ارسال سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ زندگینامه کتب مقالات تصاویر سخنرانی دروس پرسش‌ها اخبار ارتباط با ما
فهرست سخنرانی‌ها آخرین دروس دروس تصادفی دروس پربازدید

■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ خارج اصول
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۷)

خارج فقه - مکاسب » مکاسب 85-1384 » خارج فقه 85-1384 (25)

دروس خارج فقه سال 85-1384 شمسی حضرت آیت الله استاد سید أحمد مددی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم، والحمد لله ربّ العالمین، وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین، واللعنة‌ الدائمة علی أعدائهم أجمعین. اللّهمّ وفّقنا وجمیع المشتغلین، وارحمنا برحمتک یا أرحم الراحمین.

صحبت راجع به کتاب «دعائم الإسلام» بود، تألیف قاضی نعمان مصری، نعمان بن محمّد مصری و عرض کردیم: رسماً در میان علما این کتاب حدود سال‌های سیصد و پنجاه، سیصد و شصت تدوین شده. خود ایشان سیصد و شصت و سه ـ علی ما يقال ـ وفات ایشان است و این کتاب در مصر در دوران خلفای فاطمی‌ها یک جایگاه خاصّی پیدا می‌کند ـ مثلاً می‌شود گفت: شبیه قانون اساسی در زمان ما. محور اداره و حکومت در مصر این کتاب می‌شود، کتاب «دعائم الإسلام» و اصولاً قانون­گذاری، قضاوت، تمام خصوصیّاتی که در یک حکومت احتیاج به آن هست از نظر فقهی و قانونی در این کتاب موجود است و بعد از انقراض فاطمی‌ها این کتاب در اختیار اسماعیلی‌ها می‌ماند، مخصوصاً آن جناح متدیّن اسماعیلی؛ چون عرض کردم: الآن اسماعیلی‌ها دو جناح دارند: آقاخانی‌ها که مقیّد به شریعت نیستند و این جناح الآن خب شدید است، امّا این جناح­بندی الآن نیست. برمی­گردد به حدود قرن پنجم. یکی از خلفای فاطمی­ها ـ حالا اسمش را نمی‌دانم ـ وصیّت می­کند به پسرش به نام نزار که او بعد از او خلیفه باشد. این نزار آدم شروری بوده، معتقد نبوده، اهل فسق و فجور بوده ـ شراب و اینها ـ، پدر او را عزل می کند، برادرش را با لقب مستعلی خلیفه می­کند. بین این دو تا برادر بعد از فوت پدر اختلاف می‌شود. مستعلی می‌گوید: من خلیفه هستم و آدم ظاهر الصلاحی هم بوده، آن آدم کجی نبوده. این نزار آدمی که و بالاخره مستعلی بر کار مقدّم می‌شود؛ چون وصیّت اخیر پدر بوده، و نزار بعدها از مصر فرار می‌کند و يا حالا سفر می‌کند یا فرار می‌کند، می‌آید ایران، همین قلعۀ الموت در خاندان آل صباح، در این جا و به هر حال در این جا می‌ماند و این تیرۀ از اسماعیلی‌ها که در قلعۀ الموت بودند اینها تدریجاً می‌افتند در خطّ انحراف و دیگر ترک شریعت می‌کنند. یکی از بزرگان همین تیره که جزء ائمّۀ خودشان هم حساب می‌کنند آن قدر این مهمّ است که شاید مثلاً بلانسبت مثل امیرالمؤمنین می‌دانند الآن در کتب اسماعیلی­ها همین در خراسان ما هم هست کتاب­هایشان. اسم این آقا را که می­برند: مولانا حسن ـ علی ذکره السلام. اسمش را این طور می‌برند. بقیّه را درست اسم می‌برند. این یکی را مولانا حسن ـ علی ذکره السلام. این حسنّ نمی‌دانم کیست. امید است؟ نمی‌دانم، اسمش را یادم رفته. این مولانا حسن ایشان صراحتاً جلسه‌ای می­گیرد در همین الموت و بزرگان اسماعیلی‌ها و افراد را دعوت می‌کند و رسماً اعلام قیام قیامت می­کند که: «قامت القیامة» و رسماً اعلام می‌کند که تکالیف برداشته شده است. این مولانا حسن خیلی در ائمّۀ فاطمی‌ها، همین آقاخانی‌ها نقش دارد. هیچ کدام را من دیدم بعضی آقایان فارسی نوشته‌اند مثلاً: حسنعلی اسمش را نوشته‌اند: حسنعلی. این «حسن ـ علی ذکره السلام» ـ است، حسنعلی نیست. نوشته: و بعد از او حسنعلی به ریاست رسیده.

 علی ای کیف ما کان، مولانا حسن. این بالخصوص عرض کردم: الآن هم آقاخانی‌ها حدود پنجاه و دو تا، پنجاه و سه تا امام را که اسم می‌برند، این یکی را که اسم می‌برند: مولانا حسن ـ علی ذکره السلام. اهمّیّت می‌دهند. از زمان او ـ یعنی: این آقاخانی‌ها؛ یعنی: این تیرۀ اسماعیلی‌ها از تعبّد به شریعت خارج می‌شوند. رسماً اعلام می کند که: دیگر تکالیف از شما برداشته شده است و قیام قیامت شده و از این حرف­ها. این خودش یکی از مباحث بسیار مهم در اسماعیلی‌هاست ـ یعنی: اسماعیلی‌های آقاخانی ـ و کتاب­هایی هم دارند: الإمامة وقائم القیامة. از این معاصرین آقاخانی نوشته. دیگر نمی‌خواهم خیلی وارد این بحث بشوم.

 علی ايّ کیف ما کان، لکن اسماعیلیّه­ای که در مصر می‌مانند ـ یعنی: مستعلیه باصطلاح. لذا از آن زمان این تقسیم شروع می‌شود: نزاریّه و مستعلیه. مستعلیه همین­هایی هستند که الآن به ايشان می‌گوییم: بُهره که در هند هستند. اینها متعبّد به شریعت و معتقد و حجّ و نماز و روزه و فلان هستند و مثل ما، مثل شیعیان. در یک چیزهایی با ما اختلاف دارند و نزاریّه که بعدها که این آقاخان اوّل این آقا خان فعلی پنجم است، به امامت چهارم است. پدرش امام نشد. بخلاف قاعده از جد به نوه رسیده. آقاخان اوّل حدود صد و شصت، هفتاد سال قبل از همین محلاّت نزديك قم قیام کرد و این ادّعا کرد که از احفاد همین اسماعیلیّۀ باصطلاح الموت است، از همان نوۀ مولانا حسن ـ علی ذکره السلام ـ است. ادّعا کرد که از آن سادات است و ادّعای امامت و حالا دیگر کارهای دیگر كه يك حالت  خاصّی دارد و از همان اوایل اینها در اختیار انگلستان بوده الی یومنا هذا. یکی از عوامل انگلستان در این منطقه همیشه اینها بوده‌اند الی یومنا هذا. الآن وارد آن بحث­هايش نشویم؛ چون فعلاً نیازی نیست. آن وقت ما دو تا اسماعیلیّه فعلاً ما داریم. سابقاً به اینها می‌گفتند: نزاریّه، اسماعیلیّۀ نزاریّه و مستعلیه. در حدود هشتصد سال قبل، از سال‌های پانصد، قبل از پانصد، نزاریّه و مستعلیه. نهصد سال. الآن می‌گویند: آقاخانی و بُهره. کتاب «دعائم الإسلام» پیش بهره که مقیّدند کتاب اساسیشان است. تا همین لحظه هم که من هستم اصولاً در حوزه‌های علمیّه‌شان تنها کتابی که می‌خوانند در فقه، حواشی هم دارند ـ نه حواشی زیاد ـ همین کتاب «دعائم الإسلام» است و عملشان به طبق کتاب است و اجمالاً ـ حالا این را اجمالاً می‌گوییم، بعد یک توضیح بیش­تری عرض می‌کنم ـ: این کتاب در کلّیّۀ ـ یعنی: در آن چارچوب کلّی ـ افکار فقهی همان افکار ماست. چارچوب کلّی. ما داریم اختصاصاتی در مذهب داریم که ایشان قبول نکرده. یکیش مثلاً حبوه است. خب، سنّی‌ها هم قبول ندارند حبوه که یک مقدار از مال به ولد اکبر اختصاص پیدا ‌کند. همان اشکال معروف که: مخالف با اطلاقات کتاب است. یکی محروم شدن زن از میراث است، از خود زمین، عرصۀ زمین. این را هم می‌گویند: مخالف با اطلاق کتاب است. این را هم در «دعائم الإسلام» قائل نیست. در «دعائم الإسلام» این را هم قائل نیست، اين محروم ماندن. تمسّک به اطلاقات می‌کند. حبوه را هم قائل نیست. یک چیزهایی بعنوان الآن چهرۀ اساسی مذهب ما شناخته شده ـ مثل حبوه ـ اینها را ایشان قائل نیست. باستثنای چند مورد که اینها به هر حال فقهی هستند، جزء اصول کلّی نیستند. معظم این کتاب با فقه ما یکی است. معظم کتاب «دعائم الإسلام» موجود با فقه ما یکی است. دارد. البتّه در عدّه‌ای از موارد هم اختلاف هست. مثل همان اختلافی که شیخ کلینی با صدوق هست، بین شیخ کلینی و شیخ طوسی هست. فرق نمی­كند، آن جا هم ما داشته‌ایم. محدّثین سابق ما، علمای سابق ما، فقهای سابق ما اختلاف داشته‌اند. آن اختلاف هم ایشان گاهی با مثلاً یک روایت معیّنی را قبول کرده که بقیّه قبول نکرده‌اند، من باب مثال. دیگر حالا بخواهم مثال­هایش را بزنم طول می‌کشد آن، از بحث خارج می‌شویم.

 علی ايّ کیف ما کان، به همین مقدار اجمالی. بعد یک توضیح بیش­تری بعد عرض می کنم. این کتاب «دعائم». رسماً این کتاب عرض کردم: در میان اسماعیلی‌های ... البتّه در حکومت‌های آن زمان حکومت مصر را بعنوان یک حکومت شیعی حساب می­کردند. حالا مثلاً این شیعۀ شش امامی است دیگر اینها را حساب نمی کردند. بعنوان يك حکومت شیعی که فقهش هم فقه شیعی است و حکومت یمن قبل از او پیدا شده بود. حکومت یمن را بعنوان یک حکومت شیعی زیدی ـ یعنی: ما در سال مثلاً سیصد و پنجاه، شصت که زمان کلینی است ديگر ما دو فرقه از فرق شیعی اینها دیگر حکومت داشتند و هر دو هم حسب القاعده در حاشیۀ کشورهای اسلامی. من همیشه عرض کرده­ام: فرقه‌های اسلامی که قائل به حرکت مسلّحانه بودند و خودشان تشکیل دولت می‌دادند، غالباً در حاشیه بودند؛ چون در مرکز قوی بود دولت اسلامی، اینها می‌رفتند در حاشیه. مثلاً از فرق مهمّ اهل سنّت که قیام مسلّحانه داشتند و تشکیل حکومت دادند خوارج­اند. خوارج هم همیشه در حاشیه بودند. یا عُمان بودند که الآن هم هستند، یا الجزایر که الآن هم هستند، یا مثلاً همین سیستان و بلوچستان، سجستان. یک مدّتی مرکز خوارج این جا بود؛ چون این جا آخر جهان اسلام بود. این گروه‌های مسلّحانه، گروه­هایی که ادّعای حکومت داشتند، حکومت‌ها جز این که در آخر جهان اسلام باشند، اینها جای دیگر نمی‌توانستند راه پیدا بکنند. دو تا حرکت شیعی ما داشتیم فرض كنيد در زمان کلینی که اينها حركت مسلّحانه بودند و قیام ... دولت داشتند. یکی اسماعیلی‌ها بودند که در مصر بودند، یکی هم زیدی‌ها که در یمن. دیگر هر دو آخر کشورند و از حرکات اهل سنت هم خوارج داشتیم که اینها هم عدّه­ایشان در مصر و در همان طرف‌های مثل جزاير الجزاير فعلی، آن جاها بودند. شمال آفریقا بودند، یا در اطراف خراسان بودند. آخرهای حدّ خراسان، یا در اطراف مثل عمّان و آن جاها بودند خوارج. این حرکت‌های تندرو غالباً این جاها بودند. البتّه گاهی در مرکز جهان اسلام هم در نزدیکی‌ها می‌شد ـ مثل همین ثورة الزنج بقول عدّه‌ای از عرب‌های معاصر یا حرکت سیاهان، یا انقلاب بردگان، یا انقلاب ... اینها عدّه‌ای سیاه پوست بودند. یک کسی بعنوان این که من علوی هستم و از اولاد حضرت باقر یا حضرت صادق ـ اینها همه دروغ است، در روایات ما دارد، حضرت هادی فرمودند: این از ما نیست ـ این سیاه­پوست‌ها و بردگان، بردگان سیاه را ـ خیلی عجیب است، اگر راست باشد ـ یک تشکیلاتی سازماندهی کرده حدود صد هزار نفر را در این محدودۀ فرات و اینها در یک روز قیام مسلّحانه کردند، ارباب‌های خودشان را کشتند و بعد زن­ها و بچّه‌های آنها را تملّک کردند. بعد هم حمله کردند بصره را گرفتند. هفده سال یک حکومت مستقل اینها ـ یعنی: حدود بیست و هفت، هشت سال ـ یک حکومت مستقل در بصره داشتند. خب، بصره قلب جهان اسلام بود. نسبت به بغداد که نزدیکش است. هرچه هم نیرو می­فرستادند، شکست می‌خوردند. حالا آن شرحی دارد باصطلاح در آن جا زنج یعنی زنگی‌ها، زنگی‌های سیاه­پوست.

 علی ايّ کیف ما کان، این کتاب از نظر فقهی و علمی محور فقه اسماعیلی‌ها شد، تا این لحظه‌ای که من در خدمتتان هستم، و عرض کردم: ما میراث‌های مصری ما بخاطر دور بودن مصر اصولاً ضعیف است. رسماً در میان ما شیعیان در میراث‌های ما نام این کتاب برای اوّلین بار در کتاب ابن شهرآشوب آمده. مرحوم ساروی، سَرَوی، سارَوی، ابن شهرآشوب در کتاب «معالم العلماء» اسم این کتاب را برده و اسم این مؤلّف را برده که قرن ششم است، پانصد و خرده‌ای. این برای اوّلین بار و همین طور که واضح هم هست همچنان که خود این کتاب هم مرسله است کسی مشایخش را نام نبرده ـ یعنی: در این کتاب ـ، خود اين کتاب هم به ما که رسیده به صورت مرسل است ـ یعنی: بنحو وجاده. حالا یک کتاب مصری دیگر دیروز در بحث گذشته عرض کردم: «اشعثیّات» بود. این را نجاشی نقل کرده با سند ـ يعنی: بوسيلۀ سماع و قرائت به ما رسیده، یا لااقل اجازه. حالا يا قرائت بود، یا اجازه بود، امّا این کتاب در قرن ششم بنحو وجاده در ما وارد شد. خب، طبعاً مثل علاّمه، ابن داود، اینها اسمی از این شخص نبرده‌اند. با این که بعد از ابن شهرآشوب­اند. دیگر تقریباً از وقتی که کتاب رسماً در مصادر حدیثی ما آمده و بحث شده و قبول بکنیم، نکنیم؟ زمان صفویّه است. حسب القاعده بگيريم. یک دولت شیعی در ایران برقرار شده و دست علما هم بوده. یکی از کارهای این دولت شیعی احیای یک عدّه از همین کتاب‌ها بوده دیگر. مثل مرحوم «بحار» هم. اصولاً این را باید فراموش نکرد مهم­ترین مصادر اوّلیّۀ ما که الآن به ما رسیده ـ نه اینهایی که تلف شده ـ در همین دوران آل بويه و قدرت سیاسی شیعه در بغداد است ـ یعنی: اصول تفکّرات شیعه را الآن باستثنای يك مقداری که مرحوم صدوق دارد، عرض کردیم: الآن آنچه که بعنوان تفکّر شیعه، عامّ شیعه رواج دارد شاید ده پانزده درصدش مال صدوق باشد. هشتاد درصد، هشتاد و پنج درصدش مال مکتب بغداد است. شیخ مفید و شیخ طوسی و سیّد مرتضی و الی آخره. بزرگان ما، «کافی» و اینها تفکّرات بغداد الآن که این تقریباً معاصر است باستثنای «کافی» معاصر است با ورود آل بويه و قدرت سیاسی شیعه در بغداد. در مرحلۀ بعد که مرحلۀ جمع­آوری و تدوین باشد معظم آثار مال زمان صفویّه است. «وسائل» و «بحار» و «وافي» اینها همه مال زمان صفویّه است. حتّی آثار مهمّ معقول ما ـ مثل اسفار و اینها ـ هم مال زمان صفویّه است ـ یعنی: درست با قدرت سیاسی شیعه در ایران این آثار الآن ما عمدۀ آثاری که داریم انصافاً آثار بزرگ علمی ما که بیش­تر جنبه‌های جمع­آوری دارد و تدوین جمعی ـ نه تدوین تأسیسی ـ آثاری است که در دوران صفویّه از ما مانده و یک مقدار از کتب ما تدریجاً در این زمان به صحنه آمد. «فقه الرضا» را عرض کردیم، «تحف العقول» را عرض کردیم. اینها همه در زمان صفویّه رشد کردند. همین کتاب «دعائم الإسلام» زمان صفویّه مطرح شد. ما از بزرگانی که این کتاب را مطرح کردند مثل مرحوم «بحار»، «بحار» معتقد است: ایشان شیعۀ اثناعشری است، در تقیّه بوده. از همان وقت هم این بحث پیش آمد که این آقا آیا شیعه است، یا اسماعیلی است؟ اوّلاً: یک: مرحوم حاجی نوری ادّعا می­کند: چون نجاشی در شرح حال صدوق کتابی به نام «دعائم الإسلام» به ایشان نسبت داده، تا یک مدّتی خیال می­کردند این کتاب مال مرحوم صدوق است. من نمی‌دانم. من مطلب را از حاجی نوری نقل می‌كنم. نمی‌دانم صحّت و سقم این مطلب را ـ یعنی: باید خیلی انسان ديگر عوام باشد بین کتاب صدوق و کتاب یک نفر شش امامی فرق نگذارد. خیلی بعید است. حالا ایشان، عرض می‌کنم: حاجی نوری نقل فرموده این مطلب را، من هم تعبّداً از ایشان فعلاً نقل می‌کنم. خود من به چنین مطلبی وثوق ندارم که علمای ما کتاب «دعائم الإسلام» صدوق را با این کتاب اشتباه بگیرند. بسیار به نظر ما مستبعد است چنین چیزی. به هر حال مرحوم حاجی نوری این طور نقل می­کند. در زمان صفویه بلااشکال از این کتاب نقل می‌شود ـ یعنی: مثل «بحار» از این کتاب نقل می‌کند. اسمش را آورده. ایشان ادّعايش این است که مرحوم مجلسی (قده) که این شخص شش امامی نبوده، لکن تقیّه می‌کرده و اثناعشری بوده. خب، کتاب بحسب ظاهر همین روایات ماست. انصافا هر کسی این کتاب را نگاه می‌کند باستثنای آن چند موردی که من عرض کردم همان فقه ماست همه­اش هم «روي عن جعفر، عن الباقر، عن أمیر المؤمنین، عن رسول الله». درست همان فقهی است که ما داریم و همان روایتی است که ما داریم. البتّه در یک مسئله ممکن است ما دو تا روایت معارض داشته باشیم، فرض کنید «دعائم الإسلام» یکیش را گرفته، کلینی یک دیگرش را گرفته. این هست، امّا به هر حال روایت ماست. حالا این تعارض در صدوق و کلینی و شیخ طوسی هم هست. چیز تازه‌ای نیست. البتّه مرحوم صاحب «وسائل» که حالا ایشان یک از محاور کار ماست این کتاب را اعتماد نکرده. ایشان چند اشکال دارد. یا نسبت کتاب به مؤلّف ثابت نیست، یا در اجازات نيامده. من احتمال می‌دهم خود مرحوم صاحب «وسائل» به عباراتی که در «أمل الآمل» دارد ایشان را مثلاً جزء ما‌ها نمی‌دانسته، امامیّه نمی‌دانسته و اشکال دیگر به نظر صاحب «وسائل»، صاحب «وسائل» مبنای حدیثیش حجّیّت هر خبری است که در کتب مشهوره باشد. این فتوای ایشان، نظر ایشان این است. کتبی که مشهور باشد و مراد از شهرت در این جا شهرت عملی نیست ـ یعنی: فتوا نیست ـ، شهرت نقل است ـ یعنی: این کتاب را خیلی استنساخ کرده­اند. نسخ كتاب ـ مثلاً فرض کنید کتاب امالی صدوق خیلی نسخ دارد. مشهور به این معنا. این همان مبنایی است که به یک معنایی هم اشاراتی مرحوم نجاشی دارد. عرض کردیم: این کار را شیخ ندارد. هم نجاشی فهرست دارد. هم شیخ فهرست دارند. هر دو فهرست دارند، امّا نجاشی مثلاً می‌گویند: «له کتاب، رواه جماعات الأصحاب». «رواه جماعةٌ». این اشاره به این است که نسخ کتاب زیاد است. این اشاره است. شیخ این تعابیر را ندارد. «له کتاب، حدّثنا به فلان عن فلان». شیخ همین طور. امّا نجاشی (قده) مثلاً گاهی اوقات می‌گوید: «له کتاب» بعد می‌گوید: «له کتاب رواه جماعات»، یا «جماعةٌ»، یا «جماعات أصحابنا». این اشاراتی است از مرحوم نجاشی به این که نسخ کتاب زیاد است ـ یعنی: اگر من سندی برای کتاب ذکر کردم، طریقی برای کتاب ذکر کردم ضعیف بود، خیلی مهم نیست؛ چون این کتاب مشهور است. این خود مبنای مرحوم صاحب «وسائل» هم هست. در جلد هجدهم چاپ قدیم و سی­ام چاپ جديد، در بیست و هفت، بیست و هشت چاپ جدید ـ من نمی‌دانم حالا شماره­های جدیدش را نمی‌دانم ـ در اوّل کتاب قضا ایشان بابی دارد: «باب حجّیّة کلّ خبر يُروی عن الأئمّة وموجود في الکتب المشهورة». این فتوای ایشان است، نظر مبارک ایشان این است. آن وقت کتاب «دعائم» جزء کتب مشهوره نیست، یک اشکال. مؤلّفش معلوم نیست از علمای ما باشد. البتّه این احتمالاً خیلی مشکل نباشد؛ چون ایشان از روایت سکونی هم نقل می‌کند با اين که سنّی است، یا عمّار ساباطی با این که مثلاً فطحی است ـ البتّه با واسطه، نه مستقیم ـ و اشکال دیگر صاحب «وسائل» به این کتاب این است که در اجازات اصحاب نیست. من الآن خدمتتان عرض کردم: این کتاب از اساسش که به ما رسیده بنحو وجاده است. هیچ یک از اصحاب ما به این کتاب طریق ندارند، بلکه تا آن جایی که من می‌دانم ـ حالا خیلی علم من در این جهت زیاد نیست؛ چون خیلی تتبّع ندارم ـ فکر نمی‌کنم خود اسماعیلی‌ها هم اجازه داشته باشند، ما که جای خودش داریم. فکر نمی­کنم؛ چون این اصولاً در آن زمان بوده. این تازگی ندارد. عدّه‌ای از کتب با این که بسیار مشهور بودند گاهی در اجازات وارد نشده‌اند. یعنی چه؟ یعنی: مؤلّف برای شاگردی او را اجازه نداده. همین «الکتاب» سيبويه، «الکتاب» معروف سيبويه بعد از مرگش منتشر شد. اصلاًً اجازه ندارد. اصلاً کتاب در اجازات وارد نشده. کسی این کتاب را از سيبويه نقل نمی‌کند، با این که از کتب معروف نحو بوده اين «الکتاب» سيبويه. بنحو وجاده به نحات رسیده. این یک راهی بوده در آن زمان. عدّه‌ای از کتب و این یک آثاری دارد، در فقه ما هم آثاری دارد. یک روایتی هست در كتاب نکاح مال علی بن اسماعیل میثمی (ره) که مرد بزرگواری است. شیخ هم نقل می‌کند، شیخ طوسی و منفرد هم هست که: مثلاً مستفاد از روایت این است که مثلاً دختر عقد بر باکرۀ رشیدۀ عاقله احتیاج به اذن ندارد. این مهمّ روایتش همین است. این کتاب نکاحی بوده مال علیّ بن اسماعیل میثمی (ره). این کتاب اصولاً ادر اجازات اصحاب ما نرفته. فقط بنحو وجاده و لذا این روایت را عدّه­ای از بزرگان تصوّر کرده­اند صحیح است و به همین روايت هم فتوا داده­اند. این آقایانی که فتوا داده‌اند که بدون اذن پدر عمدۀ غرّهم همین روایت، روایت علی بن اسماعیل میثمی. این شرحی ما مفصّل آن جا هست. این کتاب اصلاً در اجازات اصحاب وارد نشده.

 س: يعنی سند متّصل  ندارد؟

ج: ندارد. فقط بنحو وجاده.

س: شیخ سند متّصل  ندارد؟

ج: مث ندارد، نه. مرحوم آقای خویی در یک جای دیگری، نه این روایت، یک روایت دیگری به همین اسناد است گفته‌اند: نه، این سندش را می‌شود با ترکیب و با سند صدوق درستش بکنیم. آن دیگر اصلش درست نیست، فرعش هم درست نیست. نه هر دوش ـ یعنی: بناءً و مبناءً هر دو ضعیف است. حالا آن بحثش در جای خودش. ایشان تخيّل فرموده­اند که این روایت صحیح است. بقیّه که فکر می­کنند به خاطر شهرت، یا در کتاب «تهذیب» بود. حالا ایشان یک راهی رفته­اند که آن راه هم اصلاً و فرعاً باطل است ـ یعنی: یک علیّ بن اسماعیلی هست که این نیست و آن طریق هم ربطی به این ندارد. حالا آن جای خودش در بحث‌های خاصّ خودش. به هر حال من وارد این بحث نشوم.

 این کتاب اجازه ندارد. شاید یکی از عللی که مرحوم، شاید یکی از عللی که صاحب «وسائل» بر این کتاب اعتماد نکرده این باشد. هم شیعی نبودن مؤلّف و هم وارد نبودن در اجازات و هم عدم شهرت نسخه. عرض کردیم: تولّد کتاب در مصر است و در حدود دویست سال بعد در اصحاب ما اسمش آمده. اگر بر فرضی هم شهرتی دارد، فقط از زمان صفویّه است که این به درد صاحب «وسائل» عادتاً نمی‌خورد.

 علی ايّ کیف ما کان، از آن زمان دیگر این بحث‌ها شروع شد. مرحوم مثلاً صاحب «روضات الجنّات» مصرّ است که این آقا شش امامی است و این کتاب مال‌ ماها نیست، مال اسماعیلی‌هاست. مرحوم حاجی نوری (قده) مصرّ است که ایشان دوازده امامی است و این کتاب از بزرگان ماست. مرحوم حاجی نوری در همين جلد باصطلاح نوزده «مستدرک» ـ یعنی: اوّلین جلد از خاتمه ـ صفحۀ صد و بیست است، صد و سی است، از آن جا شروع می‌کند. حدود سی، چهل صفحه از این و انصافاً مفصّل نوشته. خوب هم نوشته. نکات فراوانی دارد انصافاً. مرحوم حاجی نوری ظرایف خوبی دارد. موافق نیستیم با ایشان، امّا زحمت را ایشان کشیده. گفت: للمصيب أجران، وللمخطئ أجر واحد. خیلی زحمت کشیده. ایشان زحمت زیادی کشیده­اند که اثبات ‌کنند ایشان دوازده امامی است و این کتاب قابل اعتماد است و این سعی هم می‌کند اجمالاً یک شهرتی هم برای کتاب درست بکند. من از این مطالب طولانی ایشان چون بخواهیم یکی یکی بگویيم: قال در صفحۀ فلان، طول می‌کشد، دیگر من آن لُبّ بحث، جاهایی که نکتۀ فنّی دارد عرض می­کنم، بقیّه را دیگر خودتان ملاحظه بفرمایید اگر صحّت و سقمش را می­توانيد پیدا بفرمایید. آنهايی که یک کمی سخت است عرض می­كنم.

 ایشان یکی از ادلّۀ مهمّ ایشان بر دوازده امامی بودن ایشان سه تا روایت می‌گوید در این کتاب هست که اینها از ائمّۀ بعد از موسی بن جعفر است، بعد از حضرت صادق است. یک روایتی است که می­گوید: ابن ابی عمیر، قال: کنت علی باب أبي جعفر. خب، می‌گوید ابن ابی عمیر ابی جعفر مراد حضرت جواد است؛ چون ابن ابی عمیر از اصحاب حضرت باقر که نیست. ابن ابی عمیر حضرت صادق را هم درک نکرده، چه برسد به حضرت باقر. داریم ما بعضی روایات «ابن ابی عمیر، عن الصادق». اینها یا مرسل‌اند، اگر مراد ابن ابی عمیر معروف باشد، یا یک شخص دیگری است. آن یکی دیگر هم داریم. محمّد بن ابن أبي عمیر، غیر از معروف. دو تا ابن ابی عمیر. آن غیر معروف توثیق ندارد و از امام صادق نقل می‌کند. یک روایت دارد که حضرت فرمودند: «أنت رسولي إلی زرارة». می‌گویند: شاید مثلاً از اين توثیق دربيايد. علی أيّ، ما دو تا ابن ابی عمیر داریم. ابن ابی عمیر معروف که محمّد بن زیاد اسمش است. آن آقا اسمش را نمی‌دانیم ـ یعنی: نمی‌دانیم ابو عمیر اسمش چه بوده. این آقا را می‌دانیم. ایشان جزء اصحاب حضرت رضا و این زمان است. خب، ایشان می‌گوید که: از این روایت معلوم می‌شود که این مراد از ابی جعفر، ابی جعفر ثانی است که حضرت جواد است، به قرينۀ ابن ابی عمیر. این مورد اوّلی است که ایشان در «مستدرک» آورده‌اند. خب، زحمتش را کشیده ایشان. مشکلش فقط همین این روایت در نسخی که الآن از «دعائم» چاپ شده حَکََم بن «عيينه» است، نه ابن ابی عمیر. نسخۀ ایشان غلط بوده. نسخۀ مرحوم نمی‌خواهیم به ایشان اشکال بگیریم. در نسخۀ ایشان. در آن چون عرض کردم کتاب چاپ نشده بود و اعتماد بر نسخ خطّی می‌شد، این نسخ خطّی هم خیلی­هایش صحیح نبودند؛ چون کتاب مشهور نبود. در کتاب ایشان بوده ابن ابی عمیر. الآن در کتاب چاپی فعلی که خود اسماعیلی‌ها چاپ کرده‌اند «حَکََم بن عيينه» است که از فقهای معروف اهل سنّت است و در خود روایت هم دارد؛ چون دارد که حکم بر در خانۀ حضرت باقر بود. یک زنی آمد مسئله‌ای پرسید. گفتند: حضرت مشغول است، نمی‌شود. گفت: حالا من چکار کنم؟ گفتند: هذا الحکم فقیه أهل العراق. خب، واضح است حکم است. خب، در خودش. عجیب است مرحوم حاجی نوری این جا که گفته: «هذا الحکم، فقیه أهل العراق»، این جا را حکم نقل کرده. خب، بابا ابن ابی عمیر که حضرت باقر را درک نکرده، حکم بن عيينه را هم درک نکرده. فرق نمی‌کند. فقط اوّل روایت داشته: عن الحکم. اسم اين حکم دوبار در این روایت آمده. در اوّلش در نسخۀ ایشان، ابن ابی عمیر است به جای حکم. در بار دوم حکم آمده و خود مرحوم حاجی نوری هم حکم نقل کرده. قال الحکم: «فاسأليني». این حکم هست، حکم بن عيينه و عجیب است از حاجی نوری ما واقعاً از این قسمت ایشان تعجّب می‌کنیم. آخر چطور می شود ابن ابی عمیر یکدفعه بشود حکم بن عيينه؟ یا چطور معقول است ابن ابی عمیر از حکم بن عيينه؟ حکم بن عيينه از فقهای معاصر امام باقر است حتّی بر امام صادق هم مقدّم است زماناً و می‌گویند: زراره شاگرد این بوده، شاگرد حکم بوده. اوّلش ابتداءً؛ چون زراره ادّعا می‌کند: من فقیه بودم. بعد تشرّف به خدمت امام باقر و بعد شیعه می‌شود و روایتی دارد، قصصی دارد که الآن جایش این جا نیست. به هر حال، انصافاً این روایتی را که ایشان دلیل آورده‌اند، نسخۀ ایشان غلط بوده. الحکم بن عيينه در نسخۀ ایشان ابن ابی عمیر نوشته شده بوده. آن ناسخ و ایشان خیال کرده حالا که ابن ابی عمیر است، پس این ابو جعفر ابو جعفر ثانی است. نخير آن اسم حکم بن عيينه است و ابوجعفر هم ابوجعفر اوّل حضرت باقر (س) است. این تصوّر باطل است.

س: نسخه‌اش اگر درست باشد، استدلالش درست است؟

ج: نه، چون در آن حکم هم دارد غیر از او و اصلاً ایشان از ابن ابی عمیر نقل ندارد. اصلاً در کلّ کتاب کسی به اسم ابن ابی عمیر وجود ندارد. در کلّ کتاب «دعائم الإسلام» اسم ابن ابی عمیر وجود ندارد.

 علی أیّ حال، این راجع به این. مورد دوم یک قصّه‌ای است که ایشان استظهار کرده که این علیّ بن موسی الرضا است. آن راوی که گفته. این روایت را نقل می کند، مرحوم حاجی نوری هم در «مستدرک» خود حاجی نوری نقل می‌کند در «مستدرک» کتاب فلان، باب فلان. این روایتی را که ایشان نقل می‌کند و استظهار می‌كند حضرت رضاست اصلاً در «دعائم» چاپ نشده. روایتی که ایشان آورده در این «دعائم»ی که چاپ آقایان اسماعیلی­هاست همین نسخۀ چاپی که بنده دارم چاپ مصر، اصلاً این روایت وجود ندارد در این کتاب. نه به آن اسم، نه به اسم دیگر. این مورد دومی است که مرحوم حاجی نوری در این

س: شاید در این کتاب حذف کرده­اند؟

ج: خیلی بعید است. اصلاً به بقیّۀ کتاب هم نمی‌خورد. این بسیار بعید است. این مورد دومی است. علی تقدیر این که حذف شده باشد، معلوم می­شود نسخ کتاب مختلف است دیگر، که نمی‌شود به آن اعتماد کرد. یک مورد سومی است که: «کتب بعض أصحابنا إلی أبي جعفر أنّ بعض أصحابنا وقف لک مالاً وجعل لک فیها الخمس». این را ایشان نقل کرده و گفته: این روایت در مصادر ما از ابی جعفر ثانی آمده، حضرت جواد. راست است. این روایت در کتاب «دعائم» هست. راست است. این روایت در کتاب «دعائم» هست و در روایات ما این روایت به ابی جعفر ثانی نسبت داده شده. این هم راست است. من فکر می‌کنم و انصافاً هم حق هم با حاجی نوری است ـ یعنی: البتّه حاجی نوری شرح نداده، این شرح از بنده است. انصافاً این هم مألوف شیعه نبوده که وقف بر امام باقر قرار بدهند. این اوقاف بر ائمّه بیش­تر و گرفتن خمس از زمان موسی بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد است. انصافاً سیاق قصّه هم به حضرت جواد می‌خورد. این هم یعنی همانی هم که در کتاب «دعائم» آمده مال حضرت جواد است، لکن من فکر می‌کنم ـ والعلم عند الله ـ چون در روایات ما چون ان شاء الله من عرض خواهم کرد بلااشکال بلااشکال صاحب «دعائم» عدّۀ زیادی از مصادر ما پیش او بوده ـ مثلاً کتاب الصلاة حريز پیش او بوده. فرض کنید بعضی از کتب حسین بن سعید پیش او بوده. کتب اصحاب ما پیش او بوده. روایت روایت اصحاب ماست. متن روایات اصحاب ماست. این کتاب مال علیّ بن مهزیار است. كتاب علیّ بن مهزیار است. احتمالاً این کتاب پیش او بوده. در کتاب دیده «ابی جعفر» (را) قید نکرده به «الثاني»، تصوّر کرده «أبي جعفر الأوّل»، حضرت باقر. این تنها موردی است که در کلّ کتاب «دعائم» ابی جعفر را مطلقاً آورده. در روایت ما هم ابو جعفر مطلق است. در کتاب ما هم، امّا ما به قرینۀ علیّ بن مهزیار می‌دانیم که مراد علیّ بن جعفر ثانی است، حضرت جواد. احتمال قوی دارد که چون منحصر آخر در اين. آخر دو جلد کتاب فقط یک روایت باشد از ابی جعفر ثانی، این دیگر دلیل بر تشیّع و اثناعشری بودن او نیست. باحتمال بسیار بسیار قوی این مورد را خود صاحب «دعائم» اشتباه کرده. تصوّر کرده این ابی جعفر ابی جعفر اوّل است؛ چون قید ندارد. ملتفت نشده که این ابو جعفر ابو جعفر ثانی است و انصافاً با یک روایت واحده در کلّ کتاب اثبات دوازده امامی بودن یک شخص في غاية الصعوبة والإشكال.

س: احتمال ندارد (28:48) امام صادق است که آن

ج: ابداً. این نامه­ای است به خود ابوجعفر. از خود حضرت. در این خمسی است. خمسش را برای شما قرار داده. بعد اینها اختلاف کردند. حضرت فرمودند: بفروشید، سهم من را برای من بفرستید؛ چون احتیاج دارم. هيچ (29:00) در آن ندارد. یک نامه‌ای است به حضرت نوشته شده در امور خمس. این هم احتمالاً خمس اصطلاحی نیست ـ یعنی: یک پنجم مال ـ؛ چون نوشته: یک مالی را وقف کرد «وجعل لک فیها الخمس» مثلاً. فرض کنید زمینی داشته. آن زمان در قم اين اشاعره و غير اشاعره ضيعه داشتند، مثلاً زمین داشتند. ده هکتار، پنج هکتار. مثلاً فرض کنید دهی داشتند، روستایی داشتند. مال اینها بوده. گفت: این ده را وقف کرده برای مثلاً امور خیریّه. یک پنجمش هم مال شما. این اصلاً خمس مصطلح هم نیست. اشتباه نشود. این مراد یک پنجم است. یک پنجم این را برای شما قرار داد. حضرت فرمودند که: بفروش. بعد گفت: اختلاف کرده­اند. همین روایت معروف بیع وقف همین است. اصلاً روایت معروف بیع وقف که در «مکاسب» شیخ چند صفحه صحبت کرده، همین روایت است. حضرت می‌گویند: بفروشید؛ چون اگر اختلاف آمد، چون اختلاف موجب گرفتاری‌ها و فساد می‌شود، بفروشید. سهم من را هم برای من بفرستید. چون احتیاج به آن دارم. درست هم هست این روایت. سندش هم صحیح است. عن أبي جعفر الجواد است و هیچ ارادۀ ابو جعفر الباقر بسیار بعید است. اصلاً این کارها زمان ابو جعفر الباقر نبوده. اصلاً سیاق غیر از این که روایت در مصادر ما مراد ابو جعفر جواد است، اصلاً به کارهای ابو جعفر باقر (ع) نمی‌خورد. دقّت فرمودید؟ لکن در «دعائم» آمده. این را قبول دارم.

سه مورد حاجی نوری برای تشیّع صاحب «دعائم» نوشته. یک موردش نسخۀ ایشان غلط است. حکم ابن «عيينه»است، نه ابن ابی عمیر. مورد دوم اصلاً وجود ندارد در کتاب «دعائم». مورد سوم وجود دارد در «دعائم» و همین طوری است که ایشان نقل کرده. نقلش هم درست است، لکن به نظر ما باحتمال بسیار بسیار قوی چون در مصادر ما هم ابو جعفر مطلق است، این آقا اشتباه کرده. خیال کرده ابو جعفر الباقر. ملتفت نشده که این ابو جعفر الجواد است.

 علی ایِّ حالٍ، انصافاً با این مقدار اثبات اثناعشری بودن ایشان بسیار بسیار مشکل است. از مطالب دیگری که ایشان دارد اصرار بر این که مثلاً تحت ستار تقیّه بوده. ببینید، مسئلۀ تقیّه یک امر خلاف قاعده‌ای است. باید اصلش ثابت بشود، آن وقت چیزی خلافش دیدیم، بگوییم. مثلاً این آقا، علمای ما، بزرگان ما، اجازات ما مثلاً شاگرد علمای بغداد بوده، شاگرد علمای قم بوده. ما یقین داریم این آقا شیعه است، شیعۀ اثناعشری است. مثلاً رفته در بین اسماعیلی‌ها شش امامی‌ها مثل آنها صحبت کرده. می‌گوییم: خب تحت ستار تقیّه. این معقول است. چرا؟ چون ما شواهد دیگر بر امامیّت او داریم. آخر ما بر این آقا آخر واقعاً یعنی به نظر ما اصل این تفکّر که انسان بیاید بزرگان یک مذهب را بگوید: نه، معتقد به آن مذهب نیستند، باید این خیلی چیز خنده­داری به نظر می‌آيد. فرض کنید مثلاً الآن اسماعیلی‌ها مصرّند که مرحوم خواجه نصیر طوسی را اسماعیلی بنویسند. خب، خیلی عجیب است. خب، «تجرید» ایشان که چاپ شده تا امامت حضرت مهدی. «وجوده لطفٌ وتصرّفه». نمی‌شود شخصی که تا امام زمان را نوشته، بگويیم: آقا اين شش امامی است. شما الآن به اسماعیلی‌ها چه می‌گویید؟ خب، واقعاً آدم خجالت می کشد که این حرف، بیايد نویسندۀ «تجرید الاعتقاد» را بگوید: شش امامی، که تا امام دوازدهم را اثبات کرده، راجع به غیبت حضرت صحبت کرده. در کتاب حاجی خلیفه «مبسوط» را نسبت داده به محمّد بن الحسن الطوسيّ الشافعيّ. خب، شیخ الطائفه نمی­تواند که شافعی بشود. اصلاً رئیس یک مذهب، شیخ یک مذهب را انسان بیاید بگوید: مثلاً شافعی است. خب، این برای ماها واقعاً چیزی غريبی است ـ یعنی: مرحوم حاجی نوری واقعاً و قبل از این یعنی اوّلین کسی که گفته مرحوم قاضی نور الله شوشتری وبعد مرحوم مجلسی و بعد دیگران. واقعاً تعجّب­آور است کسی بیاید قاضی القضات و بنیان­گذار تفکّر فقهی اسماعیلی را بگوید: این آقا اسماعیلی نیست، آن دیگر خیلی چیز عجیب غریبی است. شما بدون این که هیچ شواهدی بر امامیّت او داشته باشید. آیا در حوزه‌های ما درس خوانده؟ آیا با بزرگان ما ارتباط داشته؟ حدیث آمده، مثلاً آمده در این جا کتاب نوشته. کتابی در اثناعشر دارد. ایشان البتّه خب خیلی ظرافتی که به کار برده نوشته: در این کتاب آثار صحیحه هست و بحث امامت هم که رسیده تا امام صادق را اسم برده. نوشته: باید اعتقاد کنیم که علیّ بن ابی طالب بعد این طور، این طور، ثمّ الإمام الصادق، ثمّ تعرف الأئمّة واحداً بعد واحد. دیگر بعد از امام صادق هیچ نگفته. نه اسماعیل را اسم برده، نه موسی بن جعفر را. در این کتاب تا امام صادق را اسم برده. بعد از او دیگر اسم نبرده. در اثنای کتاب عرض کردم: یکی دو بار من دیدم اسم امام معاصر خودش از اسماعیلی‌ها به نام الإمام المعزّ را اسم برده، كه: سألت عن الإمام المعزّ عن هذه الروایة، مثلاً عن هذا المعنی، فقال: كذا. البتّه کم است. انصافا این مطلب کم است.

 علی أیّ حالٍ، دقّت بفرمایید. الآن ما از مرحوم خواجه نصیر طوسی کتاب داریم در اثبات مذهب اسماعیلی، از خود خواجه نصیر؛ چون مرحوم خواجه نصیر یک مدّتی در همین قائنات در قهستان در ایّام محتشم، در زیر نفوذ آنها بود، تا هلاکو که آمد که این قلاع را قائنات را که حالا چون اسماعیلی‌ها در ایران بعد از این که الموت را گرفتند یک عدّه از قلعه‌های مجاور الموت را هم گرفتند. بعد در اصفهان در ايران برای خودشان قلاعی درست کردند. چون کوه­ها خیلی مرتفع نبود، آن قلاع زود تصرّف شد، از دستشان رفت. بعدها در همین منطقۀ قاین در منطقۀ خضری و دشت بیاض باصطلاح. در این جا، در این کوه‌ها، قلعه‌های خودشان را، این قلاع هم ثابت ماند. حدود به نظرم صد و خرده‌ای سال این قلاع هم نتوانستند. دولت وقت و دستگاه خلافت بغداد این قلاع را از بین ببرد. این قلاع تا زمان قلاع الموت ثابت ماندند. قلاع اصفهان ساقط شد. زود به دست دولت افتاد، امّا این قلاع قهستان ـ معرّب کلمۀ کوهستان ـ قلاع قهستان و قاينات، این در دست اسماعیلی‌ها ماند، تا هلاکو. اصولاً هلاکو با هجومی که به ایران کرد، به قاین کرد، قلاع باطنی­ها باصطلاح آن زمان يا اسماعیلی‌ها را برهم چید. خواجه نصیر (ره) در همین قلاع بود. می‌گویند: محبوس هم بوده. حالا نمی­دانم ـ الله اعلم ـ با خاندان محتشم. بعد بعنوان وزیر اعظم هلاکو می‌آید، همراه هلاکو می‌شود. هلاکو بعد می‌آید به قزوین و قلاع الموت را هم او خراب می­کند. دویست و خرده‌ای سال این قلاع الموت در این جا وجود داشته الموت و نتوانست خلافت آن را از بین ببرد. مستحکم بود. هلاکو با منجینق و غیر منجینق و سوزاند و قلاع اینها را سوزاند. مفصّل است. شرح حالش را اگر آقایان بخواهند، چون مورّخ معروف هلاکو، عطاملک جوینی در کتاب «تاریخ جهان­گشا» جلد سومش مخصوصاً خیلی زیبا شرح داده هجوم هلاکو را به همین قلاع الموت و گرفتن و تسخیر آنها و الی آخره و دیگر خوب است. کتاب خوبی است. مخصوصاً این حاشیه­هایی که آقای محمّد قزوینی زده، علاّمه محمّد قزوینی، جلد سوم کتاب عطاملک جوینی بسیار کتاب ـ یا عطامُلک است، یا مَلِک، حالا من ضبطش را الآن يادم رفته. بسیار کتاب نافعی است. به هر حال من دیگر وارد نشوم. مرحوم خواجه مادامی که در قهستان بود دو سه جزوه یکیش مثل وجه دین است، وجه امامت است، در تأیید مذهب اسماعیلی نوشته که در زمان شاه عمداً‌ ـ خذلهم الله ـ چاپ کرد دانشگاه بعنوان طعن در بزرگان مذهب. عمداً چاپش کردند. چاپ نشده بود. خب، حالا ما می‌دانیم قطعاً خواجه در تقیّه بوده. این را می‌شود گفت: تقیّه. چرا؟ چون کسی که «تجرید الاعتقاد» نوشته قطعاً اثناعشری است. خب، در اين شبهه‌ای نیست كه و در این که خواجه نصیر قطعاً کتاب «تجرید» را نوشته. شاگرد او علاّمۀ حلّی است. علاّمه قطعاً اصلاً علاّمه راجع به خواجه نوشته: «أعلم علماء العصر معقولاً ‌و منقولاً» که ما یک کمی هم تعجّب می­كنیم از علاّمه. قطعاً دايی ایشان محقّق منقولاً از خواجه اعلم است، بلااشکال. در فلسفه و منطق و اینها درست است خواجه اعلم است، امّا در منقول دیگر خواجه اعلم نیست. تعبیر ایشان اين است که: معقولاً و منقولاً خواجه را اعلم العلمای عصر می‌داند و قطعاً محقّق که دايی علاّمه است از ایشان اعلم است منقولاً.

 علی ايّ کیف ما کان، مثل محقّق علاّمۀ حلّی شاگرد ایشان است. کتاب استادش را شرح کرده. این کتاب قطعاً اثناعشری است. حالا بگوییم: آن کتاب را در تقیّه نوشته، معقول است، امّا شما از مثل «دعائم الإسلام» قاضی نعمان تشیّع او چیزی ندارید، اثناعشری بودن او چیزی نداريد که آن قسمتش را حمل بر تقیّه بکنید. آنچه كه شما داريد كتاب «دعائم»، بله کتاب «دعائم» روایاتش از روایات اصحاب ماست. این درست است. اصولاً من حالا یک اشاره‌ای عرض خواهم کرد. زیدیّه که کتاب‌های خودشان را نوشته‌اند متأثّر به روایات ما نیستند. حتّی عدّه‌ای از زیدیّه متأثّر به روایات سنّی‌ها هستند ـ مثل فرض کنید شوکانی. شوکانی قاضی القضات یمن بود در دولت زیدیّه، امّا زیدی‌ها هم خیلی زیدی زیدی شیعه حسابش نمی‌کنند. میول به اهل سنّت دارد. همین صاحب کتاب «نیل الأوطار» در این کتاب روایت بخاری و ابوهريره و إلی آخره را نقل می‌کند. زیدیّه الآن میراث­هایی که ما از حديث زیدیّه داریم متأثّر به ما نیستند. خوب دقّت. از مصادر ما ندارند. بله، یکی از بزرگان زیدیّه است، از ائمّه‌شان هم هست، به نام ابوطالب، الإمام أبو طالب که باصطلاح زیدی‌ها زیدی‌های ایران به ايشان می‌گویند؛ چون یک عدّۀ از زیدی‌ها در یک فترۀ از زمان تقریباً تا زمان شیخ طوسی آن مدّتی که علویان در طبرستان حکومت می‌کردند در شمال ایران، اینها علمای زیدی خود زیدی‌های فعلی یمن به اینها تعبیر می کنند به زیدیّۀ ایران. این امام ابوطالب آخرین زیدی ائمّۀ زیدیّه در ایران است. خود این امام ابوطالب را متمایل به شیعه می‌دانند، همین خود زیدی‌ها که من با ايشان صحبت کردم. این ابوطالب را ایشان یک «امالی» دارد. در این «امالی»، من ندیدم از زیدی‌های دیگر، از مصادر ما نقل می کند ـ یعنی: از کتاب سعد بن عبدالله و «محاسن» برقی ـ و مثلاً از کتاب برقی نقل می کند. البتّه آن نسخۀ ایشان هم مشوّه است، غلط زیاد دارد و از عجایب کار این است که ایشان مثلاً از کتاب برقی نقل می­کند که ما الآن نداریم. این هم چیز عجیبی است. یک مقداری در «امالی» ـ ما در حدود سی و سه، چهار سال قبل در نجف یک مقداریش را استخراج کرده‌ایم ـ در «امالی» ابوطالب روایاتی را از مصادر ما. البتّه ایشان اسم برده: برقی و سعد بن عبدالله و احمد بن محمّد. از همین مصادر خود ما که عجایب امر این است که الآن ما آن روایت را نداریم، از مصادر خود ما، و غیر از ایشان البتّه این خود زیدی‌های یمن به من می‌گفتند که: بعد از ایشان دیگر زیدیّۀ ایران منحل شدند. ایشان معاصر شیخ طوسی است دیگر. بعد از ایشان یعنی این آخر امر علمای زیدیّۀ ایران است. زیدیّۀ ایران همه شیعه می‌شوند. دیگر از آن تاریخ به بعد زیدیّۀ ایران بطور کلّی رو به اثناعشری می‌آورند. ما از ایشان داریم، امّا از بقیّۀ‌ زیدیّه، از بزرگان زیدیّه که از مصادر ما نقل کرده باشند نداریم. امّا اسماعیلی‌ها چرا. یعنی قاضی نعمان مصادر ماست ـ یعنی: این دو تا فرقه را با همدیگر باید فرق گذاشت. یعنی: فرقۀ زیدیّه یا خودشان یک چیزهایی داشتند نقل می‌کردند، یا چیزهایی که گاهی سنّی‌ها هم گفته‌اند. شیعه‌ها هم گاهگاهی از طرق خودشان از ائمّۀ ما، امّا بیایند مصادر ما را نقل بکنند، نه. امّا کتاب «دعائم الإسلام» از خصايصش این است که از مصادر ماست.

 علی ايّ کیف ما کان، این نکته‌ای را که مرحوم حاجی نوری اصرار دارد ایشان اثناعشری بوده و تحت شعار تقیّه بوده، انصافاً بسیار مشکل است.

س: غير از «دعائم» چه دارد؟

ج: ایشان «دعائم» و غیر «دعائم» دارد. «شرح الأخبار» دارد و ديگر هم دارد.

 یکی از اشکالات دیگر ایشان این است که مرحوم ایشان اشکال می‌کند به مرحوم صاحب روضات‌ که مرحوم صاحب روضات «دعائم» را ندیده. اگر «دعائم» را دیده بود، می‌دانست که این اثناعشری است؛ چون روایت ماست. بله، می‌گفت که: هر چه که انسان بگوید، باز عکسش هم به خودش برمی‌گردد. ما می‌گوییم: ظاهراً حاجی نوری بقیّۀ کتاب­های این آقا را هم ندیده بوده. از جملۀ کتاب‌های این آقا که من هم یک نسخه‌اش را دارم البتّه نسخۀ کمیاب است. من هم دارم. «تأویل الدعائم» است. در سه جلد چاپ شده. خود همین حضرات اسماعیلی‌ها چاپ کرده‌اند، «تأویل الدعائم»، کتاب ناقص است. ایشان از اوّل کتاب طهارت را تأویل کرده. اصولاً خطّ اسماعیلی‌ها خطّ تأویل و باطن­گرایی است. ایشان از اوّل کتاب طهارت احکام را تأویل کرده. حالت املاء است، «سمعت كذا». اگر حاجی نوری این «تأویل الدعائم» را دیده بود، حکم به اثناعشری ایشان نمی‌فرمود. فرض کنید همین احکام عادی را تأویل کرده. اصلاً تمام احکام عادی را می‌گوید: این باطن دارد. فرض کنید مثلاً نوشته: شما شنیده‌اید که اگر خورشید بتابد به زمین نجس، پاک می‌شود. بعد می‌گوید: این ظاهرش است و امّا در باطن: خورشید یعنی امام. تابیدن یعنی معرفة الامام، ولایت امام. زمین نجس یعنی قلب منافق. همان. این مراد زمین نجس است. یعنی: اگر این منافق به تعبیر ایشان یا مخالف یا منافق ـ حالا تعبیرش يادم رفته ـ این اعتقاد به ولایت امام پیدا بکند، قلب او پاک می­شود. این مراد از این که اگر خورشید به زمین نجس (بتابد). بعد یکی یکی آب جزء مطهّرات است. خمر نجس. همین طور. یکی یکی از اوّل طهارت که شما حساب بکنید طهارات را یکی یکی ایشان تأویل کرده، رفته جلو. بعد هم صلاة. البتّه فکر می‌کنم زکات یا حج کتاب تمام می‌شود. کتاب ناقص است. این سه جزئی که از این چاپ شده ناقص است. ظاهراً خود آن مجالس ایشان ناقص است.

 علی أیّ حالٍ، شواهد قطعاً و جزماً مؤيّد این هستند. البتّه یکی دو تا بحث دیگر هم مانده راجع به شهرت کتاب که فردا عرض می‌کنم. من لُبّ کلمات مرحوم حاجی نوری را نقل کردم؛ چون ایشان طولانی این جا صحبت کرده‌اند نسبتاً و اصرار دارند بر این قضیّه. اصولاً ببینید، این کار خوبی نیست که بزرگان یک فکر را بگوییم: این آقا فکر نداشت، این منافق بوده. فرض كنيد یک کسی بیاید بگوید: اصلاً لنين کمونیست نبوده، مارکسیست نبوده، این مثلاً مسیحی معتقدی بوده به حضرت عيسی مسيح. این چیز خیلی خنده­داری است اثبات چنین مطالبی. ببینید، بزرگان مثلاً کسی که قاضی القضات است ـ یعنی: در ثقل دولت فاطمی‌ها در مصر، ثقل سیاسی با ائمّه‌شان بوده و ثقل علمی و فقاهتی با این آقاست. کلّ تفکّر فاطمی و اسماعیلی هم دست این آقاست، بگوییم: نه، این آقا اصلاً اسماعیلی نیست، این آقا مثلاً اثناعشری است و تحت ستار تقیّه زندگی می­كرده. هیچ شاهدی هم مثل مرحوم خواجه نصیر طوسی که من عرض کردم: شاهد داریم، راجع به ایشان هیچ شاهدی هم نداریم. البتّه این را هم عرض بکنم: در «نقد المحصّل» خواجه نصیر دیگر من خیلی توضیح نمی­دهم. اگر کسی حال داشت، دو صفحه به آخر مانده مطالبی دارد که با اثناعشری بودن ایشان هم نمی‌سازد. نمی‌دانیم چرا؟ حالا آن دو صفحۀ آخر دیگر من نمی‌گويم؛ چون نمی‌خواهم طعنی در خواجه بشود. دو صفحۀ آخر «نقد المحصّل» خواجه (قده) یکی دو تا مطلب دارد که خیلی عجیب است. به همین حرف­های زیدی‌ها و حتّی سنّی‌ها می‌خورد. خیلی عجیب است. چطور می­شود؟ يا آن يكی دو صفحۀ آخر مال ایشان نیست، یا در همان ایّامی بوده که ایشان در قلاع قهستان محبوس بوده نوشته. غرض، غیر از آن رساله‌ای که ایشان در اثبات مذهب شش امامی‌ها نوشته و غیر از این دو صفحه‌ای که در آخر «نقد المحصّل» آمده بقیّۀ کارهای ایشان قطعاً دوازده امامی است. خواجه نصیر هیچ در اثناعشری ایشان نمی‌شود شک کرد و تردید کرد. این است که در کتب اسماعیلی‌ها آمده و او را اسماعيلی نوشته‌اند اساس ندارد.

 وصلی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین.

 

ارسال سوال