مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج شنبه 1399/8/17
- مکاسب 1400-1401 » فقه دوشنبه 1400/7/19
- اصول 96-1395 » اصول سه شنبه 1396/2/26
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385
- اصول 1402-1403 » اصول فقه یک شنبه 1402/8/7
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- اصول 93-1392 » خارج اصول 93-1392
- اصول 97-1396 » اصول چهارشنبه 1396/11/18
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1386-79
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث راجع به تداوی به خمر بلکه به ساير به محرمات بود، عرض شد که ما يک دفعه قائل هستيم به حرمت انتفاع و نگهداری و امساک خمر، خب معلوم تداوی و انواع تداوی چه داخلی، خارجی به نحو ماليدن به نحو پودر و ما شابه ذلک کلاً حرام خواهد بود، لذا بحث تداوی از فروع آن، لذا بحث خاصی نداره و يک دفعه قائل هستيم که نه به اصطلاح حرمت انتفاع را قائليم ليکن از طرف ديگه هم قائل هستيم که به اصطلاح به مقدار ضرورت اشکال نداره، آن وقت بنابر آن مبنا که حرمت انتفاع باشه و حرمت امساک باشه آن وقت بحث تداوی به عنوان اضطرار مطرح میشه، يعنی اگر ما قائل شديم که لايجوز الانتفاع بالخمر الا بالضروره ديگه مگر ضرورت باشه الضرورات هم تبيح المحذورات و کل شئ هم اضطر اليه ابن آدم فقد احله الله اينجا اين را قائل بشيم که آيا خمر با ضرورت پيدا کردن تداوی ولو تداوی خارج ولو جهات بهداشتی، پودر درست کردن، ما شابه ذلک آيا يجوز التداوی به خاطر اضطرار ام لا؟ اين بحثه و اما اگر قائل شديم که انتفاع مطلقاً جايزه آن اين بحث پيش ميآيد که تداوی هم چون يکی از انجاء انتفاعه جايز باشه، خصوصاً که در او به اصطلاح اضطراره، پس بنابراين بحث تداوی علی کل حال محل بحث میشه يا اصلاً قائل بشيم فقط شرب خمر حرامه اما تداوی اشکال نداره، مخصوصاً تداوی که شرب نباشه، ماليدن باشه يا تو چشم بکنن، يا اگر بر فرض هم آن شرب را حرام بدانيم تداوی را به خاطر اضطرار خارج بکنيم، آن وقت در مقابل روايات از اهل بيت(ع) و از رسول الله(ص) نقل شده که اصلاً تداوی به حرام نکنيد و خصوص خمر هم که ديگه درش روايت داره که به هيچ وجه نبايد در او تداوی بشه، ديروز يکی از روايات را خوانديم که يک مقدار بحث ما را هم طول کشيد آن تستسقيه که عرض کردم احتمال هست که تستسقيه باشه ولو بعيده بلی، احتمالاً تستسفه باشه فدقه و تستسفه، عرض کردم در اصطلاح قديم به اصطلاح چطور زمان در باب پزشکی انواع دارو استعمال میشه يک نحو استعمال دارو سفوفه، و لذا يک سنخ از داروها سَفوفات، خود آن به قول معروف آن مايحصل به است، به ضم هم حالت مصدريه، مثل وُضوء و وَضوء، طهور خودش طهره، طهارته، طَهور مايحصل به الطهاره، آن وقت سَفوف در طب قديم يک نحوهای استعمال داروست، اختلافی هم داره که اولين کسی که اين سفوفات را، سُفوف نحو استعماله، سَفوف همان داروی است که به اين نحو استعمال میشه و چون به اصطلاح بخشی از طب قديم به سفوفاته اصلاً آن را جداگانه دارند در همين کتاب تحفه حکيم مؤمن اگر آقايون خواستند ملاحظه کنند، نمیدانم فصل چهارمشه، پنجمشه، در ذکر سفوفات، اصلاً عنوانش همينه،
س: با صاده ديگه
ج: با سين، سفّه سف، با سين فاء تشيد فاء، سين خودش الآن تقريباً سفه را
س: خوردنی يا
7: 4
ج: الآن عرض میکنم سف خودش در لغت عربی تقريباً معنای خوردش کرد، نرمش کرد، بعضی از دواها را به صورت پودر استعمال میکردند بعضی از دواها را به صورت جوشانده استعمال میکردند بعضی از دواها را مثلاً فرض کنيم با استعمال خارجی میکردند و مختلف بود، بعضی دارها را برای حيوان فقط به کار، برای دام به کار میبردند، در طب قديم جملهای از داروها را اجازه دادند که خشک بشه که همان آثارش محفوظه و پودر بشه و پودر او را به کار ببرند، مثلاً هستند میگن هفت تخم، شش تخم، چهار تخم، میگيرند فرض کنيم زيره و نمیدانم سياه دانه و چند چيز را با هم خوب نرم میکنن، میکوبيدن مخلوط میکنن، مثلاً به کار، اين استعمال دارو به صورت گرد اين را اصطلاحاً در طب قديم سفوف میگن، اگر گفتند تستسفه اين استسفاف، استفعال از همان سفوه است، اينجا تستسقه نوشته با قاف، خطای مطبعی است، تستسفه اگر اين درست باشه چون داره و اوقيه کندر ذکر فدقه، به صورت درش مياريم،
س: تدق کافی بود که
ج: نه کوبيدن به مقدار بشه که نرم نرم بشه، چون خود کندر کوبيدنش مشکله، چون حالت صمق داره، حالت چسبندگی داره نمیشه، و نمیشه قابل آن هم نيست مگر همين که تستسقيه باشه، اگر تستسقی باشه يعنی به خوردش میدهيم، کندر خودش کوبيده نمیشه، خود کوبيده کندر خيلی فوائد نداره بعيده تستسق، البته اين نسخه را قاعدتاً اين نسخهها در طب قديم وجود داره من نشد مراجعه کنم به کتابهای مربوط در اين جهت، که ببينيم که اين نسخه با اين ترتيب برای بواسير در کتب طب قديم آمده، مجال نشد اما هست فرض کنيم در قانون شيخ الرئيس وقتی انواع بواسير را شرح میده، داروهاش را هم میگه خود کتاب ذکريايي رازی به نظرم در کتاب ذکريای رازی اين بحث بواسير جلد 3 باشه به نظرم در آنجا مفصل و مفصل انواع دارها در کتب طب قديم اين متعارفه اين مشکل نيست، يعنی چيزی خاصی نيست علی ای حال اين يا تستسفه است تستسفُه است، يعنی او را به صورت سفوف استعمال میکنيم، وقتی دارو را میکوبيدند، چون برای نگهداری دارو مثلاً فرض کنيم گل گاو زبان اين جور چيزها اينها را میکوباندند برگش را میکوباندند به صورت پودر در ميآوردند، نگهداری میکردند الآن معادل او در زمان ما بهش میگيم کپسول همان سفوفه هيچ فرق نمیکنه در طب قديم بهش سفوف میگفتند يعنی مايوسف به الآن در طب جديد میگه کپسول، فقط فرقش اينه که در طب قديم پودرش میکردند خود پودر را میخوردند حالا آن پورد توی يک مادهای که بيشتر جنبه نشاستهای داره، مل لوله درست کردند مثل محفظهای درست کردند، جعبهای که توی معده آب میشه تو آن قرار میدن که انسان آن پودر را به اصطلاح میخوره و بعد در معده آن آب میشه چون ماده نشاستهای داره همان به اصطلاح آن کمپسول خارجی، ما الآن تستسفه يعنی اگر در کتابهای طب قديم ديدين نوشته اين را سفوف کند، هيچی شما در زبان فارسی در اصطلاح فارسی معاصر ما به صورت کپسول استعمال کنند، اين ترجمه سفوفه، سفوف يعنی به صورت گرد در آوردن، اين هم شرح اين عبارت، خب ديگه بنا شد که همه روايات را نخوانيم بعضیا که يک لطفی داره يکی هم روايت بعدی است که در تفسير عياشی که هم مرسله و هم خيلی لطف نداره، هِی امام يک کسی میگه من يک مرضی دارم بايد مثلاً نبيذ بخورم امام میگه اين را بخور، میگه نه اين برای من نمیآيد، میگه آن را بخور، میگه، هرچيزی میگه اين يک چيزی بهانه، میگه میدانم میخواهی بگی همان نبيذ را اجازه بده، من هم اجازه نمیدم، آخر کار امام میفرماين من هم اجازه نمیدم، بلی از رواياتی
س: تو وسائل هم هست حاج آقا
ج: اين وسائل هم هست، اين بلی اين هم هست.
از رواياتی که در کافی هست البته سندش گير داره محمد ابن الحسن محمد ابن حسن در اول کافی در اول اسانيد کافی مال اصولاً مرحوم کلينی که خودش بسيار بزرگوار و جليل القدر و انصافاً حديث شناس بزرگی است قدس الله نفسه الذکيه چندتا از مشايخ داره، عادتاً مثل کلينی با آن جلالت شأنش بايد مشايخش هم مثل خودش باشه ديگه قاعدتاً چندتا از مشايخ ايشان داره که ما هم بعضياشان را اصلاً نمیشناسيم درست آشنا نيستيم و اصلاً بالکل مجهول اند بعضيا هم کاملاً مردد اند نمیدانيم، مثلاً فرض کن مثلاً حبيب ابن حسن، اين حبيب، حبيب ابن حسن، نمیشناسيم خيلی عجيبه، حسن ابن حبيب ظاهراً داره چندتا استاد داره که بالکل مجهول اند، اينها را نمیشناسيم و اين از عجايبه که، ابوداود ناميه، در بعضی از جاها، يعنی فرض کنيم مثلاً اگر صدتا حديث ايشان از کتاب حسين ابن سعيد نقل کرده در پنجتاش، در صدتا پنج تا از شخصی به نام ابوداود که با يک واسطه هم هست، چون ايشان به دو واسطه از حسين ابن سعيد نقل میکنه، اين ابوداود را اصلاً نمیشناسيم، حتی بعضيا احتمال دادند همان ابوداود سنی صاحب کتاب سنن، که از
32: 9
مال ابوداوده که از
36: 9
که از سنن مال ابوداود احتمال دادند همان ابوداود سنی باشه، واضح نيست نمیشناسيم از مشايخ ايشان، که نمیشناسيم، يکش هم همين محمد ابن حسنه، چون در اين طبقه ايشان محمد ابن حسن ابن الوليد هم هست که استاد صدوقه، البته ابن الوليد يک مقدار هم بعد از ايشانه، وفات ابن الوليد بعد از کلينيه، بعيده کلينی هم آن وقت يک محمد ابن حسن صفار هم داريم که يک مقدار وفاتش جلوتر از کلينیه، احتمال داره محمد ابن حسن صفار هم باشه، يک محمد ابن حسن هم داريم قمی و ليس بصفار، به نظرم نجاشی میگه شيخ میگه، شيخ شايد بگه، محمد ابن حسن قمی و ليس بصفار، اين احتمالاً اين باشه حتی بعضی از رجاليون رسالهها نوشتند در باره اين محمد، غرض يکی از بحثهای رجالی تشخيص محمد ابن حسن در اسناد کلينی که در اول سند واقع شده انصافاً اثباتش الآن خالی از مشکل نيست، به ذهن من همين میآيد يکی از قمیهای است که هم دورههای صفاره و احتمالاً بعد از صفار هم بوده و صفار نيست، عن بعض اصحابنا عن ابراهيم ابن خالد عن عبدالله ابن وضاح يا وزاع عن ابی بصير، سند گير داره به هر حال، قال دخلت، حالا من اين روايت را به خاطر يک نکتهای لطيف میخوانم دخلت ام خالد العبديه نمیدانيم ديگه نسبت به عبد قيس را عبد میگن، يا به يک جزء میدن، يا به قيس میگن، يا به هردو القسی، مثل افشنی، ام خالد العبديه علی ابی عبدالله(ع) و انا عنده اين هم از جزء احاديثی است که ذکر میشه برای اين که صحبت زن جزء عورت حساب نمیشه، سماع صوت بدون لذت اشکال نداره، فقال جعلت فداک آن ام خالد به حضرت عرض کرد، حالا يک احتمال داره که اين ابی بصير ولو به ذهن ما هردو ابی بصير ليس و يحيي هردو به اصطلاح چشم نداشتند و کور بودند، حالا میگن اين احتمالاً همان کوره بوده، اگر بنابراين که يکش کور بوده يکش نبوده، اين ابی بصير ظاهراً کور بوده که نمیديده آن را، يعترينی قراقير فی بطنی،
55: 12
فسئلته، فسئلته بلی، اين فسئلته در بعضی از موارد هست، عن اعلال النساء و قالت به نظرم جا به جا شده، و قد وصف لی اطباء العراق، از اين عبارت هم معلوم میشه که اين ام خالد عبديه از شيعيان کوفه بوده، از زنهای بوده که از کوفه آمده، النبيذ که همان شراب خرمايي باشه، بالسويغ همين حلوايي که متعارفه، سويغ حلواست، حلوايي که خصوصاً الآن در عراق درست میکنن، کمی هم،
35: 12
عراقی را ديدين رنگ يک کمی تيره تره، به اصطلاح آرد را میگيرند روغن، اول تفت میدن به قول ايرانیها، قرمز میشه البته ايرانیها کمتر قرمز میکنن، عراقیها بيشتر بعد هم شکر را با آب مخلوط میکنن، خوب بهم میزنن و میگذارند میجوشه، آن روش میريزند بهم میزنند و میگذارند میجوشه، آن روش میگذارند بهم میده، يک حلوا، حلوايي که اين درست میکنن، بعد هم توش،
س: تو سنیهای بزرگ میگذارند،
ج: بلی آقا
س: قبلی را چه جور
ج: خب ديگه شل و سفت داره، شرب مراد نه شرب به آن معنا شرب سويغ هم، يک کمی مراد استعمالشه نه اين که، میشه تو بشقاب هم میکشن، چه فرق میکنه ديگه به هر چيزی میشه کشيد، به من گفتند نبيذ را با اين حلوا بخورم، خود سويغ مقوی است چون هم روغنش مقوی است هم شکر داره، و هم خود آرد هرکدام برای خودش و قد وقفت، من دست نگه داشتم و عرفت کراهتک له، فاحببت ان اسئلک، شنيدم شما خوش تان نمياد عن ذلک، حالا اين چرا کراهتک له، چون در عراق شنيده که امام صادق با نبيذ مخالفه، من عرض کردم لفظ کراهت را اگر گاهی اوقات به معنای حرمت به کار بردند اين بوده که مثلاً میگفتند اين فتواست، فقيه اين فتوا را در آورده، متن روايت اگر بود مثلاً حرام آن وقت آن میشد حرام و الا میشد مکروه، و لذا مکروه با حرام هم جمع
3: 14
حضرت(ع) برای تجربه و آزمايش فرمودند، فقال لها يمنک عن شربه، خب انجام بده همين نبيذ را با سويغ، اين اينی که من حديث را يک وقت ديگه هم سابقاً خواندم چند ماه، يکی دو سه ماه پيش، حالا هم باز همين بر می گرديم، اين نکته يک نکتهای ظريفی در اين حديث داره که من خواندم حديث را تماماً قالت قد قلدتک دينی، خوب دقت بکنيد، قالت قد قلدتک دينی فالقی الله عز و جل حين القاه فاخبره ان جعفر ابن محمد(ع) امرنی و نهانی،
س: آن شخص
ج: تعبير تقليد تو اين روايت آمده، ما اصولاً تعبير به تقليد نداريم، بيشتر تعبير به افتاء داريم، اياک ان تفتی يا من افتی بغير علم، خيلی عجيبه و تعبير به تقليد هم در روايات بعدیها داريم برای همين فللعوام ان يقلدوه که در تفسير امام عسکريه، پس اين تعبير به تقليد معلوم میشه از زمان خود ائمه مثل امام صادق آمده آن وقت اين بحث معروف را هم شايد بشه با اين حلش کرد، چون تقليد خودش از ماده قلاده است که گردنبنده، اين اختلاف شده که آيا حقيقت تقليد رأی آن را فتوای آن را تو گردن خودم انداختم، يا دين خودم را در گردن او انداختم، خوب دقت میکنيد، من سابقاً عرض کردم يک اشتباهی البته اينجا رخ شده ما در زبان فارسی لفظ تقليد را به معنای ديگه هم به کار میبريم اشتباه نشه، در زبان عربی تقليد يک معنا داره، در زبان فارسی کسی عملی را شبيه ديگری انجام بده اين را هم بهش میگيم تقليد که میگن ميمون تقليد میکنه، آن تقليد را عربها تقليد نمیگن، آن را عربها محاکات میگن، محاکات يعنی عين او حکايت کردن، او تقليد نيست در اين اشتباه نشه، تقليد ميمون از تقليدی است در کتب ما آمده، تقليد ميمون اين است که اين حيوان مثل يک کس ديگه همان عمل را انجام میده، شما اگر بگن تقليد دکتر میکنيد نه اين که نشستين اين دکتر چه کار میکنه شما هم آن را انجام بدهيد، خب دکتر که دوای شما را نمیخوره، مراد از تقليد دکتر يا تقليد طبيب مراد اين است که طبيب چه دستور میده شما انجام بدين، نه اين که او چه کار میکنه شما هم عين او انجام بديد، اين لفظ تقليد فارسی غير از تقليد عربی است اين دوتا با همديگه يک کمی جا به جا هم شده، ما در عربی تقليد را به اين معنا به کار نمیبريم در عربی مرادف اين کلمه را اين تقليد را محاکات به کار میبرند محاکات همانی هم که در صنايع بديعی به عنوان چه میگن، اسم قشنگی داره، در جزو صناعات
18: 17
لی امر قضاء ليت عينيه السواء، يک شعری داره، يک تعبير خاصی داره، حالا يادم رفته، علی ای کيف ماکان اين بحث يکی از مناشئ معروفه، قلدتک دينی به چه معناست،
س: دين را بر گردن تو انداختم
ج: ها! اين ظاهرش اينه که دين خودم را به گردن تو انداختم، آيا مراد اين است يا نه فتوای تو را به گردن خودم انداختم طبق او عمل میکنم، حقيقت تقليد چيه؟ اين حديث را خواندم برای اين جهت، ظاهر اين حديث مبارک اين است که دين خودم را به گردن تو انداختم، و لذا اگر معنای تقليد اين باشه با اينی که عدهای از علما گفتند تقليد به معنای التزامه بهتر میسازه تا به معنای عمل اين بحث معروف، يا التزام عملی به تعبير بعضياشان دقت فرموديد اين نکته را خواندم که روشن بشه کلمه، چون اين تعبير را ما نداريم تو روايات، اين را در حاشيه بحث اجتهاد و تقليد عروه،
س: علی العوام ان يقلدوه هم اين را میفهماند
ج: يقلدوه، يقلدوه،
س: هو بر میگرده به فقيه
ج: خب يقلدوه يعنی فقيه را تقليد بکنن، رأی فقيه را
س: نه مقلد يعنی جعل قلادة علی
ج: ها! اينجا به عکسه،
س: تو لغت به همين معناست
ج: جعل دينه قلادة عن عنق فقيه نه عنق نفسه،
س: همان عنق نفسه، فقيه آنجا
ج: آنجا همين طور میخواهن بگن،
س: آنجا هم همين معنی را میده،
ج: نه ديگه يقلدوه يعنی فتوای او،
س: يعنی قلاده به گردن فقيه، يعنی دين خودش را بيندازه به گردن فقيه
ج: نه آن که به آن نمیخوره که،
س: يعنی دين خودش را بگذاره ديگه
ج: اين روايت میگه قلدتک دينی، دقت بکنيد، اين و لذا با التزام میسازه اين روايت با التزام میسازه با در بحث تقليد عرض کرديم انصافاً بيش از اين مقدار که التزام باشه اثباتش خيلی مشکله، بعد امام فرمود فقال يا ابامحمد يا اباحمد مراد به ابا محمد همان ابوبصيره، الا تسمع الی هذه المرئه و هذه المسائل، ببينيد اين زن چه ايمانی داره، بعد حضرت فرمودند لا و الله، لا آذُن لک يا آذَن لک فی قطرة منه و لا تذوقی منه قطره فانما تندمی اذا بلغت نفسک هاهنا وقت احتضار، اين نفسک هاهنا کنايه است، امام اشاره به حق شان میکردند و اومع بيده الی حنجرته يقولها ثلاثاً أ فهمت قالت نعم، قال ابوعبدالله ما يبل الميل ينجس حباً من ماء، به اندازه سر يک سوزن، ميل در اينجا مراد به اندازه سر يک سوزن که تر بشه همين مقدار توی يک حب از ماء هم بيايد آن را هم نجسش میکنه، روشن شد اين هم راجع به اين روايت.
س: توی وسائل نقل میکنه
ج: بلی آقا؟
س: وسائل نقل میکنه
ج: وسائل در جلد به نظرم اينجا هم آورده باشم اصلاً با خودم، جلد 16 است مثلی که،
س: آل البيت
ج: بلی میدانم نه اينجا مثلی که
س: استاد اينجا يک اشاره به ابومحمد ابوبصير میکنه شايد اشاره به همان حرفهای باشه که دربارهاش گفتند نبيذ میخورده،
ج: شايد هم نمیدانم،
س: میخواهد بره تو خجالتی
ج: شايد هم آن چون متهم بوده به نبيذ، دروغه شأن آن اصلاً، نه جلد هفده است، اين هم روايتی اين را به خاطر اين نکتهای خارجیاش خواندم، حالا همه بلی آقا؟
س: وسائل باب 20 حديث 2
ج: حديث 2
س: از اشربه محرمه،
ج: البته وسائل گاهی اوقات کم و زيادش میکنه، يعنی کم میکنه زياد که نه، اختصار،
س: الفاظ تغيير میده
ج: ها! الفاظ تغيير میده گاهی اوقات چون نکات فنی حديثی را خيلی چيز نمیکنه مطرح، من بيشتر از اين جهت، چون حالا يک مقدار غرض ما روايت بود، از روايات صحيحه ما، که ديگه کاملاً صحيحه، روايتی است که مرحوم کلينی از ابوعلی اشعری از اشاعره قم، احمد ابن ادريس، از محمد ابن عبدالجبار عن صفوان ابن يحيي عرض کرديم اين طريق مرحوم کلينی به کتاب صفوانه، از عبدالله ابن مسکان، عن الحلبی میگن اگر ابن مسکان از حلبی بود مراد محمده، هنوز خيلی من اين را بيشتر شايد ايشان باشه اما منحصر در محمد نمیدانيم، آن هم ثقه است قال سئلت اباعبدالله عن دواء عجين بالخمر البته کلمه دواء در اينجا اطلاق داره لازم نيست حتماً نوشيدنی باشه، يا خوردنی باشه، حتی شامل ماليدنی هم میشه، مال گوش هم میشه، مال چشم هم میشه اطلاق داره، فقال لا والله ما احب ان انظر اليه فکيف
34: 22
عرض کرديم، اينها يک نوع تعبير شدت تعبير اصلاً حاضر نيستم من بهش نگاه بکنم، ولی اين ديگه از آن امساک که در روايت تحف العقول هم بود بدتره، میگه اصلاً نمیخواهد ديگه تو خانه نگه، اصلاً حاضر نيستم من تو جای بينيم اين دواء را که با خمر درست کردند انه بمنزلة شحم الخنزير او لحم الخنزير و ان اناساً ليتداوون به، ليکن میبينی که عدهای از مردم مع ذلک به او تداوی بکنن، همين روايت هم به سند مثلاً بد نيست اجمالاً عدة من اصحابنا عن سهل عن ابن محبوب اين نسخهای ابن محبوب به روايت سهله، عن ابن رعاب اينجا به جای ابن مسکان ابن رعاب داره، عن الحلبی قال سئل ابوعبدالله عن دواء يعجن بخمر فقال ما احب ان انظر اليه و لا اشمه، فکيف اتداوی به، همين روايت را باز در کتاب طب الائمه مرحوم بسطام حسين ابن بسطام عن عبدالله ابن جعفر، ظاهراً عبدالله ابن جعفر در اينجا مراد حميری باشه، قال حدثنا صفوان ابن يحيي البياع، اينجا بياع داره، بياع يعنی فروشنده ليکن ايشان فروشنده لباس بوده، بياع صابوری شايد کلمه صابورش حذف شده، صابری هم معرب کلمه شاپوری، شاپوری هم عبارت از لباسهای لطيفی بوده که در آن زمان درست میکردند، يعنی میگفتند لباسهای شاهانه، شاپوری بوده، البته شاپور غير از شاهانه، شاپور يک بچه شاهزاده، به اصطلاح عن عبدالله ابن مسکان عن الحلبی قال سئلت اباعبدالله بلی عن دواء يعجن بالخمر لايجوز ان يعجن بغيره، اين کلمه لايجوز ان يعجن بغيره تو کتاب کافی نيامده، اين من ديدم متون حديث يک خورده دقت بکنيد، اين شديد تره يعنی میگه اصلاً با غير خمر ديگه معجون نمیشه، عرض کردم در طب قديم آنهای که جنبهای سمغ داره او را تحليلش با خمره، آنهای که جنبهای
س:
55: 24
ج: ها!
س: به هست يک نسخه به هست، بهتر نيست تا
3: 25
ج: نه، لايجوز ان يعجن، اين بهتره نه، آن وقت اين لايجوز هم لايجوز تکوينيه مراد، نه لايجوز شرعی انما هی اضطرار، اين هم تو متن کافی نيامده، میخواهد بگه اضطرار شديده اصلاً غير از خمر هم ديگه نمیشه حلش کرد، فقال لا والله لايحل لمسلم ان ينظر اليه، تو آن متنها داشت ان لا انظر اليه، فکيف يتداوی به، و انما هو بمنزلة شحم الخنزير الذی يقع فی کذا و کذا، اين روايت بسطام، بسطام ابن بسطام يک نکتهای ظريفتری داره آنجا داشت، بمنزلة شحم الخنزير، لحم الخنزير فقط امام میگه فرض کنيم مثلاً يک غذايي را درست بکنن، يعنی اين غذا سابقاً کالباس بودند فقط بايد مثلاً گوشت خوک توش باشه، يک وقتی آن زمانهای سابق اين طور رسم، مثلاً بگن اين غذا فقط با چربی و خوک میشه، با غير از چربی و خوک نمیشه، دقت اين متن لطيفتره، الذی يقع فی کذا و کذا، لايکمل الا به، يک داروهای که با خوک، با گوشت خوک، يا با چربی خوک تکميل میشه آن هم مثل اينه، اين متن، ببين با اين که الآن کتاب طب الائمه ضعيفه، يعنی کتابی است که درجه سوم، چهارمه اصلاً، از کتاب کافی که درجه يکه، متن را مفصل تر نقل کرده و شيرين تر هم هست، همين آن هم عبدالله، آن هم صفوان و عبدالله ابن مسکان و حلبی عين همانه، میگن گاه باشد که کودک نادان بخطا بر هدف زند تيری، انصافاً با اين که اين کتاب دسته دوميه، باز دسته سومی و چهارمی بايد بگيم به لحاظ صحت انصافاً خيلی شيرينتر متن را آورده و فرض اضطرار کرده، فرض اين کرده هيچ راه ديگه هم نداريم، بعد فلا شفی الله احداً شفاه خمر و شحم خنزير، يک نکتهای ظرافتی هم در اينجا امام به کار برده، و آن اين که امام میخواهند بفرماين پيغمبر اکرم فرمود ان الله انزل الداء و انزل الدواء اين بحث در رزق هست، حتماً در کتاب شرح تجريد هم ملاحظه فرموديد، يک بحثی داره آقايون متکلمين که اصلاً مال حرام رزق هست يا نه؟ چون رزق بايد از خدا بيايد، مال حرام چون از راه الهی نيست اصلاً رزق نيست، مال حرام رزق حساب نمیشه اينجا امام طبق اين خطاب، ببينيد فلا شفی الله، مگر پيغمبر نفرمود ان الله انزل الداء مگر پيغمبر نفرمود ان الله انزل الدواء، خداوند دواء را و شفاء را خدا فرستاده آنی که در خنزير و خمره مال خدا نيست، خيلی لطيفه، يعنی در نظام عالی طبيعت برای اين مرضی شما علاجی هست و آن علاج هم از راه حلاله،
س: که
14: 28
ج: حالا آن بحث ديگری رزق خب حالا مشکله واقعاً چون قبول داره رزق خيلی مشکله، ممکنه است به اصطلاح غذا حساب بشه اما رزق حساب نشه، دقت فرموديد، فلاشفی الله خيلی لطيفه امام دارند آن روايت ان الله انزل الداء و انزل الدواء را معنا میکنن، مگر بنا نيست که شفاء از خدا باشه، شفاء اگر بناست از مبدأ اعلی بيايد از راه خمر و خنزير عبور نمیکنه، آن مجرای ظهور اسم شافی نيست در خمر و خنزير، مجرای ظهور اسم، مظهر ظهور اسم شافی در آن حلاله، يعنی پيغمبر اکرم اين اصل را قرار دادند که شفاء اين طور نيست که شما خيال میکنيد ما مثلاً به علم و به چيزی بشری يعنی اگر شما آمدين گفتين شفای اين اين اضطرار پيدا کرده بايد به خنزير باشه يا بايد به خمر باشه، اين درسته شما فهميديد اين مال جهل شماست، مال محدوديت علم شماست،
س: اگر خدا قرار داده باشه چه؟ فمن اضطر فلا اثم عليه، حالا خدا قرار داد،
ج: نيست نيست
17: 29
س: با اين تعبير خدا قرار داده ديگه
ج: نه قرار نداده،
س: لو فرضت، اگر
ج: نيست ما میگيم فرض نيست چون در نظام طبيعت که خداوند مرضهای شما را فرستاده،
س:
29: 29
تغيير موضوع که دست چيز نيست،
ج: چه اشکال داره، به عنوان يکی از راهها، میگه حتی اضطرار هم اين را نمیگيره،
س: دعاء نيست اين،
ج: چه آقا
س: اين دعا نيستش خدا شفاء نده،
ج: نه، چرا،
39: 29
بعيد میدانم
س: مگر میشه آن فمن اضطر که خيلی کلی ترين کلی است که ما داريم،
ج: داشته باشيم، اينجا میگه اضطرار
45: 29
س: میگه خواهش می کنم من را در اين وضع قرار نده،
ج: میگه حتی اضطرار نمیشه بعد حضرت
س: به قول معروف شفاء مرگی،
ج: بلی شفاء مرگی هم نمیشه نمیآيد،
س: اين شفای که ما در ظاهر میبينيم پس چيه؟
ج: درسته اين پيدا میشه مثل رزق حرامی که آدم میگيره، اما آن راه طبيعی نيست، آن ظهور، اين به خاطر جهل بشره، يعنی بشر نرفته بگرده دقيقاً پيدا بکنه، اين مرض يک مبادی خاصی داره همان مبادی خاصش هم خدا شفائش قرار داده، آن هم حلاله، و لاتدعوا بحرام،
س: يعنی اين معصيت کرده، گناه کرده ديگه
ج: بلی بلا اشکال
س: حرام کرده
ج: بلی اين هم دوتا حديث، اين حديث را من خواندم به سه سند از حلبی که نسبتاً حديث خوبی است بعد احاديث ديگری هم ايشان در اينجا داره، من ديگه من نمیخواهم حالا البته در کتاب دعائم الاسلام داره اينجا و عن رسول الله نهی ان يعالج بالخمر و المسکر و ان تسقی الاطفال و البهائم، و قال الاثم علی من سقاها، ايشان در اينجا يک روايت آورده، اين دو سهتا روايته ايشان جمع کرده، دعائم الاسلام و باز چون من عرض کردم ما مسألهای بلی، متون را بايد انصافاً نهی ان يعالج بالحرام داريم از پيغمبر، به عنوان و لاتداووا بحرام اما نهی ان يعالج بالمسکر الآن نديدم، بالخمر هم ظاهراً يک وقتی ديدم الآن تو ذهنم نمياد، و اما مسأله و ان يسقی به اصطلاح و ان يسقی به اصطلاح و ان يسقی الاطفال و البهائم اين را هم ما اين باب 35 همين جامع الاحاديث عنوان بابش اينه، عنوان اين طوره که و لايسقیها بعد عبد لی صبياً صغيراً او مملوکاً الا سقيته بلی، مثل ما سقاه من الحميم، اين را ما باز به يک مطلب ديگر داريم، مثلاً در اين روايت داره قال الله عز و جل من شرب مسکراً او سقاه صبياً لايعقل سقيته من ماء الحميم، ما باز از يک متن ديگری هم داريم در حديث اربعه مأة، من سقی صبياً مسکراً و هو لايعقل حبسه الله فی طينة الخبال،
س: اينها همه در حالت اختياره ديگه اينها که مشکل نداره
ج: میدانم، نه اين متن که نسبت به رسول الله داده بشه، اين به اين متن يک حديث واحد نيست و نداريم، روايات متعدده، و ديگه وارد آن
س: شما هرچه خوانديد تداوی فقط در حال اختيار میگه
ج: نه اضطرار
س: سعی می کنه يک دارو پيدا کنه،
ج: میگه اضطرار مثلاً حديث بعدی بلی، قلت ان، قال له ان بی ارياح البواسير و ليس يوافقنی الا شرب النبيذ قال فقال له مالک و لما حرم الله و رسوله يقول ذلک ثلاثاً تا آخر و باز روايت ديگر لاينبغی لاحد ان يستشفی بالحرام، و روايات ديگری هم که هست بلی، در آن روايت حبابه غالبيه، يا حَبابه غالبيه، بلی آن وقت در روايت ديگری که از جعفر ابن محمد در کتاب دعائم الاسلام آمده ما الآن به اين تعابير نداريم، لا يتداوی بالخمر و لا المسکر، اين را برای اين جهت میخوانم، هر حديثی و نکتهای و لا تمشت النساء به، که مثلاً خانمها برای اين که موشان خوش حالت بشه براق بشه، شانه را تو شراب بگذارند مثلاً به موشان بکشند، اين حديث اگر سندش ثابت بود، که مشکل سند داره، مرسلاً الآن، ببينيد دعائم الاسلام چقدر دقيقه، يک متنی آورده که الآن ما نداريم، اين معلوم میشه که استعمالهای که امروزه اسمش را بهداشت هم میگذاريم مشکل داره آن بحثی را که من مطرح کردم
س: زيبايي بهداشتی،
ج: زيبايي بهداشت هم حالا تازه اين به قول شما زيبای هم هست، حالا اگر بهداشت هم باشه آن طور، فقد اخبرنی ابی عن ابيه عن جده ان علياً(ع) قال من ذرية قال ان الله لم يجعل فی رجس رجس من عمل الشيطان حرمه شفاءً، ای کاش اين حديث پيش ما الآن موجود بود، لاتمشت النساء به، الآن ما اين را نداريم، و روايات ديگری هم داريم که مرحوم کشی آورده، ليکن به نحو وجاده است، و آن مفصله که در آنجا که مثلاً يک کسی را امام فرمود بلی اين يک.
يک طائفه ديگه از روايات داريم که المضطر لايشرب الخمر لانه لا تزيده الا شراً و لانه ان شربها قتلته، اين گفتند که انسان وقتی به اصطلاح مال اين مضطر در اينجا در تشنگی مرادشه، اين ربطی به تداوی نداره، سؤال اين است شخصی در صحری هيچ آب نيست در شدت عطش شراب ديد آيا بخوره يا نخوره؟ حالت اضطرار در اين روايت داره که نخوره، مرحوم صدوق وقتی اين روايت آورده اين طور گفته مثل اشکال آقای
39: 35
ايشان هنوز، قال محمد ابن علی ابن الحسين مصنف هذا الکتاب جاء هذا الحديث هکذا کما اورده بعد ايشان میگه و شرب الخمر فی حال الاضطرار مباح مطلق، مثل الميتة و الدم، و لحم الخنزير و انما اورده لما فيه من العلة و لا قوة الا بالله، البته اين بحث بيشتر به نظر مياد جنبهای تشخيص موضوع باشه که از امام سؤال میکنه که يک کسی مثلاً در اضطرار شديد واقع شده، امام میفرماين که آب نيست بخوره، نخوره شراب را، چون آن نه فقط او را سير نمیکنه چون شکمش خاليه اصلاً ممکن است مبتلا به يک نوع امراض معده بشه، مثلاً نفخ شديد معده، زخم معده، کم کم ممکنه حتی معده سوراخ بشه به اصطلاح بعد خالی خاليه، داغه کمال حرارت هم هست و اگر بخوره او بيشتر میشه
س: از مرگ بهتره که
ج: بلی، علی ای حال البته اين بحث انصافاً به نظر ما نسبت به حرف صدوق در اين فرض روشنه، اگر واقعاً ثابت بشه آبی برای نوشيدن جز شراب نداره، و از طرف ديگه هم احراز نکنه که شراب موجب قتل او میشه بعيد نيست جواب جاری باشه، پس تا اينجا ما عدهای از عناوين داشتيم يک عنوان اکتحال مانده ما تو عنوان اکتحال يک روايت داريم که اگر مضطر بود اشکال نداره، اما در اين عناوين تداوی نداريم فقط تو اکتحال داريم، حالا آيا به او مطلقاً ملتزيم بشيم يا نشيم؟ يا تفصيل قائل بشيم تو اکتحال با اضطرار قبول بکنيم، غيرش قبول نکنيم فردا انشاء الله تعالی
س: استاد اين روايت را خوانديد مطلقاً يعنی مباح مطلقاً
ج: صدوق وقتی میخواهد بگه مطلق يعنی جايز التصرف،
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.