مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 96-1395 » فقه شنبه 1395/9/13 مکاسب محرمه
- اصول 94-1393 » سهشنبه – 4 – 9 - 1393 اصول عملیه ـ برائت ـ تنبیهات برائت ـ اصالة عدم تذکیه ـ کلام تفسیر قرطبی
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
- مکاسب 98-1397 » فقه سه شنبه 1397/11/23
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- اصول 97-1396 » اصول دوشنبه 1396/12/14
- مکاسب 91-1390 » خارج فقه 91-1390
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- اصول 98-1397 » اصول یک شنبه 1397/9/25
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1386-31
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بعد از اين که اين مبحث الحمدلله به يکجايي رسيد و نتيجه به نظر ما روشن شد که بيع سگ مطلقاً درست نيست مگر کلب صيد بعضی از فروع تو اين مسأله در قدمای اهل سنت هم آمده البته نه با آن تشقيقاتی که بعدها در فقه ما آمده، بعدها هم عدهای از همان فروع در فقه ما آمده و در کلمات متأخرتر اصحاب ما بيشتر آنها مورد بررسی قرار گرفت، خب
50:
آن مطلب اين است که ما تارتاً در باب بحث سگ مطلقاً میگيم خريد و فروشش جايز نيست که عدهای از بزرگان محققين اهل سنت قائل اند خب هيچی ديگه جای اين بحثها و فروعی که الآن میخواهيم وجود نداره چون مطلقاً جايز نيست يا بگيم مطلقاً جايزه، که به ربيعة الرأی و اينها نسبت داده شده، آن هم جای بحث نداره، يا آنی که بگيم عنوانی فرض کنيم به اين که سگهای که دارای منفعت عرفی عقلائی هستند آن موارد شک پيدا میشه که آيا اين منفعت عقلائی هست يا نه؟ آن به هر حال تقريباً بحثش کمه، آن جاهای که ما فقط عناوين خاصی را به اصطلاح استثناء بکنيم مثل عنوان کلب صيد يا کلب غنم يا کلب زرع که يک عناوين وجودی خاصی هستند اگر استثناء به آن باشه که عدهای اهل سنت قائل اند و مشهور علمای شيعه هم قائل هستند به استثناء کلب صيد که عدهای زيادی به همان سگهای سهگانه يا چهارگانه را استثناء قائل اند بنابر اين استثناء اين فروع پيش مياد اولاً اصولاً مراد از کلب صيد چيه؟ آيا آن کلبی است که بالفعل خصلت صيادی و قدرت بر صيد داره، آيا آن سگی است که ذاتش اين طوره ولو هنوز تربيت نشده تعليم نشده، دست آموز نشده، آيا مراد آن سگ صيد سگی است که الآن هم به عنوان صيد به کارش میبرن، يعنی به مجرد اين که قدرت داره بر صيد کافی نيست آن صاحبش آن مالکش از او به عنوان صيد استفاده میکنه هدفش صيده، مثلاً اين معنای سوم که الآن عرض کردم مراد باشه، پس اگر سگ صيد باشه اما ازش الآن صيد نمیکنه، فرض کنيم الآن گذاشته برای سگ گله ازش استفاده میکنه يا سگ باغ، اما سگ صيده قدرت صيد داره بالفعل هم قدرت داره بخواهن هم ببرن صحراء واقعاً هم باشه میتونه به راحتی صيد بکنه ليکن عملاً نمیکنه، يا مثلاً فرض کنيم از فروع ديگه اگر توله سگه را اجلکم الله که نژادش نژادی است که به درد صيد میخوره، ديگه اين بحثهای است که عدهای از علمای اهل سنت در آنجا آورده، يا مثلاً سگ صيد را آورده فعلاً برای حراست و نگهبانی از خانه، برای اين که خانه يا باغ را نگهبانی بکنه، اين را آنجا دارند به همين مناسبت وارد بحثهای هم شدند که مراد از کلب صيد چيه؟ عرض کردم اين بحثها بعدها هم يک مقدارش بعدهم باز تتور بيشتر داده شد در کتب اصحاب ما، معيار اين بحث اين است که در روايات عامه ثمن الکلب سحت داريم کلب الصيد هم داريم، چون اين دوتا عنوان هست عدهای از علمای عامه روی عنوانی، يعنی بحثش ديگه، عنوان کلب الصيد بررسی کردند بحث کردند که اين انواع و صوری که الآن محل شک و شبهه است در کتب اصحاب ما مخصوصاً کتب متأخر ما همين کتابهای که اخيراً نوشته شده، مرحوم استاد ديگران، ما بحث مان را توسعه داديم بيش از آن مقداری است که سنیها بحث کردند، اولاً ما عنوان سگ سلوقی که صيد بکنه يا صيد نکنه، سگ غير سلوقی که آن هم به اصطلاح قابليت صيد داره يا توله سگ يا مراد آن ملکه اصطياده يا مراد فعليت اصطياده، يا مراد اين است که اضافه بر ملکه و چيز، الآن هم دارم او را به عنوان صيد به کار میبرم غير از اين که حالا قابليت بالفعل در اصطياد داره من هم او را در صيد به کار میبرم دقت میفرمايد طبيعتاً و اصحاب ما اضافه بر اين، اصولاً آمدند يک بحثی کردند که همان سگی، يعنی عنوان دليل ما تو بعضياش عنوان صيوده، اما الصيود فلابأس بعضياش کلب الصيده به نحو اضافه، بعضيا الکلب الذی لايصيد به نحو به اصطلاح موصول با موصول به کار، تعابير اصحاب ما، روايات ما مختلفه، بر اثر اختلاف تعابير احتمالاتی را که دادند فرق کرده پس بنابراين در کتب اصحاب ما يک مقداری عناوينی آمده که در بحثهای اهل سنت نيامده مثل سلوقی، سلوقی برای صيد، برای غير صيد، صيود اينها را اهل سنت ندارند، يعنی اشتباه نشه نحوه بحث پيش اصحاب ما غير از نحوه بحث پيش اهل سنته، اين نکتهاش را عرض بکنم، چرا؟ چون اهل سنت صيود ندارند، اهل سنت سلوقی ندارند، اصلاً اين تعابير تو روايات شان، ديگه خواهی نخواهی هم بحث نکردند آنی که در روايات اهل سنت وارد شده عنوان کلب الصيده به نحو اضافه به نحو موصول هم ندارند، چون تو روايات ما آمده دائره بحث روايات ما فرق، يعنی دائره بحث علمای ما فرق کرده تا دائره بحثی که علمای اهل سنت دارند، البته من عرض کردم لفظ سلوقی را ما تو بيع نداريم تو جاهای ديگه داريم تو بحث بيع لفظ سلوقی را نداريم، علی ای حال تو ديه داريم و تو تعليم، الکلب الکرديه اذا علمت فهی بمنزلة السلوقی، اما اين که يجوز بيع السلوقی نداريم ديگه کلب السلوقی للصيد يا کلب الصيد السلوقی اين را نداريم اما عرض کرديم چون مرحوم شيخ طوسی و شيخ مفيد استاد ايشان اين دو بزرگوار در بحث بيع لفظ سلوقی را به کار بردند، جاهای ديگه هم که بوده بحث سلوقی تو بيع هم کشيدند، و الا به لحاظ نکتهای فنی اصلاً لفظ سلوقی را ما نبايد اينجا بکشيم، سنیها نياوردند چون نداريم، ما هم در حقيقت نداريم تو بحث بيع نداريم جای ديگه داريم، چون بايد اينجا کشيده نشه، آن را هم عرض کردم آقايان ما آمدند يک نسبت سنجی بين اين الفاظ و احتمالات مثلاً فرق بين کلب الصيد با الکلب الصيود، کلب الصيد الکلب الذی يصيد، الکلب الذی لايصيد، اپن چه نسبتی با هم دارند اين فرقش با آن چيه، آن چه جوريه؟ عرض کردم يک روشی هم در اين جور جاها عدهای از بزرگان در يک مطلبی وقتی لسان روايات مختلف بود، به قول معروفی يک شوخی است گفت که نخودچی کشمش با آن چلو، سنگ و خاکش میخرند، همه چيز را با هم مخلوط میکنن، يعنی حديث صحيح و حديث ضعيف مثلاً ثابت نمیدانم نقل به معنی و نقل به مضمون و همه را با همديگه جمع میکنن آن وقت يک نتيجهگيری نهايي میخواهن بکنن، ببينيد ما الآن اين بحثی را که آقايون مطرح کردند البته من احتمال میدم مرحوم آقای خويي هم بحثهای قديمشه، و الا الآن اگر ايشان بود احتمال قوی میدادم به همين روشی را که من عرض میکنم آقاي خويي غالباً تو اين جور جاها، مشابه اين جور، حالا نه اينجا بالخصوص اينجا که ايشان دنبال نسبت و اينها رفتند، مشابه اينها تقريباً ايشان برنامه علمی ايشان اين طوری بود، ميآمدند در اول آن دليل صحيح را پيدا میکرديم، بعد که آن دليل صحيح پيدا شد، به جای اين که بياييم نسبت بين آن روايت ضعيفه را بگرديم، اصلاً روايت ضعيف را طرح میکرديم، داعی نداشت به آن روايت ضعيف برگرديم مادام روايت صحيح معتبر داريم، همان و هم دنبال همان عنوان، من عرض کردم البته ايشان از ايشان نشنيدم، به اصطلاح به قول معروف فکر میکردم از حرفای خودمه، فکر میکردم آقای بروجردی هم گاهی میگفتند نمیدانم حالا من از شاگردهای آقای بروجردی نشنيدم ما سند را از متن جدا نمیکنيم خوب دقت بکنيد، آنی که میخواهيم رو متن بحث بکنيم اين همه بحث سند و مصدر، سند به لحاظ رجال مصدر هم به لحاظ فهرستی، اين هم ما رو سند و مصدر بحث میکنيم براي اين که اين صحت سند يا ضعف سند تو خود متن تأثير داره، متن را بالا و پايين میکنه، و ديروز يک توضيحی عرض کرديم که مثل صاحب دعائم با چه ظرافتی از تمام روايات دوتا روايت را آورده بود و نتيجهای آن دو روايت چه ظرافتی است که در مقام فقه میتونه نتيجهگيری بکنه، حالا ما الآن پنج ششتا روايت داريم به طور کلی روايتهای که ما داريم دو طائفه اند يک طائفه مطلق ما که ثمن الکلب سحت، اصحش روايت سکونيه، اصح اين روايتهای که میگن ثمن الکلب سحت، به لحاظ مجموع قرائن کتاب سکونی است، توی سحت عرض کرديم روايات صحيح هم داريم، روايت عمار ابن مروان معتبره، تو آن کلب نيامده، تنها جای که تقريباً تا حدی معتبر است و کلب آمده روايت سکونی است آن هم که پيش ما محل تأمله، روايت جعفريات هم محل تأمله، چندتا روايتی که اجمالاً توش عنوان کلب داره يا نهی عن ثمن الکلب داره يا مثلاً فرض کنيد به اين که ثمن الکلب سحت داره، يا مثلاً ثمن الکب خبيث داره، تمام اينها به لحاظ سند گير داره، خب وقتی گير داره چه داعی داريم آن را ما در دائره بحث خودمان بياريم، میمانه رواياتی که قيد داره يعنی طائفه دوم، توش صيود داريم، توش داريم که مثلاً و اما الآخر فلابأس، ثمن الکلب الذی ليس بکلب الصيد مثلاً حرام، و اما الآخر فلابأس که يا بعکس گفتم حالا يکشان، غرض ما کلب الصيد هم داريم به نحو اضافه هم داريم ليکن اينها سندش ضعيفه، آن روايتی که توش صيوده آن هم سندش ضعيفه،
س: ببخشيد ما آن مبنای که میگه روايت ضعيفه سهتا بشه يؤيد بعضها بعضاً مورد قبول نيست
ج: چرا يؤيد بعضها بعضاً نتيجهاش تأييد چه میشه؟ میشه حکم مثل دليل لبی میشه قدر متيقن اخذ میشه
س: به هر حال دخالت میديد،
ج: نمیتونيم به لفظش، نه ديگه ظرافتهای لفظی را نمیتونيم به کار ببريم،
س: درسته،
ج: میشه دليل لبی، اگر شد يؤيد، ببينيد شما در حديث اين نکته را خوب دقت بکنيم، من عرض کردم میترسم از بحث خارج بشم، که اصلاً مرحوم شيخ يک راهی را رفت که جواب علمای بغداد را بده، و من جمله استادش مرحوم سيد مرتضی مرحوم شيخ مفيد، علمای شيعه بغداد عرض کردم اينها به خبر واحد عمل نمیکردند و لذا اصلاً تو کتب اصولی اهل سنت، وقتی که بحث حجيت خبر مياد میگن و خالف الروافض اصلاً روافض را به عنوان کسانی که به خبر عمل نمیکنن، اين نکتهاش علمای بغداده، علمای بغداد به خبر واحد عمل نمیکردند الآن هم فرض کنيم در کتاب مستسراء غزالی نگاه بفرماييد در کتابهای ديگهای اهل سنت نگاه بکنيد به شيعه و معتزله نسبت دادند که لايرون حجيت الخبر، شيخ طوسی در حقيقت از علمای بغداد ماست برای اولين بار سعی میکنه، میگه نه آقا علمای ما عمل میکردند به خبر، خب اين شبهه پيش مياد استاد سيدمرتضی میگه عمل نمیکنيد شما، ايشان يک راهی را ذکر میکنه که اجماعی است عمل به خبر و عرض کردم مراد مرحوم شيخ طوسی اينه، که شما علمای بغداد که عمل به خبر نمیکنيد، با آقايون فرض کنيم قم که به خبر عمل میکنن، نتيجهتان عملاً يکيه، حالا لفظها تان با همديگه مختلفه، يکیتان میگه خبر واحد حجته، يکیتان میگه حجت نيست، اما نتيجه عملیتان يکيه، چرا؟ چون علمای بغداد شما میگين خبر واحد حجت نيست چه کار میکنيد در فتوی؟ غير از اينه که به کتاب حسن ابن محبوب مراجعه میکنيد، به کتاب نوادر الحکمه مراجعه میکنيد، به کتاب احمد مراجعه میکنيد، به کتاب حسين ابن سعيد، چه کار میکنيد شما تو فتوی؟ وحی که نمیگيرين، بر میگردين به همين کتب، قمیها هم که خبر واحد عمل میکنن، که به بخاری و صحيح مسلم و اينها که عمل نمیکنن، به همينها عمل میکنن، قمیها هم به چيزی ديگری که عمل نمیکنن، قمیها هم به همين کتاب حسن ابن محبوب و لذا مرحوم شيخ صدوق در اولش میگه و جميع ما فيه مستخرج من الکتب المأثوره التی عليها المعول و اليه المرجع، مثل کتاب الرحمة لسعد ابن عبدالله و کتاب حريز فی الصلاة اين طوری، دقت میکنيد، اين که مرحوم شيخ انصاری پنج شش وجه برای رفع تعارض بين کلام سيدمرتضی و شيخ طوسی نوشته به نظر ما با آن سابقههای تاريخیشان اين پنج شش وجه ايشان درست نيست، مراد شيخ طوسی به نحو جدی يک نوع جمع تبرعی توی مسألهای اصولی بين قمیها و بغدادیهاست، مسألهای اصولی هم مراد ما حجيت خبر، بغدادیها میگفتند نيست، قمیها میگفتند هست، شيخ میگه شما عملاً چه کار میکنيد، خيلی خوب آن آقا میگه هست اين آقا میگه نيست، در مقام عمل، هم قمیها هم بغدادیها برای استنباط احکام به کتاب حسن ابن محبوب بر میگردين، به کتاب حسين ابن سعيد بر میگرديد، به کتاب احمد ابن محمد، خب در مقام چه کار میکنيد؟ عمل يعنی فتوی، فتوی که میخواهين بدين چه کار میکنين شما؟
س: اين يکی میگه محفوف به قرائن اين جوریه
ج: خب آن میگه آن هم که رجوع کرده همينه، چيزی نيست که اختلاف تان باشه، شما آن قمیها نيامدن بگه هر خبری که آمد سند صحيح باشه ولو تو صحيح بخاری هم باشه ما عمل میکنيم، آنها هم به همين مصادر عمل میکنن، شما هم به همينها، اين مراد اجماع شيخه، آخير آقايون میگن چه طور شد؟ سيدمرتضی ادعای اجماع میکنه بر عدم حجيت، شيخ ادعای اجماع میکنه بر حجيت، اين اجماعها را چه کارش بکنيم؟ اجماع شيخ مراد شيخ اين است از اجماع، خوب دقت بکنيد، شيخ میخواهد بگه آقاجان بالاخير هردو طرف به يک مصدر مراجعه میکنيد، آن هم که میگه خبر حجته، به عرض عريضش نمیگه، شما که میگيد خبر حجت نيست، باز به عرض عريضش يعنی کتاب حسن ابن محبوب را بيندازيم دور، کتاب حسين ابن سعيد را بيندازيم دور، شما بالاخره به کتاب حسين ابن سعيد بر میگرديد،
س: حاج آقا پس مراد سيد چيه؟
ج: ها! ما آنجا توضيح داديم که درسته، يعنی ما توجيه شيخ را قبول نکريم، گفتيم مطلب شيخ درسته، اما اگر خبر حجت باشه، به خصوصيات لفظ هم تمسک میکنيم، به اطلاقش به خصوصياتش، اما اگر حجت نباشه، کما عليه البغداديين، به حکم دليل لبی میشه خبر، اين چون نکتهای است که در هيچ کتاب اصولی از متأخرين و معاصرين نيامده خوب دقت بکنيد، شيخ با جلالت قدرش تصور کرده بالاخره شما رجوع به يکی از اين کتابها میکنيد، درست هم هست، درست هم هست، ليکن بغدادیها که رجوع میکنن، از باب قدر متيقن و لذا هميشه دنبال اجماع اند، اجماع هم در اصطلاح آنها يعنی تلقی به قبول، به کتاب حسن ابن محبوب و به کتاب حسين ابن سعيد مراجعه میکنن، آنجاهای که تلقی به قبول شده، و در حقيقت اگر خوب دقت بکنيد اگر خبر بما هو هو حجت نباشه برگشتش به يک نوع دليل لبی است اما قمیها تمسک میکنن، در مانحن فيه خوب دقت بکنيد ما الآن چهار پنجتا روايت داريم اين دوتا منهجه، من هميشه عرض کردم خدمت تان، فقه خيلی تأکيد رو کلمه سگ و بيع سگ نيست، عمده آن روش تفکره، ما الآن در اينجا سه چهارتا روايت داريم، الصيود داريم کلب الصيد داريم الکلب الذی لايصيد داريم، عناوينی ما فرق میکنه دقت هم بخواهيم بکنيم لا اقل به لحاظ اجراء اصول عمليه قطعاً فرق میکنه آنجای که اثباتی اند نمیشه با اصل عملی احرازش کرد، آنجای که سلبه میشه بنابر بعضی فروض اثباتش کرد، فرق میکنه فروضش با همديگه، يک اشارهای عرض خواهم کرد، پس اينها با همديگه فرق، ما در اينجا بايد چه کار بکنيم؟ سؤال يک عده مبناش اينه، که بياييم همه را با هم بريزيم يک قدر متيقن از وسط بگيريم، يک قدر متيقن چون اينجا سهتا چهارتا روايته، تعابيرش هم مختلفه، شبيه دليل لبی میشه، يک عده چون اينها در کتب اصحاب، حتی آنی که از همه اينها ضعيفتره همان روايت قاسم ابن وليد عماریه، قماری، قُماريه، نمیدانم چيه؟ آن روايت قاسم ابن وليد چون توش محمد ابن علی کوفی ابوسمينه بود، از همه اينها ضعيفتر بود، تو آن صيوده، صيود هم فقط تو همانه، جای ديگه هم صيود ما نداريم، ليکن همان روايت چون در کتاب کافی آمده با دو سند هم در کافی نقل کرده ما او را قبولش بکنيم، در نتيجه همينی که الآن ملاحظه میفرماييد، تو مکاسب محرمه، مرحوم استاد تو مصباح الفقاهه تو آن کتاب، اينها سعی کردند هم اين لفظ را بگيرن، هم آن لفظ را بگيرين، هم آن لفظ را بگيرن که يک جمع بندی بکنن، يک راهی ديگه هم وجود داره، آن راه سوم، راه سوم اينه که ما به جای صرف وقت در اين عناوين ببينيم کدام يکش صحيحه رو همان کار بکنيم، بقيه را بگيم اجماليه، داعی هم نداريم طرح بکنيم، نمیتونيم روايت را طرح بکنيم، يکی که سندش معتبره، يا دوتا که سندش، آنهای که سند معتبره، بگيم اصلاً صحت سند اثرش همينه، چرا میگيم سند معتبره، فرض کنيد روايت محمد ابن علی کوفی ابوسمينه بالاخره میگه کلب که صيده خوبه، آن يکی خوب نيست اما صيود تعبير کرده صيود تو تعابير ديگه نيامده، ممکن است صيود آن حيوانی باشه که بالفعل صيد میکنه اما قابليت را نگيره، ممکن است اين طور باشه، چرا بياييم صرف وقت توی اين جهت بکنيم، ما وقتی میگيم يک خبر ضعيفه، سند ضعيفه، يا مثل اين محمد ابن علی کوفی اشهر الکذابين علی نسب الی فضل ابن شاذان، آنها نظرشان اين نيست که فقط اين آقا، نظرش اينه به رواياتش اخذ بشه يا نه؟ آن جاهای هم که رواياتش قابل قبوله آيا به اطلاقش میتونيم تمسک بکنيم، به عمومش میتونيم تمسک بکنيم به جهالت لفظی ظاهرش خب مشکل میشه ديگه، ضعف اسناد اين طور نيست که در اصل حجيت باشه، آن لوازم و توابع و مقارنات و مفارقات و نمیدانيم فرض کنيم ملازمات همه را هم به دنبال میکشه اگر برنامه را در اين بگذاريد الآن در روايات ما فقط و فقط آن روايتی معتبر بود که آن روايت از به اصطلاح، کسی از آقايون کتاب نياورده، من از همين کتاب بخوانم، آن روايت را مرحوم شيخ طوسی قدس الله نفسه منفرداً آورده بود از کتاب حسين ابن سعيد و منتهی میشد سندش به به اصطلاح منتهی میشد سندش به محمد ابن مسلم و آن يکی ديگه، عبدالرحمن ابن ابی عبدالله، ما در روايات ما، چه در رواياتی که مطلقات ماست، چه روايات که تقييد داره فقط همين يکدانه روايت سندش معتبره، که دو بزرگوار اين را نقل کردند يکی از خط کوفه که محمد ابن مسلم باشه، و يکی هم از بزرگان خط بصره که عبدالرحمن ابن ابی عبدالله باشه، فرض کرديم اين روايت را مرحوم ابان ابن عثمان نقل کرده ابان وطنش کوفه بوده اما تجارتخانهاش در بصره تجارته الی البصره، يکی از خصائص ابان، روايت ابان را روش کار بکنيم، چون واقعاً از اين جهت مفيده، عدهای از اصحاب کوفه ما مثل جميل فقط ميراث کوفه را نقل میکنه، چون ما معتقديم که اين شهرها مثل همان سند میمانه فرق نمیکنه، در روايت سندش متنش خصوصياتش قبول و عدم قبولش خيلی مؤثره و به طور اجمالی حالا انشاء الله تو يک جاهای اينها خيلی اثر داره، حالا نمیخواهم وارد آن بحث بشم، انشاء الله همان جاهای که پيش مياد اثرش، به طور اجمال حديث کوفه ما اضطرابش بيشتره، اصلاً به طور کلی اختلاف و اضطراب توی حديث کوفه ما بيشتره چون شيعه بودند، بيشتر رفتند خدمت امام، اين میآمده يک چيزی میگفته، آن میآمده يک چيزی میگفته، بلی به قول فيض ابن مختار، گفت اکاد اشک فی دينی فی کثيرة اختلافهم، اين فی در اينجا به معنای من از جهت،
37: 21
علی ای حال اما در خط بصره چون علمای شيعهای ما کمتر بودند به طبيعت الحال تعارضش خيلی کمتره، اصلاً حديث بصره به اين لحاظ سالمتره، به اين لحاظ و الا به لحاظ اصالتهای ديگه خب حديث کوفه، حديث کوفه به يک لحاظ خيلی خوبه، چون در کوفه علما و شيعه زياد بودند به لحاظ بررسی و نقد از همه بهتره، چون زياد بودند زراره يک چيز میگفت، آخر اينها خط و خطوط بودند مثل همه زمانها، خط غلو بود، خط اعتدال بود، خط اين وری بود، اين خطوط مختلف که نقل میکردند اين میآمد از او يک چيزی میگفت او از اين يک چيزی میگفت، میگفت تو چرا اين جوری نقل کردی، من از امام اين جوری شنيدم، بعد اينها بعضی وقتها حتی منجر به اين میشد که پيش خود امام، که آقا فلانی از شما اين جور نقل کرد، حضرت میفرمود نه نفهميده، اشتباه فهميده يا من نگفتم، چنين بوده الی آخره، غرضم اين که حديث کوفه به اين لحاظ بهتره چون اين حديث روش نقادی زياد شده، مثل يک کتابی که الآن در حوزه قم نوشته میشد، خب نقادی میشه حالا يک کتابی را هم فرض کنيم تو يک شهر دوری فرض کنيم مثلاً يک کشور دور دستی، تو يک روستای در هند مثلاً آدم عالمی هم باشه، پخته هم باشه، ملا هم باشه، بنويسه او خيلی بررسی و نقادی روش نمیشه، حديث کوفه به لحاظ نقادی خيلی بهتر از احاديث ديگره، اما اضطراب هم زياد داره، معظم اختلافات ما مال حديث کوفه است چون حديث بصره و کوفه هردو به اصطلاح در مرحله تأسيس اند اشتباه نشه، چون احاديث ما يک مرحله تأسيس داره، تأسيس حديث شيعه از سالهای صد تا صد و پنجا است، زمان امام صادق و امام باقر، اين زمان تأسيسه، در اين زمان مثلاً قم فوق العاده ضعيفه، جد احمد آمده بود مثلاً مدينه خدمت امام صادق و من احتمال هم میدم هنوز هم شيعه شيعه نبوده،
39: 23
بوده اما شيعه مصطلح نبوده، چيزهای نقل میکنه که در شائبه تقيه است، اين فرض کنيم از اشاعره يکی دوتا اگر آمدند قم، دوتا يا سهتا آمدند مثلاً مدينه با امام ملاقات کردند، و الا نه در دوران تأسيس که سال صد، نود تا صد، تا صد و پنجا هست بزرگترين نقشها را اين دو حوزه دارند حوزه کوفه در درجه اول و دو بصره البته ضعيف تره خيلی ضعيف تره و از او ضعيف تر مدينه،
س: کتاب علی که
10: 24
قبل از سال صد
ج: کتاب علی، آنی که جفر و جامعه است، از اختصاصات امامت، آنی که در بصره نيامده،
س: فرموديد احاديثی داره جفر،
ج: بلی اما در دسترس نبوده،
س:
25: 24
ج: چرا اصلش که اونه، آن را در دسترس نبوده، آنی که در دسترس بوده همان کتاب قضايا و السنن و الاحکامه، آن در دسترس بوده، ليکن مشکل اينه که اين کتاب قضايا تقريباً میشه گفت از زمان امام صادق بين شيعه متروک شده حالا جهات مختلف درش ممکنه باشه.
علی ای حال اين طوريه، پس الآن عبدالرحمن ابن ابی عبدالله از خط بصره، محمد ابن مسلم از خط کوفه، هردو از ابی عبدالله اين جور نقل کردند، ثمن الکلب الذی لايصيد سحت، تو کل روايت کلب سندی روايتی که درسته همينه،
س: يصيد خيلی
5: 25
ج: ها! ثمن الکلب الصيود پس نيست، کلب الصيد هم نيست، ثمن الکلب الذی لايصيد سحت، اين ما روايتی که داريم اينه، يک نکتهای را حالا راجع به اين متن بايد يک نکاتی را لذا ما به جای اين که اينبحثهايي آقايون کردند آن بحثها را ديگه ول میکنيم مياييم روی خود همين متن، اين متن که درست باشه، يک وقت خود آن را، شما را نمیگيريم، بلی آقا
س:
35: 25
ج: اصلاً اين بحث را بگذاريم روی همين متن، ديگه بقيه متون را فقط برای خواندن و دليل لبی قرار دادن و تأييد مطلب گرفتن، و الا متنی که بايد روش کار فنی بشه، تحليل ادبی و تحليل لغوی، و تحليل قانونی، و تحليل اصولی، ما چون اين متون از جهت مختلف بايد بررسی بکنيم، يعنی نکات ادبی هست، نکات لفظی هست، وضعی هست، نکات استعمالی هست، نکات قانونی هست، و نکاتش برگشتش به مسائل اصوله، البته يک، من ممکنه الآن يک کمی به اصطلاح قر و قاطی صحبت بکنم، يعنی ترتيبش را بهم بزنم، اما به هر حال مطالب بايد گفته بشه،
س: حالا بحث مان روی کل بيع که نيست، فقط روی اين
22: 26
مشخص شد البته منظور اينه که اين کلب صيد چه جور کلبيه؟
ج: خب نه، اگر عنوان لايصيد باشه يکيه، عنوان صيود باشه يکيه،
س: ميايم بحث کل بحث ما، موردش اين
36: 26
بحث بشه
ج: ديروز بحث کرديم، فقط صيد را قبول کرديم، ديروز آخرش گفتيم فقط صيد، چون بقيه وجوه اعتباری به درد نمیخوره مادام نص روايت هست به درد نمیخوره.
ببينيد راجع به اين چند بحث میشه راجع به اين متن کرد، يک بحث اينه که آيا، حالا من ديگه بحثها را همين جور به ترتيب میگم ديگه بعد تنزيل و هدفمندش را نمیگرده، يعنی به اصطلاح الآن بهم میريزند، يک بحث اينه که آيا میشه عند الشک به لحاظ اصولی، اصول عمليه، جاری کرد يا نه؟ مثلاً الآن سگی هست نمیدانيم اين يصيد يا لايصيد؟ امام فرمود کلب الذی لايصيد، بگيم اصالة عدم کونه به اصطلاح، به اصطلاح اصحاب فعدم به حساب کونه يصيد، ثابت نشده يصيد پس لايصيد برش صدق میکنه و ثمنه سحت، اگر عنوان ما خوب دقت بکنيد، ثمن کلب صيد بود، لابأس بثمن کلب الصيد، اگر عنوان کلب الصيد بود، چون عنوان ثبوتی و اثباتی است يعنی عنوان موجبه است به اصطلاح بايد ثابت بشه وجودی است عنوان وجودی، بايد ثابت بشه عنوان کلب الصيد بوده، اما اينجا عنوان عنوان سلبيه، اين تا يک حدی شبيه همان روايت معروفه که المرأة التی ليست قرشية، آيا مانحن فيه به عبارت دقيق اخری، از موارد اصالت عدم ازلی و استصحاب عدم ازلی است يا نه؟ که همان نزاع معروف استصحاب عدم ازلی که آيا در به اصطلاح اعدام ازليه آيا اصل جاری میشه يا نه؟ يعنی به عبارت اخری آن بحث طويل و عريضه من همچون خيلی واضح و روشن برايتان عرض میکنم، بحث اينه که المرأة التی ليست قرشيه، خوب دقت کنيد به مفاد کان ناقصه و مفاد، اينجا ليست به مفاد ليس ناقصه، ليست قرشيه، آيا اين مفاد يک نوع توصيفه، خوب دقت کنيد، اگر توصيف شد بايد احراز بشه، يا اين مفاد اصلاً توصيف نيست، چون عدم، عدم که هيچی، لاحظ له من الوجود، هيچ نحوی حتی به عنوان قيد هم قرار نمیگيره هيچ خصوصيتی نداره، پس مراد المرأة التی ليست قرشية، يعنی لم تحرز انها قرشيه، دنبال احراز قرشيت بايد بريم و اين زن که هنوز احراز قرشيت نشده، میتونيم بگيم که اين زن هم مشمول حديثه که احراز نشده، و به عبارت اخری آيا در مثل اين جور تعابير ما آن عدم را میتونيم قيد بگيريم يا نه؟ وصف بگيريم يا نه؟ افرادی مثل مرحوم استاد آقای خويي و ديگران حتی آقای سيستانی هم اينها چون عدم را وصف نمیگيرند، مرحوم آقای خمينی هم در تهذيب الاصول اينها میگن، به اصطلاح اين تهذيب را الآن يک کمی شبهه دارم، چون قيد نمیشه باشه لذا در اين جور جاها فقط احراز قرشیت بايد بشه، همين که احراز نشد يصدق عليها ليست قرشية، چون ليست قيد نيست، مرحوم نائينی که نظر ما هم همينه اعتقاد داره که در اينجا قيد بياره، يعنی زنی که متصف میشه به اين که قرشی نيست، اين وصفه، فرق نمیکنه، المرأة القرشيه، بگه المرة التی ليست قرشيه، و اين که شما میگيد عدم، به اصطلاح هيچ حظی از وجود نداره، درسته اين مطلب جای شکش نيست جای شبههاش نيست، بحث اينه که در مقام اعتبارات قانونی اين کار را میتونه بکنه، اين هم يکی از فوارق اعتبارات قانونی با غير قانونی، در واقع عدم فرض کنيد عدم قرشيت قيد نيست برای زن، قيدی نيست برای زن، قرشيت قيده، عدم که قيدی نمیشه، ليکن اين را میتونه تو مقام اثبات قيد بگيره، يعنی آن زنی که میدانی قرشی نيست احراز شده، ببينيد دقت کنيد، التی ليست قرشية، آنی که احراز شده قرشی نيست،
س:
5: 31
ج: نه خير معلومه عدم القرشيه،
س: خب اين نفی شده،
ج: بلی اين نفی، اين
10: 31
برايش آمده، ظاهر المرأة التی ليست قرشيه، اين ظاهرش اينه، نه اين که المرأة التی قرشية تری الدم الی ستين، بگيم حالا اين احراز نشده قرشی پس اين هم تری الدم الی خمسين، نه اين نه، ظاهر آن نص اينه که اين قيده، ظاهر نص اينه، درست عدم قيد نمیشه، اما در مقام اثبات هيچ مانعی نداره، يعنی میتونه هردو را لحاظ بکنه، زنی که متصف است به انها قرشية، زنی که متصف است به انها ليست قرشيه، انها ليست قرشيه، اين اتصاف در مقام اعتبار هيچ مشکلی نداره و لذا به نظر ما حق با مرحوم نائينی است که همان اشکال معروف که به نحو به اصطلاح ليس ناقصه حالت سابقه نداره و به لحاظ ليس تامه مثبت میشه، استصحاب در، يعنی استصحاب در اعدام ازليه جاری نمیشه، آيا، البته در بحث استصحاب عدم ازلی مرحوم آقاضياء هم يک تفصيلی قائل است بين اين که آن به اصطلاح وصف از لوازم وجود باشه يا از لوازم ماهيت، در لوازم ماهيت جاری نمیدانه، اما در لوازم وجود جاری میدانه، يک بحثی
21: 32
ماهوی داره، يک حرفای خاص خودش، حالا بحث سر اينه که آيا اين مثال ما، از همين استصحاب عدم ازلی هست يا نه؟
س: حاج آقا نفی مشتقه ديگه،
ج: ببينيد ثمن، اينجا مشتق نداره، اينجا توش فعل داره، ثمن الکلب الذی لايصيد، ببينيد
س:
45: 32
ج: ببينيد نه کلب، کلب را که بنا نداره مشتق، اگر
48: 32
هم نکتهای ديگری بايد باشه به لحاظ اشتقاق نه به لحاظ نکتهای ديگری، لايصيد که فعله، فعل مشتق نيست، سؤال آيا ثمن الکلب الذی لايصيد از قبيل استصحاب عدم ازلی است يا نه؟
س: ثمن يک کمی معنای موارد مشکوک
ج: همين مراد اينه سگی است که نمیدانيم يصيد يا لايصيد؟ گفت ثمن الکلب الذی لايصيد سحت، اين هم يک سگيه نمیدانيم، میتونيم بگيم الاصل عدم کونه يصيد، ثابت نيست که اين صائد باشه، اين تابع اينه که کلمه لايصيد اشاره به ماهيته، يا اشاره به حدوث فعل در خارجه؟ يعنی مراد الکلب الذی لايصيد آن سگی که ماهيتاً ماهيت صيادی نداره، اصلاً بگيم سگها دو جور اند، مثل زنها مثلاً قرشی هستند و غير قرشی، سگها هم دو جور اند، مردها دو جور اند، قرشی هستند غير قرشی، مثلاً هاشمی هستند و غير هاشمی، فرض کنيم ايرانی هستند و غير ايرانی، اين کنايه از ثمن الکلب الذی لايصيد کنايه از اين است که ذاتاً صيد نمیکنه، اگر به مسألهای ذاتش برگرده جزو استصحاب عدم ازلی میشه که جاری نمیشه، يک احتمال ديگه در اين عبارت است که لايصيد مراد از، لايصيد از به قرينه آيه، يعنی لم يتعلم الصيد، يعنی آموزش داده نشده، نظر به ماهيت سگ نيست، هر سگی را که شما آموزش دادين، صيد بکنه میشه سگ کلب الذی يصيد، آموزش ندادين میشه الکلب الذی لايصيد، اصلاً نکته در اين تعبير نکته اين است که لايصد نه اين که مراد به اصطلاح آن ذاتش باشه، اگر مراد به ذاته، که انقسام ذاتی باشه، آن توش استصحاب در، استصحاب عدم ازلی جاری نمیشه، اما اگر به اين باشه، استصحاب عدم ازلی نيست استصحاب عادی جاری میشه، چون اين سگ وقتی که مثلاً توله بود بلد نبود، بالاخره هر حيوانی که اول بلد نبود، بعد ياد گرفت، شک میکنيم اين حيوان صيد را يادگرفته يا نه اصل عدمشه، اگر لايصيد کنايه از حدثی باشه کنايه از تعليم باشه، يادگرفتن باشه آموختن باشه، دست آموزی باشه، انصافاً استصحاب عدمش جاری میشه و
16: 35
اين يک فائده اوست، اگر کلب الصيد بود گير میکرديم اما اينجا را میتونيم با استصحاب احراز بکنيم،
س: ايشان مقام شک که میگفت،
ج: الآن میگم، يک کمی قر و قاطی، مقام شک را بايد آخر میگفت، حالا يک کمی زودتر، بلی آقا
س: از کلب ماشيه و کلب حارس فارغ شديم،
ج: بلی ديگه آنها را که بنا بر اين گذاشتيم که جايز نباشه خريد و فروشش مگر،
س: پس الآن در مقام چه بحث میکنيم
ج: الآن نه عنوان را میخواهيم بحثهای که راجع به اين عنوانه، که مراد از کلب الذی لايصيد چيه؟ گفتم بحثهای متعدد داره، فعلاً اصل عملشه، اول میگذاريم، اين قاعدتاً آخر بايد میگفتيم اول انداختيم، پس بنابر اين يک بحث اينه، که آيا با شک در اين که اين حيوان يصيد يا لايصيد بناءً بر اين که عنوان ما اين باشه، ثمن الکلب الذی لايصيد اگر شک کرديم اصل اولی طبق استصحاب اين است که اين لايصيد فثمنه سحت،
س: متلبس که اين صفت نشد،
ج: چون نشد، شک میکنيم، شک میکنيم، نکته دوم، ما نکات زيادی میخواهيم در همين ذيل حديث بگيم آيا بنابراين که وصف مفهوم نداشته باشه آيا اينجا مفهوم داره اين عبارت يا نه؟ يعنی آيا الکلب الذی لايصيد اينجا در مقام اعطاء مفهوم هم هست، يعنی غير از اين غير الکلب الذی لايصيد آن ثمنه ليس بسحت، آن اشکال نداره که نفی در نفی اثبات میشه، کلب صيد اشکال نداره، کلبی که به عنوان صيد، جوابش اينه که اگر ما برفرض هم در مفهوم وصف، چون مفهوم وصف يک هيئت ترکيبی ناقصه، بحثی که در باب مفهوم ما عرض کرديم اين بود خلاصه آن بحث اگر ياد آقايون باشه، که همين تازگی هم عرض کرديم، مفهوم عبارت از اين که آن به اصطلاح چيزی که مورد دلالته، مورد بحثه، دلالت بر هردو معنا به نحو وضع بکنه، هم بر ثبوت هم بر نفی، هم بر اثبات هم بر نفی، مثلاً فرض کنيم میگه از سوره فلان تا سوره، تا به اين لفظ تا در لغت فارسی يا الی در لغت عربی معناش همينه، تا اينجا بوده بعدش نبوده اين معنای مفهومه، آن وقت در باب هيئت ترکيبی ناقص، اين بحث هست که خود هيئت ترکيبی ناقص افاده دو معنی نمیکنه، خود اين بحثش تو مفهومه، ليکن انصاف قضيه ما بر فرض هم آنجا بگيم افاده دو معنا نمیکنه، يا مثل آقای خويي آقای خويي مفهوم وصف را قائل نيستند يک چيزی که نتيجهاش مفهوم وصفه قائل اند، تطابق مقام ثبوت و اثبات ايشان يک راه ديگهای رفتند نظير مفهوم وصفه آن راهی که ايشان، آيا ما قبول نکنيم، آيا در اينجا هم قبول نکنيم، چون الکلب الذی لايصيد به نحو وصفه، بعيد نيست اينجا را ما قائل به مفهوم بشيم، ولو در مثل مفهوم وصف خوب دقت بکنيد ظرافت کار را چرا؟ چون در مفهوم وصف ولو وصف همين نتيجه را میده، مثل الکلب الصيود، اگر گفت الکلب الصيود همين، ليکن در مفهوم وصف اگر دقت بکنيم، معانی يعنی معنی تعلق و ارتباطی که هست به نحو اندماجه، واضح نيست، يعنی به تعبير مثلاً صاحب فصول و ديگران به نحوی عاليه، نه به نحو استقلالی اما در اينجا همان معنا را واضح کرده، اگر دقت بکنيد، به لحاظ تعبيری الکلب الذی لايصيد، اين غير از اين که بگه رجل عالم، رجل عالم توصيف يک نوع معنای اندکاکی است يک نوع اجمالی است حالت وصفی اين طوره، اما وقتی میگه لايصيد الذی لايصيد و به نحو مفهوم از يعنی در مقام تعبير از آدات فعل استفاده کرده، خوب دقت کردين،
س:
13: 39
ج: ها! و سرّ بنابر اين که آن اختلافی است بين نحویها، معروفش را میگن سر معرفه موصول به اين صلهاش است، اين صله به نحو
23: 39
نه به نحو اندماجی، به نحو شرحه، به نحو بسطه، به نحو تفصيله، اين شرح و تفصيل از قبيل گفت التعليل يوجب، به اصطلاح چه میگن، به اصطلاح تعليل الحکم بشئ يوجب اناطة الحکم به، اين اصلاً کانما انسان حس میکنه، نکته آن صدور صيده، آن حدث صيده، الذی لايصيد، غير از عنوان اين که به نحو وصف مياره، و لذا بعيد نيست و خصوصاً که در مقام بيان هم هست، از اين جهت انصافاً بعيد نيست که از اين حديث مبارک مفهوم در بياريم، حالا البته اين بحث دوم بود.
بحث سوم که مکمل اين است فرق بين الکلب الصائد يا صيود که مشتقه، با يصيد که فعله، چه فرقی میکنه، چه تحليلی ما از يصيد و صائد يا صيود میديم، مشتق با فعل تحليلش بخواهيم بکنيم از نظر تحليل ادبی چه فرقی باهم میکنه، آن فرق در اينجا هم مؤثر خواهد بود، آن روايت را خودتان هم فکر بکنيد، فرق بين قام و قائم، يقوم وقائم، فرق بين اين دوتا چيه؟ و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.