم مرادم عموم يا اطلاق قانونی، خب ما بايد در اين آيه اطلاق قائل بشيم که هر نجسی را همه انحاء هجر هجر هم به اين باشه، که اصلاً کلاً انسان ول کنه انتفاع درش نکنه اين اصلاً اين روشن نيست چون چنين اطلاقی مقدمات حکمت می­خواهد و مسأله­ای که درش می­خواهد مسأله­ای اين که انسان بدانه به اصطلاح اين حکم کيفيت اجرائيش صلاحيتش وضعش، اصلاً تا حالا حکمی مطرح نبوده کسی مطرح نبوده مخصوصاً اگر فرض کنيد آيه مبارکه درست اوائل نزول وحيه و درست زمانی است که حتی هنوز حضرت خديجه و حضرت اميرالمؤمنين هم ايمان نياوردند، معنای داره که مثلاً ما بياييم در اينجا بگيم که خداوند يک حکمی را مطلق جعل کرده که اگر شک هم کرديم به او مراجعه کنيم خيلی مسأله­ای عجيبی به نظر مياد که تصورش برای ما فوق العاده مشکله، مسأله­ای سومی که باز در آيه مبارکه است مشکلش اينه  که اين آيه به نحو خطاب به رسول الله است نه به مؤمنين، مثل يا ايها الذين آمنو کتب عليکم الصيام نيست آيه خطاب به رسول الله است، آياتی که خطاب به رسول الله است قطعاً با شواهد خود قرآنی بعضياش خاص رسول الله است و من الليل فتهجد به نافلة لک، عسی ربک ان يبعثک مقاماً محموداً چون مقام شفاعت خاص به رسول الله است آن نافله هم برای رسول الله واجب شده عسی ربک ان يبعثک مقاماً محموداً علی ای کيف ماکان اين سنخ از آيات که خاصی به رسول الله، در سنخ ديگری از آيات داريم که خطاب به رسول الله است مراد امته، همين آيه مشروط چون من فعلاً آيات فقه را می­خواهم متعرض بشم نه آيات غير فقهی، همين آيه­ای معروف که حتماً در بحث صلات زياد شنيدين، اقم الصلاة لدلوک الشمس، الی غسق الليل خب اين خطاب به رسول الله است که اقم الصلاة، اقموا الصلاة که نيست، خود رسول الله است، بعد بنابر مشهور اين آيه مبارکه در صبح شب معراج نازل شده، شب معراج که واقع شده صبحش جبرئيل آمد اقم الصلاة را گفت و مشهور هم اين طوره که سر وقت ظهر نماز ظهر را خواندند سر وقت عصر هم نماز عصر، روز بعد هم آخر وقت ظهر و فرمود مابينهما وقت، حالا شرح آن حديث وقت و اين­ها جای خودش پس اين آيه ظاهرش خطاب به رسول الله است، ليکن رسول الله در حقيقت مرآت امته، يا بگيم حالا مرآتيت نه وجود اجمالی امته، که امت همان وجود تفصيلی رسول الله به حساب مياد، مثل يک قطره­ای مرکب که شما تو  قلم می­ريزين چندين سطر باش می­نويسين، اين مراد آن قطره يعنی همان سطوره فرق نمی­کنه مرآتيت همينه، به هر حال يک قسم از آيه، يک از آيات هم که خطاب به

2: 26

يعنی دوتا قسم شد، يک قسم هم خطاب به رسول الله است تصريح شده که حکم عامه، مثل يا ايها النبی اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن، ابتداءً يا ايها النبي است ليکن حکم عامه، اينجا اگر دقت بکنيد يا ايها المزمل قم فانذر اين خطاب به رسول الله است و اين هم وظيفه رسول الله است، قيام رسول الله به انذار و نبوت اين خاص به رسول الله است اين نيست که از رسول الله تجاوز بکنه، و ربک فکبر و ثيابک فطهر، حالا ثياب اگر به معنای لباس باشه اين اعم از رسول الله می­شه و الرجز فاهجر، آيا اين و الرجز فاهجر اين خاص به رسول الله است مثل قم فانذر و مراد بنابر،

س:

56: 26

به قرينه­ای فطهر اين همان تأييد اين باشه

ج: بلی احتمال داره معلوم نيست من که هنوز نفهميدم مراد چيه؟ شايد گرفتاری باشه بيشتر،

س: ثيابک فطهر

ج: بلی و ثيابک فطهر هم گفته شده که مراد اينه که خودت را کاملاً پاک بکن، نه لباس مراده، ثياب مراد از آن شخصيت ظاهری انسان، کنايه از شخصيت ظاهری، گفته شده، گفته شده هم لباسه آن هم گفته شده، هردوش گفته شده علی ای حال و الرجز فاهجر با يک مشکل ديگه برخورد می­کنيم که آيا اين خطاب به رسول الله است يا نه؟ اصولاً اگر دقت بکنين ما ممکنه با يک مشکل سومی برخورد بکنيم در حقيقت يعنی مشکل ديگری و آن اين که شايد اين خطاب در اينجا در حقيقت خطاب­های قانونی نباشه امر تکوينی باشه، مثل قلنا للنار کنی برداً و سلاماً علی ابراهيم، اين قم فانذر نه اين که پيغمبر اکرم يک بشر عادی است مکلف شده قيام بکنه و انذار بکنه، قم و انذر يعنی ما در تو اين صفت را ايجاد کرديم صفت نبوت، اين چيزی نبوده که خود پيغمبر بهش برسه، و ربک فکبر هم اشاره به اين مقام باشه فرق است بين اين تعبير و بين و من الليل فتهجد به نافلة لک، آن آنجا امر اعتباريه، اما قم فانذر در روايات ما هم داره که خداوند متعال در شب مبعث پيغمبر را کامل کرد ما بعث الله نبيه حتی استکمله، اول او را کامل کرد آن ذات را دستکاری کرد عوض شد، اين مثل فرض کنيم مثلاً همين آهن، اين آهن را که شما از معدن در مياريد اين به درد کار نمی­خوره اين بايد دستکاريش بشه تا آنتن بشه بعد بتونه امواجی را که فضاست بگيره، خداوند متعال در شب معراج يک دستکاری اساسی در وجود، آن ماده­ای وجود رسول الله آن کامل آن فرق نکرد، اين ماده بايد به يک جوری تنظيم پيدا بکنه که هم بتونه مطالب عاليه وحی را بگيره و هم بتونه اين مطالب را به امت برسانه و هم بتونه صبر بکنه ووو الی آخره

س: معراج بعد از مبعثه

س: نه بعثته

ج: بلی

س: معراج

ج: معراج گفتم،

س: بلی

ج: مبعث واضحه مرادم مبعثه، اشتباه کردم، علی ای حال روايت هم داريم مبعث داريم، معراج که معنی نداره، علی ای کيف ماکان آن آيه در شب معراجه، اگر گفتم شايد سبق اللسان به آن آيه اقم الصلاة شده، آن بلی آن در شب معراجه، آن را اشتباه نگفتم آن در سال پنجمه عرض کردم سابقاً از شب مبعث، از شبی که پيغمبر بعثت بعد از اين که آمدند نماز شروع شد ليکن غالباً نماز نه زمان معين داشت نه عدد، اما همه دو رکعتی بوده، دوتا دو رکعتی، سه تا دو رکعتی، پنج تا دو رکعتی، صبح، شب ان ربک يعلم انک تقوم ادنی من ثلثی الليل نصفه و ثلثه و طائفة

56: 29

اين وضع ادامه داشت تا سال پنجم در سال پنجم پنج وقت شد اما همان دو رکعتی صبح، ظهر و عصر و مغرب و عشاء، تا سال به اصطلاح پانزدهم يعنی دوم از هجرت اين مال مبعث بود تا سال پانزدهم از مبعث در ماه رمضان چهارتا نماز را پيغمبر، سه­تاش چهار رکعتی کردند يکی هم سه رکعتی، اين کاری که در به اصطلاح سال دوم هجرت شد اين تغيير نهايي نماز بود، دقت فرموديد اين وضع نماز، کيفيت جعل نماز اجمالاً به اين صورت بود که خدمت تان عرض کردم، خيلی خوب پس يک احتمال داره و و الرجز فاهجر چه عذاب باشه چه اثم باشه اين ولو به لسان خطاب به رسول الله است ليکن اصلاً مراد خطاب نيست مراد اشاره به جوهر ذات رسول الله است اين قم فانذر خطاب نيست، اين که پيغمبر فرمود پيغمبر قبلی است همان بشر قبلی است خطاب قم فانذر مثلی که خطاب به يک آقای پاشو برو مثلاً شما برای تبليغ به روستايي خود اين نيست اين قم فانذر در حقيقت يک نوع تصرف در ذات رسول الله و در تکوين رسول الله است در همان شب مبعث که اين قابليت انذار و قابليت قيام و الرجز فاهجر حالا رجز يا اجمالاً به معنای گرفتاری است يا به معنای عذابه، اصلاً در ذات رسول الله

24: 31

جوری می­شه حالا فرض کنيم به معنای پليدی هم باشه پلشتی هم باشه اين ذات اين قدر متکامل شده که هيچ ذره­ای از ذرات پليدی در او وجود نداره آن و ثيابک فطهر هم ظاهراً همين باشه يعنی تمام ذرات وجود رسول الله پاک و منزهه، و در تمام ذرات وجود رسول الله يک ذره­ای از رجز حالا يا عذابه، يا مثلاً گرفتاريه، يا پليدیه يا پلشتيه وجود نداره اگر اين باشه که اصلاً آيه ديگه از سياق آيات احکام بالکل خارج می­شه، می­ره تو سياق آياتی که مربوط به به اصطلاح مثل قلنا للنار کنی برداً و سلاماً بلی و اذا اوحی ربک النحل ان اتخذی من الجبال بيوتاً آيه مبارکه مثل خطاب به نحله، اين خطاب خطاب تکوينی است اين خطاب­های تشريعی نيستند که اعتباراته، مسأله­ای چهارم که در اين آيه مبارکه هست که خيلی مستبعد می­کنه که تقريباً يعنی واضحه به نظر ما که آيه اصلاً ناظر نيست، به مقامات جعل و اين­ها چون من همين را در بحث قبلی هم عرض کردم يکی از خصائص اعتبارات قانونی اينه که بايد حتماً مشتمل بر جزاء باشه عقوبت باشه حالا هر نحوی که هست، يک نحو عقوبتی شما اگر بخواهين حکمی را قرار بدين و پشت سرش عقوبت نباشه لقلقه لسانه، و لذا اگر دقت هم بفرماييد تو پالمان­ها تو مجالس، وقتی يک قانون جعل می­شه يک عقوبت، حالا به قول خودشان بعضی می­گن عقوبت فقط باطل بودن عمله، اين هم يک نوع عقوبته، آن­ها می­گن نه مثلاً عقوبت يعنی زندان، نه مراد من از عقوبت زندان نيست، و لذا تو يک روايت ما داريم يقضيها عقوبة له، قضاء نماز را عقوبت قرار بديد، عقوبت به اين معنی، آنچه که بر عمل بار می­شه لو به نحو زندان و پول و کيفر مادی و اين­ها نباشه اين مراد از عقوبته، آن وقت خداوند متعال فرض کنيم فرموده باشه به پيغمبر خودشان که نجس العين را شما رها بکنيد چه ضمانتی اجرايي آن هم روزهای اول مبعث بوده، ببينيد شما ما در حديث معروف داريم که پيغمبر وقتی خمر را تحريم فرمودند آمدند خمرها را تو کوچه ريختند تو يک متنش هم که صحيح هم بود و خوانديم از کتاب مستدرک حاکم، اصلاً داره که پيغمبر رفتند در بقيع دستور دادند آن خيک­های که توش شراب بود آوردند، با چاقو پاره کردند با چاقو، اين حرف

س: مدينه نبوده

ج: مدينه، بلی اين شد، اين معناش چيه اين معناش همان نکته­ای است که من عرض کردم که قوانين ضمانت اجرائی می­خواهد، لذا پيغمبر اکرم همچنانکه در عين حالی که مقنن بود اجرا هم دست ايشان بود، انما الکلام اين که فقيه بعدها که اين صلاحيت اجرا داره، به نام ولايت فقيه که به نظر ما ثابته، آيا بايد عين همان عقوبت­های را که رسول الله قرار داده اين را گفتيم شايد نتوانيم اثبات بکنيم، تو همان روايت معروف لاضرر قصه­ای سموره داره که هرچه گفت، نمی­دانم، ببينيد پيغمبر می­گن، می­گن آقا شما اين را ول بکن، شما اجازه بده، من هم حاضرم ازتان بخرم اين يک نوع تأريب و ترهيبه به اصطلاح بعد آخرش داره پيغمبر می­فرمايد

54: 34

به آن انصاری می­گن برو اين به اصطلاح درخت را از ريشه بکن، بينداز پيش خودش، اذهب فاقلعها و ارم بها، خب اين اقلعها يک حکم حکومتيه، اين اجرای آن قانونه، بهش می­گه همسايه ات را اذيت نکن گوش نمی­کنه اين هم وظيفه، اين وظيفه تمام قوانين در دنيا شما اگر فرض کنيد رفتين تو مجلس شورای ملی يا شورای مجلس اسلامی، اگر خواستين قانون وضع کنين بايد بلا فاصله پشتش بنويسين کسی که اين کار را نکنه مثلاً جزای نقدی يا فلان، يک چيزی بايد پشتش باشه تا بگن اين کار را بکن و طرف مأمور باشه نکنه و هيچ اثر نداره، آن اصلاً قانون نمی­شه جزای قانونی نمی­شه، روشن اما اين بحث اينه که حالا هم فقيه همين کار را بکنه، خوب دقت بکنيد پيغمبر، پس اين مرحله تطبيقه، اينی که پيغمبر دستور داد، آن درخت را بکنين خوب دقت اين به عنوان حکم الهی است يا به عنوان تطبيق رفع ضرره، پيغمبر اکرم به عنوان حاکم اسلامی من عرض کردم همين تازگی دارم تو همين بحث مکاسب بود يا بحث اصول بود، به يک مناسبتی اصول بود عرض کرديم يکی از بحث­های مهم در قوانين اينه، که حالا اين را چه جوری اثبات بکنيم راه­های اثباتش، که اصولاً هدف از قوانين تنفيذ در خارجه، يعنی يکی از وظايفی اصلاً من عرض کردم تو بحث ولايت فقيه يکی از وظائف حکومت اسلامی حقيقتاً همينه آنچه که در شريعت آمده اين بايد در خارج تطبيق پيدا بکنه، ترتب پيدا بکنه تحقق پيدا بکنه، الذين ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة و عرض کرديم بهترين مصادر ما بهترين روايات ما در اين جهت، در اهداف حکومت اسلامی در مجموعه­ای نهج البلاغه است، منتهی شايد تو روايت امام صادق هم آن قدر زياد و شيرين مثل نهج البلاغه، چون اين مشکل را اميرالمؤمنين می­خواهن با جامعه آن زمان مخصوصاً معاويه از يک طرف، آن

3: 37

از يک طرف، اين انحراف­های که پيدا شده، و حضرت می­خواستند خيلی در اين جهت مفيده اين کلمات اميرالمؤمنين در اين قسمت که هدف حکومت انطباق و تطبيق و تنفيذ احکام اسلامی است اصلاً هدف حکومت اينه، اگر گفتيم نهی النبی عن بيع الغرر يکی از اهداف حکومت اين است که در بازار معاملات را جوری تنظيم بکنه که خواهی نخواهی غرری واقع نشن، يعنی بايد حکومت اسلامی آن احکام اسلامی را يعنی جور در جامعه چارچوب­ها را  درست بکنه، جوری در جامعه به قول ما خيابان بندی بکنه در عقايد که افراد درست خود به خود برند به سمت اجرای احکام اسلامی بازار جوری تنظيم بشه، راديو تلويزيون، رسانه­ها جور تنظيم بشن که مردم خود به خود همان حکم را انجام بدن، آن نهی النبی عن الغرر عيناً در جامعه جاری بشه، فرض کنيم دروغ تو جامعه نباشه، غيبت نباشه رشوه نباشه، اين بايد اين کار عملی بشه نه اين که اين فقط تو کتاب­های رساله­های عمليه بنويسن اصلاً بايد طرح، يعنی يکی از وظايف حکومت اسلامی طرح­های اجرايي برای اجرای شريعته، نه فقط مجرد اين احکام  را بيان بکنه، آن سر ولايت مسأله ولايت فقيه هم همينه که به اين معنی بر می­گرده به ولايت اهل بيت و ولايت رسول الله، نه ولايت کل انبياء چون معلوم نيست انبياء چنين ولايتی داشتند من اين را توضيحش را عرض کردم از بعضی از روايات ما معلوم می­شه ولايت اجراء اين از خصائص پيغمبره يکی از شئون خاتميته اصلاً انبياء سابق ولايت اجراء نداشتند، يعنی هر ظاهرش اين طوره هر مشکلی پيش می­آمد با وحی حل می­شد اما اين صلاحيت به حاکم داده بشه خوب دقت بکنيد جامعه را به همان طبق مدل اسلاميش راه ببره اين صلاحيت به رسول الله داده شد،

س: حضرت ابراهيم تعيين می­کنه خدا، حضرت ابراهيم را می­گم خدا می­گه تو امام بايد باشی

ج: امام در آنجا هم ظاهراً همين طوره انی جاعلک للناس اماماً به همين معنای اين طوری است يعنی معلوم نبوده چون روايت داريم که اين از خصائص رسول الله است خب،

س:

15: 39

ج: خب ببنيد

س: معلومه که امام

ج: می­دانم امامت هست اما اين امامت عرض کردم اين امامت به اين معنی است که برو متصدی جامعه بشو، اما تو جامعه هر جور مشکل آمد وحی مياد حلش می­کنه، اما اين امامتی که ما می­گيم متصدی جامعه بشو خودش اين صلاحيت را داره به خود رسول الله صلاح، ولذا فرض کنين اقلعها ديگه وحی نيست رسول الله اين راه راه گرفتند ممکن است ائمه راه ديگری بگيرند، آنی که هست اين است که بايد اين حکم تو جامعه پياده بشه،

س: ماينطق عن الهوی چه حاج آقا

ج: ينطق عن الهوی تو مقام وحيه، معلوم نيست تو اين مرحله باشه اين اجرائه اين هم عن الهوی نيست تو اين مرحله اجراء عن الهوی نيست اما موکولی الی رسول الله است، تو همان قصه­ای جنگ خندق خوب شنيدين ديگه، وقتی جنگ احزاب، غزوه الاحزاب خب ابوسفيان طرحی ريخت که همه جهات بر ضد رسول الله هم يهود مدينه هم اعرابی که بين مکه و مدينه بود هم مشرکين، پيغمبر برای اين که اين حلقه محاصره را بشکانند، با يهود مدينه کنار آمدند که ما ثلث خرمای مدينه را به شما می­ديم شما با ابوسفيان نباش، قبول کردند يهود کنار کشيدند، سعد ابن به اصطلاح سعد ابن معاذ آمد گفت يا رسول الله اين وحی خداست يا نظر شخصی شما؟ ايشان فرمود نظر شخصی خود منه، جبهه

39: 40

محاصره کردند ما گفتيم اين حلقه محاصره را بشکانيم يهود را جدا بکنيم، سعد گفت نه ما قبول نمی­کنيم اگر نظر شخصی خودتانه قبول نمی­کنيم، وحيه قبول داريم، چرا؟ چون ما قبل از اين که شما مدينه بياين اين يهود طمع داشتند يکدانه خرما بهشان بديم ما بهشان نمی­داديم مگر بنا نيست اسلام برای عزت بياره، اين چه عزتيه ما ثلث خرما را به يهودی­ها بديم، پيغمبر گفت چه کار کنيم، گفت می­جنگيم، با اين­ها می­جنگيم، با مشرکين هم می­جنگيم، با اين­ها هم می­جنگيم، مگر شما به ما وعده نداديد که اسلام به ما عزت بده اين چه عزتی است که اين­ها طمع اين يهودی­ها طمع يکدانه خرما داشتند که می­داديم، ثلث خرما را به اين­ها تحويل بديم، پيغمبر هم خطاب به سعد که می­جنگيم، که سعد بعد فرمان داد که اين­ها را کشتند يهودی­ها را بعدش هم خودش مرد خود سعد تو اين جنگ کشته شد بی چاره تير خورد بعد کشته شد، علی ای کيف ماکان حالا وارد آن بحث نمی­خواهم بشم، يا تو اين جنگ يا جنگ ديگه،

34: 41

به هر حال سعد کشته شد، اين مسلمه سعد ابن معاذ، اما تو اين نه يکی ديگه، غرضم اين که خوب دقت بفرماييد حالا من باز از بحث خارج شدم وقت هم تمام شد، و اين و الرجز فاهجر هيچ صلاحيت اجرائی تو مدينه، مکه نداشت، لذا می­خواهم بگم اين جنبه­ای حکم فقهی نداره قانونی نداره اما وقتی که آمد انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازام رجس من عمل الشيطان، آمدند شراب­ها را خالی کردند اين جنبه­ای قانونی داره می­خواهيم اين نکته روشن شد که اصولاً ما برای فهميدن جنبه­ای قانونی و غير قانونی آن قسمت اجراء را در نظر بگيريم، آنی که می­تونه جنبه­ای قانونی، مثلاً وقتی می­بينه رسول الله راجع به به اصطلاح خمر آن کار را کردند اين معلوم می­شه که آيه مبارکه حکم قانونی است اما راجع به نجس العين چه در مکه خودشان بودند سيزده سال ايشان در مکه بودند بياين هی بگن، يا مثلاً حتی ما يک روايتی از اهل بيت داشته باشيم در باب نماز در نجس، به الرجز فاهجر اصلاً و ابداً  و لذا به نظر ما مياد، اولاً اصلاً الآن هنوز برای من، تا حالا می­گفتم بعد که ديشب نگاه کردم اصلاً شبهه شد برای من که رجز به معنای نجس باشه، معانی که شده غالباً اثم، عذاب، و صنم و چيزهای است که ربطی به مقام نجاست نداره و شواهد آيه هم به هيچ وجه مؤيد و مساعد نيست که آيه ناظر به يک حکم قانونی برای عامه مسلمين باشه و اصلاً جعل قانون شده باشه که در تمام موارد زندگی پليدی و نجس العين را بايد از زندگی خودمان دور بکنيم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال