ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 86-1385 » خارج فقه 86-1385 (28)

دروس خارج فقه سال 86-1385 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

خارج فقه-1385-28

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.

بحث عرض کرديم در مکاسب مرحوم شيخ راجع به بيع منی لکن برای اين که استيعاب بحث بشه مجموعه ای عناوينی که(سلام عليکم و رحمت الله، صبحکم الله) مجموعه ای عناوينی که در روايات آمده بود متعرض شديم و يواش يواش متعرض بخش های فتاوای و نکات ديگری که در اينجاست ما عبارتی را از مرحوم شيخ طوسی در کتاب نهايه خوانديم ايشان به جای همان عسب الفحلی که در روايت هست همان به اصطلاح مال فحل و قسمت را نقل کرده و عرض کرديم ايشان اين بحث را در بيع آوردن و چون عسب الفحل يعنی اجاره دادن گوسفند گاو يا شتر نر برای توليد مثله، عادتاً بايد تو بحث اجاره باشه نه تو بحث بيع باشه حالا می خواهم تأثير بحث را، در کتاب مبسوط ايشان دارن که بازهم در باب بيعه، عسب الفحل ايشان همان روايت عبارت اهل سنت را آورده عرض کرديم کتاب نهايه ايشان کتابهاش طبق نصوصه و کتاب مبسوط نه از نصوص خارج شده ايشان البته اين نيست که حالا ايشان فقط از نصوص خارج شدن يعنی کتاب مبسوط فقط فقه تفريعی نيست آنچه که من الآن خودم احساس می کنم و هنوز هم آن مصدرشه نديديم کراراً هم عرض کرديم ظاهراً يک کتابی از کتب شافعی ها احتمال قوی فقه شافعی ها بوده مرحوم شيخ طوسی حالا در حاشيه يا همان کتاب را گرفته پشت سر فتاوای آنها فتاوای شيعه را نوشته يعنی الآن کتاب را که آدم نگاه می کنه صحبتشه عباراتش اساساً می خوره به يک متن فقهی که بهش تعليقه به قول شوخی امروز ما تعليقه در متن داخل شده و تعابيری کتاب و نحوه بحث کتاب بيشتر می خوره به شوافع و گاهی هم عباراتش خيلی نزديک به عبارات شافعی در کتاب الامه، لکن آن کتاب نيست به هر حال اين کتاب مبسوط کتاب الام نيست لکن يک شافعی نوشته که متأثر به الامه، مثلاً ببينيد عسب الفحل اين عبارت اهل سنته ما اصلاً تو روايات ما الا در آن روايت صدوق ديگه نداريم هو ضراب الفحل، خب نه اشکال نداشته مخصوصاً کتاب فقهش، فرض کنيد شما مثلاً اين منشور يا مواد پنجاگانه و پنجا دو در حاشيه اش رأی اصلاح می نويسه چه اشکال داره، نه خوب از اول هيچ کس نگفته؟ چرا در اين که اين کتاب فقه تفريعی به اهل سنته خودش همان اولش نوشته نوشته من اصلاً از آن تفريعی که اصحاب داشتن خارج شدم اصحاب هم می دونن که اين تفريعه، تفريعی که بلی اما اين که شافعی؟ اما خيال می کنن خود شيخ تفريع زده خب نيست اين طور چه کارش بکنيم وقتی نيست دست ما نيست، يعنی ادله ای داره ايشان؟ بلی خود عبارات کتاب اصلاً مشعر به(50/3) اصلاً کيفيت تأليف کتاب اين جوريه، عسب الفحل هو ضراب الفحل و ثمنه اجرته در کتاب مبسوط در باب بيوع عرض کردم عده ای از اهل سنت بلی آغا، اين من چون خودم داشتم مبسوط را به اين نقل از اين کتاب معاصر نقل می کنم در مبسوط جلد2 صفحه 155 و ثمنه اجرته يعنی اينجا ثمن مراد از ثمن، ثمن در اصطلاح بيع عبارت از پوله ديگه اما اين جا مراد اجرته، و قد يسمی الاجرة عسب الفحل مجازاً حالا بعد عرض می کنم که اين مناشئش چه بود لتسمية شئ باسم مايجاوره مثل مزاده سموه راويه و هی اسم جمل، بلی مزاده خود همان(40/ 4) است روی حيوان می گذارن لکن به خود جمل هم می گن، و هی اسم الجمل، راويه يعنی(45/4) و هی اسم الجمل الذی يستقی عليه، آب باش می ده، شتری که آب باش می ده، درست شد اين مطلب که نهی النبی عن ضراب الفحل می گن مراد از ضراب الفحل پولی است که در مقابل آن کار گرفته می شه بعد هم تعبير کرده اجرته ثمن نيست، من نکته ای دارم که اين قدر اين عبارته می خوانم و روش صحبت می کنم، چون مثلاً آغايون ديگه غالباً روی عبارت ها تحليل نمی کنن اين هدفی دارم من از اين تحليل، ايشان می خواهد بگه که ضراب الفحل که در روايات آمده نهی عن عسب الفحل مراد از عسب آن پولی است که در مقابل گرفته شد اين يک، خب اين پول اين سؤال میاد آن پول اجرته يا ثمنه، اگر بگيم ثمنه در مقابل چه شده در مقابل منی می شه ديگه می خواهم بگم يواش يواش چطور شد کلمه لايجوز بيع المنی در فقه آمد چون مالا نهی النبی عن بيع المنی که نداريم چطور شد اين عسب الفحل يکدفعه شد بيع المنی که در کتاب شيخ آمد من می خواهم ريشه های کار يواش يواش براتان روشن بشه که اين جوری جا به جا شد اين جا به جای چه جوری، خب وقتی مرحوم شيخ می گه مراد ثمن نيست اجرته يعنی چه يعنی يک تصور می شه که ثمن هم مراد باشه ثمن چه يعنی چه پولی در ازاء منی چون ثمن در بيعه ديگه ثمن و مثمَّنه ديگه يا مثمن به غلط مشهور صحيحش مُثمّنه، به غلط مشهور مثمنه، اين ثمن و مثمن بايد تصوير بشه تصوير ثمن و مثن در باب عسب الفحل عبارت از منيه غير از آن که چيزی معنا نداره لذا شيخ آمده می خواهد بگه مراد از ثمن در اينجا اجرته، خب بايد يک به مرحوم شيخ عرض می کرد که مراد اينه چرا شما تو بحث بيوع آورديد، و حال آن که تو اجاره بايد بياد اگر مراد اجرته، پس اين مسأله آمده تو بيوع اگر در بيوع باشه آنچه که مناسب با ثمن و مثمنه منی در مقابل پوله اگر در بيوع باشه اگر مراد اجرته مناسب با اجاره است نه با بيوع حالا اين را چرا آغايون مرحوم شيخ يا آن مثلاً متن سنی اگر بوده بعد ايشان می فرماين و اجارة فحل ضراب مکروه و ليس بمحذور و عقد الاجاره عليه غير فاسد، اين يه تکه اش در حقيقت اين فتوای شيعه بوده و الا خود سنی ها تا آنجای که آدم نگاه می کنه تعبير به کراهت ندارن يا مثل شافعی يا ابوحنيفه باطل می دانستن يا مثل مالک هم اجازه می دادن اينه عرض کردم مثلاً عسب الفحله تفسيرش را آورده حکم را از ما اضافه کرده حکمش را از فتوای شيعه آورده نه فتوای مالک را آورده که ظاهراً جوازه نه کراهت، و نه فتوای ابوحنيفه و شافعی که ظاهرش حرمت و بطلانه دقت فرموديد حالا چرا اين مطلب را گفته چون قبل از اين مطلب به کتب فقهی مثل شيخ بياد در کتب لغت يا غريب الحديث وقتی متعرض عسب الفحل شدن سه معنا براش ذکر شدن اين مبدأ اينها بود و اين مبدأ شد که بعدها بيع المنفی مفرداً بحث بشه در کتاب ابوعبيد آمده که نهی النبی عن عسب الفحل، يک: عسب الفحل به معنای خود آن عمل جفت گيری باشه خب فقهاء آمدن گفتن خب معنا نداره که جفت گيری حرام باشه چرا حرام باشه انسان فرض کنيم ده تا گوسفند ماده داره نر نداره می ره يک گوسفند نر از رفقيش می گيره برای جفت گيری اصلاً هدف از گرفتن هم اين بود چه اشکال داره فی نفسه، پس اين نهی النبی عن عسب الفحل که معنا نداره و اين را هم اين طور نيست که من عرض می کنم عده ای از فقهاء هم نوشتن فقهای اهل سنت که لا معنی که خود عسب الفحل حرام باشه پس يک مراد از عسب الفحل يعنی جفت گيری و اين معنا نداره حرام باشه، دو: مراد از عسب الفحل همان منی باشه اصلاً ولو جفت گيری صحبت شده لکن مراد خصوص آن منی است که از حيوان مياد آبی است که از حيوان مياد خب اين اگر شد می ره تو مسأله ای مثلاً بيع غرر و مجهول و اشکالشه آن، اين به عنوان احتمال اگر اين شد پولی که گرفته می شه چه می شه ثمن می شه، لکن مشهور بين فقهاشان و لغويين گفتن نه معنای سوم مراده، سه: پولی که در مقابل جفت گيری گرفته می شه و اين معنا صراحتاً تو روايت ما آمد، حالا عسب الفحل خودش يک عنوان مردد بين سه تاست تو روايات ما سئلته عن اجر الیطيوس اين ديگه صراحتاً ديگه آن توش ابهام نداره روشن شد پس در متن معروف اهل سنت ابهام بود و آن عسب الفحل با سه تا احتمال خود جفت گيری که بسيار مستبعد بود دو خود منی که اين هم حالا عرض خواهيم کرد که بعدها تو کتاب های فقهی ما هم آمد، سه پولی برای جفت گيری اجرت، تو روايات ما تصريح به اين شد ديگه کلمه عسب الفحل هم شايد برای همين جهت تو روايات ماست، اجر الطيوس که اين و عرض کرديم عده ای زياد از اهل سنت بزرگان اهل سنت اصلاً عسب الفحله تو کتاب اجاره آوردن نه کتاب بيع روشن شد پس مرحوم شيخ يا همان مصدر اصلی که قبل از شيخ بوده چرا چون اين کتاب در سال چار صد نوشته شده اين احتمالات ثلاثه از سال دويست آمده ابوعبيد قاسم ابن سلاّم بصری سال دويست و دو زمان حضرت جواد و حضرت هادی اوائل امامت حضرت هادی وفات ايشان پس اين احتمالات قبل از شيخ آمد که سه تا احتمال هست و طبعاً می دانيد کار فقها اين بود که بياين يکی يکی بررسی بکنن يک عسب الفحل خود عمل باشه عسب الفحل به معنای منی باشه عسب الفحل اجرت اين کار باشه اينا را يکی يکی بررسی کنه اين درسته آن درست نيست اين حرامه آن حرام نيست دقت فرموديد پس در روايات ما مشکل حل شد عسب الفحل اگر از رسول الله باشه در روايات آمد اجر الطيوس ديگه سه تا احتمال نيست اما در متون فقهی آمد احتمالات دقت فرموديد اين يک عبارتی که ما از مرحوم بلی، وجه حرمت برای اجرت چيه؟ برای چه آغا، وجه حرمت برای اجرت؟ حرمت اجرت اينا در روايات آمده که آن حرام نيست ديگه البته آنها احتمال داره بلی احتمال داره که آنها که قائل به حرمت شدن غير از خود نص احتمال داره مسأله پيش آنها به لحاظ نجاست باشه احتماله آن، چون غالب شان قائل به طهارت منيه، احتمال داره به خاطر غرر باشه اهل بيت توضيح دادن که اين نهی به خاطر کراهت عرفيه در عرف زشته اصلاً حرمتی نيست که حالا بگيم چرا، اهل بيت گفتن چون اين در عرف زشته که اين آغا زندگيش از راه مثلاً فروش کذاست جفت گيری مثلاً گوسفند نره، خب اين خيلی عنوان زشتيه البته عرض کردم در کتب اهل سنت مثل محلی و اينها اسم اصلاً الفاظ قبيح هم برده که ديگه من طبعاً نخواهم گفت ببنيد در کتاب شيخ طوسی در خلاف، در کتاب خلاف هم باز در کتاب بيوع در اين جلد 2 صفحه 73 اين چاپ مرحوم آغای بروجردی چاپ دو جلدی است مرحوم آغای بروجردی در آمده در کتاب خلاف در مسأله 270 اين طور داره بيض مالايؤکل لحمه تخم مرغ، ايشان دو تا مثال زده يکی مثال مثل منی که از حيوان جدا می شه يکی هم تخم مرغ کلا از حيوان جدا، اين دوتا را با همديگه يک باب گذاشته بيض مالايؤکل لحمه تخم حيواناتی که خودشان گوشت شان خورده نمی شه مثل فرض کن تخم عقاب مثلاً شاهين لايجوز اکله، حرامه اينا خودش که حرامه بيضش هم حرامه تخمش هم حرامه خيلی خوب بعد فرمود و لايجوز بيعه دقت فرموديد بعد فرمود و کذالک منی مالايؤکل لحمه آنی که لايؤکل لحمه، عرض کرديم ما در رواياتی که داريم و اهل سنت رواياتی که در طهارت منی دارن هم ما هم آنا بالاتفاق کل روايات ما در منی انسانه يعنی تو روايت اهل سنت داره که يک گوسفندی را منیش ريخت چه کرا بکنه مثلاً اصلاً حيوان غير از انسان در روايات ذکر نشده اينه عرض بکنم حالا انشاء الله خود آغايان مراجعه کنن کتاب الطهارت نگاه بکنن لکن بناء علماء غالباً به اين شده يا منی مالايؤکل لحمه و يؤکل لحمه گفتن يا منی ماله نفس سائله و ماليس له نفس سائله، مشهور فقهای ما بين ما له نفس سائله و ليس له، لکن تو روايت نيست لکن الحاق شده و الا تو روايت نجاست آنها نيست که حالا اين نکته را هم بعد توضيح خواهم داد و کذلک منی مالايؤکل لحمه يعنی لايجوز اکله و لا يجوز بيعه يعنی ايشان متعرض نجاست نشدن يکی حرمت اکل و يکی هم مسأله بيع خب و للشافعی فی وجهان، شافعی گفته که نه يعنی دو قول ازش نقل شده تارتاً گفته که يجوز تارتاً گفته لايجوز دليلنا خوب دقت بکنيد البته خود مسأله بلی در باب ابتدائش بيض بوده تخم بوده بعد منی را اضافه کرده اجماع الفرقه و اخبارهم ظاهراً اين اجماع الفرقه و اخبارهم به آن بيض مالايؤکل می خوره چرا چون در منی اصلاً در بيع اصلاً روايتی نداريم اصلاً ما درحرمت اکل منی هم روايتی نداريم نجاست غير از حرمت اکله، عنوان ايشان لايجوز اکله و لابيعه دقت فرموديد اين در بيض و کذلک منی مالايؤکل لحمه لذا خودش شيخ هم حواس ايشان جمع بوده دليلنا اجماع الفرقه و اخبارهم بعد خود شيخ می گه فانها تتضمن ذکر البيض، خود ايشان حواسش هست که رواياتی که ما داريم راسته در کتاب وسائل جلد16 باب 20 از باب اطعمه و اشربه آنجا بيعض مالايؤکل لحمه را داره فانها تتضمن ذکر البيض، لکن همان اشکال قديمی که من عرض کردم در باب دم اين اشکال متکرره تازه نيست مشکلی که در عبارت شيخ هست که شيخ ادعای اجماع اصحاب و اخبار می کنه می گه روايات اصحاب ما در باب تخم حالا تخم مثلاً شاهين تخم مثلاً باز عقاب اينها آمده لکن از عجايب کار که واقعاً هم ما خب عده ای مثلاً گاهی ممکنه خدای نکرده تعابير تندی راجع به شيخ شده لکن ظاهراً مراد شيخ معنای اجمالی است يکدانه روايت در فروش بيض هم نداريم همه اش در اکله خوب دقت بفرماييد که کل رواياتی که ما الآن داريم در جواز اکله نه در فروش ايشان عنوانش لايجوز اکله و لابيعه، خوب دقت کنيد بعد هم می گه دليلنا اجماع الفرقه و اخبارهم، اينها مؤيد همان نکته ای که من گفتم مؤيدات روايت تحف العقوله، اين که می گه اجماع الفرقه، خب شيخ که دروغ نمی گه يعنی حد اقلش بزرگان بغداد اين ديگه حد اقل قصه است ديگه اخبار که در خصوص اکله تو بيع اصلاً اخبار نداريم اين معناش چيه اين معناش همان تلقی به قبولی است که از حديث تحف العقول شده حالا که بيض مالايؤکل لحمه لايجوز اکله لايجوز بيعه، همانی را که بعدها شيخ رحمه الله تو کتاب نهايه به عنوان قاعده کلی آورد، کل ما يحرم کل ما کان محرماً لايجوز بيعه و الا شأن شيخ اجله بلا اشکال شأن شيخ اجله، يعنی بگيم شيخ ملتف نبوده، نوشته لايجوز اکله و لايجوز بيعه بعد روايات فقط لايجوز اکله، قطعاً اين طور نيست مراد شيخ اين است که در مجموع اينها تو اخبار هست اما آنی که تو اخبار هست لايجوز اکله، اما لايجوز بيعه بايد به ضميمه اجماع و تلقی بعدش هم نهايه شيخ شاهد بر اين مطلبه اين نشان می ده که محرمات در آن زمان اگر محرم بود لايجوز بيعه بعده اين مناقشه فاما المنی فانه نجَس او نجِس عندنا، ببنيد ما عنوان منی را مثلاً در کتاب خلاف مرحوم شيخ طوسی آورده قدس الله نفسه و ماکان نجساً لايجوز بيعه و لا اکله بلاخلاف، اين خيلی نکته مهم، ديگه نمی گه روايات من هميشه عرض کردم گاهی شيخ تسامح داره اما انصافاً بعضی جاها دقيقه، شيخ اينجا می گه دليلنا اجماع الفرقه چون تو مسأله روايت نداريم بعضی ها دليل اخبار الاصحاب چون اختلافی بين اصحابه، الآن ملاحظه بفرماييد در بيض اجماع الفرقه و اخبارهم اما تو منی گفت کان نجساً خوب دقت بکنيد، و لايجوز  بيعه و لا اکله بلاخلاف، نه اين که خود منی بعنوانه چون نجسه فلايجوز بيعه و لا اکله، که اين هم قاعده تحف العقوله دقت فرموديد البته به نظر ما مرحوم شيخ مع ذلک کله خيلی فنی تو مسأله وارد نشده دقت بفرماييد من عرض کردم سابقاً هم عرض کردم يک بحث مفصلی هست که آيا منی نجسه يا نه، حالا علی تقدير نجسه هم خاصه به انسانه يا تعميم، اين را اگر آغايون مايلن من يک اشاره بکنم، چون ديگه نخواندمش کاشکی هم خوانده می شد بد نبود اهل سنت عده ای زياد شان از فقهای شان منهم الشافعی قائل به طهارت منيه، چون يک نکته ای ظريفی داره ببينيد عرض کردم من در مواردی که ما حکم به نجاست کرديم در اکثر مواردش به استثنای انما المشرکون نجس، يا ان الله لم يخلق خلقاً انجس من الکلب ما تعبير نجاست نداريم احکامه، مثلاً اغسل ثوبک من ابواب مالايؤکل لحمه، الآن به همين کتاب متأخر ما فرض کنيم مستمسک آغای خويي ديگران ملاحظه بفرماييد استدلال اصحاب اين جوريه می گن اغسل ثوبک امر به غسله و اطلاق داره يعنی اگر بولی به لباس انسان رسید حتی اگر طول زمان شد يا به دست انسان رسيد ديگه انسان حتی بويي رنگ بول که رنگی نداره رنگش نيست بوش مخصوصاً دست انسان عرق هم که می کنه طبيعتاً در اثر عرق حتی يک ذرات صغيرة بول که در لا به لای سلول ها و رگها و اينها لا به لای مثلاً فرض کنيد پست و اينها هم رفته آنها هم بيرون مياد لکن مگن اطلاق داره امام فرمود اغسل، اطلاق غسل اقتضا می کنه نجسه اين استدلال اصحاب ماست من سابقاً يک اشاره ای کردم حالا يک جايي توضيحی من نغاقذن اطلاق نمی خواهد خود غسل يعنی نجاست نمی خواهد اطلاق چون ممکن است در اطلاق مناقشه بکنن بگه اين ناظر به اين جهت نيست اطلاقش داشته باشه اصلاً اغسل منصرفه به جای که آثاری از بول باشه اگر آثار نباشه اغسل نمی آيد اطلاق نداره دقت فرموديد اما به نظر بنده بهترين راه اين است که عده ای از اهل سنت هم هرفتن هرجا که امر به غسل آمد خود غسل يعنی نجسه، چرا چون غسل که شستن باشه در فارسی خودش متضمن کلمه ازاله است وقتی می گن دستمه شستم، يعنی چه يعنی چيزی رو دستم بود من از بين بردم پس تو خود مفهوم غسل ازاله خوابيده اگر در جای امر به غسل آمد يعنی يک چيزی هست و الا خوب شستن بدون اين که، دست انسان تميزه تميز تميز باشه می گه دستمه شستم می گن چه شد می گن همين جوری آب گرفتم نمی گن شستم مثلاً خاکی بوده چيزی بوده گرد و غباری بوده آلودگی بوده انسان کلمه شستن را اين جوری به کار می برن، در باب منی در روايات عامه در بعضیاشان غسل آمده تو بعضياشان فرک آمده ما هم داريم تو روايات ما فرک يعنی اين که انسان پارچه را می ماله، چه می گيم به فارسی چيزی ديگه ای می گيم غير از ماليدن، تراشيدن؟ بلی آغا تراشيدن؟ نه تراشيدن نيست شما پارچه ای را که توش مثلاً فرض کنيم منی ريخته شده آدم با دست اين طوری می تکانه که آن قسمت غليظش از بين بره، مشت می زنه؟ بلی آغا، مشت زدن نه، مثل ماساژه ماساژ نيست، همان تکان دادن؟ تکان دادن نبضه، آن در مثل غراب مثل غبار مياد مالاندن؟ مالاندن مثلاً يک چيزی مراد واضحه حالا عين تعبير ما خودمان اول لغت فارسی هستيم و گير می کنيم حالا مراد در روايات عامه فرک داره مخصوصاً از عايشه، و اشکال هم کرده يک روايت عامه دارن که سندش هم معتبره که يک مردی مهمان بود و بعد ديد که اين صبحی که بلند شد آن به اصطلاح کنيزک داشت عايشه ديد لباسشه می شوره گفت عايشه چرا گفت مثلاً ديشب احتلامی شده عايشه گفته نه شستن نمی خواهد کنت افرک ثوب رسول الله، ببنيد آن گفت غسله اين گفت فرکه، خودش کلمه فرک که مالاندن باشه می خواهد عايشه استظهار بکنه از همين کار معناش اينه نجس نيست، دقت فرموديد نکته ای کار را مثلاً اگر دليل آمد که غبار نجسی روی لباست نشست امام فرمود نبض کن، نبض يعنی تکان دادن تکان بده، خود تکان دادن معنايش اين است که نجس نيست و الا بايد می گفت اغسله، عامه رو اين نکته حساس اند که در روايت، و لذا عده ای زياد شان منهم الشافعی چون اسم شافعی اينجا برده دقت فرموديد اسم شافعی برده خود شافعی و از ابن عباس نقل شده حالا کار ندارم عده ای زيادی از اهل سنت نقل شده که منی را طاهر می دانن، روشن شد نکته اش هم روشن شد رواياتی است که اهمش هم از عايشه است که من لباس رسول الله را می مالاندم نمی شستم حتی در يک روايت داره که به آن مهمان گفت چرا شستی اصلاً شستن نمی خواهد ببين، من فقط اين را می مالاندم که آن وقتی که می دونيد که منی خشک بشه رو لباس يک نوع غلظتی برای لباس پيدا می شه می مالاندم که فقط همان سفتی از بين ببره خوب طبعاً اجزا صغارش می مانه اينا می گفتن چون اجزاء صغارش می ماند و رسول الله در آن لباس نماز می خواند پس منی نجس نيست، دقت کرديد پس نکته اينه اين يک مطلب روشن شد. مطلب ديگه در کتاب مجموع که ديروز، پريروز هم عبارت ايشانه خوانديم اين قسمته نخوانديم حالا را از خارج می گم اگه حال داشته باشن يا مراجعه بشه در جلد دومش فکر می کنم در بحث منی بعد از اين که حکم می کنه که المنی طاهر، بعد از حکم به طهارت آنجا اين بحثه هل يجوز اکله ام لا حليت هم داره يا نه آنجا داريم بحث آن وقت آنجا می گه علی وجهين منهم من جعله من الخبائث، طاهر طاهره، لکن جعله من الخبائث،  فيحرم اکله، اين عبارت اينجا در حقيقت شيخ طوسی که آورده بيض مالايؤکل لحمه روشن شد برايتان لايجوز اکله و لا بيعه، اين لا، و کذلک المنی مالايؤکل لحمه لايجوز اکله و لا بيعه چون جواز اکل متفرع بوده بر طهارت روشن شد پس اگر قائل به طهارت شديم  باز بحث جواز اکل مياد که آيا خبائث مطلقاً حرامه اکلش پس اين حرامه يا خبائث دليل بر حرمت نداريم پس جواز اصالت الاباحه، جاری می شه لذا مرحوم شيخ هم فرمود فاما المنی فانه نجس عندنا، نه از باب حرمت اکل ايشان می گه چون پيش ما نجسه پس اکلش هم حرام اکلش هم که حرام شد پس بيعش هم باطله دقت فرموديد و الا اين مسأله پيش اهل سنت به اين عنوان حل شده بود چرا چون آنها عده ای زياد شان قائل به طهارت بودن يک اگر قائل به طهارت باشن منفعتی هم داشته باشه بيعش هم جايزه، ديگه مسأله بيع خود به خود حل می شه بيع را از کجا و لی شافعی فيه وجهان، مشکل بيع از کجا آورد از اين که اگر نجس نباشه طاهر باشه يجوز اکله ام لا، پس اين مسأله اصلاً ريشه هاش بين ما و آنها فرق می کنه بين ما و شافعی فرق می کنه علی ای حال بعد ايشان من بقيه عبارات را نمی خوانم می خواهم نکته ای ديگه ای را عرض بکنم بلی.

مرحوم شيخ باز در بيع خلاف مسأله 269 قبل از آن مسأله اجارة الفحل للضراب مکروه، ببنيد ايشان دوتا عنوان آورد ببنيد يواش يواش از قرن پنجم تا حالا يه عنوان بود عسب الفحل دوتا مسأله عنوان کرد يک اجارة الفحل للضراب، يکی خود منی، می خواهم توجه بکنيد که چطور يواش يواش اصلاً بحث بيع منی مستقلاً آمد، و الا تو روايات ما منی نداريم که نه تو روايات ما هست نه تو روايات اونا هست، و ليس بمحذور و عقد الاجاره عليه غير فاسد و قال مالک يجوز و لم يکرهه و قال ابوحنيفه و شافعی ان الاجاره فاسدة و الاجرة محذورة دليلنا ان الاصل الاباحه فمن ادعی الحظر و المنع فعليه الدلالة، عرض کردم کارهای شيخ جدلی خب اونا می گن نهی النبی عن عسب الفحل داره ديگه چه استدلالش يک کمی، فاما کراهية ما قلنا فعليه اجماع الفرقة و اخبارها اشاره است به همان روايت اجر الطيوس ما اجارة الفحل نداريم اجر الطيوس داريم و مطلب ايشان هم درسته، مطلبی است که صحيحه، درست شد حالا بعد از اين مسأله که رواج پيدا کرد و قال العلامه فی التذکرة عبارت تذکره يحرم بيع عسيب الفحل عرض کرديم الموجود در کلمات السنة و در کتاب اللغة عسب الفحله اما در کتاب مرحوم شيخ صدوق نهی النبی عن عسيب الفحل، اين نهی النبی عن عسيب الفحل منشأ شده عده ای خيال بکنن عسيب الفحله، خوب دقت، عسيب الفحل خود همان منيه، عسب الفحل پولی در مقابل جفت گيری دقت کرديد بعد ايشان داره يحرم بيع عسيب الفحل آمدن فرق بگذارن و هو نطفته يعنی خود منی، در صورت که ما چه داشتيم عن النبی عن عسب الفحل نه عسيب الفحل دقت می کنيد چطور مسأله هی باز می شده لانه بعد ايشان دليلش را لان غير متقوم، قيمت نداره متقوم يعنی قيمت پس بنابراين روشن شد که غير از عسب الفحل و اجر الطيوس کم کم خودش يک مسأله ای شد اصلاً بيع المنی جايزه يا نه، و ديديم اولين کسی که در فقهای ما رسماً به عنوان بيع المنی مطرح کرده غير از اجارة الفحل شيخ طوسی است و مرحوم علامه آن را معنای عسيب الفحلی که در عبارت صدوق آمده دقت می کنيد در عبارت صدوق عسيب الفحل اين طوره، و اين مطلب البته نه اين که خاص به عسيب باشه حتی بعضی از بزرگان ما احتمال دادن که در عسب هم باشه در جامع المقاصد اين طور داره الفرق بين العسيب و بين الملاقيح، اينجا در عسيب داره ان المراد بها النطفة بعد استقرارها فی الرحم ملاقيح نطفه بعد از استقرار و العسب حالا شايد عسيب باشه اينجا عسب چاپ شده هی قبل استقرارها، شايد هم اصلاً علمای شيعه اصطلاحی پيدا کردن يک چيزی به نام عسيب داريم که خود نطفه است که به عبارت علامه می شه منی عبارت جامع المقاصد بعد از علامه است دويست سال تقريباً صد و خرده ای سال بعد از علامه است صد و سی چل سال، صد و ده و بيست سال معلوم می شه يواش يواش علمای شيعه اين جور آمدن معنا کرده عسب الفحل اجاره هست و عسيب الفحل خود منی، و اين هيچ شاهد لغوی نداره اين مطلب نمی شه قبولش کرد حالا به هر حال اين آمد در کتاب های ما يعنی يحرم بيع عسيب الفحل و هو نطفته، دليل لانه غير متقوم، قيمت نداره و لا معلوم معلوم نيست که بگيره نگيره و لا مقدور عليه چون ما نمی تونيم، البته اين مقدور عليه در آن زمانه الآن نه مقدورن و لا نعلم فيه خلافاً لان النبی نهی عنه، ايشان نفی خلاف هم کرده چون نهی، اين مبنی است بر چه تفکر نهی النبی عن عسب الفحل را بگيريم عسب هم يعنی منی، عرض کرديم سه تا احتمال آمد در کتب لغت، روشن شد ولانعلم فيه خلافاً اما اجارة الفحل للضراب با اين که اين معنای عسب الفحل بوده فی الواقع فعندنا مکروهة و ليست محرمة و هو اضعف وجهی الشافعی يعنی به شافعی دو وجه گفته شد يکی اين که حرامه يکی اين که هم مکروه، و به قال مالک مالک هم قائل به همين کراهته، لانها منفعة مقصودة يحتاج اليها فی کل وقت، فلو لم يجوز الاجارة عليها، تعذر تحصيل اين منفعت لعدم وجوب البذل علی المالک چون واجب نيست مالکی کسی که قوچ داره حتماً در اختيار گوسفند دارها قرار بده، و قال ابوحنيفه و شافعی فی اصح الوجهين، چون دو قول از شافعی نقل شده قول اصح اينه، و احمد ابن حنبل انها محرمة لانه صلی الله عليه و آله و سلم نهی عن عسيب الفحل روشن شد صوابش عسب الفحله، و لانه لايقدر علی تسليمه فاشبه اجارة العابر و لانه متعلق باختيار الفحل و شهوته و لان القصد هو الماء و هو ممالايجوز افراده بالبيع، روش شد اين نکته اش يعنی تا حالا ايشان می خواست بگه که اجاره درست نيست چرا اجاره درست نيست چون اگر اجاره بده به خاطر منيه، منی هم که تنهای نمی شه فروخت پس اجاره اش هم درست نيست دقت کرديد و نحن نقول بموجب النهی يعنی ما می گيم که اينی که نهی اقتضاء می کنه قبول داريم لتناوله البيع او التنزيل قبول پيغمبر گفت نهی النبی اينه قبول داريم لکن اين شامل بيع هم می شه شامل کراهت هم می شه و نمنع انتفاع القدرة و العقد وقع علی(15/34) بر خود آن عمل جفت گيری و الماء تابع کالظئر، ماء تابع اونه مثل در بچه ای که درچيزه، اين هم کلمات علامه، از اينجا ديگه ما احتياج ديگه بيش از اين نداريم اين روشن شد که اجمالاً از قرن چارم و پنجم آن عسب الفحل رفت رو دوتا مسأله يکی بيع المنی منفرداً يکی بيع المنی به عنوان اجارة الفحل، اجاره الفحل را روايت داريم و تصريح شده به کراهت و فتوا هم بر همونه، هم روايتش معتبره و هم اصحاب عمل کردن و هم در کتب اربعه موجوده اما خود منی را روايت نداريم ما دقت فرموديد، در او روايت نداريم اما در کتب فقهی تدريجاً آمد ريشه هاشه ديگه نگاه می کنيم احتمالاتی که لغويين روی کلمه عسب الفحل دادن، يک خود جفت گيری دو منی سوم پولی که در مقابل او هست لکن خودشان گفتن مراد از اين روايت نهی عن عسب الفحل آن پوله، اجاره اش فاسده و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.

ارسال سوال