فهرست سخنرانیها
آخرین دروس
دروس تصادفی
دروس پربازدید
■ خارج فقه - مکاسب (۴۷)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
مکاسب ۸۵-۱۳۸۴ (۷۹)
مکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
■ خارج اصولمکاسب ۸۶-۱۳۸۵ (۱۰۵)
مکاسب ۸۷-۱۳۸۶ (۱۱۹)
مکاسب ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۴)
مکاسب ۹۰-۱۳۸۹ (۶۳)
مکاسب ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
مکاسب ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۲)
مکاسب ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۳)
مکاسب ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۶)
مکاسب ۹۵-۱۳۹۴ (۱۱۰)
مکاسب ۹۶-۱۳۹۵ (۱۱۸)
مکاسب ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۷)
مکاسب ۹۸-۱۳۹۷ (۱۲۸)
مکاسب ۹۹-۱۳۹۸ (۸۳)
مکاسب ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۶)
مکاسب ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۵)
مکاسب ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۵۶)
اصول ۸۹-۱۳۸۸ (۱۲۱)
اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ مکاسب ۸۸-۱۳۸۷ (۱۰۹)اصول ۹۰-۱۳۸۹ (۹۵)
اصول ۹۱-۱۳۹۰ (۹۸)
اصول ۹۲-۱۳۹۱ (۱۱۳)
اصول ۹۳-۱۳۹۲ (۱۰۴)
اصول ۹۴-۱۳۹۳ (۱۰۸)
اصول ۹۵-۱۳۹۴ (۱۰۹)
اصول ۹۶-۱۳۹۵ (۱۲۰)
اصول ۹۷-۱۳۹۶ (۱۱۸)
اصول ۹۸-۱۳۹۷ (۱۳۵)
اصول ۹۹-۱۳۹۸ (۸۴)
اصول ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (۳۷)
اصول ۱۴۰۱-۱۴۰۲ (۳)
■ تاریخ شفاهی (۳)
■ تقریرات
تقریرات بحث خارج - فقه (۱۴)
تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خارج فقه - حج (۲۰۶)تقریرات بحث خارج -اصول (۳)
تقریرات بحث خارج - فقه ولائی (۳)
تقریرات بحث خارج - رجال (۵)
■ خلق عظیم (۱)
■ اصول ۱۴۰۲-۱۴۰۳ (۶۰)
آخرین دروس
- مکاسب 1402-1403 » فقه یک شنبه 1402/12/13
- اصول 94-1393 » شنبه - 25 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » سهشنبه - 21 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » دوشنبه - 20 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » یکشنبه - 19 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » شنبه - 18 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- اصول 94-1393 » چهارشنبه- 15 – 11 - 1393 اصول عملیه ـ احتیاط ـ تنجیز علم اجمالی
- مکاسب 94-1393 » شنبه - 9 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » چهارشنبه - 6 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
- مکاسب 94-1393 » سهشنبه - 5 – 12 - 1393 مکاسب محرمه ـ نوح بالباطل [روایات نیاح]
دروس تصادفی
- مکاسب 95-1394 » فقه چهارشنبه 1395/3/5 مکاسب محرمه
- اصول 92-1391 » خارج اصول 92-1391
- مکاسب 98-1397 » فقه شنبه 1398/1/31
- مکاسب 98-1397 » فقه دوشنبه 1397/7/30
- مکاسب 88-1387 » خارج فقه 88-1387
- خارج فقه - حج » فقه کتاب الحج شنبه 1399/8/3
- اصول 96-1395 » اصول شنبه 1396/2/16
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
- اصول 1400-1401 » اصول دوشنبه 1400/8/10
- مکاسب 92-1391 » خارج فقه 92-1391
دروس پربازدید
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بقیه ادله ولایت فقیه و شروط حاکم و والی
- مکاسب 96-1395 » فقه یک شنبه 1396/1/27 مکاسب محرمه
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بیت المال و سجن
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غیبت
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - قمار و قیادة
- تقریرات بحث خارج - فقه ولائی » تقریرات بحث خارج فقه ولائی - بحث ولایت معصومین علیهم السلام و ادله روایی ولایت فقیه
- اصول 96-1395 » اصول یک شنبه 1396/2/17
- خارج فقه - مکاسب » خارج فقه - مکاسب - راه فنی بررسی حکم بیع بول شتر
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه -بحث دهن متنجس و قاعدة حرمت بیع نجس و حرمت بیع متنجس و حیازت و اختصاص و حق سبق
- تقریرات بحث خارج - فقه » تقریرات بحث خارج فقه - غنا
مدت 00:44:00
دروس خارج فقه کتاب مکاسب
سال 96-1395 شمسی
حضرت آیت الله استاد سید احمد مددی الموسوی(حفظه الله)
زمان:ساعت 10- 11 صبح
مکان :قم صفاییه کوچه17 پلاک33
معهد الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشزیف)
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة دائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین وارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کنم که بحث راجع به مناسبت جوایز السلطان رسید به جهاتی منها آیا در مطلق مجهول المالک فحص لازم هست یا نه در خصوص لقطه حالا فوقش یک مورد دیگر هم که روایت داشته باشیم. و الا به طور کلی در مورد مجهول المالک فحص نمیخواهد.
آن وقت طبعا اگر فحص نخواهد یا تصدق است یا اینکه ابتدائا به حاکم مراجعه کند، اگر حاکم نبود تصدق بدهد. یا حتی مثلا ممکن است البته قائل به ملکیت نداریم در ذهنم الان نداریم اما در لقطه داریم.
حالا یک تعرضی هم به روایت لقطه خواهد شد. آن وقت مرحوم شیخ متعرض این مسئله شدند که دیروز هم وارد این بحث شدیم. فقط یادم رفت مرحوم شیخ در اثناء این بحث قبل از این بحث، متعرض شدند به این که آیا بنا بر اینکه تصرف درست نیست در این مال مردم الا به اجازه، میتواند این را حمل بکند به یعنی با خودش بردارد ببرد به جایی که مالک هست در جوایز سلطان؟
انصافش این است که دلیل روشنی نداریم و طبق قاعده چون تصرفات جایز نیست الا باجازه، نباید این تصرف را انجام بدهیم.
مرحوم شیخ گفته مگر اینکه حمل مساوی باشد با نگه داشتن یا انفع باشد. این نکته به اصطلاح تمسک به ملاکات است وجه واضحی ندارد. یعنی به این مقدار که بله آن که مهم است حفظش است و صدق عنوان احسان است. اگر واقعا حمل صدق عنوان احسان و بالاتر از حفظ و بهتر از حفظ بود، روی این جهت، و الا انصافا مثل فحوی به اصطلاح آقایان، اذن فحوی یعنی ما میدانیم که قطعا مالک به این تصرف راضی است. تا به حد علم به رضای مالک نرسد اطلاقات لفظی اقتضا میکند عدم جواز تصرف. این راجع به یک تکهای که از بحث امروز نگاه کردم دیدم یک تکهای افتاده از عبارات ما.
بعد وارد بحث به اصطلاح فحص و اینها میشویم.
ادعا شده جملهای از روایات اطلاق دارد که در آن فحص نیست. یک روایتی بود که دیروز خواندیم از علی بن ابی حمزه بطائنی بود روایت که یک نفر از بنی امیه به آن ترتیبی که گفته شد. آقای خویی اشکال فرمودند به این روایت به لحاظ سندی ضعیف است. به ابراهیم بن اسحاق نهاوندی و علی بن ابی حمزه بطائنی.
راجع به علی بن ابی حمزه خب حرف بر ایشان بد نیست. البته راجع به علی بن ابی حمزه این در رجالیین متأخر ما حالا صدق رجالی بکنند یا نه، بعضی مصرند که ایشان حتی واقفی هم نیست، یعنی برگشته توبه کرده است. دیگر این خیلی عجیب است ایشان موسس وقف و نجاشی هم میگویدعمده وقف ایشان است. به قول معروف عمده وقف و اساس وقف ایشان است.
و یکی دو تا روایتی که حالا هم وضع روشنی ندارند که مثلا وصایت حضرت رضا(ع) ، این دلالت بر اینکه واقفی نباشد نیست.
س: نه این دلیل نمیشود که ایشان توبه نکرده باشد. اینها میگویند توبه کرده، بعدا برگشت. خب بنا گذاری واقفیه با ایشان باشد اما بعدا متوجه اشتباه شده
ج: خب میگویم دیگر به لحاظ شهادات بگیریم که نجاشی که بعد از ایشان است. خب نجاشی سال 450 وفاتش است. به لحاظ شهادات بگوییم چون این علی بن ابی حمزه زمان حضرت رضا(ع)، وفاتش زمان حضرت رضا(ع) است. که حضرت فرمود ملأ الله قبره نارا. به لحاظ شهادات که بگیریم و به لحاظ روایات که بعداز موتش هم هست، دیگر چطور میشود توبه کرده باشد؟
عرض کنم که به هر حال حالا خیلی مسئله خاصی نیست. وضع ایشان به لحاظ واقفی بودن و رکن اساسی، خودش و پسرش حسن، نمیشود انکار کرد. و اجمالا مرد مطلعی است، هم خودش هم حسن تفسیر قرآن دارد، فضائل قرآن دارد، علوم قرآن دارد، ما بحثهایش را کردیم، کتب روایات فقه دارد، و بعضی از جاها روایت علی بن ابی حمزه تأثیرگذار است؛ یعنی این طور نیست که در حد عادی باشد. مثلا همین روایت الزموهم بما الزموا به انفسهم، قاعده الزام، منحصر در علی بن ابی حمزه است. اصلا فقه واقفیه بوده. شیخ طوسی هم این حدیث را آورده کرارا عرض کردیم مرحوم شیخ کلینی و مرحوم صدوق هر دوشان این حدیث را نیاوردند؛ چون در آن دارد که لیس اوسع مما رواه علی بن ابی حمزه. اصلا این فقه یکی از به اصطلاح شاخصههای مکتب فقهی واقفیه همین قاعده الزام بود که بعد از آن هم مطرح نشد، یعنی قرن چهارم که اولش شیخ کلینی است، آخرش شیخ صدوق این را مطرح نکردند، مرحوم شیخ طوسی در قرن پنجم مطرح کرد. البته ایشان گفتیم شیخ طوسی خیلی تأثیرگذار است، یواش یواش دیگر قبول افتاد و بعد هم ادعای اجماع بر آن شد. این مسئله اجماعی که نیست. اصلش را عرض کردم روایتی است که در فقه واقفیه بوده است.
غرض علی بن ابی حمزه انصافا شخص تأثیرگذاری است. البته مخالفتها با ایشان از همان بعد از ایشان مثلا کتابی در تفسیر مال خودش و مال پسرش که ابن فضال میگوید لا استحل عنه ام اروی عنه حرفا، به نظرم حرفا یا حدیثا، حرفا، و تفسیری در قرآن داشته علی بن ابی حمزه که الان چیزی از آن یا پسر ایشان به ما نرسیده الا در کتاب این کتابی که منسوب است معروف است به تفسیر علی بن ابراهیم.
حالا راجع به ایشان و میراثهایش بخواهیم صحبت بکنیم خودش یک فصل طولانی است. به نظر ما واقفی بودن ایشان جای اشکال نیست. مرد ملایی هست، آثار دارد،
س: تفسیر مال حسن است؟
ج: به پدر هم نسبت داده شده به هر دو
س: الان باقی است دیگر الان
ج: نه نیست اصلا کلا.
س: هیچ؟
ج: نه
ایشان یک فضایل قرآن دارد آن مقدار زیادیاش هست در کتاب ثواب الاعمال صدوق. و کتاب عیاشی و غیرهم. یک مقداریاش یک مقداری هم علوم القرآن داشته که آن به حسب ظاهر کلا نیست مگر حالا یک جور دیگری که... بخواهیم اینها را شرح بدهیم طول میکشد. حالا فعلا به همین اجمال بنده قبول بفرمایید. تفصیلش جای دیگر.
علی ای حال کیف ما کان این روایت هم ظاهرا و العلم عند الله روایت شفاهی باشد. بعید است از کتب علی بن ابی حمزه باشد. خیلی بعید است
س: روایات علی بن ابی حمزه را شما میپذیرید؟
ج: فعلا نه، مشکل دارد. البته ما که در اینکه مثلا خبر ثقه را حجت قبول بکنیم، یک تضعیف شدیدی از ابن فضال هست که مرحوم کشی توسط عیاشی نقل میکند از ابن فضال پسر. به عنوان کذاب. مشکل اگر آن باشد که خب هیچ جای بحث ندارد. مشکل این است که آن در پدر هم هست، در پسر هم هست. نسخش واضح نیست که این کذابی که ایشان گفته مربوط به پدر است یا پسر.
س: اینکه در دوره امام رضا(ع) حضرت منع میکردند از اینکه سراغ واقفه بروند و بعضی از اجلاء را میبینیم که از ایشان نقل میکنند، نمیشود منصرف باشد به اینکه قبل از امام رضا(ع) بوده و در دوره عدم وقفش بوده؟
ج: گفته شده، دوران استقامت
س: خب حالا این را نمیشود برداشت کرد وگرنه امام رضا(ع) که صریح دارند میفرمایند اصلا نروید سراغ اینها، منع دارند به شدت
ج: میدانم اما چون به اصطلاح نظر به اینها به نظر راوی بودن خیلی مشکل نمیکردند. به نظر راوی بودن. بله این داریم ما. ما داریم مثل ابن ابی عمیر از ایشان نقل میکند. یکی از اشکالات مرحوم آقای خویی هم همین است در باب ابن ابی عمیر که بعید است ما ابن ابی عمیر را قبول بکنیم چون از مثل علی بن ابی حمزه نقل کرده است. دارد ابن ابی عمیر نقل میکند.
مرحوم شیخ این قاعده را در عده آورده که در بعضی کتب دیگرش هم که در حال استقامت، دلیل روشنی بر آن نداریم. اصلا این مطلب روشن به این معنا که اگر یعنی باید نگاه بشود که بحث، بحث به اصطلاح استقامت به جانب عقایدیاش تأثیر میگذارد نه به جانب نقل روایت. لذا هم در آن روایت منسوب به حضرت هادی سلام الله علیه، خذوا ما روا و ذروا ما رأو؛ البته آن در فطحیه است نه در واقفیه.
س: 09:11
ج: حضرت عسکری(ع) معذرت میخواهم. حضرت عسکری(ع)، میگویم فطحیه است بنی فضال است، کتب بنی فضال.
لکن اجمالا خود
س: آن که سند ندارد آن را قبول نکردیم
ج: میگویم حالامشهورشان شده، حالا عدهای قبول کردند، آثار هم بر آن بر کردند.
س: خود شما هم قبول نکردید
ج: نخیر ما قبول نکردیم.
س: پس چرا استناد میکنید به آن؟
ج: نه استناد نکردم. میخواهم بگویم مثل آن. آنجا نظر به راوی بودن است. یعنی اینکه شما سوال میفرمایید راجع به علی بن ابی حمزه به لحاظ راوی بودن. حالا آیا در حال استقامت یا مطلقا نمیدانیم.
س: امام رضا(ع) منع نکرده بودند از برخورد با اینها؟
ج: برخورد با اینها برخورد با اینها بیشتر جنبههای عقایدی داشته وانحراف عقایدی. یا احتمال دارد احتمال قوی دارد که مثلا بنا بوده فقهشان یک فقه خاصی باشد. یعنی اشکال سر اختیارات فقهی آنها بوده است. نه اینکه مجرد اینکه بگوید مثلا من از ابوبصیر شنیدم؛ چون ایشان عصاکش آن ابو بصیر یحیی بوده است. دو تا ابو بصیر هستند، یحیی و لیث. ایشان قاعد آن بوده، یعنی ابو بصیر را... یک مقداری هم روایتش به خاطر همان ابو بصیر است، عن ابی بصیر.
س: خود نقل تراث هم بالاترین خلاصه انحراف است
ج: بله، به هر حال راجع به علی بن ابی حمزه نکته مهمترش آن مسئله نقل حدیث است. ایشان ناقل تراث صرف هم نیست. این طور نیست که ناقل تراث باشد. ایشان خودش هم راوی است، مثل همین جا از امام صادق(ع) نقل میکند.
به هرحال این روایت وجود دارد. این روایت را مرحوم کلینی آوردند.
س: نه توجیه شما الان نسبت به نقل ابن ابی عمیر چیست؟
ج: شاید ثقه میدانست در نقل. مشکل ندارد
س: نه با اینکه امام رضا علیه السلام منع کرده بودند
ج: خیلی خب میگوید ثقه است در نقل قبول دارم یا مثلا مطلبی را که نقل کرده از جای دیگر هم شنیده، منحصر به ایشان نیست.
عمل ابن ابی عمیر در یک مورد دو مورد ده مورد که نکته خاصی ندارد. یعنی نکته خاصی در پیش او، فرض کنید اعتقاد به وثاقتش داشته. میگوید آدم ملعونی است نباید با او رفت و آمد داشت، اما وقتی مطلبی را نقل میکند درست نقل میکند. این که منافات ندارد از یهودی هم نقل میکنند.
س: این که توجیه میکنند که قبل از انحرافش اینها را ابن ابی عمیر از او نقل میکرد این توجیه را استاد میپسندند؟
ج: میگویم دلیلی نداریم، گفته شده. دلیلی الان نداریم که این روایت ابن ابی عمیر قبل از انحراف است. گفته شده شیخ گفته اصل این مطلب را شیخ دارد. در حال استقامت.
این دلیل واضحی فعلا نداریم، نمیتوانیم تشخیص بدهیم. مثلا اگر این طور باشد ابن ابی عمیر میگوید سمعت من فی حال، شاید مثلا ما در یک مورد دیگری یک مورد دارد که سمعت منه فی حال استقامته، اینهایی که خیلی منحرف بودند. راجع به ایشان مثلا ابن ابی عمیر مثلا روایتش را معین کرده باشد که این را در حال استقامت شنیدم یا این را در حال انحراف شنیدم، دلیل نداریم، دلیل واضحی نداریم.
علی ای حال این روایت را مرحوم کلینی از علی بن محمد بن بندار نقل کرده که به اصطلاح پدر همین محمد بن علی ماجیلویه است که استاد صدوق است. اجمالا توثیق بد نیست مشایخ کلینی. خیلی جزو مشایخ اجلاء ایشان نیست. به همین مقدار اجمالی میخواهم اکتفا کنم، نمیخواهم صحبت بکنم راجع به ایشان.
عن ابراهیم بن اسحاق نهاوندی احتمالا کتاب ایشان باشد. مصدر اولیاش، مصدر نوشتن... معذرت میخواهم یا کتاب ایشان یا کتاب عبدالله بن حماد انصاری. از عبدالله بن حماد انصاری ایشان توثیق اصطلاحی ماها را ندارد. یعنی ثقة اصطلاحی به این معنا. لکن نجاشی گفته شیخ من اصحابنا. حالا این که کلمه شیخ آیا توثیق هست یا نه؟ به نظر ما بله هست.
به هر حال عبدالله بن حماد انصاری از اصحاب ماست. کتابی هم داشته مرحوم سید بن طاووس در بعضی از موارد اصلا مستقیم از کتاب نقل میکند. میگوید من کتاب عبدالله بن حماد که تاریخ کتابتش هم سال فلان، مستقیم از آن کتاب نقل میکند. به احتمال قوی به این کتاب برگردد. کتاب عبدالله بن حماد، لکن طریق کتاب ضعیف است به لحاظ همین ابراهیم بن اسحاق نهاوندی، که به نظر من متهم به خط غلو است. و ابن غضائری هم میگوید یجوز ان یخرج شاهدا، خیلی تضعیف شدید نمیکند.
س: اگر راوی نسخه باشد دیگر ...
ج: هان، به نظر من آن که من الان میفهمم ایشان راوی نسخه است. یا در کتابش از کتاب عبدالله آورده، یا خود کتاب، یعنی آن که در اختیار کلینی بوده، به ذهن من یکی از این دو تاست. و به ذهن من بیشتر همان کتاب عبدالله بن حماد است. کتاب عبدالله بن حماد در اختیار ایشان بوده، از آنجا نقل میکند.
ایشان هم از علی بن ابی حمزه نقل کرده است. ظاهرا شفاهی باشد. ظاهرش این طور است. حالا این راجع به حدیث.
س: اینکه درباره نهاوندی هست که ضعیف فی الحدیث ولی کتبه قریب من....
ج: این را شیخ دارد. بله همین که در مثلا فرض کنید مبانی حدیثیاش ضعیف است. مرسل نقل میکند، فرض کنید وجاده نقل میکند، لکن مطالبی که در کتابش نقل میکند درست است، احادیثش قابل اعتماد است.
س: آخر نمیشود ضعیف باشد ولی احادیث
ج: عرض کردم مثلا به نحو وجاده نقل کرده اما نسخه خوبی نقل کرده. بعد هم در نسخ دیگر و جملتها قریبة من السداد، این طور دارد. این شیخ دارد نجاشی ندارد. مرحوم شیخ در کتاب فهرست دارد و کتبه جملتها قریبة من السداد؛ خود کتابهایش اشکال ندارد.
این همان نکته فهرستی و رجالی است که ما عرض کردیم. این در تفکر رجالی خب وقتی ضعیف گفته شده، خب چطور میشود کتب قریبة! نه اشکال ندارد که ضعیف باشد، اما کتابی را که نوشته، کتاب مرتب است جمع و جور است، توش احادیث ضعیف نیست، احادیثی است که مورد اعتماد است، مورد عمل اصحاب است. مثلا همین روایت را، همین روایت را که در این کتاب ایشان آمده یا حالا مصدر ایشان آمده، هم مرحوم کلینی نقل کرده و هم مرحوم شیخ طوسی. این روایت را نقل کردند. قریبة من السداد به این معنا.
این همان نکتهای است که ما کرارا عرض میکنیم فرق بین رجالی به اصطلاح تحلیل رجالی و تحلیل فهرستی. به لحاظ فهرستی میگوید کتابهایش خوب است ولوخود ایشان ضعیف است. فرض کنید مثلا خود ایشان به نحو اعتماد به نحو وجاده نقل میکند، لکن نسخی را که به نحو وجاده از آنها نقل میکند، نسخ صحیحی بوده، نسخ خوبی بوده، نسخ مقروئه بوده قابل اعتماد است.
لکن آنچه که در روایت هست حالا غیر از آن نکته، اولا در روایت دارد که چون روایت طولانی است، آقای خویی همهاش را نقل نکردند. خود مرحوم شیخ هم مضمونش یکی دو سطر نقل کرده است.
قال فخرج من جمیع ما اکتسبت فی دیوانهم فمن عرفت منهم رددت الیه ماله؛ از اینکه امام(ع) میفرمایند اگر شناختی مالش را به او در کن.
و من لم تعرف تصدقت له و انا اضمن لک علی الله جل؛ این که به این حدیث تمسک بکنیم برای نفی فحص، به نظر من شاید خالی از اشکال نباشد، به ذهن خودم عرض میکنم. چون دارد که مثلا فمن عرفت منه. فحص هم برای معرفت است خب، با آن ادلهای که میگوید فحص بکن منافات ندارد که. این معنایش این نیست فمن عرفت منهم بلا فحص. اگر شناختی، حالا آن روایت آمد که شناخت هم اصلا باید فحص بکند تا بشناسد، چه منافات دارد؟ به ذهن من نمیآیدکه این روایت جزو مطلقات باشد که آقایان نقل فرمودند. فکر نمیکنم. حالا به هر حال این یک.
دوم اینکه و من لم تعرف تصدقت له، ظاهرا حدیث ناظر به اموال بنی امیه است. اولا مطلقا چون بحث ما که الان مطلق است و الا خصوص، توی روایت که جوایز نیست، چون بحث شیخ هم فعلا توی جوایز نیست، در مجهول المالک مطلق است. ظاهرا تو این حدیث نکته، نکته اشتغال به عمل بنی امیه باشد؛ یعنی حتی اگر نشناسی چون عرض کردم اموال ظلمه اموال سلاطین جور دو حیثیت دارد؛ یکی حیثیت فردی که علم اجمالی داریم تفصیلی دارید از این حرفها. یکی حیثیت اجتماعی که اصولا گرفتن اموال از اینها درست نیست. حالا میخواهد، حتی اگر ملک پدرش باشد. رفته زحمت کشیده اصلا گرفتن از اموال سلاطین جور جایز نیست.
من فکر میکنم امام علیه السلام آن هم همین را فهمیده چون بعد دارد میگوید آمد در کوفه تمام اموالش را صدقه داد حتی لباسهایش، اصلا بی لباس ماند، هیچی نداشت دیگر. علی بن ابی حمزه میگوید ما چند نفر جمع شدیم یک کمی برایش لباس جمع کردیم. تمام اموالش را صدقه... این به ذهن من فردی نگاه نکرده به ذهن من. این به ذهن من نکته، نکته اجتماعی است.
و خوب دقت بفرمایید به ذهن ما میآید که اگر نکته اجتماعی مطرح بود، اصلا این بحث دیگر جوایز سلطان مطرح نمیشد. خب کل اموال ظلمه حرام است دیگر؛ جوایز باشد غیر جوایز باشد. عرض کردیم از زمان صحابه بحث جوایز سلطان جور مطرح شده، در روایات ما اولین مورد امام حسن(ع) و امام حسین(ع) ذکر شده. سندش هم معتبر بود ولی خیلی اطمینان به آن من ندارم که جوایز معاویه را قبول میکردند. دقت کردید؟ در غیر طریق اهل بیت(ع) هم از عایشه مطرح شده که جوایز، آن هم ظاهرا باید بنی امیه باشد که اول قبول نکرد، بعد قبول کرد. اموالی را برای ایشان هدیه آوردند.
علی ای حال کیف ما کان انصاف قضیه اگر نکته این بود، اصلا این صفحه را باید ببندیم کلا. این گرفتن جوایز سلطان و حقوق ازسلطان تمام اینها هم به انواع مختلفش حرام است. و فکر نمیکنم این با طریقه اهل بیت(ع) هم نمیساخته، لذا خوب دقت بفرمایید ما در باب عدهای از روایات این احتمال را مطرح کردیم که شاید این روایت یک نوع حکم شخصی باشد. البته در کتب فقه ما متعارف نیست. یعنی امام(ع) برای این شخص بالخصوص این شناخته آدم صالحی است، با اینکه ظاهرش هم سنی باشد، ظاهرش نیست که شیعه باشد. آمده مثلا میخواسته توبه بکند، امام(ع) کمکش کرده یک توبه واقعی بکند. و آن اینکه حتی از اموال مشتبه هم خارج بشود. آن وقت اگر شخصی باشد به درد تمسک در فقه نمیخورد.
بنده سراپا تقصیر چند بار عرض کردم البته در فترات مختلف شاید در ذهن نباشد، و آن اینکه یکی از راههایی که به ذهن ما آمده در بعضی از روایات جمع بین حکم به اصطلاح حکومتی موقت کردیم. حکم حکومتی باشد اصلا. یا حکم به اصطلاح امروز ما سیاسی اجتماعی باشد. اصلا روایت را حمل بر این بکنیم. یک حکم حکومتی باشد، ولایی باشد، امام(ع) روی حکم ولایی
س: یک نوع تعطیل نظام میشود استاد
ج: تأخیر؟
س: تعطیل نظام
ج: نه
س: چرا
ج: چون در روایت دیگر بیان، چون طبیعت حکم حکومتی این است که باید محدود باشد، و بیان بیاید که این حکم حکومتی برداشته شده است.
س: الان ظالمی حکومت بکند خب متدینینی که حقوق بگیر هستند و اینها، کلا پس چیزی نگیرند
ج: قبول نکردیم، گفتیم قبول نداریم، نه میخواهم بگویم اگر موردی آمد، یک، یعنی در کلمات اصحاب ما، روایات را گرفتند برای بیان احکام واقعی. به ذهن ما میآید دو تا نکته در اینجا با اینها موافق نباشیم. یکی اینکه این روایت ناظر به حکم شخصی باشد اصلا. برای خود شخص، یک دستوری را برای شخص دادند. مثالش هم چند بار عرض کردم دیگر در همین بحثها عرض کردم.
خب روایت دارد از حضرت موسی بن جعفر(ع) که به علی بن یقطین میگویند تو که اموال فراوانی داری مثلا متعه را انجام نده، این کار را نکن.
س: مناطش چیست؟
ج: میگویم حالا عرض میکنم.
چون تو احتیاج نداری این کار را نکن. الان در کتاب وسائل هم دارد که عدم استحباب متعه با عدم احتیاج با استغنا. یعنی اصحاب ما از این مسئله یک حکم واقعی فهمیدند برای عنوان حکم قانونی. استحباب متعه الا لمن کان مستغنی. ما آنجا عرض کردیم لسان روایت این نیست. ظاهرش مراد امام(ع) این است که تو بالخصوص، نه به عنوان استغنا. تو که اسمت علی بن یقطین هست و پدرت آن طوری بود و خودت این طوری هستی. وزیر اعظم هستی دردستگاه هارون هستی، به خدمت شیعیان هستی، کمک به شیعیان میکنی، تو اگر بخواهی هزار تا هم کنیز بخر، چرا به جای یک متعه، برو کنیز بخر. آن هم همان طور است فرقی نمیکند. تویی که وضع مالیت خوب است و وضع سیاسی و اجتماعی داری من صلاح برای تو نمیدانم که مثلا این کار کار را انجام بدهی.
این معنایش این نیست که هر کسی که مستغنی شد دیگر استحباب متعه. این شاید شخص علی بن یقطین مراد است.
س: استاد با همین ویژگیهایش چطور؟ فردی که تشخص سیاسی و اجتماعی دارد و مستغنی است، با همه
ج: نمیتوانیم الان تعدی بکنیم. آن باید شواهد خودش را نگاه بکنیم.
س: این قضیة فی واقعة
ج: آهان، این قضیة فی واقعه به قول ایشان.
این را میگویم الان ببینید حتی مثل وسائل، خب صاحب وسائل اخباری است دیگر. حتی صاحب وسائل از این قضیه حکم کلی فهمیده است. این نکتهای است که من عرض کردم. ما از این قضیه حکم کلی نفهمیدیم.
س: چطور حمل بر تقیه نکردند؟ دردستگاه خب بوده دیگر
ج: نه تقیه نمیخواهد
س: خب متعه را که اگر انجام بدهد که خب متوجه میشوند که اهل
ج: نه امام(ع) میخواهند بفرمایند تو نکتهای نداری، من برای تو، حتی ممکن است امام(ع) تحریم بکند.
در یک روایت دارد دو نفر که از اهل کوفه بودند، قال انی احرم علیکما تتمتع ما دمتما فی المدینه؛ این ممکن است بشود. این تحریم خاص آن دو نفر است، اطلاق ندارد. حالا بر فرض هم ثابت شد این دو نفر عنوان داشتند، اگر در مدینه متعه میکردند آبروی شیعه میرفت یا آبروی امام صادق(ع) یا برای امام صادق(ع)، این را مع ذلک تعمیم نمیتوانیم بدهیم. مگر با شواهد هر کسی برای خودش.
یعنی به عبارت دیگر ما آمدیم گفتیم احتمال دارد اینجور روایات ناظر به شخص نیست.
اصلا در حقیقت حکم نیست. شخصی است، یعنی به عبارت دیگر یک نوع استکمال شخصی است نه قانون عام نه به اصطلاح بیان قانونی. یک نوع استکمال شخصی است. امام(ع) برای اینکه این شخص به کمال برسد، مثلا میفرمایند من برای تو واجب کردم نماز شب بخوانی، برای تو. حالا فرض کنید این آقا از فقها هم هست، این آقا از صلحا هم هست، از زهاد هم هست، ما بگوییم مثلا احوط وجوبا برای علما و فقها و زهاد که حتما نماز شب بخوانند. آن قصه امام(ع) برای شخص معینی فرمودند. تعمیم دادنش و به عنوان قانون قرار دادنش دلیل میخواهد.
اینجا دقت بکنید، حالا من همین مثال را بزنم.
س: ادله یعنی اطلاق دارد از نظر شما؟
ج: غیر از اصلا، حالا میخواهد اطلاق، مثلا همین مورد، خب شما میدانید ما عرض کردیم شواهد نشان میدهد این بعد از سقوط بنی امیه است این روایت. خب شما میدانید اگر این شخص سنی باشد که ظاهرش این است، هزاران نفر در دیوان بنی امیه بودند. اگر شیعه باشد عدهای هم از شیعه در دیوان بنی امیه بودند. اگر بود همه را میگفتند دیگر. همه بروند همین کار را بکنند. همه لباس و مباس و همه چیز را بدهند. این دیگر منحصر به یکی که نمیشد. یا باید مثلا خدای ناکرده بگوییم امام(ع) به یک مورد فرمودند دیدند سخت است، شیعهها گفتند دیگر عمل نمیکنیم روایت امام(ع)، این که خب نمیشود ملتزم شد. یا امام(ع) از نظرشان برگشتند، این را هم که نمیشود ملتزم شد. دقت فرمودید؟ چون این مطلب قطعا زمان امام صادق(ع) چون عرض کردیم دیروز یک شرحی دادم که امام صادق(ع) چند تا مرحله مختلف تاریخی را پشت سر گذراندند. این روایت الان مال سنی است ظاهرا کان صدیق لی، بعدش هم صاحبک و نمیگوید امام و اینها. خب اگر سنی باشد هزاران سنی باشد، اگر حکم باشد خب این حکم میشود که همه باید تمام اموالشان کسانی که دردوران بنی امیه در دستگاه بودند، کاتب بودند، از کارمند بسیط بگیرید تا مدیر کل و تا استاندار و وزیر و الی اخره. اینها باید تمام اموالشان را بیایند بیرون از تمام اموال، حتی اگر لباس داشتند. این دیگر منحصر به یکی که نمیشد. بله، یک مورد دیگر هم مشابه این داریم، در آن روایت میگوید اموالی تهیه کردیم، مالکش را نمیدانم، مالک آن را نمیدانم. امام(ع) میفرماید اگر مالکش گفت به او میدهی؟ گفت کیست؟ فرمود من مالکش هستم. گفت بله میدهم خدمتتان. این دارد. این به عنوان مالک، من مالک هستم. آن هم اموال معین. اما اینکه بیاید تمام اموالش را بدهد، بگوید من توی، یعنی آن جهت اجتماعی بنی امیه نه قصدی فردی.
آنچه که ما میبینیم در مجموعه روایات جنبههای فردی هست. میدانند دزدی کردند، میدانند غصب کردند، خب رد کنند. اما آن که جنبه اجتماعی است، خوب دقت کردید؟ جنبه اجتماعی یعنی تمام اموال بنی امیه؛ یعنی تمام کسانی که کارمند بودند در زمان بنی امیه. خب اگر این میشد، خب خیلی مشهور میشد دیگر، یک قصه علی بن ابی حمزه که نبود که. یعنی مشکل سر این روایت این نیست که فقط اطلاق دارد. اولا چون قضیة فی واقعه انعقاد اطلاق بر اینها مشکل است. اصلا بعدش هم یک عبارتی دارد که با فحص منافات ندارد. فمن عرفت منهم رددت علیه مال، این که منافات ندارد. کیفیت معرفت با فحص باشد. این چه منافاتی دارد، منافاتی ندارد با فحص. اطلاقی ندارد که شامل فحص و غیر فحص بشود.
علی ای حال کیف ما کان آن که من به ذهنم میآید، دیگر حالا آقایان اختیار خودشان است، علی تقدیر اینکه ما قبول بکنیم، چون شواهد ما حاکی است که کتاب عبدالله بن حماد انصاری است و اجمالا مورد قبول بوده است.
من یک قاعدهای را عرض کردم کرارا و مرارا، البته الان این کتاب نجاشی را نگاه کنید، عبدالله بن حماد انصاری. طریق نجاشی الان در ذهنم حضور ذهن ندارم. شاید چند بار دیدم اما حضور ذهن ندارم. این کتاب عبدالله بن حماد را نگاه کنید. این اگر ثابت بشود که از کتاب عبدالله است، میشود قبولش کرد اجمالا آن را مورد قبول قرار داد، به همان قاعدهای که سابقا گفتیم، اگر ثابت بشود.
علی ای حال به نظر من قبول روایت خیلی مشکل ندارد. شواهد را یعنی خیلی روایت حالت وضع و جعل و اینها توش نیست. لکن استفاده حکم از آن مشکل دارد. استفاده این حکم که فحص واجب نباشد، از اطلاق روایت، انصافا مشکل دارد. ما خیلی احتمال قوی میدهیم که روایت اصلا یک نوع قضیه شخصی باشد. امام(ع) با یک شخص معینی این را فرمودند. من عرض کردم دو تا راه اضافه کردیم ما در باب تعادل و در باب تعارض. یکی اینکه اگر یک روایت را حمل بر قضایای شخصی یا استکمال شخصی بکنیم. آن را اصلا نباید در تعارض حساب بکنیم. دوم اینکه حکم ولایی باشد، حکم سیاسی اجتماعی باشد. همان قصه معروفی که اهل سنت هم اختلاف، خب اهل سنت میگویند گوشت الاغ همین شهری به قول معروف، الاغ اهلی، در روایت دارد الاغ اهلی، حمر اهلیه، عرض کردم مراد از حمر اهلیه همین الاغهای متعارفی است که در خیابانها و بیابانها هست، مرادشان این است، درمقابل حمار وحشی که گوره خر است. اصلا مراد از الاغ در روایت دارد حمر اهلی همین الاغ متعارف در مقابل حمار وحشی که مراد گوره خر است، نه اینکه حالا حماری که الاغی که هست برود در بیابان وحشی بشود. نه مراد گوره خر است.
علی ای حال کیف ما کان خب در این محل کلام است دیگر. پیغمبر(ص) در سال خیبر فرمودند نکشید و نخورید، گوشت اینها را نخورید. اهل سنت فهمیدند به اینکه این حکم واقعی رسول الله(ص) است، واین حکم دائمی ایشان است، حرمت لحوم حمر اهلیه. در روایات ما آمده نه بابا این حکم سیاسی بوده، حکم موقت بوده، حکم ولایی بوده. چون فتح خیبر پیش آمده بود میخواستند به اصطلاح مسلمانان بعضی از الاغها را کشتند و خوردند. از آنطرف خب باید غنایم را بار میکردند از خیبر میآوردند تا، الان خیبر تا مدینه حدود 250 کیلومتر است. از خیبر بار میکردند میآوردند تا مدینه. خب بار نبود، وسیله نبود که بار کنند. پیغمبر(ص) فرمود آقا الاغها را نکشید، الاغها را نخورید تا این بارگیری انجام بگیرد، غنایم را بتوانندبیاورند.
در روایات ما آمده که این حرمت ندارد. آوردید آقا عبارت را
س: عبدالله بن حماد انصاری من شیوخ اصحابنا له کتابان 30:44
ج: این عبارت ایشان هم نشان میدهد که احتمال قوی کتاب را ایشان دیده است. ایشان 450 وفاتش است، 664 وفات مرحوم ابن طاووس. ابن طاووس که میگوید من دارم، نسخهای دارم، به نظرم 376 تاریخ، یعنی قبل از وفات مرحوم نجاشی.به نظرم 372 ـ 76 سید بن طاووس توصیف نسخه را هم میکند.
س: اخبرنا بهما علی بن شبر بن اسد عن ذکر بن حمدون عن الاحمری
ج: این به احمری برگشت. البته این علی بن شبر از مشایخی است که درست نمیشود.
سند کمی مشکل دارد، اما برگشت به احمری. همین ابراهیم بن اسحاق است. احمری مرادش ابراهیم بن اسحاق است. یعنی به عبارت اخری مرحوم نجاشی هم نسخهای راکه خبر میدهد همان نسخه احمری است. مرحوم کلینی هم از همین نسخه نقل کرده است. خوب دقت کنید.
ما یک حرفی را زدیم حالا به آن ملتزم بشوید یا نشوید، اختیار با خودتان. گفتیم جایی که نجاشی راجع به یک شخص میگویند مثلا ثقة و له کتاب، یا میگوید من شیوخ اصحابنا له کتاب و طریقش را هم نقل میکند. فرض کنید طریقش هم احمری. من فکر میکنم غیر از اینکه حالا مثلا میگوید خود این شخص شیوخ اصحابنا، خودش دلالت بر وثاقت میکند. غیر از حالا این جهت، شاید از عبارتش اضافه بر این، بشود فهمید که آن که کتابی که معروف به نام ایشان بوده، کتاب هم قابل اعتماد است. ولو طریق کتاب ضعیف است. خوب دقت کنید.
س: احمری که خیلی ضعیف است
ج: بله میدانم. از این که نجاشی میگوید من شیوخ اصحابنا یعنی چه؟ یعنی، چون الان شیخ بودن ایشان به چه درد میخورد؟ در زمان نجاشی شیخ بودنش به عمل به کتابش است. کتابش هم از طریق احمری است. خوب ملاحظه ما را دقت بکنید. اگر بگوید من شیوخ اصحابنا یعنی چه، ثقة، نمیخواهیم که پشت سرش نماز بخوانیم، نه نجاشی میخواهد پشت سر او نماز بخواند نه ما، نه میخواهیم زن پیشش طلاق بدهیم. کاری که الان با نجاشی هست عبارت از مسئله عمل به کتابش است دیگر. قاعدتا این است دیگر غیر از این که ندارد. وقتی گفت من شیوخ اصحابنا وقتی گفت ثقة و طریق هم ذکر کرد، طریق هم همین ضعیف است. همین ابراهیم بن اسحاق یا به تعبیر ایشان احمری، ابراهیم بن اسحاق نهاوندی است.
من فکر میکنم شاید نظر نجاشی به این باشد. این نسخهای که مال احمری است قابل اعتماد است؛ چون خود مولف نسخه من شیوخ اصحابنا الان هم موجود مال ایشان است. عرض کردیم ظواهر ما هم نشان میدهد که کلینی هم همین کار را کرده. لذا میشود با این تلازم واضح به ذهن ما فهمید
س: واضح هم نیست این حدس است استاد
ج: چرا حدس، گفت و تظننت و ظن الا33:42 عین الیقین، درست است حدس است، حدس قریب به حس است. این اشکال ندارد به ذهن ما میآید وقتی نجاشی میگوید
س: ما تلازمش را نمیفهمیم اصلا
ج: نفهمیدید؟
س: چطور ادعای وضوح میکنید؟
ج: از کدام عبارت؟
س: از همین ادعایی که مثلا
ج: از شیوخ اصحابنا، در غیر ایشان ثقه هم دارد، جای دیگر ثقه هم دارد. فرض کنید در عبدالله بن میمون قداح ثقة میگوید. لکن کتابش را که تعریف میکند از طریق یک نفر قمی است. فلان بن قمی به اصطلاح. ایشان توثیق نشده، آن طرف. و روایات آن قمی از کتاب عبدالله در کافی هست، خیلی کتابها هست، واضح است که ایشان راوی نسخه است، این خیلی واضح است. خب ثقة یعنی کتاب قابل اعتماد است. خب کتاب هم واضح است از طریق ایشان است.
س: ثقه به آن شخص برمیگردد این طریق یک چیز دیگر است
ج: ثقه به شخص بر میگردد اما چون کتاب، کتاب فهرستی است و بیان کتب است ثقة یعنی به کتابش عمل بکنید. ثقة به چه عنوان؟ چون نمیخواهد به عنوان راوی بررسی کند، به عنوان کاتب دارد مولف کتاب دارد بررسی میکند.
س: یک شرح احوال هم گفته دیگر بالاخره فهرست نجاشی 34:52
ج: میدانم اثناء کلام شرح احوال هم دارد، اما وقتی میگوید ثقة در کتاب فهرست، یعنی به کتابش عمل کنیم دیگر. ثقة نه اینکه به آن جهت راوی، اگر جایی راوی بود ایشان حجت است. رجالی نیست. نمیخواهم بگویم از رجال خارج است. رجالی است به زاویه فهرستی. یعنی به کتاب او عمل میشود کرد، ثقة، له کتاب یعنی چه ثقة له کتاب؟
س: استاد حتی کسی که کتاب ندارد ثقه گفته شده چطور؟
ج: آن رجال است. ایشان ندارد، نجاشی ندارد.
اگر هم نجاشی کسی را گفت و برایش کتاب ذکر نکرد یا گفت ثقة و نگفت کتاب دارد، گاهی دارد در اثناء دارد نه اینکه مستقلا. آن میشود رجالی. اگر رجالی شد این تلازم نیست. قبول است. در رجال تلازم نیست.
س: ضعیف فی حدیث احمری چه میشود پس؟
ج: بله آقا؟
س: ضعیف فی حدیثه در مورد احمری گفته شده
ج: اشکال ندارد، احمری ضعیفش، چون احمری در کتابش از دهها کتاب مثلا نقل کرده است. ضعیف فی حدیثه یعنی ایشان خیلی مبانیاش دقیق نیست. به نحو وجاده نقل میکند، از ضعفا نقل میکند، این مراد از ضعیف، مرسل نقل میکند، ضعیف فی حدیثه این است. این منافات ندارد که کتاب عبدالله بن حماد انصاری معروف بوده به نسخه احمری، ایشان میگوید این شخص من شیوخ اصحابنا له کتابان احدهما، کتاب را هم توصیف میکند. خوب دقت بکنید. وقتی شخص را توصیف به شیوخ میکند و کتاب را هم میآورد و کتاب را هم توصیف میکند، معنایش چیست؟ یعنی به کتاب عمل کنیم دیگر. نه به روایات ایشان جای دیگر. ظاهرش این طور است، ظاهرش که به کتاب میخواهیم عمل کنیم.
یعنی نکته بحث ایشان فهرست. از آن طرف هم این هر دو کتاب از طریق که اخبرنا بهما، هر دو کتاب هم از طریق احمری است. هم کتاب صغیر هم کتاب کبیر.
علی ای حال یک مقدار از بحث خارج شدیم. اگر این باشد خیلی از جاها میتوانیم که مشکلات روایی را حل بکنیم مثل همین جا. من بیشتر چون ما دلمان میخواهد که همین طور که مرحوم بعد از علامه عدهای از علمای ما سعی کردند راههایی را پیدا بکنند که روایات اصحاب را مقدار قبولش بیشتر بکنند از آن مقداری که با ضوابط علامه ضعیف است.
علی ای حال کیف ما کان به ذهن من که خیلی واضح کتاب عبدالله بن حماد است و قصه هم شفهی است، قصه خارجی است. مشکل ندارد، اما اشکال فقط سر استنباط فقهی از حدیث است. من به ذهنم میآید روایت مورد خاص است. یعنی حکم کلی اهل بیت(ع) این نبوده هر کسی در دیوان بنی امیه بوده همه اموال را رد بکند. آنهایی که یعرف مالکه یرد علی مالکه، آنها هم که نمیشناسی یتصدق به. فکر نمیکنم در بیاید که کلی حکم اهل بیت(ع) بوده، و الا از زمان امام صادق(ع) که 132 زوال بنی امیه بود تا 148 بنا بر معروف، شانزده سال فاصله است. خب قطعا امام(ع) میفرموده، به شیعه لااقل میفرمودند، حالا سنیها فرض کنید، این طرف هم که سنی است.
من فکر میکنم موردی بوده امام(ع) دیدند یک شخص پاکی است، شخص صالحی است، حالا یک مدتی در راه اشتباه بوده، انحراف بوده، میخواهد توبه کند، واقعا امام(ع) میفرماید راه درست و واقعیاش این است از آن توبههای صاف صاف که هنوز در حالت احتضار است، منزل خودش را در بهشت ببیند، خب این حالت خاصی است دیگر. امام(ع) تشخیص دادند این یک نفس پاکی دارد این صلاحیت را دارد، فرمودند این کار را بکن.
س: استحباب میشود
ج: نه ببینید استحباب هم نه. اصلا این استحباب هم اثبات نمیشود کرد؛ چون شخصی که شد استحباب هم در نمیآید.
س: آقا بدون قبول ولایت چطور میشود؟
ج: خب شاید همین دیگر، این یک نحوه قبول ولایت بوده، چون حرف امام(ع) را قبول کرده
س: چون تعبیر میکند مولای تو به فرمایش خودش عمل
ج: همین دیگر میگوید مولای تو به من گفت، بله، راست است.
س: باز هم زیر بار نمیرود
ج: شاید امام(ع) حس کرده این در واقعش ولایت دارد، ظاهرش مثلا خیال میکند فلان فلان.
علی ای حال حالا یا روایت را به خاطر علی بن روایت تا علی بن ابی حمزه فقط مشکل دارد، و الا بعدش به نظر من مشکل ندارد. به خاطر علی بن ابی حمزه قبول بکنیم یا نکنیم، قبول هم بکنیم به نظر من ربطی به بحث فقه، این من یک مقدار توضیح طولانی دادم، چون ما یک بابی را باز کردیم که عدهای از روایات استکمال شخصی است؛ یعنی قصه موردی است. مثلا در همان قصه علی بن یقطین اصحاب ما گفتند استحباب ندارد. لمن کان مستغنی، وسائل عنوان باب قرار داده، من کان مستغنی، عرض کردیم اثبات این مطلب نمیشود کرد. اثبات نفی استحباب لمن کان مستغنی از آن روایت نه. آن قصه شخصی است. در قصه شخصی ممکن است حتی حد الزام باشد. یعنی الزامش کرده باشند که این کار را نکن نه در بحث استحباب. یعنی الزام کرده باشند علی بن یقطین را مصالح اجتماعی که تو این کار را انجام نده، چون یک ضربه بزرگی به شیعه میخورد. ممکن است در حد او الزام باشد، در حد او استحباب هم نباشد.
این قصه یک قصه شخصی است، ربطی به قصه کلی ندارد. چون این موردی را که در این قصه علی بن ابی حمزه هست، خب این مسلم قطعا زیاد بودند. یک مورد که نبوده، در خود شیعه زیاد بودند چه برسد به سنیها.
س: در فضای سیاسی آن زمان امام(ع) این کار را میتوانسته بکند؟ چون بنی عباس هم امام(ع) غاصب میدانستند و شیعیان غاصب میدانستند
ج: نه امام(ع) میتوانسته نه دیگر، نه، امام(ع) در آن زمان فرض کنید چون عده زیادی بودند از این عباد و زهاد و حتی هارون که میرفت راه نمیدادند و حتی آن قصه دارد کذا، ممکن بود جزو مثلا عباد و زهادی که میگفتند این اصلا کل این اموال و کل اینها باطل است، همان قصهای که گفت آن که به تو نخ میفروشد آن اعوان ظلمه، تو که خیاط سلطان هستی، تو خودت جزو ظلمهای. این بودند، جزو عباد و زهاد حساب میشدند. ما داشتیم عده زیادی در اهل سنت هم داریم. این که اختصاص به ما ندارد. که کلیه اموال سلطان را کلیه اموری که مربوط به سلطان است، به همان که میگفت من خلیفه هستم، به همان منصور به همان.... و عده زیادی از بزرگان، مثل همین سفیان بن ثوری دیگران عدهای از اینها هستند که در حال اختفا فوت کردند.
س: یعنی جبهه گیری در مقابل نظام محسوب نمیشد
ج: آنها جبهه گیری هم میکردند مع ذلک میماندند. امام(ع) که جهبه گیری نکردند. امام(ع) مخصوصا زمان سفاح خیلی به نفع حکومت بود، به نفع سفاح بود که امام صادق(ع)... این تأیید میکرد چون سفاح مشغول کشتن بنی امیه بود. این خیلی تأیید میکرد که بله امام(ع) فرمود اموال هم مال اینها باطل است، هم میکشت هم اموالش را میگرفت تصرف میکرد.
علی ای حال به ذهن این حقیر سراپا تقصیر میرسد که کمی امروز طولانیتر صحبت کردیم غیر از مسئله نکات تاریخیاش، استفاده حکم شرعی از این جور روایات که در آن حالت فردی است که حتی ممکن است الزمی هم باشد برای فرد؛ از اینها اثبات حکم شرعی کردن خیلی مشکل است. خصوصیات فقط یا به قول این آقایان ما قضیة فی واقعه. حالا ما تعبیر به قضیة فی واقعه نمیکنیم، بیشتر تعبیر میکنیم به استکمال شخصی. یک نکات شخصی است که امام(ع) روی شخص معین در نظر میگیرند و طبق آن مطالبی میفرمایند.
حدیث دوم حدیث
س: 42:03
ج: نه، تازه اطلاق هم معلوم نیست داشته باشد.
حدیث بعدی حدیثی است که مال علی بن میمون سایغ است که مرحوم آقای خویی در اینجا فرمودند ضعیف لعلی السائغ. البته کرارا عرض کردم مرحوم آقای خویی بعدها برگشتند راجع به علی بن سائغ به خاطر کامل الزیارات این را توثیق کردند، اما دو مرتبه باز برگشتند. حالا به هر حال این در وقتی است که ایشان علی بن میمون سائغ کوفی را ضعیف میدانستند. سائغ یعنی زرگر.
ایشان یک سوالی در عالم زرگری دارد، روایت از دو کتاب است؛ یکی در کتاب کافی است، آن متن اول از کافی است که تهذیب هم از کافی نقل کرده است. متن دوم از خود کتاب تهذیب است. این متن دوم در کتاب کافی نیست. اختلاف متن هم سرش سر فقط کتاب نیست. این روایت دوم را مرحوم شیخ طوسی از کتاب به اصطلاح نوادر الحکمه نقل میکند. محمد بن احمد بن یحیی.
و این دو تا بینشان اختلاف است؛ یعنی متن اول یک چیز زیادی دارد که دوم ندارد. دوم یک چیز زیادی دارد که اول ندارد. واضح است که مال زرگر است اما متن اختلاف دارد. بحثهایی سندی هم دارد. البته احساس خود ما در حد حالا حجیت که چه عرض کنم، به قول ایشان حدس، شخصیتی بوده علی بن میمون. یک فرد عادی زرگر عادی نبوده است. به هر حال با در نظر گرفتن روات از ایشان و مقدار روایت ایشان و کسانی که از ایشان روایت کردند و بعضی از روایات ایشان به ذهن میآید که قابل اعتماد باشد اجمالا. آن مثلا مبهم مجهول نمیدانم فرض کنید ضعیف نه، انصافا اجمالا اما حالا در حد آن وثاقتی که کارساز نهایی باشد نه در آن حدش هم نیست.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین