فهرست سخنرانیها
آخرین دروس
دروس تصادفی
دروس پربازدید
■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
مکاسب ۸۵-۱۳۸۴ (۷۹)
مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
■ خارج اصولمکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۱)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج - فقه (۱۴)
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
- مکاسب 90-1389 » خارج فقه 90-1389
- مکاسب 97-1396 » فقه یک شنبه 1396/6/5
- مکاسب 98-1397 » فقه سه شنبه 1397/12/14
- اصول 89-1388 » خارج اصول 89-1388
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- مکاسب 85-1384 » خارج فقه 85-1384
- مکاسب 1402-1403 » فقه دوشنبه 1402/9/13
- اصول 97-1396 » اصول دوشنبه 1396/12/21
- اصول 1402-1403 » اصول فقه چهارشنبه 1402/7/5
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
مدت 00:41:00
دروس خارج فقه کتاب مکاسب
سال 1397-1396 شمسی
حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی الموسوی(حفظه الله)
زمان:ساعت 10- 11 صبح
مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33
معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحثی که مطرح بود عرض کردیم راجع به ملک بود و تفسیر و توضیحی که مرحوم آقای آشیخ محمد حسین اصفهانی دادند راجع به معنای ملک.
عادتا خب یک مقداریاش گذشت دیگر، شاید یکی دو بار هم گذشت، لکن چون دیگر حالا کتاب ایشان و رساله ایشان بناست خوانده بشود، طبیعتا باید عبارت ایشان تا حدی که مربوط به ما نحن فیه است روشن بشود.
ایشان چهار تا احتمال در باب ملک دادند؛ یکی اینکه مقوله باشد، یکی اینکه انتزاعی باشد، یکی اینکه جزو اعتبارات ذهنی باشد، بعد از این سه معنا فرمودند بل التحقیق الحقیق بالتصدیق فی جمیع الوضعیات العرفیه او الشرعیه نه خصوص ملک، در جمیع احکامی که وضعی هستند، انها موجودة بوجودها الاعتباری لا بوجودها الحقیقی.
البته عرض کردم حالا دقیقا مراد ایشان چیست، من چون عین عبارت ایشان را میخوانیم. فعلا چون تعبدمان به ظاهر عبارات ایشان است حالا یک توضیحی هم بعد عرض میکنیم.
این کلمه لا بوجودها الحقیقی ایشان چون میخواهند بگویند که اشیاء دارای یک وجود حقیقی هستند، یک وجود اعتباری. این وجود اعتباری نمادی است از آن وجود حقیقی.
بعد ایشان مثلا ایشان این جور میگوید. مثلا الاسد بمعنی، حذف کرده یک مقداری، الحیوان المفترس معنا لو وجد بوجوده الحقیقی لکان فردا من نوع الجوهر، یکی از به اصطلاح افراد و یکی از مصادیق جوهر خواهد بود.
لکنه قد اعتبر زیدا اسدا، زید را تعبیر اعتبار اسد کرده.
فزید اسد بالاعتبار، حیث یعتبره المعتبر اسدا، چون معتبر آن را به معنای اسدیت به اصطلاح اعتبار کرده است. نمیفهمیم حالا مراد ایشان این است که مثلا این که میگوییم زید اسد، از یک معنای جوهر آن را اعتبار کردیم، مرادشان این باشد. نحوه اعتبار این است که یک
س: مجاز میشود اعتبار؟
ج: هان،
یک نحوه از وجود دارد یا به نحو جوهر یا به نحو مقولات. بعد از آن نحوه ما اعتبار میکنیم. از نحوه وجودی که دارد.
بله، بعد ایشان میفرمایند خیلی خب. بعدما احتمال دادیم دیروز که بهتر این باشد شاید مراد ایشان این باشدکه در باب اعتبار، تنزیل است. تنزیل اعطاء حد شی لغیره، و این هست که این معتبر آن را به صورت اسدی میبیند. آن را اسد میبیند. یک فردی از افراد اسد میبیند. حالا به تعبیر ایشان اگر دید، اعتبار کرده از یک جوهر. شاید ایشان دلشان میخواسته که اصطلاحات،
س: این طبق آن مجاز رایج نیست، این طبق تفسیر سکاکی بیشتر میخورد به آنجا
ج: عرض کردم دیروز با اینکه باز از بحث خارج شده بودیم، عرض کردم مجاز رایج تصرف در لفظ است. رأیت اسدا یعنی رأیت زیدا. تصرف در لفظ است.
ظاهر عبارت سکاکی در آن کتاب اصلی خودش، اسمش چیست؟
س: مفتاح
ج: مفتاح چه آقا یادم رفته
س: مفتاح العلوم
ج: مفتاح العلوم
چون من اول کلام سکاکی را همین جور میفهمیدیم؛ چون مراد، دارم کتاب مفتاح را. با مراجعهای که به کتاب مفتاح العلوم شد، ظاهرش این است که ایشان قائل هست به مجاز در اسناد. اسناد رأیت زیدا، در این مجاز. لکن اگر حرف مرحوم آقا ضیاء درست، آقای اصفهانی همین باشد که این حقیر سراپا تقصیر فهمیدیم، مجاز در مسند الیه است. نه در لفظ است و نه در اسناد. مجاز توی کلمه اسد است. این کلمه اسد را مجازا به این معنا، مجازش هم به این معنا، تصرف کرده زید را اسد میبیند. این که میگوید جائنی اسد، رأیت اسدا، زید را اسد میبیند. این نکته مجازیتش در اینجاست.
بعد ایشان میفرماید دیگر حالا همه حرف ایشان را بخواهیم بخوانیم طول میکشد.
و الفوقیت معنا این که فوقیت یک معنایی است لو وجد فی الخارج حقیقتاً لکان من مقولة الاضافه؛ بعید است اضافه باشد، نمیدانم ایشان چطور اضافه گرفته؟ چون اضافه را آقایان معتقدند که وجود دارد، وجودش عین طرفین است. اما انتزاعی، وجود ندارد اصلا. وجود رابط است. فوقیت نسبت به من چیزی در وسط نیست، وجودی در وسط نیست.
دیگر حالا من نمیفهمم مگر مراد از اضافه ایشان اضافه عرفی مراد باشد، و الا مقوله اضافه که نیست فوقیت. انتزاعیت که جزو مقولات نیست.
لکن قد اعتبر، و بله، و لکن، بله، و لکن قد اعتبر علم زید فوق علم عمر قال تعالی و فوق کل ذی علم علیم؛ بعد وارد مثالهای دیگر شده است.
نمیدانم حالا من که چون واقعا نه شاگرد ایشان بودیم و نه از شاگردهای نزدیک ایشان شنیدیم. ظاهر این عبارت این است که مجازات را و اینجایی که تنزیل است یا اعتبار است ارجاعش بدهیم به یکی از مقولات؛ یا جوهر است یا آن نه تای مقوله عرضی هستند. ظاهرش این طور است، ظاهر عبارت ایشان.
لکن این کرارا عرض شد ما در باب اعتبار چنین چیزی نمیخواهیم. مثلا ممکن است ما اعتبار بکنیم یک امر اخلاقی را از واجبات شرعی. بگوییم همچنان که نماز برای شما واجب است، این مثلا رسیدگی به همسایه مثل نمازتان است. ببینید خود آن مطلبی که اصل بود، خودش اعتبار قانونی بود، یک امر اعتباری بود، یکی دیگر را هم از او انتزاع بکند، اعتبار بکند. مشکل ندارد. من نمیدانم حالا ایشان مرادش،من چون نفهمیدم از باب جهل خودم عرض میکنم. نفهمیدیم مراد ایشان قدس الله سره چیست. میخواهد بگوید در اعتبار باید آن چیزی که از آن اعتبار شده دارای یک معنای حقیقی باشد، یا جوهر باشد یا عرض باشد، یکی از اقسام عرض باشد. نمیدانم حالا نفهمیدیم.
علی ای حال در باب اعتبار اگر مراد ایشان این است، در باب اعتبار این نمیخواهد. اولا انتزاع، این مسئله فوقیت جزو اعراض نیست، از مقوله اضافه نیست و وجودی اصلا ندارد. وجود رابط است، رابطی نیست به قول آقایان. علی ای حال آن که الان من از عبارت ایشان فهمیدم که نفهمیدیم.
بعد ایشان میفرماید حالا بعد از این مقدمات، فکذا الملک لو وجد فی الخارج لکان جدة او اضافة مثلا؛ یا از مقوله جده است یا اضافه. ظاهرا نظر مبارک ایشان این است که در امور اعتباری باید آن چیزی که ازش اعتبار شده آن اصیل باشد؛ یعنی وجودی باشد که تأصل دارد در خارج. یا جوهر باشد یا یکی از اقسام مقولات عرضیه باشد. ظاهرا این طور است عبارت ایشان. یک واقعی میخواهد.
ولکن این طور نیست. نه. حالا فوقیت مثلا فرض کنید خودش یک امر انتزاعی است. ما از فوقیت انتزاع میکنیم، میگوییم آقا مثلا سایه پدر بر سر شما، فوق سر شما. با اینکه از آن اعتبار میکنیم با اینکه آن خودش هم وجود حقیقی ندارد.
و کذا و لکان جدة و اضافة مثلا ولکنه لم یوجد بذلک النحو من الوجود بل وجد بنحو الاخر عند الاعتبار متعاملین ملکا مالکا شرعا او عرفا؛
س: استاد وقتی در اضافه، اضافه را رابطه بین دو شیء میگیرند
ج: این معنای عرفی است، نه آن نسبت متکرر باید، یعنی آنها میخواهند بگویند وقتی یک کسی از یک کسی به دنیا آمده، یک حقیقتی در اینجا هست، یک وجودی هست. خب بین فوقیت و من که چنین چیزی نیست. لکن آن چیزی که در اینجا هست، قوامش به طرفین است. به اینها هست. اما وجودی را میخواهند تصور، بله، الان میدانید شما خب در مباحث جدید اصلا وجودی را فرض نمیکنند، بچههای خودش را پدر ... مثل فوقیت میدانند.
علی ای حال انتزاع صرف میدانند، چیزی ما بینهما نیست، وجودی نیست. هیئت به اصطلاح تقمس و مقمس را اینها هیئت خاصی نمیدانند این مطالبی که فرمودند اینها الان ارزش علمی ندارد.
به هر حال حالا من وارد این بحثها نمیشوم. فعلا وارد این بحث نمیشویم؛ چون اینها از بحث خارج میکند. پس ایشان اولا یک تصوری کردند که اعتبار باید بخورد به یک چیزی که اگر وجود داشته باشد، یا وجودش جوهر باشد یا عرض باشد. عرض کردیم این اصلا ثابت نیست، این مطلب اول ایشان.
دو، ایشان میگوید کذا الملک معنا لو وجد فی الخارج لکان جدة او اضافة، این معنا هم روشن نیست. این که بخواهیم دنبال این بگردیم.
لکنه لم یوجد بذلک النحو بوجود خارجیاش، بل وجد بنحو الاخر عند اعتبار متعاملین مالکا شرعا او عرفا والعین مملوکة شرعا و عرفا، و هذا نحو اخر من الوجود؛ میگوید اعتبار ملک را از متعاملین، از قراردادی که بستند اعتبار میکنند. این هم نفهمیدیم.
سابقا ایشان فرمودند انتزاع میکنیم از عقد و ایقاع. آنجا هم گفتیم نفهمیدیم. اینجا ایشان میفرماید اعتبار میکنیم از متعاملین. عرض کردم ملکیت احتیاج به متعاملین ندارد، احتیاج به، بدون متعاملین هم ملک، رفته ماهی گرفته میگوید آقا مال توست. این متعاملین نمیخواهد. فرض کنید مثلا خمری داشته در خانه خودش تبدیل به سرکه شده، میگوییم حق اختصاص دارد. اینجا هم متعاملین...
علی ای حال من یک مقدار عبارت ایشان را در اینجا متعرض شدیم. و دیگر همهاش را نمیخوانیم چون خیلی طولانی است. بعد ایشان تقریبا شاید نزدیک دو صفحه وارد این بحث شدند. بعد ایشان بحثی را که باز مطرح فرمودند، یک بحث دیگر، ثم ان الملک الشرعی و العرفی حیث کان اعتباریا بالمعنی المذکور فهل هو اعتبار للجده او اعتبار للاضافه؛ او اعتبار جدة ذات اضافه؛ آیا جده است، اینجا کیف را ایشان ذکر نکردند. خدا رحم کرد کیف را نفرمودند. اعتبار و...
بعد میخواهند بگویند این اعتبار را از کجا گرفتیم. بعد دیگر وارد میشوند. من عبارات ایشان را حالا دیگر چون امروز بخواهم بخوانم طول میکشد. اینجاها را هم مثلا مرتبش کردیم چون عبارات ایشان به هم پاشیده است. مثلا جده را یک گرفتیم، اعتبار الاضافه را دو گرفتیم، اعتبار ذات اضافه سه، و برای هر کدامش گفتیم این عبارت ناظر به آنجاست. دیگر اگر بخواهم بگویم مثل تصحیح کتاب میماند. از بحث فعلی ما خارج میشود. فقط میخواستم بگویم متأسفانه نمیدانم حالا چاپ جدید مراعات کرده یا نه، اگر اینها مرتبتر میشد بهتر در میآمد.
وارد این بحث نمیشویم. بحث دیگر باز وارد بحث هل الملک مفهوما هو الاحتوا او الاحاطه او السلطنه او الوجدان؛ ظاهرش چهار تاست اما سه تا حساب کردند. آنجا هم ما باز وارد بحثش نمیشویم که ربطی به ما نحن فیه ندارد. واصولا بنا نبوده در این مقدار، بعد بحث دیگری مطرح کردند که یک مقدارش را سابقا خواندیم. یک مقدارش هم بعد خواهد آمد.
بقی الکلام فی مراتب الملک من حیث متعلق، به متعلقش، آن وقت ایشان ملک را چهار تا گرفتند. ملک العین، ملک المنفعه و ملک الانتفاع. چهار تا گرفتند. آن وقت وارد این بحث شدند که آیا ملک است، این که ملک است
س: سه تا شد
ج: سه تا شد معذرت میخواهم
چون دیگران بیشتر هم گرفتند، حالا من ذهنم رفت به دیگران. ملک عین که واضح است. ملک منفعت هم اشکال کردند که این چون در آن واحد نمیشود. یملک، ینعدم، ملک و منعدم، موجود، منعدم، این طوری. یکی وجود پیدا میکند یکی منعدم میشود.
یک مقدار هم وارد این بحث شدند که ما در سابق در کلمات مرحوم نائینی متعرض این بحث شدیم که ایشان دنبال این بحث رفتند در باب اجاره چیست، در باب عاریه چیست، که دیگر طبیعتا نزدیک دو صفحه را ما متعرض نمیشویم.
آنچه که به درد بحث کار ما میخورد همان بخش اول کلام ایشان است که برای ملک معانی متعددی فرض کردند. و این مرحله اعتبار، ما فقط در این الان بحث میکنیم. بقیه بحثهای ایشان دیگر باشد برای وقت خودش.
اما مطلبی را که ایشان فرمودند، اولا روشن شد ایشان هشت جور تصور ملک کردند. معنای ملک. سه جورش از مقوله به اصطلاح از مقولات بود، از امور حقیقی بود، لکن موجود فی ضمن الغیر. سه تایش هم جده بود که عرض کردیم معروف است، اضافه است که بعدها درست شده، کیف هم که خود ایشان آوردند، جای دیگر فعلا من ندیدم که خیلی ضعیف است خواهی نخواهی.
این سه صورت. توی انتزاع هم سه صورت، انتزاع را مطرح کردند. یکی انتزاع از قصد و معاطات، یکی انتزاع از احکام تکلیفی که دارد، انتزاع بشود از احکام. یکی هم انتزاع بشود از قدرت و سیطرهای که ما در خارج داریم. ایشان سه تا هم انتزاع فرض کردند. با آن سه تا شد شش تا. سه تا به اصطلاح مقوله، سه تا انتزاع. یکی هم اعتبارات ذهنی فرض کردند، یکی هم اعتباری فرض کردند. ملک امر اعتباری باشد.
این مجموعا هشت تا احتمال و هشت نکته در باب ملک. چون عرض کردم ما اینها را یک مقداری اجمالا سابقا خواندیم. اولا در مجموعه کتب اصحاب ما چیزهای دیگر هم ذکر شده که ایشان ذکر نکردند. یکی ملکیت حق تعالی، ملک سماوات و الارض، که گفتند این اصلا از اینها نیست، هیچ کدام از اینها نیست، و عند الله خیلی مثلا به نحو احاطه اشراقیه یا اضافه اشراقی یا الی اخره. این راجع به این قسمتی که نگفتم.
قسمت دیگری که باز در بعضی از عبارات هست، در اینجا نیست، اسمش را گذاشتند ملکیت ذاتی. یک چیزی را اسمش را گذاشتند ملکیت ذاتی. ملکیت ذاتی بنا شد به این باشد چیزی را که انسان بر آن مستقیما سیطره دارد، سلطه دارد. مثل اینکه من سیطره دارم دستم را بالا میبرم. قدرت دارم، ملک دارم دستم را بالا میبرم، تکان میدهم. این هم ملک است. این را اسمش گذاشتند ملکیت ذاتی. چون این دیگر اصلا به ذات شیء است و چیزی نیست که گفته شده باشد یا مثلا انتزاع شده باشد. این دو تا از موارد ملک بود. که مرحوم آقای نائینی قدس الله، مرحوم آقای آشیخ محمد حسین متعرض نشدند. هشت تای دیگر متعرض شدند، این دو تا را متعرض نشدند.
این راجع به اولش که چه چیزهایی را ایشان متعرض نشدند.
دوم اینکه آیا از این هشت تایی که ایشان گفته درست است مطلبش یا نه اصلا؟ عرض کنم خدمت با سعادتتان که راجع به مقوله که اصلا کلا باطل است. در ملک مقوله نیست، وجود نیست. آن که هیچی، هر سه تا اول باطل.
راجع به انتزاع، انتزاع از متعاملین هم آن هم باطل است؛ چون ملک ربطی به تعامل ندارد. قرارداد بعد از ملک است. آدم مالک میشود بعد قرارداد. از قرارداد که انتزاع ملک نمیشود. آن هم احتمال اول باطل. احتمال دوم انتزاع از احکام تکلیفی بشود که نوشتند جماعة. راست است این هست. مرحوم شیخ انصاری هم قائل است. دیگر خیلی بنا نداریم ملا لغتی بشویم. اما تا آنجایی که من در ذهنم هست، آن بحثی که ما در آنجا در حکم تکلیفی و وضعی داشتیم، بحث سر انتزاع نبود. بحث سر تبعیت و استقلال بود. حالا شاید ایشان همان بحث را زاویهاش را عوض کرده است. دقت میکنید چه میخواهم بگویم؟ این ظرافت کار است.
آنجا بحث این بود که ملک قابل جعل است. میگوید ملکتک الکتاب؛ چه جعل فردی چه جعل قانونی. ملک قابل جعل است. آیا ملک استقلالا جعل میشود یا جعل ملک تبعی است؟ مثلا میگوید یجوز لک التصرف، یجوز لک البیع، یجوز لک الهبه، یجوز لک اطلاق، از این یجوزها به تبع اینها حکم جعل میکند، حکم تکلیفی جعل میکند، به تبع حکم تکلیفی ملک جعل میشود. خود ملک استقلالا جعل نمیشود.
این را من توضیحاتش را کرارا عرض کردم. اینها یک تصوری دارند که بعضی از امور اصلا استقلالا امکان جعل ندارند. نه اینکه مشکل، اینها تصورشان این است. مثلا شرطیت، جزئیت، اگر گفت جعلت به اصطلاح السورة جزءاً للصلاة، این درست است، یعنی این ظاهرش این است، در واقع این نیست. چون جزئیت قابل جعل نیست. شرطیت قابل جعل نیست. اگر بخواهد جعل بشود به تبع دیگری است. اگر گفت صل مع الحمد، مع السوره، این میشود جعل.
س: جعل تحمیلی است در واقع؟
ج: جعل تحمیلی نیست. منشأ یعنی به تبع نکته دیگری جعل میشود.
س: جعل مستقل ندارد یعنی چه؟
ج: یعنی به آن نمیگوییم جعلت سورة جزئا،
س: جعل نشده اصلا
ج: نه نمیشود، یعنی در مقابل جعل. اگر گفت جعلت سورة جزئا، یعنی امرت کردم به نمازی که ده جزء دارد، یکی سوره. مراد آن است. به تبع امری که تعلق به کل میخورد جزئی از جعل است. روشن شد؟ البته من این را توضیح دادم اخیرا گفتم، هی میگوییم از بحث خارج نشویم.
ببینید در احکام وضعی خوب دقت کنید اینها ظرافتهای کار است. در احکام وضعی که در کتب اهل سنت آمده، مخصوصا این کتب قرن پنجم و ششم به بعد که خیلی مفصل هستند، اصلا جزئیت را در احکام وضعی نیاوردند. اشتباه نشود. در کتابهای ما آمده است. همین کفایه و تقریرات آقای خویی. در اینها جزئیت جزء احکام وضعیه آمده است. این را خوب دقت کنید.
در کتابهای آنها دو تا آمده، شرطیت و مانعیت. سببیت، سببیت را بعدها آوردند بعضیهایشان. جزئیت اصلا در کتابهایشان نیست. اینها نکته دارد، این طور مفتکی نیست حرفها. ما چون کلمهمان را انداختیم پایین برای خودمان یللی تللی میخوانیم توجه نمیکنیم. حالا من جزئیت را گفتم حواسم هست. چون در کتابهای ما جزئیت شده جزء احکام وضعی. در کتابهای آنها نیست اصلا جزئیت جزء احکام وضعی.
س: 19:45
ج: حرفش شبیه آقا ضیاء دیگر. مثلا آقا ضیاء جزئیت را میگوید عین کل است. امر متعلق به جزء عین کل است. اصلا هیچ فرق ندارد. امر نفسی همان امر نفسی به اصطلاح چیست، نفسی اصلی هم هست.
ایشان میگوید امری که به جزء خورده، عین امر کل است. اصلا جزء امر ندارد، جزئیت نداریم ما.
س: مستقل ندارد
ج: اصلا نه غیر مستقل هم ندارد.
س: یعنی انتزاع میشود اینجور؟
ج: نه انتزاع هم نیست. امر به کل منحل میشود به اجزاء. امر به اجزاء هم جمع میشود در کل. یک اصطلاحی دارند، این اصطلاح را پیش ما مجازی گرفتند. میگویند اجزاء متکثرند، کل واحد است. اگر امر به کل خورد بعد اجزاء بیان شد، آن امر وحدانی به کل منقسم میشودبه حسب اجزاء. تجزیه میشود، به اصطلاح تحلیل به حسب اجزاء. اجزاء هم به حسب آن امر کل وحدت اعتبار میکند، وحدت میگیرند. اجزاء دارای وحدت میشوند، آن کل دارای به اصطلاح تکثر پیدا میکند.
اجزاء متکثره وحدت میگیرند به خاطر وحدت کل. آن کل هم تکثر میگیرد به عدد افراد. اجزاء. روشن شد؟ پس اگر گفت اقیم الصلاة ده تا جزء، اقیم الصلاة متکثر میشود؛ یعنی مثلا اقرأ الحمد، این متکثر میشود. آن ده تا جزء متکثر هم امر واحد میگیرند یعنی صل. پس هر دو یک دخل و تصرف میشود. امر به کل، منقسم میشود به امر اجزاء، امر به اجزاء هم وحدت پیدا میکند از امر به کل.
حالا این بحث را هم ما چون سابقا کرارا و مرارا مفصلا در بحث، ما خود ما این را قبول نکردیم که امر به اجزاء عین امر به کل باشد.
مشهور عدهای از علمای ما قائل هستند که امر به اصطلاح جزء، امر به کل، توش امر به جزء هست، لکن امر به جزء مقدمی است. اسمش را هم مقدمه داخلیه گذاشتند.
س: مقدمه داخلیه است
ج: مقدمه داخلیه
بعضیها هم اسمش را گذاشتند امر غیری مثلا. بعضی گفتند نه امرش نفسی است لکن ضمنی است. آقا ضیاء اصلا هیچ فرق قائل نیست. میگوید امر به کل با جزء یکی است. همان، عین همان. ایشان از همه اینطرف اشد است. ما هم از این طرف اشدیم. ما میگوییم اگر امر خورد به کل ربطی به اجزاء ندارد. مقام اعتبارات قانونی این طور نیست که منحل بشود، واقع...
س: اقم الصلاة امر به رکوع و سجده و اینها نیست؟
ج: نه به صلاة است.
س: خب صلاة چیزی غیر از آنها نیست
ج: نباشد.
چون ما در مقام الان امروز گفتیم دیگر، اعتبارات قانونی ثبوت و اثباتش یکی است. شما رفتید روی ثبوت باز.
س: محرکیت ندارد اجزاء یعنی؟
ج: نه، همان نکته ثبوت و اثبات.
وقتی در لسان دلیل آمد، و این اختصاص به آن ندارد. میگویم هی شما ما را از بحث خارج میکنید. توی اعتبارات شخصی هم همین طور است. اگر گفت این خانه را فروختم، این به این معنا نیست که این هر آجر این قدر، در آلومنینوم این قدر، شیشه این قدر، بله درست است خانه از اینها تشکیل شده، پول خانه هم روی اینها تقسیم میشود، اما اعتبار به یکی خورده، خانه فروختم. نگفت آجر دانهای این قدر فروختم، سیم برق این قدر فروختم، مهتابیها، درست است تقسیم میشود، این واقعیت هست، اما وجود واقعی تأثیر در مقام اعتبار ندارد.
در مقام اعتبار چه کار کرد؟ گفت بعتک البیت، بعتک البیت، بعتک البیت است دیگر. تقسیم نمیشود به حسب اجزاء بیت، مثلا دویست تا بیع است این، مثلا پانصد تا بیع است. بعتک الکتاب، به حسب اوراق و به اصطلاح جلد کتاب تقسیم بشود. هست، واقعیت تقسیم دارد، اما خوب دقت کنید، در وعاء اعتبار تقسیم نمیشود. اشتباه نشود.
س: یعنی توجه ندارد
ج: توجه هم داشته باشد.
از قبیل داعی است. خب معلوم است خانهای که آجرش خوب باشد با خانهای که آجرش بد باشد، سیمهایش محکم باشد، سیمهای شل باشد، مهتابی داشته باشد، خب اینها فرق میکند، لکن اینها تماما داعی هستند. اینها موجب خوب دقت کنید موجب تکثر انشاء نمیشود. این نکته را خوب دقت کنید. و لذا خیار تبعض صفقه علی خلاف القاعده است.
لذا اگر باع، مثلا گفت این دو تا حیوان را فروختم، یکی مثلا خوک بود، گرگ بود، یکی هم گوسفند بود. طبق قاعده باطل است. این که تبعض صفقه بگوید بگوییم مثلا در گوسفندش درست، در، اینها همه خلاف قواعد است. من این قواعد کلی را هی به شما میگویم. آن نکته فنی در باب اعتبارات، اعتبار به همان تعلق میگیرد که شما ابراز کردید. به واقع نگاه نکنید. واقع همین طور است. خانه مجموعه اینهاست، این واقع است، نمیشود انکار کرد. خانه ملحق میشود خارجا به این، لکن انحلال خارجی معنایش انحلال اعتبار نیست. معنایش انحلال انشاء نیست. اگر گفت اقم الصلاة یعنی اقم الصلاة. معنایش این نیست ارکع، اسجد، اقرأ الحمد، بله حمد جزو، دلیل دیگر میآید میگوید حمد جزو نماز است. بله قبول. توی نماز اینها باید باشد، آنها احکام وضعی است.
و لذا من فکر میکنم اصولیین اهل سنت امر به جزء و کل را یکی میدانستند. آقایان اصولیین ما هم توجه نکردند اصلا.
س: ثمره عملی ندارد این بحث
ج: چرا دیگر اصلا جزء امر ندارد، به هیچ نحوی امر ندارد.
س: نداشته باشد،
ج: خب اینها میگویند یکی از مقدمات بحث قاعده میسور هم همین است. که مثلا اگر شما ده تا امر داشتی، یکی را معذور شدید، نُه تای دیگرش را انجام بدهید.
یکی هم از دلیلهای ما که قاعده میسور ثابت نیست همین است.
س: نیست
ج: نه ما قاعده میسور را قبول نداریم.
یکی از ادله ما هم که قاعده میسور ثابت نیست همین است. تکلیف خورده به ده تا. یکی معسور شد، چه دلیل هست که نُه تا را انجام بدهیم؟ این باید امر جدید بیاید.
س: پس این بحث 25:57 از کجا میآید؟
ج: امر به اجزاء از همان کل است.
بله، ببینید،
س: امر دارد دیگر
ج: امر ندارند نه، از باب اینکه این مجموع مأمور به است.
س: باید سرایت کند تا بتواند این
ج: نه نمیخواهد سرایت کند. سرایت باید دلیل بیاید. سرایت باید اعتبار بیاید. تا اعتبار نیامد امر وحدانی است.
س: خیلی خب از اعتبار میگیریم، نسبت ضمنی از اعتبار
ج: از کجا اعتبار میگیرید؟
س: این در مرکبات ارتباطی مرکبات استقلالی این جوری نیست
ج: فرقی نمیکند، مگر در لسان دلیل بیاید که دو تا تکلیف داریم. هم زید را اکرام کنیم و هم امر. استقلالیاش این طور باشد.
س: تعدد مطلوب باشد
ج: هان، نه هر کدام تکلیف داشته باشند.
اما اگر آمد تکلیفتان به صلاة، لذا طبق این قاعده اصلا قاعده میسور هم ثابت نیست. آن بحثها را نمیخواهد اصلا. شما تکلیف داشتید به نماز، نماز ده جزو بود. یک جزئش معسور شد، شد نُه جزء، بگویید شما تکلیف دارید به نُه جزء. خب این اول کلام است.
اگر فرض کردیم آبگوشت مثلا در زبان فارسی خودمان، مجموعهای است از آب و مثلا گوشت و مثلا سیب زمینی و فرض کنید نخود، حالا فرض کنید، گفت آبگوشت بخر یا آبگوشت بیاور، حالا فرض کنید مثلا نخودش میسور نشد، خب طبق قاعده باید بگوید آقا نشد، این اجزائی که شما گفتید نشد. امر جدید میخواهد.
بله به قرائن بفهمیم که اگر مثلا نخود نشد هنوز صدق آبگوشت میکند، اما اگر گوشت نبود دیگر صدق آبگوشت، اینکه بین اجزاء فرق بگذاریم آن به شواهد خارجی.
س: رکنی یا غیر رکنی
ج: هان مثلا رکنی غیر رکنی، آن شواهد خارجی است.
س: طبق مبنای شما وضوی جبیرهای نباید درست باشد.
ج: درست هم نیست و لذا. باید تیمم بکند، لکن چون مشهور شده لذا گفتیم احتیاطا وضو بگیرد. و الا باید تیمم بگیرد.
اصلا وضوی جبیرهای مشکل علمی دارد حالا نمیخواهم وارد بحثش بشوم.
س: وقتی میگوید ده هزار تومان به او قرض دادیم، میتواند پنج هزار تومان ...
ج: البته آن را اگر گفتیم قائل شدیم چون روایت دارد. اگر روایت نباشد که طبق قاعده باطل است.
س: استاد وقتی میگوید ده هزار تومان قرض بده، این پنج هزار تومان دارد میتواند بدهد.
ج: دلیل میخواهد
س: همین مقدار لازم نیست؟
ج: دلیل میخواهد
س: یعنی یک ده هزار تومان به نحو
ج: البته در مسائل مالی یک ارتکاز عرفی هست. در مسائل مالی بالخصوص. وقتی میگوید قرضت را بده ده هزار تومان. آن وقت میگوید من پنج تومان دارم. این عرف میفهمد که تو باید ذمهات را فارغ کنی. آن مسائل مالی است. چون مسائل مالی در باب ذمه ثبوت دارد. خوب دقت کنید. تکلیف در باب ذمه صدور دارد. این هم از ابداعات بنده.
شما در مسائل مالی در ذمهتان ثبوت است، ثبوت در ذمه، اما اگر نماز آمد در ذمه شما، مراد از نماز مثل مال نیست. مراد صدور نماز از شما است. اگر در ذمه شما آمده به معنای صدور نماز است. پس بنابراین اگر بنا شد که صدور باشد، صدور ده جزو بود، حالا شد نُه جزء. آن صدور نه جزء دلیل میخواهد. چون صدوری که آمد ده جزو بود. حالا دلیل خارجی آمد که رکن داریم، غیر رکن داریم، فریضه داریم، سنت داریم، درجه یک، اینها بحثهای دیگری است، از بحث خارج است. خوب دقت کنید. اینها ضوابط خیلی مهمی است. اینها خیلی در اصول تأثیر دارد، اینها کل اصول همین است. تأثیرگذار است.
لذا این حالا ما هم از بحث یک مقداری خارج شدیم. پس این مطلب را برگردیم به مطلب خودمان. این مطلبی که مرحوم آقای آشیخ محمد حسین تعبیر به انتزاع کرده، خوب دقت کنید، آن که در کتب اصول متعارف است، تبع و استقلال است نه انتزاع و اصالت. حالا ایشان میگوید مراد از تبعیت انتزاع است. خیلی خب حالا دعوا نمیکنیم، مختصر الفاظ با هم...
آن بحثی که در اصول است، خوب دقت کنید، آن بحثی که ما در رسائل مرحوم شیخ دارد و ما هم در بحث خارج مفصل عرض کردیم، بحث سر این است که آیا احکام وضعیه قابل جعل استقلالی هستند یا به تبع احکام تکلیفی قرار داده میشود.
بعضی هم البته تعبیر به انتزاع کردند. آنها میگویند جعل میشود، جعلش به تبع است. مثلا اگر گفت که جزئیت قابل جعل نیست.اگر گفت نماز با سوره بخوان، از آن به تبع آن میشود واجب. این جزئیت به تبع آن قرار داده میشود. حالا ممکن است بعضی میگویند آقا این جزئیت انتزاع شد. حالا خیلی خب، میگویم خیلی آن بحثش تبعیت و استقلالی است. خیلی خب.
عرض کنم که این مطلبی که ایشان فرمودند این مطلب که انتزاع باشد از مجموعه احکام، این حرف بدی نیست این مطلب، لکن خب این مطلب در محل خودش ثابت شده که مرحوم آقای نائینی و آقای خویی و دیگران و کفایه، اینها همه با شیخ مخالفت کردند که ملکیت قابل جعل استقلالی است. لذا میگوید ملکتک الکتاب. استقلالا میتواند جعل بکند. تبعی نیست، انتزاعی هم نیست.
پس این معنای اولی که ایشان فرمود قابل تصور نیست. معنای دوم هم خلاف تحقیق است در باب انتزاع. معنای سوم که از سیطره این انتزاع شده باشد، این معنای ایشان درست است. این معنای سوم ایشان از این شش تایی که آوردیم، سه تا مال مقوله، سه تا مال انتزاع، همین ششمی درست است. بقیهاش نه. مال مقوله که اصلا فی نفسه درست نیست. آن یکی چهارمی هم که مال اول انتزاع بود، آن هم به نظر ما روشن نیست کاملا خیلی مبهم است و مبنای مرحوم شیخ هم که قبول نشد. این ششمی معقول است. این را من یک توضیح مختصر بگویم.
مراد این که اگر حالا به تعبیر ایشان انتزاع، مراد از انتزاع یعنی از سیطرهای که انسان دارد بر یک شیئ، میتواند مانعیت افراد درست بکند، از آن انتزاع ملک میکنند، سلطنت میکنند. خوب دقت کنید من چه گفتم، مراد من چیست. لازم نیست واقعا ملکش باشد. فرض کنید این کتاب غصبی است. حالا اما دست من است، جلوی خودم گذاشتم که مانع افراد، این سیطره، مراد این سیطره است. این مثل فوقیت سقف، چطور شما فوقیت سقف را انتزاع میکنید؟ مراد از اینکه انتزاع میشود از سیطره نه اینکه ملک باشد. ممکن است انسان خودش ملک داشته باشد، بر آن سیطره نداشته باشد. ملک اعتباری. ممکن است ملکش نباشد، بر آن سیطره... این سیطره خودش یک نحوه ملک است. خود این سیطره
س: بعد اینکه مال مردم است که در آن واحد اجتماع به مالک و ملک مال واحد که نمیشود
ج: نه بعد که آمدند ملک درست کردند، از سیطره درست کردند.
آن وقت آمدند گفتند اگر دیگری مال دیگری باشد، ولو در اختیار توست، این ملک تو نیست، این تو در واقع سیطره نداری
س: منشأ انتزاع
ج: منشأ انتزاعش این بود.
س: سیطره؟
ج: سیطره انسان بر یک شیء. همین که من قدرت دارم عینک را دست خودم بگیرم، حالا میخواهد مال من باشد یا نباشد. این سیطره مراد ملک مساوق، این خودش یک امر واقعی، یک امری است که منشأ انتزاعش وجود خارجی دارد.
س: فرمودید من وجه است سیطره و ملک، درست است؟
ج: بله اصلا ربطی به آن ندارد. بله عموم و خصوص به قول شما در مصداق
روشن شد؟ پس این معنا درست است.
بعد اعتبارات ذهنی، معنای هفتم، اعتبارات ذهنی که اصلا حرف عجیب و غریبی است. سر در نیاوردیم چون اصلا جنس و فصل را در ملک به چه معنا، من که اصلا سر در نیاوردم جای جنس و فصل نیست اصلا، صحبت ملک، چرا جنس وفصل ایشان مطرح فرمودند نمیدانم. حالا شاید کلمه اعتبار توش بوده، آن که هیچی، معنای هفتم که اصلا خیلی عجیب و غریب است.
معنای هشتم که ایشان فرمودند، آن معنای امر اعتباری، این هم درست است.
پس از هشت تا معنایی که ایشان فرمودند دو تایش قابل تصور است. بقیهاش یا فی نفسه اصلا قابل تصور نیست، مثل اعتبارات ذهنی، و یا اصلا کلا احتمالش وارد نیست مثل مقولات. این دو تا. بعد تحلیلی که ایشان عمده این قسمت است. ببینید در باب اعتباریات چون وجود حقیقی نیستند، شما تنزیل کردید، ابداع کردید، آن نکته اعتبار باید روشن بشود. این قاعده کلی.
وقتی گفتید چنین چیزی اعتباری است، زوجیت اعتباری است، ملکیت اعتباری است، این باید بگویید از چه اعتبار کرده؟ از ظاهر عبارت مرحوم آشیخ محمد حسین اعتبار باید برگردد به یک معنایی که یا جوهر باشد یا مقولات مثلا عرضیه باشد. این هم ثابت نیست. این حرفی هم که ایشان گفته ثابت نیست.
بله، اعتبار باید یک منشأی داشته باشد. عرض کردیم آنچه که ممکن است، این دیگر ما اضافه کردیم به غیر از راهی که ایشان آقای خویی و دیگران رفتند، نائینی هم این راه را رفتند. گفتیم این اعتبار ممکن است از ملکیت حق باشد، له ملک السماوات والارض، چنانکه خداوند له ملک، من برای خودم اعتبار کردم، اما اگر انسان از راه ملک السماوات و الارض باشد، باید به ادعاهای فرعون بخورد، بگوید انا ربکم الاعلی، اگر بناست تنزیل آن، و هذه انهار تجری من تحته، الیس ملک مثل، این اگر بنا بشود که آن باشد و ملک السماوات والارض، باید منتهی بشود به انا ربکم الاعلی، نه اینکه من مالک کتاب هستم. این را نمیشود از آن انتزاع کرد، اعتبار کرد. این خیلی دور است. اگر بخواهد اعتبار بکند دعوای الهیت و ربوبیت بکند نه دعوای به اصطلاح مالکیت. آن که اصلا خیلی بعید است.
دو، آیا از این قدرتی که من اسمش را ملک حقیقی دستم را بالا میبرم، از این تنزیلش کردیم ملکیت من به کتاب. دقت کنید. چطور من سیطره دارم دستم، این ملک حقیقی است. از این تنزیل کنیم ملکیت بر کتاب. این را از آن بگیریم. این را از آن گرفتیم. این هم احتمالش وارد است لکن عرض کردیم یک قاعده کلی، ما هی قواعد کلی، اعتبار چون واقعیت ندارد، اگر واقعیت داشت در لوح محفوظ در واقعش محفوظ بود، دست ما نیست که کم و زیادش بکنیم. اعتبار طبیعتش این طوری است، قابل کم و زیاد است.
چون اعتبار واقعیت ندارد و ما باید به آن وجود بدهیم، خوب دقت کنید، اگر شک کردید چه مقدار وجود شده، همیشه باید بگردیم به حداقل. این قاعده کلی؛ چون خودش واقعیت ندارد. مثلا در باب اعتبار آمدیم گفتیم یک رابطهای بین لفظ و معنا هست. این رابطه را اعتباری قرار دادیم چون چند تا قول بود، دیدید دیروز که غریضی باشد و فلان...
اگر رابطه بین لفظ و معنا اعتباری باشد، یعنی ما درست کردیم. آیا این رابطه به نحو هوویت اعتباریه است؟ یعنی این لفظ عین معناست، هوویت یعنی همانی. در فارسی میگوییم همانی در عربی هوویت. مرحوم آقای بجنوردی در منتهی الاصول در این کتاب 37:01 آقای سیستانی هم این طور آمده است، ایشان هم قائل به هوویت اعتباری هستند. یعنی لفظ عین وجود معناست.
آیا هوویت اعتباری است؟ یمکن، احتمال دارد مشکل ندارد، اعتبار است دیگر. آیا تخصیص لفظ بالمعناست؟ این هم یمکن. آیا از قبیل جعل علامات است؟ مثل علاماتی که در جادهها قرار میدهند؟ این یمکن. باب اعتبار واسع است. یا از باب همانی که در کفایه آمده، اختصاص اللفظ بالمعنا. من عرض کردم فرق بین تخصیص و اختصاص، اختصاص میگوید رابطهای پیدا شد، این اضعف درجات است. در تفسیر بین لفظ و معنا رابطه بین لفظ و معنا، ما این را مفصلا گفتیم کسانی که قائل به رابطه اعتباری هستند، اعلایش هوویت اعتباریه است، اضعفش اختصاص است.
آن وقت طبق قاعده، اگر ما باشیم و طبق قاعده اولیه چون اعتبار است واقعیت ندارد، میرویم از اضعف شروع میکنیم. یعنی آن مقداری که ثابت میشود همیشه اضعف است. آن درجات بالا باید ثابت بشود اعتبار کردیم. امکان دارد، نمیخواهم بگویم... دقت بکنید، باید اگر ما استظهار کردیم که استظهار کردیم. استظهار هم نکردیم قاعدهاش این طور است. این را خوب دقت کنید. در امور اعتباری همیشه از اضعف شروع میشود.
س: از اصل عدم حدوث یعنی استفاده میکنید؟
ج: نه، چون، این اصول و مصول و متیقن نه، چون واقعیت ندارد، من دارم ایجاد میکنم. آن مقدار مسلمش را حساب میکنیم.
مثلا من بگویم تملک من، خوب دقت کنید، تملک من برای کتاب مثل اینکه من دستم را میبندم و باز میکنم. خب این خیلی درجه بالاست. لازم نیست این تملک به آن درجه از آن اعتبار بکند. مثلا الان این شیء در اختیار من است، میخواهم بردارم اینجا بگذارم. بیاییم تملک را از این اعتبار بکنیم. یعنی از این امر انتزاعی اعتبار بکنیم. این اضعف از آن است. مثلا لله ملک السماوات، این درجه بالای ملک است. داعی نداریم از این درجه بالای ملک انتزاع بکنیم. من که این کتاب را الان میگویم این کتاب ملک من است، آن کتاب ملک من نیست، این را اعتبار بکنیم از این امر انتزاعی. یعنی این که این تسبیح در اختیار من است. ببینید. مثل فوقیت، در فوقیت چیزی وجود ندارد. انتزاع کردیم.
آن که به ذهن ما سابقا هم عرض کردیم دیگر امروز تکرار کردیم، چون کلمات آشیخ محمد حسین را خواندیم؛ این راهی که ایشان رفتند که سر در نیاوردیم از راه ایشان. لو وجد خارجا مقوله باشد و اینها. به ذهن ما میآید که ملکیت اعتباری است، خوب دقت کنید، اعتبار هم کرده از آن سیطرهای که ما به اشیاء خارجی داریم. نه دست خودمان. و نه ملکیت حق سبحانه و تعالی. نه این چه جور سیطرهای دارم؟ این را مثل این اعتبار کرده گفته این ملک شماست. یعنی همچنان که سیطره بر این تسبیح دارید، سیطره بر کتاب دارید. حالا این کتاب اینجاست سیطره بر آن دارید، این کتاب در تهران است، سیطره دارید، این کتاب در مکه است، سیطره دارید، این کتاب ملک شماست. این سیطرهای که دارید شما به شیء واقعی و انتزاع میشود از آن ملک، ملک انتزاعی، که معنای سوم انتزاع مرحوم آشیخ محمد حسین بود تقریبا، حالا دقیقا این طور نبود، تقریبا معنای سوم اعتبار از آن شده است.
س: یعنی از یک امر انتزاعی اعتبار
ج: اعتبار کرده
چطور شما سیطره دارید این تسبیح را این طرف میگذارید. شما سیطره دارید به این کتاب. این کتاب الان ملک شماست، یعنی به این معنا، حالااین کتاب ممکن است قم باشد، ممکن است تهران باشد، ممکن است عراق باشد، ممکن است مکه باشد، ملک شماست. این را به آن تنزیل کرده، تنزیل را از آنجا گرفته است.
آن سیطره انتزاعی که شما نسبت به اشیاء دارید، از آن سیطره انتزاعی اعتبار کرده ملک را. ملک را در واقع از آن گرفته، از آن ملک انتزاعی گرفته.
س: قدرت در تصرف است
ج: هان قدرت در تصرف.
البته این هست، آن مطلبی که مرحوم شیخ گفته درست است. چون انتزاع است، مقدار آثارش فرق میکند. ممکن است در یک اعتبار پنجاه تا اثر باشد، در یک اعتبار بیست تا اثر باشد، در یک اعتبار کمتر یا زیادتر باشد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین