ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (110)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-110

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

يک مقدار البته انصافش که از بحث خارج شديم راجع به شرح احتياط و مطالبی که مرحوم شيخ فرموده بودند، ليکن ديگه چون انصافاً چاره­ای نيست، چون در فقه مکاسب محرمه اصولاً ما فقه قاعده­ای کم داريم، دل من بيشتر می­خواهد که رواياتی را که شيخ در مکاسب آوردند آن­ها را بيشتر تحليل­های تاريخی و سندی و مصدری و اين­ها بشه، برای آشنايي آن جهت، حالا يک مقداری خارج شديم، انشاء الله آقايون عفو می­فرماين تا بحث تمام بشه، مرحوم شيخ عرض کرديم ايشان مسأله­ای دادن فروش، البته دادن اعم از فروشه ولو هبه باشه ای نحو از انحاء تملک باشه، غير تمليک باشه غير تمليک دهن متنجس را به جاهل می­خواهن بگن اين کار حرامه و لذا از باب نهی از منکر مثلاً اعلانش واجبه، اين بحث خلاصه­ای بحث اينه و آن نکته­اش اينجا رسيد که آيا دادن حرام واقعی به جاهل که جاهل در معرض استفاده هست مورد قاعده تسبيب هست يا نه؟ اشکالش در کجاست که چرا؟ قاعده تسبيب در جايي است که شخصی سبب بشه که آن مباشر حرام را انجام بده اينجا چون جاهله حرام نيست،

س: يعنی سبب حرام به سبب اقوی باشه تا

34: 1

ج: آن که بايد اسناد که بايد، اسناد نه نه، اسناد به سبب اقوی هست بحث در اقوائيت نيست، بحث در اين است که   اگر اين سبب سبب عمل هست اما سبب ارتکاب عمل حرام معلوم نيست، بحث،

س: حاج آقا اگر جاهل نباشد عالم باشد، سبب گفته نمی­شه؟

ج: ها! اين چرا،

س: تسبيب در صورتی است که جاهله،

ج: نه تسبيب در جايي است که عالمه، می­دانه اين آقا اهل سيگار کشيدن الآن هم سيگار نداره، اين بهش يک سيگار می­ده مجانی، آن هم داره می­کشه، اين را بهش می­گن سبب، چون دادن سيگار علت تامه که نيست ممکنه نکشه، بنای اصحاب، حالا انشاء الله توضيحاتش چون خواهد آمد اين را عرض کردم نکته­ای فنی­اش را که شيخ می­گه و الحاصل انه هنا امور اربعه، چون در بحث­های ما هست که در جاهای که اسناد فعل به سبب اقوی باشه سبب مقصره آن حرمت به سبب می­خوره نه به مباشر، بحث اين بحث کبری کجاها سبب اقوی است، يک بحث­های است مورديه، سؤال می­فرمايد آقا من فلان کار کردم فلان شد فلان فلان حالا تقصير اين سبب يا مباشر آن بحث­های فقهی جای خودش ايشان می­خواهد يک ضابطه مند اصولش بکنه، البته ما اين را اصطلاحاً ضابطه مند اصولی نمی­گيم،  قاعده فقهی بشه، که کجاها سبب اقواست، مانحن فيه را شيخ جزء مصاديقش گرفته، چون شيخ قدس الله نفسه بعد توضيح می­ده يا علت تامه است يا سببه، يا از قبيل شرطه يا از قبيل عدم المانعه، ايشان مرحوم شيخ از اين راه وارد می­شه، بعد در مانحن فيه تطبيقش که می­کنه در مانحن فيه مانحن فيه را از قبيل سبب می­دانن، سبب يعنی چه؟ يعنی علت ايجاد آن شئ را برايش ايجاد بکنه، اما منحصر نباشه علت تامه نباشه، در آنجا موانع هنوز موجوده بلکه بعضی از شرائط هم ممکنه مفقود باشه، ليکن اين زمينه­ای کار هست مثلاً

س: شبي خون­های فرهنگی يعنی واقعاً

ج: نه آن که علت تامه است بعض وقت­ها، فرض کنيم فروختن نوار مبتذل به يک شخص اين از اين قبيله، چون من سبب تملک آن آقا می­شم، اين سببيت علت تامه نيست ممکنه نبينه، ممکنه موفق نشه نبينه، ممکنه بسوزه قبل از اين، همه چيز امکان داره، علت تامه نيست ليکن در نظر عرف جزء اسناد فعل حساب می­شه، آيا در اين جور جايي که سبب هست آيا منشأ عنوان اين می­شه که سبب اقوی باشه يا نه؟ اصلاً در اين جور جايي که سبب هست از باب قاعده اعانه بر اثمه، هردو مرتکب حرام می­شن، حرام به هردو نسبت داده می­شه اما به اين آقا به عنوان اعانه بر اثم نه به لحاظ سبيبت اين­ها يک بحث­های است که قاعده­ای است و بايد  انصافاً تنقيح بشه پس مرحوم شيخ ابتداءً در اين بحث هست که القاء الجاهل فی الحرام الواقعی، من دون علمه، اين حرام، از باب قاعده تسبيب دادن روغن متنجس به يک انسان جاهل حرام از باب قاعده تسبيب، سؤال آيا اين درست هست يا نه؟

س:

5: 5

ج: می­رسيم انشاء الله آن را مسلم، حالا دقت بکنيد مرحوم شيخ می­گه بلی دليلش هم اين است که يحسن الاحتياط، ما به مناسبت حسن احتياط يک مقدار از بحث خارج شديم رو تحقيق حال احتياط و توضيح حال احتياط روشن شد که احتياط از سه منظار مورد توجهه، يکی اين که احتياط به لحاظ واقع، ما در واقع، انصافش به لحاظ واقع اگر ضرری خطری باشه احتياط واجبه، مگر اين که آن خطر يسير باشه، چون احتياط راهی است برای احراز واقع، در جاهای که دنبال واقعيم، مگر ضرر يسير باشه و الا در ضرر خطير حتی احتمال ضعيف هم انسان دست نگه می­داره، و اين مورد مورد دفع ضرر محتمل، وجوب دفع ضرر محتمل اين همين وجوب احتياطه، و لذا اگر در هراز تا کاسه­ای که در خارج هست بداند يکش قطعاً سم نيست که سمش هم قاتله، نمی­خوره و لو نسبت يک در اضافه، اقدام نمی­کنه، اين مرحله احتياط اين ربطی به فقه نداره، مگر در جايي که قانون شما را مقابل واقع قرار بده و لذا از نظر قانونی و حقوقی شما حتی در قوانين بشری اگر می­خواهين شما در مجلس شوری قانون وضع بکنيد اگر ديديد يک مطلبی اين قدر مهم است که واقعش در نظر شماست حتماً بايد در اساليب قانونی­تان احتياط هم قرار بديد اين کار بايد بکنيد، يعنی شما بايد، فرض کنيم جاسوسی به صلاح دشمن، اين يکی از مسائلی است که اصل مملکت و نظام به خطر می­اندازه اين را بايد شما بگين حالا که مشکوکه حالا که کذاست اين­ها را ديگه نبايد قبول بکنيد دنبال احراز نباشيد، مثل سمه، که در هزارتا اناء هم باشه، و لذا يکی  از امور قانون گذاری اينه، اصلاً يکی از شئون قانون گذاری در اسلام من اجمالش را عرض می­کنم چون خلال بحث آينده می­آيد در اهميت قانونی دو سه راه هست يک راهش اينه، آن قوانينی که فوق العاده مهم اند که به تعبير ما مثل چهار ديواری اساسی اند، ببينيد شما اينجا يک چهار ديواری دارين، سقف هم دارين اين چهار ديواری جلو باران را لا اقل می­گيره جلو آفتاب را می­گيره، جلو هجوم حيوانات را می­گيره حالا داخلش بد بو باشه، گنديده باشه، اصلاً نه گج کاری داره، اصلاً آجره، اصلاً آهنه، تکه پاره است، ممکنه روی آهن بنشينی، بدنتان هم مجروح بشه، اما باران بهتان نمی­خوره لا اقل، در اسلام، در قوانين اصلاً همين طوره يک چارچوب­های است که آن­ها حافظ اصلی اند، قانون اين­ها در اسلام به اين صورت بيان شده يا در قرآن آمده يا در سنت متواتره و غالباً هم مسلمان­ها اختلاف کردند اصلاً اصل نماز، يک جور اختلاف انحرافی که تأويل و باطن و نمی­دانم نماز چيست، ولش بکنيد نماز نخوانيد، به استثنای يک طبقه­ای انحرافی که در روايات ما هم تعبير به کفر شده، حالا محل کلامه که اين کفر کفر واقعی است يا درجه­ای است از درجات کفر پس بنابراين يک از راه­های که در اسلام برای مطلب هست اين است که آن را به نحو متواتر يا در قرآن بيان کرده اين يکی از راه­هاش و لذا چارچوب­ها يعنی اصل اين که شما در يک اتاقی قرار بگيريد که آن اتاق شما را از باران از آفتاب از گزند حوادث صاعقه، برق، حيوانات وحشی شما را حفظ بکنه، اصل اين روش تأکيد شده، اما همين اتاق ممکن است بد بو باشه، ممکنه خوشبو باشه، همين اتاق ممکن است فرض کنيم که زينت شده باشه گج کاری قشنگ، رنگ برق، اينه که فرقی که ما با اهل سنت داريم آن داره که آن گفت که نماز ابوحنيفه بخوان، يک جلد سگ، پوست سگ را گرفت و نمی­دانم با نبيذ و بعد مگس،

56: 8

اين در حقيقت همين طوره آن نماز نمازه، خوب دقت بکنيد اما مثل يک اتاقی است که بو گند و بو و کثافت و کثيف و بهم ريخته و خيلی آشغال دانی و حتی ممکن است تيغ و اين­ها باشه که بدن انسان را مجروح بکنه به جای که به انسان ليکن در مقابل حيوان نگه می­داره نماز نمازه بالاخره دقت فرمودين، يک راهش اينه، يک راهش هم اين راه ديگری است که پيغمبر اکرم در سنن خودش يا مقدمات به درجات حرمت او، مقدماتش را هم حرام می­کنه يا می­آيد الحاقی برايش قرار می­ده، مثلاً کل قرض يجر منفعة فهو رباء، اين را مياد به منزله ربا قرار می­ده، حقيقت چيه؟ می­خواههد رو ربا تأکيد بکنه، يا بيانات مؤکد مياره که يک درهم از ربا مثل مرحله سبعين زنية بذات محرم فی الکعبه، اين روايت صحيحه البته واقعش هم خيلی مشکله، ماها می­خوانيم، تصورش انصاف هم خودمانيم، خيلی تصورش مشکله، مخصوصاً اگر آن شبهات و نمی­دانم مثل مورچه سياه و در شب تاريک و يک سنگی، واقعاً الآن اين معاملات که مياد خود من غالباً، عده­ای هستند که از ما سؤال می­کنن، درباره بانک­ها، من می­گم راجع به بانک فتوی، می­گم آقا من می­ترسم، از ربا، اين قدر رواياتش شديده آدم بدنش به رعشه می­افته، مگر حالا تصادفاً سندش هم صحيحه، حالا مشکل، مشکل ما اينه و الا انصافش يعنی تصور بکنيد شوخی نيست زنای به ذات محرم در کعبه، مگر شوخيه با يک درهم از ربا، گفت من لايتفقه علی التجره، ارتفمه، ارتفمه فی، داره ارتفمه، تو ربا غوطه می­شه اصلاً، در روايت اينه، نه درهم من الربا، چيزی عجيبی است واقعاً من که واقعاً به ذهنم نمياد که انسان بتونه اين معانی را تحمل بکنه، تصور من که هنوز نمی­تونم، واقعش نمی­تونم، يک وقتی هم مايل پيدا کرديم که بگيم اين سند ضعيفه، آن سند، بايد سند و مند را يک کارش بکنيم، نشد اسانيدش هم صحيحه، و تصور بکنيد شوخی نيست مثلاً بلا نسبت با مادرش هفتاد بار آن هم تو کعبه، اين هفتاد هم تصادفاً برای کثرت باشه، شامل هزار بار و هفتاد بار هم بشه، انا لله و انا اليه راجعون، نستجر، غرضم يکی از راه­ها هم اينه، يکی از راه­هاش هم مثل همان مقدمات، لعن رسول الله فی الخمر، ساقيها و شاربها و فلان، پس عادتاً يعنی آن راه قانونش اين است که اگر ما الآن هم شما در مجلس شورای ملی آمديد می­بينيد بعضی از محرمات يک درجه بالاست اين واقع را در نظر می­گيريد، اصلاً رسمه، اين رسم حقوقی قانون گذاری است اما اگر نه خطرش کمتر بود، يعنی به عبارت اخری اگر واقع را در نظر بگيريم احتياط بايد واجب باشه، اگر تنجز را در نظر بگيريم احتياط واجب نمی­شود، آن وقت دنبال درجات تنجز می­ريم، اگر درجه تنجز ضعيفه اصلاً به نظر من احتياط استحباب هم پيدا نمی­کنه، الآن ما ده­ها مورد در بحث  عروه انشاء الله شايد امسال بعد از، اگر تعطيلات بنا شد قم بمانم، انشاء الله تعالی اگر بنا شد فقه سريع را شروع بکنيم، چون فقه سريع ديگه دو سه کتاب عروه را بخوانيم، شايد همين معهد بياريم امسال سال­های قبل منزل بود، يعنی به اصطلاح يک کمی عمومش بکنيم، حالا ديگه از حد خصوصی خارجش بکنيم، آنجا توضيح خواهم داد، خيلی از احتياطات عروه را در حد استحباب هم قبول نکرديم، اصلاً ما اين باب را خوشمان نمياد هی الاحوط، و الاحوط و اين جز ايجاد امراض نفسانی و روحی، اين وسواس، وسواس اين­ها هيچ اثری نداره، و لذا ما معتقديم اگر رفت رو تنجز بايد يک مناشئ عقلائی برای تنجز باشه،

س:

45: 12

واجب می­شه احتياط

ج: آن لزوم دفع ضرر محتمله،

س: حکم الله معلومه

ج: ها! نه در جايي که و لذا گفتيم لزوم نظر، وجوب معرفت که در کلام دارند از راه قاعده لزوم دفع ضرر آن ضرر محتمل واقعه، يعنی اين بحثی، لذا ما شما آن روز تشريف نداشتين تصادفاً ما عرض کرديم بحث مفصل را مرحوم شيخ داره که چرا ما در شبهات تحريميه با اين که احتمال عقاب می­ديم قاعده قبح عقاب بلابيان مياد، قاعده وجوب دفع ضرر محتمل نمياد، مرحوم شيخ می­گه مراد از ضرر، اگر عقابه، عقاب دائر مدائر تنجزه، اگر مراد از ضرر آثار ديگری است، آن هم اجتنابش واجبه، از اين باب وارد شديم ما جواب بهتری عرض کرديم، آن مسأله­ای وجوب دفع ضرر محتمل قبل از وجوب معرفت چون آنجا واقع در نظر گرفته شده، چون آنجا من می­دانم که يک احکامی هست، يک زندگی سعادتی هست، يک زندگی شقاوتی هست نمی­دانم اين در مسيحيته يا در اسلامه؟ آنجا چون تابع واقعه، اگر واقع رفت لزوم دفع ضرر محتمله، مثلی اين که يک سم در هزارتا سمه، هرجا چه به لحاظ عقلی چه به لحاظ شعری مثلاً بعيد نيست مواردی که شارع می­گه يبلغک عن المرئه انها اختک من الرضاعه فلاتزوج، آن اين که مثلاً شارع بگه در شبهات فروج و دماء و اموات احتياط بکنيد دست نگه بداريد، چه؟ می­خواهد بگه واقع معتبره پس ما بياييم بگيم آن بحث اصولی که مرحوم نائينی و مرحوم شيخ و ديگران همه شان دارند و يک جواب­های من الآن عرض کرديم بگيم نه قبل از شريعت لزوم دفع ضرر محتمله، وجوب معرفت به اصطلاح، بعد از شريعت و التزام به قانون قبح عقاب بلا بيانه، يعنی بعد از التزام ما به شريعت دنبال تنجزيم، آن وقت نکته­اش اينه قاعده قبح عقاب بلا بيان جايي مياد که ما دنبال تنجزيم، قاعده لزوم دفع ضرر محتمل جايي مياد که دنبال واقعيم، پس اين دوتا با همديگه اصلاً تعارض ندارند هرجا ما رفتيم دنبال واقع، دنبال بايد بريم رو قاعده احتياط، لزوم دفع ضرر محتمل، خوب روشن شد تنقيح کرديم اين دوتا قاعده­ای عقلی را به قول آقايون، چون هردو را عقلی می­دانن، قاعده وجوب دفع ضرر محتمل نکته­ای فنی­اش اينه چون واقع ملحوظ شده يا عقلی مثل يک سم در هزار سم، يا شرعی مثل اين که فرض کنيم شبهات اموال، دماء، فروج، اين­ها شارع اصلاً بگيم در اين­ها شارع واقع را در نظر گرفته و آنجای که شارع، ما اثر رو تنجز می­دانيم نه رو واقع، تنجز يعنی مرحله علم، چون بشر به نحو قطع و يقين به اين نتيجه رسيده، بعد از هزاران، ميليون­ها، ميلياردها تجربه که حد العلم با حد الواقع هميشه تطابق نداره، خوب دقت می­کنيد اين مسلم شده برای انسان ولو ما بالاترين درجه­ای ادراکی را، قطع قطع قطعی هم داشته باشيم، باز گاهی با واقع تطابق نداره، پس ما يک حد العلم داريم، يک حد الواقع داريم تنجز تابع حد العلمه، خوب دقت کردين حجيت و تنجز تابع حد العلمه و لذا ما هم گفتيم حق با مرحوم نائينی است که حجيت از مقوله به حساب لوازم ذاتی و نمی­دانم حجيت ذاتی و عقلی و مقلی را قبول نکرديم، اصلاً حجيت خودش يک مقوله­ای مترتب بر علم نه بر واقع، بلی اگر ما گفتيم قوانين اين طور اند طبيعت قانون به واقعش منجزه آن وقت تابع واقع می­شه، آن وقت نتيجه­اش همان حق الطاعه می­شه، ما آنجا اشکال مان در حق الطاعه اشکال فنی ما در حق الطاعه اين است که اصولاً به اصطلاح لزوم امتثال و ترتب احکام جزائی و مرحله امتثال مترتب بر مرحله تنجزه نه بر واقع، پس الآن برای شما از نظر حقوقی هم ديگه خيلی روشن کارها، هرجا شما واقع را در نظر گرفتيد اگر احتياط در آنجا حسنه، حسنش مساوق با وجوبه، تا واقع،

س: ولو رسيده باشه

ج: ولو رسيده باشه، چون واقعه، چون واقع به واقعيتش محفوظه، دائر مدار علم ما نيست، نمياد نگاه بکنه احتمال انطباق يک درصده يک در دهه، اگر محتمل خيلی قويه ما دست نگه می­داريم، بگم چون اين هزارتا کاسه يکش خمر واقعی يکش زهر واقعی است می­کشتت، دست نگه دار، اما اگر تو بيست تا کاسه گفتند يکش شرابه نه شبهه غير محصوره اگر صدق بکنه نه، چرا؟ چون آنجا شرابی حد بر شراب در مرحله تنجزه نه واقع، پس بياييد تفصيل قانونی بديم روشن شد من اين بحث احتياط را مطرح می­کنم می­خواهم برای به اصطلاح تو مقامات اجتهاد که وارد می­شيد،

س:

50: 17

ج: تنجزه،

س: اما همه احکام الله که اين جوری نيست، 

ج: احسن،

س: حجيت

ج: تو يک دماء

س: حجيت هر حکم از احکام الله

18

ج: از تنجزه ديگه،

س: يعنی

ج: تنجز، علم يا وثوق يا راه­های ديگه يعنی هرجا

س: مگر آن علم را طريقی بدانيم،

ج: قطعاً همين طوره خب، دقت  بکنيد، من می­خواهم بحث را از آن ريشه تعبد در بيارم و برای شما ضوابطی که حتی اگر فرض کنيم، در مرکز قانونگذاری قرار گرفتيم آن ريشه­های کار، فردا خواستيم فتوی بديم بدانيم اينجا را عادتاً بنويسيم يا ننويسيم؟ البته در خود عروه هم داره که معرفت موارد احتياط صعبه، فلذا در خود اين مسأله هم يا بايد مجتهد باشی يا مقلد، خود اين را با احتياط نمی­تونه حل بکنه، خوب دقت بکنيد خود تشخيص موارد احتياط را با احتياط نمی­تونه حل بکنه، يا بايد اين سختی که آن­ها در عروه داره ما الآن تحليلش کرديم نکته­ای سختيش اينه که ارگ ما دنبال واقع رفتیم يک جور برداشت داريم، اگر ما دنبال تنجز رفتيم جور ديگه برداشت داريم، مرحوم شيخ می­گه القاء الجاهل فی الحرام الواقعی قبيح، اگر اين مطلب ايشان درست باشه بلی يجب الاحتياط ليکن ما عرض کرديم اين فقط در يک جاهای معينی ثابت شده يکی در دماء من می­دانم اين آقا محقون الدمه، اين آقا تشخيص داده اين آقا واجب الدمه، داره می­کشدش بايد جلوش را بگيرم، چون اينجا واقع مطلوبه ولو جاهله، اميرالمؤمنين ديد يک زن ديوانه را می­برند گفت چيه؟ می­خواهيم رجمش کنيم، چرا؟ گفت عمر گفته، گفت برگرديم اين ديوانه است اين معروفه، اصلاً معلوم می­شه زنی بود بد بخت معروف هم بوده، اين مجنونة آل فلان، اصلاً فلان خانواده، فلان عشيره يک زن ديوانه، برگشتند که عمر هم تشکر کرد که خوب کاری کردی، دست ورداشت، دقت می­فرمايد اين معنای اين است که در اينجاها اين اصطلاح چه؟ يعنی واقع، حالا يکی از راه­ها البته من نمی­خواهم باز وارد اين بحث بشم اين که آيا حدود را در زمان غيبت جاری بکنيم يا نه؟ که الآن هم مطرحه اولاً من عرض کردم يک اشتباهی است نمی­دانم تعجبه من يا من نمی­فهمم يا آقايون نمی­فهمم از آن ور هم نمی­شه که همه آقايون را، اين تو زبان عده­ای از علما و فقهاء معاصر ما، حالا هر جور حسابش می­خواهين بکنين، مثلاً در زمان غيبت، نماز جمعه در زمان غيبت، اجراء حدود در زمان غيبت، ولايت فقيه در زمان غيبت، اصلاً اين طرح طرح علمی نيست تو اصول شيعه مان، ما تعبيرات ما ما در هيچ لسان دليل تعبير زمان غيبت و حضور نداريم، خب نداريم، ما به استثنای بعضی از ادعيه و وظائف اخلاقی و دعائی در زمان غيبت ديگه نداريم، در روايت زراره داره وقتی امام صادق مي­آيند صاحبکم

36: 20

ظاهر اينه که پس شعر هم فقل فی غيبتی اللهم عرفنی نفسک فانک، دعای که مال،

س: امامت هست

43: 20

ج: چه آقا؟

س: تعارض

ج: آن تعارض داريم و اولاً آن به عنوان مرجح در کلمات اصحاب آمده می­گن توقفه، اين يک و ثانياً غيبت نيست يعنی ايشان در کوفه سؤال کرده بيا مدينه از من بپرس،

س: روايات عرض

ج: روايات عرضه ديگه، اين روايت عمر ابن حنظله است ديگه، اصلاً اولاً آن روايت وقت هم می­گذره، ما به ترجيح نزديم ما معتقديم آن روايت ناظر به اصل حجيته، نه ترجيح بين حجتين، اين يک، و ثانياً مراد از حتی تلقا امامک اينه، وقتی به امام می­گه، امام می­گه يکی فقهاء می­گه خب در کوفه دوتا فقيهه، يکی اين جور می­گه، يکی آن جور، امام می­گه آنی که با ما موافقه بگين، می­گه خوب هردو از روايت شما عمل می­کنه، روايت­ها متعارضه، ببينيد می­گه روايات شما متعارضه، بحث اختلاف فقهاء نيست روايات متعارضه، اين­ها مياد می­گه خيلی خوب اگر روايات متعارضه ببينيد من ممکنه حديث متعارضه، کلام متعارض از من نقل بشه، آنی که پنج تا از بزرگان نقل کرده آن را بگيرين در مقابل آن يکی هست، يعنی امام می­دانن گاهی اوقات اين طوری پيش آمده، مثلاً به زراره و محمد ابن مسلم و ده نفر يک  چيزی گفتند، به زيد شحام يک چيزی گفتن، خوب دقت بکنيد امام می­گه نگاه بکن، اگر يک مطلبی است جمله­ای از اصحاب تان نقل کردند آن درسته، آن يکی شاذه، آن را ولش بکن يکی را، می­گن آقا گاهی هردو، دوتا حديث داريم پنج تا از بزرگان اين را نقل کرده، پنج تا از بزرگان امام امام نمی­گه اين باطله، می­گه بلی يعنی امام می­دانه که اين کار را کرده خود امام، می­گه اگر ديدين دو طرف هردو عدل شان متکافئه ببين کدام يکش تقيه است، يعنی می­خواهد بگه بلی من اين کار را کردم دلالت التزاميش اينه، می­گه خب آقا فرض کنيم هردوش مطابق با رواياته، امام می­گه نه در تقيه معيار به قضاوت و حکومت را نگاه بکن، قوه مجريه و قضائيه را نگاه بکن، روايات و فتواهاش را نگاه نکن، ببين چه اجراء می­شه چه تو جامعه داره پياده می­شه،

س: خارجه را ببين

ج: خارج را ببين، ممکنه من گفته باشم پنج تا از بزرگان شنيدند می­گن تو کوفه هم نقل می­کنن، راست گفتند دروغ نگفتند آنجا شرائط تقيه اقتضاء کرده، از معيار تقيه سؤال می­کنه امام می­فرمايد معيار تقيه روايات شان نيست معيار واقع خارجی است ببينيد دولت و قوه قضائيه چه اجراء می­کنه؟ من اگر موافق او گفتم او تقيه است، می­گن گاهی می­شه نه پنج تا از بزرگان نقل کردند، پنج تا از بزرگان نقل کردند اين هم موافق با عده­ای از علماست، آن موافق با عده­ای اين هم موافق با عده­ای از قضات، آن هم موافق، همه متساويه اينجا امام می­گه نه ديگه من همچو کار نکردم امام می­خواهد اين را بگه، اذا فارجه حتی تلقی امامک، معناش اينه

س: بالاخره

19: 23

ج: نه اين کنايه از اينه که نيست تو روايت من، اين اصلاً نيست آن­ها هست اين يکی نيست، اين را اگر تو بهش برخورد کردی اين يعنی مورديه، به خود من، اين تا حالا نگفتن اين طور، ما اصلاً حديث را اين جور تفسير کرديم، اصلاً ربطی به ترجيح نداره، ببينيد من عرض کردم هميشه يک قرائنی محفوف در کلام سائل هست که آن بيشتر در دلالت مؤثره آقايون ديدند حديثين متعارضين چه کار بکنن، فقط به اين لفظ بابا شما الآن فرض کنيد به يک آقايي به يک منبری معروف، به يک خطيب معروف بگين آقا شما در دوتا منبر تان دوتا مطلب متناقض، تو يک منبر تان تو تهران اين جور گفتين، تو يک منبر تو قم، آن چه می­گه می­گه بياييد ترجيح بده بين کلمات من، او خودش قائله، عجيبه فقهای ما از، البته اين مطلب در اول نبوده، مثل شيخ طوسی و ديگران حمل بر ترجيح نکردند اشتباه نشه، بعد از اين که ترجيح توسط اصول اهل سنت تو اصول ما آمد چون ما روايت ترجيح نداشتيم دست به ذيل روايت عمر ابن حنظله زدند، اصلاً ترجيح در کلام قائل واحد معنا نداره، لغوه،

س: در مورد که سؤال نمی­کنه

ج: چرا می­گه يأتی عنکم،

س: حکم کلی

ج: نه اگر حديث پيغمبر هم بود، از اميرالمؤمنين راجع به احاديث پيغمبر سؤال می­کنه،

س: در آنجا موردی سؤال می­گه من خودم گفتم اين جور، می­گه اين مورد،

ج: لذا امام می­گه من دارم می­گم، خودش مثلاً می­گه آقا شما در دو کتاب تان اين طور، می­گه بلی من يک کتابی در زمان شاه نوشتم آنجا اين جور گفتم، يک کتابی بعد از انقلاب نوشتم اين جور گفتم، شخص سائل، نمی­گه بياييد ترجيح بده، ببين کدام چاپش صحيح­تره، کدام چاپ،

س: موردی سؤال نبوده، يک مورد خاصی سؤال نبوده،

ج: می­گه يأتی عنکما حديثان روايات شما متعارضه،

س: مختلف مياد

ج: بيايد امام داره توضيح می­ده بابا احاديث ما متعارض نيست، ببينيد من عرض کردم اهل سنت تعارض و افکار شان به خاطر تجدد اجتهاده، شافعی تو عراق که بود يک فتوی داشت، رفت مصر فتواش عوض شد قديم و جديد به اصطلاح خودشان، دقت امام می­خواهن بفرمايد فتاوای من مختلف نيست من مثل شافعی نيستم،

س: در واقع اين طور نيست،

ج: خب پس می­گه بايد چه کار بکنيم؟ می­گه نگاه بکن، يعنی امام می­دانه، می­گه اگر يک مطلبی را، و اين اينی را که امام می­فرمايد فان المجمع عليه لاريب فيه اين قرينه عقلائی است اگر پنج تا از شيعه در کوفه يک چيز گفتند، اين يکی، خب آن يکی اشتباه کرده اين پنج تا که اشتباه نکردند که، پس آن را من نگفتم، خوب دقت کنيد اينجا اول امام می­گه من نگفتم، چون می­گه، فان، ببينيد لسان امام عوض می­شه، فان المجمع عليه لاريب فيه، يعنی آن پنج­تا را من گفتم اين يکی را من نگفتم، شما اين سؤال مال عمر ابن حنظله است خوب دقت بکنيد يک ظرافت سؤال نشان می­ده عمر ابن حنظله فقيهه، ملاست خود اين سؤال و جواب، چون امام هی جواب می­ده، هی می­گه خب حالا اين جوری شد، امام اول يک قرينه عقلائی ذکر می­کنه، آقاجان ده نفر در کوفه از من يک مطلب نقل می­کنن، اين يک نفر از اصحاب تو اين مطلب را نقل کرده، خب عقلاء می­گن آن ده نفر راست می­گه که اين اشتباه کرده خب، فان المجمع عليه، خذ بمجمع عليه بين اصحابک، و دع الشاذ النادر، فان المجمع عليه لاريب فيه، ما تو بحث تعارض بعضی از آقايون فکر نمی­کنم بعض از آن آقايون بحث سابق ما باشن، ما تو همين عبارت فان المجمع عليه لاريب فيه، همين يک کله چيزی در حدود صد و بيست تا احتمال داديم، احتمالات عقلائش، حالا احتمالات غير عقلائش ديگه بيش از اين حساب می­شه، و تعيين هم کرديم که از اين احتمالات کدام يکش صحيحه، صد و بيست تا احتمال تو همين يکی، بيش از صد و بيست تا احتمال تو همين کلمه فان المجمع عليه لاريب فيه، در آنجا عرض کرديم مراد

س: يعنی

2: 27

دروغ گفته يا که

ج: اشتباه کرده،

س: تقيه­ای

ج: نه اشتباه کرده اصلاً اصلاً عقلاء نمی­گن برو به حرف او، اصلاً اين حرف تکافؤ نداره با حرف آن­ها،

س: شايد تقيه باشه از امام

ج: معلوم نيست اصلاً ما می­گيم بی­خود اصلاً بی خود نقل کرده ابتداءً، می­گه حالا خوب چه کار کنيم گاهی پنج تا اين ور اند، پنج تا آن ور اند، امام چه می­گه؟ نمی­گه اين نمی­شه امام می­فهمه که اين کار را کرده، بالفعل هم شده، يعنی گاهی شده امام به پنج تا از بزرگان شيعه يک مطلب را گفته، به پنج تا ديگه يک مطلبه گفته می­گه آقا خوب حالا هردو مشهور اند رواهما ثقات عنکم، امام می­فرماين بلی نگاه بکن اگر من، يعنی چه؟ يعنی من ديگه گفتم، اينجا ديگه يعنی من گفتم، اين يک راه عقلائی هست مشهور هم هستند، پنج تا نقل کردند پنج تا هم از آن ور امام ممکنه تقيه باشه آن پنج تا حاکمی بوده، سلطانی بوده چيزی بوده

50: 27

خب بعد سؤال می­کنه تقيه­ معيارش چيه؟ ما فرض کنيم به کتب حديثشان نگاه کنيم فتواشان می­گن نه، به وضع اجتماعی تو جامعه چيه آن فعل،

س:

2: 28

ج: تو عمر ابن حنظله،

س: همين جا داره اين وضع اجتماعی را

ج: من دارم می­گم، سؤال می­کنه، سؤال می­کنه،

س:

8: 28

ج: سؤال می­کنه، ما هو عليه حکامهم، خب اين معناست، می­گه فيخالف مع رواياتهم عن حکامهم، امام می­گه نه با حکام،

س: می­خواهن بحث طبيعت پيش بکشن، اين کتب روايي

ج: ها! روايت و حديث و فقه را نگاه می­کنن، دقت کردين، امام می­فرمايد اين تقيه بيشتر با حکامه، يعنی با وضع احتماعی، بعد می­­گه آقا ببين پنج تا از اين ور نقل کردند، پنچ تا از آن ور نقل کردند اين پنج تا هم با عده­ای از سنی­ها موافق اين هم با عده­ای از سنی­ها همه جواب مثل همه، امام می­گه اذا فارجه، اينجا يک دفعه امام می­گه نه ديگه قبول ندارم، چنين چيزی از من صادر نشده، اگر بر فرض يک موردی در کوفه باش برخورد کردی اين ديگه مورديه، بايد از من سؤال بکنی اين ديگه قاعده نيست، چنين چيزی از من صادر، اين نه اين که معناش اينه که زمان غيبت چه کار بکنيد؟ و نه معناش هم توقفه، که آقايون از اين فهميدند، دقت فرموديد در تعارض، در تعادل توقف فرمودند، اين نه معناش توقفه، نه علی ای حال، آقا يک اشتباهی است بلی البته خب می­دانين که من يک کمی هم معدلم به اصطلاح خودم، خدای نکرده بخواهيم بگيم همه اين­ها هم نمی­فهمند خيلی مشکله، تعجب ماست، مثلاً اجراء حدود در زمان غيبت، ولايت فقيه در زمان غيبت، اصلاً ما هيچ حکم الزامی که الآن نماز جمعه در زمان غيبت، تو هيچ روايتی نداريم زمان غيبت چه کار بکنيد، اصلاً بحث زمان غيبت تو روايات ما مطرح نيست، چرا اين تعبير آمده من نمی­فهمم، اين چه کار شده نمی­فهمم، اصلاً فرض کنيم ولايت فقيهی که ما قائليم اين ولايت را تو زمان خود امام هم قائليم مراد از ولايت فقيه در عرض امام ليکن در جايي که امام نباشه، فرض کنيم امام صادق در مدينه تشريف داشتند در کوفه شيعه چه کار کنند؟ در خراسان چه کار کنن؟ در حقيقت امام می­خواهن بگن، جای که من نيستم، فقهاء همان منطقه را انجام بدن، حالا اين گاهی می­شه با نبودن امام در عرصه زمين، بستره زمينه، گاهی می­شه در طول زمانه، نه اين که عنوان غيبت اخذ شده و لذا الآن هم و لذا طبق اين تصور چه بقيت الله، مثلاً امام معصوم در مدينه باشه دست ما بهش نرسيده، فقيه بر بگرديم، چه مثل بقيت الله الآن نتوانيم ظاهراً بدانيم باز هم بفهميم يکيه نکته يکيه هيچ فرق نمی­کنه،

س: نماز عيدين هم همين طوره،

ج: نماز عيدين هم همين طوره، آن نماز عيدين چون عنوان جماعت داره، دقت می­کنيد آن اگر شما به امام رسيدين، با امام بخواهين اقامه بکنيد، و اگر در جايي امام نيست فرض کنيم در خراسان، ا مام منصوب کرد بلی، منصوب نکرد نه، بحث سر اين است که آيا ادله نصب در جايي که حتی از نظر فيزيکی به امام نرسيم می­گيره يا نمی­گيره، اصلاً ما، بلی آقا؟

س: رجوع به اماره هم همين طوره هستند؟

ج: رجوع به اماره که بحث اصولی است کلاً،

س: پس آن نفس ولايي يعنی چه؟

51: 30

ج: نه رجوع اماره چون کاشفه، اصلاً تعبد اگر توش داشت به جاهای ديگه­اش بايد بخوره به خودش اصلاً تعبد معنا نداره بخوره، دقت فرمودين آقا انشاء الله روشن شد يک کمی من، پس بنابراين من فکر می­کنم انشاء الله تعالی البته بحث قبول دارم طول کشيد و خارج شديم ليکن روشن شد که فردا خواستی بنويسی الاحوط وجوباً الاحوط استحباباً موارد احتياط در بحث قانون گذاری رسيديم، تو مجلس رفتيد، تو بخش­های حقوقی رفتين هرجا رفتين واقع تا احتياط حسن شد واجب می­شه، چون قاعده دفع ضرر محتمل مياد، وجوب دفع ضرر محتمل، هرجا رفتيم تنجز تا تنجز نيامد احتياط هم واجب نيست،

س: تا علم نيايد

ج: تا علم نيايد، تنجز حالا يا علمه يا علمی، هرچه که هست، هر راهی که برای تنجز باشه دقت کردين آن وقت اگر در آنجا می­شه قبول کرد، يک درجات نزديک تنجز، يک ضوابط معين آن وقت يک درجات از استحباب می­شه تصوير کرد، و اگر درجات تنجز ضعيف باشه، ده­ها مورد ما تو عروه حتی احتياط استحبابش را هم اشکال داريم،

س: يعنی مساوی باشه

ج:  بلی آقا

س: مساوی باشه

ج: مساوی باشه نه هيچ دليلی برش نداريم،

س: نه آن هم يعنی اگر به درجه اطمينان برسيم

ج: آن تنجزه، نه فرض کنيم خبر صحيح، سه­تا خبر صحيح ليکن جمله­ای هم از فقهاء اعراض کردند، خيلی هم فرض کنيد مثلاً من باب مثال، حالا ما سه تا راوي، که هر راوي هم باز چند طريق داريم روايات صحيحه، صحيحه که سه­تاش لا اقل صحيح صحيح اند که امام می­فرماين دختر شيعه را به سنی ندين، خب الآن فتوای فقهای ما بر کراهته، تصرف کرده لااقل اين می­شه برای احتياط وجوبی مثلاً که احوط وجوباً يعنی فقيه لا اقل به عهده نگيره، احوط وجوباً به اين معناست چون احوط وجوبی دو سه جور معنا داره يکش اينه که فقيه می­گه من نمی­خواهم به عهده بگيرم، برگرديم به فقيه ديگه، چون آن فقيه ديگه هم يا می­گه احتياط مثل من می­شه، يا می­گه حرمت همانی است که من ابتداءً استظهار کردم، يا می­گه احتياط مثل من می­شه يا می­گه جايز، چون مشهور فقهای ما قائل شدند ما به مرحله تنجز رسيده، اما فريب تنجز هست، گاهی اوقات احوط وجوبی را که شما در رساله می­خواهين بنويسين انشاء الله فيما بعد معناش اينه که می­خواهين فتوی ندين و بعدش هم در اينجا شما بايد ملاحظه بکنيد که من که فتوی نمی­دم اين می­خواهد به يک فقيه ديگه، چون شما فقه دست تانه، يا فقيه می­گه اين کار درست نيست، خب مثل شما می­شه، يا می­گه احتياط کن، باز مثل شما می­شه يا می­گه اشکال نداره، شما می­گيد حالا بر فرض حالا يک فقيه به عهده گرفت اشکال نداره اشکال نداره مطلبی نيست، به آن درجه نرسيده که من بتوانم جامعه شيعه را بگم ملزم بکنم که شما حتماً دختر تان را به سنی ندين، دقت فرموديد اين ظرافت، پس بنابراين يک احتياط که واجبه، آن در جاهای است که شما واقع را در نظر می­گيريد جاهای که تنجز را در نظر می­گيريد به حسب درجات تنجز حسن پيدا می­کنه، و در جاهای که نفس ابداع تنجز پيدا می­کنه، وجوب نمی­کنه علم اجمالی، يک احتياط ديگه هم داريم که از مصاديق حکم عملی به لزوم استکماله، يعنی اگر در جايي کمال با احتياط مصداقش احتياطه، آن ربطی به اين احتياط نداره، چون ممکن است آنجا کمال به فحص بيشتر باشه، نه به عمل، چون احتياط عبارت از اتيان عمليه ديگه، آنجا اصلاً احتياط يک معنای ديگری داره، ممکن است احتياط در آنجا حسنش همين باشه که اصلاً من متصدی افتاء نشم، يا حسنش در اين باشه که اصلاً من وارد عمل نشم، آن جزو مصادق عنوان کماله، آن احتياط به احتياط مستوی عقل عملی است که عرض کرديم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.

 

 

ارسال سوال