ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (111)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-111

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث درباره کلام مرحوم شيخ بود که به عنوان يؤيده که اکل حرام قبيح است واقعاً اکل حرام واقعی قبيح است، ما يک توضيحاتی راجع به کلام شيخ عرض کرديم و اين که اگر اکل به اصطلاح اکل حرام اقعاً قبيح باشه القاء شخص جاهل هم در آن حرام قبيح واقعی حرامه، يک توضيحاتی، به نظر مياد که مرحوم شيخ قدس الله نفسه از عبارت شيخ حالا ظاهر اين عبارتی که مرحوم شيخ داره به نظر مياد که مرحوم شيخ نظرش به عمل آن خود خريدار باشه يعنی آن کسی که روغن نجس را گرفته متنجس، عبارت شيخ را حالا ولو مرحوم آقای خويي همه عبارتش را نقل نفرمودند منم کتاب را با خودم نياوردم، اين عبارت مرحوم شيخ را می­خوانم، صدر عبارت هم داره، آن عبارت اينه و يؤيده ان اکل الحرام و شربه من القبيح ولو فی حق الجاهل، ظاهر اين عبارت، ظاهرش اين طوره حالا که ايشان نظرش به اين است که آن خريدار که اين روغن را گرفته، ولو جاهل هست خوردن آن مال چيز حرام، برای او قبيحه ولو جاهله،

س: همچون فقيهی چنين حرفی می­تونه بزنه

ج: بلی حالا ايشان يؤيده نوشته

س: نه خوردنش قبيح ولو به جامعه بخورانه و نگفته،

ج: بلی آن وقت اين تا حالا آن تفسيرهای که ما کرديم و صحبت­های که کرديم مسأله احتياط و شرح­های که داد، رو اين تصوير بود که اين جوری تصوير بکنيم خوردن حرام ولو در حق جاهل هم قبيحه من هم که اين آقا را بهش اين غذا را می­دم سبب هستم برای قبيح که ما تا حالا عبارت شيخ را اين جور معنا می­کرديم اين از اين طرف به اصطلاح و لذا بعدش هم شيخ آورد که از علامه نقل شده که اگر من می­بينم يک شخصی داره حرام يا نجس را می­خوره خودش نمی­دانه بر من واجبه، اعلام بکنم يعنی ما تا حالا اين جور عبارت شيخ را می­فهميديم و معنا می­کرديم،

س: بر ارشاد جاهل بلی درسته؟

ج: ا

ج: ارشاد غير از ارشاد اصلاً بايد از باب نهی از منکر نگذاره آن جاهل،

س: مرحوم علامه همچو چيزی را فرمود شيخ هم اشکال کرده به ايشان

ج: بلی البته شيخ می­گه اين ثابت نيست اين مطلب ثابت نيست، حالا من تا حالا اين جور معنا می­کرديم آقای خويي به عنوان توضيح کلامه يک مطلبی داره ديگه آن روز خواندم يک مقدار عبارتش را خود من هم که قبل از اين که توضيح کلام آقای خويي را با دقت نگاه بکنم، به ذهنم يک معنای ديگری آمد که به نظرم با توضيح کلام آقای خويي بهتر می­خوره به نظرم نمی­دانم حالا، چون ديگه حالا ديگه نمی­دانم مراد اينه يا آنه؟ احتمال دومی که در عبارت هست اين است که مراد مرحوم شيخ نه از راه اين که آن خريدار الآن نجس را می­خوره وارد شده باشه، ايشان مرادش از همان راه فروشنده باشه، نظر ايشان به فروشند باشه و مرادش هم به حرام واقعی يعنی حرام منجز، آن وقت اين جور کلام مرحوم شيخ را تقريب بکنيم بگيم اگر کسی تکليف برای او منجز شد خوب دقت کنيد، کسی تکليف برای او منجز شد همچنانکه خودش بايد اجتناب بکنه از تکليف کار نکنه که ديگری آن را انجام بده اين هم جزو تنجز بر خود اين شخصه،

س: يعنی سبب نشود

ج: يعنی به عبارت، دقت فرموديد نکته روشن شد اين دفعه من تا حالا تقريب می­کرديم اين سه چهار روزه آن احتياط

58: 5

اينها بيشتر به لحاظ اين که اين فعل برای خود جاهل قبيح واقعی است و اين سبب است برای قبيح واقعی و لذا حرامه حالا نه، من به نظرم مياد آقای خويي هم همين جور معنا، معنای که امروز می­خواهم بگم، خود آقای خويي هم اين جور معنا کردند، چون اگر مراد آن باشه که تا حالا ايشان گفتند خب اين جوابش واضحه، هرجا که احراز کرديم امر دائر مدار واقعه، بلی بايد سببيت صدق می­کنه اما در مثل اکل دهن و اين­ها تابع واقع نيست تابع تنجزه، اين اشکالش هم واضحه، اما اين يک تقريب ديگری هم من ديشب بود يا ديروز فکر می­کردم بعد هم احتمال دادم که مرحوم آقای خويي هم مراد ايشان همين معناست مراد آقای خويي قدس الله نفسه همين معنا مراده، و آن اين که هرجا يک نهی واقعی تنجز پيدا کرد، خوب دقت بکنيد اين از زاويه ديگه­ای بحث،  تنجز يک حرام واقعی يا يک نجس واقعی به اين است که خود شخص مرتکبش نشه، دو خود شخص آن را در اختيار کسی ديگه­ای هم نگذاره، نه اين که آن جاهل تکليف داره، آن جاهل تکليف نداره، اين عالم تکليف داره، يعنی اين عالم دوتا تکليف داره يکی خودش بالمباشره انجام نده، يکی تسبيب برای ديگران نکنه،

س:

35: 6

ج: برای خود، دقت فرموديد، من فکر می­کنم، آقايون بعد مراجعه کنن، فکر می­کنم مرحوم آقای خويي اصلاً عبارت شيخ را اين جور فهميدند،

س: خود شيخ هم همين را خواسته بگه،

ج: ها! نه

س: آخر نسبت به جامع که چون شک در، جهل در موضوعی که حرمت واقعی نداره،

ج: ببينيد عبارت شيخ، ببينيد آقا، کسی از آقايون مکاسب با خودش نياورده، همه عبارت شيخ چون اين جا صدر عبارت را من خواندم،

س: اين هم خدمت شما

ج: نه بخوانيد خود شما بخوانيد

س:

10: 7

از کجا بخوانم

ج: قبلش قبلش و يؤيده

س: و يؤيده ان

ج: بلی و يؤيده

س: و يؤده ان اکل الحرام و شربه من القبيح ولو فی حق الجاهل،

ج: خب اين ظاهرش اينه که به طرف آن خريدار نگاه کرده، ظاهر اين عبارت اينه، که حتی برای جاهل مراد از جاهل چيه؟ يعنی آن خريدار برای او قبيحه من سبب اين قبيحم، ظاهرش اين طوره، پس اين­ها از آن زاويه وارد شده،

س: آخر در شک در موضوع گفتيد، چيزی الآن ندانه که مثلاً

ج: ايشان می­گه ولو فی حق الجاهل،

س: قبيح هم شايد نمی­دانه، من نمی­دانم اين ميته است بخورم،

ج: ببين تابع ملاکات واقعی است ملاکات واقعی محفوظه، اين­ها احکام واقعيت اند می­خواهد علم داشته باشه يا نداشته باشه، شما تسبيب کردين برای حرام آن برايش قبيحه قبحش به جای خودش، آقای خويي اشکال کرده که اين قبيح غلطه، ايشان بايد می­گفت حرام، نه مراد قبيحه، يعنی ملاک، در مرحله ملاک قبيح قبح داره، ظاهر اين عبارت ان اکل الحرام و شربه من القبيح ولو فی حق الجاهل،

س: جاهل يعنی خودش همين کسی که در دستشه،

ج: نه نه اين که عالمه،

س: نه اين هم جاهله،

ج: نه اين عالمه الآن، دقت کردين من به ذهنم مياد عبارت ايشان ناظر به حکم آن آکله که آن خريدار باشه، بخوان تا آخر عبارت

س: و لذا يکون الاحتياط فيه مطلوباً

ج: خب اين احتياط برای که مطلوبه برای جاهل، نه برای منی که عالمم، از اين ذيل عبارت ايشان هم و لذا يکون، يعنی چه؟ يعنی حتی اگر انسان جاهل بود، واقع به واقعيتش محفوظه، خب چرا احتياط حسنه، دقت کردين من اين طور نيست، خيلی عجيبه

س: اگر نظر شيخ اينه که واقعاً همينه خيلی عجيبه،

ج: اينی که من تا حالا شرح می­دادم اين بود، اين سه چهار روز شرح دادم، اما آقای خويي که برداشتن شرح دادن، البته من قبل شرح آقای خويي را هم توضيح دادم، اما در وقت توضيحش اين نکته را عرض نکردم يعنی عبارت آقای خويي را هم جوری شرح دادم که به عبارت بخوره،

س: ولو فی حق الجاهل، علاوه بر عالم در حق جاهل هم هست

ج: ايشان يک توضيحی، اجازه بفرماييد ان الاحکام الواقعيه کما حقق فی محله ليست مؤيد بعلم المکلفين و الا لزمت التصويب، فالاحکام الواقعيه و ملاکاتها شاملة لحالتی العلم و الجهل، ثم، اين تا اينجاش خب با آن طرف خريدار، يک ذيلی ايشان دارند ثم ان غرض الشارع من بعث المکلفين نحوها و تکليفهم بها ليس الا امتثالها بالاتيان بالواجبات و ترک المحرمات حتی لايجد هو مبغوض للشارع و لايترک ما هو مطلوب و نتيجة المقدمتين، اين تقريب آقای خويي به نظر، من البته تا همانجا عبارت ايشان را هم سابقاً خواندم بازهم با همان تفسير اول گرفتم، ليکن اين نتيجه­ای که ايشان می­گه ان المکلف الملتفت، ببينيد اين مراد از مکلف ملتفت در اينجا فروشنده است نه خريدار،

س: حاج آقا همان عبارت شيخ هم همين فروشنده،

ج: نه خريدار را می­گه

س: ولو فی حق الجاهل، يعنی علاوه بر عالم در حق جاهل هم حرام قبيحه اين معنا درست در مياد،

س: فروشنده عالمه آن جاهله، بعد هم احتياط مال جاهله و لذا يحسن الاحتياط، عبارت ظاهرش آنه، حالا آقای خويي فرمودند ان المکلف الملتفت کما يحرم عليه مخالفة تکاليف الالزاميه من ارتکاب المحرمات و ترک الواجبات فکذلک يحرم عليه التسبيب الی مخالفتها بالقاء الجاهل فی الحرام الواقعی، بگيم مراد آقای خويي اين است که دوتا تکليف به خود فروشنده مياد، خوب دقت بکنيد اين غير از آن تقريبی است که تا حالا می­کرديم يعنی حالا که من من که اين روغن پيش من هست اين هم نجسه، من در حقيقت دوتا تکليف دارم اين باز تکليف منه، يک من نخورم اين روغن را، دو نه اين که فقط خودم نخورم در اختيار کسی هم نگذاريم،

س: دومش که ثابت نيست که

ج: ها! بحث ديگه­اش اينه دومش ثابته يا نه؟

س: تسبيب يعنی همين ديگه، تسبيب يعنی آن که می­خوره چون گناه داره اين کار را نکنيد که آن در گناه بيفته،

ج: خب مفروض اينه که آن گناه نداره برش خب،

س:

55: 12

ج: يعنی کانما ايشان می­­خواهد بگه، دليلی که می­گه از دهن متنجس دقت کنيد، اجتناب بکن، اجتنابش به اينه که نه خودت بخور نه به کسی هم بخوران، اصلاً مفادش اينه،

س:

12: 12

مورد بحث نيست

ج: البته اين معنا را عرض کردم اين معنا را آقای خويي در نتيجه المقدمتين فرمودند، من قبل از اين که نتيجه مقدمتين خوانده بودم، دقت نکردم، خودم داشتم بر مطلب فکر کردم اين احتمال را دادم که مراد شيخ اين باشه، بعد ديدم آقای خويي هم ظاهراً مراد آقای خويي هم همينه، فکذلک يحرم عليه التسبيب الی مخالفتها، آخر اين بحث سر همينه که آيا اين مخالفت هست يا نه؟ بالقاء الجاهل فی الحرام الواقعی، لان مناط الحرمة فی ذلک انما هو تفويت غرض المولی بايجاد المفسده و ترک المصلحة الملزمتين، و هذا المناط موجود فی تلک الصورتين، ايشان غالباً به ملاکات مراجعه نمی­کنن، به بحث خطاب بايد درست بکنه، فالادلة الاولية کما تقتضی حرمة مخالفة تکاليف الالزامية  بالمباشرة کذلک حرمة مخالفتها بالتسبيب ليکن حرمت مخالفت­ها در جايي که حرمت در اين فرض ثابته، اينجا مشکل چون جاهله ثابت نيست، آن وقت، بلی آقا

س: غير از ضمان هيچ چيز ثابت نيستش فقط تو مسأله ضمان می­شه ثابت کرد،

ج: ايشان می­خواهد حرمت را بگه، حکم تکليفيه،

س: حاج آقا همه­اش بر می­گرده به اين حرام واقعی بدانيم،

38: 13

ج: حرام که حرام واقعی است به لحاظ اين آقا عالمه، ايشان می­خواهد بگه دوتا حکم، ظاهرش اين طوره آقای خويي، می­خواهد اين طور بگن ديگه، فکر نمی­کنم شيخ مرادش اين باشه،

س: حاج آقا اجازه بديد بقيه­اش را بخوانيم،

ج: بخوان، همه­اش را بخوانيد

س:

52: 13

قبيح ولو فی حق الجاهل و لذا يکون الاحتياط فيه

ج: و لذا يکون الاحتياط حسن، اين حسن احتياط مال کيه، مال آن جاهله است نه مال عالم که فروشنده است مال خريداره،

س: اذ لو کان للعلم دخل فی قبحه لم يحسن الاحتياط

ج: احتياط نمی­شه،

س: و حيئنذ فيکون اعطاء النجس

12: 14

مذکور اغراءً بالقبيح فهو قبيح قطعاً

ج: اغرائه قبيح چون هنوز بر آن جاهل قبيحه ايشان از اين راه وارد می­شه، ايشان از راهی که برای جاهل قبيحه اغرائه ايشان اين طور گرفته، اين تصور به نظر من جور ديگری است اين از راه فروشنده حساب کردند آقای خويي

س: حاج آقا پس تصريح می­کنه که خريدار اگر

ج: می­گم من هم همين را می­گم

س: چون

35: 14

ج: بلی بلی من به نظرم آقای خويي، آقای خويي يک

40: 14

من به نظرم اين توضيح اين نيست اين راه ديگريه آن راه اينه که اصلاً بگيم منی که عالمم دوتا تکليف دارم منی عالم، نه جاهل، وقتی اين دهن متنجسه نه بايد خودم با لب­هايم بخورم نه به لب کسی بدم، خوب دقت بکنيد من فکر می­کنم آقای خويي مرادش اينه

س: استاد اگر بخواهيم خريدار باشيم

س: اين فعل من قبيحه

ج: اين فعل من، ولو آن جاهله، قبحش و بعد هم ايشان آقای خويي در ذيل عبارت بل قد يقال بوجوب الاعلام و ان لم يکن منه تصوير، ايشان می­گه اقول قد عرفت بما لامزيده عليه حرمة القاء الجاهل فی الحرام الواقعی اما لو ارتکبه الجاهل بنفسه من دون تقرير و لا تسبيب من الغير فهل يجب علی العالم اعلامه فيه وجهان فعن العلامة التصريح بوجوب الاعلام، و لکن يريد عليه ان ادلة وجوب النهی عن المنکر الی آخره،

س: استاد کلام شيخ را گرفتيد در مورد خريدار، احتياط در مورد آن چه معنی داره،

ج: در مورد فروشنده، خريدار چون خريدار جاهله لذا احتياط بکنه،

س: کلام شيخ می­گه احتياط کنه برای چه؟

ج: يعنی هر انسان جاهل احتياط برايش حسن، نه مراد يعنی ايشان فرض کرده که،

س: هر موردی بايد احتياط کنه،

ج: نه مورد می­گيم حسن احتياط، حسن احتياط اين است که واقع ملاحظه شده، ما مفصل عرض کرديم يک دفعه واقع ملاحظه می­شه يک دفعه مرحله تنجز ملاحظه می­شه، ايشان می­گه چرا برای انسان جاهل احتياط حسنه، چرا احتياط؟ چون واقع در، نه تنجز، اگر تنجز داشته باشه که حسن نداره احتياط که، روشن شد من فکر می­کنم کلمات شيخ همه­اش مصبش رو خريداره، من فکر می­کنم آقای خويي به نظر من توضيح آن نيست البته اين هم راه قشنگيه، نمی­خواهم بگم راه بديه، اشتباه نشه، اين هم يک راه تازه اما اين راه را ما از طرف آن ملقی يعنی آن فروشنده مطرح می­کنيم،

س: اينجا هم باز آن بحث پيش مياد

ج: بلی طبعاً همان اشکال پيش مياد، آقای خويي اين بحث را کامل می­دانه، يعنی اين استدلال را کامل می­دانه آقای خويي می­گه قد عرفت بما لامزيد عليه حرمة القاء الجاهل فی الحرام الواقعی، می­گه از عبارت ايشان معلوم می­شه از اين نکته وارد شدند ايشان نکته­اش اينه، حاصل آن نکته اين است که اصولاً اگر ما فهميديم مثلاً اين لباس نجسه، من دوتا تکليف پيدا می­کنم نه يکی، خودم توش نماز نخوانم نگذارم کسی ديگه هم توش نماز، اصلاً اين جزء تکليف منه، به علم من به نجاست، خوب دقت می­کنيد من وقتی می­دانم اين لباس من نجسه، می­گه لاتصل فی النجس مراد از لاتصل، خوب دقت فرموديد لاتصل فی النجس مرادش اينه، هم خودت نخوان هم نگذار کسی ديگه توش نماز بخوانه، اين مفاد لاتصل فی النجسه، اصلاً مفاد لاتصل فی النجس اينه،

س: مگر آقای خويي عيناً فتوای خودش را نمی­دانه که

ج: اينجا فتوی دادند،

س: نه اين که

44: 17

ج: ها! در سبب نشو، نه همان مراد من سبب بود،

50: 17

دقت، بلی از علامه نقل شده که اگر تو دانستی او نجسه و او هم نمی­دانه بازهم نگذار، اين باز مرحله سوم می­شه،

س: يعنی خودش برای خودش لباس نمی­پوشه،

ج: پوشيده لباس نجسه، من می­دانم نجسه، او نمی­دانه، آن لاتصل فی النجس اينجا را هم می­گيره به نهی از منکر، دقت فرموديد آن می­شه ايجاد مطلق ايجاد پس بنابراين مرحوم آقای خويي از اين عبارت، اين جور من فکر می­کنم مراد ايشان اين باشه، البته می­گم عرض می­کنم من در روز اين احتمال را در عبارت ايشان نديدم ديشب پری شب خود من داشتم فکر می­کردم به ذهن من آمد، باز صبح ديدم يادمه، در همين که من به احتمالاً مختار آقای خويي است اصلاً مراد آقای خويي همين معناست خلاصه­اش اين است که ايشان از راه فروشنده نگاه می­کنه نه از راه خريدار ليکن عبارت شيخ به نظر من اين نيست عبارت شيخ از راه خريداره نه از راه فروشنده، از راه مباشره نه از راه سبب، ايشان می­گه اصلاً مفاد اين ادله اينه چرا؟ چون مفاد وقتی می­گه لاتأکل به اصطلاح الدهن المتنجس مراد از عدم اکل دهن متنجس يعنی ترک او بالمره است اصلاً اين در خارج نبايد مأکول بشه،

س: حاج آقا همان اشکالی که راجع به خريدار بهش وارد فرموديد راجع به فروشنده هم

ج: احسن همانه، هيچ فرق نمی­کنه، يعنی ما همچو دليلی نداريم که تو خودم هم نخور در اختيار کسی هم نگذار که او می­خواهد بخوره، اصولاً من در يک بحثی فکر می­کنم تو همين مکاسب بودم عرض کردم بنای اصوليين و فقهای ما الآن اينه که علم اجمالی را در بين دو نفر نمی­بينن، علم اجمالی را بين دو چيز می­بينن بين دو نفر نمی­بينن، مثلاً اگر دو نفر می­دانن، يکی دوتا شان حج برايشان واجبه هيچ کس نگفته، اينجا يعنی هردو تان حج انجام بدين، مثلاً فرض کنيم پدری بوده، من باب مثال می­خواهم بگم يا امام معصوم نوشتند که مثلاً دوتا برادر حسن و حسين يجب علی الحسن ان يحج هذه السنه، حالا خط خوانده نمی­شه، ممکنه حسن خوانده بشه ممکنه حسين خوانده بشه بنای علما اينه که علم اجمالی اينجا منجز نيست،

س:

5: 20

ج: چون می­دانيم يکش هست ديگه خب،

س: نه تو بحث ما

ج: نه می­خواهم نکته­اش را عرض بکنم، می­دانم اينجا علم اجمالی نيست،

س: رواياتش هست

ج: نه اجازه بديد نکته­اش را نکته­اش چيه؟ چون می­گن علم اجمالی تنجزش يک سرّی داره و آن اينه که محور جامع می­خواهد اگر جامع نباشه علم اجمالی منجز نمی­شه دو نفر مکلف جامع ندارند، اما دوتا مکلف به جامع دارند، فرقش اينه، من اسمم حسنه، شما هم اسم تان حسينه، نمی­دانم من حسن بر من واجبه، يا شمای حسين، من جامع برای خودم ندارم، من تکليف خودم، من به جامع بين خودم و شما مکلف نيستم، خوب دقت بکنيد، شما هم به جامع بين خودتان و من مکلف نيستين، شما به خودتان مکليفين من به خودم مکلفم، اين سؤال که چرا علم اجمالی در ميان دوتا مکلف منجز نيست، اما علم اجمالی در دوتا مکلف به منجزه، تو دفترش نوشته يا صوم يا صدقه خوانده نمی­شه می­گه آقايون هردو را انجام بده، اما تو دفترش نوشته مثلاً اين صدقه را حسن يا حسين حالا اسم­ها اشتباه شده يا حسن و حسين می­گه خود آن­ها تکليف ندارند سرش اينه ما عرض کرديم در تنجيز علم اجمالی، چون در تنجير علم اجمالی يک نکته­ای داره نکته­ای گفت مقدمه مضمره­ای داره، آن که يک جامعی داره اگر جامع تصوير نشه علم اجمالی تنجيز نمياره حالا همان نکته­ هم در مانحن فيه است، من تکليف دارم اما نسبت به تکليف آقا که خبر نداره، من ديگه ندارم می­خواهم اين را بگم،

س: سبب بشن چه؟

ج: بشن، سبب برای حرام دليل داريم اين که حرام نيست بر ما،

س: خوردن اين حرام نيست

ج: نيست نه،

س: خب متنجس

ج: همان ديگه اشکال نداره، پس برای چه داشتيم می­گفتيم،

س: می­گم

22

اگر غذا درش فضله باشه در اختيار مهمان و اگر هم فهميد بايد جلوش بگيره نگذاره مهمان بخوره،

ج:  من الآن روايت يادم نمياد کجا

7: 22

تا حالا که نخوانديم روايت را،

س: نه ش

ج: شايد همين کلمات منبری­ها باشه، جا به جا فرموديد،

س: نسبت به ميزبان، ميزبان نسبت به مهمان اگر غذايي در اختيارش گذاشت هيچ مسئوليتی

ج: به قول ايشان فتواست ظاهراً خب مبنی است بر همين جا ديگه خب، همين جا داريم بحثش را می­کنيم،

س: تو اينجا روايت نداريم،

ج: ذهن من روايت نداريم، شيخ هم نيامد که، شيخ دنبال همين روايت­ها بود، من عمل فافتی و اين­ها را آورد، اما اين همجو روايتی را تا حالا که نياورده نمی­دانم اگر بوده يا شيخ يادش رفته يا من يادم رفته، تو اين کلمات آقايون هم نديدم اين مطلب را، اين آقايونی که بعد از شيخ آمدند،

س: از اين راه نيامدند،

ج: نه از اين راه نيامدند،

س:

49: 22

ج:

52: 22

قواعد گفته خب، روشن شد آقا، پس بنابراين همان نکته­ای که در تنجيزی علم اجمالی گفت، يعنی چه؟ من مکلف هستم، خوب ببينيد من علم پيدا کردم مکلفم، اما اين تکليف هم من نسبت به ديگری، جامع نداريم، آن تکليف خودش را داره، به من چه مربوطه، بلی اگر من سبب ايقاع او در مخالفت تکليفی که به او موجه شده، اين حرامه،

س: فعل به سبب اقوی باشه چه؟

ج: بلی آقا؟

س: فعل به سبب اقوی باشه تا اين موقع

ج: باشه من تکليف او، به من متوجه نيست دقت کردين نکته­ چيه؟

س: او تکليف نداره، بنده تکليف دارم،

ج: بنده تکليف به فعل او نداره، اين مثل اين که، مثل همان مثال علم اجمالی من برايتان مثال علم اجمالی زدم روشن بشه، پدری نوشته که يا بر پسرم حسن، نوشته بر پسرم حسن که اول ما مثلاً صدقه بده، الآن نسخه، يعنی خط واضح نيست هم حسين خوانده می­شه هم حسن، هردو هم داره پسر، می­گن هر کدام از پسرها می­تونن اصالة البرائه در حق شان جاری کنن، چرا؟ چون درسته يک تکليف هست، اما هر مکلف جامع با مکلف ديگه نداره، هر مکلف جامع، هر مکلف خودشه،

س: حاج آقا چرا سخن روی جاهل جاهل تکليف نداره،

ج: خب چرا نداشته باشه؟ پس من نسبت به او تسبيب نکردم،

س: خود نفس اين فعل حرامه

ج: چرا؟ از کجا گفت، البته اين را اثباتش می­کنيم خب الآن در فکر اثباتيم خب، بلی اگر ما يک قاعده داشتيم که امام می­فرمود القاء الجاهل الواقعی فی الحرام الواقعی حرام، ثابته الآن می­خواهيم قاعده را ثابت بکنيم، اين قاعده را مرحوم شيخ از قاعده تسبيب می­خواهد در بياره، الآن بحث ما اينه، من اگر شما نمی­دانم تشريف داشتين يا نه؟ پنج روز قبل گفتيم ممکن است مراد شيخ قاعده تسبيب باشه و اين بحث را هم به قاعده تسبيب برگردانه، ممکن است بعضی از آقايونی که بعد از شيخه خب اين کار را کرد، گفتند نه آقا قاعده تسبيب جاری نمی­شه، اما حرمة القاء الجاهل فی الحرام الواقعی خودش يک قاعده است خودش کار به تسبيب هم نداريم، اصلاً يحرم القاء الجاهل فی الحرام الواقعی بحث شيخ از اين راه، شيخ شايد آن روايتی که می­گه و يشير الی هذه القاعده طائفة من الروايات نظرش به اين بوده که آن قاعده اما الآن نظرش اينه که اين را مصداق قاعده تسبيب ببينه، الآن بحث اينه خوب دقت بکنيد، القاء الجاهل فی الحرام الواقعی از مصاديق قاعده تسبيب هست يا نيست؟ اين يک تقرير و آقای خويي هم قبول کردند اين را البته،

س: اين نظر شارع

ج: نه اينجا

س:

27: 25

ج: ها! ما گفتيم اگر ثابت بشه که

س:

34: 25

ج: بلی قبول کرديم خب،

س: حالا اين خمر چه خصوصيتی داره

ج: خب دليل آمده، در ميته نيامده،

س: حيث حرام بودنش دليل داره يا از حيثيت خمريتش

ج: ديگه حالا حيثيتش را ول بکن ديگه، در آن­ها نيامده آقاجان

س: خمر چون حرامه خورداندنش هم حرامه

ج: عزيز من، در آن­ها، در ميته نيامده خوراندنش، در ميته آمده ان الذی حرم ميتة حرم ثمنها، در خمر ان الذی حرم الخمر حرم ثمنها، باز تو خمر آمده، ساقيها آکلها شاربها اين­ها هم تو خمر آمده تو ميته نيامده، در ميته بيعش آمده، اما مهديها، نمی­دانم فلان آکلها، اکل هم که حرامه، اما اين که مثلاً به کسی بده واگذار بکنه به آن، يا حامل محمول بار کرده ميته را به دوش کشيده، غير از روايت تحف العقول که داره، ميته را دوش کشيده برده آنجا تو ميته نداره، خب چه کارش کنيم نداره؟ اگر بخواهيم اثبات بکنيم بايد با قواعد عامه، علی ای کيف ماکان، پس بنابراين يک راه ديگه هم برای تقريب کلام شيخ همين راهی است که عرض کردم الآن از کلمات مرحوم آقای خويي اثبات می­شه و حاصلش اينه که اصلاً ما کار به خريدار نداريم، اصلاً فروشنده دوتا تکليف داره، و ايشان نکته­اش را همان نکته­ای است که من سابقاً هم عرض کردم، حاصل آن نکته اين است که وقتی شارع مياد يک چيزی را امر می­کنه به عبارت ديگر غير از اين که حالا داعويت و نمی­دانم فلان و تحصيل اصلاً شارع نظر داره که اين شئ در خارج محقق بشه خوب دقت بکنيد به حيثی که اگر مکلف هم انجام نداد، فرض کن حکومت بيايد وادارش بکنه انجامش بده، البته اين را ما در واجبات تو حج داريم،

س: نسبت به واقع تنجز

ج: هم به واقع و در حج هم داريم، که اگر حج کم شد جمعيت کم شد حاکم يجبر الناس علی الذهاب الی الحج،

س: اين در حکمه در موضوعات، حکم موضوعات

ج: نه می­دانم گاهی ما داريم، که حاکم ايشان می­خواهن بگن اين بحث گاهی نيست اين کليه، من اين بحث را در همان جلسات سابق عرض کردم، توضيحاتش را هم عرض کردم گفتيم اين بحث را می­تونيم از قاعده اصولی هم استفاده کنيم، خلاصه­اش اينه که يکی از مفاد از امر، خوب دقت کنيد، يکی از مفادهای امر اين است که اين عمل محقق بشه در خارج، و يکی از مفادهای نهی اين است که اين عمل محقق نشه در خارج، نگاه بکنيد، کار به اسناد فاعلی نداريم ها! دقت کردين اين يک مطلبی است که عرض کردم من در محل خودش البته آقای خويي استدلال کامل نفرمود ما کاملتر صحبتش کرديم، اصلاً اين بحث اينه که وقتی امر تعلق می­گيره به يک ماده مثل قم، مثل افتح الباب، مفاد اين اين است که اين ماده بايد تو خارج محقق بشه يعنی همچنانکه بعث طرف هست به ماده، چون امر عرض کرديم يک نسبتی است قائل است بين باعث، مبعوث که مکلف باشه و مبعوث اليه، در اين نسبتی که بين اين­ها هست آن علت غائی و آن غرض اقصی عبارت از تحققشه، اگر هم مبعوث هست برای اين که اين مبعوث آن تحقق را انجام بده، پس اضافه بر اين که بعث اين آقا هست يک، دو معنای اين اصلاً عبارت اينه، البته اين را اثبات می­خواهد اين کار، می­گم آقای خويي از اين راه اصلاً وارد نشده، ما تو بحث اوامر هم اشاره کرديم اصلاً مفاد،

س: تکليف حاج آقا

ج: غير از تکليف، تحقق آن ماده در خارج، فائده آمدن ماده در ضمن هيئت، می­گم تا حالا هم

س: دوتا مدلول داره،

ج: ها! چندتا مدلول داره طلب داره، الزام داره،

س: حالا آن بعثه،

غير از بعث دقت کردين چه می­خواهم بگم، می­گم آقای خويي ننوشتن شايد از جای ديگه هم تا حالا غير از بحث من نشنيده باشين، ما اين را در بحث اصول هم، ظاهراً تو دوره اول هم گفتيم، اينجا هم تو دوره دوم اشاره عرض کرديم ظاهراً اگر فراموش نکرده باشم، حاصلش اينه که نکته­ای فنی­اش اينه که عرف اين طور می­فهمه اين ماده بايد محقق بشه، خوب دقت بکنيد، غير از حالا بعث، مثلاً من باب مثال اگر روايات داريم که مثلاً ذکات را بديد به رسول الله که به فقراء بده، اين دوتا مدلول داره يک رسول الله ذکات را به فقراء برسانه، دو اگر رسول الله نبودند خود ذکات به فقراء برسه، اصلاً خود اين تا حالا شما به اصطلاح اين بحث را به اين صيغه، و اين بحث را هم يک بحث اصولی قرارش بديم، تو مدول صيغه، منشأ اين دلالت از کجاست سؤال؟ منشأ اين دلالت وجود خود ماده است، وجود ماده معناش همينه، وقتی ماده آمد و بهش تعلق گرفت يک هيئتی معناش اين است که آن ماده بايد محقق بشه، و شايد هم سر اين که در عده­ای از لغات مثل لغات انگليسی وقتی می­خواهن امر بکنن آن علامت مصدر را بر می­دارن همان مصدر را ميارن، مثلاً تو go اگر رفتن باشه، وقتی می­خواهن بگن برو، ترکی هم ظاهراً همين طوره، آن علام مصدر را ور می­دارند to به معنای go يعنی خود مصدر، اين معناش چيه؟ خود فارسی هم همينه ديگه گفتن، تاء و نون برداره گو به اصطلاح می­شه در فارسی هم اين همان مصدری به قول بعضيا مصدر مرخم، اين را چرا به جای صيغه افعل به کار بردند نکته­اش چيه؟ چون در ارتکاز اين­ها بوده، که اين مصدر بايد محقق بشه، اين ماده اين ماده، بايد در خارج محقق، هدف تحقق ماده در خارجه، پس يک هدف تحقق ماده در خارجه يکی ديگه بعث اين مبعوث به اين ماده است، پس آوردن هيئت برای بعثه، آوردن ماده برای تحققش در خارج حالا ممکنه شما بگين، اين استدلال را قبول نمی­کنيم، استظهار عرفی را قبول نمی­کنيم توی اين نکته­ای است و لذا اگر در جايي فرض کنيم لجهة من الجهات آن مثلاً انجام نشد، بايد اين کار انجام بشه، و لذا يکی از راه­های که ما تو بحث ولايت فقيه هم متعرض شديم اينه، که اصولاً وجود اوامر شرعی مستلزم حکومته، اصلاً خود اوامر، چرا؟ چون بايد اين صلات اقامه بشه نماز جماعت خوانده بشه، ذکات داده بشه اگر افراد هم انجام ندادن، بايد کسی اين­ها را وادار، اين عمل بايد محقق بشه، با قطع نظر از بعث بايد اين عمل اصلاً معنای ماده اينه که آن عمل بايد محقق بشه، آن وقت ما بياييم اين مطلب را با تقريب آقای خويي اين جوری بگيم، وقتی گفت روغن نجس را نخور، اين چون يک بحث اصولی لطيفه روش فکر بکنين، آيا اين مدعی در مياد يا نمياد؟

س:

32: 32

ج: طبعاً طبعاً قطعاً ساز و گاره، حالا با نظام خطابات قانونی هم می­خواهيم بگيم ساز و گار می­شه يا نمی­شه؟ نمی­شه مشکل داره، دقت فرموديد،

س: قبول فرموديد بحث اوامره،

ج: ما اين را قبول کرديم که ماده بايد تحقق پيدا بکنه، می­گم حالا ممکن است شما بگين استدلال­ها واضح نيست بايد برگرديم به ارتکازات عرفی يک راه روشن تری برايش پيدا بکنيم، من تأکيدم رو ذکر ماده است که اين دلالت بر تحققش در خارج می­کنه و شواهد لغوی هم که عرض کردم در خدمت تان، آن وقت پس بنابراين حرف آقای خويي اين می­شه که وقتی می­گه لاتشرب، لاتأکل الدهن المتنجس مفادش اينه که اکل دهن بايد محقق نشه، خوب دقت کردين، شما که الآن عالم هستی حالا که اين دهن متنجس، و لذا تو بعضی از رواياتش داره يلقی و ما حولها، ببينيد اين يلقی کنايه از چيه؟ يعنی بايد محقق نشه،

س: از بعضی از اوامر به دست مياد

34: 33

ج: خب ديگه حالا ما قاعده کبروش را بگيم، حالا اگر جايي گير داره، بايد دنبال گيرش دقت می­کنيد اين هم شاهد مطلب ما، ما از کلمات رسول الله مراد رسول الله يلقی و ما حولها بريزين دور، بريزين دور يعنی چه؟ همين مطالبی که الآن عرض کردم، بريزين دور يعنی مصرف نشه، چرا پيغمبر فرمود يلقی و ما حولها يعنی مصرف نشه، حالا که مصرف نشه يعنی چه؟ يعنی نه تو خودت انجام بده نه بگذار کسی ديگه بخوره آن را، يعنی تسبيب را هم شامل می­شه، نه به شما تا حالا اشکالتان می­گفتين تکليف، يا اشکال علم اجمالی تکليف بود، تکليف يعنی بعث، ما از راه بعث نيامديم از راه بعث باشه فقط همين عالم باعث مبعوثه، آن جاهل که مبعوث نيست که، اما از راه ديگه آمديم آن راه اينه که مفاد نهی اين است ماده در ضمن هيئت نهی يا آن ماده­ای که می­گه نهيت عنه، آن محقق نشه خوب دقت بکنيد،

س: اگر گفتيد جاهل بود خودش اقدام کرد بدون اين که بنده هم سبب بودم، فرموديد فتوی می­ديد که من جلوش را می­گيرم

ج: نه می­دانم آن نکته­اش اين است که باز آنجا مسأله بعث ممکنه پيش بيايد چون آن آقا يک نفره من هم يک نفرم آنجا بايد دنبال می­دانم بايد پياده نشه بلی اگر اين شخص دوم عبارت از مثلاً حاکم شرعه، آن ميايد يک حسابی می­کنيد اگر ماده جزو موادی است که بسيار مبغوضه بايد جلوش را بگيره ولو جاهل باشه،

س: اين که

4: 35

ج: ها! دقت نه اصلاً تکاليف می­خواهد اجتماعی هم نباشه،

س: علامه گفته بود ديگه

ج: و لذا هم علامه گفته بود که از باب نهی از منکر بود، علی ای حال روشن شد مطلب انشاء الله برايتان، اين يک راه ديگری است آقای خويي شايد در ذهن مبارک شان اين مطلب بوده ايشان اين مطلب را اين جور توضيح نداده، اين توضيح من سابقاً هم همين چهار پنج روز پيش هم عرض کردم که يک بحث اصولی است طبق اين بحث الآن وقتی سر و تهی بحث را بيارين لاتأکل الدهن المتنجس نه خودت بخور نه در اختيار کسی بگذار سبب بشی کسی ديگه بخوره،

س: حاج آقای ببخشيد.

ج: ديگه خيلی خسته شدم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال