مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج یک شنبه 1400/1/1
- اصول 97-1396 » اصول دوشنبه 1396/6/13
- مکاسب 95-1394 » فقه سه شنبه 1394/9/3 مکاسب محرمه/ اخذ اجرت بر واجبات/ وجوه تنافی وجوب و اخذ اجرت/ ادامه مناقشه اصفهانی در وجه سوم و مناقشه در وجه چهارم
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- اصول 94-1393 » شنبه - 4 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط (شک در مکلف به) ـ کلمات مرحوم آقاضیاء ـ ماهیت قضایای طلبیه
- مکاسب 85-1384 » خارج فقه 85-1384
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1386-111
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث درباره کلام مرحوم شيخ بود که به عنوان يؤيده که اکل حرام قبيح است واقعاً اکل حرام واقعی قبيح است، ما يک توضيحاتی راجع به کلام شيخ عرض کرديم و اين که اگر اکل به اصطلاح اکل حرام اقعاً قبيح باشه القاء شخص جاهل هم در آن حرام قبيح واقعی حرامه، يک توضيحاتی، به نظر مياد که مرحوم شيخ قدس الله نفسه از عبارت شيخ حالا ظاهر اين عبارتی که مرحوم شيخ داره به نظر مياد که مرحوم شيخ نظرش به عمل آن خود خريدار باشه يعنی آن کسی که روغن نجس را گرفته متنجس، عبارت شيخ را حالا ولو مرحوم آقای خويي همه عبارتش را نقل نفرمودند منم کتاب را با خودم نياوردم، اين عبارت مرحوم شيخ را میخوانم، صدر عبارت هم داره، آن عبارت اينه و يؤيده ان اکل الحرام و شربه من القبيح ولو فی حق الجاهل، ظاهر اين عبارت، ظاهرش اين طوره حالا که ايشان نظرش به اين است که آن خريدار که اين روغن را گرفته، ولو جاهل هست خوردن آن مال چيز حرام، برای او قبيحه ولو جاهله،
س: همچون فقيهی چنين حرفی میتونه بزنه
ج: بلی حالا ايشان يؤيده نوشته
س: نه خوردنش قبيح ولو به جامعه بخورانه و نگفته،
ج: بلی آن وقت اين تا حالا آن تفسيرهای که ما کرديم و صحبتهای که کرديم مسأله احتياط و شرحهای که داد، رو اين تصوير بود که اين جوری تصوير بکنيم خوردن حرام ولو در حق جاهل هم قبيحه من هم که اين آقا را بهش اين غذا را میدم سبب هستم برای قبيح که ما تا حالا عبارت شيخ را اين جور معنا میکرديم اين از اين طرف به اصطلاح و لذا بعدش هم شيخ آورد که از علامه نقل شده که اگر من میبينم يک شخصی داره حرام يا نجس را میخوره خودش نمیدانه بر من واجبه، اعلام بکنم يعنی ما تا حالا اين جور عبارت شيخ را میفهميديم و معنا میکرديم،
س: بر ارشاد جاهل بلی درسته؟
ج: ا
ج: ارشاد غير از ارشاد اصلاً بايد از باب نهی از منکر نگذاره آن جاهل،
س: مرحوم علامه همچو چيزی را فرمود شيخ هم اشکال کرده به ايشان
ج: بلی البته شيخ میگه اين ثابت نيست اين مطلب ثابت نيست، حالا من تا حالا اين جور معنا میکرديم آقای خويي به عنوان توضيح کلامه يک مطلبی داره ديگه آن روز خواندم يک مقدار عبارتش را خود من هم که قبل از اين که توضيح کلام آقای خويي را با دقت نگاه بکنم، به ذهنم يک معنای ديگری آمد که به نظرم با توضيح کلام آقای خويي بهتر میخوره به نظرم نمیدانم حالا، چون ديگه حالا ديگه نمیدانم مراد اينه يا آنه؟ احتمال دومی که در عبارت هست اين است که مراد مرحوم شيخ نه از راه اين که آن خريدار الآن نجس را میخوره وارد شده باشه، ايشان مرادش از همان راه فروشنده باشه، نظر ايشان به فروشند باشه و مرادش هم به حرام واقعی يعنی حرام منجز، آن وقت اين جور کلام مرحوم شيخ را تقريب بکنيم بگيم اگر کسی تکليف برای او منجز شد خوب دقت کنيد، کسی تکليف برای او منجز شد همچنانکه خودش بايد اجتناب بکنه از تکليف کار نکنه که ديگری آن را انجام بده اين هم جزو تنجز بر خود اين شخصه،
س: يعنی سبب نشود
ج: يعنی به عبارت، دقت فرموديد نکته روشن شد اين دفعه من تا حالا تقريب میکرديم اين سه چهار روزه آن احتياط
58: 5
اينها بيشتر به لحاظ اين که اين فعل برای خود جاهل قبيح واقعی است و اين سبب است برای قبيح واقعی و لذا حرامه حالا نه، من به نظرم مياد آقای خويي هم همين جور معنا، معنای که امروز میخواهم بگم، خود آقای خويي هم اين جور معنا کردند، چون اگر مراد آن باشه که تا حالا ايشان گفتند خب اين جوابش واضحه، هرجا که احراز کرديم امر دائر مدار واقعه، بلی بايد سببيت صدق میکنه اما در مثل اکل دهن و اينها تابع واقع نيست تابع تنجزه، اين اشکالش هم واضحه، اما اين يک تقريب ديگری هم من ديشب بود يا ديروز فکر میکردم بعد هم احتمال دادم که مرحوم آقای خويي هم مراد ايشان همين معناست مراد آقای خويي قدس الله نفسه همين معنا مراده، و آن اين که هرجا يک نهی واقعی تنجز پيدا کرد، خوب دقت بکنيد اين از زاويه ديگهای بحث، تنجز يک حرام واقعی يا يک نجس واقعی به اين است که خود شخص مرتکبش نشه، دو خود شخص آن را در اختيار کسی ديگهای هم نگذاره، نه اين که آن جاهل تکليف داره، آن جاهل تکليف نداره، اين عالم تکليف داره، يعنی اين عالم دوتا تکليف داره يکی خودش بالمباشره انجام نده، يکی تسبيب برای ديگران نکنه،
س:
35: 6
ج: برای خود، دقت فرموديد، من فکر میکنم، آقايون بعد مراجعه کنن، فکر میکنم مرحوم آقای خويي اصلاً عبارت شيخ را اين جور فهميدند،
س: خود شيخ هم همين را خواسته بگه،
ج: ها! نه
س: آخر نسبت به جامع که چون شک در، جهل در موضوعی که حرمت واقعی نداره،
ج: ببينيد عبارت شيخ، ببينيد آقا، کسی از آقايون مکاسب با خودش نياورده، همه عبارت شيخ چون اين جا صدر عبارت را من خواندم،
س: اين هم خدمت شما
ج: نه بخوانيد خود شما بخوانيد
س:
10: 7
از کجا بخوانم
ج: قبلش قبلش و يؤيده
س: و يؤيده ان
ج: بلی و يؤيده
س: و يؤده ان اکل الحرام و شربه من القبيح ولو فی حق الجاهل،
ج: خب اين ظاهرش اينه که به طرف آن خريدار نگاه کرده، ظاهر اين عبارت اينه، که حتی برای جاهل مراد از جاهل چيه؟ يعنی آن خريدار برای او قبيحه من سبب اين قبيحم، ظاهرش اين طوره، پس اينها از آن زاويه وارد شده،
س: آخر در شک در موضوع گفتيد، چيزی الآن ندانه که مثلاً
ج: ايشان میگه ولو فی حق الجاهل،
س: قبيح هم شايد نمیدانه، من نمیدانم اين ميته است بخورم،
ج: ببين تابع ملاکات واقعی است ملاکات واقعی محفوظه، اينها احکام واقعيت اند میخواهد علم داشته باشه يا نداشته باشه، شما تسبيب کردين برای حرام آن برايش قبيحه قبحش به جای خودش، آقای خويي اشکال کرده که اين قبيح غلطه، ايشان بايد میگفت حرام، نه مراد قبيحه، يعنی ملاک، در مرحله ملاک قبيح قبح داره، ظاهر اين عبارت ان اکل الحرام و شربه من القبيح ولو فی حق الجاهل،
س: جاهل يعنی خودش همين کسی که در دستشه،
ج: نه نه اين که عالمه،
س: نه اين هم جاهله،
ج: نه اين عالمه الآن، دقت کردين من به ذهنم مياد عبارت ايشان ناظر به حکم آن آکله که آن خريدار باشه، بخوان تا آخر عبارت
س: و لذا يکون الاحتياط فيه مطلوباً
ج: خب اين احتياط برای که مطلوبه برای جاهل، نه برای منی که عالمم، از اين ذيل عبارت ايشان هم و لذا يکون، يعنی چه؟ يعنی حتی اگر انسان جاهل بود، واقع به واقعيتش محفوظه، خب چرا احتياط حسنه، دقت کردين من اين طور نيست، خيلی عجيبه
س: اگر نظر شيخ اينه که واقعاً همينه خيلی عجيبه،
ج: اينی که من تا حالا شرح میدادم اين بود، اين سه چهار روز شرح دادم، اما آقای خويي که برداشتن شرح دادن، البته من قبل شرح آقای خويي را هم توضيح دادم، اما در وقت توضيحش اين نکته را عرض نکردم يعنی عبارت آقای خويي را هم جوری شرح دادم که به عبارت بخوره،
س: ولو فی حق الجاهل، علاوه بر عالم در حق جاهل هم هست
ج: ايشان يک توضيحی، اجازه بفرماييد ان الاحکام الواقعيه کما حقق فی محله ليست مؤيد بعلم المکلفين و الا لزمت التصويب، فالاحکام الواقعيه و ملاکاتها شاملة لحالتی العلم و الجهل، ثم، اين تا اينجاش خب با آن طرف خريدار، يک ذيلی ايشان دارند ثم ان غرض الشارع من بعث المکلفين نحوها و تکليفهم بها ليس الا امتثالها بالاتيان بالواجبات و ترک المحرمات حتی لايجد هو مبغوض للشارع و لايترک ما هو مطلوب و نتيجة المقدمتين، اين تقريب آقای خويي به نظر، من البته تا همانجا عبارت ايشان را هم سابقاً خواندم بازهم با همان تفسير اول گرفتم، ليکن اين نتيجهای که ايشان میگه ان المکلف الملتفت، ببينيد اين مراد از مکلف ملتفت در اينجا فروشنده است نه خريدار،
س: حاج آقا همان عبارت شيخ هم همين فروشنده،
ج: نه خريدار را میگه
س: ولو فی حق الجاهل، يعنی علاوه بر عالم در حق جاهل هم حرام قبيحه اين معنا درست در مياد،
س: فروشنده عالمه آن جاهله، بعد هم احتياط مال جاهله و لذا يحسن الاحتياط، عبارت ظاهرش آنه، حالا آقای خويي فرمودند ان المکلف الملتفت کما يحرم عليه مخالفة تکاليف الالزاميه من ارتکاب المحرمات و ترک الواجبات فکذلک يحرم عليه التسبيب الی مخالفتها بالقاء الجاهل فی الحرام الواقعی، بگيم مراد آقای خويي اين است که دوتا تکليف به خود فروشنده مياد، خوب دقت بکنيد اين غير از آن تقريبی است که تا حالا میکرديم يعنی حالا که من من که اين روغن پيش من هست اين هم نجسه، من در حقيقت دوتا تکليف دارم اين باز تکليف منه، يک من نخورم اين روغن را، دو نه اين که فقط خودم نخورم در اختيار کسی هم نگذاريم،
س: دومش که ثابت نيست که
ج: ها! بحث ديگهاش اينه دومش ثابته يا نه؟
س: تسبيب يعنی همين ديگه، تسبيب يعنی آن که میخوره چون گناه داره اين کار را نکنيد که آن در گناه بيفته،
ج: خب مفروض اينه که آن گناه نداره برش خب،
س:
55: 12
ج: يعنی کانما ايشان میخواهد بگه، دليلی که میگه از دهن متنجس دقت کنيد، اجتناب بکن، اجتنابش به اينه که نه خودت بخور نه به کسی هم بخوران، اصلاً مفادش اينه،
س:
12: 12
مورد بحث نيست
ج: البته اين معنا را عرض کردم اين معنا را آقای خويي در نتيجه المقدمتين فرمودند، من قبل از اين که نتيجه مقدمتين خوانده بودم، دقت نکردم، خودم داشتم بر مطلب فکر کردم اين احتمال را دادم که مراد شيخ اين باشه، بعد ديدم آقای خويي هم ظاهراً مراد آقای خويي هم همينه، فکذلک يحرم عليه التسبيب الی مخالفتها، آخر اين بحث سر همينه که آيا اين مخالفت هست يا نه؟ بالقاء الجاهل فی الحرام الواقعی، لان مناط الحرمة فی ذلک انما هو تفويت غرض المولی بايجاد المفسده و ترک المصلحة الملزمتين، و هذا المناط موجود فی تلک الصورتين، ايشان غالباً به ملاکات مراجعه نمیکنن، به بحث خطاب بايد درست بکنه، فالادلة الاولية کما تقتضی حرمة مخالفة تکاليف الالزامية بالمباشرة کذلک حرمة مخالفتها بالتسبيب ليکن حرمت مخالفتها در جايي که حرمت در اين فرض ثابته، اينجا مشکل چون جاهله ثابت نيست، آن وقت، بلی آقا
س: غير از ضمان هيچ چيز ثابت نيستش فقط تو مسأله ضمان میشه ثابت کرد،
ج: ايشان میخواهد حرمت را بگه، حکم تکليفيه،
س: حاج آقا همهاش بر میگرده به اين حرام واقعی بدانيم،
38: 13
ج: حرام که حرام واقعی است به لحاظ اين آقا عالمه، ايشان میخواهد بگه دوتا حکم، ظاهرش اين طوره آقای خويي، میخواهد اين طور بگن ديگه، فکر نمیکنم شيخ مرادش اين باشه،
س: حاج آقا اجازه بديد بقيهاش را بخوانيم،
ج: بخوان، همهاش را بخوانيد
س:
52: 13
قبيح ولو فی حق الجاهل و لذا يکون الاحتياط فيه
ج: و لذا يکون الاحتياط حسن، اين حسن احتياط مال کيه، مال آن جاهله است نه مال عالم که فروشنده است مال خريداره،
س: اذ لو کان للعلم دخل فی قبحه لم يحسن الاحتياط
ج: احتياط نمیشه،
س: و حيئنذ فيکون اعطاء النجس
12: 14
مذکور اغراءً بالقبيح فهو قبيح قطعاً
ج: اغرائه قبيح چون هنوز بر آن جاهل قبيحه ايشان از اين راه وارد میشه، ايشان از راهی که برای جاهل قبيحه اغرائه ايشان اين طور گرفته، اين تصور به نظر من جور ديگری است اين از راه فروشنده حساب کردند آقای خويي
س: حاج آقا پس تصريح میکنه که خريدار اگر
ج: میگم من هم همين را میگم
س: چون
35: 14
ج: بلی بلی من به نظرم آقای خويي، آقای خويي يک
40: 14
من به نظرم اين توضيح اين نيست اين راه ديگريه آن راه اينه که اصلاً بگيم منی که عالمم دوتا تکليف دارم منی عالم، نه جاهل، وقتی اين دهن متنجسه نه بايد خودم با لبهايم بخورم نه به لب کسی بدم، خوب دقت بکنيد من فکر میکنم آقای خويي مرادش اينه
س: استاد اگر بخواهيم خريدار باشيم
س: اين فعل من قبيحه
ج: اين فعل من، ولو آن جاهله، قبحش و بعد هم ايشان آقای خويي در ذيل عبارت بل قد يقال بوجوب الاعلام و ان لم يکن منه تصوير، ايشان میگه اقول قد عرفت بما لامزيده عليه حرمة القاء الجاهل فی الحرام الواقعی اما لو ارتکبه الجاهل بنفسه من دون تقرير و لا تسبيب من الغير فهل يجب علی العالم اعلامه فيه وجهان فعن العلامة التصريح بوجوب الاعلام، و لکن يريد عليه ان ادلة وجوب النهی عن المنکر الی آخره،
س: استاد کلام شيخ را گرفتيد در مورد خريدار، احتياط در مورد آن چه معنی داره،
ج: در مورد فروشنده، خريدار چون خريدار جاهله لذا احتياط بکنه،
س: کلام شيخ میگه احتياط کنه برای چه؟
ج: يعنی هر انسان جاهل احتياط برايش حسن، نه مراد يعنی ايشان فرض کرده که،
س: هر موردی بايد احتياط کنه،
ج: نه مورد میگيم حسن احتياط، حسن احتياط اين است که واقع ملاحظه شده، ما مفصل عرض کرديم يک دفعه واقع ملاحظه میشه يک دفعه مرحله تنجز ملاحظه میشه، ايشان میگه چرا برای انسان جاهل احتياط حسنه، چرا احتياط؟ چون واقع در، نه تنجز، اگر تنجز داشته باشه که حسن نداره احتياط که، روشن شد من فکر میکنم کلمات شيخ همهاش مصبش رو خريداره، من فکر میکنم آقای خويي به نظر من توضيح آن نيست البته اين هم راه قشنگيه، نمیخواهم بگم راه بديه، اشتباه نشه، اين هم يک راه تازه اما اين راه را ما از طرف آن ملقی يعنی آن فروشنده مطرح میکنيم،
س: اينجا هم باز آن بحث پيش مياد
ج: بلی طبعاً همان اشکال پيش مياد، آقای خويي اين بحث را کامل میدانه، يعنی اين استدلال را کامل میدانه آقای خويي میگه قد عرفت بما لامزيد عليه حرمة القاء الجاهل فی الحرام الواقعی، میگه از عبارت ايشان معلوم میشه از اين نکته وارد شدند ايشان نکتهاش اينه، حاصل آن نکته اين است که اصولاً اگر ما فهميديم مثلاً اين لباس نجسه، من دوتا تکليف پيدا میکنم نه يکی، خودم توش نماز نخوانم نگذارم کسی ديگه هم توش نماز، اصلاً اين جزء تکليف منه، به علم من به نجاست، خوب دقت میکنيد من وقتی میدانم اين لباس من نجسه، میگه لاتصل فی النجس مراد از لاتصل، خوب دقت فرموديد لاتصل فی النجس مرادش اينه، هم خودت نخوان هم نگذار کسی ديگه توش نماز بخوانه، اين مفاد لاتصل فی النجسه، اصلاً مفاد لاتصل فی النجس اينه،
س: مگر آقای خويي عيناً فتوای خودش را نمیدانه که
ج: اينجا فتوی دادند،
س: نه اين که
44: 17
ج: ها! در سبب نشو، نه همان مراد من سبب بود،
50: 17
دقت، بلی از علامه نقل شده که اگر تو دانستی او نجسه و او هم نمیدانه بازهم نگذار، اين باز مرحله سوم میشه،
س: يعنی خودش برای خودش لباس نمیپوشه،
ج: پوشيده لباس نجسه، من میدانم نجسه، او نمیدانه، آن لاتصل فی النجس اينجا را هم میگيره به نهی از منکر، دقت فرموديد آن میشه ايجاد مطلق ايجاد پس بنابراين مرحوم آقای خويي از اين عبارت، اين جور من فکر میکنم مراد ايشان اين باشه، البته میگم عرض میکنم من در روز اين احتمال را در عبارت ايشان نديدم ديشب پری شب خود من داشتم فکر میکردم به ذهن من آمد، باز صبح ديدم يادمه، در همين که من به احتمالاً مختار آقای خويي است اصلاً مراد آقای خويي همين معناست خلاصهاش اين است که ايشان از راه فروشنده نگاه میکنه نه از راه خريدار ليکن عبارت شيخ به نظر من اين نيست عبارت شيخ از راه خريداره نه از راه فروشنده، از راه مباشره نه از راه سبب، ايشان میگه اصلاً مفاد اين ادله اينه چرا؟ چون مفاد وقتی میگه لاتأکل به اصطلاح الدهن المتنجس مراد از عدم اکل دهن متنجس يعنی ترک او بالمره است اصلاً اين در خارج نبايد مأکول بشه،
س: حاج آقا همان اشکالی که راجع به خريدار بهش وارد فرموديد راجع به فروشنده هم
ج: احسن همانه، هيچ فرق نمیکنه، يعنی ما همچو دليلی نداريم که تو خودم هم نخور در اختيار کسی هم نگذار که او میخواهد بخوره، اصولاً من در يک بحثی فکر میکنم تو همين مکاسب بودم عرض کردم بنای اصوليين و فقهای ما الآن اينه که علم اجمالی را در بين دو نفر نمیبينن، علم اجمالی را بين دو چيز میبينن بين دو نفر نمیبينن، مثلاً اگر دو نفر میدانن، يکی دوتا شان حج برايشان واجبه هيچ کس نگفته، اينجا يعنی هردو تان حج انجام بدين، مثلاً فرض کنيم پدری بوده، من باب مثال میخواهم بگم يا امام معصوم نوشتند که مثلاً دوتا برادر حسن و حسين يجب علی الحسن ان يحج هذه السنه، حالا خط خوانده نمیشه، ممکنه حسن خوانده بشه ممکنه حسين خوانده بشه بنای علما اينه که علم اجمالی اينجا منجز نيست،
س:
5: 20
ج: چون میدانيم يکش هست ديگه خب،
س: نه تو بحث ما
ج: نه میخواهم نکتهاش را عرض بکنم، میدانم اينجا علم اجمالی نيست،
س: رواياتش هست
ج: نه اجازه بديد نکتهاش را نکتهاش چيه؟ چون میگن علم اجمالی تنجزش يک سرّی داره و آن اينه که محور جامع میخواهد اگر جامع نباشه علم اجمالی منجز نمیشه دو نفر مکلف جامع ندارند، اما دوتا مکلف به جامع دارند، فرقش اينه، من اسمم حسنه، شما هم اسم تان حسينه، نمیدانم من حسن بر من واجبه، يا شمای حسين، من جامع برای خودم ندارم، من تکليف خودم، من به جامع بين خودم و شما مکلف نيستم، خوب دقت بکنيد، شما هم به جامع بين خودتان و من مکلف نيستين، شما به خودتان مکليفين من به خودم مکلفم، اين سؤال که چرا علم اجمالی در ميان دوتا مکلف منجز نيست، اما علم اجمالی در دوتا مکلف به منجزه، تو دفترش نوشته يا صوم يا صدقه خوانده نمیشه میگه آقايون هردو را انجام بده، اما تو دفترش نوشته مثلاً اين صدقه را حسن يا حسين حالا اسمها اشتباه شده يا حسن و حسين میگه خود آنها تکليف ندارند سرش اينه ما عرض کرديم در تنجيز علم اجمالی، چون در تنجير علم اجمالی يک نکتهای داره نکتهای گفت مقدمه مضمرهای داره، آن که يک جامعی داره اگر جامع تصوير نشه علم اجمالی تنجيز نمياره حالا همان نکته هم در مانحن فيه است، من تکليف دارم اما نسبت به تکليف آقا که خبر نداره، من ديگه ندارم میخواهم اين را بگم،
س: سبب بشن چه؟
ج: بشن، سبب برای حرام دليل داريم اين که حرام نيست بر ما،
س: خوردن اين حرام نيست
ج: نيست نه،
س: خب متنجس
ج: همان ديگه اشکال نداره، پس برای چه داشتيم میگفتيم،
س: میگم
22
اگر غذا درش فضله باشه در اختيار مهمان و اگر هم فهميد بايد جلوش بگيره نگذاره مهمان بخوره،
ج: من الآن روايت يادم نمياد کجا
7: 22
تا حالا که نخوانديم روايت را،
س: نه ش
ج: شايد همين کلمات منبریها باشه، جا به جا فرموديد،
س: نسبت به ميزبان، ميزبان نسبت به مهمان اگر غذايي در اختيارش گذاشت هيچ مسئوليتی
ج: به قول ايشان فتواست ظاهراً خب مبنی است بر همين جا ديگه خب، همين جا داريم بحثش را میکنيم،
س: تو اينجا روايت نداريم،
ج: ذهن من روايت نداريم، شيخ هم نيامد که، شيخ دنبال همين روايتها بود، من عمل فافتی و اينها را آورد، اما اين همجو روايتی را تا حالا که نياورده نمیدانم اگر بوده يا شيخ يادش رفته يا من يادم رفته، تو اين کلمات آقايون هم نديدم اين مطلب را، اين آقايونی که بعد از شيخ آمدند،
س: از اين راه نيامدند،
ج: نه از اين راه نيامدند،
س:
49: 22
ج:
52: 22
قواعد گفته خب، روشن شد آقا، پس بنابراين همان نکتهای که در تنجيزی علم اجمالی گفت، يعنی چه؟ من مکلف هستم، خوب ببينيد من علم پيدا کردم مکلفم، اما اين تکليف هم من نسبت به ديگری، جامع نداريم، آن تکليف خودش را داره، به من چه مربوطه، بلی اگر من سبب ايقاع او در مخالفت تکليفی که به او موجه شده، اين حرامه،
س: فعل به سبب اقوی باشه چه؟
ج: بلی آقا؟
س: فعل به سبب اقوی باشه تا اين موقع
ج: باشه من تکليف او، به من متوجه نيست دقت کردين نکته چيه؟
س: او تکليف نداره، بنده تکليف دارم،
ج: بنده تکليف به فعل او نداره، اين مثل اين که، مثل همان مثال علم اجمالی من برايتان مثال علم اجمالی زدم روشن بشه، پدری نوشته که يا بر پسرم حسن، نوشته بر پسرم حسن که اول ما مثلاً صدقه بده، الآن نسخه، يعنی خط واضح نيست هم حسين خوانده میشه هم حسن، هردو هم داره پسر، میگن هر کدام از پسرها میتونن اصالة البرائه در حق شان جاری کنن، چرا؟ چون درسته يک تکليف هست، اما هر مکلف جامع با مکلف ديگه نداره، هر مکلف جامع، هر مکلف خودشه،
س: حاج آقا چرا سخن روی جاهل جاهل تکليف نداره،
ج: خب چرا نداشته باشه؟ پس من نسبت به او تسبيب نکردم،
س: خود نفس اين فعل حرامه
ج: چرا؟ از کجا گفت، البته اين را اثباتش میکنيم خب الآن در فکر اثباتيم خب، بلی اگر ما يک قاعده داشتيم که امام میفرمود القاء الجاهل الواقعی فی الحرام الواقعی حرام، ثابته الآن میخواهيم قاعده را ثابت بکنيم، اين قاعده را مرحوم شيخ از قاعده تسبيب میخواهد در بياره، الآن بحث ما اينه، من اگر شما نمیدانم تشريف داشتين يا نه؟ پنج روز قبل گفتيم ممکن است مراد شيخ قاعده تسبيب باشه و اين بحث را هم به قاعده تسبيب برگردانه، ممکن است بعضی از آقايونی که بعد از شيخه خب اين کار را کرد، گفتند نه آقا قاعده تسبيب جاری نمیشه، اما حرمة القاء الجاهل فی الحرام الواقعی خودش يک قاعده است خودش کار به تسبيب هم نداريم، اصلاً يحرم القاء الجاهل فی الحرام الواقعی بحث شيخ از اين راه، شيخ شايد آن روايتی که میگه و يشير الی هذه القاعده طائفة من الروايات نظرش به اين بوده که آن قاعده اما الآن نظرش اينه که اين را مصداق قاعده تسبيب ببينه، الآن بحث اينه خوب دقت بکنيد، القاء الجاهل فی الحرام الواقعی از مصاديق قاعده تسبيب هست يا نيست؟ اين يک تقرير و آقای خويي هم قبول کردند اين را البته،
س: اين نظر شارع
ج: نه اينجا
س:
27: 25
ج: ها! ما گفتيم اگر ثابت بشه که
س:
34: 25
ج: بلی قبول کرديم خب،
س: حالا اين خمر چه خصوصيتی داره
ج: خب دليل آمده، در ميته نيامده،
س: حيث حرام بودنش دليل داره يا از حيثيت خمريتش
ج: ديگه حالا حيثيتش را ول بکن ديگه، در آنها نيامده آقاجان
س: خمر چون حرامه خورداندنش هم حرامه
ج: عزيز من، در آنها، در ميته نيامده خوراندنش، در ميته آمده ان الذی حرم ميتة حرم ثمنها، در خمر ان الذی حرم الخمر حرم ثمنها، باز تو خمر آمده، ساقيها آکلها شاربها اينها هم تو خمر آمده تو ميته نيامده، در ميته بيعش آمده، اما مهديها، نمیدانم فلان آکلها، اکل هم که حرامه، اما اين که مثلاً به کسی بده واگذار بکنه به آن، يا حامل محمول بار کرده ميته را به دوش کشيده، غير از روايت تحف العقول که داره، ميته را دوش کشيده برده آنجا تو ميته نداره، خب چه کارش کنيم نداره؟ اگر بخواهيم اثبات بکنيم بايد با قواعد عامه، علی ای کيف ماکان، پس بنابراين يک راه ديگه هم برای تقريب کلام شيخ همين راهی است که عرض کردم الآن از کلمات مرحوم آقای خويي اثبات میشه و حاصلش اينه که اصلاً ما کار به خريدار نداريم، اصلاً فروشنده دوتا تکليف داره، و ايشان نکتهاش را همان نکتهای است که من سابقاً هم عرض کردم، حاصل آن نکته اين است که وقتی شارع مياد يک چيزی را امر میکنه به عبارت ديگر غير از اين که حالا داعويت و نمیدانم فلان و تحصيل اصلاً شارع نظر داره که اين شئ در خارج محقق بشه خوب دقت بکنيد به حيثی که اگر مکلف هم انجام نداد، فرض کن حکومت بيايد وادارش بکنه انجامش بده، البته اين را ما در واجبات تو حج داريم،
س: نسبت به واقع تنجز
ج: هم به واقع و در حج هم داريم، که اگر حج کم شد جمعيت کم شد حاکم يجبر الناس علی الذهاب الی الحج،
س: اين در حکمه در موضوعات، حکم موضوعات
ج: نه میدانم گاهی ما داريم، که حاکم ايشان میخواهن بگن اين بحث گاهی نيست اين کليه، من اين بحث را در همان جلسات سابق عرض کردم، توضيحاتش را هم عرض کردم گفتيم اين بحث را میتونيم از قاعده اصولی هم استفاده کنيم، خلاصهاش اينه که يکی از مفاد از امر، خوب دقت کنيد، يکی از مفادهای امر اين است که اين عمل محقق بشه در خارج، و يکی از مفادهای نهی اين است که اين عمل محقق نشه در خارج، نگاه بکنيد، کار به اسناد فاعلی نداريم ها! دقت کردين اين يک مطلبی است که عرض کردم من در محل خودش البته آقای خويي استدلال کامل نفرمود ما کاملتر صحبتش کرديم، اصلاً اين بحث اينه که وقتی امر تعلق میگيره به يک ماده مثل قم، مثل افتح الباب، مفاد اين اين است که اين ماده بايد تو خارج محقق بشه يعنی همچنانکه بعث طرف هست به ماده، چون امر عرض کرديم يک نسبتی است قائل است بين باعث، مبعوث که مکلف باشه و مبعوث اليه، در اين نسبتی که بين اينها هست آن علت غائی و آن غرض اقصی عبارت از تحققشه، اگر هم مبعوث هست برای اين که اين مبعوث آن تحقق را انجام بده، پس اضافه بر اين که بعث اين آقا هست يک، دو معنای اين اصلاً عبارت اينه، البته اين را اثبات میخواهد اين کار، میگم آقای خويي از اين راه اصلاً وارد نشده، ما تو بحث اوامر هم اشاره کرديم اصلاً مفاد،
س: تکليف حاج آقا
ج: غير از تکليف، تحقق آن ماده در خارج، فائده آمدن ماده در ضمن هيئت، میگم تا حالا هم
س: دوتا مدلول داره،
ج: ها! چندتا مدلول داره طلب داره، الزام داره،
س: حالا آن بعثه،
غير از بعث دقت کردين چه میخواهم بگم، میگم آقای خويي ننوشتن شايد از جای ديگه هم تا حالا غير از بحث من نشنيده باشين، ما اين را در بحث اصول هم، ظاهراً تو دوره اول هم گفتيم، اينجا هم تو دوره دوم اشاره عرض کرديم ظاهراً اگر فراموش نکرده باشم، حاصلش اينه که نکتهای فنیاش اينه که عرف اين طور میفهمه اين ماده بايد محقق بشه، خوب دقت بکنيد، غير از حالا بعث، مثلاً من باب مثال اگر روايات داريم که مثلاً ذکات را بديد به رسول الله که به فقراء بده، اين دوتا مدلول داره يک رسول الله ذکات را به فقراء برسانه، دو اگر رسول الله نبودند خود ذکات به فقراء برسه، اصلاً خود اين تا حالا شما به اصطلاح اين بحث را به اين صيغه، و اين بحث را هم يک بحث اصولی قرارش بديم، تو مدول صيغه، منشأ اين دلالت از کجاست سؤال؟ منشأ اين دلالت وجود خود ماده است، وجود ماده معناش همينه، وقتی ماده آمد و بهش تعلق گرفت يک هيئتی معناش اين است که آن ماده بايد محقق بشه، و شايد هم سر اين که در عدهای از لغات مثل لغات انگليسی وقتی میخواهن امر بکنن آن علامت مصدر را بر میدارن همان مصدر را ميارن، مثلاً تو go اگر رفتن باشه، وقتی میخواهن بگن برو، ترکی هم ظاهراً همين طوره، آن علام مصدر را ور میدارند to به معنای go يعنی خود مصدر، اين معناش چيه؟ خود فارسی هم همينه ديگه گفتن، تاء و نون برداره گو به اصطلاح میشه در فارسی هم اين همان مصدری به قول بعضيا مصدر مرخم، اين را چرا به جای صيغه افعل به کار بردند نکتهاش چيه؟ چون در ارتکاز اينها بوده، که اين مصدر بايد محقق بشه، اين ماده اين ماده، بايد در خارج محقق، هدف تحقق ماده در خارجه، پس يک هدف تحقق ماده در خارجه يکی ديگه بعث اين مبعوث به اين ماده است، پس آوردن هيئت برای بعثه، آوردن ماده برای تحققش در خارج حالا ممکنه شما بگين، اين استدلال را قبول نمیکنيم، استظهار عرفی را قبول نمیکنيم توی اين نکتهای است و لذا اگر در جايي فرض کنيم لجهة من الجهات آن مثلاً انجام نشد، بايد اين کار انجام بشه، و لذا يکی از راههای که ما تو بحث ولايت فقيه هم متعرض شديم اينه، که اصولاً وجود اوامر شرعی مستلزم حکومته، اصلاً خود اوامر، چرا؟ چون بايد اين صلات اقامه بشه نماز جماعت خوانده بشه، ذکات داده بشه اگر افراد هم انجام ندادن، بايد کسی اينها را وادار، اين عمل بايد محقق بشه، با قطع نظر از بعث بايد اين عمل اصلاً معنای ماده اينه که آن عمل بايد محقق بشه، آن وقت ما بياييم اين مطلب را با تقريب آقای خويي اين جوری بگيم، وقتی گفت روغن نجس را نخور، اين چون يک بحث اصولی لطيفه روش فکر بکنين، آيا اين مدعی در مياد يا نمياد؟
س:
32: 32
ج: طبعاً طبعاً قطعاً ساز و گاره، حالا با نظام خطابات قانونی هم میخواهيم بگيم ساز و گار میشه يا نمیشه؟ نمیشه مشکل داره، دقت فرموديد،
س: قبول فرموديد بحث اوامره،
ج: ما اين را قبول کرديم که ماده بايد تحقق پيدا بکنه، میگم حالا ممکن است شما بگين استدلالها واضح نيست بايد برگرديم به ارتکازات عرفی يک راه روشن تری برايش پيدا بکنيم، من تأکيدم رو ذکر ماده است که اين دلالت بر تحققش در خارج میکنه و شواهد لغوی هم که عرض کردم در خدمت تان، آن وقت پس بنابراين حرف آقای خويي اين میشه که وقتی میگه لاتشرب، لاتأکل الدهن المتنجس مفادش اينه که اکل دهن بايد محقق نشه، خوب دقت کردين، شما که الآن عالم هستی حالا که اين دهن متنجس، و لذا تو بعضی از رواياتش داره يلقی و ما حولها، ببينيد اين يلقی کنايه از چيه؟ يعنی بايد محقق نشه،
س: از بعضی از اوامر به دست مياد
34: 33
ج: خب ديگه حالا ما قاعده کبروش را بگيم، حالا اگر جايي گير داره، بايد دنبال گيرش دقت میکنيد اين هم شاهد مطلب ما، ما از کلمات رسول الله مراد رسول الله يلقی و ما حولها بريزين دور، بريزين دور يعنی چه؟ همين مطالبی که الآن عرض کردم، بريزين دور يعنی مصرف نشه، چرا پيغمبر فرمود يلقی و ما حولها يعنی مصرف نشه، حالا که مصرف نشه يعنی چه؟ يعنی نه تو خودت انجام بده نه بگذار کسی ديگه بخوره آن را، يعنی تسبيب را هم شامل میشه، نه به شما تا حالا اشکالتان میگفتين تکليف، يا اشکال علم اجمالی تکليف بود، تکليف يعنی بعث، ما از راه بعث نيامديم از راه بعث باشه فقط همين عالم باعث مبعوثه، آن جاهل که مبعوث نيست که، اما از راه ديگه آمديم آن راه اينه که مفاد نهی اين است ماده در ضمن هيئت نهی يا آن مادهای که میگه نهيت عنه، آن محقق نشه خوب دقت بکنيد،
س: اگر گفتيد جاهل بود خودش اقدام کرد بدون اين که بنده هم سبب بودم، فرموديد فتوی میديد که من جلوش را میگيرم
ج: نه میدانم آن نکتهاش اين است که باز آنجا مسأله بعث ممکنه پيش بيايد چون آن آقا يک نفره من هم يک نفرم آنجا بايد دنبال میدانم بايد پياده نشه بلی اگر اين شخص دوم عبارت از مثلاً حاکم شرعه، آن ميايد يک حسابی میکنيد اگر ماده جزو موادی است که بسيار مبغوضه بايد جلوش را بگيره ولو جاهل باشه،
س: اين که
4: 35
ج: ها! دقت نه اصلاً تکاليف میخواهد اجتماعی هم نباشه،
س: علامه گفته بود ديگه
ج: و لذا هم علامه گفته بود که از باب نهی از منکر بود، علی ای حال روشن شد مطلب انشاء الله برايتان، اين يک راه ديگری است آقای خويي شايد در ذهن مبارک شان اين مطلب بوده ايشان اين مطلب را اين جور توضيح نداده، اين توضيح من سابقاً هم همين چهار پنج روز پيش هم عرض کردم که يک بحث اصولی است طبق اين بحث الآن وقتی سر و تهی بحث را بيارين لاتأکل الدهن المتنجس نه خودت بخور نه در اختيار کسی بگذار سبب بشی کسی ديگه بخوره،
س: حاج آقای ببخشيد.
ج: ديگه خيلی خسته شدم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.