ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (79)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-79

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث راجع به تداوی به خمر بلکه به ساير به محرمات بود، عرض شد که ما يک دفعه قائل هستيم به حرمت انتفاع و نگهداری و امساک خمر، خب معلوم تداوی و انواع تداوی چه داخلی، خارجی به نحو ماليدن به نحو پودر و ما شابه ذلک کلاً حرام خواهد بود، لذا بحث تداوی از فروع آن، لذا بحث خاصی نداره و يک دفعه قائل هستيم که نه به اصطلاح حرمت انتفاع را قائليم ليکن از طرف ديگه هم قائل هستيم که به اصطلاح به مقدار ضرورت اشکال نداره، آن وقت بنابر آن مبنا که حرمت انتفاع باشه و حرمت امساک باشه آن وقت  بحث تداوی به عنوان اضطرار مطرح می­شه، يعنی اگر ما قائل شديم که لايجوز الانتفاع بالخمر الا بالضروره ديگه مگر ضرورت باشه الضرورات هم تبيح المحذورات و کل شئ هم اضطر اليه ابن آدم فقد احله الله اينجا اين را قائل بشيم که آيا خمر با ضرورت پيدا کردن تداوی ولو تداوی خارج ولو جهات بهداشتی، پودر درست کردن، ما شابه ذلک آيا يجوز التداوی به خاطر اضطرار ام لا؟ اين بحثه و اما اگر قائل شديم که انتفاع مطلقاً جايزه آن اين بحث پيش مي­آيد که تداوی هم چون يکی از انجاء انتفاعه جايز  باشه، خصوصاً که در او به اصطلاح اضطراره، پس بنابراين بحث تداوی علی کل حال محل بحث می­شه يا اصلاً قائل بشيم فقط شرب خمر حرامه اما تداوی اشکال نداره، مخصوصاً تداوی که شرب نباشه، ماليدن باشه يا تو چشم بکنن، يا اگر بر فرض هم آن شرب را حرام بدانيم تداوی را به خاطر اضطرار خارج بکنيم، آن وقت در مقابل روايات از اهل بيت(ع) و از رسول الله(ص) نقل شده که اصلاً تداوی به حرام نکنيد و خصوص خمر هم که ديگه درش روايت داره که به هيچ وجه نبايد در او تداوی بشه، ديروز يکی از روايات را خوانديم که يک مقدار بحث ما را هم طول کشيد آن تستسقيه که عرض کردم احتمال هست که تستسقيه باشه ولو بعيده بلی، احتمالاً تستسفه باشه فدقه و تستسفه، عرض کردم در اصطلاح قديم به اصطلاح چطور زمان در باب پزشکی انواع دارو استعمال می­شه يک نحو استعمال دارو سفوفه، و لذا يک سنخ از داروها سَفوفات، خود آن به قول معروف آن مايحصل به است، به ضم هم حالت مصدريه، مثل وُضوء و وَضوء، طهور خودش طهره، طهارته، طَهور مايحصل به الطهاره، آن وقت  سَفوف در طب قديم يک نحوه­ای استعمال داروست، اختلافی هم داره که اولين کسی که اين سفوفات را، سُفوف نحو استعماله، سَفوف همان داروی است که به اين نحو استعمال می­شه و چون به اصطلاح بخشی از طب قديم به سفوفاته اصلاً آن را جداگانه دارند در همين کتاب تحفه حکيم مؤمن اگر آقايون خواستند ملاحظه کنند، نمی­دانم فصل چهارمشه، پنجمشه، در ذکر سفوفات، اصلاً عنوانش همينه،

س: با صاده ديگه

ج: با سين، سفّه سف، با سين فاء تشيد فاء، سين خودش الآن تقريباً سفه را

س: خوردنی يا

7: 4

ج: الآن عرض می­کنم سف خودش در لغت عربی تقريباً معنای خوردش کرد، نرمش کرد، بعضی از دواها را به صورت پودر استعمال می­کردند بعضی از دواها را به صورت جوشانده استعمال می­کردند بعضی از دواها را مثلاً فرض کنيم با استعمال خارجی می­­کردند و مختلف بود، بعضی دارها را برای حيوان فقط به کار، برای دام به کار می­بردند، در طب قديم جمله­ای از داروها را اجازه دادند که خشک بشه که همان آثارش محفوظه و پودر بشه و پودر او را به کار ببرند، مثلاً هستند می­گن هفت تخم، شش تخم، چهار تخم، می­گيرند فرض کنيم زيره و نمی­دانم سياه دانه و چند چيز را با هم خوب نرم می­کنن، می­کوبيدن مخلوط می­کنن، مثلاً به کار، اين استعمال دارو به صورت گرد اين را اصطلاحاً در طب قديم سفوف می­گن، اگر گفتند تستسفه اين استسفاف، استفعال از همان سفوه است، اينجا تستسقه نوشته با قاف، خطای مطبعی است، تستسفه اگر اين درست باشه چون داره و اوقيه کندر ذکر فدقه، به صورت درش مياريم،

س: تدق کافی بود که

ج: نه کوبيدن به مقدار بشه که نرم نرم بشه، چون خود کندر کوبيدنش مشکله، چون حالت صمق داره، حالت چسبندگی داره نمی­شه، و نمی­شه قابل آن هم نيست مگر همين که تستسقيه باشه، اگر تستسقی باشه يعنی به خوردش می­دهيم، کندر خودش کوبيده نمی­شه، خود کوبيده کندر خيلی فوائد نداره بعيده تستسق، البته اين نسخه را قاعدتاً اين نسخه­ها در طب قديم وجود داره من نشد مراجعه کنم به کتاب­های مربوط در اين جهت، که ببينيم که اين نسخه با اين ترتيب برای بواسير در کتب طب قديم آمده، مجال نشد اما هست فرض کنيم در قانون شيخ الرئيس وقتی انواع بواسير را شرح می­ده، داروهاش را هم می­گه خود کتاب ذکريايي رازی به نظرم در کتاب ذکريای رازی اين بحث بواسير جلد 3 باشه به نظرم در آنجا مفصل و مفصل انواع دارها در کتب طب قديم اين متعارفه اين مشکل نيست، يعنی چيزی خاصی نيست علی ای حال اين يا تستسفه است تستسفُه است، يعنی او را به صورت سفوف استعمال می­کنيم، وقتی دارو را می­کوبيدند، چون برای نگهداری دارو مثلاً فرض کنيم گل گاو زبان اين جور چيزها اين­ها را می­کوباندند برگش را می­کوباندند به صورت پودر در مي­آوردند، نگهداری می­کردند الآن معادل او در زمان ما بهش می­گيم کپسول همان سفوفه هيچ فرق نمی­کنه در طب قديم بهش سفوف می­گفتند يعنی مايوسف به الآن در طب جديد می­گه کپسول، فقط فرقش اينه که در طب قديم پودرش می­کردند خود پودر را می­خوردند حالا آن پورد توی يک ماده­ای که بيشتر جنبه نشاسته­ای داره، مل لوله درست کردند مثل محفظه­ای درست کردند، جعبه­ای که توی معده آب می­شه تو آن قرار می­دن که انسان آن پودر را به اصطلاح می­خوره و بعد در معده آن آب می­شه چون ماده نشاسته­ای داره همان به اصطلاح آن کمپسول خارجی، ما الآن تستسفه يعنی اگر در کتاب­های طب قديم ديدين نوشته اين را سفوف کند، هيچی شما در زبان فارسی در اصطلاح فارسی معاصر ما به صورت کپسول استعمال کنند، اين ترجمه سفوفه، سفوف يعنی به صورت گرد در آوردن، اين هم شرح اين عبارت، خب ديگه بنا شد که همه روايات را نخوانيم بعضیا که يک لطفی داره يکی هم روايت بعدی است که در تفسير عياشی که هم مرسله و هم خيلی لطف نداره، هِی امام يک کسی می­گه من يک مرضی دارم بايد مثلاً نبيذ بخورم امام می­گه اين را بخور، می­گه نه اين برای من نمی­آيد، می­گه آن را بخور، می­گه، هرچيزی می­گه اين يک چيزی بهانه، می­گه می­دانم می­خواهی بگی همان نبيذ را اجازه بده، من هم اجازه نمی­دم، آخر کار امام می­فرماين من هم اجازه نمی­دم، بلی از رواياتی

س: تو وسائل هم هست حاج آقا

ج: اين وسائل هم هست، اين  بلی اين هم هست.

از رواياتی که در کافی هست البته سندش گير داره محمد ابن الحسن محمد ابن حسن در اول کافی در اول اسانيد کافی مال اصولاً مرحوم کلينی که خودش بسيار بزرگوار و جليل القدر و انصافاً حديث شناس بزرگی است قدس الله نفسه الذکيه چندتا از مشايخ داره، عادتاً مثل کلينی با آن جلالت شأنش بايد مشايخش هم مثل خودش باشه ديگه قاعدتاً چندتا از مشايخ ايشان داره که ما هم بعضياشان را اصلاً نمی­شناسيم درست آشنا نيستيم و اصلاً بالکل مجهول اند بعضيا هم کاملاً مردد اند نمی­دانيم، مثلاً فرض کن مثلاً حبيب ابن حسن، اين حبيب، حبيب ابن حسن، نمی­شناسيم خيلی عجيبه، حسن ابن حبيب ظاهراً داره چندتا استاد داره که بالکل مجهول اند، اين­ها را نمی­شناسيم و اين از عجايبه که، ابوداود ناميه، در بعضی از جاها، يعنی فرض کنيم مثلاً اگر صدتا حديث ايشان از کتاب حسين ابن سعيد نقل کرده در پنج­تاش، در صدتا پنج تا از شخصی به نام ابوداود که با يک واسطه هم هست، چون ايشان به دو واسطه از حسين ابن سعيد نقل می­کنه، اين ابوداود را اصلاً نمی­شناسيم، حتی بعضيا احتمال دادند همان ابوداود سنی صاحب کتاب سنن، که از

32: 9

مال ابوداوده که از

36: 9

که از سنن مال ابوداود احتمال دادند همان ابوداود سنی باشه، واضح نيست نمی­شناسيم از مشايخ ايشان، که نمی­شناسيم، يکش هم همين محمد ابن حسنه، چون در اين طبقه ايشان محمد ابن حسن ابن الوليد هم هست که استاد صدوقه، البته ابن الوليد يک مقدار هم بعد از ايشانه، وفات ابن الوليد بعد از کلينيه، بعيده کلينی هم آن وقت يک محمد ابن حسن صفار هم داريم که يک مقدار وفاتش جلوتر از کلينیه، احتمال داره محمد ابن حسن صفار هم باشه، يک محمد ابن حسن هم داريم قمی و ليس بصفار، به نظرم نجاشی می­گه شيخ می­گه، شيخ شايد بگه، محمد ابن حسن قمی و ليس بصفار، اين احتمالاً اين باشه حتی بعضی از رجاليون رساله­ها  نوشتند در باره اين محمد، غرض يکی از بحث­های رجالی تشخيص محمد ابن حسن در اسناد کلينی که در اول سند واقع شده انصافاً اثباتش الآن خالی از مشکل نيست، به ذهن من همين می­آيد يکی از قمی­های است که هم دوره­های صفاره و احتمالاً بعد از صفار هم بوده و صفار نيست، عن بعض اصحابنا عن ابراهيم ابن خالد عن عبدالله ابن وضاح يا وزاع عن ابی بصير، سند گير داره به هر حال، قال دخلت، حالا من اين روايت را به خاطر يک نکته­ای لطيف می­خوانم دخلت ام خالد العبديه نمی­دانيم ديگه نسبت به عبد قيس را عبد می­گن، يا به يک جزء می­دن، يا به قيس می­گن، يا به هردو القسی، مثل افشنی، ام خالد العبديه علی ابی عبدالله(ع) و انا عنده اين هم از جزء احاديثی است که ذکر می­شه برای اين که صحبت زن جزء عورت حساب نمی­شه، سماع صوت بدون لذت اشکال نداره، فقال جعلت فداک آن ام خالد به حضرت عرض کرد، حالا يک احتمال داره که اين ابی بصير ولو به ذهن ما هردو ابی بصير ليس و يحيي هردو به اصطلاح چشم نداشتند و کور بودند، حالا می­گن اين احتمالاً همان کوره بوده، اگر بنابراين که يکش کور بوده يکش نبوده، اين ابی بصير ظاهراً کور بوده که نمی­ديده آن را، يعترينی قراقير فی بطنی،

55: 12

فسئلته، فسئلته بلی، اين فسئلته در بعضی از موارد هست، عن اعلال النساء و قالت به نظرم جا به جا شده، و قد وصف لی اطباء العراق، از اين عبارت هم معلوم می­شه که اين ام خالد عبديه از شيعيان کوفه بوده، از زن­های بوده که از کوفه آمده، النبيذ که همان شراب خرمايي باشه، بالسويغ همين حلوايي که متعارفه، سويغ حلواست، حلوايي که خصوصاً الآن در عراق درست می­کنن، کمی هم،

35: 12

عراقی را ديدين رنگ يک کمی تيره تره، به اصطلاح آرد را می­گيرند روغن، اول تفت می­دن به قول ايرانی­ها، قرمز می­شه البته ايرانی­ها کمتر قرمز می­کنن، عراقی­ها بيشتر بعد هم شکر را با آب مخلوط می­کنن، خوب بهم می­زنن و می­گذارند می­جوشه، آن روش می­ريزند بهم می­زنند و می­گذارند می­جوشه، آن روش می­گذارند بهم می­ده، يک حلوا، حلوايي که اين درست می­کنن، بعد هم توش،

س: تو سنی­های بزرگ می­گذارند،

ج: بلی آقا

س: قبلی را چه جور

ج: خب ديگه شل و سفت داره، شرب مراد نه شرب به آن معنا شرب سويغ هم، يک کمی مراد استعمالشه نه اين که، می­شه تو بشقاب هم می­کشن، چه فرق می­کنه ديگه به هر چيزی می­شه کشيد، به من گفتند نبيذ را با اين حلوا بخورم، خود سويغ مقوی است چون هم روغنش مقوی است هم شکر داره، و هم خود آرد هرکدام برای خودش و قد وقفت، من دست نگه داشتم و عرفت کراهتک له، فاحببت ان اسئلک، شنيدم شما خوش تان نمياد عن ذلک، حالا اين چرا کراهتک له، چون در عراق شنيده که امام صادق با نبيذ مخالفه، من عرض کردم لفظ کراهت را اگر گاهی اوقات به معنای حرمت به کار بردند اين بوده که مثلاً می­گفتند اين فتواست، فقيه اين فتوا را در آورده، متن روايت اگر بود مثلاً حرام آن وقت آن می­شد حرام و الا می­شد مکروه، و لذا مکروه با حرام هم جمع

3: 14

حضرت(ع) برای تجربه و آزمايش فرمودند، فقال لها يمنک عن شربه، خب انجام بده همين نبيذ را با سويغ، اين اينی که من حديث را يک وقت ديگه هم سابقاً خواندم چند ماه، يکی دو سه ماه پيش، حالا هم باز همين بر می گرديم، اين نکته يک نکته­ای ظريفی در اين حديث داره که من خواندم حديث را تماماً قالت قد قلدتک دينی، خوب دقت بکنيد، قالت قد قلدتک دينی فالقی الله عز و جل حين القاه فاخبره ان جعفر ابن محمد(ع) امرنی و نهانی،

س: آن شخص

ج: تعبير تقليد تو اين روايت آمده، ما اصولاً تعبير به تقليد نداريم، بيشتر تعبير به افتاء داريم، اياک ان تفتی يا من افتی بغير علم، خيلی عجيبه و تعبير به تقليد هم در روايات بعدی­ها داريم برای همين فللعوام ان يقلدوه که در تفسير امام عسکريه، پس اين تعبير به تقليد معلوم می­شه از زمان خود ائمه مثل امام صادق آمده آن وقت اين بحث معروف را هم شايد بشه با اين حلش کرد، چون تقليد خودش از ماده قلاده است که گردنبنده، اين اختلاف شده که آيا حقيقت تقليد رأی آن را فتوای آن را تو گردن خودم انداختم، يا دين خودم را در گردن او انداختم، خوب دقت می­کنيد، من سابقاً عرض کردم يک اشتباهی البته اينجا رخ شده ما در زبان فارسی لفظ تقليد را به معنای ديگه هم به کار می­بريم اشتباه نشه، در زبان عربی تقليد يک معنا داره، در زبان فارسی کسی عملی را شبيه ديگری انجام بده اين را هم بهش می­گيم تقليد که می­گن ميمون تقليد می­کنه، آن تقليد را عرب­ها تقليد نمی­گن، آن را عرب­ها محاکات می­گن، محاکات يعنی عين او حکايت کردن، او تقليد نيست در اين اشتباه نشه، تقليد ميمون از تقليدی است در کتب ما آمده، تقليد ميمون اين است که اين حيوان مثل يک کس ديگه همان عمل را انجام می­ده، شما اگر بگن تقليد دکتر می­کنيد نه اين که نشستين اين دکتر چه کار می­کنه شما هم آن را انجام بدهيد، خب دکتر که دوای شما را نمی­خوره، مراد از تقليد دکتر يا تقليد طبيب مراد اين است که طبيب چه دستور می­ده شما انجام بدين، نه اين که او چه کار می­کنه شما هم عين او انجام بديد، اين لفظ تقليد فارسی غير از تقليد عربی است اين دوتا با همديگه يک کمی جا به جا هم شده، ما در عربی تقليد را به اين معنا به کار نمی­بريم در عربی مرادف اين کلمه را اين تقليد را محاکات به کار می­برند محاکات همانی هم که در صنايع بديعی به عنوان چه می­گن، اسم قشنگی داره، در جزو صناعات

18: 17

لی امر قضاء ليت عينيه السواء، يک شعری داره، يک تعبير خاصی داره، حالا يادم رفته، علی ای کيف ماکان اين بحث يکی از مناشئ معروفه، قلدتک دينی به چه معناست،

س: دين را بر گردن تو انداختم

ج: ها! اين ظاهرش اينه که دين خودم را به گردن تو انداختم، آيا مراد اين است يا نه فتوای تو را به گردن خودم انداختم طبق او عمل می­کنم، حقيقت تقليد چيه؟ اين حديث را خواندم برای اين جهت، ظاهر اين حديث مبارک اين است که دين خودم را به گردن تو انداختم، و لذا اگر معنای تقليد اين باشه با اينی که عده­ای از علما گفتند تقليد به معنای التزامه بهتر می­سازه تا به معنای عمل اين بحث معروف، يا التزام عملی به تعبير بعضياشان دقت فرموديد اين نکته را خواندم که روشن بشه کلمه، چون اين تعبير را ما نداريم تو روايات، اين را در حاشيه بحث اجتهاد و تقليد عروه،

س: علی العوام ان يقلدوه هم اين را می­فهماند

ج: يقلدوه، يقلدوه،

س: هو بر می­گرده به فقيه

ج: خب يقلدوه يعنی فقيه را تقليد بکنن، رأی فقيه را

س: نه مقلد يعنی جعل قلادة علی

ج: ها! اينجا به عکسه،

س: تو لغت به همين معناست

ج: جعل دينه قلادة عن عنق فقيه نه عنق نفسه،

س: همان عنق نفسه، فقيه آنجا

ج: آنجا همين طور می­خواهن بگن،

س: آنجا هم همين معنی را می­ده،

ج: نه ديگه يقلدوه يعنی فتوای او،

س: يعنی قلاده به گردن فقيه، يعنی دين خودش را بيندازه به گردن فقيه

ج: نه آن که به آن نمی­خوره که،

س: يعنی دين خودش را بگذاره ديگه

ج: اين روايت می­گه قلدتک دينی، دقت بکنيد، اين و لذا با التزام می­سازه اين روايت با التزام می­سازه با در بحث تقليد عرض کرديم انصافاً بيش از اين مقدار که التزام باشه اثباتش خيلی مشکله، بعد امام فرمود فقال يا ابامحمد يا اباحمد مراد به ابا محمد همان ابوبصيره، الا تسمع الی هذه المرئه و هذه المسائل، ببينيد اين زن چه ايمانی داره، بعد حضرت فرمودند لا و الله، لا آذُن لک يا آذَن لک فی قطرة منه و لا تذوقی منه قطره فانما تندمی اذا بلغت نفسک هاهنا وقت احتضار، اين نفسک هاهنا کنايه است، امام اشاره به حق شان می­کردند و اومع بيده الی حنجرته يقولها ثلاثاً أ فهمت قالت نعم، قال ابوعبدالله ما يبل الميل ينجس حباً من ماء، به اندازه سر يک سوزن، ميل در اينجا مراد به اندازه سر يک سوزن که تر بشه همين مقدار توی يک حب از ماء هم بيايد آن را هم نجسش می­کنه، روشن شد اين هم راجع به اين روايت.

س: توی وسائل نقل می­کنه

ج: بلی آقا؟

س: وسائل نقل می­کنه

ج: وسائل در جلد به نظرم اينجا هم آورده باشم اصلاً با خودم، جلد 16 است مثلی که،

س: آل البيت

ج: بلی می­دانم نه اينجا مثلی که

س: استاد اينجا يک اشاره به ابومحمد ابوبصير می­کنه شايد اشاره به همان حرف­های باشه که درباره­اش گفتند نبيذ می­خورده،

ج: شايد هم نمی­دانم،

س: می­خواهد بره تو خجالتی

ج: شايد هم آن چون متهم بوده به نبيذ، دروغه شأن آن اصلاً، نه جلد هفده است، اين هم روايتی اين را به خاطر اين نکته­ای خارجی­اش خواندم، حالا همه بلی آقا؟

س: وسائل باب 20 حديث 2

ج: حديث 2

س: از اشربه محرمه،

ج: البته وسائل گاهی اوقات کم و زيادش می­کنه، يعنی کم می­کنه زياد که نه، اختصار،

س: الفاظ تغيير می­ده

ج: ها! الفاظ تغيير می­ده گاهی اوقات چون نکات فنی حديثی را خيلی چيز نمی­کنه مطرح، من بيشتر از اين جهت، چون حالا يک مقدار غرض ما روايت بود، از روايات صحيحه ما، که ديگه کاملاً صحيحه، روايتی است که مرحوم کلينی از ابوعلی اشعری از اشاعره قم، احمد ابن ادريس، از محمد ابن عبدالجبار عن صفوان ابن يحيي عرض کرديم اين طريق مرحوم کلينی به کتاب صفوانه، از عبدالله ابن مسکان، عن الحلبی می­گن اگر ابن مسکان از حلبی بود مراد محمده، هنوز خيلی من اين را بيشتر شايد ايشان باشه اما منحصر در محمد نمی­دانيم، آن هم ثقه است قال سئلت اباعبدالله عن دواء عجين بالخمر البته کلمه دواء در اينجا اطلاق داره لازم نيست حتماً نوشيدنی باشه، يا خوردنی باشه، حتی شامل ماليدنی هم می­شه، مال گوش هم می­شه، مال چشم هم می­شه اطلاق داره، فقال لا والله ما احب ان انظر اليه فکيف

34: 22

عرض کرديم، اين­ها يک نوع تعبير شدت تعبير اصلاً حاضر نيستم من بهش نگاه بکنم، ولی اين ديگه از آن امساک که در روايت تحف العقول هم بود بدتره، می­گه اصلاً نمی­خواهد ديگه تو خانه نگه، اصلاً حاضر نيستم من تو جای بينيم اين دواء را که با خمر درست کردند انه بمنزلة شحم الخنزير او لحم الخنزير و ان اناساً ليتداوون به، ليکن می­بينی که عده­ای از مردم مع ذلک به او تداوی بکنن، همين روايت هم به سند مثلاً بد نيست اجمالاً عدة من اصحابنا عن سهل عن ابن محبوب اين نسخه­ای ابن محبوب به روايت سهله، عن ابن رعاب اينجا به جای ابن مسکان ابن رعاب داره، عن الحلبی قال سئل ابوعبدالله عن دواء يعجن بخمر فقال ما احب ان انظر اليه و لا اشمه، فکيف اتداوی به، همين روايت را باز در کتاب طب الائمه مرحوم بسطام حسين ابن بسطام عن عبدالله ابن جعفر، ظاهراً عبدالله ابن جعفر در اينجا مراد حميری باشه، قال حدثنا صفوان ابن يحيي البياع، اينجا بياع داره، بياع يعنی فروشنده ليکن ايشان فروشنده لباس بوده، بياع صابوری شايد کلمه صابورش حذف شده، صابری هم معرب کلمه شاپوری، شاپوری هم عبارت از لباس­های لطيفی بوده که در آن زمان درست می­کردند، يعنی می­گفتند لباس­های شاهانه، شاپوری بوده، البته شاپور غير از شاهانه، شاپور يک بچه شاهزاده، به اصطلاح عن عبدالله ابن مسکان عن الحلبی قال سئلت اباعبدالله بلی عن دواء يعجن بالخمر لايجوز ان يعجن بغيره، اين کلمه لايجوز ان يعجن بغيره تو کتاب کافی نيامده، اين من ديدم متون حديث يک خورده دقت بکنيد، اين شديد تره يعنی می­گه اصلاً با غير خمر ديگه معجون نمی­شه، عرض کردم در طب قديم آن­های که جنبه­ای سمغ داره او را تحليلش با خمره، آن­های که جنبه­ای

س:

55: 24

ج: ها!

س: به هست يک نسخه به هست، بهتر نيست تا

3: 25

ج: نه، لايجوز ان يعجن، اين بهتره نه، آن وقت اين لايجوز هم لايجوز تکوينيه مراد، نه لايجوز شرعی انما هی اضطرار، اين هم تو متن کافی نيامده، می­خواهد بگه اضطرار شديده اصلاً غير از خمر هم ديگه نمی­شه حلش کرد، فقال لا والله لايحل لمسلم ان ينظر اليه، تو آن متنها داشت ان لا انظر اليه، فکيف يتداوی به، و انما هو بمنزلة شحم الخنزير الذی يقع فی کذا و کذا، اين روايت بسطام، بسطام ابن بسطام يک نکته­ای ظريف­تری داره آنجا داشت، بمنزلة شحم الخنزير، لحم الخنزير فقط امام می­گه فرض کنيم مثلاً يک غذايي را درست بکنن، يعنی اين غذا سابقاً کالباس بودند فقط بايد مثلاً گوشت خوک توش باشه، يک وقتی آن زمان­های سابق اين طور رسم، مثلاً بگن اين غذا فقط با چربی و خوک می­شه، با غير از چربی و خوک نمی­شه، دقت اين متن لطيف­تره، الذی يقع فی کذا و کذا، لايکمل الا به، يک داروهای که با خوک، با گوشت خوک، يا با چربی خوک تکميل می­شه آن هم مثل اينه، اين متن، ببين با اين که الآن کتاب طب الائمه ضعيفه، يعنی کتابی است که درجه سوم، چهارمه اصلاً، از کتاب کافی که درجه يکه، متن را مفصل تر نقل کرده و شيرين تر هم هست، همين آن هم عبدالله، آن هم صفوان و عبدالله ابن مسکان و حلبی عين همانه، می­گن گاه باشد که کودک نادان بخطا بر هدف زند تيری، انصافاً با اين که اين کتاب دسته دوميه، باز دسته سومی و چهارمی بايد بگيم به لحاظ صحت انصافاً خيلی شيرين­تر متن را آورده و فرض اضطرار کرده، فرض اين کرده هيچ راه ديگه هم نداريم، بعد فلا شفی الله احداً شفاه خمر و شحم خنزير، يک نکته­ای ظرافتی هم در اينجا امام به کار برده، و آن اين که امام می­خواهند بفرماين پيغمبر اکرم فرمود ان الله انزل الداء و انزل الدواء اين بحث در رزق هست، حتماً در کتاب شرح تجريد هم ملاحظه فرموديد، يک بحثی داره آقايون متکلمين که اصلاً مال حرام رزق هست يا نه؟ چون رزق بايد از خدا بيايد، مال حرام چون از راه الهی نيست اصلاً رزق نيست، مال حرام رزق حساب نمی­شه اينجا امام طبق اين خطاب، ببينيد فلا شفی الله، مگر پيغمبر نفرمود ان الله انزل الداء مگر پيغمبر نفرمود ان الله انزل الدواء، خداوند دواء را و شفاء را خدا فرستاده آنی که در خنزير و خمره مال خدا نيست، خيلی لطيفه، يعنی در نظام عالی طبيعت برای اين مرضی شما علاجی هست و آن علاج هم از راه حلاله،

س: که

14: 28

ج: حالا آن بحث ديگری رزق خب حالا مشکله واقعاً چون قبول داره رزق خيلی مشکله، ممکنه است به اصطلاح غذا حساب بشه اما رزق حساب نشه، دقت فرموديد، فلاشفی الله خيلی لطيفه امام دارند آن روايت ان الله انزل الداء و انزل الدواء را معنا می­کنن، مگر بنا نيست که شفاء از خدا باشه، شفاء اگر بناست از مبدأ اعلی بيايد از راه خمر و خنزير عبور نمی­کنه، آن مجرای ظهور اسم شافی نيست در خمر و خنزير، مجرای ظهور اسم، مظهر ظهور اسم شافی در آن حلاله، يعنی پيغمبر اکرم اين اصل را قرار دادند که شفاء اين طور نيست که شما خيال می­کنيد ما مثلاً به علم و به چيزی بشری يعنی اگر شما آمدين گفتين شفای اين اين اضطرار پيدا کرده بايد به خنزير باشه يا بايد به خمر باشه، اين درسته شما فهميديد اين مال جهل شماست، مال محدوديت علم شماست،

س: اگر خدا قرار داده باشه چه؟ فمن اضطر فلا اثم عليه، حالا خدا قرار داد،

ج: نيست نيست

17: 29

س: با اين تعبير خدا قرار داده ديگه

ج: نه قرار نداده،

س: لو فرضت، اگر

ج: نيست ما می­­گيم فرض نيست چون در نظام طبيعت که خداوند مرض­های شما را فرستاده،

س:

29: 29

تغيير موضوع که دست چيز نيست،

ج: چه اشکال داره، به عنوان يکی از راه­ها، می­گه حتی اضطرار هم اين را نمی­گيره،

س: دعاء نيست اين،

ج: چه آقا

س: اين دعا نيستش خدا شفاء نده،

ج: نه، چرا،

39: 29

بعيد می­دانم

س: مگر می­شه آن فمن اضطر که خيلی کلی ترين کلی است که ما داريم،

ج: داشته باشيم، اينجا می­گه اضطرار

45: 29

س: می­گه خواهش می کنم من را در اين وضع قرار نده،

ج: می­گه حتی اضطرار نمی­شه بعد حضرت

س: به قول معروف شفاء مرگی،

ج: بلی شفاء مرگی هم نمی­شه نمی­آيد،

س: اين شفای که ما در ظاهر می­بينيم پس چيه؟

ج: درسته اين پيدا می­شه مثل رزق حرامی که آدم می­گيره، اما آن راه طبيعی نيست، آن ظهور، اين به خاطر جهل بشره، يعنی بشر نرفته بگرده دقيقاً پيدا بکنه، اين مرض يک مبادی خاصی داره همان مبادی خاصش هم خدا شفائش قرار داده، آن هم حلاله، و لاتدعوا بحرام،

س: يعنی اين معصيت کرده، گناه کرده ديگه

ج: بلی بلا اشکال

س: حرام کرده

ج: بلی اين هم دوتا حديث، اين حديث را من خواندم به سه سند از حلبی که نسبتاً حديث خوبی است بعد احاديث ديگری هم ايشان در اينجا داره، من ديگه من نمی­خواهم حالا البته در کتاب دعائم الاسلام داره اينجا و عن رسول الله نهی ان يعالج بالخمر و المسکر و ان تسقی الاطفال و البهائم، و قال الاثم علی من سقاها، ايشان در اينجا يک روايت آورده، اين دو سه­تا روايته ايشان جمع کرده، دعائم الاسلام و باز چون من عرض کردم ما مسأله­ای بلی، متون را بايد انصافاً نهی ان يعالج بالحرام داريم از پيغمبر، به عنوان و لاتداووا بحرام اما نهی ان يعالج بالمسکر الآن نديدم، بالخمر هم ظاهراً يک وقتی ديدم الآن تو ذهنم نمياد، و اما مسأله و ان يسقی به اصطلاح و ان يسقی به اصطلاح و ان يسقی الاطفال و البهائم اين را هم ما اين باب 35 همين جامع الاحاديث عنوان بابش اينه، عنوان اين طوره که و لايسقیها بعد عبد لی صبياً صغيراً او مملوکاً الا سقيته بلی، مثل ما سقاه من الحميم، اين را ما باز به يک مطلب ديگر داريم، مثلاً در اين روايت داره قال الله عز و جل من شرب مسکراً او سقاه صبياً لايعقل سقيته من ماء الحميم، ما باز از يک متن ديگری هم داريم در حديث اربعه مأة، من سقی صبياً مسکراً و هو لايعقل حبسه الله فی طينة الخبال،

س: اين­ها همه در حالت اختياره ديگه اين­ها که مشکل نداره

ج: می­دانم، نه اين متن که نسبت به رسول الله داده بشه، اين به اين متن يک حديث واحد نيست و نداريم، روايات متعدده، و ديگه وارد آن

س: شما هرچه خوانديد تداوی فقط در حال اختيار می­گه

ج: نه اضطرار

س: سعی می کنه يک دارو پيدا کنه،

ج: می­گه اضطرار مثلاً حديث بعدی بلی، قلت ان، قال له ان بی ارياح البواسير و ليس يوافقنی الا شرب النبيذ قال فقال له مالک و لما حرم الله و رسوله يقول ذلک ثلاثاً تا آخر و باز روايت ديگر لاينبغی لاحد ان يستشفی بالحرام، و روايات ديگری هم که هست بلی، در آن روايت حبابه غالبيه، يا حَبابه غالبيه، بلی آن وقت در روايت ديگری که از جعفر ابن محمد در کتاب دعائم الاسلام آمده ما الآن به اين تعابير نداريم، لا يتداوی بالخمر و لا المسکر، اين را برای اين جهت می­خوانم، هر حديثی و نکته­ای و لا تمشت النساء به، که مثلاً خانم­ها برای اين که موشان خوش حالت بشه براق بشه، شانه را تو شراب بگذارند مثلاً به موشان بکشند، اين حديث اگر سندش ثابت بود، که مشکل سند داره، مرسلاً الآن، ببينيد دعائم الاسلام چقدر دقيقه، يک متنی آورده که الآن ما نداريم، اين معلوم می­شه که استعمال­های که امروزه اسمش را بهداشت هم می­گذاريم مشکل داره آن بحثی را که من مطرح کردم

س: زيبايي بهداشتی،

ج: زيبايي بهداشت هم حالا تازه اين به قول شما زيبای هم هست، حالا اگر بهداشت هم باشه آن طور، فقد اخبرنی ابی عن ابيه عن جده ان علياً(ع) قال من ذرية قال ان الله لم يجعل فی رجس رجس من عمل الشيطان حرمه شفاءً، ای کاش اين حديث پيش ما الآن موجود بود، لاتمشت النساء به، الآن ما اين را نداريم، و روايات ديگری هم داريم که مرحوم کشی آورده، ليکن به نحو وجاده است، و آن مفصله که در آنجا که مثلاً يک کسی را امام فرمود بلی اين يک.

 يک طائفه ديگه از روايات داريم که المضطر لايشرب الخمر لانه لا تزيده الا شراً و لانه ان شربها قتلته، اين گفتند که انسان وقتی به اصطلاح مال اين مضطر در اينجا در تشنگی مرادشه، اين ربطی به تداوی نداره، سؤال اين است شخصی در صحری هيچ آب نيست در شدت عطش شراب ديد آيا بخوره يا نخوره؟ حالت اضطرار در اين روايت داره که نخوره، مرحوم صدوق وقتی اين روايت آورده اين طور گفته مثل اشکال آقای

39: 35

ايشان هنوز، قال محمد ابن علی ابن الحسين مصنف هذا الکتاب جاء هذا الحديث هکذا کما اورده بعد ايشان می­گه و شرب الخمر فی حال الاضطرار مباح مطلق، مثل الميتة و الدم، و لحم الخنزير و انما اورده لما فيه من العلة و لا قوة الا بالله، البته اين بحث بيشتر به نظر مياد جنبه­ای تشخيص موضوع باشه که از امام سؤال می­کنه که يک کسی مثلاً در اضطرار شديد واقع شده، امام می­فرماين که آب نيست بخوره، نخوره شراب را، چون آن نه فقط او را سير نمی­کنه چون شکمش خاليه اصلاً ممکن است مبتلا  به يک نوع امراض معده بشه، مثلاً نفخ شديد معده، زخم معده، کم کم ممکنه حتی معده سوراخ بشه به اصطلاح بعد خالی خاليه، داغه کمال حرارت هم هست و اگر بخوره او بيشتر می­شه

س: از مرگ بهتره که

ج: بلی، علی ای حال البته اين بحث انصافاً به نظر ما نسبت به حرف صدوق در اين فرض روشنه، اگر واقعاً ثابت بشه آبی برای نوشيدن جز شراب نداره، و از طرف ديگه هم احراز نکنه که شراب موجب قتل او می­شه بعيد نيست جواب جاری باشه، پس تا اينجا ما عده­ای از عناوين داشتيم يک عنوان اکتحال مانده ما تو عنوان اکتحال يک روايت داريم که اگر مضطر بود اشکال نداره، اما در اين عناوين تداوی نداريم فقط تو اکتحال داريم، حالا آيا به او مطلقاً ملتزيم بشيم يا نشيم؟ يا تفصيل قائل بشيم تو اکتحال با اضطرار قبول بکنيم، غيرش قبول نکنيم فردا انشاء الله تعالی

س: استاد اين روايت را خوانديد مطلقاً يعنی مباح مطلقاً

ج: صدوق وقتی می­خواهد بگه مطلق يعنی جايز التصرف،

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.


 

ارسال سوال