ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386 (31)

دروس خارج فقه سال 87-1386 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1386-31

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بعد از اين که اين مبحث الحمدلله به يکجايي رسيد و نتيجه به نظر ما روشن شد که بيع سگ مطلقاً درست نيست مگر کلب صيد بعضی از فروع تو اين مسأله در قدمای اهل سنت هم آمده البته نه با آن تشقيقاتی که بعدها در فقه ما آمده، بعدها هم عده­ای از همان فروع در فقه ما آمده و در کلمات متأخرتر اصحاب ما بيشتر آن­ها مورد بررسی قرار گرفت، خب

50:

آن مطلب اين است که ما تارتاً در باب بحث سگ مطلقاً می­گيم خريد و فروشش جايز نيست که عده­ای از بزرگان محققين اهل سنت قائل اند خب هيچی ديگه جای اين بحث­ها و فروعی که الآن می­خواهيم وجود نداره چون مطلقاً جايز نيست يا بگيم مطلقاً جايزه، که به ربيعة الرأی و اين­ها نسبت داده شده، آن هم جای بحث نداره، يا آنی که بگيم عنوانی فرض کنيم به اين که سگ­های که دارای منفعت عرفی عقلائی هستند آن موارد شک پيدا می­شه که آيا اين منفعت عقلائی هست يا نه؟ آن به هر حال تقريباً بحثش کمه، آن جاهای که ما فقط عناوين خاصی را به اصطلاح استثناء بکنيم مثل عنوان کلب صيد يا کلب غنم يا کلب زرع که يک عناوين وجودی خاصی هستند اگر استثناء به آن باشه که عده­ای اهل سنت قائل اند و مشهور علمای شيعه هم قائل هستند به استثناء کلب صيد که عده­ای زيادی به همان سگ­های سه­گانه يا چهارگانه را استثناء قائل اند بنابر اين استثناء اين فروع پيش مياد اولاً اصولاً مراد از کلب صيد چيه؟ آيا آن کلبی است که بالفعل خصلت صيادی و قدرت بر صيد داره، آيا آن سگی است که ذاتش اين طوره ولو هنوز تربيت نشده تعليم نشده، دست آموز نشده، آيا مراد آن سگ صيد سگی است که الآن هم به عنوان صيد به کارش می­برن، يعنی به مجرد اين که قدرت داره بر صيد کافی نيست آن صاحبش آن مالکش از او به عنوان صيد استفاده می­کنه هدفش صيده، مثلاً  اين معنای سوم که الآن عرض کردم مراد باشه، پس اگر سگ صيد باشه اما ازش الآن صيد نمی­کنه، فرض کنيم الآن گذاشته برای سگ گله ازش استفاده می­کنه يا سگ باغ، اما سگ صيده قدرت صيد داره بالفعل هم قدرت داره بخواهن هم ببرن صحراء واقعاً هم باشه می­تونه به راحتی صيد بکنه ليکن عملاً نمی­کنه، يا مثلاً فرض کنيم از فروع ديگه اگر توله سگه را اجلکم الله که نژادش نژادی است که به درد صيد می­خوره، ديگه اين بحث­های است که عده­ای از علمای اهل سنت در آنجا آورده، يا مثلاً سگ صيد را آورده فعلاً برای حراست و نگهبانی از خانه، برای اين که خانه يا باغ را نگهبانی بکنه، اين را آنجا دارند به همين مناسبت وارد بحث­های هم شدند که مراد از کلب صيد چيه؟ عرض کردم اين بحث­ها بعدها هم يک مقدارش بعدهم باز تتور بيشتر داده شد در کتب اصحاب ما، معيار اين بحث اين است که در روايات عامه ثمن الکلب سحت داريم کلب الصيد هم داريم، چون اين دوتا عنوان هست عده­ای از علمای عامه روی عنوانی، يعنی بحثش ديگه، عنوان کلب الصيد بررسی کردند بحث کردند که اين انواع و صوری که الآن محل شک و شبهه است در کتب اصحاب ما مخصوصاً کتب متأخر ما همين کتاب­های که اخيراً نوشته شده، مرحوم استاد ديگران، ما بحث مان را  توسعه داديم بيش از آن مقداری است که سنی­ها بحث کردند، اولاً ما عنوان سگ سلوقی که صيد بکنه يا صيد نکنه، سگ غير سلوقی که آن هم به اصطلاح قابليت صيد داره يا توله سگ يا مراد آن ملکه اصطياده يا مراد فعليت اصطياده، يا مراد اين است که اضافه بر ملکه و چيز، الآن هم دارم او را به عنوان صيد به کار می­برم غير از اين که حالا قابليت بالفعل در اصطياد داره من هم او را در صيد به کار می­برم دقت می­فرمايد طبيعتاً و اصحاب ما اضافه بر اين، اصولاً آمدند يک بحثی کردند که همان سگی، يعنی عنوان دليل ما تو بعضياش عنوان صيوده، اما الصيود فلابأس بعضياش کلب الصيده به نحو اضافه، بعضيا الکلب الذی لايصيد به نحو به اصطلاح موصول با موصول به کار، تعابير اصحاب ما، روايات ما مختلفه، بر اثر اختلاف تعابير احتمالاتی را که دادند فرق کرده پس بنابراين در کتب اصحاب ما يک مقداری عناوينی آمده که در بحث­های اهل سنت نيامده مثل سلوقی، سلوقی برای صيد، برای غير صيد، صيود اين­ها را اهل سنت ندارند، يعنی اشتباه نشه نحوه بحث پيش اصحاب ما غير از نحوه بحث پيش اهل سنته، اين نکته­اش را عرض بکنم، چرا؟ چون اهل سنت صيود ندارند، اهل سنت سلوقی ندارند، اصلاً اين تعابير تو روايات شان، ديگه خواهی نخواهی هم بحث نکردند آنی که در روايات اهل سنت وارد شده عنوان کلب الصيده به نحو اضافه به نحو موصول هم ندارند، چون تو روايات ما آمده دائره بحث روايات ما فرق، يعنی دائره بحث علمای ما فرق کرده تا دائره بحثی که علمای اهل سنت دارند، البته من عرض کردم لفظ سلوقی را ما تو بيع نداريم تو جاهای ديگه داريم تو بحث بيع لفظ سلوقی را نداريم، علی ای حال تو ديه داريم و تو تعليم، الکلب الکرديه اذا علمت فهی بمنزلة السلوقی، اما اين که يجوز بيع السلوقی نداريم ديگه کلب السلوقی للصيد يا کلب الصيد السلوقی اين را نداريم اما عرض کرديم چون مرحوم شيخ طوسی و شيخ مفيد استاد ايشان اين دو بزرگوار در بحث بيع لفظ سلوقی را به کار بردند، جاهای ديگه هم که بوده بحث سلوقی تو بيع هم کشيدند، و الا به لحاظ نکته­ای فنی اصلاً لفظ سلوقی را ما نبايد اينجا بکشيم، سنی­ها نياوردند چون نداريم، ما هم در حقيقت نداريم تو بحث بيع نداريم جای ديگه داريم، چون بايد اينجا کشيده نشه، آن را هم عرض کردم آقايان ما آمدند يک نسبت سنجی بين اين الفاظ و احتمالات مثلاً فرق بين کلب الصيد با الکلب الصيود، کلب الصيد الکلب الذی يصيد، الکلب الذی لايصيد، اپن چه نسبتی با هم دارند اين فرقش با آن چيه، آن چه جوريه؟ عرض کردم يک روشی هم در اين جور جاها عده­ای از بزرگان در يک مطلبی وقتی لسان روايات مختلف بود، به قول معروفی يک شوخی است گفت که نخودچی کشمش با آن چلو، سنگ و خاکش می­خرند، همه چيز را با هم مخلوط می­کنن، يعنی حديث صحيح و حديث ضعيف مثلاً ثابت نمی­دانم نقل به معنی و نقل به مضمون و همه را با همديگه جمع می­کنن آن وقت يک نتيجه­گيری نهايي می­خواهن بکنن، ببينيد ما الآن اين بحثی را که آقايون مطرح کردند البته من احتمال می­دم مرحوم آقای خويي هم بحث­های قديمشه، و الا الآن اگر ايشان بود احتمال قوی می­دادم به همين روشی را که من عرض می­کنم آقاي خويي غالباً تو اين جور جاها، مشابه اين جور، حالا نه اينجا بالخصوص اينجا که ايشان دنبال نسبت و اين­ها رفتند، مشابه اين­ها تقريباً ايشان برنامه علمی ايشان اين طوری بود، مي­آمدند در اول آن دليل صحيح را پيدا می­کرديم، بعد که آن دليل صحيح پيدا شد، به جای اين که بياييم نسبت بين آن روايت ضعيفه را بگرديم، اصلاً روايت ضعيف را طرح می­کرديم، داعی نداشت به آن روايت ضعيف برگرديم مادام روايت صحيح معتبر داريم، همان و هم دنبال همان عنوان، من عرض کردم البته ايشان از ايشان نشنيدم، به اصطلاح به قول معروف فکر می­کردم از حرفای خودمه، فکر می­کردم آقای بروجردی هم گاهی می­گفتند نمی­دانم حالا من از شاگردهای آقای بروجردی نشنيدم ما سند را از متن جدا نمی­کنيم خوب دقت بکنيد، آنی که می­خواهيم رو متن بحث بکنيم اين همه بحث سند و مصدر، سند به لحاظ رجال مصدر هم به  لحاظ فهرستی، اين هم ما رو سند و مصدر بحث می­کنيم براي اين که اين صحت سند يا ضعف سند تو خود متن تأثير داره، متن را بالا و پايين می­کنه، و ديروز يک توضيحی عرض کرديم که مثل صاحب دعائم با چه ظرافتی از تمام روايات دوتا روايت را آورده بود و نتيجه­ای آن دو روايت چه ظرافتی است که در مقام فقه می­تونه نتيجه­گيری بکنه، حالا ما الآن پنج شش­تا روايت داريم به طور کلی روايت­های که ما داريم دو طائفه اند يک طائفه مطلق ما که ثمن الکلب سحت، اصحش روايت سکونيه، اصح اين روايت­های که می­گن ثمن الکلب سحت، به لحاظ مجموع قرائن کتاب سکونی است، توی سحت عرض کرديم روايات صحيح هم داريم، روايت عمار ابن مروان معتبره، تو آن کلب نيامده، تنها جای که تقريباً تا حدی معتبر است و کلب آمده روايت سکونی است آن هم که پيش ما محل تأمله، روايت جعفريات هم محل تأمله، چندتا روايتی که اجمالاً توش عنوان کلب داره يا نهی عن ثمن الکلب داره يا مثلاً فرض کنيد به اين که ثمن الکلب سحت داره، يا مثلاً ثمن الکب خبيث داره، تمام اين­ها به لحاظ سند گير داره، خب وقتی گير داره چه داعی داريم آن را ما در دائره  بحث خودمان بياريم، می­مانه رواياتی که قيد داره يعنی طائفه دوم، توش صيود داريم، توش داريم که مثلاً و اما الآخر فلابأس، ثمن الکلب الذی ليس بکلب الصيد مثلاً حرام، و اما الآخر فلابأس که يا بعکس گفتم حالا يکشان، غرض ما کلب الصيد هم داريم به نحو اضافه هم داريم ليکن اين­ها سندش ضعيفه، آن روايتی که توش صيوده آن هم سندش ضعيفه،

س: ببخشيد ما آن مبنای که می­گه روايت ضعيفه سه­تا بشه يؤيد بعضها بعضاً مورد قبول نيست

ج: چرا يؤيد بعضها بعضاً نتيجه­اش تأييد چه می­شه؟ می­شه حکم مثل دليل لبی می­شه قدر متيقن اخذ می­شه

س: به هر حال دخالت می­ديد،

ج: نمی­تونيم به لفظش، نه ديگه ظرافت­های لفظی را نمی­تونيم به کار ببريم،

س: درسته،

ج: می­شه دليل لبی، اگر شد يؤيد، ببينيد شما در حديث اين نکته را خوب دقت بکنيم، من عرض کردم می­ترسم از بحث خارج بشم، که اصلاً مرحوم شيخ يک راهی را رفت که جواب علمای بغداد را بده، و من جمله استادش مرحوم سيد مرتضی مرحوم شيخ مفيد، علمای شيعه بغداد عرض کردم اين­ها به خبر واحد عمل نمی­کردند و لذا اصلاً تو کتب اصولی اهل سنت، وقتی که بحث حجيت خبر مياد می­گن و خالف الروافض اصلاً روافض را به عنوان کسانی که به خبر عمل نمی­کنن، اين نکته­اش علمای بغداده، علمای بغداد به خبر واحد عمل نمی­کردند الآن هم فرض کنيم در کتاب مستسراء غزالی نگاه بفرماييد در کتاب­های ديگه­ای اهل سنت نگاه بکنيد به شيعه و معتزله نسبت دادند که لايرون حجيت الخبر، شيخ طوسی در حقيقت از علمای بغداد ماست برای اولين بار سعی  می­کنه، می­گه نه آقا علمای ما عمل می­کردند به خبر، خب اين شبهه پيش مياد استاد سيدمرتضی می­گه عمل نمی­کنيد شما، ايشان يک راهی را ذکر می­کنه که اجماعی است عمل به خبر و عرض کردم مراد مرحوم شيخ طوسی اينه، که شما علمای بغداد که عمل به خبر نمی­کنيد، با آقايون فرض کنيم قم که به خبر عمل می­کنن، نتيجه­تان عملاً يکيه، حالا لفظ­ها تان با همديگه مختلفه، يکی­تان می­گه خبر واحد حجته، يکی­تان می­گه حجت نيست، اما نتيجه عملی­تان يکيه، چرا؟ چون علمای بغداد شما می­گين خبر واحد حجت نيست چه کار می­کنيد در فتوی؟ غير از اينه که به کتاب حسن ابن محبوب مراجعه می­کنيد، به کتاب نوادر الحکمه مراجعه می­کنيد، به کتاب احمد مراجعه می­کنيد، به کتاب حسين ابن سعيد، چه کار می­کنيد شما تو فتوی؟ وحی که نمی­گيرين، بر می­گردين به همين کتب، قمی­ها هم که خبر واحد عمل می­کنن، که به بخاری و صحيح مسلم و اين­ها که عمل نمی­کنن، به همين­ها عمل می­کنن، قمی­ها هم به چيزی ديگری که عمل نمی­کنن، قمی­ها هم به همين کتاب حسن ابن محبوب و لذا مرحوم شيخ صدوق در اولش می­گه و جميع ما فيه مستخرج من الکتب المأثوره التی عليها المعول و اليه المرجع، مثل کتاب الرحمة لسعد ابن عبدالله و کتاب حريز فی الصلاة اين طوری، دقت می­کنيد، اين که مرحوم شيخ انصاری پنج شش وجه برای رفع تعارض بين کلام سيدمرتضی و شيخ طوسی نوشته به نظر ما با آن سابقه­های تاريخی­شان اين پنج شش وجه ايشان درست نيست،  مراد شيخ طوسی به نحو جدی يک نوع جمع تبرعی توی مسأله­ای اصولی بين قمی­ها و  بغدادی­هاست، مسأله­ای اصولی هم مراد ما حجيت خبر، بغدادی­ها می­گفتند نيست، قمی­ها می­گفتند هست، شيخ می­گه شما عملاً چه کار می­کنيد، خيلی خوب آن آقا می­گه هست اين آقا می­گه نيست، در مقام عمل، هم قمی­ها هم بغدادی­ها برای استنباط احکام به کتاب حسن ابن محبوب بر می­گردين، به کتاب حسين ابن سعيد بر می­گرديد، به کتاب احمد ابن محمد، خب در مقام چه کار می­کنيد؟ عمل يعنی فتوی، فتوی که می­خواهين بدين چه کار می­کنين شما؟

س: اين يکی می­گه محفوف به قرائن اين جوریه

ج: خب آن می­گه آن هم که رجوع کرده همينه، چيزی نيست که اختلاف تان باشه، شما آن قمی­ها نيامدن بگه هر خبری که آمد سند صحيح باشه ولو تو صحيح بخاری هم باشه ما عمل می­کنيم، آن­ها هم به همين مصادر عمل می­کنن، شما هم به همين­ها، اين مراد اجماع شيخه، آخير آقايون می­گن چه طور شد؟ سيدمرتضی ادعای اجماع می­کنه بر عدم حجيت، شيخ ادعای اجماع می­کنه بر حجيت، اين اجماع­ها را چه کارش بکنيم؟ اجماع شيخ مراد شيخ اين است از اجماع، خوب دقت بکنيد، شيخ می­خواهد بگه آقاجان بالاخير هردو طرف به يک مصدر مراجعه می­کنيد، آن هم که می­گه خبر حجته، به عرض عريضش نمی­گه، شما که می­گيد خبر حجت نيست، باز به عرض عريضش يعنی کتاب حسن ابن محبوب را بيندازيم دور، کتاب حسين ابن سعيد را بيندازيم دور، شما بالاخره به کتاب حسين ابن سعيد بر می­گرديد،

س: حاج آقا پس مراد سيد چيه؟

ج: ها! ما آنجا توضيح داديم که درسته، يعنی ما توجيه شيخ را قبول نکريم، گفتيم مطلب شيخ درسته، اما اگر خبر حجت باشه، به خصوصيات لفظ هم تمسک می­کنيم، به اطلاقش به خصوصياتش، اما اگر حجت نباشه، کما عليه البغداديين، به حکم دليل لبی می­شه خبر، اين چون نکته­ای است که در هيچ کتاب اصولی از متأخرين و معاصرين نيامده خوب دقت بکنيد، شيخ با جلالت قدرش تصور کرده بالاخره شما رجوع به يکی از اين­ کتاب­ها می­کنيد، درست هم هست، درست هم هست، ليکن بغدادی­ها که رجوع می­کنن، از باب قدر متيقن و لذا هميشه دنبال اجماع اند، اجماع هم در اصطلاح آن­ها يعنی تلقی به قبول، به کتاب حسن ابن محبوب و به کتاب حسين ابن سعيد مراجعه می­کنن، آنجاهای که تلقی به قبول شده، و در حقيقت اگر خوب دقت بکنيد اگر خبر بما هو هو حجت نباشه برگشتش به يک نوع دليل لبی است اما قمی­ها تمسک می­کنن، در مانحن فيه خوب دقت بکنيد ما الآن چهار پنج­تا روايت داريم اين دوتا منهجه، من هميشه عرض کردم خدمت تان، فقه خيلی تأکيد رو کلمه سگ و بيع سگ نيست، عمده آن روش تفکره، ما الآن در اينجا سه چهارتا روايت داريم، الصيود داريم کلب الصيد داريم الکلب الذی لايصيد داريم، عناوينی ما فرق می­کنه دقت هم بخواهيم بکنيم لا اقل به لحاظ اجراء اصول عمليه قطعاً فرق می­کنه آنجای که اثباتی اند نمی­شه با اصل عملی احرازش کرد، آنجای که سلبه می­شه بنابر بعضی فروض اثباتش کرد، فرق می­کنه فروضش با همديگه، يک اشاره­ای عرض خواهم کرد، پس اين­ها با همديگه فرق، ما در اينجا بايد چه کار بکنيم؟ سؤال يک عده مبناش اينه، که بياييم همه را با هم بريزيم يک قدر متيقن از وسط بگيريم، يک قدر متيقن چون اين­جا سه­تا چهارتا روايته، تعابيرش هم مختلفه، شبيه دليل لبی می­شه، يک عده چون اين­ها در کتب اصحاب، حتی آنی که از همه اين­ها ضعيف­تره همان روايت قاسم ابن وليد عماریه، قماری، قُماريه، نمی­دانم چيه؟ آن روايت قاسم ابن وليد چون توش محمد ابن علی کوفی ابوسمينه بود، از همه اين­ها ضعيف­تر بود، تو آن صيوده، صيود هم فقط تو همانه، جای ديگه هم صيود ما نداريم، ليکن همان روايت چون در کتاب کافی آمده با دو سند هم در کافی نقل کرده ما او را قبولش بکنيم، در نتيجه همينی که الآن ملاحظه می­فرماييد، تو مکاسب محرمه، مرحوم استاد تو مصباح الفقاهه تو آن کتاب، اين­ها سعی کردند هم اين لفظ را بگيرن، هم آن لفظ را بگيرين، هم آن لفظ را بگيرن که يک جمع بندی بکنن، يک راهی ديگه هم وجود داره، آن راه سوم، راه سوم اينه که ما به جای صرف وقت در اين عناوين ببينيم کدام يکش صحيحه رو همان کار بکنيم، بقيه را بگيم اجماليه، داعی هم نداريم طرح بکنيم، نمی­تونيم روايت را طرح بکنيم، يکی که سندش معتبره، يا دوتا که سندش، آن­های که سند معتبره، بگيم اصلاً صحت سند اثرش همينه، چرا می­گيم سند معتبره، فرض کنيد روايت محمد ابن علی کوفی ابوسمينه بالاخره می­گه کلب که صيده خوبه،  آن يکی خوب نيست اما صيود تعبير کرده صيود تو تعابير ديگه نيامده، ممکن است صيود آن حيوانی باشه که بالفعل صيد می­کنه اما قابليت را نگيره، ممکن است اين طور باشه، چرا بياييم صرف وقت توی اين جهت بکنيم، ما وقتی می­گيم يک خبر ضعيفه، سند ضعيفه، يا مثل اين محمد ابن علی کوفی اشهر الکذابين علی نسب الی فضل ابن شاذان، آن­ها نظرشان اين نيست که فقط اين آقا، نظرش اينه به رواياتش اخذ بشه يا نه؟ آن جاهای هم که رواياتش قابل قبوله آيا به اطلاقش می­تونيم تمسک بکنيم، به عمومش می­تونيم تمسک بکنيم به جهالت لفظی ظاهرش خب مشکل می­شه ديگه، ضعف اسناد اين طور نيست که در اصل حجيت باشه، آن لوازم و توابع و مقارنات و مفارقات و نمی­دانيم فرض کنيم ملازمات همه را هم به دنبال می­کشه اگر برنامه را در اين بگذاريد الآن در روايات ما فقط و فقط آن روايتی معتبر بود که آن روايت از به اصطلاح، کسی از آقايون کتاب نياورده، من از همين کتاب بخوانم، آن روايت را مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه منفرداً آورده بود از کتاب حسين ابن سعيد و منتهی می­شد سندش به به اصطلاح منتهی می­شد سندش به محمد ابن مسلم و آن يکی ديگه، عبدالرحمن ابن ابی عبدالله، ما در روايات ما، چه در رواياتی که مطلقات ماست، چه روايات که تقييد داره فقط همين يکدانه روايت سندش معتبره، که دو بزرگوار اين را نقل کردند يکی از خط کوفه که محمد ابن مسلم  باشه، و يکی هم از بزرگان خط بصره که عبدالرحمن ابن ابی عبدالله باشه، فرض کرديم اين روايت را مرحوم ابان ابن عثمان نقل کرده ابان وطنش کوفه بوده اما تجارتخانه­اش در  بصره تجارته الی البصره، يکی از خصائص ابان، روايت ابان را روش کار بکنيم، چون واقعاً از اين جهت مفيده، عده­ای از اصحاب کوفه ما مثل جميل فقط ميراث کوفه را نقل می­کنه، چون ما معتقديم که اين شهرها مثل همان سند می­مانه فرق نمی­کنه، در روايت سندش متنش خصوصياتش قبول و عدم قبولش خيلی مؤثره و به طور اجمالی حالا انشاء الله تو يک جاهای اين­ها خيلی اثر داره، حالا نمی­خواهم وارد آن بحث بشم، انشاء الله همان جاهای که پيش مياد اثرش، به طور اجمال حديث کوفه ما اضطرابش بيشتره، اصلاً به طور کلی اختلاف و اضطراب توی حديث کوفه ما بيشتره چون شيعه بودند، بيشتر رفتند خدمت امام، اين می­آمده يک چيزی می­گفته، آن می­آمده يک چيزی می­گفته، بلی به قول فيض ابن مختار، گفت اکاد اشک فی دينی فی کثيرة اختلافهم، اين فی در اينجا به معنای من از جهت،

37: 21

علی ای حال اما در خط بصره چون علمای شيعه­ای ما کمتر بودند به طبيعت الحال تعارضش خيلی کمتره، اصلاً حديث بصره به اين لحاظ سالم­تره، به اين لحاظ و الا به لحاظ اصالت­های ديگه خب حديث کوفه، حديث کوفه به يک لحاظ خيلی خوبه، چون در کوفه علما و شيعه زياد بودند به لحاظ بررسی و نقد از همه بهتره، چون زياد بودند زراره يک چيز می­گفت، آخر اين­ها خط و خطوط بودند مثل همه زمان­ها، خط غلو بود، خط اعتدال بود، خط اين وری بود، اين خطوط مختلف که نقل می­کردند اين می­آمد از او يک چيزی می­گفت او از اين يک چيزی می­گفت، می­گفت تو چرا اين جوری نقل کردی، من از امام اين جوری شنيدم،  بعد اين­ها بعضی وقت­ها حتی منجر به اين می­شد که پيش خود امام، که آقا فلانی از شما اين جور نقل کرد، حضرت می­فرمود نه نفهميده، اشتباه فهميده يا من نگفتم، چنين بوده الی آخره، غرضم اين که حديث کوفه  به اين لحاظ بهتره چون اين حديث روش نقادی زياد شده، مثل يک کتابی که الآن در حوزه قم نوشته می­شد، خب نقادی می­شه حالا يک کتابی را هم فرض کنيم تو يک شهر دوری فرض کنيم مثلاً يک کشور دور دستی، تو يک روستای در هند مثلاً آدم عالمی هم باشه، پخته هم باشه، ملا هم باشه، بنويسه او خيلی بررسی و نقادی روش نمی­شه، حديث کوفه به لحاظ نقادی خيلی بهتر از احاديث ديگره، اما اضطراب هم زياد داره، معظم اختلافات ما مال حديث کوفه است چون حديث بصره و کوفه هردو به اصطلاح در مرحله تأسيس اند اشتباه نشه، چون احاديث ما يک مرحله تأسيس داره، تأسيس حديث شيعه از سال­های صد تا صد و پنجا است، زمان امام صادق و امام باقر، اين زمان تأسيسه، در اين زمان مثلاً قم فوق العاده ضعيفه، جد احمد آمده بود مثلاً مدينه خدمت امام صادق و من احتمال هم می­دم هنوز هم شيعه شيعه نبوده،

39: 23

بوده اما شيعه مصطلح نبوده، چيزهای نقل می­کنه که در شائبه تقيه است، اين فرض کنيم از اشاعره يکی دوتا اگر آمدند قم، دوتا يا سه­تا آمدند مثلاً مدينه با امام ملاقات کردند، و الا نه در دوران تأسيس که سال صد، نود تا صد، تا صد و پنجا هست بزرگترين نقش­ها را اين دو حوزه دارند حوزه کوفه در درجه اول و دو بصره البته ضعيف تره خيلی ضعيف تره و از او ضعيف تر مدينه،

س: کتاب علی که

10: 24

قبل از سال صد

ج: کتاب علی، آنی که جفر و جامعه است، از اختصاصات امامت، آنی که در بصره نيامده،

س: فرموديد احاديثی داره جفر،

ج: بلی اما در دسترس نبوده،

س:

25: 24

ج: چرا اصلش که اونه، آن را در دسترس نبوده، آنی که در دسترس بوده همان کتاب قضايا و السنن و الاحکامه، آن در دسترس بوده، ليکن مشکل اينه که اين کتاب قضايا تقريباً می­شه گفت از زمان امام صادق بين شيعه متروک شده حالا جهات مختلف درش ممکنه باشه.

علی ای حال اين طوريه، پس الآن عبدالرحمن ابن ابی عبدالله از خط بصره، محمد ابن مسلم از خط کوفه، هردو از ابی عبدالله اين جور نقل کردند، ثمن الکلب الذی لايصيد سحت، تو کل روايت کلب سندی روايتی که درسته همينه،

س: يصيد خيلی

5: 25

ج: ها! ثمن الکلب الصيود پس نيست، کلب الصيد هم نيست، ثمن الکلب الذی لايصيد سحت، اين ما روايتی که داريم اينه، يک نکته­ای را حالا راجع به اين متن بايد يک نکاتی را لذا ما به جای اين که اين­بحث­هايي آقايون کردند آن بحث­ها را ديگه ول می­کنيم مياييم روی خود همين متن، اين متن که درست باشه، يک وقت خود آن را، شما را نمی­گيريم، بلی آقا

س:

35: 25

ج: اصلاً اين بحث را بگذاريم روی همين متن، ديگه بقيه متون را فقط برای خواندن و دليل لبی قرار دادن و تأييد مطلب گرفتن، و الا متنی که بايد روش کار فنی بشه، تحليل ادبی و تحليل لغوی، و تحليل قانونی، و تحليل اصولی، ما چون اين متون از جهت مختلف بايد بررسی بکنيم، يعنی نکات ادبی هست، نکات لفظی هست، وضعی هست، نکات استعمالی هست، نکات قانونی هست، و نکاتش برگشتش به مسائل اصوله، البته يک، من ممکنه الآن يک کمی به اصطلاح قر و قاطی صحبت بکنم، يعنی ترتيبش را بهم بزنم، اما به هر حال مطالب بايد گفته بشه،

س: حالا بحث مان روی کل بيع که نيست، فقط روی اين

22: 26

مشخص شد البته منظور اينه که اين کلب صيد چه جور کلبيه؟

ج: خب نه، اگر عنوان لايصيد باشه يکيه، عنوان صيود باشه يکيه،

س: ميايم بحث کل بحث ما، موردش اين

36: 26

بحث بشه

ج: ديروز بحث کرديم، فقط صيد را قبول کرديم، ديروز آخرش گفتيم فقط صيد، چون بقيه وجوه اعتباری به درد نمی­خوره مادام نص روايت هست به درد نمی­خوره.

ببينيد راجع به اين چند بحث می­شه راجع به اين متن کرد، يک بحث اينه که آيا، حالا من ديگه بحث­ها را همين جور به ترتيب می­گم ديگه بعد تنزيل و هدفمندش را نمی­گرده، يعنی به اصطلاح الآن بهم می­ريزند، يک بحث اينه که آيا می­شه عند الشک به لحاظ اصولی، اصول عمليه، جاری کرد يا نه؟ مثلاً الآن سگی هست نمی­دانيم اين يصيد يا لايصيد؟ امام فرمود کلب الذی لايصيد، بگيم اصالة عدم کونه به اصطلاح، به اصطلاح اصحاب فعدم به حساب کونه يصيد، ثابت نشده يصيد پس لايصيد برش صدق می­کنه و ثمنه سحت، اگر عنوان ما خوب دقت بکنيد، ثمن کلب صيد بود، لابأس بثمن کلب الصيد، اگر عنوان کلب الصيد بود، چون عنوان ثبوتی و اثباتی است يعنی عنوان موجبه است به اصطلاح بايد ثابت بشه وجودی است عنوان وجودی، بايد ثابت بشه عنوان کلب الصيد بوده، اما اينجا عنوان عنوان سلبيه، اين تا يک حدی شبيه همان روايت معروفه که المرأة التی ليست قرشية، آيا مانحن فيه به عبارت دقيق اخری، از موارد اصالت عدم ازلی و استصحاب عدم ازلی است يا نه؟ که همان نزاع معروف استصحاب عدم ازلی که آيا در به اصطلاح اعدام ازليه آيا اصل جاری می­شه يا نه؟ يعنی به عبارت اخری آن بحث طويل و عريضه من همچون خيلی واضح و روشن برايتان عرض می­کنم، بحث اينه که المرأة التی ليست قرشيه، خوب دقت کنيد به مفاد کان ناقصه و مفاد، اين­جا ليست به مفاد ليس ناقصه، ليست قرشيه، آيا اين مفاد يک نوع توصيفه، خوب دقت کنيد، اگر توصيف شد بايد احراز بشه، يا اين مفاد اصلاً توصيف نيست، چون عدم، عدم که هيچی، لاحظ له من الوجود، هيچ نحوی حتی به عنوان قيد هم قرار نمی­گيره هيچ خصوصيتی نداره، پس مراد المرأة التی ليست قرشية، يعنی لم تحرز انها قرشيه، دنبال احراز قرشيت بايد بريم و اين زن که هنوز احراز قرشيت نشده، می­تونيم بگيم که اين زن هم مشمول حديثه که احراز نشده، و به عبارت اخری آيا در مثل اين جور تعابير ما آن عدم را می­تونيم قيد بگيريم يا نه؟ وصف بگيريم يا نه؟ افرادی مثل مرحوم استاد آقای خويي و ديگران حتی آقای سيستانی هم اين­ها چون عدم را وصف نمی­گيرند، مرحوم آقای خمينی هم در تهذيب الاصول اين­ها می­گن، به اصطلاح اين تهذيب را الآن يک کمی شبهه دارم، چون قيد نمی­شه باشه لذا در اين جور جاها فقط احراز قرشیت بايد بشه،  همين که احراز نشد يصدق عليها ليست قرشية، چون ليست قيد نيست، مرحوم نائينی که نظر ما هم همينه اعتقاد داره که در اينجا قيد بياره، يعنی زنی که متصف می­شه به اين که قرشی نيست، اين وصفه، فرق نمی­کنه، المرأة القرشيه، بگه المرة التی ليست قرشيه، و اين که شما می­گيد عدم، به اصطلاح هيچ حظی از وجود نداره، درسته اين مطلب جای شکش نيست جای شبهه­اش نيست، بحث اينه که در مقام اعتبارات قانونی اين کار را می­تونه بکنه، اين هم يکی از فوارق اعتبارات قانونی با غير قانونی، در واقع عدم فرض کنيد عدم قرشيت قيد نيست برای زن، قيدی نيست برای زن، قرشيت قيده، عدم که قيدی نمی­شه، ليکن اين را می­تونه تو مقام اثبات قيد بگيره، يعنی آن زنی که می­دانی قرشی نيست احراز شده، ببينيد دقت کنيد، التی ليست قرشية، آنی که احراز شده قرشی نيست،

س:

5: 31

ج: نه خير معلومه عدم القرشيه،

س: خب اين نفی شده،

ج: بلی اين نفی، اين

10: 31

برايش آمده، ظاهر المرأة التی ليست قرشيه، اين ظاهرش اينه، نه اين که المرأة التی قرشية تری الدم الی ستين، بگيم حالا اين احراز نشده قرشی پس اين هم تری الدم الی خمسين، نه اين نه، ظاهر آن نص اينه که اين قيده، ظاهر نص اينه، درست عدم قيد نمی­شه، اما در مقام اثبات هيچ مانعی نداره، يعنی می­تونه هردو را لحاظ بکنه، زنی که متصف است به انها قرشية، زنی که متصف است به انها ليست قرشيه، انها ليست قرشيه، اين اتصاف در مقام اعتبار هيچ مشکلی نداره و لذا به نظر ما حق با مرحوم نائينی است که همان اشکال معروف که به نحو به اصطلاح ليس ناقصه حالت سابقه نداره و به لحاظ ليس تامه مثبت می­شه، استصحاب در، يعنی استصحاب در اعدام ازليه جاری نمی­شه، آيا، البته در بحث استصحاب عدم ازلی مرحوم آقاضياء هم يک تفصيلی قائل است بين اين که آن به اصطلاح وصف از لوازم وجود باشه يا از لوازم ماهيت، در لوازم ماهيت جاری نمی­دانه، اما در لوازم وجود جاری می­دانه، يک بحثی

21: 32

ماهوی داره، يک حرفای خاص خودش، حالا بحث سر اينه که آيا اين مثال ما، از همين استصحاب عدم ازلی هست يا نه؟

س: حاج آقا نفی مشتقه ديگه،

ج: ببينيد ثمن، اينجا مشتق نداره، اينجا توش فعل داره، ثمن الکلب الذی لايصيد، ببينيد

س:

45: 32

ج: ببينيد نه کلب، کلب را که بنا نداره مشتق، اگر

48: 32

هم نکته­ای ديگری بايد باشه به لحاظ اشتقاق نه به لحاظ نکته­ای ديگری، لايصيد که فعله، فعل مشتق نيست، سؤال آيا ثمن الکلب الذی لايصيد از قبيل استصحاب عدم ازلی است يا نه؟

س: ثمن يک کمی معنای موارد مشکوک

ج: همين مراد اينه سگی است که نمی­دانيم يصيد يا لايصيد؟ گفت ثمن الکلب الذی لايصيد سحت، اين هم يک سگيه نمی­دانيم، می­تونيم بگيم الاصل عدم کونه يصيد، ثابت نيست که اين صائد باشه، اين تابع اينه که کلمه لايصيد اشاره به ماهيته، يا اشاره به حدوث فعل در خارجه؟ يعنی مراد الکلب الذی لايصيد آن سگی که ماهيتاً ماهيت صيادی نداره، اصلاً بگيم سگ­ها دو جور اند، مثل زن­ها مثلاً قرشی هستند و غير قرشی، سگ­ها هم دو جور اند، مردها دو جور اند، قرشی هستند غير قرشی، مثلاً هاشمی هستند و غير هاشمی، فرض کنيم ايرانی هستند و غير ايرانی، اين کنايه از ثمن الکلب الذی لايصيد کنايه از اين است که ذاتاً صيد نمی­کنه، اگر به مسأله­ای ذاتش برگرده جزو استصحاب عدم ازلی می­شه که جاری نمی­شه، يک احتمال ديگه در اين عبارت است که لايصيد مراد از، لايصيد از به قرينه آيه، يعنی لم يتعلم الصيد، يعنی آموزش داده نشده، نظر به ماهيت سگ نيست، هر سگی را که شما آموزش دادين، صيد بکنه می­شه سگ کلب الذی يصيد، آموزش ندادين می­شه الکلب الذی لايصيد، اصلاً نکته در اين تعبير نکته اين است که لايصد نه اين که مراد به اصطلاح آن ذاتش باشه، اگر مراد به ذاته، که انقسام ذاتی باشه، آن توش استصحاب در، استصحاب عدم ازلی جاری نمی­شه، اما اگر به اين باشه، استصحاب عدم ازلی نيست استصحاب عادی جاری می­شه، چون اين سگ وقتی که مثلاً توله بود بلد نبود، بالاخره هر حيوانی که اول بلد نبود، بعد ياد گرفت، شک می­کنيم اين حيوان صيد را يادگرفته يا نه اصل عدمشه، اگر لايصيد کنايه از حدثی باشه کنايه از تعليم باشه، يادگرفتن باشه آموختن باشه، دست آموزی باشه، انصافاً استصحاب عدمش جاری می­شه و

16: 35

اين يک فائده اوست، اگر کلب الصيد بود گير می­کرديم اما اينجا را می­تونيم با استصحاب احراز بکنيم،

س: ايشان مقام شک که می­گفت،

ج: الآن می­گم، يک کمی قر و قاطی، مقام شک را بايد آخر می­گفت، حالا يک کمی زودتر، بلی آقا

س: از کلب ماشيه و کلب حارس فارغ شديم،

ج: بلی ديگه آن­ها را که بنا بر اين گذاشتيم که جايز نباشه خريد و فروشش مگر،

س: پس الآن در مقام چه بحث می­کنيم

ج: الآن نه عنوان را می­خواهيم بحث­های که راجع به اين عنوانه، که مراد از کلب الذی لايصيد چيه؟ گفتم بحث­های متعدد داره، فعلاً اصل عملشه، اول می­گذاريم، اين قاعدتاً آخر بايد می­گفتيم اول انداختيم، پس بنابر اين يک بحث اينه، که آيا با شک در اين که اين حيوان يصيد يا لايصيد بناءً بر اين که عنوان ما اين باشه، ثمن الکلب الذی لايصيد اگر شک کرديم اصل اولی طبق استصحاب اين است که اين لايصيد فثمنه سحت،

س: متلبس که اين صفت نشد،

ج: چون نشد، شک می­کنيم، شک می­کنيم، نکته دوم، ما نکات زيادی می­خواهيم در همين ذيل حديث بگيم آيا بنابراين که وصف مفهوم نداشته باشه آيا اينجا مفهوم داره اين عبارت يا نه؟ يعنی آيا الکلب الذی لايصيد اينجا در مقام اعطاء مفهوم هم هست، يعنی غير از اين غير الکلب الذی لايصيد آن ثمنه ليس بسحت، آن اشکال نداره که نفی در نفی اثبات می­شه، کلب صيد اشکال نداره، کلبی که به عنوان صيد، جوابش اينه که اگر ما برفرض هم در مفهوم وصف، چون مفهوم وصف يک هيئت ترکيبی ناقصه، بحثی که در باب مفهوم ما عرض کرديم اين بود خلاصه آن بحث اگر ياد آقايون باشه، که همين تازگی هم عرض کرديم، مفهوم عبارت از اين که آن به اصطلاح چيزی که مورد دلالته، مورد بحثه، دلالت بر هردو معنا به نحو وضع بکنه، هم بر ثبوت هم بر نفی، هم بر اثبات هم بر نفی، مثلاً فرض کنيم می­گه از سوره فلان تا سوره، تا به اين لفظ تا در لغت فارسی يا الی در لغت عربی معناش همينه، تا اينجا بوده بعدش نبوده اين معنای مفهومه، آن وقت در باب هيئت ترکيبی ناقص، اين بحث هست که خود هيئت ترکيبی ناقص افاده دو معنی نمی­کنه، خود اين بحثش تو مفهومه، ليکن انصاف قضيه ما بر فرض هم آنجا بگيم افاده دو معنا نمی­کنه، يا مثل آقای خويي آقای خويي مفهوم وصف را قائل نيستند يک چيزی که نتيجه­اش مفهوم وصفه قائل اند، تطابق مقام ثبوت و اثبات ايشان يک راه ديگه­ای رفتند نظير مفهوم وصفه آن راهی که ايشان، آيا ما قبول نکنيم، آيا در اينجا هم قبول نکنيم، چون الکلب الذی لايصيد به نحو وصفه، بعيد نيست اينجا را ما قائل به مفهوم بشيم، ولو در مثل مفهوم وصف خوب دقت بکنيد ظرافت کار را چرا؟ چون در مفهوم وصف ولو وصف همين نتيجه را می­ده، مثل الکلب الصيود، اگر گفت الکلب الصيود همين، ليکن در مفهوم وصف اگر دقت بکنيم، معانی يعنی معنی تعلق و ارتباطی که هست به نحو اندماجه، واضح نيست، يعنی به تعبير مثلاً صاحب فصول و ديگران به نحوی عاليه، نه به نحو استقلالی اما در اينجا همان معنا را واضح کرده، اگر دقت بکنيد، به لحاظ تعبيری الکلب الذی لايصيد، اين غير از اين که بگه رجل عالم، رجل عالم توصيف يک نوع معنای اندکاکی است يک نوع اجمالی است حالت وصفی اين طوره، اما وقتی می­گه لايصيد الذی لايصيد و به نحو مفهوم از يعنی در مقام تعبير از آدات فعل استفاده کرده، خوب دقت کردين،

س:

13: 39

ج: ها! و سرّ بنابر اين که آن اختلافی است بين نحوی­ها، معروفش را می­گن سر معرفه موصول به اين صله­اش است، اين صله به نحو

23: 39

نه به نحو اندماجی، به نحو شرحه، به نحو بسطه، به نحو تفصيله، اين شرح و تفصيل از قبيل گفت التعليل يوجب، به اصطلاح چه می­گن، به اصطلاح تعليل الحکم بشئ يوجب اناطة الحکم به، اين اصلاً کانما انسان حس می­کنه، نکته آن صدور صيده، آن حدث صيده، الذی لايصيد، غير از عنوان اين که به نحو وصف مياره، و لذا بعيد نيست و خصوصاً که در مقام بيان هم هست، از اين جهت انصافاً بعيد نيست که از اين حديث مبارک مفهوم در بياريم، حالا البته اين بحث دوم بود.

بحث سوم که مکمل اين است فرق بين الکلب الصائد يا صيود که مشتقه، با يصيد که فعله، چه فرقی می­کنه، چه تحليلی ما از يصيد و صائد يا صيود می­ديم، مشتق با فعل تحليلش بخواهيم بکنيم از نظر تحليل ادبی چه فرقی باهم می­کنه، آن فرق در اينجا هم مؤثر خواهد بود، آن روايت را خودتان هم فکر بکنيد، فرق بين قام و قائم، يقوم وقائم، فرق بين اين دوتا چيه؟ و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.

 


 

ارسال سوال