مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- اصول 98-1397 » اصول یک شنبه 1397/9/11
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج شنبه 1399/6/15
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - بحث میتة و خز و خرید و فروش میتة و بیع میتة مشتبه به مذکی
- مکاسب 98-1397 » فقه چهارشنبه 1397/12/1
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1386-3
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحث راجع به ميتهای حيوان که لانفس له سائله، بحث در اين جهت بود، ديروز توضيح داده شد که راجع به حيوانی که نفس سائله يا خون روان نداره، استثناء ميته در احکام ما در عدهای از موارد ثابته، چون عرض کرديم غير از آيه مبارکه انما حرم عليکم الميته، ما روايات متعدد در ابواب مختلف راجع به ميته داريم، در طهارت هست، مانعيت نماز هست، حرمت بيع هست، حرمت انتفاع هست، الی آخره، روايات متعدد داريم، آن وقت راجع به استثناء يعنی استثناء ميتهای که له نفس سائله، يا ليس له نفس سائله، راجع به اين طهارت داريم، که رواياتی که داريم که ميته نفس سائله اشکال نداره، ديدم بعضی از آقايان نوشتند به اين که علی المشهور کانما خيال کردند در مسأله مخالفی هست، دقت بفرماييد، توی اين ميته ما له نفس، ما ليس له نفس اختلاف بين اصحاب ما نيست، اشتباه نشه در طهارتش اختلاف نيست، بلی بعضی از اقسامش را بالخصوص گفتند نجسه، آن هم به خاطر تعبد نه اين که در ميتهای مالا نفس له اختلاف باشه، مثل عقرب هست، مثل وزغ هست، وزغ هم رواياتش متعارضه، بعضی از روايات داره که در وزغ از چاه مثلاً سه دلو آب بکشيد و لذا در وزغ بحث سر کبری نيست، کبری اين نيست که ميته مالانفس له اين پاکه، اين کبری ثابته، اين اصحاب ما اختلاف نکردند، روايات متعدد داريم، يکی نداريم، روايات متعدد توی بعضهاش اسم آن حيوانات آمده، تو بعضياش ما لا دم له، ما لانفس سائله له، تعبير داره خود تعبير اين طور، ليس له نفس سائله، خون روان نداره، پس اين مطلب مشهور و غير مشهور نداريم، دقت میفرماييد اين مطلب که ميته مالانفس له اين طاهره اين اجماعيه، يکی دو موردش اختلافيه، آن هم اختلاف به اين معنا گفتند درسته آنی که ما لانفس له سائله، اين مثلاً من باب مثال پاکه الا اين مورد که تعبداً مثلاً بايد نجس بدانيم، مورد خاص، مورديه، موردش محل کلامه، تازه همان موردی هم باز هم محل کلامه، عدهای هم آنها را پاک میدانن، حالا آن تو بحث کتاب طهارته، من نمیخواهم فعلاً وارد آن بحث بشم، آنچه که الآن مهمه، مسألهای بيعه، آنی که الآن ما داريم، مسألهای بيعه، در باب مسألهای بيع، من برای احترام، حالا عبارت مرحوم شيخ را هم اشارهای عابره بخوانم، حالا چون تفصيل عبارت شيخ را نمیخواهم عين عبارتش را بخوانم، وقت نيست بری اين کارها، ايشان فرمودند که، مرحوم شيخ الامر الثانی، در مورد دومی که ايشان، که ميتهای از ذی نفس، غیر ذی سائله يجوز المعاوضه، اگر دارای انتفاع باشه، اين قيد انتفاع را هم برای اين آورده که اگر انتفاع نشه ديگه بيع درست نيست، مثل انسان يک مشت عادی ورداره بفروشه، اين بيعش به خاطر درسته، يا خودش قابل انتفاع باشه يا لااقل مثلاً روغن ماهی مثلاً ماهی يا روغن ماهی، دليل مرحوم شيخ لوجود المقتضی و عدم المانع ايشان ادعاشان اينه، دليل اول شان اينه، چون مقتضی مراد ايشان هم از مقتضی چون ينتفع انتفاعاً محللاً، مانع هم چون مانع عبارت از نجاسته، و اين نجس نيست، لان ادلة الانتفاع بالميتة مختصة بالنجيسة، بعد هم ايشان فرموده عدهای از فقها هم گفتند اين مطلب را تصريح کردند بعد نتيجه گيری کردند حالا که عدهای گفتند مخالفی هم نديديم، و الظاهر انه ممّا لاخلاف فيه، پس مرحوم شيخ قدس الله نفسه به دو دليل اين را اجازه داده، يک: اجماع، البته اجماع را چون خود مرحوم شيخ فوق العاده دقيقه، میفهمه، ملتفت اند که اين اجماع مصطلح نمیشه، چون اصلاً مسأله مطرح نشده که حالا توش ادعای اجماع بشه، اصلاً در قدما مطرح نشده، ايشان گفته عدهای گفتند مخالفی هم نداريم، چون مخالف نداريم پس میشه گفت تقريباً اجماعه، خود مرحوم شيخ در کتاب رسائل، اگر آقايان ياد مبارک شان باشه در بحث اجماع منقول يک فصل مفصلی را ايشان راجع به اين داره که چه جور ادعای اجماع در کلمات اصحاب ما آمده، يک جورش اين جوريه اصلاً، مثلاً فقيهی آمده پنجتا دهتا کتاب را نگاه کرده، همه يک فتوا دادند میگه خب مخالف هم که نديديم، فاجماعی، عرض کردم سابقاً هم اين نکتهای است که اگر آقايان انشاء الله مبتلی شدين به تدريس رسائل، مرحوم شيخ آن قسمتی که خود اجماع منقول را نوشته دو سه صفحه بيشتر نيست، خيلی مختصره، زياد نيست، بعد نوشته بعضی از معاصرين کلام مفصلی در اجماع دارند من آن کلام را، اين بحث اجماع منقول رسائل خيلی طولانيه، نمیدانم بيست صفحه، سی صفحه اين قدرها، خيلی طولانيه، اين خود کلام شيخ طولانی نيست، دو سه صفحه دو صفحه شايد باشه يک صفحه، دو صفحه يادم رفته از سابق، آنکه میگه بعضی از معاصرين کلمات مرحوم شيخ اسدالله تستری معاصر ايشان، قبل از ايشان نه معاصر ايشان، مرحوم شيخ اسدالله تستری کتابی داره چاپ هم شده، و انصافاً هم اگر چاپ جديد بشه يا يک تحقيق، کتاب خوبيه، خيلی بد، يعنی چون خوش عبارت نيست، و الا کتاب مفيديه انصافاً کشف القناع عن وجه حجية الاجماع، شيخ انصاری با حال و حوصله تقريباً اين کتاب به اين قطوری را تلخيص کرده خلاصه حرفای شيخ اسدالله اگر آنجای رسائل را خواستين تدريس بدين، برگردين به کتاب کشف القناع که آن کلام مرحوم، اصل مرحوم شيخ تستری است قدس الله نفسه شيخ اسدالله تستری علی ای کيف ماکان، در آنجا اين مطلب را قبل از شيخ اسدالله نداره، ايشان داره شيخ اسدالله تستری تو بحث اجماع، ايشان آنجا میگه که عدهای از فقهاء اين جوری ادعای اجماع کردند، عدهای اين جوری، عدهای اين جوری، من جمله اين آقا به دهتا، پانزدهتا کتاب مراجعه کرده، مخالف نديده، فقال اجماع، حالا من هميشه ديروز هم بود پريروز عرض کرديم چون ما هدف مان از اين همه زحماتی که هست بحثهای خودمان را صبغه علمی بديم از حالت عوامی و احساسات و عواطف و خيالات و اوهام خارجش بکنيم، خب وقتی ما دهها فقيه، و صدها فقيه داريم رأی چهارتا را پيدا کردن اين البته ممکن است چون اين اشکال به ذهن تان بيايد در حقيقت گفت که جواب نقضی حل اشکال نيست توسعه اشکاله، حالا من جواب نقضی عرض میکنم که توسعه اشکاله، اين متأسفانه همانطور که مرحوم شيخ تستری هم اشارهای داره يعنی نقل کره اين مطلب را اختصاص به ما هم نداره، اين مطلب را مثلاً يک شخصی که مرد ملای هم هست انصافاً بايد اعتراف کرد مرد ملای است کتاب اين ابن حزم معروف الی ماشاء الله تو محلی داره، مثلاً يک مطلی را از دو تا صحابه نقل میکنه، میگه و لم يعلم له مخالف، فعليه اجماع الصحابه، دوتا را نقل میکنه از صحابه که يک رأی گفتند میگه چون تا مخالف معلوم نيست، پس اجماعيه، چون ابن حزم که ظاهری مسلکه اينها اجماع را حجت نمیدانن، اين هم از نعم الهيه، چون ابن حزم خيلی ضد شيعه هم هست، از متعصبين، اصلاً اساساً هم از بنی اميه است بنی که اميه که رفته اندلس، خودش از امویهاست نسباً و بسيار مرد ضد شيعه هم هست طبق قاعده، ليکن مثل شيعه نه اجماع را قبول داره نه قياس، اين هم خيلی عجيبه، نه اجماع را به عنوان مدرک شريعت قبول میکنه و نه قياس را خلافاً لاهل سنت، علی ای کيف ماکان مرحوم شيخ از اين راه وارد شدند، يعنی کانما در ذهن مبارک ايشان اين طور بوده که مانع نجاسته، البته ميتهای مالانفس له توی سنیها داريم بعضيا که نجسش میدانن، اما توی ماها نه، پاک میدانن، همانهای که در سنیها اشکال کردند در حليت تو بحث، اما در نجاست بحث نداريم، اين خلاصه کلام شيخ پس دليل شيخ يکی اجماعه، يکی هم وجود مقتضی و عدم مانع به تعبير ايشان يا جواز انتفاع، چون انتفاع جايزه پس معاوضه هم جايزه اين خلاصه کلام ايشان.
راجع به اجماع، اين خب مطلعيد اجمالاً مبنای من مراجعه به کلمات و دقتی، فرصتی نشد يعنی من نديدم فعلاً يکی دو کتابی که در دسترسم بود دقيقاً نديدم که اولين فقيه ما که اين مسأله را مطرح کرده کيه؟ اولين فقيه ما که گفته ميته ما لانفس له را میشه فروخت، اين را ديگه يا خود آقايون مراجعه کنن، يا اگر من وقتم، بعدها وقت کردم ببينم تاريخش چه جوريه هنوز نگاه نکردم، علی ای کيف ماکان آنی که ما قطع داريم، و در کتابها ديدم تا حالا در قدما که نداريم، حالا متأخرين که اول گفته، علامه گفته، يا قبل از ايشان کسی گفته الآن تو ذهن من نيست، اين راجع به مسأله اجامع و دعوای اجماع اين که خب ثابته.
میمانه روی يک قاعده آن مسأله قاعده، که آيا میشه درستش کرد اين يک، و قبل از قاعده اصولاً آيا ما دليل شرعی بر عدمش داريم يا نه؟ عرض کرديم ميته مالانفس له به لحاظ حرمت حرامه، عدهای از، زيادی از اهل سنت حلال میدانن، طبعآً مراد ما از حرام يعنی آنجای که ذاتاً حلاله مثل ماهی، نه سوسک و نمیدانم مورچهو پشه و مشه که خودش ذاتاً حرامه، آنها نه، مرادم آنها نيست، خب اين بحثهاش چون ديروز گذشت ديگه امروز تکرار نمیکنم آن وقت بايد شيخ انصاری قدس الله نفسه غير از مشکل نجاست مشکل حرمت را هم متعرض میشن، چون عرض کرديم قولی هست به اين که کل حرام يجوز بيعه، اين هم مفروض که حرامه خب، حرمتش که ثابته جای بحث نيست، حلال که نيست ماهی، ماهی ميته به اصطلاح پس بنابر اين اين عدم المانع ايشان فقد از راه نجاست آمده، از راه نجاست انصافاً کافی نيست خوب دقت بفرماييد ما در فقه هميشه با اين درد مبتلائيم، الآن توی فقه ما، فقه اهل سنت، مثلاً يک مطلبی پنج محور داره دو محورش يا سه محورش در روايت آمده دوتا ديگهاش را بايد خودمان در بياريم، آنچه که در فقه مهمه، تلازم بين محورهاست تلازم قانونی، ببينيد ما الآن چندتا محور تو همين ميته ما لانفس له، برايتان ذکر میکنم، يک حرمت، اين محور حرمت اين ثابته، دو محور نجاست نه پاکه، سه محور خريد و فروش اين دليل نداريم، اصلاً نداريم نه میشه نه نمیشه، فقط داريم ثمن الميتة سحت، اطلاق داريم، تو اين محور تخصيص نداريم، چهار، محور به اصطلاح مانعيت نماز، در روايات مانعيت نماز هم متأسفانه صريح نداريم، من ديروز اين تمام بحث را دارم تکرار میکنم چون ديروز گفتم داريم، اين مبنی است بر يک مقدمهای که بعد عرض میکنم و لذا خود مرحوم سيد هم و اين چند حاشيهای که من ديدم تازه، توی کتاب بحث صلات مصلی ايشان میگن ميته مانع از نمازه ولو ميته مالانفس له، ليکن علی الاحوط وجوباً مانعيت را هم ايشان قبول کرد که مانعه، حالا من عرض کردم شايد بعضي روايات در بيايد که مانع نيست، حالا میخوانم چون امروز ديگه مجبور شدم وارد اين بحث بشم به خاطر همين نکته است که مانع نيست، اگر اين محور هم ثابت شد که مانع نيست درست شد، يک محور ديگه هم داريم محور انتفاع، در محور انتفاع در خصوص مانحن فيه نداريم، اما داريم سئلت عن الميته قال لاينتفع منها بشئ، اين را هم داريم، اما اين استثناء نداريم، پس بنا شد که تا حالا پنج محور ما در باب ميته داشتيم سه محورش فرض کنيد منصوص حالا دو محورش که قطعاً منصوصه، يکی طهارتش اين منصوصه، يعنی نجاست نداره پاکه، مبحث حرمت بحث اکلش داره که حرامه، فرقی بين اين ميته و ميتههای ديگه نمیکنه حرامه، محور مانعيت هم ظاهراً چيزی صريحی نداريم، حالا میگيم هست، فرض کنيم نداريم، حالا فرض کنيم چون شيخ هم پيدا نکرد اين محور را، نداريم، محور انتفاع هم صريح نداريم اطلاق داريم صريح نداريم بيع هم صريح نداريم، دقت چون من، چون ببينيد من شايد اين را باز میکنم اين عمليت، اين حرکت فکری برای اجتهاد يا استنباط اين بايد شما يواش يواش بايد جوری بشيد در هر عمل فکری که فيما بعد برايتان پيش ميايد اين مراحل به نحو مقدمات مضمره قرار بگيره، اين کار ما، هنر ما اينه که اول اين را باز میکنيم تشريح میکنيم، گفت آن لف و نشره، به صورت نشر میگيم اين کم کم برای شما حالت ارتکازی بشه صدها هزاران مسألهای هم که بعد ميايد همين کار بايد بکنيم، بحث سر اينه يک حرمت اکل داريم و طهارت آيا از طهارت میتونيم جواز بيع را در بياريم يا نه؟ اين بحث اساسی فقه در استنباط چه ما چه سنیها از زمان صحابه الی مابعد همينه، حالا اگر ما داشتيم، خوب دقت کنيد اگر، جواز انتفاع به ميتهای، جواز انتفاع صراحتاً به ميتهی مالانفس له اين يک، دو جواز صلات در ميتهای ما لانفس له، اگر اين محور را هم داشتيم انصافاً محور بيع در مياد آن هم حل میشه،
16: 15
نداشته باشيد، انصافاً آن محور حل میشه چرا؟ چون اگر بنا بشه که من دوتا موضوع را استفاده بکنيم تو حالت لباس هم بپوشم خب خيلی ناداره که آدم ميته ملک خودش باشه، خب قاعدتاً خريد و فروش میشه ديگه، پس با ملازمه، خوب ظرافت کار را دقت کنيد، با ملازمه قطعی که اسمش را میگذارند بعضی وقتها اطلاق مقامی مثلاً با ملازمهای قطعی میتونيم جواز بيع را هم در بياريم با ملازمه قطعی میتونيم اين کار را انجام بديم، البته اگر تصريح به خلاف نباشه، انشاء الله خواهد آمد در بحث تصوير مثلاً شيخ میگه از روايات در مياد که تصوير و کشيدن صورت جايز نيست اما از روايات هم در مياد اقتناء صورت، نگهداری صورت در خانه جايزه، درست شد، حالا آن محور مجهول کجاست، خريد و فروش صورت، اگر اقتناء و نگهداری جايز باشه از جواز اقتناء در مياريم جواز خريد و فروش، پس اين يک مسألهای که الآن عرض میکنم يک بحث کلی است برای مقام فقاهت و استنباط که فقيه بتونه بگه اينجا در مياد، اينجا در نمياد، شيخ آمده از روی طهارت جواز بيع را در آورده، ببينيد در محور حرمت که فرقی با ميتهای ما له نفس نکرد، فرقش تو محور طهارت و نجاست بود آيا از محور نجاست و طهارت میتونيم جواز بيع را در بياريم بسيار مشکله، تلازمش واضح نيست، ظرافت کار را دقت، چون فوقش اين میگيم اين پاکه، اين پاکه معناش نيست که چون پاکه من برم بخرم، خريد و فروش هم درست شد، اما اگر گفت انتفاع تو جايزه، اگر از پوست ميته در لباس تو بود، يا ميتهای ما لانفس له در لباس تو بود، انتفاع در نماز باش خواندی، مانعيت نداشتيم نمازت درسته، میگيم عرف میفهمه خريد و فروش هم درسته، عرف نمیفهمه،
س: طهارت را میفهمه يعنی جواز تصرف،
ج: نه،
س:
32: 17
ج: نه طهارت جواز، خيلی چيزها طاهره، احتياج به تصرف، به حساب تصرف درش هم نمیکنه، خب چيزی نداره که، مانعيت نماز فرض کنيد مثلاً موی گربه پاک هم هست اما مانع نمازه، ربطی نداره، ببينيد مرحوم شيخ به وجود مقتضی و عدم مانع، از اين راه، مانع را چه گرفته، مانع را عبارت از نجاست گرفته، خيلی خوب اين سؤال يک مانع ديگه هم حرمت لحم بود آن را چرا نگرفتی، آن حرمت از بين نرفته دقت کردين، آن حرمت از بين نرفته، مرحوم ميرزای شيرازی عرض کردم حاشيهای داره، ايشان در حاشيه، آن حاشيه مرحم ميرزا اينه، اين جای که من حاشيهای ايشان را داشتم اخيراً کتاب من گم شد، حالا از اين کتاب نقل میکنم انشاء الله درسته ديگه، يمکن ان يقال لو سلم الاختصاص
27: 18
لکن عدم جواز الميته و ان ثمنها سحت، بلی لا اختصاص لها بما يحرم الانتفاع به، حتی برای جواز انتفاع هم باشه، لا دليل بلی الی اختصاصها بالنجس مع الاطلاق المقتضی به اصطلاح للعموم، اين منشأ نمیشه طهارت منشأ نمیشه حتی حليت انتفاع منشأ نمیشه که ما برگرديم و رفع يد از اطلاق بکنيم خب تا اينجا روشن که ما الآن يک بحثی را که بخواهيم درست بکنيم، يکی الآن زوايای بحث روشن شد يکی اين که آيا واقعاً مانعيت را چه کار بکنيم؟ دو آيا میتوانيم به استظهار از بعضی از روايات در بياريم که يک ملازمه بين حرمت، غير از حالا روايت تحف العقول که سند نداشت، و بيع مانعيت، بين حرمت و بين عدم جواز بيع وجود داره يا نه؟ در اين جهت به يکی دوتا روايت میشه تمسک کرد حالا من آن روايات را بخوانيم ببينيد تمسک به آنها درسته يا نه؟ بنده ديروز عرض کردم در باب ميته روايت داريم که مانعيت نداره، مراد من از آن رواياتی که عرض کردم که اشاره کردم اگر در نوار هم گوش کرده باشيد به عنوان يکی روايت سفن و يکی هم روايت به اصطلاح غراء، عرض کنم که يک روايت داريم که روايت همان مرحوم به اصطلاح، روايتی که آن کی بود؟ چيز درست میکرد،
23: 20
روايت صيقل بود که در يک متنه، يک متنش بلی، يعنی چون روايت صيقل چندتا بود، يکی از روايات صيقل و سئلته حالا، به هر حال در جلد اين چاپی که الآن من دارم، چاپ آقايان، نمیدانم باب چهل بود چند بود؟
س:
10: 21
باب هشت، در باب لباس مصلی
ج: لباس مصلی نه، در باب لباس مصلی، باب هشت، نه فکر نمیکنم باب 8
س:
24: 21
ج: از باب 8، نه نبايد باب 8 باشه، باب 8 يک روايت ديگری است، حالا خيلی خوب مثلی که اين باب 8 فعلاً يعنی روايت ديگری است که اصلاً سابقاً ذکر نکردم،
س: و التقليد بالسيف و کيموخت،
ج: همان، همان،
س: جلد 24 باب 34 البته از اين سی جلدیها شده 24،
ج: از اين جلد هم داره، اين جلد4 هم داره، جلد 24 را هم آورده،
س: باب 24 باب تحريم
21: 22
ج: باب 24؟
س: 34،
ج: صفحهاش را نگفته آنجا؟
س: 184
ج: صفحه 34؟
س: 184،
ج: بلی همينه، عرض کنم که اين روايت را خوانديم، سال 85 است البته، اين روايت سنداً اشکال نداره، از منفردات مرحوم شيخ طوسی است و سندهای ديگه از غير شيخه، و مفصل متنش را عرض کردم متون مختلفی داريم، ديگه تکرار نمیشه: سئلته عن اکل الجُبن يا جبُّن يا جِبِّين، ضبطش پنير يعنی به اصطلاح، خب اين يک سؤال، سؤال ديگه و التقليد السيف و فيه الکيموخت و الغراء، عرض کردم اين روايت تقليد سيف و فيه الکيموخت و الغراء دو متن داره، يک متن مثل اين متنه که توش چيزی نداره، يک متن داره عن الصلاة فيه تقليد السيف به آن متن، حالا نمیدانم اينجا الآن من کجا نوشتم، يک متنش صلاته، خصوص صلات، بلی، بلی نه اين، يک متنش خصوص صلاته، آن وقت غراء عرض کرديم آن ابوالمغراء هم از همين اسمه، غراء يک مادهای چسباناکی بوده سيريش، اين را از يک نوع ماهی ميته میگرفتند، ديدم که در حاشيه: شئ من يتخذ من اطراف الجلود يلصق به و ربما يعمل من السمک، نه غالبش از سمک بوده اين را وقتی که میخواستن غلاف شمشير درست بکنن، مواد اين مثلاً پوست را روی پوست بچسبانن، با آن سيريش استفاده میکردند، يک مادهای چسبناکی بوده که باش پوست را میچسباندن که باش غلاف شمشير درست بکنه، آن وقت اين روايت الآن توش صلات نداره، بنابر اين که البته يک مشکل ديگه، يعنی اين مطلب دو مشکل داره، توش بعضيا کيموخت داره، بعض، و الغراء داره کما اين که الآن خوانديم، تو بعضياش داره و الفراء اگر فراء باشه فروه، فرو يعنی پوست، مشکل ديگش سر فرو است، اگر فرو باشه آن يک مشکل داره، يعنی حسابش اصلاً از مانحن فيه خارجه، اگر غراء باشه اين يک، دو اين که اين مسأله هم در صلات باشه چون يک متنش صلاته، آن وقت امام فرمود لابأس مالم تعلم انه ميتة، تازه بايد بگيم چون بعضياش اين در کيموخت آمده، مالم تعلم، بگيم اين فقط اختصاص به کيموخت داره و اما غراء اگر ميته هم باشه اشکال نداره، ليکن خيلی مقدمات میخواهد انصافاً چون متون روايات، متون روايت مختلفه، انصافاً به اصطلاح پيدا کردن چنين نتيجهای واقعاً مشکله واقعاً کار سختي است که ما بگيم اين الآن مثلاً اشکال نداره اين يک روايت بود که مبتنی است همان کله غراء که ديروز در بحث عرض کردم و روشن نيست، يعنی انصافاً مطلب واضح نيست.
يک روايت ديگری هم از روايات به اصطلاح همان صيقله، روايت صيقل متون متعددی داره در يکی از متون روايت صيقل و سئلته عن السفن، توش کلمه سفن داره، حالا اگر پيدا کردين بابش را هم به من بگين، حالا من گم کردم، غرض کلمه سفن که ديروز من تو بحث اشاره کرديم عرض کرديم سفن دو سه جور معنا شده ظاهراً سَفن يک جور حتی گفته شده تمساحه، اصلاً سفن همان تمساحه، آن جوری هم تفسير شده، ظاهراً سفن يک جور از ماهیهای است که به اصطلاح اصلاً مأکول اللحم نيستند پوست سفتی دارند، يعنی آن پوست شان بسيار قویه، از پوست اين ماهیها که مثلاً ميته بود و غير قابل استعمال بود يعنی به اصطلاح حرام بود از پوست اين ماهی برای غلاف شمشير درست میکردند، اين به اصطلاح برای غلاف شمشير از اين درست میکردند، اگر آن روايت سفن را هم قبول بکنيم بنابراين بلی آن معناش اينه که اگر غير به اصطلاح ميته باشه که به اصطلاح به صورت به اصطلاح ماهی باشه، اين بالخصوص برای نماز اشکال نداره، چون آن سؤالش هم در نمازه، اين دوتا روايت، ليکن که من ديروز هم نظرم روی اين دوتا روايت بود، انصافاً آن هم مشکله، فعلاً عمل به آن روايت يعنی بايد احراز بکنيم که اين سفن ماهیهای بوده حتماً ميته بودند، چون در روايات خود اين آقا زياد صحبت روی، حالا آن روايت سفن را بعد پيدا میکنم خدمت تان میخوانم الآن که پيدا نتوانستم بکنم، روايت سفن به نظر من روايتی بود که به درد اين کار میخورد که در ميته چيز.
و اما در ميتهای در روايت ديگر، به نظر من اين روايت بهتر از بقيه رواياته، اين حديث را مرحوم صاحب وسائل در همين جلد چهاری که عرض کردم باب8 از ابواب لباس مصلی حديث شماره4 از منفردات يعنی بلی کافیه، ليکن تهذيب هم از ايشان نقل کرده استبصار هم نداره، مرحوم کلينی عن علی ابن محمد عن عبدالله ابن اسحاق علويه، که درست نشناختيم عن الحسن ابن علی، شايد از علمای قم باشه، عن محمد ابن سليمان ديليمی عن قُرَيب، اين محمد ابن سليمان تضعيف هم شده، قريب را هم که نشناختيم، عن ابن ابی يعفور متأسفانه سندش مظلمه، يعنی سند روشنی نيست، قال کنت عند ابی عبدالله(ع) اذ دخل عليه رجل من الخزازين فقال له، بحث خزّ يک بحث معروفی بوده بين سنی و شيعه چون حيوانی بوده که در آب بوده پوست او را میکندند يک لباس بسيار لطيفی، کيفی يا هرچه، قباء درست میکردند يا لباده به اصطلاح امروز ما، جعل فداک ما تقول فی الصلاة فی الخز، خز چه جوريه؟ امام فرمود فقال لابأس بالصلاة فيه، اين اشکال نداره، فقال له الرجل، جعلت فداک اينه ميتة و هو علاجی، و انا اعرفه و اعرفه، اين شاهد، اينه ميتة و هو علاجی، سؤال از صلاته از اين شايد بشه بگيم ارتکاز بر اين بوده که اصلاً خز ميته است، و ميته ولو ميتهای
9: 30
چون خز در آب زندگی میکنه، ولو حيوان باشی که در آب زندگی میکنه ليکن ميته او بازهم مانع نمازه، اين ارتکاز را از اين در بياريم، البته خز ماهی نيست، پا داره دست و پا داره اما تو آبه، رو اين برنامه که مراد از مالانفس له آن حيوانی است که در آب زندگی میکنه حالا خز باشه ماهی باشه، هرچه باشه،
س:
34: 30
ج: چه آقا،
س:
39: 30
روايت 38 ابواب ما يکتسب به
ج: کدام يکی،
س:
44: 30
ج: جلد دوازده، بلی نياوردم، امروز نياوردم،
س:
48: 30
ج: بلی کدام، حالا من خود روايت از اين کتاب بخوانم بالاخره به قول شما،
س: صفحه 329
ج: چند آقا؟
س: 329
ج: خب حالا اين روايت سفن را من بخوانم اين تمام بشه، من اسمش چون پيدا نکرده بودم، بلی در روايت صيقل داره اين طور: انا قوم نعمل السيوف و ليس لنا معيشة، علاجنا من جلود الميتة، من البقال و الحمير الاهليه، فيحل لنا عملها، شرائها، بيعها، مسها بايدينا، و ثيابنا و نحن نصلی، اين در باب ميته، بعد میفرمايد که فکتب فلان، و کتبت اليه جعلت فداک و قوائم السيف التی تسمی السفن، اين محل، اتخذها من جلود السمک، اين جلود سمک بگيم اطلاق نداره، مراد همان ماهیهای مخصوصی بوده که پوستشان خشين بودند، آنها هم گاهی ماهیهای داره که خشينه، پوستشان بستهای شمشير ازش درست میکردند، درست شد، فهل يجوز لي العمل بها و لسنا نأکل لحومها، فقال لابأس اينجا سؤال از صلات نداره از اصل عمل، يعنی از اصل انتفاع میشه ما انجام بديم امام میفرمايد لابأس، ببينيد حالا هدف من چيه؟ هدف من اينه، که از اين محور سؤال اين آقا جواز خريد و فروش در بياريم اين محل کلام ماست، چون اين آقا کارش ساختن غلافه، اين کارشه، قطعاً اين آقا کسی نيست که خودش بره ماهی را صيد بکنه، پس اين سفن را که پوست خشين حيوانات دريايي است اين سفن را ايشان میخريده طبق اين تعبير، وقتی امام دقت کردين، وقتی امام میگه کار تو اشکال نداره، میتونی اين کار انجام بده، يعنی چه؟ يعنی خريد و فروش اشکال نداره، انصافاً اين روايت بد نيست، از اين روايت میشه، آن وقت بايد به اين ضميمه بشه، ضابطه کلی را بگيم اطلاق جلود السمک ميته و غير ميته را بگيم اصلاً چون نوشتند خودشان، حتی بعضی شان نوشتند سفن اصلاً ماهی نيست، همين تمساحه، اين را
3: 33
کلی اين طور ضبط کردند ديگه ايشان، گفتند تمساحه اصلاً، تماسيح، سفن تمساحه در رودخانه است علی ای کيف ماکان اين روايت روايت بدی نيست البته صيقل توثيق نداره، سند روايت گير داره، حالا اين هم راجع به روايت سفن که من ديروز عرض کردم، يکی غرائه، يکی روايت سفن، که ما بتوانيم، البته سفن را من خيال میکردم تو نمازه، قبلش تو نماز بوده، اشتباه کردم، روايت سفن در انتفاع به سفنه، نه اين که در نماز، حالا اين من اين حديث را بخوانم، ببينيد قال الرجل جعل فداک انه ميتة و هو علاجی و انا اعرفه، فقال له ابوعبدالله(ع) انا اعرف به منک، من بهتر از تو میشناسم حالا اين خودش خزاز بود کارش همين بود، زندگیاش همين بود فقال له الرجل انه علاجی، ظاهراً احتمالاً شيعه هم نبوده، انه علاجی و ليس احد اعرف به منی، امام میگه نه خيالتان راحت باشه، من از شما وارد ترم کسی مثل من نيست، فتبسم اباعبدالله(ع) ثم قال له اتقول انه دابة تخرج من الماء او تصاب من الماء فتخرج فاذا فقد الماء مات، اين همان معيار ما لانفس له، يعنی معيار حيوان دريايي، که حيوان است که از آب در بياين بميره، فقال الرجل نعم صدقت، جعلت فداک هکذا هو، همين طوری است که فرموديد، فقال له ابوعبدالله(ع) فانک تقول انه دابة تمشی علی اربع، چهار پا راه میره، و ليس هو فی حد الحتان، مثل ماهی نيست، به اصطلاح اين خز، فتکون، ليس فی حد الحتان فتکون ذکاته خروجه من الماء مثل آن نيست، فقال إی والله هکذا اقول همين طوره، چهار پا است، فقال له ابوعبدالله(ع) فان الله تعالی احله و جعل ذکاته موته، کما احل الحيتان و جعل ذکاتها موتها، يعنی کانما امام تأييد میکنه اگر از ماء زنده در آمد، از آب زنده در آمد مرد اين ديگه حلاله، يعنی صيد شد يعنی اگر تذکيه شد، مفهوم کلام اين است که اگر تو آب مرده باشه، آن که گفت انه ميت و هو علاجی، پس اشکال سر ميته بودنش بود، امام همينی که از آب زنده در مياد اين میشه تذکيه، پس ديگه ميته نيست، خوب دقت بکنيد، اين روايت سندش قوی بود بهترين به نظر من بود به درد مرحوم ميرزای شيرازی میخورد، که در اين روايت خيلی واضحه، اشکال حتی به درد مرحوم سيد يزدی که الاحوط وجوباً که در نماز مانعيت داره، اين خيلی روايت به نظر من روايت، که امام میخواهن بفرماين اين هم تذکيه شده، و الا میآمد میگفت فرض کنيم تذکيه نشده، خب
15: 36
چه اشکالی داره، مانعيت نداره، ملک خودشه، پس از اين که امام اصرار دارند بيان تذکيه بکنن، البته يک چيز هست در اينجا امام میفرمايد ان الله احله، ان الله، ظاهر احله يعنی خوردنشه، گوشتش حلاله، فتوای اصحاب اينه که خز حرامه، اين را مرحوم صاحب وسائل باب به نظرم 40 باشه، 34 باشه، 40 باشه، توی ابواب اطعمه محرمه يک بابی داره مرحوم صاحب وسائل، باب تحريم الخز، اينجا داره اقول ذکر جماعة من علمائنا، انه ليس المراد هنا حل لحمه، لما يأتی اين نکته را عرض کردم خيلی ملا نقطی نمیخواهم باشم، مراد ايشان لمايأتی در ابواب اطعمه محرمه يک بابی داره باب تحريم الخز چون اين آقايون دوستان ما در حاشيه نوشتند، توی باب آينده باب9 از همين باب لباس مصلی اين اشتباهه، آنی که يأتی اينجاست، جلد 24 است، اينجا نيست اين باب نيست، علی ای کيف ماکان، ايشان بابی داره سهتا روايت داره که خز حرامه، بعد میگه بلی حل استعمال جلده و وبره و الصلاة فيهما، فان الله احله يعنی احل اين جلد و به اصطلاح کرک را موی اين خز را برای نماز برای استعمال اين روايت انصافاً روايت خوبيه، از اين روايت اگر سندش معتبر بود يا حالا آن بگن چون مرحوم شيخ کلينی و شيخ طوسی آن را آوردند خودش اين مقدار کافی است در اعتبار سند پيش ما کافی نيست، علی ای اين روايت خوبيه، بعضی روايات ديگر هم فردا انشاء الله و صلی علی محمد و آله الطاهرين.