مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - مباحثی پیرامون کتاب التکلیف
- مکاسب 85-1384 » خارج فقه 85-1384
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- اصول 98-1397 » اصول شنبه 1397/9/10
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
- مکاسب 1402-1403 » فقه چهارشنبه 1402/11/25
- اصول 96-1395 » اصول چهارشنبه 1396/2/6
- اصول 90-1389 » خارج اصول 90-1389
- اصول 98-1397 » اصول دوشنبه 1397/7/16
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
خارج فقه-1385-99
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
البته بحث درباره اصالة الحل بود و به اين مناسبت متعرض رواياتی که در اين مقام شده متعرض شديم رسيديم به طائفهای از اين روايات که دلالت بر اباحه داره، بلی، عرض کرديم در ابواب الاطعمة المباحه در جلد اين چاپی که من دارم جلد17 است، فکر میکنم چاپهای جديد 25 باشه 26 باشه، نمیدانم چنده چون من ندارم تو خانه اين جلده، از اين چاپ جديد ندارم، لذا
س: خوبه که ندارين، ما هنوز قديميم
ج: بلی خوبه که نداريم، عرض کنم که رواياتی که در اين باب خوانديم بحث تا حالا به اينجا رسيد، اول چارچوب بحثه روشن بکنم، عرض کرديم ما يک قاعدهای اباحه داريم قاعدهای حل داريم که هرچيزی به ذاته حلاله، يک چيزی هم به نام اصالة الحل داريم که هر چيزی که ندانيم مشکوک باشه حلال اين دوتا را عرض کرديم فرق میکنه، قاعده حل خب در شبهات حکميه هم تصور میشه در شبهات موضوعيه هم تصور میشه، در شبهات حکميه خب معلومه سيگار نمیدانيم حلاله يا نه؟ در شبهات موضوعيه مثلاً بدانيم اين گوشت در خارج هست نمیدانيم مذکی هست يا نه؟ بگيم شارع گفته هرچه گوشته در خارج حلاله واقعاً که قاعده حل توی شبهات موضوعيه هم جاری بشه، البته ما الآن در بين فقهاء هنوز فکر نمیکنم کسی داشته باشيم قاعده حل را در شبهات موضوعيه جاری بکنه، اصلاً در شبهات موضوعيه معنا نداره قاعده جاری شه قاعده يعنی حکم اوليه شرعی ما در بحث فحص که چرا فحص در شبهات حکميه واجب است و در شبهات موضوعيه واجب نيست، اين بحث را توی مرحوم شيم انصاری تو رسائل داره ديگران هم مرحوم آقاضياء، مرحوم آقای خويي استاد ديگه همه شان دارند ديگه علت وجوب فحص در شبهات حکميه دون شبهات موضوعيه، بيشتر در شبهات موضوعيه وجوهی نقل شده، که شبهه محصوره است نمیدانم چه است؟ اجماع است، چنين است، روايت زراره است، صحيح ثالثه زراره، در صحيحه ثالثه زراره داره، تو آن مورديه، در کل موارد نيست شبهه، ما در آنجا عرض کرديم آنچه که به ذهن ما ميآمد، اين مسأله اجماع و اينها متأثر به اين نکته است، ما در آنجا عرض کرديم که سه احتمال در مثل اين شبهات وجود داره در رفع شبهه، سه احتمال فی نفسه، يکی اين که همين اصولاً
19: 3
قانونی حالا غير از شبهه، در موارد تنجز قانونی سه احتمال وجود داره، يک احتمال اينه که وظيفه خود شارع هست که غير از اين که جعل بکنه ايصال الی کل فرد فرد بکنه، البته وظيفه اوست، به حيث که شارع بايد اول جعل احکام بکنه، بعد هم در خانه تک تک افراد اولاً وسائل ارتباط جمعی حالا تو وسائل ارتباط جمعی هفتاد درصد مردم فهميدن، باز بقيه را هم يکی يکی در خانهشان بره در گوشش هم بگه: اسمع، و اعقل و افهم که اين حکم من اين طوريه که خوب بايد ملتفت بشه، خب اين احتمالش هست اما خوب عقلائی نيست، حالا به هر حال احتمال چرا.
احتمال دوم عکس اينه، که اصلاً شارع مثلی که گفت ملک زنبور عسل فقط کارش جعل حکمه، به هيچ چه کار نداره اين شأن مکلفينه، شأن افراد است برن در مجلس مثلاً شورا يا برن در پارلمان بپرسند امروز چه حکم، يکی يکی بايد افراد مراجعه بکنن احکام خودشان را بگيرن و شارع فقط شأنش جعله، اين هم امکان عرفی داره اما الآن قرينهای عقلائی برش نداريم، ممکنه شايد تو بعضی مجتمعات هم بشه، مجتمعات کوچکی باشه، راه سوم همان راهی است که الآن عرف عقلاء به عنوان يک راه مقبول قبول کرده، و آن اين که آمده گفته شارع يک مقدار تحرک پيدا کنه، مکلف هم يک مقدار تحرک پيدا کنه، شارع تحرکش به اين است که بره فرض کنيم توی وسائل رسانههای جمعی اعلام بکنه، تو روزنامه، راديو، تلويزيون مخصوصاً زمان مان، يا ارسال رسل بشه، انزال کتب بشه، اين شأن شارعه شأن مکلف هم فحص کردن و سؤال کردن، نه تو گوشهی خانهاش بنشينه تا بهش برسه، بپرسه در جای که واضح نيست مثلاً فلان چيز ماليات داره يا نداره بره قشنگ سؤال بکنه از مبانی که، مثلاً راههای که داره، وزارات دارای داره، جلو وزارت دارای قوانين مالياتی را نوشتن بره آنجا نگاه بکنه همانی که ما اصطلاحاً بهش میگيم فحص، پس شارع بايد،
س: جاهل مقصر، قاصر نخواهيم داشت ديگه،
ج: بلی مقصر نه، چون اين هم در جهات قاصر صدق میکنه، مقصر که اصلاً در حکم عامده، بلی قاصر اشکال نداره،
س: به نظر من، میگم نخواهم داشت.
ج: چرا رفته پيدا نکرده، تصادفاً ايشان رفت به طرف وزارت دارای آن اعلام را هم زده بودند، مال ماليات را آن
47: 5
افتاده بود مثلاً چسبش پاره شد و افتاده بود، میشه گاهی پيش مياد ديگه، اين جاهل قاصره، جاهل قاصر در اصطلاح کسی که، در اصطلاح کسی که يک حجت جهل به حکم داره، يعنی کار خودش را انجام داده و علم پيدا نکرده، روشن شد آقا، پس بنابراين تا اينجا روشن شد ما عرض کرديم بعيد نيست سياق عقلائی همين باشه، فهم عقلائی در باب قوانين همين باشه هم مقنن به خودش يک تکانی بده ارسال رسل، انزال کتب، در وسائل ارتباط جمعی اعلام بشه و هم مکلف بايد به خودش يک تکانی بده که اسمش فحصه، لذا اسم مجموع اين را گذاشتيم معرضيت، يعنی هردو وظيفه دارند در حد معرضيت، هم مقنن بعد از تقنين بايد قانون را در حد معرضيت بياره يعنی در جای بياره که انسان متعارف آن را پيدا بکنه هم مکلف وظيفه داره تکان بخوره تا به حد معرضيت خودش را برسانه، اين حد التقاء اين دو نفره، معرضيت او هم بايد در حد معرضيت بياره اين هم بايد در حد معرضيت درست شد، آن وقت در شبهات موضوعيه چنين وظيفهای را مقنن نداره، اين در شبهات حکميه، چون شبهات حکميه وظيفه مقننه، جعل قانون کرده وظيفه اوست، در شبهات موضوعيه چنين وظيفهای را ديگه مقنن نداره، يعنی معرضيتی مطرح نيست، مقنن جزو وظايف او نيست که وسائل ارتباط جمعی را به کار بگيره به شما بگه اين مايع خمره،کار او نيست اصلاً اين مرحله جعل او نيست، مربوط به او نيست، چون مربوط به مقنن نمیشه، مربوط به مکلف هم نمیشه، همچنانکه گفت که هم له و عليه بايد حساب بکنی، لاحد لمن لاحد عليه، به اصطلاح اگر کسی حدی برش جاری نمیشه اين نفی حد از او برای طرف ديگری هم باز موجب نفی حد میشه مثلاً اگر فرض کنيم ديوانهای سَبی کرد قذفی کرد نسبت به يک عاقلی، گفت مثلاً مادر فلان، خب حد داره جاری میشه يک عاقلی هم نسبت به ديوانه همان طوره، همچنان که ديوانه اگر قذف بکنه حد نداره عاقلی هم ديوانه را قذف بکنه آن هم حد نداره، لاحد لمن لاحد عليه، روايت داريم ديگه به اين عنوان چندتا روايت داره لاحد لمن، لام لام نفعه، لمن لاحد عليه اگر برای او حدی قرار داده نشده آن طرفش هم باز به نفع او حقی قرار داده نشده فرق نمیکنه، پس بنابراين اين مطلب روشن شد که میخواستم اين نکته را عرض کنم، قاعده حل اصولاً در غير شبهات حکميه معنا نداره چون اين وظيفه شارع نيست اين مايعی که مشکوکه، بگه من گفتم اين مايع مشکوک که اين مايع را تو بخور واقعاً کار او نيست، وظيفه او نيست و لذا قاعده حل فقط در شبهات حکميه جاری میشه در شبهات موضوعيه جاری نمیشه، اصالة الحل هم چون قاعده حل داريم فقط در شبهات موضوعيه جاری میشه توی شبهات حکميه جاری نمیشه، قاعده حل را به، عرض کردم اين باز دو مرتبه، سه مرتبه چند مرتبه عرض میکنم، اين قاعده حل و اصالة الحل از اصطلاحات بنده حالا نمیخواهم بگم جعل اصطلاح کردم قاعده حل متعرض حکم واقعی میشه، چون متعرض حکم واقعی است در شبهات موضوعيه معنا نداره، مثلاً شارع بيايد بگه آن گوشتی که نمیدانی تو حلاله يا حرام؟ من واقعاً حلالش کردم کار شارع نيست اين محدودهای کار شارع نيست شارع اگر میخواهد بيان حکم واقعی بکنه محدودهاش در احکام اوليه است که آنجا هم قاعده حل جاری میشه، پس قاعده حل در شبهات حکميه جاری میشه، در شبهات موضوعيه جاری نمیشه، معنا نداره در شبهات جاری بشه، اصالة الحل به عکسشه، البته اصالة الحل ممکنه در شبهات حکميه جاری بشه ليکن مادام قاعده حل در شبهات حکميه جاری میشه، ديگه نوبت به اصالة الحل نمیرسه، چرا؟ چون اصالة الحل میخواهد حکم مطلب را در صورت شک بيان بکنه وقتی در صورت واقع بيان شده ديگه نوبت به شک نمیرسه، پس اصالة الحل به عنوان بيان موارد شک فقط در شبهات موضوعيه جاری میشه، چون ما قاعده حل را جاری میدانيم در شبهات حکميه ديگه در شبهات حکميه اصالة الحل ندارين اين خلاصه طرح ما، يعنی خلاصه طرح اين است که آيا اصالة الحل و قاعده حل، اين يک نکته.
يک نکتهای ديگه که انشاء الله و تعالی در خلال بحثهای سابق عرض شد، بعد از اين هم شايد ما بيشتر توضيح بدهيم، بنای آقايان اين است که ادله شرعيه و حالاتی که فقيه با احکام داره اينها يک سلسلهای طولی دارند اين طور نيست که قر و قاطی بشه، به قول مخصوصاً مثلاً مرحوم نائينی در درجه اول در شبهات حکميه عرض بکنم، چه برسه بعدش هم شبهات موضوعيه حساب همينه، اول علم، اگر علم آمد نوبت هيچ چيز نيست ديگه، اگر ما علم پيدا کرديم از امام سؤال کرديم امام فرمودن،ديگه نوبت اين نيست به روايت زراره و روايت محمد ابن مسلم عمل بکنيم، با آمدن علم ديگه نوبت هيچی نيست، بعد از آمدن علم، نبودن علم نوبت میرسه به امارات يعنی حجج شرعيه، آنهای که مفيد ظن هستند به قول آقايون، يا به يک معنای مفيد حجتی که يحتج به، ظاهراً اين هم بحث خودش را داره، بسيار خوب، آنها هم که نشدند، نوبت به اصول تنزيلی میرسه، خود اصول هم باهم يک تسلسلی دارند، اگر ما در جای اصل تنزيلی داشته باشيم نوبت به اصل غير تنزيلی نمیرسه، اگر اصل تنزيلی نبود، آن وقت ديگه نوبت میرسه به به قول معروف تَه ديگ اصول که همان اصل غير تنزيلی باشه، در شبهات موضوعيه هم همين طوره، اگر شما قبله را دارين میبينين ديگه به بينه که نمیشه، چون ايستادين ديگه ساختمان کعبه را جلو تان میبينيد، ديگه نمیخواهد به بينه مراجعه کنيد برای قبله، اگر علم نبود بر میگرده به بينه و اين حجج شرعيه، اگر نبود نوبت اصل تنزيلی میرسه، اگر اصول تنزيلی يا اصول محرز بودند، ديگه نوبت به اصول غير محرز نمیرسه، اگر آنها نبودند نوبت به اصول غير محرز میرسه، آن وقت گاهی اوقات اصول محرز با اصول غير محرز، اصول تنزيلی و غير تنزيلی مؤاشان يکيه، مرحوم شيخ میفرمايد که اصول تنزيلی مقدمه، ولو مؤداشان يکی باشه، مثلاً حالا در مانحن فيه که بحث حل است ما دوتا اصل داريم در باب حل يکی اصل تنزيلی قاعده سوق مسلم اين خودش اصله، اگر شما در شکی در گوشتی شک کردين به قاعده سوق مسلم حکم به حليتش میکنيم، ليکن قاعده سوق مسلم يا يد مسلم، يا من ملک شيئاً ملک الاقرار به، اين قواعد اينها اصل تنزيلی هستن اصل محرز هستن، اما اگر اصل محرز نداشتيم در جای است که شما فرض کنيم سوق مسلم نداريم، آن وقت قاعده چه نوبت میرسد؟ اصالة الحل، شک میکنيم آيا حلاله يا نه؟ اصالة الحل مگر اين که باز يک اصل ديگری باشه که او باز بر اين مقدم باشه، که به قول مرحوم شيخ اصالة عدم تذکيه بر اصالة الحل مقدمه، پس ما بنابراين اين جوری میشه ترتيب ما، اصل اولی حله، دقت میکنيد، دو در خصوص گوشت چون شک در تذکيه میکنيم، اصالة عدم تذکيه میگه دست نگهداره، سه يک اصل تنزيلی ديگه داريم که باز بر اين اصل تنزيلی مقدمه و آن سوق مسلم، مرحوم شيخ قدس الله نفسه در آخر رسائل سعی کرده اين اصول را درجهبندی بکنه، بحثی که تعارض اصول داره، و اين بحث البته بين اصحاب عملاً همين طوره، يعنی اگر شک کرديم ابتداءً اصالة الحل جاری میشه، اگر گوشت بود اصالة عدم تذکيه مقدمه برش، اگر آن گوشت را از بازار گرفتيم اصالة سوق مسلم بر عدم تذکيه مقدمه، اين طبيعی استدلال.
انما الکلام اينه که اين تقدمها و تأخرها را چه جوری تفسير بکنيم، بعضيا از باب تخصيص گرفته اند بعضيا از باب حکومت گرفته اند بعضيا از باب شبه ورود گرفتن، و الی آخره، آن بحث ديگر اين که اينها را چطور ما تحليل بکنيم، چطور شد اصالة الحل جاری میشه مگر در گوشت باشه اصالة عدم تذکيه مقدمه، مگر در بازار اسلامی باشه اصالة سوق مسلم مقدمه، اين رتبه بندی اصول روشن شد خدمت آقايون پس ما يک رتبه بندی در اصول داريم حالا که اين مطلب روشن شد بحث در اين است که در رواياتی که ما در باب گوشت داريم که يک مثالش هم مسألهای پنيره که امام میفرماين، هی میگن اين پنير محل کلام بود و روايتش را خوانديم، بعضی از روايات پنير اين طور داره، سئل ابوعبدالله عن الجِبن يا جُبن، جُبّن، و انه توزع فيه انفحه من الميته قال لاتصلح، ظاهراً لاتصلح مرادشان اين باشه که در صورت علم، ثم ارسل بدرهم فقال اشتر من رجل مسلم، و لاتسئله عن شئ، اگر ما باشيم و اين روايت معلوم میشه که حضرت در اين جاه به قاعده سوق مسلم مراجعه کردن، در صورتی که در روايت ديگه امام فرمود که بلی و لکنّی قال ساخبرک عن الجبن و غيره، کل ماکان فيه حلال و حرام فهو لک حلال، در آنجا حضرت به قاعده حل به اصالة الحل رجوع کردن، و طبق تصور روشن شد که اصالة الحل با سوق مسلم يک نتيجه دارند، و
50: 15
ليکن سوق مسلم حاکم بر اصالة الحله، امام به اصالة الحل تمسک نکردن، اشتر من رجل مسلم و لاتسئله عن شئ، روايت ديگری که ما در اينجا داريم حديث شماره خمسه، پنجه، که آن روز نخواندم آن حديث اينه،
س: ببخشيد اين که مؤدای چيه، کی باشه، بازهم میشه گفت حاکمه،
ج: مرحوم شيخ میگه حاکمه، قدمای قبل از شيخ غالباً هردو را جاری میکردن، مثلاً در قبل از شيخ، خيلی قبل حتی اهل سنت اصول طولی را هم جاری میکردن، مثلاً اگر شک اين دست ما به اين جای که زمنين نجسه که تر بوده خون بوده خورده يا نه؟ میگفتن اصالة عدم ملاقات و اصالة عدم نجاسه، خب عدم ملاقات حاکم بر اصالة عدم نجاسه است ديگه، شک میکنم ملاقات شده يا نه؟ خب اصل عدم ملاقاته، خب اگر ملاقات نشده که نجس نيست ديگه، تو خود لمعه هم داره آقايونی که شرح لمعه تدريس میفرماين حتماً ديدين، توی شرح لمعه هم توی بحث طهارت داره که اگر شک کرد بين بالوعه و بئر که آيا نجس شده يا نه؟ جرت اصالة عدم الملاقات و اصالة عدم النجاسه، اين دوتا اصل بعد از شيخ اشکال داره، اين بحثی اصولی چون تو اصول الآن اينجا نمیخواهم بگم، استاد ما آقای سيستانی میگفتن اشکال نداره هردو جاری بشن ولو طوليين هستند، يک نکتهای ديگری داره حالا ايشان در جريان حالا آن مطلب ايشان درست يا مطلب شيخ، شيخ و مرحوم آقاضياء مرحوم نائينی اينها يعنی آقای خويي معتقدند جاری نمیشه، چرا؟ چون تقدم رتبی داره با تقدم رتبی اصلاً آن تعبد معنا نداره، خب بايد تعبدی تو کار باشه، وقتی آمده يک بار تعبد کرده گفته اصل اين است که ملاقات نکرده، حالا اصل اين است که نجس نشده، خب اگر ملاقات نکرده نجس هم نشده، نجاست از راه ديگهای که بنا نبوده بياد، اما در کتب قدما سنتاً و شيعتاً حالا يک مثال شيعه زده البته در کتاب شرح لمعه چون انشاء الله مبتلی شدين يا میشين به تدريسش داره تو شرح لمعه چون محل ابتلای شما میشه و قبل از شرح لمعه مثل فرض کنيم کتب علامه که الی ماشاء الله و بعدش هم همين طوره، جواهر و غيره هردو اصل را جاری میدانن، اصل حاکم و محکوم را جاری میدانن، اين خودش يکی از ابحاث اصوله، سر جريان و عدم جريان، سر حکومت و عدم حکومت، يک بحثی میخواهد حالا فعلاً اينجا ديگه اين بحثها را نکنيم ديگه بالکل از فقه خارج میشيم،
س: اصالة الحل در جای که از سوق غير مسلم خريده بشه جاريه،
ج: خب بلی ديگه، اگر استفاده نشده بلی،
س: از اين استفاده نمیکنه که اصالة الحل در جای باشه که
ج: همين تمام مشکل همينه که آيا از اين روايت اينجا که هست که اصالة الحل در غير سوق مسلم هم جاری میشه يا نمیشه؟ دقت کرديد اين ظاهرش اصالةالحل ببينيد الآن مثلاً چون میگم، اين بحث ديگه نمیخواستم وارد بشم چون اين طوری شده، ببينيد ما الآن در اينجا در باب صيد و ذباحه، اين روايت در سی و هشت همان ذباحه حل، از اين جلد 16 چاپ قديم صفحه307 باب 38، ببينيد محمد ابن يعقوب عن علی ابن ابراهيم عن ابيه، عن النوفلی عن السکونی از همان کتاب سکونی معروفه، ان اميرالمؤمنين(ع) سئل عن سفرة وجدت فی الطريق، مطروحه، ديگه اين سوق مسلم، تو بيابان، کثير لحمها و خبزها و جبنها و بيضها و فيها سکين، يک چاقو هم توش بوده، حالا نمیدانم چاقو برای چه سؤالی داره، میخواهن بگن مثلاً اينا مسلمان بودند، سر بريدن مثلاً فقال اميرالمؤمنين يقوم ما فيها، ثم يأکل بخوردش، لانه يفسد و ليس له بقاء، فان جاء طالبها غرموا له الثمن، قيل يا اميرالمؤمنين لاندری سفرة مسلم او سفرة مجوس، همينی که شما فرموديد اين دقيقاً سؤالش آمده، فقال(ع) هم فی سعة حتی يعلموا، اين حديث الناس فی سعة توی برائت هم آمده، اصلش اينه هم فی سعة حتی يعلموا، در اينجا حتی داره، تو آن عبارت الناس فی سعة مالم يعلموا، ما، داره آن ظرافتهای ادبی خاصی خودش داره که آن ما مای موصوله است يا مائی مصدريه است؟ اين بحثهای ادبیاش را ما تو بحثی به اصطلاح برائت، نمیدانم ده سال پيش، دوازده سال پيش متعرض شديم، يک جای متعرض شديم: قالوا هم فی سعة حتی يعلموا، اين معنای اصالة الحله، اين معنای اصالةالحله که حتی اگر سوق مسلم هم نبود بازهم اصالة الحل جاری بشه، شما میخواستيم اين بحث را من تأکيد کنم که شما خودتان با سؤالتان، دقت آيا بحث همينه اصالة الحل جاری میشه ولو اصل حاکم هم نبود يا نه؟ از اين که حالا بعد حالا آن نکاتش را بعد عرض کنم،
س: سوق مسلم
43: 20
يا نه؟ واقعاً بايد سوقی باشه،
ج: اين جامعه اسلامی مراده،
س: يک از يک مسلمانی بخره،
ج: بلی ديگه،
آن وقت از رواياتی که باز داريم روشن شد تا اينجا يک روايت همين روايت بکر ابن حبيب بود، که حالا انشاء الله اجمالاً تو ذهنم اينه که سندش مشکل نداره، يک روايت ديگه هم داريم که باز مرحوم به اصطلاح اين روايت از محاسنه البته، از منفردات محاسنه در کتب اصحاب ديگهای ما نيامده، مرحوم برقی عن ابيه عن محمد ابن سنان عن ابی الجارود، محمد ابن سنان ابی الجارود ارسال داره بعيده از او نقل بکنه، قال سئلت اباجعفر(ع) عن الجبن فقلت له اخبرنی من رأی انه يجعل فيه الميتة البته اين چون ابوالجارود زياد ابن منذر اهل کوفه بوده در کوفه زردشتیها، مجوسیها زياد بودند، فقال(ع) أ من اجل مکان واحد يجعل فيه الميتة حرم فی جميع الارضين، تو در کوفه ديدی که توش ميته گذاشتن چه ربطی به مدينه داره، همهای زمين بايد حرام باشه، چون امام در مدينه اند، در مدينه به اصطلاح کارگرها و عمال اينها مجوسی يا يهودی بودند توشان، اما کوفه چون اکثريت ايرانی بود و لذا مولا هی میگن مولا، همين ميثم ابن، ميثم تمار اين خودش ايرانیه، ليکن خب مثلاً فرض کنيم از بنی اسد بوده مولای بنی اسد، الحاق کردن، بعد از فتح ايران مقدار بسيار زيادی از ايرانیها ساکن کوفه شدند، در اين کتاب مرحوم خدا رحمتش کنه، ظاهراً فوت کرده،
25: 22
اين کتاب مقتل الحسين داره، کيه اين صاحب کتاب الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حيدر، ايشان اهل علم بود اما لباس نداشت، با همين
38: 22
در نجف بلی خدا، نمیدانم ظاهراً فوت کرده باشه نمیدانم، يک کتابی داره به نام مقتل الحسين در آنجا نقل میکنه، که در جنگ روز عاشورا در سپاه عمر سعد چهار هزار نفر از ايرانیها بودند، جای ديگه هم من نديدم نشنيدم، مصدر هم نداده، غرض به خاطر کثرت وجود ايران اين در کل کوفه چه برسه حالا به اطرافش و روستاهای که اطراف که شير و پنير را از آنجا میآوردن، أ من اجل مکان واحد يجعل فيه الميتة حرم فی الجميع الارضين، اذا علمت انه ميتة فلاتأکله، خوب دقت میکنيد، اذا علم، و ان لم تعلم، پس امام اصالة الحل را میگن، دوران امر بين علم و جهل میدانی نمیدانی، همين که نمیدانی اصالة الحل جاری میشه، بعد امام میفرمايد انی لاعترض السوق من تو بازار میرم، فاشتری بها اللحم و السمن و الجِبن يا جُبن يا جُبُن، والله ما اظن کلهم يسمون، يا کلهم حالا، کلُهم بهتره، هذه الببر و هذه السودان، فکر نمیکنم همه بسم الله بگن، اينهای که تو بازار ريختن اينهای گوسفند میکشن، مشکل اين روايت، الآن میخواستم مشکل الآن اينجا روشن شد، صدر روايت اصالة الحله، صدر روايت مالم، اذا علمت انه ميتة فلا، ذيلش سوق مسلمه، طبعاً هردو هم نتيجهاش يکيه، نتيجه هردو اصل يکيه، مشکل کار اين میشه اينجا آيا رواياتی مثل اين که روايت فرض کنيم روايت خود جناب آقای عبدالله ابن سليمان يا عبدالله ابن سنان، قال سأخبرک عن الجِبن و جُبن و جِبن و غيره، کل ماکان فيه حلال و حرام فهو لک حلال ابداً، دقت بکنيد، اصلاً آن رواياتی که به عنوان اصالة الحل داريم نکنه کلاً ناظر به اصالة سوق مسلم باشه، پس ديگه ما اصالة الحل نداريم،
س: حاج آقا، بقيه روايت که همينه اين اذا علمت يک بار
ج: مشکلش اينه که توی اين روايت واحده صدرش يعنی به لحاظ فنی ظاهر است و اصالة الحل، ذيلش تو اصالة سوق مسلم يا بايد بگيم نستجر بالله مثل ائمه(ع) ملتفت اين نکات که خب خيلی حرف نا قبولی است نمیخواهم تلفظش بکنم، يا بايد بگيم اشکال نداره هردو اصل چون نتيجهشان يکيه جاری میشن،
س: خب ذيل در آن
13: 25
مگر نيست
ج: ذيل چون امام میگه و ان لم تعلم فاشتر و بع، فاشترش هم مشکلش، و الله انی لک بعدش میگه والله
23: 25
فاشتری،
س: خب ذيلش،
28: 25
در بازار ما که اين جوری نيست، همه جا که اين کار را نمیکنن، پس وقتی در بازار ما اين کار را میکنن، آنها اذا علمت در همين بازار وقتی دانستی اين کار را بکن، يعنی انگار فرق خارج سوق هم به هر حال با علم تخصيص میخوره ديگه، حدش تا علم ديگه،
ج: آن که مسلمه، اين حليت جبن را امام به چه میخواهد مستند بکنن، به اصالة الحل يا اصالة السوق،
س: سوق،
ج: اصالة السوق شد اصالة الحل در نمیاد،
س: حاج آقا تفصيل میشه
ج: نمیشه، رتبه شان فرق میکنه، دو ربته است، برفرض هم حالا، خوب دقت اين نکات اين فنيه، اصلاً من اين همه طول میديم، يک نکاتی است که اين در هزاران و صدها روايت به درد شما میخوره، چون دو رتبه دارن، اصالة الحل يک مفهومه، اصالة الحل يعنی هرچه شک کردی شما، مالم تعلم کافيه، ما همين روايت را در روايت سماعه، سند صحيح هم
19: 26
روايت سماعه سئلته عن الجبن و القليد السيف فی الصلاة و فيه الکيموخت، قال لابأس مالم تعلم انه ميتة، مالم تعلم، ديگه توش سوق مسلم نداره، همين که تو میدانی اين توش حرام نيست، ميته احراز نکردي، میخواهد سوق مسلم باشه میخواهد نباشه، يک اصالة الحل به اين معنا داريم، اين در همه جا جاری میشه حتی سوق مسلم هم نباشه، تو روايت سکونی دقت کرديد، سؤال میکنه، میگه لا، میگه تو بيابانه شايد اينجا مسلمان نباشه، مجوسی باشه، اصلاً سؤالش تو بيابان برای همينه، میخواهد بگه تو جامعهای اسلامی نيست که حمل بشه بر سوق، خيلی دقيقه آن سؤال، فقال(ع) هم فی سعة حتی يعلموا، يعنی خودش اين يک اصليه، تا آدم ندانه حلاله،
س: اصل عدم ضد هم بين اين دوتا، پس عدم تذکيه،
ج: آن اصالة عدم تذکيه باز بر اصالة الحل مقدمه، آن وقت اصالة سوق مسلم باز براصالة عدم تذکيه مقدمه، روشن شد، بحث من اينه که اين رواياتی که در اصالة الحل در اينجا داريم، اين به اصالة الحل میخوره يا با اصالة السوق میخوره، الآن روايت ابی الجارود برای شما خواندم اين روايت ابی الجارود اولش میگه ما علمت، بعد میگه انی لاعترض السوق،
س: سوق
38: 28
با اصل عدم تذکيه هم تنافی داره
ج: خب بلی همانجا هم مشکل داره ديگه، آن با اصالة عدم تذکيه هم تنافی داره نه فقط با آن، و لذا آن روايت احتياج به توضيح داره راسته با آن اصالة عدم تذکيه هم تنافی داره، دقت فرموديد تا اينجا روشن شد مطلب، پس ما الآن بايد بگيم، مثلاً همان روايت جبن، کل ما کان فيه حلال و حرام فهو لک حلال بعنوانه، يا چون اينجا گفت برو پنير را از بازار بخر، آخر آن روايت داره توش، حضرت گفت به من پول داد گفت برو از بازار پنير بخر، چون گفت برو از بازار نکتهاش سوقه، يا عنوانه، تو روايت سماعه خيلی واضحه عنوانه، میگه سئلت عن اکل، عن الجبن والتقليد السيف، قال لابأس مالم تعلم انه ميتة ديگه کار به سوق نداره میدانی ميته است نخور نمیدانی پاکه، حلاله بخور،
س: حاج آقا، همين، از سوق مسلم میخرن،
ج: بلی آقا،
س: در همين مورد مسلم بوده از سوق مسلم بخره، يعنی قيد سوق مسلمه،
ج: جبن نه، شايد سوق مسلم هم توش نباشه، آن روايت سماعه که اطلاق داره، مخصوصاً کيموخت را احتمالاً از خارج میآوردن، آن کاری به سوق نداره، روشن شد بحث الآن، بحث الآن اينه که سوق مسلم هم مفيد حليت است و اباحه، اصالة الحل هم مفيده آيا دوتا امام جعل کردن، يا يکيه، و آن يکی هم اصالة السوقه، يا دوتا داريم اصالة سوق مسلم هم داريم اصالة الحل هم داريم،
س: موقع مستندات بررسی کنيم، کدام يکی ضعيفه بگذاريم کنار،
ج: اين يکی ضعيفه الآن، آن روايتی که توش عبدالله ابن سنان داشت، آن هم گير داشت اما سأخبرک عن الجبن و غيره آن روايت عبدالله ابن سنان که از همهاش سندش صحيحتره، آن جا داره کل ما کان فيه، آن توش هيچی نداره، سؤال اين ور آن ور نداره، حالا بعد عرض میکنم مقام جمع، يکی ديگه از رواياتی که ديروز نخوانديم که رفتيم به روايت ديگری به خاطر جهات ديگری،
روايتی بود که به شماره8 خوانديم، اين طائفه سومه، البته از رواياتی که ديروز نخوانديم، از رواياتی است که خود قاعده حل را داره مستقل، اصالة الحل را داره، حديث شماره7 است، اين هم از محاسنه فعلاً اين روايت از منفردات محاسنه جای ديگه نيامده، مرحوم محاسن، برقی از يقطينی، مراد از يقطينی محمد ابن عيسی ابن عبيد ابن يقطين عرض کردم يک وقت ديگه هم شرح حالش را، اين يقطين چون جدشان از شخصيتهای مهم اجتماعی آن زمان بوده به اين خانواده يقطينی میگفتن، خود يقطين از دعات بنی عباسه، از آن بنی عباسهای تندرو، خيلی تندرو، ليکن بچههاش عدهای شيعه بودند تابع اهل بيت بودند، يکش هم همين عبيده به اصطلاح، يکش علی ابن يقطين، يکش عبيد ابن يقطينه، يکش احتمالاً يعقوب ابن يقطينه، اينها پسرهای اينا هستن که از بنی عباس نبودند، يعنی دنبال اهل بيت بودند، آن محمد پسر عيسی پسر عبيد، پسر يقطين، اين نسبش اين جوريه، محمد ابن عيسی ابن عبيد گاهی هم بهش میگن محمد ابن عيسی العبيدی هم میگن به جدش عبيد گاهی هم يقطينی میگن به جدش يقطين جد اعلاش، عن صفوان مرد بزرگواری است ايشان ظاهراً ايران آمده و قم آمده و قمیها ميراثها را از ايشان گرفتن، يک مقدار ميراثهای بغداد را از ايشان گرفتن، خود ايشان در قم متأسفانه سر و صدا درست کرد، اين بحث معروف که آيا ايشان قابل اعتماد هست يا نه؟ عدهای از قمیها را عدهای از ميراثهای ايشان اشکال داشتن انشاء الله جای ديگه توضيحات مفصلی عرض میکنم، عن صفوان عن معاويه ابن عمار عن رجل من اصحابنا متأسفانه ذکر نشده اين حديث هم انفراد در محاسن داره و هم ارسال داره: کنت عند ابی جعفر(ع) فسئله عن الجبن فقال ابوجعفر انه لطعام يعجبنی، اين مقدارش با روايت عبدالله ابن سليمان هست، انه طعام يعجبنی، بعد حذف داره و سأخبرک، اگر روايت عبدالله ابن سليمان را ببينيم چهار سطر اينجا حذف شده تقريباً سه سطرش حذف شده، عن الجبن و غيره کل شئ فيه الحلال و الحرام فهو لک حلال حتی تعرف الحرام، در اينجا داره فتدعه بعينه، اين کلمه بعينه بعد از تدعه آمده، در بقيه حتی تعرف الحرام منه بعينه فتدعه، اما اين يکی که مرسله بعد آمده، خب اين هم جزو همان طائفه اوله، حالا من نخواندم سندش را الآن خوانديم، عرض کرديم يک طائفه ما خود اصالة الحل را قرار داده، يک طائفه ما آن را فرع اصالةالسوق گرفته، خود اصالة، يکی از همانش اينه، حديث شماره4 است، حديث شماره5 اين طائفه اينا آمدن اين را از به اصطلاح فرع اصالة، يعنی حليتش را مستند به سوق گرفتن، يک طائفه سوم هم داريم، در اين طائفه سوم میگه اگر مشتبه شد نمیدانی اين ميته است يا نه؟ يک بسم الله بگو بخور اين هم در حقيقت يک طائفه است از اين طائفه ديروز من يک حديثش را خواندم حديث شماره 8، اين حديث شماره8 را مرحوم حميری در قرب الاسناد نقل کرده از محمد ابن عيسی اين محمد اب عيسی همين يقطينیه، حسن ابن ظريف، ايشان هم ثقه است، و علی ابن اسماعيل علی ابن اسماعيل تشخيصش در اين طبقه مشکله، کلهم عن حماد ابن عيسی قال سمعت اباعبدالله يقول کان ابی يبعث بالدراهم الی السوق فيشتری بها جبناً و يسمی و يأکل، بسم الله میگفت و میخورد،
س: آن بسم الله اول خوردن نيست،
ج: معلوم نيست و لايسئل عنه، در اين روايت داره که بسم الله میگفته و میخورد، اين مطلب تو يک روايت ديگه هم داره شماره6، اين هم باز از منفردات مرحوم شيخ برقی است عن محمد ابن علی، شماره6 باب همان 61 که ابواب اطعمه، محمد ابن علی در اينجا صيرفی است عرض کردم ما در ميان اصحاب ما کسی که خيلی متهم شده به کذب و کذاب و اينها از اين آقا مشهورتر نداريم يعنی محمد ابن علی صيرفی کوفی معروف به ابوسمينه، عن جعفر ابن بشير و عرض هم کرديم محمد ابن علی صيرفی اشتباه نشه خودش راوی مباشر نيست اشتباه نشه، خودش ميراث مباشر از امام نشنيده، چون روايت محمد ابن علی صيرفی همين الآن تو کافی هم هست، تو خود کافی ما هم فعلاً موجوده، اشکال نشه که يک شخصی که به اين درجه از کذبه، چطور تو کافيه که اصح الحديث، ببينيد مثلاً محمد ابن علی عن جعفر ابن بشير اين جعفر ابن بشير صاحب کتابه، محمد ابن علی کوفی اصلش کوفه بوده آمده قم، يک مقدار ميراث اصحاب را در قم نشر داده دقت کرديد مثل ابراهيم ابن هاشم مثل احمد ابن محمد ابن عيسی، يک عده از اصحاب ما ميراث اصحاب ما که اصلش در کوفه من عرض کردم تولد ميراثهای حديثی ما کوفه است، در قم در آنجا بارور شده تنقيح شده تصحيح شده، مناقشه شده بعد، همين جور بحثهای که ما الآن میکنيم، مقارنه شده اين کارها تو قم شده، آن وقت اين ناقلين ميراثهای ما چون عرض کردم در شهرها وقتی شما روايت از دو شهر میبينين بايد آن ناقلش را حساب بکنی، ايشان کتابها را آورده قم، در قم هم مدتی متستر بوده قبولش کردن، ازش نقل کردن، من جمله احمد ابن محمد ابن خالد، اشعری صاحب، ببخشين برقی صاحب محاسن از ايشان نقل کرده، بعد مشهور شد که ايشان کذابه بيرونش کردن از قم، اينها کذاب نه به اين معنا که تماماً جعل میکرده، جعفر ابن بشير کتاب داشته نه اين که نداشته، اين نسخه را میخواستن بگن قابل اعتماد نيست، خب مقارنه میکردن میديدن اين روايت تو نسخهای ديگه هم هست خب چرا قابل اعتماد نباشه علی ای حال دقت کنيد محمد ابن علی با تمام اين حرفا خودش از امام نشنيده راوی کتب اصحابه، خوب دقت کرديد مثل که الآن میگيم مثلاً وسائل چاپ عين الدوله، وسائل چاپ مرحوم آقای ربانی، اين طوری بوده، ممکن است الآن شما بگيد وسائل فلان اعتماد نکنيد غلط زياد داره اما اين معناش اين نيست که همهاش غلطه صد در صد، غلط داره نه اين که همهاش غلطه، دقت کردين اين در حقيقت از کتاب جعفر ابن بشير عن عمر ابن ابی شبيل، شبيل حالا ما اين مشکل هم بعضيا عمر داره، بعضيا عمر داره، سبيل داره شليل داره، سليل داره، هنوز اسم اين آقا هم روشن نيست چندان البته گفته شده که من روی عن جعفر ابن بشير ثقه است اين را گفتن، ليکن ثابت نيست آن قاعده: قال سئلت اباعبدالله(ع) عن الجبن قال کان ابی ذکر له منه شيئ، به پدرم يعنی امام باقر مطالب را گفتن مراد يعنی چه شئ؟ که اين توش ميته است، روشن شد، فکرهه امام مصرف نمیکردن، که ما اصطلاحاً میگيم احتياط میفرمودن، ثم، بلی بعد امام میفرمايد ثم اکله، خود پدر من شروع کردن به خوردن، بعد امام میفرمايد فاذا اشتريته فاقطع، بخر تکه تکه بکن، واذکر اسم الله عليه، و کل، يک،
س: پس بنويسن پدرشان خورده، و اين که آنجا نمیگه که پدرم بسم الله میگفته،
ج: نه خب امام قيد کرده، فاذا اشتريته،
س: آن بسم الله که میگه از آنجا نيست،
ج: نه امام داره شرط، جمله شرطيه، فاذا اشتريته،
س: نه جای ديگه هم تفريع میزنه،
ج: نه معلوم نيست، شايد هم پدر میگه همين کار را کرده، از اين که امام صادق قولاً گفتن شايد سيره عملی امام باقر هم همان بوده، فاذا اشتريته فاقطع و اذکر اسم الله عليه،
س: مقصود
26: 37
ج: تکه کردن، و اذکر اسم الله عليه و کُل، پس اين هم راه سوم، نه قاعده سوق مسلمانها به درد میخوره، نه اصالة الاباحه، چون شک میکنی که ميته باشه شک ميته هست شما يک بسم الله بگين و بخورين، پس شد سه طائفه، يک طائفه خود اصالة الاباحه، اصالة الحل، يک طائفه هستند اصالة الحل مضموناً يعنی قاعده سوق مسلم، يک قاعده هم داره که نه بسم الله، البته اينی که شما بسم الله بگيم، حالا فردا چون میخواهم روایتش بخوانم آقايون میگن قبلاً نگاه بکنيد، ملاحظه بفرماييد اوائل همين باب ذبايح، در جای حيوانی که انسان بسم الله نگفته متروک تسميه، توی بعض رواياتش داره که اگر نگفتن فراموش کرده، تو بگو بسم الله را بخور، آن را هم داريم،
س: سنیها هم اين کار را نمیکردن، بلی آن داره، سؤال میکنه که اين يادش رفته ديگه اين مثلاً درست بود يا تذکيه هيچ نداشت، امام میگه خيلی خوب هر وقت يادش آمد بسم الله اش را بگه، آنجا هم داريم، پس گفتن بسم الله را فعلاً تا آنجای که من خبردارم و آقايون گشتن تو اين کامپيوتر، باز برای من خبر بدن، من خوشحال میشم، دو جا داريم، يکی در شبهه داريم، که همين جبن، پنير و ميته داريم، يکی هم در جای که متروک التسميه است، اما نسيانه اشتباه نشه، نه در کل موارد، فراموش کرد نه اين که مثلاً سنی بوده، تازه شيعه شده خيال میکرده بسم الله شرط نيست بسم الله نگفته، جهل به اصطلاح نه، آنی که ما الآن داريم يکی اينجاست در پنيره، به خاطر ميته، يکی هم در نسيان بسم الله، امام میفرمايد که بسم الله را آن وقت بگو اشکال نداره، آيا اين طائفه سوم، حالا بين اين سه طائفه چه جوری جمع بکنيم، فردا انشاء الله وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين.