مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 95-1394 » فقه یک شنبه 1394/8/24 مکاسب محرمه/ اخذ اجرت بر واجبات/جمعبندی بحث در زمینههای تاریخی مسأله + زوایای بحث تنافی وجوب و اخذ اجرت
- مکاسب 94-1393 » سه شنبه ـ 25- 6 – 1393 مکاسب محرمه ـ کذب [روایات کتاب احیاء العلوم]
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج یک شنبه 1399/8/25
- مکاسب 85-1384 » خارج فقه 85-1384
- مکاسب 1400-1401 » فقه دوشنبه 1400/7/19
- مکاسب 96-1395 » فقه دوشنبه 1395/12/23 مکاسب محرمه
- مکاسب 87-1386 » خارج فقه 87-1386
- مکاسب 89-1388 » خارج فقه 89-1388
- مکاسب 98-1397 » فقه شنبه 1397/7/21
- مکاسب 98-1397 » فقه شنبه 1397/7/7
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم، والحمد لله ربّ العالمین، وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین، واللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین. اللّهمّ وفّقنا وجمیع المشتغلین، وارحمنا برحمتک یا أرحم الراحمین.
بحث دربارۀ روایات عامّهای بود که قواعد عامّۀ در باب مکاسب از آنها استخراج میشود و حدیث «تحف العقول» را مرحوم شیخ آورد که انصافاً برای قواعد عامّه بسیار مفید است و برای زمان ما هم خیلی مفید است انصافاً. عرض کردیم که: از این روایت «تحف العقول» از بخش اوّلش ـ چون دو بخش دارد: بخش درآمد و هزینه؛ یعنی: بخش مصدر و مصرف ـ از بخش اوّلش دو قسمتش ـ که چهار قسمت بوده، دو قسمتش ـ در کتاب «فقه الرضا» ذکر شده. راجع به این جهت هم متن روایت «فقه الرضا» سابقاً خوانده شد. راجع به خود کتاب هم صحبت شد و از این دو بخشی که در «فقه الرضا» آمده یک بخشش در کتاب «دعائم الإسلام» قاضی نعمان هم ذکر شده. البتّه با این تفاوت که متن «فقه الرضا» تقریباً با متن «تحف العقول» خیلی نزدیک است ـ یعنی: تقریباً الفاظ میشود گفت: حتّی اختیار شده. البتّه متن «تحف العقول» یک مقدار تشویش دارد و در متن «فقه الرضا» نیست. عبارت «فقه الرضا» خیلی سلیم و روشن است و لکن به هر حال خیلی شبیه است در عین الفاظ به کتاب «تحف العقول»، امّا متن «دعائم الإسلام» اختصار است. بیشتر نقل به مضمون است. ان شاء الله بعد عرض خواهیم کرد که: ما یک نقل به لفظ داریم، یک نقل به معنا و یکی هم نقل به مضمون. آن نقل به معنا اشکال ندارد، حجّیّتش درست است، امّا نقل به مضمون مشکل است؛ چون نقل به مضمون یک عنصر رأی و اجتهاد در آن دخالت میکند ـ یعنی: برداشتی است که از روایت شده است. آن برداشت چون عنصر رأی و اجتهاد در آن میآید، یک مقداری گیر پیدا میکند، بخلاف نقل به معنا. حالا ان شاء الله در بحث خودش. البتّه این بحث این که آیا حدیثی که منقول به معناست قبول میشود یا نمیشود، محلّ کلام است از قدیم از همان اوایلی که درايه تألیف شد، این بحث بوده و بلکه قبل از آن از قرن دوم، اوایل قرن دوم بحث مطرح بوده که نقل حدیث به معنا جایز است، یا نه؟ ان شاء الله بعد نکاتش را عرض خواهیم کرد. در یک بحثی در «مکاسب» دارد که آن جا ما یک مقدار این مطالب را ان شاء الله توضیح بیشتری عرض میکنیم. آنچه که در کتاب «دعائم الإسلام» آمده تقریبا نقل به مضمون است، تقریباً ـ يعنی: اختصار كرده، شديد اختصار کرده و تقریباً مضمونش با «تحف العقول» یکی است، امّا با الفاظ و اینها فاصله دارد، انصافاً با «تحف العقول» فاصله دارد. متن کتاب «فقه الرضا» چرا، خود متن لفظیش هم نزدیک است، کاملاً نزدیک است.
خب، متن کتاب «دعائم الإسلام» را خواندیم، سابقاً خواندیم و توضیحش داده شد. میماند کلام دربارۀ حجّیّت این کتاب که آیا این کتاب حجّت است، یا نه؟ اجمال قضیّه خدمتتان عرض بکنم که بعدش هم تفاصیل را. ببینید، من سابقاً هم عرض کردم: این یک نظر تقریباً جدیدی هم هست و خوب است ما میراثهای حدیثی را بالاضافه به آن جهاتی که بلحاظ راوی، بلحاظ مؤلّف کتاب بررسی میکنیم و بلحاظ زمان قرن اوّل، قرن دوم، میتوانیم ارزیابی حدیث را بلحاظ مکان هم در نظر بگیریم ـ مثلاً این حدیث در کدام شهر از شهرها نقل شده؟ این میراث فرهنگی ما. چون شیعه همیشه در اقلّیّت بوده، خواهی نخواهی در شهرهای محدودی اینها نفوذ علمی داشتهاند. يعنی داشتهاند و بعد هم اگر میراث علمی بوده، فرض کنید مثلاً در زمان حضرت باقر و حضرت صادق (ع) ما از میراثهای مکّه یک کتاب داریم، آن هم کتاب عبدالله بن میمون قدّاح است. دیگر نداریم و در یک روایتی امام از خود عبدالله بن میمون سؤال میکند: کم أنتم؟ شما چند نفرید شیعه در مکّه؟ میگوید: چهار نفر. چهار خانوار، شايد چهار عائله. الآن هم فکر کنم مکّه همین قدر شیعه بیشتر نداشته باشد از سوء حظّ روزگار.
خب ببینید، میراثهای مکّی ما خب طبیعتاً وقتی یک نفر شد، مناقشه نمیشود، بررسی نمیشود، بحث نمیشود، تحقیق رويش نمیشود ـ یعنی: وقتی عبدالله بن میمون قدّاح گفت: امام صادق این طور فرمودهاند، خب دو نفر دیگر نیستند که بگویند: این هم ما خلافش را شنیدهایم. میراث نقی نمیشود. مناقشه و انتقاد و بررسی در آن نخواهد شد.
فرض کنید مدینه، فرض کنید کوفه، فرض کنید بصره، تمام این شهرها بلحاظ میراث شیعه یک تاریخ معیّن خودشان را دارند و این خوب است. این کار تا حالا نشده در میراثهای حدیثی ما. من در خلال بحثها اشارات اجمالی همیشه داشتهام که میراثهای حدیثی خودمان را بلحاظ مکانها ارزیابی بکنیم. اینها خب دارای ارزیابی خاصّ خودشاناند و تأثیر هم دارند. فرض کنید مثلاً اجمالش را ما بخواهیم بگوییم، اوّلین میراثهای ما که تدوین شده کوفه است. این خیلی عجیب است، بلکه طبعاً بلکه میشود گفت: دقیقاً اوّلین کتابی که به اسم کتاب شیعی از امیرالمؤمنین تدوین شده دو کاتب حضرت عبید الله و علی پسران ابی رافع مدنی اینها نویسندگان حضرت بودهاند، منشیان بودند، سكرتری بودند. «کتاب القضایا والسنن والأحکام» که احتمالاً در سالهای سی و هفت، سی و هشت هجری قمری تدوین شده این کتاب، در زمان خود حضرت امیر. این رسماً اوّلین کتاب است مثلاً غیر از کتاب جفر و کتاب جفر و رسالۀ جامعه که حضرت امیر در مدینه. جامعه و جفر در مدینه حضرت امیر از رسول الله نوشتند، امّا آنچه که بعنوان میراث شیعی نوشته شده ابتدايش در کوفه است و همین «کتاب القضایا والسنن والأحکام» تألیف پسران ابی رافع مدنی و مفصّل این بحث را ما یک وقتی کردهایم، ديگر حالا طول می کشد و نمی خواهم وارد بشوم. زیدیها روی این کتاب خیلی بیش از ما قابلیّت نشان دادهاند. اصلاً آنها میگفتند: کتاب علی همان است. در اصطلاحات آنها وقتی میگویند: کتاب علی، همین کتاب پسران ابی رافع، و سنّیها هم همین طور. در کتب اهل سنّت الآن یک عدّه از اقوال از علیّ بن ابی طالب نقل میشود که ماها، شیعهها قائل نیستیم و این تعجّبآور هم هست. زیدیها قائلاند. در کتب زیدیّه همان اقوال عن عليٍّ آمده. ما عرض کردیم: اینها حالا یك شرح تاریخی دارد. چون این نکته تا حالا اصلاً كلاًّ در کلمات اصحاب گفته نشده، اوّلین باری است که بنده موفق به حلّ این امر. ظاهراً اینها در همان کتاب در کوفه بوده. همان «کتاب القضایا والسنن والأحکام». حالا آن کتاب چه مقدارش به ما رسیده، چه مقدارش عمل شده؟ شرحش، تاریخش احتیاج به یک شرح طولانی دارد که الآن جايش این جا نیست. به هر حال از اوایل قرن اوّل کوفه بعنوان مرکزی برای حدیث اهل بیت شناخته میشود. البتّه بعد از شهادت امیرالمؤمنین (س) و مدّت ده سال حضرت مجتبی، یازده سال سیّد الشهدا (س) و تا اوایل حضرت سجّاد ما باز نشاط علمی در کوفه نمیبینیم. نشاط علمی نیست. اواخر قرن اوّل شروع میشود دومرتبه از خود حضرت سجّاد و طبعاً حضرت باقر هم که اوایل قرن اوّل بودهاند، باز هم در این زمان نشاط علمی برای شیعه در کوفه است ـ یعنی: از سال هشتاد و نود اگر ما شروع بکنیم، محور حدیث ما کوفه است و لذا حدیث کوفۀ ما چون زیاد هم روات داشت، خیلی کثیر الاختلاف است. این یک نکتۀ خیلی مهمّی است. بیشترین اختلافات را اگر نگاه بکنیم، ما در حدیث کوفه داریم؛ چون خطّ و خطوط زیاد بود، یک عدّهایش سیاسی بودهاند، یک عدّهایش فکری بودند. افراد مختلف، افکار مختلف. اینها برای خودشان روایت نقل میکردند، آنها برای خودشان.
غرض، این خطّ کوفه تا زمان امام صادق، تا سال صد و پنجاه و شاید تا صد و شصت و هفتاد خیلی اساس پایۀ حدیث شیعه مال کوفه است. همزمان با کوفه ـ یعنی: در سالهای صد و بیست و سی بصره هم روات دارد. حدیث بصره چون کم بودند شیعیان، تعارضش کمتر است ـ مثل فضیل بن یسار و ربیع بن عبدالله و مسامع، مسمع بن عبد الملک و اینها خطّ بصری ما هستند. خطّ بصری ما اجمالاً ضعیف است. قویترین خطّ ما در نیمۀ قرن اوّل که اساس تمام تصوّرات شیعی است، در کوفه است. بعد از کوفه و بصره مدینه. با این که خود حضرت صادق (س) و حضرت باقر در مدینه بودند، متأسّفانه شیعهای که راوی آثار باشد در مدینه زیاد نداریم. یک مقدارشان از اهل بیتاند. از خاندان خود رسالت هستند. فرض کنید مثل علیّ بن جعفر. البتّه علیّ بن جعفر بعد است، از برادرشان موسی بن جعفر. یک مقداریشان هم خب متفرّقه هستند در مدینه. نسبتاً ضعیف است. دیگر تقریباً اصول حدیث ما در نیمۀ قرن اوّل اینهاست. خب، نیمۀ قرن اوّل یواش یواش اشاعره که در اواخر قرن اوّل، سالهای هشتاد تقریباً وارد قم شده بودند و تقریباً شیعیان خیلی بمعنای امروز شیعه نبودند آن اوايل اشاعره. شاید مثلاً باصطلاح بعضیها شیعۀ سیاسی مخالف با نظام سیاسی بودند، امّا اینها کم کم چون عرب بودند، یمنی بودند، کم کم به مدینه که آمدند ایّام حج کم کم شروع کردند نقل حدیث. ما از امام صادق داریم که اشاعره از آنها حدیث نقل کردهاند، امّا کم است. اوایل کار است.
این تا سال صد و پنجاه. بعد از سال صد و پنجاه با بنای بغداد که در سال صد و چهل و پنج بود، تدریجاً بزرگان شیعه میروند به طرف بغداد. ميزۀ اساسی و مشخّصه و یعنی آن نکتۀ اساسی مکتب بغداد حالا روی جهات مختلفی بوده که نمیخواهم من جهاتش را بگویم. مکتب بغداد یک مکتب عقلیگرا بارمیآید ـ یعنی: میراثهای شیعه هم که از کوفه بوده میرود بغداد، تنقیه میشود، تصفیه میشود، بزرگترین تصفیۀ حدیث را بلحاظ قبول و عدم قبول، موافقت کتاب، عدم موافقت کتاب، ما در بغداد داریم و اصولاً بزرگان بغداد ما متکلّماند؛ مثل يونس بن عبدالرحمن، مثل هشام بن حکم. اینها همه اوایل کوفی بودند، بعد بغداد؛ مثل ابن ابی عمیر، مثل فرض کنید صفوان. اینها الآن بهترین و نقیترین و صافترین میراثهای حدیثی ما از اینها رسیده که اینها بغدادی هستند. از زمان موسی بن جعفر بغداد رشد میکند. قبل از آن هم ما در روات داریم که بغدادیاند، امّا رشدشان مال زمان موسی بن جعفر (س) و نیمۀ دوم در کوفه بیشتر واقفیها میمانند. این هم چیز عجیبی است. واقفیها و فطحیها. اینها موفّق به هجرت نمیشوند، امّا بزرگان امامیّه. البتّه ما کوفه هم هنوز قوّت خودش را دارد، بصره هم دارد هنوز، امّا بغداد اضافه میشود و بسیار شهری است که بزرگانی که در بغداد بودند، حالا بخاطر وضع بغداد، به خاطر خود ائمّه، بخاطر عرضی که بر ائمّه کردند، ما احتمال می دهیم که اینها را عرض بر ائمّه (ع) کردند ـ اینها شواهدش را نمیخواهم الآن من تاریخ حدیث شیعه را این جا عرض بکنم ـ مكتب بغداد رشد قابل ملاحظهای پیدا میکند. میراثهای بغداد ما تألیف درش کم است، تأسیس درش کم است. بیشتر نقل است. داریم تأسیس. یونس گاهی از امام موسی بن جعفر نقل میکند. یونس فرض كنيد از حضرت رضا نقل میکند. داریم تأسیس، امّا تأسیسش کم است. بیشتر همان تدوین آثاری که در کوفه بوده، مال زراره و محمّد بن مسلم و ابو بصیر و برید و الی آخره. همان روایت سکونی و غیر سکونی. البتّه روایت سکونی در این مرحلۀ مکتب بغداد رواج نداشته. اسم کتاب را بخاطر مصادر اوّلیّه آوردم. از سال صد و پنجاه به بعد مکتب بغداد رشد زیادی پیدا میکند که تأسیسش کم است. بیشتر غیر تأسیس است و از اواخر سالهای صد و هشتاد و نود يواش يواش میراثهای کوفه میآید قم. از همین اواخر قرن دوم میآید قم که از قرن سوم به بعد یکی از مراکز اصلی علمی قم است، مخصوصاً در حدیث و تقریباً تدریجاً از سال دویست این انقسام شدید بین اصحاب ما که مکتب بغداد و مکتب قم از همدیگر جدا میشوند، مکتب قم غالباً مکتب نقلیگرایی است و باصطلاح با سنّیها، با اشاعره نزدیک است و مکتب بغداد مکتب عقلیگرایی و با معتزله نزدیک است. اینها مستقل هستند. شیعه هر دو مستقل هستند. میگویم: نزدیک هستند. یواش یواش دیگر مکتب قم برای خودش یک مکتب مستقلّی میشود و طبعاً همراه با مکتب قم هم یواش یواش در کلّ خراسان یعنی عمدۀ ما در اين جهت نیشابور است که مثل فضل بن شاذان در سالهای بعد از دویست رشد میکند و تدریجاً یک عدّه از بزرگان اصحاب ما تا آخر خراسان آن زمان که آخرین حدّ خراسان آن زمان ما سمرقند و کشّ که کشّی معروف. از میراثهای کشّ فعلاً به ما یکی «تفسیر عیّاشی» به ما رسیده، یکی هم «رجال کشّی». این دیگر آخرین حدّ خراسان آن زمان است. یک میراثهای مختصری هم از آذربایجان مثل آن سمندر، مثل این چیزها رسیده، سمندی و اینها، امّا اينها کم است و میراثهای ما دیگر الآن تقریبا اینطوری میشوند در بعد از قرن دوم، در یک درجۀ بسیار قوی: قم، بغداد، خود کوفه، بصره ضعیفاً، خود مدینه، و یک چیز مختصری هم اگر شام باشد. تا سالهای سیصد. در سالهای سیصد که دولت فاطمیها در مصر به وجود میآید عبیدالله مهدی بعنوان مهدی فاطمی در مصر قیام میکند دویست و نود هشت و دولت فاطمیها ـ یا دولت اسماعیلیها ـ را در مصر بنا میگذارد. خب، طبعاً فاطمیهای مصر هم شش امامی بودند، بالاخره احتیاج به میراث علمی داشتند. در همین زمانها یک چیزی جلوتر سالهای دويست و خردهای یکی از پسران حضرت موسی بن جعفر به نام اسماعیل پسر موسی بن جعفر (س) ایشان به مصر میرود، یا ایشان، یا پسر ایشان موسی بن اسماعیل. کتابی را در آن جا نشر میدهند. این کتاب را ایشان تا مادامی که در مدینه بوده نشر نداده. متأسّفانه در مصر ایشان. این اوّلین میراث ما در مصر است این کتابی را که نوۀ موسی بن جعفر (ع) در مصر نشر داده و هنوز هم مصر شیعی نبوده. حتّی شش امامی هم نبوده. این کتاب اوّلین کتابهایی است که از میراثهای ما در مصر نشر داده میشود که ایشان از پدرش، پدرش از موسی بن جعفر و سندش هم یکی است. «موسی بن جعفر، عن أبیه، عن أبیه، عن أمیرالمؤمنین، عن رسول الله». بعدها این کتاب به نام «اشعثیّات» پیش ما معروف میشود، یا «جعفریّات». این کتاب «جعفریّات» و «اشعثیّات» اوّلین میراث ما در مصر است. ما در مصر هم شیعه نداشتیم و هم دور بود از اوساط علمی ما؛ چون در میراثهای علمی غیر از این که حالا وجود علما تأثیر دارد، آن حلقۀ ربط خیلی مهمّ است که مثلاً این میراثهای ما چطور به مصر رسید؟ از کوفه، از بغداد، از مصر، از فرض کنید از قم. این میراث. البتّه من در این مسئله یادم رفت اهواز هم به خاطر علیّ بن مهزيار و حسین بن سعید هم در نقل میراثهای ما مؤثّر بودهاند، امّا این عارضی بوده. فرض کنید پنجاه سال بعد هم با وفات اینها تمام میشود. خیلی میراثهای اهوازی ما خود حسین بن سعید هم اواخر عمر قم میآید، قم دفن میشود حسین بن سعید. میراث اهوازی ما هم هست. میراث خوبی است انصافاً. حالا آن چون حسین بن سعید یک شرح خاصّی می خواهد، یک وقت دیگر من توضحیاتش را عرض میکنم.
علی ایّ حالٍ چون من راجع به «دعائم» میخواهم صحبت بکنم روی میراث مصر میخواهم. اوّلین میراث ما در مصر همین کتاب «اشعثیّات» است و عرض کردیم: این آقا این کتاب را در مدینه که این همه شیعه و اهل بیت هستند نقل نکرده. خیلی عجیب است. برده مصر نقل کرده. البتّه این کتاب از همان اوّلی که درآمد چون راوی آن کتاب محمّد بن محمّد بن الاشعث بود، معروف به «اشعثیّات» شد. از همان اوّل محلّ کلام قرار گرفت. اوّلش خود سنّیها، دارند اهل سنّت متعرّض این کتاب شدند و نوشتند: این جعلی است. آنها میگفتند: این جعلی است. این هیچ. آنها که خیالمان راحت. این کتاب در شیعه صد سال بعد تقریباً به بغداد رسید. ما کتاب «اشعثیّات» را مفصّل بررسی کردیم. حالا نمیخواهم این جا شرح بدهم. سیصد و پنجاه، اینها، این کتاب به بغداد رسید. مرحوم نجاشی هم این کتاب را نام برده ـ یعنی: تقریباً حدود صد سال بعد از تدوینش این کتاب را سهل بن عبدالله بن یا سهل بن عبدالله بن احمد الديباجی، حالا اسمش را. ديباجی معروف، ایشان نقل کرده و به بغداد رسیده و مرحوم نجاشی یک مقدار از کتابهایش را نقل کرده، نه همهاش را، لکن بعد تدریجاً آمده. این کتاب در اختیار اصحاب ما قرار گرفته، امّا نه خیلی زیاد ـ مثلاً کلینی قبل از این از ایشان نقل نکرده، صدوق نقل نکرده، شیخ طوسی نقل نکرده، امّا در میراثهای اصحاب ما آمده. در فهارس آمد. اسم او لااقل آمد بعنوان اين که ایشان از پسر امام کاظم در مصر این کتاب را نقل کرده. عنایت فرمودید؟ البتّه خب کتاب مشهوری نبود. تا اخیراً در حدود پنجاه سال بیشتر پیش مرحوم آقای بروجردی برای اوّلین بار این کتاب را چاپ کردند. اصلاً چاپ نشده بود این کتاب، کتاب «اشعثیّات» زمان مرحوم آقای بروجردی چاپ شد. احیا کردند کتاب را و نظر خود این حقیر سراپا تقصیر این است که این کتابی که پسر موسی بن جعفر گرفته و به اسم پدرشان برده آن جا نشر دادهاند همان کتاب سکونی است. فقط فرقش این است که «سکونی، عن جعفر، عن أبیه» بوده. ایشان چون این کتاب را خیال میکرده مال امام صادق است، با یک سند اضافه «عن أبيه، عن جعفر (س)». حالا شاید هم موسی بن جعفر تأیید کردهاند؛ چون خود اسماعیل پسر ایشان توثیق خاصّی ندارد پیش ما. همان راوی اوّل کتاب، الاّ اين كه چون امامزاده است و شیخ مفید گفته: اولاد حضرت موسی بن جعفر بسیار سادات بزرگواری هستند و «لكلّ واحد منهم منقبة وفضلٌ». باستثنای يکی دو تايشان که افراد منحرفی بودند و با حضرت رضا خیلی مخالفت میکردند. میگویند: یک توثیق عامّی مرحوم شیخ مفید برای کلّ اولاد مباشر حضرت موسی بن جعفر عرض کرده. به هر حال ایشان توثیقی ندارد، این پسر فرزند مباشر حضرت موسی بن جعفر (س)، مؤلّف اصلی کتاب، یا پسر ایشان. حالا شاید موسی بن جعفر به ایشان فرموده باشند. بله، این چیزی که سکونی نقل کرده درست است. پدرم گفته. شاید هم خدای نکرده ایشان گفته: خب، حالا من یک سندی درست میکنم. نمی دانیم. حالا ما آنها را خیلی نمیدانیم.
س: این پسر ایشان چطور، آن اشعث چطور، محمّد بن محمّد بن اشعث؟
ج: از نوۀ امام از خود پسر امام، از موسی بن جعفر. این کتاب به نام «جعفریّات» هم گفته شده؛ چون اسنادش به امام صادق است. «اشعثیّات» هم به آن گفته شده. حدود هزار تا روایت است با سند واحد از امام باقر تا به عن الحسین بن عليّ، عن أمیر المؤمنین. سندش هم واحد است. به نظر ما چون زیاد تطابق بین متن کتاب با کتاب سکونی وجود دارد بین الفاظ، به نظر ما قویّاً این کتاب کتاب سکونی است. ما در بحث خودش مفصّل عرض کردیم: کتاب سکونی در زمان امام صادق (ع) نوشته شده. البتّه خود سکونی زمان موسی بن جعفر را درک کرده، لکن از ایشان روایت نکرده. نادراً. قلت لأبي الحسن. نادراً ایشان. این کتاب به یک سند واحد «عن جعفر، عن أبیه، عن آبائه، عن عليّ، قال: قال رسول الله». تک و توک درش روايت دارد: قلت: لجعفر ...، فقال لي كذا. تک و توک دارد، والاّ این کتاب یک سند واحد دارد که باصطلاح آن زمان پیش علمای رجالی و حدیثشناس میگفتند: مسند اهل بیت مثلاً، یا مسند جعفر مثلاً. راویش مثلاً سکونی. این کتاب سکونی که در زمان امام صادق نوشته شده من عرض کردم ـ این جا الآن حال تفصیلش را ندارم ـ مفصّل عرض کردم: غیر از اصلاً این کلماتی که نوشته شده، مفصّل آقایان راجع به کتاب سکونی نوشتهاند. حالا چیزهایی که ننوشتهاند را من عرض میکنم. نوشتهها را آقایان مراجعه بفرمایند. ما عرض کردیم كه: روایت سکونی اصلاً ادبیّات خاصّ خودش را دارد ـ یعنی: وقتی از امام صادق نقل میکند، متونی نقل میکند که خودش منفرد است. مثلاً ما این همه بزرگان اصحاب داریم ـ مثل زراره، مثل محمّد بن مسلم ـ اینها این متن را از امام صادق نقل نمیکنند. متون ایشان به متونی میخورد که عدّهای از صحابه عن رسول الله نقل کردهاند. عین آن متون است. به متون اهل سنّت میخورد. پس معاصرین سکونی از امام صادق نقل نکردهاند. شاگردهای سکونی هم که نقل کردهاند، بزرگان اصحاب ما که میخوردند به این طبقه، آنها هم نقل نکردهاند ـ مثلاً ابن ابی عمیر اصلاً نقل نکرده که حدیثشناس شیعه است دیگر. یونس بن عبد الرحمن که در این طبقه است و عادتاً باید نقل بکند، نقل نکرده. البتّه سنّیها بالاتّفاق او را کذّاب نوشتهاند. این که مال سنّیها، بالاتّفاق. یعنی حتّی ما در روات خودمان کسانی داریم که شاید مثلاً سبّ خلفا را هم نقل کردهاند، آنها را بعضیها توثیق کردهاند. همین راوی کتاب سلیم ابان بن ابی عیّاش است. عدهّای از اهل سنّت این ابان خیلی تند است دیگر. کتاب سلیم خب همهاش سبّ خلفاست. مع ذلک همین ابان را توثیق کردهاند بعضیهایشان. در ضمن خیلی چیز عجیبی است. خیال نکنید روی مذهب تشیّع باشد و خود جناب سکونی علی المعروف قاضی موصل بوده، اهل کوفه بوده. از طرف بنی عبّاس قاضی موصل بوده این شخص.
غرض، و امّا سنّیها كه بالاتّفاق گفتهاند که: این کذّاب است. آن هیچ، آن که صاف کردهاند باصطلاح و مخالف ندارد ـ یعنی: در میان اهل سنّت یک نفر هم او را توثیق نکرده. این راجع به سنّیها
(؟؟؟(22:46))
ج: بله، و امّا شیعه. روات ما از ایشان، بزرگان ما از ایشان نقل نکردهاند. این اشتباه نشود. کسی که از ایشان زیاد نقل کرده و به نسخۀ مشهور است همان نوفلی. خود نوفلی توثیق ندارد. حسین بن یزد نوفلی توثیقی ندارد و میگویند: جزء غلات هم بوده. اصلاً توثیق ندارد خود نوفلی ـ یعنی: شأن نوفلی ناقل نسخه است، نمیخواهد ارزشی به نسخه بدهد. در حدّ ناقل ـ مثل این که میگویند: فلان کتاب چاپ مثلاً فلان موسّسه، چاپ انتشارات فلان. در حدّ یک انتشاراتی است، در حدّ یک ناقل نسخه. تنها کسی که از بزرگان اصحاب ماست و جزء اصحاب اجماع هم هست عبدالله بن مغیره نسبتاً زیاد حدیث نقل کرده. مثلاً جمیل بن درّاج یک حدیث. ارزشی ندارد در هزارو پانصد تا حدیث که لااقل مثلاً سکونی داشته، این یکی نسبتش ارزشی ندارد. بله، عبدالله بن مغیره شاید الآن مثلاً روایت سکونی چیزی در حدود پانزده درصدش توسّط عبدالله بن مغیره به ما رسیده. باستثنای عبدالله بن مغیره راوی معروف نوفلی است که ارزش علمی ندارد. این طبقۀ اوّل ضعیف. طبقۀ بعد از نوفلی هم ما مشاهیر نداریم. مشهورش همان ابراهیم بن هاشم است و چون این نسخه در کوفه معروف بوده، ابراهیم بن هاشم این نسخه را قم میآورد. ابراهیم بن هاشم کتاب سکونی به نسخۀ نوفلی را قم میآورد و در قم ترویج میکند. این طبقۀ دوم.
بعد از ابراهیم بن هاشم مشهور میشود. پسر ایشان علیّ بن ابراهیم نقل میکند. صفّار از ایشان نقل میکند. محمّد بن احمد بن یحیی، الی آخر. دیگر من نمیخواهم وارد این بحث بشوم. اشتهار این نسخه از زمان رتبۀ بعد از ابراهیم بن هاشم است. باز هم افرادی مثل حسین بن سعید که نقّاد حدیثاند نقل نمیکنند، امّا اینها. بعد از ابراهیم علیّ بن ابراهیم که پسر ایشان است فوق العاده مشهور میشود کتاب. علی رأسهم کلینی نقل میکند. بعد از ایشان صدوق نقل میکند. بعد از ایشان مفید و اکثر نقولی که علمای ما دارند ـ حتّی بغدادیها ـ اکثرشان همین نسخۀ ابراهیم بن هاشم است. این که در کتاب کلینی «علیّ بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفليّ، عن السکونيّ» اين اشاره به همین تاریخی است که برای شما عرض کردم. این سند در کتاب «کافی» مکرّر است. همین سند را شما فرض کنید در کتاب نجاشی هم میبینید. وقتی «کتاب سکونی» را میگوید، میگوید: «عليّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفليّ، عن السکونيّ». با این که نجاشی بغدادی است ایشان. سال چهارصد و خردهای در بغداد بوده، امّا برمیگردند به همین نسخۀ قمی ـ یعنی: کوفه بوده، لابد ديگر از کوفه دارد میآيد بغداد عادتاً ديگر. نسخه از کوفه میآید قم توسّط ابراهیم بن هاشم. از قم دیگر این نسخه مشهور میشود. س: استاد صدوق خیلی کم نقل میکند.
ج: صدوق دارد. خیلی کم. نه دارد؛ چون اختیار ندارد. حالا عرض میکنم. البتّه یک چیز هست و آن این است که ما بعد از ابراهیم بن هاشم که کتاب مشهور میشود نکتۀ عمل را نمیفهمیم ـ یعنی: این به نظر ما آن اسّ الاساس این است. چرا بعد از ابراهیم بن هاشم، خب اصحاب خب قبلاً نقل میکردند. چه فرقی میکرد دیگر؟ یکدفعه بعد از ابراهیم بن هاشم نقل زیاد میشود و نکته برای ما واضح نیست. مرحوم کلينی بعد از، به یک واسطه نقل میکند. بعد از اگر کلینی هم ما یک واسطۀ دیگر هم حساب کنیم فرض كنيد ابن قولويه نقل می کند. بعد از او یک واسطۀ دیگر هم فرض کنید مفید نقل بکند. ایشان هم در امالی نقل میکند. بعد از او شیخ طوسی هم نقل میکند و فتوا هم میدهد به روایات سکونی. البتّه شیخ صدوق در بعضی از موارد در «فقیه» روایت سکونی را آورده، گفته: «لا أُفتي به». اين را دارد در «فقيه»، امّا جای دیگر هم «أفتی به». حالا یک جايش گفته: «لا أُفتي به». جاهای دیگر دارد كه «أفتی به». شیخ طوسی با این که چند الآن برای شما عرض کردم، طبقات حدیثیش را عرض کردم، ایشان برای اوّلین بار در کتاب «عُدّه» میگوید: اصحاب ما به همۀ روایات سکونی عمل نکردهاند، به پارهای از روایات سکونی عمل کردهاند و معیار را این طور قرار میدهد: روایاتی که اصحاب معارضش را نقل نکرده باشند، یا فتوا بر خلافش ندادهاند. با این دو قید. عرض کردیم. خوب عنایت بفرمایید. بعضیها هستند زود نتیجهگیری میکنند، بعضی خیلی وسواس دارند. نمیخواهم بگویم: این سرّ عمل اصحاب است. علیّ بن ابراهیم ببینید شما. ابراهیم بن هاشم، بعد پسر ایشان یک طبقه. کلینی یک طبقه. بعد از تلامیذ کلینی یک طبقه. بعد شیخ مفید یک طبقه. بعد شیخ طوسی. پنج طبقه فاصله هست از وقت اشتهار تا عمل. حالا آیا کلام شیخ طوسی یصلح لشارحیّة عمل سابقه؟ دیگر این دیگر باید خودتان اجتهاد بفرمایید، نه من. خیلیها سریع نتیجهگیری میکنند. شیخ طوسی توضیح داده، سابقین توضیح ندادهاند. این توضیح را اوّلین بار در کلمات شیخ طوسی میبینیم و الآن هم نسبت نقل عموم و خصوص من وجه است: یک حدیث در «کافی» هست، در «فقیه» نیست. در «فقیه» هست، در «کافی» نیست. در هر دو هست، در مثلاً شیخ طوسی به آن فتوا داده، شیخ طوسی آورده، آنها به آن فتوا ندادهاند. این نسبت بين اینها عموم و خصوص من وجه است. همه اتّفاق نظر ندارند. این نکته را هم در نظر مباركتان. پس معلوم میشود کتاب سکونی از پذیرش اوّلیّهاش خیلی قطعی قطعی بعنوان یک کتاب نبوده. حالا چرایش را چون یک شرح طولانی دارد، وقت ما هم تمام شده، نمیخواهم اصلاً وارد کتاب سکونی بشوم. یک نکتۀ دیگری من وارد این کتاب شدم. روایت سکونی را همه را به آن عمل نکردهاند کتاب را. آنهایی که اصحاب معارضش را نقل نکردهاند عمل کردند، یا قول بر خلافش نبوده. اين نكته تا اين جا روشن شد؟ کتاب «جعفریّات» همان كتاب سكونی است با همان معارضهايش ـ یعنی: کتاب «جعفریّات» کلّ کتاب سکونی است. دیگر در آن حذف ندارد. سرّ این که اصحاب ما می گویند. خب، این «جعفریّات» خیلی جاهايش تشابه با سکونی دارد، امّا یک چیزهایی دارد که در سکونی نیست. این چیزهایی که در سکونی نیست آنهایی است که اصحاب ما حذفش کردهاند. دقّت فرمودید؟ این کتاب در مصر نوشته میشود و اوّلین میراث مصری ماست. مصر یک شهر دور افتادهای بوده، شیعه در آن نبوده. حتّی شیعۀ اسماعیلی. از سال سیصد به بعد شیعۀ اسماعیلی در آن جا رواج پیدا میکند. البتّه من فقط اشارۀ تند میکنم؛ چون دیگر الآن وقت این بحثها نیست. اسماعیلیّه بحسب ظاهر امامشان را بعد از امام صادق اسماعیل میدانند که در زمان امام صادق فوت کرده. بعد از او محمّد بن اسماعیل میدانند و برای محمّد بن اسماعیل مقامات خاصّی قائلاند. چون حاجی نوری در کتاب «مستدرک» یک چیزهایی راجع به محمّد بن اسماعیل نوشته و گفته: اين اباطيل اینهاست و ... این يك شرحی دارد، من فقط اجمالاً خدمتتان عرض میکنم. آقایان اگر میخواهند با افکار اسماعیلیّه آشنا بشوند، الآن کتابهای نسبتاً زیادی از اسماعیلیها. حتّی اسماعیلیها کتابهایشان چون غالباً مخفی است، اینها از کسانی هستند که کتابهایشان را چاپ نمیكنند. عدّهای از کتبشان را چاپ کردهاند از کتب قدیمشان ـ مثل «فنون الآثار وعیون الإخبار» که مال یکی از دعات کبیرشان در قرن ششم است، هفتم است. بسیار کتاب نافعی است. تا حالا چاپ نشده بود. شاید سی سال قبل من نجف بودم، یک جلدش چاپ شد. اسماعیلیها مشکلشان چيست؟ اوّلاً اینها قائل به سبع هستند. افلاک و کواکب و نمیدانم فلان. انبیای اولو العظم را هم سبع میدانند. هر دوری را سبع میدانند و هر شخصی که خاتم دور باشد برای او ارزش خاصّی قائلاند؛ مثلاً انبیا که سبعاند پیغمبر خاتم دور است، محمد بن عبدالله (ص) و ائمّه را هم هفت تا میدانند. ائمّۀ اساسی را از علیّ بن ابیطالب تا اسماعیل شش تا میشود. امام حسن را حذف میکنند. بعد هم محمّد بن اسماعیل را خاتم الدور میدانند. این چیزهایی که مرحوم حاجی نوری نوشته، ایشان از مصادر دیگر نقل کرده. الآن کتب اسماعیلیّه چاپ شده. بعضی از معاصرین که هنوز زندهاند ـ مثل دکتر مصطفی غالب از اسماعیلیها، خودش از آقاخانیها هم هست. الآن کتابهایی در تاریخ اسماعیلی نوشته، شرح داده، مضامین آنها را شرح داده، خیلی راحت میشود افکارشان را فهمید. دیگر اين حرفهایی که مرحوم حاجی نوری در این جا در ذیل «دعائم»، باطل هم نیست این حرفها. ناقص است. نمیخواهم بگویم: باطل است.
علی ايّ کیف ما کان، بعد از محمّد بن اسماعیل که آمد بغداد و در بغداد هم فوت کرده، این در حدود حالا فرض کنید سال صد و شصت، صد و هفتاد ـ حالا من تاریخ وفاتش را الآن در ذهنم نیست ـ بعد از او تا سیصد که در مصر اینها ظهور پیدا میکنند در اصطلاح فقه، در اصطلاح مکتب اسماعیلی به ایشان می گویند: أئمّة الستر. اینها میگویند: محمّد پسرش احمد بوده، حسین بوده. حسین پسرش کی بوده. سه تا ائمّۀ ستر دارند تا همان عبید الله مهدی که در مصر قیام می کند. این صد و بیست سال، صد و سی سال در تاریخ اسماعیلیها مبهم است ـ یعنی: هیچ کس غیر از خودشان کسی از اینها اسم نبرده. خوب دقّت میکنید؟ این ائمّۀ ستر فقط در مصادر اسماعیلی آمده. فرض کنید کتب انساب ننوشتهاند. اسم آنها را ننوشتهاند. خب، دیگر اینها کتب انساب رسمشان این بود که سادات را مینوشتند. خب، باید بنويسند. تا اسماعیل و محمّد بن اسماعیل. دوتا پسر داشت: علیّ بن اسماعیل و محمّد بن اسماعیل. اینها را نوشتهاند، بچّههای او را ننوشتهاند. لکن عبیدالله مهدی بعنوان این که من سیّد هستم و از اولاد اسماعیل هستم در مصر قیام کرد و دولت اسماعیلی را. آن وقت این دولت بعنوان باصطلاح آن زمان از سال سیصد بعنوان شبیه مثلاً همین جمهوری اسلامی ایران، انقلاب اسلامی ایران، دولت مستضعفین در دنیای آن روز ـ یعنی: از نظر سیاسی پولدارها و سرمایهدارها و بحساب آن خواجهها، خواجه فلان، خواجهها و فرمانداران ارتش و آن نظام اقتصادی حاکم بر آن زمان نظام فئودالی بود. اقطائیّين، به قول عربها میگویند: اقطائیّين، اقطائیّين بزرگ و فئودالهای بزرگ با بغداد بودند. آن وقت پابرهنهها و مستضعفین و فقرا و دراویش و نمیدانم مستضعفین و انقلابیها با حکومت مصر که حکومت اسماعیلیها بود. در خود مصر هم یک نوع اشتراکیّت و یک نوع سوسیالیسم ضعیف حاکم بود. این طور که ناصرخسرو، ناصرخسرو در ابتدا شافعی بود، بعد میرود مصر و ایشان اسماعیلی میشود و جزء حجّت میشود، به مقامات عالی حزبی میرسد. اسماعیلیها ترتیب کارشان در مصر بصورت حزبی بصورت هرمی باصطلاح امروزی ـ یعنی: یکی در رأس و بقیّه به ترتیب طبقات باصطلاح ما فارسیزبانها سمپاد. آن کسی که سمپاد، اوّل دعوتش میکردند بلاغ نامیده میشد. بعد مؤمن بود. رتبه از بلاغ شروع میشد. بلاغ باصطلاح امروز حزبی سمپاد میگویند، یا عربها نصیر میگویند. آنها بلاغ ـ یعنی: بلغَته الدعوة. این مقامات حزبی را همین مصطفی غالب در کتابش آورده تا امام، امام منصوب بود. دون امام داعی و داعی مطلق و دعات و حجّت و شیخ الجبل و اینها مقامات حزبی بود. شیخ الجبل فرماندۀ نظامی بود باصطلاح خودشان. پیر کوهستان، فرماندۀ نظامیش که ترورها را انجام میداد؛ چون اینها معروف به ترور بودند. عمدۀ اساس کار اینها اعتمادشان بر ترور بود. دو تا شیخ الجبل اساسی دارند. یکی در ایران همین حسن صباح که اسمش را زیاد شنیدهاید. شیخ الجبل ایران ایشان بودند در رتبۀ اسماعیلی. یکی هم شیخ الجبل در لبنان که همین دروز، محمّد الدُّرزی، رئیس اين دروزيیهايی که الآن هستند. اینها اسماعیلی هستند، البتّه الآن دروزها هیچ آثار دینی درشان نیست. نه اسلام، نه مسیحیّت. به هیچ دینی الآن، لکن اینها شش امامی هستند. يعنی شيعهاند الآن اساساً، شیعیان شش امامی هستند که بر اثر انحرافاتی بکلّی از کلّ مراسم دینی الآن منخلعاند. هیچ دیگر آثار دینی در اینها وجود ندارد. این یکی از مقاماتی بوده که باصطلاح در حدود چهارصد و خردهای از توسّط الحاکم بأمر الله که خلیفۀ آن وقت اسماعیلیها بوده به اينها داده. دیگر من وارد این بحثش نمیشوم؛ چون اين طولانی است. حکومت باصطلاح اسماعیلیها در مصر رواج پیدا میکند و حتّی خلیفۀ بغداد که دائماً بين این دو تا قطب هم دعوا بود دیگر. حالا مفصّل بینشان دعواها بود. برای اثبات عدم حقّانیّت اینها این شبهۀ معروف را مطرح میکند که اینها سیّد نیستند. اين شبهۀ عدم سیادت اسماعیلیها مال این است و خود نسّابه هم اختلاف میکنند؛ چون در آن زمان نقابة الأشراف وجود داشت. یک مؤسّسهای باصطلاح امروزیها يك بخش غیر دولتی بود. البتّه زیر نظر باصطلاح خلیفه
س: (35:08)
ج: آهان. دولت باصطلاح. از طرف دولت اینها رسمی بودند ـ مثل «N G O»ها که الآن میگویند، یک مؤسّسۀ غیر دولتی به نام نقابة الأشراف بود. کار این نقیب الاشراف تعیین سادات بود، تشخیص سادات. سادات فلان جا درستاند. کار نقابة الاشراف. البتّه الآن دیگر وجود ندارد چنین منصبی به نام نقابة الاشراف در خود نسّابه و نقابة الاشراف ونقیب الاشرافها هم با هم اختلاف میکردند، اختلاف داشتند. عدّهای معتقد بودند که اینها نسبشان ثابت نیست. عرض کردم: سرّ عدم ثبوت نسب این صد و سی سال است مابین محمّد بن اسماعیل تا عبیدالله مهدی که در مصر قیام میکند. این دوره که سه تا امام خودشان نقل میکنند ائمّة الستر میگویند، اینها مجهولاند. غیر از اسماعیلیها کسی اسم آنها را نبرده. خوب دقّت فرمودید؟ این سرّ اشکال را میخواهم عرض كنم. عدّهای هم معتقدند نسّابه: نه این ثابت هست و نسبشان درست است و خلیفهای که معاصر مرحوم سیّد مرتضی بود نمیدانم کیست؟ الراضی است؟ کيست؟ یک گواهینامه باصطلاح تدوین میکند، شهادت می دهند علما که اینها سیّد نیستند. نفی سیادت خلفای فاطمی در حدود سال چهارصد است و هشتاد نفر امضا میکنند. یک نفر از شیعه مرحوم سیّد مرتضی امضا میکند و هفتاد و نه نفر هم از علمای اهل سنّت که اینها سیّد نیستند. البتّه سیّد رضی بعد از سیّد مرتضی مدّعی بود که اینها سیّدند. این دو تا برادر با همديگر در این جهت. سیّد رضی هم یک کمی خودش يك حالت خاصّ ضدّ حکومتی داشت، بخلاف سیّد مرتضی. به هر حال آن شعر معروف که:
کیف عيش (36:39) و بمثل خلیفة الفاطميّ
یک شعری دارد در تقریباً مدح خلفای فاطمی مصر. تصریح میکند: من أبوه أبي ومن جدُّه جدّي. تصریح می کند که: اینها سیّدند.
س:سیّد رضی؟
ج: بله، سیّد رضی. سیّد رضی تصریح به سیادت اینها میکند و سیّد مرتضی در آن طوماری را که امضا گرفتند تصریح میکند که اینها سیّد نیستند. البتّه این آقاخانیهای فعلی هم خودشان را از نسل همانها میدانند. سيادت اینها هم محلّ اشكال است. اينها هم خودشان را سیّد میدانند، همین آقاخانیهای فعلی که این جا داریم، اینها هم خودشان را سیّد میدانند که از نسل اسماعیلیهای مصر میدانند. آن هم خرابی دارد. البتّه آقاخان اوّل که در حدود صد و سی سال، صد و چهل سال قبل از این محلاّت نزدیک قم در زمان فتحعلی شاه قاجار ظهور کرد، خود این هم باز گیر دارد ـ یعنی: ارتباط سند نسب این با خود باصطلاح فاطمیهايی که بعد آمدند به قلعۀ الموت، با آن هم گیر دارد. حالا من نمیخواهم وارد این بحث بشوم.
کیف ما کان، دولت فاطمی بلااشکال یک دولت شیعۀ بسیار قوی، لکن شش امامی و بسیار مقتدر و رسماً هم در حدود سال سیصد است، دویست و نود و هشت است، سیصد است، اوّلین بار در جهان اسلام برای اوّلین بار روز غدیر را عید میگیرند، همین فاطمیهای مصر هستند. از قدیم را ملاحظه بفرمایید. شرحش را نوشته جلد اوّل «الغدیر». برای اوّلین بار که غدیر در کلّ دنیای اسلام رسماً اسمش برده میشود توسّط همین شیعیان اسماعیلی مصر است و طبعاً خیلی هم بعد. چون آنها امام را منصوب میدانستند، مشکلات خاصّی نداشتند. خیلی ائمّۀ اوايلشان مقیّد به شریعت بودند، به نماز بودند، به اوضاع بودند، روزه بودند، امّا یک حالت تأویل باطنی داشتند. یک حالت تأویل و باطنگرایی در آنها حاکم بود. بعد از حدود سی سال برای اوّلین بار اینها فقهشان را تدوین میکنند. همین کتاب «دعائم الإسلام»ی است که میخواهیم امروز راجع به آن صحبت بکنیم. شخصی به نام نعمان بن محمّد تمیمی، ایشان بعنوان قاضی القضات در مصر و قاضی درجۀ اوّل ـ یعنی: رئیس کلّ قضات مصر ـ از طرف خلیفۀ وقت المعزّ. این که در کتاب مرحوم آقای «مستدرک» خلفای دیگر فاطمیّه اسم برده شده درست نیست. ایشان معاصر با المعزّ است. اسم المعزّ را هم در کتاب برده. نمیدانم یا نسخۀ ما خرابی دارد، یا نسخۀ مرحوم شیخ نوری؛ چون شیخ نوری نوشته: ایشان اسم هیچ یک از خلفای فاطمی زمان خودش را نبرده. من یکی دو جا خودم دیدم: الإمام المعزّ، وقد سألت الإمام المعزّ عن هذه المسألة. در خود «دعائم الإسلام» من دیدم. نمیدانم یا این نسخۀ ما که خود فاطمیها چاپ کردهاند، اسماعیلیها، یا این نسخۀ ما خرابی دارد، یا این نسخۀ شیخ نوری. یکی از این دو تا نسخه خرابی دارد. به هر حال البتّه ایشان در کتاب از امام معاصرش خیلی کم نقل میکند. یک مورد، یا دو مورد من دیدهام. همۀ کتاب را استقصا نکردهام. انصافاً اگر به آن معنا معتقد به آن مقامات بود، مناسب بود از او هم نقل بکند.
به هر حال، الإمام المعزّ خلیفۀ چهارم فاطمیهاست در مصر و ایشان که قاضی القضات است کتاب «دعائم الإسلام» را تدوین میکند و این بعنوان کتاب رسمی دولت اسماعیلی میشود. این کتاب «دعائم الإسلام» کتاب رسمی یعنی باصطلاح ما هم قانون است، هم قضاست ـ یعنی: هم قوّۀ مجریّه، هم قوّۀ مقنّنه، هم قوّۀ قضائیّه همه به این کتاب مراجعه میکردند، کتاب «دعائم الإسلام». البتّه ایشان اسمش نعمان پسر محمّد است، نعمان بن محمّد. چون اسمش نعمان بوده، آن ابوحنیفۀ مشهور هم اسمش نعمان بوده، به او ابوحنیفۀ شیعی هم میگفتند. مرادشان از ابوحنیفۀ شیعی همین آقاست. البتّه جناب آن ابوحنیفه نعمان بن ثابت است ابن هرمز، هرمز اهل کابل بوده. اسیر شده. پدرش مسلمان است والاّ نعمان اساساً در کوفه بوده ـ یعنی: ابوحنیفه ـ و پدرش. بعنوان اسیر آوردند کوفه. او اسمش نعمان بن ثابت بن هرمز است. این آقا اسمش نعمان بن محمّد حضرمی. خیلی لکن چون اسمش نعمان بوده. اینها با هم اشتباه نشود. خیال نکنید اسم این آقا هم نعمان بن ثابت بوده.
و کیف ما کان، جناب نعمان بن محمّد حضرمی ایشان قاضی القضات و مرد ملاّ. انصافاً مرد ملاّ. حقّاً یقال. فقیه و دقیق النظر و مرد ملاّ. این کتاب «دعائم» را مینویسد و تقریباً با این که بعدها کتابهای دیگری هم نوشته شده، این کتاب ارزش اصلی خودش را تا این لحظهای که من در خدمتتانم حفظ کرده ـ یعنی: الآن هم دانشگاهی به نام «جامعة السیفیّة»، دانشگاه سیفی در هند اسماعیلیهای بُهره، نه آقاخانی، الآن کتاب علمیشان همین «دعائم» است. چطور ما لمعه و شرح لمعه و جواهر؟ محور فقهشان الی یومنا هذا همین «دعائم الإسلام» است، اسماعیلیهای فعلی؛ چون ما الآن دو طبقه از اسماعیلیها، اسماعیلیها دو طایفهاند: یکی بُهره هستند که امام آنها هم غايب است، الإمام الطیّب. حدود هفتصد سال قبل، سال پانصد و بیست، پانصد و خردهای در یمن غايب شده. اینهایی که هستند بعنوان نوّاب او هستند. یکی آقاخانیها که مرکز اینها بیشتر در هندند و آقاخان خودش سوييس است، سوئد است، کجاست، يكی از آن کشورهای اروپای شمالی و ایشان امام حیّ است. بحسب رتبۀ امامت فکر میکنم از امیرالمؤمنین تا حالا که حساب میکنند به نظرم پنجاه و دو است، یا پنجاه و سه. حالا من دیگر چون آقاخانیها نماز نمیخوانند، بهرهایها مقیّدند. نماز، روزه، عبادت، حج، عمره میآیند. این آقاخانیها مثل خطّابیّه هستند. نه اهل نمازند، نه اهل روزهاند. در اطراف همین قاين یک عدّهای هستند قاين که اهل جنوب خراساناند. آن جا معروفاند به ملاحده. البتّه این ملاحده مثل این که میگویند: شیعه کافر است، انصافاً لقبی بود که سنّیها در همان اوایل علیه دولت فاطمیها راه انداختند ـ یعنی: الآن چطور میگویند به ما: روافض، به شیعه؟ دستگاه خلافت بغداد برای این که اینها را بدنام بکند منجمله لقب ملاحده، گاهی هم زنادقه، لکن ملاحده بیشتر به اینها چسبید. اینها معروف شدند در اصطلاح سنّیهای آن زمان از اينها نمیگفتند: اسماعیلیها، نمیگفتند مثلاً: شش امامی، نمیگفتند: شیعیان، میگفتند: ملاحده. در همین کتاب ـ اگر دیده باشید ـ گلستان سعدی میگوید: من را با یکی از ملاحده بحثی افتاد. مراد این اسماعیلیها هستند، نه ملاحدۀ منکر خدا. الآن هم در اطراف قاين ما به اینها میگویند: ملاحده. این اسمی است که حدود نهصد سال، هزار سال بر اینها مانده. دستگاه خلافت بغداد چون آن زمان باصطلاح یک نوع حالت سوسیالیستی و اشتراکی داشتند، ضعفا و فقرا و پابرهنهها و باصطلاح کشاورزهای محروم و تحت ستم بیشتر به اینها مراجعه میکردند. بر خلاف فئودالها و نمیدانم فرماندهان ارتش. اینها با بغداد بودند، با حکومت بغداد. یک شرحی دارد، خیلی طولانی است. من اگر بخواهم وارد بشوم، دیگر از بحث خودمان ... . من فقط میخواهم الآن جانب علمی کتاب را بگویم، نه بحث سیاسی و جهات اقتصادی و اینها. این کتاب در حدود سالهای سیصد و پنجاه ـ یعنی: از نظر تاریخی ما ـ مابین کلینی و مابین صدوق است رتبۀ علمیش. ما فعلاً تمام تأکیدمان روی جانب علمی این کتاب است. خود مؤلّف کتاب رتبۀ علمیش، طبقهاش مابین صدوق و کلینی است. سیصد و شصت و سه ظاهراً فوتش باشد، یا شصت و یک. کلینی سیصد وبیست و نه، سی، سی و خردهای سال بعد از او همین صاحب «دعائم». بیست و خردهای سال، حدود بیست سال، هجده سال هم بعد صدوق. سیصد و هشتاد و یک هم صدوق است. از نظر رتبه الآن ما بحث علمی فعلاً داریم و طبقۀ حدیثشناسیش آن بحثهای سیاسیش را نداریم.
این کتاب در حدود سالهای سیصد و پنجاه تدوین شده ـ دقّت فرمودید؟ ـ و بعنوان دستور و مثل قانون اساسی که الآن میگوییم، محور تمام احکام دینی، قضايی و غیر قضايی در دولت فاطمیها محور عمل بوده؛ چون در حدود سالهای پانصد دولت اسماعیلیها توسّط همین که در جنگهای صلیبی هم معروف است صلاح الدین ایّوبی که معروف است به شیعهکشی. این که میگویند که: شیعهکش است، مراد همین برداشتن فاطمیها در مصر است. انعدام فاطمیها در مصر توسّط صلاح الدین ایّوبی شد که در خیلی از اهل سنّت معروف است به شیعهکش. تصادفاً این صلاح الدین ایّوبی از ده تکریت عراق هم هست. از همين دهی كه اين خبيث الآن.
علی ايّ کیف ما کان، صلاح الدین ایّوبی بحساب مسئلۀ فاطمیها را در مصر دیگر تمام کرد. با هجومش به مصر آخرین خلیفۀ فاطمی را هم نابود کرد و خاندان فاطمیها از سال سیصد و دویست و نود و هشت که در مصر آمدند پانصد و ده است؟ بیست است؟ حالا یادم نمیآید. چهارصد و نود و هشت است؟ یک چیزی این حدودها. حالا در ذهنم نیست. حکومت فاطمی در مصر حدود دویست سال این حکومت دست اینها بود. بعدها توسّط صلاح الدین ایّوبی. شاید پانصد و خردهای باشد. مثلاً شصت، هفتاد باشد. الآن در ذهنم نیست این لحظه. توسّط صلاح الدین ایّوبی این حکومت هم از بین رفت.
کیف ما کان، این کتاب «دعائم» را در فقه فاطمی نوشتهاند و اسماعیلیها هم به آن عمل میکردند و الی یومنا هذا که الآن تا این لحظه بنده در خدمتتان هستم، اسماعیلیهایی که متعبّدند ـ یعنی: بهرهها ـ، نه اسماعیلیهایی که متعبّد نیستند، آقاخانیها. آنها اصلاً نماز نمیخوانند. دیگر حالا بخواهند کتاب، روزه نمیگیرند که بخواهند به کتاب «دعائم» برگردند. آنهایی که متعبّدند، به همین کتاب «دعائم» برمیگردند، فقهشان کتاب «دعائم» است. دقّت فرمودید؟
البتّه من فقط یک نکته را الآن می گویم؛ چون وقت تمام شده. این کتاب که در سال سیصد و پنجاه تدوین شده، بعد از شیخ طوسی در جامعۀ ما میآید و لذا در نجاشی اسم این کتاب و مؤلّف نیست. این کتاب هم مصادر کارش را ننوشته. خوب دقّت کنید. تمام کتاب مرسل است. احتمال بسیار قوی همچنان که خودش مصادر را ننوشته، خودش هم در اجازات وارد نشده. این کتاب در اجازات اصحاب ما وارد نشده، بخلاف کتابی که اوّل عرض کردم، «اشعثیّات». نجاشی به آن طریق دارد. در اجازات اصحاب ما آمده. ظاهراً این کتاب در زمان ابن شهرآشوب صاحب «معالم»؛ چون صاحب «معالم» اوّلین کسی است که از این کتاب و مؤلّف نام میبرد و آن هم بنحو وجاده ـ اشتباه نشود ـ، نه بنحو اجازه و نه بنحو فهارس اصحاب. ما قبل از ابن شهرآشوب حتّی شیخ طوسی اسمی از این کتاب نمیبرد و اصولاً در مصادر اصحاب ما وارد نشده. خوب دقّت بکنید. در اجازات اصحاب ما وارد نشده. خودش هم اجازه ندارد ـ یعنی: خود این کتاب هم در اوّلش نه اجازاتش نوشته شده. نوشته تمام اينها بالأسانيد الصحیحة إلی أهل البیت. غیر از این دیگر ننوشته که سند من چیست. دقّت کردید؟ هم خودش سند ندارد، هم خود کتاب در اسانید اصحاب وارد نشده. وصول این کتاب توسّط قرن پنجم یا ششم الآن. به نظرم ابن شهرآشوب پانصد و خردهای است، قرن ششم میشود. وصول این کتاب بنحو وجاده اوّلین باری که ما میدانیم ـ حالا قبلش هم اگر بوده، ما نمیدانیم ـ توسّط ابن شهرآشوب است که در «معالم العلماء» اسم این کتاب را برده و مؤلّف را و ما هم که الآن این کتاب را داریم، کتاب تازه چاپ شده، قبل از این چاپ نشده. مرحوم شیخ نوری هم نسخۀ خطّی دارد. ما هم که چاپی داریم چاپی است که نسخۀ هند است. تصادفاً اين را من آوردم، نجف خریده بودم در سی و خردهای سال. بعد هم این مؤسّسۀ آل البیت همین نسخۀ من را گرفت افست کرد. این نسخهای که افست شده در قم نسخۀ بنده است در حقیقت. این کتاب چاپ شده و نسبتاً این چاپ موجودش چاپ صحیحی است. انصافاً چاپ خوبی است و دو سه تا غلط که مرحوم شیخ نوری نقل میکند در این چاپها نیست آن غلطها. ظاهراً نسخۀ ایشان مغلوط بوده، والعلم عند الله. توضیح نسخۀ ایشان و نسخۀ فعلی را و ارزش علمی کتاب فردا. من فکر می کردم امروز تمام میشود، امروز تمام تمام نشد. فردا ان شاء الله.
وصلّی الله علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین.