مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
آخرین دروس
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج سه شنبه 1399/12/12
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- اصول 91-1390 » خارج اصول 91-1390
- اصول 99-1398 » اصول شنبه 1398/10/28
- اصول 98-1397 » اصول چهارشنبه 1397/7/18
- مکاسب 96-1395 » فقه دوشنبه 1395/12/23 مکاسب محرمه
- مکاسب 96-1395 » فقه شنبه 1395/8/22 مکاسب محرمه
- مکاسب 99-1398 » فقه سه شنبه 1398/8/14
- مکاسب 93-1392 » خارج فقه 93-1392
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 94-1393 » خارج فقه 94-1393
دروس پربازدید
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 1 – 11 - 1393 مکاسب محرمه ـ لهو ـ [بررسی روایات ملاهی (جامع الاحادیث)] ـ کتاب سکونی ـ علیبناسماعیل سندی ـ نوادر الحکمة
- اصول 94-1393 » شنبه - 27 – 10 - 1393 اصول عملیه ـ برائت ـ تنبیهات برائت ـ تنبیه دوم: حسن احیاط [اخبار من بلغ] ـ جمع بندی اخبار من بلغ و جمع بندی تنبیه دوم
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَصَلَّیَ اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِین، وَاللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَی أَعْدائِهِم أَجْمَعِینِ. اللَّهُمَّ وَفِّقْنَا وَجَمِیعَ الْمُشْتَغِلِینَ، وَارْحَمْنَا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین.
بعد از بیان روایات مرحوم شیخ (قده) متعرّض شدند به تقسیم مکاسب در کلمات اصحاب. طبعاً من سابقاً عرض کردم: تقسیم ابحاث کتاب فقه آنچه که بین اصحاب ما معروف شده فعلاً همان تقسیم «شرایع» (قده) است و انصافاً سابقاً هم عرض کردیم: خیلی منظّم فقه را به چهار بخش اساسی تقسیم کرد که این تقسیم الآن در کتب اهل سنّت نیست، هنوز هم اهل سنّت ندارند. سابق هم نداشتند، حالا هم ندارند. همان چهار قسم عبادات و معاملات و بعد هم معاملات هم باصطلاح عقود و ایقاعات ـ یعنی: عبادات و عقود و ایقاعات و احکام ـ، ابحاثی مثل میراث و اینها را هم در احکام ایشان آورده. خب، تقسیم زیبایی است و در عقود هم کتاب تجارت را بعنوان بیع قرار دادند و طبعاً مخصوصاً در زمان شیخ که ایشان شاگرد صاحب «جواهر» هم بوده (قدهما) خب کتاب «جواهر» هم از این شروح بسیار معروف بر «شرایع» مرحوم محقّق، یک کتاب جا افتادهای بوده و خود صاحب «جواهر» هم جزء بزرگان و اجلاّی اصحاب و همین صاحب «جواهر» هم معروف است که در مرض موت وصیّت کرد برای مرجعیّت به مرحوم شیخ انصاری که ایشان متصدّی بشوند، الی آخر قضایا که حالا نمیخواهم آن قسمتها را متعرّض بشوم.
و کیف ما کان، در کتاب «شرایع» در تقسیمی که گفته، این که مرحوم شیخ میگوید: «قَسَّمُوهَا» این نظرش به «شرایع» است ـ یعنی: از زمان صاحب «شرایع» که قرن هفتم است، تا به بعد دیگر این تقسیم معروف شد که تجارت را ـ یعنی: معاملات را ـ تقسیم میکنند به سه قسم مشهور: واجب و مباح و حرام. مثلاً بیع خمر و اینها را حرام حساب کردند. ببخشید مستحب، مباح. بيع مثلاً فرض کنید به این که غذا مثلاً لباس چیزی میخواهد انسان بفروشد مباح است و بیع مکروه هم مثل بیع کفن و این طور چیزها. پس آنها سه قسم کردند. من در لفظ اشتباه کردم. مراد واضح بود در لفظ. سه قسم محرّم و مباح و مکروه. این تقسیمی که بود. خب، از زمان خود «شرایع» به بعد این إن قلت و قلتهایی بوده که آیا تقسیم سه تا است یا نه؟ بعد از صاحب «شرایع» ـ در مقدّمۀ «جواهر» هم دارد ـ جزء مناقشاتی که شده: خب، شما واجب و مستحب هم دارید، خب تقسیم را پنج تا بکنید. واجب مثل آن اموری که واجب نظامی هستند به تعبیری ـ مثل این که کسی باید طبیب شود، کسی باید مثلاً فرض کنید کارهایی که اجتماع بر آن متوقّف است انجام بدهد. واجبات نظامیّه و واجبات کفاییّه به آن میگویند. واجبات نظامیّه هم به آن میگویند. البتّه اگر دایرۀ این بحث باز شد، بعضی از واجبات غیر نظامیّه هم وارد میشود ـ مثل کسی که زن و بچّه دارد، برای او واجب است انفاق بر آنها، خب واجب است کار بکند دیگر. چون انفاق واجب است، این هم تکسّب و کسب بر او واجب میشود و اگر فرض کردیم این تکسّب و کسب از راه بیع باشد، بیع بر او واجب میشود. همچنان که بیع کفن مکروه میشود، مثلاً بیع وسایلی که دارد، یا خرید و فروش، یا تجارت برای او باصطلاح واجب میشود.
و امّا در باب مستحب هم مثال زدهاند به چیزهایی که خودش فی نفسه مستحبّ است ـ مثل زراعت. خب، روایات زیادی ما در باب زراعت و استحباب زراعت داریم و کذلك در باب رعی ـ یعنی: چوپانی، گوسفند، رعایة الحیوان باصطلاح. خب، پس میشود ما بگوییم: احکام خمسه در این جا جاری میشود. آخر کلام هم شیخ فرمود: فتأمّل، حالا بعد از این دو قسمی که اضافه کرد، طبعاً باز بعد از شیخ (ره) به بعد چون محور کتابهای بحث مکاسب بیشتر کتاب شیخ بوده، باز هم این کلمات محلّ مناقشه قرار گرفته.
مناقشهای که در این کلمات آمده مناقشۀ معروفی است دیگر، عدّهای از محشّین منجمله خود آقای خویی و مرحوم ایروانی و دیگران، عدّهای به ایشان اشکال کردهاند که: این دو تا ـ یعنی: مستحبّ و واجب ـ (4:48) آن واضح نیست. البتّه بعضی از اعلام هم این معنا را در خود شرح «فتأمّل» گفتهاند، که: اصلاً وقتی که شیخ فرمود: «فتأمّل»، نظر شیخ (ره) از «فتأمّل» همین مناقشه است، امّا مناقشه در مستحب خوب واضح است و حاصل آن این است که از روایات درنمیآید: تکسّب و خرید و فروش و باصطلاح درآمد به آن مستحبّ است. آن چیزی که از روایات درمیآید خود زراعت بعنوانها مستحبّ است. خود زراعت، مستحبّ است بر انسان زراعت، نه این که حالا منشأ درآمد انسان باشد. آنچه که ما الآن میخواهیم باشیم بعنوان تکسّب و اکتساب و تجارت است، دو عنوان است. یک موقع انسان مثلاً حساب میکند تکسّب را، یک دفعه حساب میکند خود عمل را فی نفسه، و ملازمهای هم نیست، بلکه در بعضی از روایاتی که در باب زراعت آمده، اصلاً عناوین دیگری در استحباب آن دخیل است. البتّه این روایات در باب استحباب زراعت زیاد است. مرحوم صاحب «وسائل» یک مقدارش را این جا آورده، یک مقدارش را هم در باب مزارعه آورده. حالا ما بخواهیم باز همۀ روایات ایشان را متعرّض بشویم طول میکشد. باندازهای که بخواهیم استظهار باصطلاح مطلب بشود ـ یعنی: خود مطلب دربیاید ـ مرحوم صاحب «وسائل» چند تا باب قرار داده. یکی از ابواب در باب مزارعه، دو باب این جا (6:19) هم یکی متعدّد، در باب 10 از کتاب التجارة، أبواب مقدّماتها، بحسب این چاپ قدیم ـ یعنی: چاپ مرحوم آقای ربّانی ـ جلد 12، صفحۀ 24، باب 10، عنوانش «اسْتِحْبَابِ الْغَرْسِ وَالزَّرْعِ». غرس یعنی درختکاری و زرع هم یعنی زراعت ـ مثل سبزیجات و نمیدانم گندم و جو و اینها ـ «وَ سَقْيِ الطَّلْحِ» و آبیاری. آبیاری را ایشان در دو چیز گرفته: یکی طلح، یکی هم سدر. سدر که خب درختی است که در قم نمیشود؛ چون سرما ندارد. مناطقی که زمستان آن برف ندارد، در آن درخت سدر میروید. درخت بزرگی است. دانههایی هم دارد. میوهای دارد شبیه زالزالک تقریباً. نبک، نبو؟؟؟ به عربی فصیح و در لهجۀ عراقی نبک به آن میگویند. طلح هم یک نوع درختهای بیحاصلی است تقريباً، درختهای بزرگی است درخت طلح. چون در روایات طلح و سدر آمده، مرحوم صاحب «وسائل» آن را عنوان باب قرار داده، لکن نه، «سقي» هم مطلق است.
علی أیّ حالٍ کیف ما کان، حدیث اوّلی را که دارد و دومی را که دارد، اینها ربطی به ما نحن فیه ندارد و عجیب است از مرحوم صاحب «وسائل» چرا در این باب آورده. حالا من نمیخواهم وارد بحث چیز بشوم، بحث باصطلاح خودش مناسبت با... یعنی حدیث اوّل و دوم آن مال آن قصّۀ معروفی است که حضرت امیر دانۀ خرما داشتند. گفتند چیست؟ گفت: درخت خرماست. تعجّب کردند. بعد کاشتند همۀ آن درخت شد. آن ربطی به استحباب ندارد. علی أیّ حالٍ کیف ما کان، حدیث اوّل و دوم نه، امّا حدیث سوم را البتّه مرحوم شیخ (قده) این جا به سند مرحوم شیخ نقل کرده، لکن سند مرحوم کلینی یک مقداری فرق دارد. دیگر بحثهای حدیثی جای دیگر، الآن من نمیتوانم. این حدیث منتهی میشود به یزید بن هارون الواسطی، راوی اخیر. یزید بن هارون الواسطی، البتّه این یزید بن هارون الواسطی نزد ما توثیقی ندارد، حساب و کتابی ندارد، امّا از بزرگان ائمّۀ حدیث اهل عامّه است یزید بن هارون، نزد آنها خیلی فوق العاده است. «قَالَ: سَأَلْتُ جَعْفَرَ». خب، این از علمای بزرگ و ائمّة الحدیث است نزد اهل سنّت و اینها هم گاهی خب از ائمّۀ ما سؤال میکردند. «قَالَ: سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَنِ الْفَلَّاحِينَ». حالا این جا این طور است. جای دیگر، در کتاب «کافی» طور دیگر است. «فَقَالَ: هُمُ الزَّارِعُونَ، كُنُوزُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»؛ اینها گنجهای الهی هستند. تعبیر به این که زارعین گنجهای الهی هستند این در عدّهای روایات من یکی از آنها را خواندم، چرا؟ چون به خاطر این که گنج عبارت از مال ثابتی است که در زیر زمین است. این را اصطلاحاً کنز میگویند و لذا پیغمبر اکرم (ص) از احادیث و سنن معروف رسول الله «فِي الرِّكَازِ الْخُمسُ»[1] تعبیر به رکاز. کلمۀ رکز در لغت عربی به معنای ثابت کردن است. مرکز که ما میگوییم از همین کلمه است. ر،ک،ز، مرکز، یعنی چرا میگویند: مرکز؟ چون ثابت است. شما فرض کنید یک خطّی دایرهمانند بکشید آن وسطش ثابت است، خود رکز در لغت عرب یعنی بر یک چیزی تثبیت کردن، فشار آوردن و ثابت نگاه داشتن. همان حدیث معروف سیّد الشهداء: «أَلَا إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكّزَ»[2] آن رکز در آن جا هم از همان باب است «بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنِّي الذِّلَّةُ» آن هم از همین است. کنز در سنّت پیغمبر آمده. چرا میگویم: در سنّت؟ چون در کتاب آمده: "وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ"[3] بنای فقها از از صدر اوّل این بود که یک خمس در کتاب آمده، یک خمس در سنّت آمده. خمس در سنّت بعنوان رکاز، فعال مثل کتاب، فعال هم از همین است، خود مادّه هم به معنای ثبات است، چیز ثابت. اختلاف کردهاند فقهای حجاز و فقهای عراق که مراد از رکاز چیست؟ عدّهای از آنها میگفتند: رکاز یعنی معدن؛ چون ثابت است در زمین. عدّهای هم میگفتند: رکاز یعنی گنج؛ چون آن هم ثابت است. چون بعبارة اخری مالی که در حرکت است مثل مال مضاربه؛ چون مال دو گونه است: یک مالی که انسان در حرکت است، ثابت نیست، متغیّر است، متحرّک است ـ مثل مضاربه و این طور چیزها ـ با آن خرید و فروش میکنند، این را ثابت نمیکنند. یک گونه هم مال ثابت که در کوزهای چيزی میکردند زیر زمین نگاه میداشتند، این هم میشد ثابت و لذا اختلاف شدیدی بین فقهای حجاز و فقهای عراق است که این رکاز که رسول الله فرموده چیست. آیا معدن است، یا گنج؟ در فقه ما هر دو. آن هم رکاز است، این هم رکاز است. اثبات احدهما نفی آخر نمیکند. هم گنج جزء رکاز است. لذا در گنج هم در روایات ما خمس است، در معدن هم خمس است. آن وقت گنج چرا به آن میگویند: گنج؟ چون یک مالی است در زمین ثابت و دفن شده، خوب انسان درمیآورد و از آن استفاده میکند. زارع را چرا میگویند: کنوز الله؟ روی این جهت. که در این زمین خیرات، برکات باصطلاح ما میگوییم موادّ آلی، معدنی، ویتامینها، انواع ویتامینها، نمیدانم کلسیم، غیر از آن، ویتامین A، انواع مواد مفید، اینها در خاک به وجود میآید، در خاک و آب. با زراعتی که انسان میکند، توسّط زراعت کأنّما یک لولهای آدم در زمین میکند مثلاً این ویتامینها بیایند بالا. مثلاً فرض کنید ویتامین A در هویج درمیآید، مثلاً فرض کنید آهن آن در کاهو درمیآید، وهَلَّمُ جَرَّا. شما در زراعت در حقیقت آن گنجی که در زمین است درمیآورید، آن موادّی که برای انسان ضروری است بوسیلۀ زراعت، دیگر نمیخواهد مثلاً بروید این خاکها را ببرید یک جای دیگر، آنجا آزمایش بکنند، نه خود این بذری که خدا قرار داده، هر بذری هم خداوند یک خصلتی در آن قرار داده، یک نوعی است، یک کیفیّت خاصّی دارد. یک بذر مثلاً آهن زمین را میگیرد، یک بذر ویتامین آن را میگیرد، یک بذر کلسیم آن را میگیرد، یک بذر فسفرش را. هر بذری که خود انسان در زمین قرار بدهد، هر دانهای یک خصلتی نسبت به خاک و آب و نور خورشید، لذا مبادی رزق را باصطلاح این سه تا میدانند: آب و خاک و نور خورشید. همان شعر معروف سعدی:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
س: استاد این مناسب است با معنايی كه كرديد کلمۀ کنوز را به نصب بخوانيم. «هُمُ الزَّارِعُونَ كُنُوزَ اللَّهِ».
ج: اشکال ندارد. «كُنُوزُ اللَّهِ» هم میشود خواند. «فِي أَرْضِهِ، وَمَا فِي الْأَعْمَالِ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنَ الزِّرَاعَةِ، وَمَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا زَارِعاً». البتّه این جا چاپ شده: «إِلَّا زَرَّاعاً». «إِلَّا زَارِعاً» هم درست است، «زَرَّاعاً» هم درست است. این روایت در کتاب مرحوم کلینی سند یکی است، اختلاف در یک قسمت سند است. اوّل آن این طور است: «قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ: الزَّارِعُونَ كُنُوزُ الْأَنَامِ»[4]، نه «كُنُوزُ اللَّهِ». اصلاً در آن «سَأَلْتُ عَنِ الْفَلَّاحِينَ» هم ندارد. عرض کردم: من بخواهم الآن متن این حدیث را، مصدرشناسی آن را، نسخهشناسیهايش را بگویم طول میکشد، دیگر به هر حال به همین مقدار اجمال اکتفا میکنم. ببینید، «الزَّارِعُونَ» درمتن «کافی» همین روایت با همین سند فقط یک اختلافی با شيخ دارد، در اوّلش، در مصدرش. «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ: الزَّارِعُونَ كُنُوزُ الْأَنَامِ، يَزْرَعُونَ طِیباً ـ أَوْ طَيِّباً ـ أَخْرَجَهُ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ»؛ آن چیزی را که خداوند پاک و نافع برای ما قرار داده آنها درمیآورند. بعد در کتاب «کافی» این ذیل را هم دارد: «وَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَحْسَنُ النَّاسِ مَقَاماً، وَأَقْرَبُهُمْ مَنْزِلَةً يُدْعَوْنَ الْمُبَارَكِينَ ـ یا مُبَارِکِینَ ـ». «مبارَکین» به اعتبار این که خداوند به آنها برکت داده است.
و روایت قشنگی است و تعجّب این است که عاقبت این حدیث منتهی میشود به یکی از علمای اهل سنّت، ائمّۀ حدیث پيش اهل سنّت، به اصحاب ما برنمیگردد. در ذیل متن کتاب «تهذیب» این طور دارد: «وَمَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا زَرَّاعاً ـ یا زَارِعاً ـ إِلَّا إِدْرِيسَ، فَإِنَّهُ كَانَ خَيَّاطاً»[5] و در یک روایت دیگر دارد: «وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ». این روایت مرسل است در کتاب عیّاشی: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي قَوْلِ اللَّهِ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ: "وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ"، قَالَ: الزَّارِعُونَ»[6]. این روایت «الزَّارِعُونَ» هم در این جا هست. البتّه احادیث دیگری هم هست که دیگر طول میکشد. همین یکی، دو تا را خواندیم از باب تبرّک. آن وقت در روایات دیگر که حالا آن در باب مزارعه است، این کتاب ظاهراً جلد مزارعه ندارد، دیگر نیاوردم با خودم، در عدّهای از روایات به این عنوان دارد که خداوند انبیا را «مَا بَعَثَ نَبِيّاً» الّا این که زارع باشد یا راعی ـ یعنی: چوپان باشد. «كَيْ لَا يَكْرَهُوا الْقَطْرَ». چون مردم عادی میدانید دیگر زندگی شهری این طور است: وقتی باران میآید، مردم میگویند: خیس شد، چه شد، کذا شد، آب جمع شد و اینها. امّا کسی که دنبال زراعت است و گوسفندداری است خوشحال میشود از باران آمدن؛ چون با باران هم زراعت خوب میشود، هم وضع صحرا که اصطلاحاً مرتع میگویند، وضع مرتع خوب میشود. در این روایت دارد که خداوند هر پیغمبری که فرستاد یا چوپان بود یا کشاورز بود تا از این نعمت الهی، از این رحمت الهی اظهار ناراحتی نکنند. «كَيْ لَا يَكْرَهُوا قَطْرَ السَّمَاءِ» ـ أَوِ الْمَطَر مثلاً ـ یک چنین تعبیری. خب این تعبیر، این تعبیر را خوب دقّت کنید. اینها کاشف از این نیست که تکسّب به زراعت خوب است. این کاشف مثلاً «وَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَقْرَبُ النَّاسِ مَقَاماً» مقام انسان میرود بالا. در آن بحث تکسّب ندارد. لذا اشکال کردهاند به مرحوم شیخ (قده) که چطور شما زراعت و کشاورزی را بعنوان کسب مستحب ذکر کردید؟ این اشکال دارد و امّا نسبت به چوپانی هم درست است، حدیثی است معروف ، سنّیها نقل کردهاند، شیعهها هم نقل کردهاند که: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا بُعِثَ نَبِيٌّ إِلَّا وَقَدْ رَعَى الْغَنَم» که مثلاً چوپانی میکرد. بعد پرسیدند، «قَالُوا: وَأَنْتَ، یَا رَسُولَ اللَّهِ؟» فرمود: بله، «کُنْتُ أَرْعَی الْغَنَمَ بِقَرَارِیط». البتّه این در این کتابهای ما این ذکر نشده. «قراریط» جمع «قیراط» است. يعنی: در مقابل گرفتن يك پولی من باصطلاح گوسفند میچرانیدم. احتمال هم دارد کلمۀ «قراریط» منطقهای در مکّه باشد. حالا یا قیراط است یا خود قراریط، منطقهای بین کوههای مکّه. البتّه همۀ مکّه کوهستانی است، خارج از مکّه. این هم راجع به آن روایت.
عرض کنم خدمت شما که: راجع به عمل خود پیامبر قدر متیّقن اين است که پیغمبر من حیث المجموع در ایّامی که در مکّۀ مکرّمه تشریف داشتند دو عمل از ایشان ذکر شده: یکی خروج ایشان با قوافل تجارت به شام که این را اصطلاحاً به آن مضاربه میگویند یا تجارت و خواهد آمد که ما روایات زیادی در استحباب تجارت داریم. دوم همین که خود ایشان در این روایت فرمودند گوسفند در اطراف مکّه میچراندند. در مدینه که ایشان تشریف آوردند تا قبل از، حدود یک سال و خردهای در بعضی از شواهد تاریخی دارد که حضرت امیر کار میکردند. یک روز را برای خودشان برمیداشتند،یک روز را به پیغمبر میدادند. این را هم دارد، لکن اواخر شعبان سال دوم که سابقاً هم عرض کردم، یک کسی از افراد که برای یک سریّهای میرود، وقتی مینویسد که مثلاً: من در این سریّه این مقدار گوسفند، دویست، سیصد گوسفند گير آوردم و غنیمت و چقدر و وقتی آمدم مدینه خمسش را به رسول الله دادم، و مسلّم این که واضح است در مجموعۀ شواهد تاریخی، البتّه مسلّم مسلّم نیست، خمس بدر هم و حتّی در جای دیگر هم ـ علی ما ببالي سابقاً ـ 100 هزار درهم بوده. عرض کردم: در کتاب «مغازی» واقدی غزوات را که بعد از سال دوم است، غنائمش را هم ضبط کرده. مثلاً در این جنگ مسلمانها چقدر غنیمت بردند. آن وقت متعارف آن این بود که 20 درصد آن را که خمس باشد به رسول الله میدادند. آن روز شرح دادم مفصّلاً: متعارف عرب جاهلی 25 درصد بود، ربع بود که به آن مرباع میگفتند. این در شریعت مقدّسه تبدیل به خمس شد. کم شد، نسبت مالیات پایین آمد، از 25 درصد شد 20 درصد، و شرح آن گذشت دیگر، و آنچه که از شواهد نشان داده میشود بعدها زندگی رسول الله از همین خمس الغنائم است، آن که در زندگی ایشان است؛ چون مثلاً فرض کنید در حجّة الوداع ایشان حدود 100 تا شتر ـ علی اختلاف النقل ـ بردند. خب صد شتر دیۀ یک انسان بود، مال سنگینی بود دیگر و الی آخر. حالا بحث معاش رسول الله و کیفیّت زندگانی مالی شخصی رسول الله نیاز به یک بحثهای دیگر دارد که جای آن این جا نیست. غرضم کیف ما کان، از خود پیغمبر آنچه که نقل شده عبارت از این دو کار است: یکی مضاربه و تجارت است و یک مدّتی هم تجارت ایشان با اموال خدیجه بود. خب میگرفتند برای شام که بعد هم ازدواج کردند، یکی هم بصورت زراعت. البتّه بعدها هم اموال خدیجه بود. از همان این اموال هم استفاده میکردند، امّا عمدۀ آن بلحاظ کار خودشان این دو بود.
و امّا امیر المؤمنین که ما سابقاً عرض کردیم کراراً و مراراً: کار ایشان اصطلاحاً زراعت بود. عدّۀ زیادی از آبار و چاههای اطراف مدینه را ایشان حفر میکردند و کار میکردند. مثلاً برای حفر چاه يا برای آب کشیدن و در مقابل مزد دریافت میکردند. تا قبل از خلافت. این هم راجع به ایشان. بقیّه را هم حالا دیگر نمیخواهم حالا وارد بحثش بشوم. حالا یک نکته را هم عرض کنم.
آن وقت روایات چوپانی عرض کردم: زیاد است. پیغمبر هم اجمالاً چوپانی داشتند. این متن هم معروف است: «مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا زَارِعاً»، لکن اشکال مرحوم آقای خویی و دیگران این است که معلوم نیست این از باب تکسّب باشد. شاید به خاطر این که چون حیوان دیگر چیزی نمیفهمد. انسان وقتی میخواهد با حیوانی سر و كلّه بزند باید خیلی مراعات حال او را بکند؛ چون هیچ شعوری ندارد دیگر، از این طرف میآورد، از آن طرف میرود، غذای خود را خراب میکند، باید همهی شؤون او را مراعات بکند تا این راه بیاید، تا او را رشد بدهد، نمو بدهد. آن وقت انبیا که مبعوث میشوند به امّت که غالباً جاهلاند، در کمال جهلاند، باید یک سعۀ صدری داشته باشند، یک تحمّلی داشته باشند ـ یعنی: باید تا آخرین درجه ـ؛ چون بالاخره این انسان اگر انسان نباشد، حیوان است، در حدّ حیوان، تا آخرین درجهای که انسان گمراهی وجود دارد این تحمّل داشته باشد، قابلیّت داشته باشد، لذا مرحوم آقای خویی اشکال میکنند که: شاید استحباب رعایة الغنم به این جهت باشد، برای حصول این ملکه، برای حصول این حالت که با تمام جهالت و با تمام توحّش و با تمام حیوانیت امّت و تک تک افراد امّت بتوانند صبر بکنند. معنای آن این نیست که تکسّب مستحبّ است. این اشکال آقایان.
البتّه خب این بحث را اگر کسی بخواهد لفظ روایت را نگاه بکند حق با آقایان است، امّا خوب در این قضایا ما کراراً عرض کردیم: هم واقع خارجی ملاحظه میشود، هم مجموعۀ روایات. نه فقط این، اوّلاً ببینید خب یک کسی که میخواهد برود کشاورزی کند، بالاخره زندگی میخواهد بکند، چطور زندگی کند؟ بالاخره فقط این نیست که برود کشاورزی بکند برای این که مثلاً درخت بکارد و دربیاید، نگاهش بکند. این که متعارف نیست در خارج. وقتی در روایت میآید که: شما گنجینههای زمین را بیرون میآورید، چکار میکنند گنجینههای زمین را؟ همینطور به آن نگاه میکنند؟ باید بگوید: «أُحِبُّکُ لِذَاتِکَ بِذَاتِکَ فِی ذَاتِکَ»؟ خوب این معنا ندارد. این که معنا ندارد بگوید: «أُحِبُّکَ بِذَاتِکَ». این را درمیآورد. خوب، وقتش را هم که میگذارد. خب زندگی باید بکند. چنین انسانی طبیعتاً تا زنده نباشد که نمیتواند زراعت کند. آن ما به الازائی که برای زندگی اوست چیست؟ خب این بصورت طبیعی در زندگی ما وقتی میگوییم: کشاورزی خوب است، یک مقدار از محصولات کشاورزی را خودش استفاده میکند، یک مقدار از محصولات کشاورزی را برای نیازهای دیگر خودش میفروشد. طبیعی آن هم همین است دیگر. یک مقدار از گندم را، خب خودش باید گندم مصرف بکند، نان باید مصرف بکند، خودش مصرف میکند. خب، غیر از گندم ایشان چیزهای دیگر اجتماعیش، لباس هم میخواهد، مسکن هم میخواهد، ماشین هم میخواهد. خب، دیگر نمیشود که فرض کنید به جای لباس گندم به خودش بچسباند. این که معقول نیست. طبیعتاً گندم را میفروشد و به جای آن لباس میخرد. این طلیعۀ کار است. اگر گفتیم: برای یک آقایی کشاورزی استحباب دارد، یعنی او تمام عمر خود را صرف کشاورزی کند، هیچ زندگی هم نکند. خب، چطور میخواهد زندگی بکند؟ اصلاً نمیشود تصوّر کرد. وقتی گفتند: استحباب کشاورزی و حتّی اگر آمد که اینها مثلاً «كَيْ لَا يَكْرَهُوا قَطْرَ السَّمَاء» لکن آن قسمت آن مفروغٌ عنه است ـ یعنی: آن قسمت وجودی خودشان مفروغٌ عنه است. تکسّبی را که انسان انجام میدهد برای قسمت وجودی خودش است و لذا ما عرض کردیم که: کسبی را که انسان انجام میدهد، آن مقدار از سود که در مقابل وجود خودش است، در مقابل بقای خودش است، این را اصطلاحاً مؤونه میگویند. در این خمس ندارد، مالیات هم در آن ندارد. در خیلی از نظامهای اقتصادی جهانی آن مالیات دارد، امّا در اسلام ندارد، آن خمس ندارد، آن مقداری که مثلاً فرض کنید ایشان دارد کسب میکند، روزی هزار تومان درمیآورد، 700 تومان هم باید غذا بخورد، آن 700 تومان مؤونه است. حالا 300 تومان زیاد آمد، خمس به آن تعلّق میگیرد. لذا عرض کردیم: بعید نیست که مفهوم ربح غیر از مفهوم غنیمت باشد. ربح مطلق سودی است که انسان درمیآورد ـ مثلاً یک چیزی را خریده به 500 تومان، فروخته به 2000 تومان، 1500 تومان سود برده، امّا این سود خمس به آن تعلّق نمیگیرد. اگر خرج زندگی این شخص در آن روز 1500 تومان است، اصلاً خمس به او تعلّق نمیگیرد. این چیزی را غنیمت نبرده. مصداق غنیمت در جایی است که اضافۀ بر وجود خودش، یعنی نه ربح، آنچه که بعنوان سود و ربح میگیرد، آنچه که بعنوان درآمد، حالا عنوان جامعش درآمد باشد، خمس در حقیقت یک نوع مالیات بر درآمد است و زکات هم یک نوع مالیات بر دارایی است. این دو با همدیگر فرق میکنند، لذا خمس تکرار نمیشود، یک بار است و زکات هر سال تکرار میشود. مالیات بر دارایی در تمام نظامهای اقتصادی تکرار میشود. هر شش یا یک ماه یا یک سال. یک مثلاً فرض کنید مالیاتی که از خانۀ شما میگیرند تا مادامی که ملک شماست، تا مادام که ملک است، از مالک آن مالیات میگیرند، ولو تکرار بشود. صد سال هم ملک شما باشد صد تا مالیات از آن میگیرند، هر سال یک مالیات. کیف ما کان، ببینید شما، در آن جا غنیمت بعید نیست آن مقداری از ربحی باشد که در مقابل بودجۀ زندگی شما نیست، در مقابل مؤونه نیست، آن ربح بلا عوض؛ چون ربح به دو قسم تقسیم میشود: ربحی که بازای زندگی شماست، ربحی که بازای زندگی شما نیست. این طبیعی است ـ یعنی: این مطلب کاملاً واضح و طبیعی. آن وقت به انسان بگویند: تو زراعت بکن ـ یعنی: همین طور برو زراعت بکن، نمیخواهد غذا بخورد؟ نمیخواهد زندگی کند؟ خب، زندگیش...
س: استحباب به چه تعلّق گرفته؟
ج: «استحباب به زراعت تعلّق گرفته» یعنی چه؟ یعنی: راه زندگی او قرار داده بشود، غیر از این که اصلاً معنا ندارد. خب، این باید چطور زندگی کند؟ یعنی: مثلاً برود تجارت بکند و برای استحباب زراعت بیاید زراعت کند. این مفاد این روایت نیست. اصولاً از این روایت این عنوان درنمیآید که وقتی میگویند: شما گنجینۀ زمین را دربیاورید، یعنی: فقط بنشنید گنجينه را نگاه بکنید و لذا در بابی که...
س: (26:32)
ج: بله، آن جای خودش است. مثلاً در بابی که قبل از این باب است، در باب 9 که در این جا در باب 9 دارد، روایات مختلفی دارد، یکیاش مثلاً این حدیث که البتّه سند آن یک کمی گير دارد: «قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ» مراد موسی بن جعفر است. از علیّ بن ابیحمزه، خودش هم ضعیف است، پسرش هم ضعیف است. آن جامورانی هم ضعیف است. سهل هم ضعیف است، الی آخره.
«قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ يَعْمَلُ فِي أَرْضٍ لَهُ قَدِ اسْتَنْقَعَتْ قَدَمَاهُ فِي الْعَرَقِ»؛ یعنی: این قدر حضرت کار میکردند که اصلاً کأنّما پاهای حضرت پر از عرق شده بود. «فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَيْنَ الرِّجَالُ؟»؛ این کارگرها مثلاً، یا عبیدی که داشتند. «فَقَالَ: يَا عَلِيُّ، ـ يعنی: علیّ بن ابی حمزه ـ قَدْ عَمِلَ بِالْيَدِ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَمِنْ أَبِي فِي أَرْضِهِ، فَقُلْتُ: وَمَنْ هُوَ؟ فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ وَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَآبَائِي كُلُّهُمْ كَانُوا قَدْ عَمِلُوا بِأَيْدِيهِمْ وَهُوَ مِنْ عَمَلِ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ». خب، پیغمبر اکرم در شواهد تاریخی نداریم که پیغمبر اکرم مثلاً زراعت کرده باشد، امّا همان تجارت را، «مِنْ عَمَلِ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ». حالا این روایت دارد، البتّه تعبیر به تکسّب ندارد، مراد من حدیث بعدی بود. این روایت دارد، امّا روایت بعدی. در روایت بعدی که یک کمی وضع سندیش بهتر است: «ضُرَیْسِ بْنِ أَبي عُمَارَةِ الشَّيْبَانِيِّ». این جا «أَبِي عَمْرٍو الشَّيْبَانِيِّ» نوشته، احتمالاً ابو عماره باشد. ضریس بن عبدالملک بن اعین، نوۀ پسر برادر زراره، «قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ». سند این بد نیست. نه، این هم گير دارد. «رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَبِيَدِهِ مِسْحَاةٌ». «مسحاة» یعنی همین بیل. «وَعَلَيْهِ إِزَارٌ غَلِيظٌ». یک لنگ کلفتی باصطلاح. «يَعْمَلُ فِي حَائِطٍ لَهُ». من سابقاً هم عرض کردم: ضیعه عبارت از یک مثلاً دهی بوده، که مثلاً زمین بزرگ را ضیعه میگفتند و زرع هم مثل گندم و جو و اینها. کلمۀ حائط را آن جایی به کار میبردند كه بیشتر کشاورزی درختی باشد، غرس باشد؛ چون دورش میریختند و مراد از حائط بستان است، باغ است. البتّه اگر این باغ متعارف بود یا بزرگ بود، حائط به آن میگفتند، یا باغ به آن میگفتند، حتّی باغ هم میگفتند، بستان هم به آن میگفتند و اگر کوچک بود که ما اصطلاحاً به آن میگوییم: باغچه، به آن میگفتند: حِش. این حِشّ کوکب که عثمان را آن جا دفن کردند، حش در لغت عرب باغچه است، باغچهای که دیوار دارد، باغچۀ کوچک بیدیوار نه، دیوار داشته باشد. اگر بزرگ باشد حائط به آن میگفتند یا بستان و اگر کوچک باشد حِش. یک باغچۀ کوچکی بود که آخر بقیع بود و بنی قریظه، چون بنی قریظه بعد از این حشّ کوکب. ملک بنی قریظه بود، یکی از افراد بنی قریظه. گاهی هم ـ نه این که قبرستان آنها بود ـ گاهی هم مردهای داشتند آن جا دفن میکردند.
«وَالْعَرَقُ يَتَصَابُّ عَنْ ظَهْرِهِ»؛ از پشت حضرت، «فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَعْطِنِي أَكْفِكَ». «أَكْفِكَ» را به جزم بخوانيد. به من بده، من خودم بیل بزنم. «فَقَالَ (ع): إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَتَأَذَّى الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمْسِ فِي طَلَبِ الْمَعِيشَةِ». یعنی: انسان احساس نمیکند این روایتی که در آن طلب المعیشه دارد با آن روایتی که در آن طلب المعیشه ندارد دو روایت است. آن یک استحباب ذاتی دارد، این ندارد، فرق نمیکند، یکی است.
«إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَتَأَذَّى الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمْسِ فِي طَلَبِ الْمَعِيشَةِ».
س: این که در این صورت واجب میشود.
ج: نه، مستحبّ است.
س: طلب معیشت به این صورتی که ذکر فرمودند مربوط به تکسّب...
ج: خب ممکن است با تجارت باشد. چه ربطی به زراعت دارد؟ بحث این است که خود زراعت استحباب دارد، این استحبابش شامل آن تکسّب هم میشود ـ یعنی: کسی کسبش را از راه زراعت قرار بدهد، خوب این تکسّب مستحبّ است.
س: خب، زراعت دو نوع است: گاهی اوقات تکسّب قرار میگیرد، گاهی اوقات ... مثل علمآموزی که گاهی اوقات...
ج: باشد. نه، میخواهم بگویم: اصلاً وقتی که میگوید: زراعت، آن دومی دلیل میخواهد و الّا اصطلاحاً وقتی میگویند: این آقا زارع است، این آقا کشاورز است، یعنی: زندگی او از این راه است. آن دومی که فرض کنید تجارت دارد، ماهی هم دو روز، سالی هم یک ماه که تعطیلی است یا مثلاً خودش ول میكند میرود آن جا، میگوید: برای استحباب هم چند تا بیل بزنم، اصلاً این ادّله از این منصرف است. اصلاً ادّلۀ زراعت که مثلاً حضرت امیر زراعت میکرد، زندگیش را از آن راه اداره میکرد، اصلاً این ادّله به فهم عرفی به معنای تکسّب است، نه خود عمل. خود عمل هم استحباب دارد، نمیخواهم بگویم: ندارد، امّا اصلاً انصراف بدوی دارد. فرض کنید یک کسی الآن کارمند است من باب مثال، زندگی خود را از...، یا اصلاً تاجر است، تجارت دارد، یک ماه هم در سال میرود بیل میزند برای استحباب زراعت، حالا نهایتاً به اطلاقات تمسّک میکنیم، عموم میگوییم، امّا این اصلاً منصرَفش نیست اصلاً. اصلاً این روایت مثلاً این روایت بعدی که: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ: إِنِّي لَأَعْمَلُ». این سندش تويش علیّ بن ابی حمزه دارد. «فِی بَعْضِ ضِيَاعِي حَتَّى أَعْرَقَ» تا عرق من جاری میشود، «وَإِنَّ لِي مَنْ يَكْفِينِي»؛ اصلاً کارگر داریم، آنها میتوانند انجام بدهند. «لِيَعْلَمَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ أَنِّي أَطْلُبُ الرِّزْقَ الْحَلَالَ». اصلاً وقتی که روایت میآید و غیر ذلک از روایت، به نظر ما. یا مثلاً چوپانی، خب چوپانی به چه بوده؟ مخصوصاً در خیلی از جاها چوپان از صبح درمیآمد گاهی دو روز، سه روز، چهار روز در کوهها میماند، گاهی یک هفته، دو هفته، یک ماه در کوهها میماند. خب، این مراد چیست؟ مراد این است از همان راه باید زندگی بکند. این که معنا ندارد زندگی او از راه دیگر باشد، خود این «رعایة الحیوان» بنفسه عنوان داشته باشد.
غرضم، این آقایان که اشکال فرمودند، اشکال اینها به لحاظ لفظ درست است، در ادلّهاش نيست. امّا انسان وقتی واقع خارجی را نگاه میکند، چون ان شاء الله من خودم عرض خواهم کرد: از روایات اهل بیت من حیث المجموع این مطلب دیگر هم استفاده میشود غیر از آن روایات و آن این است که: اصولاً تصدّی به کسب مستحبّ است. انسان برای زندگی خودش تکسّب بکند، خود این استحباب دارد ـ یعنی: اگر فرض کردیم کسی یا به ارثی، یا گنجی پیدا کرده، یا به هر راهی، جنّی تسخیر کرده، کیمیایی پیدا کرده، پول میلیاردی هم دارد، میگوید: خب، من از همین پول زندگی میکنم تا بمیرم، مع ذلک «یُسْتَحَبُّ لَهُ التَّکَسُّب». با این که اصلاً خود این عنوان استحباب دارد، این عنوان که انسان ولو پول داشته باشد، ولو امکانات فراوان داشته باشد ـ حالا به هر راهی که میخواهد تصوّر بشود ـ باندازۀ ده برابر زندگی خود هم پول دارد، این قدر پول دارد که اگر بخواهد صد سال متوالی هم زندگی کند پول تمام نمیشود، مع ذلک «یُسْتَحَبُّ لَهُ التَّکَسُّب». اصلاً خودش یک عنوان است. این را ان شاء الله بعد فردا در تقسیمبندی ابحاث من عرض میکنم. خود این بنفسه مستحبّ است. طلب کسب و این که انسان با داشتن سرمایۀ زندگی مع ذلک برود دنبال کسب. حالا این تکسّبی که مستحبّ است باز عناوین دارد: یکی از آنها کارهایی است که خودش فی نفسه مستحبّ است ـ مثل زراعت، مثل چوپانی. هم تکسّب است، هم فی نفسه استحباب دارد. سرّش چیست؟ سرّش این است که غیر از این که کسب انسان است، منشأ یک کمال خارجی است. طبق همان قاعدۀ کلّی که خداوند اشیايی را که خلق کرده، کمالش را در اختیار انسان قرار داده ـ یعنی: این تکّه زمین خالی، این آب، این که کمالی ندارد. این میخواهد به کمالاتی برسد، انسان میتواند آن را به کمال برساند، نه خودش و لذا تعبیر شده: "هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ"[7]. آبادانی زمین را در اختیار انسان. این زمین، این خاک، این آب بالقوّه هزاران چیز دارد. کسی که بتواند این ... خود این عمل مستحب است، خود این عمل کار صحیحی است و این کار را بعنوان تکسّبش قرار بدهی آن هم مستحب است. از آن راه هم رزقش بیاید، آن هم خوب است. خوردن دسترنج او از آن کار هم خوب است. خوب دقّت بفرمایید. پس اینها عدّهای از مستحبّات است، امّا گاه گاهی نه، خود عمل خوب است، مبارک هم هست، امّا باز خودش یک امتیاز ذاتی خاصّی ندارد ـ مثل تجارت. ما ان شاء الله عرض خواهیم کرد: در روایات ما تأکید بسیار زیادی روی تجارت شده، «تِسْعَةَ أَعْشَارِ الرِّزْقِ فِي التِّجَارَةِ»[8]. البتّه ان شاء الله آنجا شاید اشارهای بکنیم. تفصیلش در بحث مکاسب که بعد خواهیم گفت، در بعضی دارد: «تِسْعَةَ أَعْشَارِ الْعَقْلِ فِي التِّجَارَةِ». این روایت را سنّیها هم دارند. «تِسْعَةَ أَعْشَارِ». در بعضیهای آن دارد: «تِسْعَةَ أَعْشَارِ الرِّزْقِ فِي التِّجَارَةِ». متون روایات مختلف است. احتیاج به شرح دیگری دارد که الآن وقتش نیست. علی أیّ حالٍ، انصافاً انسان حس میکند. فرض کنید تجارت مستحب است. باز خود تجارت، حالا که تجارت مستحب شد، باز بعضی از مواضع تجارت مکروه است ـ مثل تجارت اکفان، خرید و فروش کفن بکند. آن که ما از روایات درمیآوریم این طور تقسیم میشود که ان شاء الله توضیح آن را فردا عرض خواهم کرد.
لذا بعید نیست که از ادّلۀ زراعت انسان این را دربیاورد که اضافۀ بر این که خود آن زراعت مستحبّ است، جعل کسب هم به زراعت مستحبّ است؛ چون عرض کردم: خود تکسّب فی نفسه مستحبّ است، خود تکسّب و با زراعت میتواند این کار را انجام بدهد که عمران و آبادانی زمین را از زمین دربیاورد و در روایات دیگر ما هم این را دارد ـ یعنی: به عبارت دیگر: از این که میگوید: «وَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَقْرَبَهُمْ مَقَاماً»، این اشاره به استحباب شرعی این عمل است. من همیشه عرض کردهام: در لسان روایات گاهی مقامات بهشت ذکر میشود. کسی که این طور بکند در مقام بهشت آن طور ... . این کنایه است. خب، مقام بهشت الآن به درد دنیای من که نمیخورد. این کنایه است که همین عمل در دنیا استحباب دارد. خوب دقّت بکنید. یا: «مَن زَارَ قبر حضرت معصومه بِقُمّ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ». این کنایه است از استحباب عمل در همین دنیا. آن در روایات این طور است. این تعبیر روایات است. چون در آن نفوس قدسیّه دیگر تمام مراحل وجودی یکی دیده میشود، گاهی یک فایدۀ دنیوی در ذیل روایت میآید، گاهی یک فایدۀ برزخی میآید ـ که مثلاً صلاة او، فلان عمل او در قبر به این صورت است ـ گاهی هم یک فایدۀ اخروی میآید. تمام آنها به یک هدف است و هدف اثبات رجحان عمل است. متعارف فقها این است که اگر یک مقام اخروی ذکر بشود استحباب العمل فی نفسه، استحباب شرعی. «وَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَقْرَبَهُمْ مَقَاماً» معنای خود آن این است که در دنیا استحباب دارد؛ چون تجلّی این استحباب دنیوی در آخرت «أَقْرَبَهُمْ مَقَاماً» است. این فهم روایات اصولاً یک بابی است که برای شما فهم کلّ روایات را آسان میکند. این کنایه است از وجود استحباب در خود دنیا. پس خود عمل استحباب دارد و اضافةً بر ذلک خود تکسّب به این عمل هم استحباب دارد و لذا وقتی جمع به استحبابین شد، معنای آن این است که: کما این که روایت رزق الحلال: «أطْلُب الْمَعِیشَةَ» رزق الحلال، آن مالی هم که از این دست به دست میآید، استعمال آن مال هم استحباب دارد و لذا در بعضی روایات دارد که: حضرت امیر به کدّ یدشان، با کدّ یمین و عرق جبین هزار تا عبد را آزاد کردند ـ یعنی: خود عتق هم استحباب دارد، روایات فراوانی داریم که: هیچ چیز در نزد خدا افضل از عتق نیست و هیچ نزد خدا ابغض از طلاق نیست. «لَیْسَ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنَ الْعِتَاقِ، وَلَیْسَ شَيْءٌ أَبْغَضُ إِلَی اللَّهِ مِنَ الطَّلَاق»؛ آن مقدار که بنده آزاد کردن از همۀ کارها عند الله محبوبتر است و طلاق هم از همۀ کارهای مباح البتّه، حلال مبغوضتر است. خب، حضرت امیر خواستند همین عتق هم با یک مستحبّ دیگری باشد. همین عتقی که مستحبّ است، فرض کنید از مالی که در غنیمتِ جنگ گرفتند نکردند. «من کدّ یده». معنای این چیست؟ معنای آن این است که این پولی که از کدّ ید است خود آن هم رجحان دارد، تصرّف در این پول هم رجحان دارد. لذا انصافاً مجموعۀ روایات را که نگاه میکنیم اشکال مرحوم آقای ایروانی (قده)، بعد آقای خویی، یک عدّهای از آقایان این اشکال را کردهاند، میگویند: نظر خود شیخ هم به همین بوده؛ چون گفته: «فتأمّل»، انصافاً این اشکال وارد نیست. از روایات من حیث المجموع معلوم میشود که طلب الرزق و تکسّب به زراعت رجحان دارد، جزء اعمال راجحی است که انسان کسب خود را به زراعت یا به شبانی برگزار بکند، به چوپانی باصطلاح. این اثبات میشود، بلکه بالاتر از آن، از مجموعۀ اینها، دیگر من نخواندم، اثبات میشود آن مالی هم که به دست میآید مبارک است. لذا در آن روایت هم دارد که: «يُدْعَوْنَ الْمُبَارَكِينَ» و برکت در اصطلاح یک معانی خاص دارد. فقط من اجمالش را عرض میکنم: در قرآن کریم تنها درختی که از آن تعبیر به برکت شده زیتون است، "شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ"[9]، ديگر درخت دیگر نداریم. دو چیز در قرآن آمده: البتّه عدّهای از چیزها ذکر شده. "وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ". تین هم ذکر شده، خیار: "فُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا"[10] هم ذکر شده، امّا آن که در آن تعبیر شده همین زیتون است: "مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ". البتّه غیر از این هم عسل: "فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ"[11]. دیگر بقیّۀ امور توصیفی نشدهاند.
وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِین.
[1]- وسائل الشیعة، ج 29، ص 272، باب 32.
[2]- بحار الأنوار، ج 45، ص 9.
[3]- سورهی انفال، آیه 41.
[4]- بحار الأنوار، ج 5، ص 261.
[5]- تهذیب الأحکام، ج 6، ص 384، باب 93.
[6]- تفسير العياشي، ج 2، ص 222.
[7]- سورهی هود، آیه 61.
[8]- الکافی، ج 10، ص 8، باب 53.
[9]- سورهی نور، آیه 35.
[10]- سورهی بقره، آیه 61.
[11]- سورهی نحل، آیه 69.